مصاحبه با استاد | نحوه برخورد با تهمت - قسمت 2 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)

378 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    باران و ایوب گفته:
    مدت عضویت: 1664 روز

    سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته گل

    وهمه دوستان

    باران؛

    استاد دوست داشتم یه داستان دیگه از گذشته م براتون بگم ،من وقتی که مجرد بودم دوتا از پسر عموهام خواستگارم بودن من جواب منفی بهشون دادم همه خانوادم راضی جز من ،من همیشه تو رویاهام همسرم و تجسم میکرد چه ویژگی های داشته باشه بعد این پسرعموهام اومدن نقشه کشیدن که ابرو منو ببرن تن به هر مکرو حیله ای دادن (من چون از همون اول اعتماد کامل به خدا داشتم ایمانم قوی بود نگران نبودم ) من همش بهشون میخندیدم میگفتم خدایا خودت صبرمو زیاد کن به الله قسم اینا واقعیت زندگی منه ،هزاران بار مزاحمت ایجاد میکردن من یه کلمه پیش خانواده م هم نمیگفتم ازشونم نمیترسیدم هرکسی جای من ب این تهدیدا وحشت میکرد ،من گفتم خدارو دارم ببینم تا کجا میرن ،یه بار مادرشون که میشه زن عمو من پیش بابام گفته بود دخترت فلان و این کارو کرده از این تهمت های زشت ،بابام اومد خونه گفت زن عموت اینارو گفته ،گفتم بابا به من اعتماد داری یا نه بابام گفت اره گفتم به اون خدای احدوناس من هیچکدوم از این کارا واین حرفارو میزنن من انجام ندادم بابامم گریه کرد رفت ،ولی اون شب در حدی حالم بد شد بستری شدم بیمارستان نه بخاطر حرف اون طرف بخاطر بابام چون بخاطر اعتمادش به من و اون ذهنیت که داشت درمورد من اون زن عموم بیاد بگه و بابام سکوت کنه،خلاصه گذشت و بعد 2ماه من با ایوب جانم ،،عشقم ازدواج کردم ،اون پسرعموم معتاد صفر شد ،اونیکی هم حالت دیوانگی بهش دست داد ،زن عمومم چندین بار خواست خودکشی کنه تصادف بدی کرد به سرش آسیب رسید، از اون اتفاق 11ساله میگذره به خدا قسم هرسری زن عموم منو میبینه میگه حلالم کن من دروغ گفتم هم خودم هم پسرم ،اینقد احتراممو میگیره،همش میگه خیلی دوست دارم .من سکوت کردم در برابرش با وجود اینکه پسراش اذیت من میکردن من یه کلمه بدشونو نگفتم نه پیش خانوادم نه هیچ کس دیگه اعراض کردم و همه چیو سپردم دست خدای مهربان ،و خدارو هزاران هزار بار شاکرم که کمکم کرد و صبر داشتم و تونستم پشت سر بذارمش ،تازه اون موقع با این قوانین آشنا نبودم نمیدونستم .

    دوست داشتم این داستانو بگم براتون .

    بازم مثل همیشه ازتون ممنونم استاد گلم و خانوم شایسته عزیزم

    خدانگهدارتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      زینب فرخی گفته:
      مدت عضویت: 1214 روز

      سلام باران عزیزم

      امیدوارم همیشه حالت خوب باشه و در کنار عشقت زندگی تون زیبا تر بشه

      چقدر از خواندن کامنتت لذت بردم چقدر کیف کردم که با اینک درکی از قوانین نداشتی اینقدر زیبا عمل کردی محل نکردی غیبت شونو نکردی تو هم مثل اونا تهمت نزدی

      واقعا خواندن کامنتت بهم حس خیلی خوبی داد و خواستم بهت بگم دمت گرم

      امیدوارم همیشه همین طور با قدرت ب جلو بری و کلی کیف کنی و دنیا همین طور زیبا بهت انرژی خوب بده

      بهترین ها برای تو و همسرت عزیزم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        باران و ایوب گفته:
        مدت عضویت: 1664 روز

        سلام زینب جان عزیزم

        ممنونم ازت برام کامنت نوشتی قربون شما برم .چقد منم با خوندن کامنت شما حالم عالی شد و حس خوبی گرفتم .انشالله شمام در این مسیر توحیدی به موفقیت های عالی برسی و زندگیتون سرشار از سلامتی ،ثروت ،وخوشبختی باشه.

        و این قوانین اگه بهش عمل شه زندگی برامون بهشت میشه و کنترل ذهن خیلی سخته ولی با تلاش مداوم میشه ،و همیشه از خدای مهربان سپاسگزارم که اون موقع با وجود اینکه با قوانین آشنا نبودم ولی تونستم کنترل ذهن کنم و همیشه از غیبت و قضاوت و تهمت دوری میکنم و الان بیشتر میتونم کنترل ذهن کنم،خدارو هزاران مرتبه شکرت .خیلی ازت سپاسگزارم زینب جان عزیزدل .

        در پناه خدای مهربان باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    همتا نوری گفته:
    مدت عضویت: 319 روز

    بنام آنکه هرچی دارم از آن اوست!

    با درود فراوان نصار استاد عزیز خانم شایسته مهرباااان و همفرکانسی های نازم .

    چقدر ویدئو آگاهی بخش بود این ویدئو مصاحبه با استاد برخورد با تهمت قسمت دوم .

    مدهوش بگیریم جهان همان دنیایی فرکانسی ماست .

    هرچقدر فرکانس خوبتر ارسال گردد حال و هوای خوب تر نیز برای ما قرار می‌گیرد.

    گاهی دلم می‌گیرد از حال و هوای این جهان اما میخواهم چشمانم را ببندم و با امید به خدای هدایتگرممم درخشممم .

    واقعا این قوی بودن و این تجلی از عشق را قبلا نداشتم اما حالا دارمم خدارا صدها هزار مرتبه شکررررررر.

    در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  3. -
    صدف صادقی گفته:
    مدت عضویت: 680 روز

    ای نام تو بهترین سرآغاز

    سلام به همه دوستان

    چه صبح زیبایی رو شروع کردم با این آگاهی کاربردی

    من از بچگی کلا نسبت به برچسب زدم به دیگران آلرژی داشتم ‌خودم هیچ وقت این کار رو نمی کردم و اگر کسی جلوی من پشت کسی حرف میزد قطعا نسبت به اون آدم که داره پشت اون فرد حرف میزنه آلرژی پیدا می کردم و ازش فاصله می گرفتم

    یا یکی از اطرافیانم اگر می گفت فلانی در مورده این حرف ها رو زد من از اونم فاصله می گرفتم چون میگفتن حتما خریدار این حرف ها بودی که اومد این همه گفت و شنیدی اصلا چرا کنار فردی که با من هست بودی و کلا اون فرد تو ذهنم به جمع خائنین می پیوست دیگه خط می خورد از تو قلبم البته ارتباطم رو شاید باهاش کم و‌بیش ادامه میدادم ولی پرونده اش رو می بستم تو ذهنم ناخودآگاه

    ولی وقتی استاد دشتت توضیح میداد دیدم درسته تو این زمینه من خوب عمل می کردم ولی این مسئله به یه صورت دیگه در وجودم شکل گرفته و یه شخصیتی از من ساخته به عنوان زن قوی ….. یا فمینیست …..

    از بچگی پدرم همیشه مادرم رو اذیت می کرد و مادرم همیشه در مورد پدرمون پیش ما که بچه بودیم حرف می زد و من این حرف ها رو گوش میدادم جون از نظرم تهمت و غیبت نبود از نظرم دفاع و دلگرمی و پشت مادرم بودن تعبیر می‌شد ( که البته نفس عمل همون غیبت بود و من در کودکی از منظر احساس پاکم بهش نگاه می کردم )

    البته الان میدونم وقتی دو نفر با هم مشکل دارن قطعا هر دو طرف دخیل هستن ولی چون مادرم برونگرا و پدرم درونگرا بود من همیشه حق به مادرم میدادم و‌در مقابل پدرم یه ذهنیت بد ‌یه جبهه داشتم ( الان که بزرگ شدم این جبهه و ذهنیت نسبت به همه مردها دارم )

    در حالی که چون پدرم درونگرا بود نمی گفت

    من بزرگ شدم و کلا همه مردهایی که سمتم میومدن رو از تیغ رد می کردم

    و وقتی با آموزه های استاد آشنا شدم با مبحث خودآگاهی و یک سری کاوش های دیگه و یاد گرفتم به قول استاد به حرف های دیگران دیگه نگاه نکنم به اعمالشون نگاه کنم دیدم پدرم و مادرم هر دوتا عیب هایی داشتم ولی مادرم ذهن ما رو متمرکز کرده بود روی ویژگی های پدرم و ذهنیت ما رو ساخته بود و ما نسبت به پدرم همه بچه ها آلرژی داشتیم و نسبت به مادرم حس عوض و ترحم

    و الان میبینم پدرم در کنار افرادی که این ذهنیت رو ندارن کلا یه شخصیت دیگه ای هست

    و میفهمم به خاطر طرز نگاه ما ( که اونم واسه شنیدن غیبت ها و حرف های مادرم بود ) نسبت به پدرم دیگه ذهنیت سالم و پاکی نداریم و همون رفتار ها رو هم ازش میبینیم ….

    اسن مثالی بود که تونستم به یاد بیارم که شنیدم غیبت ها می تونه حتی قوی ترین افراد رو از پا دربیاره

    چون هر فردی یه لم و نقطه ضعف احساسی درونی داره و شنیدن حرف پشت سر یه فرد میره تو‌ وجودش چه بخواد چه نخواد و پاک کردن سخت تر از اصلا گوش ندادنش هست

    و همین بحث مهمی که استاد گفت این که قبل اینکه یه خبری در مورد یکی بهمون میدن تحقیق کنیم یا شاهد بخوایم باور نکنیم هم مثال بزرگش توی پادشاه ها بوده

    یاد فیلم حریم سلطان افتادم که سلطان سلیمان از همین ضعف پسر بزرگ خودش رو‌کشت چون یه خبر دروغ راجع به خیانت پسرش آوردن و اون باور کرد و دست به پسر کشی زد

    یا شاه عباس صفوی سلطان ایران هم یه نمونه مشابه بوده که با همین خبر ها پسرهاشو یا کشت یا کور کرد

    اگر ما انسان های این ویژگی و ضعف اخلاقی رو داشته باشیم و اجازه شنیدن یا قبول کردن بدون شواهد کافی رو داشته باشیم خیلی راحت با آدم ها دشمن میشیم حدااقل تو ذهنمون پس

    بهترین ذهنیت رو بهتره برای خودمون بسازیم

    اینکه من نسبت به هر فردی تو دنیا نگاهی مانند خدا دارم و اون فرد رو همانند خدا عالی میبنیم ( مگر اینکه خلافش ثابت بشه با مدرک و شواهد ) نه با حرف های این و اون که هیچ پایه و اساسی نداره

    استاد کلا من از شما یاد گرفتم به حرف ها اهمیت ندم به حرف های بدون منطق اهمیت ندم

    خودم فکر کنم ، از کسی که حرفی زده دلیل و منطق بخوام ، مدرک بخوام حرفی رو روی هوا به خاطر تنش های احساسی ام یا الگوهای خودکارم نپذیرم ، به جای حرف به عکس العمل و رفتار و اعمال افراد توجه کنم و‌بر اساس همین ها نتیجه گیری کنم

    تو احساسات تصمیم نگیرم چه احساسات بد قوی چه احساسات خوب قوی

    با ذهنیت از قبل نسبت به موقعیت جدید نگاه نکنم چرا که هر روز روزی نو هست

    و به نظرم گناه بزرگی هست که آدم دیگران رو با یه حرف گناهکار بدونه

    یعنی تو ذهنمون هم نباید کسی رو بد ببینیم و به نظرم این گناه بزرگی هست که انگار داریم یه تصویر واقعی اون فرد آسیب میزنیم و خوبی هاشو نمیبینم یا انکار می‌کنیم

    یه نکته دیگه راجع به قرآن

    من از دوران نوجوونی عربی قرآن رو نمی خوندم و‌معنی قرآن رو می خوندم و دوست داشتم ببینم خدا چی میگه …..

    و وقتی از اطرافیانم میگفتن اسلام چه دین زن ستیزی هست پیامبر انقد زن داشت اسلام میگه هر چقد زن می‌خواین بگیرین

    میگفتن خب اون زمان ها مردها زیاد می مردن ، جنگ میرفتن و اصلا خواسته زن ها نسبت به داشتم همسر فقط داشتن یه ولی بوده پس نسبت به اون شرایط بهترین راهکار بوده … ولی الان اگر کسی این کار رو کنه واسه سواستفاده میکنه نه اینکه الان این روش صحیح باشه

    یا یک سری افراد گیر میدادن یه یه چیزهای پیش پا افتاده تو قرآن کن مغز درد می گرفتم

    ازونجایی که همیشه مادرم عربی قرآن رو همیشه می خوند و‌من برعکس فارسی رو می خوندم در جواب ایراد های دیگران به قرآن راحت می‌تونستم‌حرف هاشون رو تر اعتبار خارج کنم و خودم تجربه کردم هر کسی که میگه قرآن یا اسلام یا پیامبر فارسی قرآن رو با قلب باز نخونده و فقط طبق شنیده ها اومده یه حرفی زده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    اکرم گفته:
    مدت عضویت: 2005 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    و تمام دوستان خوبم

    استاد دقیقا این فایل برای من ضبط شده

    شما گفتید چندسال پیش ضبط شده اما چون کیفیت صدا خوب نبود دوباره ضبط شد…

    استاد باورت میشه همون شب قبل فایل اول همین موضوع ؛ من از خواهرم که هر دو در این سایت هستیم

    دقیقا این سوال رو پرسیدم

    اون شب از خواهرم پرسیدم در برابر رفتارا و حرفای همکارم که یه جورایی داره بهم تهمت میزنه چیکار کنم؟

    و شما فرداش این فایل ها رو گذاشتید روی سایت

    و من اشک ریختم به خاطر سمیع بودن خداوندم که همه جوره حواسش به من هست

    خدایا میشه من فدای تو بشم؟

    عاشقتم خدای مهربانم که سمیع بودن رو به من ثابت کردی

    سر یه موضوعی که سوتفاهم بود رفتار همکارم با من عوض شده بود و من اعراض میکردم اما ته ذهنم این بود که راه درست چیه من باید چه طور رفتار کنم؟

    من اعراض میکردم اما ته رفتارام یه جورایی داشتم به طرف مقابل نشون میدادم و کاری میکردم که من ادم خوبی هستم و تو بد برداشت کردی اما فایده نداشت.

    چقدر زیبا جواب دادی استاد خوبم !

    چقدر خوشحالم از داشتن شما!

    چقدر خوشحالم به خاطر سایت بهشتی که عضو هستم!

    چقدر خوشحالم به خاطر دوستانم در این سایت!

    استاد شما راست میگفتید این فایل دوباره باید ضبط میشد !!!

    و دقیقا برای من باید ضبط میشد تا خودم رو در قالب آدم خوب جا ندم !

    انقدر به خودم فشار نیارم من که نمیتونم همه دنیا رو از خودم راضی نگه دارم!

    کافیه که مسیر درست رو بدون نجوا و فکر الکی طی کنم نه اینکه هی به خودم بگم نکنه فلانی از این رفتار من ناراحت شد نکنه به منظور گرفت.

    ازت سپاسگزارم استاد خوبم و خانم شایسته عزیز

    امیدوارم همیشه سالم و تن درست باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    قاسم اژدری گفته:
    مدت عضویت: 1548 روز

    باسلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی

    وتمام اعضای سایت عباسمنش ، دوستانی که با کامنت های زیبایشان این سایت را برای من پر از حس مثبت و امید میکنند.

    من خودم یکی از ترمز های که دارم نوشتن کامنت هست، هر بار به یک شکل پشت گوش می اندازم، امشب بعد ازچند روز تیک نخوردن در تمرین ستاره قطبی ام گفتم باید یک کامنت بنویسم، حالا خوب یا بد نوشتنم مهم نیست. فقط میخواهم بنویسم و بسپارم به خدا تا کمک ام کند تا مطلبی خوب و مرتب بنویسم.

    موضوع فایل فوق العاده عالی وآموزنده بود، وبعد از شنیدن این فایل و فایل قبلی متوجه شدم چه قدر باید بابت این زمینه روی خودم کار کنم، این که وقتی در محیط کار یا در کنار خانواده هستم بعضی وقتها متوجه نمیشوم که منهم درگیر گوش دادن ونظر دادن راجب کسانی که انجا حضور ندارن می شوم وبا اینکه وقتی یک لحظه میفهمم سریع از بحث خارج می شوم ولی من هم مثل تمام بنده گان خدا دچارش می شوم وباید خیلی خیلی روی این زمینه کار کنم.

    راجب تهمت زدن یک خاطره به یادم آمد، که مربوط به دوران سربازی ام هست.

    من در دوران سربازی سرباز فعالی بودم وخودم هم ازتک تک لحظات سربازی ام راضی ام نمونه کسی هستم که سربازی او را بزرگ و من را آماده کرد برای بعد از خدمت ام، البته برای هر نفر نسبت به باورها یش فرق می کند کسانی بودند در کنار من که دچار اعتیاد شدند ودوست خواننده ای داشتم که در مراسمات عروسی اجرا میکرد. وبعد از چند دوره غیبت وفرار آخر به این نتیجه رسیده بود که 10 تا از دندان هایش را بکشد تا معاف شود، برای شش ماه خدمت مانده، که در شهر خودش بود و بومی حساب میشد و تقریبا هروز بعد از ظهر خانه بود، از ماجرا دیگران بگذریم خدمت سربازی برای من حکم انسان سازی داشت برای من

    از آن جا که خودم را فعال و همیشه در حال یادگیری بودم موجب تعجب و حسادت بعضی سربازان و کادری ها بودم، ازکارهایم در سربازی اگر مختصر بگویم اولین روز های که در یگان بودم من را برای سرباز موزیک انتخاب کرده بودند وبرای اولین بار برای قرار گاه ما می خواستند سرباز موزیک تربیت کنند واین نسل همین طور به سرباز ان جدید منتقل شود. ومن بین چند نفر سرباز موزیک به سمت سخت ترین ساز هدایت شدم، وقشنگ یادم هست خودم اسرار داشتم که به من ساز ترومپت رو آموزش بدهند، وطول آموزشم انصافا کم نزاشتم و شاگرد اول شدم، بعد از مسوول شدن در موزیک توسط یکی از سربازان در وقت بیکاری میرفتم وکارهای خوشکشویی را در اتوبخار یاد میگرفتم . چون ان دوستی که به من یاد میداد میگفت من خدمتم 2 ماه دیگر تمام میشود و بعد از من تو بیا و اتوبخار را تحویل بگیر، به خدا الان که مینویسم نمی دانم چه طور با ذهن شیطانی ام کنار آمده بودم، خلاصه اگر بخواهیم با جزییات تعریف کنم زمان زیادی می برد.

    بالاخره آن دوست سرباز خشکشویی خدمتش تمام شد ومن را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد، اما با مخالت یکی از فرماندهان گردان روبرو شد ونمی گذاشت من اتوبخار را تحویل بگیرم . خلاصه مجبور شد تحویل من بدهد چون هیچ نفری پیدا نشد که در خشکشویی کار کرده باشد، واز آن سخت تر تحویل چندین دستگاه بزرگ را باید گردن میگرفت، خلاصه من هم سرباز اتوبخار شده بودم، وهم به گروه موزیک میرفتم و با دوستان ساز تمرین میکردیم وروز به روز آمده میشدیم برای اجرای صبحگاه وهم پست نگهبانی ام را میدادم، و سربازان دیگر که فقط منتظر بودند موقع ناهار شود و پوتین هارا بکنند و جیم بزنند در آسیشگاه به من میگفتند تو عشق نظامی وعاشق حمالی هستی وغیره وخلاصه پشت سرم زیاد حرف میزدند

    همین طور حسادت شدید آن فرمانده که مخالف کار من در اتو بخار داشت، سنگ اندازی زیادی میکرد، خلاصه ببخشید که تا الان مقدمه چینی کردم تا ماجرای تهمت را تعریف کنم.

    یک روز در ماه رمضان که من در آن سال ها تمام روزه ها را می گرفتم واز روزه گرفتن لذت میبردم و تمام مسوولیت هایم را هم به نحوه احسنت اجرا میکردم یک روز موقع نماز که طبق معمول باید بعد از اذان باید اماکن بسته می شد. وباز بودنش غیر قانونی بود، در حال بستن در اتو بخار بودم که با سلام یکی از سرباز ها که بنده خدا نمی توانست روزه بگیرد و با اصرار از من خواست که بگذارم در انتهای مغازه تن ماهی که از بوفه گرفته بود را در علاعدین نفتی اتوبخار گرم کند و قایمکی نهار اش را بخورد، اول من زیر بار نمی رفتم وچون هم گروهانی ام بود، ومی دانستم مشکل جسمی دارد و به شدت لاغر بود و میگفت نمی تواند روزه بگیرد وخلاصه به هر دلیل دلم سوخت و قرار شد او در انتهای اتوبخار که دید ندارد ناهارش را بخورد ومن هم در آن جا را قفل کنم و بعد از نماز در را برایش باز کنم تا او خارج شود و این جیمز باند بازی ها تمام شود، آقا چشمتان روز بد نبیند همان فرمانده ای که مخالف من بود سر رسد و باعصبانیت تمام روی من داد زد که اینجا چرا الان بازه، من که زبانم به پته پته افتاده بود، وارد خشکشویی شد و آن دوست بخت برگشته ما را با ماهیتابه به دست و تن ماهی وتخم مرغ داخلش دید، وتا من خواستم توضیح بدهم ماهی تابه را کو باند بر سر آن بخت برگشته وشروع کرد به کتک زدنش، من نزدیک تر رفتنم تا مانع شوم، من راهم زیر چک واحد گرفت و گفت همه این فساد ها از گور تو درمیاد. وخلاصه بعد از یک کتک حسابی ما را از اتوبخار بیرون انداخت ، و هردو نفر مارا متهم به روز خواری وفساد کرد وهرگونه القاب را به ما داد ومن هرچه توضیح میدادم، به خدا من روزه ام، این بده خدا نمی تونست روزه بگیره و… اصلا گوش نمیکرد وبعد با عصبانیت رفت، وبعد از چند دقیقه اسم ما دونفر را از میکروفن صدا زدند، ما رفتیم جلوی دفتر و منشی باحالت ترس و نگرانی رو به ما کرد و گفت چی کار کردید بدبختها که برای هرکدام 2روز زندان نوشته و10روز اضافه خدمت زده، وبایدآماده بشید تا دژبان مرکز میاد شما رو ببره زندان لشگر

    من رو میگی آقا تا چند لحظه پیش فکر میکردم در حق یک انسان لطف کردم و الان متهم به روزه خواری شده بودم، خلاصه در این کش و قوص ها همه گورهان ما متوجه شدند . وبه ما گفته بودند کنار پنجره منشی بایستیم تا دستور اجرا شود. آقا خلاصه هر کسی ما را میدید یا تمسخر میکرد یا میگفت ای ریا کار تو که میگفتی روزه میگیری و هر چه قدر هم میخواستم توضیخ بدهم فایده نداشت و فشار عصبی و نجوا های ذهنم داشت من را از پا در می آورد، تا اینکه هم برجی ام که باهم خیلی صمیمی بودیم سراغم آمد و ماجرا را توضیح دادم، اون که پسر خیلی باهوش و طوری برخود کرده بود که رابطه اش با کادری ها خوب بود وبه من گفت نگران نباش نمی زارم حداقل تورو زندان بفرستند، و از پیش ما رفت تا فکرش را عملی کند. بعد چند دقیقه اسم من را دوباره صدا زدند ومن با ترس و ناراحتی به سمت دفتر فرمانده رفتم ومن که در شخصی گری از جلوی کلانتری هم رد نشده بودم حالا باید دسبند به دست به سمت بازداشت میرفتم ونجواها امانم را بریده بودند. رسیدم به دفتر وداخل شدم و احترام گذاشتم، یک آن دوستم را داخل دفتر فرمانده دیدم که با دوستان دیگرم دست به قران روی میز میزنند.و میگویند که من روزه هستم و بامن سحری خورده اند وما باهم روزه گرفتیم، من اشکم در اومده بود و کنترلی روی خودم نداشتم. ودوستانم رامی دیدم که هروز باهم سحری و افطار میکردیم شهادت روزه بودن من را میگفتند، خلاصه فرمانده عصبانی کمی آرام تر شده بود وگفت برو وبار آخرت باشه دوستات نجاتت دادن، تو زندان نمیری ولی اضافه میخوری، خلاصه که به قول قدیمی ها سر بیگناه پای دار میره ولی پای دار نمیره.

    این بود از داستان تهمت من که مثل تک تک لحظات زندگی ام برایم درس داشت. ودیدن این فایل ارزشمند من رو یاد اون روز ها انداخت. با آن که قانون را به این شکل نمیدانستم ولی خداوند کمک کرد تا از آن ماجرا خلاص شوم ویک دنیا از خدا سپاس گزارم که الان پله پله در مسیر رشد شخصیت ام قدم برمی دارم.

    خدایا سپاس گزارم که هر لحظه هدایت ام می کنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    مریم ری را گفته:
    مدت عضویت: 1126 روز

    علیٌّ علیه السلام :

    طوبى لِمَن شَغَلَهُ عَیبُهُ عَن عُیوبِ النّاسِ

    على علیه السلام :

    خوشا به حال آن کس که عیب خودش، او را از پرداختن به عیبهاى مردم باز دارد.

    اگر کسی مشغول خوبی های خودش بشه نیمی از روابطش با بقیه درست میشه

    و اگه کسی مشغول بدی های خودش بشه نیمی دیگر از روابطش درست میشه

    اگر انسان مشغول دارایی خوب و بد خودشون باشن

    روابطشون با دیگران عالی میشه

    وقتی من عیب‌های خودمون بشناسم و بدونم

    دیگه دیگران رو قضاوت نمی کنم

    و کلاحوصله تمرکز به عیب های دیگران روندارم

    عاقل تمرین مردم کسیه

    که نسبت به عیب خودش بینا باشه

    و نسبت به عیب دیگران کور باشه

    این باعث میشه انسان اون وجه بد رو برانگیخته نکنه

    و همیشه روی خوب دیگران رو ببینه

    قانون توجه به خوبی ها و برانگیخته کردن خوبی ها

    به نظرم این ادما که مشغول عیب خودشون

    و بدی بقیه رو نمی بینم و قضاوت نمی کنن آدم چقد بهاشون احساس راحتی می‌کنه

    و خس خوب به آدم میدم

    خدا رو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  7. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 736 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام الله مهربان

    خدا را شکر

    درود بر شما استاد عزیز

    و سلام خدمت خانم شایسته عزیز

    اینجا مینویسم تا ردی پای از خود جا بگذارم به امید الله مهربانم

    من مدت چندین سال است تدریس میکنم در بخش های مختلف البته تمام بخش ها را قبلا تدریس میکردم حالا تمرکزی روی یک موضوع درس را شروع کردیم و تنها میخایم در همین بخش از هر نگاه نتایج بگیرم

    در همین چند مدت تمرکزی روی خودم و روی همین بخش که تدریس میکنم(تجارت آنلاین آمازون) کار میکنم روز به روز نتایج از بی نهایت طریقه وارد زندگی من میشود خدا را شکر

    امروز واضیح فامیدم که دیگر دنبال هیچی نباشم در جریان مسیر حرکت میکنم و از این مسیر لذت میبرم و درآمد هم سهم من است که باید فقط روی خودم کار کنم نتایج از بینهایت طریقه وارد زندگی من میشه

    حالا خدا را شکر بعد مدت هشت سال جدیدا فامیدم که با تمام وجود بیایم روی علایق خود کار کنم و نتایج بی نهایت میگریم فقط در جریان همین مسیر حرکت کنیم در اول اندکی فکر ما و باور های ما مقاومت میکنه برای ایجاد کسب وکار راحت ولی آهسته آهسته روز بع روز همه چیز خوب میشه باید روی خود ما بطور جدی که میگیم کار کنیم بارها مه روی خود کار کردم همین که یک ساعت دور شدیم از سیستم آموزش ها و فکر در مورد که میخایم برایم ایجاد کنم همین متوجه نمیباشم همه چیز برم میخورد و حالا خدا را شکر که هروز میخایم به شناخت خوبتر از خود برسم برای چه ؟ تا زمانیکه ما خود را درست نشناسیم نتایج پایدار هم نمیایه چقشم خود را بشناسیم ؟ فقط با مرور زمان و روی خود کار کردن و در این مسیر باید هروز کار کنیم مثل همین که ما هر روز غذا میخوریم مگرم ما از غذا خوردن خسته میشیم هرگز و یا همین که وقتی تشنه میباشیم هرگز وقتی تشنه میباشیم نمیگذاریم به فردا و پس فردا همان لحظه آب مینوشیم برای رفع تشنگی خود خدا را شکر

    این همه حرف ها یکباره آمد برایم ومنم کمپیوتر را گرفتم و نوشتم

    در حفظ الله باشید !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    مریم اسمعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2186 روز

    به نام خدای بسیار بخشنده و بسیار مهربان

    سلام و دورود برشما استاد عزیزم و مریم نازنینم

    استاد چقدر مطالب این دوجلسه خوب بود تهمت زدن 1و2

    باید بهتون بگم که پدرم اهل غیبت کردن نبود و خیلی بدش میومد کسی حرف دیگری رو بزنه و خیلی قرآن می خوند و هر پنج شنبه به برنامه آقای قرائتی گوش میکرد وخیلی وقتها من درکنارش مطالب رو گوش میکردم ،پدرم خیلی می خواست که مهمونها خونه ما غیبت کسی را نکنند ولی یواشکی از پدرم دم گوش همدیگه مسخره بازی هاشونو ادامه میدادن

    بیشتر مهمونی ها همین منوال بود و اگر کسی قاطی این مسخره کردن ها و اسم گذاری های بی خودی روی همدیگه شرکت نمی کرد یه جورایی ترد میشد و من برای اینکه دیگران از دستم ناراحت نشن منم ادامه راه اونا رو می رفتم تا مهمونی تموم میشد و خیلی ناراحت میشدم ولی نمی دونستم این عذاب وجدان که بدتره ،مدتها با خودم کلنجار میر فتم اون موقع نوجون بود تا جوانی سن 18 سالگی این جور بود ولی کم کم این رفتار منزجر کننده شد برام و تنها کاری که می کردم برای اینکه در جمع نباشم میرفتم آشپزخانه در هرجا که بودیم چه خونه خودمون مهمونی بود چه خونه هرکسی از اقوام ،جای من همیشه تو آشپزخانه بود و خیلی معروف شده بودم به اینکه فقط مریم تو آشپزخونه است یا غذا درست میکردم یا سالاد درست می کردم یا میوه می شستم ویا اینکه سرو غذا رو انجام میدادم و بعدش شستن ظرفها حتما پای ثابت من بودم و بعد چای بعد غذا و میوه و بعد شستن همون ظرفهای بعد غذا رو هم متحمل میشدم خلاصه این سالهای زیادی کار من بود و وظیفه شد به گردنم هر جا در هر محفلی مریم تخصص بیشتری در کشیدن غذا داشت، مریم به راحتی حجم زیادی می تونست غذا درست کنه و مریم مدیریت خانه داری و پذیرایی اش یک شد .این یک موهبت بود و یک مسیر برای تخصص پیدا کردن در امور منزل و مهمان داری و چون در خانواده ایی بودم که به خاطر فرهنگ خانوادگی احترام به هر کسی که از تو بزرگتره ارجع بود ،جای من همیشه تو آشپزخانه ماند و نداشتن اعتماد به نفس باعث شد خیلی بیشتر از قبل، نتونم پاسخ هر کسی رو که به تمسخر و کوبیدن شخصیت ام در جمع ،چیزی می گفت و تیکه ایی می انداخت ،حرفی بزنم و همچنان به پرداختن رفتار ناشایست که مسخره کردن و نام گذاری های خیلی زشت روی افراد جمع مهمانی بودن ،یک گوشه ایی به نام آشپزخونه را انتخاب کنم .اونجا فقط ظرفها بودن و شستشو کردن بار منفی رو خیلی خوب می شست ،ظرف شستن شد برام یک راه چاره و یک راه برای کم کردن حجم بزرگی از فشار روانی ،من باظرف شستن همیشه آروم میشدم ،حالا هم بعد چندسال کار کردن روی خودم بازم مواقعی که نمی دونم چه مسیله ایی در من بالا اومده که باعث ناراحتی یا بی قراری شده میرم ظرف می شورم ،یا دوش میگیرم به آرامش میرسم

    بعد بیماریی که اومد و مردم رو در گیر کرد بهانه ایی شد که رفت و آمد ها رو قطع کردم و الان خیلی از جمع های خانوادگی دور شدم و خودشناسی کردن و کار کردن روی آثارم و ایده های خلاقانه ایی که به ذهنم میرسه،فعالیت در شبکه های اجتماعی، دوستانم شدند . ،اثری بسیار زیبا به سبک خودم خلق کردم و دارم ادامه میدم خبر خوب اینه که سبک اثر کردم و دومرحله اش موفقیت آمیز بود ،انشالله ادامه مسیرهم به زودی اوکی میشه

    و مرحله بعد از تایید در کشور خودمون به صورت بین المللی ثبت میکنم انشالله که جهانی بشه به امید خالق هستی

    پایدار باشید استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      زینب فرخی گفته:
      مدت عضویت: 1214 روز

      سلام ب مریم عزیزم

      امیدوارم حالت همیشه خوب باشه و بدرخشی

      اولا بگم وقتی داشتی از آشپزخانه و ظرف حرف میزدی یادم خودم افتادم

      تا وقتی بچه تر بودم چون خوب مدیریت میکردم بچه‌های کوچکتر رو همیشه برمن می سپردن و من مسئول اونا بودم

      کم کم ک بزرگتر شدم همیشه خانم خونه بودم بجای مامانم لباس بشورم خواهر کوچکترم رو حمام ببرم صبح پاشم برای جفتمون صبحونه درست کنم قبل مدرسه برم شیر بخرم

      باز بزرگتر ک شدم ی خواهر دیگ بهمون اضافه شد و دیگ شدم مامان اون و …….

      اصلاً چ داستانی داشتیم بعدم ک کلا خونه تکونی و بدترین قسمت داستان این بود ک بخاطر نداشتن اعتماد به نفس همیشه تو خونه از همه بدتر من بودم

      الله اکبر از قوانین ک وقتی فهمیدم ب خدای احد و واحد همین ک تلاش کردم خودم رو دوست داشته باشم (که البته هنوز هم خییییییییییییییییلی باید رو خودم کار کنم) الان شدم بهترین فرزند خانواده

      الان مامانم و بابام منو خیلی دوست دارن و با اینک خیلی کارها مخالف عقایدشون انجام دادم ک اصلا از نظر اون ها پسندیده نیست بازم سوگلی اونام.

      کار ندارم که الان مامانم میگه فقط غذاهایی ک تو میپزی

      مدل غذاهایی ک تو درست میکنی و …

      وقتی کامنت زیباتو خوندم ناخودآگاه یاد خودم افتادم

      و اینک منم وقتی قبلا خیلی عصبانی میشدم میرفتم توی آشپزخونه میشستم و تمیز کاری میکردم تا کم کم اروم بشم.(البته ب لطف خدا الان اصلا ب نسبت اون زمان عصبانی نمیشم)

      خیلی از خواندن کامنتت لذت بردم

      چقدر خوشحال شدم که داری پیشرفت میکنی و امیدوارم بهترین اتفاقات خوب و عالی برات بیوفته و باز بیای برامون تعریف کنی.

      عاشقتم ️

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مریم اسمعیلی گفته:
        مدت عضویت: 2186 روز

        سلام دوست عزیزم

        خداروشکر با تمام مسائلی که داشتیم ،تونستیم ،اون ناآگاهی هارو پس بزنیم و به آگاهی برسیم ،با آموزه های استاد عباس منش به بهترین شکل ممکن و با امید خدا زندگی عالی تر در خور شایستگی مون ،می سازیم،خداروهزاران بار شکر بر وجود استاد عزیزو دوست نازنینی چون شما ،خوشحالم عزیزم که باهم مسیر هستیم،

        برای داشتن ایمان قوی و تقوا هرروز و هرروز و آگاهانه در مسیر زیبایی و آسانی با سپاسگذاری ،قدم برمی‌داریم و به درجات بسیار بالا و منحصر به فرمون می رسیم،به امید الله،شباهت زندگی هر دومون از داستان شما هم برای من بوده،و این بخشی از مسیر رو با کمال میل پذیرا هستم ،چرا که اگر اون سختی ها نبود ،شاید الان اینجا در این نقطه نبودم،خدا همیشه و همه جا همراهمون هست و به طرزی معجزه وار در جای جای زندگیم مون حضور داره ،همیشه این مانترا رو با خودم میگم (آگاهم که تو آگاه منی) خدایا یک لحظه من را به حال خودم رها نکن

        ثابت قدم باشی انشالله

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    محمد نوروزیان عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1578 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیز

    بعد از گوش دادن به این دو فایل به خیلی از غیبت ها و تهمت هایی که به افراد زدم فکر کردم ، احساس می‌کنم در زمان هایی که سن خیلی کمی داشتم بیشتر روی موضوع غیبت حساس بودم اما هر چه گذشت بخاطر از یاد بردن این موضوع که خدا برای بنده اش کافی است؛ سعی در جلب رضایت و پذیرش در جمع های مختلف را داشتم، غیبت برایم به امری عادی تبدیل شد ، در این سال ها بارهای زیادی بوده است که مورد تهمت و غیبت قرار گرفته ام، دقیقا در هر موردی که گفته ام برایم مهم نیست بگذار هر چه میخواهند بگویند اتفاقا اوضاع در آن موضوعات به نفع من پیش رفت.

    ممنونم از شما که موضوع مهم غیبت را از زبان خداوند برای من و سایر دوستان بازگو کردید.

    همیشه یکی از مواردی که گاهی موقع غیبت کردن به ذهنم می‌رسد این است که اگر این اتفاق برای من می افتاد و کسی دیگر به من میگفت راجع به فلان موضوع پشت سرت غیبت کرده اند، خب منم ناراحت میشدم. هر چند با توجه به آگاهای های این جلسه نباید ناراحت شد.

    در مورد تهدید هم که گفته بودید به نظرم ما نباید اصلا تهدید را پذیریم، تهدید یعنی ترس یعنی این که نکنه در آینده فلان اتفاق بیفته و یا این ادمی که تهدید میکنه سعی بکنه اون اتفاق رو رقم بزنه. اگه همون اول بپذیریم تهدیدی رو و تن به اون تهدید بدیم خب قادعدتا یعنی ضعف داریم تو اون موضع ، پس اگه فهمیدیم که ضعف داریم باید ضعف رو برطرف کنیم تا دیگه از ا ون موضع تهدید نشیم و اگر ضعف نداریم لزومی نداره که بترسیم.

    واقعا از صدا و َآگاهای های این فایل لذت بردم. خیلی ممنون از شما و همه همکاران خوبتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  10. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1857 روز

    لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا وَقَالُوا هَٰذَا إِفْکٌ مُبِینٌ

    چرا هنگامی که آن [تهمت] را شنیدید، مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نیک نبردند و نگفتند: این تهمتی آشکار است؟!

    سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان گرامی

    استاد عزیزم یاد صحبت های شما در مورد hot button ها افتادم..

    وقتی ما با موضوعاتی روبرو میشیم که تجربیات ناخوشایندی از اون موضوعات در ضمیر نیمه هوشیار ما ثبت شده، حالت برانگیختگی برای ما اتفاق میفته..چندتا نکته مهم تو این داستان هست

    یعنی امکان نداره کسی در مورد اتهام و مورد غیبت واقع شدن، تجربه و دیتای خاصی که حالت برانگیختگی رو درش ایجاد کنه نداشته باشه و برانگیخته بشه.

    هر چیزی که باعث برانگیختگی ما میشه یه موهبته!! چون ما رو با یه ویژگی و باور پنهان که در گذشته در ما شکل گرفته و باید واکاوی و ریشه کن بشه روبرو میکنه و وقتی که به اندازه کافی شناخته بشه و روش کار بشه دیگه تاثیری روی ما نداره و در شرایط مشابه حال ما رو بد نمیکنه.

    استاد مثال معتاد رو زدن. معتاد بخاطر احساس عدم ارزشمندی به سمت اعتیاد میره و این همون hot button شه که اگه بهش بگیم معتاد برانگیخته میشه.. کلمات به خودی خود انرژی ندارن بلکه تفسیری که ذهن ما از اون کلمات داره روی ما اثر میزاره..

    بودن در جامعه و تعامل با انسان ها فواید زیادی داره.. اولا انسان در این تعاملات ویژگی های پنهان شخصیتیش رو پیدا میکنه که باید اصلاح بشن.. مثلا طرف وقتی بچش میره سمت یخچال این حالت برانگیختگی اتفاق میفته.. چون خودش در کودکی وقتی سراغ یخچال میرفته باهاش برخورد میشده و حالا طرف همون رفتار رو با بچش انجام میده…

    یا در مورد موضوع تهمت هم همینه.. اگه تمام عالم ما رو تحقیر کنن یا بهمون تهمت بزنن فقط زمانی به هم میریزیم که تجربه های ناخوشایندی از این موضوعات داشته باشیم و بصورت یکسری عقده ها در درون ما بخشی از انرژی ما رو حبس کردن که حتی میتونه ایجاد بیماری کنه.

    با حضور داشتن و آگاه بودن و کنترل ذهن، اگه در چنین شرایطی قرار گرفتیم، جلوی تغذیه اون عقده ها و ناراحتی ها رو میگیریم و به مرور با انرژی ندادن به اون ناراحتی ها، کم رنگ و کم رنگ تر میشن و قدرت تخریبگرشون رو از دست میدن

    و اگر در معرض شرایط نامناسبی که تجربه ای ازشون نداشتیم قرار بگیریم جلوی ایجاد عقده های جدید رو میگیریم..

    آگاهی مثل نوریه که ظلمت و تاریکی درون رو به مرور از بین میبره

    یاد صحبتهای یه خانم افتادم که با یه روانشناس در مورد نگرانیش از رفتار پدر همسرش میگفت.. که مثلا با عروس های دیگش این حرفا رو زده و گفته به ایشون نگن.. و یجورایی از عدم علاقه پدر شوهرش به خودش شاکی بود.. و اون روانشناس حرف خوبی زد. گفت چه اهمیتی داره که به شما کمتر توجه کنه و اصلا تصور کن براش هیچ اهمیتی ندارین.. خوب این چه مشکلی برای شما ایجاد میکنه؟! چه خطری شما رو تهدید میکنه؟ آیا شما میتونید طوری رفتار کنید که همه عالم شیفته شما بشن؟ یا اصلا توجه همه دنیا به شما چه چیزی به شما اضافه میکنه؟

    و در پس تمام نگرانی ها و تشویش های ذهنی ما، یه قضاوت و تجربه ناخودآگاه پنهان شده که اگر حضور پیدا کنیم و واکاویش کنیم میتونیم برای همیشه تو زندگیمون بی اثرش کنیم..

    وقتی ما به اندازه کافی آگاه باشیم، در برخورد با انسان های ناآگاه ما هم ناآگاه نمیشیم و ویروس های ذهنی اونها به ما منتقل نمیشه.. این آگاهی و ذکر مقدمه تقواست.. این بی ذهنی مقدمه پاکسازی ذهنه

    آگاهی یعنی اسیر ذهن نشدن و درگیر نجواهای ذهن نبودن.. یعنی بی اهمیت شدن تفسیر ذهن برای ما

    و در دل این آگاهی عشق،آرامش و صلح پنهانه

    و این آگاهی یعنی عمیق شدن در درک خداوند

    و این همونه که خداوند میفرماید:

    رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      مجتبی کاظمی گفته:
      مدت عضویت: 3395 روز

      سلام دوست خوبم

      کامنتت خیلی زیبا، پر مغز و محتوا و البته ثقیل و سنگین بود،

      چندین مرتبه خوندم و در جملاتش تفکر کردم و نیاز هست بیشتر بخونم تا درک بهتری ازش داشته باشم،

      در جایی خواندم که اگر رفتاری، اتفاقی یا عملی را در بیرون ببینم و اون رفتار باعث بشه که درون من نسبت به اون رفتار احساس بدی ایجاد شده و از چشم من یک عیب و ایراد محسوب بشه، این نشان دهنده این است که خود من اون عیب و ایراد را دارم و خداوند از طریق این اتفاق داره این عیب و ایراد درونی را به من نشان میدهد تا من درصدد رفع آن برآیم و تا زمانی که من درس این اتفاق را نگرفته و خودم را اصلاح نکنم، اون اتفاق یا عمل یا رفتار ممکن است هزاران بار در مقابل من تکرار شده تا بالاخره من به شناخت رسیده و شناسایی مساوی است با انداختن

      مثلاً در خیابان مشغول رانندگی هستم و رانندگی بد یک شخص باعث میشه که در نظر من اون راننده انسان بدی به نظر برسه که چرا این راننده اینگونه عمل کرد و چه کار و رفتار زشتی از او سر زد!!!

      اینجا اگر من بهم بربخوره نشان از این است که من هم اگر در یک همچین شرایطی قرار بگیرم خودم هم همان رفتار را انجام خواهم داد ولی اگر عملکرد دیگران هیچ حس یا واکنشی را در من برانگیخته نکند به معنای این است که من اون عیب و ایراد را درونم ندارم چون در ذهنم پرونده یا سابقه ای تحت این عنوان ایراد وجود ندارد

      بهمین خاطر است که خداوند در آیه ای که اول کامنت خودتان نوشتید فرموده چرا وقتی اون تهمت را شنیدید یا مثلا اون رفتار را دیدید بهتون برخورد؛

      اگر به شما برخورده و به خودتان گرفته اید یعنی اینکه در ذهن خودتان همچین سابقه ای را داشتید که باعث برانگیخته شدن این وجه و جنبه و رویی از شخصیت شما شده، که اگر این مورد در ذهن شما وجود نداشت مسلما، بی تفاوت از کنار آن رد میشدید

      نمیدونم چی شد که حسی بهم گفت که اینها را اینجا بنویسم و اصلاً ربطی به کامنت شما داشته یا نه؟

      ولی خوشحال میشم نظرتون را در اینخصوص بفرمایید

      من همیشه دنبال کننده کامنت های شما بوده و این درک و فهم شما از آیات قرآن را تحسین میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        حسین و نرگس گفته:
        مدت عضویت: 1857 روز

        سلام خدمت شما برادر عزیزم، باعث افتخاره که مطالبم براتون مفید فایده بوده و صد البته هر چه خوبه همه از خداست…در پاسخ باید بگم همه واکنش ها به این معنی نیست که ما اون ویژگی که باعث تحریک اعصاب ما شده رو داریم..بلکه باید به گذشته رجوع کنیم و دلیلشو پیدا کنیم یا با آگاه بودن، به اون موضوع اجازه تکرار و افتادن در سیکل تکرار رو ندیم..اصلا اساس در لحظه بودن یعنی مقاومت نداشتن و مقاومت نداشتن یعنی قدرت ندادن به عوامل بیرون و واکنش گرا نبودن..مثل آب..اگر پشت سنگ بمونه میشه گنداب..و اگر جریان پیدا کنه به مرور سنگ ها رو هم صاف میکنه و همیشه تازه و باطراوت میمونه، موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: