درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

255 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 633 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    سلام به همه عزیزان

    امروز 13 فروردین هست و اکثر مردم به طبیعت میرن و بهم دلیل به فکرم رسید چقدر میشه از این عید و نماد هاش که باورهای مردم قدیم و جدید رو به وجود اورده صحبت کرد و کنارش چند تا الگو دیگه هم بیارم

    اولین چیزی که من سالها شاهدش بودم این بود که 13 عدد نحسی هست و اینکه 13 بدر حتما یه بحث و دعوایی میشه و هر سال امکان نداشت به این موضوع بر نخورم چه برای خانواده خودم یا فامیل یا اینکه افراد دیگه که دعوا میشد و این تفکر رو چون دیده بودم باور شده بود که سیزده نحس هست و سالها قبل که این باور پررنگ بود که باید بزنی بیرونی و نحسی رو از بین ببری و گرنه تا اخر سال باهاته

    یا سنتی به نام گره زدن علف ها برای خانم ها وجود داشت که بتوانند ازدواج کنند

    مراسم دیگه چهارشنبه سوری هست که مردم از روی اتش میپرند و این پریدن از روی اتش رو به این تعبیر میکنند که سال خوبی برای اون ها باشه و با پریدن و خوندن زردی من از تو / سرخی تو از من انگار که بخت خودشون رو عوض میکردن

    خود سفره هفت سین که شنیدم و این نماد ها رو هرکدام رو معنی خاصی تشبیه میکردندو انگار حتما باید میبود که سال جدید به خوبی شروع بشه و کسی که دور هفت سین نباشه از وطن خودش دوره . خواهرم با وسواس که باید هفت سین جور باشه

    سالها پیش که خیلی تو باورهای مذهبی غرق بودم خیلی به استخاره اهمیت میدادم و برای هر کاری یه استخاره میگرفتم اونم زنگ میزدم به قم که یه روحانی که کارش درسته استخاره بگیره و دقیقا همون میشد و چون با باور اینکه استخاره درسته اون کار رو انجام میدادم نتیجه میگرفتم و خلافش که عمل کردم اون نتیجه نمیومد و میگفتم چقدر درسته .

    سالها توی تلویزیون و چندتا عروسی میبیددیدم که روی سر عروس و داماد کله قند میساباندن و همیشه سوالم در بچگی این بود که این کارها برای چیه ؟ که همین چندسال پیش برام معلوم شده برای شادی و شادمی که این دو زوج هست

    یه باور دیگه که مردم اخر سال سر قبر مردگانشون میرن و شمع روشن میکنند و توی شام غریبان هم شمع روشن میکردن و یا پارچه سبز به درختی جایی دخیل میبستن و اعتقاد داشتن که این درخت یا این قبر قدیمی مقدسه و شفا میده. یا یه زمانی که مردم باورهای نامناسبی داشتن نخود مشکل گشا پخش میکردن یا سفره ابولفضل پهن میکردن و باور قوی داشتن مکه مشکل فلانی حل شده و یا دیگ بار میزاشتن و هرکس آش رو بهم بزنه و دعا کنه حاجت روا میشه و البته هنوزم هست که اعتقاد شدید دارن و من میدیدم که افراد تایید کردن حتا اون قبری که براشون مقدس بود و کنارش دعا میخوندن و یه شب جواهرات داخلش رو خالی کردن و اصلا قبر نبود و نشونه بوده از همون هم جواب گرفتن

    قبلا روی دست مردم زگیل زیاد بود و این باور وجود داشت که اگه روی گربه اب بریزی دستات زگیل میزنن و یا ماست با نوشابه بخوری پیسی میگیری و سالها از این ترس و دیدن کسانی که تایید کردن و من این کار رو نمیکردم

    این نشون میده چقدر باورهای مردم نسبت به موضوعی رفتار انها رو جهت میده . حتا از چیزهایی که وجود نداره اما چون باور دارن نتیجه میگیرن و توی داستان همون قبر بازم با اینکه اثبات شده قبر نبوده ولی بازم اعتقاد دارن که مقدسه

    خوش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    ناصر گفته:
    مدت عضویت: 1380 روز

    سلام به همه عزیزان

    استاد عزیز ازتون ممنونم که این آگاهی های ناب رو با ما به اشتراک میگذارید.

    چند مثال در خصوص داشتن پیش فرض های ذهنی دارم :

    قرار بود در اداره یک دوره برگزار بکنیم و نیاز بود تا از یک اداره دیگه مجوز برگزاری بگیریم، رئیس من که مسئول کسب مجوز و رایزنی با اون اداره هست طی تعاملات قبلی که با مسئول مجوز اون اداره داشته رابطه خوبی با اون طرف نداشت و لذا به من گفت که من نمیتونم برم با اون طرف صحبت بکنم چون قطعا جواب منفی بهم میده و گفت که من برم برای صحبت ، من هم گفتم باشه و بهش گفتم قطعا موافقت اون فرد رو خواهم گرفت؛ من اون طرف رو تا اون رو روز ندیده بودم خلاصه راه افتادم و تو مسیر با حس خوب و مثبت فکر میکردم که اون مسئول مربوطه من رو گرم تحویل می گیره و با روی باز خواسته های من رو تمام و کمال قبول میکنه و تجسم میکردم که کارم اوکی شده؛ رفتم داخل اون اداره مربوطه و رفتم اتاقش ولی اون فرد نبود ولی یک کارشناس اونجا بود که من رو میشناخت و شروع کردیم به خوش و بش کردن و برام نسکافه آماده کرد و تو همین حین بود که اون فرد مورد نظر اومد داخل؛ اون فرد کارشناس من رو به مسئولش معرفی کرد و ازم تعریف کرد و من با اون مسئول ادامه دادم و یک مقداری که باهم صحبت کردیم رابطه گرم و خوبی شکل گرفت و از طرفی متوجه شدم که برادرم باهاشون همکاری داره و خلاصه به من حس خوبی پیدا کرده بود؛ بعد من در مورد دوره ای که میخاهیم برگزار بکنیم و خواسته هایی که دارم صحبت کردم و اون هم با کمال رضایت همه شرایط و خواسته همه رو قبول کرد و گفت هر جوری که دوست دارید انجام بدید ؛ در آخر کار من هم ازش تشکر کردم و برگشتم اداره و رفتم پیش رئیسم و گفتم قضیه حل شد و رئیسم بهم گفت پس فلان چیز و چی گفت ؛ گفتم اونم حله؛ گفت پس فلان چیز رو چیکار کنیم ؛ گفتم اونم حله و خلاصه رئیسم مونده بود که چطور من اینکار رو انجام دادم.

    این مثالی بود که به ذهنم اومد.

    ممنون از استاد گرامی و خانم شایسته مهربان و دوستان گلم.

    شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  3. -
    بابک چالاکی گفته:
    مدت عضویت: 3557 روز

    سلام و یک بغل عاشقانه به استاد نازنینم

    سلام و صد عشق به همه شما موحدین

    من قسمت 1 تا 3 درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری (این قسمت رو هنوز ندیدم) + فایل غیبت نکردن قسمت 2 رو تو چند روز اخیر دیدم و شدیدا ذهنم درگیر قانون شد

    خودم باورم نمیشه اما به جرات میتونم بگم که تازه انگار قانون داره برام جا میفته. اونم بعد از چندین سال کار کردن با قانون و کلی نتایج کوچیک و بزرگ گرفتن

    مفاهیمی که فهمیدم رو هرطوری که خداوند در ذهنم جاری کنه مینویسم

    مفهوم به زبان ساده:

    من وقتی به غیبت کردن (غیبت یا تصور اینکه این توت فرنگی 19 دلار قیمتشه) گوش میدم، تمام توجه ام میره روی اون موضوع. مثلا اگه راجب دو رویی کسی غیبت بشنوم، مثل “ذراتِ ذره بینیِ آهن” (براده آهن) تمام توجه ام در یک جهت خاص به صف کشیده میشن. از اون به بعد تا مدتی هر کسی رو میبینم و یا هرکسی به ذهنم میاد، حس میکنم که: نکنه اینم داره نقش بازی میکنه؟ میبینی؟ یه طوریه ها. واقعا چطوری حالا میتونم اعتماد کنم؟ به دوستم میگم: فلانی دیدی یارو یه جوری بود؟ لبخندش یه طوری بود انگار داره مارو میپیچونه…

    واکنش دوستم چیه؟ اگه تو همین فضای فکری باشه تایید میکنه. اگر هم در فضای فکری دیگه ای باشه یا اصطلاحا در مدار دیگه ای باشه میگه: نه به نظر من که عادی بود …

    همه ما فکر کنم تو این جایگاه بودیم یا ازین دوستای بد بین داشتیم و میفهمیم وقتی دوست بد بینمون یه نگاهی منفی به همه چیز داره با خودمون میگیم: ای بابا تو چقد نگاهت به همه چیز تند و تیز و تاریکه…! یادمه ، یه دوستی داشتم وقتی راجب باباش حرف میزد تعریفش این بود که: بابای من کلا طرز فکر و سبک زندگیش اینه که “همه چیز به فنا رفته و رو به تاریکی و نابودیه، هرچی که مونده هم به زودی نابود میشه و اوضاع بده و …” . چی میگن بهش؟ یه اصطلاحی داره … تئوری توتئه فکر کنم، آره؟ یه همچین چیزایی… بیشتر شبیه تئوری قهقرا …

    من الان میفهمم که اصلا آقا این گوش دادن به غیبت یعنی چی. غیبت کردن گناه داره یعنی چی؟ این نیست که اگه من غیبت بشنوم بلافاصله فرشته ای که رو شونه چپ من هست یه منفی واسم بذاره. اینطوریه که اگر من غیبت بشنوم مثل این میمونه که قطارم به صورت خودکار میفته رو ریل اتفاقات منفی یا به عبارتی هم مدار شدن با ریشه اون حس که حالا یا ترسه، یا فقره یا هرچیزی … و تازه از اونجا اون گناهه به شکل نتایج منفی ذره ذره به زندگیم وارد میشه. مثلا وقتی دوستم راجب این حرف میزنه که: “همه با من یه مشکلی دارن انگار منو آدم حساب نمیکنن” و بعد شروع میکنه داستان زندگیشو تعریف کردن، منم با همچین مفهومی هم مدار میشم. از اون لحظه به بعد هرجا میرم ، از اونجایی که ذهن من اینطوری نظم گرفته و چیده شده، یا به عبارت دیگه افکارم اینطوری صف کشیدن که همه چیز رو از اون زاویه میبینن، داستان های من هم همون شکلی میشه. مثلا با بابام گفتگوی بدی رو تجربه میکنم چرا؟ چون فک کردم مثلا بابام داره منو بچه فرض میکنه یا آدم حساب نمیکنه. با خودم میگم : “عه، یعنی چی؟ دوستم داشت میگفت همه با من مث بچه ها برخورد میکنن و منو آدم حساب نمیکننا ! حالا بابای منم همونطوری شده.” این گفتگو رو 100% هممون تجربه کردیم. با دوستت نشستی گفتگو کردی و لا به لاش غیبت هم کردی/شنیدی و یا طرف باور هاشو برات تفسیر کرده … بعد تو فرکانسشو فرستادی … و در روزهای بعدش از همون جنس اتفاقات رو تجربه کردی و بعد اولا که خودت شاخ درآوردی که “چه عجیب این دوستم اون روز داشت میگفت این مفهوم رو هااا… حالا واسه منم همینطوری شده.” بعدم که دوباره دوستمونو میبینیم: “وای فلانی یادته هفته پیش گفتی رفیقت باهات اینطوری بوده؟ بابات هم باهات همونطوری بوده؟ همسایه تون هم همونطوری بوده؟” ، فلانی میگه : آره ، خوب ؟ تو هم میگی: “حاجی هفته پیش انگار کپی زندگی تورو واسه منم واریز کرده بودن. منم با بابام همینطوری شدم… یا رفتم بانک کارمنده یه طوری بود انگار من بچه 5 ساله ام …”

    حالا درحالی که اگه بشناسیم این مفهوم رو، دیگه همونجا متوقفش میکنیم. نه تعریف میکنیم، نه به همچین داستان هایی گوش میدیم، نه هر درد و مرضی شبیه این…

    الان میفهمم که چرا سپاسگزاری نتیجه میده. به این دلیل که من مثل اون توت فرنگی 19 دلاری، وقتی راجع به محبت یه نفر سپاسگزاری میکنم: تمام ذرات وجودم همجهت میشه با اون جنس احساس، بعد فکر میکنم همه با من مهربونن. از فرداش هم مثل آدمی که بدبینه به همه چیز، منم فکر میکنم همه با من مهربونن. بعد من با همه به عنوان یه مخاطب مهربون برخورد میکنم و اونا هم واقعا حس میکنن که من مهربونم. پس در نتیجه رفتارشون با من با احترام و محبت و عشق میشه. تو یه دوره ای استاد گفته بودن که: وقتی فکر میکنی طرف دزده، چطوری باهاش برخورد میکنی؟ خوب اون بنده خدا هم میفهمه تو یه جوری هستی دیگه. بهش بر میخوره. یا اینکه اونم رفتارش عجیب میشه.

    یه داستانی بود اون زمان بین دوستام واسه هم تعریف میکردیم. پسره پول دستش بوده داشته میرفته با پولش یه چیز غیرقانونی بخره. همون لحظه یه پلیسی داشته از اونجا رد میشده. این یارو هم تا پلیس رو میبینه پول تو دستش رو پرت میکنه تو جوب. فکر کرده الان پلیس پول رو تو دست این ببینه میفهمه این پوله واسه خرید یه چیز غیر قانونیه.

    این همون مومنتومه لامصبه که وقتی راه میفته، هرچی میره جلوتر بزرگ تر میشه. این همون مومنتومه که اگه منفیش شکل بگیره همه چیزو با خودش میشوره و میبره و دیگه به قول استاد خدا هم نمیتونه جلوشو بگیره.

    این همون توت فرنگی 19 دلاریه که تو اگه فرض کنی این 190 دلاره تازه خوشمزه تر هم میشه (انقد جالب شد که خندم گرفته)

    این همون قانونه که نمیشه کسی رو متقاعد کنیم وقتی که کلا از تو یه مدار دیگه داریم باهاش حرف میزنیم.

    فکر کن تو سینما کنار یکی نشستیم و رو صندلیمون خیلی حس خوبی داریم. بغل دستیمون هم رو صندلی شکسته نشسته. حالا برمیگردیم بهش میگیم : چقدر صندلی هاش خوبه واقعا خیلی راحت و نرمه… طرف هم یه نگاه به ما میندازه، یه نگاه به خودش و صندلیش میندازه و احتمالا تو دلش یه چیزی هم میگه که نوشتن اش به دور از ادبه … :)))

    این همون داستانه که اگر غرور داشته باشیم دیگه توهم میزنیم که : من تمرین کنم؟ نه بابا من که کارم درسته تمرین واسه تازه وارد هاس… من کتاب بخونم واسه کارم؟ نه بابا من خیلی خفن تر ازین حرفام. کتاب خوندن واسه خر خون هاس. من زرنگ مادرزادی هستم.

    خداوند هم میفرماید که:

    وَقَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَهً ۚ قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَن یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ ۖ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (بقره 80)

    اونا: ما در جهنم چند روزی بیشتر نمیسوزیم

    الله: آیا از خدا قولی گرفتید که قراره خلاف قانون خودش عمل کنه؟ خدا که استادِ خوش قول هاست. خدا که تنها کسیه که تحت هیچ شرایطی حرفش عوض نمیشه.

    ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّامًا مَّعْدُودَاتٍ ۖ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِم مَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ (آل عمران 24)

    همون دسته افراد فکر میکنند که هرچقدر هم گناه کنند، بازم خیلی کوتاه مجازات میشن.

    این قسمت آیه خیلی قشنگه که میفرماید: و همین سخن دروغ که آن را ساخته و به خود تلقین کرده تا باورش نموده‌اند، آنان را در دینشان فریفته است

    این همون قانون تمرکز بر خواست هاس که اگر من نعمت هامو بشمارم تازه متوجه میشم نه تنها زندگیم بد نیست، بلکه واقعا هم شیرینه و چقدر نعمت دارم. واقعا اگه نعمت هارو بشماریم لذت میبریم. واقعا اگه نعمت هارو بشماریم متوجه میشیم که انقدرام که توهم زدیم زندگی افتضاح نیست. اصلا افتضاح که نیست هیچ، خیلی هم همه چی خوبه و من 1000 تا نعمت دارم . یه سری ناخواسته هم دارم آ… ولی هزاران نعمت دارم

    اصلا من نمیفهمم چرا اونایی که به مثبت اندیشی میگن توهم، به منفی اندیش ها نمیگن توهم منفی زدی ؟ مگه میشه یه نفر بدون هیچ نعمتی در حال زندگی کردن باشه؟ چطور داری فکر میکنی؟ همین مغزت که بی همتا ترین ماشین دنیاس داره کار میکنه اگه نعمت نیست پس چیه؟ میگی من نعمت ندارم زندگیم جهنمه؟ جدا فکر نکرده بودم بهش. اول صحبتم از خدا هدایت خواستم و چون خداوند رو هدایت کننده فرض کردم و خودمو لایق هدایت دونستم، حالا داره من رو به این مفاهیم عمیق تر آشنا میکنه و براتون توسط دستای من مینویسه و همه داریم لذتشو میبریم. هم شوکه شدم و هم خندم میگیره. من تا حالا کجا بودم که اینا رو نمیشنیدم و درک نمیکردم؟

    این همون مفهومه که استاد سالهاست داره به من و هم دوره ای هام میگه که آقا، برادر من، خواهر من، راجع به این قوانین با کسی صحبت نکنید. فایده نداره … به الله قسم که فایده نداره. منه بابک بعد از چندسال دست و پا شکسته قانون رو یادگرفتن و صدها فایل گوش کردن و ساعتها فکر کردن تازه به این حرف استاد رسیدم. حالا چطوری یه نفر با یه مکالمه مفصل میتونه مدارش عوض بشه؟ درست مثل اینه که طرف سالها یه توت فرنگی رو میره میخره 100 دلار و میگه این فرق داره. حالا تو بیا بهش بگو بابا این توت فرنگی نیم دلارم نیست چی داری میگی؟ فایده نداره دیگه. این همون داستانه که من چون تو یه مدار دیگه داشتم سیر میکردم نفهمیده بودم. چون غرور داشتم. فکر میکردم ساده اس دیگه. مگه داستان توجه به خواسته ها نیست؟ خوب دیگه تموم شد و رفت. من که فهمیدم، خداحافظ شما…

    درسته بابک جان، موضوع همینه.. ولی خوب اگه بخوای مغرور بشی که 2+2 رو هم به زور میفهمی داداش من…

    همین الله که از رگ گردن به ما نزدیک تره

    کافیه مثل توت فرنگی 19 دلاری، فکر کنیم مال ما نیست و مال از ما بهترونه… خودتون بقیه اش رو میدونید

    کافیه فکر کنیم پول درآوردن سخته… زیر پای فیل که هیچی… پایه های برج ایفل رو هم از ریشه در بیاریم به دستش نمیاریم

    الهی شکرت که از رگ گردن به من نزدیک تری

    الهی شکرت که پول درآوردن انقد راحته

    الهی شکرت که استاد نازنینم هم نمیتونه با عمیق ترین مثال ها زندگی منو تغییر بده، اگر که خودم تسلیم نباشم

    الهی شکرت که به ما قدرت خلق زندگی خودمون رو دادی

    عاشقتونم استاد و هم کلاسی های نازنینم

    در پناه الله باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    غریب سعیدی گفته:
    مدت عضویت: 1459 روز

    بنام خداوندی که خالقه وبه من هم قدرت خلق کنندگی داده

    سلام

    استاد بعد دیدن فایل توت فرنگی 19دلاری یادم افتاد که من تو کل زندگیم باعزیزانم این شکلی رفتار میکنم

    همش سعی میکنم با چیزهای ساده باورهای قوی تو ذهنشون ایجاد کنم

    تو خانواده ما به من میگن غریب خود درمانی

    چون من از بچگی همیشه وقتی مریض میشدم یا زخمی.سوختگی هرچی که بود من میگفتم خودم خوبش میکنم نیازی یه دارو.کرم یادکتر رفتن نیست

    (چه جالب سالها بعدش که با شما اشنا شدم فهمیدم که به خاطر باور من خدا منو هدایت میکرده که یه سری کارهارو انجام میدادم ومنجر میشده به نتیجه عالی)

    خیلی از این این مثالها دارم

    چند تاشو اینجا مینویسم

    من 20 سال پیش با همسرم که عاشق همدیگه بودیم ازدواج کردیم

    همسرم از بچگی(2سالگی) قلبش 2تا سوراخ داشت که همیشه تحت نظر دکتر بود.

    پدر و مادرش هم همش به من میگفتن یادت نره سروقت ببریش پیش دکتر این بچه مریضه.

    از اونجای که من از دکتر رفتن اصلا خوشم نمی‌اومد

    شروع کردم باهاش صحبت کردن به قول معروف مخشو بزنم

    که دیگه دکتر نره. مثل خودم باشه

    همسرم اندازه یک وانت پرونده پزشکی داشت که هر وقت کوچکترین مشکلی براش پیش می اومد همشو میبردیم دکتر

    بعد 3 سال بلاخره مخشو زدم(البته قانون رو نمدونستم)

    ولی ذهنت عالی براش ساخته بودم

    بعد3سال تمام پرونده پزشکی رو اتیش زدیم

    وبه کسی هم نگفتیم

    پدر مادرش فکر میکردن ما سالانه 2بار میریم دکتر

    2سال بعد اتیش زدن پروندها که 5سال از زندگی مشترکمو میگذشت

    پدر مادر همسرم کنجکاو بودن چرا ما اصلا درمورد اینکه دکتر چی گفته چه دارو جدیدی داده حرف نمیزنم

    دخترشونو میبرن دکتر بدون اینکه من خبر دار بشم

    میگن پرونده پزشکیت کجاست همسرم میگه غریب اتیش زده همشو(ناگفته نماند ما باهم 400 کیلومتر فاصله داشتیم)

    باناراحتی وعصبانیت همسرمو بردن دکتر

    که بهشون گفته بودن دختر شما به لطف خدا کاملا سالم هست وهیچ مشکلی نداره

    الان میفهمم تا زمانی که پرونده پزشکی باخودت حمل کنی همیشه مریضی

    به لطف خدای مهربون همسرم. تا الان دیگه هرگز دکتر نرفته حتی برای سرما خوردگی

    اینا رو گفتم که اینو بگم

    1سال پیش همسرم مریض شد خیلی حالش بد بود

    گفتم بیا بریم دکتر گفت تا فردا بهتر نشدم بعد میرم

    منم رفتم داروخانه یه قرص استامینوفن گرفتم و

    3تا ازش در اوردم

    بردم خونه گفتم این 3تا قرص رو مجید داده بهم از عراق اورده(من خودم چند ماه سلیمانیه عراق بودم)

    یکم بهش شاخ وبال دادم گفتم اولش که قرصرو میخوری بدنت داغ میکنه بعدش یکم سرد میشه این یعنی 2ساعت بعدش کاملا از بدنت خارج میشه اون مریضی

    به خدا قسم دقیقا همون اتفاق افتاد و بعد 3ساعت حالش خوب شده بود

    ازاین مثالها خیلی دارم تو زندگیم

    شاید بازم تو کامنت بعدی نوشتم

    همتونو به االله یکتا میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    Ghasem گفته:
    مدت عضویت: 2171 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم عباسمنش عزیز و خانم شایسته

    استاد جان در خصوص تاثیر ذهنیت بد و خوب خدمتتون عرض کنم که در دهات پدری ما یک نانوایی وجود دارد. در کنار روستای پدری ما دو روستای دیگر وجود دارد و هرکدامشان یک نانوای دارد. جالب است تمامی مردم دهات ما برای خرید نان، نانوایی خود ده را قبول ندارند و به نانوایی روستاهای مجاور میروند، و مردم دهات های اطراف هم برای خرید نان به دهات ما می‌ایند. جالب است که وقتی من نان دهات خودمان را تست میکردم (البته قبل دوره قانون سلامتی) کیفیت نان دهات خودمان خیلی عالی بود ولی ان زمان نمیدانستم که چرا مردم نانوایی دهات خودمان را اصلا قبول ندارند.

    در رابطه با ذهنیت در مورد خداوند، باور و ارتباط و دیدگاه در مورد او بنده ایتاد تجربه جالبی دارم که میخواهم انرا با شما به اشتراک بگزارم. اوایل سال 93 بنده یک نوجوان 17 ساله بودم و توسط یک روحانی که خیلی ایشان را قبول داشتیم، به جلسات مذهبی و خداشناسی ایشان دعوت شدیم.چند جلسه ای که رفتم به یکباره عشقی از شناخت خدا و میل رسیدن به او در دلم و تصمیم گرفتم که راه رسیدن به خدا و شناخت معرفت او را طی کنم. بنابر این تصمیم گرفتم که جلسات و مباحث ایشان و کتاب های معرفی شده و اگاهی ها را وحی منزل و جدی بگیرم و دنبال کنم. خب از کودکی به صورت مکرر شنیده بودیم که عارفان خداپرست همگیرند و زاهدند و از تمایلات دنیوی دور هستند و عرفان بالایی دارند. بنابر این پیش خودمان باور داشتیم که این دیگر درست است و خدا و مسیر رسیدنش همین است، مسیری که به ان سیر و سلوک میگفتند. ما هم به باور اشتباه اشتباه که این مسیر درست است وارد این مسیر شدم و به مثال ماشینی که در مسیری با تمام سرعت بگازی،ما جدی گرفتیم و دنباله روی ان مطالب اشتباه شدیم و به اصطلاح وارد سیر و سلوک شدیم. استاد متاسفانه کمکم ان دیدگاه های اشتباه بعد از گذشت چند ماه به ذهنم تزریق شد (در ادامه انها را لیست خواهم کرد) و نتایج خود را نشان داد. کمک هی پاسخ های جهان با من عوض شد، کمکم باور بی ارزشی تزریق ذهن شد و و در رابطه با نزدیکترین افراد زندگیم میدیدم که برای من ارزش قائل نمیشوند و بی احترامی میکنند و رفتارشان به نسبت سال گذشته چقدر عوض شده و بد و حال بهم زن شده ولی خب چون قانون را نمیدانستم هی صبر را پیشه میکردم. کمکم زندگی شروع کرد به بلا سر من اوردن و اتفاقات ناگوار و تلخ و ناراحت کننده برای من رخ دادن و من فکر میکردم خب این درست است چون که در مسیر خداوند هستی و این بلاها نشانه در مسیر او بودن است و وقتی به خداوند نزدیکتر شوی، بیشتر بلا و مصیبت سرت می‌آید و تا مقرب خداوند شوی(این موردی خاصی بود که همواره در جلسات مذهبی خدا شناسی گفته میشد). زدگی ام در عرض 6 ماه تبدیل شده بود به یک جهنم که اصلا احساس شادی نداشتم و حالم هیچ زمانی خوب نبود و از درون احساسات نا امیدی نسبت به خدا، بی ارزشی، احساس گناه شدید، احساس ترس ناراحتی و عقوبت خدا،یاور ندیدن او داشتم. تازه در کنار این ها کتابهایی از شرح سخنان و زندگینامه به اصطلاح زاهدان و عرفای بزرگ که به خدا رسیده بودند به زعم خودشان و مقام عرفانی بالانی از نظر انان داشتند، به من داده بودند بخوانم و الگو برداری کنم. وا استاد چقدر باور اشغال و مضخرف و دیدگاه اشتباه توی اون کتاب ها بود و ما انرا باور کردیم و پذیرفتیم فقط به این خاطر که فکر میکردیم انان به خدا رسیده اند و خیلی نزدیک تر از ما هستند و قدرت چشم بزرخی دارند یا طی الارض و با معصومین و ائمه در ارتباط هستند، پس چون این ویژگی ها را دارند من نیز باید ازشان پیروی کنم. چون انان بندگان مخلص هستند و خدا را هر طور که انان توصیف کنند درست است چون به خدا رسیده اند.

    باور هایی که استاد در ذهنم توسط جلسات و کتاب ها در طول 5/1 سال تزریق شده بود؛ اینها بودند:

    – دنیا یک عروس زیبای هزار داماده هست که هر کس به سمت ان رفته به تباهی و نابودی و دوری از خدا کشیده خواهد شد.

    – ان کسانی که ثروت را انتخاب کرده اند و راحتی و اسانی را دوست دارند، در مسیر رسیدن و قرب الهی هیچ فایده ای ندارند چرا که ادم باید برای رسیدن به خدا از همه چیزش بگذرد و دل بکند و سختی و زجر و بدبختی ببیند به مقرب درگاه خدا شود.

    – به ائمه و حضرات توسل کنید تا زندگی شما راحت شود و به خدا برسید و در دنیا و اخرت خیر و گشایش در امور ببینید. همچنین بوسیله اذکار

    – خواسته ها و ارزوها های دنیایی انسان را از خداوند و رسیدن به او باز میدارد و شوق او را در دل کم میکند.

    – خداوند برای ما سختی،عذاب، درد و رنج،غم و ناراحتی، فقر و کمبود و نرسیدن به خواسته ها را میخواهد و این برای ما خوب است

    – هر چه به خداوند نزدیکتر شوی، سختی ات بیشتر میشود

    – اگر در دلت چیزی از خدا بخواهی ،ان خواسته باعث میشود که جای محبت خدا را در دلت بگیرد و نفس در کمین است و بوسیله همین از خدا دور میشوی، چون دل یک ائینه هست و باید نباید هیچ نقشی به جز نقش خدا بر روی ان ببندد. به همین دلیل تو باید قانع باشی و نباید خواسته ای داشته باشی

    – خداوند و اهل بیتش میتوانند در زندگی ما تاثیر داشته باشند و ماررا شفاعت کنند، به همین دلیل ما باید دل اهل بیت را با اعمالمان شاد کنیم

    – خداوند میخواهد که ما فقیر باشیم

    – به جای درخواست از خداوند از ائمه بخواه

    – زندگی دارای بلا و مصیبت است و خود به خود در زندگیت بروز پیدا میکند و تو باید صبور باشی

    – ممکن است خداوند خواسته ای را به صلاح خودش به تو ندهد

    – ورود نعمت و ثروت چیزی نیست که تحت کنترل من باشد

    – خداوند در بالای کوه است و بعضی ها خیلی به او نزدیکند و بعضی ها دور و همه دسترسی یکسان ندارند

    – اصلا خدا و ثروت دفع کننده همدیگر هستند، اصلا در کنار یکدیگر نمیگنجند

    – سرگرم زرق و برق دنیا نشو، تو را از خدا باز میدارد

    – تو باید در رنگی نماز اول وقت بخوانی،دعا و توسل کنی تا در کارهایت موفق شوی

    – اگر گناه کنی خداوند همچون انسان از دست تو ناراحت میشود و تو را نمیبخشد و مجازاتت میکند و دیگر دعاهایت را اجابت نیکند

    – ایثار و از خود گذشتگی و غصه خوردن برای فقیران و مسئولیت انان به عهده ماست چرا که گناه است ما سیر باشیم و انان گرسنه

    – مسیر رسیدن و شناخت پروردگار یک مسیر بسیار سخت و دور از دسترس و پیچیده است و هرچه جلوتر میروی، سخت تر میشود و مصیبت ها بیشتر میشود.باور کردن سیستم پاداش و مجازات،ثواب و گناه،اخلاص اعمال فقط در راه خدا و برای او و اگر برای او کارنکنیم و تنها برای خودمان باشد، در ان دنیا موقع حسابرسی خداوند اعمال پذیرفته نخواهد شد چرا فلانی در مکاشفاتش انرا دیده بود که خداوند قبول نمیکند

    – خداوند ان کسی را که دوست دارد سختی و رنج میدهد، ان کسی راکه دوست ندارد ثروت و نعمت میدهد سرش به ان گرم شده و یاد خدا را فراموش کند.

    و خب استاد خودتان واقفید که این باورها چه تاثیری در زندگی داشته و چه خرابی هایی به بار میاورد. دقیقا بعد از 9 ماه من یک زندگی اشفته داشتم.اصلا احساس شادی و لذت نداشتم و همیشه خودم بی ارزش میدیدم،بی احترامی میدیم، احساس ترس و گناه داشتم از خداوند،فکر میکردم اگر فلان کار را انجام دهم خداوند از من مایوسس میشود و برای همین دوباره احساس گناه بیشتری میکردم. به جای اینکه ارتباط قشنگی داشته باشم مرتب حالم بدتر میشد و بلا سرم میامد و کارها به درستی پیش نمیرفت. تا اینکه به یک تضاد و یک اتفاق به ظاهر بد برخوردم که گویا پس گردنی جهان بود از اینکه من دارم مسیر را اشتباه میروم. خب بعد از ان اتفاق و بازخوردش، من کلا ان مسیر سیر و سلوک را کنار گزاشتم. کمک حالم بهتر شد،روابط کمی بهتر شد و کارها کند ولی با نتایج بهتر پیش میرفتند. تا اینکه بواسطه شنیدن ویس های تان در تلگرام، با شما اشنا شدم و بعد به عضویت سایت تان در امدم. اولش استاد با شنیدن دیدگاه هایتان در مورد توحید و خداوند ذهنم مقاومت داشت و سعی میکرد از باورهای قبلی پیروی کند ولی کمکم به خاطر نتیجه گرفتن از بحث قانون فرکانس و بوجود امدن کل اتفاقات و تجربیات زندگی بواسطه کانون توجه مان، مقاومت ها برداشته شد و طبق همان فرمولی که شما گفته بودید،به مطالعه ایه های قران پرداختم.

    استاد نمیدانم با چه زبانی از شما تشکر کنم.به خاطر اموزش قانون،به خاطر اینکه قدرت دست خودمونه فارق از شرایط بیرونی، به خاطر یاد دادن فراوانی،به خاطر موفقیت ها و نعمت های که به زندگی ام امد، به خاطر توحید و سپاگزاری که به ما یاد دادید،به خاطر یاد دادن نوع دیدگاه ارتباط فرکانسی با الله یکتا و دسترسی همه به یک اندازه به او،به خاطر دیدگاه های عال و شاد راجب به خداوند و نگاه سیستمی بودن به پروردگار که به ما اموزش دادید و باعث نجات زندگی ام و سرفرازی من شدید استاد. بی نهایت از شما سپاسگزارم.

    و در پایان چونکه ترمزهای ذهنی ام را گفتم،میخواهم در مورد منطق های رد کردن ان که توسط دوره بسیار عالی کشف قوانین زندگی یاد گرفتم، بنویسم،

    – اینکه خداوند به یک اندازه در دسترس هم است و ارتباط با او یک ارتباط فرکانسی _احساسی است، نه یک ارتباطی به مانند بالا رفتن از قله کوه

    – خداوند برای نعمت،ثروت،سعادت،خوشبختی،فزونی میخواهد. چرا که در قران گفته هرگاه پیامبران دچار سختی میشدند و به ما رو میکردند، ما به انان کمک کردیم و دستگیری مردیم و از فضل و رحمت خود به انان بخشیدم

    – خداوندی که وعده مغفرت و ثروت و نعمت میدهد و خودش را رحمان و رحیم،صاحب فضل عظیم و روزی دهنده بی حساب میخواند

    – خداوندی که وعده ثروت میدهد در قران و فقر را شیطانی میداند

    – خداوندی که گفته ما برای شما خیر و اسانی میخواهیم

    – خداوندی که وقتی از سلیمان و ابراهیم که پیام اوران او بودند، یاد میکند؛ میگوید ما به انا نعمت و جایگاهی نیکو در دنیا به انها دادیم پس خدابرای ما ثروت و موفقیت میخواهد

    – در زندگی خودم نیز دیدم انجا که نعمتی وارد زندگی ام شده،بیشتر خوشحال تر و سپاس گزار بودم و تونستم پیوند قلبی بهتری با خدا داشتخ باشم، انجا فقیر بودم، اصلا نتوانستم روی خدا تمرکز کنم

    – دیدم اثری که ثروت بر جای میگذارد،ابادانی است،تواضع،رشد،خیر بودن است-دیدم اثری که فقر بر جای میگذارد دزدی،رشوه،خیانت،بی ایمانی است

    – خداوند هیچگاه سیستم عداب و پاداش به خاطر فلا عمل یا واجبات نگزاشته، بلکه عداب یا خوشبختی به دست خود ماست ، بواسطه فرکانس های ماست. اینکه اگر دستور به انجام ندادن یا دادن کاری در قرآن داده، به خاطر منفعت خودمه نه اینکه اگر انجام ندهم جهنمی شوم و دچار عقوبت شوم یا اینکه ثواب جمع کنم و بهشتی شوم. به مانند دستور قرآن برای نوشتن قرار داد در هنگام معامله و قرض دادن تمامی دستورات نیز تنها برا خود ماست، نه واجبات

    و بعد در آخر همیشه استاد در تعجب بودم که چه طور یک نفر که خود را خدا شناس،اهل عالم معنا و مکاشفات، دارای چشم بزرخی و ادراک معنویت خداوند می‌داند پس متوجه قانون جهان هستی(که همه توسط فرکانس های ما رقم میخورد) نشدند؟ چرا سیستمی بودن و آدم نبودن و احساسی نبودن خداوند را درک نکردند و یک عمر در فقر سپری کردند؟ جوابی که بهم الهام شد این بود آنان به خاطر خاصیت mold بودن جهان آنچه را که باور گرده و پذیرفته بودند میدند و دسترسی به آگاهی های دیگر نداشتند. استاد به خاطر سریال زندگی در بهشت و نمایش سبک زندگیتان سپاسگزارم. در یکی از قسمت ههی این سریال شما چند جمله عالی و منطق بادر ساز مثبت راجب به پول فرمودید. گفتید که من قبلا شوق رسیدن به خواسته های خانه چند اتاقه داشتم ولی الان که به آن رسیدم،گویا پر شدم و دیگر انگیزه تی برایم ندارد و آن ملک ها را در آمریکا فروختم و بعصی ملک های ایرانم را به نزدیکانم واگذار کردم. فرمودید آدم وقتی به خواسته اش می‌رسد به راحتی می‌تواند از آن بگذرد چون آن خلا دروتی اش پر شده و دیگر احساس نیازی از درون به آن ندارد. فرمودید اگر خدا الان از من بخواهد پیشش بروم،بدون مقاومتی پیپذیرم.

    و من از این قسمت سریال زندگی در بهشت درس گرفتم که راه رسیدن و نزدیکی به خداوند، از طریق ثروت مند شدن و رسیدن به خواسته هاست. یعتی اگر میخواهم به خداوند و آن جایگاه عظیم خلیفه الله برسم،باید ثروتمند شوم، اگر در فقر بمانم و خلا خواسته ای داشته باشم، جای خالی نرسیدن به ام خواسته به من اجازه رشد و رسیدن به خداوند را نمی‌دهد.

    شاد مستدام باشید استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  6. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    -ذهن ما با باور کردن موضوع آن را به صورت واقعی تجربه می کند

    -داشتن باور مناسب به ما در تحقق اهدافمان کمک می کند

    -داشتن باور نامناسب ما را از تحقق خواسته هایمان دور می کند

    -باورها قدرت خلق اتفاقات را دارند

    باورهای توحیدی در مورد خداوند:

    -باورهای توحیدی مهم ترین عامل تحقق یا عدم تحقق خواسته هاست

    -اگر خداوند را جبار و عذاب دهنده بدانیم و باور داشته باشیم خداوند ما را دوست ندارد و از ما روبرگردانده همان را تجربه می کنیم

    -اگر خداوند را همواره عاشق خود در حال هدایتمان بدانیم و باور داشته باشیم هرگز ما را به حال خود رها نکرده و خود را هرگز جدا شده از خداوند ندانیم: مشمول هدایت های خداوند شده و همان باور را تجربه می کنیم

    -به اندازه ای که باور داریم خداوند ما را هدایت کرده و مشمول دریافت الهامات الهی شده ایم همان اندازه هدایت ها و الهامات الهی را دریافت می کنیم

    -اگر باور داریم خداوند به خاطر گناهانمان ما را نمی بخشد ما را غضب کرده و دوست ندارد همان را تجربه می کنیم

    -هر تصویری از خداوند در ذهن خود بسازیم همان را تجربه می کنیم

    -باورهای توحیدی ما در مورد خداوند بسیار مهم است

    -اگر خداوند را همواره حامی خود بدانیم حامی ما خواهد بود

    -اگر خود را گناهکار بی ارزش بی لیاقت و دارای جایگاهی پایین بدانیم همان نتایج را دریافت می کنیم

    -اگر خداوند را بخشنده توبه پذیر مهربان مغفرت دهنده بدانیم تمام گناهان ما بخشیده شده و خداوند ما را هدایت می کند

    -شرایط زندگی ما با داشتن باورهای توحیدی تغییر کرده مشمول هدایت خداوند شده لطف و مغفرت خداوند را دریافت می کنیم

    -نگاه و باورهای توحیدی خود را در مورد خداوند تغییر دهیم

    -همواره باور داشته باشیم خداوند بیشتر از ما می خواهد ثروتمند سلامت و خوشبخت باشیم

    -خداوند تنها نیرویی است که جهان را مدیریت کرده و همواره پشتیبان ماست بنابراین ترس و نگرانی بابت اتفاقات آینده رفتن در دل موقعیت ها و شروع مهارت جدید به هیچ وجه غیر ممکن و ترسناک نیست

    -به محض درخواست خداوند ما را هدایت می کند

    -خداوند لذت بیشتری از تحقق اهداف ما می برد

    -خداوند خواهان پیشرفت بیشتر ماست

    -خداوند قدرت بی نهایت دارد

    -در روزهای سخت همواره به یاد داشته باشیم خداوند بیشتر از ما خواهان پیشرفتمان است

    -خداوند وعده های بسیار خوبی به ما می دهد مانند من به تو ثروت بالغیر الحساب می دهم اما ما آن را بارها و بارها تکرار نکرده و فراموشش می کنیم

    -وعده های خداوند را بارها و بارها به خود یاد آوری کنیم

    -تکرار وعده های خداوند و باورهای توحیدی در روزهای سخت باعث می شود امید خود را برای تحقق اهداف از دست نداده و با انگیزه مسیر درست را طی کنیم

    -خداوند هرگز خلف وعده نمی کند

    -باورهای توحیدی مناسب در ذهن خود ایجاد کرده تا هم جهت با خداوند شویم

    -با هم جهت و هماهنگ شدن با خداوند جریانی از نعمت ها و ثروت ها وارد زندگی ما خواهد شد

    -باور به وهاب بودن و تخلف ناپذیری خداوند از وعده های خود باعث می شود اهداف ما محقق شوند

    -باورهای توحیدی را میلیاردها و میلیون ها بار با خود تکرار کنیم

    -کارهای سمت خود را به درستی انجام دهیم خداوند کارهای سمت خود را به درستی انجام می دهد

    -وعده ی خداوند تحقق پذیر است هرگز زیر وعده ی خود نمی زند دروغ نمی گویید

    -با داشتن باورهای توحیدی به نعمت و ثروت بی نهایت دست میابیم

    -وعده ی خداوند حق است

    -خداوند به همه ی افراد وعده می دهد

    -خداوند وعده ی فزونی فراوانی و مغفرت می دهد

    -دعای پیامبران به دلیل باورهای آنها اجابت می شد

    -حضرت سلیمان به دلیل باور به وهابیت خداوند مشمول دریافت نعمت های فراوان شد

    -خداوند به همه ی ما نعمت فزونی مغفرت و فراوانی می بخشد اما تنها تعداد کمی از افراد چنین باوری دارند

    -به اندازه ای که خداوند را در ذهن خود باور کنیم به همان اندازه نتیجه می گیریم

    -باورهای محدود کننده درباره ی خداوند را که از طریق دین و مذهب به ما داده شده را تغییر دهیم

    -از خود سوال کنیم : چه باوری نسبت به خداوند داریم؟

    -اغلب ما فکر می کنیم تنها زمانی لایق دریافت نعمت های خداوند می شویم که زجر و سختی کشیده باشیم

    -به محض تغییر باورهای توحیدی در ذهنمان شرایط و نتایج به نفع ما تغییر می کند

    -زمانی که در مومنتوم مثبت قرار بگیریم تمام خواسته های ما خود به خود و لاجرم محقق می شود

    -تفاوت در ذهنیت افراد نتایجی متفاوت را برای آنها رقم می زند

    -باورهای محدود کننده در ذهن ما به قدری قدرتمند است که تغییر آنها نیازمند صرف زمان و انرژی بسیار زیادی است

    -بررسی کنیم باورهای مخرب ما از چه افکاری نشات گرفته است

    -به باورهای مخرب و نامناسب خود که نتایج بسیار بدی برای ما به همراه داشته است شک کنیم

    -برخی باورهای محدود کننده به قدری در ذهنمان تکرار شده اند که تغییر آنها امکان پذیر نیست

    -ذهن ما تجربیات زندگی مان را رقم می زند

    -حواسمان به شکل گیری باورهای مخرب در ذهنمان باشد

    -بررسی کنیم باورهای ما به ما کمک کرده یا ضربه می زند

    -دلیل سوء استفاده ی بسیاری از افراد از ما داشتن باورهای نامناسب است

    -باورهای محدود کننده زندگی ما را نابود کرده و باورهای قدرتمند کننده به رشد و پیشرفت بیشتر ما می انجامد

    -بر روی باورهای خود به شدت کار کنیم

    -زمانی که با فرکانس خداوند هم سو و هم جهت شویم مصداق آیه ی ان اقول له کن فیکون می شویم

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  7. -
    تاجر سعادتمند گفته:
    مدت عضویت: 2084 روز

    سلام وقت همگی بخیر و شادی

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    راستش من هر چقدر بخوام از استاد تشکر کنم نمی‌تونم قدردانی رو به جا بیارم

    امیدوارم با عمل به آموزش ها بتونم در حق شما جبران کنم

    برای این فایل‌هایی که در سایت قرار داده میشه

    این چهار قسمت توت فرنگی 19 دلاری

    عجیب ذهن منو به هم زد

    الان که برمی‌گردم فایل‌های قبلی رو گوش میدم

    خیلی بهتر داستانو می‌گیرم

    اصلاً این پیش فرض‌های ذهنی نمی‌دونید چه جوری داره ذهنو به هم می‌ریزه

    واقعا با این‌ها چقدر میشه باور قدرتمند کننده ساخت

    عجیب تکمیل کننده مام حرف‌های استاد این 4 قسمت توت فرنگی هست

    خیلی خوشحالم و از استاد ممنونم

    و خدا را سپاسگزارم که در مدار ین آگاهی‌ها قرار گرفتم

    همین جا خواستم و میگم به خداوند

    من می‌خوام با تو خدای عزیزم هم جهت بشم لطفاً منو در مدار این آگاهی‌ها قرار بدم

    باز هم صمیمانه از استاد تشکر می‌کنم

    البته اینم اضافه کنم که سپاسگزاریام خیلی عمیق شده

    همراه با بغض اشک

    قبلا اینجوری نبود یه جورایی زبانی بود

    اما الان از اعماق وجودم از خداوند پاسگزاری می‌کنم

    استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    و دو عزیز دل دیگه که دارن پشت این سایت فعالیت می‌کنند

    بهترین‌های خداوند رو برای شما آرزو می‌کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  8. -
    حسین و نرگس گفته:
    مدت عضویت: 1815 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان بهشتی

    استاد یادمه یه جا خونده بودم که قوز قرنیه باعث افزایش دایمی شماره چشم میشه

    و چند سال مداوم هر سال 25 صدم به شماره هر دو چشمم اضافه میشد

    تا اینکه متوجه شدم همچین چیزی خیلی مبنای علمی نداره و مدام به خودم تاکید میکردم که شماره چشمان من تغییر نمیکنه و استاد خدا شاهده از اون سال تا الان که نزدیک 9 سال میگذره، شماره چشمام زیاد نشده و ثابت مونده!

    یادمه خونه مرحومه مادربزرگم میهمان بودیم که صدای گریه بچه مستاجرشون بلند شد و بچه مدام و نان استاپ گریه میکرد، تا اینکه یکی از اقوام مدعی شد بچه چشم خورده و شروع کرد یکسری کارهای عجیب و غریب انجام دادن تا اینکه بچه بخاطر بادپیچ شدن شکمش، ناگهان باد گلو داد و دردش ساکت شد و این اتفاق همزمان شد با پایان کار دفع طلسمات اون بنده خدا…

    و ایشون مدعی شد چشم بد رو دفع کرده و این همزمانی رو به حساب دفع چشم بد گذاشته بود در حالی که یه موضوع طبیعی بود که بطور کاملا طبیعی حل شد و سالهاست هروقت اون بنده خدا رو میبینم داره همونکار رو برای دفع چشم بد برای بچه های فامیل انجام میده و اعتقاد عجیبی بهش داره!!

    به قول خداوند غیر خدا برای حل مسائل بشر پاسخگویی وجود نداره، اما همزمانی هایی که اتفاق افتاده در طول تاریخ باعث شکل گیری خرافات و بت ها شده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2207 روز

    بنام خداوند وهاب و رزاق و غفور و بخشنده و مهربان هدایت گرم

    بنام خداوند صبح دل انگیز و روشنایی ها

    سلام به خداوند زیبایی ها

    با درود و سلام به استادان عزیزم و دیگر دوستان عزیزم الهی حال دلتون سرشار از نور و گرمابخش عشق الهی باشه

    الهی همیشه شاد و شادمان و کامیاب باشید

    آلهی همیشه دستاتون توی جیب الهی باشه

    الهی به خزانه ی الهی متصل باشید و یک دنیا لذت و انگیزه برای دریافت خواسته ها و آرزوها

    سیزده بدرتون مبارک

    خدایااآاا شکرت که امروز هم در این روز بهاری صدای شادمانی آواز پرندگان را می شنوم .

    روز گذشته کارهامون رو آنجام دادیم و آماده شدیم که راهی کرج بشیم !!!

    قرار شد بریم خونه ی خواهرم !! با آنها بریم سیزده بدر پارک میثاق . انگار یک دریاچه هم داره .. الان که دارم این کامنتو می‌نویسم هنوز جا پیدا نشده .. دختر خواهرم رفت دنبال یک جای دیگه و یک پارک دیگه نزدیک خونه شون..

    من دو سالی بود خونه شون نرفته بودم . بخاطر اینکه یک گربه ی کوچیک آورده بودند و می‌خواستند نگهداری کنند ولی الان اندازه ی پلنگ شده به رنگ سفید زرد پشمالو .. با اینکه من حیوانات را خیلی دوست دارم ولی اصلا به هیچ عنوان نمیتونم بپذیرم که در یک خانه آن هم در آپارتمانی که کلی وسایل و دو دست مبلمان جدید و شیک هم خریدن و کل خونه پُر شده و اصلا نمیشه راه بری . یعنی بنظر من این حد شلوغی برای من کلافه کننده است . !!!! یعنی آنقدر لوازم هست که جای راه رفتن نیست چه برسه به اینکه یک حیوان هم در خانه باشه که روی همه چی راه می‌ره واقعا برام یک مسعله و یک چالش بزرگیه ؟

    خورده این گربه کلی وسایل داره . توالت شنی . و لانه و باکس و غیره که باید یک اتاق مجزا بهش اختصاص بدن . ولی فعلا همه چی در همع … البته الان خیلی بزرگ شده و از یک نژاد خاصی هم هست که حالا اسمشو فراموش کردم

    براش شناسنامه گرفتند به اسم میراکل

    واکسن هاشو زدند و قرص های ضد آنگل و از این حرفهااآا و کلی کارای دیگه !!! خودشون خیلی قربون صدقه اش میرن و هیچکس هم جرآت نداره بگه رو سرمون پریده و چنگ مون زده !!! یعنی دو بار به نیت بازی کردن غیره منتظره یک چنگی به پام کشید . و منم یک جیغی کشیدم یعنی من اصلا انتظار این حرکت رو نداشتم چون ظاهر فوق العاده آرومی داره ولی حرکت های نامنتظره .. ولی منو دعوا کردن و گفتن !!! وووااا چرا جیغ می‌کشی ! داره باهات بازی می‌کنه !!! خلاصه دخترم هم به جمع آنان پیوست مدام بهم حرف میزد .. با اینکه بهشون گفته بودم من نمیتونم توی خونه با حیوان زندگی کنم هر چقدر هم حیوان خانگی و خوبی باشه ولی آنها حرف خودشون رو می‌زدند . البته آنها اختیار زندگی خودشون رو دارند و دوست دارند چنین سبک زندگی داشته باشند .

    خلاصه یاد حرفهای استاد افتادم که میگفتن.. که چیزی منو قفل کنه و یا زنجیر کنه رو تحمل نمی‌کنم… در واقع منم همین احساس را دارم .. احساس میکنم چنین مسعولیت هایی یک زنجیر و قفلی است که اصلا آرامشی در آن نیست چون باید همیشه خانه باشند و آن حیوان زبون بسته رو نمیتونن تنها بگذارند چون واکنش هایی از خودش نشون میده ..که یعنی چرا منو تنها گذاشتید . و نکته ای که وجود داره انتظار دارن که همه بیان خونه شون و خیلی هم عادی باشند و غیره ..

    وقتی با این آگاهی ها و طرز تفکرم داشتم به نحوه ی زندگی کردنشون نگاه میکردم دیدم چقدر فاصله ی فرکانسی بین مون وجود داره .. خواهرم اینا بخاطر این حیوان آنقدر برای خودشون و دیگران محدودیت ایجاد کردند که اصلا نمیشه تحمل کرد .. نه جایی میتونن برن تازه همه‌ی در و پنجره های بالکن رو بستند و حصار گذاشتن تا یکوقتی گربه شون از ارتفاع پرت نشه توی محوطه.. و نه میتونن حیوان رو با خودشون جایی ببرن … و نه کسی می‌تونه خونشون بیان و بمونند .. و تازه کلی بخاطر این حیوان از دیگران ناراحت میشن و دلخوری پیش میاد … البته آنها آنقدر به خواسته ی خودشون اهمیت میدن که دیگران براشون مهم نیستن… و من فکر کنم آخرین باری باشه که خونشون اومدم چون انگار قراره یک گربه ی ماده برای این آقا میراکل بیارن .. هر چند عقیمش کردن و کلی هزینه برای نگهداریش خرج می‌کنند ولی بنظر من حیوان جاش توی یک آپارتمان نیست .. بخصوص اگر میهمان هم داشته باشند..

    الان که دارم این کامنت رو می‌نویسم داخل پارک نشستم .. زیر یک آلاچیق بزرگ که چند خانواده هم اینجا اطراق کردن و یک چادر پیک نیکی نصب کردن .. و یک فوتبال دستی هم گذاشتن روی میز سمت خودشون.. یک عده هم دارند والیبال بازی میکنند و یک چند نفری هم دارند با لباس ورزشی پیاده روی میکنند . از جاهایی ها صدای موسیقی میاد و مردم شاد و خوشحال هستند ..منو دختر خواهرم و خواهرم اومدیم پارک ویک سری وسایل و زیر انداز پهن کردیم و صبحانه مختصری نوش جان کردیم ..و خواهرم دوباره رفت خونه شون که آش رشته برای عصرانه آماده کنه .. و برای ناهار هم بساط جوجه کباب رو مگنت کردند و پلو و بقیه ی لوازم رو آماده کنند و با دخترم بیارن پارک سر خیابان شون …و خدا رو شکر زیر این آلاچیق بزرگ میز و صندلی های فلزی گرد گرد وجود داره که در سمت قسمت ما هم یک میز و صندلی مجزا هست و منم نشستم و دارم این کامنت رو می‌نویسم .. هوا فوق العاده قشنگ و بهاریست .. ولی کمی ابری میشه احتمالا تا عصری یک بارش و بارندگی هم وجود داره .. .

    چند روزی بود نتونستم کامنت بذارم ولی الان از موقعیت استفاده کردم و گفتم با یک احساس خوب و عالی در این فضای بینظیر کامنت بنویسم و ارسال کنم ..

    ادامه ی امروزم رو در قسمت بعدی می‌نویسم

    انشالله روز سیزده بدر دل همه شاد و خوشحال باشه و فراوانی و وفور نعمت و پول و ثروت و سلامتی رو تجربه کنید الهی آمین

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی و انرژی و سلامتی و پول و ثروت و تداوم و پایداری و تمرکز. و نعمت و برکت می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    محسن منجزی گفته:
    مدت عضویت: 1715 روز

    استاد عزیزم سلام به روی ماهت

    دوستان عزیزم توی این سایت مقدس و الهی سلام به روی ماه همه تون

    استاد خدا انشاالله حفظت کنه سال های سال

    انشاالله که سلامتی هر روزه بیشتر و بیشتر بهت بده که همیشه برامون از این فایل های زیبا و پر از آگاهی بزارید تا ما بازهم آگاه تر بشیم و ذهنمون بازتر بشه که چطور زندگی کردن بهتره. خدارو شکر میکنم بابت حضورت و وجودت

    مثال هایی که از این عملکرد ذهن میتونم بگم و الان یادم میاد

    مثالی که یادم میاد الان، توی اروپا یک دانشمند دو تا زندانی محکوم به اعدام رو که میخوواستن اعدامشون کنن، با انجام کارهای قانونی و کسب رضایت خانواده ها و کلا انجام بروکراسی های خاص قرار شد که روشون آزمایشی انجام بده.

    آزمایش به این صورت بود که اون دو نفر رو بست به دو تا الوار که کاشته شدن بودن توی زمین و بصورت عمودی ایستاده بودن و از پشت دست های اون ها رو بست. نحوه قرار گیری این زندانی ها به شکلی بود که پشت سر هم بودن یعنی یک نفر پشت سر اون یکی، و در حالی که هر دو نفر به الوارها بسته شده بودن. یعنی یک نفرشون اون یکی رو میتونست از نمای پشت سرش ببینه.

    خلاصه این دانشمند اومد با چاقو رگ دست اون نفر جلویی رو زد و یه ظرف گذاشت زیر دستش که قطره های خون بریزن توی اون ظرف و جمع بشن. اون زندانی دوم از پشت داشت اون نفر جلویی رو میدید و میدید که آروم آروم داره ازش خون میره. تا چند ساعت بعد که بخاطر اینکه خون زیادی ازش رفته بود اون زندانی مرد.

    نفر دوم که شاهد این موضوع بود رو هم اون دانشمند اومد این دفعه پشت چاقو رو که تیز نبود کشید روی رگ دست زندانی، که دست هاش از پشت بسته شده بودن . در واقع رگ دست اون زندانی بریده نشده بود و با یه صدای قطره های آب اومد شبیه سازی کرد صدای چکه های خون رو که می افتادن توی اون ظرف. بعد از چند ساعت اون نفر دوم هم بر اثر کم خونی و در شرایطی که اصلا رگ دستش بریده نشده بود، مرد.

    این مثال نشون میده که چه قدر ذهن قدرت زندگی بخشی و یا خلق مرگ داره به همین دلیلِ که خداوند ما رو خالق زندگی مون خلق کرده تا با این نیروی فوق العاده زندگی خودمون رو خلق کنیم و به هار آن چه که میخوایم برسیم.

    یک مثال دیگه این بود که زمانی که بچه بودم از این فیلم های ترسناک زیاد نگاه میکردم و کلا با بچه محل ها خیلی درمورد جن و این چیزا صحبت میکردیم. البته من چون میدونستم میترسم سعی میکردم به حرفاشون گوش ندم و توی بحث هاشون نباشم اما کم و بیش میشنیدم.

    یه شب نمیدونم چه کاری داشتم اومدم مامانم رو که کنارم خوابیده بود بیدار کنم، مادرم پشتش به من بود. تا بیدارش کردم و صورتش رو برگردوند رو به من، من انقدر ترسیدم که زدم زیر گریه. و فکر میکردم اون مادرم نیست و جن کنارم خوابیده. چون مادرم اون شب یکم لبش ورم کرده بود یه مقدار پماد زده بود روی لبش و چون رنگش سفید بود یه طورایی شبیه یه دندون اضافه روی لبش بود توی تاریکی که هر کی میدیدش می ترسید. خلاصه تا من این صحنه رو دیدم کلی زدم زیر گریه و فکر کردم مادرم نیست و جنه. و کلی داد و بیداد کردم. تا چراغ ها رو روشن کردن و بعد مادرم اومد منو بقل کرد و چهره ش رو که دیدم فهمیدم که این دندون اضافه، یه مقدار پمادیه که زده روی لبش برای ورم لبش. هلاصه خیلی ترسناک بود.

    انشاالله خدا کمک کنه که همیشه سلامتی و ثروت و عشق و آرامش رو توی وجود خودم و توی افکارم پرورش بدم که همین ها رو توی زندگیم تجربه کنم چرا که خداوند مهربان خیلی خیلی بیشتر از من دوست داره که من شاد و سالم وثروتمند و عالی زندگی کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای: