مصاحبه با استاد | پاداش های جهان به «استمرار در مسیر درست» - صفحه 29

568 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمود کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 953 روز

    به نام خداوند اجابت کننده

    خدایا شکرت که ادامه دادم این مسیر زیبا وپر نعمت رو وبه شناخت بیشتر راجب قوانینی که گذاشتی دارم میرسم وهمینطور اصل که شناخت خودته دارم بیشترو بیشتر میرسم خدای من

    نکته ای که امروز توی ذهنم صدای زنگ رو در آورد این جمله استاد بود که باید ادامه داد اگر نتیجه می خوام

    این جمله رو باید همیشه به خودم بگم مخصوصا توی مواقعی که هنوز نتیجه اونجور که باید دستم نیومده چون با استمراره که نتیجه می آید و با استمرار در مسیر نا گفته های مسسر شغلی رابطه خودشناسی و وو … هر مسیریو باید رفت تودلش واز خود مسیر یاد گرفت بهبود هارو چون به قول استاد باید بزاریم که توی مسیر رشد قرار بگیریم تا با بودنمون توی مسیر ایراداتمون رو بفهمیمم

    این جمله استاد رو که باید تو دل مسیر بریم تا ایراداتمون رو بفهمیم من اینجا با مثال های خودم بیان میکنم تا در این لحظه برای خودم یاد آوری بشه هم رد پایی باشه برای بعدا خودم که بیام وبخونم وباز استوار تر باشم در این مسیر

    دقیقا توی دل مسیر رفتن ویاد گرفتن وبهبود دادن برای من مثل این می مونه که هر وقت هر بیزنس یا شغلیو که دوستانم میان بهم میگن مثلا فلان کار با این حد از سرمایه واین جوری کار کردن وتوی این زمان این نتیجه رو داره دقیقا توی ذهنم این پلی میشه که اینا فقط حساب کتاب روی کاغذه واصلا نباید فقط به این دودوتا چهارتا نگاه بکنم.

    چون خودم توی هر شغلی که تا به العان بودم وتجربه کسب کردم دیدم که درسته اون صحبت هایی که روی کاغذ میارن دوستانم ولی توی دل کار اوضاع می تونه تغیر بکنه حالا هم به طرف مثبت هم منفی ولی بیشتر به سمت نا جالب چون وقتی میایم روی اعداد ارقامو حسابو کتاب پیش بینی می کنیم خیلی از مسائل رو که توی دل کار فقط پیش میادو نمی بینیم واتفاقعا همینا اون چیزین که حسابو کتابو میریزن به هم وکسبو کارا اون جور که فکر می کنیم پیش نمیره

    به عنوان مثل.میان حساب کتاب میکنن که اگر یه تریلی بگیریم اینقدر هزینه خریدشه بعد ماهی اینقدر تعداد بار ببره این قدر هزینه شوفرو خرجای ماشین در آخر برج میشه فلان عدد سود خااالص

    بعد من توی دلم می خندم ومیگم هنوز تا حالا نرفتی جاده تا بدونی اوضاع از جه قراره

    چون اتفاقات جورواجوری توی این یک ماه می تونه پیش بیاد مثلا کافیه لاستیک بترکونی توی همین ماه بعد سهمیه گازئیل هم نداشته باشی برای بار بردن بعد این وسط مسطا چند روزم ماشین بخوابه برای تعطیلیا ودیگه تماااام همه اون حسای کتابارو باید بزاری در کوزه آبشم نخوری چون آبی نداره

    یا مثال بعدیم بازم توی شغل

    یا می اومدیم حساب کتاب میکردیم بازم که اگر فلان تعداد جوجه بلدرچین بگیریم اینقدر هزینه دونه او خراکو دارو بدیم اینقدر زمانم بزاریم با این تعداد جوجه واین قیمت بازار برای فروش اینقدر سود می کنیم

    ولی بااز من توی ذهنم ودلم میخندیدم که بابا اصلا اینجوریا نیست

    چون کارا اصلا اینجوری پیش نمیرن با این ذهنیت

    کافیه که مثلا توی زمستون یه برق رفتگی پیش بیاد به هر دلیلی هیتر ها خاموش بشن دما بیاد پااین جوجه ها یخ میزنن

    یا مشکل توی گاز رخ رده یا وسط دوره پروش قیمت دونه بره بالا قیمت گوشت بیاد پااین

    وتماام دیگه

    حالا اینارو که میگم نه از روی این باشه که ذهنم منفی نگره وفقط داره مشکلاتو میبینه نه بخاطر اینکه این کارورو خودم توی اسکیل های خیلی کوچیک تر انجام دادم با همون روش حساب کتاب دودوتا چهارتا بعد دیدم که توی دل مسیر این مسائلم ممکنه پیش بیاد و تا وقتی نرفتم تو دل کار اینارو متوجه نشدم

    واتفاقعا همه این مشکلات به ظاهر که بر خوردم بهشون شدن نقطه عطف وبهبودم توی همون کار ها

    ولی نکتش اینجاست که کسی که فقط بخاطر حساب دودتا چهارتا میره کاریو شروع میکنه ومیره توی دل مسیر وبعد با همچین مسائل پیش بیتی نشده ای بر خورد نیکنه دیگه ادااامه نمیده اصلا که نتیجه بگیره وهمون اول برشکت میشه وناامید میشه ناااا امید میشه وادامه نمیده

    ولی به قول استاد وقتی میری توی مسیر مورد علاقت اولکه تو بخاطر پول نرفتی اون کارو انجام بدی که دودوتا چهار تا کرده باشی که بعدشم تو از همون درس گرفتنا وبهبود دادنای مسیرم لذت میبری واتفاقا چون کارتو دوست داری همه این چالشها دلیلی میشن برای پیشرفتت وخودت راه حلهارو براشون پیدا میکنی چون دلت می خواد کار بکنی دلت می خواد زمان بزاری چون ناامیدی اصلا در کار نیست تو داری لذت میبری مثل استاد که اون زمان براش فرقی نداشت چه با یک نفر دوره برگزار بکنه چه هزاران نفر وادامه داد با همون یک نفر که بعدشم با دوره هزار نفری با هزاران برابر درآند بیشتر براش اومد

    وداستان اینه

    امید وارم که این صحبت هارو همیشه با خودم بکنم وتوی مسیر زندگیم استفاده بکنم از این قوانین وراهو رسمی که از استاد عزیزم آموختم

    خدارو میلیارد ها میلیار بار سپاسگزارم

    وهمین تور از خانم شایسه مهربون که گام هفتم از محاجرتمونو برامو تدارک دیدن ممنونم از صمیم قلب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    جلال مسعودی گفته:
    مدت عضویت: 2396 روز

    سلام و درود خدمت تمام دوستان و استاد محترم و خانم شایسته گرامی

    امروز بعد از یک هفته یا فکر کنم 8 روزی شد که نتوانستم در سایت کامنتی منتشر کنم برای همین احساس ناامیدی به سراغم اومد که دیگه از مسیر دور شدی

    امروز گفتم هر طوری شده باید کامنتم رو بنویسم

    روز جمعه است و من سر کارم در مغازه‌ام مشغول هستم صبح اول وقت کامنت چند تا از دوستان رو خوندم و فایل رو در مسیر اومدن به سر کار گوش دادم و الان هرچی که به ذهنم میاد رو سعی می‌کنم بنویسم

    امروز خدا رو شاکرم که در این مسیر زیبای الهی زندگی می‌کنم و تونستم از دوره‌های استاد نتایج بسیار بزرگ بگیرم.

    خیلی از خودم خوشم میاد که یک کسب و کار و زندگی جدید رو برای خودم ساخته‌ام ، خدا را شکر می‌کنم که باورهام نسبت به چند سال پیش خیلی تغییر کرده است

    امروز وقتی که نگاه می‌کنم متوجه می‌شم که خیلی آروم و نرم این باورها شکل گرفته هرچند که هیچ موقع نمی‌تونم بگم باورهام 100 درصد درست شده و جای کار نداره

    یه عاملی که به من خیلی کمک کرده و انگیزه بهم داده تا تو این مسیر طی این چند سال باشم ، الگوهای مناسب و سالم و موفق این سایت بوده است

    تغییرات استاد و زندگی موفق ایشان خیلی برام شگفت انگیز است و الهام بخش ، چرا که استاد رو من اون موقعی که دوره تندخوانی رو در استان یزد برای اولین بار اجرا می‌کرد ،شناختم و به خاطر یک جایزه‌ای که از اون سمینار من برده بودم موفق شدم نیم ساعتی حضوری با استاد در رستوران موقع شام صحبت کنم . و امروز وقتی زندگی و موفقیت ایشان را می‌بینم نمی‌تونم به قانون شک کنم یا بگم مسیرم درست نیست پس باید ادامه بدم

    دوستان فراوان دیگه‌ای که تو این سایت می‌بینم به موفقیت‌های خیلی بزرگ دست پیدا کردند عامل محرک و انگیزه بخش من هستند و از این بابت خدا را شکرگزارم

    به خودم هم آفرین می‌گم که تونستم بعد از چند جلسه امروز کامنتم رو بنویسم

    اتفاقاتی افتاد و شرایط ناخواسته ای طی چند روز گذشته پیش اومدکه بخاطر داشتن شاگرد اتباع مغازه‌ام پلمپ شده بود و طی این چند روز خودم تنهایی به مشتریانم سرویس می‌دادم و کم کم خم و چم کار بیشتر دستم اومد . و منو به نوعی آماده تر و مصمم‌تر کرد برای تغییر مدار درآمد و کسب و کارم به سمت رانندگی جاده و کار روی ماشین سنگین

    و خدا را شکر تونستم این چالش رو پشت سر بگذارم و امروز با عشق و نشاط کار می‌کنم و از کارم خیلی لذت می‌برم و به مشتریانم سرویس میدم و راضیم و امیدوارم که خدا منو به سمت خواسته هام و لذت و آرامش و امنیت و ثروت بیشتر و رانندگی که خیلی دوست دارم هدایت می‌کنه

    از تمام دوستان و همراهان گرامی در این سایت بزرگ الهی سپاسگزارم شاد و پیروز و موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    عرفانه تیموری گفته:
    مدت عضویت: 2570 روز

    بنام خدا و سلام خدمت همگی.صبح جمعتون بخیرونیکی.

    ی تیکه از صحبتهای استاد دقیقا مسئله ای بود ک ذهن من دیروز هی تکرارش میکرد و باعث شده بود کلا درگیراین مسئله بشم.

    پریشب ازخدا خاستم ک کمکم کنه صبح زود پاشم و همراه همسرم ب کارگاه برم.ایشون صبح خیلی زود پامیشه و برای منکه چندین ماهه تا تقریبا ظهر میخابم خیلی سخت بود ک همراه ایشون پاشم.از طرفیم مخصوصا ازوقتی بااین پروژه همراه شدم خیلی دلم میخاست پاشم ی حرکتی بزنم.انگار اون انرژیه از نظر ذهنی اومده بود ک پاشم بزنم بیرون و ازین شرایط کنده بشم ولی هنوز از نظر فیزیکی نیمده بود.تااینکه خلاصه دیروز بعداز مدتهاصبح اول وقت پاشدم و همراه همسرم ب کارگاه رفتم.هیچ ایده ای خاصی هم نداشتم ک خب گیرم ک رفتی کارگاه حالا میخای چیکارکنی؟باخودم میگفتم اولا هدف صبح زودپاشدن و ازخونه بیرون رفتنه.دوما فوق فوقش اونجا تو کارای کارگاه کمک میکنم و سوما ببینم شرایط چطوریه ک اگه اوکی بود دوباره بامید خدا کار فروش رو شروع میکنم. ک خب خداروشکر خیلی کمکها از دستم براومد انجام دادم و یکی دوتا ایده هم اومد ک حالا دارم فکر میکنم ببینم چطوری میشه انجامش داد.ولی درطول روز هی ذهنم میگفت تو باید میموندی توخونه و فعلا هیچ کار و درامدی رو شروع نمیکردی تا خوب روخودت کارکنی.اینطوری اگه دوباره رفتیو موفق نشدی و دوباره کارو نصفه نیمه رها کردی چی؟

    و هی همین نجواها ادامه داشت و منم کار خودمو ادامه میدادم ولی هیچ جوابی نداشتم بهش بدم.تااینکه دیشب ک داشتم نکته برداری میکردم از این فایل دیدم استاد گفتندنباید انتظار داشته باشیم همه چی پرفکت باشه،باورا عالی باشه تابعد مسیرو شروع کنیم.نه.اصلا.تامسیرو نری یسری ایرادها درنمیاد.زیبایی های این مسیر اینه ک آدم باتوجه ب بازخوردهایی ک میگیره ایراد رو پیدامیکنه،روش کارمیکنه و هی اوضاع بهترمیشه.

    کافیه تسلیم مشکلات نشیم.اونا جزیی از روند مسیره.

    ولی بجاش در طی مسیر تسلیم خداوند باشه.

    اینکه خدایا من میخام این قدمو بردارم.مثل پریشب خودمن.گفتم خدایا من میخام ازجا پاشم.میخام حرکت کنم ولی نمیدونم چیکارکنم چ مسیری رو برم.اصلا نمیدونم این قدم ک میخام بردارم دوباره طبق گفتگوهای ذهنی خودمه یا اونچیزی ک تو گفتی.فعلا میخام ی قدم بردارم. و دوست دارم هرچی تو گفتی همون کارو انجام بدم. ولی تو دیدن گفته های تو خیلی بینا نیستم.فقط بدون دوست دارم ک تو بهم بگی چیکارکنم.اینطوری خیالم راحتتره.

    دوست دارم تسلیم اراده ی خداوند باشم.دوست دارم بدونم او برام چ طرح و برنامه ای داره همونو پیش برم.فعلا قدم اولو برداشتم.بقیه هم توکل بخودش.

    ممنون و سپاسگذارم از استاد عزیز ک اینقدر خوب عالی تجربه هاشونو باهامون درمیون میذارند ک بقول خودشون ما دیگه نخایم اون سعی و خطاها رو بریم.

    خداروشکر میکنم ک قرار گرفتن درین پروژه رو روزی من قرارداد.

    باآرزوی بهترینها برای همه عزیزان.

    دوستتون دارم.عرفانه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    سید حسن گفته:
    مدت عضویت: 1067 روز

    به نام خدا

    وقتی در مسیر درست حرکت میکنم نتیجه ها یواش یواش وارد زندگی میشود

    و این استمرار در مسیر باعث بهترین فرکانس ها و بهترین نتایج میشود

    من اینو با پوست و گوشتم درک کردم

    من اگر الان در صلح هستم باخودم در آرامش هستم در سلامتی هستم در نازو نعمت هستم

    همه حرکت کردن در مسیر درست بوده

    به گفته استاد همه افراد می‌توانند به خواسته هاشون برسن

    اما یکی با زجر و بدبختی می‌رسد به خواسته های

    و دیگری با لذت و شادی و آرامش و در صلح می‌رسد به خواسته ها

    این تفاوت بین افکار و فرکانس های ما هست

    درست همان مثال قدم اول جلسه دوم دوره دوازده قدم که استاد از مسیر سر سبز جنگلی صحبت میکرد که سوت زنان سر میخوریم و لذت می‌بریم و به خواسته هایشان میرسیم

    ولی این نیاز به تعهد و قرار گرفتن در مسیر درست را دارد

    و این سلسله فایل های استاد باز هم مسیر بهبود و رشد را برام دارد خدایا شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سهراب روان پاک نودژ گفته:
    مدت عضویت: 1254 روز

    سلام بر شما استاد عزیزوتمام دوستان

    خدارا سپاسگزارم بابت هدایتهایی که هر لحظه برای مامیفرسته

    من چندین بار هدایت‌های رودریافت میکردم درمورددرخواست شغلی که ازخداوندداشتم ولی ذهن منطقی من اجازه هیچگونه عملی رابهم نمیدادباشرکهایی که می آوردبرام

    وجودم سراسرشرک بودوشرک بودوشرک

    چندین بارهدایتهای خدارسیدولی بی تفاوت بودم بهشون ودست به یک کاردیگه ای میزدم

    این قدراین شاخه به اون شاخه میپریدم ونتیجه ای حاصل نمیشدکه وقتی میخواستم کارجدیدی روشروع کنم خانواده ام میگفتن این کارهم مثل بقیه جواب نمیده وبی فایده است

    وازبس که همه راههای ممکن رورفته بودم وجواب نگرفته بودم دیگه واقعا به یأس وناامیدی رسیده بودم وتصمیم گرفتم هدایت خداوندرودرک کنم وهرروزازخداوندهدایت میخواستم

    بالاخره به هدایت خداوندبعدازچندین سال مقاومت عمل کردم هدایتی که ازطریقهای مختلف وازاشخاص گوناگون بهم میشدولی بهش عمل نمی‌کردم

    بالاخره باتمام مقاومتهام بهش عمل کردم وواردشغل هدایتی وموردعلاقه ام شدم

    ازهمون روزاول نشانه هااومدوهرروز مشتریان جدیدی روخداوندبرام می‌فرسته

    امروزقرآن روبازکردم آیه 48سوره مائده اومد که خدامیفرماید خداوندمیتوانست همه مردم راامتی واحدقراردهد

    واینجای آیه روکه خودم اشک از چشمانم سرازیرشدکه خدادقیقا داره بامن حرف میزنه میگه پس از پیمودن یک مرحله .آنهارادرمرحله بالاتری قرارمیدهدوبعدازپایان یک دوران تربیتی .دوران عالی تری رابه وسیله پیامبردیگربوجودمی آورد

    خدارا سپاسگزارم درمسیرهدایت الهی ومهاجرت به مداربالاترقرارگرفتم

    ازشمااستادعزیزم بینهایت سپاسگزارم وهمچنین ازخانم شایسته مهربان بابت فایلهای بی نظیرتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    زهراهدایتی گفته:
    مدت عضویت: 463 روز

    به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند..

    سلام به استادعزیز ومریم جان ..

    استادممنون که انقدر خوب مارو درجریان لحظه لحظه های زندگی وموفقیت تون میگذارید ،چقدر ذهنیتم تغییرکرد،استاد که الان انقدر موفقه یه زمانی فقط بایک نفر آدم که ثبت نام کرده بوده دوره ش وبرگزارکرده ،مگه میشه مگه داریم ؟استادعزیزم الان به اون روزاش میخنده چه قدر برام فرکانس خوبی داشت به خودم میگم منم یه روزی به این روزام میخندم ،اون روزخیلی موفق هستم ،من که الان درمسیرکسب وکارخودم هستم چه قدر غصه خوردم که وای مشتری ندارم نزدیک یه ماهه که فقط دونفرازمن خرید کردن واقعا چقدر آدم میتونه باایمان باشه چقدرمیتونه استمرارداشته باشه وقتی گفتید (این جاست که باید ایمان مون ونشون بدیم )یه حال دیگه شدم گفتم واقعا درسته ،فرق آدمای موفق باآدمهای ناموفق اینه که جانمیزنن تاتوی دل کارنری ایراد هامشخص نمیشن ،این تضادهاهم جزئی ازمسیرند باید طی بشه بایداستمرارداشته باشیم ..

    بازخوردهای جهان به مانتیجه ی باورهای ماست ،هرچه قدر سعی وتلاش مون وبکنیم ولی باورهامون ایرادداشته باشه نتیجه خوب درنمیاد،

    درآخر وقتی تسلیم میشی دربرابر پروردگارت نه ترسی دردل داری نه غمی ،انسانی که تسلیم بشه دربرابرپروردگاربه همه چیزمیرسه ،پس وقتی توکل کردی یعنی یه وکیل واسه خودت گرفتی که ازهمه ی مردم جهان قدرتمند تره ،کارازدستش برمیاد ،هرلحظه به فکرته حتی بیشترازخودت ،هرلحظه درکنارته وحواسش بهت هست ،عاشق پیشرفتته بیشترازخودت ،یعنی یه پارتی خیلی بزرگه که هرکسی نمیتونه بهره مندشه ازش جزاونایی که ایمان دارندومتوکلند ..

    فهمیدم که باید درزیرسایه توکل و ایمان به خدا قدم هایی که خداوند الهام میکنه روبرداریم وتکامل خودمون وطی کنیم ،باخوندن کامنت هافهمیدم که باید به خواستم نچسبم واحساس خوبم ونگه دارم چون فاصله ی فرکانسی رسیدن به خواستمون فقط بااحساس خوب پرمیشه ،…

    احساس خوب “اتفاق خوب ….

    اوایل که شروع کردم برای ایجادکسب وکارم باهدایت خداوند مطمن بودم کار درستیه وعلاقه دارم بهش ،دراوایل کار انتظارداشتم که مشتری های فراوان داشته باشم حالم گرفته شد وقتی طبق خاسته م پیش نرفت ومن فقط دوتا فروش داشتم ،انقدر گرفته بودم که خدایا یه مشتری حداقل بفرست وخیلی کم روی باورام کارمیکردم وانتظارداشتم اوضاع عالی باشه ،ولی نشد وتسلیم شدم گفتم خدایا من نمیدونم من تسلیمم دربرابرتو ،به هرخیری ازجانب تو فقیرم ،یه کم ازخواستم دورشدم وبهم الهام شد هرچی که داری وازمغازه مادرت جمع کن وبیارخونه دوست داشتم نپذیرم ومقاومت کردم نه اصلا این منطقی نیست ،ولی انقدر واضح بود که یه حسی بهم گفت باید این کارو کنی چون توکامل روی خداحساب نکردی بیشتر روی عوامل بیرونی مثل مغازه مادرت حساب کردی باید فقط ازخدابخای ،باهرترسی که داشتم پاروش گذاشتم واین کاروکردم ،من کارم وادامه میدم وخداهم کارش وخوب بلده ..

    والان که بااین فایل آشناشدم بهم گفت که افرادموفق هم یه زمانی درگذشته ناامید شدن اما ادامه دادن ،کم آوردن امابیشتر تلاش کردن ،مگه توقبول نداری که صفرتاصد زندگی وخودت میسازی بافرکانس هات پس بساز ،،پس بساز ،الان باجدیت میخام روباورام کارکنم .

    مهم ترین دلیل استمرارمن اینه که به خداوصل شدم هرسوالی برام پیش میاد خداوند راهنماییم میکنه ،پاسخ میده بهم ،بهم میگه مسیردرسته خیلی روی هدایتش حساب کردم ومیدونم بدون اون هیچم .

    باتوکل وهدایت خداوند ،ارسال فرکانس وکارکردن روی باورهام ازدل روزهای سخت زندگیم ،زیباترین روزهارومیسازم ..

    خدایاشکرت …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محسن شعبانی گفته:
    مدت عضویت: 742 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    خدایا تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم

    ما را به راه راست هدایت فرما

    راه کسانی که به ایشان نعمت داده‌ای

    نه راه کسانی که بر ایشان غضب کرده‌ای

    و نه گمراهان

    خداوند را شاکر هستیم بابت حضور دستان قدرتمند خداوند در زندگی مان استاد عزیز عباس منش و مریم جان عزیز همراه گرامی استاد و نمونه کامل یک دوست رفیق و همراه در زندگیمان

    خدا را شاکر هستیم بابت آشنایی ما با قرآن توسط استاد عزیز عباس منش

    در مورد آگاهی این فایل باید عرض کنم من دیروز نمیدونم چرا این فایل پروژه رو‌دانلود نکرده بودم و‌امروز باید دانلود و گوش میدادم و قطعا امروز باید خداوند بمن این آگاهی را میداد چراااا؟؟؟؟

    صبح امروز در حال گوش دادن فایل صوتی سوره طاها بودم و به این نکته برخوردم و بارها و بارها صحبت‌ها و دیالوگ‌های خداوند با موسی را گوش دادم و در ذهنم مرور کردم که موسی کیست؟؟

    موسی کیست؟؟

    نکته‌ای به ذهنم رسید که موسی کیست

    موسی چه کردند؟؟

    و این سوال در ذهن من شکل گرفت و جواب این سوال به صورت هدایتی و توسط الله به من رسید…

    در فایل استاد که میگوید::

    ما باید تسلیم شویم اما دو نوع تسلیم وجود دارد تسلیم خداوند و یا تسلیم مشکلات ما تسلیم کدام یک از این دو هستیم چقدر زیبا چقدر دلنشین و پر از رمز و راز و کلید کار من

    پاشنه آشیل من گیر کار من ترمز کار من

    من تسلیم مشکلات بودم نه تسلیم خداوند و یا اگر تسلیم خداوند بودم تسلیم مشکلاتم بودم

    بله جواب سوال من سوره طاها و رسیدن به این آگاهی فایل است ::

    و هر روز و هر ثاینه این سوال رو از خودم میکنم که محسنتسلیم خداوندی یا تسلیم مشکلات؟؟؟

    موسی تا قبل از تسلیم خداوند شدن تسلیم قدرت و پادشاهی فرعون بود و نتیجه اش جز درماندگی در ب دری و ترس و ترس و عمل نکردن چیزی آیدش نشد..

    و بعد از تسلیم شدن در برابر الله….شد نور چشمی و مورد رحمت پرودگار…

    و کلید کار موسی یعنی::::

    موسی :تسلیم خداوند شد نه تسلیم مشکلات

    تسلیم خداوند شد و قدرت همه هستی را به خداوند داد

    قدرت خداوند را بزرگ شمرد و قدرت فرعون و آن قدرت و عظیمت و پادشاهی و سربازان را کوچک شمرد

    بله این تفاوت موسی است

    این تفاوت موسی است که بارها خداوند بر او رحمت عرضه می‌کند

    موسی تسلیم مشکلات و سربازان نشد

    موسی خود ما هستیم

    در زندگی روزانه در قرضها در بی‌مهری‌ها در عدم توانایی و استطاعت مالی‌های گذشته عدم ارتباط خوب با همسری که مورد وعده خداوند است

    ما اکثر مواقع در گذشته تسلیم این مشکلات شدیم و در برابر خداوند اعلان عجز و ناتوانی

    نکردیم

    ما در برابر دلار

    در برابر خانه

    در برابر همسر

    در برابر بی‌مهری دیگران

    در برابر مشکلات کار

    در برابر رئیس

    در برابر دوست

    در برابر بیماری

    در برابر ویروس

    و ….

    احساس و اعلان عجز و ناامیدی و تسلیم شدن کردیم

    این است تفاوت موسی با دیگران این است رحمتی که خداوند بابت اشتباهات و خطاهای موسی به موسی عرضه داشت و‌نتیجه عمل خود موسی بود

    و این است جواب سوال صبح من در مورد اینکه موسی کیست این است تفاوت موسی موسی این است موسی تسلیم خداوند شد و نه تسلیم مشکلات….

    سپاس از استاد و کلام و زبان خدادادیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Smaeil rostami گفته:
    مدت عضویت: 559 روز

    سلامی که از جنس نام زیبای خداست

    خدمت استاد بزرگوارم و همه همکلاسی های دوست داشتنیم در این مدرسه بزرگ.

    صبر

    استمرار

    و ادامه دادن مسیر با امید و ایمان/

    به خدا قسم این همه چیزه ؛ این تموم اون چیزیه که خدا از مایی که میگیم ایمان آوردیم میخواهد ( إِنَّ ٱلَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ ثُمَّ ٱسۡتَقَٰمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَهُ أَلَّا تَخَافُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَبۡشِرُواْ بِٱلۡجَنَّهِ ٱلَّتِی کُنتُمۡ تُوعَدُونَ)

    آنان که گفتند: محققا پروردگار ما خداى یکتاست و بر این ایمان پایدار ماندند فرشتگان رحمت بر آنها نازل شوند که دیگر هیچ ترسى (از وقایع آینده) و حزن و اندوهى (از گذشتۀ خود) نداشته باشید و شما را به همان بهشتى که (انبیا) وعده دادند بشارت باد.

    دیدید خدا چقدر قشنگ شاه کلید رو به ما نشون میده؟

    (( آنهایی که روی حرفی که زده اند پایدار موندند ))

    چون‌ خدای رحمان خالق مهربان ما ، ما رو خلق کرده و خیلی خوب میشناستمون و میدونه به قول خودش : وَکَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولًا / و به راستی انسان همواره عجول است.

    و خدا به ما میگه اگر بتونیم به سلامت از این چالش عجول نبودن عبور کنید اون طرف کوه یه بهشت منظر ماست .

    دوستای گلم

    هم کلاسی های عزیزم

    به خدا وقتی نگاه به سالها زندگی خودم میکنم میبینم هر آنچه از نعمتهای خوب از داشته های ارزشمند که دارم رو با قانون رها کردن و عجول نبودن ( البته تقریبا صبر توی همه موارد رو ناخواسته انجام دادم یعنی زمانی که از قانون بی اطلاع بودم ) و هر آنچه که توش ناکام موندم یا برام از نعمت به مصیبت تغییر پیدا کرد به دلیل بی صبری بود مثل بزرگترین نعمت مادی زندگیم که خدا سال 92 بهم عطا کرد و من با بی صبری برای اجرا و تکمیلش ( یه زمین عالی که هدیه و معجزه خدا بود و میخواستم‌ ساختمون کارگاه و همینطور خونه رو توش بسازم) و من با دور زدن قانون تکامل از مسیر بی صبری رفتم و به چاه وام و سپس ورشکستگی و حراج بخشی از ملک و در نهایت اگر خدا بهم رحم نمیکرد خیلی به زیر صفر هم میرفتم ولی باز خدا به من لطف داشت و از یه جایی تونستیم دوباره زنده بشیم و شروع کنیم.

    کل صبر مفتاح الفرج / و همانا صبر کلید گشایشهاست.

    در پناه دستان تواننند خدا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سهیلا گفته:
    مدت عضویت: 3499 روز

    سلام درود

    من می خوام از خودم بگم از این چهل سال زندگی مشترک من توای مدت چالش‌های زیادی داشتم ودر بیشتر مواقع خوش بین بودم سعی می‌کردم خودم آروم کنم وادمه بدم فشار های زیادی متحمل شدم یادم نمیاد زیاد توالت نامیدی بمونم همیشه روبه جلو بودم وچون از قانون چیزی نمی دونستم وباور های نادرست زیادی که داشتم وبخصوص باور عدم لیاقت جلو پیش رفتم می‌گرفت وخیلی کند پیش می‌رفت با این که من همیشه در حرکت بودم

    حالاکه قانون رو میدونم البته اگر فراموش نکنم وبه خودم هروز یاد آوری کنم واز خدا هدایت بخام وتسلیم او باشم مطمعنا در یکی دوسال آیند زندگی من تغییر ات زیادی خواهد کرد الان در شرایطی هستم که قبلا حتی فکر هم نمی تونستم بکنم

    در پناه حق شاد سلامت وثروتمند وایمان تر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محسن mohsenta57 گفته:
    مدت عضویت: 948 روز

    به نام خدای مهربانم که هر آنچه دارم از اوست و سپاسگزارم نعمات بیشمار او هستم

    درود خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته گرانقدر و همه دوستان هم فرکانسی خودم در بهشت واقعی روی زمین یعنی این سایت الهی ..

    باز هم خدارا شکر میکنم بابت اینکه فرصتی به من داد تا یک روز عالی دیگه را شروع کنم و چشمانم را با دیدن و گوشهایم را با شنیدن اموزش عالی دیگری از استاد عزیزم به دیدن و شنیدن نکات مثبت عادت بدهم .خدایا شکرت

    راستش چند روزی است که میخواستم اتفاقات عالی و هر چند کوچکی که اخیرا برای من افتاده را بنویسم تا هم ردپایی برای خودم باشه و هم دوستان و خانواده اصلی خودم را در این سایت در جریان بذارم تا شاید بشه الهامی مثبت برای قلب برخی از عزیزان ولی حسم و قلبم بهم اجازه نمیداد در فایلهای قبلی کامنت بذارم تا اینکه امروز این اجازه صادر شد و نمیدونم اصلا جاش در این فایل است یا نه ولی به هر حال الان بهم الهام شد که اینجا بنویس و من هم گفتم چشم

    به هر حال وقتی به زندگی خودم قبل و بعد از وصل شدن به این سایت الهی نگاه میکنم میبینم که وای خدای من چقدر تغیر کردم و چقدر زندگی برای من راحتتر و آسانتر شده . منی که اخلاق تندی داشتم، دارم یواش یواش آرامتر میشم و حتی دوستان و نزدیکانم دقیقا به این موضوع اشاره میکنند که چقدر آرامتر شدی و تغییرات رفتاری مثبت تو کاملا مشهوده و حتی نوع حرف زدنت تغییر کرده و آرامتر شدی .خدایا شکرت

    اما بریم سر موضوع اصلی که میخواستم در اینجا بنویسم

    راستش من خیلی به طبیعت و طبیعت گردی علاقه دارم ولی به دلیل سختی هایی که در طبیعت گردی جود داره حالش رو ندارم که زیاد برم تو طبیعت و کمپ کنم و بیشتر میریم و یک صبحانه مختصر ( خیار و گوجه و گردو و پنیر و آب میوه و البته نان تازه ) میخوریم و میایم و این یعنی حوصله جمع کردن چوب و درست کردن یک آتیش حسابی و درست کردن یک غذای گرم و چای زغالی را ندارم ولی چی بگم برای شما که وای از این دوره ها و خدارا شکر که وقتی قوانین را درک کنی حتی در تفریحاتت هم خدا کنارته و باهم دیگه حال میکنید .. پنجشنبه شب بود که دخترای ناز من با همون لحن بچگانه و شیرینشون که قبلا حواسم به این لحن زیبا و لذت بردن از اون نبود به من گفتند بابا میشه فردا ما رو ببری طبیعت؟؟ و من در کسری از ثانیه داشتم با خودم فکر میکردم و میگفتم الان که سرده و نمیشه رفت تو طبیعت و صبحانه همیشگی را خورد و اگر بخوام ببرمشون باید آتیش درست کنم و ولش کن که به خدا حالشو ندارم که یکدفعه یک الهام واضح بهم گفت بیخیال محسن مگه نمیگی خدا همه جا حواسش هست؟؟ و به خدا بعد از این اتفاق بسرعت برق و باد گفتم باشه بچه ها و فردا صبح میریم و یک املت عالی و چای زغالی درست میکنیم و بچه ها خوشحال و خندان رفتند و من ماندم و برنامه فردا ولی گفتم خدا هست و درست میشه . فردا صبح اول وقت بیدار شدیم و با عزیز دلم وسایل را آماده کردیم و بچه ها با خوشحالی بیدار شدند و تا خود پارک چیتگر داشتند در مورد اینکه الان میریم و بابا آتیش روشن میکنه و اونجا کلی بهمون خوش میگذره صحبت میکردند و من فقط داشتم میگفتم خدایا خودت میدونی من حوصله جمع کردن چوب را ندارم و خودت گفتی بیاما و من هیچ کاری نمیکنم و خودت میدونی .(خخخخ) خلاصه رسیدیم پارک جنگلی چیتگر و شروع کردیم به گشتن برای پیدا کردن یک جای مناسب و از جلوی چند تا آلاچیق و جایگاه گذشتیم و از جلوی یکی از اونها که گذشتم یکدفعه دیدم جایگاه کثیفه ولی روی قسمتی که برای آتیش آماده کردند پر از چوبه و در همون لحظه این فکر به ذهنم رسید که حداقل نگه دار و چوبهاشو بردار و بعدا استفاده کن ولی نمیدونم چرا یکی بهم گفت بیخیال برو جلوتر همه چیز حله و من با اینکه دائم داشتم به اون چوبها فکر میکردم ولی گوش کردم و گفتم چشم و رفتیم تا بالاخره پرنسس ها و عزیز دل یک آلاچیق را که منظره بهتری داشت را دستور دادند که بایستم و من هم که راه دیگه ای نداشتم به اینها هم گفتم چشم …حالا پیاده شدیم و نگو که خدا هم پیاده شده و زودتر از ما کارشو شروع کرده ..خب آلاچیق پر آشغال( متاسفانه ) و جای آتیش هم خالی ( یعنی چی خدا؟؟؟؟ تو گفتی بیا خودم هستم و وای از انسان که عجوله )یک تکه چوب برداشتم چون جارو نداشتم و گفتم بذارید کف آلاچیق را تمیز کنم تا بشه زیرانداز انداخت که همین اولین چوب را کشیدم که یکدفعه صدای یک کارگر محترم پارک از دور اومد که داشت میدوید ( به خدا قسم که داشت میدوید ) و من گفتم یعنی چی چرا داد میزنه ؟ من که کاری نکردم و یهو رسید و گفت میخواهید اینجا بشینید ؟؟؟ گفتم آره ایرادی داره ؟؟؟ گفت نه ولی اینجا کثیفه صبر کنید تا جارو بزنم و یکدفعه من و عزیز دلم خندیدیم و به هم نگاه کردیم و گفتم دیدی خانم ؟تحویل بگیر خدا کارشو بلده ( صبر کنید هنوز مونده و فکر نکنید کار خدا همینجا تموم میشه ) این برادرعزیزم داشت با شور و شوق جارو میزد که دیدم کارگر محترم دوم با سرو صدا اومدو با دعوا جارو رو از اولی گرفت که الا و بلا باید من جارو بزنم( خدای من این دیگه چه اتفاقیه؟؟؟؟ حالا من و عزیز دلم چشمامون داره از حدقه میزنه بیرون که یعنی چی؟؟؟ خدا داری با ما چکار میکنی؟؟؟؟؟؟ ولی خب باز هم زدیم زیر خنده چون قوانین را داریم یاد میگیریم و به کار میبندیم) خلاصه آلاچیق شد مثل روز اولی که ساختنش و تمیز ….خدایا شکرت .. کارگرها گفتند میخواهید آتیش روشن کنید ؟؟ گفتم آره گفتند اینجا چوب پیدا نمیشه و یکیشون شروع کرد از روی زمین چوبهای کوچک را جمع کرد و گفت شما دستکش ندارید دستتون زخم میشه من جمع میکنم (خدااااااااا) و من ازش تشکر کردم و گفتم نمیخواد عزیزم برو شما به کارت برس و اون قبول نمیکرد که دیدم دومی نیست و توی دلم ازش تشکر میکردم که یهو باز دیدم یکی داره داد میزنه و دیدم همون دومیه که داره با یه تنه درخت (خخخخ) میاد و گفت بفرما اینو بسوزون خشکه و آتیش خوبی میده و یا خداااا من دیگه داشتم میمردم از ذوق و خوشی که خدایا دمت گرم و ممنون و به خدا بقیه اش را خودم انجام میدم چون فقط مونده که یه کبریت بزنم و آتیش خودش روشن میشه ولی خدا گفت نه عزیزم امروز مهمون منی شما و همه کارها به عهده منه چون اول صبح حواسم بود که توی دلت گفتی خدایا به امید خودت و کارها را برای من انجام بده …

    آقا نمیدونم چرا ولی با اینکه چوب داشتیم ولی یه حسی بهم گفت برو پشت آلاچیق و ببین میتونی یک کم بیشتر چوب جمع کنی و من که علتشو نمیدونستم فقط گفتم چشم و رفتم پشت آلاچیق و دیدم یک تل زغال( ما بهش میگیم یه کُپه زغال ) خاموش که خاکستر روی اون رو گرفته اونجاست و کمی چوب هم کنارشه و گفتم اوکی میرم یک کم زغال و این چوبهارو میبرم و چشمتون روز بد نبینه همین که خواستم دستمو نزدیک کنم به زغالها دیدم اوه اوه مثل دمای خورشید میمونه و داغه و فوت کردم که دیدم یا خدا آتیشی مثل آتیش زغال توی کبابی ها آماده آماده زیر خاکستر ها است که دیگه نتونستم طاقت بیارم وبلند قهقه زدم و عزیز دلم رو صدا کردم که بیا ببین من حتی کبریت هم نزدم و خدا اینکار رو هم خودش انجام داده و اون کنده درخت را هم گذاشتم روی این آتیش زیر خاکستر و با یک فوت، یک آتیش مشتی که به شعاع یک متر رو گرم میکرد درست شد و جای همه بچه های سایت خالی چون یک املت مشت و یک چای آتیشی درست کردم که دخترام میگفتن بابا این چرا طعم و مزش اینجوریه؟؟؟ چرا اینقدر خوشمزه است و فرق میکنه ؟؟؟ من میگفتم این غذایی است که خدا درست کرده و باید هم طعمش فرق کنه و چهار تایی خدارو بابت لطفش شکر کردیم و البته که بیمعرفت بودیم حتی یک لقمه هم به خدا تعارف نکردیم و همشو خودمون خوردیم …خدایا شکرت خدایا شکرت

    بله عزیزان واقعا این اتفاق و در کنارش، این فایل به من این درس رو داد که اگر به قوانین ایمان داشته باشیم و استمرار در بکار گیری و درک بیشتر قوانین ساده و بدون تغییر خدا داشته باشیم و خدا رو در کوچکترین کارهامون هم وکیل خودمون قرار بدیم و کار را به اون چرخاننده تمام هستی واگذار کنیم و خودمون فقط بندگیمونو بکنیم ، قطعا امور بهتر و راحتتر و با کیفیت بالاتری انجام خواهد شد و چی از این بهتر که من بندگی کنم و خدا هم خداییشو بکنه و ارباب باشه …

    استمرار در بکار گیری قوانین خدا در همه امور باید باشه از ریزترین کارها مثل پارک کردن ماشین تا بزرگترین کارها مثل تغییر شخصیت و ایجاد حالت خوشبختی واقعی در زندگیت و باید اینو بدونیم که خدا خودش را در همه جا نشون میده و ما کافیه چشمانمون را باز کنیم و ببینیمش و ازش عبرت بگیریم و در راه تقویت باورهامون ازش استفاده کنیم .. حتی مثلا باید حواسم باشه که اگر چندماه پیش به هوش مصنوعی گفتم تصویر پسر منو در حالیکه در رشته کامپیوتر درس میخونه و به ورزش بسکتبال علاقه داره را بهم بده و اون تصویر را بده و من اصلا حواسم نباشه که در انتهای اون تصویر عکس یک صندلی گیمینگ سیاه و سفید قرار داره و دقیقا چند ماه بعد و در روز تولد پسرم برای اون صندلی ( توجه کنید دقیقا همون صندلی را ) بخرم و یکهو یادم بیوفته و اون تصویر را نگاه کنم و از استمرار در بکار گیری قوانین باز هم شوکه بشم و خدارو شکر کنم و باز هم باورهام تقویت بشه که اگر این استمرار در تمرین بکار گیری قواعد جهان هستی در اتفاقات هر چند کوچک از نظر من میتونه موثر و مثبت باشه پس قطعا قطعا در اتفاقات بزرگ زندگی من نیز تاثیر خودش را خواهد گذاشت و با تمام وجودم اینو میگم که خدایا من به تو و به قوانین بدون تغییر تو ایمان دارم و به هر خیری که از تو به من برسه فقیرم و تسلیمم در برابر لطف و کرم بیحد و بی نهایت تو

    الهی که همه شما به هر انچه که بهش فکر میکنید برسید و برای همه شما آرزوی بهترین ها را دارم

    در پناه خدا شاد باشید و سلامت

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 964 روز

      سلام بر محسن عزیز

      به بهههه خوش بحالت چه حالی خدا بهت داد نوووووش جونت دلم خواست اون آتیش تو هوای سرد و اون چایی آتیشی و املت وااااااای شهید شدم خخخخ عجب داستان الهام بخش عالیییییی خیلی بهم حال داد چرا اتفاق به این بزرگی و مهمی و زیبا رو گفتی اتفاق کوچیک اتفاقا این کار،کاره بسیاااار مهمی بود که دلم را خیلییی گرم کرد و بر ایمانم افزود خیلی دمتگرررررم چه عشقی کردی در کنار حانوادت نووووش جونتون و دم دستان مهربان و با محبت خدا گرم اون دوتا فرشته ای که اومدن تا دست به سیاه سفید نزنی چه حالی خدا بهت داد دمشگررررم البته منم داستان اینطوری دارم واقعا وقتی قبل رفتن به جایی داستان و میسپاری به خدا واقعا همه چی وقف مرادمون میشه چقد همه چی آسونه این شرطی شدگی های هزاران ساله ذهن کار و برامون الکی الکی سخت میکنه خداجونم خودت کمکمون کن تا از این باورها و برنامه های پوسیده قدیمی نجات یابیم و به تو بچسبیم تا کارها بر ما آسان شود …

      دمتگرم محسن جان با اشتراک گذاشتن داستان زیبای طبیعت گردی که داشتی خوش باشی در کنار خانواده 4نفره وباعشقت و زندگی همیشه با خدا به کامتون باشد.

      شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        محسن mohsenta57 گفته:
        مدت عضویت: 948 روز

        درود مجید جانم ..

        ممنون بابت اظهار لطفت .خداروشکر که براتون الهام بخش بوده و دمت گرم که چه تذکر به جایی دادی تا تلنگری باشه برای دهن نجواگر من که چرا گفتم اتفاق کوچک؟؟؟؟ حق با شماست و اتفاق خیلی بزرگی بوده و ممنون از خدای مهربان بابت دریافت این کامنت پر از عشق و انرژی مثبت..واقعا وقتی بهش توجه میکنی میبینی هر موقع که کارهاتو به خدا سپردی و البته شرطش اینه که ایمان بهش داشته بلشی و نشانه اش هم حس خوب مطمئن بودنه ،خودش چنان برنامه ریزی دقیق و جالب و سرگرم کننده ای را ترتیب میده که همینجوری هاج و واج میمونی که یعنی جی؟؟؟ مگه میشه؟؟؟ اتفاقاتی میوفته که اگر من خودم را هم میکشتم نمیتونست به این باحالی انجام بشه …مثلا بخداوندی خدا اگه من خودم میخواستم یکنفر را پیدا کنم تا این کارهایی که در کامنت بالا گفتم را انجام میداد اونهم اونموقع صبح یا نمیشد و یا همون ادم ازمن مبلغ قابل توجهی پول طلب میکرد ولی وقتی بسپاری به خدا نه تنها پول نمیخوان بلکه با هم سر انجام کار تو دعواشون میشه ..خدای من که مغزم داره منفجر میشه از درک قوانین .. ..پاینده باشی برادر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مصطفی ابوطالبی گفته:
      مدت عضویت: 534 روز

      سلام و تحیت پروردگار بر محسن عزیز

      با خوندن کامنتت کلی اشک ریختم که ما وقتی امید و توکلمون به تنها فرمانروای جهان هستی میدیم او کار خودشو خوب بلده

      محسن جان امروز هر روز صبح که از خواب پا میشم قبل از اینکه برم سر کار تمرینهامو انجام میدم و بعدش به خدا میگم خدایا منو به راه راست هدایت کن منو به راه کسانی که بهشون نعمت دادی نه گمراهان خدایا کمکم کن و از خدا می‌خوام اتفاقات خوبی برام رخ بده و توکل میکنم بهش و میگم به امید تو خدا

      خلاصه محسن جان امروز یادم رفت

      وقتی که رفتم سر کار صاحب کارم بهم گفت مصطفی در گونی آرد رو باز کن و اون گونی آرد به نظر صاحب کارم به خورده بد قلقه و بد باز میشه

      و منم ترس داشتم از اینکه این کار رو بکنم و ذهنم نجوا میکرد و سخت شده بود برام یه خورده ای

      من یه سر گونی رو اومدم با چاقو بریدم و باز نشد اون لحظه یادم اومد که من صبح به خدا نگفته بودم که خدایا امیدم به تو و کمکم کن همون لحظه شروع کردم با خدا صحبت کردن و نجواها میومد و می‌گفت حالا میگی خدا حالا دیگه فایده ای ندارد اینا رو باید صبح قبل اینکه سر کار بیای میگفتی خلاصه یه حسی بهم گفت اونور گونی رو چاقو بنداز باز میشه و نجواها می‌گفت تو عمرا بتونی در این گونی رو باز کنی منم به حرف خدا گوش دادم و اونور گونی رو چاقو انداختم و خیلی راحت باز شد اونجا بود که ذهن ساکت شد و گفتم ببین من از خدا خواستم و خدا به خواستم رسوندم و جلو صاحب کارم سر بلندم کرد اینه خدا آره ذهن اینه خدا

      راستش محسن جان منم تجربهای مختلفی دارم از اینکه خداوند منو به خواستهام رسونده فقط کافیه ما ذهنمون رو کنترل کنیم و احساسمون رو خوب نگه داریم بخدا رسیدن به خواسته به قول استاد برا کسی کسی که احساس خوب داره خیلی هم راحته

      سپاسگذارم ازتون عزیز دلم که کامنت شما باعث یاداوری این اتفاق خوبی که امروز صبح برام افتاد شد

      براتون آرزوی موفقیت ثروت سلامتی خوشبختی حال خوب اتفاقات خوب و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: