چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 23

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آزاده گفته:
    مدت عضویت: 2822 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم که باز هم با یک موضوع بی نظیر کلی باور خراب رو از ذهنم بیرون کشیدید.

    من در حال حاضر در وضعیت بسیار خوبی در کار و زندگی ام هستم و در مسیر پیشرفتم و کارهام بطور معجزه واری انجام میشه و هدایتهای بسیار زیادی رو از طرف خداوند دریافت میکنم بطوریکه شبها که کارهای روزم رو بررسی میکنم باورم نمیشه که این حجم کار رو با این کیفیت بالا تونسته باشم انجام بدم.

    اما در عین حال ذهنم همیشه یک گوشه نشسته و با افکار بیخودی که بهم تلقین میکنه فریبم میده و میخواد منو از حرکت بازداره.

    مدت چند سالی هست که با یکی از اساتید شغل خودم در رابطه مستقیم کاری قرار گرفتم. این رابطه رو هم با شناخت قانون جذب کردم وگرنه قبلا فقط افراد نامناسب و کسانی که به اشکال مختلف ازم سوء استفاده میکردن در اطرافم بودند. در واقع با اینکه ایشون واقعا حکم استادی برای من دارن و در کار ما از پیشکسوتان محسوب میشن اما با من همیشه به شکل یک همکار رفتار میکنن. همیشه در کارهایی که انجام میدم مشوقم هستن و ارزش زیادی برای کارم قائلند. ما بصورت پروژه ای با هم کار میکنیم و من هر ماه گزارش کار مربوط به اون ماه رو براشون میفرستم و ایشون بلافاصله میخونن و بهم جواب میدن و نظرشون رو میگن و معمولا هم نظر مثبت دارن، چه نتیجه ای که از کار گرفتم خوب باشه و چه خوب و مورد انتظار ما نباشه. وقتی نتیجه نامطلوبی هست همیشه میگن کار علمی همینه. قبل از اینکه ایده ات رو انجام بدی فکر میکنی نتیجه خوبی داره اما وقتی انجام میدی میبینی که اصلا اونطوری که فکر میکردی نبوده. نحوه قراردادمون به این صورته که بعد از فرستادن گزارش ایشون به بخش اداری دستور پرداخت دستمزد من رو میدن.

    ماه قبل گزارش ماه ژوئن رو براشون فرستادم. این گزارش نتایج مطلوبی نداشت و خودم هم اصلا راضی نبودم و داشتم دنبال راه حلهای دیگه برای گرفتن نتیجه بهتر فکر میکردم. ایشون هیچ جوابی به ایمیل من ندادن. چند روزی گذشت و دیدم خبری نیست. دوباره ایمیل زدم و پرسیدم که آیا ایمیل منو دریافت کردن یا نه. اما باز هم جوابی نیومد. بعد از چند روز دیدم دستمزدم به حساب بانکیم آمده. این رو که دیدم فهمیدم که گزارش رو خونده اما جواب نداده. دیگه انگار دنیا به سرم خراب شد که این که جواب نداده حتما از نتیجه کار راضی نبوده.

    بعد ذهنم شروع کرد به بافتن.

    حتما دیگه نمیخواد باهات کار کنه.

    احتمالا دفعه بعد بهت میگه من این همه هزینه کردم برای این پروژه اما مثل اینکه شما نمیتونی از پسش بر بیای.

    حتما دیگه از من ناامید شده و دیگه دلش نمیخواد حتی جوابم رو بده.

    حتما گفته این دستمزدشو بندازم جلوش تا بعد ببینم چطور تکلیفش رو روشن کنم.

    حتما دیگه پشت دستش رو داغ میکنه با من کار کنه و منتظر میشه این پروژه تموم شه و دیگه با من قرارداد نبنده.

    و …

    این افکار درست دو هفته است که داره توی ذهنم میچرخه و هر روز هم بدتر میشه بطوریکه نیروی ادامه کار رو ازم گرفته. امروز که این فایل شما رو گوش کردم به خودم گفتم من چرا اینطوری فکر میکنم؟ مگر تا بحال همچین اتفاقی افتاده بود که من الان این نتیجه گیریها رو دارم میکنم؟

    من چند ساله دارم با این فرد کار میکنم و تا بحال حتی یک برخورد نامناسب و غیر منطقی ازش ندیدم.

    تا بحال پیش نیومده که گزارشم رو طی یکی دو روز نخونه و بهم جواب نده.

    این اولین بار نیست که نتیجه کارم مطلوب نبوده اما تا بحال پیش نیومده که منو تحقیر کنه و ارزش منو به نتیجه کارم گره بزنه.

    این فرد با اینکه رئیس چندین مجموعه بزرگ در آلمانه اما من هر بار که به ماموریت کاری میرم اونجا خودش با ماشینش میاد دنبالم منو میبره خونه اش و درست مثل یک دوست ازم پذیرایی میکنه.

    این فرد در آخرین قراردادی که باهاش داشتم دستمزد من رو دو برابر کرده چون معتقده که من یک متخصص هستم و دستمزدم برای مهارتی که دارم کافی نبوده.

    پس چه منطقی داره که همین یک بار که این اتفاق افتاده من باید یک چنین نتیجه گیریهایی بکنم؟ احتمالهای زیادی هست که میتونه باعث شده باشه که جوابم رو نده:

    شاید بخاطر مسئولیتهای کاری زیادی که داره سرش شلوغه و وقت نکرده جواب بده اما اینقدر آدم با شعوری هست که دستمزدم رو پرداخته تا سر فرصت بشینه گزارش رو بخونه.

    شاید الان که تابستونه به تعطیلات رفته و اونجا نمیتونه یا نمیخواد تماسهای کاری داشته باشه.

    شاید رفته به پدرش که خیلی سنش زیاده و در یک کشور دیگه زندگی میکنه سر بزنه.

    شاید خانمش که مریض حال بود دوباره حالش خوب نیست و درگیر اونه.

    شاید پسرش از خارج از کشور با خانواده اش اومده و سرش شلوغه

    و هزار تا شاید دیگه که من نمیدونم …

    استاد بخدا همین جمله ها رو که دارم مینویسم نمیدونید چقدر حالم بهتر شد. دو هفته است که اصلا آرامش نداشتم اما الان داره برام منطقی میشه که میتونه دلایل زیادی داشته باشه که ازش خبری ندارم و از اونجایی که این فرد همیشه برخورد و رفتار مناسبی داشته امکان نداره یک شبه تغییر شخصیت بده و تبدیل بشه به یک آدمی که هیچ درکی از کار نداره و یک برداشت نامناسب بکنه.

    واقعا بابت این فایل بی نظیر ازتون سپاسگذارم و امیدوارم بتونم همین دلایل رو ادامه بدم و برای خودم منطقی کنم تا دوباره به مسیر خوب قبلی برگردم و با آرامش به زندگیم ادامه بدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 72 رای:
    • -
      محمدرضا روحی گفته:
      مدت عضویت: 1314 روز

      به نام هدایت الله

      سلام خدمت خواهر عزیزم آزاده دوست هم فرکانسی و توحیدی و ارزشمند سایت

      از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این فایل ارزشمند چقدر زیبا و جذاب و عالی قانون رو درک کردی دوستان خوب وثابت قدم مثل شما نعمتی هستند دراین سایت تا در مسیر درست زندگی قدم های محکم‌تری برداریم

      امیدوارم همیشه بدرخشید مثل ستاره های آسمان و از نتایج خوب وعالی شما لذت ببریم

      در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مرتضی دهقانی محمودابادی گفته:
      مدت عضویت: 2317 روز

      درود بر شما دوست عزیز

      به نظرم اومد این دو جمله تاکیدی رو براتون بفرستم

      تنها منبع رزق ، ثروت ، سلامتی و خوشبختی من خداست

      من نگران هیچ چیز نیستم و همواره در ارامش هستم و همیشه همه چیز فوق‌العاده هست و همیشه همه چیز به نفع من تمام میشود و همیشه من در زمان مناسب در مکان مناسب قرار دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    علی یکتاجو گفته:
    مدت عضویت: 973 روز

    به نام خداوندمهربان روزی دهنده باسلام وعرض ادب واحترام خدمت دوستان عزیزوموفق وهمچنین استادعزیزومهربان اقای عباس منش

    اول ازهمه من کلی ازخداوندمهربان ورئوف سپاسگزارم که منوتومسیری واردکرده که به هیچ عنوان نگاهم به مسیرهای دیگه نمیوفته ممنونم ازخداوندم که هروقت مشکلی توافکارم پیش اومدتامیام توسایت یاویس های استادعزیزروگوش میکنم دقیییییقا چیزهایی رومیبینم یامیشنوم که بهشون احتیاج دارم ممنونم ازت خداجونم️

    من یک کارگرساختمانی بودم طی ردکردن برهه ای اززندگیم به این تصمیم رسیدم که شغلی برای خودم به صورت مستقل داشته باشم وپس ازمدتی تحقیق شروع کردم به اجرای کارم ومغازه فست فودی تومحل زندگیم بازکردم وماه های اول بااستقبالی ازمشتریان روبروشدم وانگیزه درمن روچندین برابرکردوبعدازان زمان تااااااالان روزهایی ازهفته یاماه کسل کننده وبدون مشتری زیادسیرمیشدومن روکاملاسردمیکرد که کیفیت عالی قیمت منصفانه رفتارواخلاق عاااااالی خوب دلیلش چی میتونه باشه وهعی خودخوری میکردم که امروزخاستم برم دوره تکامل رونگاه کنم وببینم گازوترمزروکه فایل امروزاستادعزیزبهم بازشدبه لطف خدای مهربون وبادیدنش یادایامی افتادم که کجابودم وکجارسیدم دیروزکلی شلوغ بوداماامروزیکم خلوت تمرکزم رفته بودبه امروزولی بادیدن این فایل حساااااااابی خوشحال شدم که چشم ودلم بازشدبه حقایق وکانون توجهم وخودمومتمرکزبه نکات مثبت میکنمهمین که خداویادش وکلیپ هامنوبه ارامش سوق میدن برام کافیه حتماخداصلاح دونسته تاانروزیکم استراحت کنم تافردایی شلوغ روبابدنی پرانژی ترشروع کنم ممنون ازلطف رحمت خدای مهربان

    ممنون ازهمه دوستان وهمراهان واستادعزیزکه بادیدن دیدگاهم منوتشویق وپرانرژی میکنن همه گی درپناه خدای یگانه ومهربان شادوسلامت باشید️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  3. -
    عاطفه خواجه گفته:
    مدت عضویت: 1776 روز

    به نام خدای مهربان و عزیزم

    سلام به استاد و سلام به مریم جان شایسته و تمام دوستان عزیز و خوش انرژی ام

    1.

