معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-14.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-27 03:55:002024-02-14 06:11:15معرفی دوره احساس لیاقت | قسمت 1شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم
نمی دونید وقتی امشب بنر سایت رو دیدم چقدر خوشحال شدم
وقتی سفرنامه جدید رو شروع کردید و گفتید که این دوره رو آماده کردید و حالا به پاس تشکر از خودتون میخواید برید سفر و بعد دوره رو روی سایت بزارید، من خیلی ذوق زده شدم و توی دلم گفتم کاش استاد زودتر این دوره رو آپلود میکردن
و امشب اونقدر ذوق زده بودم که قبل از گوش دادن به فایل معرفی، اول از همه رفتم و این محصول رو خریدم، انگاری تا دوره رو تهیه نمی کردم خیالم تخت نمی شد
استاد وقتی دوره کشف قوانین رو داشتم کار میکردم و برای بار دوم و به طور جدی تر به سوالات جلسه دوم و سوم جواب دادم، دیدم که من هر جایی توی زندگیم رشد کردم، دقیقا زمانی بوده که به اون احساس لیاقت کافی رسیده بودم
و از اونجایی که گفته بودید برای رسیدن به خواسته های جدیدتون هم از اون فرمول موفقیتهای قبلی تون استفاده کنید، شروع کردم به کار کردن روی احساس لیاقتم
(استاد برام خیلی جالبه که دقیقا همین حرفها رو شما توی همین فایل هم گفتید که با خوندن کامنتهای بچه های کشف قوانین متوجه شدید که باگ اصلی بچه ها بحث لیاقته)
استاد برای این که بدونم توی بحث لیاقت چقدر دارم پیشرفت میکنم، یکی از مواردی که توی کدنویسی روزانه ام می نوشتم این بود که هدیه ای دریافت کنم (استاد باورتون میشه یه روز صبح که رسیدم سرکار، دیدم که روی میزم یه بسته شکلاته و با خودم گفتم: یس این کد امروز ران شد) ولی در بیشتر روزها این خواسته ام تیک نمی خورد (البته که امروز هم شما این دوره رو روی سایت گذاشتید و من یکی از بزرگترین هدایای ممکن رو گرفتم)
استاد یکی از جاهایی که من توی زندگیم تاثیر احساس لیاقت رو به وضوع دیدم توی موضوع کارم بود، من سال 90 به عنوان کارشناس نرم افزار، جذب یه شرکت خوب و بزرگ شدم، اون موقع مدیر نرم افزار بودن برای من خیلی بزرگ بود و به خاطر ظرف کوچیکی که داشتم، اصلا دلم نمی خواست که مدیر هم بشم، چون توی ذهنم من مدیریت فقط دردسر بود علی الخصوص مدیر نرم افزار بودن توی یه شرکتی که بیشتر واحدهاش، سیستمی شدن و با نرم افزار کار میکنن
من سال 97 از اون شرکت اومدم بیرون به دلیل پایین بودن حقوق و بالا بودن حجم کاریم، ولی سال 1400 و زمانی که توی دوره ارزشمند دوازده قدم بودم و طی تماس همون شرکت و تو شرایطی که واقعا برام فرش قرمز انداخته بودن من به عنوان مدیر نرم افزار به اون شرکت برگشتم
این تو شرایطی اتفاق افتاد که شاید خیلی از آدمهای دیگه ای هم بودن که از لحاظ دانش و تخصص از من قوی تر بودن(چون احساس لیاقت مهمه نه دانش و تخصص) ولی توی اون شرکت، شرایطی پیش اومده بود که صداقت معیار اول اونها برای این پوزیشن شده بود و چون من احساس لیاقت کافی برای این موضوع رو در خودم ایجاد کرده بودم، طی یه سناریوی عالی از خدای مهربونم بازگشت شکوهمندانه ای به این شرکت داشتم
استاد توی این چند تا فایل اخیر سفرنامه، کامنت خیلی از بچه ها رو که می خوندم می دیدم که دارن در مورد بحث احساس لیاقت صحبت میکنند، و با خودم گفتم واقعا شما فرکانس های بچه های سایت رو دریافت میکنید و به فراخور این موضوع دوره ای رو تهیه می کنید
استاد باورتون میشه وقتی اولین بار از زبان شما شنیدم که احساس لیاقت یعنی این که شما فی الذات ارزشمند هستید، اونقدر این جمله اتون برای من گنگ و ثقیل بود که یعنی چی؟ مگه این عمل من نیست که به من ارزش میده، البته که فاصله بین فهمیدن تا درک کردن موضوع با پوست و استخوونم هم زمان می بره و نیاز به تکامل داره
استاد وقتی این فایل رو پلی کردم سبک فیلمبرداریش فوق العاده بود، این نگاه شما به صورت مستقیم یه طوری بود که انگار شما فقط و فقط با شخص من داشتید صحبت میکردید و این حرکت مناظر زیبا پشت سرتون و این حرکت ماشین با سرعت به سمت جلو، یه جورایی برام نشونه حرکت توی اون جاده آسفالت جنگلیه با سرعت بالا بود که ته تهش به بهشت ختم میشه
استاد همه جوره از شما و خانم شایسته عزیز ممنونم
شما اونقدر توی خودشناسی به من کمک کردید که اگه تنهایی می خواستم این مسیر رو طی کنم بعید می دونم که عمر من قد میداد و آخر هم نادان و جاهل از این دنیا میرفتم
مامانم گاهی وقتها که فایل های شما رو گوش میده، میپرسه این عباسمنش مگه چند سالشه؟ چقدر عمیق این مسائل رو درک کرده
چقدر هم مثال از خودش داره انگار صد سال عمر کرده، البته که من می دونم که خدا به عمر شما برکت داده و یک روز شما و یک ساعت شما پر از آگاهی و چیزهای جدیده، برخلاف اکثریت ما که اکثر روزهامون مشابه همدیگه اس
خدایا بابت این دوره جدید و آگاهی های جدید شکرت
من برم به سوالهایی که توی فایل مقدمه گذاشتید جواب بدم
سلام بر یگانه معبود زیبایی من
سلام بر استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان و تموم دوستان سایت
دقیقا استاد این حرفاتون عین اب روی اتیشه برای من تو یکی از کامنتامم گفتم من تا یه سنی دقیقا هر چیزی رو میخواستم به راحت ترین شکل ممکنش میخریدم برای ما دهه شصتیا هر چیزی خریدن راحت نبود. مثل الان ولی من تو سن 14 پانزده سالگی برای خودم کامپیوتر خریدم کامپیوترم تازه اومده بود من خواستم و خریدم با پول خودمم خریدم من بالاترین گوشی رو خواستم و N95 نوکیا که اون زمان بالاترینش بودو خریدم من اون دوره 18 تا 22 سالگی خودمو خیلی دوس داشتم و دقیقا تموم دخترا بهم پیشنهاد دوستی میدادن چون من خودمو لایق میدونستم خودمو عاشقانه دوس داشتم من خودمو لایق میدونستم و این احساس لیاقت و باور بهترین بودنم از اینجا اومده بود که من بچه پولدارم که حالا دقیقا از کل فامیل ما بهتر بودیم دقیقا تلویزیون رنگی اومد ما اولین نفری بودیم که خریدم ولی انصافا هیچ چیز خواستی رو پدرم برای من نخرید با قدرت میگم هیچ چیزی رو برام نخرید ولی من چون اون حس بچه پولداره رو داشتم راحت هر چیزی رو میخواستم به راحت ترین شکل ممکنش میخریدم
دقیقا خودمو لایق میدونستم بالاترین خط رو خواستم و کد یک خریدم بالاتر گوشی،راحت ماشین خریدم
من این حسو خیلی خوب درک میکنم و دقیقا فردا این دوره رو میخرم چون میدونم چه نتایجی داره و میگیرم
واقعاااا خدارو هزار مرتبه سپاسگذارتم که منو به این سایت هدایت کرد و منو به یکی از بهترین استاد ها و دستانش معرفی کرده
سلام به استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
خیلی خوشحالم که این دوره تولید و ضبط شده چون احساس لیاقت همون چیزیه که من بارها و بارها به خاطر نداشتنش ضربه خوردم و هرچقدر بیشتر بررسی میکنم میبینم دقیقا خودم با دستای خودم جلوی ورود نعمت ها و ثروت ها رو گرفتم دقیقا مثل همون مثال اکسیژن که خودمون جلوی بینی خودمون رو گرفتیم و میگیم اکسیژن نیست ولی شکر خدا و به برکت دوره دوازده قدم دارم آرام آرام میفهمم از کجا دارم ضربه می خورم و دارم آرام آرام دستم رو از جلوی بینی ام برای ورود اکسیژن بر میدارم.
خیلی دوست داشتم همین الان وارد دوره احساس لیاقت بشم ولی فعلا امکانش نیست:
به این دلیل که درحال حاظر من دارم روی دوره دوازده قدم کار میکنم یادمه اون اوایل که دوره دوازده قدم شروع شد من هم با استاد شروع کردم ولی ادامه ندادم و الان میبینم اون دوستانی که دوازده قدم رو شروع کردن امروز چه نتایج بزرگی گرفتن که یکی اش خرید راحت دوره احساس لیاقت بود که من نتونستم و الان برام مقدور نیست پس اول دوازده قدم رو متعهدانه تا انتها میرم اگه متعهد باشم قطعا مثل اعضای خانواده ام منم تغییر میکنم و خرید دوره برام بسیار راحت خواهد بود حالا چه 5 تومن باشه چه 8 تومن و برام جالبه یه بررسی کلی کردم بین بچه زرنگ های سایت مثل رضا عطار روشن عزیز مثل سیدعلی خوشدل عزیز مثل عادله کیانی فر عزیز مثل سعیده شهریاری عزیز و…….که نتایج عالی گرفتن و دیدم بدون استثنا همگی دوازده قدم رو تا انتها رفتن و خودم هم به طرز جادویی به این دوره هدایت شدم که داستانش رو در قدم اول تعریف کردم.
اما درباره این فایل:
من در کار خودم مهارت بسیار بالایی دارم و وقتی کاری برای مشتری انجام میدم با اینکه اون کار یه شاهکار بوده و هیچکس نمی تونست از پسش بربیاد ولی من به طور ماهرانه ای انجامش دادم ولی به دلیل کمبود احساس لیاقت به دلیل اینکه برای خودم و مهارتم ارزش قائل نیستم یا مشتری پولی بابتش پرداخت نمیکنه یا پول بسیار کمی پرداخت میکنه بعد من هم بخاطر اینکه نجواها دست از سرم بردارند میگم من برای رضای خدا این کار رو انجام دادم و اگه من به خلق خدا کمک کنم خدا هم به من کمک میکنه که به لطف این یکی دو قسمت معرفی دوره احساس لیاقت و همچنین به برکت جلسه 4 قدم دوم چندتا ترمز در این طرز تفکر پیدا کردم یکی اینکه من خودم رو لایق ثروت بیشتر نمیدونم و فکر نمیکنم که کاری که من کردم ارزشمنده و من لایق این هستم که پول خوبی بابت اون خدمتم دریافت کنم ترمز بعدی که بهش پی بردم این بود که رضا و خشنودی خدا رو گره زدم با فقر یعنی فکرمیکنم اگه کار رایگان انجام بدم خدا خوشش میاد و ترمز بعدی هم اینه که انگار من یادم رفته جهان جهان لیاقت هاست جهان به فرکانس من پاسخ میده نه اینکه با من معامله کنه و چه فرکانسی بهتر از فرکانس احساس لیاقت.
با عشق تعهد میدم با قدرت دوره دوازده قدم رو متعهدانه تا انتها برم و آرزوی خرید دوتا دوره رو دارم یکی قانون سلامتی و دیگری احساس لیاقت و مطمئنم مسیر رسیدن به این دو دوره از دوره دوازده قدم میگذره.
ممنونم استاد
ممنونم از بچه های سایت الهی بابت کامنت های زیبا.
احمد عزیز
پسر گل کاشتی با ترمزهایی که پیدا کردی…
منم مثل شما با کلی نگاه عجیب و غریب راجع به پول و ….راضی و خشنود کردن خداوند و جهت رضایتمندی اون گاهی اصلا پول نمیگرفتم…یعنی کلا این باگ فقر و چجوری ما گره زدیم به رضایت خداوند من یکی موندم…کار میکنیم پول نمیگرفتیم که خدا راضی باشه..البته همه این باگ رو داریمها…. آقا رضا عزیزم تو فایلاش میگفت منم برای رضا خدا پول نمیخواستم بگیرم….
یه ضربه سهمگین کلا همه بچههای مذهبی خوردن که آقا پول گرفتی آدم خوبی نیستی…
من خودم یه کاری میکردم طرف تراول از جیبش درمیاورد میگفت بردار……
بخدا یکی برمیداشتم میگفتم بسه… یعنی طرف میخواست خودش بده ولی درون من هنوز مشکل داشت…اونوقت انصافا از جهان چه توقعی داریم ما
با هدایت به خدا مهربان با قدرت این مسیر رو پیش میریم و این علف هرزهارو از سر راه برمیداریم تا جریان ثروت راهش باز بشه.
علیرضا فرح بخش (پدر خانواده)
به نام تنها رب و فرمانروای یگانه و بلامنازع من و جهان هستی
هم او که به من جان بخشید
هم او که به من علم و دانش آموخت
هم او که من را در این مسیر زیبا و دوست داشتی و در میان جمع دوستان هم فرکانسی و عزیز خودم قرار داد.
و بی نهایت سپاسگزارم از استاد خوبی ها و دست بی نظیر خداوند قادر که پیامبر و مرشد ماست در این مسیر زیبا و دوست داشتنی و الهی.
و از خداوند شاکرم بخاطر وجود ارزشمند و قلم بسیار رسا و زیبای خانم شایسته عزیز که به نوعی چراغی است در این مسیر زیبا و همراهی است قدرتمند در کنار استاد عباس منش.
و بالاترین سپاسگزاری من از خداوند بخاطر لطفی است که به من داشته تا بتوانم به همراه همسر عزیزم و دختران زیبا و دوست داشتنی خودم که هدیه های زیبای خداوند به من هستند، در این مسیر زیبا همراه و هم کلام و همسفر باشیم و از با هم بودن در این مسیر لذت ببریم، به یکدیگر عشق بورزیم و به همدیگر انرژی بدهیم و بی نهایت شاکرم بخاطر آرامشی که به لطف و فضل پروردگارم در زندگی ام جاری شده است و هر روز بیشتر و بیشتر می شود.
سلام و هزاران سلام بر همگی دوستان و استاد عزیز و همراه گرامی شان (عزیز دلشان)
این کامنت را در تاریخ 1402/07/22 ساعت 10/30 شب بعد از اینکه طی چند روز گذشته فایل های معرفی دوره لیاقت و علائم لیاقت 1 و 2 را گوش کردم و چندین صفحه از کامنت های معرفی دوره را خواندم و بعد از اینکه از یک پیاده روی تقریبا یک ساعته با خانواده برگشتم نوشتم و در اینجا مراتب سپاسگزاری خودم را از استاد و خانم شایسته و تمام دوستان بخاطر تمام این آگاهی های ناب و خالص اعلام می دارم و البته که این دوره را با عشق و شادی و سپاسگزاری از خداوند و استاد خریداری کردیم و اکنون در سبد محصولات خانواده فرح بخش موجود می باشد و به امید خدا ذوق و شوق فراوانی برای استفاده و عمل به آگاهی های آن داریم و به زودی برای اعلام نتایج بی نظیر برمی گردیم.
احساس لیاقت پاشنه ی آشیلی است که من سالهای سال در زندگی با آن مواجه بوده ام و دست و پنجه نرم کرده ام.
مسأله ای که خیلی وقت ها باعث شده که به راحتی و بدون اینکه به آن توجهی داشته باشیم و از روی جهل و نادانی مطلق، خود را از ثروت و نعمت و عشق و محبت و صمیمیت و در کل از تمام زیبایی های جهان هستی دور و دورتر کنیم.
شاید که نه؛ حتماً این موضوع احساس لیاقت مهمترین و اصلی ترین ترمز در زندگی و پیشرفت حداقل من یکی بوده و هست، ولی به لطف و فضل خدای مهربان و به برکت کلام گهربار استاد عزیز و با پشتکار و اراده خلل ناپذیر خودم در این مسیر به زودی و آهسته آهسته و قدم به قدم با هدایت های الله مهربان و با راهنمایی ها و انجام تمرینات استاد و مرشد عزیزم رفع شده و تمام ناکامی های سالهای گذشته را از یاد خواهیم برد و به دست فراموشی سپرده خواهد شد.
اما جاهایی که احساس لیاقت داشتم:
-یادم می آید در سال های آخر دبیرستان بودم و درسم هم نسبتاً خوب بود و به خودم اطمینان داشتم که رشته خوبی در دانشگاه قبول می شوم (بخاطر باوری که آن روزها داشتم که برای موفقیت حتماً باید درس بخوانم و تحصیلات دانشگاهی داشته باشم)، که در همان سال اطلاعیه ای از طرف آموزش و پرورش اعلام شد که دانش آموزان مقاطع بالای تحصیلی در دبیرستان می توانند در آزمون ورودی دانسشرای دبیری شرکت کنند و بعد از دو سال تحصیل به عنوان دبیر در مدارس ابتدایی تدریس کنند و اعلام شده بود که حتی در این دو سال که درس می خوانند حقوق هم دریافت می کنند؛ خانواده ام به شدت تمایل داشتند که در این آزمون شرکت کنم چون به عقیده آنها شغل معلمی شغل دولتی خوبی بود و حقوق ثابت و بیمه داشت و یا به قول آنها آب باریکه ای بود که کم بود ولی بالاخره تا آخر عمر این آب باریکه بود.
ولی من آن روزها آرزوهای بزرگتری در سر داشتم و حداقل آن این بود که به رشته های بالاتر و طی کردن مراحل بالاتر تحصیلی و به گرفتن مدرک های معتبر دانشگاهی و شغل های بهتری از نظر جامعه و دیدگاه مردم امید و اطمینان داشتم؛ بخاطر همین با اصرار خانواده در آن آزمون ثبت نام کردم ولی روز آزمون حتی حاضر نشدم در آن شرکت کنم و این کار را انجام ندادم و الان هم اصلاً بابت آن تصمیمی که گرفتم ناراحت نیستم چون خودم را لایق درجات بالاتر می دانستم، بماند که شاید بخاطر مسائل دیگری که خودم را لایق ندانستم نتوانستم آن سال در هیچ دانشگاهی قبول شوم.
-جای دیگری که احساس لیاقت خودم را نشان دادم و هنوز هم خیلی وقت ها به آن فکر می کنم و بابت عقیده ای که آن زمان داشتم تا حدود زیادی به خودم افتخار می کنم، در زمان خدمت سربازی بود که در رسته ای که خدمت می کردم بخاطر مدرک کارشناسی که داشتم تنها سرباز درجه دار بودم که خیلی وقتها حتی کادر رسمی هم به من احترام می گذاشتند. بعد از طی شدن دوره سربازی و زمانی که می خواستم از فرمانده رسته برگه تسویه را بگیرم برای انجام مراحل پایانی خدمت و گرفتن کارت پایان خدمت، چون من آنجا خیلی خوب کار کرده بودم و تقریباً تمام کارها را به نحو احسنت و با تمرکز بالا و با حداقل اشتباه انجام می دادم، فرمانده چندین روز از این کار امتناع می کرد و با من صحبت می کرد برای اینکه به عنوان درجه دار و کادر رسمی با درجه نسبتاً بالای نظامی در آنجا استخدام شوم که این به معنای این بود که باید به مدت سی سال (30 سال) به عنوان یک نظامی خدمت می کردم؛ که با توجه به اصرارهای زیاد فرمانده و اطرافیان او نپذیرفتم و تنها دلیل من برای عدم پذیرش آن هم این بود که من شغلی را دوست دارم که در آن حداقل آزادی زمانی و مکانی داشته باشم (راستش آن روزها بخاطر باورهای بسیار محدود از نظر مالی اصلاً به موضوع ثروت زیاد و ثروتمند شدن فکر هم نمی کردم و خودم را لایق ثروت نمی دانستم، ولی همیشه به اینکه شغلی داشته باشم که آزادی زمانی و مکانی داشته باشد زیاد فکر می کردم و به آن توجه می کردم) و الان هم وقتی به گذشته نگاه می کنم با توجه به همان باورها گذشته ام شغلی دارم که نسبت به بقیه شغل هایی که در شرکتهای خصوصی وجود دارد طبق درخواست هایم آزادی زمانی و مکانی بسیار خوبی دارد و از لحاظ ساعت شروع کاری که ساعت مشخصی ندارد و اینکه زیاد در محل کار نیستم و بیشتر به جای اینکه در شرکت باشم در شهر هستم و آزادی خیلی بهتری دارم ولی باز هم به خاطر همین عدم احساس لیاقت هنوز از نظر مالی به نقطه خوبی و چیزی که در نظر دارم نرسیده ام.
-اوایل سال گذشته (سال 1401) دوره قانون سلامتی را خریداری کردیم و در ابتدا با اکراه آن را شروع کردیم و نمی دانستیم که توانایی اجرای آن را در زندگی داریم یا نه؟ ولی به لطف خداوند تمام خانواده با قدرت آن را شروع کردیم و تا الان هم با تمام قوا ادامه داده ایم و خود را از ابتدا لایق سلامتی دانستیم، لایق این دانستیم که می توانیم به سلامتی کامل برسیم و در این راه از طرف خانواده من مقاومت بسیار زیادی بود که آن را رها کنیم و به سیستم گذشته برگردیم چون تقریبا دیگر بعد از آن زمان در هیچ میهمانی شرکت نمی کردیم و یا اگر هم شرکت می کردیم بخاطر سبک غذایی از غذاهایی که آنها می پختند نمی خوردیم، ولی به خاطر عزت نفس و لیاقتی که در خود می دیدیم که ما لایق هستیم که در بالاترین درجه سلامتی باشیم و از بهترین مواد غذایی استفاده کنیم با قدرت پیش رفتیم و جهان و کائنات هم در مقابل خواسته ما تسلیم شد و سرتعظیم فرود آورد و به لطف خدا تا این لحظه آن را ادامه دادیم و تا آخر عمر هم انشاالله ادامه خواهیم داد و ورزش های دوره را نیز هر روزه بدون توقف و NON STOP انجام می دهیم و بخاطر این سلامتی فوق العاده، انرژی بالا و اندام زیبایی که پیدا کرده ایم از استاد سپاسگزاریم و خداوند بزرگ را نیز شاکر بوده و هستیم.
و اما جاهایی که عدم احساس لیاقت باعث شده نتوانم پیشرفت کنم و درجا زدم:
-روزهای اولی بود که از خدمت سربازی برگشته بودم و همانطور که قبلاً گفتم بخاطر اینکه دوست داشتم آزادی زمانی و مکانی داشته باشم و ساعت کاری و محل کارم را خودم تعیین کنم و با توجه به اینکه آن زمان در شهر من تازه شرکتهای کاشی افتتاح شده بود و هر روز در حال گسترش بود، با تحقیق و بررسی فهمیدم که یکی از مواد اولیه مورد نیاز شرکتها نایلون های مخصوصی بود برای روکش بسته های کاشی که هنوز هم این نیاز وجود دارد و الان شرکتهای زیادی برای تأمین این خواسته تأسیس شده و به ثروتهای زیادی هم رسیدند، ولی آن موقع چنین شرکتی در شهر ما وجود نداشت و با بررسی پی بردم که برای تأسیس چنین شرکتی در مراحل اولیه سرمایه خیلی زیادی نیاز نیست و می توانم با یک مغازه نسبتاً خوب که پدرم آن زمان مغازه اش را داشت و همچنین خرید یک دستگاه تولید این نوع نایلون و خرید مواد اولیه لازم کارم را شروع کنم، اما وقتی که خواستم این ایده را اجرا کنم تمام اعضای خانواده درخواست شراکت داشتند و من بخاطر عدم اعتماد به نفس و عزت نفس نتوانستم به آنها نه بگویم و بخاطراحساس عدم لیاقتی داشتم که من اگر این کار را بدون آنها شروع کنم انسان خودخواهی هستم و عذاب وجدان داشتم و با توجه به اینکه دوست نداشتم در کارم هم شریکی داشته باشم اصلاً آن کار را شروع نکردم و چون تازه ازدواج کرده بودم برای اینکه بتوانم مخارج زندگی را تأمین کنم به تنهایی و بدون همسرم برای کار و کارگری به بندرعباس رفتم و ماهها در بندرعباس به عنوان کارگر در سوپر مارکت کار کردم و حتی دیگر به آن ایده فکر هم نکردم.
– یا جایی دیگر بعد از پایان سربازی شوهرخواهر یکی از دوستان نزدیکم که در کرج یک شرکت بزرگ راهسازی داشت و هنوز هم دارد، چون دنبال شخصی مورد اعتماد برای انجام امور مالی شرکت و تحویل تمام حسابهای بانکی شرکت به آن شخص بود دوستم به من پیشنهاد داد که یک دوره کوتاه حسابداری به هزینه آن شرکت بگذرانم و به عنوان حسابدار و معتمد در آنجا مشغول بکار شوم و حقوقی که آن زمان برای این کار به من پیشنهاد شد (تقریبا اگر اشتباه نکنم سال 1378) ماهیانه چیزی بین 4 الی 5 میلیون تومان بود یعنی تقریباً نزدیک به بیش از 50 برابر حقوق یک کارمند در آن زمان و یک خانه شخصی برای زندگی و ماشین شخصی برای ایاب و ذهاب؛ ولی من به دلیل عدم احساس لیاقتی که در خود می دیدم و اینکه نمی توانم از عهده آن بربیایم آن را قبول نکردم و همانطور که گفتم برای کارگری به بندرعباس رفتم.
-و یا در شغلی که الان هستم و فعالیت می کنم به جرأت می توانم بگویم که کسی هستم که کارفرما به راحتی به من اعتماد کرده است و روزانه میلیاردها تومان پول و چک دستم است و آن را به راحتی با حواله های بانکی جابجا می کنم و مطمئن هستم که کار خیلی بزرگ و حساسی دارم و از نظر کارفرما و مدیران ارشد آن مجموعه درستکار و صادق و قابل اطمینان هستم، ولی من خودم را بخاطر این صداقت و درستکاری باارزش نمی دانم و نمی توانم بخاطر این صداقتی که دارم و بخاطر امانتداری و صداقت در کارم و به اندازه لیاقتی که دارم، درخواست افزایش حقوق نمایم و حتی یک سالی است که می خواهم از کارم بیرون بیایم و بیزنس شخصی خودم را راه اندازی کنم (بیزینسی که مدتها به آن فکر می کنم و برای آن سالها هزینه کرده و آموزش دیده ام و تا حدودی در آن مهارت کسب کرده ام) ولی با استعفای من موافقت نمی کنند و من هم باز بخاطر این احساس عدم لیاقت با همان شرایط در آنجا مشغول هستم و به قول معروف روزگار می گذرانم و هنوز هم نمی دانم که دارم درست عمل می کنم یا …؟؟؟!!!
اگر بخواهم از این موارد در زندگی ام بگویم به طور قطع به یقین مثنوی هزار من کاغذ خواهد شد و یادآوری از ناکامی های گذشته، گذشته ای که همین امشب وقتی با خانواده در حال پیاده روی بودیم در این مورد خیلی زیاد در این مورد با هم صحبت کردیم و موارد خیلی زیادی از احساس عدم لیاقت که در اینجا مجالی برای آنها نیست را در زندگی خودمان یافتیم؛ ولی برای خود ما یادآوری بود و تلنگری که باید به شدت و با همت عالی روی این موضوع کار کنیم و حتماً هم با تعهد بر انجام کار روز به روز بهتر و عالی تر خواهیم شد.
و اما مهمترین و اصلی ترین موردی که می توان به آن اشاره کنم و یکی از بارزترین پاشنه های آشیل من بوده و هنوز هم تا حدود زیادی هست، اینکه خودم را لایق نعمتها و ثروتهای بی نهایت و فراوان خداوند نمی دانستم و شاید هنوز هم تا حدود خیلی زیادی این مورد را دارم، و به قول استاد که در یکی از فایل هایشان فرمودند، به یاد می آورم که من هم هر وقت از خداوند چیزی را درخواست می کردم به دنبال آن این حرف یا این فکر نیز بود که “خدایا اگر لایق آن هستم به من عطا کن” یعنی خودم را لایق آن نعمتها و ثروتها نمی دانستم و این یعنی بالاترین درجه شرک به خداوند و عدم لیاقت بابت استفاده از نعمتهای بی پایان و به غیر حساب او.
ولی الان به مدت تقریباً دو سال است که به لطف و فضل خداوند با خانواده به این سایت و فضای خوب و عالی هدایت شدیم و فایلها و دوره های استاد را گوش کرده و تمرینات آن را تا حدودی انجام دادیم و نسبت به قبل خیلی بهتر شده ایم ولی هنوز اول راه هستیم و خیلی خیلی باید بیشتر بر روی این نقاط ضعف کار کنیم و آنها را قدرت بخشیده و جزئی از شخصیت خود کنیم؛ که با توجه به اینکه دوره هایی مثل قانون سلامتی، عزت نفس، عشق و مودت در روابط، روانشناسی ثروت 1 و کتابهای استاد را در سبد محصولات خانواده داشتیم، بلافاصله این دوره را بعد از اینکه روی سایت قرار گرفت خریداری کردیم و به امید و لطف خدا با استفاده از این آموزش ها و آگاهی های ناب هر روز بهتر شده و در مدارهای بالاتری قرار خواهیم گرفت و به فضل خداوند و به لطف دست قدرتمند او استاد عباس منش عزیز درهایی از ثروت و نعمت در زندگی مان گشوده می شود و زندگی سراسر زیبا و رؤیایی را برای خود می سازیم.
در پایان برای تمام عزیزان و همسفران گرامی و دوست داشتنی در این مسیر زیبا آرزوی سعادت و خوشبختی و ثروتها و نعمتهای فراوان و به غیرحساب پروردگار را دارم.
و از استاد عزیزم بخاطر تمام زحماتی که کشیده و می کشند بسیار سپاسگزارم و برایشان عمری طولانی به همراه سلامتی و ثروت بی انتها در تمام جنبه های زندگی در کنار یار مهربان شان و عزیز دلشان (خانم شایسته عزیز) را دارم.
در پناه خداوند و رب الارباب شاد ، پیروز ، ثروتمند ، سعادتمند و لیاقتمند در دنیا و آخرت باشید
یا حق
پدر عزیز
خیلی خیلی مچکرم از اینکه تجربیات زندگیتون رو با ما به اشتراک گذاشتین و اینطوری ما هم میتونیم بفهمیم ما هم همچین نگاهی به زندگی داریم یا نه..به قول استاد مثال زدن تنها راه فهموندن یه موضوعه…
من از خودم مینویسم امیدوارم این نگاه کمکتون کنه.
بنظر من جهان هیچ فرم و قالبی نداره..اینو تازه به یقین رسیدم و اونچه که من میگم میشه…یعنی اینکه الان ما شبیه به گذشته ما نیست و خیلی بهتره کاملا طبیعیه و اصلش همینه ولی ذهن هی اررور میده که هیچی شبیه به قبل نیست…مطمئنی مسیر درسته؟
من همچین مواقعی میگم آره قربونت همه چیز درسته شما توکل کن به هدایت.
و یه درس دیگه اینه که وارد چالشها بشم…یا حالا فرصتها…گاهی وقتا واقعا ترسها آدم رو میخواد یجا نگه داره ولی هر بار به خودم میگم اگر خداوند این رو در مسیر زندگی من گذاشته یقینا تواناییاش رو هم به شخص بنده داده…چرا که خودش گفته ما هیچ کس رو بیش از حد توانش بهش مسئولیت نمیدیم.
کلا اینایی که بهشون میگم ذکر مقدس رو زیاد تکرار میکنم مثلا:
در دل هر سختی آسایش و رفاهش هم هست.
یا
تو اشرف مخلوقاتی بابا…یه ذره بخودت و تواناییهات اعتماد کن…نترس…ببین خدا چندجا کمکت کرد…چی باعث میشه واقعا فک کنی اینبار تنهات میزاره یا خوابش میبره…
و اوست خدایی که هرگز خواب نمیگیردش.
در پناه عشق جان باشید
نکته برداری معرفی دوره احساس لیاقت قسمت اول
1. بهبود دائمی یعنی استاد که خودشون میگن باید سعی کنیم هر روز یک پیشرفت کنیم خودشون دارن روی محصولاتشون این نکته رو رعایت میکنند، توی سریال زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا این نکته کاملاً مشخص بود که با بهبودهای دائمی کوچک و هر روزه چه تغییرات عظیمی مثلاً در پرادایس رخ داد یا مثلاً با بهبود کوچولو کوچولو توی دوره دوازده قدم من خودم بعد از یک سال پیشرفتهای خوبی داشتم و جالب اینه اصلاً متوجه نشده بودم که پیشرفت کردم ولی اگه ثبت کرده باشیم خیلی راحت میتونیم حال و هوای قبل و بعد از تغییرات رو با هم مقایسه کنیم
2. قانون جهان هستی چیه؟ قانون اینه که ما در هر لحظه در حال ارسال فرکانسهایی به جهان هستی هستیم و جهان هستی در هر لحظه به ما واکنش نشون میده و اتفاقات شرایط افراد ایدههای متناسب با فرکانس ارسالی ما رو به ما بر میگردونه و مهمترین فرکانس ارسالی که در اغلب لحظات در حال ارساله فرکانس ارزشمندی یا فرکانس بی ارزشیه
3. ریشه اصلی باورهای ما باور احساس لیاقت بی قید و شرط یا نداشتن این باوره! دوستانی که به خود شناسی بیشتر رسیدن خیلی راحت این موضوع رو بارها تکرار کردند و با نگاه کردن به افراد بسیار موفق در هر حوزه ای میتونیم متوجه این داستان بشیم که این آدم واسه خودش و کار خودش ارزش قائله
4. تفاوت بین عزت نفس و احساس خودارزشمندی: احساس خودارزشمندی باید به این دلیل که ما به دنیا اومدیم داشته باشیم فقط همین!! یعنی ما اینقدر ارزش داشتیم که خداوند از روح خودش در ما دمیده باشه و با اومدنمون به این دنیا بی واسطه داره هدایتمون میکنه! خدا برای هدایت کردنمون نگاه به پول توی بانکت نمیندازه نگاه به تعداد دوستات نمیندازه نگاه به فالورات نمیندازه نگاه به درامدت نمیکنه نگاه به جنسیتت نمیکنه … فقط به این دلیل که ارزشمندی هدایت میکنه فارغ از رنگ چشمت رنگ پوستت قدت سنت این که کدوم کشوری به هیچ کدوم نگاه نمیکنه به خودت نگاه میکنه چون هر انسانی فارغ از اینکه بدونه یا ندونه ارزشمند به دنیا اومده و از دنیا میره ولی اعتماد به نفس بیشتر به عوامل بیرونی و دستاوردها برمیگرده
5. احساس ارزشمندی درون ما هست فقط باید پیداش کنیم این باور درون ما هست فقط روش گرد و غبار حرفهای بقیه نشسته باید کم کم پاک کنیم تا گوهر ارزشمند وجودیمون رو پیداش کنیم و نمایان کنیم
6. مهم نیست چرا و به چه دلیل احساس لیاقتمون ضربه خورده دنبال دلیل و مقصر نباشیم بیایم و روی خودمون کار کنیم و آگاهانه درستش کنیم و بقیه رو سعی کنیم که ببخشیم چون اون ها هم همینطوری بزرگ شده بودن و فکر میکردن کار درست همینه مثلاً مامانم فکر میکنه اگه من و با پسرخالم مقایسه کنه من پیشرفت میکنم (خودمم تا همین چند وقت فکر میکردم راه درستش همینه!) بنابراین اون کاری که فکر میکرده به صلاحم هست رو انجام داده ولی خب قانون رو نمیدونسته پس به جای اینکه بیام از مادرم از خودم خرده بگیرم که چرا هی خودم رو مقایسه میکنم بیام و کم کم پله پله درستش کنم تا قلبم آروم بشه تا حال دلم بهتر بشه و بعدش نتایج رخ میده
7. احساس عدم لیاقت باعث میشه
• نری به کسی که خوشت اومده پیشنهاد بدی
• دستت رو نبری بالا سر کلاس سوال بپرسی جواب بدی
• پیشنهاد ارتقای شغلی ندی
• برای خودت حد و مرز نداشته باشی و برای دیگران خودت رو به سختی بندازی
• خودت رو از بقیه پایینتر ببینی و نتونی خودت رو ارزشمند بدونی
8. احساس ارزشمندی توی درون خودته ربطی به بقیه نداره وقتی که خودت با خودت هستی داری چجوری با خودت حرف میزنی؟ این اون احساس لیاقت درونیه
9. ساختن احساس لیاقت درونی => احساس درونی بهتر => دریافت نعمتها => افزایش احساس لیاقت => احساس درونی بهتر و تقویت باور ارزشمندی => نتایج بزرگتر => …
درمورد بند دوم من همیشه از بازسازی احساس لیاقت یا عزت نفس میترسیدم، من از چکاپ کردن خودم میترسیدم، یادمه استاد میگفت بچهها تو دوره دوازده قدم یه سررسید پر کردن ولی من کلاً 4 تا کلمه نوشتم و سریع رد شدم چرا؟ چون از شناخت خودم و آشغالای زیر مبلا و فرش میترسم هنوزم هست این ترس ولی دارم میرم تو دلش من دوره رو خریدم و بهترین عملکردم از لحاظ خوندن کامنت و نوشتن کامنت و پایبندی به دوره توی این دوره احساس ارزشمندی بوده و بازم میخام بهترش کنم چون من بارها توی دورههای مختلف فهمیده بودم که مشکلم عزت نفسه ولی هی میگفتم نه بزار ثروت 1 رو کار کنم بزار راهنمای عملی رو کار کنم به رویاهام برسم عزت نفس که نتیجه عینی نداره و ای دل غافل از این که “عزت نفس ریشه همه موفقیت هاست” هنوز نمیدونستم احساس لیاقت چیه که بفهمم چقدر توش در همه مثالها من ته ته از لحاظ بدترین عملکرد رو دارم. این نشونه خوبیه شاید تغییر این باور خیلی سخت باشه و واقعاً روزهایی منو داره از پا در میاره ولی مطمئناً نتایج خوبی داره و تا الانم داشته که توی کامنتهای دیگم کم کم اشاره کردم
در مورد بند سوم من بعد از دوره احساس لیاقت وقتی استاد خودم رو میبینم که بسیار انسان متواضع فروتن و بسیار موفقی هست میبینم ایشون داره همه قوانین رو کاملاً درست اجرا میکنه مثلاً میگه برای خودتون ارزش قائل باشید برای کارتون مهارتتون ارزش قائل باشید خودتون مسییر خودتون رو برید مسیر هر کسی توی جهان یکتاست بیخیال باشید همه چیز درست میشه و این نشون دهنده اینه که همه افراد موفق هم ازین آگاهیها ناخودآگاه دارن استفاده میکنن
من به این دلیل که خودم رو لایق هم صحبتی با خدا نمیدونستم و هیچ وقت ایده ای بهم الهام نمیشد: ((چون خودم رو لیاقت هم صحبتی با خدا نمیدونستم
نتایج من توی یک ماه اول دوره:
من هیچ وقت جرئت نمیکردم سوال بپرسم از استادا یا جواب بدم در مورد موضوعی که بهش اشراف نداشتم و همش فکر میکردم من خلاق نیستم ایده ندارم ولی الان بعد از گذشت یک ماه هر وقت برام سوال پیش بیاد میپرسم هر وقت جواب بدم دستم رو میبرم بالا و جواب میدم هر ایده ای حتی هر چه قدر بدیهی باشه سر کلاس مطرح میکنم و جالب اینجاست که نه تنها استاد یا بقیه مسخرم نمیکنن بلکه میگن ببین چقدر خوب و خلاق تونستی تو به این مسئله نگاه کنی! حتی از قصد سوال هایی میپرسم که بسیار ساده باشن و یاد گرفتمشون ولی میپرسم که این ترسم از سوال پرسیدن خودم بهتر بشه
مورد بعدی مقایسه است که من الان خیلی کمتر دارم مقایسه میکنم هنوزم هست البته زیادم هست ولی نسبت به روز اول خیلی خیلی بهتره و آگاهتر شدم به مقایسه هام
مورد بعدی اینه که دارم کم کم برای خودم ارزش بیشتری قائل میشم مثلاً برای خودم قهوه میخرم شیرکاکایو میخرم دلستر میخرم کاری که هیچ وقت تنها بودم انجام نمیدادم و همش وقتی با بقیه بیرون میرفتم برای بقیه همه چیز میخریدم ولی برای خودم هیچ وقت چیزی نمیخریدم برای خودم دارم بیشتر ارزش قائل میشم و پول از جاهای مختلف سمتم میاد
من یه چند تا کتاب از دانشگاهم گذاشتم برای فروش و با اینکه اگهیش رفته خیلی عقب ولی هنوز مشتریها پیام میدن و سوال میکنن و تونستم چند تا کتاب رو به قیمت بسیار مناسبی بفروشم
کیفیت غذاهایی که این چند وقت دارم میخورم رو بیشتر دوست دارم و داره همه چیز میشه مثل روزای اول دوره دوازده قدم زندگیم روغن کاری شده
من همیشه برای دانشگاهم چندین ساعت توی مسیر رفت و برگشتم با ماشین – یه دوستی رو دعوت کردم به کافه و من مهمونشون کردم و ایشون ایده ای بهم گفت که بیام پادکستهای علمی و کتابهای حوزه کاری خودم رو از یه سایت رایگان گوش کنم و چقدر بعد از گذشت دو روز دو تا پادکست گوش دادم و از خستگی توی مسیر برگشت جلوگیری میکنه چون من مسیر رفتم رو که صبح ساعت 6 میرم فایل دوره گوش میکنم ولی مسیر برگشت به علت خستگی و اینکه دیروفته و تمرکز ندارم و خوابمم میگیره پادکست عالی جواب میده – این نکترم بگم من قبلاً عین تراکتور فایل گوش میدادم ولی درک الانم اینه که باید قانون یادم باشه که تا وقتی حالم خوبه و احساسم خوبه دارم درست عمل میکنم وقتی خستم و به خودم فشار بیارم یعنی بازم برای خودم ارزش قائل نیستم
جمله استاد: عاشقانه دوست دارم همه ما خودمون رو لایق خوشبختی بدونیم فقط به این دلیل که به دنیا اومدیم یعنی اگر که شما وارد این دنیای زیبا شدی یعنی لایق این دنیا بودی لایق خوشبختی این دنیا بودی لایق تمام نعمتهای این دنیا بودی هیچ شرط و شروطی هم نداره …
بیرون ز تو نیست هرآنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
بنام رب هدایتگرم
سلااام ب استاد بینظیرم
سلاام ب مریم دوسداشتنی
سلاام ب دوستان عزیزم
و سلام ب خودم ،خود ارزشمند و لیاقتمندم
ردپای50
خییلی خوشحالم وخداروشکر میکنم ک همدارشدم با این آگاهیا
مطمئنم زندگیمو دگرگون میکنه
احساس لیاقت و حس ارزشمندی
چیزی ک من تازه دارم متوجه میشم
ریشه ی تمام تضادها وشرایط نادلخواهم
رفتارهای نامناسب
کم محلی ها
نداشتن خواسته و آرزو
قانع بودن ب کمترین هاوحتی
گذشتن از خواسته ی قلبیم
نداشتن جسارت ن گفتن
و..
بخاطر همین عدم احساس لیاقت بوده
خدای من وقتی ک داشتم فکر میکردم ب این سوال ک:
چه مثالهای داری از ضربههایی که به خاطر «احساسعدم لیاقت» خورده ای؟
در چه مقاطعی از زندگی، احساسعدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟
من تمام مثال هاب استاد و تجربه کردم برام پیش اومده
اینکه:
معلم سوال پرسیده سرکلاس گفت هرکی بلده جواب بده ،فرقش باهمیشه این بود ک از اداره چند نفر اومده بودن برای ارزیابی معلم ک چطور آموزش میده
سوال خییلی راحتی بود من جوابشو میدونستم هنوزم تو ذهنمه
اکسایش چیست؟ جوابشم یادمه
زنگ زدن آهن میگن
چون دوستم پاشد حتی جوابو بلدنبود من بهش گفتم یواشکی
و بهش جایزه یه ماشین حساب خییلی خوشگل
چقد من حسرت خوردم، خودنو سرزنش کردم ک چرا بلد بودم و جرات نکردم پاشم و پاسخ بدم
تو دبیرستان هم نمیتونستم از استاد توضیح بیشتر بخوام چون خیلی از بچه ها سریع مبحثو میگرفتن و من میترسیدم اگه بپرسم بگن چقد دیر میگیره و خنگه
تو دانشگاه اصلا درس اصول1 و ک تخصصی بود متوجه نمیشدم از دوستم ک بغل دستم نشسته بود هی میپرسبدم ک کلافه شد ی بار گفت چرا از استاد نمیپرسی خخخخخ
ولی ترم های اخر خداروشکر یادگرفتم درخواست بدم
برای درس پیشرفته 1استادمون تسلط نداشت یکی از پسرا ک لیسانس دومشو داشت میگرفت
خییلی تسلط داشت رو درس
پاتخته بود داشت مسئله و حل میکردم من از استاد درخواست کردم ک بیشتر توضیح بده
وایشون گفت میخوایی برات توضیحش بدم
گفتم اره
و خیلی باحوصله برام کامل توضیح داد و باز گفت اگه متوجه نشدی بگو دوباره توضیح بدم خخخخخ
چقد حس خوبی داشتم بخاطر درخواستی ک کردم وپاسخی ک گرفتم
-بخاطر احساس عدم لیاقت نتونستم با شخصی ک خییلی خوشم میومد ازش و ایشونم بارها ب طور غیر مستقیم تمایلشو ابراز میکرد
یکی از همکلاسی هام بود ک معدل الف هم بود
من بخاطر اعتماد بنفسی ک داشت
راحت نظرشو میگفت درمورد درس،
ابراز وجود کردنش
بیشتر خوشم میومد چیزی ک خودم نداشتم دوسداشتم طرف مقابلم داشته باشه
یادمه دخترای کلاس تو هر جایی میدیدنش ازش سوال میپرسیدن اونم سوالات تمرینی و پاسخ تشریحی خخخخخ
طفلی کلی خجالت میکشید و فقط میخواست فرار کنه
و حتی ی سری توحیاط نشسته بودیم (دخترای کلاس)
ک یکی از دخترا با آب و تاپ تعریف میکرد گفت سر کلاس با پا
محکم زدم ب پاش ،گفتمم کیییی!!!!
گفت فلانی
گفتم چرااا
گفت داشته هی پاشو تکون میداده
منم محکم زدم ب پاش گفتم نکن حواسم پرت میشه
منو میگی اصن محووو شدم
دو روز تو شوک بودم خخخخخ
بعد ی مدت متوجه شدم کل دخترا عاشقش شدن خخخخخ
منم بخاطر همین عدم احساس لیاقت کشیدم کنار کلا
چراااا
چون فک میکردم لیاقت اون شخص خیلی بیشتر از منه
و بقیه دخترا لایق تر هستن تا من
واینکه بدنم میلرزید وقتی میدیدمش و اصلا نمیتونستم مستقیم ب چشاش نگاه کنم
-من خیییلی رفتارهای نامناسب و تحمل کردم خیییلی باج دادم
خییییلی تا ب مرز خفگی رسبدم
و افسرده شدم اصن ،فقط بخاطر احساس عدم لیاقت
وخود کم بینی ک داشتم، فک میکردم باید تحمل کنم تادرست بشه
-قدرت و جسارت نه گفتن نداشتم و نمیتونستم رابطه ی هایی ک اصلا دوسنداشتم و کات کنم
چرااا
چون میترسیدم تنها بشم
هیچکی دوسم نداشته باشه
چقدرررر درحق خودم ظلم کردم
خدایا منو ببخش
-ی باوری ک تو ذهن من و خانواده ی من شکل گرفته توسط حرف های پدرم
ک قناعت خوبه
همیشه باید ب کم قانع باشی
اسراف گناهه
حرااامه
پولو باید تو دستت نگهداری
برای روز مبادا
باید فقط در موارد لزوم خرجش کنی
همیشه ک میدیم بقیه ی چیز جدید گرفتن
هرچی، مثلا لباس
طلا
گوشی
فرش
ماشین
وحتی زیارت مشهد یا کربلا
اون خواسته هم در ماشکل میگرفت وقتی درخواست میدادیم
پدر میگفت هیچ وقت خودتو با همسایه ت مقایسه نکن
ب جیب خودت نگاه کن و کاری ب بقیه نداشته باش
همیشه اینو میگه حتی الانم
اینقد دیدیدم بقیه هرروز وسایل جدید لباس جدید فرش جدید
خونه جدید مسافرت های جدید
میرفتن
خرید میکردن
پیشرفت میکردن
این باور در من شکل گرفت ک
همه ی چیزهای خوب برای بقیه س، مال از ما بهترونه
امکانات خوب
تفریحات خوب
لباس های قشنگ
و..
اینکه من حتی نباید ب خواسته های جدید فک کنم
درخواستی داشته باشم
چون جیب ما کفاف این خواسته هارو نمیده
همین تکرار این افکار باعث شد من خودم و لایق ندونم ارزشمند ندونم
هیچ خواسته ای نداشته باشم
حتی ی لباس جدیدم درخواست نمیدادم شده بود عادت برام ک
لباسهای کهنه مو همیشه بپوشم
دیر ب دیر خرید میکردم
اول ک یادمه مادر یا خواهر های بزرگترم برام خرید میکردن
درحدی ک خودم میرفتم مغازه اصلا نمیتونستم انتخاب کنم
چراااا
چون باورم این بود باید ی چیز خییلی خوب بخرم ک قراره کلی ازش استفاده کنم رنگی بگیرم ک تو چشم نباشه ک تکراری نشه
خدااای من
حتی خواهرم همیشه میگفت رنگ مشکی بگیر همیشه چون ک تکراری نمیشه ومیتونی همیشه ازش استفاده کنی
همین اذیت شدن هام و اینکه بابا سخت میگرفت تو خرید کردن ها
و اینقد آرزو بردلم مونده بود
ک بدم میومد از پول
چرا
چون میدیم پدر پول داره
ولی میگه ندارم
خرجش نمیکنه
خسیسه
ب سختی پول میده دستم
اینقد این فرکانسو ارسال کردم
ک پول بده
پول نیست
ادم خسیس خوب نیست
و احساس عدم لیاقت داشتم
ک با شخصی همدار شدم برای ازدواج
ک دقیقا کپ پدرم بود
میگفت با من بساز
پول ندارم
واینقد حسم بدشد ک روزی ک رفتیم خرید عقد خواهرش هم اومده بودهمراهمون
ک ایشون شده بود راهنمای ما ک کجا بریم و من چون عزت نفس و اعتماد بنفس نداشتم وخودمو لایق نمیدونستم هم افتاده بودم پشت سرش
تاواینکه میدیدم داریم میریم سمت
مغازه های ک جنس ارزان وبی کیفیت دارن
اینقددد ب من برخورد هیچی انتخاب نکردم و کل مغازه هابی ک رفتم چیزی نگرفتم و تو تمام مدتی ک باهاشون بدم
احساسم ب شددددت آلارم میداد
ک زکیه این آدم، آدم تو نیست
و یک جا باخواهرش بحثش شد وسط خیابون شروع کرد ب هواررر کشیدن
و دیدم با چشمام
وباگوشام شنیدم ک کفر کرد
و برام تموم شد دیگه
درسته 6ماه تو دیوار بودم
ولی این بزرگترین هدبه ی خدا بود بهم ک بیدار شدم
ووب مرور هدایت شدم ب ابن مسیر رویایی پراز آرامش
پراز عشق
و پراز ثروت وحال خوب
اینایی ک گفتم مال گذشته ی من بود خداروشکر
الان خودم هدایت شدم
ب خیاطی وهرسری لباس های خوشگل وناز میدوزم
و الان یادگرفتم درخواست کنم
حتی از پدر
و پدر هم پاسخ میده و راحت هرچی ک بخوامو برام مبخره
ولی خب باز باورهای خودشو داره
مهم نبست بقیه چی فک میکنن
مهم افکار وباورهای منه ک همیشه بازتابشون وارد زندگیم میشه
بعد ازاین تضادی ک بهش خوردم
وارد ی رابطهی خیلی عالی شدم
ک دوسال و نیم طول کشید
و چقدرر ب رشد من کمک کرد
چقد بزرگتر شدم باهاش
چقد مهربانتر شدم
چقد بخشنده تر شدم
وچقدررر آرامشم بیشتر شد
چون اون شخص هم داشت رو خودش کار میکرد من با ایشون خدارو شناختم
چقد لذت بخش بود برام لمس آگاهی های ک درمورد خدا ازش دریافت میکردم
روحم و جلا میداد
و هرروز بزرگتر میشدم
تااینکه وابسته شدم بهش
ب آگاهییاش
من ب اون سخص ک دست خدا بود برام چسبیدم
و همین باعث تموم شدن رابطه مون شد
ودارم تازه متوجه میشم من بخاطر احساس عدم لیاقتی ک داشتم
میخواستم ایشون واسطه بین من وخدا باشه
چراااا
چون خودمو لایق نمیدونستم ک مستقیم باخدا ارتباط برقرار کنم
واین شد ک خدارو صدهزارررر مرتبه شکر
ب خود استاد
خود سایت هدایت شدم
و فهمیدم اگه چیزی واز دست بدم
قراره ی نعمت خیییلی بزرگتر و جدیدتر دریافت کنم
الان من خوشبختربنم
وعاشق خودمم
و خیلی خداروشکر میکنم بابت هدایتم ب این همه خوشبختی وعشق وآرامش
استاد عزیزمممم نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم
فقط میتونم بگم سپاسگزارم ازتون
واینکه عاشقتونممممم:))
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به همه ی عزیزان.
خیلی سورپرایز شدم چهارشنبه صبح که فایل معرفی دوره لیاقت روی سایت رفت.
انقدر ذوق کردم که بلافاصله به همسرم زنگ زدم و گفتم.
جفتمون سپردیم به خدا که ما این دوره رو میخوایم و مطمئنم میرسه دستمون در بهترین زمان.
خیلی سخته آدم بخواد از احساسِ بی لیاقتی و حسِ بی ارزشی که خودش برای خودش ساخته به واسطه افکارش حرف بزنه.
برای من سخته.
اما دیدم بچه ها نوشتن با شجاعت.
برای همین منم میخوام مثل بچه ها از خودم بنویسم…
من علارغم اینکه همیشه درسم خوب بود تو دوران مدرسه و دانشگاه هیچوقت تلاش نمیکردم که شرایط خوبی برای خودم خلق کنم، یعنی نمیدیدم خودمو، فکر میکردم معمولیه دیگه…
میفهمیدم درسم خوبه، نمره هام خوبن، خیلی هم تلاشِ خاصی نمیکنم و معمولی درس میخونما ولی متوجه نبودم که من این نعمتهارو دارم، این استعداد و هوش رو دارم در زمینه ریاضی و …
هنوزم قدردانِ خودم نیستم با مجموعه ی استعدادها و توانمندی هایی که دارم.
میدونم که دارما، بهم میگن، اما خودم باورشون ندارم که میتونم زندگیمو بهتر بسازم برای خودم.
یعنی ترمزِ ناتوانی غلبه داره بر توانایی هام.
با اینکه این همه کار کردم و موفقیت داشتم، بازم به چشمم نمیان.
زمانِ مدرسه ابتدایی، خجالتی هم بودم، با اینکه جواب سوال رو میدونستم، از ترس اینکه اشتباه بگم بقیه مسخره ام کنن نمیگفتم بلند، یه بار که یواش جواب رو گفتم یکی از اطرافیانم با صدای بلند جواب منو گفت و دیدم اون شجاعت کرده ولی من نه…
دوران تحصیلم تو دانشگاه کاردانی هم یادمه درس ریاضی رو که 3 ترم داشتیم، من سه بار 20 شدم از بس که دوست داشتم ریاضی مون رو.
ولی آیا اون 20 ها باعث شدن من متوجهِ هوش و استعدادم بشم؟ نه.
هنوزم برام معمولی بود…
برای کنکور کاردانی من درس نخوندم.
چون حس میکردم من که نمیتونم رشته ی الکترونیک دانشگاه خوب قبول شم.
فکرِ مخربِ منو ببین…
نمره هام خوب بودنا، ولی خودم خودمو باور نداشتم که خوبم.
بدون درس خوندن، کارورزی هامو رفتم سال آخر هنرستان بدون غیبت، رمان هامو هم خوندم، آبجی بزرگم میگفت سمانه الان وقت درس خوندنه نه رمان…
من اهمیت ندادم، چون خودمو مهم نمیدیدم…
با اون شرایط کاردانی الکترونیک دانشگاه آزاد تهران، نزدیک خونه مون، قبول شدم و رفتم.
همه گفتن دختر خوب تو که نخونده با همون معلوماتِ هنرستانت آزاد قبول شدی، خب یه کم میخوندی سراسری قبول میشدی.
اما گوش من بدهکار نبود و نبود…
کاردانی با معدل خوب تموم شد، حس کردم کارشناسی سخته از پسش برنمیآم و تلاشی هم نکردم مجدد.
یعتی باز تو خودم ندیدم که بتونم قبول شم…
عجبا!
چندین سال فاصله افتاد و مشغول به شغل های موقت شدم، چون باز خودمو ارزشمند و لایقِ داشتنِ شغل های بهتر نمیدیدم، هنوزم نمیدونم…
تا اینکه تو مسیرم هدایت شدم به کارشناسیِ گرافیک…
رفتم علمی کاربردی گرافیک خوندم و اتفاقا خیلی خوش گذشت.
اونجا ولی انگار یه نیمچه حس لیاقتی داشتم، چون از الکترونیک خودمو پرت کردم تو گرافیکی که هیچی ازش نمیدونستم ولی دوستش داشتم.
با پشتکار و تلاش از پَسِش براومدم، حتی گاهی از بچه هایی که 3 سال هنرستان و 2 سال کاردانی گرافیک خونده بودن بهتر عمل میکردم، چرا، چون عشق داشتم به درس های هیجان انگیزی که اولین بار بود از نزدیک باهاشون روبه رو میشدم، طراحی لوگو، عکاسی، بسته بندی، خط، صفحه ارایی، فتوشاپ و ….
و اما مجدد بازی و الگوی تکرار شونده ی من در تمام عمرم حتی الان:
اینکه سمانه خودش رو لایق نمیدونه یه جای خوب، با درآمد خوب، مشغول به کار ببینه.
چون میترسه از مسئولیت ها.
از بلد نبودن ها.
از تمسخرها یا سرزنش های احتمالی.
از سیکلِ معیوبِ کمال گرایی که داخلشم و تازه کمی روی بهبودگرایی دارم کار میکنم…
یکی از مواردی که متوجه شدم که احساس لیاقتم ایراد داره رو تو توضیح این دوره متوجه شدم.
اینکه من وقتی دستاورد دارم خودمو ارزشمند میدونم وقتی دستاوردم قطع میشه احساسِ بی ارزشی و پوچی و بی عرضگی و ناتوانی میکنم…
نمیتونم بپذیرم به خودیِ خود ارزشمندم.
با همین چیزی که الان هستم…
یعنی حتما باید یه آپشنِ خفن در من فعال شه تا حس کنم دوست داشتنی و ارزشمندم.
انگار که این حس نالایقی پاشنه آشیل من باشه.
چون ترمزم رو میکشه و جلو نمیرم.
خیلی دوست دارم راهکار داشته باشم برای درمانش.
چون کاملا میدونم الان چیزی نیستم یا جایی نیستم که باید باشم از لحاظ موقعیت شغلی و رفاهِ مالی.
من گاهی دنبالِ تایید هم هستم و این مسئله اذیتم میکنه، منو دچار نجوا میکنه، نسبت به بی توجهی بعضی ها بهم حتی دچار خشم و کینه هم میشم که چرا فلانی نمیبینه؟؟؟
البته دارم کار میکنم خودم به خودم توجه بدم، و منتظر توجه بیرونی نباشم…
در زمینه ی نه گفتن، کمی دارم بهتر میشم و دارم تمرین میکنم با درستِ خودم زندگی کنم و تجربه کنم بیشتر خودمو.
حسم میگه اونی که صلح درونی داره، حسِ لیاقتش نسبت به خودش بالاست و خودشو دست کم نمیگیره و آروم جلو میره.
نوشتن از اینکه من نمیتونم یا بلد نیستم خودمو بالا بکشم از لحاظِ شغل یا موقعیت مالی برام سخته، اما چیزیه که سالهای ساله درگیرشم.
تو تجربه های جدیدِ شغلی، من بیشتر میترسم تا اقدام کنم…
منم مثل بقیه دوست دارم روی حسِ لیاقت و ارزشمندیم با تمرین های استاد کار کنم.
چون حس میکنم پایه و ریشه ی منو احساس لیاقت و ارزشمندی بهبود بهتری میده.
از خداوند یکتا میخوام منو بذاره تو مدارِ این دوره و دسترسی بهش برام باز شه.
تا حدودی که یادم میومد نوشتم و احساسِ شجاعت دارم که پا روی نجواها گذاشتم که میگفت ننویس، کامنت بقیه رو بخون، لازم نیست بنویسی…
اما میدونم تا حرفها رو از تو دلم بیرون نکشم تو مسیرِ بهبود و درمان قرار نمیگیرم…
استاد جان ممنونم که این دوره رو آماده کردین.
خدایا شکرت برای استاد و فایلهای بی نظرشون.
به نام الله یکتاومهربان
سلامی گرم به استادان راه توحید و همه ی دوستان توحیدی در این خانواده ی صمیمی
تشکر میکنم از استاد عباسمنش عزیزتر ازجانم که باز هم وقت گذاشتن و لایق دونستن که دوباره تحولی در این جهان ایجاد کنند .خدا میدونه قراره که چه اتفاقات بزرگی رخ بده .
استاد جان بهتون تبریک میگم به خاطر این همه تداوم در عمل به قوانین واقعا شما بهترین الگو برای ما هستید.
ماشالله روز به روز خوشکل تر و خوشتیپ تر میبینمتون انشالله هر کجا هستید در پناه الله یکتا باشید
باتشکر
باسلام خدمت استاد جانم میدونم ک شما همیشه حالتون خوبه و از خدای منان خواستارم ک روز به روز در مسیر خودتون بیشتر پیشرفت کنید ک زندگی هزاران نفر به واسطه شما در حال تغییر است خیلی خوشحالم ک اولبن نفری هستم ک دارم تجربه ی خودم رو کامنت میکنم
خب این خیلی واضح است ک انقد من احساس لیاقت رو در خودم پایین میبینم ک کاملا ملموس هست برام و از خیلی قبل تر وقتی فایل های شما رو میدیدم همیشه با خودم میگفام احساس لیاقت ک انقد مهم است چرا ستاد به صورت خصوصی و فکوسی در این مورد صحبت نمیکنن خدارو شکر ک ایده هم به شما گفته شده الهام شده ک در این مورد به من و ملیون ها نفر مثله من کمک کنید خب استاد من از دوران مدرسه اگه یادتون باشه خیلی دوست داشتیم ک مثلا ناظم مدرسه مارو مبسر کلاس بکنه و من هیچوقت انتخاب نشدم برای مبسر شدن انگار ک لیاقتش تو وجود من کم بود یا اصلا خودمو در این جایگاهی نمیدیدم ک مسئولیت یه کلاس رو بسپاره به من و هیچوقت به دله اون ناظم نیوفتاد ک منو انتخاب کنه برا مبسر هر چند ک جز قد بلند های کلاسمون بودم این چیزی بود ک یهو به ذهنم اومد از دوران مدرسه و من نوشتم و خیلی جاهای دیگ خیلی جاها از دوستان خودم پیشنهادی بهم شد یا بهتر بگم خواسته ای شد ک برام فلان کارو انجام میدی من هر چند ک باطا دوست نداشتم اون کارو بکنم ولی برای اینکه اون دوست منو تایید کنه درخواستشو رد نمیکردم خب من انقد احساس لیاقت درونم کم بوده ک همیشه دنباله تایید دیگران بودم این صدای این رو میداده ک من بی ارزشم و بی لیاقتم ک همینطوری از خودم راضی نبودم و میخواستم از دیگران گدایی کنم الان نمیگم خب شدم و لی یکم بهتر هستم نسبت به قبل یکم بهتر میتونم به دیگران ن بگم و این مثال به قول خودتون همه ی جای زندگیمون قابل لمسه یه بار چهار سال پیش هم یه جای خوب تو حرفه ی خودم استخدام شدم خب چون حقوق و مزایای اش برام خب بود و انگار من ذوق زده به نطر میرسیدم و دوستی دوست داشتم به کارم بچسبم ک از دستش ندم ک اینم بخاطر عدم احساس لیاقتم بود بخاطره یه عیبت پنج شنبه من اخراج شدم از اون کار و انقد دلم شکست ک بی اختیار تو خیابون گریه میکردم اخه تازه نامزدم کرده بودم و خیلی دیگ خیلی و در اخر بگم یه مثالی هست ک من و شما و تمام انسان های روی زمین با این مثال اشنا هستن یه موقعی بخاطر احساس لیاقت و نداشتن عزت نفس خیلی تلاش میکنیم خیلی سعی میکنیم انسان خوبی باشیم ولی انگار بی شانسو اقبالیم و هدایت نمیشیم به جاهای بهتر و میبینیم ک تو فامیل یا دوستان یه نفر ک سره کار درست حسابی نمیره رفتارش با دیگران و … خوب نیست و یجور هایی انگار ما از اون بهتریم ولی یه باور در اون فرد میبینیم ک انگار خیلی خودشیفته است و خیلی برای خودش ارزش قائل هست میبینیم ک انگار همه دوست دارن برای این ادم کار انجام بدن و جالبه اکثرا نمیتونن بهش ن بگن و براش کارشو راه میندازن ولی همه به ما ک میرسن میشن ادم رکه و خیلی راحت میگن ک ن شرمنده اینو میتونم با گوشت و پوستم لمس کنم ک دقیقا بخاطره باور های ماست ک اینجور رفتاری رو میبینیم یا تو فلان اداره میریم اون ادم زود کارشو راه میندازن و به ما ک میرسه اذیتمون میکنن این دقیقا بخاطره باور من هست ک دیدگاه خودم به خودم ک خودمو به اون اندازه ارزشمند نمیدونم امیدوارم کامنتم مفید واقع شده باشه ک میدونم قطعا توش پر از پیام هست برای دوستان هم فرکانسی خیلی ممنونم از شما استاد عزیز سلام به خانم شایسته برسونید ایام به کام و شاد باشید
سلام
داشتن لیاقت=زندگی رویایی
من واقعا ضربه های فراوانی خوردم از احساس عدم لیاقت،
مخصوصا در مقوله شغل و کسب ثروت و درآمد بیشتر،
جاهایی بود که با کمترین زحمت درآمد خوبی داشتم،میومدم تخفیف بیشتر به مشتری میدادم و میگفتم بابل من که با یه تلفن فلان مبلغ گیرم اومده،پس بزار تخفیف بدم به مشتری که رازی باشه یا نپره ازم،
اینجا چند تا باور مخرب،باگ،ترمز،و عوامل بدبختی توی همین یه دونه مورد پیدا کردم،
1-اینجا داشتم اعلام میکردم به جهان که من لیاقت دریافت پول رو به ساده ترین شکل ممکن ندارم،
2-یا در مواردی یا اکثر مواقع در تماس اولیه خیلی با مشتری گرم میگیرم که یه موقع ازم نپره،
اینجا دارم عدم لیاقت و ارزش خودم و شغلم رو ارسال میکنم،
3_در مواردی مشتری اگر از نزدیکانم باشه،از دید اون مشتری خودم رو یه کارگر زحمتکش و قشر ضعیف جامعه میبینم،این میشه ارزش ندادن به وجود لایتناهی خودم و اون گسترشی که دارم با شغلم به جهان میدم،
4_اکثرا برای تسویه حساب ترس ها من رو فرا میگیرن که یارو الان میگه قیمتت زیاده و من باید قسم بخورم که کمتر از بقیه دارم ازت میگیرم،
دقیقا اینجا ارزش خودم،کارم،خدمتم،حرفه و هنرم زو صفر میبینم،که اقا هیچ خدمت و شغلی توی این جهان مجانی نیست،
و در همین باورهای غلط و نداشتن عزت نفس و ضعف احساس لیاقت شخصی،کلی کدهای مخرب مثل عدم فراوانی،عدم ارزشمندی،شرک،و چندین کد مخرب دیگه درگیر میشن در همین مقوله،
و استاد راست میگه که اگه عزت نفس و احساس لیاقت به اندازه کافی تقویت بشه و من جایگاه واقعی خودم رو در جهان بشناسم و اون جنس وجودیِ خودم رو که از جنس خداونده رو نشناسم،و در عمل و در زندگی اجرا نکنم و توجه بهش نکنم،تمام جوانب زندگی مختل میشه،
بله استاد جان درست میگید،
ما دو تا اصل پایه ای داریم،
یک توحید
دو احساس لیاقت و عزت نفس،
این دو تا وقتی به اندازه کافی تقویت بشن،جهان به زانو در میاد جلو من د فقط بهم خدمت میکنه،
وقتی من درک کنم که از جنس خداوندم،خداوندی که جهان رو تحت فرمانروایی خودش داره و من از اون نوع انرژی هستم با قابلیت خلق،و بیام به این وجود خودم ارزش بدم که بابا من موجودی هستم دقیقا نماینده خداوند بر روی این کره خاکی،و ماموریت دارم با خلاقیت هام و هنرهایی که خداوند بهم داده،در این چند سال زندگیم،جهان رو گسترش بدم،
اون موقع ست که دیگه هیچ چیزی نیست که بخوان و به دستش نیارم،
تمام راه ها برای من ممکن هست،
تمام خواسته ها رو خلق میکنم،
تمام جهان رو بدون مرز میبینم،
قدرت رو فقط خداوند میبینم
و خودم رو از وجود کل میبینم،
خدایا کمکم کن همین دو اصل رو،مخصوصا توحید رو در وجودم نهادینه کنم،دیگه بقیه چیزا به خودی خود حل شده ست،
عاشقتونم
شاد باشید و ثروتمند