مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها» - صفحه 31
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/07/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-01-10 09:32:582025-01-12 08:02:26مصاحبه با استاد | کلید لذت بردن از مسیر «تحقق خواسته ها»شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان خداوند وهاب خداوند توانا خداوند توبه پذیر و خداوند خوبی ها
سلام و درود به استادان عزیزم و دوستان همراه
گام 10 . کلید لذت بردن از مسیر تحقق خواسته ها
رمز ادامه دادن مسیر در یک حوزه ای عاشق آن حوزه بودن است.
اگر آدمها در مسیر زندگیشون حرکت کنند و اولین چیزی رو که دوست دارند برند و ادامه بدند و رو باورهاشون کار کنند و لذت ببرند از زندگیشون با تغییر باورهاشون هدایت میشوند به اون جایی که باید باشند.
دلیل اینکه آدمها مسیری که در آن هستند و بسیار براشون لذت بخشه رو کنار میگذارند چون بعد از مدتی به اون ثروتی که باید دست پیدا نمیکنند آن هم بخاطر باورهای غلطی که دارند و از آن مسیر خسته و دلزده میشوند.
خدایا کمکم کن علاقه مندیم رو پیدا کنم و در مسیرش حرکت کنم.
وقتی شما به این کلیت میرسید که باورهاست که داره نتایج رو رقم میزنه نه هییییییییچ عامل دیگه ای فقط روی همین کار میکنید و ادامه میدهید.
توصیه های استاد برای زندگی :
◀️ زندگی را سخت نگیرید با تکامل با توجه به نکات مثبت با لذت بردن در مسیر زندگی خیلی راحت و ساده به خواسته هاتون میرسید.
◀️ به خواسته هاتون نچسبید.
◀️ حرص نزنید که زودتر به چیزی برسید.
◀️ از مسیر زندگیتون لذت ببرید.
◀️ کمالگرا نباشید.
◀️ صبورتر باشید.
◀️ بیشتر در لحظه زندگی کنید.
مهم لذت بردن از مسیر است اینقدر نگید پس من کی به خواسته ام میرسم. از دیدن کوچکترین چیزها لذت ببرید پروانه زیبا در حیاط… پارک محله … یک برنامه موسیقی… کوه…دشت…طبیعت اطرافتون
زندگی عمیق تر و لذت بخش تر میشه و طبق قانون جهان زودتر به خواسته هاتون میرسید.
راه رسیدن به خواسته ها فقط داشتن احساس خوب است. فاصله رسیدن شما به خواسته ها فقط با احساس خوب پر میشود.
احساس خوب به چه شکل ایجاد میشود؟ فقط با تغییر باورها و تغییر ذهن به وجود می آید.
سپاس فراوان بابت اینهمه آگاهی که در اختیارمون میذارید.
خدا یار و نگهدار همگیمون باشه.
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 26 دی رو با عشق مینویسم
گام 10 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
باورهای من هست که تک تک اتفاقات زندگیم رو رقم میزنه
چقدر خوب، دقیقا هم زمان هست این فایل با تجربیات من
امروز دقیقا من یه لحظه یه حسی بهم دست داد
که اونم با توحه به ورودیام بود که از هنرجوی استادم شنیدم
یه لحظه گفتم من الان تا کی نقاشی بکشم و کی بفروشم و کی ثروت مند بشم
به خودم اومدم گفتم طیبه تو همین لحظه داری با پیشرفتت لذت میبری
این افکار یعنی اینکه تو هنوز متمرکز روی باورات درمورد نقاشی ننوشتی و تکرار نکردی
به همین خاطره که این افکار میاد سراغت و نگرانت میکنه
تو باید هر روز با تمرکز
تاکید میکنم
با تمرکز روی باورهات کار کنی
نه فقط یک باور
بلکه برای همه جنبه ها تمرکزی یک بار گوش بدی و احساسش کنی و حتی وقتی تکرار میکنی صد در صد تمرکزت رو بذاری روی گوش دادن به باورهایی که تکرار میشه
اونموقع هست که به سرعت نتیجه میاد
وگرنه هرچقدر گوش بدی اما متمرکز نباشی و حواست جای دیگه باشه هیچ اتفاقی رخ نمیده
پس این نکات رو یادت بمونه طیبه
هر روز به خودت تکرار کن
الان که این فایل رو شنیدم و استاد گفتن که درمورد نقاشی رنگ روغن
دقیقا من وقتی میشینم پای نقاشی
اصلا متوجه نمیشم کی 7 ساعت گذشت و یا بیشتر ،گرسنگی و تشنگی رو هم متوجه نمیشم
خیلی حس خوبیه
خدایا شکرت
اما من از لحاظ مالی باید باورامو قوی کنم که خدا این چند روزو دوباره بهمتاکید کرده که باورای ثروت رو هم بنویسم و قوی بشه با تکرارشون و با صدای خودم ضبط کنم و تکرار کنم
پس، من با عشق و لذت باورهایی رو مینویسم و تکرار میکنم و نتایج خودشون رخ میدن با تغییر باورهای من
خدایا شکرت
دقیقه 12 ام
فرکانس
ادامه دار بودن هست که اول نشونه ها میاد و بعد هی بزرگتر و بزرگتر میشه
چقدر لذت بخشه
خداروشکر میکنم که در این مسیر هستم
و هر روز رفته رفته بی نهایت حالم عالی تر میشه
خدایا شکرت
منم ادامه دادم که الان نتایجی رو دارم میبینم
ذهنم خوایت بگه تو که نتیجه بزرگی نداری
الان جوابشو میدم
من نتایج بزرگ و عظیمی که داشتم حال خوبم با خدا بود
چون من دو سال پیش در احساس گناه و در دلشوره و حس تنهایی و گریه شدید بودم
اما الان هر روز دارم میخندم
هر روز دارم با خدا صحبت میکنم و اصلا احساس تنهایی ندارم
اتفاقا وقتی تنها هستم بیشتر کیف میکنم
چون که باخدا راحت تر صحبت میکنم
تازه من و خدا وقتی با هم صحبت میکنیم من از دستام بوس میکنم وقتی خیلی به من عشق میده
جدیدا چشمامو میبندم و عشق بی نهایتش رو با حال خوب میفرستم به تمام جهان هستی و انسان ها
حتی گرمایی در قلبم حس میکنم و ارسالش میکنم که بی نهایت زیباست
ببین ذهن من نتیجه یعنی این
ببین چقدر بزرگه
تفاوت رو حس میکنی که ؟
باید هم حس کنی
چون من الان دارم با لبخند مینویسم
من هر روز دارم با دیدن زیبایی ها لذت میبرم
تا صبح بشینم بنویسم تمومی نداره این همه زیبایی خدا
پس خودت عقب بشین و فقط تماشا کن ببین که صاحب تمام جهان هستی
ربّ من چی قراره برای من انجام بده
به قدری رشد میکنم و تعهد دادم که از این به بعد تمام سعیمو بکنم که بی نهایت لذت میبرم از مسیر
باورهای ثروت رو هم مینویسم و تکرار میکنم ، من الان در این مدارم و به سرعت با تکرار باورهای قوی ثروت ،مدارم بالا و بالاتر خواهد رفت
پس خیلی آروم و راحتم
چون خدایی که دو ماه پیش 60 میلیون به حسابم واریز کرد در عرض 8 جمعه در دوماه
پس میتونه از طریق فروش نقاشیام به من بی نهایت نعمت عطا کنه
خدایا شکرت
صبح وقتی بیدار شدم و به داداشم جریان دیروز گفتم که رفتم پاساژ دلگشای 15 خرداد
بردارم دو تا حرف گفت که کمی نگران شدم تا چند دقیقه
اما کنترل کردم ورودی های ذهنم رو
و گفتم من که میدونم کار نجوای ذهنم نگران کردن هست حالا چه از طریق ذهن و چه از طریق آدما
پس من دیگه میدونم و آگاهم و چون آگاهم به راحتی میتونم مهارش کنم
خب من به خدا اعتماد میکنم و کردم
خدایی که منو دیروز برد به پاساژ دلگشا و خودش هدایتم کرد و پشت سرهم نشونه داد به من
همون خدا هم طرح طلا و جواهراتم رو ازم میخره
طلا ساز به قدری مشتاق هست که به سرعت طلای طرح من رو خرید میکنه
بعد گفتم ببین اگر هم این طلا ساز نشد خدا بی نهایت دست دیگه داره که طرح گردنبندی که طراحی کردم رو بخره از من و بسازه
تازه خدا بی نهایت دست داره
بینهایت طلا ساز هست
و من بی نهایت میتونم طرح هام رو بفروشم
حالا یه چیزی هم بود که سبب میشد یه باوری در وجودم در من تقویت بشه
اینکه به قدری طراحی گردنبند من چشم اون خانم طلا ساز رو گرفته بود که گفت من میخوام بسازمش و به طلا سازم نشون بدم طرح رو
حنی به من گفت طرح رو تا زمانی که من نگفتم به کسی نشون نده
این یعنی چی؟؟؟؟؟
این یعنی اینکه باورایی که من نوشته بودم و چند روزی بود تکرار میکردم داره جواب میده
حالا من چی نوشته بودم؟؟؟؟
نوشته بودم که طرح های طراحی طلا و جواهرات من به قدری زیبا هستن که چشم هر کسی که میبینه رو میگیره و به راحتی حاضره که ازم بخره و طلاش رو بسازه و حتی افراد ثروت مند به سرعت میخرنش
حنی من نوشته بودم طرا سازها مشتاقن که من برم و طراحیامو به سرعت ازم بخرن
حتی اینو تکرار میکردم هر روز که طرح های من باعث تغییر و تحول در طلا سازی و فروش طلا میشه
حتی تکرار میکردم طراحی های من خاص هستن و برای برند های خاص مورد پسند هستن و به سرعت فروش میرن
خی اینا یعنی اینکه داره جواب میده
خانمی که بهم گفت طیبه جان طرح ها رو به کسی نشون نده تا من خبرت کنم
چون میخوام طرح ها مختص خودم باشه و برای برند خودم باشه
وای خدای من شنیدن این حرف منو یاد باورایی میاره که نوشته بودم و تکرار میکردم
حتی به من برگشت گفت چهره ات آشنا هست
این یعنی چی؟؟؟؟؟
یعنی اینکه خدا داره کارای منو انجام میده
من فقط به یه چیز میخوام فکر کنم اونم خداست
اینکه خدا داره کارای منو انجام میده
و به ذهنم و به تمام کسانی که حرف های ذهن رو میگم ،توی دلم میگم که من به هرآنچه که خدا برای من خیر بخواد ،به همون خیر محتاجم
پس نگرانی ندارم که اگر یه موقع گفت که نشد هیچ اشکالی نداره ،چون خدا بی نهایت دست دیگه داره که من رو به خواسته هام برسونه
انسان های مشتاق بی نهایت زیادن که مشتاق خرید طرح های طراحی های طلا و جواهرات من هستن
خدایا شکرت
من تو رو که دارمخوشبخت ترینم
چون تو داری کارهای منو انجام میدی
من کل روز سعی کردم که به ذهنم بگم که براش منطقی بشه
الان که به یادممیارم واقعا هستن انسان های مشتاق برای خرید طراحی های من
وقتی حاضر شدم و رفتم تا برم گالری هنرجوی استادم
یه حسی داشتم دلم نمیخواست امروزو برم
وما رفتم
وقتی رفتم دختر هنرجوی استادم اونجا بود و خودشون دیر اومدن ، یه خانم بی نهایت مهربان که وقتی اومد گفت طیبه آش دوست داری یا حلیم
گفتم آش
و وقتی آش داد بهم از آش هایی بود که من دوست نداشتم
خیلی راحت گفتم من از این آشا دوست ندارم و نمیتونم بخورم
خیلی اصرار کرد و گفت بردار برای تو خریدم
تشکر کردم و گفتم نمیتونم بخورم
خوشحالم از اینکه مثل قبلنا تو رودربایسی قرار نگرفتم
اگر طیبه قبل بودم در رودربایسی قرار میگرفتم و میخوردم
اما امروز به راحتی گفتم نه
و خیلی خوشحالم
وقتی ناهارشونو خوردن ،قرار بود یه عکاس بیاد و درمورد طرح نقاشیش برای یه مجموعه 10 تایی تصویر و عکس بگیرن
و یه لحظه یادم اومد منم میخواستم شروع کنم
چرا قدمی براش برنداشتم
و تصمیم گرفتم منم موضوعم رو که قبلا نوشتم درموردش فکر کنم و بنویسم تا خدا هدایتم کنه به سمتش و طرح هاشو مثل طراحی فرشته هایی که تو آسمون بودن بهم بگه
که از پارسال تا الان کلی عکس گرفتم که از ابرا کلی طرح بود که خدا بهم الهام کرده
وقتی عکاس اومد و نشستن و صحبت کردن
درمورد نی و بشنو از نی صحبت میکردن
من به صحبت هاشون گوش میدادم و طراحی میکردم
بین صحبت هاشون عکاس گفت که سوره ضحی
وای خدای من انگار داشت به من این جملات رو میگفت و نشونه بود برای من
خیلی حس خوبی داشتم
اما بعدش حس کردم نباید دیگه بیشتر از این تو اون جمع بمونم و بحث هاشون رو بشنوم ،یه جورایی حس بی قراری داشتم که برگردم خونه و اونجا نمونم ،انگار حس کردم ادامه صحبت هاشون با روحم در هماهنگی نیست
و سریع بلند شدم و رفتم خونه
وقتی منتظر بودم بی آر تی بیاد ، چشمم افتاد به تابلوی یه کوچه که نوشته بود
رهنمای هدایت
خدا داشت با این جمله بهم میگفت من راهنماییت میکنم و هدایتت میکنم تو راه دوباره من این تبلیغ رو که قبلا تو مترو دیده بودم رو دیدم
قهرمان درون خودته ،باید باورش کنی !
و تاکید خدا رو برای تکرار باور ها به صورت تمرکزی دریافت کردم
این روزا مدام بهم میگه تمرکز کردن رو تمرین کنم
و سعیمو بکنم تا یاد بگیرم در هر کاری تمرکز داشته باشم
تو راه خانم طلا فروش و طلا ساز پیام فرستاد که طرحم خیلی خاصه و طلا زیاد میبره و گفت فعلا دست نگه دارم تا یک شنبه که با طلا سازش صحبت بکنه تا خبرش رو به من بگه
وقتی پیامش اومد
تو دلم گفتم خدای من
ربّ من هرچی که تو بگی من رها کردم و هرچی خیره همون بشه
من روی باورام کار میکنم و تلاشمو میکنم
وظیفه هام رو سعی میکنم عمل کنم
وقتی برگشتم خونه ،خواهرم غذا درست کرده بود و فرستاده بود و برای منم گذاشته بود
وقتی خوردم یادم رفت بهش پیام بدم و تشکر کنم
وقتی خواستم کارامو انجام بدم
حس نگرانی دست داد
این فکرو کردم که من الان دارم نقاشی یاد میگیرم
کی نقاشیامو بکشم و کی بفروشم ؟؟؟؟
کی از فروش نفاشیام به ثروت برسم
تا اونموقع که سنم زیاد شده
میدونستم اینا رو از کجا دارم میگم
حرفای اون خانم که هنرجوی استادم بود و تو گالریش با عکاس داشتن صحبت میکردن روی من تاثیر گذاشته بود که سبب شد من نگران بشم
اما به خودم گفتم هیچ ربطی نداره
هستن نقاشایی که به راحتی در سن من به بی نهایت ثروت رسیدن
پس وقتی اونا تونستن
پس منم میتونم
و به خودم گفتم و تکرار کردم و سعی کردم که توجهم رو به یاد آوری و گفتن الگوهایی که موفق شدن و درآمد بالایی دارن ، توجه کنم
و تا شب کارهای دیگه رو انجام دادم
خوشحالم از اینکه دارم میشناسم خودمو
دارم هر لحظه سعی میکنم افکارم رو آنالیز کنم و آگاه باشم
خوشحالم از اینکه دارم پیشرفت میکنم
و سعیمو میکنم که باورهای فراوانی و ثروت رو تکرار کنم و استمرار داشته باشم
چون استمراره که نتایج بزرگ رو رقم میزنه
و من مطمئنم که رخ میدن تک تک خواسته هام
چون این من هستم که زندگیم رو تغییر میدم و خلق میکنم
خدایا شکرت
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و زیبایی و نعمت از خدا میخوام
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سپاس گزار خداوندم بابت حضور در این فضا و این اگاهی ها
فاصله شما با خواسته هاتون فقط با احساس خوب پر میشود فققققققط
و احساس خوب فقط با تغییر نوع نگاه بوجود میاد فققققققط
بنابراین لذت بردن از زندگی یک الزامه اگر میخواهم خواسته هامو تجربه کنم
زندگی مجموعه ای از شادی ها و غم ها و …همه ی ایناس
من باید با تغییر نوع نگاهم به اتفاقات به یک مرحله ای برسم که موقعه ای که اتفاقات خوب داره میفته زیاد از خودم بی خود نشم و موقعی که یک ناراحتی پیش میاد بازهم زیاد درگیرش نشم و بدونم که همه ی اینا گذراس
اگر در مسیر عشقم حرکت کنم و باورهای خوبی بسازم در مورد خلق ثروت از اون علاقم ، ثروت خود به خود وارد زندگیم میشه
من به جای اینکه به این فکر کنم که چطوری پول وارد زندگیم شه باید به این فک کنم که چطور در مسیر علایقم حرکت کنم و هرروز تجربه کسب کنم و مهارتهامو بهبود بدم
چطور ارزش خلق کنم
چه نوع نگاهی به زندگی داشته باشم تا لذت بیشتری ببرم و لذت بیشتر مساویه با نعمت بیشتر احساس خوب =اتفاقات خوب و چه قانونی بهتر از این
چه خدایی باحال تر از این
نمیگه کوه بکن برس به خواسته هات میگه لذت ببر تا دست من باز باشه که کاراتو انجام بدم
میگه به اندازه ای که تو به من اجازه میدهی من توی زندگیت دخالت میکنم
به جای فکر کردن به اینکه چطور این خواسته و اون خواسته وارد زندگیم بشه باید به این فکر کنم که چطور میتونم بیشتر سپاس گزار باشم
چطور ذهنمو کنترل کنم تا احساس بهتری داشته باشم ؟؟؟
به جای اینکه بگم خدایا پول بده و این و بده و اونو بده باید بگم که خدایا احساس خوشبختی بده هر لحظه
خدایا احساس سپاس گزاری و قدرت سپاس گزاری بده هر لحظه
خدایا قدرت دیدن نعمت های زندگیمو به من عطا کن
خدایا احساس ارامش و اطمینان قلبی بده هر لحظه
خدایا من میدونم که من زاده شدم برای موفقیت
من میدونم که من زاده شدم برای شکوفایی
من میدونم که من زاده شدم برای زندگی در نهایت لذت و ارامش و تجربه عشق در این ضیافت کوتاه
من میدونم که افریدی تا تجربه کنم قدرت خلقی که به من عطا کردی
من میدونم که هر لحظه ای که در این ضیافت کوتاهم باید هر لحظه رو پایکوبی کرد و جشن گرفت
من میدونم که تمام طبیعت هر لحظه در حال نو شدن و شکوفاییه
من میدونم که جهان هر لحظه داره رشد میکنه
و من میدونم که من تنها موجودیم که میتونم همگام نشم با این رشد و اختیار دارم
خداوندا کمک کن تا خودم با این ذهنم جلوی رشد و شکوفاییه خودمو نگیرم
جهان هر لحظه سخاوتمندانه در حال دادن نعمت های بیشتر به منه ، اگر که من با ذهن خودم جلوی دریافت رو نگیرم
جهان مثل یک چاه عمیق نیست که من بالای این چاه باشم و برای دریافت نعمت که ته چاهه یک وسیله ای رو بفرستم با سختی پایین تا با سختی نعمت بکشم بالا یا خودم با سختی برم پایین و با زجر بخوام به دست بیارم و بیام بالا نه به هیچ عنوان اینطور نیست
بلکه جهان و اینکه چطور به من نعمت میخواد بده دقیقا شبیه اینه که من زیر یک سدی هستم که پشتش پر از ابه (خواسته ها و نعمت هایی که میخوام ) و من به اندازه ای که مقاومت ذهنمو کم میکنم این دیوار بین من و نعمت ها کوتاهتر میشه و همون لحظه به اندازه ای که کم میشه مقاومت ها نعمت به راحتی بدون اینکه من کاری کنم به سمتم سرازیر میشه
خداوند موافق رشد منه
خداوند میلیاردها ساله که داره به درخواست های جهان پاسخ میده
شکلی که خداوند با من رفتار میکنه دقیقا برمگیرده به نگاهی که بهش دارم
من این قدرت رو دارم که به جهان خودم شکل بدم با افکارم و کاملا به من بستگی داره که چه نگاهی به زندگی دارم و هر نگاه و باوری از جانب من بدون قضاوت از جانب خداوند تایید میشود و این قانون بدون تغییر خداونده
در واقع هر ان چیزی که وارد زندگی من میشه دقیقا درخواست منه که اجابت شده
اگر مریضی وارد زندگیم میشه به این دلیله که من خودم رو در مدارش قرار دادم و جهان هم منو به خواستم رسونده
اگر من در سلامتی کامل هستم به این دلیله که من خودم رو در مدار سلامتی قرار دادم و جهان هم تایید میکنه تمام باورهای مناسبی که در مورد سلامتی دارم
پس هر ان چیزی که وارد زندگیم میشه امکان نداره که بدون اجازه من باشه و من قدرت خلق زندگیم رو به هر شکلی که بخواهم دارم و این هم قدرتیه که خداوند به من عطا کرده
واقعیت اون چیزهایی که اتفاق میفته نیست
واقعیت اینه که من با باورهام اون واقعیت هارو رقم زدم
واقعیت اینه که تمام قران حق و حقیقته
واقعیت اینه که تمام وعده های خداوند حقه
واقعیت اینه که خداوند قدرت تمام و کمال زندگی خودمو به خودم داده
واقعیت اینه که خداوند از رگ گردن به من نزدیکتره
واقعیت اینه که خداوند توانایی انجام هر کاری رو داره و من به اون متصلم
واقعیت اینه که اگر تمام درختان قلم بشن و دریاها مرکب نمیتوانم نعمت هاشو بشمارم
واقعیت اینه که عاشقانه دوس داره به من نعمت بده
واقعیت اینه که روزی دهنده ی من اونه بدون منت
واقعیت اینه که انقد بهم میده تا راضی بشم
الهی سپاس گزارم
سپاس گزارم
سپاس گزارم
درپناه الله یکتا .
سلام آقا رضا عزیز
نمیدونم چطور احساسمو وقتی که کامنت شما رو خوندم بیان کنم ..کامنتهای شما یه انرژی عجیبی داره که قشنگ میشینه به قلب آدم
باورهای توحیدیت بی نظیر و هر بار که تکرارش میکردم کل وجودم به تسبیح خداوند مشغول شد .فرکانس حرفات واقعا خالص بود و منو بفکر فرو برد عمیقتر از همیشه
اینقدر شوق داشتم که احساس خودمو نسبت به کامنتت بگم که یادم رفت تحسین کنم اندام فوق العادتو ..من همیشه عاشق بدنسازی بودم و هستم و همیشه هم افرادی مثل شما رو تحسین کردم برای تلاشی که در این زیمنه داشتن که الان نتیجشون گویای همه چیزه …بی نظیری دوست عزیزم ایشاله که مسابقات ببینمت
سلام جان دل
کامنتت بهترین موقع به دستم رسید و خوندم هم کامنت خودمو و هم کامنتت رو و لذت بردم و اشک ریختم
الهی صد هزار مرتبه شکر بابت وجود نازنینت که انقد خوبی و مهربون
واقعیت اینه که خدا از رگ گردن به ما نزدیکتره !!!!
قلبت همواره مملو از عشق رب یکتا باشه محمد جان ،دوست دارم
به الله قسم که اگر از سر راهش بریم کنار همه ی کارهارو انجام میده
به الله قسم که هر نجوایی از سوی شیطانه ،دیگه چجوری اروم کنه مارو ؟؟؟
چجوری بگه از این واضح تر
خدا همون خوش بینی محضه که باورش سخته
داداش دقت کردی توی تجسمات یه تصویر هایی میده به ادم که ادم میگه نه دیگه انقدم دیگه نمیشه بهتر و ساده تر و لذت بخش تر
اما به خودش قسم که میشه
به خودش قسم که فرستاده مارو به این مهمونی که هر لحظه رو جشن بگیریم
به خودش قسم که دوست داره در رفاه کامل و سلامتی و ارامش و غرق در خوشبختی و سعادت باشیم اگر که با ذهنمون جلوشو نگیریم
الهی صد هزار مرتبه شکرت بابت هر لحظه ای که در این ضیافت کوتاه به اذن تو نفس میکشم
خدایا منو به دین ابراهیم بمیران و پاکیزه بپذیر
تنها تورا میپرستم و تنها از تو یاری میجویم .
در پناه رب .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 25 دی رو با عشق مینویسم
گام 10 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر
تحقق خواسته ها چقدر فوق العاده هست این فایل
امروز وقتی تمرین ستاره قطبیم رو نوشتم و روزم رو با عشق آغاز کردم
اولین کارم این بود که از صبح تا 3 بعد از ظهر تمرین رنگ روغنم رو کار کنم
از روزی که من دوره عزت نفس رو خریدم و تمریناتش رو سعی میکنم انجام بدم ، یکیش همین بود که اولین اولویتم رو اول انجام بدم
که اولویت اولم که اول از همه گوش دادن به فایل ها و صدای ضبط شده خودم که باورهای قوی رو ساختم و بعد در پیشرفت مهارتم در نقاشی انجام تمرین رنگ روغنم بود
و تمرین طراحی
و من چند روزه صبح که بیدار میشم ،اول تمرینمو انجام میدم بعد به کارای دیگه ام میرسم
ساعت 12 بود خواهرم زنگ زد و گفت طیبه میای بریم برای فروش ؟
روز پدر هم هست بریم بفروشیم
بهش گفتم کجا بریم ؟
اولش گفت بریم تجریش
بعد گفت بریم 15 خرداد
بعش گفتم من دارم تمرین رنگ روغنم رو انجام میدم ، فکر نکنم بتونم بیام شما برین ،من اگر کارم تموم شد میام
بعد گفت باشه و یک ساعت بعدش ،همینجوری داشتم به فایلا گوش میدادم و کار میکردم که یهویی به دلم افتاد زنگ بزن به خواهرت و بگو که میری
اونا میرن 15 خرداد
تو هم قرار بود بری دو تا تابلوی طراحی طلا و جواهراتت رو نشون بدی به طلا فروشیا
الان بهترین زمانه تو هم برو
اصلا من خودم قصد رفتن به بیرون رو نداشتم با این حس که درکش کردم و یهویی تصویر 15 خرداد و طلا فروشیش اومد جلو چشمم
و من سریع به خواهرم پیام دادم و گفتم میام ،چه ساعتی میرین؟
وقتی ساعت 3:30حاضر شدم و رفتیم
داشتم به فایل جلسه 5 دوره عشق و مودت گوش میدادم
تو بی آر تی نشسته بودم
وقتی شنیدم در مورد یه چیز استاد توضیح میدادن ،
گفتم یعنی نباید اقدام میکردم برای گذشتن از خواسته عشق که قدم آخر رو برداشتم؟
بعد گفتم خدا، تو بگو نشونه بده
که من دیگه آروم بشم که مثلا دیگه نگم اگر اقدام نمیکردم و یا کاش اقدام نمیکردم و …
تا قلبمو آروم کنی که درست بوده این کارم
میدونستم درست بوده اما باز دلم میخواست که آروم تر بشم
که بی آر تی وایساد و پیاده شدیم ،روبه رو تو ایستگاه بی آر تی ، جشمم به نوشته روی اتوبوس افتاد ،
نوشته بود
بُردی
خوشحال شدم
گفتم تو بُردی طیبه
با اون قدم روز 2 دی بُردی
بیا اینم نشونه قوی
چی از این بهتر که تو بُردی
تو خدا رو بدست آوردی ،تو خدا رو انتخاب کردی
چی از این بهتر
دیگه نگو، اگر این اقدام رو نگه میداشتم بعد خرید دوره عشق و مودت و یا عزت نفس ، قدم رو برمیداشتم چی میشد !؟
ببین طیبه
برای تو لازم بود اون قدم رو برداری
قدم رهایی از خواسته ات
یادته که خدا دقیقا فردای اون روز به تو دوره عشق و مودت رو هدیه داد
یادته که از فردای 2 دی ، تا الان که داری رد پای روز 25 دی رو مینویسی ،هر روز به طرق مختلف بهت هدیه داد
و یه هدیه بزرگتر رو داد که هر روز داریش
به قدری زیاد داری که تصمیمبه بخشیدنش کردی
و چند روزه که از قلبت ،به قدری عشق بی نهایت حس میکنی که تجسم میکنی که داری این عشق رو، به همه میبخشی و حالت ،از این بخشیدن بی نهایت عالیه
به یادت بیار طیبه وقتی بی نهایت عشق خدا رو به جهان هستی و انسان ها ارسال میکنی چقدر قلبت آروم میشه
و حس میکردی قلب نداری
مگه میشه قلب نداشت
آره میشه
در عین داشتن حس کنی نداری
گرفتی که چی میگم
معنی الله الصمد
یادته که
بی نیازی
چون که وقتی از چیزی پر بشی، که به قدری زیاد باشه که این حس رو بهت بده که دوست داشته باشی، بی قید و شرط ببخشی
و چیزی رو که تمامش برای خداست حاضری به راحتی ببخشی
و وقتی میبخشیدی یادت بیار
که بارها گفتی
من چرا حس میکنم هیچی تو قلبم نیست
به قدری بی وزن و سبک بود ،که حتی حسش نمیکردی
قلبی که حتی تپشش رو هم حس نمیکردی
به قدری آروم بود که تو فقط حس سبکی داشتی
نفس کشیدنت هم سبک بود
تا اینکه بهت درکش داده شد که تو داری
همه چی داری
وقتی یاد بگیری ببخشی
نه فقط عشق ، در همه جنبه های زندگیت میتونی به راحتی ببخشی
تو داری بی نیازی یاد میگیری
تو داری خود خواهانه عشق ورزیدن رو یاد میگیری
مثل خدا که خود خواهانه عشق میورزه به تمام جهان هستی که خودش خلق کرده
اینکه لذت میبره از این همه عشق و زیبایی که خلق کرده و به خودش آفرین گفته
تو داری یاد میگیری طیبه
پس تو بُردی
تمام این اقدام ها و حرکت ها و قدم هایی که برداشتی نیاز بود تا تو به این مدار برسی
چون تو درخواستش کرده بودی
چون تو گفتی ربّ من
من تو میخوام
گفتی ربّ من یادم بده
و خدا داره یادت میده
چون تو ازش خواستی
چون تو اجازه دادی
چون تو داری قدم های عملی برمیداری و ایمانت رو در عمل نشون میدی
پس بُردی
و به یاد بیار که بعدش دقیقا 11 روز بعدش دوره عزت نفس رو خریدی
و این رو هم به یاد بیار که تو قبل از اینکه قدم آخر رهایی از خواسته عشق رو برداری ،پول داشتی و میتونستی بخری و به دوره ها گوش بدی ، بارها هم خواستی بخری
اما نخریدی
و بعد از اینکه از خواسته عشق گذشتی با همون پولی که داشتی خریدی
چرا؟؟؟
خوب دقت کن طیبه
تو با این قدم آخر و بزرگت لیاقتت رو به خدا و جهان هستی نشون دادی که مهم ترین چیز خداست
عشق فقط و فقط خداست
و تو هر لحظه باید بگذری از هرآنچه که داری
در همه جنبه ها
و این بود که تو لیاقتت رو نشون دادی
پس از این به بعد تمرکزت رو بذار روی کلید هایی که خدا به تو داد
و یکی از مهم ترین هاش
کلید اجابت دعا
ساخت و تمرکز و تکرار و استمرار در تکرار باورهای قوی هست تا خدا بتونه به خواسته های تو با توجه به باورهایی که ساختی و قوی شده ،پاسخ بده
اما در ادامه مسیر هم باید هر لحظه رها باشی
تو اگر اون قدم رو برنمیداشتی لیاقتت رو برای دریافت این دو دوره رو نداشتی
اون قدم تو سبب شد که لایق این دو تا دوره بشی
پس دیگه فکرشو نکن و خوشحال باش که قدم برداشتی
یادت باشه که با این نشونه خدا بهت گفت که تو بُردی
پس به مسیرت ادامه بده و لذت ببر
همین که رفتم از خیابون رد بشم ، دقیقا ماشینی رد شد که پلاکش74 داشت
دقیقا خدا داشت تایید میکرد نشونه رو
من اون جمله بُردی رو تو گوگل نوشتم تا ببینم جمله قبلش چی بود
پیدا نکردم اما اول صفحه گوگل یه تصویر اومد که نوشته بود
شهرو برات فرش میکنیم ، فقط انتخاب کن
به قیمتش فکر نکن
وقتی اینو دیدم و سرمو بالا بردم تا از خیابون رد بشم ،پلاک یه ماشین 74 داشت
اینا همه اش تایید بود
تایید اینکه تو در مسیر باید رها باشی و روی باورات کار کنی
و وقتی روی باورات کار کنی در همه جنبه ها
شهر برات فرش میشه ، و تو فقط میگی و انتخاب میکنی و رخ میده
و دیگه به هیچی فکر نکن ، تو میگی و میشه
خدا برای تو کارهارو انجام میده
عین پادشاه ها زندگی میکنی
اینارو که متوجه شدم و داشتم فکر میکردم
وقتی رسیدیم مترو وایسادیم قطار بیاد
من داشتم به نشونه هایی که خدا داده بود فکر میکردم که قطار خط روبه رویی اومد
اصلا حواسم به نوشته و هیچی نبود
یهویی چشمم افتاد به این جمله روی قطار
آسوده خاطر سفر کنید
پرسیدم کجا سفر کنم؟؟؟؟
که حس کردم منظورش مسیر تکاملم هست در همه جنبه ها وبا خیال راحت به خدا تسلیم باشم و رها باشم
و عشق و حال و لذت ببرم از مسیر و آسوده خاطر باشم که با این کلید ها و رازهایی که خدا از فردای روز 2 دی به من گفت تا به الان
یعنی 13 روز
چقدر من تو این 13 روز تغییر داشتم از همه نظر
به طرق مختلف هدیه میگرفتم
روز شنبه سه روز پیش تا الان به قدری عشق رو در قلبم حس میکردم که فقط درک میکردم که باید ببخشم تا بی نهایت ترش رو دریافت کنم
که وقتی بخشیدم و حس کردم که قلبم خالیه و هیچی حس نمیکردم
درکش بهم داده شد که تو بی نهایت عشقی که داشتی ،چشماتو بستی و تو این چند روز تجسم کردی که به آدما میبخشی و ارسالش رو به وضوح دیدی
حتی ارسالش به قلب دختر بچه ای که روی پاهات خوابیده بود تو مترو حس کردی
وقتی بی نهایت عشق داشتی و تصمیم به بخشیدن کردی ،بی نهایت به توان بی نهایت به قلبت عشق جاری شد
و به همین خاطر بود که تو حس بی وزنی و سبکی در قلبت داشتی
پی یاد بگیر
توجه و تمرکزت رو آگاهانه هر لحظه داشته باشی
حتی رفتار داداشم به کل عوض شده ،تو کارای خونه به طرز شگفت انگیزی کمک میکنه
رفتارهاش عالی بود از قبل ،عالی تر شده
چون داداشم بعد فوت پدرم بی نهایت برای همه مون خوبی داشت ،اما الان خوبی هاش بی نهایت برابر شده
و من با دیدن این همه خوبی شگفت زده شدم توی این 13 روز
حتی من که با خواهر بزرگترم هیچ وقت نمیتونستم ارتباط برقرار کنم ،یه محبت خاصی بینمون اومده و با عشق صحبت میکنیم باهمدیگه
حتی رها تر شدم نسبت به آدما
انگار دارم یاد میگیرم که دیگه درمورد این قوانین به کسی چیزی نگم
و فقط روی خودم کار کنم
چون یه رازی رو خدا به من در دوره عشق و مودت گفت
که خودش رو فقط یاد کنم
هماهنگ باشم با خدا
و باقی چیزا خود به خود انجام میشه
چقدر این راز جذاب بود
خیلی دوستش دارم جمله خود به خود رو
توی این 13 روز تقریبا 14 روز روز 2 دی رو هم حساب میکنم چون که من از فردی که فکرش رو نمیکردم حتی بیاد ،خودش باپای خودش اومد
خودش به خوبی صحبت کرد
توی این دو هفته من یه هدیه بزرگ و دارایی بزرگ گرفتم و اون عشق بی نهایت خدا بود
عشقی که وقتی گذشتم از خواسته عشقم
به من بی نهایت عطا شد
خدایا شکرت
حتی رفتار استادم رفتار آدما رفتار همه و همه به قدری مودبانه و عالی و زیبا شده بود که من فکرشو نمیکردم
توی این دو هفته انقدر نتیجه ببینم
از اون روز هر روز من هدیه های مختلفی دریافت کردم
خدایا شکرت
این یعنی اینکه با خیال راحت به مسیرت ادامه بده و لذت ببر و عشق و حال کن
و این هم زمان شد با گوش دادن
دقیقه 47 از فایل جلسه 5 دوره عشق و مودت
شما نگران نباش
شما تمرکزتو روی نکات مثبت داشته باش
که این احتمال خیلی زیاده …
وقتی این جمله شو شنیدم دیدم که چقدر با این جمله ی آسوده خاطر سفر کنید هماهنگ و همزمان بود که من درک کنم این جملات استاد رو در این دقایق
وقتی همینجور باز گوش میدادم
نزدیک 15 خرداد که شدیم ، خواستم از در سمت راستم پیاده بشم ،اما گفتم بذار از در سمت چپ پیاده بشم
وقتی رفتم سمت در، دیدم یه خانم قرآن دستشه و داره قرآن میخونه
حس کردم و درکش بهم داده شد که ببینم چه سوره ای رو داره تو صفحه ای که نگه داشته میخونه
چون من تو فایل نشانه ام را برای واضح تر شدن قدم بعدی که توضیحاتشو خونده بودم و نوشته بود که ساده از هرچیزی که میبینید رد نشید
اونجا بود که گرفتم که خدا کاملا اراده ام رو در اختیار داره که برخلاف میلم از در سمت چپ اومدم پیاده بشم
پس شاخکام تیز بود و پیامشو گرفتم
دیدم از اول سوره انسان هست
گفتم ببین طیبه ،تو نمیخواستی از اینور بیای پیاده بشی
اما اومدی از این یکی سمت در قطار پیاده بشی
این یعنی چی؟
یعنی اینکه خداست داره هدایتت میکنه
پس دقت کن طیبه
باید سوره انسان رو با توجه بخونی
و پیامش رو بگیری
اپلیکیشن قرآنم رو باز کردم و اولین آیه معنیشو خوندم تو مترو
هَلۡ أَتَىٰ عَلَى ٱلۡإِنسَٰنِ حِینࣱ مِّنَ ٱلدَّهۡرِ لَمۡ یَکُن شَیۡـࣰٔا مَّذۡکُورًا
آیا بر انسان روزگارانى نگذشت که چیزى هیچ لایق ذکر نبود؟
فهمیدم داره چی میگه چند تا آیه رو هم خوندم و اسکرین شات گرفتم تا وقتی رسیدم خونه بخونم تا آخر سوره رو
من همیشه هر جا در طول روز نشونه میبینم یا عکس میگیرم یا مینویسم یه جمله که بعد به یادم بمونه
إِنَّا خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن نُّطۡفَهٍ أَمۡشَاجࣲ نَّبۡتَلِیهِ فَجَعَلۡنَٰهُ سَمِیعَۢا بَصِیرًا
ما انسان را از آب نطفۀ مختلط خلق کردیم و او را مى آزماییم و بدین سبب داراى قواى چشم و گوش گردانیدیم
إِنَّا هَدَیۡنَٰهُ ٱلسَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرࣰا وَإِمَّا کَفُورًا
ما به حقیقت راه را به او نمودیم حال خواهد شکر گوید و خواهد کفران کند
آیه 3 دقیقا برای من بود
میگفت که یادته خواستی بهت راه رو نشون بدم و اومدی قرآن رو باز کردی و هدایت خواستی و اجازه هدایت رو دادی
برمن وظیفه بود طبق خواسته ات عمل کنم و هدایتت کنم و تو طیبه
تا به اینجا مسیر رو طی کردی
توی این مدت چقدر حالت خوب بود؟؟؟؟
چقدر تغییر کردی؟؟؟؟
من وظیفه ام رو انجام دادم
حالا تو بگو شکر میکنی یا …
که من از خدای خوبم بی نهایت سپاسگزارم که داره من رو ریز به ریز هدایت میکنه که من میتونم حرفاشو بفهمم و درک کنم
وَجَزَىٰهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّهࣰ وَحَرِیرࣰا
و پاداش آن صبر کامل بر ایثارشان باغ بهشت و لباس حریر بهشتى لطف فرمود
خدا داشت با تک تک آیات با من صحبت میکرد
که اگر در این مسیر ادامه بدی و با تمرکز استمرار داشته باشی و صبر کنی ،من تو رو به بهشت میبرم
إِنَّ هَٰذَا کَانَ لَکُمۡ جَزَآءࣰ وَکَانَ سَعۡیُکُم مَّشۡکُورًا
این بهشت به حقیقت پاداش شماست و سعى و اشتیاقتان مشکور و مقبول است
وای چقدر دوست داشتم این هدایت خدا رو
لحظه به لحظه اش رو دوست دارم
وَٱذۡکُرِ ٱسۡمَ رَبِّکَ بُکۡرَهࣰ وَأَصِیلࣰا
و نام خدایت را صبح و شام یاد کن
وَمِنَ ٱلَّیۡلِ فَٱسۡجُدۡ لَهُۥ وَسَبِّحۡهُ لَیۡلࣰا طَوِیلًا
و شب را برخى به سجدۀ خدا پرداز و شام دراز به تسبیح و ستایش او صبح گردان
وای که چقدر باحاله
ماچ ماچی ترین خدای من
چقدر خدا داره جذاب میشه
میخوام کمکم کنه که تلاشم رو برای تمرکز روی قوانینش بیشتر کنم و کارایی که باید انجام بدم رو انجام بدم و حتی میدونسته من دوست دارم شبا سعی کنم بیدار بمونم
ازش کمک میخوام که درمورد این درخواستم که دوست دارم از زمانم بهترین استفاده رو بکنم بهم یاد بده
وقتی رفتیم بیرون مترو رو به روی پاساژ رضا که طلا و جواهر هم داشت وایسادیم
من تو خودم بودم و گفتم برم بازار احسان و یا بازار رضا اما هی سرم میچرخید سمت پاساژ دلگشا
وقتی با خواهرم صحبت میکردیم
گفتم شما برید یه جا وسایلاتونو بفروشید
منم برم دو تا قاب عکسایی که آوردمو به طلا فروشیا نشون بدم
همینجور که گفتم باهم رفتیم و یه دور زدیم و برگشتیم جلو در پاساژ دلگشا ،گفتم خب من دیگه برم
کارم تموم شد زنگ میزنم بهتون
رفتم داخل و گفتم خدای من خودت کمکم کن
از پله برقی میومدم چشم افتاد به یه مغازه نوشته بود هدیه تو بگیر
رفتم تا طبقه سوم و وقتی رسیدم گفتم طیبه دیگه باید سریع حرکت کنی
یه بار روز شنبه سه روز پیش رفتی و با طلا فروشا صحبت کردی
الانم میتونی دیگه خیلی برات راحت شده صحبت کردن
داشتم اینارو میگفتم و به یه طلا فروشی نگاه میکردم که دیدم تو یه قاب عکس نوشته بود
الهی همان که تو خواهی
خندیدم گفتم هرچی که تو بگی ربّ من
من اولین مغازه رو رفتم
نشون دادم و گفت نه نمیخوایم و اگر کارت داری بده تا به طلا سازمون بگم
و من تبلیغ پیجمو دادم
وقتی رفتم مغازه دوم صحبت کنم گفت نیاز نداریم
مغتزه سوم که رفتم از طراحیام عکس گرفت و گفت که به صاحب مغازه نشون میدم و باز شماره ام رو گرفت
و بعد چهامین مغازه رفتم یه آقای بسیار مودب و با احترام
گفت نیاز نداریم اما گفت برو با طلا سازا صحبت کن
و راهنمایی کرد
و تشکر کردم و اومدم بیرون
17:16 بود
اومدم تو گوگل درایوم برای خدا نوشتم
خدا واقعا ممنونم ،چقدر باحال بود من چقدر پیشرفتمو حس میکنم
دیگه ترسی نداشتم و خیلی راحت قدم برداشتم
خدای من سپاسگزارم ازت
یکی از طرحا رو برای شروع ازم بخر
عیدی و هدیه بده بهم ربّ من
امروزم ولادت امام علی هست
اینارو نوشتم و رفتم به یه مغازه دیگه
17:27رفتم به یه مغازه یه دختر و پسر بودن خیلی زیبا و با ادب
بهشون نشون دادم طرحامو گفتن رو متریکس میتونی انجام بدی که گفتم نه و کامپیوتر ندارم
بعد دیوار مغازه شون ترک داشت گفتن که میخوایم رو دیوار مغازه مون یه طرحی باشه که این ترکا مشخص نشه
و بعد گفتن شما طرحی دارین ؟ که گفتم میتونم رو دیوار کار کنم و یا روی بوم
و گفتن شماره مو بگم ،که طرح انتخاب میکنن و بهم خبر میدن
تشکر کردم و اومدم بیرون
بعد رفتم به یه مغازه و دو تا پسر بودن
رفتم اونجا سلام دادم و گفتم کارمو
وقتی دید گفت تازه دکور زدیم و جا برای دکوری نداریم
اما از شیرینی هایی که روی میز هست بردارین و میل کنین
بعدش گفتم تبلیغ پیجمو بهتون میدم سفارش نقاشی اگر داشتین بهم بگین
گفت باشه
انقدر با ادب بود گفت شیرینی بردار و تشکر کرد
خیلی مودب بود
خدایا شکرت به خاطر رو به رو شدن با انسان های مودب و با احترام
17:40 بود نشیتم رو به روی یه مغازه و یکم بعد بلند شدم و رفتم به طلاهاش نگاه کنم
طلا ساز بود و یاد بود و جایزه هاشم گذاشته بود تو ویترینش
دیدم یه خانم که روسری قرمز سرش بود با یه آقا داشتن صحبت میکردن
گفتم خب خیلی دیگه راحته برو داخل
اینو گفتم و رفتم داخل مغازه سلام دادم وشروع کردم به صحبت کردن
همین که گفتم آقا اومد بیرون و خانمی که با من صحبت کرد و من گفتم گفت اگر میشه روی صندلی کیفت رو نذار همسرم حساسه و کثیف میشه و منم گفتم باشه رو زمین میذارم و وقتی دو تا تابلو رو برداشتم تا نشونش بدم
دوباره گفت که روی میز خط میفته یه پارچه بندازم که راحت بذاری روش
وقتی اینارو گفت
من از حرفاش یه چیزی یاد گرفتم
چون من هرجا میرفتم تو طلا فروشیا سریع کیفمو میذاشتم رو مبلاشون
و دو سه باز اجازه میگرفتم
یاد گرفتم که همیشه اجازه بگیرم
چون کیفم پایینش که زمین میذاشتم کثیف بود و از صحبت هاش یه چیز جدید یاد گرفتم
وقتی ازم سوالایی پرسید
گفت طرح ها برای خودت هست؟
چجوری کار میکنی ؟
کلاس متریکس رو رفتی و چجوری و از کجا؟
و سوالای دیگه پرسید
وقتی همسرش اومد
گفت که من طرحاشو خوشم اومده و دوست دارم به طلا سازم نشون بدم که اگر قابل ساخت بود من بسازمش
و به قدری راحت و با احترام صحبت میکرد که لذت میبردم
تو دلم میگفتم خدای من سپاسگزارم
بعد پرسید قبل اینجا کجا رفتین که این طرح هارو نشون بدین
گفتم یه تجریش رفتم و بعد اینجا چند تا مغازه اومدم و الان اینجام
و یه نفر عکس کارمو گرفت
بهم گفت میشه بگی کدوم مغازه بود
گفتم اسمش یادم نیست ،گفت طرحت رو همینجوری به آدما نده
و اگر هم دادی اسم مغازه شون رو بنویس
اینو گفت و گفت رفتنی حتما برو بگو پاک کنن عکس کارت رو
و من هم گفتم چشم
به قدری مشتاق بود و از طرحم خوشش اومده بود که گفت کار سنگینی هست اما من یه آدم بی کله ام
اگر بسازمش میدونم که یه نفر میاد و میخره این کار رو
با ارزشه
و وقتی اینو گفت گفت که من اجازه دارم که عکس بگیرم و نشون بدم به طلا سازم تا اگر تایید شد و خواستیم بسازیم
دو تا درخواست دارم از شما
یک اینکه
به هیچ کس این طرحت رو نشون ندی
و این طرح فقط و فقط منحصر به من باشه و من بفروشمش
دو اینکه
من هر مبلغی بابت کارت بهت پرداخت کردم قبول کنی
و نگی بیشتر بدین به من
منم قبول کردم
و بعد سوالایی پرسید
گفت چجوری شد اومدی اینجا
چی شد اصلا این ایده به فکرت رسید ؟
تو دلم میگفتم همه ایده ها کار خداست
که یهویی برگشت گفت
چهره ات آشناییتی داره برای من
حالا چی شد اومدی اینجا ؟؟؟
بماند که آشناییت چهره ات رو نمیدونم چرا انقدر آشناست
وقتی اینو گفت گفت به من یه زنگ بزن و شماره ات بیفته و بهم پیام بده و برو سریع بگو که پاک کنه اون مغازه ای که عکس گرفت از طراحی گردنبندت
و خداحافظی کردم و رفتم
دقیق متوجه نشدم چی شد
در حیرت بودم
من اصلا امروز نمیخواستم برم بیرون و خونه بودم
میخواستم تمرین رنگ روغنم رو انجام بدم
حتی خواهرم بهم گفت بیا بریم من گفتم نه
بعدش به دلم افتاد که برو
وقتی از پاساژ دلگشا اومدم بیرون دیدم هوا تاریک شده
به قدری حس خوبی داشتم که از خدا سپاسگزاری میکردم
و تو دلم میگفتم هرچی تو بگی
وقتی رفتم پیش خواهرم ،با خواهر زاده ام رفتیم و چای گرفتیم و خرما و نون برده بودم با خودم نشستیم با چای خوردیم
داشتم به خواهر زاده ام میگفتم که یکی یکی شمردم چند تا مغازه رفتم
یهویی با تعجب گفتم
وای من فقط 7 تا مغازه رو رفتم و دقیقا هفتمین مغازه کارم رو گفت خوبه و میخواد به طلا سازش نشون بده و تایید بشه ،بسازنش که هزینه طرح منو هم بهم پرداخت کنن
وقتی اینو گفتم خواهر زاده ام گفت خاله اسم پیجتم هفت نوشتی
که خندیدم و گفتم آره خدا خودش اسم پیجمو بهم الهام کرده که
یادمه هدایتی بهم گفت اسمشو بذار هفت …
خدایا شکرت
خیلی خوشحال بودم که قدم برداشتم
وقتی خواهرم گفت تا 8 باشیم ،من و خواهر زاده ام رفتیم تو پارک کنار بازار نشستیم و به درختا و به آسمون و ستاره ها نگاه میکردیم
درمورد ستاره قطبی بهش گفتم و وقتی برگشتیم پیش خواهرم
بالای ورودی مترو یه آیه نوشته بود
مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالࣱ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلࣰا
برخى از آن مؤمنان، بزرگ مردانى هستند که به عهد و پیمانى که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخى پیمان خویش گزاردند و برخى به انتظار مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند
بدلو تبدیلا برام آشنا بود ولی معنیشو نمیدونستم
سریع نوشتم تو
این آیه قلبمو آروم کرد و وقتی رفتیم و برگردیم خونه خیلی حس خوبی داشتم
الان یاد دیروز افتادم داداشم بعد یک سال تازه متوجه شده بود که آیه وان یکاد که تو خونه مون داشتیم برداشته شده و پرسید چرا و ان یکاد رو برداشتین؟
که من جریانشو گفتم و گفتم که شرک میشد
برخلاف یک سال قبل اصلا واکنشی نشون نداد و گفت که آره درسته انگار قدرت رو میدیم به چیزای دیگه
و بهش گفتم که حتی من دعای حرز امام جواد رو به همین خاطر دیگه نبستم به دستم و برداشتمش
چون شرک بود
و با سکوتش کنار آبجیم و خواهر زاده ام تایید کرد حرفای منو
چقدر خوبه که از وقتی من تصمیم به تغییر گرفتم ،اعضای خانواده من هم هر روز خود به خود رفتارشون تغییر میکنه
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که به من این روز بهشتی رو هدیه داد
من سعیمو میکنم رها باشم که هرچی خیر هست از امروز من همون رخ بده
چون خدا شنبه به من گفته که راضیم میکنه
پس من خیالم راحته و از مسیرم لذت میبرم
خدایا شکرت
برای تک تکتون و استاد عزیزم و مریم جان عزیزم بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و نعمت از خدا میخوام
بنام خدای بخشنده و مهربان
سلام
این عجله داشتن و اینکه میخوام خیلی زود به همه چیز برسم در وجود من هم هست . البته که خیلی بهتر شدم . ولی یه وقتهایی روی مخم راه میره . یه وقت ها ذهنم میخواد منو ببر سمت مقایسه کردن حتی با دوستان سایت .
ولی تلاش میکنم کنترل کنم و توجه ام ببرم سمت خودم و دست آوردهایی که به دست آوردم و اینکه شروع کنم باورهای خوب و توحیدی با خودم تکرار کنم تا کمی آروم بشم و احساس من بهتر بشه .
همیشه ذهن از راه پاشنه آشیل وارد میشه و من کمی تونستم در این زمینه مهارت پیدا کنم و میرم سراغ دفتر سپاسگزاری و شروع میکنم به شکرگزاری نعمت هایی که از خداوند دریافت کردم و با خدا حرف میزنم و اینطوری سعی می کنم تمرکز کنم برای زندگی خوب الانم و اجازه ندم ذهن برای خودش حرافی کنه .
از خداوند هدایت میخوام تا من هم برسم به جایی که مثل استاد دیگه هیچ عجله ای برای هیچ چیزی نداشته باشم و فقط لذت ببرم و در لحظه زندگی کنم و این طوری میشه که وقتی من درآرامش هستم نعمت و ثروت و خوشبختی لاجرم وارد زندگی من میشن . وقتی من در آرامش هستم نعمت ها را دریافت میکنم . پس اجازه ندم به هیچ قیمتی احساسم بد بشه .
خدا را شکر که من الان از انعکاس نور زیبا و درخشان خورشید زیبا در فضای خانه ام هم لذت میبرم .
من یه زمانی دوست داشتم پنجره های خانه ام بزرگ و روبه آفتاب باشد تا من از این زیبایی و این همه نور و درخشندگی لذت ببرم . من عاشق این فضای نورانی خانه ام هستم و همین الان که دارم تایپ میکنم از پشت سرم تابیده و فضای نورانی و زیبایی ایجاد کرده و من همیشه با خودم میگم که این قدرت خداوند که در تابش خورشید هم داره نمایان میشه .
خدایا سپاسگزار تو هستم برای این هوای آفتابی و زیبای زمستان .
به نام خدایی که هر چه دارم از اوست.
سلام به استاد
سلام به دوستان
گام دهم
من از کودکی یکجورایی انگار عادت کرده بودم به خواسته هام بچسبم
و هر زمان اتفاقی خواسته ای رو فراموش میکردم اتفاق میافتاد و فهمیده بودم که وقتی فراموش میکنم اتفاق میافتند.
و تلاش میکردم فراموش کنم و بد تر میشد و بیشتر میچسبیدم بهش
و حالا خیلی راحت اقامیثم برو از زندگیت لذت ببر و خواسته هات خودشون اتفاق میافتند
کی؟
وقتی تو از مسیر لذت میبری
خدایا کمکم کن تا بیشتر از مسیرم لذت ببرم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم بانو پ سلام خدمت خانواده قشنگم خانواده عباس منش
وای که من هر فایلیو میبینم با اینکه شاید برام تکراری بشه با اینکه چند بار میبینم ولی برام تازگی داره
من این فایلو فکر کنم بالای چهار پنج بار دیدم اما انگار یه سری از حرفاشو نشنیده بودم تا حالا
(کلید لذت بردن از مسیر و تحقق خواستهها)
یاد یکی از تجربیات خودم افتادم یادمه سال 1401 402 تصمیم گرفتم به خاطر یه سری از مشکلات درسم غیر حضوری بخونم و خرداد خودم درس بخونم جالب بود برام ر با اینکه دی بیشتر از اد درس خوندم اما نمرههای پایینتری آوردم اما سر خرداد که میخواستم درس بخونم مشاوره تحصیلی ام که معلم ریاضی ام بوت برای من یک شرطی گذاشت گفت به شرط اینکه برات برنامه میشینم که تفریط سر ساعت غذا خوردن سر ساعت همه چیت به جا باشه نه اینکه فقط درس بخون یا مریض شی خودتو زجر بدی و یادمه با اینکه سه ماه درس خوندم اونم کم و بیش اونم خیلی کم بدون هیچ معلمی اونم درسی مثل درس انسانی یادمه که نمرههای خوبی آوردم یادمه شب امتحان روانشناسی پارک با دایام داشتم بازی میکردم و اصلاً عین خیالمم نبود که امتحان دارم یعنی چون قبل از خونده بودم نگرانی نداشتم و جالبه که امتحانه رو 20 شدم
اگر میخواهیم به دنبال هدفی بریم باید عاشق اون هدف باشیم باید عشق اون هدف رو داشته باشیم یعنی مثل شما که دوست دارید فایل ضبط کنید یا من خود من دوست دارم درس بخونم یا دوست دارم کار فروشندگی را انجام بدم باید عاشق کارم باشم
اگر عاشق کارت باشی یک حس خوبی بهت دست میده یه کسی به مثل مفید بودن قوی بودن مستقل بودن این حس انقدر قشنگه که نمیشه با این چند جمله توصیفش کرد و کمک میکنه به احساس خوشبختی کردن احساس خوب کردن
تمرکز خودمونو روی آنچه که داریم بزاریم یادمه قبلاً که ادمین بودم قبل از اینکه کار ادمینیو شروع کنم به خودم گفتم خدایا من که هیچ سرمایهای ندارم یک دانش آموزم چه جوری میتونم یک کار خوب پیدا کنم کم کم راهها جور شد و من یک ادمین خوب شدم و تونستم درآمد کسب کنم پول مشاوره تحصیلی کلاس ریاضی و غیره و غیره رو در بیارم همیشه نگران بودم نکنه به خاطر مشکلاتی که من دارم هیچ وقت نتونم مستقل شم یا هیچ وقت نتونم رو پای خودم وایسم اما از وقتی که بوی باورهام کار کردم هدایت شدم به سمتی که خودم دوست دارم
به قول استاد عباس منش: اگر روی تغییر باورت کار کنی و قبول کنی که هر اتفاقی میافته بستگی به افکارت و س تو داره به همون جایی هدایت میشی که خودت میخوای به شرط اینکه باور کنی و روی تغییر باورت کار کنی و تغییر باور و کار کردن روی افکار و مثل غذا خوردن مثل آب خوردن جای انسانها درست است اگر پیشرفت نمیکنند باورهای ثروت اونها مشکل داره
قبلنا فکر میکردم که کاری که علاقه داشتم مهم نیست کاری که توش پول باشه مهمه اما این رو الان دارم روش کار میکنم اگر وی باورهای خود کار کنیم توی هر شغلی بریم موفق میشیم
بارها شده قبل از اینکه آنلاین شاد بزنم از فروشندههای مختلفی پرسیدن این کار چه جوریه
باورتون میشه نظرهای مختلف بود توی پاساژ یکی میگفت عالیه ولی یکی میگفت نه اصلاً خوب نیست و این موضوع تو ذهن من جرقه زد خوب نیست تمرکزش روی نقاط منفی این کاره اما اونی که میگه خوبه تمرکزش روی نکات مثبته آخه ما آدمها نگاه نمیکنیم به قبلمون نگاه میکنیم به افراد جامعه و اطرافیانمون فلانی انقدر داره منم باید همه انقلاب داشته باشم نگاه نمیکنیم که تا دیروز همینی که تا الان داریم میسازیم نبوده و ما داریم موفق میشیم اما باید دوره تکاملمونو طی کنیم و صبر کنیم و روی افکارمون مثل آب خوردن غذا خوردن کار کنیم هر روز هر ثانیه هر لحظه مثل نفس کشیدن غذا
اگر دست از کاری بکشیم به اون عشق نداریم آره اگر واقعاً به کاری عشق داشته باشیم زمان رو متوجه نمیشیم که چقدر میگذره فقط داریم کار میکنیم که به اون هدفمون برسیم.
چند روز پیش داشتم با یکی از دوستانم حرف میزدم ناراحت بودم گفتم من این همه دارم فایل نگاه میکنم اما هیچ تغییری آنچنانی تو ذهنم نمیبینم ایشون که خودشون جزو این خانواده هستند به من گفتن تغییر باور مثل یک دکمه نیست که بزنی سریع اتفاق بیفته زمان میبرد و تو هم باید هی کار کنی واقعا راست میگن وقتی من روی ذهنم مدام دارم کار میکنم یک هفته یک ماه دو سه ماه 6 ماه واقعاً نتایج رو میبینم انقدر که فکر میکنم اون نتایج از قبل بوده ولی وقتی به گذشته نگاه میکنم یا یکم تو کار کردن ذهنم تنبل میشم و دوباره شرایط تغییر میکنه میگم دوباره باید به ذهنم کار کنم واقعاً کار کردن روی سن زمان میبره مثل یک ورزش مثل یک تمرین ریاضی
آسان بگیریم این یکی از پاشنه آشیلهای منه همیشه فکر میکردم با سخت کوشی فراوون میتونی به هدفت برسی
هنوز هم این پاشنه آشیل منه ولی از گذشته کمتر شده هر وقت میخوام به خودم سخت بگیرم به خودم میگم فائزه به قول حضرت حافظ آسان گیر که جهان سخت میگیرد در مردمان سخت کوش هر وقت تو این چند وقت به خودم آسون گرفتم و رهاش کردم کار به صورت حیرت انگیزی انجام شده ولی متاسفانه این هنوز پاشنه آشیل منه و منی که 15 سال با اون فکر حداقل زندگی کردم با 2 سال نمیتونم این باور رو درست کنم و باید دائم روش کار کنم
آسان بگیم زودتر به خواستههای خود میرسیم چقدر من این قانون دوست دارم چقدر حالم با این قانون خوبه
اگر میخواهیم به خواستههای خود برسیم باید حس خوب داشته باشیم واقعا این اصل اگر میخوایم به خواستههام برسیم باید حتماً اون حس خوبو داشته باشیم وگرنه وقتی هم که به هدف برسیم نارازیم
خدایا شکرت که دوباره فرصتی شد که من فایلهای زیبا رو ببینم و اینجا یک کامنت و یک رد پا برای خودم و دوستانم بزارم
استاد از شما ممنونم بابت این فایل و از مریم جان ممنونم بابت این جمعبندی این مصاحبهها و جمعبندی این گامهای مهاجرت به مدار بالاتر
بنام خدای هدایتگر
سلامی دوباره
چقدررررر این فایل ها مناسب همون روز من هستند
ترکیب : علاقه ، رهایی و لذت بردن ، ورزش دوچرخه سواری ، سراغ کار دیگه ای رفتن بخاطر نتیجه نگرفتن از علاقه…
اینا تماما وضعیت امروز من بود
دو فایل قبلی باعث بمباران باورهای ثروت در ذهنم شد که البته این چند روز گذشته حالم نوسانات زیادی داشت و نمیدونستم چرا
تا اینکه امروز از همون اول صبح از زبان مادرم که داشت متنی رو میخوند کلمه “رهایی” رو شنیدم و کمی گوشام تیز شد…
امروز بعد از ظهر که داشتم روی باورهای ثروت کار میکردم بعد از مدتی دیدم که من کمی عصبانی ام!!!!
عصبانی از اینکه پس کی نتایج میان حتی کوچک!!!!!
همون لحظه ورق برگشت و به خودم گفتم من چرا انقدر چسبیدم!!!!!
چرا زندکی رو ول کردم و فقط منتظر نتیجم!!!
واقعا بهم برخورد که خوشیم رو ول کردم چسبیدم به فلان خواسته ها!!!
بگذریم…
من عاشق ورزش دوچرخه سواری ام و وقتی استاد در این فایل گفت ” ورزش دوچرخه سواری” عقل از سرم پرید!!!!!!!!!!
چشام گرد شد!!!
استاد دقیقا حرف هات مصداق امروز من بود
با اینکه کلییییییی حرکت کردم در مسیر علاقم و مدرک معتبرش هم گرفتم تا بیشتر مسلط بشم بهش امااا امان از باورهای مخرب!!!!
امروز تصمیم گرفتم باز برم مشغول کاری شم بصورت پاره وقت… دلیلش رو خودتون توضیح دادید من دیگه اشاره نمیکنم…
اما تصمیمی که گرفتم امشب: رهایی است و لذت بردن ببشتر از زندگیم
چون واقعا خواسته ها خیلی موقتی احساس خوشبختی میدن
بهم بر میخوره وقتی بخاطر خواسته ای زندکی نکنم و بشینم فقط حرص بخورم که کی میرسم زود باش یالا و….
اینطوری به قول شما زندگی رو عمیق تر تجربه میکنم…
یک داستان واقعی از خودم بگم:
من از سال 94 تا امروز همش و همش و همش میگفتم من باید موفق بشم و با این نگرش همه کار کردم:
از مطالعه
تا تجربه شغل های مختلف
و در این 9-10 سال اخیر وقتی نگاه میکنم می بینم فقط دویدن بوده و هیچ تجربه عمیقی از زندگی ندارم، یعنی تا قبل از 94 تجربیات عمیق تری از زندگی داشتم و خیلی بیشتر لذت می بردم از زندگیم خیلی بیشتر میخندیدم خیلییی بیشتر شوخ طبع بودم و….
و از 94 بع بعد نه تنها خوشی هام کمتر شد ( با وجود اینکه با شما آشنا شدم) نه تنها تفریحاتم و در کل زندگیم کم عمق تر شد بلکه نتایجه خاصی هم نگرفتم
یعنی این نیست که بگم خب می ارزید
نه واقعا نمی ارزید
چون حرص بود همش که برسم برسم برسم
به قول شما :
نه تنها نمیرسی بلکه اون عمرت رو هم زندگی نکردی
اگرم برسی واقعاااا نمی ارزه
سلام به استاد عزیزم و بانو مریم جان شایسته
من هم وقتی فکر میکنم میبینم به خواسته هایی راحت و ساده رسیدم که کاملا در مقابلشان رها بودم و همه چیز رو به خداوند سپرده بودم و هرجا که تقلا کردم و نگران بودم اصلا نرسیدم. وقتی الان به اون رفتار گذشتم فکر میکنم، متوجه میشم چقدر اعتماد به خدا داشتم و بااینکه اون خواسته خیلی برام مهم بوده اما کاملا آروم بودم، رها بودم و بی نهایت اعتماد داشتم، یادمه با خودم میگفتم که تمام جهان میخواد من به خواستم برسم و به من کمک میکنه، هیچوقت به محدودیتی که شاید وجود داشت فکر نکردم که الان مگه چند نفر قراره انتخاب بشن، اونا اگه خیلی از من بهتر باشن چی و چیزهایی شبیه این، به جاش میگفتم خدا به تمام مخلوقاتش دستور داده که من رو به خواستم برسانند و حالم عالی بود واقعا این جمله استاد چقدر زیباست که «فاصله شما با خواستههاتون فقط با احساس خوب پر میشود»، زمانی ما احساس خوب داریم که ایمان قلبی داشته باشیم، همون طوری که استاد گفتن وقتی شما میگی من به خدا ایمان دارم نشونش احساس خوبه.
وقتی باور های درستی داشته باشیم که «میشود»————>ایمانمون قوی تر میشه
وقتی هرچی که میشه با خودمون بگیم«الخیر فی ما وقع»————> یعنی ایمان داریم که [من میدونم هرچی برام پیش بیاد تهش برام خوبه]
با این تغییر نگاه و تغییر باور ها ————> احساسمون خوب میشه
و این احساس خوب ————> ما رو به خواستههامون میرسونه.
و یاد بگیریم ادامه بدیم، استمرار داشته باشیم و گول ذهن کمالگرامون رو نخوریم که نتایج و نشونه ها رو برامون کوچیک میکنه به جاش با شکرگزاری و با تکرار نتایج گذشته به ذهنمون نشون بدیم که اتفاقات خوب گذشته نتیجهی موندن در مسیر درست بوده پس ادامه بدیم تا نتایج بزرگ و بزرگ تر بشه.
سلام دوست عزیز واقعاً شما رو تحسین میکنم من چقدر این کامنت شما حس خوبی گرفتم
خداوند به تمام مخلوقاتش دستور داده که من به خواستم برسم انقدر از این جمله خوشم اومد که چهار پنج بار توی دفترم نوشتم و با خودم تکرار کردم و هر چیزی که پیش بیاد به نفع منه و چقدر خوبه که ذهنتونو کنترل میکنید و تاثیر پذیر شرایط نیستید و دلسرد نمیشید و استمرار دارید در هر مسیری و ادامه میدید و حرکت میکنید واقعاً این رفتار شما رو من تقسیم میکنم چقدر از این کامنت شما من حس خوب گرفتم
سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته ما…
این فایل برای تذکر جدی به من بود،دقیقا اینارو داشتم صبح به خودم میگفتم،تکرار میکردم،اگر چند روزه از فایلها عقب موندم ولی بیکار نبودم داشتم یه کتاب رو تموم میکردم که در مسیرم قرار گرفت...هر وقت فایلهای مهاجرت به مدار بالاتر رو گوش میکنم دقیقا مناسب اون وقت منه،در حال کار کردن روی دوره قانون آفرینش هستم و شیوه حل مسئله …نجواهای ذهنی،که مدام مثل رادیو در حال گفتگوه،در همه زمینه ها و راحت منو میبره تو مدار خودش کار راحتی نیست که گوش ندم و همسو نشم،ولی نمیشه خاموشش کرد،فقط میشه گفتگوهاشو با خودت همسو کنی که رادیو اونی رو که تو دوست داری پخش کنه،دقیقا خالق بودن ما…مسئله کمالکرایی،کمال گرایی،از هر زاویه داره منو در نقطه امنم نگه میداره،یه حصار تنگ و تاریک که فقط با سوسو شمع کوچکی که اطرافشو روشن میکنه و با هر نسیمی نورش میلرزه نگه داشته،پرده های ضخیمی که به پنجره ها زده…وسط یه جنگل پر نور و پر نعمتم…اینو فهمیدم…خورشید بی وقفه میتابه…هیچ قضاوتی هم نداره کی،چقدر داره از نورش استفاده میکنه،بعد من راحت دارم خودم رو قضاوت میکنم و کلی شرط دارم که برم بیرون،اگر شرایطم این نبود حتما از خورشید بهره میبردم،اگر جوانتر بودم،اگر شناخته شده تر بودم،پولی،پارتی،شانسی داشتم،ولی قبلا بهتر بود الان نمیشه…کمالگرایی با چنان رنگ و لعابی بهم میگه که نمیذاره از سوسوی شمع کوچکم دست بکشم و منو راضی کرده به ترسها و نگرانی ها و نشدن ها و چه طورها…ولی لطف خدا شامل حال من بوده…الان اینجام،تونستم حداقل بیرون،بزرگیش نورش،نعمتهاش،آدمهایی که دارن اون بیرون لذت میبرن میبینم،تونستم کمی،کمی به جای حسادت تحسین نشون کنم،الگوها رو ببینم که تونستن،دست خالی تونستن خوب منم میتونم،همه از یه ساختار جسمی ذهنی برخوردار یم چرا اونا تونستن،منم میتونم
دوباره باید بیام پله اول،پذیرش 100درصدی مسؤلیت زندگی و باورهام،باورهای منه داره کارهارو انجام میده،
دنیا یه سیستمه و من هم بخشی از این سیستم هستم که توسط افکار و باورهام کار میکنه و من مسؤل تمام اتفاقاتش هستم،من،فقط من…من بخشی از طبیعت هستم،با همون قانون مندی و عملکرد،جدا نیستم،ولی با اختیار و قدرت کامل که جهان مسخر من شده،بعد من خودم رو دست کم گرفتم،حبس کردم و راضی به نور شمع در حال اتمام…واقعا اگر ظلم به خودم نیست،پس چیه؟؟
ولی شرایط جالب،شدنی،داشتم که میتونه نجواهارو ساکت کنه،در شرایطی که هیچ پولی نداشتم،هیچ پارتی،شانسی،همین 3سال قبل بود،توی گرانی،هیچ مهارتی،هیچ دستاوردی،هیچ هیچ.ولی چرا شد؟؟چرا؟؟جای فکر برای خودم داره..چون کمالگرایی راحت منو به حالت فراموشی،خوب حالا که چی،اون یه بار بود،شانس آوردی،میبره،راحت…ولی نمیذارم…اجازه نمیدم…مینویسم،یادم میارمش...دیدی با همه اون فاکتورهای بالا بلند که گفتی،نقطه مقابلش شده که؟؟پس دوباره میشه،چون ساختن و پرورش باورها به تکرار و یادآوری اون هاست،به سپاسگزاری برای اون اتفاقاتی که من اتفاقا کاری نکردم،تقلایی نداشتم،فقط توکل کردم و اعتمادکردم،حتما دوباره میشه،چون خداوند خیر مطلقه،چون وعده خداوند حقه،شدنیه،چون هیچ دستی بالاتر از قدرتش وجود نداره،چون تواناست،چون اجابت میکنه…شده زیاد شده...از وقتی در مسیر درست آمدم کلی اتفاقات،نشانه ها،راهکارها،آمدن،افراد سمی رفتن،تایمم باز شده،با دستانش مهارتم افزوده شده،دوره های آموزشی برام خریده شده،آرامتر شدم،از بی ادبان ادب آموختم،یاد گرفتم بتونم اعراض کنم،از تنهایی خودم لذت ببرم،آماده تغییر بودم،تونستم پول بسازم،همین هفته قبل تونستم آگاهی بازرگانی رو در راستای قانون آفرینش و قانون درخواست با کلی ترس انجام بدم،رشد کردم و از این رشد لذت بردم…به خودم تبریک و تحسین گفتم که تونستم…اینکه فهمیدم آگاهی بازرگانی بوده از کامنت سعیده جان فهمیدم…اره منم با وجود ترس و لرز رفتم…درخواست کردم،تونستم…اینا برای من دستاورده،پیشرفته،بودن در مسیره،تکراره…
پس مهم لذت بردن از مسیره…و همیشه چیزی هست که بتونم خوشحال و شاکر باشم،در لحظه باشم،تمرین کنم بودن در لحظه رو…شاکر بودن و سپاسگزار بودن رو…هر چی دارم و بهم داده شده از سپاسگزاری و لذت بردن بوده…چون قانون جهان اینه فاصله من با خواسته ام فقط با احساس خوب پر میشه،با تغییر ذهن و باورهام..که میشه،شدنیه،من از هیچ به دنیا آمدم،بزرگ شدم،44 سال از خدا عمر گرفتم،قلبم مث ساعت زده،پر انرژی و سلامتم،همیشه غذایی پاک،آبی گوارا،لباسی در خور و برازنده،سقفی بالای سرم،هوایی که نفس کشیدم بوده،همه نعمتهایی که مسخر من بودن،امنیت و آرامشی که هر روز بیشتر شده،ثروتها و نعنتهایی که در مدارم دیدم،فراوان و بی پایان…من چه کردم؟؟شاکر بودم…با قانون جهان همسو شدم؟در مسیر ماندم…اینه اون نقطه کوری که دیده نمیشه…ولی شاکر خداوندم که هدایت شدم تونستم پرده هارو کنار بزنم،این جسارت و شجاعت و پذیرش رو داشتم،قلبم رو باز کردم،تونستم…برای این توانایی به خودم افتخار میکنم و قدر دانی…هر چند بی قید و شرط لایق هستم،لایق نور و روشنایی بی پایان…خدایا شکرت
سلامی از جنس نام زیبای خدا ؛
چو از دل برآید لاجرم بر دل نشیند .
حرفهاتون و نگاهتون به خودتون و خدا پر بود از حس خوب قدرت و همینطور بندگی.
خود من هم گاهی که نجواهام میاند تا امیدم رو کمرنگ کنند به سراغ کارهایی که در گذشته انجام دادم و خدا کمکم کرده و درخواستهایی که داشتم و اجابت شدند میرم و با نگاه کردن و درک دوباره اونها امیدم رو بیشتر و احساس خوبم رو تقویت میکنم.
براتون بهترین بهترینهارو که داشتن احساس خوب و موندن در احساس خوب هست رو براتون آرزو میکنم
دوست گرانقدر و هم مدارم سلام
اولا ممنون برای خوندن و تأمل کردن کامنتم،تشکر فقط نه اینکه کامنت منو خوندی،برای اینکه خوندی،تمرکز کردی و در مسیر ماندی،بهتون تبریک میگم که جنس کامنتهارو درک میکنی،میفهمی…چون من واقعا از قلبم نوشتم و لاجرم بر دل مینشیند دوست ارزشمند من…اینجا بودن،نوشتن خوندن لطفی است از جنس نور و عشق الهی…شکر که هستیم و خداوند بر ایمانمان میافزاید هدایت میکندو بی قید و شرط عاشق ماست،شکر
سپاسگزارم از نگاه زیبای شما دوست عزیز من،پاینده وشاد سلامت و ثروتمند باشید