    ترس اول رانندگی: وقتی برای امتحان شهر می رفتم و هر دفعه رد می شدم تا دفعه پنجم قبول شدم تمام اعتماد به نفس من در رانندگی از بین رفت و من تبدیل شدم به کسی که برخلاف روزهای اول، به شدت از رانندگی می ترسید، وقتی ماشین خریدم با تمام ترس و لرزی که در من بود و هنوز هم بعد از دوسال هست، سعی کردم مرتب پشت فرمون بشینم و رانندگی کنم و همین باعث شد تا به امروز 90 درصد ترس من بریزه و اگر من می ذاشتم که ترس ها بر من غلبه کنه خدا می دونه که شاید دیگه نمی تونستم تا اخر عمرم رانندگی کنم ولی خداروشکر الان خیلی خیلی خیلی بهتر شدم و به راحتی میرم سرکار و …و میام

    2. ترس دوم: شنا

    مدت ها بود استخر میرفتم، برای تفریح و نه ورزش حرفه ای، خیلی شنا کردن رو بلد نبودم اما با این حال زیاد می رفتم استخر تا یک روز که می خواستم غرق بشم و ازون روز سه، چهار سال می گذره و من بعد از اون دیگه هیچوقت استخر نرفتم و این ترس در وجودم ریشه کرد ولی با شنیدن این فایل تصمیم گرفتم که در اولین فرصت برم استخر

    خب ترس های دیگه ای هم قطعا هست که الان یادم نمیاد

    دلم میخواد از حال خوب این روزهام بگم، روزایی که خداروشکر داره به شکل عالی در همه جوانب پیش میره، الهی شکر

    دوماهه که وارد کار جدیدم شدم که در هدایت شدنم به این کار رد پای خدا رو در تک تک جاهاش می بینم، وقتی برای خودم مرور میکنم که چی شد که من به این آتلیه هدایت شدم فقط و فقط میتونم بگم‌که خدا چید، و خدا خیلی خوب کارشو بلده. با اینکه چند ماه بود که من بیکار بودم و هرجا که می رفتم برای نشون دادن نمونه کارهام نتیجه ای حاصل نمیشد ولی یه چیزی ته قلبم میگفت ادامه بده، تو به چیزی که میخوای میرسی، نذاشتم نجواها برای مدت زیادی بر من غلبه کنه و صدای خدا بلندتر بود، نذاشتم که ترس ها اجازه حرکت رو از من بگیره، درسته که چندجا منو نخواسته بودن ولی می دونستم اونجاها جایی نیست که منو رشد بده، خدا روشکر الان از کارم بسیار راضی ام، صبح ها، هر ساعتی دلم بخواد میرم و هر ساعتی دلم میخواد برمیگردم خونه، میتونم تایم کارمو با عصر جابه جا کنم، میتونم به راحتی چند روز سرکار نرم، میتونم دو شیفت برم، همه چیز دست منه، یک کارفرمای بی نهایت مهربان و خوش برخورد و زیبا دارم که انقدر این خانم بی نظیر و حرفه ای در کارش هست که من لذت میرم، رابطه بسیار دوستانه ای باهاش دارم و خدارو هزاران بار شکر میکنم که منو به اینجا هدایت کرد. خدایا شکرت

    دوستتون دارم به امید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  4. -
    مهناز اسکندری گفته:
    مدت عضویت: 2194 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان هم مدارم در این سایت الهی

    تجربه های من در مورد کنترل ذهن :

    زایمان یک تجربه ای هست که برای هر خانمی ممکنه یک بار ، دو بار یا سه بار و بندرت در این دوره زمونه بیشتر از این اتفاق میفته.

    زایمان اولم خوب نبود و من پنج روز در بیمارستان بستری بودم و حتی دو روز در بخش مراقبت های ویژه بودم و دکترا کلی قرص فشار خون به من دادن که باید از این به بعد مصرف کنی و کلی باور محدود کننده که از روی زایمان دچار فشار خون شدی و این دیگه تا آخر عمرت باهاته و همچنین که خانواده مادریم همشون فشار خون دارند و اینا منو می‌ترسوند که از این به بعد تو هم به فشار خون دچار شدی اون موقع من هنوز عضو سایت استاد عباس منش نشده بودم ولی یه نیرویی به من می‌گفت این حرفا رو باور نکن و من همه اون قرص ها رو دور ریختم و قبول نکردم .

    ولی وقتی بار دوم و سوم باردار شدم ذهنم شروع به نجوا می کرد که باز همچین زایمانی رو تجربه میکنی ولی خدا رو شکر اون زمان با استاد عباس منش آشنا شده بودم و همون گوش کردن فایل ها بهم کمک کرد تا دو تا زایمان بعدیم خیلی خوب پیش بره طوری که من 24 ساعت هم در بیمارستان نبودم.

    در مورد رانندگی هم من خیلی مقاومت دارم و فکرای منفی میاد توی ذهنم و همون اول که گواهینامه گرفته بودم یه بار از جاده خارج شدم و این منو می‌ترسوند و باعث شد تا چند سال رانندگی نکنم و این حرفا که خانم ها هیچ وقت راننده نمیشن و یا در خیابون وقتی یه خانم پشت فرمونه آقایون میگن ببین راننده اش خانمه و احتیاط میکنن یا بعضاً مسخره اش میکنن. من بعد از هشت سال که گواهینامه گرفته بودم در شهرستان شروع به رانندگی کردم و بعدش که به تهران مهاجرت کردیم بعد از چند ماه تازه پشت فرمون می‌شینم و همسرم در کنارم میشینه و نکات رو بهم میگه ولی خب گاهی اوقات هم منو میترسونه ولی من تصمیم گرفتم هر جور شده باید رانندگی کنم و وقتی که پشت فرمون می‌شینم میگم خدایا فرمون ماشین در دستان توست و پدال کلاچ و ترمز و گاز هم در زیر پای توست خدایا کمکم کن و به ذهنم میگم ببین تعداد راننده های خانم روز به روز داره بیشتر میشه ، حتی خانم هایی هستن که رالی شرکت می‌کنند و یا بعضی از خانم ها راننده ماشین سنگین و جاده هستند . دو شب قبل توی کوچه مون یه خانمی رو دیدم که به سختی راه می‌رفت یعنی بالای هفتاد سال سن داشت ولی با آرامش پشت فرمون نشسته بود و داشت رانندگی میکرد و یا به ذهنم میگم که من خدا رو شکر خوب دارم پیش میرم و تا الان هم اتفاقی نیفتاده و چون من دارم روی خودم کار میکنم مطمئنم که قرار نیست اتفاقات بدی بیفته این باور خیلی خوبی بود که استاد در این فایل گفتن که تا زمانی که شما روی خودتون کار میکنید و دیگه اون آدم قبلی نیستید نتایج شما هم تغییر می‌کنه و دیگه اون شرایط قبل پیش نمیاد.

    من دوره قانون سلامتی رو هم شرکت کردم و خدا رو شکر نتایج خوبی هم گرفتم ولی این ذهن نجواگر منو می‌ترسونه و من یک کامنت در دوره قانون سلامتی خوندم که بیماری بدی که طرف داشت خوب شده بود ولی چون یکم از نشانه های بیماری در کامنتش نوشته بود این ذهن چموش من همش دنبال اون نشانه ها در بدنم می گشت و متوجه بودم که دارم فرکانس بد میفرستم دیگه بهش گفتم من دوره قانون سلامتی رو شرکت کردم و دارم رعایت میکنم و ورودی نامناسب به بدنم نمیدم پس خواهشاً دیگه دهنتو ببند و اینقدر الکی حرف نزن ، طرف بیماری صعب العلاجش با این دوره خوب شده ، اونوقت من که خدا رو شکر سالمم تو داری در وجود من دنبال نشانه‌های بیماری می‌گردی !!!

    از اون موقع تصمیم گرفتم که دیگه کامنت های دوره قانون سلامتی رو نخونم چون یکی از پاشنه های آشیل منه و حتی یک جایی هم از استاد عباس منش شنیدم که گفتن اونقدر ورودی هاشونو کنترل می‌کنند که هر کامنتی رو نمیخونن

    خیلی سپاسگزارم استاد بخاطر این فایل عالی .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
    • -
      فاطمه ۱۴۰۳ گفته:
      مدت عضویت: 653 روز

      باسلام خدمت شما مهناز خانم

      اره من هم حرف شما رو تایید میکنم هر کامنتی رو نباید خوند

      من هم کامنتایی ک از اتفاقات ناجالب حالا توی روابط توی سلامتی وحتی مالی خیلی از نوشته هاش منفی هس ک میخونم دچار ترس میشم واون ترس ک فعال میشه برای من مسئله ای پیش میات ک میگم ای وای منکه اون کامنت رو خوندم وجواب هم بهش دادم

      وامروز کمی از مسیر خارج شدم از احساساتم فهمیدم ک بروز دادم ولی وارد سایت شدم الان این کامنت شما برای من یک نشانه بود اول صبحی من کامنتی خوندم درمورد احساس قربانی شدن بود واین حس ب من دست داد چون پاشنه های آشیل ما همیشه هستن باید کنترل درست داشته باشیم

      از امشب تصمیم میگیرم هر کامنتی رو نخونم ک البته توی دوره ها کامنت بچه ها خیلی مثبت تر هست بنظرم واحساس من خیلی بهتره با خواندنشون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2148 روز

    کامنت دوم

    الگوی خراب بعدی

    روزهای نحس جمعه اس

    روز جمعه که باید روز خانواده باشه

    برای من ی روز اعصاب خرد کنه

    که همسرم همش دلش میخواد بخوابه

    بچه ها حوصله شون سر رفته و ب من میپیچن

    و منم دلم میخواد اون‌روز استراحت کنم و عصر با همسرم و بچه هام بیرون بریم

    ولی همسرم تو فکر سر زدن ب پدر و مادرش

    و کلا اون روزمون با دلخوری و اعصاب خردیه

    مورد بعدی الگوی داغون داشتن بجه پسر

    برادر اولم دو سال از من کوچیکتر

    تو بچکی بشدت پسر ارومی بود و باهم خیلی رابطه خوبی داشتیم

    برادر بعدیم متولد 75 و انکار چون ی فاصله ده 11 ساله بین ما بود

    بنظرم میومد که بشدت شیطون

    و خرابکار

    و بعد از اون پسر عموهام که دیگه افتضاااح

    همش جیغغغ میزدن و روی مبل میپریدن و بشدت شیطون و بیشفعال بودن

    باعث شدمن از بچه پسر متنفر بشم

    وقتی برای سونو بارداریم رفتم تو دلم میگفتم خدایا دختر باشه

    و وقتی دکتر کفت بچه پسر تا دو روز دپرس بودم

    و الحق پسرم هم تو بچگیش دینم در اورد

    گریه های طولانی که اصلا نمیدونستم برای چی

    و حالا که 11 سالشه ی مدل دیگه باهاش جالش دارم و کلا داشتن پسر بچه تو‌ذهنم بعنی

    دردسر ، زحمت

    برای بهبود این الگو

    اومدم و نمونه هایی رو برای خودم مثال کردم

    که بسیار مودب هستن

    و در نوجوانی پسرهای عاقل و سربراهی بودن و یا هنوز هستن

    مثل خواهر زاده ام

    درسخون و موفق بودن

    مودب بودن

    همینطور نکات خوب پسرم رو برای خودم تکرار کردم

    ولی باز کنترل ذهن برام سخته و هنوز تو این مسیر نتیجه نگرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  6. -
    رها ازادی گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    وبازم سلام ب تک تک عزیزان هم فرکانسیم

    من زمان بچگیم فکر کنم هفت یا هشت سالم بود خیلی دوست داشتم یه عروسک واسه خودم داشته باشم اخه من ب خاطر بودن در خانوادهای پر جمعیت حتی یه دونه اسباب بازی نداشتم وکل وسایل بازی من

    با وسایل دوریختنی بود با سر نوشابه های شیشه ای ویه بطری مایه ظرفشویی واسم ماشینک درست میکردن با یه تکه چوب وچند تکه پارجه بیمصرف عروسک خلاصه این ماشنهایی ک میومدن در خونه وجنس میفروختن یکی از اونا گفت اگه بتونی واسم اسفند(همونی ک واسه چشم زخم دود میکنند) جمع کنی سری بعد ک امدم این عروسک ومیدم واسه خودت، خلاصه منم ب ذوق داشتن اون عروسک چند روز اطراف خانه با خواهرای دیگرم ودختر دایبهام در حال جمع اوری اسفند بودم ویک تپه بزگ از اسفند جمع کردیم منتظر امدن اون اقا ورسیدن ب عروسک

    دقیقا همون روزی ک اقای فروشنده امد من بردمش ب سمت تپه اسفند تا اونارو برداره وعروسک وبعم بده ولی متاسفانه وقتی رفتیم خبری از تپه اسفند نبود ونمیدونم چ کسی اونارو برده بود یادم نمیره ک همون جا اشکهام سراز یر شدن از دیدن صحنه و عروسکم مال من نشد واین نرسیدن همچنان ته ناخودگاه من حک شده ک تو نمیتونی ب هر چی میخوای برسی انگار یه ترس ک لحظه اخر همه چی خراب میشه تو وجودم هست واین بیشتر در مورد خلق ثروت خودش ونشون میده در حالی ک من در خانه هر کاری ک درتوانم باشه انجام میدم وب راحتی بابتش پولم دریافت میکنم ولی با حرفهای استاد یاد اون خاطر بچگیم واین همه حس بد تو این سالها افتادم ک هنوز نتونستم ذهنم وقانع کنم ک اون تجربه قرار نیست ک تا اخر عمرم تکرار شودوخودم وب ارامش کامل برسونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  7. -
    زهرا کرمی گفته:
    مدت عضویت: 2755 روز

    به نام خدای هدایتگر به سمت خواسته ها خدایی که همواره با من هست و من آگاه میکند

    سلام به استاد سخاوتمند و خانم شایسته توانمند و دوستان ارزشمندم

    استاد جان این فایل یکی از گره های ذهنی من باز کرد در مورد یک خواسته ای که داشتم تجسم می کردم یک دفعه حسم بد شد و خداوند از طریق این فایل و سخنان گهر بار شما به من فهماند دختر تو خیلی تغییر کردی تو یک ورژن دیگه ای شدی قطعا نتایج هم فرق می کند

    من تو این چند سالی که در کنار شما هستم خیلی روی ذهنم کار کردم یادم آن اوایل آرزوم بود که به جایی برسم نگرانی برام معنایی نداشته باشد استاد جان با توحید و توکل الان به لطف الله در این استیت هستم همه به من می گویند تو چقدر بی خیالی ولی من واقعا توکلم به خداوند خیلی زیاد شده وقتی باشگاه میرفتم همه گوشی شون به منشی میدادند من یک بار این کار نکردم به شدت ایمان دارم خداوند از جان اموال من محافظت می کنه یا ماشین جلوی درب می ذارم اصلا یک لحظه ذهنم اذیت نمی کنه

    من تو خیلی موارد ذهنم تغییر کرده ولی موردی که ذهنم من ناامید می کنه برای رسیدن به دو خواسته هست که خیلی روی خودم کار می کنم بعد از یک مدت ذهنم به من می گه دیدی باز هم نشد و می خواهد من بیخیال رسیدن به آن خواسته کنه ولی من بعد از چند روز دوباره شروع به کار کردن روی خودم می کنم به ذهنم می گم مطمئن هستم خداوند من هدایت می کنه در زمان مناسبش حتما تکامل طی نشده باید ادامه بدهم

    یک موردی که من وقتی تو این مسیر بودم قانون تکامل برای تغییرات خودم چه از نظر ذهنی هم از نظر رفتاری رعایت نکردم و خودم خیلی اذیت کردم طوریکه ذهن من به شدت نسبت به خودم منفی شد دوست ندارم بنویسم قبلاً تو کامنت ها خیلی نوشتم فقط بگم تا جایی که دوست نداشتم زنده بمونم ولی خداوند کمکم کرد و تسلیم نشدم و به خودم راحت گرفتم کم کم خیلی از نظر ذهنی فرق کردم و دیگه مثل قبل به خودم سخت نگرفتم به طرز عجیبی تو مواردی که حساس بودم درست شد این مسیله را دوست ندارم باز کنم ولی می‌دونم کاری خداوند برای من انجام داد اگر تمام جهان دست به دست هم میدادند نمی توانستند من از آن حالت خارج کنند و خودم هم با یک اراده‌ای آهنین عمل کردم

    یک موردی که ذهن من میخواهد به من احساس بی ارزشی بده جایی که کار می کنم چون خیلی از بچه ها جدا هستم کلا من هیچ ارتباطی جز سلام و علیک ندارم همین الان که نوشتم این آگاهی خداوند به من داد که ذهنم من اوایل می‌گفت چون تو تمرکزت بروی نکات منفی هست این ها با تو جور نیستند در صورتیکه من خیلی مثبت بین هستم از این حالت که خارج شد حالا می یاد احساس بی ارزشی بده که آره اینها به تو توجه نمی کنند الان آگاهی را خداوند با جلسه 5عزت نفس داد اینها با من هم فرکانس نیستند کلا تو هیچ چیزی مثل هم نیستیم در صورتیکه با افرادی که یکم هم فکر هستیم ارتباط خوبی دارم این آگاهی را همین الان خداوند داد که به ذهنم بگم من با این بچه ها هیچ نگاه مشترکی ندارم و ذهنم به من احساس بی ارزشی نده استاد از شما سپاسگزارم چه چیزی را تو ذهنم کشف کردم

    موردی بعدی که ذهنم من گول میزنه کار کردن روی قوانین هست آن هم فکر کنم چون خیلی خسته میشه به من میگه ول کن البته با این اوصاف من یک روز ازاین سایت دور نشدم

    در این مورد که شما گفتید اگر ده بار خوب شده باشه آن ده مورد ببیند من بیشتر ذهنم روی مثبت هست چون مواردی پیش آمده که اطرافیان گفتند این طوری شده آن دفعه من ناخودآگاه گفتم چه ربطی داره حالا این دفعه فرق می کنه

    مورد دیگه ای که ذهنم الان من اذیت می کنه چون من خیلی روی افکار تو تمام جنبه ها کار کردن و بسیار انرژی از من گرفته شده باشگاه تا پارسال میرفتم خیلی از نظر فیزیکی فشار روم بود الان نمی‌رم ولی تو خانه ورزش می کنم و هر روز حداقل 1ساعت پیاده روی دارم وقتی به باشگاه فکر می کنم ذهنم اذیتم می کنه ولی خیلی کم هست بیچاره ذهن من آنقدر بهش فشار آوردم خفه شده خیلی کم نجوا دارد جاهایی که ذهنم گولم میزنه به علاقم یا کار جدید فکر می کنم خیلی منطقی بررسی می کنه طوری که سر درد میشم و یک دفع به خودم می یام و می گم بیخیال بزار خداوند هدایتم کنه این هم به خاطر باورهای نادرست ثروت

    موردی که ذهنم هیچ حرفی نزدم وقتی سنم پایین بود رانندگی را شروع کردم به خاطر ترس ادامه ندادم ولی الان با توحید و ایمان تو سن 49سالگی دارم رانندگی می کنم بعضی وقتها میخواهد من متصرف کنه سریع خداوند هدایتم می کنه بلند میشم و میروم رانندگی میکنم چون من خیلی انرژی گذاشتم برای قوانین تو هر کاری می خواهد بگه تو انرژی نداری حالت ذهنی من نجوا نیست یک احساس خیلی کم رنگی هست ولی من کار انجام میدهم حالا شده روزهای بعد حتی بعضی اوقات میخواهد به بهانه انرژی من از خواسته هام متصرف کند ولی من بیخیال نمی‌شوم

    استاد جان بابت این فایل ارزشمند سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    صادق محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3120 روز

    بنام خالق زیبایی ها

    سلام استاد عزیز خانم شایسته مهربان و دوستان گرامی

    یکی از مواردی که لازم دونستم برای شما و خودم توضیح بدم اینه که من خیلی دوست دارم اندام مناسبی داشته باشم و چند سری که هر دفعه بیشتر از یک ماه طول نکشیده که رفتم باشگاه بدنسازی و دوباره بی انگیزه شدم و به دلایل مختلف که خودم اون دلایل رو درست کردم مثلاً نبود زمان کافی و اندام من هرکاری هم بکنم لاغر می مونه چون من ژنتیکی لاغر هستم من به ندرت کامنت می نویسم

    و دوره های عزت نفس ، روانشناسی ثروت 1و راهنمای عملی رسیدن به رویا ها رو هم تهیه کردم و خدا رو صد هزار مرتبه شکر با راهنمایی های شما و عمل به آنها نتیجه هم گرفتم

    امروز یه حسی به من گفت بیام و این جا یک تعهد به خودم بدم و این رو تا یکسال آینده بدون هیچ عذر و بهانه ای انجام بدم

    (( من صادق محمدی متعهد می شوم که از امروز (1403/04/30) به مدت یکسال به باشگاه بدنسازی بروم و اندامی که همیشه دوست داشتم رو با توکل به خدا و انجام تمرینات مستمر و پایدار شکل بدم ))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  9. -
    رها ازادی گفته:
    مدت عضویت: 1078 روز

    سلام ب همه تلاش کنندگان واسه بهتر شدن وتوحیدی تر شدن

    امروز من واسه موجه کردن غیب دخترم در امتهانات نهایی باید میرفتم همون مدرسه ای ک امتهانات نهایی برگزار میشد وبین راه هی ذهنم من ومیترسوند ک حالو مدیره کلی غر میزنه چرا حالو امدی، اصلا این مدیرا مغروهستن ب سختی کار مردم وراه میندازن خلاصه حالو بگه وکی بگه ولی من فقط با یه جمله همه اون نجواهارو ساکت کردم ک من ب خدای خودم ایمان دارم ک لازم نیست من التماس کنم یا ناله وشکوه واسه پذیرفتن عذر موجه دخترم من میرم بقیه کارا با خدا اون جای من سخن میگه وعزتمندانه برگه رو امضا میگیره وهمونطورم شد ب راحت وعزتمندانه کارم وانجام دادن وهمونجا بود ک ب ذهنم گفتم دیگه من اون ادم ضعیف ونادان نیستم ک راحت دستم بندازی وهی ترس وناامیدی وضعیف بودن وبهم القا کنی

    من ایمان دارم ب خدای درنم، من ایمان دارم ب قدرتش، ب اینکه عاشقه من هستش وب راحترین شکل ممکن واسه هر کاری قدم بر میدارم انجامش میده وهر لحظه در حال هدایت من هست، من وتنها نمیزاره حتی اگر ناخواسته اشتباهی انجام دهم

    چقدر این روزا حالم خوبه، نگران اینده نیستم، وغم گذشته رو نمیخورم وچقدر بزرگتر شدم

    خدایه شکرت ک من وهدایت کردی ب سمت شناخت خودم وخدای خودم

    وهزاران بار حمد وثنا ب خاطر وجود بنده توحیدیت عباسمنش استاد زندگیم وعزیز دلشان مریم جان

    دارم ب درک این جمله استاد نزدیک میشم ک اگه بتونی ذهنت وکنترل کنی، میتونی زندگیت وکنترل کنی

    خدایا شکرت ک قدرت شکرگزاری بهم داری ودرک این ک فقط تو برایم کافی هستی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    مریم رنجبر گفته:
    مدت عضویت: 1031 روز

    به نام یگانه خالق هستی

    باسلام خدمت استاد عزیزم وخانم شایسته و دوستان خوب سایت ……

    بنویسید کجاها ذهن شما به خاطر یک اتفاق نامناسب توانست بنیان باوری شما را بر اساس آن ناخواسته شکل دهد، امیدواری و خوشبینی را از شما بگیرد و شما را به این نتیجه برساند که از این به بعد قرار است همین نتایج بد رخ بدهد. سپس به خاطر این باور، هیچ قدمی برای بهبود آن روند بر نداشتید؟

    مثلاً همین امروز توباشگاه داشتم تمرین میکردم

    به خاطر مصدومیت سرشانم مجبورم تمرینات بالاتنه رو خیلی با وزنه پایین بزنم یا حتی بعضی حرکات رو نزنم …

    چرا چون توی حرکات سرشانه دچاراسیب شدم ذهنم منو خیلی میترسونه .نه تودیگه خوب نمیشی این سرشانه تو دیگه خوب نمیشه

    کم کم حجم عضلاتت می‌ریزه بهم

    نه توبلد نبودی سرشانه بزنی یا العان دیگه ول کن سرشانه کلا کارنکن ….

    و..راستش العان چندوقته که این آسیب باعث شده خوب تمرین نکنم ….

    و همین یه آسیب کوچیک باعث شد از ،رژیمم هم غافل بشم انگار انگیزمو کم کرده ….

    امروزم توباشگاه داشتم بهش فکر میکردم وازخودم داشتم ناامید میشدم …

    اما العان که این فایل رو گوش کردم انگار یه تلنگر خوردم وبازم آگاهانه سعی کردم ذهنم رو آرام کنم

    ونزارم دیگه ادامه بده …..

    با خودم گفتم خوب ok من العان آسیب دارم اشکال نداره

    این همه وقت تمرین کردم سرشان زدم نمی‌دونم پرس سینه زدم یک بارمشکل پیدا نکردم

    حالایه بار این اتفاق پیش آمده

    چیکارکنم دیگه تکرار نشه برام چیکارکنم ؟

    گفتم اولین و بهترین کار اینه دهنمو کنترل کنم

    خودمو آرام کنم

    من العانم خیلی عالیم اشکال نداره رژیمو رعایت نکردم

    دوباره شروع میکنم .

    توتمریناتم سعی میکنم حتی اگه بلدم بازم ازخدا هدایت بخوام که خدایا تو بگو امروز این حرکتو چطور بزنم تاثیر بیشتری داشته باشه واسیب کمتری ببینم ….

    وسعی میکنم بازم باتمرکز وصحیح تمرینات رو انجام بدم

    نه تنها تمرینات بالاتنه بلکه کل بدنم رو …

    وچقدر خوب خدایا شکرت این فایل اصلا منو از خواب بیدار کرد واقعا چندروز بود ذهنم داشت ازخودم مایوسم میکرد واسه یه آسیب کوچیک سرشانه که اونم به زودی خوب میشه …..

    خوب توی زندگیم این مسأله زیاد پیش آمده …

    مثلاً دیروز عصر رفتم پیاده روی و تنها بودم خیابان تقریبا خلوت بود …

    من خیلی اتفاقی یه داستانی رو شنیدم در مورد یه اتفاق ناجالب برای شخصی که اصلا برای خیلی وقت پیش بود …

    اما همینکه تواون خلوتی خیابان رسیدم ذهنم شروع کرد به چرت وپرت گفتن….

    منم به خودم گفتم من این مسیرو چندین بارامدم ورفتم وتازه منی که دارم روخودم‌کارمیکنم وایمان دارم خدا حافظ ونگهدارمنه وقدرتی بالاترازقدرت خدانیست وحتی اگر ناخواسته ای باشه بازم درهرصورت من وجه خوب وخیریت اون اتفاق رو میبینم ..

    پس ساکت شو وادامه نده هیچ اتفاقی پیش نمیاد ومن راحت برگشتم خونه

    ویا بارها شده توی روابطم با همسرم یه موضوعی پیش آمده ومن حالا دیر رسیدم خونه ذهنم شروع می‌کنه به حرف زدن وخیلی از اتفاقات تلخ گذشته رو برام میاره …

    اما من یادگرفتم بهش اجازه ندم ادامه بده چون می‌دونم اگه بهش اهمیت بدم اتفاقات بدتری رخ میده ومیگم من ارزشمند ولایقم لایق یک رابطه پراازصمیمیت وعشق..‌‌.

    بعدشم هیچ اتفاقی رخ نمیده حرفی زده نمیشه چون من همیشه سرتایم به کارم میرسم واصلا حتی دیرم بیام خونه همسرم با روی خوش ازم استقبال می‌کنه باید بتونم احساس لیاقت وارزشمندی خودم رو بیشتروبیشترکنم ونزارم ترس‌های گذشته تجربیات تلخ گذشته منو مغلوب خودش کنه و،وقتی ذهنم رو آرام میکنم نه تنها اتفاقات خوب پیش می‌ره بلکه پیش آمده همسرم دیرتر ازمن به خونه برگشته و واقعا من خیلی وقتها آگاهانه مراقب این نجوای ذهنم هستم و خداروشکر هم تا حالا هیچ اتفاقی که ناخوشایند باشه تواین مدت توروابطم رخ نداده …

    حتی توی رابطه با یکی ازدوستانم یه سوتفاهم‌ براش پیش آمد یه کم ازم ناراحت شد

    فردا رفتم باشگاه رفتم خودم پیشش سرصحبت رو باز کردم براش توضیح دادم وگفتم اگه نتونستم خوب همون موقع توجیهت کنم معذرت می‌خوام …

    ذهنم داشت منو میخورد که تونباید بری وبگی چون ممکنه دعوابشه توبلد نیستی توارتباطات با بقیه درست حرف بزنی …چرا می‌گفت چون درگذشته من ازاین تجربه ها داشتم و واقعا بلد نبود چیکارکنم …..

    اما بهش گوش نکردم وبهش گفتم من دارم رو خودم کارمیکنم شهامت حرف زدن دارم ازهیچ کسی هم نمی‌ترسم ..

    واصلا این توجه به نکات مثبت اطرافیان یه شاه کلید برای برقراری ارتباط حتی بابدترین آدمها وگندترین اخلاقهاست ….

    درکل رفتم وازخودم راضی بودم وخیلی عالی همه چیز پیش رفت تازه چقدر اعتماد به نفسم بالاتر رفت خداروشکر….

    اینم بگم

    من قبل اینطور نبودم اصلا نمی‌تونستم حرف بزنم

    چون اونقدر اعتمادبه نفس پایینی داشتم که تمام بدنم میلرزید وممکن بود به جروبحث وحتی به جاهای باریک بکشه ……

    یا بمونه تودلم نگم به طرف بشه کینه و کدورت …

    ولی خداروشکر اینا روتوخودم دارم خوب حل میکنم

    و هرروز به درک بهتری از کنترل ذهن میرسم خداروشکر

    خدارو هزاران بارشکر تواین مسیر اینقدر من تغییر کردم وهرباردارم به درک بهتر وعمیق تر به شناخت قوانین جهان میرسم …

    وخدارو شکر که به شناخت بهتر خودم دارم میرسم

    و همینطور شناخت خدای درونم

    ازشما سپاسگزارم استاد مثل همیشه تومان مناسب ودرمکان مناسب شما آگاهی نابی دراختیارمن قراردادین

    در پناه خدا باشد شاد سلامت و سعادتمند درهردو دنیا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای: