نحوه برخورد با الگوهای تکرار شونده دیگران - صفحه 36

614 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدرضا بهبودی گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    بنام خدای مهربونم ک هر لحظه در حال هدایت منه ب سمت خواسته هام و ب سمت زیبایی ها

    سلام خدمت بهترین های دنیا استاد عباس منش عزیز مریم جان شایسته و مهربونم و بچه های عزیز

    خداروشکر میکنم ک بازهم خداوند این فرصت رو ب من داد تا روی خودم کار کنم

    این فایل هدایت دیروز من بود برای شروع کاری ک احساس میکنم بهش علاقه مندم و خواستم از خداوند ک منو هدایت کنه

    اولش من ارتباطی بین درخواستم و هدایت خداوند ندیدم اما بیشتر ک فکر کردم دیدم من باید این مسیر رو برم و یکسری باورهام رو ک باعث میشه زندگیم مثل یو یو باشه رو تغییر بدم تا توی مسیری ک میخوام شروع کنم بتونم از همون اول خوب شروع کنم و پیش برم و مهم تر از همه نتایج پایدار بگیرم

    چون در حال حاضر این مسئله رو دارم و هر چند وقت یکبار این تجربه رو دارم و انگار همه چیز بهم میریزه و من باید از اول شروع کنم و انرژی بزارم تا دوباره بیام بالا و پاشنه آشیلم در مورد موضوع روابط بصورت کلی هست ک با گوش کردن ب این فایل و نوشتن آنچه ک ب ذهنم میومد ، ایده خوندن کتاب آیین دوست یابی بهم الهام شد و ب لطف خدا این کتاب ارزشمند رو دارم

    استاد مثالی ک در مورد اجاره مغازه هاتون زدید ک نمیشد ک 1 سال کامل یکجا باشید ، منو یاد گذشته خودم انداخت ک منم بخاطر یکسری باورهای محدود کننده ام در مورد کار و ارزش ، کارهای مختلف زیادی رو تجربه کردم و توی هیچ کدوم هم نتونستم 1 سال کامل بمونم و منم این موضوع برام آرزو شده بودم ک منم میخوام حداقل 1 سال ی جای ثابت کار کنم و ب لطف خدا این موضوع برام حل شده

    حالا از کجا میفهمم ک حل شده ؟

    ب قول شما از نتایجم ک دیگه مثل قبل نیست و تغییر کرده

    حالا چنتا از ترمز هام رو میخوام بگم براتون

    یکی اینکه من از کاری ک بهش علاقه نداشتم و بارها فکر کردم ک کلا رهاش کنم ، با جسارت بیرون اومدم و ب خودم قول دادم ک دیگه من اینکارو انجام نمیدم در هیچ شرایطی

    و دوم اینکه من ذهنیت و باورم رو نسبت ب کار و شغل و ارزش بصورت کلی تغییر دادم

    چون من فکر میکردم ک : ارزش آدما ب کاری هست ک انجام میدن و یکسری کارها رو ک همه میتونن انجام بدن و من نمی‌خوام اون کارها رو انجام بدم و باورم رو نسبت ب موضوع کار کلا تغییر دادم و ب خودم گفتم ک : همه کارها ب یک میزان ارزشمند هستن

    یعنی فردی ک کارمند شهرداری هست و کارش تمیز کردن محیط زندگی مون هست ب اندازه ی فردی ک دکتر هست و با سلامتی و جان انسانها سروکار داره ب یک میزان ارزشمند هست و هر دو ب یک میزان ارزش خلق میکنن

    اینکارها رو ک انجام دادم ، من هدایت شدم ب کاری و شغلی ک اولاً واقعاً بهش علاقه دارم و از انجام دادنش لذت میبرم و دوما در مدت زمان کوتاهی « کمتر از 4 ماه » خیلی خوب توی این کار پیشرفت کردم و واقعاً راضی هستم از این بابت

    حالا در مورد عواقب اعتماد ب افرادی بگم ک الگو های تکرار شونده مخرب دارن :

    من با ی خانمی توی رابطه بودم و از ی جایی ب بعد احساس میکردم ک ایشون صداقت نداره

    و این موضوع واقعاً اذیتم میکرد و هربار ب من می‌گفت ک : ی فرصت دیگه بهم بده و از این حرفا

    و کاری ک من انجام میدادم این بود ک : بلاکش میکردم و بعد از ی مدتی ایشون با ی شماره دیگه تماس می‌گرفت و باهم صحبت میکردم و من دوباره این رابطه رو ادامه میدادم و دوباره بی صداقتی و دوباره روز از نو روزی از نو …

    آخر انقد آزار دهنده شده بود ک رابطه رو تمام کردم

    حالا چرا من این رابطه رو ادامه میدادم ک ب اینجا برسه ؟

    اول اینکه من فکر میکردم ک دیگه نمیتونم رابطه ی دیگه ای رو بتونم تجربه کنم و داشته باشم

    یعنی باور کمبود ، و ب همین دلیل چسبیده بودم ب این رابطه و این باور کمبود مهم ترین دلیلش بود

    دوما اینکه من این الگو رو نمی‌دونستم و روی حرف آدما حساب میکردم و بهشون مهلت میدادم و فکر میکردم ک آدما بعداز ی مدت کوتاهی میتونن تغییر کنن و اگه میگن تغییر کردم هم نباید روی حرفشون حساب کرد

    چون واقعاً نمیشه ب این زودی و ب این راحتی تغییر اساسی کرد

    من ب خودم اصلا توجه نکرده بودم ک : بعد از این همه مدت تازه دارم تغییرات رو در باورها و رفتارم میبینم و من انتظار بیجا از دیگران و جهان داشتم و دلیلش هم عدم درک درست قانون تکامل بود

    ممنونم از شما استاد عزیز و فوق العاده ک انقد فکر میکنید و ایده های زندگی ساز رو با ما ب اشتراک میزارید تا ماهم بتونیم خوب زندگی کنیم

    برای همگی آرزوی سلامتی شادی عشق ثروت و سعادت در دنیا و آخرت دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Hootan گفته:
      مدت عضویت: 2529 روز

      سلام

      وقت بخیر

      جناب بهبودی کامنت های شما را زیاد مطالعه کردم اشتیاق وافر شما را در خودشناسی و دوری از عوامل بیرونی و بدنه جامعه از جنس کامنت های شماست و این ستودنی است

      اگر تمایل داشته باشید در تلگرام باهم در ارتباط باشیم از درس ها، تغییرات ،نکات مثبت،زیبایی ها، خودشناسی کلا در زمینه قوانین کیهانی به نتایجی که میرسیم به یا ترمزها و شرک ها و باورها مخرب و هر چیز دیگر به اشتراک بگذاریم تا برای پیشبرد ودستاوردهای عالیتر خودمان موفق تر عمل کنیم لطفا شماره تلگرام یا آیدی تلگرام خود را ارسال فرمایید از جناب عباس منش هم سپاسگزارم که باعث گسترش کیهانی خانواده صمیمی عباس منش میشوند

      هوتن بهبودی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    آسمان گفته:
    مدت عضویت: 1567 روز

    به نام خدای بخشنده و مهربان

    سلام به همه عزیزانم

    من میدونم خودم خالق اتفاقات زندگی خودم هستم من میدونم چیزی که مدام اتفاق میفته پاشنه آشیل منه و خودم ایجادش میکنم با اون احساس شدیدی که در من ایجاد میشه و من باورهایی دارم که باید روشون کار کنم و باید اساس اون باور رو پیدا کنم نه همون موضوع خاص و بدونم که یک باور اصلی هست که اساس اون الگو در زندگی من هست

    در مورد نگرانی من در مورد فرزندم باید ببینن اساس این نگرانی از کجاست چرا من نگران میشم در صورتی که برای فرزند اولم اینطور نبودم و خیلی راحتر برخورد میکردم . من خیلی راحت با مسائل کودک اولم برخورد میکردم اما در مورد فرزند دومم خیلی خیلی مادر متفاوت‌ترین هستم از همه لحاظ. دیگه از اون ارامشی که موقع فرزند اولم داشتم خبری نبود.و این نگرانی من باعث الگویی تکرار شونده در زندگی من شده بود

    من موقع فرزند اولم همراه خانواده همسرم زندگی میکردم و بار ها و بارها ازشون شنیدم که نرو نکن مراقب باش این بچه کوچیکه هوا گرمه بیرون نرو هوا سرده بیرون نرو بچه رو گرم و سرد نکن بچه رو بپوشونه به بچه اینو بده اینکار نکن و………

    برای فرزند دومم ما مستقل زندگی میکنیم به لطف خدای مهربان خونه خریدیم اما من خیلی خیلی خودم رو مسوول سلامت فرزندم و اخلاق و رفتار فرزندم میدونم این اولین باری هست که بعد از مدتی کار کردن روی خودم متوجه شدم چرا الگویی در زندگی من تکرار میشه چون من خیلی از همسرم و دیگران شنیدم که مراقب باش مواظب باش و تمام اینها باعث شده من خودم رو مسوول بدونم در قبال فرزندم در تمام موارد الان فرزند دومم رو وقتی هواگرمه بیرون نمی‌برم وقتی هوا سرده بیرون نمی‌برم با کوچکترین مسئله ای دکتر میبرم در صورتی که در فرزند اولم اینطور نبود حتی وقتی همسرم دکتر می‌بردم من دارو هاش رو نمی‌دادم میگفتم خودش خوب میشه چیزی نیست در هوای بینهایت گرم یک بطری آب براش برمی‌داشتم و میرفتیم بیرون و به لطف خدا مشکلی پیش نمیومد ولی اینقدر صحبت‌ها و حرفهای دیگران تکرار شد که در من تاثیر گذاشت خیلی وقته دنبال اینم که چرا من اینطوری شدم من که اصلا یک آدم متفاوت بودم و تازه متوجه شدم که چرا؟؟

    وقتی من خسته شدم و به خدا سپردم چون دیگه واقعا احساس ناتوانی کردم و گفتم خدایا خودت افریدی خودت هم مراقبش باش من دیگه نمیدونم و نمیتونم و واقعا سعی بر ارام کردن خودم گرفتم آرام‌تر شدم و خداوند هدایتم کرد و فاصله بینش زیاد و زیادتر شد و من ارام و آرام‌تر و این چه تاثیر مثبتی روی من داشت که وقتی ارام باشم و بسپرم به خودش دیگه تمومه و خدا خودش میدونه و بنده اش و من میتونم کار خودم رو بکنم

    من که دوست دارم درآمد داشته باشم خودم رو وقف فرزندانم کردم و دست از کار کشیدم احساس میکنم وقتی کار کنم از فرزندانم میزنم و این هم یک باوری هست که باید رفعش کنم و باید بدونم مشکل اصلی و اساس این باور کجاست که این مسله باعث میشه اون باور بیدار شه. که باز هم فکر میکنم بر میگرده به همون احساس مسولیت در قبال فرزندانم چون باز موقع کار از همسرم بارها شنیدم که تو به کار و زندگیت و بچه هات برس و کارو ول کن

    خدارو شکر و به لطف خودش من در مورد فرزندم بهتر شدم چون تکرار آن الگو در زندگی من کمتر شده [خدایا ازت بینهایت ممنونم]

    اما اینکه من هنوز توی کارم ثابت نشدم و هر بار تا به اوج میرسه تموم میشه دلیلش چیه؟؟؟آیا همون احساس مسولیت مانع میشه؟؟فکر میکنم آره اون احساس مسولیت در قبال زندگی مشترک و مادر بودنم مانع میشه

    برای فرزندم خودم رو مسول همه چیز میدونم و جای خدا خالی بود و پر کردن جای خالی خداوند همه چیز رو درست کرد

    در مورد کارم هم شاید همین باشه یادمه دفعه اولی که شاغل شدم قرار بود کسی که من براش کار میزنم جابه جا بشه و شاید من بیکار میشدم اما ته دلم قرص بود به وجود خدا و اینکه هرچی خدا بخواد درسته و من راضی ام .اون طرف جابه جا شد ولی من همچنان براش کار میزدم و تاثیری در کارم نداشت وقتی میخواست نوع کارش رو تعقیر بده باز هم گفتم هر چی خدا بخواد و حدود چند هزار کار آورد فقط برای من و من تنها کسی بودم که از اون نوع کار میزدم و کامل تامینم کرده بود‌.

    اما وقتی برای مدتی زده بود توی کار لوازم آرایش و یک کار کاملا متفاوت در کتار کار خودش من کم کارتر شده بودم یعنئ مواد اولیه دیر میرسید و…. من منتظر این بودم که دیگه این کارش کم شه و دست از اینکار بکشه اما بعد مدتی کلی سرم شلوغ شد و کارهام زیاد اما بنا به دلایلی من از همکاری باهاش کنار کشیدن در اوج فراوانی سفارشات

    با شخص دیگه ای کار کردم و باز هم در اوج موفقیت کنار کشیدم

    خدایا مشکل من کجاست خدایا من چه باوری دارم که هر بار در اوج کارم تموم میشه ؟ آیا واقعا همون احساس مسولیت است؟؟

    در تمام موارد که کارم رو نیمه راه تموم میکنم خودم تموم کننده هستم یعنی طرف هنوز میخواد من براش کار کنم من نمیخوام

    یکی از مواردی که توی کار دارم اینکه من تصمیم گرفتم توی کارم تا انتها و همیشه ادامه بدم که دیگران نگن به خاطر هوس چند روز رفت دنبال کار یا یک مدت کار میکنه ولی بعد پشیمون میشه و خودش میره کنار و این باورها رو هم دارم که مثل چی چسبیدم به کارم

    شاید حرف مردم مهم بودن در مورد اینکه اون دوباره کارشو کنار گذاشته

    و یکی از خواسته من اینه که با افراد خوش حساب کار کنم که تمام این افراد خوب بودن اما موقعی که من پول میخواستم نمیتونستن بدن همیشه میشد هفته بعد چند روز دیگه و ……

    تمام این صحبت‌های درونم بود نوشتم تا بمونه برای پیدا کردن باورهایی که باعث ایجاد الگوهای تکرار شونده در زندگی من میشه

    خدایا شکرت

    خدایا ما را هدایت کن به راه راست راه کسانی که به آنان نعمت داده ای آمین یا رب العالمین در پناه خدای مهربانم باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد کرمی گفته:
    مدت عضویت: 1221 روز

    بنام آنکه هرآنچه که دارم از اوست

    سلام خدمت استاد عزیز و دوسداشتنی

    فایل امروز نشانه من بود و قطعا آگاهی های هست که باید مدام تکرار کنم تا جزئی از وجود من بشه و بقول استاد حکاکی بشه در مغزم به عنوان باور

    این آگاهی ها رو ه به جرات میشه گفت در هیچ کتابی قابل دستیابی نیست به این وضوح و به این سادگی که همش برمیگرده به تجربیات استاد و درک الهامتش

    استاد عزیزم الان با گوش دادن این فایل که قبلا هم گوش داده بودم فهمیدم چقدر تکرارشون مهمه ،و با اینکه فکر میکردم این باورها رو اون روزها درک کردم و فهمیدمش و تا مدتها با خودم تکرهرش میکردم و حتی در برخورد با آدمهای نزدیکم بکارشون میبردم ولی امروز با گوش دادن به این فایل و تکرارش فهمیدم که اون باورهای قوی که ساختم چقدر ضعیف شدن بطوری که داشت فراموشم میشد و این خودش یه پاشنه آشیل ونشون میده همیشه باید روی خودم کار کنم و فکر نکنم با تکرار یک باور و رها کردنش همه چیز درست میشه

    امروز تلنگری بود که باید همیشه به خودم یادآور بشم که آگاهی و بالا رفتن مدار به میزان روی خودم کار کردن بستگی داره

    چند وقتی بود دوره 12 قدم که قبلا با کار کردنش تونستم نتایج فوق العاده ای ازش کسب کنم بیخیالش شده بودم و همش به خودم میگفتم که چرا مثل قبل ازش نتیجه ای نمیگیرم ولی الان فهمیدم دلیلش چیه و باید چطور عمل کنم

    و البته خدا رو شکر میکنم که هیچ وقت از این آگاهی ها زیاد دور نشدم که به بیراه برم و این خودش جای تقدیر داره از خودم

    الان خیلی هوشیارتر شدم نسبت به اخلاق اطرافیانم و بشدت شاخکای من حساسن نسبت به الگوهای تکراری ،و اینم مدیون آموزشهای شما استاد بینظیر هستم

    ممنونم ازتون که همیشه برای من پیغام آور آگاهی بودین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 1937 روز

    سلام استاد عزیزم

    من متوجه یک الگوی تکراری در همسرم شدم

    که متوجه شدم چون من با این الگوش درست برخورد نمیکنم باعث میشه که رابطه ما به مشکل بخوره

    من همیشه سعی میکنم که ایشون رو از این الگوی مخربشون آگاه کنم ولی هر موقع که آگاهش کردم رابطمون به مشکل خورده

    و دقت کنید ببینید که چرا من سعی میکنم ایشون رو از این الگو آگاه کنم!

    برای اینکه من میخواستم ایشون بهتر بشن و من نعمت بیشتری از ایشون دریافت کنم

    و چون وابستشون بودم

    دوس داشتم تغییر کنن

    وگرنه اگ یه غریبه بود اصلا نمیگفتم که این الگوی مخرب رو داری

    و حرفمم اینه که عزیزم من دوستت دارم که از این موضوعات آگاهت میکنم

    ولی اینا همش یه نقابه

    برای همین استاد میگن که اگه ما یاد بگیریم که توی روابط چطوری رابطه خودمون با خودمون رو بهبود ببخشیم روابط ما عالی میشه و هدایت میشیم به افراد مناسب یا اون فرد تغییر میکنه

    اما ما به جای اینکه خودمونو رشد بدیم توجه میکنیم به تغییر فرد مقابل و این باعث میشه کنترل وردی رو توی روابط رعایت نکنیم

    چون

    اولا وابسته هستیم

    دوما نیاز داریم تا به ما توجه بشه به واسطه باور چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو هارا نماند قرار

    سوما نیاز داریم که مارو تایید کنن چون آدمی که دردی از درد دیگران رو دوا کنه آدم نیست فقط به فکر خودشه

    چهارما فکر میکنیم اگه ما رشد کنیم شاد باشیم موفق بشیم اطرافیانمون که نا مناسبن از ما دور میشن و ما تنها میشیم به نوعی باور کمبود داریم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      عبد الرضا افسائی گفته:
      مدت عضویت: 1919 روز

      بنام خداوند بخشنده مهربان

      سلام صبحتون بخیر و شادی استاد گرامی و سرکار خانم جدایی بزرگوار و خیلی ممنونتم از این کامنت عالی و جامع که نشانگر درک بالای شما به اجرای قوانین و خودشناسی است.

      امروز این فایل نشانه امروزم هست و دقیقا اوضاع عاطفی الان با همسرم نیز دقیقاً برای تغییر عادت رفتاری عاطفی در سال میرم هست که از لحاظ ذ نی من درگیرش هستم و باید خیلی بیشتر روی این مورد کارکنم و این نشان از چند تا پاشنه آشیل اساسی در وجود کنه

      1.احساس وابستگی عاطفی

      2.احساس عدم لیاقت و دوست داشتن خودم

      3.احساس اینکه تا این درست نشه اوضاع زندگی منم درست نمیشه و فکر کنم این موضوع فقط با رها کردن و اینکه من فقط خودمو دوست داشته باشم و در مسیر درست باشم و روی نقاط مثبتش توجه کنم و ویژگی های عاطفی مد نظر خودم رو از جهان درخواست کنم و جهان کبوتر با کبوتر رو رعایت می‌کنه .یا ایشون درست میشه یا شخصی که با باورهای من هماهنگی داشته باشه میاره برام .

      به نظر من یک مسئله هم نباید فراموش کنم که من هم صد در صد عالی نیستم فقط دارم روی خودم کار میکنم و قطعا باید الگوهای رفتاری نامناسب و دوم هم در نظر داشته باشم و عادتهای نادرست کوچک و بزرگ خودم و اینکه همسرم از من بعنوان مرد خونه چه توقعاتی داره و میبایست داشته باشه.

      آیا فضای مناسب عاطفی و زمانی و مالی و مکانی و احساسی فراهم و رعایت کرده ام ؟!!!!

      ایراداتی هم باید در رفتارهای شناسایی کنم و رفع کنم .و از خداوند بزرگ می‌خوام که منو راهنمایی و حمایت کنه تا در مسیر درست و آسان برای آسانی ها قرارمون بده

      ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      عبد الرضا افسائی گفته:
      مدت عضویت: 1919 روز

      بنام خداوند بخشنده مهربان

      سلام صبحتون بخیر و شادی استاد گرامی و سرکار خانم جدایی بزرگوار و خیلی ممنونتم از این کامنت عالی و جامع که نشانگر درک بالای شما به اجرای قوانین و خودشناسی است.

      امروز این فایل نشانه امروزم هست و دقیقا اوضاع عاطفی الان با همسرم نیز دقیقاً برای تغییر عادت رفتاری عاطفی در سال میرم هست که از لحاظ ذ نی من درگیرش هستم و باید خیلی بیشتر روی این مورد کارکنم و این نشان از چند تا پاشنه آشیل اساسی در وجود کنه

      1.احساس وابستگی عاطفی

      2.احساس عدم لیاقت و دوست داشتن خودم

      3.احساس اینکه تا این درست نشه اوضاع زندگی منم درست نمیشه و فکر کنم این موضوع فقط با رها کردن و اینکه من فقط خودمو دوست داشته باشم و در مسیر درست باشم و روی نقاط مثبتش توجه کنم و ویژگی های عاطفی مد نظر خودم رو از جهان درخواست کنم و جهان کبوتر با کبوتر رو رعایت می‌کنه .یا ایشون درست میشه یا شخصی که با باورهای من هماهنگی داشته باشه میاره برام .

      به نظر من یک مسئله هم نباید فراموش کنم که من هم صد در صد عالی نیستم فقط دارم روی خودم کار میکنم و قطعا باید الگوهای رفتاری نامناسب و دوم هم در نظر داشته باشم و عادتهای نادرست کوچک و بزرگ خودم و اینکه همسرم از من بعنوان مرد خونه چه توقعاتی داره و میبایست داشته باشه.

      شاید این رفتار همسرم یک نوع اعتراض باشه نسبت به یک کمبود از طرف من .

      آیا فضای مناسب عاطفی و زمانی و مالی و مکانی و احساسی فراهم و رعایت کرده ام ؟!!!!

      ایراداتی هم باید در رفتارهای شناسایی کنم و رفع کنم .و از خداوند بزرگ می‌خوام که منو راهنمایی و حمایت کنه تا در مسیر درست و آسان برای آسانی ها قرارمون بده

      ان شاالله

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        خوشبخت آزاد گفته:
        مدت عضویت: 1937 روز

        سلام دوست عزیزم

        دقیقا همینطوره

        شما

        نباید بخوای به همسرت درس بدی که در مسیر درست باشه

        نخوای بهش بگی روی نکات مثبت تمرکز کن

        چون شما هم اگه باورهای ایشونو داشتی همینگونه رفتار میکردی

        به حرف هیچکس درست نمیشه

        مثلا خود شما

        اگه استاد میومد بهتون میگفتم روس نکات مثبت تمرکز کن بهت انگیزه میداد ایا تغییری میکردی ؟

        خیر بلکه این مثبت اندیشی شما حال یک باورریشه ای درونی هست

        که شما در درون خودتون تغییر دادید و باعث شد کانون توجه شما تغییر کنه

        حالا اینقدر تلاش میکنید میبینید چقدر سخته؟

        پس از اون بنده خدا چه انتظاری دارید؟

        برای دریافت نعمت ها دیدگانمان را از آدمها برداریم و از خدا بخواهیم

        عشق محبت صمیمیت ارامش هرچیزی را فقط از خدا بخواهیم و در بند نباشیم که عشق فقط باید از طریق این آدم به ما برسد…..

        این حرفارو به خودم میزنم

        که یادم باشه اصل کار کردن روی باورهای توحیدی

        در پناه خداباشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        خوشبخت آزاد گفته:
        مدت عضویت: 1937 روز

        هر اعتراضی که به ما میشه

        اگر خواستیم

        میتوانیم اصلاحش کنیم

        اگر برای ما مفید بود اصلاحش میکنیم

        اما اگر دیدم دلمان نمیخواهد و برای ایکه همسرمان راضی شود میخواهیم تن به این خواسته بدهیم به نظر من صحیح نیست انجامش بدیم

        اعتراض های همسرمان نسبت به ما بیشتر وقتا اعتراض ما به خودمون

        مثلا در زمینه مسائل مالی

        مما وضعمون بده

        همسرمونم اعتراض میکنه

        خب این کاملا طبیعیه

        و اینجا باید با خودمون مهربون تر باشیم

        مسیرمونو باورهامونو نسبت به مسیر اگر لازم هست اصلاح کنیم

        و با مهربونی به خودمون به همسرمون بگیم نگران نباش اوضواع درست میکنه من حرکت میکنم خداوند اوضاع رو درست میکنه

        امیدت به خداوند باشه

        در زمینه روابط عاطفی هم سعی کنیم عشق و توجه لازم و کافی از نظر خودمون رو به طرف مقابل بدیم و راضی باشیم از رفتار خودمون و انقدر به خودمون ایراد نگیریم و لذت بیشتری در رابطمون ببریم از طریق توجه برنکات مثبت همسرمون

        بیشتر وقتا ما لذت کافی از طریق توجه برنکات مثبت همسرمون نمیبریم بعد میگیم من چرا هرچی هدیه مخرم هرچی بغلش میکنم این راضی نمیشه

        همه اینا خوبه ولی اصل توجه برنکات مثبت خودتون و همسرتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    آرزو جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 539 روز

    به نام خدا

    ارزو هستم خدارو شکر و سپاس گزارم که مرا ب این مسیر پر از عشق هدایت کرد و همچنین سپاس گزار استادی هستم که تمام اموز ه ها رو با جون دل میگه و یاد اوری میکنه

    خیلی خوشحالم که مسیر اشتباه سال ها زندگیم شناسایی کردم با تمام وجودم ب دنبال پتنر زندگیم بودم فهمیدم و خدارو شکر از امروز با تمام وجود صد بار فایل را گوش میکنم و روی خودم کار میکنم

    پتنر من رابطه با خانواده است

    پتنر تکراری بی احترامی کردن است

    من با خواهرم رابطه ای خوبی دارم ولی ی مشکلی که سال هاست تکرار میشه و من را حسابی تحت فشار قرار میدهد پتنر بی احترامی که من فوق العاده حساس شدم و برام خیلی مهم چون من ادمی هستم ب همه احترام میزارم ولی این موضوع طوری بهمم میریزه که مدت ها تو مغزم تکرار میشه من ی مورد بی احترامی دیدم و حرفی نزدم و فکر کردم اشتباه میکنم و همین طور بی تفاوت با اینکه حرص میخوردم ازش گذشتم تا اینکه هی تکرار شد با مساعل مختلف اینکه به خواهرم میگفتم بیا بریم بیرون و اگر هم نمیگفتم ناراحت میشد و اگر هم میگفتم بهونه میاورد .یا اینکه پسرم کاری انجام نمیداد ولی همش با برخورد بد و بی احترامی رفتار میکرد .یا با پدر و مادرم با بی احترامی باز رفتار میکرد . یا سر مسله ی بی ارزش سریع عکس عمل انجام میداد و با جیغ و فریاد به همه حتی

    کسایی که مقصر نبودند بی احترامی میکرد .یا موقع جشن و مراسم در خواست کمک میکرد و زمانی که تل میزدی و بهش میگفتی کمکی نیاز داری با بی محلی در صورتی که خودش گفته بود و من انجام میدادم بی احترامی میکرد نه بلکه با من بلکه با همه ی اعضای خانواده این طور بود و من فهمیدم این پتنر خواهرم با این که دوستش دارم ولی ارزش خودم بالا تر و من مقصر هستم و ضربه ها رو خوردم و دوباره قرار روی خودم کار کنم چون میدونم اون این پتنر را داره و تا خودش نخواد درست نمیشه و من باید فاصله بگیرم و روی خودم کار کنمم با تمام وجود سپاس گزارم و از خدا میخوام تو این مسیر کمکم کن و بتوانم بهتر و بهتر بشم و امید وار هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    فرزاد بازیار گفته:
    مدت عضویت: 782 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد

    من چند وقته سرکار دچار همین موضوع شدم ولی خوب چیزی نگفتم که حتی اونایی که زیر که در میارن و به کارای بیرونشون برسن،حتی خیلی هم تکرار شده که من علاوه بر کار خودم کار اونام مجبورم انجام بدم یه الگوی تکراری شده ولی خوب اول اینکه نمی‌دونم چی بگم دوم تو کامنت بعضی دوستان متوجه شدم که بعضی وقتا رها کن حالا یا میگم یا اون از دایره من خارج میشه یا من بالاخره حرفمو میزنم،ولی خوب یه الگوی تکرار شونده یی هست که زیاده و متوجه میشم که دوستانم دارن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    خوشبخت ترینم گفته:
    مدت عضویت: 792 روز

    سلام به همگی منم از این الگوهای تکرار شونده

    تو ذهنم هست

    مثلا یکی از دوستام ما با هم یه بحثیمون شد ،با وجود اینکه من بارها رفتم پیشش و همش بهش روی خوش نشون میدم و میگم که هر چی بینمون بوده مال قبلا بود،ه و الان تمام شده باز هم رفتارهای زشت از خودش بروز میده ،انگار خوشش اومده باشه که من پیگیرش باشم همیشع ….

    حالا من هم تصمیم گرفتم بعد گوش دادن این فایل تصمیمم بر این شد که بیخیالش باشم و بذارم هم خودم و هم اون زندگیه خودمون رو داشته باشیم ….و دوس ندارم حتی قدمی به سمتش بردارم و این جریان برام دیگه خیلی پیش پا افتاده شده که بخوام حتی بهش فکر کنم …..

    دومین مورد برام اینه که من میومدم نسبت به تکالیف دخترم خیلی حساسیت به خرج میدادم و هر موقع میخواستم بیخیال شم دوباره حساسیت‌هام شروع می‌شد و کلی خودم اذیت شدم الان دیگه یه مدت هست کلا نمیگم برو بخون برو که نمره ی بد میگیری و …..

    فقط بهش گفتم هر جا مشکل داشتی بیا ازم بپرس اگه بتونم کمکت میکنم و بهش توضیح دادم از یه تایمی تو شب بیشتر نمیتونم بیدار بمونم چون خودمم شاغل هستم ….و زیاد وقت نمیکنم

    و اینکه من اینقدر رو این قضیه حساسیت نشون ندادم و به قول خودمون بیخیالی طی کردم خودش راهگشا شد

    کلا وقتی رو یه قضیه خیلی فوکوس میکنیم جهان موضوعات بیشتری رو در مورد اون موضوع نشونمون میده ما آدمها همگیمون خیلی جای کار کردن داریم و فقط باید حواسمون باشه که روزانه شده یه نکته ی کوچیک یاد بگیریم ….

    الگوها اگر فکر کنم مطمعنم زیاد هستن

    ممنون میشم به کامنتم جواب بدین دوستای عزیزم و بهم بگید اگر جایی از قانون رو متوجه نشدم…..دوستون دارم

    …………

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    خوشبخت ترینم گفته:
    مدت عضویت: 792 روز

    سلام به همگی منم از این الگوهای تکرار شونده

    تو ذهنم هست

    مثلا یکی از دوستام ما با هم یه بحثیمون شد ،با وجود اینکه من بارها رفتم پیشش و همش بهش روی خوش نشون میدم و میگم که هر چی بینمون بوده مال قبلا بود،ه و الان تمام شده باز هم رفتارهای زشت از خودش بروز میده ،انگار خوشش اومده باشه که من پیگیرش باشم همیشع ….

    حالا من هم تصمیم گرفتم بعد گوش دادن این فایل تصمیمم بر این شد که بیخیالش باشم و بذارم هم خودم و هم اون زندگیه خودمون رو داشته باشیم ….و دوس ندارم حتی قدمی به سمتش بردارم و این جریان برام دیگه خیلی پیش پا افتاده شده که بخوام حتی بهش فکر کنم …..

    دومین مورد برام اینه که من میومدم نسبت به تکالیف دخترم خیلی حساسیت به خرج میدادم و هر موقع میخواستم بیخیال شم دوباره حساسیت‌هام شروع می‌شد و کلی خودم اذیت شدم الان دیگه یه مدت هست کلا نمیگم برو بخون برو که نمره ی بد میگیری و …..

    فقط بهش گفتم هر جا مشکل داشتی بیا ازم بپرس اگه بتونم کمکت میکنم و بهش توضیح دادم از یه تایمی تو شب بیشتر نمیتونم بیدار بمونم چون خودمم شاغل هستم ….و زیاد وقت نمیکنم

    و اینکه من اینقدر رو این قضیه حساسیت نشون ندادم و به قول خودمون بیخیالی طی کردم خودش راهگشا شد

    کلا وقتی رو یه قضیه خیلی فوکوس میکنیم جهان موضوعات بیشتری رو در مورد اون موضوع نشونمون میده ما آدمها همگیمون خیلی جای کار کردن داریم و فقط باید حواسمون باشه که روزانه شده یه نکته ی کوچیک یاد بگیریم ….

    الگوها اگر فکر کنم مطمعنم زیاد هستن

    ممنون میشم به کامنتم جواب بدین دوستای عزیزم و بهم بگید اگر جایی از قانون رو متوجه نشدم…..دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    طاهره نورانی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2437 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان

    الگوهای تکرار شونده ی من

    1) اینکه من هربار که باشگاه میرم مثلا باشگاه جدید بنا بر درخواست هایی که به جهان هستی میدم هربار به باشگاه های بهتر و باکیفیتر و شیکتر می روم اولش خیلی خوشحالم به خاطره بهتر بودن دستگاهها محیط زیباتر آنجا، خدمات آنجا وکلی لذت میبرم ولی بعد از مدتی که آنجا برام عادی میشه و متوجه آدم های اطرافم میشم توجهم میره به سمت اندامم و مقایسه خودم با دیگران و نکات منفی اندام خودم با اینکه اندام قشنگ و خوبی دارم ولی هنوز با اونی که خودم میخواهم فاصله دارم بنابراین دنبال تایید از دیگران هستم میخواهم بدونم نظر آنها مخصوصا کسانی که به نظر خودم اندام قشنگ یا بهتری دارند یا مربی هستند در مورد اندام من چیه؟ و فکر میکنم علتش اینکه من اندام خودم رو قبول ندارم و معتقدم که میتونه بهتر از اینا بشه خیلی ولی چون به خاطره خوردن شیرینی و چیزهای شیرین نمیشه ناراحت میشم در واقع چون من نمیتونم خوردن دسرها و مواد شیرین رو ترک کنم اندامم اونطوری که میخواهم نمیشه برای همین فکر میکنم این دیگه همینی که هست حالا ببینم نظر دیگران درموردش چیه؟

    الان به ذهنم رسید که درسته نخوردن مواد شیرین و دسر خیلی مهمه برای سلامتی و بدن و داشتن اندام دلخواه(با توجه به دوره ی قانون سلامتی که من خریداری کردم و کاملا قبولش دارم و قسمت فست و یک وعده رو میتونم اجرا کنم ولی نمیتونم شیرینی نخورم میدونم نباید بخورم ولی تلاش هایم تا الان با شکست مواجه شده) ولی میتونم خوردنش رو کنترل کنم و کمتر بخورم یعنی حالا چون نمیتونم حذفش کنم قرار نیست هرچقدر میخواهم بخورم!!!! حتی تو همون یک وعده. و البته خیلی از آدم های خوش اندامی که ورزشکارند و من پیجشون رو دنبال میکنم دیدم که جودوسر یا چیزای شیرین میخوردند و اندام قشنگی هم دارند چون از این مواد کم استفاده می‌کنند و گزینه های بهتری مثل جو دوسر و …. میخورند و اندام عالی هم دارند پس من حالا که نمیتونم حذف کنم بیام کمش کنم سالم ترش کنم تا آن شاالله با تغییر مدار و فرکانسش حذفش کنم.

    مورد بعدی در مورد الگوی تکرار شونده ی همسرم هست که همیشه به به طریقی به پوشش من گیر میده و کلا از هرچیزی من خوشم میاد بپوشم یه ایرادی پیدا میکنه و میگه نپوش و اگر من بهش بگم نه فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه و میپوشم لباس مورد علاقم رو قهر میکنه و با بی محلی ، غذا نخوردن و…. زندگی رو زهر میکنه. این اتفاق هر ماه داره میوفته و حرف و منطق و … هیچ فایده ای نداره و نظر نظر خودشه.

    از خداوند هدایت میخواهم برای حل این دو مسیله بالا

    ممنونم استاد عزیزم برای این فایل بی نظیر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سارا گفته:
    مدت عضویت: 1618 روز

    سلام به همگی

    خیلی ممنونم از اشتراک گزاری این فایل با ارزش.

    موردی که من در مورد مادرم باهاش مواجهه هستم. هر بار از روی انسانیت، ترس، احساسات، توجیه خدا گفته احترام کامل بزارین، اف هم نگین، اون بیماره و تو سالمی، اون طاقتش کمه و تو بچه ش هستی و اون تنهاس و تو خانواده داری ،..و هزاران دلیل و برهان دیگه خودمو سوزوندم. قصدم از گفتن الگوی زیر فقط تاکیدی بر درستی این قانونی هست که استاد گفتن و راهنمایی که ازشون میخوام.

    (الگوی یک)مادرم تا زمانیکه همه چیز به حرفش باشد و بهش خوش بگذره ادم مهربانی هست اما همینکه کاری، رفتاری،سلیقه ای باب میلش نباشد تا جایی پیش میرود که دخترش رو سالها از خونه بیرون می اندازد و بعد با تهمت زدن بهش که این دختر خراب هست، این فلان هست و بهمان ابروی او را همه جا میبرد . تمام کلانتری ها و اگاهی های محله را میرود برای تشکیل پرونده که دخترم معتاد است و خیابونی میخوایم پیداش کنی برام! انقد رفت و اومد تا خود کلانتری فهمید الکی میگه و مشکل از خودشه که بش گفتن اگر یگبار دیگه اومدی وقت مارو گرفتی میندازیمت زندان… گاهی گریه میکند که چقد دخترم سنگدل هست که یه سراغی هم نمیگیره! بعد که دختره سراغش رو میگیره بش میگه اومدی اینجا بخوری و بخوابی؟ و دوباره بیرونش میکند. این دختر، خواهر کوچکتر من است که الان 30 سال سن دارد. و در خوابگاهی بی نام و نشان در جنوب تهران زندگی میکند. از ترس اینکه ادرسش رو مادرم پیدا نکنه سالهاست با همه ی ما قطع ارتباط کرده… (چون چند بار در خوابگاه های مختلف پیداش کرده بوده و ابروریزی کرده بوده براش،خواهرم یک ازدواج نا موفق هم داشت که هم پدرم هم من و هم دایی م مخالف ازدواجش بودیم اما مادرم با تحت فشار گذاشتن پدرم و .. شرایط رو برای ازدواج انها فراهم کرد و بعد از دوسال که پسره خواهرم رو کتک زد تا مهریه رو ببخشه و بعد رفت وخیانت کرد به خواهرم، ازش جدا شد.)

    مادرم منو مجبور میکنه که پیداش کنید این خرابه و ابروی مارو برده. یا فلان میکنم. برو تف کن توی صورت خواهرت یا تو هم دخترم نیستی. برای همه تعریف کن که اون دختر خوبی نیست و جن رفته توی بدنش! باید سرشو بزنیم به دیوار تا جن بیاد بیرون! مردا همه خیانت میکنن این نباید جدا میشدو…

    من این وسط هرچی حرف میزنم با مادرم و دلداریش میدم، گاهی الکی میگم باشه تف میکنم توی صورتش.. تو خودت رو ناراحت نکن. باشه منم قطع ارتباط میکنم باش و.. یا گاهی دعوام میشه باش که خودت رو درست کن..رفتارت رو.. کارات رو .. گاهی با گریه .. گاهی به شوخی… اما اون همونه که هست. و من از داخل ضعیف تر و خوردتر.

    نه فقط با خواهرم..مثلا با خاله م هم حرفشون بشه..انتظار داره من خاله م رو فحش بدم و دعوا کنم.

    یا پدرم یا همسایه ها و..

    (الگوی دو) تا یادمه از دوران بچگی با پدرم همیشه اختلاف داشت و همیشه من و خواهرمو مینداخت وسط. که یا با پدرتون قهر میکنید یا فحشش میدید یا بیرونش میکنید یا من باتون حرف نمیزنم و غذا نمیدم بتون. تا اینکه بزرگ که شدیم و من و خواهرم ازدواج کردیم، خودش پدرم رو از خونه انداخت بیرون، و چون پدرم تومور مغز ی داشت و احتمال تشنجش بود من پذیرفتم تا خونه ای بتونه بخره بیاد با من زندگی کنه.. سالها با من زندگی میکرد و من از طرف مادرم تحت فشار و فحش ..

    تا اینکه روزی من و همسرم سرکار بودیم اومد خونمون و از پدرم طلاق خواست.. پدرم قبول نکرد ومادرم گفته بود اگر طلاقم ندی همینجا سروصدا میکنمو ابروریزی میکنم. پدرم هم بش گف اینجا خونه ی ساراست تو نباید اینجا ابروریزی کنی و من نمیخوام طلاقت بدم اما حق طلاق رو بت میدم اگر خواستی خودت اقدام کن.

    حق طلاق رو بش داد و ایشون رفت و اقدام کرد.

    بعد مادرم منو مجبور میکرد که باید بیرونش کنی از خونتون همونطور که من تنهام اونم باید مزه ی تنهایی رو بچشه. باید بش بگی مهریه م رو بده چون عندالمطالبه س.. باید بش بگی تو باعث خراب شدن زندگی ماها شدی. تو عمر مارو تلف کردی؛ پیغامو پسغام برای کل خانواده و دوستای پدرم و خواهرهای خودش و فحش و بدوبیراه و.. خواهراش و یک برادرش چندساله بخاطر رفتارش باش قطع ارتباط کردن.. منم گاهی قطع ارتباط ..گاهی دوستی.. گاهی دعوا

    باز من گاهی از روی دلسوزی، گاهی عصبانیت، گاهی مهربانی، گاهی التماس میخواستم شرایطش رو اسونتر کنم براش، و هرکاری کردم ..از تایم خودمو بچه هام میگذشتم و میرفتم پیشش .. خرید میکردم از پوشت و مرف تا میوه و هرچی میدونستم دوست داره میبردم براش..میبردمش بیرون(بیشتر از اینکه با شوهرم یا بچه هام برم بیرون با مادرم میرفتم).. میبردمش دکتر و.. گاهی هم طاقتم طاق میشد و قطع ارتباط میکردم..

    اومدم با خواهرم و پدرم بخاطرش دعوا کردم.. با خاله هام صحبت کردم.. جلوی درو همسایه ازش دفاع میکردم.. کلا خودمو از زندگی عادی محروم میکردم و فکر میکردم من زندم تا میتونم تمام مشکلات اینو حل کمکم.. هرجا هم نمیتونستم ازش فحش میخوردم..پدرم خونه گرفت و بش گفتم کمتر بیا اینجا .. اون بنده خدا هم حرفی نداشت چون مادرم رو میشناخت و تلاش منو میدید.. برای اینکه من تحت فشار نباشم موافقت کرد.

    (الگوی سوم)دو بار در این مدت صیغه کرد.. یک بار با فردی که از نظر سنی اندازه ی من بود یعنی جای بچه برگش بود..توی یک روستایی در نزدیکی اصفهان رفت و 7ماه زندگی کرد.. مرده معتاد بود و مادرم تمام وسایل خونه رو خرید و به اسمش ماشین خرید، برای خواهرا و مادر مرده سرویس طلا خرید.. و بعد اینکه اینهارو ازش گرفتن دورش زد و مادرمو انداخت بیرون.. مادرم رف شکایت کنه که به جایی نرسید.. رفت وکیل بگیره.. وکیل با من تماس گرفت که این مادرت دیوانه س؟ گفتم چرا؟ گف این معلومه اصلا نمیتونه تصمیمات درستی بگیره و پولاش و زندگیش رو همینطور الکی حیف و میل میکنه و.با رضایت خودش میده.. بعد میخواد پس بگیره! الانم داره عکسهای مرده رو توی اینستاگرام پخش میکنه و بدوبیراه مینویسه.. مرده میتونه شکایتش کنه(تازه بعد از اینکه وکیل با من تماس گرفت من جریان مادرمو فهمیدم)

    حالا در تمام این مدت ماها هنوز پیام فحش و تهدید از طرف مادرم دریافت میکردیم. و دو سه باری خودکشی کرده تا اینجا.

    (الگوی چهارم) بعد از مدتی دیگه(حدود دوسال) دوباره با مرد معتادی که تاکسی داشت صیغه میکنه، اون مرد بش مواد میداد.. توی خونه ش مشروب درست میکرد و میفروخت.. و مادرم برای اینکه این ترکش نکنه دوباره با طلاها و پولای باقی موندش براش ماشین خرید( به اسمه مرده دوباره) و گفت بجاش سفته بده بم.. ( انم سفته بدون مشخصات از دکه میخره و یه 15 تا سفته بش میده..مادرمم که سر در نمیاره از این چیزا قبول میکنه.. بعد میفهمه اینا بدرد نمیخورن که دیر میشه)و کارت بانکی رو هم بش میداد.. مادرم بازنشسته س و ماهی ده میلیون حقوق داره.. تمام خرج خونه از کارت مادرم بود.. مرده هم ازش 10سالی کوچیکتر بود و دوتا بچه داشت که بچه ها پیشش نبودن.. به مادرم میگه حالا که من جوونیمو به پات میذارم توهم خونه رو یا به نامم کم یا بفروشش و دوتا خونه بدون سند بگیر یکی برای خودت یکی هم من..

    توی این مدت دوست مادرم خیلی مادرمو نصحیت میکنه که این ادم بدرد نمیخوره..اون گولت میزنه و.. مادرمم با دوستش قطع ارتباط میکنه.. منم هرجی بش میگم تمام پولاو طلاهات رو میبره و.. فحش میخوردمو مسخره میشدم

    تا اینکه مادرم برای انتقال خونه یکم مقاومت میکنه..مرده هم میزاره و میره.. مادرم وقتی میبینه مرده طلاهارو برده و رفته و هیچ پولی نمونده خودکشی میکنه..منم باز خودمو به اب و اتیش میزنم و راهی این بیمارستان و التماس اینو اون و نگرانی ها و دست تنهایی خودم در این کارها…( در همین حال فحش های ناجور در اورژانس بیمارستان جلوی اینهمه بیمار و پرستار داره بمن میده و اجازه نمیداد پرستارها شستشوی معده کنن..فحش های ناجور به این پرستارای بدبخت!) تا پارسال اسفند ماه با حس اینکه توانی در بدنم نمونده و حس میکردم دارم دیوونه میشم با التماس بستریش میکنن کیلینیک روانی) اما باز من خودمو میخورم.. هر روز مسافت خونه تا کیلینک..برای دیدنش.. و جالب اینکه اون قبول نمیکرد منو ببینه و من پشت در فقط گریه میکردم.. تا بلاخره بام تماس گرفتن که میخواد ببینتت..منم با سر رفتم.. با مهربونی گف منو بیار بیرون، اینجا اذیتم ایناهمه دیونه هستن ، کنک میزنن..غذا نمیدن و…. مدیر مرکز قبول نمیکرد.. تا اینکه من طاقت نیوردم و به مدیر مرکز گفتم دو ماه مونده دیگه میخوام ببرمش.. مدیر مرکز گف الان تنها دارایی مادرت همین خونه ای هست که داره..اینم اگر به نامش باشه قطعا از دستش میده، این برای اینکه خودش جایی برای زندگی داشته باشه تا اخر عمرش و بعدش برای تو و خواهرت هست(خواهرت که الان دربدره استفاده کنه بهتره یا این مردا بیان ببرن خونه رو؟)، بش بگو به شرطی میارمت بیرون که اینو به نامم کنی که از دستش ندی..گفتم من عمرا نمیتونم این حرف رو بزنم..گف احساسی تصمیم نگیر ..الان فکر کن یکسال گذشته و خونه هم از دست داده؟ میتونی ببریش پیش خودت؟ میتونی تا اخر عمر کاری کنی؟ گفتم نه.. گف اگر سختته خودم بش میگم.

    ایشون به مادرم گف.. و مادرم اول قبول نکرد و بعد قبول کرد و گفت باید دخترم در دفتر اسناد همراه شاهدبمن نامه ای بده که تا زنده هستم همچین خونه ای که دارمو برام فراهم کنه که نتونه خونمو بفروشه یا منو بیرون کنه. منم چون نیتم اصلا فروش خونه و یا بیرون کردنش از خونه نبود بدونن هیچ حرفی قبول کردم.

    و این تعهد رو دادم و اونم خونه رو منتقل کرد. (شوهرم از انتقال سند از اولش مخالف بود. میگف برات دردسر درست میکنه)

    و دقیقا همینطور هم شد.. اون که اومد بیرون بردمش بازار و براش چند تا جیز خریدم که روحیه ش عوض بشه و فرداش بردمش مسافرت شمال که مثلا حالش رو بهتر کنم..خیلی باش با نرمی صحبت کردم که مادر هر کاری داری هر چیزی میخوای خودم برات تهیه میکنم اما خودت رو از مشکلات دور کن.. اصلا بیا بمن سر بزنن.. با این تورهای مسافرتی برو گردش.. با نوه هات وقت بگذرون..سراغ اون مرده دیگه نرو.. اون گولت زده.. هرچی هم برده نمیتونی ثابت کنی و سراغش رو نگیر..خودم برات طلا میخرم کم کم..همه جی رو درست میکنیم و….من خوشحال از اینکه مادرم رو اوردم مسافرت و باش درد دل میکنمو میخوام افکارش رو سبک کنم.. که در مسیر برگشت از شمال متوجه شدم دوباره با مرده تماس گرفته! همون توی ماشین که با شوهرمو بچه هام نشستیم!!! انقد خجالت کشیدم جلوی شوهرم.. انقد خودمو خوردم و انقد حس کردم مچاله شدم از داخل و اینهمه جنگ اعصاب نتیجه نداده که خدا میدونه و بس…

    توی رودبار توقف کردیم و بش گفتم چرا دوباره باش تماس گرفتی؟ گف ربطی به تو نداره.. تو خونمو بردی اونم طلاهامو.. باش که صحبت کردم گفته من نرفتم و برمیگردم! هر ادمی اشتباه میکنه منم میخوام ببخشمش!

    بش گفتم اینکارو نکن که دیگه هرچی سرت اومد من نیستم.اون برای گرفتنه خونت داره برمیگرده..گف خونه که تو بردیش! دیگه چیزی ندارم از دست بدم و میخوام برگرده.. گفتمش چرا هنوز مقداری سلامتی مونده برات

    خلاصه مرده رو برمیگردونه.. و حرف توی حرف برای مرده تعریف میکنه که داستان اینکه دخترم بزور منو برده مرکز روانی و برای در اوردنم شرط کرده بود که خونه رو بنامش کنم… مرده میفهمه خونه شده با نام من..همون شب میگه خدافظ و میره!

    مادرمم بلاک میکنه.. مادرمم به دوستش زنگ میزنه که اینطوری شده.. اونم تماس میگیره با مرده: مرده هم میگه خونه که منتقل کرده دیگه برای چی بخوامش؟ (اینا همش دوهفته بعد از برگشت از شمال)

    ایندفه مادرمو بدو بدو توی دادگاه ها و کلانتری و.. منو مجبور میکنه که تو شاهد بیا. منم گفتم من شاهد هیچ چیز نبودم و هیچکجا همراهیت نمیکنم در این مسئله.. اونم میره از حقوقش رشوه میده به اینو اون.. از مامور دادگاه و کلانتری و..

    اما به جایی نمیرسه.. این وسط منو فحش و تهدید که تو دزدی.. خونه م رو برگردوم دزد..توهم مثل پدرت دزدی.. الهی بچه هات فلان بش و بهمان..الهی فلان بشی.. و 24 ساعت تهدید به ابروریزی و فحش..تا جایی که با محل کارمم تماس گرفت..

    کلا اعصاب و زندگی نذاشت برام..

    یه روز خوب و یه هفته بد..هرچی گریه کردم پیشش، دعوا کردم..جنگیدم که بش بفهمونم که در موردم اشتباه میکنی اگر خونه به نامم نبود الان برده بودش کجا میرفتی؟چکار میکردی؟ فایده نداره.. من اگر این خونه رو میخواستم بالا بکشم یا تو رو از خونه بیرون کنم توی این یکسالی که اینهمه دعوا کردیمو تهدید کردی و..اینکارو میکردم..

    شروهرم بم میگف این فایده نداره باید برش گردونی همون مرکز وگرنه خودتم روانی میشی..ابروت رو میبره.. دلم نمیومد..خودمو گول میزدمو قانع میکردم تا ماه پیش گفتم شاید باید ببرم بیمارستان امام حسین یه چند روز بستری بشه تا قرص هاش رو تنظیم کنن شاید قرص ها بهم خورده.. با التماس اینو اون..پزشک و پرستار و اشنا و فامیل تا بم وقت دادن برای بستری.. یک هفته بردم بستریش کردم( نه به راحتی با گریه و التماس به خودش) وقتی برگشت نشون میداد خوبه اما بعد فهمیدم با یکی از دوستاش سر موضوعی دعوا کردن و رفته دم در خونه ی پسر دوستش داد و بیداد و اونم با پاشنه کش زده بودش و..

    هرچی که بیشتر میگذره میبینم : نمیفهمه… درک نمیکنه.. نمیخواد درک کنه…خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَهٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ

    خلاصه همه کنار کشیدن و منم بریدم.. 40 ساله م شده و نفهمیدم این زندگیم چطوری گذشت تا یادمه گرفتار حل کردن رفتارها و عملکرد مادرم بودم و استرس زیاد از کاراش و تهدیداش بم منتقل میشد تا جایی که دست و پام همیشه بی حس میشد احساس درد قلب داشتم، معده م قفل میشد، سردردهای زیادی میگرفتم، در عین حال حالات و کارای نادرستش تساعدی میرفت بالا.. گرفتاری روی گرفتاری.. هنوز یکی رو حل نکردم ..دوتا ایحاد میکرد…. نه وقتی با بچه هام گذاشتم ..نه کتابی براشون خوندم..نه وقت کردم قصه ای بگم.. نه لذتشون رو بردم.. نه تایمی برای خودم و استراحتم گذاشتم.. نه تولدی برای بچه هام گرفتم.. توی زندگی خودم چون وقت نمیکردمو همیشه در حال دوندگی موارد مادرم و ناراحتی کشیدن و استرس تهدیداش بودم همه چیز سرسری گذشت.

    اما……….. اینهمه تلاشمو دوندگیم و استرسم و..برای مادرم هم نتیجه ای نداد..حتی بگو 5درصد..

    نه کلا ولش کنی میزاره راحت باشی.. نه بری سراغش.. مثل خار توی گلو که نمیتونی قورت بدی نه درش بیاری.

    الگوها خیلی و خیلی بیشتر از اینه..در طول این سالها بارها با خانواده ی شوهرم و دوستام تماس گرفت و میگف این دخترم حروم زادس.. فلانه بهمانه.. خیلی خیلی داغون و منزوی میشدم.. خجالت میکشیدم..برای پدرم و خواهراش و خواهرم و دایی مو.. همه اینکارارو کرده.. و اینم یک الگوی مجزاست..

    الانم یک هفته س با خودم عهد کردم که کلا و با احترام بکشم کنار. قطع ارتباط کامل. سخته اما باید باشه و میخواستم خونه رو برگردونم بش اخر همین هفته و با دایی و خاله هام مشورت کردم گفتن به هیج وجه چون قطعا از دستش میده و میاد سراغت که خونتو بفروش و برای من خونه بخر مخصوصا با نامه ای که داره.. اینکارو نکن. این ادم محجوره و توانایی تصمیم درست برای زندگیش نداره.. با یه وکیل صحبت کن که از طریق دادگاه بفرستیش سالمندان.قراره امروز و فردا برم مشورت با وکیل. برای یکی از خاله هام پیام گذاشته که اگر خونمو برنگردونه یکیشون رو میکشم.

    اما در کل در این 20 سال تلاش خیلی از بین رفتم از لحاظ روحی و تلاش هایی که میدونستم نتیجه نداره اما خودمو قانع میکردم و باز میدویدم.. اما دیگه تصمیم خودم رو گرفتم ان شاالله، که هیچ ارتباطی برقرار نکنم حتی اگر ابروم رو همه جا ببره. با هرکسی تماس بگیره. به خدا پناه میبرم و افزایش صبر و تحمل و درست کردن مسیر و هدایتم رو تنها بخوش واگذار کردم..

    این فایل رو دیروز شنیدم و دیدم چقد به موقع بود و کاااااااش بیست سال زودتر میشنیدم.

    کاش 20سال زودتر احساسی فکر نمیکردم.

    اما خب گذشت و این کاشکی ها راهی به جایی نداره.. و تصمیم باید قانونی( قانون هایی با نتیجه ی بدون تغییر) باشه تا اروم بشی.. الان ارامم..عجیب حس ارامش دارم نه اینکه بگم خوشحالم..نه.. ارامم.. بعد مدتها صورتم رو با ارامش توی اینه دیدم.. گفتم سارا این تویی؟ چقد بود توی اینه نگااه نکرده بودم. فرصت نبود.

    بچه هامو بغل کردم، تا چند دقیقه فقط ذل میزدم بشون دیدم دوتاشون چقد بزرگ شدن.. دیدم میز تلوزیون چقد خاک گرفته انگار این خونه زن توش نبوده! چقد خونمو دوست داشتم..تو این یکفهته و حتی الانم که دارم این متن رو مینویسم داره فحش میفرسته برام.. مسخره میکنه..تهدید میکنه .. همینطور 24 ساعته و پشت سرهم..

    اما ارامم، نه میلی دارم که جواب بدم، نه جوابی دادم، نه عصبی میشم، نه دیگه فکر میکنم همین الان باید کاری کنم.. باید به دادش برسم، بترسم بیاد محل زندگی و کارم ابروریزی کنه.. یا زنگ بزنه به درو همسایه و فامیل..دیگه مهم نیستن این مسائل برام…. خودمم نمیدونم چرا.. در کل خوشحال نیستم از این اتفاقات هم برای اون هم برای خودم و برای بقیه ای که درگیر این اوضاع هستن اما ارامم. نمیدونم تا کی؟ و تا چه حرکتی از اون میتونم همینطور بمونم.. اما از خدا هدایت میخوام.هم برای اون هم خودم و هم بقیه ی ادمها..

    این گوشه ی سختی بود از زندگی من، که قطعا خودمم دست داشتم توش و اجازه دادم دست داشته باشن توش.

    چه درسی برام داشت؟ شاید همین فایل و نتیجه گیری جواب سوالم باشه.

    اینده چی میشه؟ دست خداست و تصمیمات من. ان شاالله که خیره

    مادرم چی میشه؟ نمیدونم. خدا اگاه است. مسلما اگر با همین افکار و کارها پیش بره، تا سالها همینه اوضاعش.

    چه نقشه ی دیگه ای برای من میکشه؟ ایا میره دم مدرسه ی دخترم؟اسیبی میزنه بش؟ میبرتش قایمش میکنه؟ میاد محل کارم و ابروریزی میکنه؟ نمیدونم و هزاران سوال اینطوری دیگه جوابش رو نمیدونم.. و نمیخواهم بدونم. تنها به خدا توکل میکنم و این ارامش رو حفظ میکنم بقیه ش با خدا و تسلیمم.

    یه مورد جالب که اتفاق افتاد در این مسیر تسلیم، فقط اسم مادرمو از کانتکت های موبایلم پاک کردم که هر پیامی میده به عنوان شماره ی عادی روی گوشیم بیوفته که کمک کنه حساسیتم از بین بره، و جالبه وقتی زنگ میزنه ببینه بلاکش کردم یا گوشیم روشنه با خاموش، میکسالش با اسم spam روی گوشیم میوفته!! سه تا شماره داشت که پاک کردم.. هر سه شماره همینطوریه!

    ولی ناشناس دیگه ای زنگ بزنه اینطور نیست. و این هم در این مسیر جالب بود برام.

    ممنونم از اینکه وقت میذارید اموزش میدید.. پیام هارو میخونید.. جواب میدید.. راهنمایی میکنید..

    ممنونم و سپاسگزار که هستید. باز اگر راهنمایی بود که استاد میتونستن بگن، با کمال میل میپذیرم و در اون مسیر حرکت میکنم.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      علی نظری گفته:
      مدت عضویت: 693 روز

      سلام خدمت سارا خانوم

      خیلی باید دل بزرگی داشته باشی به نظر من و اصطلاحا مرد باشی که تو چنین مکان عمومی اسرار زندگیت و بگی که فکر کنم نشان دهنده عزم جزم شما برای تغیر زندگیتونه

      این کامنت شما اصلا انفجاری تو ذهن کرد که شاید باورتون نشه

      چون ماهم تقریبا این مشکل و داریم تو خونه و دقیقا همین رفتارو هارو با مادرمون داریم

      ولی کلا چون مناز همون بچگیم نسبت به این چیزا خیلی خداروشکر بی تفاوت بودم درگیرش نمیشدم

      ولی خواهرم خیلیییییی درگیر میشد با مادرم و هنوزم این درگیری ها این قهر و اشتی ها ادامه داره و اینقد پیامتون بنظرم ارزشمنده و نکته داره و ادم میتونه درس بگیره که برای خواهرم کپیش کردم و فرستادم

      واقعاااا به قول استاد ما مسئول تغیر زندگی افراد نیستیم و هرچی تلاش کنیم فقط خودمونا بد بخت تر میکنیم خواهرم منم دقیقا مثل شماست همبشه هرمشکلی باشه اون پیش قدم میشه چه از لحاظ مالی چه سلامتی چه مشکلات و …با اینکه خودش جدا شده از همسرش و درگیری های خودش رو داره و جدا زندگی میکنه انگار اونه که فقط باید هزینه ها و خرج های مارو تو همه زمینه ها بده ولی جالبش اینه هیچ چیز که درست نمیشه هیچ تازه بدترم میشه

      واقعا که انسان باید فقط رو خودش وقت بزاره و نسبت به اطرافیان سنگ دل بشه و تو همه زمینه ها خودش رو و وقت و سلامتیش رو ارزشمند بدونه

      من درس بزرگی از کامنت شما گرفتم و چقدر خوشحال شدم که متوجه مصیر اشتباهتون شدین خیلی ها تا اخر عمرشون هم نمیفهمن که کار از کجا میلنگه و اخرشم با غم و اندوه زیاد میمیرن

      خیلی باید خوشحال باشین که میتونین خودتونا تغیر بدین و در مصیر باشین و اینکه دارین به این سرعت نتیجه تغیر خودتون رو میبینید

      امیدوارم یه روز از نتیجه های درجه یکی که گرفتین برامون بگید و برای ما اسطوره بشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: