درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4 - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-10.webp
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-28 23:22:232025-04-30 07:29:21درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری | قسمت 4شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
تشکر ویژه دارم از استاد عباسمنش به خاطر این فایل هدیه و پر از آگاهی مثبت
چقدر مبتکرانه آن خانم که پرستار بود به جای مورفین آب مقطر به بیمار تزریق کرد و جالب آن است که درد بیمار کمتر شد.
بعضی از آدم ها که اعتیاد به مواد مخدر و قرص و این چیزها دارند وقتی که ازشون میپرسی که چرا تصمیم به ترک اعتیاد نمیگیری میگویند:من اگر مصرف نکنم نمیتوانم کار کنم و یا اگر ترک کنم سکته میکنم و از این حرفها…
در صورتی که افراد زیادی هستند که اعتیاد خود را سال های سال ترک کرده اند و نه تنها سکته نکرده اند،بلکه کلی موفق تر و سالم تر و زیباتر شده اند.
چقدر عالی استاد عباسمنش با ساخت دوره های خود زندگی خود و میلیون ها نفر را متحول کرده اند و چقدر عالی در جواب آقا میکائیل گفته اند که من آنقدر ثروت دارم که نمیتوانم دقیق بشمارم و آمار درست آن را بگویم و با وجود اینکه کلی از ملک هایشان را بخشیدن میگویند که حتی نمیدانم که چقدر ملک دارم.
در جهانی که ما زندگی میکنیم همیشه تضاد وجود دارد و انسان با استفاده مداوم از آموزش های استاد عباسمنش میتواند به راحتی از این تضادها عبور کند و به موفقیت برسد.
چقدر خوشحال شدم که رفیق استاد عباسمنش با استفاده از دوره های استاد به آرزو های خود رسیده اند و به راحتی میتواند هر آنچه که برای زندگی دوست دارد را تهیه کند و لذت ببرند.
واقعاً وقتی که نتایج شاگردان استاد عباسمنش مثله خانم آزاده طیبی، آقا عرشیا و…را میبینم کلی لذت میبرم و کلی به آینده امیدوار میشوم.
خود من روز به روز آگاهی هایم بیشتر میشود و بیشتر احساس خوشبختی و شادمانی میکنم.
یا الله شکرت به خاطر این فایل هدیه و این استاد عباسمنش عالی و دوستداشتنی.
همیشه در مومنتوم مثبت باشید
شاد و رستگار
خدانگهدار.
سلام خدمت استاد عزیز وبقیه دوستان .
من تجربه ای داشتم ک میخواستم با شما به اشتراک بذارم. پسر من رفته بود آرایشگاه و موهاش را اصلاح کرده بود و بعد ک به منزل برگشت ، میگفت با اینکه پیشبند بسته بوده اما لباسش مویی شده و دیگه اونو نمی پوشید ، در حالی ک لباس نوی نو بود و 500 هزار تومان دوسال قبل خریده بودم براش، من چندبار لباس را داخل لباسشویی انداختم و هربار پسرم می گفت نه تمیز نشده مویی است بدنم را میخوره و اذیت میکنه ، نمیتونم بپوشمش و من اعصبانی میشدم ک بابا این لباس را در کل دوبار بیشتر نپوشیده بود ومن چندین بار داخل ماشین لباسشویی اونو شسته بودم ، پسرم گفت مامان اینو باید با دست بشویی تا تمیز بشه داخل لباسشویی ک چندبار تاالان شسته ای فایده نداره، چند روز گذشت من لباس راتو لباس های خودم دور از چشم پسرم پنهان کردم بعد آوردمش و گفتم ببین دیگه هیچ مویی به لباست نیست من اونو با دیت شستم دیگه بهونه برای نپوشیدنش نداری ، پسرم لباس را گرفت و گفت مامان چقدر تمیز شده دیدی گفتم با دست بشویی خوب میشه و خیلی خوشحال گرفت و اونو پوشید . در حالی ک من اصلا لباس را با دست نشسته بودم همون چندباری بود ک داخل لباسشویی انداخته بودم .
بسم الله الرحمان الرحیم
اول از همه سپاسگزار خداوندهستم به خاطر وجود کتاب قرآن ووجود استاد عباس منش 4ساله که من همیشه از خداوند سپاسگزارم که منو به سمت شما هدایت کرد استاد عزیزم
خدایا شکرت به خاطر خرید لب تاب وهدیه ای که خداوند به من داد تا از این به بعد خیلی راحت تر بیام سایت پیام بزارم وسخنان استاد عزیزم با کیفیت بهتر ببینم وبشنوم خدایا 100هزار مرتبه شکر
یه تجربه جالب از همین 24 ساعت پیش خودم بگم در مورد همین ذهنیت وباورهای ما که چه جوری ورودی های ما باورهای ما رو شکل میدن
استاد دیروز پدرم از اون جایی که خیلی به ماهی علاقه داره کلا خانوادمون خیلی علاقه دارن به ماهی وکنسرو ماهی بعد پدر از بیرون 1بسته کامل کنسرو ماهی خریده بود وبعد خواهرم یکی از کنسرو ها رو بورده بود خونه خودشون باز کرده بود و1روز بعد اومد گفت این ماهی خیلی بده وخیلی بوی بدی میده و اصلا نمیشه بخوری
ومن همون جا نشسته بودرم برادرم گفت آره از (برند کنسرو هم معلومه که به درد نمیخوره )من از اون جایی که از قدرت ذهن وورودی ها خبر داشتم رفتم یکی از اون کنسرو ها آوردم وباز کردم گفنم اصلا هیچ بوی خاصی نمیده بوی ماهی میده اتفاقا خیلی هم کنسرو خوبی است
بعد ما همه (روزه )میگیریم بقیه هم بو کردن وگفتن از روی ذهنیت خواهرم گفتن آره بوی بد میده چون من 5سال شغل مواد غذایی داشتم گفتم نه من کارم بوده این ماهی در هد بهترین وباکیفیت ترین برند های موجود تو بازاره وکلی از کیفیتش تعریف کردم ( البته اینم بگم که انصافا این ماهی یکی از بی کیفیت تررین کنسرو هایی بود که من تو این 5سال شغل مواد غذایی دیده بودم وانصافا بی کیفیت بود )
وبه همشون گفتم همه روزه هستیم وشب امتحانش میکنیم این خیلی ماهی خوبی هست وفقط بوی خود ماهی میده وبوی خواصی نمیده جالبه برادرم که اول که خواهرم گفت بوی بدی میده اونم گفت آره بوی بدی میده همون لحظه دوباره بعد از حرف های من ماهی رو برداشت وبو کرد گفت البته محمد راست میگه بوی بدی هم نمیده و بوی ماهی داره میده
خلاصه گذشت وشب ماهی درست کردم وبا این که اصلا کیفیت جالب خداوکیلی نداشت یه جوری خوردم وازش تعزیف کرم که خود کمپانی شرکت نمی تونست اینجوری تعریف کنه
ونکته جالب وشگفت انگیز اینه که برادرم وخانواده هم استفاده کردن وگفتن اتفاقا راست میگه وخیلی هم ماهی خوبی هست وکلا تو فاصله 24 ساعت به خاطر دادن ورودی های متفاوتی که من بهشون دادم ومن فقط ذهنیتشون در مورد اون کنسرو عوض کردم وورودی مناسب تری نسبت به خواهرم بهشون دادم ودیدم که چه جوری آدم های اطرافم تغیر کردن
خدایا شکرت به خاطر این قوانین
خدایا شکرت به خاطر استاد عباس منش
سلام به همه عزیزانم
چقدر این داستان ها ارزشمند و تاثیرگزار هستن و البته کمک کننده
چقدر این داستان ها ما رو یاد داستان های خودمون میندازه
استاد سپاسگزارم بابت این سری فایل ها
من هم یاد چند داستان از پسرام افتادم
پسرای من توی غذا خوردن و اینکه چی توش ریخته میشه یا حتی چه کسی درست میکنه حساس هستن
دستپخت خودمو خیلیییی دوست دارن
دستپخت آبجیمو هم دوست دارن
یه بار من واسه پسر کوچیکم املت درست کردم با روغن زیتون و رب خونگی این در حالی بود که این دو گزینه رو اگه میدید دارم میریزم نمیخورد ولی چون ذهنیتش به آشپزی من قدرتمنده خورد کلی هم به به و چه چه کرد
یه سری هم با شیر گوسفندی براشون دسر درست کردم و خیلیییی دوست داشتن البته نمیدونستن که با شیر گوسفندی درست کردم و بعدش گفتم بهشون و سکوت کردن
چند شب پیش هم یه مهمونی بود خونه آبجیم و آبجیم آبگوشت درست کرده بود و توش کلی گوجه ریخته بود این در حالی بود که پسر من اصلاااااا لب به گوجه نمیزد و چون دستپخت آبجیم رو دوست داشت خورد و اصلا متوجه نشد
ذهنیت . ذهنیت . ذهنیت
همه چی ذهنیته
یکم فکر کنیم
هدف اینه که فکر کنیم
آیا این ذهنیت داره به من کمک میکنه یا ضربه میزنه ؟؟؟؟
خدایاااا شکررت به خاطر این آگاهی ها
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به همه عزیزان و دوستان و اساتید گرامی
هم سال نو و هم عید فطر رو به همه عزیزانم تبریک میگم و امیدوارم که این سال سالی پر از خیر و برکت و رحمت و نعمت باشه برای هممون و از همه مهمتر نزدیکی بیشتر به خدای مهربان
الان که دارم این کامنت رو مینویسم به لطف خدا حال خیلی خوبی دارم و احساس عجیبی دارم خداروشکر
خواستم از تجربه خودم بگم در مورد بحثی که استاد انجام دادند و من چقدر لذت بردم از این مباحث
من وقتی که مهاجرت کردم به اصفهان چند تا پیش فرض ذهنی داشتم و یک چیزها و باورهای منفی شنیده بودم از خیلی ها که براتون مینویسیم تا باورهای خودم تقویت بشه و بیاد خودم بیارم
مورد اول این بود که توی ذهنم بود که شنیده بودم لهجه من که مشهدی هستم خیلی تابلو و زننده هست و خیلی ها شاید مسخره کنند توی تهران و یا اصفهان و چون این لهجه رو دارم شاید نتونم به خوبی ارتباط بگیرم با مردم و مشکلاتی برام پیش بیاد
اما بعد به خودم گفتم که نخیر این باور اشتباه بقیه و خودم هست و اتفاقا خیلی لهجه قشتکی دارم و خیلی ها هم لذت میبرند از صحبت کردن با من همینطور که من خیلی لذت میبرم از لهجه شیرازی و شمالی و اصفهان و غیره و وقتی اومدم اینجا از عمد با لهجه خودم صحبت میکردم با اینکه خجالت میکشیدم اما انجامش دادم و خیلی جالبه که چقدر استقبال کردند و چقدر هم خودم راحتتر شدم
مورد بعدی که خیلی برای خودم هم جالب بود این که نمیدونم چرا میگفتند که اصفهانی ها با مشهدی ها خیلی مشکل دارند و مشهدی ها هم با اصفهانی ها ولی اصلا این توی ذهن من نبود و من رابطه های زیبا و قشتکی اتفاقا با اصفهانی ها دارم و همیشه خلافش برام ثابت شده و جالبتر اینکه هنوز هم دارم میشنوم این موضوع رو از خیلی ها و خودشونم میگن که تو چطوری اینقدر با ما ها خوبی یا ما با تو اینقدر خوبیم در صورتی که اصلا خودشون هم باورشون نمیشه و همیشه میگند که تو خیلی خوبی و این هست که بقیه هم باهات خوبند ولی من میدونم از کجا میآید و اینقدر باورم قوی تر شده که حتی به خودم میگم اگر یک شهر دیگه و یا حتی کشور دیگه هم برم برخورد اون ها هم با من حتما خیلی خوبه چون دیگه برام باور شده و ثابت شده برام
مورد بعدی این است که وقتی اومدم اینجا یک ذهنیتی داشتند که وقتی نیروی جدید میومد برای مجموعه همه از منفی های طرف میگفتند با اینکه هنوز اصلا بنده خدا رو ندیده بودند و یا یکبار دیده بودند و کلا یک باور منفی داشتند نسبت به هر کسی ولی من همش میگفتم به خودم که هر کسی که میاد اینجا با من رابطه ی خیلی خوبی داره و اتفاقا همین طور هم میشد یکی از این همکارانی که برای ما اومده بود همه ازش بد میگفتند و واقعا هم اون با همه و هم همه با اون مشکل داشتند مدلی که حتی چند بار دعوا کردند باهاش و خیلی جالبه که با من خیلی رابطه خوب و محترمانه ای داشت و خودش هم میگفت که چرا همه با من بد هستند و من با تو خوبم چرا اینطوریه و من میخندیدم و هیچی نمیگفتم
مورد بعدی که بود این بود اینجا دنبال خونه میگشتم و اصلا پولی هم نداشتم بخدا حتی 1 تومن هم نداشتم و هر جایی که میرفتم برای خونه میگفتند اولا که خونه به مجرد نمیدن دوما دولت خیلی کمه سوم این منطقه چون مرکز شهر اصفهان هست یک منطقه بومی هست و کسی غیر از خودشون رو راه نمیدن
من همش توی ذهنم میگفتم این ها افکار شما هست و من اصلا قبول ندارم خدا برام اوکی میکنه
خدا شاهده یک خونه توی بهترین موقعیت و بهترین صاحبخونه برام پیدا شد که هنوز هم که هنوزه خودم باورم نمیشه و هرکسی که میشنوه میگه امکان ندارن این در حالی بود که اصلا من پولی نداشتم و خدا برام اوکی کرد واقعا
الان که دارم فکر میکنم خیلی موارد بوده که پیش فرض های ذهنی بدی داشتم و نتیجه هم مشخص بوده و اما وقت هایی که روی پیش فرض هام کار کردم و باور نکردم حرف های جامعه رو و نتیجه هم واقعا عالی شد
امیدوارم که یادم نره و هرروز به خودم یادآوری کنم و تربیت کنم ذهنم رو
خداروشکر که لیاقتی داد خدا تا این فایل ها رو گوش کنم
آرزوی شادی و موفقیت برای همه شما عزیزانم دارم
به نام خدا سلام خدمت همه و استاد گرامی
من هم چندتا مورد داشتم و دیدم که میگم خدمتتون
اولیش برای زمان کرونا هست که مامان بزرگ من کرونا گرفته بودند و عمه های من خیلی وسواس دارند نسبت به بیماری و همه خودشون رو قرنطینه کردند و سراغ مامان بزرگمم نرفتند و اتفاقا کرونا هم گرفتند ولی بابای من که همیشه خیلی بی خیاله میگه هرچی حساس تر باشی بدتره اون زمان که به مامان بزرگم سر میزد و بیمارستان بود یوقتا پیش میومد که به بخش کرونایی ها میرفت و بدون ماسک و اصلا کلا زمان کرونا سرماخوردگی ساده هم نداشت البته من مامان خودمم پرستاره و همیشه بیمارستان بوده
یک چیز جالب دیگه هم اینکه مامان من پرستاره شیفتش خیلی سنگین بود و از شب قبل هی میگفت من مریض میشم شیفت ها خیلی فشرده شده و … شب قبل که راجب این موضوع حرف میزد میگف که من فردا دیگه مریضم و شاید باورتون نشده فرداش که از شیفت اومد با سرم به دست اومده بود و اونجا بود که خودشم داشت اعتراف میکرد که خودم بیماری جذب کردم
قضیه بعد برای دانشگاه من هست ما هم یک استاد داریم که بقول بچه ها دیگه ته سخت گیری هست من خودمم چون تاثیر گرفتم از حرف بچه ها هر درسی با استاد داشتم سختی بیشتری میگرفتم برای درس ترم قبلم که بچه ها میگفتن این درس با این استاد دیگه غول آخر این حرفا به اجبار برداشتم و چون داشتم بیشتر روی خودم کار میکردم هی حرفای بچه ها میومدم تو ذهنم هی از طرف دیگه میگفتم نه من خودم شرایط خلق میکنم رفتار آدما با من نتیجه افکار خودمه و در آخر درس با استاد پاس کردم یکم سختی کشیدم چون باورهام خالص نبود ولی خب اون اخریا که خودم بیشتر تلاش میکردم اون باور بسازم خود استاد به من نمره اضافه میکرد بدون اعتراض و درخواست من استادی که بچه ها میگفتن حتی اگه پاسم بشی تورو میندازه که قشنگ درسو یادبگیری ولی خب هم خودش به من نمره اضافه کرد هم اینکه من از قسمت هایی از بارم بندی نمره آورده بودم که اصلا اون بخش انجام نداده بودم و خیلی باورنکردنی بود برام
مثال های زیادی تجربه کردم متاسفانه الان به یاد نمیارم و هر زمان که چیزی به کسی القا کردم برای تست نتیجه داده و پیشنهاد میکنم برای قوی تر شدن این باور و انتظار شما از یک اتفاق حتما تستش کنید خودتون
ولی در آخر من از زمانی که کم کم ذهنیتم عوض شده راجب موضوع های مختلف شرایطی تو زندگیم تغییر کرده که بقول استاد اصلا یادم نمیاد و باور نمیکنم که من با این مشکل میجنگیدم
همه آدم های زندگی من یا حذف شدن یا تغییر کردن ب شکلی که باور نمیکنم خودم که تجربش کردم
زندگیتون سرشار از سلامتی و حال خوب باشه موفق باشید
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 27 فروردین رو باعشق مینویسم
دومین روز نقاشی دیواری من ، که پر از عشق بود و یادگیری
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم که شکر گزاری بود رو انجام دادم ،حاضر شدم و خداروشکر چند روزه حدود یک هفته شده که پایبند بودم در ورزش کردن
وقتی مومنتوم برای ورزش شکل بگیره خیلی خیلی عالی میشه
وقتی حاضر شدم و رفتم، از لحظه ای که از خونه بیرون اومدم به قدری لذت بخش بود و سبزی برگ درختا رو که میدیدم خیلی خیلی حس خوبی داشتم
وقتی رسیدم پارک بانوان ، به قدری کارمندا و مدیر پارک مهربون و رفتار بسیار عالی و با احترام داشت و همه شون خدا گونه بودن ، که خیلی خیلی حس فوق العاده ای داشتم
وقتی کارمو شروع کردم و رنگا و همه وسایلامو بردم سمت دیواری که باید کار میکردم
به قدری حالم خوب بود و کار میکردم که اصلا متوجه زمان نمیشدم وظهر که شد دیدم یکی از کارمندا اومد گفت ناهار خوردی
گفتم آوردم و گفت نگه دار بعدا میخوری ، ما برات غذا سفارش میدیم بیاد
مدیر پارک بانوان هم بسیار بسیار خانم مودب و با احترام و خداگونه بود ،که وقتی رفتارهاشو میدیدم یاد خدا میفتادم
خیلی آرام بود و مهربان و وقتی اومد سر بزنه یهویی گفت یه هدیه ای در نظر گرفتیم برای شما
تو دلم گفتم چرا ؟ هدیه چرا ؟ من که اومدم کار کنم پول کارمو میگیرم ،هدیه چرا
این گذشت و من دیوار اولو کار کردم و گلای قرمز کشیدم
وقتی نوبت دیوار بعدی شد رنگام تقریبا تموم شد و نقاشای دیگه که اسفند ماه گروهی باهم کار میکردیم ،برام رنگ آوردن و ناهاری که از طرف مدیریت پارک ،که البته همه توجه خداست برای من ، آوردن و من رفتم تو یه آلاچیق نشستم و با لذت ناهارمو خوردم و کارمو شروع کردم
تا غروب اصلا نه خستگی ،نه گرسنگی و تشنگی هیچی متوجه نمیشدم خیلی حالم عالی بود
خدایا شکرت
وقتی کار میکردم ،از صبح تا غروب ،دخترای مدرسه ای و زن و بچه و همه که تو پارک بودن و میومدن رد میشدن ،به طرق مختلف میومدن و سلام میدادن
چند نفرشون توجهمو جلب کردن از این که رفتارشون خیلی جالب بود و با خودم گفتم ببین طیبه ،هستن افرادی که عاشق نقاشی هستن و ارزش نقاشی رو میدونن و براشون جذابیت داره
مثلا داشتم کار میکردم ،یه دختر فکر کنم 5 یا 6 باری تو اون بازه زمانی ،از صبح تا غروب اومد به من سر زد و باهام صحبت کرد و گفت علاقه داره به نقاشی
وقتی نزدیک غروب شد اومد و گفت خاله اگه چیزی میخواین براتون بخرم
چیپس و پفک و چیزای دیگه
تشکر کردم اما بازم گفت ،همه اینا محبت های خداست
که از طریق بی نهایت دستانش داره به من میگه حواسم بهت هست طیبه جانم
بعد دوتا دختر اومدن و گفتن چند سالته ؟
از لحن صحبتش فهمیدم حس کرده هم سنشم
چون خیلی خودمونی و یهویی بدون سلام و حرف خاصی ،سوالشو پرسید
گفتم به نظرت چقدر میخوره
گفت 20 دوستشم گفت 18
وقتی گفتن فقط خندیدم
گفتم 34 سالمه
متعجب شده بودن
خدایا شکرت
از اینکه بدنم سلامته و جوان و جوان تر هستم به نسبت هر روزم و هر روز شاد تر و سلامت تر میشم چون یه کلیدی از استاد عباس منش یاد گرفتم که وقتی من حالم خوبه سلول های بدنم به شدت حالشون عالیه و همه چی خودش خود به خود در بدنم به سمت سلامتی میره
کافیه که من شکرگزار تر و سپاسگزارتر باشم که خدا من رو بیفزاید طبق گفته اش که کسانی که شکر گزار باشن می افزاید
و خدای من ازت سپاسگزارم که هر روز سلول های بدنم سلامت تر و پوست بدنم جوان تر و جوان تر میشن
وقتی کارم تموم شد دیدم مدیر پارک یه کادو آورد و گذاشت کنار وسایلام گفت هدیه ما به شما
همون لحظه که تشکر کردم، حدس زدم یا شال باشه یا روسری
خدایا شکرت
تو از دی ماه تا به الان ، مدام داری به طرق مختلف بهم هدیه میدی شکرت ربّ دل انگیز و ماچ ماچی من
حالا عشقی که عطا میکنی یا حس خوب هست یا هدیه مادی از بی نهایت دستانت یا توجه و احترام و سپاسگزاری و زیبایی و خیلی هدایای دیگه
خدایا شکرت
وقتی وسایلامو جمع کردم و راه افتادم ، تو راه فقط سپاسگزاری میکردم و لذت میبردم و به طبیعت نگاه میکردم. با خدا صحبت میکردم
وقتی رسیدم خونه دیدم هدیه ای که بهم دادن یه شال صورتی و سفیده و خوش رنگ بود و زیبا ، مادرم گفت چه جالبه این روزا برای تو و داداشت هی هدیه میدن
برای داداشمم شاگرداش از خارج براش یه سری خودکار برای خط تحریری و کادوهای دیگه خریده بودن
اینا یعنی خدا به صورت ویژه حواسش بهمون هست
خدای من سپاسگزارم
وقتی موهامو که بافته بودم و موقع رنگ موهام رنگی شده بود خواستم موهامو با قیچی کوتاه کنم که متوجه شدم خیلی کوتاه شد و وقتی رفتم حموم چون از استاد عباس منش یاد گرفتم که میگفتن توی استخر یا زیر دوش تجسم کنید خواسته هاتونو ، منم همیشه تجسم میکردم و لحظه پایانی رسیدن به خواسته هامو میدیدم
اما اینبار فرق داشت با همه تجسم هایی که داشتم
آخه از فایل جلسه 8 دوره هم جهت با خداوند یاد گرفته بودم که دیگه خواسته هامو نگم و ننویسم و تجسم نکنم
خدا خودش از باطنم آگاهه و همون لحظه که آرزویی شکل میگیره خودش میدونه و نیاز نیست بهش بگم و یا هر بار هی بنویسم و یا تجسمش کنم
یاد گرفتم که باید هر لحظه سپاسگزار باشم
از فایلای قبلی استاد در دوره هایی که خریدم یاد گرفته بودم که وقتی زیر آب و یا دوش هستم ،تجسم کنم خواسته هامو
اما اینبار طبق گفته های استاد عباس منش. من تصمیم گرفتم دیگه خواسته هامو تجسم هم نکنم ،
به جاش اومدم تجسم کردم ، که در دریای نور خدا آزاد و رها هم قایق و هم پارو و هرآنچه که دارم رو رها کردم و در دریای نورش ، به راحتی به سمت منبع نورش میرم و حالم خیلی فوق العاده بود
من زیر دوش تک تک اون لحظه ای رو که در دریایی از نور شناور بودم و به سمت منبع نور در حرکت بودم رو میدیدم ،به قدری حالم عالی بود که یهویی گریم گرفت و عمیقا خندیدم
خیلی حس خوبی داشتم
حسی آزاد و رها
یه چند دقیقه بعدش به زبونم جاری شد
خود به خود این آهنگ رو خوندم
خوشبختی یعنی فوق العاده دوستت دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میذارم
شکر
خدایا شکر
وای خدای من دقیقا مرتبط بود با این تجسم من
خدا این آهنگو به زبونم جاری کرد که بهم بگه حواسم بهت هست ، و نشونه میدم که مسیرت درسته
وقتی از حموم اومدم سریع آهنگ رو دانلود کردم
آیندم روشن میشه تو بگی میشه حتما میشه
خدا رو شکر خدا رو شکر
حس خوب دنیامی تو امید فردا هامی
خدا رو شکر خدا رو شکر
خوشبختی یعنی فوق العاده دوست دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میزارم
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو سمت تو
وقتی زیر بارونم آروم آروم میخوانم
خدا رو شکر خدا رو شکر
هرچی خسته تر میشم به تو وابسته تر میشم
خدا رو شکر خدا رو شکر
خوشبختی یعنی فوق العاده دوست دارم
خوشبختی یعنی زندگیمو به تو بسپارم
خوشبختی یعنی یه لبخند طولانی
اسم این احساسو عشق میزارم
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو
شکر بخاطر هرچی که دادی و ندادی
شکر صاحب مهر و ماه و ابرو بادی
شکر داره میره دلم غیر ارادی سمت تو سمت تو
خدایا شکر
دوست دارم این آهنگو با صحبت های استاد که در فایل دوره هم جهت با جریان خداوند گفتن و یا در دورهای دیگه ، درموردش بنویسم
اینجا که آهنگ میگه :
آیندم روشن میشه تو بگی میشه حتما میشه
خدا رو شکر خدا رو شکر
دقیقا همونجایی یادم میاد که استاد میگفت غیر ممکن ممکن میشه ونوشته روی دیوار ساختمون روبه روی خونه مون که از مسجد با پروژکتور انداختن و نوشته الا ان یشاء الله رب العالمین
اگر خدا بخواهد غیر ممکن ممکن میشود
در فایل مراقبه گفتن که ممکن میشه ، راهی جز ممکن بودن نداره
وای خدای من
انگار از وقتی درمورد فایل جلسه که سپاسگزاری هست رو گوش دادم هم فرکانس شدم با سپاسگزاری که این آهنگ رو بهم عطا کرد تا درمدار شنیدنش قرار بگیرم
این آهنگ رو یادمه چند بار فقط از تلویزیون شنیده بودم ودانلود کرده بودم قبل از آگاهیم و بعد حذفش کرده بودم
این بار متفاوت تر داشتم میشنیدم تک تک جملات این آهنگ رو
و برای من تک تک جملاتش مفهومی خاص داشت و پیامی پر از عشق از طرف خدا
امروز من پر بود از لحظاتی که داشتم تمرین میکردم تا یاد بگیرم بیشتر سپاسگزار باشم
خدایا شکرت که این روز بهشتی رو به من عطا کردی و انسان هایی سر راهم قرار دادی که بسیار خداگونه و بسیار مهربان و با احترام و با عشق ،هستن و من با دیدنشون یاد خدای خوبم میفتم
خدای من رب دل انگیز و ماچ ماچی من سپاسگزارم
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدای رحمانم ,شکرت که کنارم هستی وهدایتم میکنی .
خدای رحیمم ،شکرت بابت ذهن که به ما دادی تا زندگیمان را خلق کنیم .
خدای بزرگم ،شکرت بابت اینکه انسان خلقم کردی.
خدای مهربانم ،شکرت برای هر روزی که درس هایی که باید بیاموزم را ،می آموزی .
خدای قدرتمند ،شکرت برای همه هدایت هایت
خدای مدیرم ،چه زیبا جهان واین سایت را مدیریت می کنی ،هر آنچه که باید گفته شود ،از زبان استاد به گوش ما می رسانی یا از هر طریقی .
تو هدایت کن وبگو تا بنویسم با قلب باز
سلام و درود بر استاد جانم .
استاد احساس میکنم خدا این سایت را داره مدیریت می کنه وشما هم معلم این درس ومکتب عشقش شدید .
جلسه اول از درس هایی از توت فرنگی 19دلاری که روی سایت گذاشته شد،یه کامنت نوشتم وبعدش که کامنت ها منتشر شد ،به همون خدا ،خودش گفت برو در مورد باورهایی که از خدا از گذشته بهت داده شده والان تغییر کرده بنویس .
وبعدش از همون کامنت دوم که گذاشتم ،شما همون را خوندید ودرموردش صحبت کردید.
خدا را شاکرم که باعث شد در مورد باورهانسبت به خدا صحبت کنید.
استاد من زندگیم با تغییر باورم نسبت به خدا تغییر کرد.
شما دستی شدید برایم ،که میشه با نگاه بهتر ،به خدا نزدیک شد واون را خیلی فراتر از آنچه تصور میکنم ،ببینم .
یه زمانی وابسته به همسر بودم که اگر اون ناراحت میشد ،من کلا خودم را می باختم واحساس بی ارزشی واحساس ناامیدی داشتم ،ولی الان رابطه ام با خدا برام مهم ترین رابطه است .
چون خدا همه چیز میشود همه کس را .
اگر رابطه ام با خدا خوب باشه ،دیگه اون همه رابطه های من را چه با فرزند چه با همسر ویا..درست میکنه .
حالا هر کسی بخواد به من کلک بزنه یا ضربه بزنه یا تهمت بزنه ،همش به نفع من میشه .
هرچقدر از شرک دور شدم ،به خدا رسیدم وهمهدکارها آسان شد برام .
دلیل موفق نشدن هام ،شرک هام
دلیل موفق شدن در هر کاری که خواستم ،توحید بود .
یه زمانی ،فکر می کردم،خدا در گریه وغمه،وبا زور یا التماس ،ازش بخوای میده .
ولی وقتی خدا من را هدایت کرد به سمت شما ،فهمیدم باورم کلا اشتباه بود وذهنم پر شده بود از آنچه از خانواده و مدرسه و رسانه شنیده و دیده بودم .
وقتی باهاش حرف میزنم بیشترین چیزی که می شنوم،که من تنهات نذاشتم ،من هستم، همه چی درست میشه ،نگران نباش ،لاخوف علیهم ولا هم یحزنون .
اگر به ثروتی که می خوام نرسیدم من رفتم تو تاریکی
اگر به بیزینسی که می خوام نرسیدم ،من باورش نکردم وترسیدم .
جهان خدا خیره ،من چرا از نیروی خیر خدا استفاده نکنم ،اینقدر ترس که ذهنم به من میده ،زیر بناش شرکه .
آره،هرجور خدا را باور کردم،برای من همون شد .
قدرت خلق زندگیم را به خودم داد ،در حالی که فرشته ها از این توانایی بی بهره اند.
خدایا مرا ببخش برای ترس هام ،برای کوچیکی کردنت در ذهنم،برای مومنتوم های منفی که قدرت دادم بهش واجازه نداد رشد کنم ،برای قدرت دادن به انسانها ،برای هر آنچه که مرا از تو دور می کند .
تا یه شرایط کوچولو میاد که دوست ندارم ،فوری ذهنم میاد قدرت میگیره ومیترسونه مرا.
به جاش ،بگم خدای بزرگی دارم وباورهام را نسبت به خدا قوی وبزرگ کنم و میلیاردها بار مثل استاد تکرار کنم تا امیدم وایمانم بیشتر بشه .
جاهایی که اون کمکم کرده را هزاران بار بگم ،مگه من را به آسانی هدایت نکرد به تهران ؟
مگه من را از بیماری نجات نداد؟
مگه من رازمانی که در شکم مادرم بودم ،در جای امن قرار ندادومراقبم نبود؟
لا اله الا الله ،نیست خدایی جز خدای یگانه .
تنها و تنها تورا می پرستم ،وتنها وتنها از تو یاری می جویم ،هر لحظه .
سپاس از شما استاد عزیزم که با این فایل یادآوری شد برام که باید سعی کنم باورهام را نسبت به خدا بزرگ کنم یا هرباوری که به من کمک می کنه .
سلام و درود فراوان به استاد عزیز و بزرگوارم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامی.
همانطور که استاد عزیز عرض کردن ، دوستان عزیز به نکته ی خوبی اشاره کرده بودن بابت باورسازی خداوند تو زندگیمون .
اینکه تمام باورهای خوب و مثبتی که در مورد این نیرو تو زندگیمون به کار میبریم از طریق آموختههای استاد عزیز هستش.
منم اقرار میکنم هر آنچه حس خوب و باورهای خوبی از خداوند یاد گرفتم از آموزههای استاد عزیز بوده.
تا قبل از آشنایی با استاد عزیز نگاه دیگهای به خدا داشتم و از زوایای دیگهای به خدا نگاه و ازش توقع میکردم . طوری که همیشه عذاب وجدان و احساس گناه و ملامت کردن خودم همیشه همرام بود و با این احساسات منفی هیچ لذتی از زندگی نمیبردم .
بقدری به خودم سخت میگرفتم که ترجیح میدادم قبل از اینکه خدا تنبیهم کنه خودم خودمو مجازات کنم.
هر موضوع و هر اشتباهی رو از سمت خودم بقدری بزرگ میکردم که انگار هر روز گناه کبیره انجام میدادم.
جالبتر این بود که هرچی تقلا میکردم و هرچقدر زور میزدم که عملکردهای بهتری داشته باشم بدتر میشد که بهتر نمیشد و دوباره این بیشتر عذابم میداد .
یادمه اون دوران درکی از حس لیاقت و ارزش قائل شدن برای خودمو نمیفهمیدم . اتفاقاً فکر میکردم قنبرک زدن و دچار عذاب وجدان شدنم گوشهای از خطاها و اشتباهاتم رو سرپوش میذاره و باعث میشه دل خدا به رحم بیاد و منو ببخشه .
احساس میکردم خدای خیلی سختگیر و بینهایت قانونمندی دارم. خدا رو خدای عدالتگر نمیدیدم . حتی آگاهی نسبت به قدرتش نداشتم به همین جهت بیشتر خودم دست به کار میشدم و در مقابل تضادها خیلی زود واکنش نشون میدادم. نتیجه ی این همه نگرش چیزی جز دور شدن از خدا و ترس از خدا نبود.
تا اینکه زمانی که با استاد عزیز آشنا شدم با کارکرد دورهها کم کم نگاهم به خداوند تغییر کرد. تو این سالها با روند تکاملی به جایی رسیدم که از اشتباهاتم راحت میگذرم بدون اینکه خودمو ملامت کنم . خدا رو خدای مجازاتگر نمیبینم باور دارم هر آنچه در زندگیم اتفاق میفته به خاطر افکار و باورها و عملکردهای خوب و بد خودمه !
بنابراین هیچ شکوه و شکایتی از خدا و آدمهای اطرافم ندارم و این سالها خیلی چیزا بهم ثابت شده و در ک و آگاهیم نسبت به خیلی چیزها بالا رفته . دیگه دنبال مقصر نمیگردم حتی خودمم مقصر نمیدونم میفهمم اشتباه کردم اما بر چسب مقصر به خودم نمیزنم تا زیاد تو اون اشتباه نمونم و فقط درسی که باید ، رو بگیرم .
میدونم فکر زیادی در مورد اشتباهات ، منو در مومنتوم منفی نگه میداره و اجازه ی رفتن به مومنتوم مثبت نمیده. بنابراین به جای فکر کردن به اشتباهاتم به تکرار نکردن و به راه حلهایی که باید پیش ببرم فکر میکنم .
تو این راه هیچ وقت خودمو تنها نمیبینم . یاد گرفتم در هر لحظه به خاطر هر موضوع تو هر زمینهای که میخواد باشه میتونم از خداوند هدایت بطلبم و ازش بخوام منو تو مسیری که باید ببره و هر راهی که مصلحت هستش نشونم بده که انجامش بدم . طبیعتاً اشتباه هم میکنم و همیشه کارام طبق روال پیش نمیره جاهایی که اونطور که میخوام پیش نمیره خوب میفهمم اشتباهاتی داشتم و جاهایی که خوب پیش میره باز متوجه میشم که افکار و باورهای درستی تو ذهنم بوده . همیشه بودن در احساس خوب و داشتن آرامش رو نشونه ی عملکردهای درستم میدونم .چیزی که استاد یادم داده .
خوب میدونم نیاز بیشتری دارم تا شناخت بیشتری نسبت به خدای خودم پیدا کنم اصلاً به همین جهت دوره ی هم جهت با جریان خداوند رو خریدم . خیلی مشتاقم تا آگاهیهام بیشتر بشه میدونم شناخت خداوند انقدر گسترده ست که هر چقدرم یاد بگیرم بازم کمه .
اینم میدونم هر چقدر ایمانم قویتر بشه عطشم نسبت به شناخت خداوند بیشتر میشه و خیلی ریزبینانهتر به همه چیز نگاه میکنم منظورم اینه با حس خوب بیشتری به همه چیز نگاه میکنم و از زندگی لذت بیشتری میبرم . خیلی خوب فهمیدم بودن در شرایط و موقعیتهای عالی لزوماً قرار نیست منو به احساس خوب ببره ، داریم یاد میگیریم تو هر شرایط و موقعیتی که هستیم از زندگی لذت ببریم .
خیلی خوبه که ما داریم به این فهم میرسیم و میخواهیم با این درک ، مسیرو طی کنیم و به خواستههای بزرگمون دست پیدا کنیم .دیگه مثل گذشته نمیخوایم با رویا پردازی و بودن در آینده ، لحظات کنونیمونو از دست بدیم .
در لحظه زندگی کردن و پذیرفتن شرایط و تضادهایی که باهاش مواجه میشیم یعنی بودن در مومنتوم مثبت !
رشد و تعالی خودمو از خداوند خواستارم .
به همین جهت باید آمادگی پذیرش هر اتفاقی رو داشته باشم البته که به کلام خیلی راحت و حتی شیرینه .
اما در عمل خیلی سخته ! که اگر بتونیم از پسش بر بیایم حلاوت و شیرینیش صدها برابر شیرینتره .
به روند زندگیم تو این چن سال اخیر که نگاه میکنم میبینم خداوند آسه آسه تو هر مرحله از زندگیم یه جور منو رشد داده . تو گذشته توقعم از خودم خیلی بالا بود و از اونجایی که خیلی عجول بودم همش منتظر نتیجه بودم اما الان اینطور نیستم به خودم خیلی فرصت میدم و منتظر نتیجه نیستم سعی میکنم همین لحظاتی که داره میگذره رو خوب بگذرونم .
گاهی پیش میاد بیخود و بی جهت حالم خراب میشه ، گاهی دلم میگیره ، خیلی وقتا نمیدونم چیکار کنم این احساسام ربطی به وقوع اتفاقی نداره ، پیش میاد همینجوری یه دفعه دلم بگیره و ساعتها به فکر فرو میرم اگه کاری داشته باشم خیلی خوبه ، سرگرم میشم و به حالت بهتری میرسم ولی اگر کاری نداشته باشم ممکنه چندین ساعت تو همین حالت بمونم.
ذهنم خیلی درگیره احساس میکنم ذهنم خیلی شلوغه خیلی دلم میخواد خلوتش کنم چون گاهی باعث آزارم میشه که دوستش ندارم .
در موردش که فکر کردم به این نتیجه رسیدم خیلی جاها ذهن شلوغم به خاطر افکاری هستش که فقط با اعتماد کردن و ایمان به قدرت خداوند میشه کنار بزارمش یعنی رهاشون کنم .
خودم میدونم تنها راه غلبه به گفتگوها و نجواهای ذهنیم فقط رها کردن و سپردن به خداست .
دلم میخواد امسال با سکوت کردن و واکنش نشون ندادن آگاهانه همه ی امور زندگیمو به خداوند بسپارم البته که تا اینجاشم که پیش رفتم خیلی جاها سپردم به خدا ، اما از اونجایی که زندگی پر از چالشها و تضادهایی هستش که باهاش درگیر میشیم همیشه باید حواسمون به کنترل ذهنمون باشه .
من از خدا باورهای خوبی تو ذهنم ساختم میدونم اگر محکمتر و استوارتر با این باورها پیش برم نتایجهای بهتری دریافت خواهم کرد.
زیاد فکر میکنم نمیدونم خوبه یا بد؟!!!! ولی فکر میکنم خوب نباشه چون استاد میگه هر چیزی که باعث اذیتتون بشه و شما رو به حس بد ببره قطعاً خوب نیست .
10 روزی که از سال جدید گذشته تا حدودی خوب بودم و خوب عمل کردم خیلی سعی کردم واکنشها و عملکردهای متفاوتی نسبت به موضوعات مختلف داشته باشم . امیدوارم همینطور خوب پیش برم .
خدا رو تو ذهنم سختگیر و مچ گیر و مجازاتگر نساختم اتفاقاً انقدر احساس نزدیکی و دوستی باهاش دارم ، که از هر چیزی راحت میگذرم .
خدا رو خیلی مهربون و بخشنده و بزرگوار و دوست داشتنی و قدرتمند میبینم ، به همین جهت ترس و هراسی از چیزی ندارم دیگه مثل گذشته زندگی رو سخت نمیگیرم که همش به کامم تلخ باشه . خیلی جاها خودمو شل کردم تا بهم آسون بگذره دوست دارم آرامش خودمو اولویت هر چیزی قرار بدم .
دقت که میکنم میببینم هر کاری که میخوام انجام بدم یا هر تصمیمی که میخوام بگیرم یا هر عملکرد مثبتی که میخوام انجام بدم فقط و فقط بستگی به ایمانی داره که نسبت به خدای بزرگ دارم . هر چقدر احساس و باورهام نسبت به خداوند بیشتر میشه راحتتر و آسونتر و قشنگتر زندگی میکنم .
یعنی باور دارم وقتی خدا رو داشته باشی همه چیز به بهترین شکل ممکن پیش میره ، هر چند ظاهری ناجالب داشته باشه . فقط صبر و توکل میخواد که باید صبوری کنیم .
به هر تجربهای از گذشته و زندگی حالم نگاه میکنم میبینم هر جایی که از خدا هدایت خواستم ، هر جایی که از خدا درخواستی داشتم و درست پیش رفتم با نتایج قشنگ تری روبرو شدم .
هر جایی که باخت دادم ، هر جایی که حالم خراب بوده ، هر جایی که بهم خوش نگذشته ، هرجایی که درد کشیدم ، هر جایی که خودمو عذاب دادم ، هرجایی که نتونستم روابط خوبی داشته باشم ، هر جایی که کارام گره خورده ، هرجایی که آرامش نداشتم فقط و فقط به خاطر نبود حضور خداوند بوده .
خدایا ممنونم ازت که حضور خودتو خیلی جاها بهم نشون دادی و خیلی جاها خودتو بهم ثابت کردی .
کارایی که باید میکردی رو کردی ، جاهایی که باید میبودی بودی . حالا نوبت منه که خودمو نشون بدم و خودمو بهت ثابت کنم .
استاد جونم عباس منش قشنگم ، خیلی دلمو صابون زدم تو این دوره ی جدید به درک خیلی چیزا برسم . طوری که رشد و پیشرفت عقلانی خودمو حس کنم چون همه ی موفقیتها و خوشبختیمون در گرو عقل سالممونه ، که مطمئنم همینطور میشه.
بنده ی ناسپاسی نیستم خیلی جاها خیلی وقتا به خاطر خیلی چیزا سپاسگزاری میکنم اما اقرار میکنم خیلی وقتهام به خاطر خیلی چیزا خواسته و نخواسته ، آگاهانه و ناآگاهانه ناسپاسی کردم که دلم میخواد این قسمت از ضعفم از بین بره و همیشه و در هر حالی سپاسگزار خداوند باشم.
استاد جونم مرسی که هستی .
الهی که باشی همیشه .
به نام خدای مهربان
استاد سلام
یادمه چند سال پیش قم زندگی می کردم، که خونواده ای از نزدیکان م از شهرستان اومدن خونه ی ما و به مدت ده روز مهمون ما بودند.
من همیشه عادت داشتم غذاهام و با روغن دنبه درست کنم ، یکی از مهمونای ما گفت من اگه غذا با روغن دنبه بخورم فشارم میره بالا و بدجور حالت تهوع و عوارض بعدی دنبال داره.
من گفتم باشه چشم من در این مدت که شما اینجا هستید از روغن دیگه ای استفاده می کنم.
ولی من موقع غذا درست کردن به صورت حرفهای چنان روغن دنبه و تو غذام می ریختم که طرف حواسش نباشه.
اینا این مدت ده روز که خونه ی ما بودند خیلی راحت با کمال میل غذا می خوردند بدون هیچ مشکلی،
روزی که می خواستند بروند خونه، من بهشون گفتم فلانی دیدی روغن دنبه چقققققدر مفیده و هیچ مشکلی براتون پیش نیومد ، ایشون گفتند نه اصلأ امکان نداره.
ایشون اصلأ باورشون نشد که در مدت این ده خیلی راحت غذاها و با روغن دنبه می خورند و بدون هیچ مشکلی.
آره استاد تمام زندگی ما ذهنیت ماست که ما داریم باور می کنیم و زندگی می کنیم.
اگه من باور کنم که راحت پول وارد زندگیم میشه، پس با کوچکترین کار فیزیکی خیلی ساده و راحت پول ، نعمت ها ، وارد زندگیم میشه.
من بارها در زندگیم تجربه کردم وقتی باور کنم که پول خیلی راحت وارد زندگیم میشه،
هدایت شدم به راحت ترین ، سادهترین ایدهها ، آدم ها، راهکار که خیلی جاها این باور برام سخت میشه، اینجا میفهمم که این باور در من ریشه داره پس باید رو خودم کار کنم.
من لیاقت راحتترین کار و دارم که خداوند نعمت ها ، ثروت ها، و وارد زندگیم کنه.
مثل این روزا که دارم چقققققدر راحت زندگی می کنم و پول، نعمت ، ثروت ، ایده ، آدم ها، شرایط همین جوری خود به خود خیلی راحت وارد زندگیم میشه.
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تو این مسیر هستم و دارم رو خودم کار می کنم و هر روز پیشرفت می کنم.
خدارو شکر
من در زندگی م، مدیون خدا و قوانین جهان هستی هستم که راحت دارم زندگی می کنم