چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 21 (به ترتیب امتیاز)

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عبدالعزيز قاضي زاده گفته:
    مدت عضویت: 2578 روز

    بنام خدا و سلام خدمت استاد عزیز و همه ی دوستان عزیز سایت فوق العاده ی عباس منش.

    در قسمت فایل فوق العاده ی که واقعا برام درس داشت میخوام بنویسم ، من اهل هرات افغانستان هستم و در جامعه ما بیشتر این قسم موارد رو در قالب آمد نیامد “ خوش چانسی و بد چانسی “ مطرح می‌کنند. اتفاقا دو روز پیش با یکی از دوستام تو دفتر صحبت میکردیم «واقعا انسان فوق العاده ، تحصیل کرده و جهان دیده ی هم هستش ، ماستری خودش رو تو یکی از کشور های بزرگ دنیا گرفته» دیدم انگشتری خیلی زیبایی داره و نگین انگشترش سیاه بود بهش گفتم چقدر انگشتر زیبایی داری گفت آری اما میگن نگین سیاه شگون بد داره و بد چانسی میاره. و دقیقا در مورد ایلان مسک یادمه وقتی مطالعه می‌کردم او به علت اینکه وقتی در سال 2000 در تعطیلی بود ملاریا گرفت و چیزی نمونده بود بمیره و در سال 2008 وقتی تعطیلی بود بورد شرکت تسلا سمت مدیر عاملی را به مایکل مارکز و برادر ایلان کیمبل ماسک انتقال دادند و همچنان در سال 2015 وقتی تعطیلی بود در شرکت اسپیس اکس یک راکت منفجر شد و باعث خساره ی بالایی به این شرکت شد نهایتا ایلان باور کرد و تصمیم گرفت دیگه تعطیلی نره. حالا من میخواهم چند نکته رو بیان کنم؛

    1. شاید از نظر ما کار ایلان مسک و یا خیلی دیگه و خودما جالب نباشه که خودمون رو از یک سری تجربه ی های فوق العاده محروم کنیم دیگه اصلا سمت اونا نریم که به نظر من هم دقیقا خیلی جالب نیست و باید مشکل رو حل کنیم و باور مون رو عوض کنیم یعنی اینکه بجای عقب نشینی ریشه ی موضوع رو حل کنیم که در این صورت واقعا باید مردانه وار وقت بذاریم لااقل برای ما که از آموزه های استاد استفاده میکنیم مسیر اینکه باور مون عوض کنیم و مشکل رو حل کنیم مشخصه پس باید خود مون رو متعهد کنیم به اینکه موضوع رو آروم آروم حل کنیم یعنی باور مون رو عوض کنیم تا بازخورد دیگه از جهان بگیریم

    2. از اونجا که جهان به باور های ما پاسخ میده اگر باور داریم که اگر هر بار من تعطیلی برم مشکلی پیش میاد پس جهان ثابت میکنه که ما درست فکر میکنیم و تقریبا همین هم شد در زندگی ایلان مسک و نهایتا او مصمم شد که دیگه تعطیلی نره و فکر کرد و باور کرد واقعا تعطیلی برای او بد چانسی میاره

    3. نکته مهم اینه که اگر واقعا مردانه وار نمیتونیم وقت بذاریم و تعهدی نداریم برای اینکه این قسم باور ها را عوض کنیم و نذاریم ذهن ما، ما رو فریب بده پس بهتره اقدامی شبیه به اقدام ایلان مسک بکنیم. از نظر من اگر ما واقعا نتونستیم و نمیتونیم یه سری موضوعات مثل این رو از ریشه برای خودمون حل کنیم بهتره شرایط رو قسمی مدیریت کنیم تا به سمتی نریم که نهایتا باور داریم برای ما بدشانسی و فلان داره….. در مثالی که از دوستم زدم در بالا که انگشتری نگین سیاهی در انگشتش داشت اگر نمیتونه این موضوع رو حل کنه نه این حرف مفته و کاملا مزخرفه که نگین سیاه بدشانسی میاره پس بهتره اونو نپوشه ، یا مثلا ایلان مسک که فکر می‌کرد تعطیلی براش بدشانسی میاره دیگه نرفت تعطیلی و نهایتا تجربه های تلخ رو دوباره تجربه نکرد. نمی‌دونم چقدر تونستم منظور خودمم بیان کنم نهایتا حرفم اینه اگر واقعا دوست داریم یه سری مسائل بوجود نیاد بهتره وقت براش بذاریم و با تمام راهکار های که میدونیم آرام آرام باور های مرتبط به اون موضوع رو حل کنیم تا نهایتا تجربه قشنگ تری از اون موضوع داشته باشیم مثلا اگر شراکت در بزنس برا من جالب نبوده و برام تجربه ی تلخی ایجاد کرده نمیرم بگم بابا من در ده مورد که بزنس مشارکتی داشتم فقط یک مورد ضرر کردم چرا فکر میکنم باید دیگه نباید شراکت کنم با کسی و بریم از ریشه این باور رو عوض کنیم و یا مثلا کارمندی که استخدام کرده بودیم برای شرکت و مجموعه ما مشکلاتی زیادی ایجاد کرده نمیریم ببینیم که بابا صد تا کارمند دیگه که خیلی صادقانه و عالی کار کردن رو در نظر بگیریم همش وسواس داریم و به همه مشکوکیم و فکر میکنیم همه دارن به ما خیانت می‌کنند و این درگیری ذهنی و احساس بد ما و توجه ما صد در صد شرایطی رو ایجاد میکنه که اون تجربه تلخ تکرار بشه

    اما اگر نمیتونیم ‌ و تعهد بالایی نداریم و واقعا وقت نمیذاریم و تلاش کافی برای تغییر اون باور نمیکنیم بهتره اقدامی شبیه به ایلان مسک بکنیم و در مسیری حرکت کنیم که دیگه تجربه تلخ قبلی تکرار نشه چون خیلی از ما ها هستیم که با وجودی اینکه که باور داریم ( ذهن ما ، ما رو فریب داده ) که فلان کار رو اگر انجام بدی جواب نمیده و تجربه دفعه قبل تکرار میشه ، مثلا اگر با کسی در بزنس شریک بشی حتما مشکل میخوری و بدبخت میشی ما باز هم با اون باور های اشتباه میریم و با کسی شریک میشیم و نهایتا اون باور کار خودشو میکنه و دوباره تجربه تلخی دیگه ایجاد میشه و ما بیشتر معتقد میشیم که نباید با کسی شراکت داشته باشیم در بزنس، که به نظر من بهتره دیگه دست از شراکت در کسب و کار برداریم ‌و دیگه سراغش نریم حالا که نمی تونیم این باور غلط رو حل کنیم تعهد و وقت نمیذایم براش.

    خلاصه برای من فایل خیلی عالی و درس های خوبی داشت

    وقت همه خوش ، خدا نگهدارتون️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    زینب مرادی گفته:
    مدت عضویت: 1017 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت استاد عزیزم واستاد شایسته

    وتمام دوستانم دراین سایت نوارانی

    خیلی روسوالتون فک کردم استاد، وخداروشکر میبینم چقد تعقیر کردم که سخت یادم میاد این اتفاق برام افتاده باشه

    خداروشکر راحت ذهنمو کنترل میکنم به لطف خدا وآموزشهای شماا استاد عزیزم

    من چون باخانواده ام زندگی میکنم ازبعد طلاقم

    خب یه مسائلی هست برام

    مثلا حالا اگه غذا میپزم خراب میشه یایه کاریو اشتباه انجام میدم،مادرم شرومیکنه دعوا کردن

    واولین چیزی که ذهنم میگه اینه که دیگهتازمانی که خونه ی باباتی باید اینارو تحمل کنی

    همیشه همینه

    تواشتباه میکنی

    نمیاد بگه بابا هزار بارم شده غذاتو خوب پختی

    کارتو درس انجام دادی

    خونواده ت بینهایت بهت محبت کردن

    پس بیخیال این یه بار

    کاش بتونیم زیباییهارو ببینیم

    خدایا کمکمون کن

    ولی خداروشکر میکنم که نسبت به قبلم بینهایت بهتر شدم

    احساس میکنم روی نعمت های خداوند بیشتر تفکر میکنم

    بیشتر دارم محو قدرت خدامیشم

    مثلا وقتی میخوام یه میوه ای روبخورم انگار یکی بهم میگه ببین زینب،خدا چقد قدرت داره،چه دانشمند ی میتونه یه دونه انار درس کنه وانقددددد قشنگ دونه های انار وکنار هم بچینه

    هیچکس نمیتونه جز خدا،قدرت فقط خداست

    خدایا عاشقتم

    خدایی که روابط منو عالی کرد

    سلامتی رودر زندگی من بیشتر کرد

    ثروت روبیشتر کرد

    عشق روبیشتر کرد

    کارارو راحتتر کرد

    منو قویتر کرد

    به کاری که میخواستم هدایتم کرد

    همه ی اینابه نطرم بایه کار من انجام شد

    شکرگزاری

    مهمترین اصل موفقیت که من باورش کردم خدایا ممنونتم

    خب من یکی از آرزوهام حفظ قرآنه والان یکساله شروکردم والان 7جز حفظ کردم

    هربار که کلاس میرم وازم پرسش میشه

    همیشه عاللییی جواب میده

    بهم میگن نابغه یقرآنی

    اما اگه یه دفه پیش بیاد که نتونم درس جواب بدم سریع به خودم میگم تو همیشه خوب جواب دادی حالا این یه بارو اشتباه کردی وسریع ذهنمو کنترل میکنم

    یعنی سراین موضوع تااینجا خداروشکر عالی عمل کردم

    تصمیم گرفتم دوره ی عشق و مودت و بخرم استاد

    دارم پسنداز میکنم وهمینجا به خودم قول میدم که خیلیی زود پولشو جور میکنم ومیخرمش

    ممنونم استاد به خاطر همه چی

    شما خیلی زندگی منو تعقیر دادین

    اجرتون باالله

    خدایا من دلم به توگرمه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      سید عظیم بساطیان گفته:
      مدت عضویت: 836 روز

      بنام خدا جان ”

      سلام و درود فراوان بر خواهر و جواهر ارزشمند زینب توحیدی ”

      حالتون عالی و متعالی ”

      کامنت زیبای شما رو خوندم خیلی خوشحال شدم مثل همیشه ” خواهر زینب ”

      تحسین میکنم هزاران بار تحسین میکنم که 7جز قرآن رو حفظ هستی ”

      یادمه روزهای اول که میگفتید دارم شروع میکنم و داشتی با عشق ادامه میدادی هنوز تو ذهنم بود که ازتون بپرسم خدارو شکر که امروز کامنت زیبا تون رو خوندم ” و از نتایج زیباتون گفتی ” گل دختر ”

      شما بی نظیری خواهر زینب ” شما فوق العاده ای”

      انشالله خداوند بهتون سلامتی و ثروت فراوان بده ”

      انشاالله تمام دوره های استاد رو با عشق تهیه کنی ”

      خیلی خیلی دوست داریم ”

      بازهم از نتایج قشنگت رو ،برامون بنویس”

      انشالله معمار زندگیت باشی ”

      در پناه جان ، جانان باشی ”

      فرشته ی عاشق الله

      خواهر زینب “

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        زینب مرادی گفته:
        مدت عضویت: 1017 روز

        سلام دوست عزیز ومهربونم

        ممنونم که مثه همیشه باپیامهات

        بهم آرامش میدی

        برات ارزوی بهترینارو دارم

        امیدوارم خدا کمکمون کنه تواین مسیر زیبابمونیم وهرروز هرچن کم بهتر ازقبل باشیم

        بتونیم هرروز فایلهارو گوش بدیم

        کامنت بخونیم

        خدایامابدون تو هیچی نیستم

        دست نیازمان هرلحظه به سمت توست

        به خدامیسپارمت دوست مهربانم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      بهاره صرام گفته:
      مدت عضویت: 1256 روز

      سلام زینب جان من با خوندن نظر قشنگت بهت افتخار کردم عزیزم ،

      چقدر زیبا که 7 جز قرآن و حفظ کردی ،

      چقدرررررر تعهد قشنگی دادی که میخوای دوره عشق و مودت و خریداری کنی ، این دوره عالیه منم تازگیا دو هفتست خریدم و شروعش کردم ، اولین دوره ایه که میخرم واااای از آگاهی های این دوره‌که چقدر میتونه مارو رشد بده ،

      موفق باشی عزیزم و پر از افتخار

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    عبد الرضا افسائی گفته:
    مدت عضویت: 1939 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    ممنون از شما استاد گرامی خدا را صد هزار مرتبه شکرت بابت بهرهمندشدن از این همه نعمت که همه بهترین هستند و هماهنگ شدن و قرار گرفتن در مسیر این آگاهی ها و داشتن استاد خوب هم از همین بهترین نعمتها میباشد خدایا شکرت

    درخصوص این عنوان شیوه ذهن برای شکل دهی باورهای محدود کننده و در مقابل راهکارهای سازنده برای متوقف ساختن آن باورها در همان ابتدای نجواها بسیار سازنده است زیر وقتی به این تضاد و مسئله آگاه باشیم در واقع دست ذهنمون رو میخوانیم و در همون ابتدای کار که هنوز نجواها قدرت نگرفته اند و احساسمون را بصورت عمیق درگیر نکرده اند خیلی راحت میتوانیم از دامه کار متقفش کنیم تا در ذهنمانجنجال درست نکنه که ترمزی باشه برای ادامه و پیشرفت کار زیرا برای من این جوری بوده و هست که با وجود اینکه هیشه مسافرتهای من خیلی عالی و به بهترین شکل لذتبخش و عالی بوده و خدارا شکر همیشه در هر شهری که رسیدم دوستان که به من لطف ردارند بود و از خونه تا و ماشین و همراهی بودن با من و خانواده سنگ تمام میذارند بازهم موقع تصمیم مشافرت دلشوره میگیرم و ذهنم اذیتم میکنه و واقعا اینقدر سروصدا میکنه که ابتدای حرکتم 80درصد عصبی هستم و کم کم حالم خوب میشه.یا درمورد تماس با مشتریهای ملک و سرمایه گذارن قبل ازتماس گرفتم فقط نجواهای پوچ و واهی دارم و اینکار تا جایی پیش میره که منو از ادامه راه متوقفم میکنه و کاملا بیحال میشم وقتی به زور شروع میکنم و اقدام به تماس گرفتن میکنم میبینم اینقدر دوستان و مشتریهایی که حتی اولین بار هم با اونها صحبت میکنم حتی خودم هم باور نمیکنم که این جملات و کلمات از طرف من بوده و کم کم دارم عادت خوب گزارشهای تماس مشتریان را ثبت میکنم بعد بررسی میکنم به خودم احسنت میگم که بابا دمت گرم عبدالرضا خیلی کارت درسته و پیشرفت کردی . همین عامل باعث میشه بیشتر مشریهام رو دوست داشته باشم که تمام نرسیدنها و ترسیدن ها و زمانهایی که واقعا احساس بدی داشتم در اثر نجواهای قبل از حرکت بوده و خدایا شکرت که به این مسیر هدایت شدم تا آگاه بشم از این روند ذهنم و دستش رو بخونم که دیگر نذارم نجوا کنه .

    نمیدونم زمان مناسبی هست برای این سوال یا نه ولی میخوام راهنماییم کنید که من هر از چند گاهی از لحاظ مالی صفر مطلق میشم و واقعا این مسئله داره اذیتم میکنه و با وجود آگاهی و اطلاعت و تخصص کار در زمینه مشاور و کارگزاری املاک و مستغلات باز هم پیش میاد که قرارداد نمیزنم و خیلی منو اذیت میکنه و البته از خداوند این راهکار را درخواست کردم و هدایت شدم به فایلهای رایگان الگوهای تکرارشونده مننتها باید بصورت جدی به قول استاد مغزم رو در بیارم بریزم توی کاسه و بررسی کنم که چه باورهای مخربی داره توی بک گراند ذهنم داره اجرا میشه که نمیذاره من از لحاظ پولی و مالی پیشرفت کنم ضمن اینکه هم دوره عزت نفس و کشف قوانین و هم دوره ثروت یک و سه و اصول کسب وکار و همه کتابها و راهنمای عملی و قانون سلامتی و دروه 12 قدم و دوره قانون آفرینش و ….. را از سایت خریداری کردم باز هم نیاز به یک برنامنه ریزی اساسی دارم که بشینم روی دوره ها و محصولات کارکنم و این حس نمیذاره خیلی جالب اینکه از لحاظ شغلی هم زمان کافی دارم ولی ذهنم نمیذاره. و اگه منو راهنمایم کنید سپاسگزار میشم

    راهکاری که به ذهنم خودمرسیده اینه که برای من کار را از کارکردن روی دوره عزت نفسم شروع کنم و ابتدا باید و باید از درون خودم رو تقویت کنم تا قدرت و خودارزشمندی و اعتماد و عزت نفسم و توانمندهای خودم که میدانم درجودم دارم وقبلا کارهای بسیار بزرگی را انجام داده ام را در خودم بیدارکنم و دوباره همان عبدالرضای خوشحال و پرشور و شوق باشم و این بار دقیقا کاملا آگاهانه در مسیر و هم جهت و همراه و هماهنگ با باورهای قدرتمندکننده و طبق اجرای قوانین و آگاه شدن از نجواهای ذهنی که خودشان را در احساس خوب و بد نشون میده باشم تا سرعت کاهام بالاتر بره منتها فراموش نکنید منو راهنمایی کنید

    سپاسگزار از خداوند بزرگ و اینکه در جمع خانواده بسیار آگاه قرار دارم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      حامد اکبری گفته:
      مدت عضویت: 1878 روز

      سلام عزیزم باید کار کردن روی دوره هارو جدی بگیری و هر لحظه بهشون عمل کنی به طور مستمر تا نتایج مستمر باشه سعی کنید بیشتر بنویسید وتمرکزتون رو بزارین روی خاسته ها ونجات مثبت و از همه مهم تر تمرین ستاره قطبی رو خیلی خیلی خیلی جدی بگیرید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    امیرحسین رسولی گفته:
    مدت عضویت: 910 روز

    سلام بر دوست عزیزم سید حسین عباسمنش

    که داره خوب زندگی میکنه

    به قول پدر عزیزم پسرم اگه راه عباسمنش رو بری در دنیا و اخرت حال میکنی

    و خانم شایسته عزیز که پدرم همواره دعا میکنه برای من و برادرم که پسرم ایشالا همسر ایندت مثل مریم شایسته درجه یک باشه

    البته سید جان اولبن باره در جواب به فایلتون میخوام پست از خودم به یادگار بزارم

    اشنایی من با شما بر میگرده به سال 98 اواخر بهار اون سال

    اون تایم یه پشت کنکوری بودم که مبگفتم میخوام دکتر بشم افتخار خاتواده بشم ولی قلبم برای بیزنس کردن بود دوست داشتم صادرات کنم و خیلی ایده های بیزنسی یک روز توی یه کانالی اتفاقی وارد شدم که اسم شما نوشته شده بود بالای کانال و شخصی ویس ها و دوره هاتونو میفروخت زدم روی یه فایل

    توی فایل یادمه گفتید من دارم روی بیزنس ملک توی آمریکا کار میکنم و برام جالب شد چه چالب اون موقع بود برام

    خلاصه گذشت و کنکور دادمو بد کنکوری بودش و به سری حاشبه توی خانواده بود و گفتم یه سال دیگه میمونم پشت کنکور د خلاصه کنم سال دیگشم قبول نشدم البته لگم خودم نخواستم و شرایطش کاملا محیا بودش برام و گغتم بیخیال میرم دنبال رشته مورد علاقم مدیریت بیزنس در دانشگاه آزاد قزوین

    توی اون یه سال پشت کنکوری خیلی فایلهاتون رو جسته و گریخته گوش میدادم

    جالب بود حرفاتون

    گذشت و من فایلها اموزشی تونو از تلگرام دانلود کردم وتوب تلویزیون خونه پلی کردم

    و فایلهای سفر دور امربکاتونو دیدیم

    یا الله فقط بعد حدود یک یا دو ماه از مشاهده فایلهاتون پدرم بعد از خوابش سر ظهر بلند شد گفت خدایا شکرت و من و برادرم توی چشمای هم نگاه کردیم

    پدرمن 50 سال واقعا منفی و بد اندیش و کینه توز بود خدا رو هم بوسیده بود کنار گذاشته بود دین و خدا پیغمبر که دیگه بماند مرگشو میخواست و انگیزه ایی نداشت

    شکر الله پدرمن درمان شد با مطالب بی نظیرتون نماز میخونه و خدا رو شکر میکنه لغات زبان یادگرفته اون ادمب که سواد خوندن و نوشتن فارسی خیلب کمی داشت و یاد گرفته با گوشی و کامپبوتر هوشمند کار کنه

    ذهنشونو کنترل میکنه دعواهای بی جهت و احمقانه با مادرم نداره داره بیزنس اینترنتی منو یاد میگیره خیلی خوشحاله و مثبت اندیش شده چند ماه پیش رفتیم پیاده روی توی طبیعت پدرم میگفت پسرم تکون خوردن برگاهای درختو میبینی دارن به ما سلام میکنن

    و ادای احترام صدای بلبل ها رو دقت کنن داره برای ورود منو توی به این طبیعت جشن میگیرن این حرف ها رو به طرز بسیار عجیبی پدرم داشت میزد و من متحیر بودم

    چه قدر از داشتن این پدر عزیز من خوشحالم و چه قدر شکر الله رو انجام بدم بازم کمه

    سید جان نشون دادی که آدم اگه ورودی ذهنو کنترل کنه چه قدر میتونه تغییر کنه روی پدرم کاملا مشاهده کردم و همچنین روی خودم

    البته سعی میکنم ادامه این پست رو بزارم در اینده نزدیک

    خدای مهربان رو تریلیون ها بار شکر

    فقط شکر فقط شکر فقط شکر الله فقط شکر الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    معید ماندگار گفته:
    مدت عضویت: 889 روز

    سلام استاد

    من خودم تو این مورد سر گوشی و دارایی هایی که تقریبا هر روز حمل میکنم مسئله دارم بیشتر

    تقریبا همه ماها روزی یکبار رو بیرون میریم و در 99.9 درصد هیچ اتفاقی نیوفته اما وقتی یکبار یک موتوری میاد و میخواد گوشیتو بزنه و موفق هم میشه یا نمیشه؛ دیگه بعد از اون یک نگرانی زیادی رو همیشه با خودت حمل میکنی

    چیزی که برای من هم اتفاق افتاد و همیشه وقتی میرفتم پیاده روی؛ هیچ اتفاقی نمی افتاد و کسی گوشی یا کیف کیف پولم رو نمیزد اما وقتی یکبار که داشتم اسنپ میگرفتم و دستم آزاد بود یک موتوری میخواست گوشیمو بزنه و خداروشکر ، خدا خودش گوشیمو با دستام محکم گرفت تو صدم ثانیه ، و طرف نتونست بزنه و بعدشم گازشو گرفت رفت

    از اونجا به بعد من دیگه جرئت نمیکردم گوشیمو از تو جیبم دربیارم. یه موقع هایی جیبم عرق میکرد بخاطر گوشی و باید گوشیمو درمی آوردم ولی از اونجایی که قدرت افکار رو میدونستم، کلی نجوا می اومد که الان گوشیتو میزنن و من با اونا بحث میکردم که طوری نمیشه و با کمی ترس و احتیاط گوشیمو در می آوردم که مثلا یک آهنگ عوض کنم

    به خودم میگم این فکرای بد تاثیری نداره چون هنوز تکرار نشده اما من هر روز دارم میرم پیاده روی و هر روز درصدی از این افکار میاد و اگر ادامه بدم اونوقت دوباره اتفاق می افته و این دفعه واقعا گوشیتو میزنن

    هرچند سعی کردم خیریتشو ببینم که خدایاشکرت ناموفق بود توی دزدیدن گوشیم . اگر میدزدید چقدر روزم به گند کشیده میشد. یادمه اون روز کلی لباس خریدیم و اومدیم بیرون و خوشحال بودیم و اگر این اتفاق بد می افتاد چقدر همچی به گند کشیده میشد و همین باعث شده بود خوب سپاسگزاری کنم

    خدایاشکرت که این آگاهی رو باهام به اشتراک گذاشتی . چیزی بود که امروز نیاز داشتم. اون کسی که مدار ها را باور داره و داره روی خودش کار میکنه، هیچ غیر خدایی قدرت نداره که احساسشو بد کنه. هیچکس هیچکس.

    من یک تمرینی که به خودم میدم اینه که یک باور خوب رو انتخاب میکنم و بعدش میگم اون کسی که این باور خوب رو عمیقا باور داره، چه رفتارهایی داره. بیام همون رفتارهارو انجام بدم تا این باور قوی و قویتر بشه

    وقتی میخوام قانون مدار ها را باور کنم و اینکه هیچ غیرخدایی نمیتونه به من آسیب برسونه و احساس من رو بد کنه، یکی از رفتارهای کسی که اینو باور داره اینه که …

    با خودش راحته. حالش همیشه خوبه. احساس آزادی میکنه. نگران نیست. اولویتشو راحتی خودش قرار میده نه ترس هاش. اگر یکجای جدیدی رو دیده و میخواد اونجا پیاده روی کنه ولی همه میگن این منطقه خطرناکه، اولویت رو راحتی و اجابت کردن خواسته اش قرار میده. برای خودش ارزش قائله. اگر توی کوچه ای جا پارک میبینه اما همه میگن این کوچه خطرناکه و ماشینتو خط میندازن، اونوقت راحتی خودشو اولویت قرار میده و نمیره ماشینشو ده کوچه اونورتر پارک کنه بخاطر یک اتفاق بد احتمالی و اون همه به خودش سختی نمیده که پیاده بیاد یا خودشو گول نمیزنه که “نه من دارم پیاده روی میکنم برام خوبه و بخاطر خط انداختن ماشین نیست”. توهم نمیزنه با خودش روراسته. اگر یک لباس بسیار شیک پوشیده و داره توی پایین شهر قدم میزنه، فرار نمیکنه بخاطر اینکه “اینا الان فکر میکنن من خیلی دارم میان خفتم میکنن” و میدونی…

    رفتار اصلیش اینه که هرچیزی که هم جهت با خواسته اش نباشه رو قبول نمیکنه و نمیپذیره. توجهی به تجربه های بد دیگران نمیکنه. الگو نمیگیره از چیزهایی که هم جهت با خواسته اش نیستند چون میدونه قدرت افکار رو و میدونه که این الگو ها براش سمه

    استاد یادمه اولین سفری که تنهایی رفتم، یک سری اتفاق های بد افتاد برام با مردم اون شهر و خداروشکر کنترل ذهن خوبی داشتم ولی بعد اون سفر من این فکرارو بارها مرور میکردم که مردم فلان شهر، فلانن و الان یک مقاومتی از تنهایی سفر رفتن دارم. نمیشه گفت ترس. مقاومت خیلی کلمه مناسب تریه. ذهنم منو تشویق میکنه که با کسی سفر برم که هواتو داشته باشه اما سریع میفهمم این تفکر چه ریشه بدی داره

    حالا به کمک این فایل میتونم به خودم آگاهانه بگم که معید تو از اون موقع تا الان خیلی باورهات قوی تر شده. خیلی احساس خوب بیشتری داری با اینکه تو این دو سال پیروی از قانون احساس بد طولانی ای نداشتی. باید فایل یک قدم هفت رو بیشتر گوش بدم که شما اونجا میگید ” بچه ها اگر روی خودتون کار کنید و مدارهارو درک کنید، حتی خرس و مار هم توی جنگل با شما در صلح قرار خواهند گرفت” و چقدر برام واضحه و میپذیرم که فاصله زیادی دارم برای درک و عمل به این آگاهی. شاید بگم این بزرگترین آرامش و در صلح قرار گرفتن با خود، میتونه برام باشه که همین آگاهی رو درک کنم که هیچکس تاثیری توی زندگیم نداره و مهم نیست چقدر تجربه های بد داشتی، اگر تغییر کنی، میتونه اوضاع تغییر کنه. خدا بیشتر از تو میخواد که اوضاع تغییر کنه

    استاد دمت گرم واقعا بابت اشتراک گذاشتن این آگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    بهاره لطفی گفته:
    مدت عضویت: 2130 روز

    سلام استاد عزیزم

    چقدر نکته ای که توی این جلسه عنوان کردید برام تکان دهنده بود میتونم بگم مسئله ای بود که بارها برام تکرار شده بود اما هیچوقت فکر نمیکردم که اینقدر بی منطق باشه و من زنجیره ای از بقیه ی افکارم رو سوار یه فکر نادرست کرده باشم .

    مثلا من بچگیم چندباری از افراد شنیدم که پسرها توانمندتر از دخترها هستن و این گوشه ی ذهنم بود و وقتی که باهاشون بازی میکردم حتی اگه

    3_3 مساوی هم میشدیم من سه باری که خودم برنده شدمو اصلا نمیدیدم و فکر میکردم عه چقدر واقعا توانمند هستن … برنده شدن خودم انقد برام کمرنگ شده بود .

    یا مثلا من چند باری پدرم برای اینکه من از خودم محافظت کنم بهم گفت بیرون که میری تنها تو کوچه خیابون مواظب خودت باش و وقتی میرفتیم بیرون شاید از تو 100 بار بیرون رفتن یکبار ینفر یه متلک مینداخت و همون یکبار اونقدر حرف بابامو تو ذهنم تکرار میکردم که هنوزم من بیرون میرم تنها احساس ناامنی دارم . واقعا خنده داره اینهمه من تنها رفتم بیرون و اتفاقی برام نیوفتاده و کلی لذت بردم ..

    ولی برای من چیزی توی همه این اتفاقات مشترک بود اینکه پدرم یا مادرم که خیلی قبولشون داشتم از بچگی اون مسئله رو تو ذهنم کاشتن و با یکبار اتفاق افتادنش دیگه خودم تاییدش کردم بارها و بارها . این مورد هم درباره نکات مثبتیه که بهم گفتن هم نکات منفی .

    استاد ازتون مچکرم که مارو با این خطاها ذهنیمون اشنا میکنید ️ دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    ندا رنجبری گفته:
    مدت عضویت: 3375 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم، مریم جان عزیز و تمام دوستان عزیز همفرکانسی در این مکان الهی.

    استاد جان ازتون سپاسگزارم برای این فایل های ارزشمند که دقیقا در زمان مناسب روی سایت قرار میگیره و پاسخ هایی دقیق به چالش های همون برهه ی زندگی ما هست، دقیقا زمانیکه ذهنم پر از سوال راجع به مهاجرت بود و کلی از تمرکزم رو پخش کرده بود و نیاز به راهنمایی داشتم همون موقع فایل های راجع به مهاجرت روی سایت قرار گرفت و زمانی که در کنترل ذهن به مشکل خوردم و هر چی اهرم رنج و لذت مینوشتم و دفتر پر میکردم و خط میزدم و دوباره مینوشتم فایده ای نداشت چون نمیدونستم دلیلش چیه که ذهنم اینقدر مقاومت داره و داره بازی در میاره، امروز پاسخ سوالم رو در این فایل یافتم.

    استاد جان من توی کسب و کارهایی که تا الان انجام دادم نتایج بسیار خوبی گرفتم و بارها همه چیز خوب پیش رفته، خیلی جاها بوده که پول به سادگی و آسانی وارد زندگیم شده، مشتری های خیلی خوبی وارد کسب و کارم شدن، با افراد خیلی خوبی همکاری کردم اما یه سری مواردی هم بوده که به دلیل فرکانس های اشتباه خودم فرکانس عدم لیاقت و باورهای ایراددارم در مورد ثروت یا رعایت نکردن تکامل یه سری ضربات خوردم و به جای تمرکز کردن روی اون صدها مواردی که همه ی کارها خوب پیش رفته تمرکز کردم روی همون چند تا موردی که شرایط ناخواسته پیش اومده توی کسب و کارم و این باعث شده که من کلا فراری بشم از پول ساختن و ذهن من پول ساختن رو مساوی با رنج قرار داده، یعنی ذهن من اون صدها مواردی که پول به راحتی وارد حسابم شده مشتری های خوب اومده، از کارم بسیار راضی بودن رو اصلا در نظر نمیگیره فقط همون چند تا موارد نادلخواه که بازخورد فرکانس های خودم بوده و توی همون هم درس ها بوده، اون به شدت بولد شده توی ذهنم و ذهنم فراری شده از پول ساختن، و اینکه استاد میفرمایید قشنگ آدم رو تبدیل میکنه به یک فلج دقیقا درسته همینطوره، در حدی ذهن تمرکز میکنه روی مورد نادلخواه و اون رو یه مورد همیشگی که هر روز اتفاق افتاده جلوه میده که آدم فلج میشه و دیگه قدرت انجام دوباره ی اون کار رو نداره و همش این توی ذهنش هست که دوباره قراره اون اتفاق نادلخواه تکرار بشه.

    من تو برهه ای از زندگیم به خاطر باور احساس عدم لیاقت مشتری هایی که باهاشون برخورد میکردم مشتری های مناسبی نبودن و هر کدومشون یه داستانی داشتن یکی توی پرداخت باهاش به مشکل میخوردم و بدحساب بود یا خیلی چونه میزد و اهل تخفیف خواستن بود یا ایراد میگذاشت روی کار، یا مواردی بودن که اهل بهداشت نبودن یا خیلی از موارد دیگه که نمیخوام در موردش صحبت کنم اما در کنار این تعداد معدود افراد نامناسب بسیار مشتری هایی هم داشتم که اونقدر از خدماتم راضی بودن که بارها و بارها تشکر میکردن و برام دعای خیر میکردن و تبدیل میشدن به مشتری همیشگی، بسیار بودن مشتری هایی که بدون درخواست تخفیف، هزینه رو به راحتی تمام و کمال با رضایت کامل پرداخت میکردن حتی قیمت نمیپرسیدن و میگفتن هر چقدر دوست داری کارت بکش، مشتری ای داشتم که اصرار داشته من رو با خودش ببره تهران و هزینه های سفر رو کامل پرداخت کنه و فقط من اونجا اونو آماده کنم بفرستم مراسم، روزهایی بوده که همه چیز توی کسب و کارم بر وفق مرادم پیش رفته و کلی تحسین و تمجید اعم از همکاران و اعم از مشتری دریافت کردم، روزهایی بوده که کارم تبدیل شده به یک شاهکار هنری از زیبایی ای که خلق و ایجاد شده، روزایی داشتم که با کار فیزیکی اندک درآمد بسیار خوبی به دست آوردم، اما من داستان کنترل ذهن رو خوب درک نکرده بودم و اجازه دادم اون موارد معدود رو ذهنم تبدیل کنه به مرجع و من رو متوقف کنه و نسبت به کسب و کارم به این نتیجه برسونه که من به درد این کار نمیخورم.

    یادمه چند سال پیش توی شغل سابقم بهم سمت مدیریت پیشنهاد شد و من بدون در نظر گرفتن تکامل قبولش کردم اون موقع سن ام بسیار کم بود فکر کنم حول و حوش نوزده سالم بود، میخواستم برای محل کارم دقیق یادم نیست کولر یا پرینتر بخرم از بودجه ای که واریز شده بود و من نمیدونستم که قانون اینه که مبالغ بالای سیصدهزار تومان که برای اون سال. یعنی هشتاد و شش اینا مبلغ نسبتا بالایی بود باید توی دو فقره چک به صورت جدا نوشته میشد یعنی من پانصد هزار تومان میخواستم هزینه کنم باید دو فقره چک دویست و پنجاهی میکشیدم و من اشتباهی تمام مبلغ رو یه فقره چک کشیدم و این یه تخلف اداری محسوب میشد و رفت توی پرونده ام و برام شد داستان. بعد از اون سال من مدیریت رو کلا بوسیدم گذاشتم کنار، سال ها گذشت توانایی های من بسیار بالاتر از از اون زمان شد مدارم کاملا تغییر کرد اما من شدم مثال مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد و تا به الان، همین ترمز باعث شده که توی کسب و کار جدیدم هم نتونم، به تنها پیش بردن کسب و کار و کل مسئولیت رو پذیرفتن، فکر کنم.

    مورد بعدی اینکه من چند سال پیش با همسرم که اون موقع نامزد بودیم رفتیم جایی خارج از شهر توی طبیعت و اونجا سه نفر راهزن بهمون حمله کردن و متاسفانه به من بی حرمتی و دست درازی شد و خاطره ی بسیار تلخی برام به جا گذاشت و با آگاهی الانم میدونم که دلیل این اتفاق احساس قربانی شدن بود همین یک اتفاق که یکبار برای من رخ داد باعث شد ذهن من به تنها بودن در طبیعت بسیار مقاومت داشته باشه و اصلا وقتی به کمپ زدن و یا گردش در طبیعت فکر میکنم یه آژیر خطر با صدای وحشتناک بلند توی ذهنم روشن میشه که اصلا نه اجازه فکر کردن نه تجسم کردن رو بهم نمیده، در حالی که من عاشق طبیعت هستم، این تجربه ی نادلخواه باعث شده من نسبت به مردجماعت کلا یه جبهه و مقاومت داشته باشم و احساس ناامنی و ترس داشته باشم حتی نسبت به کسانی که انسان های شریف و پاکی هستن و الان ده سال از اون ماجرا میگذره و من هنوز نتونستم رابطه ی مناسبی با جنس مخالف داشته باشم و تمام دوستان من خانم هستن و کلا تو برقراری ارتباط های ساده در حد سلام و احوالپرسی هم مشکل دارم و فکر میکنم همه ی مردان ناپاک و متجاوزن و منظور دارن و حتی کوچ انگلیسیم اصرار داشت که بهتره پارتنر زبانتون جنس مخالف باشه و من چون میترسیدم با جنس مخالف ارتباط بگیرم کلا مرحله ی چالش با پارتنر رو بی خیال شدم و این ترس باعث شده من همیشه مزاحم آقا داشته باشم.

    در مورد مثال ورزش، من کلا مثل یویو هستم ورزش رو شروع میکنم و بعد یه مدت کوتاه ول میکنم و هیچ وقت در این مورد تعهد کافی نداشتم، الان ذهنم طوری شده که میگه اصلا تصمیم نگیر برای شروع ورزش چون دوباره مثل دفعه های قبل بعد یه مدت ول میکنی تو اصلا آدم این داستان نیستی در صورتی که خیلی از موارد بوده که شروع کردم و این تعهد رو داشتم که برای همیشه ادامه بدم و تبدیلش کنم به عادت مثل همین حضورم در سایت که مداوم هست و اینجوری نیست که گاهی باشم گاهی نباشم، هر روز روی خودم کار میکنم و تعداد روزایی که از این فضا میمونه دور شده باشم به تعداد انگشتای دست هم نمیرسه، بعد ذهنم اجازه نمیده به این موارد توجه کنم و میگه نه تو تعهد کافی نداری بهتره شروع نکنی فلان داستان رو.

    مطمئنا موارد دیگه ای هم هست و من الان یادم نیست و باید بیشتر ذهنم رو کنکاش کنم و ببینم کجاها مقاومت دارم.

    استاد جان بی نهایت ازتون سپاسگزارم که با آگاهی هایی که بهمون میدید از قوانین جهان از قوانین ذهن و چگونگی کنترل ذهن باعث میشید این مسیر برامون ساده تر و لذتبخش تر طی بشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    جواد خرم گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و خوشگلم و خانم شایسته گرامی

    سلام به دوستان عزیزم در سایت عباس منش

    از اینجا شروع می‌کنم که من از بچگی عاشق حرکت کردن و تجربه چیزهای جدید هستم و تجربیاتی که استاد از دوران کودکی و جوانی از خودشون تو قم می گه رو من هم توی اون سالها توی قم تجربه کردم و از 22 سالگی

    من هم مهاجرت کردم به امید زندگی بهتر و تجربیات جدید

    من شغل ام آشپزی ایرانی هست و شغل پدرم هم رستوران بوده. عاشق آشپزی هستم و از ش لذت می برم

    در سال 85 در گلزار شهدای قم کترینگ داشتم

    و در مدت 2 سال چند تا زمین و ماشین و هر چی که می خواستم رو بدست آوردم

    بعد مسیر زندگی ام را گم کردم و تو دام اعتیاد افتادم

    توی همون سال ها چندین و چند بار مهاجرت کردم و هر بار هم چون تو ی کارم خیلی مهارت دارم موفق میشدم

    ولی به خاطر این که کارم از ریشه مشکل داشت نمی‌تونستم موفقیت ها رو حفظ کنم

    و هر بار دو قدم به جلو چهار قدم به عقب

    توی سیکل معیوب گیر کرده بودم همش در حال تغییر مکان و کشور بودم ولی قافل از این که همه جا آسمون یه رنگه تو باید مشکل رو از درون حل کنی

    من 38 سال دارم دوستان خوبم و چون مدرسه هم تا دوران ابتدایی بیشتر نرفتم و کلا توی کار و بازار و بیزینس بودم و خیلی کنجکاو بودم و دست تو هر سوراخی کردم خیلی گزیده شدم نمی گم این کار درست یا غلط ولی منطقی نیست با این همه بلایی که سرم آمده من زنده باشم و سالم و ورزشکار و 7 ساله پاک از هر دود و الکل و شاگرد خوب استاد عباس منش عزیز.

    فقط لطف پروردگارم بوده که از اون دنیای مردگان نجات پیدا کردم و بهشت رو توی این دنیا دارم تجربه اش میکنم

    من چندین سال هست که دارم روی خودم کار می کنم و انجمن معتادان و سایت عباس منش و دوره ها و قرآن

    از من یک انسان دیگری ساخت و 180درجه با گذشته فرق کردم خدا رو بی نهایت سپاسگزارم

    من به خودم قول دادم که در گذشته از هر کجا که زمین خوردم دوباره بلند میشم و کارهای نیمه کاره که گذاشته ام رو تمام میکنم

    اول از مهاجرت تهران شروع کردم و کلی توش موفق شدم

    ولی می خواهم از این مهاجرت آخرم صحبت کنم که ذهنم با مقاومت شدیدی نمی گذاشت حرکت کنم و می خواست فریب بدهد .

    من سال 2016به استانبول با خانواده مهاجرت کردم و چون کارها همیشه برام راحت پیش می‌ره به بزرگترین کشتی تفریحی استانبول سودا تور هدایت شدم و شروع به کار کرد م.

    اون زمان من کلی دلار از ایران با خودم آورده بودم

    دلار اون سال 3500تومان بود و 10000دلار توی جیب فقط گذاشته بودم

    حقوق آشپزی تو کشتی برای 12 روز در ماه 1000دلار بود و کلی هم روز های تعطیل من از لیدری و مسافر پول در می آوردم

    توی کشتی الکل نامحدود بود و من چون توی ایران مواد مصرف میکردم و مشروب تو ایران جرم بود و میگفتم که الکل اشکالی ندارد اینجا به جای آب الکل مصرف میکردم

    و من در کشتی تفریحی و شاد غمگین‌ترین آدم بودم

    و یه روز با ورشکستگی کامل روحی و مالی و عاطفی

    چشمان رو باز کردم دیدم ایران هستم

    و یکدفعه از کشتی رفته بودم و کار را لنگ گذاشته بودم با بی مهری تمام

    و در ایران با نگاه تمسخرآمیز اطرافیان روبرو شد م که میگفتند ما می‌دانستیم که تو یک روز برمی‌گردی و بیچاره میشی ههههه

    سال ها گذشت من از گذشته درس ها مو گرفتم .

    بعد از مهاجرت دوباره به تهران که موفقیت آمیز بود گفتم می خواهم مهاجرت کنم به خارج از کشور ولی این بار تنها یه کوله برداشتم و 300یورو تو جیبم گذاشتم به خدا که با آرامش بدون ترس گفتم نه به چیزی اعتیاد دارم

    نه توی دوره قانون سلامتی چیز خواستی قرار بخورم

    آب و یه وعده غذا تمام

    من رو خدا هیچ وقت یادش نمیره من از پس کار های بزرگ تر از این هم بر آمدم این که بابا چیزی نیست

    من ماهر ترین آشپز ایرانی هستم بهترین رستوران های دنیا التماس من رو میکنند میرم به آمد الله

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ذهن شروع کرد به وراج ی و فریب من

    که یادت رفته مثل اینکه تو استانبول چه بلایی سرت آمد الکلی شده بودی بدبخت

    گفتم اون وقت این آگاهی ها رو نداشتم از درون احساس خلع میکردم و می خواستم با یه چیزی پرش کنم

    ذهنم گفت تنها دوام نیاری اون دفعه با خانواده بودی

    گفتم خدا برام بسه دستا شو می فرسته

    گفت الان 38سالت شده کارت تمومه دیگه

    گفتم تازه شروع زندگی از این به بعد هست این همه آدم تو 60سالگی به موفقیت رسیدن تو چجوری میگی نمیشه

    ذهنم گفت قوانین خیلی سخت تر از گذشته شده

    گفتم میرم هر چی بگی کار ها من ساده انجام میشه حالا ببین

    گفت بدون پول تو کشور غریب می خواهی چیکار کنی

    گفتم من سرمایه ام خودم هستم من باید تو عمل ایمان رو نشون بدم مطمئن هستم در ها باز میشه

    گفتم دیگه حرف ها تو باور ندارم هر چی قلبم بگه میگم چشم دیگه بشین و نگاه کن

    2 هفته پیش ساعت 6 صبح میدان تکسیم بودم شب تو پرواز نخوابیده بودم راستی تمرین عزت نفس استاد که می گفت تو پرواز غذا 2تا بگرید رو انجام دادم ولی چون توی دوره قانون سلامتی هستم غذا رو دادم به کبوتر های میدان تکسیم

    رفتم یه اب معدنی گرفتم شد 30 لیر

    رفتم از یه هتل پرسیدم شبی چنده اتاق زد رو ماشین حساب گفت 180 یورو

    آمدم بیرون به خودم گفتم داش جواد با پولی که آوردی

    یه روز میتونی استانبول بمونی هههه

    ذهنم گفت این هم یه نشونه بیا برگردیم همه چیز اینجا گرون شده دیگه مثل قدیما نیست

    گفتم ثروت بی نهایت به دست میارم خدا من رو نیاورده اینجا که رهام کنه فقط بشین و نگاه کن

    ساعت 8 صبح راه افتاد م اولین رستوران ایرانی تو خیابون استقلال گفتم برای کار آمدم گفت اوکی اتفاقاً آشپز می خواهم و تا یه ساعت دیگه بیا حاجی بیاد و کارتو ببینه با ایشون باید صحبت کنی گفتم میرم یه دور میزنم میام

    یک دفعه یه احساسی بهم گفت برو کشتی سودا تور

    50 یورو یه سیم کارت ترکسل خریدم

    یه استانبول کارت خریدم رفتم سمت مترو برم بشیکتاش سواحل زیبای ببک

    ذهنم شروع کرد دوباره

    گفت برو هوس کتک کردی یادت رفته که چطور 8 سال پیش بهشون نامردی کردی گذشتی رفتی از کشتی

    گفتم اون زمان من تو حال خودم نبودم اصلأ نمی دونستم کجا هستم الان فرق کرده همه‌چیز برو بابا

    ذهنم گفت تو دیونه شدی خوب وایسا همینجا این که گفت ما نیرو می خواهیم با شرایط عالی کجا میخوای بری

    رفتم کشتی بزرگ سودا تور کلی نسبت به 8 سال پیش تغییر کرده بود یه طبقه به کشتی اضافه شده بود

    شده بود 4 طبقه

    با کاپیتان کشتی صحبت کردم گفتم صاحب کشتی کجاست گفت رفته باشگاه گفتم اگر میشه باهاش تماس بگیرید چون کار دارم می خواهم برم

    زنگ زد گوشی رو گرفتم خودمو معرفی کردم گفت پسر تو کجا رفتی یه دفعه وایسا الان میام

    ذهنم گفت زود برو همون رستوران تا داستان پیش نیومده

    گفتم منتظر میمونم چی می خواهد بشه مگه

    علی آقا آمد خیلی صمیمی و گرم بهم خوش آمد گفت

    بهم گفت بریم من باید ماشین رو بزارم خونه و 8 کیلومتر پیاده روی کنم بیا با هم بریم تو را صحبت می کنیم

    تو ماشین می خواستم از خوشحالی گریه کنم

    اصلاً به روم نیاورد گفت چه خوب شد که آمدی سرآشپز ما چند وقته رفته چین و الان تابستان هست خیلی سرمون شلوغه از امروز مشغول کار شو

    من دیگه روی ابر های صورتی بودم

    الان که دارم این کامنت رو مینویسیم توی کشتی هستم و یکی از زیباترین مناظر طبیعی دنیا ساحل ببک تنگه بسفر قسمت اروپا و روبروم قسمت آسیایی هست

    نمیدانم باید چی بگم فقط خدا رو بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      علیرضا جلالی گفته:
      مدت عضویت: 1058 روز

      سلام به آقا جواد عزیز

      داستانت مثل کتابها میمونه واب واقعیت داره و نشون دادی که چقدر ایمان داری چقدر عزت نفس داری و چقدر تغییر کردی و این هم پاداش شجاعت و نترسیدن شماست.

      بهت تبریک میگم و این شادی و حال خوب گوارای وجودت.

      ایشالله یه روزی بیام استانبول و اون کشتی تفریحی ببینیمتون.

      شاد باشید تندرست و ثروتمند در دنیا وآخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    سحرکیاستی گفته:
    مدت عضویت: 2722 روز

    سلام به استاد بی نظیر خودم

    یعنی استاد من عاشق این ربم یعنی دارم کم کم عاشقش میشم از این هماهنگی بی نظیرش که چقد زیبا هدایت میکنه چقد عالی و به موقع هدایت میکنه تا شما فایل بذارین

    دقیقا شب قبل اتفاق (که توضیح میدم) من این فایل دیدم و تازه اونم تازه نصف هاش و تا قسمت راهکارش چون گفتم بشینم و مثالهای که تو زندگیم اتفاق افتاده رو به یاد بیارم و بنویسم که از گذشته زیاده که بارها ‌و بارها یه موضوع خوب پیش رفته اما یکبار درست پیش نرفت اما ذهن چنان اون توی ذهنم مرور می کرد که دیگه دیوانه میشدم اما از وقتی با کنترل ذهن و با گفت و گوهای ذهن آشنا شدم به لطف فایلها و دوره های شما خیلی بهتر شدم اما گاهی بازم نمی دونستم چیکار کنم تا این فایل زیبا و کارگشا اومد برای نجاتم .

    حالا اون اتفاق:

    صبح روز بعدی که من شبش این فایل دیدم.

    می خواستم برم شهرستان پیش خانواده ام و قبل سوار شدن به اتوبوس رفتم توالتهای عمومی که مثل کانکس هستند ، من کیفم بیرون سرویس بهداشتی گذاشتم و رفتم و با خیال راحت در بستم و کارم که تموم شد دیدم عه در باز نمیشه ( در حالی از این منظورم همین سرویس بهداشتی بارها استفاده کرده بودم و هیچ اتفاقی نیفتاده بود)،هرکاری کردم باز نمیشد ذهن من شروع کرد به نجوا و ترسوندن واقعا یه لحظه کنترل ذهن از دستم خارج شد و گفتم تموم من گیر کردم معلوم نیست چه موقع یکی بیاد و من از اینجا برم بیرون هوا هم نیست دیگه هیچی وقتی ذهنم شروع به ترسوندن من کرد منم فقط لگد میزدم و داد میزدم اما فقط داشتم هوای بیشتری رو کم میکردم که یه لحظه به خودم اومدم و گفتم سحر،سحرچیکار میکنی آروم باش مگه نمیدونی خداوند همیشه مواظبت یه لحظه آروم باش و خودت رو بسپار به پروردگار و شروع کردم به آروم کردن خودم ، وقتی هی کنترل ذهن کردم و خودم آروم کردم سرم چرخوندم تا اطراف و سقف ببینم یهو هواکش کوچیکی دیدم( این هواکش وقتی اون لحظات اول گیر کرده بودم ندیدم چون ذهنم چنان ترسی رو تو وجودم انداخته بود که من انگار کور شده بودم) همون لحظه گفتم خدایا شکرت ، سریع پیچهاش باز کردم و هواکش دادم بیرون و شروع کردم به صدا زدن بعد از چند ثانیه یهو یه خانمی گفت چیشد من اینجام ، گفتم من اینجا گیر کردم لطفا کمکم کنید و اون خانم گفت الان مسئولش صدا میزنم و مسئولش اومد و من اومدم بیرون اما هیچوقت اون خانم من ندیدم حتی از سوراخ اون هواکش هم من فقط صداش شنیدم و اصلا چهره ای دیده نمیشد،چون به محض اومدن از بیرون من رفتم که از اون خانم هم تشکر کنم اما کسی نبود(نمیدونم واقعا نمیدونم اما هذا من فضل ربی بود)، خلاصه وقتی اومدم بیرون و رفتم سمت اتوبوس دقیقا استاد ذهن من شروع کرد منو ترسوند دیگه نری سرویس بهداشتیهای بیرون ها، دیگه بدبخت میشی همون لحظه استاد همون لحظه گفتم چی میگی این همه رفتم هیچوقت این اتفاق رخ نداده حالا یکبار این اتفاق رخ داده من اون صدها بار نادید بگیرم ، و هی اون صدها بار رو به ذهنم گفتم و گفتم تا اینکه دیگه هیچی نگفت به معنای واقعی برای اولین بار یک اتفاق رو بارها تو ذهنم مرور نکرد و فقط دوبار مرور کرد اما اینبار من بودم که صدها بار مرور کردم براش و چه آرامش و حس خوبی گرفتم و هزاران بار رب سپاسگزاری کردم و این اتفاق حتی به ایمان و اعتمادم به ربم رو هم بیشتر کرد و حتی درسهای زیاد دیگه ام داشت که چقد بهم کمک کرد.شاید یه اتفاق به ظاهر بد بود ولی جنبه های مثبت زیادی داشت و چقد پروردگار رو شکر کردم که فایل جدید استاد به موقع بود.

    استاد بی نهایت سپاسگزارم و نمیدانم چگونه تشکر کنم ازتون براتون بهترینها و درجات عالی رو آرزو دارم ، دوستتون دارم خیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  10. -
    محمدصادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 1558 روز

    سلام خدمت دوستان گرامی و استاد عزیز

    در مورد اینکه کجاها ذهنم به من گفت قراره همین نتایج بد ادامه دار باشه در موضوع روابط هست. قبل از اینکه من با قانون تمرکز بر نکات مثبت و باورهای توحیدی و باورهای عزت نفس آشنا بشم تقریبا تمام روابطم چه با اعضا خانواده، چه با فامیل و چه با افراد غریبه، چه با جنس مخالف و .. رخ میداد یک چیز نامناسب از توش در میومد و یک بلایی سر من میومد، یک رفتار نامناسب میدیدم، من رو دست کم میگرفتن، توجهی دریافت نمی‌کردم، همیشه به بحث و دعوا و تمرکز بر ناخواسته ها میگذشت و کلا من گفتم خودم رو تنها میکنم و از همه فاصله میگیرم چون روابط اصلا خوب پیش نمیره. ولی وقتی به لطف خدا و باورهایی که از فایل های دانلودی هدیه سایت استفاده کردم و بعدش سفر به دور آمریکا و تمرکز بر نکات مثبت رو تمرین کردم و مخصوصا به خاطر باورهای توحیدی که روی افراد حساب باز نکنم پیش رفتم و خیلی تغییرات شخصیتی دیگه مثل ارزش قائل بودن برای خود و احترام گذاشتن به خود و عاشق خود بودن بوجود اومد کلا فاز روابط تغییر کرد و همه چی خوب پیش میره که البته اگه میخوام ادامه دار باشه باید همین باورها رو کار کنم و البته ادعایی هم ندارم که الان خوبم چون باید همیشه روی خودمون کار کنیم و نباید شل بگیریم، ولی موضوع این هست که بازی عوض شد و منی که همیشه خودم رو تنها میکردم چون باهام برخورد خوبی نمیشد الان میتونم هر جایی برم و رفتارهای خوب رو دریافت می‌کنم چون جهان اجازه نمیده که برخورد های نامناسب وارد زندگیم بشه. دلیل این اتفاق هم همین باوری بود که شما در فایل ها گفته بودید که تمام اتفاقات زندگی ما به خاطر باورها و فرکانس های خودمونه و من به همین دلیل تصمیم گرفتم که روی خودم کار کنم و گفتم قرار نیست این شرایط ادامه دار باشه. کافی بود من این روابط ناخواسته رو مرجع بدونم و بگم تغییری نمیکنه تا آخر باید در رنج این اتفاق نامناسب میموندم. ولی من چون الگو شما رو دیدم که روابط خوبی دارید و البته به شدت خدا رو باور کردم و ازش کمک خواستم هدایت شدم به راه حل و روابط متحول شد.

    البته در بحث های دیگه مثل بحث ثروت و کسب و کار شخصی من «باور مرجع» پیدا کردم که هر کاری کنم شرایط خوب نمیشه و بهتره برم کارمند دیگران بشم و یک جورایی قدمم هام رو دارم به اون سمت بر میدارم. چون حقیقتا هر چقدر کار کردم که اوضاع مالیم بهبود پیدا کنه، نشانه های بهبود رو دیدم ولی درامدم به اندازه ای نیست که بتونم باهاش یک زندگی نرمال رو حتی داشته باشم، با استفاده از فایل های دانلودی تونستم به درامد برسم، ولی بسیار کمه و من به این نتیجه رسیدم که برای کسب و کار شخصی به اندازه کافی قوی نیستم و باید برم برای افراد دیگه کار کنم.. چون بالاخره باید بتونم مسائل مالیم رو حل کنم و با این درامد کوچولو از کسب و کار خودم – که البته همینم جای سپاسگزاری داره چون قبلا نبود – نمیشه به شرایط ادامه داد. استاد از شما درخواست میکنم که در مورد مسائل مالی ویدیوهایی رو تولید کنید که مخصوصا در کسب و کار شخصی چطور میتونیم فروشمون رو افزایش بدیم، چطور خدماتی که داریم ارائه می کنیم و مسئله ای که حل کردیم – مثلا من ویدیو آموزشی تولید کردم در مورد لینوکس و علاقه ام هم بوده – چطور میتونم از نظر مالی رشدش بدم و محصولات فروش بالا پیدا کنن و در اینترنت دیده بشن، و به سود دهی بالا برسن. من خیلی باور فراوانی که روی سایت هست رو کار کردم خیلی فایل های چند برابر کردن درامد در یکسال رو گوش کردم ولی یک مقدار کوچولو به درامدم اضافه میشه و بعد میبینم من این همه تلاش کردم در مورد فایل ها نوشتم تمرین انجام دادم ولی یک مقدار کم به درامدم اضافه شده و همونم اگه همین کارها رو نکنم از بین میره و به این نتیجه میرسم که ارزش نداره آدم انقدر تلاش ذهنی انجام بده و روی خودش کار کنه ولی نتیجه مالی انقدر کوچیکه البته من خیلی نظرات رو خوندم که بچه ها رشد چند برابری درامد رو با فایل ها تجربه کردن و من هم رشد رو تجربه کردم ولی اندازه اش برای من خیلی کوچیکه ولی برای دوستان دیگه واقعا خیلی بیشتره. دوست دارم در مورد مسائل مالی بیشتر کار کنید روی سایت که بتونیم به مداری برسم که دوره هاتون در مورد مسائل مالی رو تهیه کنم و بتونم خودم رو به مدارهای بالاتر برسونم. من تنها چیزی که خیلی بهم کمک کرده تا همین الان ادامه بدم این بوده که شما رو دیدم که دوره هاتون توی سایت خیلی فروش میره و درامد عالی دارید و من هم این امید رو دارم که بالاخره اگه برای استاد عباس منش شده و درامد بالا رو از طریق دوره ها داره تجربه میکنه این اتفاق باید برای من هم رخ بده و من هم دوره هام پر فروش بشه.

    در مورد این مثال که ذهن ما اتفاقات مناسب رو نمیبینه من این رو میتونم در رابطه با خدا در موردش صحبت کنم. باور کنید هزاران بار از خداوند درخواست کردم که فلان اتفاق خوب برام بیفته و افتاده ولی چند بار کوچک ازش درخواست داشتم که فلان اتفاق خوب بیفته ولی نیفتاده ذهنم چنان من رو از خدا دور کرده و گفته اون تو رو نمیبینه اون به تو توجه نمیکنه اون به درخواست های تو گوش نمیده و اصلا خدایی وجود نداره که آدم میمونه که این ذهن چقدر توانایی داره که حرف مفت بزنه. این همه درخواست ها پاسخ داده شده این همه اتفاقات خوب افتاده این همه احساس های خوب دریافت شده این همه خدا برای من کار انجام داده حالا به خاطر چند مورد کوچیک که شرایط اونجوری که میخواستیم رخ نداده کلا منکر خدا میشه و میگه اگه خدایی وجود داشت که این اتفاقات نمی افتاد! در صورتی که مشکل از خود من هست نه از خدا و من باید ببینم چه ایرادی دارم که این اتفاقات افتاده.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1241 روز

      سلام آقا محمد صادق عزیز

      مرسی کامنت نوشتی و البته سوال خوبی هم پرسیدی که باعث شد با خودم فکر کنم که آیا من لیاقت اینو دارم جوابتونو بدم و دیدم که البته که لایق جواب دادن به این سوال هستم چون بیزینس شخصی خودمو دارم و شکر خدا با وجود تجربهای ناخوشایند مالی الان تونستم به چند برابر گذشته خودم رشد داشته باشم

      از تجربیات خودم اگر بخوام بگم اینکه منم مثل شما وقتی بیزنس خودمو شروع کردم و چون بشدت علاقه داشتم به کارم که آرایشگری بود و هیچ پشتوانه مالی و حتی تجربه خاصی نداشتم باعث شد که من با اشتیاق فراوان یه مغازه 3×4کوچیک که حتی نمیشد اسمشو بزاری سالن در یک روستا کوچیک که البته الان شهر شده استارت کار خودمو بزنم

      وقتی به اون روزا فکر میکنم شجاعتی توی دلم خدا انداخت که با همه مخالفتها و سختی ها دست به کار شدم و تصمیم گرفتم کارمو شروع کنم ،

      روزهای اول کارم تمام تلاشم این بود که هر کسی که میاد پیش من راضیش کنم و چون مهارت خاصی هم نداشتم چه در زمینه کاریم و چه برخورد با مشتریام فقط آزمون خطا میکردم و هر بار که مشتری باهاش برخورد میکردم و احساس میکردم ازم ناراضی هست کل ماه شبا قبل خواب تجسم میکردم که دفعه بعد بیاد چطور کارشو انجام بدم که ازم راضی باشه

      اولش خیلی لنگ پیش میرفتم ولی وقتی که دنیا دید من مصمم هستم به تصمیم خودم و همیشه از خدا درخواست میکردم که بهم کمک کنه اتفاقی که افتاد یه ایده ساده مثل روی بچهای کم سن و سال که مهارت من زیاد براشون مهم نبود بلکه فقط با زدن یه تافت رنگی یا ژلهای که به موهاشون حالت متفاوتی از بقیه آرایشگا میده الهام شد و همین ایده ساده باعث شد توی 6 ماه زندگی کاری و مالی من عوض بشه و اسم من توی شهرمون بپیچه به عنوان کسی که حرف داره برا گفتن (البته اینم بگم اون ایده ساده مربوط به 15 سال پیش که کسی زیاد اهل مد نبود ولی خداوند با الهام این ایده در زمان مناسب و با توجه به شرایط اون موقع من بهم رونق داد)

      الان بعد از 15 سال من پله پله رشد درآمدی داشتم و دارم و هر روز هم ایدهای سادتری بهم الهام میشه که اولش حتی فکر نمیکردم که کاربردی باشه ولی درآمد منو بیشتر کرده

      یه نکته بهت بگم شاید بکارت بیاد ،منم وقتی چند سال پیش یه شکست مالی خوردم و فشار روم بود و از لحاظ مدار مالی بشدت سقوط کردم ،خیلی تلاش کردم بفهمم باید چه کاری انجام بدم که درآمدم بیشتر بشه و شب و روزمو بستم به فایلهای استاد و مخصوصا همین چطور درآمد خودمونو سه برابر کنیم و اتفاقی که افتاد ایدهای بهم گفته میشد و انجام میدادم و درآمدم هم یکم ببشتر میشد ولی باز بر میگشتم به درآمد قبلیم و همیشه جای سوال بود برام چرا اینطور میشه و چرا بیشتر بچها توی کامنتها یه جور دیگه از نتایجشون میگن

      تا وقتی که مدام به این فکر میکردم به جوابی نرسیدم و اخر تمام ایدهای که بهم در ظاهر الهام میشد این بود که باید یه ایده خاص داشته باشم تا به نتیجه ای که دوستان این سایت رسیدن منم برسم و اتفاقی که میافتاد این بود که یا اون ایده خیلی بزرگ بود و نمیشد بدون تقلا که استاد اینقدر تاکید داره روش رسید یا اجراش میکردم و نتیجه نمیداد و این باعث نامیدی من میشد

      یه مدت توی فکرش بودم تا اینکه تصمیم گرفتم یکم بی خیالتر باشم و خودمو بسپارم دست هدایت ،و از وقتی که هدایت رو به این شکل درک کردم که چیز عجیب و غریبی نیست و این نیست که هدایت یعنی خود خدا بیاد جلو روت و باهات حرف بزنه و بگه چیکار کنم ،بلکه همین حرفهای که اطرافیان ما در حال گفتن به ما هستن یا حتی خوندن یه کامنت از دوستان یا حتی دیدن یه فیلم یه جرقه میشه برای هدایت تو به مسیری که تو رو به خواستت برسونه ،درست مثل اون ایدهای ساده 15 سال پیش که تافت رنگی بود و من اجراش کردم بدون اینکه اصلا بدونم هدایت چیه

      این درک از هدایت باعث شد خودمو بسپارم به خدا و آگاهانه گوش شنوا داشته باشم برای هدایتم ،ایدهای خیلی ساده مثل سوار شدن روی موجی که الان ترند شده توی حوزه کاری من (مثل فر مو) الان به لطف خدا با انجام این ایده توی سه ماه درآمد من تا مرز سه برابری و حتی بعضی وقتا بیشتر هم پیش بره

      آقا محمد صادق امیدوارم این کامنت بکارت بیاد و تونسته باشم درک خودمو از این آگاهی ها و روند زندگی خودم بهت انتقال داده باشم

      بخدا هر چی بیشتر به قانون کسب و کار فکر میکنم بیشتر متوجه میشم که کافیه توی یه کار خوب ماهر بشی و هر روز خودتو بهبود بدی و توی هر برخورد با مشتری اصلاح و بازخورد بگیری و با صداقت کارتو پیش ببری و تجسم کنی که به نتیجه دلخواهت رسیدی و لذت ببری و اجازه بدی که این فاصله تجسمت تا رسیدن به خواستت طی بشه بدون شک به نتایج باور نکردنی میرسی بهت قول میدم

      من ایمانم نسبت به پارسالم هزار برابر شده و هر بار هم بیشتر به درک تکامل میرسم ایمانم قوی تر میشه پس ادامه بده و مطمئن باش که این جهان بهت پاداش میده

      موفق باشی عزیزم و ایشاله یه روز بیای و جواب این کامنت بدی و بگی که قانون جواب داده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        محمدصادق امام بخش زاده گفته:
        مدت عضویت: 1558 روز

        سلام محمد جان. خیلی سپاسگزارم بابت کامنت عالی ای که برای من نوشتی. چقدر زیبا گفتی که باید بگذاریم هدایت بشیم از طرف دستان خدا و هدایت چیز عجیب و غریبی نیست و از طریق گفتگوهای دو نفر گفته میشه، توسط یک فیلم یک کامنت گفته میشه، و به طور کلی صحبت های خداوند به بی نهایت طریق مختلف و توسط نشانه ها گفته میشه و میتونه شرایط رو متحول کنه. بهترین قسمتی که در کامنتت دریافت کردم قوانینی هست که در مورد کسب و کار بیان کردی که:

        قانون کسب و کار اینه که: «کافیه توی یه کار خوب ماهر بشی» «هر روز خودتو بهبود بدی» «توی هر برخورد با مشتری اصلاح و بازخورد بگیری» «با صداقت کارتو پیش ببری» «تجسم کنی که به نتیجه دلخواهت رسیدی» «لذت ببری و اجازه بدی که این فاصله تجسمت تا رسیدن به خواستت طی بشه»

        امیدوارم بتونم به این موارد طلایی که گفتی عمل کنم.

        در ضمن خیلی بهت تبریک میگم که در بیزینس شخصیت کلی رشد و پیشرفت کردی و تونستی در بازار موفق باشی و رشد چند برابری درآمد رو تجربه کنی.

        امیدوارم اتفاقات خوب بیشتری برات رخ بده و هر روز خداوند ره گشای مسائل زندگیت باشه و رشد و پیشرفت روز افزون داشته باشی عزیزم. محمدصادق.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: