درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله النور
سلام و درود به استاد عزیز و خانم شایسته عزیر و خانواده خوب عباسمنش عزیز سال نو به استاد و مریم جان و به همه دوستانم تبریک میگم
چقدر این فایل به دلم نشست خدایا شکرت امروز هم به سایت سر زدم این فایل دانلود کردم گوش دادم
استاد چقدر دعا کردم تا من هم تو دوره جدید باشم پولم یک سوم بود خیلی دوست داشتم من هم بتونم دوره رو تهیه کنم توکل بخدا تو دلم میگفتم استاد بگه دو یا سه تومان تا همه شرکت کنیم ولی می دوستم ارزش بالایی داره پیش خودم میگفتم استاد بهمون عیدی می ده
خدا رو شکر برای بعضی دوستان مثل آب خوردنه
خوشحالم دوستانم می تونن شرکت کنن و پیش برن
استاد همسرم چند بار ازم قرس خواب یا سرد درد می خواست یواشکی قرس آهن بهش می دادم میگفتم خوب شدی گفت آره
چندین مثال.. دارم یادم نیست
عید شیرینی برنجی گرفتم مادرم هم از یک مغازه خریدیم داداشم اومد خونمون گفت مال شما خوشمزه هست از کجا گرفتی گفتم من مادر از یکجا گرفتیم تعجب کرد
چقدر مظلوم نمایی کردم نمی خوام یادم بیاد
الان خیلی بهتر شدم احساس خوبی دارم فکر میکنم دارم هر روز بهتر میشم
همسرم باور خوبی که داره میگه من ماشین خوب می خرم راستش هر ماشینی می خره خوبه و هر کسی دوست داره از دست همسرم بخره
باور خوب خودم ابنه که قبلا طبق باور مخرب دوست و فامیل میگفتم عطسه بیاد نرو بیرون الان دو سالی میشه من این باور کنار گذاشتم خوشحالم
یا دیگه چشم بد برام معنا نداره …خیلی بهتر شدم
در پناه خداوند باشید
بنام الله وهّاب ، مهربان و بخشنده
سلام به استاد عباس منش عزیز و همه دوستان خوبم
اول سال جدید رو به همه عزیزان تبریک میگم و سالی پر از حال خوب ، شادی ، خوشبختی ، سلامتی و ثروت را برای همه تون آرزو میکنم
من خیلی وقت بودکامنت نزاشته بودم ، ولی هروقت 1 تحت تاثیر یک فایلی ، اتفاقی قرار بگیرم 2 موضوعی باعث بشه که بیشتر قانون رو درک کنم 3 _ یا از درونم بگه و بهم الهام بشه . اونوقت دیگه نمیتونم و میام و کامنت میزارم و الان دقیقا با دیدن این چند جلسه درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری و خوندن کامنتهای نتایج دوستان از جلسات دوره هم جهت شدن با جریان خداوند یه حسی از درون بهم گفت بیا و بنویس
اول تجربه خودم رو در رابطه با این سری فایلها بگم :
شماره 1 : چند ماهی بود که در مورد خرید یه موتور سیکلت تحقیق میکردم ، کلی نمایندگی های مختلف رفته بودم و اطلاعات گرفته بودم بروشور گرفته بودم و مدام داشتم میگشتم دنبال یه موتور خوب ، اما هیچ اتفاقی نمیافتاد و البته پول خریدن موتور صفر کیلومتر رو هم نداشتم
شماره 2 : به لطف خداوند اوایل تابستان 1403 هدایت شدم به خرید و فروش خودرو که تو یسری رفایلها درموردش صحبت کردم و داستان از این قراره که چند وقت پیش یعنی قبل از عید تقریبا آخرای بهمن بود که من دو ماه روی فروش یه ماشین گیر کرده بودم اونم بخاطر باورهای نادرستی ( ترمز های ذهنی یا مقاومت ) که خودم نسبت به فروش اون ماشین داشتم و دلیل بعدیش ورودی های نامناسبی بود که از همکارای خودم نسبت به وضعیت بازار و دلار و …. گرفته بودم و این دلایل باعث شده بود من تقریبا 2 ماه درجا بزنم و هیچ اتفاق خاصی نیافته
تا اینکه بخاطر مواجه شدن با این تضاد اومدم یه جور دیگه فکر کردم و گفتم شرایط رو من رقم میزنم و بقیه هر چی که میگن نتیجه باورهاشون مشخصه و طبق قانون احساس خوب = اتفاقات خوب
پس اول شروع کردم به سپاسگزاری کردن از خدای خودم بابت تک تک نعمتهایی که به من داده سپاسگزاری بابت تمام اتفاقای خوب زندگیم ، سپاسگزاری بابت سلامتی ، روابط خوبی که با همسرو پسرم و اطرافیانم دارم و سپاسگزاری بابت بیزینسی که الان مشغولشم و سپاسگزاری بابت تمام حمایتها وهدایت هایی که خدای من از من داشته و پشتیبانیم کرده و همچنان ادامه داره و در مرحله بعد گفتم جهان بینهایت فراوانی داره ، مشتری خوب بینهایته ، شرایط برای من عاااالیه و بهترین اتفاقات میافته ، بهترین آدم میاد واسه خرید ماشین ، جهان هدایتم میکنه به سمت اتفاقات خوب و یه جورایی آماده اتفاقات خوب رو داشتم گذشت و بعد از یکی دو روز که نگاهم تغییر کرد اتفاقات یکی پس از دیگری افتاد
اوّل هدایت شدم به یه انسان فوق العاده که خداوند در مسیرم قرار داد ، یه آقای بسیار خوش اخلاق با خانومشون اومده بودن یه ماشین بخرن که چشم اون دوستمون افتاد به یه موتور که تو نمایشگاه ما بود و شروع کرد درمورد اون موتور توضیح دادن ، همون موقع شاخک هام تیز شد و نشونه رو دیدم و از اون دوست نازنین پرسیدم ببخشید شغل شما چیه و در جواب گفت خرید و فروش موتور سیکلت ، هر موتوری که بخواید من دارم از اسکوتر گرفته تا تریل ، آف رود ، خیابانی و…. منم گفتم خدا تو رو فرستاده برای من موترو ردیف کنی
خلاصه دقیقا همون شد بهترین موتور مدل بالا رو با نصف قیمت صفرش از این عزیز خریدم و چقدر راحت کاراش انجام شد و خدایا هزاران مرتبه شکرت
دوم چند روز بعد از خریدن موتور زیبای خودم ، خداوند یه مشتری خیلی با شخصیت ، دوست داشتنتی و فوق العاده رو فرستاد (برای خرید همون ماشینی که دو ماه تو فروشش گیر کرده بودم ) و به طور معجزه آسایی تو یک ساعت کارای ماشین رو انجام دادیم و بیعانه زد رفت و فردا صبح خیلی زود پول رو واریز کردو ماشین رو تحویل گرفت و رفت ، همه چیز به راحتی و آسانی انجام شد خدایا هزاران مرتبه شکرت
سوم ( درحالی که همکارا همچنان در تکاپو برای خرید ماشین بودن و میگفتن ماشین نیست ، بازار خرابه ، مگه ماشین گیر میاد ، مگه کسی تو این بازار ماشین به قیمت میفروشه و …. ) چند روز بعد از فروش ماشینم خداوند هدایتم کرد به یه انسان فوق العاده دیگه که یه ماشین عاااای مدل بالا و ترو تمیز داشت و خیلی راحت و آسان اون ماشین رو خریدم و انقدر راحت کارا انجام شد که باور نمیکردم ، وقتی رفتم نمایشگاه همکارا فکرشم نمیکردن من تونستم ماشین بخرم تو این بازار ولی نگاه من کاملا متفاوت بود با اونا به همین دلیلم برای من اتفاق افتاد ولی برای اونا نه
چهارم یکی از اهدافم تو سال 1403 این بود که خانواده رو به یه مسافرت خوب ببرم و بطور معجزه آسایی دعوت شدیم به جزیره زیبای کیش اونم از 22 اسفند 1403 رسما تعطیلات من شروع شد تا امروز 15 فروردین 1404 (یعنی زمانی که همه همکارا در تلاش برای فروختن یا خریدن یه ماشین بودن که شب عیدی بتونن یه سود خوب ببرن و این قضیه تا 29 اسفند براشون ادامه داشته اونم بسختی ) اون وقت به لطف خدای مهربان ، من 8 روز قبل از عید بیلط گرفتم و همراه همسر و پسرم با هواپیما تهران رو به مقصد جزیره زیبای کیش ترک کردیم و چقدر مسافرت بینظیر و فوق العاده رو تجربه کردیم که بعدا تو یه کامنت دیگه درباره این سفر رویایی توضیح میدم و خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این همه نعمتهای که به من دادی و همیشه هدایتگر ، حمایتگر و پشتیبان من هستی
وقتی که یه جوره دیگه فکر میکنی و انتظارش رو داری یه جوره دیگه اتفاقات رقم میخوره و جهان همیشه حمایت میکنه از نوع نگاه ما ، باورهای ما چه خوب چه بد ، وقتی باور قلبیت اینه که همه چیز خوبه و اتفاقات خوب قراره بیافته دقیقا هدایت میشی به اتفاقات خوبی که انتظار داشتی و این یک قانونه
این بخشی از نتلایج من تو این چند ماه بود که بهم گفته شد بیام اینجا بنویسم
براتون بهترین ها رو میخوام
سلام استاد خوشگلم
خیلی بحث جالبیه و فکر میکنم همه ی ما درگیر این داستان خودآگاه یا ناخودآگاه شدیم
یعنی خیلی هم پیش اومده که بعد فهمیدن اصل قضیه خواستیم انکار کنیم و کم نیاریم.
ولی این نکته رو هم باید حواسمون باشه که از اون ور پل هم نیفتیم ، این رو بیشتر برای خودم میگم
چون از اون موقع این چندین قسمت فایل هارو میبینم متوجه میشم موقع خرید هی به قیمت بیشتر توجه میکنم و میگم الان اون چایی 3 یورو با این یک یورویی فرقی نمیکنه که همین یک یورویی رو میگیرم
یعنی یک جوری باورهای محدود کننده ام اینجوری خودشون رو تقویت میکنن که من اون ارزون تره رو بخرم
خیلی استاد موضوعات رو قشنگ باز کردید و توضیح دادید
دوستون دارم خیلی زیاد
فردین
سلام به استاد بی نظیرم و همه ی رفقای فوق العاده
عاشق تک تک تونم
من حدود 6 ماه پیش یه ذهنیت منفی که داشتم رو پیدا کردم و نگرشمو تغییر دادم نسبت بهش و نتایج عالی گرفتم
این کامنتو میزارم چون مطمئنم هستن کسانی که این باور رو دارن و ازش رنج میبرن
من یه زمانی قبل از اینکه با این قوانین آشنا بشم مدام توی اینستاگرام کلیپ های دپ و غمگین رو نگاه میکردم اکسپلورم فقط فقط ویدئو ها دپ و غمگین بود و این باور در من شکل گرفته که کسی خوبی های منو نمیبینی
هرکاری که واسه کسی انجام بدم، هر خوبی که به کسی بکنم به چشمشون نمیاد
کسی قدر زحمات منو نمیدونی
و این سوال رو مدام از خودم میپرسیدم که چرا کارای خوب من به چشم کسی نمیاد
مثلا 10 بار اگه به کسی خوبی میکردم و محبت میکردم به چشمشون نمیومد
2 بار که خوبی و محبت نمیکردم همه همون 2 بار رو میدیدن و میگفتن تو مغروری و بی عاطفه ای
بعد من با تعجب میگفتم پس اون موقع هایی که من کار خوب در حق شما میکردم رو نمیدید
این ذهنیت داشت پدر منو در میاورد به جایی رسید که عمدا میخواستم به دیگران بدی کنم و یه اسیبی بهشون برسونم با خودم میگفتم حالا که شما فکر میکنید من ادم بدیم بزار واقعا بد باشم تا خیال هم خودم هم همتون راحت باشه
الان تقریبا 6 ماهه که دارم روی این باور کار میکنم
که من ارزشمندم کارهام ارزشمنده
و مدام صحنه هایی که یه نفر یه تشکر ساده میکرد ازم رو با خودم مرور میکردم و میگفتم ببین کار هایی که انجام میدم به چشم دیگران میاد و میبینن و قدر دان هستن مدام اینارو مرور میکردم و هر روز هم بیشتر میشدن ادم هایی که قدر دان من هستن
نمیخوام بگم نیاز مند اینم که کسی ازم تشکر کنه ولی. این ذهنیت بود که چرا خوبی هام به چشم نمیاد
اگه 2 تا کار بد انجام میدام و 10 تا کار خوب همه اون 10 تا کار خوب و نادیده میگرفتن و فقط اون 2تا کار بد رو میدیدن
الان من این ذهنیت رو تغییر دادم و همه چی 360 درجه عوض شد
به جایی رسیده که الان شاید من اصلا هیچ کاری واسه بقیه انجام ندم ولی اینقدر میگن که تو ادم با محبتی هستی و قدردان من هستن
بعد من بهشون میگم بابا من که کاری واسه شما نکردم اونا میگن نه تو خیلی خوبی
و به وضوح من این دوتا ذهنیت رو نتایجش رو دیدم تو زندگیم
این بازیه زندگیه چقدر قشنگه و باحاله
انگار پای یه بازی کامپیوتری نشستی و کنترل بازی دست توعه هر جوری دلت میخواد میسازی
چقدر آسونو باحاله
دوستدار همه عزیزان هستم و ارزوی بهترن هارو واستون دارم️
سلام استاد عزیزم
واقعیتش منم که قسمت اول رو دیدم مثل بعضی از بچه ها گفتم عمرا من همچین خطایی بکنم ولی بعدش که کامنت دوستان رو خوندید دیدم بله مثل اینکه نباید به خودم بنازم که من خیلی باهوشم و اینکارو نمیکنم و همون لحظه خاطرم اومد که منم دچار این موضوع شدم خواستم تجربه شخصیمو باهاتون به اشتراک بذارم…
من مدتی توی ICU بستری بودم بابت بیماری تنفسی و جراحی داشتم و کلی درد و … نمیخوام از سختی هاش بگم فقط همینقدر بدونید که بدون دستگاه تنفسی حتی دو قدم هم نمیتونستم راه برم و سرویس بهداشتی هم که میبردن منو با ویلچری که پشتش کپسول اکسیژن داشت میبردنم
خلاصه یه روز دکترم گفت که میتونید ببریدش توی بخش و درمانو اونجا ادامه بده ولی من همچنان مشککل تنفسی رو داشتم و اونا میخواستن منو با یه ویلچر معمولی بدون اکسیژن ببرن و من پامو کرده بودم توی یک کفش که نه من فقط با کپسول میام طبقه بالاتر چون فوبیا داشتم که توی آسانسور بیمارستان که شلوغ هم میشه موقع نقل و انتقال بیماران نفس کم میارم و خفه میشم
خلاصه هرکاری کردن پرستارا نتونستن منو قانع کنن کپسول اکسیژنشون خالی شده بود . بعدش یکیشون اومد گفت بیا با تخت ببریمت اون کپسولش پره .من دراز کشیدم روی تخت و کپسولو وصل کردنو رفتیم توی بخش و منو گذاشتن روی تخت خودم و دستگاهو جدا کردن ازم و پرسید الان چطوری؟ خوب بود مسیر ادیت نشدی؟ اکسیژن کم نیاوردی؟
گفتم نه عالی بود خدا خیرتون بده که درکم کردید یهو خندید برگشت گفت عزیزم فرمالیته بود اصلا کپسول رو برات باز نکرده بودم که اکسیژن جریان پیدا بکنه توی ریه ت . خودت تونستی تا اینجا بیای …
اینو که شنیدم یه دور اول از خجالت آب شدم بعدش تا مدتها توی فکر بودم که چطور میشه همچین چیزی . آخر فهمیدم از بس من به اکسیژن وصل بودم و فوبیا خفگی داشتم که باورم شده بود بدون کپسول نمیتونم نفس بکشم
از اون لحظه سعی میکردم کمتر از اکسیژن استفاده کنم چون برای سلامتی هم خوب نیست بهتره که ریه های خودم فعالیت بکنه … خلاصه داستان جالبی بود گفتم به شما هم بگم که ایمان هممون تقویت شه که باور حتی توی مرگ و زندگی هم تاثیرگذاره ….
در پناه خدا باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار وهمه شما دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
یادم استاد در سالهای خیلی دور زمانی که 20 ساله بودم با یکی از این علما خیلی فهمیده بودم که ایشونو مررم خیلی قبول داشتن و با منم خیلی جور بود ایشون و ایشون دعا مینوشتن و اتفاقا خیلی اثر گذار بود دعاهای ایشون که روی کاغذ جملات قرآنی مینوشتن وبه مردم میدادن ولی به صورت مجانی یادم عمه من خدا بیامرزتشون که فوت کردن از این عالم دعا گرفتن که اگه درست بگم نوشته شده بود یا ذکرهوشفا واسم هودعا به عمه من دادن و ایشون این کاغذ تو آب انداختن وخوردن وخوب هم شدن (باور داشتن به قدرت شفا دادن اسما خداوند)و بعد از مدتی که این عالم رفتن شهر دیگری این دعاهای عمه جان که تموم شده بود چون میدونست من خیلی رفیق هستم با ایشون به من گفت که از این دوستت دعا بگیر منم از ایشون دعا گرفتم چندتا برگه بود دادم به عمه جان و ایشون خوردن و زانو دردشون خوب شد استاد من خودم زیاد به این کارا اعتقاد نداشتم ولی اونجا یه باوری در من شکل گرفت که به قدرت خداونداتقاد پیدا کردم وخودم رفتم دعای حضرت یونس را روی کاغذ نوشتم و گذاشتم تو ماشینم که یک پیکان وانت بود اون دعا استاد این بود لااله الاالله انت سبحانک انی کنت من الظالمین
هیچ خدای جز خداوند یگانه نیست تو پاک ومنزهی ومن از ظالمینم یعنی استاد شاید این آیه رو من همشه داشتم و همیشه میگفتم وتکرار میکردم شاید این به دلیل این بود که هر وقت خطایی میکردم به زبان میآوردم تا خداوندمنو ببخشه خدارو شکر که منو از بندگان خاص خودش قرار داد و در این مسیر زیبا وتوحیدی قرار دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
این قسمت شامل منطقهایی قوی برای ایجاد باورهای قدرتمندکننده دربارهی خداوند است. توضیحات این قسمت را بشنوید و تجربیات خود را در بخش نظرات همین قسمت با ما به اشتراک بگذارید.
-زمانی که با چالش یا تضادی مواجه می شویم داشتن باور توحیدی الخیر فی ما وقع به ما بسیار کمک کرده و باعث می شود تمرکزمان از روی مشکل برداشته شده و به نکات مثبتی که این تضاد می تواند برای ما داشته باشد معطوف شود.
حتی مواجه شدن با تضادهایی که در گذشته با آن مواجه شده و نمی توانستیم ذهن خود را در این خصوص کنترل کنیم اکنون برای ما قابل کنترل شده است
-باور هدایت کردن خداوند در هر لحظه باعث شده حتی اگر راه تحقق اهداف خود را نمی دانیم قدمی برای آن برداشته و باور داشته باشیم قدم های بعدی به ما گفته می شود و شک و تردیدمان نسبت به گذشته کمتر شده است
-باور به اینکه خداوند بسیار بخشنده است باعث شده شخصیت کمال گرایانه ی خود را کنار گذاشته بپذیریم ممکن است اشتباه کنیم و اشتباهات ما کاملا توسط خداوند پذیرفته شده و عادی است و تنها با اشتباه کردن است که می توانیم مهارت های لازم را یاد گرفته رشد و پیشرفت کنیم احساس گناه و سرزنش و انتقاد از خود را تا حدی کنار بگذاریم و دیگران را به خاطر اشتباهاتشان کمتر سرزنش کرده و از آنها کمتر انتقاد کنیم
-باور به اینکه خداوند هرگز به بندگان خود ظلم نمی کند و کاملا عدلانه افراد را در جایگاه مناسب با فرکانس هایشان قرار می دهد باعث شده کمتر دیگران را قضاوت کرده به آنها حسودی یا دلسوزی کنیم و خودمان را با آنها کمتر مقایسه کنیم
-باور به اینکه همه ی افراد به یک اندازه به هدایت های خداوند نعمت ها و ثروت های او دسترسی داشته و هر شخص به محض درخواست مشمول لطف و هدایت خداوند قرار می گیرد باعث شده کمتر بخواهیم در زندگی دیگران دخالت کرده و آنها را به راه راست هدایت کنیم
-باور به اینکه خداوند در زمان مناسب افراد مناسب را به سمت ما هدایت می کند باعث شده نخواهیم با وابستگی به افراد آنها را به زور نگه داشته و یا با اشخاص به زور ارتباط داشته و اجازه دهیم خداوند افراد مناسب را در زمان مناسب به سمتمان هدایت کند
-باور به اینکه خداوند برای ما کافی است باعث شده بسیاری از افراد منفی خود به خود از زندگی ما حذف شده و اگر در مورد موضوعی اطلاع کافی نداشته باور داشته باشیم خداوند افراد مناسب را برای حل مسائل و مشکلاتمان در زمان مناسب وارد زندگیمان می کند
-باور به اینکه خداوند تمام خواسته های ما را در صورت داشتن باورهای مناسب اجابت می کند باعث شده خواسته های بسیار زیادی از خداوند داشته باشیم و به خاطر بزرگ بودن آنها برای ذهنمان از آنها صرف نظر نکنیم
-باور به اینکه خداوند همواره حامی و پشتیبان ماست باعث شده از موقعیت ها و شرایط نادلخواه راحت تر گذر کنیم
-باور به تنها نیرو و منبع حاکم بر جهان خداوند است و ما منبعی به نام شیطان شر نداریم باعث شده بهتر بتوانیم باورهای نامناسب خود را اصلاح کرده و باورهای مناسب را جایگزین آن کنیم و نسبت به تحقق خواسته هایمان تسلیم تر باشیم
-باور به اینکه خداوند تمام جهان را مسخر ما کرده باعث شده بیشتر به توانایی ها و استعدادهای خود ایمان بیاوریم و احساس ارزشمندی ما نسبت به گذشته افزایش یابد
-باور به قانون تکامل و مشیت خداوند باعث شده برای تحقق اهدافمان عجله و تقلا نکرده و نخواهیم با زور به اهداف خود در زمان کوتاه دست یابیم
-باور به اینکه ظلم تنها ظلم به خودمان است و هیچ کسی نمی تواند به دیگران ظلم کند باعث شده دیگران را کمتر مقصر اتفاقات رخ داده شده بدانیم و بیشتر باور کنیم خودمان خالق اتفاقات زندگی خود چه مثبت یا منفی بودیم
-باور داشتن به آخرت کمی بیشتر از گذشته باعث شده از لحظات خود بیشتر لذت ببریم و تلاش بهتر و زیادتری برای تحقق اهداف خود انجام داده تا زمان مرگ حسرت نخوریم و نسبت به مرگ دیگران واکنش منفی کمتری داشته باشیم و مرگ را پایان زندگی ندانیم
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 فروردین رو با عشق مینویسم
پارادایس
تغییر مدار
رها بودن
تغییر شخصیت
آگاهانه عمل کردن
ادامه دادن و استمرار داشتن
اگر سعی کنم مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظش کنم هدایت میشم به پارادایسی که خدا به من عطا میکنه
امروز اولین 13 به در ،روز طبیعت عمرم بود ، که من با خودم در صلح بودم و به قدری پر بودم از عشق عظیم ربّ ماچ ماچی ، که فقط لذت بردم از تک تک لحظات زندگیم و من بودم و خدا
خدایاشکرت
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو آغاز کردم و با احساسی ناب تر از روز قبل با عشق تجسم کردم ،مادرم گفت برم نون بخرم و میخواست بره دربند که گل سراشو بفروشه ، اما بعد منصرف شد و نرفت
منم با خودم گفتم ببینم اگر شد منم کمی تمرین طراحی انجام بدم و بعد با مادرم برم دربند اما همه چیز تغییر کرد و خدا منو هدایت کرد به پارادایس
من حاضر شدم و روز بهشتیم رو آغاز کردم
اولین توجهم به درختانی بود که امروز متوجه شدم دیگه رنگاشون تغییر کرده و به قدری این تغییر رو به وضوح حس میکردم که با خودم گفتم چقدر زود تغییر رنگ دادین ؟!
و جواب این بود
جهان به سرعت در حال تغییره و طیبه باید تو هم هماهنگ باشی با این تغییرات
و این تغییر رو از طبیعت میتونی یاد بگیری
یادته از روز تولدت 27 اسفند ماه شاهد تغییرات اولیه درختان بهاری شدی که تازه شروع به جوانه زدن کرده بودن ؟؟
و سعی کردی هر روزی که میرفتی بیرون ، تک تک لحظاتش رو خوب ببینی و لذت ببری
و هر روز شاهد تغییراتی بودی که از نظر رنگ ،مثلا رنگ درختا شفاف تر و زیبا تر میشد و هیچ روزی از سال چنین رنگ هایی رو نمیشه دید و به دقت نگاه کردی
حتی توجه میکردم به اندازه برگ ها که چقدر به سرعت از هیچ تبدیل شدن به برگ هایی که قد نخود بود و چند روز بعدش همون برگ های قد نخود ، تبدیل به برگ های کمی بزرگتر شده بودن و شکل و فرمشون تغییر کرده بود
حتی بارها با خودم گفتم ببین، خدا چقدر عظیم و بزرگه که چجوری به این همه برگ شکل و زیبایی داده و بزرگ شدن و بارها در پیاده روی هام میگفتم که خدایی که به این دقت داره جهان هستی رو مدیریت میکنه ، صد در صد میتونه که زندگی من رو به بهترین شکل مدیریت کنه
من وقتی نون خریدم و رفتم خونه ،سهم خودمو با گردو و پنیر برداشتم و چای هم بردم تا برم تنهایی با خدا عشق و حال کنم و لذت ببرم
اولش رفتم بلوار محله مون که یه طبیعت بسیار بسیار زیبا داره و درسته دو طرفش خیابونه اما وسطش درختای بهشتی و صندلی های زیبا و جذاب گذاشتن
و قسمت وسطش سراسر چمنه و درخت
من رفتم و روبه روی دیواری که اولین بار ،خدا بهم هدیه داد و در رنگ کردنش سهیم بودم و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،نشستم و روی چمنا که نشسته بودم صبحانه مو خوردم و به دیوار نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم که من هم سهمی در رنگ کردن این دیوار داشتم ، بعد زنگ زدم به خواهرم که اگه دوست داشتن اونا هم بیان که فقط خواهر زاده ام قرار شد بیاد
یه پسر بسیار بسیار مودب و مهربان که 13 سالشه و خوشحالم از اینکه با خودم به صلح رسیدم و الان دیگه هیچ یک از رفتارهای خواهر زاده ام اذیتم نمیکنه ،بلکه هر روز رفتار هاش خداگونه تر و مودبانه تر و با احترام تر هم میشه
خدایا شکرت
من از خودم کلی عکس گرفتم و به دیواری که نقاشی کشیدم نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم و میگفتم دیوارهای بی نهایت زیادی هستن که مشتاقن تا برم نقاشی بکشم و لذت میبردم و میگفتم سپاسگزارم ربّ من که به من اعتماد کردی
و کار نقاشی بهم دادی
و میدونم که خدا با توجه به باورهای من بود که به من پاسخ داد و باورهام تغییر کرده بود که پاسخ خدا رو دیدم
بعد که خواهر زاده ام اومد بهش گفتم کجا بریم؟ گفت بریم پارک بزرگی که مثل بهشته ،آزادگان؟ گفتم باشه و اول رفتیم براش بستنی و چیپس و پفک و آب خریدم و راه افتادیم
وقتی رفتیم و رسیدیم به قدری پر از ماشین و آدم های شاد بود در پارکی که خیلی شبیه خونه استاد عباس منش هست و دقیقا دریاچه و خونه وسط دریاچه داره ، ما رفتیم و وقتی رسیدیم برای خواهرزاده ام توپ خریدم و رفتیم تا بازی کنیم ،اما همه جای پارک که درخت بود و سایه داشت پر بود و ما کمی دور زدیم و از دیدن دریاچه لذت بردیم و اردکامونم دیدیم و بهشون نون دادیم
انقدر حس و حالم خوبه وقتی میام این پارک بهشتی که حس میکنم خونه خودمه
یه قسمت از پارک رو دیدیم که سایه درختی هست که کسی نبود ،رفتیم و حدود نیم ساعتی نشستیم
من جورابامو درآوردم و پاهامو گذاشتم رو چمنا خیلی حس خوبی داشت ،رو چمنا دراز کشیدم و برخلاف قبل که من میگفتم رو چمن نمیشه دراز کشید و زیاد نشست و این از باور محدودم میومد که از چمن به بدن سردی میاد و ناخوبه
اما خداروشکر میکنم که باورهام تغییر کرده و مثل قبل فکر نمیکنم
و بازهم دارم کار میکنم روی این باور
ما داشتیم شادی بچه ها و خانواده ها رو نگاه میکردیم و ذوق میکردم به این همه شادی که تو پارک پیچیده و مردم لذت میبرن
دختر پسرهایی که دوچرخه کرایه کرده بودن و دوچرخه سواری میکردن و لذت میبردن ، انسان های زیبا و خوشگلی که امروز در پارک دیدم ،همه و همه منو یاد خدا مینداخت
بچه کوچیکایی که باهم بازی میکردن و لذت میبردن
خدایا شکرت
خیلی لذت بخش بود ،وقتی خواستیم برگردیم از درخت و خدا سپاسگزاری کردم که نشستیم زیر سایه درخت و لذت بردیم
وقتی دریاچه رو دور میزدیم دیدیم یه عالمه ماهی انقدر بزرگ بودن که بارها گفتم از ماهیای خونه استاد عباس منش هستن ،ماهیای نزدیک یک متری بودن و خیلی خیلی بزرگ
برای ماهیا هم نون دادیم و تماشا کردیم این همه زیبایی و عشق خدارو و دوباره راه افتادیم و با خواهر زاده ام برگشتیم محله خودمون
یکم نشستیم سمت بلوار محله مون و من کفشامو بازم درآوردم و خواهرزاده ام هم کفشاشو درآورد
من فقط داشتمبلند بلند هی میگفتم خدایا شکرت به من این کفش های خوب و نرم و عالی رو عطا کردی و چند باری کفشامو بغل کردم و از خدا تشکر کردم
درختای ملچ که دونه هاشون رنگ عوض کرده بودن و با وزیدن باد تو هوا به رقص درمیومدن ،یه بهشت فرا بهشتی بود که من داشتم تجربه میکردم ،از دونه هاش برمیداشتم و مینداختم بالا و باد میبردشون انقدر کیف کردم که هیچ 13 بدری رو انقدر حالم فوق العاده عالی نبود
حتی ماشینایی که میومدن و رد میشدن رو تحسین میکردم و میگفتم چقدر یاد خدا در همه جا پیچیده
چون باورهایی با ایمان به خدا داشتن که تونستن ماشین بخرن
حتی دوباره ماشین kmc دیدم ،وقتی بلوار نشسته بودم یه ماشین اومد و رد شد و به قدری لذت میبردم انگار ماشین خودم بود
قبل آگاهی ،طیبه ای بودم که با حسرت به ماشینا نگاه میکردم و میگفتم کاش ماهم ماشین داشتیم و یا با فامیلامون میرفتیم ،یا دختر پسرارو که میدیدم حسرت داشتم که من چرا عشق ندارم ، یا اینکه چرا پدر ندارم و پدرم زود فوت کرد و خیلی چیزای دیگه که سبب میشد خدا رو فراموش کنم و لذت نبرم
در اصل من وقتی امروز با خدا بودم ،هیچ یک از حسرت های گذشته رو نداشتم و اولین باری بود که من هیچ فکری نداشتم و فقط میخواستم لذت ببرم
البته شد چند باری بگماگه مثلا با خانواده و یا عزیزانم و یا اگر عشق دلی بود و میومدیم بیشتر خوش میگذشت
اما این گفتن دیگه با گفتن های قبل آگاهیم کاملا متفاوت بود و هیچ حسرت و ای کاشی درش نبود
بعد که از خواهر زاده ام فقط رفتارهای خداگونه میدیدم سبب میشد خوش بگذره ،اینکه من با خودم به صلح رسیدم که خواهر زاده ام هم رفتارهاش خیلی عالی شده
بعد باهم رفتیم پارک محله مون و برگشتیم تو همون بلوار کنار ساختمون که سایه داشت توپ بازی کردیم و رفتیم خونه مون
وقتی رسیدیم خواهرزاده ام گفت میای تو حیاط مسجد توپ بازی کنیم ،گفتم باشه و وقتی بازی کردیم و داشتیم برمیگشتیم خونه تا ناهار رو برداریم و بیاریم تو حیاط مسجد بخوریم
دیدم یه دختر صدام کرد
خیلی عجیب بود
چون هنرجوی استاد رنگ روغنم بود و من تجریش دیده بودمش و فکر نمیکردم هم محله ای باشیم
ازم پرسید دختر اینجا چیکار میکنی ؟گفتم خونه مون اینجاست و دقیقا سوالشو از خودش پرسیدم و گفت خونه مون اینجاست و برگشتیم تو حیاط مسجد و بهش گفتم ناهار خوردی ؟
گفت نه و رفتم و ناهارمونو از مادرم گرفتم و ماکارونی بود
باهم خوردیم
خیلی لذت بخش بود کلی صحبت کردیم و بعد مادرش اومد و ما برگشتیم خونه
من امروز دوبار دنبال وسیله گشتم
یه بار مقنعه ای که برای نقاشی دیواری میبردم سر کار رو گشتم و آخرش مادرم پیداش کرد
یه بارم شب دنبال برگه هایی که مربوط به دادگاه روز یک شنبه میشد برای تابلوی نقاشیم
و متوجه الگوی تکرار شونده ای شدم
که سبب شد متوجه بشم که باید به اتاقم نظم بدم و هرچی رو در کمد میذارم ،دسته بندی کنم و یاد سریال زندگی در بهشت افتادم که مریم خانم کارگاه رو سازماندهی میکردن
امروز خیلی روز خاص و زیبایی بود از طبیعت گرفته تا هوای آفتابی و زیبای که داشت و پرنده هایی که لذت میبردن
یه چیزی هم یادم اومد
امروز گنجشکا داشتن جفت گیری میکردن ،وقتی با خواهرزاده ام برمیگشتیم دیدیم که از درخت پایین اومدن و خواهر زاده ام گفت دعوا میکنن ،اولش منم فکر کردم دعوا میکنن
اما بعد که وایستادیم نگاه کردیم دیدم جفت گیری میکنن و سر یه گنجشک مادره ،دو تا گنجشک نر بحث داشتن
و بدون خجالتی به خواهر زاده ام گفتم دارن جفتشونو انتخاب میکنن تا جفت گیری کنن
من حتی قبلا از این صحبت ها اصلا نمیگفتم به خواهر زاده ام اما از وقتی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو گوش دادم ، سعی کردم در چنین مسائلی دیگه خجالت نکشم
چون این طبیعت جهان هستی هست و نباید هیچ خجالتی بابتش داشته باشم
خدایا شکرت بابت امروز بی نهایت زیبات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
به نام الله یکتا
سلام خدمت استادان عزیزم ودوستان گلم من توی کامنت قبل یک مثال دیگه هم داشتم ولی فراموش کردم الان حیفم اومد که ننویسم توی ایران گاهی گروه همکاران یا اقوام برای کمک بهم دیگه ماهیانه مبلغ مثلا یک میلیون تا 10میلیون پول روی هم دیگه می گذارند وماهیانه قرعه کشی می کنند به اسم هر کس در آمد اون ماه کل پول به اون فرد می دهند اینجوری انگار وامی گرفتی که بدون بهره به صورت اقساط پس می دی من یک باور بسیار عالی دارم در مورد این قرعه کشی ها که من خوش شانس هستم درابتدای قرعه کشی اسمم در میاد وبرعکس شوهرم اعتقاد داره قرعه کشی به درد من نمی خوره چون یا آخرین نفر می برم یا یکی مونده به آخر وبا توجه به وضعیت تورم هایی که ما داریم عملا اگر پول آخرین نفرات ببری به ضررت میشه حالا نتایج تصور کنید چی میشه من در چندین قرعه کشی که نوشتم توی یک مورد
بین 20 نفر فردی که ثبت نام کردند اسمم اولین نفر در آمد توی یک قرعه کشی دیگه بین 10نفر اسمم دومین نفر در آمد ودر قرعه کشی دیگری که ثبت نام کردم اسمم بین 10نفر سومین نفر درآمد حالا همسرم فرقی نمی کنه که اصلا افراد 10نفر باشند یا 20نفر تحت هر شرایطی یا آخرین نفر یا یکی مونده به آخر پس نتیجه می گیریم که این ما هستیم که با باورهایمان زندگی خودمون می سازیم خوش شانسی وبد شانسی معنایی نداره .
در پناه الله یکتا سعادتمند در دو جهان باشید
به نام خدایی که همواره ما را هدایت می کند
سلام بر استاد عزیزتر از جانم
سلام بر مریم جون
سلام بر همه دوستان عزیزم
خدایا شکرت به خاطر سلسله فایل هایی که در مورد توت فرنگی 19 دلاری بر روی سایت قرار گرفت.
من دوره هم جهت با جریان خداوند را فعلا خریداری نکردم واز خداوند می خواهم که شرایط مالی ام را برایم پر برکت تر کنه وبتونم این دوره فوقالعاده را با عشق بخرم
من فعلا با مطالعه کامنت های دوستان در مورد این دوره خیلی از مسائل خودم را تونستم تا حدود زیادی بررسی کنم وبه نتیجه ملموس برسم.
الان واقعا متوجه ارزش مطالعه کامنت ها رو بیشتر درک میکنم
من الان در سفر ایام عید نوروز هستم از همون لحظه شروع سفر از خداوند خواستم که سفری بسیار آسان و راحت و ایمن برایم فراهم کند از تهران به قشم. از سفرهای استاد الگو گرفتم با ماشین خودمون و همون امکاناتی که داریم لذت ببریم وخداروشکر به هر شهری که میرسیم دستان خداوند به کمک ما میان وشرایط رو رو برایمان فراهم می کنند دوشب در شهری نزدیک یزد در یک سویت بسیلر زیبا و دلنشین ونقلی گذراندیم وقت تخلیه کاملا تمیز ومرتب کردیم ویک یادداشت جهت ساپاسگزاری به در یخچال. چسبوندیم.وروز. بعد به بندر عباس رسیدیم. در طول مسیر فقط توجه به زیباییهای مسیر وسپاسگزاری و یاد آوری قدرت خداوند در خلقت طبیعت و در مسیر با حال خوب تا بندر عباس
اونجا هم که رسیدیم خونه ای که بهمون دادن بزرگ با امکانات کامل بود که همون لحظه پسر عزیزم که ایشون هم در فرکانس هدایت است گفت این خونه بزرگ نتیجه سپاسگزاری از همون سویت نقلی خیلی با مزه بود و منم تایید کردم وخداروشکر. کردم به خاطر قوانین بسیار آسان جهان هستی اونجا هم کاملا مرتب وحتی تمیز تر تحویل دادیم و به سمت قشم. حرکت کردیم اولین بار بود که حمل ماشین با کشتی را. تجربه کردم تمام طول مسیر قدرت خدواند را در خلقت دریا را به خودم یاد آوری می کردم
در قشم هم فرشته ای. بی نظیر مارو در یک آپارتمان بزرگ جا داد والبته خودشون هم پول جا رو برای ما پرداخت کرده بودند وبا وجود اینکه کارشون در ایام عید زیاد بود برای ما لطف کردند و وفت گذاشتن وما رو برای خرید به جا هایی می بردند که هم خرید با کیفیت وهم با قیمت مناسب داشته باشیم ومنهر لحظه می گفتم این نتیجه سپاسگزاری و نشستن بر روی شانه های خداوند است چقدر سپاسگزاری و استمرار در ساختن باورها ی درست واینکه انسانهای فرشته وار در همه هستند. باور موثری است الان هم در شهر زیبای شیراز هستیم وخدارشکر در حال برگشت به تهران هستیم من این باورها واین اعتماد به خداوند را قبلا نداشتم به شکرانه. هدایت الهی وآموزهای استاد عباس منش عزیز تونستم ایجادشون کنم واقعا الان که قسمت چهارم فایل توت فرنگی را گوش دادم وشنیدم اشک شوق ریختم وسجده شکر بر درگاه خداوند توانا گذاشتم خدایا سپاسگزارم بابت این که یاد گرفتم که خودم خالق زندگیم هستم به اذن خداوند متعال زبانم هر لحظه با نام خدا معطر میشود وچشمانم شبنم عشق خداوند را لمس میکند وقلبم انگار. لطیف ترین حس دنیا را. با این همه لطف وبرکت خداوند. تجربه می کند
خدایا شکرت به خاطر قوانین بسیار آسان راحت وقابل درک ومنطقی جهان هستی
استاد جانم سپاسگزارم مرا سمت آگاهی ونور ودر یک کلام با خدای مهربون وغفور پیوندی از جنس. حقیقت دادی.
در پناه خدا باشیم