درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3 - صفحه 4
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-9.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-25 23:00:252025-04-30 07:29:45درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به همه ی شما عزیزان.
سلام استاد جان.
سپاسگزارم بخاطر وجودتون. و بخاطر حضورم در این سایت پر برکت..
وقتی داشتم صحبتارو گوش می دادم، متوجه یه موضوعی شدم توی گذشته و حتی اکنون خودم
خیلی جالبه قضیه ش.
چند سال پیش که نمی دونستم از کجا یه کارو استارت بزنم و توی اینترنت دنبال ایده و راه حل و… می گشتم، به یه هنر برخوردم.
هنری که من اصلا انجامش نداده بودم
و جالب اینجا بود که اون هنر به نوعی منسوخ شده بود و یه لول بالاترش توی یه فیلد دیگه کار می شد که خب تنوع خاصی نداشت
و من اینارو نمی دونستم.
هیچ کدوم رو نمی دونستم
فقط چیزی که باعث شد من اون هنرو شروع کنم این بود که من به کارهای دستی، کاردستی درست کردن، نقاشی و طراحی کردن علاقه داشتم و انجامشون می دادم.
نه همیشه اما دوست داشتم و از بچگی تمام تعطیلات تابستونامو به کارهای دستی و هنری می گذروندنم
توی اینترنت که به این هنر برخوردم، گفتم خب ما وسایلشو که پارچه هاش هست داریم. فلان وسیله هم خیلی راحت جور می شه و استارت زدم.
دقیقا یادمه که اوایل آشنایی با شما هم بود و صحبت های شما مدام توی گوشم بود.
همینطوری با اون هنر شروع کردم تا به تضادهایی برخوردم که قبل تر ها از یه متریال بسیار ضعیف و بسیار ناجور برای جلو بردن اون هنر استفاده می کردن
ولی من کم کم به فکر فروش محصولاتم بودم و با خودم گفتم نه. به قول استاد من باید ارزش بدم دست مردم. این متریال به درد من نمی خوره.
و اولین محصولی که با اون متریال زدم، شد آخرین محصول.
روزها می نشستم پشت میز کار و آزمون و خطا می کردم. تا اینکه به راهکارهایی هدایت شدم که هیچ کسی بهش نرسیده بود. یه سری متریال هارو حذف کردم. یه سری روش های بسیار خفن آوردم توی کار که محصولاتم نه تنها خاص و منحصر به فرد شدن، بلکه به راحتی قابل شستشو و تا سالها ماندگار شدن.
در حالی که به روش قبلی حتی امکان شستشوی محصولات نبود یا خیلی خیلی کم اونم با احتیاط
در حالی که من خودم محصولاتمو توی لباسشویی هم می ذارم
و هر کسی کارمو می دید می گفت چیکار می کنی تو. چجوری تونستی.
امروز با صحبتای شما یادم افتاد که به این دلیل من به این روش ها هدایت شدم که پیش فرض ذهنی ای نداشتم که آقا این تنها راهه. راه دیگه ای براش نیست.
الآن همین روش خودم رو دارم آموزش می دم. و حتی به فنی حرفه ای و چند ارگان دیگه معرفی شد و قراره با ارائه ی مدرک به بقیه آموزش بدم این هنرو.
و یه موضوع دیگه توی فروش که فکر می کنم باید دوباره روش کار کنم این بود که به راحتی محصولاتم رو می فروختم. از همون اول فروش داشتم.
ولی بعدها هم کمالگرا شدم که باید کارم خیلی نایس و پرفکت باشه
هم اینکه پیش فرض های ذهنی افردا قبلی اومد توی ذهنم که کی این هنرو می خره. در حالی که مال من کاملااااا متفاوته فقط یه بیسش از اون مسیره، بعدش کامل تغییر می کنه
با این فایلا دارم خیلی راحت پیش فرض هام رو انگار می بینم.
که چقدر مهمه بتونی پیش فرض های درست رو ایجاد و تکرارشون کنی و ببری توی مومنتوم.
استاد جان ممنون از صحبتاتون.
نور به وجود تک تک شما عزیزان.
یا رب
سلام به استاد عزیز و دوستای گلم
سال نو همگی مبارک
چه کامنتای خوبی واقعا لذت بردم. با دیدن این فایل، کلی مثال از زندگی خودم یادم افتاد و فهمیدم که چقدر این موضوع تو زندگیمون ریشه داره.
زمانی که سر جلسه امتحان بودم، وقتی یکی از همکلاسی ها از معلم سوال میپرسید یا زیر لب میگفت فلان سوال چقدر سخته یا این سوال توی کتاب نبود، باعث میشد پیش فرض ذهنی من این بشه که پس این سوال سخته و واقعا نمیتونستم حلش کنم.
حتی یادمه اگه اون سوال رو حل کرده بودم و کسی این حرفو میزد، به جوابم شک میکردم و گاها پیش میومد که دوباره روش فکر میکردم.
اوایل ازدواج یادمه که چندین بار اطرافیان بهم گفته بودن، یکسال اول زندگی مشترک خیلی سخته و تا ادم قلق همدیگه رو یاد بگیره، کلی بحث و دعوا داره.
و دقیقا با همین پیش فرض وارد زندگی شدم و هر بحثی میشد یاد این جمله میفتادم و پس ذهنم انگار منتظر بودم این یکسال تموم بشه.
سال کنکور دچار ریزش مو شدم و چندین دکتر مختلف رفتم . همه دکتر ها میگفتن سندروم تخمدان پلی کیستیکه و این بیماری درمان نداره در صورتی که من کاملا بهبود پیدا کردم.
یا گاها میگفتن ارثیه در صورتی که ما توی خانواده این موضوع رو نداشتیم و فقط یه دایی هام کچل بودن.
الان 10 سال از اون روز ها میگذره و این حرفا چنان پیش فرضی توی ذهن من ساختن که با هر درمان و مکمل و مزو و کلی هزینه، این ریزش کامل برطرف نشده.
با دیدن این فایل ها به این پی بردم که اگر من انقدر به حرف دکتر ها باور نداشته باشم و سعی کنم این باور اشتباه رو حذف کنم، قطعا درمان میشم.
(حتی همین الان هم کلمه قطعا رو با دودلی نوشتم. انقدر که این باور در من ریشه دار شده)
امیدوارم خدا هدایتم کنه به بهترین مسیر و راه ها.
استاد عزیزم خالصانه دوستتون دارم و بابت این اگاهی ها ازتون متشکرم.
سلام به استادعزیز ودوستداشتنی .
چقدر باورها تغییراتی توی زندگیت ایجاد میکنه.یک باوری بود توی خانواده ما که هرکسی توزندگیش خوشبخت شاد پولدار موفق هست (یک زن موفق پشت همسرش هست)من هرچی به زندگیم نگاه میکردم میدیدم که همیشه جنگ جدال تنها بودن.خانواده میگفتن بیشتر تلاش کن این کم هست.مشکل از توهست .واون باور توی ذهن من خانه کرده بود.امروز نگاه میکنم بعداز گذشت3سال که زندگی مشترک من به پایان رسید .من چقدر خانمی موفق هستم با باورهای درست کامل کنار شما خانواده بسیار بزرگ زیبا.خدایا هزاران بارشکرت
به نام خدایی که مرا انسان آفرید سلام بر استاد عباسمنش عزیز ،شناخت حقیقت
فقط با تفکر کردن به نتیجهگیری نخواهی رسید، باید وارد تجربه شوی.
حقیقت باید یک تجربهی وجودی برای تو باشد. باید آن را زندگی کنی. و تنها با زندگی کردنِ آن است که آن را خواهی شناخت. و نه به طور معکوس.
چنین نیست که ابتدا آن را بشناسی و سپس آن را زندگی کنی، نه.
این را به طور سنتی به ما آموختهاند: که نخست حقیقت را بشناس و سپس آن را زندگی کن. اما این کاملاً بیمعنی است.
حقیقت را زندگی کن
تا بتوانی آن را بشناسی.
زندگی کردن مقدم است،
تجربه کردن مقدم است.
و سپس سایهی آن نیز روی هوش تو خواهد افتاد و هوشمندی تو از آن تجربه، ادراکِ تو را خواهد ساخت.
تو حقیقت هستی.
نیازی نیست تا دربارهی آن بدانی، تو فقط باید در سکوت در دنیای درونت به آن گوش بدهی. باید ساکن شوی؛ آرام و ساکت، و ناگهان، حقیقت در تو طلوع خواهد کرد.
حقیقت از پیش در تو تعبیه شده است. تو موجودی الهی هستی، تو این را فراموش کردهای، فقط همین…
باید به خاطر بیاوری، تنها چیزی که نیاز است، یادآوری است.
چیزی را نباید بهدست آورد،
تو از پیش همان هستی.
حقیقت، ماهیتِ وجودی تو است.
پس چیزی نیست که کسب شود.
تو در نوعی خواب فرو رفتهای.
بیدار شو، حقیقت را خواهی شناخت؛ و تو آن را همچون یک شئ نخواهی یافت. تو آن را عینِ وجود خودت خواهی یافت.
قایق وجودتان را خالی کنید
هر آنچه در قایق پیدا کردید
به بیرون پرتاب کنید.
هیچ چیز نباید باقی بماند.
حتی خودتان هم باقی نمانید
هستی تان فقط در خالی بودن می آید.
بدبختی هایتان، خشمتان، نفستان، حسادت، توقعات و آرزوهایتان، طمع، رنج،لذت و درد هایتان، همه را بیرون بریزید.
بدون هیچ انتخابی از خود خالی شوید.
و لحظه ای که کاملا از خود خالی شوید، خواهید دید که خدا بر شما نازل میشود.
خدا به دست می آید.
مراقبه چیزی نیست جز، تخلیه قایقتان از تمام آشغالهایی که در زندگی جمع کرده اید.
و تبدیل شدن به هیچکس .انسانی که در سرش زندگی کند
ابداٌ زندگی نمی کند
فقط انسانی که اهل دل است
و آوازهایی را می خواند که قابل درک برای سر نیستند، و چنان می رقصد که هیچ ربطی به فضای بیرون ندارد
فقط به سبب سرشار بودنش چنان انرژی زیادی در خود دارد که می خواهد برقصید و آوازبخواند و فریاد بزند
بیشتر زنده خواهد بود
انسان جدی قبل از مرگش مرده است. خیلی قبل از مرگش، تقریباٌ مانند یک جسد زندگی می کند.
زندگی فرصتی بسیار گرانبهاست،
نباید در جدی بودن گم شود
جدی بودن را برای قبر نگه دار.
بگذار جدی بودن در قبر سقوط کند و منتظر روز قیامت باشد. ولی قبل از اینکه وارد قبر بشوی، یک جسد نباش
انسان تـا وقـتـی در خـدا حل نشود فقیر باقی میماند
حل شدن در خداوند غایب شدن از دنیای نیازها و تعلقات است، آنگاه شخص به سادگی فقط هست و با زندگی جاری است، و اینگونه همه چیز خوب است
آنگاه هر چه رخ دهد سعادت است، خیر است
برای چنین شخصی زندگی سعادت است، مرگ سعادت است و هیچ تفاوتی میان موفقیت و شکست برایش وجود ندارد، چرا که هیچ انتخابی و هیچ بایدی وجود ندارد.
و این را بدان که خداوند یک شخص نیست، بلکه غایت بی نیازی و خالیای توست
و هرچه تو کمتر نیازمند باشی،
هر چه کمتر در ولع باشی،
به خداگونگی نزدیک تر هستی،
و در لحظاتی که هیچ نیازی نباشد، میان تو و خداوند هیچ فاصله ای نخواهد بود.
لحظاتی هست که تو ناگهان هیچ نیازی نداری یک روز صبح در سکوت نشسته ای و طلوع آفتاب را تماشا می کنی، هیچ نیاز، خواسته، ایده و فکری وجود ندارد، هیچ ابری در آسمان ذهنت نیست.
آن خالی و پاک است،.
در آن لحظه زمان می ایستد و شخص نمیتواند تصور کند که چیزها می توانند بهتر از این باشند. آن لحظه وجد است، و تو در نزدیک ترین حالت ممکـن بـه خـدا هستی، چرا که خواسته ها و جاه طلبی ها ناپدید گشته اند
پس مشتاق و در جستجوی این لحظات باش و آن را گرامی بدار.
به نام الله یکتا
درود بر شما استاد عزیز و دوستان عزیز در این مسیر الهی پُر از خیر و برکت
در مورد ذهنیت مثبت میخوام ی داستان از خودم بگویم
من پدرم ورزشکار باستانی بود و اندام خیلی ورزیده و زیبایی داشت ، و قدرت بدنی خیلی بالایی داشت و در مُچ انداختن با هم سن و سال های خودش هیچ کسی نمیتوانست مُچش رو بخوابونه ، من هم تو سن 7 سالگی بودم و لاغر اندام بودم و به همراه پدرم در کنارش ورزش میکردم از شنا روی زمین و درازنشت و طناب زدن و …یادمه هر کسی از اقواممون میومد خونمون به پدرم میگفت مگه به این بچه غذا نمیدین که اینقدر لاغر هست ، یک شب خیلی از اقوام آمده بودن خانه ما ، و شام مهمون بودن و پدرم چند ساعت قبل از شام هر شب شروع به ورزش کردن مشغول میشد
و من هم در کنارش ورزش میکردم ، اونهایی که مهمون ما بودن به مسخره به من و پدرم میگفتن بچه ورزش نکن با این اندامت ، الان یکی از استخونات از جا در میره ، نکن اران دستت میشکنه ، ورزش کردن تو چیه ، من شنا رو زمین که میزدم اون موقع تو اون سن و سال ، نهایتش 15 الی 20 تا ،
یادمه پدرم بهشون گفت شما چند شنا رو زمین میزنید ، گفتن خیلی بیشتر از این لاغر مردنی
منظورشون من بودم
پدرم ی تخته شنا داشت ، آورد بهشون داد ، گفت خودتون رو گرم کنید و بسم الله ، ببینم چند تا میزنید
خلاصه خودشون رو گرم میکردن و بعدش شروع میکردن به شنا رو تخته میزدن ، یکیشون یادمه حدود25 تا زد ، و بقیشون کمتر ، من هم نشسته بودم و میشمردم شنای اون ها رو
وقتی اونها شنا زدن و تمام شد ، پدرم گفت مهرعلی بلند شو بیا شروع کن شنا بزن
من که نهایتش 20 تا شنا بیشتر نمتونستم بزنم پیش خودم گفتم خدایا کمکم کن ، ی پگاه به پدرم کردم و با ی نگاه جذبه دار بهم گفت علی بگو ،
آمدم شروع کنم پدرم بهشون گفت مهرعلی هر شب 60 تا 70 تا شنا میزنه ، نگاه به این بدن لاغرش نکنید ، ماشاالله خیلی عالی ورزش میکنه
آقا این رو که گفت پدرم ، انگار ی نیروی در بدن من جاری شد خیلی حس عالی داشتم
شروع کردم و همه مهمانها هم نشسته بودن و شنای من رو با هم میشمردن ، آخ آخ یادش بخیر
پدرم هم همراه شنا من میگفت ماشالله پسرم ، آفرین ، چقدر شنای زیبا میزنی ، برو ماشالله
هنوز صداهاش تو گوشمه ، روحش شاد
آقا من فقط تمرکز کرده بودم رو شنا و چشمام رو بسته بودم و صدای پدرم که میگفت ماشالله 70 تا شنا رو میزنه
شمردن ها رفت روی 50 و من فقط صدای پدرم که میگفت برو ماشالله ، رو میشندیم و انگار ی نیروی بود و من رو از رو تخته شنا زیر شانه هام و شکمم رو میگرفت و میاورد بالا ، از 50 به بعد داشتم خسته میشدم و دست هام به لرزش افتاد و باز پدرم میگفت 70 نا شنا رو پسرم میزنه
و من باز انرژی میگرفتم و دقیق یادمه 75 تا شنا زدم
و قتی تمام شدم پدرم بلند شو من رو بقل کرد و بوسیدم ، گفت ماشالله پسرم
و همه ی مهمونها شروع کردن به دست زدن و تشویق و گفتن ماشاالله
یادمه شب های بعد که با پدرم تنها بودیم و شنا میزدم بیشنر از 25 تا نمیتونستم بزنم
استاد چقدر زیبا شما به این موضوع اشاره کردین ، چقدر ما از این ذهنیت و باور خودمون تو این سال های زندگیمون غافل بودیم ، چرا ؟؟
چون از مدرسه و جامعه این چیزها رو به ما یاد ندادن
خدایا متشکرم که در این مسیر الهی هدایتم کردم و با گلوی خودت و دستان خودت ، اطتاد عباس منش عزیز رو بر سر راهمون قرار دادی
در پناه الله یکتا شاد پیروز ، سر بلند ، ثروتنمد و سعادتمند باشید
سلام استاد نازنینم و دوستان عزیزم
یاد مثال حرف زدن با صدای رسا و بلند در دوره عزت نفس افتادم. گفته بودید باید یا بگیریم با صدا رسا و پر قدرت و با عزت نفس حرف بزنیم. من یادمه از همون زمانی که این رو تمرین کردم همه واکنش متفاوتی باهام داشتند تا الان. من از بچگی به خاطر رفتار دیگران قبول کرده بودم که حق حرف زدن و ابراز وجود ندارم. حسابی این موضوع در من جا افتاده بود. 5 سال پیش وقتی اونجا اولین بار ازتون شنیدم که تو اون دوره گفتید باید با صدای بلند و رسا حرف بزنیم. من همون موقع چیزی در ذهنم روشن شد. گفتم اگه من فرض رو بر این بذارم که انسان با عزت نفس و قدرتمندی هستم چی؟ اونا که نمیدونن من خجالتی ام. من با صدای بلند و رسا و پرقدرت حرف میزنم اونا هم تصور میکنن من انسان قوی و اجتماعی ای هستم. همین کارو کردم و واقعا هیچوقت نگرانی هام اتفاق نیفتادن. هیچکس نگفت چرا ادا درمیاری؟ هیچکس نگفت تو خجالتی هستی؟ چون از درون پذیرفتم که من چیزی کم ندارم از بقیه ای که با صدای بلند صحبت میکنن. در ذهنم تصویر خودم رو تغییر دادم و دنیا هم واکنش متفاوتی به من نشون داد.
من از یک انسان خجالتی با ترس های اجتماعی تبدیل شدم به کسی که بیش از 4 ساله جلو دوربین میشینه و برای هزاران نفر برنامه اجرا میکنه.
خداروشکر، عاشقتونم استاد و ممنونم
به نام خدای مهربانم
استاد جان میتونم بگم اولین نفری بودم که این فایل جدید رو دیدم و خدارو سپاسگزارم که من رو هدایت کرد تا به سمت این فایل هدایت بشم
واقعا ماجرای توت فرنگی 19 دلاری فوق العاده بود و من دقیقا همین زمان بهش نیاز داشتم که گوشش بدم
بعضی اوقات بعضی از باورها چنان در وجودت نهادینه میشن که به قول استاد مثل سیمان هایی هستند که مغز و کامل پوشوندن و باید خیلی روی اون کار کرد تا از بین برن باورهای محدود کننده رو باید خیلی روشون کار کرد تا بالاخره باورهای ثروت ساز جای اونها رو بگیرن.
ماجرای این توت فرنگی واقعا یک تلنگر بزرگ در ذهنم ایجاد کرد و دیدگاهامو نسبت به خیلی از چیزها تغییر دادم.
یکی از مواردی که واقعا فوق العاده تونستم نسبت به اون ذهنم رو تغییر بدم نسبت به یکی از دایی هام بود .من همیشه فکر میکردم دایی ام تنبله و تفریح و شادی رو دوست نداره که اونم طبق گفته های دیگران بود که در ذهنم جا گرفته بودن اما وقتی این فایل رو گوش دادم با خودم گفتم شاید واقعا این دیدگاه اشتباه از طرف من باشه و این منم که باید دیدگاهم رو نسبت به این شخص عوض کنم.خدا رو شاهد میگیرم استاد تنها چند روز از گذاشتن این فایل روی سایت میگذشت که پدرم به دایی ام گفت دوست دارم ما رو ببری یه چند جا بگردیم(مکان هایی که رفتیم زیارتی بودن درسته که ما میدونیم هیچ انسانی نمیتونه شفاعت بکنه و تمام ما انسان ها به یک اندازه به خداوند نزدیکیم ولی این باور پدرمه و ما هم احترام میذاریم) خلاصه ما ساعت 8 صبح رفتیم و سفر ما آغاز شد.به خدا که جز زیبایی و لذت و شادی هیچی تجربه نکردیم
چقدر توی راه با هم گفتیم و خندیدیم و چه مسیر های فوق العاده ای که ندیدیم(و همش برمیگرده به سریال زندگی در بهشت که ما فقط روی زیبایی های پردایز تمرکز کردیم)آب های روان و شفاف،طبیعت زیبا و سبز و فوق العاده ،صدای پرنده ها،آسمان آبی و هوای معتدل.شادی مردم ….
ما حتی طبق شناخت قبلی از دایی ام غذا هم با خودمون نبردیم توی راه گفت چی آوردین؟ما هم گفتیم هیچی گفت اینطور که نمیشه توی راه ی جا وایساد ما هم مرغ و ی سری وسایل خریدیم و چقدر هم بنده خدا تعارف کرد که کارت منو ببرین.
توی راه یک جای خیییلی زیبا دیدیم خودش وایساد و گفت بریم اینجا یکم بشینیم و صبحانه بخوریم و چقدررر خوش گذشت .همه اینها رو از خدای مهربونم دارم و هیچ اعتباری رو به خودم نمیدم و سپاسگزارم خدایی هستم که من و به این مسیر فوق العاده اش هدایت کرد.
استاد جان بی نهایت ازتون سپاسگزارم به خاطر فایلی که واقعا در زمان درست به شما الهام شد و در زمان درست هم من بهش عمل کردم .
و قطعا این دیدگاه های ما هستند که باعث شده زندگی و به خودمون سخت بگیریم فقط کافیه از دیدگاه مثبت به این جهان نگاه کنیم و اون موقع است که به قول استاد توی یک جاده ی سبز و زیبا ما سوت زنان در حال حرکت هستیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
به نام خداوند رحمتگر و مهربان
خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ ﴿14﴾
انسان را از گل خشکیده اى سفال مانند آفرید (14)
وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ ﴿15﴾
و جن را از تشعشعى از آتش خلق کرد (15)
فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿16﴾
پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید (16)
رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ ﴿17﴾
پروردگار دو خاور و پروردگار دو باختر (17)
فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿18﴾
پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید (18)
مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ﴿19﴾
دو دریا را [به گونه اى] روان کرد [که] با هم برخورد کنند (19)
بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا یَبْغِیَانِ ﴿20﴾
میان آن دو حد فاصلى است که به هم تجاوز نمى کنند (20)
سلام دورد بر استاد نهایت گرامی
وخانم شایسته عزیز
امید که خوب باشید
درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری
چقدر این سه فایل برای همه ما درس داشت خدا را شکر
و واقعین همه کار را باور هایما انجام میدهد
چه بهتر همین است که باید باور های ما بطور بنیادی جور کرد
خدا را بی نهایت سپاسگذارم برای تمام آگاهی های این هر سه فایل
در حفظ الله باشید استاد عزیز !
بنام پرودگار یکتا و بی همتا
سلام به استاد عباسمنش عزیز
سلام به بانو شایسته و سلام به همه دوستان همراه
نکات ارزشمندی که استاد در این فایل توضیح دادن و مثالهایی که شخصا از نزدیک دیده ام:
جهان پیشفرضهای ما رو بهمون ثابت میکنه و اگه چیزی رو باور کنیم همون باور رو تجربه خواهیم کرد
مثالهای عالی که دوستان در کامنت هاشون نوشته بودن و استاد بعضی از اون مثالها رو بیان کردن مثل دعایی که دوست عزیزمون برای پدربزگش نوشته بود
مثال قرص بی2 و القا اینکه با این قرص شما قدرتتون زیاد میشه
مثال عروسی و پیش فرض بیکلاس بودن
مثال لباس پوما
فوت در آستین
مثال قهوه دبی
تست آسان و سخت درس شیمی
معادله غیر قابل حل
و هزاران مثال دیگه
این رو به ما ثابت میکنه که باید هواسمون به باورهامون باشه و اگه باوری داره به ما ضربه میزنه تغییرش بدیم و نوع تفکرمون رو عوض کنیم
مثال عالی که استاد در مورد کسب و کار خودشون و تبلیغات زدن، براحتی نشون میده که چطور استاد با باورهای خوبی که ساختن نتایج رو رقم زدن
دیروز تو خیابون داشتم با ماشین به جایی میرفتم دیدم یه بیلبورد بزرگ نوشته آجیل حسینی دو شعبه بیشتر ندارد و آدرس شعبش رو نوشته بود، من کاملا تعجب کردم چون کسانیکه تو شهر مشهد زندگی میکنن میدونن که آجیل حسینی رو همه میشناسن و نیازی به تبلیغ نداره یعنی از 40 سال پیش که من یادم میاد پدرم برای مغازه ای سوپری که داشت از آجیل حسینی آجیل مغازه اش رو تهیه میکرد و تا جائیکه من میدونم اکثر مسافرای ایرانی و حتی مسافرای عرب که از کشورهای همسایه برای زیارت و سیاحت به مشهد میان این آجیل فروشی رو میشناسن و از اون خرید میکنن، حال چرا الان دارن تبلیغ میکنن چون احتمالا مدیریت قبل که پدر این عزیزان بوده و بدون تبلیغ به این جایگاه رسیده عوض شده.
جهان جهان مدارهاست ما اگه مدارمون رشد کنه هدایت میشیم به افراد درست به ایده های عالی و پولساز، به فرصتهای عالی
وگرنه همون تبلیغات باعث ورشکستگی ما میشه
خداروشکر میکنم که به این مسیر هدایت شدم، به مسیری که نعمت در اون هست و آسان میشم برای آسانیها
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
سلام وعرض ادب خدمت استاد عباسمنش عزیز واستادمحترم سرکارخانم شایسته ، ودوستان گرامی
استاد ، مرحوم پدرم تعریف می کرد وقتی خیلی سالها پیش قبل ازانقلاب امکانات کافی در روستانبود ومردم برای خرید به شهر می آمدن ومعمولا از یکنفر ( بنام حاج علی)مایحیتاج خودرا بخصوص چای می خریدن یکی از بستگان به شهر میاد مادراون شخص بهش میگه پسرم رفتی شهر حتما حتما از حاج علی برام یک کیلو چای بخر وبهش هم تاکید میکنه که حتما از حاج علی بخری ها……اونم به شهر میاد واز بدحادثه مغازه حاج علی بسته بوده خلاصه مجبور میشه ازجای دیگه چای راباهمان نام وهمان نشان تهیه میکنه وبرای مادرش میاره وبراش توضیح میده که چه اتفاقی افتاده ….خلاصه مادر با کلی غر زدن مقداری ازچای را دم میکنه واعتراض میکنه که چای خوبی نیست مگه من بتو نگفتم حتما از حاج علی بخر …..فردا باید چایو ببری وپس بدی روز بعد پسر مجبور میشه چایومی بره وبه جای رفتن بشهر میره جایی دور ازچشم مادر بکارش مشغول میشه وعصر همان چای را برامادر میاره وبهش میگه بفرما اینم چای حاج علی دیگه خیالت راحت شد …..مادرازهمه جابیخبر یک باردیگه ازچای دم میکنه ومیگه به به گفتم که چای فقط چای حاج علی….خلاصه کلی هم حاج علی وپسرشو دعا میکنه درصورتی که نمی دانست چایی همان چایی دیروزه که بهش اعتراض میکرد…