آرامش در پرتوی آگاهی | قسمت 2 - صفحه 29 (به ترتیب امتیاز)

787 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Ms Mohadese گفته:
    مدت عضویت: 2553 روز

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز

    چقدر زیبا بود جملات و چقدر حس خوب منو چند برابر کرد. همان وقتی که ذهن و روح ما هماهنگ شود و چه حس نابی است خدایا شکرت.

    شکرت که منو به این مسیر هدایت کردی .

    فایلل های ارامش در پرتو اگاهی چنان انگیزه ای در من ایجاد کرده که برنامه ای روزانه نوشتم وتقریبا اکثر وقت منو به خودش تخصیص میده و لذت بخش ترین کار دنیاس کارهای در جهت تغییر باور و ساخت زندگی به شکل و صورتی که تمامش خدا استو ارامش و خوشبختی.

    شاد و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    علی یعقوبی گفته:
    مدت عضویت: 3827 روز

    سلام به همگی و استاد عزیز و آگاهم

    تکرار و گوش کردن دوباره این فایل اشکهای منو درآورد

    چقدر وقتی به منبع و روح نزدیکتر میشویم راحت تر گریه میکنیم و ذهنمان از هر چیزی خالی تر میشود

    چقدر دنیای روح دنیای زیبایی است و چقدر دنیای ذهن درش درگیری است و وقت کم آوردن!!

    و چقدر سخت است که بتوانی در هر شرایطی حالتو خوب نگه داری و ذهنتو به روحت نزدیکتر کنی هر چند که تمام قانون و آموزه های استاد در همین تمرینه

    قبلا یادداشتش کردم ، هر زمانی که وقتم را برای این موضوع خرج کرده ام ، بهترین و سودآورترین و پر از اتفاقات خوب زندگیم بوده که مکتوب شده دارمشون .

    چقدر این فایل با آهنگ دلنشینش آدمو به آسمان میبره و چقدر دنیای روح بزرگه و پاک

    چقدر در دنیایِ آگاهیِ روح ، عشق است و آرامش و خدا

    چقدر ما در انتخاب بین دو مسیرِ روح و ذهن ، حقو به ذهن میدیم و افسار زندگیو دستش؟!

    چقدر زود فراموش میکنیم هدایای روح وقتی که باهاش رفیق میشیم ؟!

    چقدر تکرار و تکرار و تکرار این آگاهی ها زندگی عمیقتر و پر معناتری را به ما میبخشه

    چقدر نتیجه های احساس خوب از داشتن هر رویایی بدونِ احساس خوب ، عالی تره

    احساس خوب یعنی یکی شدن ذهن با روح ، یعنی منطبق شد ذهن بر روح ، یعنی خدایی شدن ، یعنی توحیدی شدن ، یعنی احساس زندگی کردن ، یعنی وابسته نبودن ،

    همین الان بگم که من یه پاداش خوب از این احساس خوبم گرفتم و اینکه در حین نوشتن ، مادرم برام یک آش رشته خوشمزه آورده که بینظیره ، جای همگی خالی …

    احساس خوب یعنی به نتیجه وابسته نبودن ، یعنی از همین چیزی که دارم و از همین مکان و در همین زمان خدا را سپاسگذاری کردن

    اقرار میکنم که من خیلی بیشتر باید روی این موضوع کار کنم برای منی که نتایج این فرکانس احساس خوب را دیده ام ، پس میتونم زمان بیشتری را به این موضوع اختصاص بدم و چقدر میشه خداگونه تر زندگی کرد

    خدا راشکر میکنم بخاطر این فایل و بخاطر وجود استاد نازنینم و ردپاهای به جا مانده از این بزرگوار

    برای خودم و استاد و همه دوستان نازنینم آرزوی بهترین احساسات را دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    بهار فعلی گفته:
    مدت عضویت: 2718 روز

    سلاااااام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته مهربووونم ودوستای هم فرکانسیه عزیزم در35امین روز این سفرلذت بخش که برام بهترین سفرعمرم بود?

    این فایلایه ارامش واقعا پراز ارامش اصلا عجیب حال ادمو خوب میکنه از اهنگش بگیر تا صدای استاد وحرفایه نابشون.‌‌‌..امشب بارها اینو گوش دادم وهی از اول پلی میشد و من چشمامو بسته بودمو تو دنیایه دیگه سیر میکردم .تو ایندم.وچقدر احساسم عالی بود .خدایا شکرت ازاین مسیر زیبا که هدایتم کردی .واقعا نمیدونم چطوری باید سپاسگذاری کرد وتشکر کرد ازاستاد جوووونم….خدایا تنها تورا میپرستم وتنها وتنهااااااااااااا ازتویاری میخواهمممم..درپناه حق باشید استادودوستایه گلم دوستووووون داررررم????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مریم تیموری گفته:
    مدت عضویت: 3124 روز

    سلام

    خاطرات من واین فایل صوتی?

    چشمانم روبستم واین صدا وحرفها واین اهنگ بسیار زیبا منو به کودکیم بردزمانی که دختربچه ای بودم باارزوهای زیادمثلا سواربرچرخ فلک اونم تکی وبالاخره سوارشدم صدای خند ه هامومیشنیدم که چقدرخوشحالم و وقتی چرخ فلک به بالاترین جای که من بودم میرسید من بیشترمیخندیدم ودستم رو به اسمان میگرفتم وتاابرهاروبگیرم موهای طلایم در هوا با چرخش چرخ وفلک پراکنده میشدوگاهی هم به صورتم برمیگشت ووقتی پایین میامدمن بازذوق بالارفتن جایگاهم میشدم وصدای بچه ها که مریم یه ابر برای من بیار ومن دستانم کوچکم روبازمیکردم وبه خیالم ان رامیگرفتم ومشت میکردتابه دوستانم بدهم???چنان این فایل منوبه زیباترین قسمت زندگیم بردکه ازذوق اشک ریختم وخوشحال شدم ازاینکه بالاخره دستم به ابرهارسید وخدارو پیداکردم وهرگزحسرت گرفتن ابرهارونمیخورم چون هرلحظه که بخواهم به روی ابرها سفرمیکنم باصداکردن خدا ??????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    Maryam R گفته:
    مدت عضویت: 3264 روز

    سلام پر از عشق به استاد عزیزم و خانواده دوست داشتنی عباسمنش

    ………

    هیچ چیز مهم‌تر از احساس خوب داشتن نیست…

    خیلی وقته که میخوام دوباره عباسمنشی بودن و شروع کنم چون حس میکردم چند ماهی از این فضا خیلی دور شدم و دوباره درگیر بازیهای ذهنم شدم… همش دنبال این بودم که از یجایی شروع کنم یکم گیج بودم… ذهنم خیلی بازیم میداد تا اینکه کم کم شروع کردم متنهایی که مریم عزیز هر شب میذاره توی کانال میخوندم و چند شب پیش این متن خیلی روم تاثیر گذاشت… دقیقا در مورد مساله ای بود که داشتم..یعنی نمیتونستم حسم و خوب کنم…دلیلی پیدا نمیکردم که تو این همه مساله که دارم و هرکدومش برای خم شدن یه آدم کافیه حسم و خوب نگه دارم و همش دنبال این بودم از کجا شروع کنم بلند شدن و… خلاصه این نوشته رو بارها و بارها خوندم و باهاش ارتباط برقرار کردم و هر روز سعی کردم با هر روشی که میتونم احساس خوب بودن و تجربه کنم… جملات تاکیدی میگفتم . مینوشتم… خودم به خودم امیدواری و انگیزه میدادم…و بیشترین روشی که دوست دارم حرف زدن با خداست…… تو این چند روزم از بخش پاسخهای عقل کل سوال و جوابهایی که در مورد روشهای ماندن در “احساس خوب” و مطالعه کردم و کلی مطلب یاد گرفتم…

    ولی بازم بعد از کارم که میرسیدم خونه بخاطر جوی که فعلا توش هستم حسهای خوبی و تجربه نمیکردم.. و امروز همش تو این فکر بودم چه برنامه ای بذارم که خوب باشم تو همین شرایط….

    وقتی از سرکارم برمیگشتم شروع کردم با خدا صحبت کردم راجع به اینکه الان با این شرایط حسم نسبت به چی باید خوب باشه؟ بچه ها تو عقل کل نوشته بودن حتما چیزی هست که راجع بهش ناراحتی که حسات بده.. بخدا گفتم من الان از خیلی چیزا ناراحتم… اول درآمدم…که تازه یکهفتس کار جدیدم و شروع کردم و همش از پرسنل می شنوم حقوقا رو دیر میدن که خب این ناراحتم میکنه چون برام حیاتیه…دوم اینکه از هفته دیگه میرم پانسیون زندگی کنم و جدا از همسرم و این تنهایی ناراحتم میکنه… سوم اینکه اگه خانوادم بفهمن تصمیم به جدایی گرفتم چقدر ناراحت میشن و چهارم اینکه اینهمه طلبکار عصبانی دارم که تماسهاشون و فکرکردن بهشون ناراحتم میکنه…. منم و یه پکیج 4 تایی از مسایلی که هر کدومش کافیه یه نفر و به تنهایی از پا بندازه…به خدا گفتم خب این پکیج کامل ناخواسته های منه و اونطور که از مطالب و نوشته ها فهمیدم باید بفهمم خواسته هام چیه که نسبت به اونا حس خوب داشته باشم…کلی با خدا صحبت کردم که هر کدوم از این اتفاقات چه چیز مثبتی میتونه برام داشته باشه… مثلا جدایی از همسرم میتونه این شرایط و برام بوجود بیاره که بتونم روی ورودیهای ذهنم کنترل داشته باشم و دیگه اینهمه فیلم بد و اخبار منفی و حرفای ناامید کننده نشنوم و افسردگی همسرم روم تاثیر نذاره و میتونم تمریناتم و انجام بدم و روی خودم کار کنم و از خدا خواستم که کمکم کنه تو تنهایی بتونم از این فرصت استفاده کنم… یا اینکه نقاط مثبت محل کارم و به خودم یادآوری کردم و به خودم گفتم اگه تمرین کنم توی احساس خوب بمونم همه چی برام طبق قانون خوب پیش میره…در مورد خانوادم به خودم گفتم باید یاد بگیرم بخاطر خودم زندگی کنم و وقتی حالم خوب باشه اونا خوشحال ترن… و در مورد طلبکارا به این فکر کردم که من همیشه از کار کردن میترسیدم… چون بخاطر تجربه هایی که داشتم فکر میکردم توی هیچ کاری موفق نمیشم ولی الان بخاطر نیازم وارد کار شدم و تمام سالهایی که نیاز نداشتم همش درگیر این بودم چکاری و انجام بدم و هرکاری و امتحان میکردم و زود ازش کنار میکشیدم… به این فکر کردم که الان دیگه نمیتونم پس بکشم و مجبورم ادامه بدم و این باعث میشه بالاخره توی یه کاری موفق بشم … با تمام فشارهایی که روم هست انگیزم و این شرایط و به احساس بیهوده بودن و تلف کردن روزهای عمرم تو گذشتم ترجیح میدم… خلاصه اینقدر اینا رو بالا پایین کردم و با خدا صحبت کردم که به این نتیجه رسیدم از این پکیج مشکلاتم دو تا خواسته واقعی دارم که اولیش رسیدن به عزت نفسه و دومیش خلق ثروت… بعدش دو تا رویای خیلی قشنگ و دوست داشتنی تو ذهنم نقش بست که تو کل مسیر 2 ساعته تا خونه تو ذهنم داشتم میپروروندم و براش اشک میریختم… باورتون میشه تا حالا رویایی به این شکل نداشتم که اشکم و در بیاره… و چقدر حالم دگرگون شد… و حالا فهمیدم بخاطر چی باید حس خوب داشته باشم… بخاطر رسیدن به این رویای قشنگم که با تمام وجودم میخوامش… حالا که خواستم و میدونم بهش گفتم “هر اتفاقی بیفته به نفع منه چون من خواستم و میدونم و بهت اعلام کردم و تو هم من و به سمتش هدایت میکنی…دیگه خیالم راحته”… برام دعا کنید به خودم تعهد دادم تا آخر سال روی “داشتن احساس خوب” هر روز تمرین کنم و به ترفندهای ذهنم آگاه باشم…

    همه حسهای خوب و براتون آرزو میکنم…. و دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      Maryam R گفته:
      مدت عضویت: 3264 روز

      سلامی پر از عشق ب دوستان…

      دو روز پیش این متن و گذاشتم و حدود یکهفتس دارم تمرین میکنم که روی ذهنم آگاه باشم و احساسم و خوب نگه دارم… امروز یه نشونه خیلی خیلی واضح دیدم…نمیدونید چقدر خوشحالم و خداروشکر میکنم… حیفم اومد اینجا عنوانش نکنم…سرکار که بودم برادرم تماس گرفت و خبر ناخوشایندی بهم داد…بعد از اتمام کارم بطور اتفاقی بسمت یه پاساژ رفتم… توی مسیر کلی با خدا صحبت کردم و ازش خواهش کردم کمکم کنه و بتونم حسم و همچنان خوب نگه دارم و با خودم تکرار کردم “هر اتفاقی پیش بیاد به نفع منه”… توی قسمتی از پاساژ که کار داشتم و واردش شدم و مشغول شدم کارم و انجام بدم …خانمی که خدمه اونجا بود بی مقدمه شروع کرد به دعا کردن برای من و کلی حرفای دلنشین بهم زد و در نهایت بهم گفت من چند وقت پیش مسأله ای برام پیش اومده بود که اتفاقی یه خانمی من و تو پارک دید برام دعا کرد و مسالم خیلی معجزه وار حل شد منم برای اینکه این چرخه رو ادامه بدم برای تو دعا میکنم… گفت یادت باشه که فقط از خدا بخوای و اون صدات و میشنوه… هر خواسته ای داشته باشی ازش بخواه قطعا بهت میده…این جملش اینقدر به دلم نشست و باورش کردم که بی اختیار اشک میریختم… من این و یه نشونه میدونم و باور دارم که خدا از زبون اون خانم جوابم و بهم داد و بهم گفت هر خواسته ای داری از من بخواه و من بهت میدم… منم این و پذیرفتم و یه خواسته خیلی بزرگ و ازش طلب کردم چون باور دارم من بنده شایسته و خاص خداوندم و لیاقت اینکه خواستم برآورده بشه دارم…. خیلی خوشحالم که شیطنت های ذهنم که سعی داره با معمولی نشون دادن و بی ارزش نشون دادن این قضیه من و ناامید کنه رو نادیده گرفتم و تصمیم گرفتم به حرف قلبم گوش کنم…

      منهم با تمام قلبم برای تک تک اعضا خانواده عباسمنش دعا میکنم و از خدا میخوام عشق رو توی دلهاتون زنده نگه داره و همیشه سلامت و شاد باشید.

      دوستون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مریم رضوی گفته:
    مدت عضویت: 3551 روز

    سلام.

    ۳۵ ومین روز از سفرنامه

    واقعا شهامت میخواد که تمام سکان زندگیت رو بسپری دست احساس خوب..

    ایمان اوردن به اینکه احساس خوب =اتفاقته خوبه نتیجه ش این میشه که تمام تلاشمون رو میکنیم به هر قیمتی به احساس خوب برسیم.

    راحت تر و خونسرد تر میشیم و سکان زندگی رو میدیم دست خدایی که در هر لحظه داره ما رو هدایت میکنه.

    دیگه نمیخوایمم با چرتکه انداختن حساب همه چی تو دستمون باشه و میتونیم با خیال راحت پاروهارو رها کنیم.اون خودش مارو میبره هر جایی که برامون بهترینه به شرطی که با تمام وجود باور کنیم و با اون باور عمل کنیم.

    هر لحظه مواظب جوانه های باورها مون که باعث احساس خوبمون میشه باشیم و با قدرت ادامه بدیم تا این باورها تو تمام وجودمون ریشه بزنه ….و هر روز باید نور و خاک و اب مناسب رو بهش بدیم.

    و روشون رو بپوشونیم تا آفت نزنن..

    وقتی این فایل رو گوش میکنم حس میکنم خوده خداوند داره باهام حرف میزنه و میخواد با تمام عشقش منو هدایت کنه و بهم یاداوری کنه که خالقم و نباید اجازه بدم اصل و ابدیت خودم رو فراموش کنم.حس میکنم خدا داره به یادم میاره که خوشبختی حق منه و من با تجربه این اصل بدنیا اومدم ولی خب همه فراموش کردیم و زمینی شدیم….

    ولی به لطف خدا الان اینجاییم و می تونیم به یاد بیاریم باور کنیم و عمل کنیم …

    سکوت میکنم تا بشنوم هر انچه را که باید شنید…

    ????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    معصومه خالقی گفته:
    مدت عضویت: 2381 روز

    سلام بر دوستان همفرکانسی عزیز در 35ومین روز سفر

    چه زیباست وقتی خود لایتناهی درونمان را پیدا کنیم و به آن بپیوندیم.همان خودی که تکه ای از خداوند است و ما را سرشار از احساس غرور و عزت نفس میکند و عزت نفس هم پایه اصلی در احساس خوب ماندن است.این راه ادامه میدهیم و با تکراررر ،هرچه بیشتر در احساس خوب می مانیم.

    امروز عاشوراست عزاداری همه اونهایی که رهرو حسین هستند گرامی باد.اگرچه باید شادی کرد چون حسین به دیدار حق شتافت ودرجه ایمانش را به همه نشان داد.بگذریم.

    امروز بار دیگه قانون باور خودش رو به من نشون داد.همسرم مشکل گردن پیدا کرده بود و به اصرار من پیش یک متخصص کاریو پرکتر(کار درمان)رفت .همسرم پزشک و من داروساز .اون اصلا به این شاخه پزشکی اعتقاد نداره و من در مورد دردهای ستون فقرات به دارو اعتقاد ندارم.اما باور دارم که ورزش صحیح کاملا این مشکلات رو حل میکنه.

    امروز با اینکه همسرم یک هفته است که ورزشهای دکتر رو شروع کرده اما مشکلش به شکر خدا حل شده و من واقعا خوشحالم که یکبار دیگه قانون خودش رو به من نشون داد.

    خانم شایسته عزیز در این سفر با من چه کردی که من متنی به این بلندی نوشتم.واقعا از اینکه اینجا هستم خوشحالم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    رضا معینی فر گفته:
    مدت عضویت: 3456 روز

    سلام به همه ی عزیزان و همسفران دوست داشتنی ام در سی و پنچ امین روز از این سفر خاطره انگیز وتحول کننده

    خدایا شکرت که من روبه این مسیر هدایت کردی به مسیر کسانی که به ان ها نعمت بخشیدی و دستم رو گرفتی و من رو تنها نزاشتی.

    خیلی احساس ارامش می کنم خیلی فایل خوب وارامش بخشی بود خدارو سپاسگزارم که من روبه این همه احساس خوب و حال خوب هدایت می کنه.همه چیز خداست و تنها با یاد خداوند است که دل ها ارام میگیرد تنها زمانی که به خداوند وصل می شوی و تنها روی او حساب باز می کنی می توانیم ارامش رو درک کنیم واز وابستگی های این دنیا و از زمینی بودنمان دست بکشیم و ان وقت است که هرچه بخواهیم را خداوند به ما می دهد.

    توحید ویکانگی وو صل شدن با وجود حقیقی خودمان با منبع لا یتناهی بزرگترین وبالاترین دستاورد ما انسانها ست که باید همه از خداون این را بخواهیم ورسالت نهایی همه ما یکی شدن با تنها منبع جهان هستی وو صل شدن به اوست.

    خدارو شکر میکنم که از طریق این سایت و دست هدایتگرش به نام سید حسین عباسمنش،خداوند من رو هدایت کرده وبه این همه احساس خوب و ارامش رسانده.

    دوست دارم بارها و بارها این فایل رو گوش کنم و خودم رو با تنها منبع جهان هستی با اصل خودم یکی کنم و این عشق بی پایان لا یتناهی رو تجربه کنم.

    همه از خداییم و به سوی او باز می گردیم. پس نه ترسی داریم و نه غمی.

    همه ی شما دوستان صمیمی ام رو به خدا می سپارم.

    هرجا هستید شاد،سالم وثروتمند باشید

    دوستدار شما رضا معینی فر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    Arzu گفته:
    مدت عضویت: 2363 روز

    با عرض سلام به استاد عزیزم من دیروز با آژانس رفتم باشگاه و همسرم هم تو اون باشگاه می ره و تایم باشگاهش بعد از من بود و به من گفته بودن که وسایل باشگاهشون رو و کیف پولشون رو که جا مونده بود با خودم ببرم،از سر کار اومده بود دنبالم دیگه خسته بود و نرفت از اونجا رفتیم خونه ی خواهر شوهرم بعدش هم خونه.منم دقیقا یادم نمیاد که کیف پولشان رو تو و کیف خودم گذاشتم یا تو همون وسایل باشگاهشون موند یا تو باشگاه افتاد یا آژانس یا خونه ی خواهر شوهرم و… و صبح که داشت میرفت سر کار کیف پولش رو خواست و پیدا نکردم.ولی تمام سعی ام رو کردم که به چیزهای مثبت فکر کنم اولش استرس گرفتم بعد آیت الکرسی خوندم و وقتی به قسمت سمیع علیم رسیدم دلم آروم و آروم شد و با خودم گفتم که فقط خدا میدونه کجاست و چطور به ما می رسونه فقط اون می دونه.و با خودم این باور رو تکرار کردم که من تا بحال چیزی گم نکردم اگر هم گم کردم خیلی زود پیدا شده و به من برگردونده شده بعد ذهنم شروع به کار کرد مثل همیشه که شوهرم کلی منو سرزنش میکنه مدارکش اونجاست و… بعدگفتم بذار خودمو مشغول کنم اومدم سایت شما و اون پیام رو دیدم بعد هدایت شدم به این صفحه که ذهنم و آروم کنم و احساسم خوب باشه .مطمئن هستم که گم نشده و اگر هم شده باشه پیدا خواهد شد خیلی زود من این اطمینان رو به خدای خودم از صمیم قلبم دارم که خدا به دست بندگان خوبش به ما می رسونه?ممنون از شما که قوانین رو عالی آموزش دادید بهتر از هر کسی تو دنیا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 2526 روز

    ۳۵مین برگ سفر من. خدارو شکر که هر روز احساسات بهتری رو تجربه میکنم و به مسائل از زاویه ایی نگاه میکنم که احساس بهتری بهم میده …

    خانوم شایسته اگه من تو همه کامنتام بابت متنایی که مینویسید ازتون تعرف و تمجید کنم اغراق نکردم اکثرا برا اینکه درکشون کنم ۲ بار میخونمشون خیلی پر محتوا ،عالی و تو چهار چوب موضوع مینویسید به من برای درک بهتر صحبتای استاد خیلی کمک میشه ممنونم

    قبلا این موضوع رو شنیده بودم که احساس خوب=اتفاق خوب یا از زاویه به زندگی نگاه کن که احساس بهتری بهت میده اما به قول استاد بیشتر به عنوان یه جمله قشنگ قبولش داشتم عملکردم در حد همین شنیده و حرفش بود فکر نمیکردم انقدر موضوع کیلیدی باشه وخوده همین جمله:احساس خوب=اتفاق خوب بزرگترین قانون کائنات باشه. قبلا من برگی بودم تو باد خزون و با هر اتفاق خوب یا بدی احساساتم بالا پایین میشد با یه کیشمیش گرمییم میشد با یه قوره سردیم میشد کنترل احساساتم دست اتفاقاتی بود که رخ میداد در نهایت نتیجه هامم بزرگ نبودند و بگیر نگیر داشته حتی وقتاییم که همه چیز خوب بود یه چیزی پیدا میشد یا حتی میکردم 😅که حالمو بدکنم ولی الان که این قانونو درک کردم دیگه فرق نداره چه اتفاقی داره میوفته من از زاویه ایی نگاه میکنم که احساس بهتری بهم میده از دله تهدیدا فرصتارو میبینم از استادم یه راهکار یاد گرفتم که خیلی تو این راستا بهم کمک میکنه وقتی میخوام یه موضوعی رو برا خودم انجام دادن یا ندادنشو راحت تر کنم به مرگ فکر میکنم همش به خودم میگم اولا هیچکس تضمینی به من نداده که اگه الان دست از تلاش بردارم دوباره فرصتی باشه رو خودم کارکنم و حواسم هست که من یکبار زندگی میکنم طوری زندگی کنم که حسرت نخورم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: