درباره قانون آفرینش | تقسیم کار با خدا - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-02 08:22:222024-09-05 05:01:31درباره قانون آفرینش | تقسیم کار با خداشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استادان عزیزم و دوستان گلم .عاشقتم. فایل رو که پلی کردم خدا رو بابت صدای زیبا و دلنشین مریم جانم شکر کردم که ما صدای خدا رو از زبان بانویی به این خوش صدایی میشنویم .مریم جان حتی همین آهنگ صداتون هم نشان از قلب مهربان و توحیدتون هست .الحمدالله رب العالمین .
خدااااای من مگه دااااریم مگه مییییشه .دقیقا چیزی که باید می شنیدم .مثل هر جلسه .خداوند مهربان داره هدایت میکنه هم من و هم دوستانمو.
من دارم دوره احساس لیاقت رو به لطف خدا کار میکنم و رسیدم به اینکه با وجود اینکه فکر میکردم روی احساس قربانی شدنم،قبلا خیلی خوب کار کرده بودم اما توی این دوره به طرز شگفت انگیزی خدا دست ذهنمو رو کرد که یه سری جاها که توی زندگیم نتیجه های مد نظرمو نگرفتم با وجود تلاش فراوانم،از همین احساس قربانی بودن هست.و هر روز سعی میکنم در موردش با خودم صحبت کنم و نخوام قربانی باشم .
من باز به لطف خدای عزیزم دوره قانون آفرینش رو چند سال پیش با خانواده م خریده بودیم و الان دارمش. هزااااااااار مرتبه شکر خدا و چقدر عالی شد که به یادم آوردید که توی اون دوره قسمت هشتمش مربوط به جریان احساس قربانی شدنه.
استاد عزیزم،مریم جانم برای تمام سعی هایی که کردید تا ما این صحبت های الهی، این راز های جهان هستی رو بشنویم و بهش عمل کنیم و روز به روز شرایطمون بهتر بشه ازتون سپاسگذاری میکنم.
نمییییی دونید که چه لطف بزرگی به من کردید دستانی از طرف خدا شدید تا شرایط افتضاح زندگی من روز به روز بهتر و بهتر تر بشه تا از سمت تاریکی مطلق به سمت نور بینهایت حرکت کنم .تا اون خدای خشک و دور که همیشه فقط باهاش احساس گناه و ترس رو تجربه میکردم تبدیل بشه به خدای نزدیک و رفیق و شنوا و اجابت گری که واقعا از صمیم قلبم دوستش دارم و در روز بارها ناخودآگاه یا خودآگاه با اشتیاق بهش میگم عااااشقتم .اشک ها و غم هام تبدیل شدند به اشک های شوق به سجده های شکر به سپاسگذاری هر روز .قبلا با طعنه خدا رو شکر میکردم بس که توی بدبختی بودم اما الان هرگز این طور نیست .من واقعا احساس خوشبختی میکنم با این خدای جدیدی که شما به من نشون دادید من بسیاااار مذهبی بودم و شما دستان خدا شدید برای نجات من و این خدای عزیز و اجابت گر و نزدیک و رزاق و شنوا و هدایت کننده و بسیار مهربان و همراه و حمایت کننده و تشویق کننده و پیش برنده کجا و اون خدای ناشنوا و مجازات گر و فقیر و خشک و دور از دسترس و غریبه کجا .واااااااای که در گمراهی بودم اون زمان ،در حالی که فکر میکردم بنده ی خوب خدا هستم .الحمدلله که هدایت شدم به برکت وجود شما دو عزیز .
هنوز یک عالمه راه دارم تا باز خوبتر بشم تا باز توحیدی تر بشم و خدا رو باور کنم اما تا همین جا هم بارها و بارها به خدا گفته ام که من واقعا راضیم از این مسیری که منو به سمتش هدایت کردی .عاااااشقونم و سپااااااااسگذارم
بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و استاد شایسته عزیزم
رفیق های من، دوستان الهی و در مسیر توحید من سلام
سلام به روزهای تحول زندگی من…
فصل پنجم از “روز شمار تحول زندگی من” رو نظاره گر هستم که داره یواش یواش صفحات با قدم ها و آگاهی ها و خبرها و اتفاقات دوستان و حتی خوده من پر میشه. اونم در حالی که من هم در فصل جدیدی از زندگی ام قرار دارم و باید بتونم این مسیر تحول رو ادامه بدم تا به جایی برسه بگه بُمب و بترکونم و دیگه شکل و فرم خودمو و زندگی ام تغییر کنه.
اینا رو برای خوودم ردپا میگذارم منی که این روزها خدا داره واضح باهام حرف میزنه یعنی خدا همیشه داره واضح حرف میزنه من تازه دارم یادمیگیرم شنیدن و دیدن نشانه ها رو، دارم یاد میگیرم دنبال کردن هدایت ها رو. دارم یاد میگیرم سرسپرده ی هدایت ها و راهنمایی های اون باشم. دارم سعی خودمو میکنم با ذهن و عقلم رو خاموش کنم و قلبم رو روشن کنم تا ببینم تا بشنوم. مهرها و زنگارها و مانع هایی که باعث میشه با تردیدها و ترس ها و سردرگمی ها نبینم و نشنوم رو از وجودم دور کنم و ازشون رها بشم و به تنها چیزی که وابسته بشم خدا باشه. فقــط خدا…
اره این روزا دارم فکر میکنم یک قدم بهت گفته شد و انجام دادی و در حد و اندازه ی خودت هم نهایت تلاشت رو کردی و تونستی طبق قوانین احساست رو خوب نگه داری و پیش بری و بعد اون اتفاق در اون لحظات هم با نهایت کنترل ذهنی که تمرین کردی و یادگرفتی رو هم اجرا کردی. یاد گرفتم رها بودن از نتیجه و فارغ از نتیجه عمل کردن رو، یادگرفتم که متمرکز باشم روی یک خواسته و هدف و تمام تمرکزم روی هدف و خواسته ام باشه، تمرین کردن تا اصل رو از فرع تشخیص بدم و خودمو در مسیر درست نگه دارم. یاد گرفتم تا برای اینکه ببینم جهتم درسته به قطب نمای قلبم نگاه کنم. یادگرفتم توکل یعنی چی به عوامل بیرونی نچسبیدن یعنی چی. توحیدی عمل کردن حتی تو درس خوندن رو تا حد کوچولو اما خوبی درک کردم. اینکه به خودمم غّـره نشم، روی عقل و هوش خودمم حساب نکنم و یادم باشه همه اینا از آن اوست و بدونم چرا باید اعتبارش رو بدم به خدا و به خودِ فراموشکارم هی یادآوری کنم تا این مورچه های ریز شرک تو وجودم برای خودشون جفتک نندازن. یاد گرفتم تا از من حرکت باشه و به بقیه اش کار نداشته باشم و خداست که از هزاران طریق به همین حرکت کوچیک همین قدم کوچیک من برکت میده. یاد گرفتم تکرار کنم مرور کنم تمام موفقیت های ریزم رو ببینم ولی بازم به خودم یادآور بشم اینا اعتبارش مال خداست و تنها کاری که من کردم اینکه ذهنم رو کنترل میکردم و روی ذهنم کار میکردم و بقیه اش هر چی بوده و نبوده و همه اتفاقات این مدت همه اش هدایت های اونه.
دیشب یکهو به ذهنم از هدایت یک مفهوم کامل تر ی اومد تا جایی که یادمه مینویسم. اینکه هدایت کاری نیست که خدا انجام بده یعنی اصلا خدا کاری انجام نمیده فقط شاید نظاره گره. هدایت یعنی خودتو هم مدار میکنی با یک خواسته و طبق قوانین ثابت الهی و قانون مدارها و هم فرکانسی ها جهان ادم ها و شرایط رو به سمت تو یا تو رو به سمت اونا میبره. یعنی تو خودت رو هربار که هماهنگ تر میکنی با قوانین و از قوانین در زندگی ات به درستی عمل میکنی قانون هم بی نقص کار خودش رو انجام میده و تو رو بدون خطا با اتفاقاتی مواجه میکنه که با شرایط موجودت هماهنگه. و اینطوری میشه که انگار فرمان و جهت زندگی مون اینور اونور میشه و انگار داریم هدایت میشه.تو ذهنم الان جریان یک رودی رو دیدم که داره از یک مسیری مثلا بین دره ها و کوه ها به سمت سرازیری حرکت میکنه و یک جریانی هست ک این رود داره از یک جهتی به جهت دیگه مثلا از جهت چپ به راست. از جهت کوه به دریا. فقط کافیه تو در مسیر این جریان باشی و طبق قوانین حاکم بر آب و قوانین جهان تو در مسیر این جریان پیش میری و هدایت میشی به سمت دریا.حرکتی به سمت دریا میشه همون هدایت. هماهنگ شدن با جهت رود و با اون هم قدم شدن میشه هدایت. آسان شدن برای اسانی ها میشه هدایت، قدم هایی که بهت الهام میشه و ایده هایی که با شرایط اکنونم هماهنگه برمیدارم یعنی خودمو در مسیر این جریان بی انتها قرار میدم و میشه هدایت. اصلا هدایت همیشه هست همیشه بوده و خواهد بود و هیچ وقت قطع نمیشه باید اگر قطع شدم ببینم اشکال کار چیه. اشکال کار هم قطعا منم، درون منه، فرکانس ها و رفنارهای ناشی از باورهای منه. خب پس من خودمو آماده میکنم چطور با زلال تر کردن خودم و هماهنگ تر شدن خودم با این جریان همیشگی هدایت الهی. با یان سیستم و قانین با خــداوند.
چند روزی بود انگار بیکار شده بودم و حتی نمیدونستم از خدا چی بخوام که برام چیکار کنه و اصلا سهم خودمم نمیدونستم. دقیقا روزی که این فایل رو دیدم به تخته ی روی اتاقم که اینو نوشتم:
(( خــدایا فقط از تو یاری میجویم تا با رامش و اطمینانی که به قلبم میدی فقط تمرکزم به 1% سهم خودم باشه. خــدایا “هدایتم کن فقط بندگی خودمو بکن با عشق..
بقیه اش به من چه…(قول دادی انجام میدی.)))
و دقیقا صبح کلمه 1% سهم خودم اصلا چشمک زد و روی این کلمات قفل شدم و به خودم گفتم فهیمه تو الان سهمت چیه، تو الان باید چیکار کنی. انگار دنبال سهم خودم میگشتم تا بتونم سهم خدا رو بهش بدم یعنی ازش بخوام چون واقعا چیزی زیادی ازش نتونستم بخوام جز اینکه بهش گفتم بگو الان قدم بعدی چیه و من باید چیکار کنم.وای خدای منن تا شب چقدر شگفت زده شدم. با تماس ها، با همین فایل ارزشمند، با ایده ها با همین فکرایی که به ذهنم اومد و باید سر وسامان شون بدم.
و یک چیز دیگه که به ذهنم زد اینکه من وقتی میتونم از خدا درست بخوام که خودم درست بدونم قراره چیکار کنم و چه اتفاقی بیفته.اصلا واضح باشه خواسته ام و اینکه در مسیر یک حرکتی باشم تا برکت ها و سهم خودش برام اجرا کنه.همینطور بیکار نباشم و فقط مشغول فکرکردن یا مثلا روی ذهنم کار کردن نباشم.باید حرکتی،کاری،قدمی چیزی از من باشه تا این جریان هدایت و سهم خدا هم ایجاد بشه.
خدایا شکرت من هم اکنون در روند تحقق خواسته ها هستم و منو اجابت میکنی هر لحظه.
خدایا شکرت که بهم گفتی تقسیم کار و سهم خودت و خودم اینجوری مشخص میشه.
خدایا شکرت که از طریق دستان بی نهایتت و زبان بقیه چیزهایی که من باید انجام بدم و قدم بعدی رو بهم واضح نشون دادی.خدایا شکرت که منو آسان میکنی برای آسانی ها منو آماده تر میکنی برای دریافت برای درک خودت و قوانیت. کمکم میکنی تا فکرت رو بخونم.خودت راز خوشبختی و موفقیت رو بهم میگی.خودت پازل های گنگ رو قطعاتش رو دستم میدی و میگی برو برو بنده ی من این قطعه رو بزار سرجاش وقتی اون قطعه که دادم دستت رو گذاشتی سرجاش قطعه بعدی هم میاد دستت. پس برو بنده ی من که داری تازه تاتی تاتی یاد میگیری. برو حتی اگر افتادی و زخمی هم شدی بازم بلند شو و همون تیکه دستتو روو بزار سرجاش و من بازم بهت جایزه میدم و حتی اینقدر مهربونی که وقتی هم میفتم منو تشویق میکنی دستم رو میگیری،برام دست میزنی انگیزه میدی میگی پاشو ماشالله پاشو برو انجام بده تو میتونی. وقتی هم در حین راه رفتن بین این همه خط و خطوط گیج و منگ میشم و برای زمانی دور خودم میچرخم میگی چشم هاتو ببند یک لحظه ارام باش، نفس عمیق بکش بشین و بعد دوباره بدون اینکه سرت گیج بره به مسیر نگاه کن مسیر درست برات چراغ میده و تو آروم باشی میبینی و بعد ادامه بده. عجله نکن. این بازی و بازی یعنی لذت بردن. اگر هم توی بازی گیج شدی من برات دوباره قوانین بازی رو مرور میکنم. نشانه میفرستم تا از سردرگمی و سرگیجه دربیای.
من تو حالت سردرگمی و سرگیجه بودم توی این بازی زندگی و خدا چقدر سریع بهم یاد داد چطور از این حالت بیرون بیام.
نمیدونم اینا چی بود نوشتم. اومدم فایل رو دوباره برای بار چندم بشنوم و پلی کنم و سعی کنم نکته برداری هامو بیام اینجا به عنوان ردپا از مسیر تحول بنویسم. باورت میشه فهیمه حتی خدا گفت بیخیال الان نیازی نیست فایل بشنوی فقط بنویس و چشمات ببند تا بیشتر از گیجی در بیای و بدونی تمام امروز چطور با قدرت به سمت و جهت درست حرکت کنی. خداجونم عاشقتم عاشقانه میپرستمت که اینقدر هستی، اینقدر با منی، اینقدر تمام منو سرشار از خودت میکنی و خودت منو در آغووش خودت میبری و اینقدر با من مهربانی و به منم یاد میدی اینقدر به خودم سخت گیر نباشم و با خودم مهربان تر باشم و حتی توقع ام رو از خودم بیارم پایین و توقع ام فقط از تو باشه فقط متوقع باشم نسبت به تو…خدایا منو متوقع کن به خودت و منو آسان کن برای خودم و خودت….
بنام خداوند بخشنده ی مهربان ”
سلام و درود بر خواهر زیبا اندیشم ”
سلام بر جواهر ارزشمندم ”
سلام بر نگار من ”
سلام بر گل همیشه عاشق ”
سلام بر فرشته بی نظیر ”
حال دلت عالی
و متعالی ”
کامنت زیبا تو خوندم و کلی لذت بردم و چقدر خوب قوانین رو مرور کردی ”
واقعا اگر همیشه تکرار نکنی ، قوانین رو …
میری تو در و دیوار …
این روزا که بحث انتخابات مجلس هستش مخصوصا این قسمت که ما هستیم. واقعا اگر تمرکز نداشته باشی .پرت میشی ” و معلوم نیست سر از کجا در بیاری !!!؟؟؟
خوشحالم با استاد گرامی و دوستان بی نظیرو بهشتی ام هستم و از این گنج های ناتمام و بی نهایت، دارم استفاده میکنم .
اگر قبلا بود کلی ذهنم درگیر میشد. حالا که فکر میکنم قبلا چقدر تو حاشیه بودم .
مرسی که نوشتی ، نه خسته
دختر بهشتی ”
سمت خودتو انجام بده ، و همه رو به اون بسپار ”
الهی که همیشه تنتون سالم باشه .و عاقبت به خیر باشید”
عشق الهی درونت جاری باشه ”
و با عشق در روند خواسته هات باشی ”
الهی” هم سو بشی با کائنات ”
روزتون زیبا ”
در پناه الله ”
لحظه هاتون شاد شاد ”
دوست دارم و عاشقتم ”
دختر بهشتی و بی نظیر ”
فهیمه پژوهنده “
سلام به شما دوست ارزشمند و پر از عشق و محبتم
سلام به سید عظیم عزیز و پر از ذوقم
سال نو رو به شما با عشق تبریک میگم .
و براتون آرزو میکنم که امسال بهترین سال زندگیتون باشه و هر سال بهتر از امسال باشه براتون.(این بهترین آرزو که از استاد عزیزم یادگرفتم و جمله ایی جز این امروز به ذهنم نمیاد.)
واقعا سپاسگزارم برای وجودتون
سپاسگزارم برای تمام ردپاهایی که برام گذاشتین و توی سایت از خودتون به جا میگذارید.
واقعا سپاسگزارم ازتون برای اینکه اینقدر زیبا مینویسید و توجه میکنید به زیبایی ها و میتونم بگم شما یک “شکارچی زیبایِ زیبایی ها” هستید.
سید عظیم عزیز چقدر الان که برای بار چندم بعد چند هفته کامنتتون رو خوندم لذت مضاعف ترری بردم.باورتون میشه چقدر این کامنت هاتون ناب و عالی میشن گاهی که بی هوا آدم میاد و میخونه شگفت زده میشه.
اینکه نوشته بودید:
“و چقدر خوب قوانین رو مرور کردی ”
واقعا اگر همیشه تکرار نکنی ، قوانین رو …
میری تو در و دیوار …”
واقعا چقدر این یادآوری ها خوبن چقدر لازم دارم بارها بشنوم و بخونم و بنویسم:
“سمت خودتو انجام بده ، و همه رو به اون بسپار ””
این روزا من وسط خانواده ایی که ازشون یادگرفتم تو حاشیه برم و چقدر نقاط ضعف و ضعف های شخصیتی خودمو بیشتر این روزا دیدم و دارم سعی میکنم اصلاح کنم.
منم شما رو دوست دارم دوست عزیز و گر از عشق و ارزشمندم
منم به شما با عشق احترام میزارم و براتون کف میزنم و میگم ماشالله به تعهد و اینکه اینقدر خوب داری از قوانین به نفع خودت استفاده میکنی حتی در شرایطی که در تضادها و موضوعات به ظاهر ناخوشایند قرار میگیری. و این کار ماست که بتونیم در این شرایط متفاوت تر از قبل خودمون عمل کنیم.
سپاسگزارم برای تمام وجودتون برای تمام حضور و عشق هایی که اینجا پراکنده میکنید.
همه پریشانی های تو فقط و فقط وقتی آغاز میشود که فراموش میکنی که لایتنهاهی هستی.
وقتی سقوط میکنی که از اصل خود،….دور میشوی….
بازهم سپاسگزارم که برام نوشتین و مینویسن.
خداروشکر برای این فرضت نوشتن.
خداروشکر برای این فرکانس ها و عشق ها
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده
سلام به شما دوست ارزشمند و پر از عشق و محبتم
سلام به سید عظیم عزیز و پر از ذوقم
سال نو رو به شما با عشق تبریک میگم .
و براتون آرزو میکنم که امسال بهترین سال زندگیتون باشه و هر سال بهتر از امسال باشه براتون.(این بهترین آرزو که از استاد عزیزم یادگرفتم و جمله ایی جز این امروز به ذهنم نمیاد.)
واقعا سپاسگزارم برای وجودتون
سپاسگزارم برای تمام ردپاهایی که برام گذاشتین و توی سایت از خودتون به جا میگذارید.
واقعا سپاسگزارم ازتون برای اینکه اینقدر زیبا مینویسید و توجه میکنید به زیبایی ها و میتونم بگم شما یک “شکارچی زیبایِ زیبایی ها” هستید.
سید عظیم عزیز چقدر الان که برای بار چندم بعد چند هفته کامنتتون رو خوندم لذت مضاعف ترری بردم.باورتون میشه چقدر این کامنت هاتون ناب و عالی میشن گاهی که بی هوا آدم میاد و میخونه شگفت زده میشه.
اینکه نوشته بودید:
“و چقدر خوب قوانین رو مرور کردی ”
واقعا اگر همیشه تکرار نکنی ، قوانین رو …
میری تو در و دیوار …”
واقعا چقدر این یادآوری ها خوبن چقدر لازم دارم بارها بشنوم و بخونم و بنویسم:
“سمت خودتو انجام بده ، و همه رو به اون بسپار ””
این روزا من وسط خانواده ایی که ازشون یادگرفتم تو حاشیه برم و چقدر نقاط ضعف و ضعف های شخصیتی خودمو بیشتر این روزا دیدم و دارم سعی میکنم اصلاح کنم.
منم شما رو دوست دارم دوست عزیز و گر از عشق و ارزشمندم
منم به شما با عشق احترام میزارم و براتون کف میزنم و میگم ماشالله به تعهد و اینکه اینقدر خوب داری از قوانین به نفع خودت استفاده میکنی حتی در شرایطی که در تضادها و موضوعات به ظاهر ناخوشایند قرار میگیری. و این کار ماست که بتونیم در این شرایط متفاوت تر از قبل خودمون عمل کنیم.
سپاسگزارم برای تمام وجودتون برای تمام حضور و عشق هایی که اینجا پراکنده میکنید.
همه پریشانی های تو فقط و فقط وقتی آغاز میشود که فراموش میکنی که لایتنهاهی هستی.
وقتی سقوط میکنی که از اصل خود،….دور میشوی….
بازهم سپاسگزارم که برام نوشتین و مینویسن.
خداروشکر برای این فرضت نوشتن.
خداروشکر برای این فرکانس ها و عشق ها
ارادتمند شما فهمیه پژوهنده
سلام فهیمه عزیزم
امیدوارم تا الان از سردرگمی که داشتی در اومده باشی
منم چند روز پیش دچار همین سردرگمی ها شده بودم دنبال یه انگیزه و انرژی بودم برای ادامه دادن
ایده ها مدام تو سرم چرخ میزدن و نمیدونستم باید چیکارشون کنم و سعی میکنم فقط استراحت کنم از همه چیز دست میکشم و فقط کارهای روزمره انجام میدم و شاید به مدت دو سه روز ذهنمو آزاد میکنم و میام تو سایت دور میزنم .
وارد مرحله جدید بازی شدم و باید تغییر کنم و متفاوت عمل کنم
چون در جریان حال و احوال مامانم بودی اومدم خبر بدم که مامانم به کمک واکر و دونفر که هواشو داشته باشن میتونه کمی راه بره . میتونه پای راستشو خودش کنترل کنه و الان داره جلسات فیزیوتراپیشو میگذرونه و خونه خواهرمه تا دوروز به عید میمونه بعدم خواهر دیگم میاد ازش مراقبت کنه .
همه ی ما واقعا خدا رو شکر میکنیم که مامانم داره کم کم سلامتیشو به دست میاره و روز به روز حالش بهتر میشه من قانون تکاملو تونستم با شرایط مامانم کاملا درک کنم و دیگه هیچ عجله ای نداشته باشم
به خودم قول دادم تو این فرصت کوتاهی که تا نوروز دارم هم روی خودم کار کنم و هم کسب و کارمو به روز کنم و هم بتونم به تنها هدفی که برای خودم مشخص کردم برسم.
یه فایل نشانه دانلود کردم و بلافاصله بعدش مقدمه دوره 12 قدم رو دانلود کردم کامنت قبلی که گذاشتم توضیح دادم که چی شد و الان مصمم شدم این دوره رو با ورود به سال جدید خریداری کنم و تمرکزم فقط روی همین دوره باشه . میخوام این یکسال رو متفاوت شروع کنم و نتایج متفاوتی هم برام رقم بخوره . قول دادم به هدفم برسم تا این دوره رو برای خودم جایزه بگیرم .
این روزا دارم به خواسته هام فکر میکنم به چیزایی که دلم میخواد در آینده برام اتفاق بیفته و مثل یه فیلم سینمایی که ساخته خودمه سعی میکنم هر شب و هر روز و هر لحظه مرور کنم .
تو این حدود 6 ماهی که من وارد سایت شدم کلی اتفاقای کوچیک و بزرگ برام افتاده که وقتی مرور میکنم یاداوری میشه همه اونها یه روزی خواسته من بوده و بهشون رسیدم ولی توجه نکردم مسیر اینقدر همواره که وقتی به یه خواسته ای میرسی اصلا یادت نمیاد که یه روزی اینو میخواستی برای همین سعی میکنم بیشتر بنویسم هم تو دفترم هم تو سایت .
امیدوارم سال 1403 برای هر دوتامون متفاوت ترین سال باشه و بیایم همینجا برای هم دیگه تعریف کنیم چی شد که مثل بمب صدا کرد .
بهترینها رو برات آرزو میکنم .
سلام به شما دوست ارزشمندم
سلام به تو مهناز قشنگم
واقعا ازت سپاسگزارم عزیزم.
من کامنت شما رو چند هفته پیش دریافت کردم ولی الان دارم پاسخ میدم. در سال 1403.
همین ابتدا بــا عــشـق سال نو رو بهت تبریک میگم عزیزم. و همون آرزو و دعای معروف استاد رو برات میکنم که چیزی زیباتر و قشنگ تر از این آرزو به ذهنم نمیرسه. اینکه:
امسال بهترین سال زندگیت باشه و هر سال بهتر از امسال.
موقعی که کامنتت بهم رسید من از سردرگمی دراومده بودم، خداروشکر فاصله در اومدن از احساس های بد برام خیلی کم شده و علتش رو میدونم ولی تمرین میخواد و از خودم توقع زیاد هم دیگه ندارم.
چقدر کار خوبی میکنی و تحسینت میکنم که توی سایت فعالیت داری و میای توی سایت میچرخی و اینکه از خودت برام اینجا ردپا میزاری بارها و بارها منو خوشحال تر میکنی. واقعا ازت ممنونم مهناز جان.
آفرین که در مرحله دیگه از این بازی زندگی شدی و اینقدر خوب سعی میکنی آگاهانه درست عمل کنی.
چه خبر خوبی از مامانت و بهبود وضع و حالشون رو برام نوشتی.واقعا ممنونم واقعا خداروشکر برای بهبود و سلامتی که هربار داره براشون بیشتر میشه.
این کامنتت رو میزارم برای خودم روی منتخبین تا یادمون باشه آخرسال و به یاد هم بیاریم.
اینکه نوشته بودی:
میخوام این یکسال رو متفاوت شروع کنم و نتایج متفاوتی هم برام رقم بخوره . قول دادم به هدفم برسم تا این دوره رو برای خودم جایزه بگیرم .
واقعا آفرین که مینویسی، واقعا این ردپاها چند ماه و چند سال دیگه تو رو شگفت زده میکنه.واقعا تحسینت میکنم و بازهم تشویقت میکنم با همین فرمون پیش برو عزیزم.
قطعا یک روزی همو میبینیم و مثل یک فیلمی که کارگردان و نویسنده و بازیگراش خودمون و خدا بودیم و خلقش کردیم رو برای هم تعریف میکنیم و قانون رو بیشتر به یاد میاریم.
باز هم سپاسگزارتم مهنازجونم….
پیش بسوی “هدفی متفاوت برای سال جدید”
ارادتمندت فهیمه
سلام فهیمه عزیزم
چقدر خوبه که اینجا هستی و چقدر خوبه که لحظه ای کامنت مینویسی که من نیاز دارم بشنوم و بهتر تصمیم بگیرم شاید اگه چند هفته پیش برام نوشته بودی تاثیری که الان داره رو نداشت
واقعا سپاسگزارم دوست مهربونم
منم سال نو رو بهت تبریک میگم و امیدوارم امسال بهترین سال زندگیت باشه و هرسال بهتر از امسال
خیلی دلم میخواد امسال متفاوت تر باشم . تمام تلاشمو میکنم ولی این وسطا خیلی اتفاقا میفته که انتظارشو ندارم ازت میخوام کامنتمو تا آخر بخونی و زود قضاوتم نکنی شاید یکم ناراحتت کنه .
33 سال با یه رویه زندگی میکنی که تازه میفهمی اشتباه بوده و میخوای درستش کنی ولی نمیشه خیلی سخته
من مغرورم
من خودخواهم
من نماز نمیخونم شاید از نظرخیلیا کافرم روزه میگیرم بی نماز فایده نداره
من بی عرضه ام
من نمیتونم یه کاریو درست انجام بدم
من هیچی نیستم
من هیچ ارزشی ندارم چون پول ندارم چون نتونستم یه لباس نو برای خودم بخرم
من تنبلم
من خیلی میخوابم
من چیزی رو برای خودم نمیخوام و خواسته های من فقط برای اینه که خودمو به دیگران ثابت کنم
من زندگی نمیکنم و فقط دارم برای یه قرون پول دست و پا میزنم
از بچگی کار کردم اما هیچی واسه خودم ندارم حتی یه تیکه طلا نتونستم واسه خودم بخرم
من هنوز خونه پدرشوهرم تو یه خونه 35 متری دارم زندگی میکنم و امسال سال هشتمه
اینا حرفاییه که من میشنوم آدما مستقیم تو چشم من نگاه میکنن و میگن یا تو رفتارشون با خودم میبینم
بیشتر از اینا دارم تحقیر میشم ولی یادم نمیاد دیگه که بنویسم.
میدونم همه ی اینا به خاطر رفتارای خودمه .
هیچی نشده بود فقط گفتم من خونه خواهرم نمیام چرا چون شوهرش یه روز تو ماشین که داشت منو میرسوند جلو دختر خودش و دختر من هر چی از دهنش در اومد بارم کرد و من فقط سکوت کرده بودم ( یاد گرفتم از اینجا از سایت که سکوت کنم )
شوهرم گفت تو مغروری تو خودخواهی اتفاقا باید بیای من عصبی شدم خسته بودم هورمونام بهم ریخته بود توقع داشتم درکم کنه نه اینکه بیشتر رو مخم راه بره گفتم تو بی عرضه ای که این زندگی رو برای من درست کردی من این زندگی رو نمیخواستم دعوا شد کتک خوردم
من خودم همه اینا رو میدونم باید سکوت میکردم ولی نتونستم این امتحانمو رد شدم تا حواسم بیشتر به خودم جمع باشه فرکانس من اینجوری بود من پذیرفتم میدونم همه اینا به خاطر خودمه و باید تغییر کنم
میگه بشین بنویس خودتو درست کن منم اینجا نوشتم آبروم میره ؟بذار بره اصلا مهم نیست بذار همه ی آدما بفهمن من الان کی هستم چه نقاط ضعفی دارم برای خودم خوبه همین اعتراف کردنم به نظرم شجاعت میخواد که خیلیا ندارن.
خیلیا تو این روزگار صورتشونو با سیلی سرخ نگه داشتن و با قسط و قرض و بدهی یه زندگی از دید مردم لاکچری درست کردن ، خیلی از همین آدما رابطه خوبی با بچه هاشون ندارن و بچه هاشون بهشون بی احترامی میکنن دیدم که میگم . خیلی از این آدما رابطه خوبی با همسرشون ندارن و فقط حفظ آبرو میکنن جلو مردم . خیلی از این آدما 99 درصدشون برای خودشون زندگی نمیکنن .
این فقط یه رد پا میمونه از این روزای من ، همین آدما که اینقدر منو تحقیر کردن دو روز دیگه میان میگن وااای دمت گرم مهناز چه کارایی کردی به کجا رسیدی دمت گرم چقدر تلاش کردی الان داری تو بلندترین برج دبی زندگی میکنی این آدما اون زمان ، خونه 35 متری من اصلا یادشون نمیاد حتی یادشون نمیاد چه حرفایی به من زدن یا با رفتاراشون چه احساسی به من دادن
من راهشو بلدم مسیرمو میدونم حتی میدونم دقیقا چند سال دیگه اتفاق میفته و من شرکت خودمو با همراهی همسرم و دخترم تو امارات ثبت میکنم فقط باید یکم دیگه صبر کنم یکم دیگه مونده . من واقعا برای خودم میخوام خواسته ی قلبی خودمه که برم زندگی تو بلندترین برج دبی با ویو دریا رو تجربه کنم یه لیوان شربت آبلیموی خنک برای خودم درست کنم و برم تو تراسو بشینم رو صندلی و دفترمو باز کنم و این خواستمو تیک بزنم .
شاهنامه آخرش خوشه
سلام مهناز قشنگم
سلام دوست ارزشمند و شجاعم
سپاسگزارم برای اینکه نقطه آبی رنگ رو امروز با اسم و عکس زیبای تو دریافت کردم و منو کلی س.رپرایز و خوشحال کردی.واقعا ازت سپاسگزارم که هستی و اینقدر خوب حواست به خودت هست و حتی اگر در این مسیر زخمی بشی یا بیفتی باز خودتو میتکونی و بلند میشی. واقعا ماشالله واقعا آفرین…
من کامنتت رو با دقت خوندم و قبل اینکه بخوام ادامه بدم به نوشتن هم رفتم دوباره از اول خوندم و مرور کردم در مورد کامنتت در مورد عکس العمل های تو و آدم ها و جهان خیلی میشه توش حرف زد. خیلی ردپای قانون رو میتونیم توش پیدا کنیم و با هم درس هاشو مرور کنیم.خیلی چیز تو ذهنم میچرخه که بنویسم و واقعا نمیدونم چی بنویسم و چطور. واقعا اینقدر تو ذهنم چیز داره میچرخه گیجم چی بنویسم و فقط دارم مینویسم تا بدونی من تو چه احوالی در حال نوشتنم.
من یک گوشه ایی از حال رو به پنجره نشستم و صدای پرنده ها از حیاط خونه هم میاد ولی در کل یک سکوتی عمیق حکم فرماست(یخچال هم صداش چندثانیه قبل قطع شد) و من بعد نوشتن ستاره قطبی ام و تمرینم و درخواست هام از خدا اومدم لپ تاپ رو روشن کردم و طبق معمول خواستم به سایت سری بزنم و بعد هدایتی گفتم برم شروع کنم یا دوره هامو یا یک فایلی بزارم و بشنوم و البته گوشه ی ذهنمم تلگرام چک هم بود. خلاصه سایت اومد و دیدم واوووو نقطه آبی رنگ زیبا کنار اسمم داره میدرخشه و گفت بیخیال فهیمه گوشی رو بزار زمین بیا تو لپ تاپ برو دیدگاهی که برات اومده رو بخون منم با عشق و اشتیاق گفتم چشم. واوووو بازم سورپرایز ببین کی برام کامنت گذاشته “مهناز دژبانی مقدم” تا دیدمت گفتم آفرین مهناز، سپاسگزارم مهناز….
اومدم با عشق کامنتت رو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
“سلام فهیمه عزیزم”
چقدر خوبه که اینجا هستی و چقدر خوبه که لحظه ای کامنت مینویسی که من نیاز دارم بشنوم و بهتر تصمیم بگیرم شاید اگه چند هفته پیش برام نوشته بودی تاثیری که الان داره رو نداشت
ببین این جمله ات خیلی توش درس داره برامون. چقدر خوشحالم چقدر ممنونم که نوشتی چقدر سپاسگزارم برای تمام صداقتت برای تمام تیز بینی و دقتت.اصلا میخواد الان اشکم بیاد اینقدر ذوق زده ام از این همه.
میدونی من همون روزی که کامنت زده بودی هم میتونستم بنویسم اما حسش نبود و بعد الویت هام چیزدیگری بود و گذشت و گذشت تا فرصت مناسبش شد اون روزی که با عشق اومدم پاسخ دادم به کامنتت و چیزایی رو نوشتم و حال وو هوایی بودم که که تو “لازم داشتی”. میدونی کهناز جون من خیلی دارم سعی میکنم هماهنگ بشم با خدا و قوانینش. خیلی دارم سعی میکنم آسان بشم برای آسانی ها(آخه ما اغلب آسان شدیم برای سختی هاو سختی کشیدن ها). خیلی دارم سعی میکنم از استاد جون الکو بگیرم و هدایتی عمل کنم، حتی هدایتی هم بیام تو سایت کامنت بچه ها رو بخونم یا ینویسم. خیلی دارم سعی میکنم سوار بر جریان هدایت بشم. خیلی دارم سعی میکنم که همش از خدا بخوام تا منو در بهترین زمان و و بهترین مکان هدایت کنه. و جالبه وقتی توی مسیر هدایتت قرار میگیری نه تنها برای خودت در بهترین زمان یک کاری رو(مث همین مثال ساده کامنت رو زمانی نوشتم که بهترین زمان بود) میدی بلکه اون بهترین زمان برای کسی هم که خودش رو داره با خدا و قوانین هماهنگ میکنه هم میشه بهترین.
دقیقا مثل فایل های استاد. اصلا یکجوری بود اون اوایل که فکر میکردم استاد میدونه من چه آگاهی و محتوایی رو لازم داشتم و جوری فایل ها میاد روی سایت که نه تنها برای من و بلکه برای خیلی ها بهترین زمان اومده و هرکسی اون مطلبی که لازم داشته رو استاد به نوعی اشاره کرده که سورپرایز شدیم از این هماهنگی و همزمانی ها. بنظر من این یعنی هدایت خدا،
این یعنی هماهنگ شدن با قانون خدا،
این یعنی آسان شدن برای آسانی ها،
این یعنی در مدار درست قرار داشتن،
این یعنی به اصل وصل بودن،
این یعنی عمل به ایده ها و الهاماتی که از طرف خدا گفته میشه.
این یعنی ما اگر احساس مون رو خوب نگه داریم اگر شاخک هامون رو تیز کنیم و برای دیدن نشانه ها رو تیزبین بشیم، اگر درمدت زمان بیشتری روی خودمون کار کنیم و “اجازه بدیم که هدایت ما رو هدایت کنه.” اون موقع خدا برامون کارهایی میکنه با هیچ برنامه ریزی و زمان بندی اینطور جفت و جور نمیشد. اون موقع است که ما یک قدم خودمون رو برداشتیم و خدا هزاران قدم برمیداره وما رو به سمت خواسته هامون در مقیاس ریز تا بزرگ میرسونه. این عظمت خداست، این قدرت خداست برای اداره ی همه امور در جهان، این یعنی فرمانروا خداست. این یعنی خدا بی خطا میتونه هر چیزی رو به موقع به هرچیزی متصل کنه و منفصل کنه.
اینا رو که دارم میگم قوانین خداست و میخوام درکم از قانون بیشتر بشه. و همین جمله اول کامنت تو رو میشه با هم حرف ها راجع بهش بزنیم و به یاد بیاریم که خدا چقدر بی نقص همه چیز و همه کس رو هدایت میکنه. تازه غیر از من و تو ببین هدایت هایی که خانم مریم شایسته عزیزو استاد عزیز میشن که کی کامنت ها رو بخونن و تایید کنن و توی سایت منتشر کنن هم خودش یک طرف داستانه. چون میتونست دیرتر یا زودتر این کامنت ها منتشر بشه. اما اینجا اینطوری برای من بهترین جای دنیاست.(من اسم سایت رو برای خودم روی لپ تاپم گذاشتم بهترین جای دنیا) اینطوری که همه ی اتفاقات داخل این سایت از کامنت و فایل و هر چیزی در بهترین زمان و بهترین مکان اتفاق می افته. چون اینجا همه داریم تلاش میکنیم که با اون” تنها بهترین هماهنگ بشیم.”
خلاصه میکنم و خلاصه حرف من فقط برای یک بخش اول و کوچیک کامنتت هست.
خدا کمکم کنه تا بتونم چیزهایی که لازمه رو بنویسم و درست کامنتم رو تموم کنم.
در ادامه نوشته بودی که:
“خیلی دلم میخواد امسال متفاوت تر باشم . تمام تلاشمو میکنم ولی این وسطا خیلی اتفاقا میفته که انتظارشو ندارم ازت میخوام کامنتمو تا آخر بخونی و زود قضاوتم نکنی شاید یکم ناراحتت کنه ”
تحسینت میکنم که میخوای امسال متفاوت شروع کنی و تمام تلاشت رو داری میکنی و داری ادامه میدی.و نکته این قسمت و چیزی که من با خوندنش به ذهنم اومد و گفتم همینه. آفرین داری درست پیش میری.
^ اینکه تقریبا همه ی بچه ها با این حرف من موافق هستن اینه که وقتی داری خوب روی خودت کار میکنی و کم کم میری که بری به مدارهای بالاتر برای رشد و پیشرفت، میری که به مدارهای درک بالاتر از آگاهی ها و قوانین برسی یک اتفاقات ناخوشایند می افته. اتفاقاتی که به قول تو اصلا انتظارش رو نداری.
ما اینو از قانون یادگرفتیم که احساس خوب= اتفاقات خوب و احساس بد=اتفاقات بد و چون اغلب سعی کردیم خودمون رو در احساس خوب قرار بدیم، توجه میکنیم به زیبایی ها و نکات مثبت، سعی کردیم خودمون رو بمب باران کنیم با فایل ها و ورودی های خوب واقعا انتظار اتفاق بد نداریم. حالا اینجا چی میشه؟! این جور مواقع میتونیم بگیم شما دم در ورود به مدار بالاتر هستی و جهان مقاومت میکنه. وقتی میخوای تغییر کنی جهان اتفاقات و شرایطی رو رقم میزنه که بیشتر هماهنگه با فرکانس های قبلی تو و تو رو میخواد تو مرحله ومدار قبل نگه داره و اگر ما “با استقامت مون، با ادامه دادن و صبرکردن و این روند رو درست طی کردن هامون” پیش بریم میبینی که تو وارد فصل جدید زندگیت میشی و قطعا یک مدار رفتی بالاتر.
پس ازت میخوام این تضادها و این مقاومت های جهان تو رو خوشحال کنه نه ناراحت.شاید بگی فهیمه دیونه ایی کی وقتی به تضاد برمیخوره خوشحال میشه!
من و تویی که قانون رو داریم یادمیگیرم باید خوشحال بشیم.
به حرف آسانه ولی واقعا کار سختیه و هرکسی از پسش شاید برنیاد. وقتی وسط یک ماجرایی هستی که کلی احساسات بالا و پایین شده، ذهن و روحت خدشه دار شده واقعا کار سختیه بتونی خوب عمل کنی اما توقع بیجا هم از خودمون نباید داشته باشیم و این کار تمرین میخواد و یک مهارته. و این مرحله ب مهارت کنترل ذهن و درک قوانین با سطحی عمیق تر نیاز داره. و اینم تمرین و ممارست میخواد.
مثلا منی که قبل زودی از کوره در میرفتم و اصلا انتقاد پذیر نبودم و یکسری نقاط ضعف داشتم اصلا نباید انتظار داشته باشم حالا که فهمیدم باید احساس بد نشه، وقتی در شرایطی قرار میگیرم که خشمگین و عصبی میشم بتونم سریع احساس خودمو خوب کنم. نه شاید مثل قبل عمل کنم و بعدش “آخرش” یکهو یادم بیفته وای اشتباه کردم(همین که یادمون میفته و میپذیرم که اشتباه کردیم خیلی خوبه) بعد باز میگذره یک اتفاقی می افته که حالمون رو خراب کنه مثلا عصبانی بشیم خب “وسطــش” یکهو یاد قوانین می افتیم و سعی میکنیم عصبانی نشیم. سعی میکنیم ولی موفق نمیشیم و این خیلی خوبه در این مرحله. بعد یکبار دیگه هم این اتفاق می افته بازم “وسطش” یادمون می افته و اینبار یکم موفق میشیم نزاریم خیلی حال مون خراب بشه و بعد به جایی میرسیم با تمرین کردن و این روند و مسیر تکامل خودمون رو طی کردن که هنوز اول داستان هستیم میتونیم خودمون رو به بیخیالی بزنیم و عصبانی نشیم و اینقدر در این موضوع به مهارت میرسیم و درسش رو یاد میگیرم و تکرار میکنیم که دیگه میبینیم مدت زیادی هست اصلا از شرایطی که بخواد حال ما ر خراب کنه، خبری نیست. اون وقته که یعنی ما خوب روی خودمون کار کردیم. خوب ادامه دادیم و تونستیم بریم مرحله بعد و مداری بالاتر.
من اینا رو کلی گفتم تا تو اصل قضیه رو بگیری و با هم قانون رو مرور کنیم و به قول استاد عزیز. ما وقتی یاد میگیریم مسئله حل کنیم مثلا مسئله انتگرال و مشتق رو حالا ممتحن هرجور امتحان و سوالی برای ما طرح کنه چون ما بخوبی مشتق و انتگرال رو درک کردیم به راحتی اون سوال رو پاسخ میدیم و از پسش برمیایم.حالا داستان اینجوری جواب دادن منم اینه و دارم جلوی استاد عزیز و برای خودم اول درس پس میدم که اصل رو بگم و خیلی دیتیلی وارد اون موضوعی که گفتی نشم.هر چند اون داستانی که واقعا شجاعانه و با صداقت از خودت و ورودی های ذهنت برام نوشتی کلی ازش میشه باورهای محدود کننده کشید بیرون. ولی حسم میگه دیگه خیلی همه چیز رو من مو به مو بهت نگم و به مسیر تکامل و درک تو دست نزنم. فقط خلاصه وار چیزایی رو میگم و بهشون بیشتر فکر کن و برو دنبالشون عزیزم.
_ تضادها، مسائل و مشکلات اومدن تا خواسته هامون برامون واضح بشن.
_ با هر بار حل کردن یک مسئله اعتماد به نفس و عزت نفس مون میره بالاتر.
_ هر کسی هرجایی هست جای درستشه و هیچ چیز غلط و اشتباهی در این جهان وجود نداره. اگر به ما بی احترامی و تحقیر و تمسخر میشه ما جای درستی هستیم و اگر این چیزا رو نمیخوایم و داریم با این اتفاقات بیشتر میفهمیم که چی رو میخوایم باید توجه و تمرکزمون به خواسته مون باشه نه ناخواسته هامون.
_ هر لحظه حواس مون باید به احساس مون باشه و سعی کنیم هر بار یک کوچولو احساس مون رو بهتر از قبلش کنیم.
_ باید ناظر بر افکار و گفتگوهای ذهنی مون باشیم و اگر چیزهایی هست که دوستش نداریم و به ما کمکی نمیکنن با باورهای قدرتمندکننده و باروهای خوب برای خودمون جایگزینش کنیم.
_اصلا نظر بقیه برامون مهم نباشه. حرف مردم و نگاه مردم برامون مهم نباشه و سعی کنیم توحیدی عمل کنیم.
_ اعتماد بنفس مون رو ببریم بالا وقتی جایی قراره حرفی بزنیم که درسته و جای مناسبش هست بزنیم.
_ هر ویژگی شخصیتی و اخلاقی و حتی ظاهری که داریم رو بپذیریم و خودمون رو همونجور که هستیم دوست داشته باشیم.مثلا اگر قدمون کوتاهه یا خیلی بلنده. یا اگر خیلی جدی هستیم یا خیلی شوخ. یا اگر خیلی مغرور هستیم یا خیلی متواضع.
بنظر من هیچ ویژگی به خودی خود بد نیست و نگاه ما انسان ها و استفاده ما از اون ویژگی ها اونا رو خوب یا بد میکنه. مثلا ویزگی خساست به خودی خود بد نیست. من اینو از ذهنم بیرون کردم که اگر میگن خسیس بودن بده منم تایید کنم من میگم خسیس بودن ویژگی هست که هرجایی نباید ازش استفاده کرد و حدش رو بدونیم و بعضی ها اینقدر از این ویژگی ازش استفاده میکنن که دیگه کلا با این ویژگی اغلب میشناسنش. و نکته دیگه اینه اگر ان شخص با خسیس بودن خودش راحته خب چه اشکالی داره این ویزگی رو برای خودش نگه داره.
بنظر من مادامی که یک ویژگی مزاحمت یا اختلالی در جهان و ادم ها ایجاد نمیکنه هر کسی مختاره هر ویژگی رو در خودش نگه داره.
پس بیخیال حرف مردم و من میگم ما باید یاد بگیریم فقط کاردرست خودمون رو انجام بدیم و تامام.
_ ما نباید کار داشته باشیم بقیه چطورین. ما باید فقط تمرکزمون روی خودمون باشه.
تمرکز بر آنچه میتوانم بهبود دهم.
_ ما باید کسی رو قضاوت نکنیم حتی خودمون رو هم قضاوت نکنیم و فقط در لحظه زندگی کنیم بدون پیش داوری خودمون و آدم ها.
_ ما باید یادبگیریم عجول نباشیم. عجله یعنی رعایت نکردن قانون تکامل.(من این موضوع پاشنه آشیلم هست.) به وقتش به همه ی خواسته هامون میرسیم ما فقط باید یادبگیریم از مسیر رسیدن به خواسته هامون لذت ببریم نه مقصد.خودش اتفاق می افته و یک روزی میشه میبینم که وسط خواسته هامون هستیم.
_ باید مهارت اعراض رو بیشتر رو بیشتر یادبگیریم. اعراض از شنیدن حرف های که منو میترسونه، به من احساس بدبختی میده، احساس عقب افتادن از غافله رو میده. ما در مسابقه با هیچ کس و هیچ چیزی نیستم ما به این دنیا اومدیم فقط تجربه کنیم و سعی کنیم هر روز کمی از دیروز خودمون بهتر باشیم.
_این قانون رو همیشه باید بهش توجه کنیم و به یاد خودمون بیاریم شده حتی مثل یک ذکر: احساس خوب= اتفاقات خوب. احساس بد= اتفاقات بد
_ عقاید و رسم و رسوم ها هستند ولی قرار نیست که ما مثل گذشتگان خودمون عمل کنیم تو هرکاری که درسته انجام بده و راجع بهش فکر کن و دیگه بهش کاری نداشته باش بقیه در مورد مثلا حجاب، مثلا نماز مثلا نوروز مثلا تولد و تحول چی فکرمیکنن. تو به سبک خودت و معنایی که دریافت کردی زندگیتو خلق کن.
_باید یادمون باشه که ما خالق شرایط هستیم نه قربانی اون. اگر چیزی بده پس بگریدم ببینم اشکال وجود ما و درون ما کجاست چه باوری چه فرکانسی باعث شده این چیزا رو تجربه کنم.
_احساس ارزشمندی درونی و احساس لیاقت خودمون رو باید بازسازی کنیم و به یاد خودمون اینم مثل یک ذکر بندازیم که ما اشرف مخلوقاتیم و لایق داشتن بهترین تحربه ها، بهترین آدم ها، بهترین….
مهناز عزیزم یک پیشنهاد دارم برات اینکه وقتی یک همچین تجربه ایی یا سوال و ابهامی برات پیش میاد که مثلا انتظارفلان چیز رو نداشتی. یا درک نکردی این داستان چرا اینجوری شد. برو تو بخش “عقل کل” بنویس و اگر دوست داری منم ببینمش برام لینکش رو بفرست یا بگو پروفایلت رو خودم چک کنم.(البته یک قسمت فوق العاده تو “پروفایل عمومی مون” هست که بالای عکس پروفایل یک نوشته و در اصل یک دکمه است که میتونیم فعالش کنیم که نوشته:
زمانی که ….. در سایت پیامی قرار میدهد، به من ایمیل بفرست
این بخش برای من چندماهی هست درست کار نمیکنه حالا مشکل فنی از کجاست نمیدونم از ایمیلم هست یا هرچی. که اونم هدایت خدا بود برام که دیگه چند وقتی هست از سایت ایمیلی برام نمیاد.وگرنه پروفایل تو رو فعال میکردم (هر چند برای عقل کل فرق میکنه.)خلاصه پیشنهادم این بود دیگه اینجور کامنت ها رو برو در جای درستش توی سایت بنویس. و نهایت چکیده اش رو در زیر یک کامنتی که از من میخونی و از حال احوالت میگی بنویس.حرف اینه اینجا رو جای بهتری کنیم برای خودمون و بقیه و به قوانین سایت هم احترام بزاریم.
ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و باعث شدی کلی چیز یادبگیرم عزیزم.
واقعا تحسینت میکنم برای این استمرارت، برای آرزوهای قشنگت
واقعا اشک شوقم رو امروزز درآوردی و من به محض خوندنم نزدیک یکساعت هست دارم برات با عشق مینویسم.دوستت دارم مهناز جونم
ارادتمندت فهیمه
سلام فهیمه عزیزم
سلام بهترین دوستم
من هر بار که فکر میکنم به اینکه چی شد اونروز اومدی خونه مامانم در حالی که خواهرم نبود چون دوست صمیمی خواهرم بودی ، با خودم میگم تو دست خدا بودی اون لحظه برای من
هزاران بار برای بودنت از خدا سپاسگزارم
هزاران بار بیشتر سپاسگزارم که اینجا پیدات کردم چون کار آسونی نبود.
میدونم که باورت میشه اگه بگم به محض اینکه کامنتم رو ارسال کردم با یه کامنت دیگه روبرو شدم که همون لحظه جواب اون حال من بود و بعد هم زنجیروار به کامنتهای دیگه هدایت شدم .
چقدر خوب نوشتی چقدر عالی قانونو به من یادآوری کردی
اونجا که نوشتی دم در ورود به مداربالاتر هستی اصلا شوکه شدم اصلا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم .
میدونی الان که بیشتر فکر میکنم و برمیگردم کامنتهای قبلیم رو میخونم ردپای خودمو میبینم به قانون بیشتر پی میبرم
بایدها و نبایدها رو بیشتر درک میکنم
منم خیلی عجله دارم برای رسیدن پاشنه آشیل منم هست همونطور که برای بقیه دوستامونم هست میدونی یه سری مسائل مادی هست که منو نگران میکنه ولی با خودم میگم بالاتر از قدرت خدا هیچ قدرتی نیست و خودش درستش میکنه خودش در زمان درست همه مسائلو حل میکنه (مثل سررسید قسط برای من)
اینکه من ایمان بیارم خودش کار منو راه میندازه و دیگه نباید نگران باشم.
اقدام عملی برای بهبود یکی از سختترین مراحله خودسازیه تلاشمو میکنم که فروتنی رو یاد بگیرم سرمو بندازم پایینو در برابر فرانروای جهانیان بگم چشم
یه حسی گفت برو شروع کن و ترجمه قرآن تو گوشیتو بخون من به ترجمه های برنامه های قرآنی اعتقاد نداشتم چون یه سری اضافات داره ولی شروع کردم از همون اول تو یه روز 3 جز فقط فارسیشو بدون توجه به اضافات مرور کردم و قانونو درک کردم میدونی شاید قبلا نمیفهمیدم ولی الان که با این مباحث آشنا شدم معنی قرآنو جور دیگه ای دارم درک میکنم
امروزم با صدای تی وی بیدار شدم که از خونه مادرشوهرم صداش میومد بلند شدم روشن کردم و اون برنامه رو دیدم و خیلی به درک وجودی خودم کمک کرد.
در کل میخوام بگم همه عوامل دست به دست هم میدن تا ما رو به سمت اصل وجودی خودمون هدایت کنن و یادآوری کنن که الان دقیقا کجای کاریم و ازین به بعد باید چیکار کنیم اینا همون نشانه ها هستن که به ما کمک میکنن.
خدا رو شکر میکنم برای بودن یه همچین جایی که همه برای بهبود خودشون تلاش میکنن و بدون هیچ چشمداشتی به همدیگه هم کمک میکنن .
وقتایی که از سایت دور میشم و کمتر سر میزنم میفهمم که باید بیشتر وقت بذارم و برگردم تو سایت
یکی دیگه از دوستامونم دقیقا همین جمله رو قبلا گفته بود و میگفت اینجا الهی ترین فضا رو داره و دوست نداره زیاد از اینجا دور بشه و الان درک میکنم چی میگه .
چه عکس زیبایی گذاشتی برای پروفایلت این به من یادآوری میکنه از خودم بیشتر عکس بگیرم و خودمو بیشتر از قبل دوست داشته باشم .
مرسی که با راهنمایی های ارزشمندت به من کمک میکنی تا خودمو بهتر و بیشتر بشناسم و برای بهبودم تلاش کنم.
یه تصویر ذهنی برای خودم ساختم که کره زمینو از فاصله دور میبینم و اونجاست که با خودم میگم از این زاویه اندازه نقطه هم نیستیم و خیلی همه چیزو برای خودمون بزرگ میکنیم و آروم میشم و سعی میکنم فقط در جریان زندگی قرار بگیرم تا خودش پیش بره .
باسلام خدمت استاد عزیز خانم شایسته ی مهربون
روز 133
میزان ایمان به خدا و اون منبع رو میتونیم در عملکردمون در شرایط مختلف بفهمیم
هنوز خیلی جای کار دارم ولی خداروشکر خیلی بهتر از قبلم
اینکه گاهی موجودیم بالا پایین میشه،نسبت به قبل خیلی بهترم و ارامش دارم چون باورم قوی تر شده ک خدا حواسش هست و به هزاران طریق حمایتم میکنه
همینه ک هزینه ی جانبی پیش نمیاد،ینی حمایت خدا
اینک شرایط به ظاهر ناجالب مثل بیماری اطرافیان،خیالم از خدا راحته که بمن راهو نشون میده ک چجوری مراقبت کنم و چطور دستی بشم برای بقیه
ندای قبل از نگرانی و غصه و گریه و کلافگی خودش احتیاج به مراقبت داشت
ولی الان این باور در من هست که من دختر لایقی هستم و همه ی قدرتها در من وجود داره،خودش بهم میگه چطور از قدرتم در جهت بهبود شرایط بحرانی استفاده کنم
در جهت استفاده از ایده ها و به وجود اومدن خواسته ها و رفتار من،هنوز باورم ضعیفه و هنوز باگهایی در من هست
چون در مورد بعضی خواسته ها،قدم های گفته شده رو ادامه نمیدم
این از ایمان ضعیف میاد ،انگار ک خسته میشم یا شاید ذهنم اون عمل رو بی تاثیر میدونه
در صورتی که با مثال های زیادی ک در زندگی دارم،باور دارم که عمل به قدم های گفته شده ، حتی بی ربط،چن از سمت خداست ،نتایج رو میسازن
ولی هنوز ذهنم نیاز به تربیت داره،هنوز ان قدر قدرت داره که منو بی رمق کنه
در صورتی که ایمانی که قوی باشه،اونقدر با عشقو ذوق به عمل و پشتکارش میچسبه ک حد نداره
باور داره که خدا کمکش میکنه
من هنوز ضعف دارم و خداروشکر با دوره ثروت 3 همه چیز داره بهتر میشه
خانم شایسته ازتون سپاسگذارم
باسلامخدمت استاد عزیزو خانم شایسته ی زیبا
روز 133ام و تعهد من
من در یکسال اخیر زندگیم ،با اگاهی هایی که از شما( برگزیده ی خدا و نیروی مطلق )برای هدایتم دریافت کردم،مطلع شدم که هرانچه در 31 سال زندگی متوجه شدم اشتباه بوده
همین متوجه شدنم،خیلیییییی زیادبه اندازه ی همون 31 سال منو جلو انداخت
من یکسال به معنای واقعی،با تمام سلولای وجودم زندگی کردم
نتیجه هایی ساختم که سال ها زمان میبرد
من فقط متوجه شدم مسیرهای قبلی اشتباهه و دونه دونه دارم مسیرهای اشتباهه قبلو شناسایی میکنم
هنوزززز قدمی برای درک مسیرهای جدید خیلی برنداشتم
این نتایج این حسوحال، برای همین اعتراف و قبوله اشتباه بودنه مسیرهای قبله
قطعا با درکش،زندگیم و ایمان به خوده مطلقش بیشتر میشه
من ب رابطه ای که 6 7 سال درگیر بودم دادگاه و وکیلو قاضی،پایان دادم(چون فقط فهمیدم قدرت،ادمها و قوانین نیسن و به میزان اندک توحیدی که درک کردم،نتیجه ساخته شد)
من باشگاه زدم و از کار برای مردم دست کشیدم(چون رفتم توی دل ترسام و فهمیدم پولو اعتبارو تبلیغاته من،کاری نمیکنن و نخواهن کرد،ب میزان کم ،درکی ک از قدرتش برای چیدن مسیر داشتم،بهترین ها اتفاق افتاد)
من یکساله دلم نگرفته(چون فهمیدم بیرون از من خبری نیست و بمن مربوط نیست،ب میزان کم،درک کردم ک باید به اون خدایی نزدیک بشم ک از روحشم)
من موتور سواری یاد گرفتم و با موتورهای ار اس و سی بی ار رانندگی کردم(چون فهمیدم رفتن دنبال علاقه و شجاعت و نترسیدن ،تجربه هایی میسازه که چندین سال به عمق زندگیم اضافه میکنه)
من هنگ درام یاد گرفتم و قراره جدا از ورزش،پا بزارم برای اموزشش و البته کنسرت(به صدای قلبم کصدای خودش،هدایتش بود کوش دادم و درجا عمل کردم )
من مهیا میشم برای دریافت ماشین جدیدم(فقط فهمیدم ک از نگرانی و گوسفندوار عمل نکنم و به الهاممگوش کردم و حالا ماشینی میگیرم ک پونصد تومن از قیمت بازار جلوترع،
من در فضای مجازی نیسم (چون درک کردم تقلا برای دیده شدن ،نتیجه نمیسازه و درک کمی از قدرت درونم و خدا دارم)
من خیلیییی تجربه از کمپو طبیعت گردی ها با ارامش زیاد و حال عالی تجربه کردم(چون فهمیدم نگرانی و حرص و بدو بدو،جواب نیست و درکه کمی از سیستم و قوانین دارم)
این نتایج فقطو فقط یک هزارمه اون درکه
من فقط یکم اگاه شدم
اونم اگاه ب اینک قبلا همه چی غلط بوده
و البته دنبال اینم ک بفهمم چی درسته و هربار نشونه ای دریافت میکنم ک میگه همین مسیری ک قرار داری،درست ترین مسیره
الان اماده ام تا درکو عمل کنم این جهانو خالقشو
سلااام مریم عزیزززم و استاد خوبم
وای از بخش ۶ قانون آفرینش
راستش من قبل از آشنایی با سایت و قبل اینکه عضو سایت بشم این دوره رو به صورت نادرست از کانال تلگرام دانلود کرده بودم و توجیه اون کانال هم این بود که چون دوره روی سایت قرار نداره و به جاش کشف قوانین زندگی اومده پس گوش دادن بهش مشکلی نیست که بعد آشنا شدن با سایت و اون احساس بی لیاقتی که از به دست آوردن نادرست دوره داشتم پاکش کردم
من فقط یک فایل که خلاصه شده ی توحید عملی ۵ بود رو ازتون شنیده بودم و بعد شروع به گوش کردن این دوره ی بی نظییییر کردم، بارها و بارها و بارها گوش میدادم، میدونین الان زیاد یادم نیست محتواهای جلسه ها فقط یادمه که با جلسه یک پرواز کردم از حجم آگاهی ها ولی چون از نظر عزت نفس مشکل داشتم نمیتونستم جلسات دو تا پنج رو که انگار درمورد قانون درخواست و تجسم و خواسته ها بود ارتباط برقرار کنم ولی به زور به خاطر انرژی که از جلسه یک گرفته بودم گوش دادم تا رسیدم به جلسه ۶ و یادمه از جلسه ۶ تا ده دوباره دیوانه شدم برای من داغون بی اعتماد به نفس پر از احساس گناه پر از حس حقارت و… این جلسات دیوانه کننده بود میگم جز یه سری سرفصل کوتاه چیز زیادی یادم نیست ولی اون احساس آرامش و جنون و کامل یادمه
و بعد که چند بار گوش دادم به صورت ۱و ۶ تا ۱۰ بعدش تونستم از جلسات ۲ تا ۵ لذت ببرم و تا حدی بفهممشون انگار مدارم بالا رفته بود و البته چون که از راه صحیح استفاده نکرده بودم یه نظرم به جز حس خوب روی حس ناتوانیم از خرید دوره ی جدیدتر که کشف قوانین بود و حس بی ارزشی تاثیر ناخودآگاه منفی میذاشت… که البته الان که دوباره گذاشتیدش فهمیدم پس درست حدس زده بودم این دوره جواهر هست.
این فایل رو که گوش دادم یهو این خاطرات اون روزها برام زنده شد،نمیدونیییید چقدرررر تمام وجودم بخش اول و ششم این دوره ی بی نظیر رو طلب میکنه ، انگار که ارامش و جنون همزمان اون روزهامو البته همراه با احساس درستی و پاکی میخواد
انشالله با این انگیزه حتما این دوره ی بی نظیر رو میخرم
فقط مریم و استاد عزیزم میشه به پیشنهادم فک کنید و بخش ششم رو اجازه بدید بعد از بخش یک بخریم؟ عاااشقتوووونممممم
عااااشقتوووونم
سلام استاد مهربان
سلام بر دوستان خوبم
نشانه امروز من معرفی دوره قانون آفرینش بود
یکی از دوره هایی که بسیار عالی و مفید هست و خوشحالم که نشانه امروز من این دوره است و بدون شک آنرا خریداری خواهم کرد
می دانم که با کارکردن روی این آگاهی ها به بهترین خودم تبدیل خواهم شد
ذهن خودم را بروز کنم و به شناختی عالی در مورد خودم و خدای خودم برسم
چقدر عالی و زیبا است در مسیری قدم برداری که هم حالت خوب می شود و هم با خدای مهربان دوستی و رفاقتت بیشتر و بیشتر می شود
واقعا دوره قانون آفرینش دوره ای است که لازم و ملزوم هر شخص می باشد
بهانه ها آوردن
دنبال علل شکست خود گشتن
از پذیرش مشکلات و اتفاقات بد سرباز زدن
همه اینها در نتیجه نشناختن خود است و با این دوره می توانم به خودشناسی و خداشناسی برسم
من باید به بهترین خودم تبدیل بشوم
من باید بهترین خودم باشم
من باید برای خودم دنیای بسازم که خدای مهربان کیف کند از خوشی و ثروت من
من لایق بهترین ها هستم
من سزاوار بهترین ها هستم
ممنون از استاد عزیز بخاطر این آگاهی های ناب
سپاس از خدای فراوانی ها
به نام خدای مهربان و روزی دهنده ی بی حساب .
سلام به استاد عزیز و مریم جان مهربان
چقدر خاطره انگیز بود این فایل برام .یاد اولین روزی افتادم که صدای استاد رو شنیدم .هیچ وقت فراموشم نمیشه در یک احساس کاملا بد بودم .انگار دیگه هیچ چیز برام زیبا نبود .منی ک همیشه خودم رو به بیخیالی میزدم ولی دزگه حتی رنگ درختا برام جذاب نبود .دقیقا یادمه به خدا میگفتم چرا دیگه پاییز قشن. نیست!..در یک احساس بد و حس ناامیدی و درماندگی که باید چ کنم بودم ک یک فایل از استاد رو یکی از دوستانم برام فرستاد و گفت لیلی گوش کن که برای تو خیلی خوبه و من از صبح درگیر افکارم و خشم بودم دقیقا یادمه ظهر بود و داشتم رانددگی میکردم که یاد فایلی ک دوستم فرستاده افتادم .در خین رانندگی پلی کردم وای خدای من …یک صدا …..به نام خدای مهربان ……فقط همین یک جمله از استاد اشک منو دراورد و من فقط تا نیم ساعت میزدم عقب و دوباره گوش میکردم .به نام خدای مهربان …..و دوباره گریه و اشک که خدای این صداچقدر اشناست انگار صد ساله من این فرد رو و یا این صدا رو میشناختم و ازش دور بودم و الان بهش رسیدم دقیقا این حسم بود ..
و این شد اشنایی من با استاد عزیز به لطف خدا و اشنایی با این سایت باادرزش و پربرکت ..الان حدود 4 ساله ک اشناشدم و خعلی از فایلهای استاد رو رایگان گوش کردم و با همین فایلها نتایج عالی گرفتم یعنی از لحاظ زندگی اصلا با گذشته خودم هیج ربطی ندارم
خدا رو شکر میکنم ک روزی من کرد اشنایی و بهتر بگم پیدا کردن مسیر زندگی رو ..
سپاس از خدای مهربان و به معنای واقعی روزی دهنده
و همچنین از شما استاد عزیز و مریم جان عزیز که وجودتون مانند گوهری درخشان در روی زمین است .
بنام خالقی که هر چه دارم از اوست
سلام به استاد گرانقدرم ومریم عزیزومهربانم ودوستان بی نظیرم
خدا را سپاسگزارم که در مدار آگاهیهای این فایل ارزشمند قرار گرفتم واین قسمت از روز شمار تحول زندگی من واشاراتی که مریم جان در فایل داشتند مرا ترغیب کرد تا دوباره جلسه ششم از بخش ششم قانون آفرینش را گوش بدم ونت برداری کنم وهمانطور که فرمودید چقدر ما فراموشکاریم ولازمه موفقیت این است که ما آگاهیها را مرتب با خود تکرار کنیم یادمان باشه اصل را فدای فرعیات نکنیم چقدر ما در روزمرگیهای زندگی درگیر حاشیه ها میشیم واصل را، منبع را فراموش میکنیم
چه احساس خوبی دارد تقسیم کار با خداوند،خداوندی که هم صاحب قدرت است وهم بسیار بخشنده هست ، وقتی من باور کنم که میتواند پس از خودش کمک میخوام دیگه با کله خودم پیش نمیرم دیگه از هرکسی توقع کمک ندارم وباور دارم اگر کسی هم هست دستی از دستان خداوند هست اگر این نباشه یکی دیگه پس من آزاد ورها به دور از هرگونه وابستگی هستم
با تفکر کردن وتامل کردن در مورد اتفاقات وشرایطی که در زندگیمون تجربه میکنیم متوجه افکار وفرکانسهامون میشیم
به اندازه ای که من به خودشناسی برسم به اندازه ای که به خدا شناسی برسم وبه رابطه بین خودم واین منبع پی ببرم پیشرفت میکنم
به اندازه ای که من خودم را لایق هدایت خداوند بدانم ،خودم رالایق سلامتی ،شادی ،موفقیت بدانم به همان اندازه به این نعمتها دسترسی پیدا میکنم
من با گوش دادن به این فایل 12 دقیقه ای متوجه شدم
1_ کار کردن بر روی خودم باید دائمی وهمیشگی باشد شرایط واتفاقاتی که در زندگی تجربه میکنم بیانگر این هست که در مسیر درست هستم یا نه
2_ تمرکز وتوجه ام به اصل وبه منبع باشد نه به فرعیات ودیگران
3_ باور کنم خالقی دارم قدرتمند وبخشنده پس هرچی میخوام از خودش بخوام بینهایت ازش بخوام
به جای حساب کردن روی بندگانش رو خودش حساب کنم اگر کسی هم در این مسیر به من کمک کرد اعتبار آن را به خداوند بدم به آن شخص وابسته نشم بلکه به خدای آن شخص وابسته باشم
در خصوص مهاجرت که مریم جان اشاره کردند برام جالب بود دیشب به کامنت حمید امیری در سریال زندگی در بهشت قسمت 84 هدایت شدم واز کامنت این عزیز به فایل مثل ابوموسی نباشیم هدایت شدم اقرار میکنم که این اولین بار بود که این فایل را گوش دادم بعد فکر کردم دیدم من در ازدواج اول با همسر سابقم با اینکه انتخاب باخودم بود ترجیح دادم در محله ای به غیر از محله مامانم واینا خانه بگیرم وفقط همین جابجایی کوچیک چقدر به رشد من از لحاظ شخصیتی وفکر کمک کرد وهمین اتفاق سبب شد موقع انتخاب محل زندگی با همسرم با توجه به اینکه ایشون از یه شهرستان ومن از شهرستان دیگه ای هستم بازم ترجیح دادم در شهرستانی به غیر از شهرستانی که هستم خانه بگیریم والان متوجه شدم چقدر وابستگی ام به خانواده ام ودیگران کم شده من اینجا عملا کسی را نمیشناسم همین امر سبب شد خودم پا رو ترسام بگذارم وقدم بردارم وبا آغوش باز منتظر مهاجرت بعدی هستم
ودر آخر تفاوت بین من وما بود که منظور از ما سیستم هست ،یک سلسله اتفاقات
همان مفهوم توحید که نگاه صحیح به خداوند چی هست وچه تاثیری بر نتایج ما میگذارد
نوع درخواستهایی که از خداوند داریم میزان تحمل شرایط ناجالب ،میزان عمل به ایده ها،میزان فکر کردن به خواسته هایی که در ذهن داریم
میزان احساس لیاقتی که داریم
استاد عزیزم ومریم مهربانم صمیمانه از شما سپاسگزارم
دوستتون دارم
در پناه حق شاد وثروتمند وسعادتمند وسلامت ولیاقتمند باشید
بنام خدای مهربان.
سلام استاد و مریم خانم گل.
جلسه بسیار خوبی بود کلی یادداشت برداری کردم و از جمله فایلهایی بود که بهم نکاتی مهم رو یاداوری کرد.
ما فراموش میکنیم به راحتی حتی اون چیزهایی رو که بهمون کمک کردن و باهاشون شروع کردیم این جلسات و این قوانین و این سبک زندگی رو.
همونطور که بعد از ورود به این دنیا فراموش کردیم اونچه که بخاطرش اومدیم رو.
احتیاج به یاداوری داریم و این فایلها کمکمون میکنند و هر از گاهی تلنگری میزنن که اصل رو از فرع تشخصی بدیم و راهمون رو از مسیر اصلی گم نکنیم و کج نریم.
گاعی انقدر درگیر جزئیات میشیم که یادمون میره اصل چی بوده و من خودم انقدر روی تلاشهام حساب میکنم که یادم میره اصلی ترین قسمتش،تقسیم کار با خدا بود.
ممنون از شما عزیزان گل که قدم به قدم اگاهیهاتون رو با ما به اشتراک میدارین.
شکرت خدای مهربانم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 19 اسفند رو با عشق مینویسم
خدایا شکرت امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود ،هر روز بهترینه برای من
امروز وقتشه که در عمل نشون بدی که چقدر یاد گرفتی
امروز ، من وقتی از خواب بیدار شدم خیلی حس خوبی داشتم چون قرار بود آقای نقاش خدا گونه ای که دستی از دستان خدا شد و هفته پیش یعنی 12 اسفند بهم گفت میتونی بیای کار کنی و به قدری همه چیز راحت جور شد که من الان یک هفته شده هنوز باورم نشده به همین سادگی بود ، که قرار بود امروز 9:30 صبح بیان دنبالم و بریم برای نقاشی دیواری
من یه جور دیگه ذوق داشتم ،آخه دیشب که تو خیابون بودم و زیر بارون قدم میزدم و خیس شده بودم ،زنگ زدم و گفت برات کار میدیم و خودت تنهایی باید کار کنی
وای خدای من
این همه اعتماد
از یک شنبه هفته پیش تا امروز یک شنبه
چی شد یهو؟؟؟؟
هیچ کس به من اعتماد نمیکرد، که نقاشی دیواری رو بسپره دستم و تا میگفتم من بلد نیستم اما رنگ روغن و اکریلیک کار کردم و میتونم کار کنم و منم در گروهتون بیارید ،
جواب هاشون این بود ، نه
الان خنده ام میگیره به این حرف ها
میگفتن
تو بلد نیستی و باید آموزش ببینی
نقاشی دیواری به این راحتی نیست که بخوای یاد بگیری
ما نمیتونیم یه تازه وارد رو به گروهمون بیاریم مگر اینکه مبلغی پرداخت کنی تا یادت بدیم
نمیشه و از این حرفا
وای خدای من 5 روز فقط کار کردم و الان بهم کار میدن که تنهایی کار کنم ،این یعنی طیبه باورات داره جواب میده و خدا به باورهات داره پاسخ میده
از یک شنبه هفته قبل یک هفته شده بود که من فقط روز پنج شنبه رو که نقاش گفت نیا ، نرفتم ، با روز شنبه که کلاس داشتم
یعنی این یک هفته رو ،فقط 5 روزش رو کار کردم
و به وضوح توی این 5 روز پیشرفتم رو در سرعت گرفتن در رنگ زدن نقاشی دیواری دیدم
من تمرین ستاره قطبیم رو انجام دادم و صبحانه ام رو گذاشتم و 3 تا تخم مرغ هم آب پز کردم تا وقتی رفتم برای نقاشی دیواری برای ناهار بخورم و به نقاش ها هم بدم
حتی میخواستم باگت هم بخرم
و چون خداروشکر که دروغی که اولین روز گفتم که روزه ام و بعد روز جمعه خدا کمکم کرد که دروغی که گفتم ،شجاعت داشته باشم و بگم روزه نیستم
میخواستم امروز برای خودم ناهار ببرم و برای نقاش ها هم گذاشتم که اگر دوست داشتن بهشون تخم مرغ آب پز بدم
من صبحانه مو خوردم و هرچی لازم بود برداشتم
عین دختر بچه های کوچیک مدرسه ای که بهش گفتن فردا میبریمت اردو ، و از شب وسیله هاشو برمیداره و خوشحال و خندان و با ذوقی بی نهایت میخواد بره اردو
من دقیقا همین حس رو داشتم
ساعت 10 شد
ذهنم گفت چرا نیومدن ؟
گفتم میان و مدام حواسم بود که کنترلش کنم
منم گفتم بیکار نشینم و نشستم رد پای روز 17 اسفندم رو که خیلی طولانی بود و در این یک سال رد پایی به اون طولانی بودن ننوشته بودم رو دوباره از سر خوندم تا اگر جایی خواستم اضافه کنم ، بنویسم
ساعت 12 شد
ذهنم مدام میگفت پس چرا نیومدن ، نکنه نخوان دیگه بری ، اگر نخوان چی ، و از این حرفا
اما توجه نکردم
سعی داشتم از جعبه ابزار برای حفظ مومنتوم مثبت استفاده کنم
کم کم دیدم خبری نشد ، پیام دادم و زنگ نزدم ،چون میدونستم که هر روز سفارش نقاشی دارن و میخوان کار کنن
و یا ممکنه جایی باشن و یا بالای داربست باشن که نتونن تلفن من رو جواب بدن
تصمیم گرفتم پیام بدم و بگم چرا نیومدن و منتظرم و اگر امروز نشد بهم بگن ،اما جواب ندادن
بازم خبری نشد و ساعت 1 شد
که منم رد پامو در سایت گذاشتمو گفتم طیبه چرا این همه پیگیری
درسِت رو که روز جمعه از صحبت های آقای نقاش خداگونه گرفتی ، الان وقتشه که در عمل نشون بدی
آخه آقای خدا گونه (به دلیل اینکه میگم خداگونه تو رد پای 17 اسفند نوشتم که چقدر رفتارهاش و صحبت هاش خداگونه بود و من در رد پام به این اسم مینویسم )
گفته بود که من به کسانی که کار میکنن گفتم که، باید زرنگ باشید و سریع کار رو تحویل بدین و کار جدید بگیرین
و دیگه من پیگیری نمیکنم اگر مشتاق باشن میان و کار میکنن
و درسش این بود که رها بود و پیگیر نبود و هر کس کار بخواد ،کار میده بهش
منم این حرفش یادم اومد ،به خودم گفتم طیبه چیکار داری میکنی ،چرا درگیر اینی که چرا نیومدن پاشو کاراتو انجام بده هرموقع بیان زنگ میزنن و حاضر میشی و میری
من از 10 تا 12 لباسامو پوشیده بودم و حاضر نشسته بودم و رد پای روزم رو مینوشتم
وقتی متوجه رفتارم شدم گفتم پاشو وقت رو از دست نده ،کارای خودتو انجام بده
و نشونه دیروز که تو مترو شنیدم اومد جلو چشمم که وقتت رو از دست نده و درست استفاده کن
بلند شدم و رفتم باگت خریدم و اومدم ساندویچ تخم مرغ درست کردم و خوردم
مادرم صبح رفته بود بازار تا برای فروش گل سراش ،برای روز جمعه وسایلای لازمشو بگیره
وقتی رسید گفت چرا نرفتی
گفتم خبری نشد ازشون و من موندم خونه
تو اون لحظات ذهنم بارها میگفت نیومدن ، ببین دروغ گفتن و از این حرفا
من مدام از خدا میخواستم که کاری کنه سعی کنم حفظ کنم مومنتوم مثبتم رو
دیدم با بقیه لیستایی که نوشتم حالم خیلی عالی نمیشه
مادرم گفت میری برام کارت به کارت کنی ؟
گفتم باشه و خواستم یکمم برم پیاده روی کنم تا سعی کنم از این پیاده روی حالمو خوب کنم و با خدا صحبت کنم
من راه افتادم و توجهمو به درختا و پرنده ها و آسمون دادم
یهویی آهنگ من به آرزوهام قول رسیدن دادم رو گوش دادم و توجهمو به آسمون و درختا و پرنده های مرغ آبی که دسته جمعی پرواز میکردن دادم
و میگفتم ببین طیبه ،حتما خیریتی داشته که امروز نرفتی تا خودت کار کنی و نیومدن دنبالت و صد در صد یه جایی رو دارن زیر سازی میکنن که نتونستن بیان
پس هرچی خیر هست و از خدا به تو برسه محتاجش باش
اینا رو گفتم و پیاده روی میکردم و سعی داشتم لذت ببرم و با خدا صحبت کنم
گفتم هرچی تو بگی ربّ من ،اما من دلم میخواست امروزم کار کنم
و داشتم میرفتم که از عابر بانک برای مادرم پول انتقال بدم ،یهویی نمیدونم چی شد ،گفتم بذار از مسیر بلوار برم و یکم بیشتر راه برم و بعد میرم عابر بانک
وقتی رفتم به آهنگ گوش میدادم آهنگ من به آرزوهام قول رسیدن دادم و از دور به دیواری که هفته پیش اولین دیواری بود که رنگش کردم تو محله خودمون نگاه کردم و خداروشکر کردم که این همه کمکم کرد
همینجوری تشکر میکردم که یهویی ساعتو نگاه کردم 15:15 بود
گفتم ببین هفته پیش همین موقع ها اومدم و اینجا شروع به کار کردم
چقدر لذت بخش بود
و گفتم خدا مسیرمو تغییر داد که من بیام و اینجا رو ببینم تا سپاسگزارش باشم و خندیدم و حالم خوب شد و سپاسگزاری کردم
اینارو میگفتم و آروم آروم راه میرفتم و به نقاشیایی که من رنگ کردم نگاه میکردم و با نقاشی نقاش آقایی که کار کرده بود مقایسه میکردم
چند باری وایستادم و نقاشیمو نگاه کردم و خندیدم
آخه من کاملا برعکس طرح اصلی کار کرده بودم
وقتی یکم جلو تر رفتم مادرم زنگ زد و داشتم باهاش صحبت میکردم که یهویی دیدم آقای نقاشی که باهاش این دیوارو کار کردیم مشغول به کار هست
تعجب کردم گفتم چرا دوباره اومده اینجا ،مگه تموم نشده بود ،با مادرم که صحبت کردم ،رفتم و سلام دادم
گفتم مگه تموم نشده بود چرا دوباره کار میکنید
گفت از شهرداری گفتن که باید پر تر بشه و از صبح اومدم و دارم کار میکنم
و ازم پرسید شما نرفتی با آقای خداگونه ،سرپروژه نقاشی؟
خندیدم و گفتم امروز منتظرشون بودم که بیان و نیومدن منم اومده بودم بیرون نمیدونم چی شد اینوری اومدم و داشتم پیاده روی میکردم که یهویی دیدم شما دارین کار میکنین
برگشت گفت اگه دوست داری بیا اینجا کار کن ،وقتی اینو گفت خوشحال شدم و گفتم بله میام ،پس برم از خونه لباس کارمو بردارم و بیام
سریع رفتم و کارای مادرم رو انجام دادم و رفتم خونه و وسایلامو برداشتم و رفتم ،خیلی خوشحال بودم لباسامو پوشیدم و کارو شروع کردم
سرعتم به نسبت روزای قبل بیشتر شده بود اما تا نقاش میومد سمتم یکم میترسیدم که دوباره با جدیت ازم ایراد میگیره
و مثل چند روز قبل سعی میکردم دور تر کار کنم
بعد اومد و شروع کرد به صحبت کردن و پرسید دو روزو کجا کار کردین و تعریف کردم و بعد جالب بود گفت امروز کار زیاد بود و فکر نمیکردم تموم کنم ،از طرفی شماره شمارو هم نداشتم و گفتم کاش خانم مزرعه لی میومد و باهم سریع کار رو جمع میکردیم
که یهویی شما اومدین
جالب بود من خودمم متوجه نشدم که چرا مسیرمو عوض کردم و رفتم سمت بلوار محله مون و دیدم دارن کار میکنن
اما به یه نتیجه بسیار بسیار بزرگ رسیدم که کمک میکنه به قوی شدن باورم به اینکه خدا هدایت میکنه
ریز به ریز
خدا میدونه چجوری بچینه
وقتی من از صبح منتظر بودم و نشد که برم کار کنم و ساعت 3:30 تا 6 منو هدایت کرد به اینجا
خواست بهم بگه که طیبه نچسب به اینکه مثلا من میخوام یه کاری رو بکنم و حتما باید اون کار باشه و اگر نباشه درگیرش بشی
سعی کن رها باشی و هرچی شد خیر هست برات
ببین وقتی گفتی هرچی خیره و از تو به من برسه محتاجم ،خدا هدایتت کرد به اینجا تا کار کنی و آقای خداگونه زنگ بزنه و بگه فردا صبح یه کار بهت میدم که کلش رو خودت کار کنی
چون وقتی داشتم کار میکردم زنگ زد و گفت که یه کار جدید گرفتن و زیر سازی انجام میدادن و به همین خاطر نشد که بیان
این یعنی چی؟
یعنی هر لحظه یاد بگیر که رها باشی حتی درمورد نقاشی کشیدن ،بذار خدا بهت بگه چیکار کنی و انجامش بدی
و بعد گفت غروب نشده برو سمت اتوبان رو کار کن تا موقع اذان گفتن برسیم سمت ایستگاه صلواتی
راحت تر لقمه بگیریم بخوریم
من رفتم سمت اتوبان و گفت تنهایی میری مراقب باش گوشیتو دستت گرفتی
من تو دلم گفتم خدا مراقبم هست و رفتم ،یکم بعدش دیدم اومد
با خودم گفتم خدایا کمکم کن یه ذره ترسی هم که به سبب این رفتارها از اطرافیان و یا خانواده ام دارم به ایمانی قوی تبدیل بشه که هیچ ترسی نداشته باشم وقتی دیگران باورهای خودشونو میگن در مورد اینکه مراقب باش و این حرفا
تا غروب کار کردیم و وقتی اذان گفت رفتیم چای و لقمه برداشتیم ، و یه تیکه از کار رو کار کردیم
و تموم شد
وقتی میخواستم برگردم خونه وایستادم تا باهاشون صحبت کنم درمورد نقاشی و اینکه پرسیدم مینیاتور کار میکنید و کارای مینیاتورشونو نشونم دادن
از بین حرفاشون متوجه یه پیام شدم
اینکه از الانش ناراضی بود با اینکه پول خوبی داشت و درآمدش خوب بود ونقاشی دیواری مربوط به نقاشی بود که به نقاشی علاقه داره ، اما نه در حد آقای خدا گونه و گفت مثل من نشو ،من علاقه ام به کارای تصورات ذهنی خودم بود که مینیاتور کار میکردم چند سال پیش ،و میخواستم نمایشگاه بزنم
حتی گفت تذهیبم کار کرده و دوست داره
اما نشد و اومدم اینجا و سال هاست دارم نقاشی دیواری انجام میدم و روی دیوار مینیاتور هم کار کردم
اما انقدر کار نکردم که دیگه نمیتونم برم سمت خواسته های خودم که تصویر ذهنی هامو بکشم و بفروشم و نمایشگاه بذارم
وگفت مهم ترین چیز در نقاشی، طراحیه
تا میتونی طراحی از مدل زنده انجام بده
این جمله بارها از استاد ها به من تاکید شده که خدا از زبانشون بارها تاکید کرده که فقط طراحی کن
وقتی از نقاشیاش صحبت میکرد قشنگ میشد فهمید دلیل تمام این حرفاش و نارضایتی که گفت چیه ، گفت ببین خودت چی دوست داری ،چی حالتو خوب میکنه برو سراغ اون کار
نقاشی دیواری هم انجام بده اما ببین چی دوست داری
انگار خدا داشت از زبون این نقاش با من به وضوح صحبت میکرد ،آخه من روز اولی که اومدم و کار رو شروع کردم ته ته دلم گفتم ،خدا درسته من میخوام نقاشی دیواری انجام بدم
اما بیشتر میخوام تو بهم ،نقاشی الهام کنی و بفروشمشون
و حتی اینم گفتم که راستش من هیچی نمیدونم ،نمیدونم در نقاشی چی برای من خوبه ، تو راه رو نشونم بده
و بعد ادامه داد حتی در نقاشی
ببین چه سبکی رو دوست داری
میخوای چیکار کنی ؟.گفتم من دوست دارم تصویر ذهنی خودمو بکشم
گفت میخوای رو دیوار کار کنی ؟
چون اگر رو دیوار کار کنی تمام وقتتو میگیره و تاکید کرد که باید بری دنبال علاقه ات اما در کنارش این کار رو هم دوست داشتی انجام بدی و تمام زمانت رو برای نقاشی دیواری نذاری و گفت البته اگر علاقه ات نقاشی دیواری باشه تمام زمانت رو به این کار بذار ،
اما تصورات ذهنی خودت رو حتما به تصویر بکش و رها نکن
تا مثل من بعدا پشیمون نشی
چون من الان تابلوهای زیادی دارم و میتونم نمایشگاه بذارم اما کمالگرایی سبب شد این کارو انجام ندم و هی گفتم نه این تابلو قوی نیست ،بذار یکی دیگه شروع کنم
و بعد گفت خوب فکر کن و تصمیم بگیر و طراحیت رو قوی کن تا بتونی کار کنی
وقتی حرفای دو نقاش رو باهم مقایسه میکردم و به نتایجشون نگاه میکردم
نقاش خداگونه که ثروت مند بود و که همکارش بهم گفت کلی خونه و ماشین داره که الان داره چند گروه رو مدیریت میکنه و اولین روز خدا هدایتم کرد تا باهاش صحبت کنم و روز جمعه بهم گفت به راحتی میتونی در عرض دو ماه ماشین بخری ،اگر زرنگ باشی و کار کنی
اما این نقاش 15 سال بود کار میکرد و راضی نبود از کارش و درسته من هیچی از درآمدش نمیدونستم اما صحبت هاش میگفت که راضی نیست ، درسته درآمد داشت اما علاقه اش رو دنبال نکرده بود که تصویر ذهنی بود ،
و وقتی به من حرف هاشو گفت متوجه شدمکه مثل من دوست داشته تصورات ذهنی خودش رو در مینیاتور به تصویر بکشه که کاراشو نشون داد و خیلی زیبا بود
و ته ته صحبت هاش به وضوح پیام رو میرسوند که درسته الانم نقاشی میکشه اما علاقه شدیدش در تجسم ذهنی و کارهای خودش هست
و اگر وقت کنه میره سراغ علاقه اش
برام جالب بود ، تا حالا فکر اینو نکرده بودم که حتی در نقاشی که انجام میدم ،باز هم میشه علاقه اصلیمو در خود نقاشی پیدا کنم
و اینو اضافه کرد که گیر نده به اینکه ،نقاشیم خوب نیست و باید یه کار قوی کار کنم بعد کارامو نمایشگاه بذارم
از همین الانت هرچی داری شروع کن و رفته رفته پیش برو و مدام میگفت مثل من نشو و من الانم کلی کار و تابلو دارم ،اما هیچ کدومو نمایشگاه نذاشتم تا کارت هنرمندی بگیرم و نمایشگاهای دیگه بذارم
من از وقتی حرفاشو شنیدم دارم تحلیل میکنم
برام جالب بود حتی در نقاشی هم به قدری وسیع هست و میشه کلی کار کرد و فهمید در نقاشی به چه کاری علاقه هست
باید بیشتر فکر کنم
و میدونم که خدا وقتی در این مسیر قرارم داد و هدایتم کرد به اینجا صد در صد بهم گفته که حواست به این باشه که پیدا کنی علاقه ات رو که از نقاشی چی میخوای ، تو شروع کن و من یادت میدم ،تو قدم بردار و من راه نشونت میدم
و از بچگی دوست داشتم روی دیوار هم کار کنم
اما من بیشتر دوست دارم ایده هایی که خدا بهم داده رو هم به تصویر بکشم و هم بفروشم و هم نمایشگاه های ایران و خارج از ایران شرکت بدم و کارام به موزه های معتبر راه پیدا کنه
قبلا از خودم سوال هایی هم کردم
اینکه چرا دوست داری نقاشی هات بره تو موزه و یا مجموعه دار ها ازت بخرن
؟؟
جواب های زیادی دادم
مثلا گفتم من دلم میخواد نقاشیام ماندگار بشه و سال ها ببینن
و یا میگفتم دلم میخواد هر کس نقاشی هامو دید یاد خدا بیفته
یا میگفتم دلم میخواد دیده بشم و معروف بشم مثل نقاشای بزرگ دنیا مثل بوگرو و ژروم و …
یا میگفتم میخوام درآمد داشته باشم و ثروتمند ترین باشم
و خیلی جواب های دیگه
اما هنوز احساس میکنم نمیدونم و هیچی نمیدونم و از خدا میخوام کمکم کنه
چون من هیچی نمیدونم و این خداست که بهتر از من میدونه چی برای من خوبه
وقتی تک تک صحبت هاشو شنیدم سعی کردم یادم نگه دارم و میدونم که هرچیز که باید به یادم آورده میشد رو خدا بهم یادآوری کرد تا بنویسم و یادم باشه
وقتی خداحافظی کردم و رفتم خیلی حس خوبی داشتم و رفتم نون خریدم و رفتم خونه
امروز هدایتی از اینستاگرام که رفتم اکسپلور رو ببینم دیدم یه نوشته هست ، ماهنرمندیم درسته؟ توجهمو جلب کرد یه نقاش داشت صحبت میکرد شنیدم درمورد هنر
ما هنرمندیم درسته؟
اما هدفپان چیست ؟
آیا میخواهیم چیزی را به کسی ثابت کنیم؟
یا به دنبال تحسین و جایزه هستیم ؟
نه هنر برای هنرمند است
هنر کاری میکند که روح به پرواز دربیاید و آوراز بخواند
هنر به ما کمک میکند
که گاهی در دنیای خودمان
غرق و از خودمان جدا شویم
این همان چیزی است که
ما به عنوان یک هنرمند ،تمام تلاشمان را میکنیم تا به آن برسیم
این جملات رو که شنیدم دقیقا مرتبط بود با امروز من
من این چند روز رو که نقاشی دیواری انجام دادم واقعا حس خوبی داشتم دلم میخواست فقط رنگ کنم
با اینکه فعلا پولی دریافت نکردم اما مشتاق بودم که کار کنم ،و وقتی کار میکردم احساس خستگی نداشتم یا مثلا بگم زود تموم بشه برم خونه
به قدری حالم خوب بود که حس فوق العاده ای داشتم و وقتی از ظهر تا شب سر پا بودم حتی پر انرژی هم بودم
اما باید بیشتر درمورد هدفم درمورد نقاشی فکر کنم که چی بیشتر از همه حالم رو خوب میکنه
باید بیشتر از خودم سوال کنم
وقتی نشسته بودم و تو اتاقم کارامو انجام میدادم ،مادرم و برادرم داشتن برنامه محفل قرآن رو نگاه میکردن
یهویی قاری قرآن شروع کرد به خوندن قرآن ،ساعت 23:50 بود
حسبی الله
ولسوف یعتیک ربک فترضی
خدا چقدر این روزها داره به من این آیه هارو نشونه میده
خیلی دوستش دارم خیلی لذت میبرم از اینکه خدا ریز به ریز داره هدایتم میکنه
خدایا شکرت
امروز من پر از درس بود و سعی میکنم تک تکشون رو یاد بگیرم و در عمل اجرا کنم
مبدونم که هر روزم پر از زیبایی و عشق هست و از خدا سپاسگزارم
خیلی دوستت دارم ربّ دل انگیزم
شکرت ماچ ماچی جذابم
دوره هم جهت با جریان خداوند خیلی چیزها یادم داد و هر روز من دارم در عمل تمام سعیمو میکنم تا مومنتوم مثبت رو حفظ کنم
خدایا شکرت
چقد این کامنتتون دررستت برای الان من بود که علاقه خودم داشت باعث کمالگراییم میشد. پنج دیقه قبل از اینکه کامنتتونو بخونم ذهنم داشت بهم احساس خفگی میداد، چون یادم رفته بود میتونم بسپرمش به خدا.
وای خدایاشکرت که انقد زود نشونمو بهم نشون دادی. خدایاشکرت خدایاشکرت.
اون قسمتی که گفتین حتما نچسب به اون چیزی که خودت میخای، از اون بهترم هست، خیریتی توش هست، انگار اون تیکه مخصوص خود خودم بود. چقد هنوز راه دارم تا همیشه بسپرم به خدا.
مرسی که این کامنتو نوشتین، مرسی که انقدر طولانی نوشتین که منو کامل تو خودش غرق کرد، مرسی که دست خدا شدین تا به احساس آرامش برسم.
خدایاشکرتتت حالم خوب شددد
به نام ربّ
سلام آرزو جان
چقدر به موقع بود این پیام شما
بسپرمش به خدا
و برگشتمبه پیام خودم و آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی رو دیدم خندیدم
چون من امروز از کلاس برگشتم و کلاس تصویر سازی ذهنی ثبتنام کردم و در کنار کلاس رنگ روغنی که میرم الان شد دو تا کلاس و هر ماه باید 4400 شهریه بدم
من وقتی برگشتم نجوای ذهنم هی گفت چجوری پرداخت میکنی و هنوز نقاشی دیواری رو حق الزحمه تو نگرفتی ،چیکار میکنی و از این حرفا
منم سعی داشتم هی به یاد بیارم و به ذهنم بگم که ببین من یک سال پیش 100 هزار تمنم نداشتم خدا این همه بهم لطف کرد و کلی رنگ و قلمو و همه چی خریدم ، بعدشم شهریه کلاسامو داد ،پس همون خدا که بهم گفت برو سراغ یادگیری طراحی تصویر ذهنی ،خودشم خوب بلده چجوری فراوانی و نعمتش رو بهمعطا کنه
من باید سمت خودمو درست انجام بدم
که هی سعی داشتم به ذهنم یادآوری کنم که از خدا خواستم نشونه بهم بده ،رفتمگالری گوشیم و دستم رو یه فایل رفت و
فایل اصل و اساسی که صاحب یک کسب و کار باید بداند بود
گوش دادم و همزمان شد با اومدنم به سایت و دیدم پیامی اومده برام که شما این جگله رو نوشتین و سبب شد دوباره برگردم به نوشته های خودم و دیدن آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی که وقتی اینو دیدم دلم قرص شد به اینکه بتونم ذهنم رو کنترل کنم
چون این آیه به قدری تکرار شده برای من که هر وقت خدا خواسته آرامشم رو بیشتر کنه در همه جنبه ها ،این آیه رو نشونه داده تا آروم باشم
خدایا شکرت
بی نهایت سپاسگزارم آرزو جان که برای من نوشتین