درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد قدرتمندم و همه ی دوستان عزیز
چقدر این سری فایلهای درسهای توت فرنگی 19 دلاری عالی بود و ذهن ما رو نسبت به باورها باز کرد.
یه مثالی که یادم میاد اینه که در اقوام ما اعتقاد شدیدی به تخم مرغ شکستن و چشم خوردن دارن. و اگر یک فردی در خانواده حالش ناخوش بشه یا مریض بشه سریع براش تخم مرغ میشکنن و تمام افرادی که اون فرد را دیدن اسم میبرن تا به اسم یک نفر بشکنه. جالب اینجاست که فرد مریض به محض اینکه تخم مرغ میشکنه حس میکنه کامل خوب شده و بلند میشه و به کار و زندگیش میرسه. یعنی اونقدر باور دارن که با تخم مرغ شکستن حالشون خوب میشه که واقعا این اتفاق میفته و دیگه اثری از حال بد در اونها دیده نمیشه.
فردیکه اسامی را میگه و تخم مرغ را فشار میده معتقده وقتی تخم مرغ سفت شده یعنی حتما فرد بیمار چشم داره و اونقدر اسامی رو میگه تا بلاخره بشکنه. نکته جالب تر اینکه وقتی بیمار میشنوه که چه کسی چشمش زده بوده با اطمینان میگه که اره یادم اومد که اون شخص خیلی بد نگاهم میکرد پس تخم مرغ به اسم شخص درستی در اومده و بعد از اون هم کامل حالش خوب میشه.
امیدوارم این سری فایلها ادامه پیدا کنه.
در پناه الله یکتا باشید
سلام ودرود به همه عزیزان
استاد برای 13بدر اومدم باویانا دهات درطالقان –
خونه عمه ام .جای همه بچه ها سایت و شما خالی بود خیلی خوش گذشت – من باند عمه روگرفتم گذاشتم وسط باغ ویلا صدای اهنگ روتا اخرزیادکردم . یک عمه دیگه دارم – ثروتمندن وجایگاه شغلی عالی دارن .توباغ ویلای ایشون بودیم با کل خانوادش .
خیلی خانواده اش مذهبی هستن منم که تیپم به روزه باند روگذاشتم وسط باصدای اهنگ بلند همشون رفتن درانرژی مثبت . کباب هم مهمون ماشدن همگی – بهشون گفتم من به نیت مجردها سبزه به نیت مجردها گره زدم بختشون بازمیشه تا حالا چندتا مجرد سبزه گره زدم بختشون بازشده :)))
عمم گفت برای دخترای من سبزه گره بزن –
وسبزه گره زدم براشون البته دختراخودشون تهران بودن دهات نبودن
آقاااااا به نیت خودمم سبزه گره زدم .
میدونی چیشد استاد !! اون جمع اقوام از-دم همشون بهشون الهام شد که پرنیا احتمالا عاشق شده و باویانا میخاد بره امریکا :)))
عمم گفت توکل بخدا سبزه گره برن ببینیم امسال اتفاقات عالی میوفته .برای مجردها :))
شب تیوی نگاه میکردن همه-البته منو عمم بودیم ویانا بادخترعمم بقیه برگشتن تهران .
عمم گفت پرنیا فیلمو نگاه کن چشماتونبند نخوابی -گفتم خواب نیستم دارم فکرمیکنم
آقاااااا یدفعه عمم گفت فکرنکن یا خودش میاد یانامه اش:)))
آقااااانمیدونستم بخندم یاگریه کنم اونجا فهمیدم همه بمن شک کردن -بجهنم که شک کردن بهتر – خب باید به اهدافم برسم حتما خدابهشون الهام کرده :)))
اخه عمه هام عاشق منن روز شماری میکنن منو ویانا بیایم باغ ویلاهاشون .
بچه هاشو بعد از 6سال دیدم .توباغ ویلا نوه اش رو اولین بار دیدم . همشون خیلی ثروتمندن.
البته یک عمه ام قویه .
پسرعمه ام جایگاه اجتماعیه شغلیه خیلی قوی تو ایران داره بازن وبچش دیدمشون برا اولین بار اشنا شدم باخانمش . .چون بعد6سال منو دید ایشون شاخکهاش تیزبود دوزاریش افتاد با ویانا میخام برم امریکا .اخه اینا همشون میدونن بابا خیلی عاشق من بوده وبابا دلش داماد عالی میخاسته چون بابا توفامیل موفق بود .
همش توفکربودپسرعمم- حرف نمیزد بهم الهام شد داره میگه پرنیا برو مسیرت درسته برو امریکا وخوشبخت بشو ودایی روحش شادبشه .
شان وشخصیت قویه خودتو دایی رو توفامیل به نمایش بزار .میدونی استاد همشون منو مثل خواهرشون میدونن بچه های فامیل فرق نمیکنه دختر وپسر.
به نام خدای مهربان
خدایی که هرچه دارم ازاوست وهرروزباتغییرباورهایم ودرک بهترازقوانین مرادرمداربالاتر قرارمیدهد وبیشتر میبخشد.
خدایا من نمیدانم وتومیدانی ،کلمات را که ازجنس نور هستند برذهنم جاری کن ومن مینویسم.
سلام ودرود خدمت استادعباسمنش عزیزوخانم شایسته ی عزیزوهمه دوستان عزیزی که دراین سایت توحیدی ومقدس حضوری پیوسته ومستمر وفعال دارند وبا کامنت های قشنگشان باعث درک بهتر ازقوانین ثابت جهان میشوند.
باورهای محدودکننده ما مثل سیمان به ذهن ما چسبیده اند وجهادی اکبر میخواهد که هرروز باتکرار باورهای جدید وقدرتمند کننده حرکت کنیم ویک مومنتوم مثبت وتاثیرگذار بسازیم .
باورهایی که از جنس فقر وکمبود درما شکل گرفته اند برای ساخت باورهای جدیدوقدرتمند کننده وتغییرخودم وساخت ورژن بهترازخودم هرروز فایل های استادراگوش میکنم ومینویسم وتکرار میکنم وهمین باعث میشود خدایی که قبلا درذهنم ساخته ام که فقط ترس وترس بود هیچ نشانه ای از عشق ومحبت وفراوانی نبود فقط غم وسوگواری وترس ونگرانی بود.
الان خدای من خدای قدرتمند من است که عاشق من است ،هدایتگرمن است ازتاریکی به روشنایی ازفقر به ثروت ازنادانی وجهل به دانایی از دردورنج به شادی وجشن
وقتی استاد میگویند باورهای قدرتمند کننده بسازیم که بتوانیم زندگی خودمان راتغییر دهیم یاد قرآن کریم می افتم من قبلا سالیان سال قرآن رابامعنی میخواندم ولی هیچ وقت نتوانستم آن درکی که الان از خدا دارم را آن زمان داشته باشم چون پیش فرض ها و
ذهنیت من درباره ی خدا اشتباه بود ولی خداراشکر که خداوند من را به این سایت توحیدی ومقدس هدایت کرد وخداوند را که بارها درقرآن گفته بود من رحمن هستم ،رحیم هستم ولی من فقط باپیش فرض های اشتباهم خدارا باورکرده بودم وآن خدایی که قبلا میشناختم خدای سختگیری بود ،من بارها آیه ها رامیخواندم ولی درکی که الان دارم قابل مقایسه باقبل نیست چون الان حالم خوب است چون باورهایم وذهنیتم درباره خدا تغییرکرده وهرروز بیشتر درک میکنم که میتوانم باتغییر ذهنیت وپیش فرض ها وباورها جهان بهتری برای خودم بسازم وروی خودم کارکنم وبه کسی کاری نداشته باشم.
استاد عباسمنش عزیزازشما سپاسگذارم که این فایل های ارزشمند رادراختیارمامیگذارید وما را باجهان قشنگتری آشنا میکنید.
درپناه الله یکتا،شاد وسلامت وسربلند دردنیاوآخرت باشید.
خداوند حافظ ونگهدارتان باشد.
سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و دوستان
من یک مثال دارم.
خاله من از یک دعا نویس، دعاهایی روی کاغذهای کوچکی میگیرد که اعتقاد دارد برای چشم زخم و حال بد و همه چیز به درد میخورد.
استفاده اش هم همینطوری که در مواقع ضروری (یعنی اتفاقی برای خودش یا یکی از بچه هاش که می افتد) یکی از کاغذ ها رو آتیش میزند و دودش را استشمام میکنن.
یک روز من در منزل انها بودم که دختر خالم تمام بدنش کهیر زد. من چون به تازگی این اتفاق برام افتاده بود، درباره کهیر اطلاعات داشتم.
خاله ام و دخترش و مادربزرگم، کهیر ها را که دیدند به شدت وحشت کرده بودن.
من شروع کردم به توضیح دادن: که بابا نترسید این کهیره… حساسیت به یه غذایی که این دختر خورده. الان میرید دکتر دوتا قرص میده، سریع این بچه خوب میشه. منم به تازگی اینطوری شده بودم….
ولی….. اصلا انگار صدای منو نمیشنیدن….
خاله ام سریع رفت یکی از این دعاها رو اورد و دود کرد. من در دلم به آن ها خندیدم و گفتم مگر کهیر با دعا خوب میشود!!!!
وای استاد نمیدونید در کمال ناباوری به سرعت اون بچه خوب شد و پوستش صاف مثل روز اول شد.
سلام استاد عزیزم
سلام مریم عزیزم
چه جالب من بیشتر این کامنت ها رو خونده بودم تجربه دوستان خیلی عالی بود
برای من هم خیلی پیش اومده و با ها دیدم میوه شبیه هم را با قیمتهای متفاوت ارایه میدند
یا تو کسب و کار خیلی اون مورد هست که راحت قبول میکنیم یه شغلی پولساز هست و راحت قبول میکنیم یه شغلی پول ساز نیست
راحت قبول میکنیم فلان برند از لوازم برقی را بگیریم تا آخر عمر کار میکنه ولی اگه بریم برند دیگه ای بگیریم سر یه سال باید عوضش کنیم
راحت قبول میکنیم تو این اوضاع دیگه نمیشه سرمایهگذاری کرد راحت قبول میکنیم فقط با وام گرفتن میشه پیشرفت کرد و جالبه شرایط وام گرفتن نداریم پس پیشرفت همنمیکنیم
استاد خیلی روان و قابل فهم مطالب را بیان میکنید
ممنون و سپاسگزارم بابت این همه آگاهی تمرکزم تو دوره هم جهت با خداست ولی از فایلهای هدیه غافل نمیشم
دیشب اونجایی بودم که فرمودید با دوستتون صحبت کردید و اینکه درباره اتفاق ناجالب زندگیتون تو این چند سال صحبت نکردید
من چون سالهاست با شما هستم و تمامی فایلها رو دیدم حدس زدم اتفاق چی باشه البته نمیدونم حدسم درست هست یانه؟ نمیگم چون اگه نیاز بود خودتون عنوان میکردید ولی همون موقع هم برام جالب بود همش با خودم میگفتم استاد چه قدر عالی این قضیه رو مدیریت میکنه هیچ صحبتی نمیکنه حتی یکی از دوستان تو معرفی قانون آفرینش از شما سوال کرد شما در حد یک جمله جواب دادید تضاد برای رشد لازمه تنها جمله ای که من از شما شنیدم
قشنگتر اینکه تو دوره فرمودید من قول دادم طبق قانون پیش برم میدونستم اگه سربلند بیرون بیام خدا پاداش خوبی برام در نظر گرفته
من هم تو یه مسله ای بودم در موردش با کسی صحبت نکردم و سربلند بیرون اومدم و پاداشش هم شرکت در دوره احساس لیاقت و هم جهت با خدا بود که از طریق خواهرم خریداری شده بود بهترین پاداش برام من آگاهی هست اون هم از زبان شما استاد عزیزم
خیلی دوستتون دارم
راهی به جز کامنت گذاشتن ندارم برای تشکر کردن بارها تو دفتر شکر گزاریم مینویسم خدایا شکرت هدایت کردی به استاد عباس منش که اگه نبود من خودمو نابود کرده بود با غصه خوردن برای دیگران با از خودگذشتگی با ندونستن قانون
دیروز دخترم شمع آب میکرد و تو ظرف مورد علاقه میریخت یه قسمت ظرف طرح گل یه قسمت ظرف مربعی شکل یه قسمت استوانه ای
یه لحظه گفتم چه جالب خدا به شکل ظرفی در میاد که ما میخواهیم و تصورش را داریم
من خدا را هااااااااااااااااادی میدونم چون همیشه داره هدایتم میکنه به سایت عباس منش هدایتم کرده به حرکات اصلاحی برای دخترم هدایتم کرده به خونه عالی هدایتم کرده به شغل عالی هدایتم کرده به کتاب شکر گزاری هدایتم کرده به انجام مدیتیشن توسط استاد خوب هدایتم کرد به دل نوشته و نیایش با خدا تو یوتیوب و……
هر چه قدر تشکر کنم کمه هر چه قدر بنویسم کمه
کاش میشد ویس بفرستم براتون
خدا بهتون صدها سال عمر بده تا انسانها را آگاه کنید که زندگی بهتری داشته باشیم
عاشقتم استاد جان
سلام
آقا چند تا مثال بزنم که برای خودم پیش اومده
یه جا هست تو دزفول شهرمون که سیخی کباب میداد 91000 تومن و یک جایی سیخی 40000 تومن بعد کیفیت 40 هزاری بهتر از اونه ولی یه دوستی دارم که این میگه فقط پیش 91 تومنی باید بریم چون بهترین کبابی دنیاست ولی از اونجایی که من با باور پاک یه چیزی رو تست میکنم برای خوردنی فقط از 40 تومنیه میگیرم و هرچی به این رفیقمون میگم تو کتش نمیره این یک مثال
مثال بعدیش برای مادر بزرگم اتفاق افتاد
ایشون هی میگفتن دلم درد میکنه بعدش دیدم که خیلی اوضاع خرابه و هی میگه یک نوار قلب برام بگیر و پدرم ایشون رو برد درمانگاه ولی نوار قلب نگرفت ولی کلی دارو داشت که خوبش نکرد و هی مینالید و من دوباره بردمش و دارو هارو نشون دکتر دادم و ایشون هیچ دارویی اضافه نکرد اگه اشتباه نکنم ولی چون نوار قلب و فشار خون مادر بزرگم رو گرفت ایشون خوب شد به همین راحتی
واقعا خوب شد
در پناه حق
سلام استادخوبم
سال نو مبارک همگی دوستان هم فرکانسیم باشه وسالی پرازاتفاقهای خوب همراه باسلامتی روآرزومیکنم داشته باشین
استاداین فایلتون منو یاداتفاقی که چندوقت پیش برام افتادوتعجبم ازاون اتفاقی که افتادبودکه بااین چندفایل مربوط به توت فرنگی متوجه بهترذهن شدم هرچنددراین زمینه خیلی وقته کارمیکنم ولی انگارهرروزکه چی بگم بایدساعت به ساعت قوانین روبه خودمون تذکربدیم وخیلی جاکاردارم هنوز
چندوقت پیش رفته بودم جایی مهمانی وچندروزموندم خونه اقوام ورفتم حمام شامپوشون چنان حس خوب بهم دادکه نگوبوش چقدخوبه خداچقدموهامونرم کرد شامپوبدنشون چقدخوبه ولی نگاه. اسم شامپونکردم وگفتم بعدازحمامم نگاهش میکنم خلاصه اینکه نگاه نکردم ورفتم خونه خودم وقتی خواستم حمام کنم یادم افتادکه اسم شامپواون خونه رونگاه نکردم وهیچ حمام کردم وشامپوماکه مثل شامپو اونانیست شامپوی اونایه چیزدیگهست مرغ همسایه غازه بعدازچندروزدیگه بازمسافرت کردم به اون شهروبازمهمان اوناشدم ووقتی رفتم حمام کنم شامپوزدم به سرم گفتم بایداینسری شامپوشون رونگاه کنم که چی هست واینقدرمصمم بودکه تاحوله تنم کردم شامپورورفتم نگاه کردم دقیقا همون شامپوومارک ورنگی توی حمام ماست هیچ فرقی ندارن فقط فرقشون دراین بودکه شامپوشون بخاطر ذهنیت من خبلی خوبه و خوش بو چراچون از قدیم ایناهارواینجورشناختیم که بهترین جنسهاومارکهارواستفاده میکنن وچیزهای گرون گرون میخرن وترسی ازخرج کردن ندارن وقتی دیدم همون شامپوست اینقدرخندم گرفت به خودم آخه چطورممکنه من برای چیزهای بی ارزش دیگران بخاطرافکارخودم باارزش کردم وچیزهایی که خودم دارم رو باافکارم بی ارزش کردم متوجه شدم هنوزکه هنوزه چشم دوختم به دارایی دیگران متوجه شدم هنوزبرای خیلی چیزهایی که دارم ارزش قایل نیستم هنوزخیلی جاهامرغ همشایه م غازه
ممنون بابت این فایلهاتون
با سلام خدمت استاد عزیز
من هم تجربه ای خیلی شگفت انگیزی در این مورد دارم که خواستم با بقیه دوستان به اشتراک بزارم
همسر من گاهی دچار سر درد های شدید میشه که فقط و فقط با خوردن مسکن های قوی اروم میشه
یه بار که دچار سردرد شده بود ,نصف شب بود و تو خونه هیچ قرص مسکنی نداشتیم و همسرم هم چون قبلش تو باکس دارو رو چک کرده بود از این موضوع اطلاع داشت
ولی وقتی دیدم سردردش فوق العاده شدید شده , یه قرص اهن بهش دادم و گفتم قرص مسکن تو یخچال پیدا کردم و ایشون هم با این فرض که قرص مسکن هست این قرص خورد و در کمال تعجب بعداز بیست دقیقه کاملا خوب شد
فردای اون روز به همسرم گفتم که ماجرا از چه قراری بوده و ایشون هم خندید وگفت که مزه قرص اهن رو هم احساس کردم ولی تو اون لحظه چون خیلی زیاد دوست داشتم که قرص مسکن بخورم باور کردم که مسکنه
به هرحال دوست داشتم این تحربه رو با دوستان به اشتراک بزارم
و در آخر سال خوبی رو برای همه دوستان و استاد عزیز ارزومندم
سلام به دوستای عزیز و استاد عزیزم.
استاد ممنونم که کامنت من رو انتخاب کردید و خوندید.
این باجناق من داستان های باحالی دارم باهاش.
در همین راستای موضوع سلسله فایل ها توت فرنگی.
من سال 90 یا 91 از آبادان یه جفت کفش دم دستی از یه حراجی خریدم 17 هزار تومان.یه جفت آدیداس فیک که خیلی خوشرنگ بودن آبی روشن و جنس جیر.
اقا این کفش ها الکی الکی 2 سال توی پای ما کار دادن و هر دفعه میشستمشون خوشکل تر میشدن.
همین باجناقم یه بار بهم گفت فرشاد این کفش ها چقد خوبن خیلی وقته داریشون و هر دفعه خوشکل تر میشن مثل قالی کرمان پا میخوره قشنگ تر میشه.
منم از شوخی بهش گفتم خب داداش این کفش رو دو سال پیش از نمایندگی آدیداس خریدم و جنس اورجینال هستن و پول زیادی بابتشون دادم و حداقل باید 5 سال کار بدن بهم.
گفت بزار پا بزنم ببینم بهم میاد.
خدا شاهده کفش رو پاش کرد و از اونجایی که خیلی خوشکل بهش میومد گفت دو سال پیش چند خریدی اینا رو.؟فکر کنم بهش گفتم 400 هزار تومان(البته محض شوخی)و اون باور کرد که کفش اورجینال اصل هستش و گفت من خوشم اومده ازشون 500 بهت میدم همینجوری استوک ازت میخرمشون..
اول یه ده دقیقه خواستم ببینم ذهنیتش چیه گفتم که این کفش شناسنامه داره و اگه به صورت طبیعی خراب یا پاره بشه میبری نمایندگی و تعویض میکنن برات مجانی و از این حرفا.
خلاصه حاضر شد کفش 17 هزار تومانی که دو سال هم پام بود رو چون من تعریف فیِک دادم خواست به مبلغ 500 هزار تومان به عنوان کفش اورجینال و دست دوم بخره.
و بعدش قضیه رو بهش گفتم و باور نمیکرد که 17 تومان خریدمشون.
مادر خانومم از پا درد همیشه می نالید. اقا هر چی ما قرص مسکن بهش میدادیم هی میگفت خوب نشدم و خوب نمیشم و درد دارم.
یه روز که خیلی ناله میکرد خداشاهده به دونه قرص سرماخوردگی برداشتم و رفتم سر کیف خانومم و گفتم مامان بیا این قرص رو دوستم از خارج اورده و چون خودم توی پام چند تا پلاتین هست آورده برام گفت مسکن بسیار قوی هست و من وقتی میخورم تا 3 یا 5 روز درد ندارم.همین که قرص رو خورد 10 دقیقه بعد که کلا خوابش برد و شب گفت عجب قرصی بود اگه داری باز بیار برام.
منم بهش گفتم این قرص تا 3 یا 5 روز آروم آروم نگه میداره پاهات رو.
و همون شد من هفته ای یه قرص سرماخوردگی بهش میدادم و 5 روز پا دردش قطع میشد.
واقعا قدرت تلقین و ذهن رو من در خیلی موارد مشهود و خنده دار تجربه کردم
دوستتون دارم و امیدوارم این قدرت رو هدایت کنیم به سمت خواسته هامون
به نام خدا
سلام
استاد اون زمان که این سری فایلها اومد رو سایت یکم برام بی منطق بود راجب اینکه ذهنیت ما مثلا نوع روابطمون وضعیت مالیمون و این چیزهارو چطور شکل میده خیلی راحت پذیرفتم چون من 2ساله دانشجوی شما هستم و کلی مثال و منطق در مورد این موضوع داشتم ولی اینکه طرف یه توت فرنگی معمولی بخوره و فکر کنه خیلی متفاوته برام بی منطق بود یا اینکه داروی الکی به طرف بزنن و اون خوب بشه واقعا یه جورایی برام قابل باور نبود باوجود اینهمه مثالی که شما زدین چون خودم تجربه مشابهشو نشدم همش میگفتم چطور ممکنه مگه میشه
تا اینکه برای خودم اتفاق افتاد
چند روز قبل نوروز 404 من یه سرماخوردگی ساده گرفتم ولی هرچقدر دکتر رفتم هی تشخیص اشتباه دادن و داروهاشون باعث شد من حالم بدتر و بدتر بشه تا جای که به سرفه خیلی شدید و نفس تنگی دچار شدم تا اینکه یه دکتر یه تشخیصی داد و داروهاش باعث شد آروم آروم بهتر بشم ولی داستان از همونجا شروع شد که دکتر گفت اره لوزه ات بزرگ شده و حسابی التهاب داره
منکه اصلا نمیدونستم لوزه چیه و چجوریه اصلا اسمشم نشنیده بودم پیش خودم گفتم خوب داروشو میخورم خوب میشم دیگه ولی وقتی اومدم خونه با یه عالمه ترس و نگرانی و استرس خانوادم مواجه شدم
که دیگه بدبخت شدی بیچاره شدی اگه بزرگ شده که دیگه فایده نداره همش نفس تنگی میگیری همش درگیر دکتر و بدبختی و مریضی میشی باید عمل کنی تازه اگه عمل کنی اوضاع بدتر میشه هرجایی نمیتونی بری هرکاری نمیتونی بکنی بدنت حساس میشه دیگه اگه نفست تنگ بشه میمیری
خلاصه که هرچی باور منفی و کشنده به یه نفر میشد داد مثله سم تو یه شب وارد ذهن من شد و من هرچقدر سعی میکردم توجه نکنم نمیشد چون علائمشو تو بدنم میدیدم و البته تشخیص دکتر هم بود که انگار مهر تاییدش بود
من یک ماه و نیم این بیماریو با خودم حمل کردم نفس تنگی شدید سرفه شدید واقعا احساس میکردم هرروز یه چیزی تو گلوم داره بزرگ میشه حتی غذامیخوردم به زور قورتش میدادم احساس میکردم یه چیزی راه گلومو بسته همش گردنمو تو آیینه نگاه میکردم ببینم ورم کرده یا نه
و البته از ترس عمل از دکتر رفتن فرار میکردم و یه تایم زیادی این بیماری رو تحمل کردم و واقعا سخت بود برام احساس فلاکت و بدبختی میکردم حس میکردم تو اوج جوونی زندگیم نابود شد واقعا کنترل ذهنی برام نمونده بود
تا اینکه دیروز به زور خانواده رفتم پیش یه دکتر دیگه و دکتر بعد از کلی معاینه و تست گفت خانوم شما سالم سالمی من حسابی تعجب کردم چشمام از حدقه زده بود بیرون گفتم یعنی چی من تنگی نفس دارم سرفه دارم گفت نه هم ریه هات سالمه هم گلوت هیچ مشکلی نداری
باورم نمیشد گفتم آخه تشخیص اون دکتر این بوده گفت الان که مشکلی نداری
واقعا برام باور نکردنی بود برام عجیب بود
چطور ممکنه
ذهن ما چه قدرتی داره؟
ذهن چیکار میتونه بکنه
یعنی وقتی تو باور میکنی مریضی علائمشو میاره تا حدی که به بستر بیوفتی در حالی که سالمی
چطور ممکنه
واقعا برام عجیب بود هنوزم عجیبه
استاد وقتی از پیش دکتر اومدم تا الان که 24 ساعت گذشته 90درصد بیماری رفع شده تنگی نفسم قطع شده سرفه هامم خیلی خیلی کم شده فقط با شنیدن یه جمله
چقدر ذهن ما قدرت داره ولی ما باورش نمیتونیم بکنیم
چقدر میتونیم درجهت اهدافمون ازش استفاده کنیم ولی تعلل میکنیم اصلا باورم نمیکنیم
ما باور نمیکنیم حد توانایی که خداوند در وجودمون قرار داده
خداروشکر میکنم که این تجربه باعث شد درک خیلی بهتری از این قانون داشته باشم
چقدر نیازه که خیلی خیلی بهتر رو خودمون کار کنیم ورودی هامون کنترل کنیم
حواسمون باشه چی به خورد ذهنمون میدیم چیو میپذیریم
ازتون ممنونم استاد بی نهایت ممنونم
درپناه رب