نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 38

614 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 583 روز

    سلام خداوند هزاربار شکرت که این نعمت بزرگ رو در اختیار من گذاشته بزرگترین آروزی دورنیم این که هم مدار وفرکانس باشم با این قوانین این قوانین رو به صورت درست ودقیق توی زندگیم پیاد کنم من هر چند وقت یکبار وفتی موقعتی برایم پیش میاد که شخصتم رو تعغیر بدم وزندگی از نو بسازم وطمع خوش زندگی رو بچشم وهرچند وقت یک بار با خداوند افرادی رو سر راه من گذاشته که من کمک بشه برای رشد وبهمبود شخصتم ولی خودم مقاومت کردم وهیچ وقت نمی خواستم به کلی تعقیر کنم یعنی همیشه یک چیزی اون دورن می موند که مسله اصلی همون جا بود من یک فرد معتاد بودم که از سن خیلی پایینی به خاطر شکست عاطفی وعدم اعتماد بنفس باعث شده بود به مواد مخدر رو بیاورم با اینکه خداوند همیشه به من لطف داشته وهمیشه لطف شامل حال من شده ومرا هدایت کرده ولی من از روی جهل وندانی همیشه غرور گرفتم واین نعمت برزگ الهی رو از دست دادم از اونجا که کلی نقات مثبت دارم ولی همیشه توجه تمرکزم روی نکات منفی بوده وهبچ وقت نیومدم مسله به صورت ریشه ای حل کنم واین همه مشگل رو برای خودم به وجود نباوررم یعنی کلا ترجی دادم با ترس زندگی کنم ولی نیام ابن شرک رو از خودم دور کنم یکی از پاشنه اشیل های جدید من همین ایراد گرفتن دیگران واینگه خیلی سخت اعتماد میکنم مثلا با اینکه می دونم حرف های استاد کامل درسته می خوام پاشنه آشیل هایم رو پیدا کردم و می خوام اونا رو بر طرف کنم خیلی شکاک شدم وهمین شکاکی باعث حواس پرتیم شده و این شکاکی هم ریشه در گذشته من داشته همیشه در گذشته وقتی یک کار نادرست رو انجام می دادم همیشه ترس وشک درون من ایجاد می کرد نکنه دیگران فهمیده باشند تا الان که بزرگ شدم وصاحب فرزند شدم وهمون شک ها رو نسبت همسرم فرزندان دارم وگاهی این نشتی انرژی ساعت مرا بر سر موضاعت دیگه دوچار شک وترید میکنه وابنکه دیگه واقعا تصمیم گرفتم شخصتم از درون تعغیر دهم واین گونه واسو عمل کردن وکمال گرا بودن شک های الکی رو بندازم دورچیزی رو توی آستینم نزارم واین از بی ارزشی رو از خودم دور کنم ترمز های مخفی ذهنم که مرا وارد این کمبود کرده در رابط در بحث مالی وآرامش رو به صورت ریشه ای حل کنم هیچ ترسی برای افشا کردن وجا گذاشتن احساساتی که باعث بشه انرژی من هدر بره ومن از اون منبع الهاهی که خداوند هست دور بمانم خداوندا خودت کمک کنم این تعغیرات رو در وجووم ایجاد کنم چون توانایش رو درون خودم مبینم وامید به خداوند دارم وخداوند خودش کمک میکنه توی همین شرایط تعغیرات رو شروع کنم وهر چی گفتن از دیگران کنار بزارم واون آگاهی خداوند در وجودم ایجاد میکنه افشا کنم تا این ترمز ها برداشته شوند وچرخه زندگیم رون بشه چون همه از خداوندیم وباز گشت همه بسوی اوست واین چند وفت که توی این مدار توهم وترس اون هم به خاطر عدم اگاهی از قوانین خداوند وجذب نخواسته ها والبته این هم من به چشم یک تضاد می بینمش که خودم وخدای خودم رو بیشتر بشناسم وهمه چیز به آسانی ودرستی خداوند خودش برای حل کنه شرایط زندگیم هر چند وقت یک بار کارمو از دست میدم ماشینم خراب میشه کسب کارم به می خوره تصممات احساحسی می گیرم حواس پرت می شوم از خداوند می خواهم خودش اگر که ذهن من هم مقاوت کوچیکی نشون میده خودش کمک کنه تا تعغراتی رو در روند ذهنیم وباورهایم رو ایجاد کنم تا وبیام روی اصل وجودم خداوند که نورانیتش رو در وجودم بیدار کرد از کمک بخوام تا با آرامش درونی واعتماد بخودش ذهنم رو فقر ونازیبای ها به ثروت وفراوانی واز کمبود ها به عشق تبدیل کنم چون لیافتشو درون خودم مبیننم وهمه چیز رو با خودش تقسیم کنم من با تمام وجود آماده تعغیرم ومی خواهم این گاری که چند وقت یکبار خداوند کمک میکنه که رهایش کنم وخودم رو با کیفیت تر کنم واین اخرین وبهتیرین راه برای توحیدی شدن وزندگی رویایی هست خدایا پناه برم به خودت که جز خودت کسی رو ستایش نکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    ببخشید که بی مقدمه مینویسم…

    …..

    1….فهمیده‌ام که من باید بعضی چیزا رو از هم تفکیک کنم و به هم ربطشون ندم تا آزاد بشم

    مثلا وقتی به این رسیدم که نباید جلوی چشم بعضی افراد باشم، چون عادت دارن که برام کار درست کنن و هِی دستور میدن و دست خودشون نیست…

    نباید دلم براشون بسوزه و چون ممکنه از عزیزان من باشن، طبق معمول همیشه عذاب وژدان بگیرم که کمکشون نمیکنم

    مگه وقتایی که من نیستم چیکار میکنن؟

    من باید حتی گاهی الکی به افرادی که چنین عادتهایی دارن نشون بدم که مشغله دارم و سرم شلوغه. وگرنه برام کار درست میکنن و منو درگیر مسائل خودشون میکنن. خیلی عجیبه که چرا اینجوری اند! شاید برای جلب توجه یا به هر دلیل دیگه‌ای که اصلا نمیتونم درک کنم،

    من خطا نمیکنم که خودمو نجات میدم و از جلو چشمشون میرم کنار

    چون اونا جنبه ندارن

    2.یاد یه مدل رفتاری پیچیده و عجیب افتادم

    که بعضی از خانم ها انجامش میدن

    مسلماً ممکنه برعکسش هم باشه و آقایون هم این کار رو بکنن

    دقت کردین که توی روابط خصوصیِ بعضی پارتنرها، ارتباط رختخوابی خیلی از حد میگذره؟

    شاید شنیده باشین که گاهی خستگی آور میشه و یکی از طرفین مدام در میره و شاید فرار بکنه از خلوت دونفره!

    من متوجه شدم که ناخودآگاه، گاهی… (مثلا خانمِ رابطه) میگه که من خودمم اینهمه نیاز جنسی ندارم ها، ولی چون پارتنر یا شوهر من فقط توی اون لحظه هست که تمام حواس و توجهش به منه و فقط توی اون چند دقیقه‌ای که مشغول معاشقه میشه گوشیش رو میذاره کنار یا خاموش میکنه، من هم همش یه کاری میکنم که کارمون به اتاق خواب و همخوابی بکشه تا از اون چند ثانیه و چند دقیقه توجه کاملش به من… سیراب بشم

    درواقع این تنها کَلَکی هست که ذهن ناخودآگاهش میزنه بهش تا حس کنه طرفش تنها با اونه!

    3.یه همخونه داشتم توی دوره دانشجویی

    یه بار موقع امتحانا، باهم قرار گذاشتیم که یه جوری تقسیم کار کنیم تا هرکدوممون این فرصت رو پیدا بکنه که یک روز کامل از پای کتابا و لبتاپش بلند نشه

    و مثلا یه روز تمیزکاری و پخت و پز و شستن ظرفا با من باشه، و دیگری دست به سیاه و سفید نزنه،

    فرداش برعکسش کنیم…

    وقتی که رفتیم تو اجرا، من کاملاً تونستم وفادار بمونم به این حرف و اصلا توقعی هم نداشتم تا اون پاشه و مثلا بعد از غذا توی جمع کردن سفره حتی کمک کنه…

    اما!

    اون

    روزایی که نوبتش بود

    یه هو میدیدی یه چاقو و چندتا سیب زمینی آورده کنار دست من و میگه همونجور که پای لبتابی و داری کاراتو میکنی لطفا اینا رو هم پوست کن برای سرخ کردن میخوام

    یه بار مثلا بعد از غذا که سفره رو جمع کرد صدام کرد بیا تو آشپزخونه ظرفا رو باهم بشوریم

    …. یا جارو دستی رو آورد عصرش گفت همونجور که کتابتو میخونی فرش رو هم جارو بزن!!

    یا شب ها اگه یادش میومد نون و یا گوجه نداریم به زور ممکن بود بلندم کنه که پاشو بریم سرکوچه چیزی بخریم… تو خونه موادغذایی لازم داریم و من میترسم تنها برم

    ….. خیلی شاکی میشدم

    گاهی میگفتم چرا اینکارو میکنی خب؟!

    مگه قرار نذاشتیم کاری به هم نداشته باشیم؟

    بذار تمرکز کنم رو کارم خب!

    میگفت… خب من احساس تنهایی میکنم

    باید حتما وقتی تو آشپزخونه هستم یکی دیگه هم کنارم باشه وگرنه حس بدی به من دست میده!

    این رفتارا براتون آشنا نیست؟

    خیلی از مامانا هستن که الکی با زیاد مهمونی دادن، یا با کار درست کردن و مهم جلوه دادن کارها، از بقیه میخوان مشارکت بگیرن

    این یک بهونه و ترفنده

    تکرار هم میشه

    و از این روش استفاده میکنن تا از تنهایی در بیان

    که حس نکنن شما تَرکشون کردین

    4.خیلیها هستن که وقتی میخوان برن بیرون و مثلا بازار… همش دنبال یه نفر میگردن و وقتش رو میگیرن تا تنها نرن

    ما نباید احساس عذاب وجدان کنیم وقتی زمان و خودمون رو نجات میدیم از دستشون و محکم میگیم «نه» نمیام

    5.یه جا کار میکردم که سرپرستم خانمی بود دوسه سال از من کوچیکتر و به طور عجیبی مغلطه میکرد

    خودش هم شاید حواسش نبود

    ولی هربار پروژه مهمی داشتیم، یه هو میومد و میگفت باید همه جا رو تمیز کنیم… یا تغییر دکور بدیم

    یه کاری میکرد تا کل روزمون خسته بشیم و درگیر اون مرتب سازیهای به زعم اون مهم بشیم و به کار اصلیمون نپردازیم

    جرأت اعتراض و نافرمانی هم نداشتیم

    بعد که کار عقب میفتاد، تقصیر رو مینداخت گردن ما و دیگران و میگفت چرا بموقع کار رو تموم نکردین!

    6.توی کتابِ «راه هنرمند» یه عالمه ازین مغلطه های ذهنی و فردی و حتی پیچیده و شخصی رو معرفی میکنه

    که شناختشون خیلی میتونه بهمون کمک کنه

    ماها هم خودمون هرموقع دیگری ما رو مشغول نمیکنه، ممکنه خودمون مغلطه کنیم تا از انجام کارهای مهم خودمون فرار کنیم!

    حواسمون باشه

    7.یه جمله معروفی بود تو این مایه ها که میگفت

    زودتر برای خودت و ساعتهات برنامه‌ریزی کن وگرنه دیگران برای ساعتها و روزهات برنامه‌ریزی خواهند کرد

    خودتو درگیر کارهای خودت کن

    پیش از این که دیگران تو رو مشغول کارای خودشون کنن

    8….یه سری ازین شلوغ بازیها و رد گم کنی های ذهنی و بازیها خیلی پیچیده ست

    و جالبه!

    خانمهایی رو میشناسم که تعداد دفعات وعده‌های غذایی که میارن سرمیز و همه رو صدا میکنن تا دور هم باشن زیادتر از حد معموله و یکسره هم تو آشپزخونه هستن و الکی برا خودشون کار درست میکنن تا بگن ما خیییلی کارای مهم و خسته کننده ای انجام میدیم

    و شاید برای جلب توجه

    یا فرار از اینکه کسی ازشون توقع داشته باشه تا برن بیرون کار کنن و پول دربیارن

    یا برای فرار از درس خوندن

    و خیلی چیزای دیگه

    الکی کارای خونه رو برا خودشون پرزحمت تر و بیشتر میکنن

    مثلا ماشین ظرفشویی دارن ولی با دست ظرف میشورن

    میتونن پیاز سرخ شده آماده بگیرن و حتی به طرف بگن بطور سفارشی با روغن زیتون یا کنجد پیاز رو سرخ کن و بر بهداشتش هم نظارت کنن… اما زمان زیادی رو صرف خرید و خرد کردن و سرخ کردن پیاز میکنن خودشون و خسته میکنن خودشونو

    شاید برای اینکه هیچ وقت فرصت ورزش کردن نداشته باشن و هرکی گفت چرا به خودت نمیرسی بگن من این همه کار دارم! نمیتونم!

    گاهی حدس میزنم حتی برای جلب دلسوزی

    یا برای رفتن توی قالب قربانی این کارو میکنن

    … خیلیها هستن که بچه معلول یا بیمار و سالمندی رو در خونه دارن و به بهانه چیزهای اعتقادی میگن دلمون نمیاد بذاریمشون بهزیستی و مراکز مراقبتی

    و خودشون رو گرفتار میکنن

    و میرن تو حس قربانی و میگن به خاطر فلانی، سفر نمیتونم برم… سر کار نمیتونم برم… وقت ندارم به خودم برسم ووو

    9.امروز با مامانم رفته بودم پنج شنبه بازار

    یه پیرزنی تو آفتاب داغ اومده بود کنار چند نفر دیگه دستفروشی کنه و داشت هلاک میشد

    به مامانم گفتم

    ببین چقدر توی قالب قربانی رفتن خطرناکه!

    گفت چرا

    گفتم ببین که حتی قوّه خلاقیت آدمو از آدم میگیره

    من اگه بجای این پیرزن بودم، و با خودم مدام میگفتم که قربانی این وضعیت نیستم

    ممکن بود برم از میوه فروش بغلی، اون جعبه های خالیش رو امانت بگیرم و برای خودم دوتا طرفم دیوار میچیدم و بعدش یه پارچه یا مقوا میذاشتم بالاش بعنوان سایه بون… تا انقدر اذیت نشم!

    تازه

    اگر از دیگران درخواست کمک میکرد شاید یه خَیّری براش سایه بون رایگان و درست حسابی هم میزد

    … ولی این ترحّم جویی همیشه کار دست آدم میده

    و درواقع اینجاست که به وضوح میتونی ببینی

    کسی به اون پیرزن ظلم نکرده و خودش به خودش ظلم کرده

    ما آزادیهاش رو نگرفتیم

    خودش آزادیهاش رو محدود کرده

    دنیا پر از امکانه

    ولی اون امکانها رو نمیبینه

    … به مامانم گفتم نگاه کن! اونطرف تر حتی یه دیواره که سایه داره… اگر طرف به خودش میگفت که من مجبور نیستم تو آفتاب بشینم، شاید این دیوار و سایه رو میدید

    ولی وقتی به خودمون میگیم که وااای! چقدر من بدبختم! من محکومم به نشستن در آفتاب و زجر کشیدن…

    دیگه هیچ امکاناتی رو نمیبینیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    محمود موحد گفته:
    مدت عضویت: 1593 روز

    درود بر استاد گرامی و بزرگوار من داخل چندین رابطه ای عواطفی که داشتم در همون اوایل رابطه اتفاقاتی افتاد و دروغ‌های گفته شد بی حرمتی هایی شد ولی طرف مقابل گفت منو ببخش و من حتما جبران میکنم قسم میخورم ب قرآن ب جان مادرم و هزاران قسم ولی باز تکرار شد ولی ب دلیل اینکه احساس ب طرف داشتم و اون حس دوست داشتنه نذاشت تمام کنم و مجبور شدم باور کنم حرفاش رو ولی در آینده ضربه های بزرگ‌تری خوردم ازشون طوری که با صورت خوردم زمین ….و الان ب شدت ب این حرفی که زدید اعتقاد دارم و اولین اشتباه و اولین دروغ باید آدم دو دوتا چهارتا کنه که جلوتر ضربه شدیدتری نخوره..سپاسگزارم از شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    در جواب استاد عباسمنش که پرسیده بودند کجاها احساسات شدید نشون میدین، این متن رو نوشته بودم خیلی وقت پیش (نمیدونم توی وب‌سایت هم گذاشته بودم یا نه ولی الان توی گوشیم پیداش کردم و

    برای شما هم میفرستم) :

    .

    .

    دم دمای صبح است؛ از خواب پریده ام و باز سردرد و گرفتگی عضلات گردنم از شدت فشار دادنهای ناخودآگاه خودم از درون بیدارم کرده است.

    دیشب دو استوری گذاشتم که یکی درمورد بی فرهنگی های آدمهای مذهبی بود (که آشغال های پلاستیکی غذای خود را در راه کربلا ریخته بودند) و دیگری برای تنبیه کردن یک عده مذهبیِ سیاسی دیگر که در صدد حذف رشته مجسمه‌سازی و گوشمالی دادن هنرمندان یک کارهایی کرده بودند که به مذاق ما خوش نیامده بود و انجمنها بیانیه‌ای بشکل نامه سرگشاده برایش صادر کرده بودند.

    نگاه میکنم که همه ما شبانه‌روز در صدد تنبیه کردن همیم و هی آنها میخواهند ما را ادب کنند و هی ما میخواهیم دیگران ادب بشوند!

    و میدانم اگر بخواهم به سردردها و انقباض های عضلانی ام پایان ببخشم باید از تنبیه کردن دیگران و خودم، حتی در ذهنم دست بردارم.

    چقدر حرص میخورم! همیشه از همه چیز خشمی نهان دارم و فکر می‌کنم همیشه یک چیزی اشتباه پیش می‌رود و آنکه باید احساس مسئولیت کند و یک چیزی بگوید تا اوضاعِ درست نشدنی درست بشود، من هستم!

    درحالی که همین دارد من را از پا در می‌آورد.

    مبینم و چه با وضوح میبینم که اگر سالهاست نتوانستم شاد باشم فقط بخاطر این است که فکر میکنم وضعیت باید جور دیگری باشد اما نیست! و من باید وضعیت را تغییر بدهم و بی تفاوت نباشم؛ اما زورم به تغییر وضعیت نمیرسد و یک چیزهایی و یک افرادی تغییر ناپذیرند و آنچه از میان رفته فقط سلامتی من است!

    به تازگی آشنا شده‌ام با طرحواره ها و میدانم که طرحواره ی تنبیه چیست… میدانم که ایده‌آل گرایی وسواس گونه چیست… و از طرفی هم میدانم که در عرفان و خصوصیات عالی انسانی مقامی داریم با عنوان «شاهد»، جایی که «باید» فقط شاهد و ناظر باشی و آگاه در لحظه… اما از درون به هم نریزی و در برخی رویدادها دخالت نکنی، درست مثل فیلمبرداران حیات وحش که نظاره‌گر لحظه شکار آهو توسط یک شیر هستند اما میدانند که نباید آهو را نجات بدهند و فقط اجازه دارند فیلمشان را بگیرند و از دور نگاه کنند وگرنه در روند طبیعت دخالت نابجایی کرده‌اند و سیستم به هم می‌ریزد!

    سخت است گاهی بی‌توجه یا بی‌تفاوت باشم،

    اما

    وضعیت من باید چنین باشد تا شاد باشم و بتوانم خوب ادامه بدهم اما نیست!

    آنکه اذیت می‌شود و از میان می‌رود من هستم و آنچه صدمه دیده آرامش و سلامتی من است!

    آنکه اشتباه یا بی فرهنگی میکند (از نظر ما یا مخالفین ما)، معلوم نیست چطور آموزش دیده است که امروز ارزش‌هایمان این چنین باهم ضد و نقیض است و همه ما لِوِل آگاهی و تربیتی متفاوتی داریم.پس این جنگ و دور تمامی نخواهد داشت!

    همان دیشب یک ویدئو دیگر دیدم که میگفت در هر رابطه‌ای هستید، یادتان باشد که  شما مرکز توان‌بخشی نیستید و وظیفه تربیت کردن طرف مقابل با شما نیست. فکر نکنید دیگری درست تربیت نشده است و حالا این شما هستید که باید او را و وضعیت را تغییر بدهید!

    آخ که چقدر دلم میخواهد عمیقاً و همه جانبه این را یادبگیرم و بهش عمل کنم که نجاتم در گرو همین نکته ست!

    … من باید چیزی را در درونم تغییر بدهم! حس میکنم که این وضعیت هم درست نیست! من دارم دستی دستی خودم را بیشتر از هرزمانی از بین میبرم. درست مثل شادی‌هایم.

    من باید یاد بگیرم کمی_ حداقل گاهی بی توجه و بی تفاوت باشم تا بتوانم زندگی کنم و از آن لذت ببرم و آرام باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1048 روز

    یکی از موانعی که توی ذهن و زندگی بعضی از ماها هست برای پولدار شدن اینه که افرادی یا حداقل یکی رو در نزدیکانمون داریم که میترسیم ازمون پول بگیره.

    مثلا ممکنه همسرتون باشه یا پدر و مادرتون یا دوست یا خواهر و برادری که هربار متوجه شدن شما یه ذره پول دستتون اومده یا به بهونه ای ازتون قرض کردن، یا با کمال پررویی توقعاتشون رو باهاتون مطرح کردند و مثلا ازتون خواستند تا وسیله‌ای که لازم دارن یا هدایایی براشون بخرید، یا حتی مثلا مثل اون فردی که من همیشه باهاش درگیر بودم و هستم، با ترفندهای عجیب و غریب، بالاخره یه جوری ازتون میکشه! طوری که شاید خودتون هم دیر متوجه بشید که چی شد.

    (حتی یه دوستی دارم که میگه مرد اگه پولدار بشه میره پولاشو خرج یه زن دیگه میکنه برای همین هرماه به شوهرم الکی میگم  یه وسیله خونه خراب شده و باید یه چیز جدید بگیریم که حداقل اینجوری پولاشو تو زندگی خودمون خرج کنه و نره زن دوم بگیره)

    من چندساله دارم روی چالشم با همون یه نفر خاص کار میکنم و کار بسیار مشکلیه ولی امروز متوجه شدم که چقددددررر موفق بودم و میتونم موفق تر هم بشم. خدا رو شکر.

    برای همین دوست داشتم برای شما هم تعریف بکنم تا اینو درستش کنید و برید بسمت پولدار شدن.

    اینجور آدمها چندتا باور دارن که برای دفاع یا برخورد باید اونا رو بشناسید تا طبق اون بتونید حدس بزنید پشت فلان حرف و درخواستش چیه. اینطوری دیگه واکنش شما به اون فرد نامحترمانه نخواهد بود و دعوا و قهری هم پیش نخواهد اومد و شما فقط مرز خودتون رو حفظ میکنید.

    مثلا اگر خوب متوجه شده باشید، احتمالاً گاهی اون فرد فکر میکنه که شما عُرضه ندارید از پولاتون خوب مراقبت کنید و ممکنه ولخرجی کنید و در راه چیزهایی مصرفش کنید که اولویت نداره، ولی اون بهتر میدونه چی واجب تر و مهمتره و ا. لویت داره (وشاید به خاطر این باشه که متوجه تغییر شما نیست و بخصوص اگر شما در گذشته تجربه از دست دادن پول داشتید، اون فکر میکنه که دوباره قراره پولتون رو از دست بدید)، بنابراین به محض اینکه فهمیدین طرف قصدش خیره، به جای خشمگین شدن و به جای اینکه سرش داد بزنید و بگید: لطفاً تو برای پولای من برنامه نریز، و به جای اینکه فکر بکنید اون داره طمع میکنه، یا حرص میزنه برای مال و اموال شما….. ، یه ذره آروم باشید و اول به خودتون محکم بگید که:  «من عرضه اینو دارم که خودم از پولام خوب مراقبت کنم و مواظبم از دستشون ندم» _ اونوقت که این باور در درون خودتون اول نشست و محکم شد، بعدش خیلی آرام و محترمانه سعی کنید طرف مقابل رو درک کرده و باهاش صحبت کنید و (خیالش رو راحت کنید که شما خودتون از پسش برمیاین به درستی و به کمک اون نیاز ندارید که بخواد دیگری براتون پولاتون رو نگه داره) مثلا بگید فلانی جان، خیالت راحت باشه من برای اون پول برنامه‌های خوبی ریختم و مواظبم بیخودی خرج نشه و میخوام سرمایه‌گذاری کنم و اینا…

    یعنی از کلماتی استفاده کنید که اون دوست داره بشنوه و خیالش رو راحت میکنه… و باعث میشه شما رو باور کنه و به لیاقت شما ایمان بیاره… یعنی قشنگ بهش چندبار بگین… هی تکرار کنید که من خودم حواسم هست پولام الکی خرج نشه، خیالت راحت باشه

    … دیدین این مغازه دارا وقتی شما شک دارین واسه خرید، چجوری بهتون جنس می‌فروشند؟ مثلا میگن:  خانم خیااااالت راحت باشه این جنس حرف نداره، من برای خواهر و مادر خودمم بردم راضی بودن…

    خودتو اینجوری تو ذهن طرفت محکم و با عرضه جلوه بده

    و دیگه هم لازم نیست نگران این باشی که الان اگه فلان جوابو بدم باز بدش میاد بعد قهر میکنه بعد باز باید برم منت کشی و بعد باز آخرشم باید اون پولو بهش بدم… اَه… پس بذار همین اول تسلیم بشم و بدم پوله رو… بدم بره… که فقط خفه بشه و دست از سرم برداره!

    نه!

    این دفعه دیگه تسلیم نشو

    و پولاتو حفظ کن و وا نده

    ولی محترمانه باهاش مرز بندی کن و آب پس نده!

    اگرم حرفات کار نکرد در ابتدا… ولش کن

    بذار فکر کنن خسیس شدی

    بذار هرحرف و تیکه و کنایه ای میخوان بزنن

    تو پولاتو حفظ کن و خودت ازشون مراقبت کن

    قشنگ وقت بذار و تصمیم بگیر برای قرون به قرونش…

    به قولی همه تخم مرغات رو هم توی یک سبد نذار که خدایی نکرده اگه سبد افتاد همه پولات یکجا از بین نرن

    یعنی همشون رو نرو بذار بانک یا همه رو طلا نکن، کمی طلا، کمی دلار و ارزهای مختلف، کمی وسیله و خونه و ماشین، کمی فلان کمی بانک… خودت برنامه بچین….

    .

    دیگه اینکه مبلغ حقوق و درآمدت رو کامل به دیگران اعلام نکن

    کمتر بگو یا بگو خدا رو شکر در حدی که زندگیم بگذره هست. عدد نگو!

    جوابهای آماده پیدا کن که هروقت کسی ازت پرسید درآمدت چفدره، بدون اینکه طرف رو با بی احترامی ضایع کنی یه کاری کنی که دیگه یا نپرسه یا به هدفش نرسه… چون بعضی ها روی پول تو برنامه ریزی میکنن

    مثلا یه همکاری من دارم فضوله… چند وقت پیش میگفت فلان چیزو بخر و هی اصرار میکرد، از دهنم درومد که بابا پولشو ندارم هنوز، انقدر نگو.

    بعدش گفت تو که فلان قدر حقوقته، فقط هم یک سومش رو پول اجاره خونه میدی، پس بقیه شو چیکار میکنی؟!

    …. این حرف شوکه کننده رو همتون بارها از افراد نزدیکتون شنیدید و صداهای درونی شده شبیه به این هم زیاد دارین نه؟

    که هرموقع پول کم میارید حتی خودتون هم با بی انصافی به خودتون میگید چیکار کردی پولاتو؟!

    … بعدشم تا چندروز همش فکرتون مشغول جواب پیدا کردن برای این سواله و توجیه کردن اینکه مثلا  خب فلان روز فلان خرج واجب پیش اومد… مجبور شدم بدم وووو

    .

    متوجه هستین؟ دیگه توضیح بیشتر نمیدم متن طولانی میشه.

    .

    دیگه اینکه این فکر رو عوض بکنید که مثلا بگید من خونه بزرگ نمیگیرم چون اگه بگیرم، همه میخوان بیان خونه من مهمونی و حوصله مهمونداری ندارم

    یا من ماشین نمیگیرم وگرنه همش یا ازم قرض میگیرن یا میگن ما رو برسون فلان جا! من میشم راننده تاکسی مجانی شون

    .

    درواقع تمرینی که من کردم این بود که

    گفتم من میرم خونه دلخواهمو میگیرم (که چندماه پیش اینکارو کردم و خدا هم پولشو معجزه وار رسوند الحمدلله)، بعدش رَوِش برخوردم با آدما رو تغییر دادم

    مثلا هرکی خواست بیاد مهمونی یا مسافر که اومد بهشون گفتم شرمنده خیلی دوست داشتم که میتونستم میزبانت باشم ولی واقعا شرایط مهمونداری ندارم، لطفا هم نپرس چرا، اگه بخوای برات هتل معرفی میکنم یا بیرون همو ببینییم… منم مشتاق دیدنت هستم ولی هیچ جوره نمیتونم دعوتت کنم بیای خونم ببخشین.

    مهربون گفتم که طرف زیاد ناراحت نشه، هرچند که بازم بعضی ها ناراحت میشن… (ولی به دست چپم! خب چیکار کنم دیگه وقتی شعورش نمیرسه طرف…)

    و چون با همه اینطوری کردم، گوش به گوش رسید که فلانی با ماهم همین کار رو کرد… پس بیخیال میشن

    .

    یا مثلا هرموقع والدینم میگن ایشالا خدا بهت یه عالم پول بده که برای ما هم یه خونه بخری و ما رو ببری سفر فلان جا…

    با خنده و محترمانه تصمیم گرفتم بگم که ایشالا خدا به خودت انقدر پول و ثروت بده که خودت چیزایی که دوست داری رو بخری و داشته باشی نه اینکه دیگران برات بخرن

    و البته اونها هم باز تکرار میکنن حرفشونو

    و منم باز تکرار میکنم جوابمو

    تا باور جدید ساخته بشه با تکرار

    تو ذهن هردوطرف!

    .

    یه باور دیگه ای که این افراد دارن و گاهی بمن میگن اینه که  میگن این پولدارا حق ما رو خوردن، باید ازشون بکِشبم…

    … که

    بدون جنگ و خونریزی و بدون دعوا و خشم باید مثالها و حرفهایی رو در جواب این آدما آماده کنیم که به این برسن، پولدارا حقشونه و لیاقتش رو داشتن که الان دارن

    این که چی بگم به هرکی متفاوته

    وگاهی با باورهای جدیدی که ما برای خودمون ساختیم میتونه متضاد باشه متاسفانه

    ولی فعلا من هنوز تا همینجا فکرم بهش رسیده

    که برخلاف اعتقاد درونی خودم،

    میام میگم…. نه! فلانی رو ببین چقدر سختی کشید تا به اینجا رسید!… زحمت کشیده… کار کرده… و الانم حقشه

    (من در درونم به خودم یادآوری میکنم که لازم نیست برای ثروتمند شدن حتما سختی بکشیم، ولی اون لحظه جوابی که احساس میکنم باور طرفمو میتونه تلطیف کنه رو تحویلش میدم تا گاردش نسبت به پولدارا برداشته بشه کم کم و نخواد انتقام بگیره از ثروتمندا)

    آقا اصلا میگی که نکنه اون آدمها از من بدشون بیاد و دورم خالی بشه ازشون؟

    اوکی… بذار رابطه شون باهات کمرنگ تر بشه

    من به تو قوووول صد در صد میدم که دورت پر از آدمهایی میشه که مثل خودت هستن و این قوی شدن رو در تو تقویت میکنن و اونا آدمای باحال تری ان

    ببین

    همین الانش هم این آدمهای جدید و باحال رو خدا توی زندگیت قرار دادا

    ولی تو نمیبینیشون!

    چون نگاهت همش به اون آدمهای همیشگی و قدیمیه و هنوز چسبیدی به راضی نگه داشتنشون

    بابا!

    همین خودش شِرکه! میفهمی؟

    تو اونا رو کردی خدای خودت و داری ازونا حساب میبری؟!

    متوجه هستی؟

    …. دقت بکن که اون آدم درست ها رو خدا خیلی وقته آورده تو مدارت. اونا از تو هیچ توقعی ندارن که براشون خرج بکنی یا سرویس بدی بهشون.

    اونا حتی کمکت میکنن کم تر خرج کنی و بیشتر پول جمع کنی

    میشه لطفا اونا رو کشف کنی و بیشتر ببینیشون؟

    میشه بیشتر با اونا ارتباط داشته باشی به جای ارتباط با اون قدیمی ها؟

    میشه یه کم جرأت بکنی و نترسی؟

    .

    ….

    ازین مثالها زیاد دارم

    امیدوارم بعدا بازم یادم بیاد و بتونم بنویسم

    ومیخوام شماها هم لطف بکنید و به من یاد بدین از ترفندهایی که به کار بستین و کار کرده و موفقیت آمیز بوده

    و باعث شده موانع ذهنی و بیرونیتون حل بشه

    مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    فریبرز کاوه گفته:
    مدت عضویت: 1891 روز

    درود بر استاد بزرگوارم جناب عباس‌منش گرامی و بانو شایسته‌ی عزیز و یکایک شما هم‌فرکانسی‌های گلم

    دقیقا درسته، من دارم برای خودم این باورها را می‌سازم که:

    – من مشتریانی بسیار بسیار بسیار پول‌دار و دست و دل‌باز دارم که برای محصولات من به‌ راحتی پول‌های بسیار بسیار بسیار زیاد را می‌پردازند.

    – من سرمایه‌گذاران بسیار بسیار بسیار آماده را جذب می‌کنم تا با سرمایه‌های آن‌ها به درجات بسیار بالای کسب و کارم برسم.

    – اعضای بسیار بسیار بسیار آماده‌ای به گروه من می‌آیند که با پای سر، کسب و کار خود را انجام می‌دهند و برای خودشان پول می‌سازند و من نیز به این افتخار می‌کنم و از پورسانت‌هایی که شرکت به من می‌دهد، بک‌آپ عالی تهیه می‌کنم تا گروهم را پشتیبانی کنم و کسب و کارم را به شکل روزافزون گسترش دهم.

    ولی اکنون که خوب می‌نگرم، متوجه می‌شوم که، خودم دارم جلوی این نعمات و ثروت‌های روزافزون الهی را می‌گیرم. در این دو سه روز دو مشتری را برای محصولاتم جذب کردم که به شکل نادل‌خواه به آن‌ها بیست درصد تخفیف دادم. اکنون متوجه شدم که چرا پیشرفتی برای تحقق باورهایم ایجاد نشده؟!

    خوب مشخصه، من باوری محدود کننده نسبت به فراوانی و ثروت دارم. اگر این‌جور نبود، چرا تخفیفی دادم که خودم راضی نیستم و تازه به همسرم هم می‌گویم این کار را نکند!

    در راه بین زمینم در یک روستا و خانه‌ی خودمان در شهر بودم که داشتم به این فایل گوش می‌دادم. با خودم گفتم: آیا اگر تو تنها ده مشتری عالی با شرایطی که دلت می‌خواد داشته باشی بهتره؟ یا این‌که صدها و هزاران مشتری دست و پا شکسته مثل این‌ها؟

    مسلما اگر تنها ده مشتری عالی داشته باشم، بسیار بسیار بسیار بهتر است!!! تازه این اول کاره و یقین دارم که پس از آن، ده مشتریان عالی من، ده‌ها و صدها و هزاران مشتری هم جنس و هم رده‌ی خود را برای من خواهند آورد!!!‌ این قانون بدون استثنای کائنات است!!! بنابراین، تصمیم جدی گرفتم که به هیچ بهایی چنین مشتریانی را نپذیرم که اگر بپذیرم به معنای آری گفتن به کمبود و کاستی و فقر و تنگدستی است!!!

    اما، بریم سراغ مسئله‌ی این جلسه. درسته، همینه و همین که ما نمی‌توانیم در یک مدت کوتاه و بدون کار بر روی شخصیت خودمان نمی‌توانیم رفتاری را تغییر دهیم، پس دیگران هم مانند ما انسان هستند و باید به آن‌ها حق دهیم که آن‌ها نیز نتوانند که این کار را بکنند. ولی، باید بدانیم که خودمان مهم‌تر هستیم و حق نداریم خودمان را قربانی کاستی دیگران کنیم!!!

    خدایا چه اندازه شنیدن این جلسه برام سودمند بود و شیرین! چه تصمیم بزرگی گرفتم که با اطمینان می‌دانم که سبب پیشرفت بسیار بسیار بسیار بزرگ و پیوسته‌ی من در همه‌ی کارهای من می‌شود!!!

    استاد بزرگوارم و بانو شایسته‌ی عزیز و همراهان گرامی من، از خدای یگانه برای بودن شما در مسیر هدایت و آگاهیم سپاس بیکران دارم.

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    ونوس ملکی گفته:
    مدت عضویت: 1664 روز

    با سلام خدمت دوستای قشنگم و استاد عزیزترینم .راستش پترن همسر من تا چندی پیش ارتباط با جنس مخالف بوده که البته الان 2 الی 3 سالی هست دیگه چیزی ندیدم .البته خیلی پیش خودم فکر کردم و متوجه شدم که کار کردن روی خودم تونسته این قضیه رو اصلاح کنه .البته که ایشون از نظر مالی هم مشگل پیدا میکنن هر چند وقت یکبار اما خب من همیشه فکر میکنم که برکت و روزی من بسیاره و روزی من میرسه.اما راستش این پترن های ایشون رو نمی‌پسندم و منتظرم این مسئله ی مالی ایشون برای چندمین بار حل بشه و من برای خودم مسیرم رو ادامه بدم .بنظر من آدم باید همون دوران عقد و یا حتی دوستی وقتی میبینه طرف رفتارهایی داره که خوشایندش نیست اصلا فکر نکنه که این رفتار اصلاح میشه میخام بگم بدتر میشه پس لطفا لطفا رفقای عزیزم واقعا توی انتخابتون خوب خوب دقت کنین و من ب این نتیجه رسیدم هر وقت فهمیدی هم میتونی وارد عمل بشی و ب قول استاد پلن بی رو شروع کنی .امروز واقعا درسهای زیادی گرفتم .از خداوند ممنونم و همچینین از استاد عزیزم .سلامتی و حال خوش براتون آرزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    علیرضا نعمتی نیا گفته:
    مدت عضویت: 848 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به شما استاد عزیزم

    همین الان که دارم این نظر رو مینویسم منتظرم کسی پولی رو که بهش قرض دادم بهم برگردونه

    برای بارِ چندمه که به ایشون پول قرض میدم و هر بار از موعد مقررمون میگذره و بعد پول رو پس میده.

    البته فرقی که داره اینه که این بنده خدا هیچوقت ابراز پشیمونی نکرد. الان که دارم بهش فکر میکنم،دلیلی که من هر سری قرض دادنمو تکرار میکنم اینه که :

    چون میترسم از دستم ناراحت شه،یا به قولی،ارتباطشو با من قطع کنه با یه اندیشه ای خودمو گول میزنم..هر بار به یه شکل متفاوت.

    خودم هنوز نمیدونم دلیلش چیه.

    از تنهایی میترسم؟

    یا احساس ارزشمندی نمیکنم؟

    یا …شایدم جفتش

    یا دلایل دیگه.

    تلاش میکنم این سریال رو تا انتها ببینم و از درس هاش و آموزه ها استفاده کنم تا به جواب سوالاتم برسم.

    حتی به جواب سوالاتی که هنوز برام ایجاد نشده.

    تشکر میکنم از استاد عزیزم،عشق براتون میفرستم

    و مچکرم که همچین فضایی رو برای امثال من محیا کردید که زندگی بهتری داشته باشیم

    و خدارو شکر که به اینجا هدایت شدم.

    این اولین نظر من روی سایت عباش منش میباشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    دنیا گفته:
    مدت عضویت: 874 روز

    یه موضوع دیگه ای که امشب فهمیدم اینکه چرا من چند ماهیه که مریض میشم؟ خب موضوع برمیگرده به توجه من.اینکه به چه چیز هایی توجه میکنم که از جنس همون وارد زندگی من میشه؟ مثل اینکه من قانون توجه کردن رو زیاد جدی نگرفته بودم تا امشب که وقتی برادرم یه حرفی میزنه اون حرف ناخوداگاه تو ذهن من فرو میره و من انقدر بهش فکر میکنم که یه جوابی براش پیدا کنم.دلیل این مریض شدن من میتونه هم توجه باشه هم یکسری الگو های تکرار شونده که استاد راجبش صحبت کرده بود اما الان که فکر میکنم میگم من که زیاد به مریضی توجه نکرده بودم پس جرا مریض شدم؟ شاید من فقط فکر میکردم که دارم نوجه نمیکنم درست مثل زمانی که فکر میکنی داری مسیر درست رو میری ولی دراصل نیاز داری دوبارع یچیزایی رو برای خودت بررسی کنی

    تا اونجایی که فهمیدم کسایی که رو خودشون کار میکنن یه مسیری رو میرن با توکل به خدا و باور های مناسب و درمسیر به تضاد هایی برمیخورن مثل الان من اونو میبینن برای خودشون بازش میکنن و ایراد رو پیدا میکنن و یک باور بهتر و مناسبتر جایگزین اون میکنن

    و من هم که الان متوجه شدم که دلیل مریضی من میتونه تمرکز کردن به بیماری و چیز هایی شبیه بع اونه سعی میکنم از این به بعد به طور خوداگاه خودم رو از همچین مسایلی دور کنم و انقدر این روند رو ادامه بدم که جزئی از شخصیت من بشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    میترا گفته:
    مدت عضویت: 2019 روز

    سلام استاد وقتتون بخیر

    بارها این فایل رو گوش دادم اگر صد بار دیگم گوشش بدم بازم برای من یکی که کمه !!

    استاد

    من یبار نه ،دوبار نه! میلیون باااار از آدمها به طرق مختلف ضربه خوردم !!

    یعنی هی خدا گوشمو میپچوند و هی من خودمو اصلاح نمی‌کردم تا وقتیکه کاملا نابود شدم !!

    احساسم آسیب دیدم ضربات مالی خوردم همه چیزمو از دست دادم !!

    وقت جدایی از همسر تو محضر با وجود اینکه میدونستم این ادم چقدر دروغگو هست بازم برای بار هزارم بهش اعتماد کردم و هیچ شرط و شروطی نذاشتم و بعد فهمیدم ای وای که دوباره رکب خوردم و اونجا بود که خونم با تمام وسایلش رو از دست دادم و اواره شدم‌!!!

    بااینکه میشناختمش ولی باز باور نمی‌کردم باز مثل همیشه ساده بودم و اعتماد و اعتماد و اعتماد بیجا !!

    از اعتماد های بیجایی که به دیگران کردم اگر تا صبح بنویسم و ضرباتی که خوردم ، تموم نمیشه !!

    ریشش کجا بود ؟! عدم اعتماد به نفس ؟!

    دنبال آدما بودم که چی گیرم بیاد در عوضش؟!

    پایین بودن استاندارد هام؟!

    ارزش قائل نشدن برای خودم‌؟!

    استاد این همه ضربه ، برای من خوب بوده تازه !!

    سخت درس گرفتم سخت !

    انقدشو اینجا نوشتم کار اصلیم با خودمه و تو دفتر خودم !!

    اینهمه سال اینهمه گفتن و شنیدم و باور نکردم بدی آدمها رو منفعت طلب بودنشونو!!

    استاد من خوشبینی رو با سادگی و زودباوری اشتباه گرفته بودم !!

    هزاران مثال دارم از بلاهایی که سرم اومده و عجیب برای بار هزارم اعتماد کردم و ضربه خوردم !!

    همه چیز عین زمین گود بازی بود که تا وقتی توش بودم هیچ نمی‌فهمیدم الان که اومدم بیرون تازه میفهمم با خودم چه ها کردم و میفهمم الان ، که آدم خودش به خودش ظلم می‌کنه !

    استاد ممنونتونم … این یه مقدمه ای بود و کار اصلی من با خودم تازه شروع شده

    از خدای مهربونم هدایت می‌خوام که اون راهنما باشه که اگر لحظه ای از من غافل بشه ، باز من به خودم ظلم کردم

    در پناه خدا باشین …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: