درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند..
سلام به استادعزیزم ومریم نازنینم .
درمورداین که ذهن مون واقعا گول میخوره وتشخیص نمیده من دومثال شنیدم که ،برای آزمایش دوگروه روبهشون میگن که بااستفاده از وزنه روی بازویاساعدشون تمرینی انجام بدن وعضله هاشون رشدکنه .
وبه گروه دوم گفته بودن که فقط اون کارو تجسم کنن.
بعدازمدتی دیدن که هردوگروه عضله شون رشد کرده .
ویه مثال دیگه شنیدم که توی کمپ که معتادهااونجابودن وترک میکردن ،یک نفرکه خیلی دردداشته وخواب نداشته ،شخصی بهش کمک میکنه وبهش شربتی ومیده که هم آرومش کنه وهم خوابش ببره واین طورهم بوده بااون شربت .
بعدازمدتی که شخص کمک کننده داشته ازاونجامیرفته ،اون شخص ازش درخواست میکنه که خواهش میکنم ازاون شربت برای من بزارمن بدون اون طاقت ندارم و اون مردهم قسم میخوره که خداشاهده هرشب آب به جای شربت بهت میدادم وتوفقط باورکرده بودی که آرومت میکنه پس آرومی .
من ازفایل آب شماکه بسیارعالی وآموزنده بود وازکلیپ شعورآب ،یه تمرینی وبرای خودم ساختم که هربارکه آب میخورم به عنوان داروبهش فکرمیکنم ویه کلمه ای که ازش انتظاردارم اون تاثیرو روی بدنم بزاره میگم ،،،
مثلا( حجم دهنده ی عضله ی بازو )یافلان که بارهاوبارها انجامش دادم ومیدم ومیدونم که 70 درصدبدنم ازآب تشکیل شده و این آب همون تاثیرو روی بدن من خواهدگذاشت ..
وازش نتیجه هم دیدم ،،
ویه مدت هم توی یه ظرفی آب باران (نیسان )که زیباترین مولکول هارو داره توی شیشه لی گذاشته بودم وروی برگه ای نوشته بودم که حجم دهنده ی بازو
وروش چسبونده بودم وهرروز سه بارازش میخوردم وبه ذهنم قبولانده بکدم که این یه داروی قویه وتاثیرحتمی داره وازش نتیجه هم دیدم ..
به شرط باورماهمه چی امکان پذیره …
یکی از مهمترین باورها اینه که چه باوری به خداوند داریم؟
اگر باورمون به خداوند اینه که خداوند جباره، خدا عذاب دهندهاس و منو دوست نداره… یا خدا از من رو برگندونده، ما همون رو تجربه میکنیم.
اگر باورت این باشه که خداوند عاشق منه، خداوند همواره در حال هدایت کردن منه، خداوند هرگز من رو رها نکرده، هرگز این اتفاق نمیافته، هیچوقت من از خداوند جدا نمیشم، به همون اندازه هدایتها رو دریافت میکنیم. به اندازهای که باور داری خداوند تو رو هدایت میکنه و باهات صحبت میکنه، به همون اندازه هدایتهای خداوند رو دریافت میکنی. ولی اگه باور داری خداوند بخاطر گناهانت تو رو نمیبخشه و خداوند غضب کرده و دیگه کاریت نداره، دوستت نداره… همون رو تجربه میکنی. نه به این خاطر که خدا اونجوریه، به این خاطره که تو خدا رو اون شکلی تو ذهنت ساختی و میسازی.
باوری که در مورد خداوند تو ذهنتون ساختین بسیار بسیار مهمه.
به اندازهای که خدا رو حامی خودت میدونی، خدا حامی تو میمونه. اگر خداوند رو خیلی دور میبینی، موجودیتی که اصلا بهت نگاه هم نمیکنه و خشم کرده، عصبانیه… چون تو خیلی پست و بیارزشی، همون شکل خدا رو تجربه میکنی.
این احساس بیارزشی از دین و فرهنگی میاد که توش بزرگ شدین.
تو باورهای فرهنگی ما اینه که خدا فقط با افراد خیلی خاصی صحبت میکنه و هیچجوره با من بیارزش همکلام نمیشه، اصلا نگاهمم نمیکنه!
وقتی این باورهای محدود کننده رو دارین، این احساس گناه، اون عذاب وجدان، اون احساس بیارزشی، اون احساس بی لیاقتی، تو زندگیمون نمود پیدا میکنه.
ولی اگر باور داشته باشی که خداوند بخشندهاس یه کاری کردم و بعدش توبه کردم و خداوند من رو بخشید… و تمام! اگر این باور رو داشته باشی، همون خدای حامی رو پیداش میکنی.
🟢 و خداوند در هر لحظه داره من رو هدایت میکنه!
ببین چقدر اوضاع ما فرق میکنه، چقدر شرایط زندگیمون تغییر میکنه. ببین چقدر هدایتهای خداوند رو میبینیم، لطف و مغفرت خداوند رو میبینیم، وقتی که نگامون رو به خداوند درست میکنیم.
وقتی باورهامون رو راجع به خداوند تغییر میدیم. وقتی باورت این باشه که خداوند از من بیشتر میخواد که من موفقتر، ثروتمندتر، شادتر، خوشبختتر وسلامتتر باشم، و اگر باورت این باشه که فرمانده و رب جهان حامی منه، از چیزی نمیترسی!
از رفتن تو دل موقعیتهای جدید نمیترسی. شروع کردن یه بیزنس جدید تو رو نمیترسونه. میگی خداوند با منه و هدایتم میکنه.
من از خداوند درخواست میکنم و خداوند هدایتم میکنه و خداوند بیشتر از من لذت میبره که من پیشرفت کنم. خداوند خواهان اینه که من خوشبخت باشم، من ثروتمندتر باشم، من سلامتتر باشم. میخواهد که این اتفاق بیافتد. چون میخواهد و چون قدرت بینهایت کیهانه، این اتفاق برای من میافتد. هزاران بار این رو به خودت بگو، تو روزهای سخت و آسون بگو که خداوند برای من میخواهد و میشود.
خداوند گفت من اینقدر ثروت بهتون میدم که نتونید بشمارید و این گفته رو میلیاردها بار برای خودتون تکرارش کنید، چه تو ذهنتون و چه کلامی، و ایمان داشته باشید که این وعده حق هست. شما فقط حرکت کنید و مسیرتون رو ادامه بدین. شما فقط قدم بردار و نگران هیچی نباش. بیش از اونچه که بتونی تصور کنی، ثروت دریافت خواهی کرد.
همه چیز ایمان شماست که تو شرایط سخت اینها رو فراموش نکنی. بارها و بارها و بارها این گفتهها رو تکرارش کنی.
تنها چیزی که باعث میشه گیوآپ نکنی، همین ایمان و باور شماست که وعده خدا رخ میدهد. بگید خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدهاش نمیزنه.
همین باور که خدا بد عهدی نمیکنه، زیر وعدهاش نمیزنه، زیر قولش نمیزنه… همین باور، کارها رو انجام میده و شما فقط باید ادامه بدین و خداوند گفته اینقدری بهت میدم که نتونی بشماری. اینقدری ثروت و نعمت و برکت میدم که نتونی بشماری. فقط ادامه بده!
چطور میتونی این رو باور کنی؟ این که یک میلیارد بار این رو به خودت بگی! بارها و بارها و بارها.
این گفتگوها باعث میشه که روحیهات خوب بمونه، ایمانت بمونه و بگی این روزها هم میگذره، خداوند به من وعده داده و من باید کار خودم رو انجام بدم. من سهم خودم رو انجام بدم و خداوند هم سهم خودش رو انجام میدهد. خداوند هرگز دروغ نمیگه و هرگز زیر عهدش نمیزنه. و این عهد، زندگی شما رو زیر و رو خواهد کرد.
خداوند به قول قرآن وعده فزونی به همه ماها داره میده، همواره و کسی مثل استاد گواه راستی این وعده خداونده. سالهاست که جریانی از نعمت و ثروت وارد زندگی ایشون شده و خداوند برای همه ماها همین مسیر رو گذاشته و ما فقط باید ادامه بدیم، بارها به خودم بگم من سهم خودم، سمت خودم رو انجام بدم، خداوند سمت خودش رو انجام میده.
بارها و بارها و بارها به خودم بگم که خداوند اینقدر ثروت و نعمت به من میدهد که نتونم بشمارم.
هر خونه، هر ماشین، هر نوع ثروتی رو که بخوای خداوند بهت میده.
اگر سلیمان نبی از خداوند ملکی با اون ویژگیها دریافت میکنه، بخاطر ایمان و باورش هست.
اما باورهای ما اینا که باید زجر بکشی و نفله بشی تا نعمتی بدست بیاری. در صورتی که از همون اول میتونه دریافت نعمتها خیلی ساده و بدون هیچگونه زجری باشه.
وقتی باورهات رو بصورت بنیادی عوض کنی، هر مغازهای که باشه، هرررر چیزی که میبینی رو خیلی راحت میتونی بخری!
میتونی خیلی آرامش بیشتری داشته باشی و لازم نیست مثل قبل جون بکنی تا کارها پیش برن.
نگاهتون رو به خداوند تغییر بدین.
در پناه الله مهربان، ثروتمند باشید.
سلام مصطفی جان درود بر تو
برای چی میخوام اینارو بنویسم؟
که شروع منم به باور کردنش
باور کنی چی میشه؟
تو زندگیت میبینیش
،
خداوند عاشقه منه ، منو دوست داره، خداوند همواااااره در حال هدایت کردن منه همواره
به خدا که همینه من تجربش کردم اما زود فراموش میکنم باید بنویسم هدایت های خداوند رو تا بهش جون بدم تا بهش قدرت بدم،
خداوند هرگز منو رها نکرده هرگز این اتفاق نمی افته
هیچ وقت از من جدا نمیشه،
دست من تو دست خداونده،
خداوند وااااقعا منو هدایت میکنه و با من صحبت میکنه ،من اینو باور دارم،
خدا حامیه کنه همین الان حواسش به من هست ،منو داره میبینه و به مسائل من اگاهه،
خداوند آمرزنده و مهربانه ،هر وقت من یه اشتباهی بکنم زود میبخشه و پروندشو میبنده ،دیگه بدتر از موسی نداریم که، موسی آدم کشت،شد پیامبر
و خداوند در هر لحظه داره منو هدایت میکنه در هر لحظه,
منو هدایت میکنه به سمت ایده ها راهکارها شرایط افراد موقعیت ها تا من به خواستم برسم خیلی راحت
خداوند بیشتر از من میخواد که من موفق تر شاد تر خوشبخت تر سلامت تر ثروتمند تر شوم،
خداوند به من وعده داده است که به من رزق بی حساب میدهد به من ثروتی میدهد که نتوانم بشمارمش
وعدهی خداوند حقه
به من وعده ی فزونی داده
خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدش نمیزنه ،
من ادامه میدم اون به وعدش عمل میکنه
من نگران نیستم من خیالم راحته
یک میلیارد بار باید آسون به خودم بگم
مصطفی جان مرسی به خاطر نوشتن این نکاتت،
من صرفا برای اینکه توجهم بهش بیشتر بشه نکاتتو دوباره نوشتم،
ازت ممنونم
برات آرزوی بهترین هارو میکنم
علی عزیز
من این مطالب رو برای یادآوری خودم مینویسم و لذت میبرم که دیگران هم مثل شما از این باورهای خالص استفاده میبرند.
درود خدا بر استاد عزیزمون… تو یکی از فایلها گفتش وقتی که جادوگران جلو موسی شروع به جادو کردن، موسی پرسید خب، خدایا چه کنم؟ خدا گفتش این چوب چیه دستت؟ بندازش، بقیهاش با ما
الهی قربون این نیرو بشم که اینقدر قوی حی و حاضر و آمادهاس
چند روز پیش یه تصمیم مهم باید میگرفتم و واقعا نمیدونستم چی درسته… تو جلسه چیزی که من میخواستم رقم خورد و گمون میکنم تنها دلیلش این بود که من رها کردم . اما این رها کردن رو من الکی بدست نیاوردم و فکر میکنم اون چیزی که اتفاق افتاد نتیجه کار کردنهام بوده و بس… نتیجه طبیعی سر سپردن به این نیرو… و البته که من هنوز هیچم… یعنی اگر معیار رو 100 بزاریم، من به جرات میتونم بگم 1 درصد تونستم به خدا اجازه کار بدم و لازمه خود من بارها و بارها و بارها این رو به خودم یاد آوری کنم که من در هر لحظه در حال هدایت شدنم و اصلا رها شده نیستم…
بارها شده موضوعی رو قبل از اینکه استاد راجع بهش صحبت کنه، خدا تو دلم انداخته.
مثلا چندی پیش قبل خرید قدم 6 داشتم راجع به هدایت مینوشتم و دفتر رو بستم و قدم 6 رو شروع کردم و استاد گفتش این جلسه رو میخوام راجع به هدایت صحبت کنم…
یا دیشب تو دلم انداخت که بشینم باورهای مالیم رو از صفر بنویسم و باز تو جلسه 5 استاد اومد گفت هر چی که شنیدین رو پاک کنید و از صفر باورهای خوبی که بهتون کمک میکنه رو بنویسید.
میدونید چیه؟ بعضی از این باورهایی که ما داریم، اصلا هیچ نوع گناهی محسوب نمیشه، فقط یه مشت حرف پوچ بوده که دیگران کردن تو کله ما و خدا هر روز فاصلهاش از ما بیشتر شد…
خدایی که درون خود ماست و به قول آیه اذا سالک عبادی… این خدا قریب هست، نزدیک هست، از رگ گردن ما نزدیکتر…
عاشقتونم تکههایی از خداوند…
قربون چت بشم مصطفی جان
خیلی از ممنون از لطفت که مینوسی
واقعا که کامنت های خوب الهام بخشه
باعث میشه یه موقع هایی فراموش نکنیم که چه باور های اصل و کمک کنندست
و روی اصلی ها بیشتر کار کنیم
چقدر این مقالت که برای جادوگران زدی چقدر برای این روزهای من خوب بود ،
خدا به موسی گفت عصا رو بنداز بقیش با ما !
آره واقعا هر جا عصا انداختیم و گفتیم بقیش با تو کارها انجام شده
آفرین اونکه میگی تنها دلیل اون رهایی به خاطر کارکردن روی خودم بوده
آره اونجاهایی که ما هنوز داریم زور میزنیم تا یه باوری رو در عمل اجرا کنیم در واقع هنوز به باور تبدیل نشده
ولی اونجایی که ناخودآکاه انجامش میدیم یعنی داره یه چیزایی تو ذهن ما تثبیت میشه
این که میگی خدا میندازه تو دلت
هررررررچیکه میخوای هرررررچی که دنبالش هرررررر سوالی که بیشتر تو ذهنت داری بهش توجه میکنی
خداوند یا دقیقا به خودت الهام میکنه که بنویسیش یا میاد یه هو بهت میگه مثلا برو فلان فایلو بزار بعد میری میبینی دقیییییقا همونایی دنبالش بودی یا حتی به خود تو الهام شده توی اون متن یا یافایل گفته شده،
و متاسفانه اینه که خیلی از مواقع خود من اینارو بزرگ نمیبینم
و زود فراموش میکنم
و شاید فکر کنم مننننن عجب آدمیم
یا فکر کنم شانسی رخ داده
اما همین هدایت های کوچولو کوچولو رو باید ثبتش کنم تا قدرت بگیره تو چیزای بزرگ تر هم ازش استفاده کنم
چون خیلییییی جاها تکیه میکنم روعقل خودم!
در صورتی که خیلی راحت میتونم از این نیرو درخواست کنم و اون به من مسیر درستو بگه،
همین دیشب داشتم به این فکر میکردم که چطور میتونم به این درآمد توی این مدت برسم؟
این سوال خیلی بهم حس خوبی میده و حس میکنم هدایت گره
و چون موتور پیدا کردن راهکارو روشن کردی و فقط هی بازم تو ذهت تکرارش کنی و به دنبالش باشی
در 95 درصد مواقع واقعا یه چیزی بیرون از تو میاد و اون راهکار یا جواب یا اون ایده ای که تو نیاز داری رو بهت میگه
،
و مرسی بابت این باور قدرتمند
که خداوند همممممموارره در حال هدایت منه
هیچ وقت از من جدا نمیشه عاشق منهدمنو دوست داره
حواسش به من هست
اصلا همین فکر کردن بهش
آدمو بی نیاز میکنه از غیر
و به یاد میارم که هررررربار در طول روز بیشتر به اون وصل شدم
بینیاز تر شدم
و اتفاقات خود به خود برای من رخ داده
خدارو شکر به خاطر این صبح قشنگ که با این کامنت شروع شد
برات آرزوی بهترین هارو میکنم تو سال جدید
سلام به استاد عزیزم امیدوارم که حالتون عالی و خوب باشه و سرزنده و سلامت باشید
استاددیدم بچه ها چندین تا از تجربیاتشون گفتن گفتم بذارم منم بگم از این تجربیات
یادمه یک شب برای خودم 4 تا تخم مرغ نیم رو درست کرده بودم و حسابی گرسنه بودم و وقتی درست کردم اوردم سر سفره پدرم گفت که تو چطوری میتونی 4 تا تخم مرغ رو بخوری
و من یک نگاه به ظرف کردم وچون پدرمو قبول داشتم توی غذا گفتم راست میگه ها چطوری میتونم چهارتاشو بخورم بعد تا دومی رو تموم نکرده بودم سیر شدم و پدرم بقیشو خورد
یادمه توی مسافرتی که الان هستم یک جا توی صف دستشویی وایستاده بودم بعد دو قسمت داشت برای دستشویی ها یک قسمت رو گفته بودن که خرابه و اونجا نرین دستشویی و یک طرف دیگه درست بود
از اونجایی که یکم صف شلوغ بود من رفتم اون سمت ببینم خرابه یا ن و در کمال باوری دیدم که دست شویی ها درسته ولی چون روش نوشته بودن خراب کسی نرفته بود اونجا
یا مثلا داخل مغازه ما که نون فروشی هست یک بار من امتحان کردم نون ها تازه تازه بود خب ولی من به مشتری گفتم که مال دیروز دونفرشون که اصلا به نون دست نزدن که ببین تازه هست یا ن بقیشونم که دست میزدن احساس میکردن که بیات شده در حالی که تازه تازه بود
و دارم میبینم که چقدر این قانون داره درست کار میکنه که چیو باور میکنی همونو تجربه میکنی
سلام به استادعزیزم ومریم جان مهربان
چقدر باورها توزندگی من تغیراتی داشت .من محل کارم کنار تعویض پلاک هست .من هروقت ماشین زیبای میدیم باخودم میگفتم .مردم که ندارم ازکجا میارن همش دروغ دزدی هست خدا میدونه از کجا میارن .جتی گاهی نگاه نمیکردم .ولی امروز خودم نگاه میکنم کنار شما استاد عزیزم جقدر نگاه من عوض شده باورهای من تغییر کرده .باور ثروت فراوانی عشق محبت خداوند.من امروز هرکی باهر ماشین که میبینم از ته دلم تحسین میکنم تبریک میگم .امروز باور دارم .که فراونی نعمت برای تک تک انسانهای وجود داردفقط بخواه باور کن بهش میرسی .برای من امید بهترین باور زندگیم هست .امید به سلامتی .امید به ثروت.امیدکه من در مسیر خداوند قرار دارم خدایا هزاران بار شکرت .ممنونم ازشما استاد عزیزم که چقدر باور های زندگی من تغییر دادین .
ب نام خدا
سلام استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته هرجا هستید استاد مثل هر لحظتون حال دلتون خوب باشه
سلام ب تمام عزیزانی هم گروه ی و هم فرکانسی ایشالله هرجا ازاین کره خاکی ک هستید شاد و خوشحال سر حال باشی
استاد می خواستم ی داستانی بگم بابت همین موضوع
من ساکن یزد هستم
ی رفیق دارم مادرشون تو اورژانس یکی از بیمارستان های یزد کار می کرد ،اونایی ک تو اورژانس هستن همه نوع مریضی رو تقریبا می بینن مخصوصا تصادفیا
مادر رفیق ما بداز 30سال کار بازنشسته شدن بداز بازنشتگی ایشون از نظر روحی و روانی ب خاطر دیدن مریضا عصبی شده بودن و ی نوع کپسول میخوردن و خواب می رفتن
ی روز با رفیقم اومد پیشم و گف داستان این دکتر شون گفته اگه بخواد زیاد از این نوع دارو رو مصرف کنه هم معتادش میشه و هم دیگه کم کم دوزش و باید ببره بالا و ماهم حریفش نمیشیم ک نخوره
ی روز اومد پیشم و دوباره بابت مادرشون حرف زد ک اینجوری و اونجوریه
من چند شی قبلش ی جا نشسته بودم و یکی دیگه از دوستام از این حرفا ک همه چی ذهن و باید گولش بزنن و اینا صحبت می کرد
منم اومدم ب رفیقم قضیه رو تعریف کردم
اونم گف میگی چیکار کنیم
من بهش گفتم چن تا از کپسولاش و بیار خالی میکنیم و توش و با آرد نخود چی پر میکنیم
رفیقم گف بابا خطر داره گفتم بابا مامانت انگار داره آرد نخود چی میخوره سم ک توش نریختیم
استاد فرداش اومد و چن تا کپسول آورد و توش کردیم پر از آرد نخودچی و رفت
استاد باورتون نمیشه گف شب تو خونه بودم مامانم گف کپسول من و بیار منم بسم الله بسم الله کپسول و بهش دادم گفت وقتی خورد ی20دقیقه شد و خواب رفت انگار ن انگار اون مواد شیمیایی تو قرص و خورده بود یا آرد نخودچی
تا می مدت طولانیم گف من اینکارو کردم و اصلن ن متوجه شده ن هیچی فقط میخورده وبعدشم خواب رفته
استاد اینم ی داستانی بود ک برای من اتفاق افتاده بود
استاد ممنون از سایت فوق العادتون ک خیلی چیزا رو دارید بهمون از ته قلبتون یاد می دید
هرجا هستید در پناه الله یکتا باشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
استاد عزیزم خاله مریم عزیرم ممنونم سپسگزارم بابت این سری فایل های که برای ما زحمت میکشد
حال من میخوام تجربه خودم با استفاده از آموزه های شما اینجا بیان کنم
من در سنین نوجوانی حالا نمیدونم به چه دلیلی سرما خورده بود یا هر دلیلی یک روز رفتم بودم دستشویی بعد دیدم ادرار من همراه با خون بود منتها من چون بچه بودم نه دردی داشتم نه هیچی نگفتم اما بعد گذشت چند روز رنگش قهوه ای تر شد بعد به مادرم گفتم این شکلی شده ادرار من بعد رفتیم دکتر بعد دکتر به حالت خیلی عصبانی به مادرم گفت چرا زودتر نیامدی امکان داشت که خیلی شرایط براش خطرناکتر بشه خلاصه بعد دکتر گفت آیا کسی سنگ داره تو خانواده مادرم گفت دایی هاش سنگ دارن و چند بار جراحی کرده خلاصه
دکتر همان باور تو ذهن من کرد که چون دایی هاش سنگ کلیه دارند. پس ارثی
من هم بچه سن بودم همین باور کردم
از اونجای هم چون دوست داشتم مورد توجه قرار بگیرم همان بهانه خوبی من هر کجا میشستم شروع میکردم صحبت کردن آره من سنگ دارم ارثی بعد قشنگ این روند یادم این روز بدتر میشد سال به سال دار تا چند سال بعد دیگه ب جای رسید من چندین بار در سال سنگ دفه میکردم تا بک روز که به جای رسید آنقدر بزرگ شد باید میرفتم سنگ شکن بعد رفتم چی شد نمیدونم پرستار بود نمیدونم دکتر بود اونجا داد بیداد بود میگفتن بخاطر دستگاه که کار شکستن سنگ انجام میدهد
بعد من هم آنقدر ترسیده بودم این بنده خدا من دید گفت
ببین اگر اولین باره اومدی اینجا اینکار انجام نده چون کلیه آرام آرام عادت میکنه بعد دیگه جواب نمیدهد بعد باید بری فنر بزنی بعد اون نمیشه بعد باید بری عمل باز انجام بدی
خلاصه این جمله تو ذهن من این شد ک من کلیه کم طبیعی باید خودش سنگ دفع کنه بعد هم ورزش بیشتر کردم هم آب خوردن هم این که ابن اهرم رنج لذت اینجا تو ذهنم تغییر کرد که سنگ شکن کسانی است با عمل باز
بگذریم داستان از اینجا شروع میشه
من بعد گذشت سال های زیاد با شما آشنا شدم شما گفتید که چیزی به عنوان ارثی وجود ندارد
آقا چنان تو ذهن من مقاومت میکرد هی من میگفتم بابا میشه مگه میشه من خودم نمونه آدمی هستم که سالها دارم با سنگ کلیه سر کله میزنم
بعد چی شد تو سال 98 این سنگ کلیه چنان با من کاری کرد من ده روز شب ها خواب نداشتم روز نداشتم از شدت درد بعد اون موقع هم میخواستم از آموزه های شما استفاده کنم یعنی عمل کنم
بعد نشستم شروع کردم نوشتن که چیرشد چطور شد
بعد متوجه شدم من به خاطر اینکه باور کردم این تو ذهنم رفت که من ارثی سنگ کلیه میگیرم به خاطر همان است که من دارم آنقدر اذیت میشم
بعد مثال آوردم گفتم بابا چرا بردار های من سنگ کلیه نگرفتن حتی برای یکبار هم اونا که هر کدام پانزده یا نه سال از من بزرگتر هستن
بعد یاد اون روز افتادم که دکتر به من این حرف زد و من راحت باور کردم
یا اون فردی که تو بیمارستان به من گفت بزار طبیعی سنگ دفع بشه من حتی یا اون حال که حالم بد بود انجام ندادم و بعد این همه سال خودشان طبیعی دفع میشود در صورتی که دایی های من هر کدام کلیه ها شون چند بار عمل باز انجام دادن
بعد بزرگترین مسله مهم تر از هم این بود که من فهمیدم آقا من هر جا حرف از مریضی کلیه میشه من شروع میکنم آره نمیدونی بابا
از اون موقع که با شما آشنا شدم دهنم بستم دیگه به هیچ عنوان هیچ کجا حرفی نمیزدم حتی اونجای که نمیتونستم بیرون برم سعی میکردم یک حرف دیگه بندازم که اون فضا اون حرف تغییر کنه
الان خانواده من فامیل ها همیشه به من میگن تو چیکار کردی که تونستی الان چند سال نه میریض میشی نه دردی نه سنگی چیکار کردی ولی از اونجای که تو ابن فضا ها نیستن چون یک دفعه گفتم شروع کردن به مقاومت کردن آره اگر قرار بود من بیام ذهنم تغییر بدم دیگه میریض نشم دیگه هیچ کس مریض نبود از این چرندیات
و از اون روز ها به بعد نه تلوزیون نخ حرف در مورد هیچ مسأله مریضی هیچ چی هیچ فهمیدم اگر من شروع کنم به صحبت کردن حرف زدن من میرم تو این فضا حتی الان مه دارم این مینویسنم تو فضای ماری خودم هستم وقت ناهار است فایل صبح گوش دادم الان دارم کامنت برای سایت مینویسم از تجربیات خودم چطور من با تغییر دیدگاه باور خودم
من که سالها نزدیک به 17 سال این تجربیات سخت داشتم غخ لعختیراز آموزه های شما سلامتی برای خودم انتخاب کردم
سپسگزارم استاد سپاسگزارم
سلام به استاد عزیز دوست داشتنی ام
استاد ممنونم از این فایل های رایگان که آگاهی های نابی را به ما میدهی
ممنونم از دوستان عزیزم با کامنت های زیبا وعالی که میزارن
استاد پیش فرض ها باعث شده که زندگی چه در جهت مثبت وجه در جهت منفی شکل بگیره من خیلی پیش فرض های قوی داشتم وبه زمانی عاشق نوشتن رمان وداستان بودم اونقدر توی رمان ها غرق میشدم که ساعت ها یا رمان میخواندم یا مینوشتم البته 15 سال پیش عشق نوشتن داشتم و همیشه داستان های عاشقانه وغم انگیز می نوشتم
شخصیت داستان را اونقدر واقعی تجسم میکردم که خودم در حین نوشتن برایش گریه میکردم اونقدر توی داستان زندگی میکردم که شخصیت خودم شکل گرفت وزندگی خودم مانند رمان ها میشد همش غم بود وقته
و همیشه مظلوم واقع میشدم وبقیه بهم ظلم میکردن
ومن با خودم میگفتم اگر تحمل کنم این دنیا که هیچ خوشبختی نچشیدم اما اون دنیا جام بهشته.
چون تو مجالس روضه خوانی ها هم شنیده بودم که اگر اخلاق بد شوهرت را تحمل کنی در های بهشت بر رویت باز میشه وصبوری کن وزندگی کن
من چندین سال با این روال زندگی کردم وهر روز شوهرم بیشتر به من سخت میگرفت ومن را بیشتر اذیت میکرد ومن خودم را مظلوم میدانستم وصبر میکردم وهروز از خدا میخواستم به من صبر بده حتی حمام میرفتم غسل صبر میکردم یا اینکه یه راهی جلوی پام بیاره ومن را نجات بده یا مرگم را زودتر بده
سال ها اشک میریختم وخدارا باقهر صدا میکردم ومیگفتم اگه هستی چرا باید اینقدر به من ظلم بشه چرا نگاهم نمیکنی
ومن خبر نداشتم که خودم زندگی خودم را ساخته بودم بعضی اوقات میگفتم تو این همه آدم باید اخلاق شوهر من اینطور باشه در صورتی که اگه تو جمع فامیلی بودیم شوهر م آدم شوخ طبع وخنده رو بود وبا حرفاش همه را میخندون
اطرافیان بهم میگفتم خوش به حالت با این شوهر خوبی که داری چقدر خوبه
من درونم گریه میکردم کسی حرفای من را باور نمیکرد که شوهرم تو خونه عبوس وعصبانی وبداخلاقه
تا اینکه چند سالی میشه به لطف مرحمت خداوند ودستان او .که خواهرم دستی از دستان خدا بود هدایت شدم به قانون جذب خداشناسی وحال ا من هروز بهتر شد ومن خودم وخدای درونم را شناختم وزندگی ام را در دست گرفتم وخدارو شکر هروز حالم بهتر میشه
شوهرم تغییر نکرده او همون فرد منفی نگر وبد اخلاق هست هر روز که من حالم خوبه وسعی میکنم خوب باشم او هم با من وبچه هام خوبه
وهر روز که من ذهنم بیمار گونه باشه وحالم خراب از درو دیوار برام، اتفاق های بد میفته
خدارو شکر من هم در دوره همجهت با جریان خداوند که خواهرم تهیه کرده با دوستان عزیزم هم مدار هستم دارم پیش میرم تو ممنونتم مثبت قرار گرفتم حالم خوبه واتفاق های خوب برام پیش میاد
وهم اینکه اگاهانه وسریع اگه فکر منفی سراغم بیا به یه ساعت هم نمیشه که تغییر جهت میدم وبا گفتن جمله تاکیدی حالم را خوب میکنم و همیشه الخیر وما فی وقع یه از جملات قشنگیه که تا یادم میاد تکرار میکنم
خداروشکر که در این مدار قرار گرفتم
خداروشکر به خاطر شما استاد عزیزم و دوستان خوبم
خداروشکر به خاطر این دوره زیبا وعالی
استاد یه مثال دیگه که در مورد خودم دارم قبل اینکه تو قانون جذب باشم من سرماخوردگی های وحشتناکی میگرفتم که صدام میافتاد وتب ولرز های شدید وسرفه های پی در پی داشتم اما خدارو شکر نزدیک به 7ساله که با این باور که سر ما خوردگی من یه روزه خوب میشه من تا 1403 حتی زمان کرونا سر ما خوردگی ام در حد یه روز بود
اما پارسال من در کارگاه خیاطی ام یه خیاط دارم که یه بیماری خود ایمنی داره و همیشه سرماخورده وبیحال بود وهروز از بیحالی اش حرف میزد ومن ناخودآگاه گوش میدادم و حتی از جذب کردن برایش مبگفتم که فکرش را از این بیماری برداره تا حدی شد که من هم بدنم عکسالعمل نشون داد ناخواسته با او همدردی میکردم ودر مدار سرما خوردگی قرار گرفتم وطی یه سال چهار بار سرماخوردگی شدید گرفتم که 10 روز طول میکشید تا خوب میشدم وقتی به خودم اومدم فهمیدم اون باور که سرماخوردگی من یه روزه خوب میشه ازبین رفته بود ومن اذیت شدم والان دوباره دارم این باور سلامتی را باز قوی تر میسازم
ممنونم از دوستان عزیز واستاد عالی ام
به نام صاحب نام ها
سلام به استاد عزیز و دوستانم
محتوای اصلی این چهارتا فایل درمورد قدرت باور ذهنی ست من چندتا مثال از خودم بزنم بارها گفتم اما بازم در این قسمت هم میگم من خودم سالها پیش یکی از اولین نقاط عطف ها و باور کردن قدرت ذهنمو ناخودآگاه و در زندگی واقعیم استفاده و نتیجه گرفتم زمانی که آسیب جسمانی دیدم و کمرم و پشت پاهام خیلی درد شدید داشت و عکس ام آر آی گرفتم چندتا دکتر ارتوپد دیدن گفتن بین مهره 3 و4 ستون فقراتت فاصله افتاده و برا همیشه نباید بار سنگین و ورزش سنگین کنی حتی یک کیلو بار نباید بلند کنی اما از اونجایی که هیچ زمان بیماری توی کتم نمیره من خیلی بهم ریخته بودم اما بعداز چند روز ناخودآگاه ولی با عشق موز میخوردم و بعد آب میخوردم و باد سشوار میگرفتم رو کمرم تصور میکردم دارم بدنمو مثل اسکلت ساختمان مستحکم و تقویت میکنم و همین کار باعث شد که من بعداز کمتر از یکماه کاملا خوب بشم و وقتی عکس رادیولوژی رو بردم پیش بهترین دکتر ارتوپد شهرمون گفت تو خوبی رعایت کن اما مشکل خاصی نداری و الان شکرخدا من بیش از 10ساله کاملا خوبم و شغلم رزمی و ورزشه و اکثر مواقع هم کار و تمرین سنگین هم میکنم هم ضرباتی هم عضله سازی و…
یکی از دوستانم یکسال پیش به یه مشکل برخورده بود که 20 سال نتونسته بود حلش کنه و چندبار هم دست به خودکشی زد گفت تنها راه برام فقط خودکشی ست و از اونجایی هم که من بهش گفتم به دعا اعتقاد داری گفت نه ولی من میدونستم باور اکثر آدمها به دعا عمیق تر از این حرفاست و خودم واقعا اصلا اعتقاد باور و علاقه به دعا و اینجور چیزها ندارم و به اون دوستم گفتم میخوای کمکت کنم گفت آره ممنونت میشم گفتم باشه ولی روز بعد بهش گفتم دعا از مولا گرفتم گفته اینکارو کن اون کارو کن اینقدر پول گرفته و خلاصه کلی آب و تاب و هی باور دادن بهش و خلاصه چندهفته طول کشید و اون مشکلش کامل درست شد و خودش میگفت وااااای من اصلا هیچوقت باورم نمیشد که این مشکلم اینقدر راحت درست بشه تو اگه نبودی معلوم نبود چه اتفاقی برام بیفته و هیچکس اینجور نمیتونست کمکم کنه واقعا این چیزها چقدر باور منو قدرتمندتر کرده به سمت سازندگی
واقعا وقتی دارم به این قدرتهای بی انتها و شیرین ذهن نگاه میکنم میگم منی که اینهمه در واقعیتهای زندگی خودم و دیگران تجربه کردم پس با یادآوری و الگو گرفتن ازشون برا نتایج ثروت سازی و موفقیتهای خودم استفاده کنم
صحبت الهام شدن شد ،استاد احسنت به شما اون زمانی که بهت الهام درونی شده برای کسب ثروت بی حساب ،،6سال پیش هم یه الهام درونی به من شد واقعا واضح ترین و بلندترین الهام درونی از طرف خداوند به من بود یه عصر که رو محوطه خونه بودم داشتم گل و گیاه رو آب میدادم بهم گفت «تو نگران نباش ما به وقتش بهترین همسر در جهان وارد زندگیت میکنیم» و مثل شما که چقدر زیبا گفتی من میلیاردها بار اون الهام درونی رو با خودم تکرار کردم،منم بعداز این همه سال همیشه با خودم تکرار میکنم و میگم خداوند به موقع اونکارو میکنه و من که نمیدونم چه روزی چجوری و کجا اما حتما این اتفاق میفته چونکه خداوند همیشه به وعده ها و حرفاش عمل میکنه و غیراز اینم نیست
بهترینها و زیباترین هارو برا همتون آرزو میکنم.
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان گلم در بهشت عباسمنش
بعد از دوهفته سفر دو روزه که برگشتیم
تو این چند وقت پیگیر فایلهای سایت بودم ولی اصلا فرصت کامنت نوشتن نداشتم حتی میتونم بگم که فایلهای جدید رو هم به زور گوش میدادم
بعد از یه سال رفته بودم خونه پدرم اینا
قبل عید که همش مشغول تمیزکاری و هرجی میخواستم حین کار فایل های مختلف گوش کنم مرتبا با سوالهای اطرافیان مجبور میشدم پوز کنم و جواب بدم و این روند مرتبا ادامه داشت
تا اینکه دیدم داره حسم بد میشه
گفتم ول کن سعیده الان وقته درس پس دادنه در عمل به انچه آموختی سعی کن عمل کنی
این شکلی بود که من فقط تونستم این 4 قسمت توت فرنگی 19 دلاری رو گوش بدم
ودلم لک میزد که بیام یه کامنت براش بنویسم ولی نشد تا امروز
اون چندروزی که خونه پدرم بودم به عینه داشتم نمودهای قانونو میدیدم
اصلا نه قصد سرزنش اونا رو دارم نه قضاوتشون میکنم
بایه عینک بی طرفانه فقط کارهاشونو که میدیدم و نتایجی که میگرفتن رو مینویسم
هی میگفتم ببین سعیده چقدر قانون دقیقه
ببین هرکی هرجاییه جای درستشه
ببین دلسوزی کردن وخواستن این که موقعیت اونارو تغییر بدی کاری عبثه
یه نمونه واضحش که مرتبط با این فایلم هست از این قراره:
مادر من سالهاست که اکثرا مریض احواله ولی تا یه چند سال قبل این زن انقدر ارامش داشت و حال روحیش عالی بود که همه چی به شکل بهتری سپری میشد
چندسال اخیر دیگه از اون ارامش و اطمینان به زعم من کم شده و کار به جایی رسیده بود که فکر میکرد اگه بلند صحبت کنه سر درد میگیره شب خوابش نمیبره و چند روزی حال ندارتر میشه
این قضیه ادامه داشت و هربار که خود مادرم از این وضعیت خسته میشد در واقع دیگه طاقت تحمل کردن نداشت و به قول معروف کاسه صبرش لبریز میشد
به خدا میگفت یا منو خوب کن یا مرگ منو برسون
تا این جمله رو میگفت چون واقعا میخواست یه تحول عظیم براش اتفاق بیفته
به شکلهای مختلف امدادهای خداوند از راه میرسید
وهربار با یه دارو و یه جیزی تا یه مدت خوب میشد میتونم بگم عالی میشد
شاداب سرحال بگو بخند کارهاشو به راحتی انجام میداد مسافرت میرفت ولی دوباره اروم اروم برمیگشت سرخونه اولش
البته یه پله هم پایینتر
تا اینکه چندماه قبل پیش یه دکتر رفتند که داروهاش به شکل معجزه اسایی مامانو اصلا جووون کرد
خودش میگفت انرژی جوونی توش بیدارشده بود
ولی بعد یه ماه دوباره روند بازگشت به عقب و حتی بدتر شدن شروع میشه
دفعه بعدی که دوباره میرن پیش همون دکتر
مادرم با یه تومار شکایت و اعتراض که چرا اینجورم و اونجورم و بدتر شدم
مثلا از دکتر میخواد بدادش برسه و یه کاری براش بکنه
دکتر هم اندفعه میگه خانم شما مغزتون کوجیک شده و این مغز مشکل داره و همینه دیگه
واسه همینم داروها جواب قطعی نمیده
از اون روز به بعد مادرم که انگار منتظر شنیدن همین حرف بود
صدپله بدتر میشه نه تنها خودش نمیتونه بلتد صحبت کنه بلکه اگه بقیه هم بلند حرف بزنن مشکلات بیخوابی و سردرد و…..میاد سراغش تازه اگه به موبایل و تلویزیونم نگاه کنه همینه حتی اگه بخواد یکم پیاده روی کنه یا کار خونه کنه هم اوضاع همینه
من اون چند روز دیدم که مامانم دیگه مایل نیست خوب بشه نه اینکه خودش بگه از حرفاش و رفتاراش اینو فهمیدم
جرا؟
چون سالها قبل یکی از این روحانیون معروف که برنامه داره تو تلویزیون گفته اگه انسان مریض بدونه که روز قیامت چه مقامی در درگاه خداوند داره بواسطه صبری که تو دنیا کرده ، ارزو میکنه کاش تمام عمرش بیمار میبود تا مقامش روز قیامت بیشتر بشه
بعد از اونجایی که مامانم فوق مذهبیه به صورت ناخوداگاه دوست داشت همیشه مریض باشه دیگه
از طرفی وقتی بش گفتم مادر من جرا شما حرفهای دکترو باور کردی ؟
اونا علمشون محدوده و وقتی جواب درستی ندارن بدن هر جیز مزخرفی میگن
گفت نه اتفاقا این دکتر خیلی حالیشه
چون من چند وقت بود که فکر میکردم مغزم مشکل دازه و وقتی دکتر بهم گفت دیگه مطمئن شدم .
وتازه میگفت پشت سر دکتر هم غیبت نکنین اون خیلی حالیشه و واقعیت همینه.
استاد قشنگ دیدم داستان باورا روو ذهنیت ما به موضوعات مختلف رو
وقتی مادرم باتموم وجودش از خدا درخواست تحول و تغییر میکرد خداوند از یه طریقی معجزه وار خوبش میکرد ولی چون ته ذهنش اون باور اشتباومخرب وترمز وجود داشت که اگه روز قیامت مقام عالی میخوای باید بیمار باشی
اون دارو و درمونها زود اثر خودشونو از دست میدادن
واینبار که خودش رسیده بود به این نقطه که مغزم مشکل داره
همون دکتری که یه نسخش مامانو جوون کرده بود بعد دو سه ماه بش میگه تو مغزت کوچیک شده و….
چون مامان من منتظر شنیدن این خبر بود
اینو شنید و به روح وجان و پوست واستخوانش جسبید
مسخرس ولی واقعا کیف کرد از این حرف دکتر
انگار خیالش راحت شد که پس تا حالا داشتم زور بیخود میزدم واسه همینم دوباره بدتر میشدم
ودیگه همینه من بیمارم و شماهایین که باید با این وضعیت من کنار بیاین
چون اینو باور کرد اونم با تموم وجودش
چون پدرم یه آدم حمایتگر وفداکاریه
دیگه با این قضیه مشکل نداره
مثلا یه روز بامن خیلی صخبت کرد فرداش گفت دیشب نخوابیدم چون زیاد حرف زدم
یه بار خواستم یه عکس از تولد شیرین از تو گوشی بش نشون بدم
فرداش گفت چون اون عکسو دیدم دیشب نخوابیدم وسرم دازه از درد میترکه و……
یعنی چون اینا رو باور کرده مدام هم تجربشون میکنه
خواهرم بم زنگ زد وقتی اونجا بودم گقت مامان خیلی تو رو قبول داره باش حرف بزن بلکه تغییر کنه افکارش
تو دلم گفتم خواهرمن
اولا که من مدتهاست پذیرقتم من از تغییر بقیه ناتوانم دوما با این باوری که مامان تو خودش ساخته من که هیچی استغفرالله خدام نمیتونه تغییرش بده
استاد این حرفو نمیشه به بقیه گفت چون نمیتونن درک کنن ولی چون من قانونو یاد گرفتم قشنگ میدیدم که مادرم چقدر از این وضعیت راضیه
در ظاهر شاید جیز ویگه ای بخواد ولی درونن خوسحاله که اونچه فکر میکرده درست از آب در اومده
حتی یه روز بم گفت برام دعا کن اگه خدابرام میخواد تو همین وضع بمونم زمین گیر نشم وعاقبت بخیر شم باباتو خواهرتم خدابشون صبر و حوصله بده که منو تحمل کنن
گفتم مامان جان خداهیچ وقت نمیخواد شما اینجوری بمونی
میگفت نه یه وقت خواست خداباشه
گفتم بگو خدایا من میخوام از این وضعیت دربیام خودت به راحتی هرجور که میدونی اسبابشو فراهم کن
ولی خب دیدم که دیگه هیچ تلاشی برا بهبود نداره
استاد نمیدونید چقدر استفاده نادرست از قانونو اون چند روز تو همشون دیدم و دیدم که افکار وباورهای ما چه ها میکنه و چقدر خوبه که بتونیم ازقانون به نفع خودمون استفاده کنیم وخداروشکر میکردم که نعمت هدایت روزیه من شده .
با این حال به من خیلی خوش گذشت چون پذیرفتم هرکسی حق داره هرجور میخواد زندگی کنه و این تنوع لازمه ی جهانه به همین دلیل رها بودم و سعی در کنترل ذهن و موندن تومسیر درست داشتم
قبل سفر از خدا خواستم خودش برام یه سفر لذتبخش و عالی رو رقم بزنه وبا اینکه میدونستم شرایط جاهایی که قراره برم رو
ولی گفتم خدایا نمیدونم چه جوری ولی خودت همه چیرو برام عالی چیدمان کن
وبخاطر ارامشی که خداوند بهم داده بود خونه بابا اینا که مدت زیادی اونجابودم برام شده بود یه ورکشاپ و با ارامش رفتارها و نتایج رو بهم ربط میدادم تموم صحبتهای شما میومد جلو چشمم ودر واقع به شکل ملموس وعینی انچه که درک کرده بودمو مرور کردم و برام این ارتباطات لذت بخشم بود و میتونم بگم
یکی از بهترین سفرهام بود
چون رهابودم سعی در تغییر کسی نداشتم به همون شکل دوستشون داشتم بدون اینکه بخوام تقلا کنم زور بزنم حرص بخورم که کارشون اشتباهه
برا همین خداروشکر همه چی خیلی خوب بود
منکه سالها اصفهان زندگی کرده بودم ولی اکواریومش رو نرفته بودم
ازخداخواستم و جور شد باشیرین رفتیم دیدیم خیلی زیبا بود خیلی لذت بردیم یاد فایلهای سفرنامه میفتادم
اصفهانی که تا دوروز قبلش هواش بشدت آلوده بود به محض رفتن ما بارونی تمیز مثل شمال شده بود همه میگفتن از قدم شماها هواخوب شده وباعث لذت بیشترمون شده بود.
تو تهران باغ وحش رفتیم اونجاهم خلوت و به راحتی بلیط گرفتیم و بازدید کردیم با اینکه میگفتن صف بلیطش کیلومتریه و بچه ها اصلا نمیتونن خوب همه چیو ببینن ما هر قسمت رو بارها رفتیم دیدیم عالی بود عالی خلوت هوا معتدل
منکه تهران بدنیااومدم و28سال اونجا زندگی کردم با اینکه بالا شهربودیم ولی حتی اسم الف ب پ مقدس اردبیلی به گوشمم نخورده بود تا استاد تو یه فایلی گفتن برا باورسازی اونجاها میرفتن
تو این سفر ما مهمون یه خانواده ثروتمند تو زعفرانیه شدیم واز الف مقدس اردبیلی گذشتیم کلی خونه های لاکچری و ماشینهای فوق العاده دیدیم وتو یه برج زیبا رفتیم وخونه ای که رفتیم مثل کاخ شاه پر از وسایل شیک واکسسوری های بینظیر بود تو پارکینگشونم پراز ماشینهای خارجی و زیبا بود
تو اون چندساعت همش داشتم باور فراوانی میساختم و فقط تحسین میکردم اینهمه زیبایی و ثروت داشتنو
خیابانها وجاده هاهم به شکل جادویی خلوت بود هم رفتنه هم برگشت هرکجابودیم یا حرفای ناجالبو نبودم که بشنوم یا وقتیم بودم به شکلی جالب ذهنم قفل میشد و هیچی دریافت نمیکردم
خواهرم شاکی میشد که چرا همش آقایون حرفای سیاسی میزنن ولی من واقعا حرفاشونو نمیشنیدم
میدونم که همش برا درخواستهای صبحم تو ستاره قطبی بود و مدت طولانیه که رو خودم کار میکنم و حالم خوبه
خداوند برگوشهام قفل زده بود از نوع خوبش
خلاصه که به لطف خداوند واستفاده اگاهانه ازقانون با اینکه تو این دوهفته به چز این 4 قسمت فایل جدید فقط تونستم اون اوایل دو تافایل دیگه گوش کنم یعنی فقط 6 فایل ولی همه چی عالی گذشت
چون سریع خداوند هدایتم کرد در مسبربودن فقط فایل گوش دادن نیستا
لذت ببر للذت به نکات مثبت توجه کن رها باش قانونو زندگی کن منم کمکت میکنم
الهی فداش بشم که وقتی منم مقاومت نکردم اونم معجزه هاشو رسوند واین سفرشد لذت ولذت ولذت
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
به نام هدایت الله
سلام خدمت خواهر عزیزم سعیده دوست ارزشمند وتوحیدی و فعال سایت
از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبی که نوشتی چقدر لذت بردم از این درک وآگاهی خوبت وخیلی ساده وروان انرژی خوبت رو من از نوشتن شما میتوانم حس کنم ولذت ببرم
آنقدر خوب بودی دختر که کامنت خوبی برای رد پا برای خودت به جا گذاشتی امیدوارم همیشه بدرخشید و بهترین نتایج را در زندگی خود داشته باشید
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
به نام خدای مهربان
خدایی که هرچه دارم ازاوست وهرروز باتغییر باورهای قدیمی ام ودرک بهتر ازقوانین بیشتر میبخشد.
خدایا من نمیدانم ولی تومیدانی به من بگو تا بنویسم.
سلام ودرود خدمت استاد عباسمنش عزیزوخانم شایسته ی عزیز وهمه ی دوستان عزیزی که باکامنت های قشنگشان باعث درک بهتر من از قوانین میشوند.
الان که دارم این کامنت رامینویسم،
روز سیزده بدر است وهمه ی خانواده ام رفته اند که سبزه گره بزنند ولی من درخانه مانده ام ودارم روی افکارم که قبلا به یک سری باورهای غلط گره خورده بودند کارمیکنم.
یک باوری که الان وجود داره همین سبزه گره زدن است که برای گرفتن حاجات وخواسته ها معمولا هرسبزه رایک گره میزنند که تا سال بعدی خداوند اجابت کند این یک باور است وهرکسی میتواند قبول کند یا قبول نکند چون من خودم خالق زندگی خودم هستم میتوانم قبول کنم یا قبول نکنم پس دراختیار وانتخاب خودم است.
استاد دریکی از فایل ها گفتند که باوری که به شما قدرت بدهد یک باور قدرتمند کننده است وباوری که ازشما قدرت را بگیرد باورمحدود کننده است.
الان من درسکوت وآرامش دارم این کامنت رامینویسم وحالم خوب است.خدایاشکرت که هرروز ازهرنظر بهتروبهتر میشوم.
خداتنها منبع نیروی جهان است .
خداتنها منبع خوشبختی جهان است.
خدایا تنها تورامیپرستم وتنها ازتو کمک وحمایت میخواهم مرا به راه نور ونزدیکی با خودت هدایت کن.
خدایا هرچقدر من به تونزدیکتر شوم به نعمت ها وراه های آسانتر وزیبایی های بیشتری دست پیدا میکنم وآن وقت میتوانم مثل استاد نمونه ی یک انسان توحیدی باشم.
استاد عباسمنش عزیز وخانم شایسته ی عزیز ازشما سپاسگذارم که بااین فایل های توحیدی باعث درک بهتر من ازقوانین میشوید.
خداوند حافظ ونگهدارتان باشد.