https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/04/abasmanesh-1.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2025-02-01 07:07:102025-02-02 02:20:26مصاحبه با استاد | مرور چند اصل برای تصحیح دوباره مسیر
202نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به عنوان یک تجربه گر ماجرای جالبی رو از هدایت خداوند در زندگی من که تنها یکی از هدایت های بزرگ و البته تاثیر گذار ترین آنها ( از لحاظ دلیلی برای شروع دوره جدید و متفاوت از زندگی و نقطه ای برای آغاز مرحله ی جدید از رشد ) برای شما به صورت خلاصه و مفید تعریف کنم . من یک کارگاه کوچک استیجاری داشتم با چند نفر نیروی کار و هم چنین 3 دونگ یک منزل کلنگی در محله سطح پایین شهر و البته بدون هیچ آینده روشنی که مثلا حاکی از خرید یک کارگاه و همینطور بهتر کردن منزل مسکونی مان و خانه ای بهتر باشد
؛ چون که هم از لحاظ درآمدی و سرمایه موجود و پشتوانه خانوادگی چه از طرف خودم و چه خانواده همسرم و خیلی دلایل کاملا منطقی دیگر تقریبا امید زیادی به بهبود در آینده نداشتم و من ناچارا این وضعیت رو پذیرفته بودم، و نهایت سقف آرزو هام رسیده بود به داشتن داشتن همون نصفه خونه و باقی موندن در حالت مستاجری کارگاه یا در بهترین حالت استفاده از فضاهای ارزان قیمت دولتی ؛ البته ته قلبم آرزوی داشتن یک کارگاه آبرومند و نقل مکان خانه به محله ای بهتر رو داشتم ولی با توجه به شرایطی که داشتم و تکیه بر ذهن منطقی که میگفت ده ها سال طول میکشه بتونی بهش برسی اونم اگر برسی دیگه زیاد بهش جدی فکر نمیکردم،
تابستان سال 91 بود و با بحران نا امیدی ذهنی در مورد آینده مواجه شده بودم و از طرفی چند نفر از همکارانی که داشتم و همگی بعد از من و تاثیر گرفته از من شروع به کار کرده بودند؛ وضعیت بهتر و رو به بهبودی رو نسبت به من داشتند و فشارهای روانی که رفتارهای عمدی اونها برای من ایجاد کرده بود به شرایط روحیم دامن زده بود ؛ دو سه ماه گذشت و به اوایل آبان ماه رسیدیم ؛ برای بزرگداشت یکی از هنرمندان فقید شهرمون یک مراسم در یکی از مساجد بزرگ شهر برپا شد و از قبل اطلاع رسانی شد من هم میخواستم بروم ؛ روز موعود رسید و من تنبلی و اهمال کاری این بلای بزرگی که خیلی از زندگیم رو از من گرفته بود اون روز هم دامنمو گرفت و گفتم نمیرم غافل از اینکه چه اتفاق بزرگی برام در شرف افتادن بود ؛ هوا کمی سرد و کمی بارانی بود تازه دوش گرفته بودم که تلفنم زنگ خورد دوستم مجدد گفت منتظرم و من بهانه ای جور کردم که شاید نیام ؛ و اینجا خدای مهربان همان کسی که از مادر مهربان تر است ضمن اینکه اراده و اختیار را از بنده اش نمیگیرد اما تمام اسباب را به کار میگیرد تا بلکه بنده اش بیدار شود و هدایت را بفهمد باز دست به کار شد؛ الغرض : تلفنم باز زنگ خورد صدا آشنا بود ولی به جا نمی آوردم وقتی خودشو معرفی کرد از دوستان ده سال قبلم بود که سالها ازش بیخبر بودم ، خدا به دلش انداخته بود به من زنگ بزنه و ضمن یادآوری روزهایی در سال های قبل که از شعر خوانی ها و هنر اون مرحوم لذت میبردیم از من خواست به مراسم یادبود برم ؛ دیگه دیوهر مقاومتم فرو ریخت و رفتم البته خیلی دیر شده بود و وقتی رسیدم دقیقا صف و ردیف آخر جا پیدا کردم ( اینم بگم دوستی که منو دعوت کرد رو دیگه اصلا ندیدم انگار فقط وسیله ای برای مجاب کردن من بود که به مراسم برم ) وقتی نشستم هنوز چند دقیقه نگذشته بود دو نفر کنار دستم نشستند !! از جو شلوق و غیر عادی که هنگام ورود و نشستن اون دو نفر در مجلس پیش اومد متوجه شدم که لابد افراد مشهوری هستند و خیلی ها در ردیف های جلو اصرار داشتند که اون دو نفر برند جلو تر بشینن ولی اونها قبول نمیکردن به احترام قاری قرآن که میخواند سریعا جو رو آروم کردند و همونجا کنار من نشستند ، به نظر شما اونها کی بودند؟؟ استاندار و محافظش اتفاقا خبرنگارانی که توی مراسم بودند چند عکس گرفتند که موجوده
، از قضا کارگاه استیجاری من در صد متری ساختمان استانداری بود و یکباره ندایی به قلبم وارد شد که خودتو بهش معرفی کن همین ؛ من خیلی استرس گرفتم استرسی البته آمیخته با هیجان اولش خیلی مقاومت کردم ولی این ندا انگار ول کن نبود منم به خاطر اینکه از دست اون ندا خلاص بشم خواستم خودمو گول بزنم و با خودم گفتم باشه سر فرصت میرم یه نوبت ملاقات باهاش میگیرم ولی باز ول نمیکرد آخر با کلی استرس آروم آروم به حرف اومدم و خودمو معرفی کردم و گفتم ما همسایه ایم و من فلان مغازه کارگاهم و گفت بله موفق باشید و همین.
گیج بودم و کمی هم خجالت زده و پشیمان ، دو سه دقیقه گذشت و ناگهان برگشت طرفم و بهم گفت کاری از من برات بر میاد ؟؟!!! و من گفتم کارگاه ندارم و مستاجرم و استاندار گفت فردا ساعت 9 منتظرتم بیا دیدنم ؛ من فرداش سر ساعت رفتم و توی حیرت منشیش که من قبلا وقت ملاقاتی ثبت نکرده بودم رفتم داخل حرفهامووزدم کامل و صادقانه و در عرض دو ساعت با دستور صریح ایشان به عنوان حمایت از یک تولید کننده ؛ صاحب یک زمین دولتی در بهترین نقطه صنعتی شهر و مرکز استان شدم فقط توی دو ساعتش!!!!
کاری که خدا شاهده خود من چند ده سال هم اگر تلاش میکردم نمیتونستم حتی یک مترشو داشته باشم اونم توی اون شرایط نا سالم اداری که زمین خیلی سخت داده میشد و اون زمین نقطه عطف بسیار بزرگی شد برای شروع یک تغییر در زندگی شغلی و به دلیل حوادثی که بعدا در رابطه با ساخت و فشارهای مالی و …. برام پیش اومد آغازگر یک انقلاب شخصیتی و رشد شخصی بود که من رو برای همیشه از گذشته کند و به دنیای دیگری وارد کرد که شرحش در این مجال نمیگنجه وگرنه چه داستان های حیرت انگیز دیگری دارم که بگویم.
دوستان و همسفران عزیزم هیچگاه و هیچگاه از رحمت خدا نا امید نشوید که خدا کافران رو به عنوان نا امیدان از رحمت الهی نام برده و در این توصیف چه درس ها که نهفته ست ، عقل و منطق خوب است و یک ابزار اما این روح است که ما را به خدا و نادیده ها متصل میکند و خداوند هم در قرآن نشانه ایمان به خدا رو حتی قبل از نماز ؛ ایمان به غیب عنوان کرده الذین یومنون بلغیب .
از چند برابر شدن سرمایه ای که با خرید زمین ایجاد شده بود از بندرعباس
بعد خانه معلم تهران
بعد از کلی تجربه و نتیجه الان
توی آکسفورد f150 نشستین
در بهترین ایالت آمریکا
با عالی ترین آب و هوا
با داشتن هر آنچه که خواستین و خلق کردین
با داشتن پرادایس
با کلی مسافرت که الان هم مسافرت هستین
با سلامتی عالی
و همه چیز و همه چیز خدا رو صد هزار مرتبه شکر که الان دارید
الان دارید اون روزها و اون خاطرات رو با عشق برای ما تعریف میکنید یعنی چی؟
یعنی اینکه ببینید من از کجا شروع کردم و الان اینجام توی آمریکا
یعنی ببینید من از خانه معلم شروع کردم و الان اینجام توی پرادایس
یعنی ببینید من یه روزی دنبال یه ماهیتابه داشتم خونه ی همسایه ها رو میگشتم ولی الان بهترین ظرفهای دنیا رو با بالاترین کیفیت ممکن دارم
یعنی ببینید من یه روزی کفش نداشتم بپوشم ولی الان دنیایی از بهترین و باکیفیت ترین کفشها رو دارم
یعنی من یه روزی لباس نداشتم ولی الان هزاران تا لباس دارم
استاد عزیزم واقعا تحسین تون میکنم
وقتایی که نجواها اذیت میکنه فکر میکنم دیر شده یا مگه میشه سریع شما رو مثال میزنم میگم ببین استاد تونسته از کجا از اون شرایطی که فقط توی یه اتاق سیمانی زندگی میکرده از بندرعباس
میگم خدا که همون خداست من باید باورهام رو تغییر بدم تا به هر آنچه که میخوام برسم و بتونم خلق کنم و تجربه کنم من باید تغییر کنم
امیدوارم یه روز همه ی بچه های عباسمنشی که با عشق داریم این مسیر رو میریم یه روزی مثل استاد در بهترین شرایط و رفاه و سلامتی برسیم و از مسیرهایی که رفتیم تعریف کنیم
استاد یه جمله ای گفتین توی این فایل که تحسین کنید
این کار رو همیشه میکردم ولی امروز یه درک دیگه ای ازش پیدا کردم
یعنی وقتی میگیم تحسین کنیم دقیقا یعنی همه رو تحسین کنیم
چه افرادی یا چیزهایی که دوست داریم
چه افرادی یا چیزهایی که دوست نداریم
وقتی ما یه نکته ی مثبت توی اینا پیدا میکنیم و تحسین میکنیم آنچنان ذهن آروم میشه که اصلا معجزه میکنه
امروز از وقتی فایل رو گوش دادم این تمرین رو انجام دادم وقتی یه فکری میومد که ناخواسته بود سریع یه وجه مثبتش رو پیدا کردم و تحسین کردم دیگه نیازی نبود که بخوام هی خودم رو دور بزنم که بتونم فراموش کنم اون موضوع رو یعنی تحسین کردن کلا دید آدمو تغییر میده امروز ذهنم از روزهای قبل آروم تر بود خیلی خیلی خوشحالم
سپاسگزارم استاد بابت این فایل بینظیر خیلی عالی بود
آرزو میکنم که همیشه غرق در شادی و لذت و سلامتی و ثروت باشید و هیچ راه نجاتی پیدا نکنید
عاشقتونم بینهایت
امیدوارم بهترین بهترینها رو در سفر به دور آمریکا تجربه کنید در پناه خدای مهربان
وقتی حرکت میکنی ایده ها گفته میشودآدمهای مناسب سرراهت قرار میگیرن ومیشوند دستی از دستان خدواند که کمک کنن که راحتر به اهدافت برسی
وقتی باورها تغییر میکنه وایمانت بیشتر میشه معجزه ها اتفاق میفته
یادمه میخواستیم ماشین بخریم وپولمون خیلی کم بود
اینقدر همزمانی خدا به موقع ودرست بود برای پولی که قبلا اقدام کرده بودیم که بدستمون برسه و منتظر اون پول بودیم به محض اینکه ماشین مورد دلخواهمون رو پیدا کردیم اون پول بحسابمون واریز شد
وتونستیم به لطف خدا ماشین بخریم
ویا هروقت خواستیم برای اجاره سالن اقدام کنیم دقیقا همون چیزی که میخوایم خدا سراهمون قرار میده با صاحب ملک خوب با ملک عالی
ودوباره خواستیم ماشین رو تعویض کنیم باز پول کموداشتیم که خدا یکی از دستانشو فرستاد توزندگیمون وماشیننون رو براحتی مدل بالا تر کردیم
خیلی جالبه ما از پراید امدیم 206 از 206 امدیم به لطف الله 207
وهرسری این اتفاق میفته باورهامون نسبت به راحت تعویض شدن ماشین بهترشده شاید قبلا برامون خیلی سخت بود این موضوع ولی الان که چندبار تکرار شده اونم خیلی راحت به کمک خدا باور پذیر تر برامون شده
یادمه برای یه وام میخواستیم اقدام کنیم ونیاز داشتیم به دوتا ضامن ولی بازهم خدا دست به کار شد کاری کرد رئیس بانک براحتی وام مارو بایه ضامن قبول کنه درصورتیکه اولش اصلا قبول نمیکرد ولی خداااا که دلهارو به قول استاد نرم میکنه براحتی تمام وام گرفتیم
وقتی مسیر فکریتو درست میکنی در مدار ایده ها والهامات قرار میگیری
تکامل کردن به معنای طولانی بودن مسیر نیست یارسیدن به خواسته باید کلی زمان ببره
در مورد تکامل مثال خودم رو میزنم که قبلا ورزش میکردم ولی نصفه ونیمه ورهاش میکردم
ولی الان چند وقته شروع کردم دوباره و هدفم تمرین 180 هست برای پا
که دارم هروز انجام میدم وخودم میبینم چقدر عضلات پام هروز نرم تر میشن واین روند باید مستمر باشه چون اگه انجام ندم عضلات پام دوباره سفت میشه و روند طولانی تر میشه ولی وقتی استمرار داشته باشم
ونخوام یدفعه 180 درجه بزنم که به بدنم آسیب بزنم واروم آروم این مسیر و طی کنم واز ورزش کردنم لذت ببرم به هدفمم میرسم
در مورد کسب درامد در زمینه کار مورد علاقش یا هرکار دیگه ای
شما اول باید متعهد باشی که حتما اول از همه یه ورودی مالی داشته باشی حالا با هر مبلغی
بازم مثال درمورد خودم وقتی تو زمینکه کاریم که الان مشغولم مشتری ندارم درکنارش خدا ایده ای بهم داد که خیلیم دوسش دارم از اون پول میسازم از هردو خداروشکر پول میسازم هنوز به اون درامد دلخواه نرسیدم چون باورام هنوز خیلی مشکل داره ولی کلا دختری هستم که دوسدارم پولساز باشم براحتی پول بسازم که تالان تاحدودی به لطف خدا موفق بودم
الگوهای تکرار شونده
من وقتی بچه بودم همیشه شاهد رفتار نامناسب خاله هام ودایی هام باهم بودم واین تو ذهنم موند که خواهر برادر همدیگرو دوست ندارن همش باهم دعوا میکنن حق هم رو میخورن واصلا تعداد فرزند زیاد اصلا خوب نیست واین الگو هروز برای ما تکرار میشد
تا جاییکه الان خودم باخواهرام دقیقا همین شکلی هستیم همش دعوا وجنجال که باید با درست نشاندن الگو درست وباورهای درست این مشکلرو به کمک خدا حلش کنم
و ممنون میشم اگر کسی مثل من این مشکل رو داشته وتونسته درستش کنه پیام بزاره
روزه برای تقوا ،کنترل ذهن وسلامتی بدن بسیار مفیده طبق قانون سلامتی شما هر چقدر کمتر غذا بخورید بدن سالم تر وپرانرژی تر وشاداب تری دارید
سلام دوست عزیز اولین واولویت ترین چیز درزندگی همه ما خانواده است اگرماباخانواده خودرفتارخوبی داشته باشیم مطمئنا در بیرون از خانواده هیچ مشکلی نداریم چون اکثریت مادر بیرون نقاب داریم خود واقعی مون نیستیم واگر اون رفتاری که با دیگران داریم با خانواده خود داشته باشیم اکثراون مشکلات حل میشود برای مثال من وقتی دیگران برایم کاری انجام میدهند به شدت تشکر میکنم وقربون صدقش میرم واگرخانواده برام یه کاری بکند به سختی تشکر میکنم و به بهترین استاد دنیا نگاه کنید که چقدر خالصانه ازعزیزدلشون تشکر میکنم ومن ازاین همه عشق و محبت و قدرشناسی نسبت به هم دیگر لذت میبرم واگردوست عزیزم میخوای رابطه پایداری داشته باشی انتظارتو از اونها کم کن وله نکات مثبتشان توجه کن وباخودت تکرار کن هرچند کوچک باشد امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدا نگهدار
وقتی باور داشته باشی که خدا نزدیکه، یعنی خواسته نزدیکه
به قول شیخ محمود شبستری که؛
جهان جمله فروغ روی حق دان
حق اندر وی ز پیداییست پنهان
اگر هرچه می بینیم و نمی بینیم خدا هست و اگر خدا نزدیک هست، یعنی خداست که در قالب خواسته ات وارد زندگی می شود. تمام
اینکه ما فکر می کنیم که با فلان خواسته فاصله ی زیادی داریم به این دلیل است که در باور نزدیکی خدا مشکل داریم.
این باور اگر درست شود دیگر به محض اینکه می خواهی می شود. یعنی؛انا اقول له کن فیکون
مشکل اساسی کار ما اینست که ما خودمان را از خدا جدا و دور فرض می کنیم، این یک سحرشدگی بسیار ریشه ای است!!!
ما اغلب موارد از کلمه “من” استفاده می کنیم چون از زمانی که چشم باز کردیم خویش را موجودی مجزا از دیگر موجودات و مخلوقات دیدیم و برای تمیز دادن و بیان حد و حدود و منافع خود نسبت به دیگران به کلمه من عادت کردیم و فردیت و جسمیت و مجزا بودن از هرکس و هرچیز را دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم.
ما با این تفکر رشد کردیم و هویت فکری ما بر این من استوار شد.
بدن من
خانواده من
شغل من
ماشین من
ثروت من
و …
همه اینها از من منشعب شد.
ما که از ابتدا او بودیم و هستیم و خواهیم بود ، الآن گرفتار فکری ریشه دار و عمیق به نام من شدیم.
مثل حبابی که در وسط اقیانوس شکل گرفته باشد. حباب فکر می کند که جدای از اقیانوس است، در حالی که برآمده از اقیانوس است و وقتی بترکد با اقیانوس یکی می شود، اما این فکر تا زمانی که وجود دارد مانع یکی شدنش با اقیانوس می شود.
انصافا هم کار آسانی نیست.
اینکه بدانی که منی وجود ندارد، این من یک توهم ذهنی و فکری است که به محض باز شدن چشم ما در این جهان مادی شکل گرفته و رشد کرده و تمام کار ما اینست که بیدار شویم از این خواب توهمی، از این سحرشدگی دنیایی
اینکه آگاه شویم که ما از ذات هستی وجود هستیم. ما از جنس یک هستی محض هستیم.
ما این من فکری توهمی نیستیم
ما هوشیاری کلی هستیم که در این کالبد به دام افتاده
چون آگاهی ما بر این کالبد نزول پیدا کرده فراموشی را تجربه کردیم، فراموش کردیم که ما هستیم
هیچگاه از بین نمی رویم.
گویی همه جملات شد اینکه ما هستیم!
(اگر سر درگم می شوی در ابتدا کاملا طبیعی است)
بحث از باور نزدیکی به خدا شروع شد و اینکه اغلب خودمان را از او دور و مجزا می پنداریم …
وقتی که به داستان سمبلیک سجده بر آدم در قرآن نگاه می کنیم خیلی درسها را از جوانب مختلف می توان گرفت.
گفتیم که همه ی مخلوقات را خدا خلق کرده و خدا از وجود خودش آنها را به صحنه خلقت آورده
اینقدر عرفا بر وحدت وجود تاکید دارند و یا خود استاد اینقدر که بر توحید تکیه دارد همه و همه می خواهند بگویند که همه چیز اوست، بالا و پایین، گرما و سرما، روز و شب، مومن و کافر، بد و خوب و … همه و همه از ذات بینهایت خداوند سرچشمه می گیرد. یعنی جامع جمیع اضداد
مگر می شود خدا از چیزی غیر وجود خودش خلقت را شروع کرده باشد؟
در این صحنه سمبلیکی که قرآن از خلقت آدم به تصویر کشیده، نقشی به نام ابلیس وجود دارد که باید این دیالوگ را بگوید؛ انا خیر منه…
من از او بهتر هستم
به همان کلمه اول من دقت کنید!!!
دلیل اصلی باور دوری از خدا هم همینجاست.!!!
وقتی تو خود را از خدا جدا می پنداری، داری از او دور می شوی و هرچقدر که پیشتر می روی بر ریشه و شاخ برگ و اضافات این تفکر افزوده می شود.( منطبق بر نظریه مدارهای استاد)
در این داستان سمبلیک خدا دارد اعلام می کند که این آدم از جنس خداست. این آدم خود خداست
حال که یک فکر به نام من در برابر خدا قد علم می کند و می گوید من.
از این هم پیشتر می رود و می گوید که؛ از تو بهتر هستم
این همان داستان طغیان است…
داستان غرور و تکبر است …
که همه و همه از یک فکر به نام من نشات گرفته و …
آری همه این جملات را گفتم تا بر این ریشه اساسی و عمیق منیت خودم تیشه ای بزنم.
تا اینکه دلیل اینکه چرا به خواسته هایم نمیرسم را بررسی کنم.
خدا که هست و سنتش در خلق کن فیکون است پس چرا من را هست کنیم در این میان
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
وقتی باور منیت را ریشه ای و از زمان چشم باز کردن بررسی می کنیم تازه به عمق فاجعه سحر شدگی خودمان پی می بریم. به ریشه باورهایی که بر این باور منیت استوار شده پی می بریم.
به اینکه چرا در قرآن بیشتر از همه پیامبر داستان موسی ذکر شده پی می بریم و اینکه چرا موسی بیشتر از تمام پیامبران معجزه کرد و باز مردم فراموش می کردند و کفر و شرک می ورزیدند!!!
همه اینها گفته شد تا بفهمیم که ما همه از اوییم، ما همه یکی هستیم، واحدی هستیم که در صحنه هستی تکثر یافته و دوباره به وحدتش بر خواهد گشت.
همه اینها گفته شد تا بفهمیم و به یاد آوریم که؛ که هستیم
و دلیل اینکه خود را فراموش کردیم را بدانیم، ریشه باور دوری از خدا را بدانیم، ریشه دور پنداشتن خواسته ها را بدانیم.
هر چند که استاد با جزئیات در فایل هایش به تک تک باورهایی که بر این فکر من استوار شده می پردازد و از این وحدت وجود و توحید و اینکه با خدا یکیست سخن می گوید. اینهمه می گوید که این نیرو هدایتم می کند، می گوید، راه را نشانم می دهد، فقط کافیست که به آن گوش دهیم به او وصل شویم و فقط کافیست که باور کنیم که نزدیک است اینهمه در مورد آیه 186 سوره بقره صحبت می کند تا همین را بگوید.
سبحان الله
ایده ی نوشتن درکهایم از این فایل مرا به اینجا کشاند
اصلا این فعل دست به قلم شدن و نوشتن خدا میدونه چقدر روح آدمو جلا میده
کلا من یکی حس میکنم وقتی مینویسم ی لایه ضخیم از نجواهای داخل ذهنم برداشته میشه و به ذهن و قلب پاک دارم نزدیکتر میشم
برای خودم اصول کامنت نوشتن رو اینجوری تفسیر کردم که ساناز فرض کن ی سنگ بکر با ارزش دادن دستت و گفتن ی مجسمه زیبا ازش دربیار
خب شروع کن برای لایه روبی و تراشیدن
به ازای هر کامنتی که مینویسم حس میکنم ی لایه از اون سنگ رو تراشیدم و برای رسیدن به مقصد که همان مجسمه هست ی قدم نزدیکتر شدم
خدایا هزاران بار شکرت
وقتی این فایل با ارزشمند رو گوش دادم کلا موضوع تکامل خیلی برام چشمک میزد
وقتی همین پکیج زندگی خودمو ی نگاه مختصر که میندازم میگم خداوندااا چجوری میشه اینقدرتغییرات ایجاد بشه و اینقدر مسیر هموارتر حتی نسبت به روز قبل ترش️
هزاران موضوع دارم که بخوام دربارش حرف بزنم ولی واقعا ادم میمونه از کدوم مساله مهم شروع کنه
مثلا حدود 6 ماه پیش که رابطه من و همسرم جدی شد و ما برای بازدید به خونش رفتیم مدل خونه و نوع زندگی این بشر چنان تو ذوق من خورد که من حتی میخواستم رابطه روکنسل کنم و همسرم اون موقع گفت اگه این خونه قدیمی هست به جاش ی واحد اپارتمان کلید نخورده کرایه میکنم.
بالاخره ی روز نشستم فکر کردم که من اگه خونه کرایه کنم در سال ی عددی کرایه پرداخت میشه من میتونم کمتر از نصف این عدد رو هزینه کنم و این خونه بزرگ رو بازسازی کنم
که به لطف الله اول از اتاق ها شروع شد
یکی دو ماه که هوا سرد شد فاصله انداختیم
بعد سالن رو رنگ کردیم
رفتم پارچه خریدم برای پرده
که پرده دوتا اتاق خودم دوختم و پرده سالن و اتاق خواب رو دادم خیاط دوخت
به متراژ اتاق ها و سالن موکت نو خریدم
یکی از اتاق ها شد اتاق کار همسرم
یکی از اتاق ها شد اتاق مهمان
و یکی از اتاق ها شد اتاق خواب و البته ناگفته نماند که هنوز هم کلی مسیر برای بازسازی هستش ولی من در این پروسه تکمیل خونه معنی واقعی تکامل رو یاد گرفتم
استاد ی جمله خیلی طلایی گفت که درک مبحث تکامل هم خودش تکامل میخواد
اینجوری نیست استاد درباره تکامل صحبت کنه و اون دکمه در وجود ما آدما روشن بشه و ما با ی اشاره بیفتیم رو غلتک
حتی من در همین رابطه فعلی که دارم در شرایطی که امروز هستم قطعا تکامل من طی شد
در این مسیر بارها من به تضاد خوردم و گاها تضادهای سخت و مشکل
اوایل میگفتم چون من عضو سایت هستم و استاد در فایل ها گفته اینجوری باشین فلان رفتار کنین گاها به مشکل برمیخوردم و ناراحتی بین ما پیش می اومد
اما ی روز گفتم تمرکز کن ببین این مسائلی که باعث ناراحتی میشه واقعا مسائل مهمی هستن؟
انصافا دیدم اندازه پشیزی اهمیت ندارن و من چقدر بچه گانه رفتار میکردم
مثلا همسرم وقتی در حال طراحی هست مث اینکه نیاز به تمرکز خاصی داره من هی باهاش حرف میزدم و اونم میگفت صبر کن که من میگفتم چرا به حرف من توجه نمیکنی
اما گفتم چه اشکال داره من اجازه بدم طراحیش که تموم شد موضوع رو بیان کنم؟؟
و امثال چنین رفتارها که زیاده
و خدارو شکر روز به روز رابطه ما عاشقانه تر و خوشحال تر پیش میره
یاد حرف استاد افتادم که میگفتن اوایل رابطشون با مریم جان باید کلی منتظر میموندم که میکاپ مریم جان تموم بشه تا بخوایم جایی بریم و با اینکه درون خودم سختم بود اما چیزی نمیگفتم تا اینکه خود مریم جان به حدی از رشد رسیدن که صورت زیبای خودشون رو بدون هیچ میکاپی دوست دارن
و خدایا هزاران بار شکرت که اصولی به نام تکامل وجود داره و همین مسیر رشد چقدر زندگی رو برای ما لذت بخش تر میکنه
یا حتی در زمینه شغلم که بارها گفتم
اوایل من کلا ی رقابت خاصی با همکارا داشتم که هر روز روش فروش اونارو چک میکردم
یا حتی هر ترفندی رو پیاده میکردم که مشتری بیاد از من خرید کنه
یا هزاران آپشن رو جنس ها میزاشتم که فلان قطعه رایگان هست مشاوره رایگان نصب و راه اندازی رایگان تا مشتری از من خرید کنه
یا هر روز از صبح تا شب مث ی دارکوب به ذهنم میکوبیدم که ای وای ظهر شد عصر شد شب شد چرا چیزی نفروختم
اما به لطف این سایت مقدس و دوره زیبا و پر بار روانشناسی ثروت اینقدر به لطف الله باورهای قدرتمند ثروت ساختم و هر لحظه با این باورها زندگی میکنم که سهم من شده تهیه جنس با کیفیت و اورجینال و فقط اطلاع رسانی به مشتری
و مابقی مسائل به خدا ربط داره اون باید سهم خودشو اجرا کنه
که هر لحظه معجزه وار خداوند پاداش این باور منو بهم میده
خدایا هزاران بار شکرت
و حتی خدا میدونه من خودم شخصا از لحاظ شخصیت بعد این دو سال به چه درجه ای رسیدم که تنها و تنها به خودم و رابطم و شغلم و این سایت بها میدم و مابقی برای من اصلا به چشم نمیان که بخوام حتی بهشون فکر کنم.
ببخشید من یه سوال داشتم گفتم از شما بپرسم شاید تونستید منو کمک کنید
راستش من چند وقته دارم ردی خودم کار میکنم با حس خوب،بعدش حسم گفت که الان باید تو زمینه هایی که مشکل داری تو زندگیت اقدام کنی برای تغییر
و منم اقدام کردم و کارایی که لازمه رو انجام دادم و دقیقا موقعی که میخواستم اون کارو به انجام برسونم.یهو حالم بد شد،خیییییییلی بد،الان همه بدنم درد گرفته،یه دردای عجیب غریبی که نگممممم
یعنی چند وقته من کلا افتادم رو زمین
بنظر شما این مقاومت ذهنمه که اون تغییرات رو انجام ندم؟
یا مشکل از جای دیگه س؟
واقعا من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم!
الانم هر کاری میکنم حالم بهتر نمیشه
شما که روی خودتون کار کردید میتونید منو راهنمایی کنید
ای تنهادلخوشی ام ،تنها دارایی ام ،که همه چی هستی برام .
پدر میشوی یتیمان را ،برادرمی شوی بی برادران را ،وخلاصه همه چیز می شوی همه کس را ،به شرط ایمان وپاکی دل .
جز تو پناهی ندارم وبه سوی تو باز می گردم ، هدایتم کن فقط وفقط از تو کمک بخواهم وروی تو حساب کنم ،ای بهترین و تنها ترین روزی دهنده .
خداراشکر بابت گام 21پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
نکات کلیدی گام 21
1-وقتی که آدم بخواد خداوند واقعاً از همه جا ,
دستهاش را میاره و اتفاقات رقم میخورد.
2-ایمانم رو قوی کرد که اتفاقات میتونه بیفته و معجزات میتونه رخ بده، وقتی که باورهام تغییر میکنه و وقتی که من تغییر میکنم ،درهای رحمت خداوند باز میشود و بیشتر و بیشتر میشود و این رو توی زندگیم به وضوح دیدم.
3-وقتی آدم حرکت میکنه،وقتی که آدم شجاعت حرکت کردن در مسیر را پیدا میکند،درها باز میشود.
هر کسی به یه جایی رسیده از صفر شروع کرده دیگه و بعضی هم از زیر صفر شروع کردن .
4-هر کسی در زندگی من دخالت میکرد، به شدت واکنش نشان میدادم، من آدمی نبودم که کسی بتونه بگه چی کار بکن ،چی کار نکن،هیچ کسی این توانایی را نداشت که کوچکترین تاثیری روی من بذاره برای اینکه من تغییری بکنم.
5-من باید ایدههایم را اجرا کنم ،من همین الان هم آدمی هستم که ایده دارم و باید ایدههایم را اجرا کنم.
تمام پیشرفتهای من از لحاظ مالی و از لحاظ کاری موقعی شدکه من از شریکهایم جدا شدم که تونستم ایدههای خودم را اجرا کنم.
6-من مطمئنم هر کسی با تمام وجود حرکت کند خداوند،درها را باز میکند خداوند،دلها را نرم میکند براش.
7-وقتی که آدم متعهد باشد و حرکت کنه درها باز میشود،حتماً درها باز میشود ،حتماً راهها گفته میشود حتماً کمکها میآیند،حتماً اتفاقات خوب میافتد،فقط بحث این است که باید ایمان داشت و حرکت کرد و شروع کند و ناامید نشود.
آدم باید ادامه بدهد حرکت کند و ایرادها را پیدا کند،من باید دنبال اهدافم میرفتم و باید پیدا میکردم راه رسیدن به اهدافم را.
8-وقتی که قانون را فهمیدم همه چیز زود اتفاق افتاد،همینجوری هدفها تیک خورد دیگه.
دوست دارم اصل قانون را بگویم.
9-توکل ،یعنی ایمان داشته باشی به خداوند که هدایتت میکند،توی همه زمینهها هدایتت میکند کمکت میکند،توکلت فقط به خداوند باشد و امید داشته باشی،توکل با امید میآید.
کسی که توکل داشته باشد،امید دارد،کسی که امید داشته باشد،کارها برایش انجام میشود ،ولی وقتی که ما ناامید باشیم،به لطف خداوند زود کم میاریم.
توکل یعنی آدم امید داشته باشه قدرت خداوند را باور کند.
فقط بحث این است، که ما باید مسیر فکری مون را درست کنیم،ما باید توی مدار دریافت الهامات قرار بگیریم.
10-تمام جهان دارد با قانون تکامل کار می کند یکی از پایهترین قوانین جهان است،برای اینکه من تکاملم را باید زود شروع کنم ،زمان رو من میتوانم با تجربه کردن کوتاه کنم،ولی اگر هیچ غلطی توی زندگیم نکنم،500 سال هم بگذرد من تکاملم را طی نکردم. به تعداد تجربهها و از کوچولو کوچولو شروع کردن و آرام آرام رفتن است. اگر پشت سر هم تجربه کند ،اگر درسهایش را بگیرد اگر از کوچولو شروع کند آروم آروم و یک ذره یک ذره بزرگ کردن است باید از جای کوچولو شروع کرد،
11-باید همیشه پول بسازیم این باور را که من باید همیشه ورودی مالی داشته باشم را بگذارید گوشه ذهنتون،حالا ورود مالی میتواند در کار خودتان باشد، اگر شما خود را متعهد کنید که باید ورود مالی داشته باشم هرچند کم،ولی باید شروع کنم،این کمک میکند که آدم از همون اول هم در اسکیل کوچکتر یک ورود مالی داشته باشد و هربار که بهتر و بهتر میشود،ورودیش را ببرد بالا.
ولی تو زمینه مالی یک موضوع نیست که اگر حلش کنیم نتیجه بدهد،باید خیلی موضوعات تو رهنمون درست بشود،تا نتیجه درست شود.
ما باید شخصیتمون تغییر کند تا نتایج تغییر کند.
12-کنجکاوی و دنبال الگوهای تکرار شونده گشتن کمک میکنه تا قوانین رو بفهمیم.
من تو قرآن دنبال الگو میگشتم،یک الگوی تکرار شونده.
قوانین طبیعت هم با الگوهاخودش را نشان میدهد،من دنبال پیدا کردن الگوهام، الگوهای تکرار شونده که وقتی اونها را پیدا میکنی میفهمیم که این قانونش است،وقتی که چیزی تکرار میشود به قانونش میرسی و قانونها را از طریق الگوهای تکرار شونده میتوانید بفهمید.
ولی ممکن است اطلاعاتمون در مورد یک موضوع کافی و کامل نباشد،و میفهمیم تو این 10 بار الگوهای تکرار شونده، چه عواملی مشترک بوده
13-من نگاه خاصی به قرآن ندارم من فقط میخواهم بدانم قرآن چه گفته،کاری ندارم تو نگاه من به قرآن چیست،من میخوام ببینم خدا چه گفته،من دنبال الگوها میگردم،دنبال قوانین تکرار شونده میگردم توی قرآن.
14-تقوا مساویست با کنترل ذهن, برای اینکه آدم بتواند ذهنش را کنترل کند.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد و مریم عزیزم
در زمانی که ایران بودید و در اوایل کارتون که از لحاظ مالی مشکل داشتید چطوری هزینه های زندگیتون رو تامین میکردید تا مسیر رو ادامه بدید و رها نکنید چطوری از عهده زخم زیونهای مادر زن و پدر زن و زن و اطرافیان بر میومدید و ذهنتون رو کنترل میکردید ؟
استاد جان شما اون زمانی که تو بندرعباس با این مباحث آشنا شدید با قوانین بدون تغییر خداوند که میشه اتفاقات رو خلق کرد میشه با کنترل ذهن و داشتن باورهای خوب هدایت شد و خداوند پاسخ میده قلبها رو نرم و مهربان میکنه و دستها رو برای یاری ما می فرسته و درها باز میشه مسیر روشن میشه از خداوند خواستید که زمینی رو بخرید و تعریف کردید که چقدر معجزه آسا در زمان و مکان مناسب قرار گرفتید و پول زمین با اجرای یه ایده ساده جور شد و شما یه زمین با متراژ بزرگ سیصد متری و دست اول خریدید و در مدت زمان کوتاهی قیمت زمین سی برابر شد
این حد از معجزه باورهای شما رو به کارکرد قوانین قویتر کرد ایمانتون به خدایی که پاسخ میدهد از جایی که حتی گمانش رو نمیبری راه باز میکند بیشتر شد و این حد از ایمان به شما شجاعت حرکت کردن رو داد
تعریف کردید کردید چقدر با ایمان و یقین قلبی بعد از مشخص شدن هدفتون از کارتون تو شرکت کشتیرانی با اون همه مزایا و حقوق و آزادی زمانی که داشتید استعفا دادید و زمین رو که قیمتش اوفت کرده بود با سود پانزده برابری فروختید و با ایمان حرکت کردید اومدید تهران تا کلاسها و سمینارهاتون رو برگزار کنید
استاد موضوع مهمی که به نظر من جلوی حرکت کردن رو میگیره کمال گرا بودن هست که چقدر در زَر ورق زیبای نه من میخوام پرفکت و عالی بشم بعد اون حرکت رو شروع کنم پیچیده شده که چقدر عامل بازدارنده ای هست این کمال گرایی در شما خیلی عالی کنترل شده بود همون جور که گفتید شما با همون امکاناتی که همون زمان داشتید با آگاهی هایی که داشتید که البته واقعا در اون زمان هم قابل مقایسه با دیگر اساتید موفقیت نبود شما استاد درک و شناخت قوانین و استاد توضیح دادن قوانین با سادهترین و قابل فهم ترین شیوه ممکن هستید با همون یک دست لباس و کفش و با شروع زندگی در مسافرخونه ناصر خسرو با اینکه هیچ شناختی از فضای تهران نداشتید کار رو شروع کردید یعنی نخواستید همه چی عالی و پرفکت بشه بعد کار رو شروع کنید چون ایمان دارید باور دارید که نقطه کمالی نیست قراره تو مسیر بهتر و بهتر بشیم و داستان موفقیت داستان بهتر شدن ما هست و اگر اشتباه هم تو مسیر پیش بیاید آسمون به زمین نمیاد تجربه به دست میارید که در ادامه مسیر این تجربیات کار گشا هست تو مسیر درست وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقی که منجر به بدبختی و شکست وحشتناک بشه هم اصلا پیش نمیاد ما با باورهای درست هدایت میشیم نباید نگران اشتباه کردن باشیم همون جور که استاد تعریف کردند چطوری درس گرفتن شریک گرفتن درست نیست باید مسولیت تمام قسمتهای کارشون رو خودشون به عهده بگیرند چه تجربه و درس مهمی بود که با درک کامل این موضوع رو به ما هم درس دادند
من نباید کمال گرا باشم همینکه اصول و بیس کار رو یاد گرفتم برم انجامش بدم تو کارم با کسب تجربه بهتر و بهتر بشم مهارتم رو بالا ببرم ایمان داشته باشم که خداوند سیستم به مدرک و تحصیلات و سرمایه و استعداد من کاری نداره سیستم به فرکانس من از شوق و ذوق و اشتیاقم برای انجام کار مورد علاقم به ایمان و شجاعت من از حرکت کردن واکنش نشون میده جواب میده راه رو برام هموار میکنه دستها رو برای یاریم می فرسته قلبها رو مهربان میکنه همون طور که استاد تعریف کردن چقدر معجزه آسا اتفاقات خوب رقم می خورد و هرروز این معجزه ها اشک شوق ایشون رو جاری میکرد
البته من و دیگر دوستان هم بارها در اطرافیانمون دیدیم که چقدر افراد زیادی با همون امکانات و شرایط اولیه ای که داشتند بدون هیچ سرمایه اولیه ای کار رو شروع کردن و نتایج عالی هم با ادامه دادن در مسیر درست ایجاد شده یا حتی تو ازدواج کردن بارها دیدیم که چقدر افراد زیادی با همون امکانات کم ولی با ایمان اقدام به ازدواج کردن و خداوند به حرکت و ایمان اونها پاسخ داده و دستها برای یاریشون اومده و به صورت معجزه آسا شرایط خوب و عالی پیش رفته چون جهان به ایمان و توکل و حرکت به شجاعت پاسخ و البته پاداش میدهد
نکته بعدی در مورد اینکه پرسیده بودند شما استاد جان در مقابل غر زدن فامیل و اطرافیان چطوری کنترل ذهن کردید و شرایط رو مدیریت کردید؟
استاد شما با کار کردن رو خودتون سرشار از اعتماد به نفس و عزت نفس بودید و هرگز آدمی نبودید که مظلوم باشید که ظالم رو بسازید و یا قربانی باشید که جلاد رو بسازید این فرکانس اعتماد به نفس رو همه از شما دریافت میکردند و نمیتونستند که به شما حرف نامناسبی بزنند و اگر هم گاها پیش میومد شما با اقتدار از خودتون و ایدتون دفاع میکردید و کاری رو که بهش ایمان داشتید انجام می دادید شما هیچ وقت درگیر حاشیه نبودید شما رو اصل کار میکنید و همیشه اصل رو هم میگید عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
واز صب که بیدار شدم همش این توی ذهنم هست که خدایا کمکمون کن ما هم مثه استاد هدایت بشیم به اینکه یه زمینی بخریم که بعد از مدتی کمی چند برابر رشد داشته باشه وهمش داشتم برای خودم تجسم میکردم که ما همچین زمینی خریدیم وبعد از اینکه اون زمین چندین برابر شده من چه حسی دارم و اون حس و حس میکردم پیش خودم میگفتم پولشو چیکار میکنم واینا .بعد حس وحالم خیلی عالی شده بود.بعد ذهن منطقیم که ماشاله اونم حرفای خودشو همش داشت میزد ومنم بهش میگفتم برای استاد اتفاق افتاده برای منم اتفاق میفته وهمش راضیش میکردم وبعد دوباره یه چیزی دیگه ی میگفت . تا من هدایت شدم به این فایل که استاد دقیقا اول فایل در مورد زمینش حرف زده که جچوری شده واینا . استاد انگار داشت جواب ذهن منطقی منو میداد و ذهنم خاموش شد. نمیدونید چه حس وحال خوبی داشتم هم ذهن منطقیم راضی شد وهم اینکه نشانش امد که میشود میشود . وباتوکل به خدا ببینیم خدای مهربان ورزاق چگونه مارو هدایت میکند. من حتما نتیجه شو میام اینجا مینویسم. تا برای دوستانم یه نمونه باشه برای باور پذیر بودن که میشود
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، که تا گوهر دهی
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال.
سلامی جنس نام زیبای خدا
خدمت استاد بزرگوار و خانم شایسته
و همکلاسی های عزیزم ،
به عنوان یک تجربه گر ماجرای جالبی رو از هدایت خداوند در زندگی من که تنها یکی از هدایت های بزرگ و البته تاثیر گذار ترین آنها ( از لحاظ دلیلی برای شروع دوره جدید و متفاوت از زندگی و نقطه ای برای آغاز مرحله ی جدید از رشد ) برای شما به صورت خلاصه و مفید تعریف کنم . من یک کارگاه کوچک استیجاری داشتم با چند نفر نیروی کار و هم چنین 3 دونگ یک منزل کلنگی در محله سطح پایین شهر و البته بدون هیچ آینده روشنی که مثلا حاکی از خرید یک کارگاه و همینطور بهتر کردن منزل مسکونی مان و خانه ای بهتر باشد
؛ چون که هم از لحاظ درآمدی و سرمایه موجود و پشتوانه خانوادگی چه از طرف خودم و چه خانواده همسرم و خیلی دلایل کاملا منطقی دیگر تقریبا امید زیادی به بهبود در آینده نداشتم و من ناچارا این وضعیت رو پذیرفته بودم، و نهایت سقف آرزو هام رسیده بود به داشتن داشتن همون نصفه خونه و باقی موندن در حالت مستاجری کارگاه یا در بهترین حالت استفاده از فضاهای ارزان قیمت دولتی ؛ البته ته قلبم آرزوی داشتن یک کارگاه آبرومند و نقل مکان خانه به محله ای بهتر رو داشتم ولی با توجه به شرایطی که داشتم و تکیه بر ذهن منطقی که میگفت ده ها سال طول میکشه بتونی بهش برسی اونم اگر برسی دیگه زیاد بهش جدی فکر نمیکردم،
تابستان سال 91 بود و با بحران نا امیدی ذهنی در مورد آینده مواجه شده بودم و از طرفی چند نفر از همکارانی که داشتم و همگی بعد از من و تاثیر گرفته از من شروع به کار کرده بودند؛ وضعیت بهتر و رو به بهبودی رو نسبت به من داشتند و فشارهای روانی که رفتارهای عمدی اونها برای من ایجاد کرده بود به شرایط روحیم دامن زده بود ؛ دو سه ماه گذشت و به اوایل آبان ماه رسیدیم ؛ برای بزرگداشت یکی از هنرمندان فقید شهرمون یک مراسم در یکی از مساجد بزرگ شهر برپا شد و از قبل اطلاع رسانی شد من هم میخواستم بروم ؛ روز موعود رسید و من تنبلی و اهمال کاری این بلای بزرگی که خیلی از زندگیم رو از من گرفته بود اون روز هم دامنمو گرفت و گفتم نمیرم غافل از اینکه چه اتفاق بزرگی برام در شرف افتادن بود ؛ هوا کمی سرد و کمی بارانی بود تازه دوش گرفته بودم که تلفنم زنگ خورد دوستم مجدد گفت منتظرم و من بهانه ای جور کردم که شاید نیام ؛ و اینجا خدای مهربان همان کسی که از مادر مهربان تر است ضمن اینکه اراده و اختیار را از بنده اش نمیگیرد اما تمام اسباب را به کار میگیرد تا بلکه بنده اش بیدار شود و هدایت را بفهمد باز دست به کار شد؛ الغرض : تلفنم باز زنگ خورد صدا آشنا بود ولی به جا نمی آوردم وقتی خودشو معرفی کرد از دوستان ده سال قبلم بود که سالها ازش بیخبر بودم ، خدا به دلش انداخته بود به من زنگ بزنه و ضمن یادآوری روزهایی در سال های قبل که از شعر خوانی ها و هنر اون مرحوم لذت میبردیم از من خواست به مراسم یادبود برم ؛ دیگه دیوهر مقاومتم فرو ریخت و رفتم البته خیلی دیر شده بود و وقتی رسیدم دقیقا صف و ردیف آخر جا پیدا کردم ( اینم بگم دوستی که منو دعوت کرد رو دیگه اصلا ندیدم انگار فقط وسیله ای برای مجاب کردن من بود که به مراسم برم ) وقتی نشستم هنوز چند دقیقه نگذشته بود دو نفر کنار دستم نشستند !! از جو شلوق و غیر عادی که هنگام ورود و نشستن اون دو نفر در مجلس پیش اومد متوجه شدم که لابد افراد مشهوری هستند و خیلی ها در ردیف های جلو اصرار داشتند که اون دو نفر برند جلو تر بشینن ولی اونها قبول نمیکردن به احترام قاری قرآن که میخواند سریعا جو رو آروم کردند و همونجا کنار من نشستند ، به نظر شما اونها کی بودند؟؟ استاندار و محافظش اتفاقا خبرنگارانی که توی مراسم بودند چند عکس گرفتند که موجوده
، از قضا کارگاه استیجاری من در صد متری ساختمان استانداری بود و یکباره ندایی به قلبم وارد شد که خودتو بهش معرفی کن همین ؛ من خیلی استرس گرفتم استرسی البته آمیخته با هیجان اولش خیلی مقاومت کردم ولی این ندا انگار ول کن نبود منم به خاطر اینکه از دست اون ندا خلاص بشم خواستم خودمو گول بزنم و با خودم گفتم باشه سر فرصت میرم یه نوبت ملاقات باهاش میگیرم ولی باز ول نمیکرد آخر با کلی استرس آروم آروم به حرف اومدم و خودمو معرفی کردم و گفتم ما همسایه ایم و من فلان مغازه کارگاهم و گفت بله موفق باشید و همین.
گیج بودم و کمی هم خجالت زده و پشیمان ، دو سه دقیقه گذشت و ناگهان برگشت طرفم و بهم گفت کاری از من برات بر میاد ؟؟!!! و من گفتم کارگاه ندارم و مستاجرم و استاندار گفت فردا ساعت 9 منتظرتم بیا دیدنم ؛ من فرداش سر ساعت رفتم و توی حیرت منشیش که من قبلا وقت ملاقاتی ثبت نکرده بودم رفتم داخل حرفهامووزدم کامل و صادقانه و در عرض دو ساعت با دستور صریح ایشان به عنوان حمایت از یک تولید کننده ؛ صاحب یک زمین دولتی در بهترین نقطه صنعتی شهر و مرکز استان شدم فقط توی دو ساعتش!!!!
کاری که خدا شاهده خود من چند ده سال هم اگر تلاش میکردم نمیتونستم حتی یک مترشو داشته باشم اونم توی اون شرایط نا سالم اداری که زمین خیلی سخت داده میشد و اون زمین نقطه عطف بسیار بزرگی شد برای شروع یک تغییر در زندگی شغلی و به دلیل حوادثی که بعدا در رابطه با ساخت و فشارهای مالی و …. برام پیش اومد آغازگر یک انقلاب شخصیتی و رشد شخصی بود که من رو برای همیشه از گذشته کند و به دنیای دیگری وارد کرد که شرحش در این مجال نمیگنجه وگرنه چه داستان های حیرت انگیز دیگری دارم که بگویم.
دوستان و همسفران عزیزم هیچگاه و هیچگاه از رحمت خدا نا امید نشوید که خدا کافران رو به عنوان نا امیدان از رحمت الهی نام برده و در این توصیف چه درس ها که نهفته ست ، عقل و منطق خوب است و یک ابزار اما این روح است که ما را به خدا و نادیده ها متصل میکند و خداوند هم در قرآن نشانه ایمان به خدا رو حتی قبل از نماز ؛ ایمان به غیب عنوان کرده الذین یومنون بلغیب .
سپاس از خدا
برای بودن در این جمع محترم
استاد الان این داستان رو تعریف کردید که چه مسیری داشتید
این مسیری رو قبلا گفته بودین ولی اینجوری با جزئیات که پایین شهر تهران زندگی میکردین تو چه شرایطی
فهمیدم ایول بابا من عجب جذبایی داشتم
همش بخاطر شناخت قوانین و آشنایی با شما بوده
منم دقیقا ی دختری بودم که تو روستا زندگی میکردم و نمیشد جایی بری و شبا بیرون باشی و تفریح بری بدون خانواده
فقط میتونستی روزها با دوستات بری نهایتا باشگاه یا توی باغای روستا
شباهم کامل تو خونه صبحا مدرسه
همونجا از خدا میخواستم
کاش تو شهر بودم
کاش شبا میتونستم بیرون باشم
برم خوش گذرونی
اتفاق افتاد
هدایت شدم و کم کم از این خوابگاه و از این شهر به اون شهر هدایت شدم با کلی اتفاقات باحال
خدای من به خواستم رسیدم و درسته قانون رو نمیدونستم ولی معجزات اتفاق میفتاد و ملی ذوق میکردم
نقطه عطف معجزه اونجایی بود که دانشجو بودم 1 مانتو شلوار بیشتر نداشتم میگفتم خدایا من دلم میخواد واسه خودم کار داشته باشم بهترین چیزارو برا خودم بخرم
و اتفاق افتاد ترم 3 به طور معجزه آسایی از طریق یک دکتر مهربان که دست خدا بود
رفتم سرکار
و تا آخر دانشجویی هم کار میکردم هم درس میخوندم هم خوش میگذروندم
اون موقع ها دلم خونه و ماشین می خواست
زندگی با عشق تو خونه پر از آرامش کنار همسرم میخواستم
و بعد از دانشگاه اتفاق افتاد
الان معجزات اتفاق میفته بوم بوم بوم
بخاطر طی کردن تکامل و درک بهتر قوانین و عمل کردن به اون
خدایاشکرت
هنوز هدفای خیلی زیاد و کوچیک و بزرگی دارم که از خدا میخوام بهشون برسم
و خدا از قلبم بهم ندا میگه که میرسی زینب بنده ی من خیالت راحت
❤️❤️❤️
به نام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
سلام خدمت دوستان عزیزم
خدایا شکرت بخاطر یک فایل و آگاهی های عالی
چقدر عالی طی شدن تکاملتون رو تعریف کردید استاد
از چند برابر شدن سرمایه ای که با خرید زمین ایجاد شده بود از بندرعباس
بعد خانه معلم تهران
بعد از کلی تجربه و نتیجه الان
توی آکسفورد f150 نشستین
در بهترین ایالت آمریکا
با عالی ترین آب و هوا
با داشتن هر آنچه که خواستین و خلق کردین
با داشتن پرادایس
با کلی مسافرت که الان هم مسافرت هستین
با سلامتی عالی
و همه چیز و همه چیز خدا رو صد هزار مرتبه شکر که الان دارید
الان دارید اون روزها و اون خاطرات رو با عشق برای ما تعریف میکنید یعنی چی؟
یعنی اینکه ببینید من از کجا شروع کردم و الان اینجام توی آمریکا
یعنی ببینید من از خانه معلم شروع کردم و الان اینجام توی پرادایس
یعنی ببینید من یه روزی دنبال یه ماهیتابه داشتم خونه ی همسایه ها رو میگشتم ولی الان بهترین ظرفهای دنیا رو با بالاترین کیفیت ممکن دارم
یعنی ببینید من یه روزی کفش نداشتم بپوشم ولی الان دنیایی از بهترین و باکیفیت ترین کفشها رو دارم
یعنی من یه روزی لباس نداشتم ولی الان هزاران تا لباس دارم
استاد عزیزم واقعا تحسین تون میکنم
وقتایی که نجواها اذیت میکنه فکر میکنم دیر شده یا مگه میشه سریع شما رو مثال میزنم میگم ببین استاد تونسته از کجا از اون شرایطی که فقط توی یه اتاق سیمانی زندگی میکرده از بندرعباس
میگم خدا که همون خداست من باید باورهام رو تغییر بدم تا به هر آنچه که میخوام برسم و بتونم خلق کنم و تجربه کنم من باید تغییر کنم
امیدوارم یه روز همه ی بچه های عباسمنشی که با عشق داریم این مسیر رو میریم یه روزی مثل استاد در بهترین شرایط و رفاه و سلامتی برسیم و از مسیرهایی که رفتیم تعریف کنیم
استاد یه جمله ای گفتین توی این فایل که تحسین کنید
این کار رو همیشه میکردم ولی امروز یه درک دیگه ای ازش پیدا کردم
یعنی وقتی میگیم تحسین کنیم دقیقا یعنی همه رو تحسین کنیم
چه افرادی یا چیزهایی که دوست داریم
چه افرادی یا چیزهایی که دوست نداریم
وقتی ما یه نکته ی مثبت توی اینا پیدا میکنیم و تحسین میکنیم آنچنان ذهن آروم میشه که اصلا معجزه میکنه
امروز از وقتی فایل رو گوش دادم این تمرین رو انجام دادم وقتی یه فکری میومد که ناخواسته بود سریع یه وجه مثبتش رو پیدا کردم و تحسین کردم دیگه نیازی نبود که بخوام هی خودم رو دور بزنم که بتونم فراموش کنم اون موضوع رو یعنی تحسین کردن کلا دید آدمو تغییر میده امروز ذهنم از روزهای قبل آروم تر بود خیلی خیلی خوشحالم
سپاسگزارم استاد بابت این فایل بینظیر خیلی عالی بود
آرزو میکنم که همیشه غرق در شادی و لذت و سلامتی و ثروت باشید و هیچ راه نجاتی پیدا نکنید
عاشقتونم بینهایت
امیدوارم بهترین بهترینها رو در سفر به دور آمریکا تجربه کنید در پناه خدای مهربان
♥♥♥♥♥♥♥
بنام خداوند بخشنده مهربان
خدایی که مهربانیش همیشگی و رحمتش بی پایان است
وقتی حرکت میکنی ایده ها گفته میشودآدمهای مناسب سرراهت قرار میگیرن ومیشوند دستی از دستان خدواند که کمک کنن که راحتر به اهدافت برسی
وقتی باورها تغییر میکنه وایمانت بیشتر میشه معجزه ها اتفاق میفته
یادمه میخواستیم ماشین بخریم وپولمون خیلی کم بود
اینقدر همزمانی خدا به موقع ودرست بود برای پولی که قبلا اقدام کرده بودیم که بدستمون برسه و منتظر اون پول بودیم به محض اینکه ماشین مورد دلخواهمون رو پیدا کردیم اون پول بحسابمون واریز شد
وتونستیم به لطف خدا ماشین بخریم
ویا هروقت خواستیم برای اجاره سالن اقدام کنیم دقیقا همون چیزی که میخوایم خدا سراهمون قرار میده با صاحب ملک خوب با ملک عالی
ودوباره خواستیم ماشین رو تعویض کنیم باز پول کموداشتیم که خدا یکی از دستانشو فرستاد توزندگیمون وماشیننون رو براحتی مدل بالا تر کردیم
خیلی جالبه ما از پراید امدیم 206 از 206 امدیم به لطف الله 207
وهرسری این اتفاق میفته باورهامون نسبت به راحت تعویض شدن ماشین بهترشده شاید قبلا برامون خیلی سخت بود این موضوع ولی الان که چندبار تکرار شده اونم خیلی راحت به کمک خدا باور پذیر تر برامون شده
یادمه برای یه وام میخواستیم اقدام کنیم ونیاز داشتیم به دوتا ضامن ولی بازهم خدا دست به کار شد کاری کرد رئیس بانک براحتی وام مارو بایه ضامن قبول کنه درصورتیکه اولش اصلا قبول نمیکرد ولی خداااا که دلهارو به قول استاد نرم میکنه براحتی تمام وام گرفتیم
وقتی مسیر فکریتو درست میکنی در مدار ایده ها والهامات قرار میگیری
تکامل کردن به معنای طولانی بودن مسیر نیست یارسیدن به خواسته باید کلی زمان ببره
در مورد تکامل مثال خودم رو میزنم که قبلا ورزش میکردم ولی نصفه ونیمه ورهاش میکردم
ولی الان چند وقته شروع کردم دوباره و هدفم تمرین 180 هست برای پا
که دارم هروز انجام میدم وخودم میبینم چقدر عضلات پام هروز نرم تر میشن واین روند باید مستمر باشه چون اگه انجام ندم عضلات پام دوباره سفت میشه و روند طولانی تر میشه ولی وقتی استمرار داشته باشم
ونخوام یدفعه 180 درجه بزنم که به بدنم آسیب بزنم واروم آروم این مسیر و طی کنم واز ورزش کردنم لذت ببرم به هدفمم میرسم
در مورد کسب درامد در زمینه کار مورد علاقش یا هرکار دیگه ای
شما اول باید متعهد باشی که حتما اول از همه یه ورودی مالی داشته باشی حالا با هر مبلغی
بازم مثال درمورد خودم وقتی تو زمینکه کاریم که الان مشغولم مشتری ندارم درکنارش خدا ایده ای بهم داد که خیلیم دوسش دارم از اون پول میسازم از هردو خداروشکر پول میسازم هنوز به اون درامد دلخواه نرسیدم چون باورام هنوز خیلی مشکل داره ولی کلا دختری هستم که دوسدارم پولساز باشم براحتی پول بسازم که تالان تاحدودی به لطف خدا موفق بودم
الگوهای تکرار شونده
من وقتی بچه بودم همیشه شاهد رفتار نامناسب خاله هام ودایی هام باهم بودم واین تو ذهنم موند که خواهر برادر همدیگرو دوست ندارن همش باهم دعوا میکنن حق هم رو میخورن واصلا تعداد فرزند زیاد اصلا خوب نیست واین الگو هروز برای ما تکرار میشد
تا جاییکه الان خودم باخواهرام دقیقا همین شکلی هستیم همش دعوا وجنجال که باید با درست نشاندن الگو درست وباورهای درست این مشکلرو به کمک خدا حلش کنم
و ممنون میشم اگر کسی مثل من این مشکل رو داشته وتونسته درستش کنه پیام بزاره
روزه برای تقوا ،کنترل ذهن وسلامتی بدن بسیار مفیده طبق قانون سلامتی شما هر چقدر کمتر غذا بخورید بدن سالم تر وپرانرژی تر وشاداب تری دارید
مسیرتون سبز وپراز نور خدا
حسبی اله ونعم الوکیل
سلام دوست عزیز اولین واولویت ترین چیز درزندگی همه ما خانواده است اگرماباخانواده خودرفتارخوبی داشته باشیم مطمئنا در بیرون از خانواده هیچ مشکلی نداریم چون اکثریت مادر بیرون نقاب داریم خود واقعی مون نیستیم واگر اون رفتاری که با دیگران داریم با خانواده خود داشته باشیم اکثراون مشکلات حل میشود برای مثال من وقتی دیگران برایم کاری انجام میدهند به شدت تشکر میکنم وقربون صدقش میرم واگرخانواده برام یه کاری بکند به سختی تشکر میکنم و به بهترین استاد دنیا نگاه کنید که چقدر خالصانه ازعزیزدلشون تشکر میکنم ومن ازاین همه عشق و محبت و قدرشناسی نسبت به هم دیگر لذت میبرم واگردوست عزیزم میخوای رابطه پایداری داشته باشی انتظارتو از اونها کم کن وله نکات مثبتشان توجه کن وباخودت تکرار کن هرچند کوچک باشد امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید خدا نگهدار
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست
سپاسگزارم از استادان عزیز
سلام دوستان هم گام
گام بیست و یکم
خدایا کمکم تا متعهد تر باشم به مسیرم
چون چند روزی توی یک چالش هستم
ذهنم میگفت کجا وقتی شروع کردی خدا درها روباز کرد.
یادمه تازه وقتی قانون رو بلد نبودم تصمیم گرفتم ماشین بخرم و دقیقا هیچی پول نداشتم
گفتم خدایا کمکم کن چکار باید بکنم
ایده اول این بود که یک حساب بانکی جداگانه باز کن و من اصلا نمیدونستم واضح که این هدایت خداست ولی انجام میدادم با 100 هزارتومان حساب باز کردم.
و نمیدونم چی شد به دوستم گفتم میخوام ماشین بخرم گفت چقدر پول داری گفتم 100 هزار تومان فقط سکوت کرد
من گفتم ماشین من آماده هست فقط نمیدونم الان کجاست و کی به دستم میرسد ولی به وقتش میاد.
بالاخره تقریبا 4یا 5 ماه بعد از این مکالمه با دوستم من ماشین خریدم خیلی معجزه وار هیچ کس باورش نمیشد
من تو این زمان خودم 7میلیون تومان پس انداز کرده بودم که در تاریخ کاری من بی سابقه بود و معجزه وار.و بقیه پول هم برادرم داد و گفت هر وقت داشتی پس بده
به هر حال خداوند خواسته من رو این شکلی اجابت کرد.
اینو فقط به این دلیل گفتم که یک فکت برای ذهنم بیارم که البته از این موارد باز هم در زندگی من اتفاق افتاده.
خدایا شکرت.
من باید روی خودم و باورهام بیشتر کار کنم و در ضمن تکاملم رو هم طی کنم
خداوند من رو دوست داره و بیشتر از خودم میخواد که من ثروتمند شوم چون با ثروتمند تر شدن من جهان جای بهتری برای زندگی می شود.
خدایا کمکم کن تا بیشتر از پیش بهت ایمان بیاورم و امید داشته باشم که به راحتی به تمام خواسته هام میرسم.
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که نزدیکه
سبحان الله
همین یک باور چه ها که نمی کند؟
وقتی باور داشته باشی که خدا نزدیکه، یعنی خواسته نزدیکه
به قول شیخ محمود شبستری که؛
جهان جمله فروغ روی حق دان
حق اندر وی ز پیداییست پنهان
اگر هرچه می بینیم و نمی بینیم خدا هست و اگر خدا نزدیک هست، یعنی خداست که در قالب خواسته ات وارد زندگی می شود. تمام
اینکه ما فکر می کنیم که با فلان خواسته فاصله ی زیادی داریم به این دلیل است که در باور نزدیکی خدا مشکل داریم.
این باور اگر درست شود دیگر به محض اینکه می خواهی می شود. یعنی؛انا اقول له کن فیکون
مشکل اساسی کار ما اینست که ما خودمان را از خدا جدا و دور فرض می کنیم، این یک سحرشدگی بسیار ریشه ای است!!!
ما اغلب موارد از کلمه “من” استفاده می کنیم چون از زمانی که چشم باز کردیم خویش را موجودی مجزا از دیگر موجودات و مخلوقات دیدیم و برای تمیز دادن و بیان حد و حدود و منافع خود نسبت به دیگران به کلمه من عادت کردیم و فردیت و جسمیت و مجزا بودن از هرکس و هرچیز را دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم.
ما با این تفکر رشد کردیم و هویت فکری ما بر این من استوار شد.
بدن من
خانواده من
شغل من
ماشین من
ثروت من
و …
همه اینها از من منشعب شد.
ما که از ابتدا او بودیم و هستیم و خواهیم بود ، الآن گرفتار فکری ریشه دار و عمیق به نام من شدیم.
مثل حبابی که در وسط اقیانوس شکل گرفته باشد. حباب فکر می کند که جدای از اقیانوس است، در حالی که برآمده از اقیانوس است و وقتی بترکد با اقیانوس یکی می شود، اما این فکر تا زمانی که وجود دارد مانع یکی شدنش با اقیانوس می شود.
انصافا هم کار آسانی نیست.
اینکه بدانی که منی وجود ندارد، این من یک توهم ذهنی و فکری است که به محض باز شدن چشم ما در این جهان مادی شکل گرفته و رشد کرده و تمام کار ما اینست که بیدار شویم از این خواب توهمی، از این سحرشدگی دنیایی
اینکه آگاه شویم که ما از ذات هستی وجود هستیم. ما از جنس یک هستی محض هستیم.
ما این من فکری توهمی نیستیم
ما هوشیاری کلی هستیم که در این کالبد به دام افتاده
چون آگاهی ما بر این کالبد نزول پیدا کرده فراموشی را تجربه کردیم، فراموش کردیم که ما هستیم
هیچگاه از بین نمی رویم.
گویی همه جملات شد اینکه ما هستیم!
(اگر سر درگم می شوی در ابتدا کاملا طبیعی است)
بحث از باور نزدیکی به خدا شروع شد و اینکه اغلب خودمان را از او دور و مجزا می پنداریم …
وقتی که به داستان سمبلیک سجده بر آدم در قرآن نگاه می کنیم خیلی درسها را از جوانب مختلف می توان گرفت.
گفتیم که همه ی مخلوقات را خدا خلق کرده و خدا از وجود خودش آنها را به صحنه خلقت آورده
اینقدر عرفا بر وحدت وجود تاکید دارند و یا خود استاد اینقدر که بر توحید تکیه دارد همه و همه می خواهند بگویند که همه چیز اوست، بالا و پایین، گرما و سرما، روز و شب، مومن و کافر، بد و خوب و … همه و همه از ذات بینهایت خداوند سرچشمه می گیرد. یعنی جامع جمیع اضداد
مگر می شود خدا از چیزی غیر وجود خودش خلقت را شروع کرده باشد؟
در این صحنه سمبلیکی که قرآن از خلقت آدم به تصویر کشیده، نقشی به نام ابلیس وجود دارد که باید این دیالوگ را بگوید؛ انا خیر منه…
من از او بهتر هستم
به همان کلمه اول من دقت کنید!!!
دلیل اصلی باور دوری از خدا هم همینجاست.!!!
وقتی تو خود را از خدا جدا می پنداری، داری از او دور می شوی و هرچقدر که پیشتر می روی بر ریشه و شاخ برگ و اضافات این تفکر افزوده می شود.( منطبق بر نظریه مدارهای استاد)
در این داستان سمبلیک خدا دارد اعلام می کند که این آدم از جنس خداست. این آدم خود خداست
حال که یک فکر به نام من در برابر خدا قد علم می کند و می گوید من.
از این هم پیشتر می رود و می گوید که؛ از تو بهتر هستم
این همان داستان طغیان است…
داستان غرور و تکبر است …
که همه و همه از یک فکر به نام من نشات گرفته و …
آری همه این جملات را گفتم تا بر این ریشه اساسی و عمیق منیت خودم تیشه ای بزنم.
تا اینکه دلیل اینکه چرا به خواسته هایم نمیرسم را بررسی کنم.
خدا که هست و سنتش در خلق کن فیکون است پس چرا من را هست کنیم در این میان
آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش کیستی ای معتمد
گفت من، گفتش برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق
کی پزد کی وا رهاند از نفاق
رفت آن مسکین و سالی در سفر
در فراق دوست سوزید از شرر
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت
باز گرد خانهٔ همباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب
تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که بر در کیست آن
گفت بر در هم توی ای دلستان
گفت اکنون چون منی ای من در آ
نیست گنجایی دو من را در سرا
وقتی باور منیت را ریشه ای و از زمان چشم باز کردن بررسی می کنیم تازه به عمق فاجعه سحر شدگی خودمان پی می بریم. به ریشه باورهایی که بر این باور منیت استوار شده پی می بریم.
به اینکه چرا در قرآن بیشتر از همه پیامبر داستان موسی ذکر شده پی می بریم و اینکه چرا موسی بیشتر از تمام پیامبران معجزه کرد و باز مردم فراموش می کردند و کفر و شرک می ورزیدند!!!
همه اینها گفته شد تا بفهمیم که ما همه از اوییم، ما همه یکی هستیم، واحدی هستیم که در صحنه هستی تکثر یافته و دوباره به وحدتش بر خواهد گشت.
همه اینها گفته شد تا بفهمیم و به یاد آوریم که؛ که هستیم
و دلیل اینکه خود را فراموش کردیم را بدانیم، ریشه باور دوری از خدا را بدانیم، ریشه دور پنداشتن خواسته ها را بدانیم.
هر چند که استاد با جزئیات در فایل هایش به تک تک باورهایی که بر این فکر من استوار شده می پردازد و از این وحدت وجود و توحید و اینکه با خدا یکیست سخن می گوید. اینهمه می گوید که این نیرو هدایتم می کند، می گوید، راه را نشانم می دهد، فقط کافیست که به آن گوش دهیم به او وصل شویم و فقط کافیست که باور کنیم که نزدیک است اینهمه در مورد آیه 186 سوره بقره صحبت می کند تا همین را بگوید.
سبحان الله
ایده ی نوشتن درکهایم از این فایل مرا به اینجا کشاند
یا رب العالمین
ایاک نعبد و ایاک نستعین
اهدانا الصراط المستقیم
به نام خدای معجزه ها
خدایی که هر چه دارم از لطف بی نهایت اوست
خدایا هزاران بار شکرت
سلام استادعزیزم و مریم زیبا و دوست داشتنی
و سلام به عزیزان این مسیر مقدس و الهی
خدایا شکرت که امروز هم بهم فرصت نوشتن دادی
اصلا این فعل دست به قلم شدن و نوشتن خدا میدونه چقدر روح آدمو جلا میده
کلا من یکی حس میکنم وقتی مینویسم ی لایه ضخیم از نجواهای داخل ذهنم برداشته میشه و به ذهن و قلب پاک دارم نزدیکتر میشم
برای خودم اصول کامنت نوشتن رو اینجوری تفسیر کردم که ساناز فرض کن ی سنگ بکر با ارزش دادن دستت و گفتن ی مجسمه زیبا ازش دربیار
خب شروع کن برای لایه روبی و تراشیدن
به ازای هر کامنتی که مینویسم حس میکنم ی لایه از اون سنگ رو تراشیدم و برای رسیدن به مقصد که همان مجسمه هست ی قدم نزدیکتر شدم
خدایا هزاران بار شکرت
وقتی این فایل با ارزشمند رو گوش دادم کلا موضوع تکامل خیلی برام چشمک میزد
وقتی همین پکیج زندگی خودمو ی نگاه مختصر که میندازم میگم خداوندااا چجوری میشه اینقدرتغییرات ایجاد بشه و اینقدر مسیر هموارتر حتی نسبت به روز قبل ترش️
هزاران موضوع دارم که بخوام دربارش حرف بزنم ولی واقعا ادم میمونه از کدوم مساله مهم شروع کنه
مثلا حدود 6 ماه پیش که رابطه من و همسرم جدی شد و ما برای بازدید به خونش رفتیم مدل خونه و نوع زندگی این بشر چنان تو ذوق من خورد که من حتی میخواستم رابطه روکنسل کنم و همسرم اون موقع گفت اگه این خونه قدیمی هست به جاش ی واحد اپارتمان کلید نخورده کرایه میکنم.
بالاخره ی روز نشستم فکر کردم که من اگه خونه کرایه کنم در سال ی عددی کرایه پرداخت میشه من میتونم کمتر از نصف این عدد رو هزینه کنم و این خونه بزرگ رو بازسازی کنم
که به لطف الله اول از اتاق ها شروع شد
یکی دو ماه که هوا سرد شد فاصله انداختیم
بعد سالن رو رنگ کردیم
رفتم پارچه خریدم برای پرده
که پرده دوتا اتاق خودم دوختم و پرده سالن و اتاق خواب رو دادم خیاط دوخت
به متراژ اتاق ها و سالن موکت نو خریدم
یکی از اتاق ها شد اتاق کار همسرم
یکی از اتاق ها شد اتاق مهمان
و یکی از اتاق ها شد اتاق خواب و البته ناگفته نماند که هنوز هم کلی مسیر برای بازسازی هستش ولی من در این پروسه تکمیل خونه معنی واقعی تکامل رو یاد گرفتم
استاد ی جمله خیلی طلایی گفت که درک مبحث تکامل هم خودش تکامل میخواد
اینجوری نیست استاد درباره تکامل صحبت کنه و اون دکمه در وجود ما آدما روشن بشه و ما با ی اشاره بیفتیم رو غلتک
حتی من در همین رابطه فعلی که دارم در شرایطی که امروز هستم قطعا تکامل من طی شد
در این مسیر بارها من به تضاد خوردم و گاها تضادهای سخت و مشکل
اوایل میگفتم چون من عضو سایت هستم و استاد در فایل ها گفته اینجوری باشین فلان رفتار کنین گاها به مشکل برمیخوردم و ناراحتی بین ما پیش می اومد
اما ی روز گفتم تمرکز کن ببین این مسائلی که باعث ناراحتی میشه واقعا مسائل مهمی هستن؟
انصافا دیدم اندازه پشیزی اهمیت ندارن و من چقدر بچه گانه رفتار میکردم
مثلا همسرم وقتی در حال طراحی هست مث اینکه نیاز به تمرکز خاصی داره من هی باهاش حرف میزدم و اونم میگفت صبر کن که من میگفتم چرا به حرف من توجه نمیکنی
اما گفتم چه اشکال داره من اجازه بدم طراحیش که تموم شد موضوع رو بیان کنم؟؟
و امثال چنین رفتارها که زیاده
و خدارو شکر روز به روز رابطه ما عاشقانه تر و خوشحال تر پیش میره
یاد حرف استاد افتادم که میگفتن اوایل رابطشون با مریم جان باید کلی منتظر میموندم که میکاپ مریم جان تموم بشه تا بخوایم جایی بریم و با اینکه درون خودم سختم بود اما چیزی نمیگفتم تا اینکه خود مریم جان به حدی از رشد رسیدن که صورت زیبای خودشون رو بدون هیچ میکاپی دوست دارن
و خدایا هزاران بار شکرت که اصولی به نام تکامل وجود داره و همین مسیر رشد چقدر زندگی رو برای ما لذت بخش تر میکنه
یا حتی در زمینه شغلم که بارها گفتم
اوایل من کلا ی رقابت خاصی با همکارا داشتم که هر روز روش فروش اونارو چک میکردم
یا حتی هر ترفندی رو پیاده میکردم که مشتری بیاد از من خرید کنه
یا هزاران آپشن رو جنس ها میزاشتم که فلان قطعه رایگان هست مشاوره رایگان نصب و راه اندازی رایگان تا مشتری از من خرید کنه
یا هر روز از صبح تا شب مث ی دارکوب به ذهنم میکوبیدم که ای وای ظهر شد عصر شد شب شد چرا چیزی نفروختم
اما به لطف این سایت مقدس و دوره زیبا و پر بار روانشناسی ثروت اینقدر به لطف الله باورهای قدرتمند ثروت ساختم و هر لحظه با این باورها زندگی میکنم که سهم من شده تهیه جنس با کیفیت و اورجینال و فقط اطلاع رسانی به مشتری
و مابقی مسائل به خدا ربط داره اون باید سهم خودشو اجرا کنه
که هر لحظه معجزه وار خداوند پاداش این باور منو بهم میده
خدایا هزاران بار شکرت
و حتی خدا میدونه من خودم شخصا از لحاظ شخصیت بعد این دو سال به چه درجه ای رسیدم که تنها و تنها به خودم و رابطم و شغلم و این سایت بها میدم و مابقی برای من اصلا به چشم نمیان که بخوام حتی بهشون فکر کنم.
و خدارو بابت این همه رشد زیبا و سالم سپاس گذارم
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
خدایا هزاران بار شکرت
سلام ساناز جان
ببخشید من یه سوال داشتم گفتم از شما بپرسم شاید تونستید منو کمک کنید
راستش من چند وقته دارم ردی خودم کار میکنم با حس خوب،بعدش حسم گفت که الان باید تو زمینه هایی که مشکل داری تو زندگیت اقدام کنی برای تغییر
و منم اقدام کردم و کارایی که لازمه رو انجام دادم و دقیقا موقعی که میخواستم اون کارو به انجام برسونم.یهو حالم بد شد،خیییییییلی بد،الان همه بدنم درد گرفته،یه دردای عجیب غریبی که نگممممم
یعنی چند وقته من کلا افتادم رو زمین
بنظر شما این مقاومت ذهنمه که اون تغییرات رو انجام ندم؟
یا مشکل از جای دیگه س؟
واقعا من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم!
الانم هر کاری میکنم حالم بهتر نمیشه
شما که روی خودتون کار کردید میتونید منو راهنمایی کنید
به نام خداوند بخشاینده مهربان
ای تنهادلخوشی ام ،تنها دارایی ام ،که همه چی هستی برام .
پدر میشوی یتیمان را ،برادرمی شوی بی برادران را ،وخلاصه همه چیز می شوی همه کس را ،به شرط ایمان وپاکی دل .
جز تو پناهی ندارم وبه سوی تو باز می گردم ، هدایتم کن فقط وفقط از تو کمک بخواهم وروی تو حساب کنم ،ای بهترین و تنها ترین روزی دهنده .
خداراشکر بابت گام 21پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
نکات کلیدی گام 21
1-وقتی که آدم بخواد خداوند واقعاً از همه جا ,
دستهاش را میاره و اتفاقات رقم میخورد.
2-ایمانم رو قوی کرد که اتفاقات میتونه بیفته و معجزات میتونه رخ بده، وقتی که باورهام تغییر میکنه و وقتی که من تغییر میکنم ،درهای رحمت خداوند باز میشود و بیشتر و بیشتر میشود و این رو توی زندگیم به وضوح دیدم.
3-وقتی آدم حرکت میکنه،وقتی که آدم شجاعت حرکت کردن در مسیر را پیدا میکند،درها باز میشود.
هر کسی به یه جایی رسیده از صفر شروع کرده دیگه و بعضی هم از زیر صفر شروع کردن .
4-هر کسی در زندگی من دخالت میکرد، به شدت واکنش نشان میدادم، من آدمی نبودم که کسی بتونه بگه چی کار بکن ،چی کار نکن،هیچ کسی این توانایی را نداشت که کوچکترین تاثیری روی من بذاره برای اینکه من تغییری بکنم.
5-من باید ایدههایم را اجرا کنم ،من همین الان هم آدمی هستم که ایده دارم و باید ایدههایم را اجرا کنم.
تمام پیشرفتهای من از لحاظ مالی و از لحاظ کاری موقعی شدکه من از شریکهایم جدا شدم که تونستم ایدههای خودم را اجرا کنم.
6-من مطمئنم هر کسی با تمام وجود حرکت کند خداوند،درها را باز میکند خداوند،دلها را نرم میکند براش.
7-وقتی که آدم متعهد باشد و حرکت کنه درها باز میشود،حتماً درها باز میشود ،حتماً راهها گفته میشود حتماً کمکها میآیند،حتماً اتفاقات خوب میافتد،فقط بحث این است که باید ایمان داشت و حرکت کرد و شروع کند و ناامید نشود.
آدم باید ادامه بدهد حرکت کند و ایرادها را پیدا کند،من باید دنبال اهدافم میرفتم و باید پیدا میکردم راه رسیدن به اهدافم را.
8-وقتی که قانون را فهمیدم همه چیز زود اتفاق افتاد،همینجوری هدفها تیک خورد دیگه.
دوست دارم اصل قانون را بگویم.
9-توکل ،یعنی ایمان داشته باشی به خداوند که هدایتت میکند،توی همه زمینهها هدایتت میکند کمکت میکند،توکلت فقط به خداوند باشد و امید داشته باشی،توکل با امید میآید.
کسی که توکل داشته باشد،امید دارد،کسی که امید داشته باشد،کارها برایش انجام میشود ،ولی وقتی که ما ناامید باشیم،به لطف خداوند زود کم میاریم.
توکل یعنی آدم امید داشته باشه قدرت خداوند را باور کند.
فقط بحث این است، که ما باید مسیر فکری مون را درست کنیم،ما باید توی مدار دریافت الهامات قرار بگیریم.
10-تمام جهان دارد با قانون تکامل کار می کند یکی از پایهترین قوانین جهان است،برای اینکه من تکاملم را باید زود شروع کنم ،زمان رو من میتوانم با تجربه کردن کوتاه کنم،ولی اگر هیچ غلطی توی زندگیم نکنم،500 سال هم بگذرد من تکاملم را طی نکردم. به تعداد تجربهها و از کوچولو کوچولو شروع کردن و آرام آرام رفتن است. اگر پشت سر هم تجربه کند ،اگر درسهایش را بگیرد اگر از کوچولو شروع کند آروم آروم و یک ذره یک ذره بزرگ کردن است باید از جای کوچولو شروع کرد،
11-باید همیشه پول بسازیم این باور را که من باید همیشه ورودی مالی داشته باشم را بگذارید گوشه ذهنتون،حالا ورود مالی میتواند در کار خودتان باشد، اگر شما خود را متعهد کنید که باید ورود مالی داشته باشم هرچند کم،ولی باید شروع کنم،این کمک میکند که آدم از همون اول هم در اسکیل کوچکتر یک ورود مالی داشته باشد و هربار که بهتر و بهتر میشود،ورودیش را ببرد بالا.
ولی تو زمینه مالی یک موضوع نیست که اگر حلش کنیم نتیجه بدهد،باید خیلی موضوعات تو رهنمون درست بشود،تا نتیجه درست شود.
ما باید شخصیتمون تغییر کند تا نتایج تغییر کند.
12-کنجکاوی و دنبال الگوهای تکرار شونده گشتن کمک میکنه تا قوانین رو بفهمیم.
من تو قرآن دنبال الگو میگشتم،یک الگوی تکرار شونده.
قوانین طبیعت هم با الگوهاخودش را نشان میدهد،من دنبال پیدا کردن الگوهام، الگوهای تکرار شونده که وقتی اونها را پیدا میکنی میفهمیم که این قانونش است،وقتی که چیزی تکرار میشود به قانونش میرسی و قانونها را از طریق الگوهای تکرار شونده میتوانید بفهمید.
ولی ممکن است اطلاعاتمون در مورد یک موضوع کافی و کامل نباشد،و میفهمیم تو این 10 بار الگوهای تکرار شونده، چه عواملی مشترک بوده
13-من نگاه خاصی به قرآن ندارم من فقط میخواهم بدانم قرآن چه گفته،کاری ندارم تو نگاه من به قرآن چیست،من میخوام ببینم خدا چه گفته،من دنبال الگوها میگردم،دنبال قوانین تکرار شونده میگردم توی قرآن.
14-تقوا مساویست با کنترل ذهن, برای اینکه آدم بتواند ذهنش را کنترل کند.
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی
سلام به استاد و مریم عزیزم
در زمانی که ایران بودید و در اوایل کارتون که از لحاظ مالی مشکل داشتید چطوری هزینه های زندگیتون رو تامین میکردید تا مسیر رو ادامه بدید و رها نکنید چطوری از عهده زخم زیونهای مادر زن و پدر زن و زن و اطرافیان بر میومدید و ذهنتون رو کنترل میکردید ؟
استاد جان شما اون زمانی که تو بندرعباس با این مباحث آشنا شدید با قوانین بدون تغییر خداوند که میشه اتفاقات رو خلق کرد میشه با کنترل ذهن و داشتن باورهای خوب هدایت شد و خداوند پاسخ میده قلبها رو نرم و مهربان میکنه و دستها رو برای یاری ما می فرسته و درها باز میشه مسیر روشن میشه از خداوند خواستید که زمینی رو بخرید و تعریف کردید که چقدر معجزه آسا در زمان و مکان مناسب قرار گرفتید و پول زمین با اجرای یه ایده ساده جور شد و شما یه زمین با متراژ بزرگ سیصد متری و دست اول خریدید و در مدت زمان کوتاهی قیمت زمین سی برابر شد
این حد از معجزه باورهای شما رو به کارکرد قوانین قویتر کرد ایمانتون به خدایی که پاسخ میدهد از جایی که حتی گمانش رو نمیبری راه باز میکند بیشتر شد و این حد از ایمان به شما شجاعت حرکت کردن رو داد
تعریف کردید کردید چقدر با ایمان و یقین قلبی بعد از مشخص شدن هدفتون از کارتون تو شرکت کشتیرانی با اون همه مزایا و حقوق و آزادی زمانی که داشتید استعفا دادید و زمین رو که قیمتش اوفت کرده بود با سود پانزده برابری فروختید و با ایمان حرکت کردید اومدید تهران تا کلاسها و سمینارهاتون رو برگزار کنید
استاد موضوع مهمی که به نظر من جلوی حرکت کردن رو میگیره کمال گرا بودن هست که چقدر در زَر ورق زیبای نه من میخوام پرفکت و عالی بشم بعد اون حرکت رو شروع کنم پیچیده شده که چقدر عامل بازدارنده ای هست این کمال گرایی در شما خیلی عالی کنترل شده بود همون جور که گفتید شما با همون امکاناتی که همون زمان داشتید با آگاهی هایی که داشتید که البته واقعا در اون زمان هم قابل مقایسه با دیگر اساتید موفقیت نبود شما استاد درک و شناخت قوانین و استاد توضیح دادن قوانین با سادهترین و قابل فهم ترین شیوه ممکن هستید با همون یک دست لباس و کفش و با شروع زندگی در مسافرخونه ناصر خسرو با اینکه هیچ شناختی از فضای تهران نداشتید کار رو شروع کردید یعنی نخواستید همه چی عالی و پرفکت بشه بعد کار رو شروع کنید چون ایمان دارید باور دارید که نقطه کمالی نیست قراره تو مسیر بهتر و بهتر بشیم و داستان موفقیت داستان بهتر شدن ما هست و اگر اشتباه هم تو مسیر پیش بیاید آسمون به زمین نمیاد تجربه به دست میارید که در ادامه مسیر این تجربیات کار گشا هست تو مسیر درست وقتی داریم رو خودمون کار میکنیم اتفاقی که منجر به بدبختی و شکست وحشتناک بشه هم اصلا پیش نمیاد ما با باورهای درست هدایت میشیم نباید نگران اشتباه کردن باشیم همون جور که استاد تعریف کردند چطوری درس گرفتن شریک گرفتن درست نیست باید مسولیت تمام قسمتهای کارشون رو خودشون به عهده بگیرند چه تجربه و درس مهمی بود که با درک کامل این موضوع رو به ما هم درس دادند
من نباید کمال گرا باشم همینکه اصول و بیس کار رو یاد گرفتم برم انجامش بدم تو کارم با کسب تجربه بهتر و بهتر بشم مهارتم رو بالا ببرم ایمان داشته باشم که خداوند سیستم به مدرک و تحصیلات و سرمایه و استعداد من کاری نداره سیستم به فرکانس من از شوق و ذوق و اشتیاقم برای انجام کار مورد علاقم به ایمان و شجاعت من از حرکت کردن واکنش نشون میده جواب میده راه رو برام هموار میکنه دستها رو برای یاریم می فرسته قلبها رو مهربان میکنه همون طور که استاد تعریف کردن چقدر معجزه آسا اتفاقات خوب رقم می خورد و هرروز این معجزه ها اشک شوق ایشون رو جاری میکرد
البته من و دیگر دوستان هم بارها در اطرافیانمون دیدیم که چقدر افراد زیادی با همون امکانات و شرایط اولیه ای که داشتند بدون هیچ سرمایه اولیه ای کار رو شروع کردن و نتایج عالی هم با ادامه دادن در مسیر درست ایجاد شده یا حتی تو ازدواج کردن بارها دیدیم که چقدر افراد زیادی با همون امکانات کم ولی با ایمان اقدام به ازدواج کردن و خداوند به حرکت و ایمان اونها پاسخ داده و دستها برای یاریشون اومده و به صورت معجزه آسا شرایط خوب و عالی پیش رفته چون جهان به ایمان و توکل و حرکت به شجاعت پاسخ و البته پاداش میدهد
نکته بعدی در مورد اینکه پرسیده بودند شما استاد جان در مقابل غر زدن فامیل و اطرافیان چطوری کنترل ذهن کردید و شرایط رو مدیریت کردید؟
استاد شما با کار کردن رو خودتون سرشار از اعتماد به نفس و عزت نفس بودید و هرگز آدمی نبودید که مظلوم باشید که ظالم رو بسازید و یا قربانی باشید که جلاد رو بسازید این فرکانس اعتماد به نفس رو همه از شما دریافت میکردند و نمیتونستند که به شما حرف نامناسبی بزنند و اگر هم گاها پیش میومد شما با اقتدار از خودتون و ایدتون دفاع میکردید و کاری رو که بهش ایمان داشتید انجام می دادید شما هیچ وقت درگیر حاشیه نبودید شما رو اصل کار میکنید و همیشه اصل رو هم میگید عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی
سلام استاد عزیزم ️️️
من وبرادرم مقداری پول پسنداز داریم
واز صب که بیدار شدم همش این توی ذهنم هست که خدایا کمکمون کن ما هم مثه استاد هدایت بشیم به اینکه یه زمینی بخریم که بعد از مدتی کمی چند برابر رشد داشته باشه وهمش داشتم برای خودم تجسم میکردم که ما همچین زمینی خریدیم وبعد از اینکه اون زمین چندین برابر شده من چه حسی دارم و اون حس و حس میکردم پیش خودم میگفتم پولشو چیکار میکنم واینا .بعد حس وحالم خیلی عالی شده بود.بعد ذهن منطقیم که ماشاله اونم حرفای خودشو همش داشت میزد ومنم بهش میگفتم برای استاد اتفاق افتاده برای منم اتفاق میفته وهمش راضیش میکردم وبعد دوباره یه چیزی دیگه ی میگفت . تا من هدایت شدم به این فایل که استاد دقیقا اول فایل در مورد زمینش حرف زده که جچوری شده واینا . استاد انگار داشت جواب ذهن منطقی منو میداد و ذهنم خاموش شد. نمیدونید چه حس وحال خوبی داشتم هم ذهن منطقیم راضی شد وهم اینکه نشانش امد که میشود میشود . وباتوکل به خدا ببینیم خدای مهربان ورزاق چگونه مارو هدایت میکند. من حتما نتیجه شو میام اینجا مینویسم. تا برای دوستانم یه نمونه باشه برای باور پذیر بودن که میشود
ممنونم بخاطره وجود همتون