درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش - صفحه 28
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-1.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-04 05:51:392023-08-04 05:53:32درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار
این غرور و منیت در زندگی هممون میشه یه جورایی رد پاشو گرفت ولی خداروشکر تو جمع بهشتیمون داریم هر روز روی خودمون کار میکنیم و به شخصه من نتایج عالی میگیرم و معجزه رو با چشمای خودم میبینم که یک مورد همین امروز اتفاق افتاد و داستانشو میخوام براتون تعریف کنم به یاری خدا
.
.
داستان از این قرار بود که یکی از مشتری های قدیمی هفته قبل اومده بود فروشگاه لپ تاپ من و بعد یک ساعت که اونجا بود و دیده بود که فروشگاه جنسش زیاده و احتمالا جای خالی آن را حس نخواهم کرد و منم با مشتری هام مشغولم و یا هر دلیل دیگر که خودش فکر کرده و اتفاقا اون روز تنها هم بودم این بنده خدا فریب شیطانو میخوره و یکی از لپ تاپ های قشنگ و خشکل رو برمیداره زیر بغلش شیک و مجلسی از منم خدا حافظی میکنه و حتی دست هم میده باهام و از فروشگاه میره بیرون و جای جالب ماجرا اینه که بعد این قضیه هم باهام تماس میگرفت و خیلی صمیمی که بازم میام بهت سر میزنم و لپ تاپ خرید دارم و این حرفا و منم اصلا به روش نمیاوردم و تو ذهن خودم براش برنامه ریزی میکردم که چه ترفندی به کار ببرم که این دوباره بیاد و تا نیاد بهش نگم و این حرفا. بعد یک هفته برنامه ریزی من بلاخره نتونستم این بابا رو بکشم فروشگاه و گفتم حتما ایشون فهمیده که دوربین هارو نگاه کردم و فهمیدم و دیگه دو روز آخر اصلا جواب تلفنم نمیداد و به نتیجه رسیدم که این دستگاه دیگه رفت و این شخص هم دیگه این طرفا دیگه امکان نداره بیاد
.
.
حالا واکنش من تا امروز صبح چی بود که دچار یه نوع منیت و غرور شده بودم و میخواستم با کمک ذهن و فکر خودم مسئله رو حل کنم و انواع و اقسام روش رو امتحان کردم که بکشمش فروشگاه مثلا بهش زنگ میزدم میگفتم یه باتری اورجینال عالی برات آوردم بیار باتری لپ تاپ رو برات عوض کنم یا مثلا به فلان همکار بدهکار بودی من برات حساب کردم بیا بعدا با من حساب کن و انواع روش دیگه که هیج کدام به نتیجه نرسید و طرف نیومد و خداروشکر امروز صبح به مشکل کارم پی بردم و دقیقا اینو به خدا گفتم
“خدای من این شخص یک هفته میشه که با انواع روش امتحان کردم ولی دیدی نشد و نیومد من اشتباه کردم و من به مشکلم پی بردم حالا عاجزانه ازت میخوام اگه به صلاحمه و این دستگاه حق منه خودت برام بیار بذار فروشگاه و من دیگه تو کارت دخالت نمیکنم و من دیگه از این کار عاجزم ”
و اینو واقعا از ته دل و عاجزانه به خدا گفتم و نتیجه چی شد!!! معجزه معجزه معجزه
به نیم ساعت نکشید طرف خودش زنگ زد خیلی هم عذرخواهی کرد که زیاد تماس گرفته بودی نتونستم جواب بدم و سر فرصت حتما میام از خجالتتون در میام. من شکه بودم از برنامه و پلن خدا و میگفتم خدایا تو چکار میکنی واقعا؟؟!!!! و خدا هم میگفت عادل تو فقط نظاره گر باش و ببین. ببین وقتی از من چیزی بخوای چکارها برات میکنم و من مات و مبهوت تو حس و حال خودم نشسته بود که یکی از دوستام اومد پیشم که اونم تو کار پرینتر بود و اتفاقا عباسمنشی هم بود و ماجرارو براش تعریف کردم و با زوق و شوق اونم لباش گل انداخت و فقط تو اون لحظه ایشون بود که حرفامو میفهمید خلاصه یه دو دقیقه ای داشتیم صحبت میکردیم و معجزه دوم رخ داد الله اکبر!!!!!!!!!!!!!!!!!!
.
.
طرف دوباره زنگ زد و گفت آقای مولانی من یه پرینتر برای فروش دارم و میخوام یه قیمت فروش بهم بدی چون لازمش ندارم و میخوام بفروشمش. منم تو دلم گفتم خدای من پرینتر ؟؟؟؟؟؟!!!! من؟؟؟؟؟!!!!! بعد یادم اومد هاااااااااااااااان پرینتر !!!!! این برنامه خودته؟؟؟؟؟!!!!!!!! و یه دفعه جواب دادم بله بله پرینتر دوست خوب دارم و قیمت خوب میده بهت اتفاقا همین الان پیشمه….
بعد گوشیو دادم به دوستم باهاش صحبت کرد و یه جوری صحبت شد که این بابا گفت همین الان تا یک ساعت میام پیشتون پرینترم میارم منم مات و مبهوت که این واقعا میاد اینجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برای فروش یه پرینتر پیش من؟؟؟؟؟؟؟؟ من که اینکاره نیستم آخه!!!!!!!!!!! و خدا میگفت تو فقط نظاره گر باش عادل جان !!!! و من داشت کم کم گریم میگرفت از کار خدا و پلنش که این همزمانی که ایجاد کرده بود و تو این مدت هم شیطان ذهنم همش دادو بیداد میکرد که بابا این الکی میگه این حرفا چیه یارو خنگ نیست که. این آدم حرفه ای ببین با چه مهارتی اومده ازت دزدی کرده و الان تو باور کردی دو دستی بیاد خودشو تقدیم تو کنه با اینکه میدونه دوربین داری و فهمیدی؟؟؟؟؟؟ برو بابا دلت خوشه ها!!!!!!!!!!
منم که صددرصد مطمئن بودم تا یک ساعت میاد فروشگاه فقط میخندیدم کیف میکردم و تو دلم هلهله بود با اینکه کار هنوز تموم نشده و صددرصد نه بلکه یک ملیون درصد مطمئن شدم که میاد(البته اینم بگم که همه بچه ها ی سایت میدونن این خوشحالی بخاطر بیست یا سی ملیون نیست که قراره برگرده چون به لطف خدای خودم این درآمد دو سه روزمه بلکه خوشحالی من بخاطر پلن و برنامه ریزی بود که خدا داشت انجام میداد اونم با چه سرعتی)
خلاصه یک ساعت نشد که طرف پرینتر تو دست اومد فروشگاه نشست روبروم و من باز مات و مبهوت نمیدونستم بگریم یا بخندم و مات از پلن خدا و فکر میکردم که این همه برنامه ریزی دقیق اگه من با ذهن خودم میخواستم انجام بدم واقعا قابل برنامه ریزی بود؟؟؟؟؟ نه اگه من یک ملیون سال مینشستم فکر میکردم اصلا همچین چیزی تو ذهنم نمیومد تا بخوام برنامه ریزی کنم دقیقا تو اون دو دقیقه که دوستم میاد پیشم اون تماس بگیره و اتفاقا یه قیمت دلچسب بهش بده که طرف تو دلش بشینه و ابن ریسک رو انجام بده و به این سرعت پاشو بذاره تو فروشگاهی که یه هفته پیش ازش دزدی کرده!!!!!!!!! بچه ها اینو واقعا میتونین درک کنین؟؟؟؟؟ دو دقیقه دوستم بیاد پیشم اونم دقیقا اون لحظه تماس بگیره و …..
الله اکبر از عظمتت.. الله اکبر از عظمتت .. الله اکبر از عظمت..
خلاصه داستان این شد ، که دستگاه برگشت جای خودش (زنگ زد خانوادش که لپ تاپ رو با یه اسنپ برام بفرستین) و این شخصم از رفتار ما و اینکه پلیس آگاهی رو در جریان نذاشتیم و آبروداری کردیم خیلی تشکر کرد و به قول خودش خیلی منقلب شد و اتفاقا عضو تازه خانواده عباسمنش شد …
انشاالله اگه در مدار دریافت آگاهی های این بهشت واقعی باشد خدای مهربان هدایتش خواهد کرد
همه دوستان گلم رو به خدای هدایتگر میسپارم
خدای من اشکم در اومد اخرش گفتید عباس منشی شد..
خدای من هزار الله اکبر هزار الله اکبر، لا اله الا الله، لا اله الا الله
واقعا از کلمه به کلمه کامنت شما مو به تنم سیخ شد، خدایا تو چقدر توانایی تو چقدر مهربونی، تو چقدر اجابت کننده ای، خدااااییییییی من……
یعنی چی واقعا…. خدایا شکر خدایا شکرت که انقدر راحت اجابت میکنی درخواست درخواست کننده رو در صورتی که به تو ایمان داشته باشه.
لا اله الا الله……..
خدارو شکر که کامنت شما رو خواندم تا ایمان بیشتر بشه،
برام مثل نشونه بود،
که ببین نرجس همچین توانایی دارما فقط کافیه خالصانه بخوای،،
چقدر گفتگوی شما با خدا ناب بود:
خدای من این شخص یک هفته میشه که با انواع روش امتحان کردم ولی دیدی نشد و نیومد من اشتباه کردم و من به مشکلم پی بردم حالا عاجزانه ازت میخوام اگه به صلاحمه و این دستگاه حق منه خودت برام بیار بذار فروشگاه و من دیگه تو کارت دخالت نمیکنم و من دیگه از این کار عاجزم ”
اول اقرار کردید که ناتوان هستید، بعد گفتید که اشتباه کردید،
و بعد عاجزانه از خدا درخواست کردید یعنی کاملا خودتون رو پیشگاه خدا خلا سلاح کردید و تمام قدرت رو به خدا دادید،
چقدر زیبا، گفتید اگر به صلاحمه،، در درخواستی قلبی شما چیزی که حق شما بود باز هم گفتید اگر به صلاحمه، باز هم اعتبار رو خواستید بدید به خدا، باز هم خلوص درخواست رو رعایت کردید… به چیزی چنگ نزدید..
گفتید من دیگه تو کارت دخالت نمیکنم،
خدای من شکرت شکرت امروز چه روز عالی هست برای من خوندن کامنت شما برام قطعه ای از بهشت بود،
چقدر گفتگوی شما با خداوند ناب بود……
برام الهامی از جانب خدا بود که ببین نرجس اینطوری درخواست کن،اینطور خالص باش و رها، کاملا بمن بسپار،
خدایا شکرت شکرت خدایا عاشقم چطور عاشقت نباشم که انقدر باحالی……….
سلام نرجس عزیز خیلی لذت بردم از پاسخ شما و باعث شدین دوباره مرور کنم اتفاق اون روزو و دوباره ایمانم محکم و محکمتر بشه و اینو به خودم یادآوری کنم که این آگاهی های ناب رو مثل وعده های غذایی لازمه توی روز به خورد ذهنمون بدیم وگرنه این ذهن چموش معجزه های به این بزرگی رو سعی میکنه از یادمون ببره و انسان همیشه فراموشکاره.
..
بله دقیقا معجزه رو توی ذهنم احساس کردم و ایمان آوردم که خدای ابراهیم که آتش رو گلستان کرد برای منم همون خداست
.
خدای موسی که رودخانه رو با همزمانی های عجیب شکافت برای منم هون خداست
.
و خدای تمام پیامبران که به درجه بالایی از عرفان رسیدن برای منم همون خداست
فقط کافیه با ایمان خالص و ناب ازش بخوام و انجام میشه
و دقت و کیفیت برطرف شدن خواسته های ما فقط به درجه ایمان و اعتقاد به نیروی برتر بستگی دارد و بس…
نرجس جان
ممنون از پاسخ زیباتون که باعث یادآوری قانون به خودم شد
همیشه در پناه و آغوش خدا باشین
خدانگهدر
سلام و درود خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی. واقعا تصاویر این ویدئو و صحبت های شما دو تا عزیز مملو از عشق و زیبایی بود .استاد صحبتهای شما از عمق وجود شماست و باور کردن حرفهای شما ساده ترین کار دنیاست. ایمان دارم که در همه لحظه های زندگی ما ، لطف و مهربونی خداوند همراه ماست و بدون خواست خدا من حتی بند کفش خودم رو هم نمیتونم ببندم.راه پیروز شدن و موفقیت از ترس و غرور جداست. مزد ترس و غرور برابر است با از دست دادن، فنا شدن. استاد عزیز من قوانین این دنیای زیبا رو نمیدونستم و تاوان های زیادی دادم اما یک نوری در قلب من روشن بود که همه چیز درست میشه و حالا که با خانواده بزرگ شما آشنا شدم ایمانم هزار برابر شد وهدایت خداوند رو به زیبایی حس کردم. و نشانه ها یکی یکی خودشون رو به من نشون میدن. دوستتون دارم 1402/5/17
بنام یگانه خالق هستی
سلام به استاد ارجمندم وبانوشایسته گرامی ودوستان ارزشمندم
خداراسپاسگزارم که امروز زمینه ای برام فراهم شد تا بتونم باتمرکز بالا این فایل ارزشمند وپراز آگاهی را گوش بدم
درسهایی از انیمیشن گربه چکمه پوش:
استاد چقدر این فایل واین انیمیشن درسها داشت چه آگاهیهای نابی وچه هم زمانی هایی که این روزها تجربه میکنم درست شب قبل از روزی که شما فایل را قرار بدین رو سایت شب بعداز سپاسگزاریم داشتم با خودم زمزمه میکردم خدایا من هیچی ندارم هرچی دارم تو بهم دادی الان اگر کنار همسرم در آرامش وامنیت خوابیدم اینآرامش،این امنیت،این همسر رو ازتو دارم تا همسفر خوبی برام باشه اینکه الان دارم باهات حرف میزنم هم توخواستی تو زبان دادی وکلام را یادم دادی تو به چشمام اشک دادی تا در برابر قدرت تو سجده کنم وبااشک احساسم را بروز بدم وخیلی حرفهای دیگه وصبح که از خواب بیدار شدم ودیدم فایل جدید آمده وعنوان خواندم ذوق کردم آخ جون انیمیشن چون یکی از لذتها وسرگرمی های من نگاه کردن کارتون وانیمیشن هست ولی دیگه نتونستم گوش بدم چون همسرم آمد خونه گفت موافقی یه سفر یه روزه بریم میتونی ،خسته نمیشی گفتم آره چرا که نه توکل برخدا وبه امید خودش گفت پس آماده شو چون قراربود با یکی از دوستان خانوادگی بریم همسرم گفت یه ماشین بر میداریم میریم تا کرمان یا اصفهان وفردا بعداز ظهر هم بر میگردیم گفتم بسیار هم عالی این رو تو پرانتز بگم (اگر من فهیمه 8 ماه قبل بودم هزارجور بهانه میآوردم که نه من دوست دارم خودمون دوتا باشیم و…ولی این فهیمه اصلا حرفی نزد حتی خدارو شکر کردم که میتونم با شرایط فعلیم مسافرت برم حتی یه روزخب راه افتادیم رفتیم سمت کرمان تو مسیر که اول شب بود با عشق آسمان را نگاه میکردم وآن ماه زیبا ونورانی را تماشا میکردم وخدارا شکر میکردم آنقدر ذوق زده بود که دوستم گفتم فهیمه به چی نگاه میکنی گفتم آسمون ببین چه ماه خوشگلی داره کاش ستاره ها هم پیدا بودندبعد دوستم گفت ولی من از آسمون میترسم من هم گفتم وا… آسمون پرستاره مگه ترس داره منکه عاشق اینم تو فضای بازی باشم که بتونم ستاره ها را ببینم بعد جالب اینکه همسرم وهمین دوستم شروع کردن دنبال ستاره گشتن تو آسمون وآن رو به من نشون میدادند تا نزدیکیهای کرمان همسرم جاش رو با دوستش عوض کرد که خودش رانندگی کنه ده متری رفتیم جلو همسرم گفت پنچر کردیم یه چی رفت تو لاستیک چرخ ،ماشین رو زد کنار وبه دوستش گفت زاپاس داری گفت آره ولی کم باده گفت چاره ای نیست عوض میکنیم تا برسیم آپاراتی همین حین که چرخ رو تعویض میکردن نگاه کردم یه بستنی فروشی دیدم به دوستم گفتم آخ جون بستنی گفت برم بگیرم گفتم آره تا آقایون مشغولند ماهم بستنی بخوریم دوستم آمد با چهارتا بستنی قیفی وای نگم که چقدر بستنی خوشمزه بود همسرش گفت الان وقت بستنی خوردنه گفتم آره اتفاقی که افتاده خیره وهمسرم هم گفت به قول خانم ؟ خیر فی ماوقع گفتم آره وبعد راه افتادیم هرجا رفتیم صبح جمعه مغازه ها بسته بود وهمه هم نگران من بودند وهمسرم مدام بهم میگفت کاش نیومده بودیم گفتم چرا اتفاقا هم هوا عالیه وهم برا روحیه خوبه من وتو حداقل ماهی یک تا دوبار مسافرت میرفتیم حالا یه روزه، دوروزه، هر چند روز که امکانش بود ولی الان دوسال هست که هیچ جا نرفتیم خداروشکر که شرایطش پیش آمد ایشون گفتند با این شرایط گفتم شرایط که عالیه یعنی این حرفها که میزنم کلا از من فهیمه بعید بود
دوست همسرم گفت ماشین رو بزاریم جلو یه آپاراتی چون زنگ زدم گفته یه ساعت دیگه میام آن موقعه ساعت 7/5صبح بود گفتیم خوبه ماهم تو پیاده رو فرش پهن میکنیم چای وصبحانه میخوریم تا بیاد همین کار کردیم شد ساعت 9 آقاهه نیومد منم یه بالشت گذاشتم خوابیدم دیگه ساعت 11 بود دوستم صدام کرد پاشو فهیمه آقاهه آمده اگر این فهیمه ،همان فهیمه قبل بود اصلا براش افت داشت تو پیاده رو فارغ از هر هیاهو ونگاهی وبدون ترس از قضاوت دیگران بخوابه این تغییرات که الان حین نوشتن دارم متوجه اش میشم بخاطر فایلهای سفر به دور آمریکا وزندگی در بهشت وتماشای رفتارهای شما ومریم جان هست ودقیقا چقدر این حرف درست است که جهان سخت میگیره بر کسانی که زندگی راسخت میگیرند وآسان میشه برا افرادی که آسان میگیرند آپاراتی لاستیک تا 12/5طول کشید خداروشکر هوا عالی بود، همسرم گفت پس چرا میگن کرمان گرمه هوا که عالیه گفتم خیلی عالیه بعد دوستمون گفت بریم یه رستوران ناهار بخوریم وکم کم برگردیم همه موافقت کردند وهرچی تو مسیر پیش رفتیم یا رستوران بسته بود یا محیطی نبود که ما میخواستیم دوستم گفت فهیمه بزن تو مپ ببین نزدیکترین رستوران تو این مسیر کجاست گفتم قول میدی هر جا نشون داد بریم گفتند آره من گفتم باشه بسمالله سه تا رستوران داد با یه اسم ویه فاصله یکیش 1/5کیلومتر فاصله دومی1/6وسومی1/7 گفتم کدومش گفتند خودت انتخاب کن گفتم میریم اینکه رستوران سنتی هست رفتیم همسرم پیاده شد گفت ببینم جاش مناسب پله نداشته باشه تو راحت باشی بعد برگشت گفت فوق العاده هست یه اتاق به ما دادند که دیوارهای داخلش بصورت سنتی نقاشی شده بود خنک وتمیز گفتم وای خدایا شکرت تو ذهنم به خودم گفتم این نتیجه توجه به زیبایی ها ونگاه مثبت داشتن به اتفاقاته، اینکه تو در برابر شرایط ناجالب ذهنت رو کنترل کنی هر لحظه اتفاقات عالی برات رقم میخوره
ناهار فوقالعاده خوشمزه با دوغ محلی خوردیم ودوستم به پیشخدمت گفت میخواهیم یکی دوساعت استراحت کنیم گفت موردی نداره تا هر لحظه که دوست دارید بمونید بعداز ناهار خوابیدیم ساعت 6/5بعداز ظهر که بیدار شدیم دوستم گفت من برم چایی سفارش بدم وقتی برگشت گفت شیفت عوض شده وپیش خدمت جدید گفته ما به هیچ عنوان اجازه نداریم به مهمان اسکان بدیم ونمیدونم چرا همکارم این اجازه رو داده واگر شما شام هم سفارش بدید مشکلی از طرف مدیر متوجه همکارم نمیشه همسرم ودوستش گفتند هرچی دوست دارید سفارش بدید وهمین کار رو کردیم واز آن مکان فوقالعاده عکس گرفتیم وآمدیم بیرون اینو برا خودم میگم وقتی من سپاسگزار داده هام باشم واز مسیر لذت ببرم ودرهرشرایطی حال واحساس خوبی داشته باشم وبخدا توکل کنم وترسی نداشته باشم از اینکه شاید نتونم ،شاید خستگی مسیر سبب بشه شرایط جسمیم بدتر بشه وبه خداوند اعتماد کنم جهان هم در برابر من کرنش میکنه
وبا خودم تکرار کردم این قانون را که
احساس خوب=اتفاقات خوب
این سفر یه روزه چقدر هم زمان با فایل انیمیشن گربه چکمه پوش بوددر مسیر زندگیم هر جا که بخود مغرور شدم ومنیت مرا فراگرفت وباغرور وکبر رفتار میکردم به معنی تمام کلمه باختم نابود شدم تمام شرایط ناجالبی که تجربه کردم بخاطر غرور خودم وترسهام بود آن تیکه از انیمیشن که گربه 8 تا جان ازدست داده اش را ملاقات کرد ومثل یک پرده از جلو چشماش گذشت ومتوجه شد هرجا مغرور شده مرده چقدر اتفاقات زندگی خودم تو ذهنم مرور شد که بخاطر ایمان ضعیفم در عمل وگرنه از لحاظ کلامی من با ایمان بودم ولی استاد به قول شما ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت هست و بخاطر ترسم از آنچه میترسیدم سرم آمد از آنچه فرار میکردم مرا احاطه کرد آنقدر ترس داشتم که بقول شما تو این شرایط یادم رفت که من فهیمه چه استعدادها وتواناییهایی خدا بهم داده وهنوز هم با وجود این شرایط ازهمه کمک میخواستم بجز خدا در اصل از خدا کمک میخواستم ولی بهش قدرت نمیدادم قدرت رو میدادم به بقیه ولی وقتی تسلیم شدم در برابرش وگفتم خدایا من هیچی نیستم وهیچی ازت نمیخوام به جز خودت هرشب ازش میخواستم در قلبم جاری باشه آرامشی از جنس خودش به قلبم بده ، رها تر شدم امیدوارتر وقدرتمندتر شدم الان دیگه میدونم وجودم با وجود خودش معنا پیدا میکنه دوشب قبل از این فایل وقتی داشتم با خدا حرف میزدم گفتم خدایا استاد میگه رسالتم اشاعه توحیده ازت میخوام منم بتونم مثل استادم ودوستام توحیدی باشم وتوحیدی عمل کنم بعد یه چیزی درونم گفت آنوقت تو چیکار میکنی گفتم نمیدونم من که کاری بلد نیستم گفت چرا توهم میتونی توحید را به دیگران یاد بدی گفتم چه جوری گفت با معلمی گفتم ولی منکه مدرک مرتبط با معلمی ندارم گفت بصورت تشویقی کار کن و مسائل توحید رو برا بچه ها تو مدارس باز کن تواقدام کن مطمئن باش میشه وبهت گفته میشه مگه استادت از کلاسهایی که برا هم دوره ای هاش رایگان برگزار میکرد شروع نکرد گفتم چرا، گفت خب پس توهم میتونی یه لحظه به خودم آمدم نمیدونم خواب بودمیا بیدار ولی تک تک این جملات تو ذهنم تکرار شد
این انیمیشن گربه چکمه پوش نشان دهنده باورهای توحیدی بود: که اگر ما از هر لحظه از مسیر زندگی لذت ببریم وحال واحساس خوبی داشته باشیم حتی دید ما وزاویه نگاه ما به اتفاقات وشرایط ناجالب زندگیمون میتونه نتایج عالی را برای ما بدنبال داشته باشه
برا پیدا کردن آرزوت دیدگاهت رو عوض کن ،ممکن هست چیزی که دنبالش هستی درست روبرویت باشه چقدر این جمله عالی وتکان دهنده بود
چقدر شخصیت این سگ کوتوله بیان گر قانون بود که حتی در بدترین شرایط حتی آن لحظه ای که بقیه قصد داشتند اذیتش کنند با احساس خوب همه چیز رو به نفع خود تموم کرد وحتی وقتی گربه چکمه پوش وآن گربه پنجه طلا در مورد زندگیش سوال کردند سرگذشتش رو در یه قالب داستان مثبت تعریف کرد و گفت الان این جوراب شده لباسم حتی وقتی گربه چکمه پوش در مورد اسمش سوال کرد گفت دوست داری چی صدات کنیم گفت اسمی که لایق خودم باشه هرکی هرچی خواست مرو صدا زد من دوست دارم صدام بزنند آقا سگه
یکی دیگه از جمله سگ توله به گربه چکمه پوش :همین که خودت رو باور کنی کفایت میکنه
و در آخر زندگی بسیار بسیار سخاوتمندانه است چشمانت را برای دیدن زیباییهادر هر لحظه عادت بده تا ببینی که این لحظه فقط وفقط آمده تا لحظه ای بهتر وتجربه زیباتری برایت در زندگی باشه
هرچه در برابر خداوند فروتن ومتواضع باشه خداوند ظرف وجودت را بزرگتر میکنه برای دریافت نعمتهای بیشتر
استاد جان ،مریم بانوی عزیزاز صمیم قلبم سپاسگزار وجودتون هستم
سلام به خانوم زارع
از خوندن کامنت شما و داستان سفر دوروزه به کرمان بسیار لذت بردم
و همزاد پنداری کردم
مخصوصا زمان هایی که طبق قانون رفتار میکردین و رفتارتون با بقیه گروه فرق داشت
خودمم همین حس رو تجربه کردم وقتی تو یه جمعی هستم و همه دارن در مورد حاشیه صحبت میکنن و من توجهم جلب زیبایی یک درخت میشه
اون جور موقع ها میفهمم که چقدر خداوند به من لطف ویژه ایی داشته امیدوارم قدر این شخصیت جدیدم رو بدونم و هر روز بهبود بدم خودم رو
و در آخر زندگی بسیار بسیار سخاوتمندانه است
چشمانت را برای دیدن زیبایی ها در هر لحظه عادت بده تا ببینی که این لحظه فقط و فقط امده تا لحظه ایی بهتر و تجربه ایی زیباتری برایت در زندگی باشد
این پاراگراف شما خیلی عالی بود
کاش بدونیم هیچ چیز خاص و عجیب و غریبی در آینده در زمان تحقق خاسته هامون وجود نداره و تمام زندگی یعنی همین الان از هرچی که هست هرجا که هستیم لذت ببریم و سپاسگذار واقعی باشیم
در پناه خدا باشید
سلام به صالح عزیز
عجب اسم با مسمایی بهت تبریک میگم سپاسگزار وجودتم ممنون که وقت گذاشتی کامنتم را خواندی نظر دادی وچه نگاه زیبا بینی داری وکاملاصحیح فرمودید هیچ چیز خاص وعجیب وغریب در آینده نیست تمام زندگی همین الانه
دوست عزیز در پناه حق شاد وسربلند وثروتمند باشید وجودت سرشار از نور الهی
سلام به فهیمه جانم.
همینطوری داشتم عینِ یه رمانِ جذاب میخوندم کامنتت رو تا رسیدم به جایی که گفتی اگه فهیمه قبلی بودم اینطوری نمیگفت و عمل نمیکرد…
قشنگ حس کردم انقدر آروم شدی که خودتم غرقِ لذت هستی از این ورژنِ جدیدِ فهیمه…
دمت گرم برای تماشای ماهِ جذاب تو دلِ آسمون شب.
دمت گرم برای ایده جذاب بستنی، هنگام تعویض زاپاس…
چی بهتر از این…
الخیر فی ماوقع
معجزه ی کنترل ذهن با این باور، کولاک میکنه.
عاشقِ فرکانسِ سالمت شدم رفت :)))))
یادآوری های نابت:
اینکه تو در برابر شرایط ناجالب ذهنت رو کنترل کنی هر لحظه اتفاقات عالی برات رقم میخوره
الخیر فی ماوقع
احساس خوب= اتفاقات خوب
توجه به زیبایی ها= ورود زیبایی های بیشتر به زندگی
اگر ما از هر لحظه از مسیر زندگی لذت ببریم وحال و احساس خوبی داشته باشیم حتی دید ما و زاویه نگاه ما به اتفاقات وشرایط ناجالب زندگیمون میتونه نتایج عالی را برای ما بدنبال داشته باشه.
ممنونم که تجربیاتت رو نوشتی و به اشتراک گذاشتی برای همه مون تا باورهامون قوی تر بشه.
بهترین ها برات فهیمه جانم.
برای همه مون.
الهی شکر که حضور داری تو زندگیم هر لحظه
سلام به سمانه عزیز ودوست داشتنی
مرسی عزیزم که برام دیدگاهم زمان
گذاشتی وبهم پاسخ دادی برا خودم
هم دوباره این آگاهیها تکرار شد
سمانه عزیزم وجودت سرشار نورخدا
عزیزدلم سپاسگزار وجودتم
مخصوصا یادآوری های نابت واین یعنی تکرار وتکرار
روی چون ماهت رو میبوسم
یا حق دوست عزیز
به نام اللهِ یکتا، که بهترین چیدمان کننده است و بهترین برنامه ریزِ زندگیم.
سلامِ گرم از سمانه به استاد جان و مریم جان و همه ی خانواده دوست داشتنیم.
سلامِ گرم از سمانه به فهیمه جانم.
پروفایلِ جدیدت مبارکه عزیزم.
دیشب برات پاسخ نوشتم مفصل و تپلی مثلِ اکثر کامنتهام، ولی پرید.
گفتم چشم، لابد الان وقتش نبوده که ارسال شه، باشه به وقتِ درستِ خودش.
الان رسیدم به حضورِ قشنگت که هم ازت تشکر کنم برای پاسخی که برام نوشتی و هم اینکه هر چی باید نوشته شه تو کامنت و اجازه دارم بنویسمش، تایپ کنم برات.
برایِ وجودِ نازنین و ارزشمندت، با مجموعه ی ویژگی هات، محاسن و کاستی هات، از خداوند مهربان سپاس گزارم که به دنیا اوردتت و من تو این سایت باهات آشنا شدم.
برایِ وجودِ نازنین و ارزشمندِ سمانه، با مجموعه ی ویژگی ها، محاسن و کاستی هام، از خداوند مهربان سپاس گزارم که به دنیا اومدم و با این سایت آشنا شدم.
چه چیزی از این مهمتره که هستی.
حالت خوبه.
حس خوبت داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه.
تو مسیرِ بهبود و پیشرفتی.
با کامنتهات باعثِ تقویتِ باورهای من و بقیه هم میشی…
پس، مرسی که مینویسی برای همه مون.
خودت مهمی و ذاتِ وجودت…
من میشنوم و تایپ میکنم.
حتما هدیه ی این کامنت رو خودت برداشت میکنی، چون من علمی ندارم به چیزی که مینویسم.
جوابِ هر سوال یا درخواستی هست تو زندگیت، نوشِ جانت.
حتما دلیلی داشته دیشب پیامم ارسال نشه و الان صبح بیام تو ایمیلم مجدد و اسمتو ببینم و بیام بنویسم برات.
چند روز پیش تو ماشین داشتم جریانِ پنچریِ لاستیک، بستنی قیفی، استراحت در پیاده رو و … رو که به زیبایی تصویر کرده بودی تو کامنتت رو برای همسرم تعریف میکردم و تحسینت میکردم.
چقدر از اون قسمت که همسر محترمت، خطابت کرد خانمِ الخیر فی ماوقع خوشم اومد و دلم قنج رفت برات خانمِ الخیر فی ماوقع.
سلام به تو ای خانمِ الخیر فی ماوقع.
خودمم کم کم دارم میشه خانمِ الخیر فی ماوقع
چه صفتی زیباتر برای یه انسان که یاد آدم بیاره اون آدم دائم روی زبون و قلبش میاد خیره، هر چی پیش بیاد خیره.
چقدر کیف کردم از کنترل ذهنت و رفتن به سمتِ خلق لذت به جای تولیدِ استرس و ناراحتی:
یکی برای بستنی قیفی
یکی استراحت در پیاده رو
انقدر خوشم میاد تو کامنتها بچه ها از مثالهایِ زندگیِ حقیقی شون مینویسن، خودِ منم دوست دارم که از خودم مینویسم.
چون برای شخصِ من، آموزش یا توضیح دادن با مثالِ حقیقی بسیار مؤثره.
استاد همیشه تو همه ی فایلها از خودشون مثال میزنن و این باعثِ بهتر جاافتادن اون درس میشه.
بچه ها هم که مثال میزنن، نورِ علی نور میشه و باورهام محکم و محکمتر میشه.
خلاصه که مرسی ازت خاطره مسافرت کوتاهت رو نوشتی و تو دلش برام کلی درس و آگاهی و مرورِ قوانین داشت.
جدیدا یه عادتِ باحالِ حال خوب کن ساختم واسه خودم…
به خودم گفتم:
همینطور که کامنت بچه ها رو میخونی،
پاسخ هاشون برات رو میخونی و ذوق میکنی،
تایید و تحسینشون میکنی،
5 ستاره با عشق میدی به کامنتهاشون،
بیا و کامنتهای خودت رو هم بخون،
رد پاهایی که گذاشتی رو بخون و خودتو تحسین کن و 5 ستاره بده به خودتم.
از اونجایی که به همه مون گفته میشه، هدایت میشیم که بیایم اینجا و بنویسیم، سمانه جان تو هم از این قاعده مستثنی نیستی، به تو هم گفته میشه و تو تایپ میکنی، مجدد بخون کامنت هاتو تا درسهایی که به خودت گفته شده رو هم مجدد یادآوری کنی و تمرینشون کنی.
این شده که به کامنتهای خودمم 5 ستاره میدم.
اوایل که تو این فکرها نبودم، بعدشم گفتم ضایع است بقیه چی فکر میکنن؟
آدمی که از خود متشکره به کامنت خودش امتیاز میده.
بعد پاسخ اومد که خیر.
1- تو خودت دست خدا بودی و فقط نوشتی، اعتبار این کامنتها از تو نیست که بخوای از خود متشکر شی.
اتفاقا تحسینشون کن که سپاس گزارتر باشی به درگاهِ خدا.
2- تایید و تحسینِ خود، نشانه از عشق و محبت به خود میاد، نشانه از عزت نفس و اعتماد به نفس درونی داره.
و وقتی ما با خودمون مهربون تریم در حقیقت داریم سپاس گزاریِ خالق رو هم میکنیم، فکر میکنم اینو تو کامنت آقا اسدالله خوندم یه بار.
باور بسیار امید بخش و کمک کننده ای هست برای من و باعث میشه با خودم مهربونتر باشم و احترام بیشتری بذارم برای سمانه خانمِ نازنینم.
3- عسلم، تکرار و یادآوری نکات مثبت و آگاهی ها، سوده و سوده و سود به قولِ مریم جان.
4- سمانه خانم، توجه به قضاوت و نظر مردم، ممنوع. نذار جلوی رشدت رو بگیره این توجه.
و این شده که وقتی میخوام پاسخی که برام اومده رو بخونم و ذوق کنم، قبلش پیام خودمو میخونم که یادم بیاد چی نوشته بودم برای اون دوستِ عزیز، و هم یادآوری شه واسه خودم نکات مثبتِ اون کامنت.
خلاصه که سمانه خانم، روز به روز بهش ایده های جالبی میرسه، خدا میگه منم میگم چشم، استقبال میکنم و انجام میدم، خیلی هم خوش میگذره بهم تو این کلاسِ درسِ باحال.
یه کشفی کردم، یا بهتره بگم درکم یه کم بهتر شده در رابطه باهاش:
یادم رفت…
اگه باید بنویسم، خودش سر و کله اش پیدا میشه :)
دیروز صبح تو پیاده روی در مورد تفاوت تقلید و الگوبرداری سوال پرسیدم از خودم.
پاسخ این اومده:
تقلید، اطاعتِ بی چون و چراست.
الگو برداری، انجام دادنِ یک کار، با اختیارِ خود هست.
مثلا وقتی شنیدم تو یه فایل استاد در مورد امین بودن پیامبر اکرم (ص) (قبل از بعثت ایشون محمدِ امین بودن و اوازه ی امین بودنشون گسترده بوده) صحبت کردن به عنوان یه ویژگیِ انسانیِ ناب، خب تشویق شدم منم امین باشم، سعی کنم امین باشم.
یا اینکه امام علی (ع) در خفا، احسان میکردن، خب منم خوشم میاد الگو بگیرم و احسان کنم مخصوصا در خفا، بی سر و صدا و خودنمایی.
یا اینکه من میبینم همیشه استاد عباس منش، استادِ سپاس گزاری از خداونده، در هر حالتی زبون و چشم ها و قلبشون داره سپاس گزاری میکنه، خب من لذت میبرم، الگو برداری میکنم و منم به اون سمت حرکت میکنم.
الگوبرداری از افرادی صورت میگیره که زبان و عملشون یکی باشه. متعهد و پایبند باشن.
درک صحیحی از این دو نداشتم تا چند روز پیش که فایلی گوش دادم (برای چندمین بار- ولی اینبار کاملا متفاوت شنیدم) از استاد که میگفتن تقلید نمیکنن از هیچکسی مخصوصا تو ارتباط با خدا…
ارتباط هر کس با خدا، ویژه ی اون شخص هست و تقلید کردنی نیست.
به قول رضا مارمولک: به تعداد آدمهای جهان راه هست واسه ارتباط با خدا.
و جرقه ای زده شد تو قلبم که یعنی چی؟
اصولا چرا تقلید مطرح شده؟
و بعد اگه مرجع تقلید گذاشتن و میگن باید تقلید کرد، پس چرا تو بعضی امور نظراتشون متفاوته از هم؟
مگه چیزی که اصل باشه، تغییر پذیره؟
اگه اصل نیست و تغییر پذیر پس چرا باید تقلید کنم؟
خودم انتخاب میکنم.
دقیقا مثالِ وضو با لاک یا ناخنِ کاشت میاد بالا برام، که بعضی ها تایید و بعضی ها رد میکنن…
حسم میگه: خدا، خدای آسانی هاست.
هر چی آسون تر، شیرین تر، ساده تر، خودمونی تر، خالص تر، پاک تر، دور از حاشیه و فرع و شاخه و برگ، بهتر و بهتر و بهتر.
خب اصل رو که قرآن بهش اشاره میکنه، باید چشم گفت و انجام داد چون کلامِ مستقیمِ خداونده و قلبی که با نور خدا عجین شده باشه لاجرم میره سراغِ اصل بدون هیچ اجبار و اصراری.
مابقی هم که به انتخابِ خودمونه…
حتی حس کردم ما اصل و قوانین خدا رو هم داریم سلیقه ای انجام میدیم، مگه اینکه به درک برسیم و قوانینِ بدونِ تعییر خداوند رو درست انجام بدیم.
بعد چطوری میشه که میگن باید تقلید کنید؟
میدونی به چی فکر کردم؟
اینکه خودِ خدا، با اون قدرت و عظمت و شکوهش، میگه انسان به تو اختیار دادم تا خودت زندگیتو انتخاب کنی.
من بهت میگم راه کدومه، چاه کدومه، اما مهم تصمیم و انتخابِ خودته، چون تو با همین انتخاب ها و تصمیم گیری هاته که میتونی رشد کنی یا سقوط کنی.
انتخاب دستِ خودته.
پس چطوریه که انسان، که در برابرِ خدا هیچِ هیچِ هیچه، میاد میگه انسان ها باید تقلید کنن و جزوِ دینشون هست وگرنه دینشون کامل نیست و …؟
من میپذیرم سمانه ناآگاهه نسبت به خیلی امور…
ولی راهِ آگاهی و رشد از تقلید نمیگذره…
از درک میگذره…
من باید ببینم، بشنوم، تصمیم بگیرم با فکرِ خودم، به نتیجه برسم چی درسته، به نفعم هست، و با درکم الگوبرداری کنم از یه رفتارِ صحیح، یه طرزِ فکرِ صحیح و تو زندگیِ خودمم پیاده اش کنم.
فکر میکنم خداوند اطاعتِ کورکورانه ما موردِ پسندش نباشه.
وگرنه فرقِ انسان و حیوان چیه؟
انسان باید از قدرت فکر که خدا در اختیارش گذاشته استفاده کنه و خودش با خودش به نتیجه برسه، هر چی هست حاصلِ تفکر خودش باشه، حتما که در مسیر ما جهل هم داریم، اما وقتی خودمو میسپارم به خدا که خودت هدایتم کن به راه راست، راه کسانیکه به اونها نعمت دادی، نه غضب شدگان و نه گمراهان، قلبم آسوده میشه که تو چترِ حفاطتیش هستم و بهم میگه، حتی اگه آزمون و خطا هم کنم ایرادی نداره چون دستم تو دستشه.
این بده که نفهمم چرا و بگم چشم.
استاد به خودِ خدا هم چشم و گوش بسته چشم نگفته، مثل ابراهیمِ نبی، که اونم از اول یکتاپرست نبوده که…
ماه و خورشید رو ستایش کرده و گذشته و گدشته تا بهش اثبات شده، درک کرده که یکتاپرست شده.
استاد قرآن رو خونده، شونصد مدله بررسی اش کرده و به حقانیتش پی برده و وارد مدار توحید شده…
اگه قرار بود دینداری و توحید، با اجبار جواب بده، استاد که تو قم زندگی کرده، یه شهر سوپر مذهبی و داخلِ خانواده ای که دو طرف سوپر مذهبی بودن…
پس چی شده استاد رسیده به مرحله ی پرت کردن قرآن توی اب، بعد ندایی افتاده به قلبش که بخون بعد بنداز تو آب…
و اون شده اغازِ راهِ عاشقیِ استاد با خدا…
توحید باید کسب بشه.
ژنتیک و ارثی نیست.
از خانواده،جامعه، تربیت و مدرسه منتقل نمیشه لزوما به آدم…
خودِ من اگه قرار بود تقلید روم جواب بده، چطور تا دوران نوجوانی به تبعیت از خانواده ی مذهبی که توش بزرگ شدم، نماز میخوندم و از نوجوانی به بعد بوس بوس خداحافظ؟
اگه تقلید جواب میداد من همچنان روی اون تربیتی مذهبی و اَعمال مذهبی باید میموندم…
چرا نموندم، چون از تو خالی بودم، نمیدونستم چرا و انجامش میدادم، هنوزم نمیدونم و نرفتم سراغش، درکش نکردم…
البته گاهی حس خوب گرفتم از نماز، اما نه وقتایی که گفتن تکلیفه، وگرنه مجازات میشم.
فقط وقتایی که قلبم متصل شده به خدا از طریق نماز لذت بردم، مثلا نماز مغرب و عشاء شبِ جمعه تو صحن امام رضا ع که دعای کمیل هم خونده میشد و بارون قشنگی شروع به بارش کرد…
مگه یادم میره اون لحظه رو؟
مگه یادم میره اذانِ زیبایی رو که یه شب از صحن حرم امام رضا ع شنیدم؟؟؟
نه یادم نمیره، انقدر که چسبید بهم….
یا اون روزی که سال ها پیش، تنهایی برای اولین بار رفتم تجریش، امامزاده صالح، گفتگو کردم با خدا…
خب من با مفهومِ ثواب به روایتِ مذهبی، دیگه کاری ندارم.
برای من یعنی حسِ خوب، حالِ خوب، هر کاری که حس خوب خلق کنه واسه خودم و بقیه از دیدِ من پیش خداوند پاداش داره، چون میگه این بنده ام حواسش هست از زندگیش لذت ببره و به دیگران هم طعم لذت رو بده، پس منم لذت بیشتر و بیشتر بهش میدم…
همین دنیا هم میده.
اصلا لازم نیست صبر کنم تا جهانِ باقی بده. اونور محفوظه اینجا هم که محفوظه.
و اما سمانه:
من راه های جذابی واسه عشق و عاشقی با خدا پیدا کردم که خیلی بهم مزه میده، چون مالِ خودمن، از درون خودم جوشیده، هیچکی نمیتونه ازم بگیرتشون، چون خدا خودش کمکم کرده پیداشون کنم جاشون سفته.
شاید یه روزی نگاهم به نماز عوض شه، قلبی شه، اونروز با عشق نماز میخونم نه تکلیف…
خدایی که به نماز من نیاز نداره چرا باید زورکی و فرمالیته کاری انجام بدم که به سبک شدنِ قلب و روحم و نزدیکی به خدا، تاثیری نداره.
خب درک و حسم میگه:
سمانه جون تو بیا سمتِ خدا.
سپاس گزارش باش.
به یادش باش هر لحظه هر طور که خودت بلدی.
مابقی اش حله.
سختش نکن.
اتفاقا باید به اسانیِ هر چه تمام تر بپری تو بغلِ خدا.
کاملا رها، مشتاق، آزاد و دور از وابستگی به هر چیزی …
فعلا که درکم اینارو میگه.
امیدوارم خدا خودش هدایتم کنه با نورِ خودش.
من احترام میذارم به باورهای دیگران.
من احترام میذارم به باورهای خودم.
تحسین میکنم خودم و همه ی آدم هایی که با روشِ خودشون عبادت میکنن خدا رو، عشق و عاشقی میکنن با خدا، و راهِ عشق ورزیدن با خدا رو نمیبندند برای خودشون چون بهشون گفتن فقط راه ارتباط با خدا یه سری چیزاست…
فهیمه جانم، مرسی که برام نوشتی و با کامنتت بهم انگیزه دادی بنویسم.
ماچ به روی ماهت، به روحِ زیبات، به قلبِ نازنینت، به جسمِ ارزشمندت.
همگی مون در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم هر لحظه.
خدایِ نازنینم، شکرت که حضور داری تو تمامِ لحظاتم.
سلام به سمانه عزیز ودوست داشتنی
دلم گفت از این کامنت تپلت به 5ستاره اکتفا نکنم وبرات بنویسم واین انرژی که گرفتم بهت برگردونم اگر کنارم بودی محکم در آغوش میگرفتم وروی چو ماهت رو بوس باران میکردم تا متوجه بشی چه انرژی وحال خوبی گرفتم سمانه عزیزم از این کامنت زیبا، درست ودقیق من جوابم رو از خداوند گرفتم عزیزدلم سمانه قشنگم در مورد نماز گفتی درست خدا نیاز به نماز ما نداره واین باورهای اشتباهی است که از بچه گی تو ذهن ما فرو کردند
میدونی سمانه عزیز آنقدری که حس وحال قشنگ از حرف زدن با معبودم میگیرم از نماز خواندنی که تکلیفم باشه نمیگرم ولی بقول خودت بعضی نمازخواندنها که برای آرامش روح وارتباط با معبود باشه خیلی حال میده ودرست مثل آن لحظه ای که اشاره کردی در صحن حرم امام رضا زیر باران با آن کامنتت من خودموخدای خودم را تصور کردم واشک ریختم صمیمانه سپاسگزار وجودتم بخاطر یادآوری این حس بی نظیر
نکاتی که در خصوص تقلید والگوبرداری گفتی چقدر من رو آرام کرد ومطمئن شدم مسیرم درسته سمانه جانم از وقتی یادم میاد اسم مرجع تقلید شنیدم ذهنم بهش مقاومت داشت ووقتی باسایت واستاد آشنا شدم دردوره قانون آفرینش استاد اشاره کرد که خدا میگه من از رگ گردن به تو نزدیکترم هرچند از قبل از همان بچه گی بارها وبارها شنیده بودیم ولی کلیشه ای بود درک نکرده بودم تا با استاد آشنا شدم به تمام معنا حس کردم این نزدیکی را ، پس من فهیمه که خدا در قلبم جا داره که هرلحظه وجودش رو حس میکنم وجواب درخواست هام را با دستهای خودش به من میرسونه چه نیاز به مرجع تقلید که هیچ کدوم از آنها در یه مورد خاص یه نظرمشابه ندارند حتی هیچ وقت کنجکاو نشدم ببینم چی میگن چون همیشه چیزی که دلم میگفت درسته انجام میدادم آن موقعه ها با قانون آشنا نبودم که خداوند مرا آسان کرده برا آسانی ها ولی یه چیزی تو وجودم مانع از این میشد که دنبال رو بی چون وچرا یه شخص باشم درست اشاره کردی اصل رو خدا در قرآن به ماگفته فرعیات هم میشه هرآنچه که فکر کردن ویاعمل کردن به آن به من احساس خوب وعالی میده
تحسین میکنم خودم وسمانه عزیز دلم و همه ی آدم هایی که با روشِ خودشون عبادت میکنن خدا رو، عشق و عاشقی میکنن با خدا، و راهِ عشق ورزیدن با خدا رو نمیبندند برای خودشون چون بهشون گفتن فقط راه ارتباط با خدا یسری چیزاست …..
سمانه جدیدا یه چیزی کشف کردم از اینکه زمان بیشتری این روزا تو سایتم وکامنتها رو میخونم میبینم هر کدام از ماها که جدا شده از آحاد جامعه ایم یه کششی در درونمون بوده برا بهتر شدن برا به اصل خود نزدیک شدن برای شناخت بیشتر خودمون وخدا ،درسته خیلی ها در ظاهر برای کسب ثروت وارد سایت شدند ولی این فقط ظاهر قضیه هست حتی خود استاد از یه جایی به بعد فهمید همه چیز توحیده اگر به یگانگی اِلله باور داشته باشی وقدرت رو بدی به او وبنده گیش کنی به هرآنچه که میخوای میرسی وهمه ما داریم بسته به مداری که در آن قرار داریم به درک این امر میرسیم
ممنون سمانه عزیزم که برام نوشتی کامنتت در بهترین زمان با بهترین پاسخ از معبودم از یگانه فرمانروای عالم هستی دریافت کردم
سمانه دوست داشتنی بهترین بهترینها را برات خواستارم عزیزدلم
روی چون ماهت رو میبوسم
یا حق عزیز دلم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیز و خوش استایلم
مریم عزیزم که زحمت ضبط این فایلها رو میکشن
و همه دوستان عزیزم
سری اول این فایل رو گوش دادم،بعد انیمیشن رو دانلود کردم و تماشا کردم
و دوباره که فایل رو گوش دادم و حرفهای استاد رو شنیدم هم تیکه های انیمیشن از ذهنم رد میشد هم اینکه اون جاهایی که توی زندگیم اون رفتارها رو داشتم یادم میومد
.
.
استاد عزیزم این فایل برای منی که خودم رو فرد ترسویی میدونم شبیه یه گنجینه س
چه کسی میتونه جز شما از یه انیمیشن همچین نکته هایی رو در بیاره؟
استاد اون قسمتی که نقشه برای هر کدومشون یه مسیر ی رو مشخص میکرد
اونجا خودمو یادم اومد که قبل اینکه با شما آشنا بشم
زندگی برام بسیاررر رنج آور بود
اما الان به لطف خدای مهربان و آموزشهای شما استاد عزیزم
با کنترل ذهن و سپاسگزاری زندگی برام لذت بخش شده
.
.
اینکه زندگی چه رویی نشون میده به شما،فقط برمیگرده به خودتون،فقط بر میگرده درون،فقط برمیگرده به باورها،
اگر خوش بینی اگر سپاسگزاری اگر دنبال زیبایی ها هستی
جهان زیبایی ها رو بهت نشون میده
اگر دنبال ایراد پیدا کردنی اگر بدترین سناریو ممکن رو در ذهنت مرور میکنی اگر همیشه ناسپاسی،اگر همیشه غر میزنی،اگر احساس بی لیاقتی میکنی جهان هم مسیر سختشو بهت نشون میده
این حرفا رو که باید با طلا باید نوشت،شما تو همه فایلهاتون به شکل های مختلف میگین اما من بازم یه جاهایی فراموش میکنم و جهان هم با عدالت تمام مسیر سخت رو سر راهم قرار میده
.
.
اون قسمتی که درباره شجاعت خودتون در برابر سگها صحبت میکردین خیلی برام جذاب بود
وقتی میترسیم جهان بوش رو احساس میکنه
چقدر این جمله برام تلنگر بزرگی بود
اگر نترسی جهان بهت تعظیم میکنه
اگر بترسی همه دنبالتن
.
.
ندیدن نعمت ها و بیاد آوردنش وقتی بقیه دارن از اون چیزی که تو داری و اونا آرزوشونه حرف میزنن
چقدر اون لحظه من خجالت میکشم از ناشکریهایی که تو زندگیم کردم
.
.
سعی کنیم وقتی اتفاقات ناجالبه امیدمون رو از دست ندیم و وقتی اتفاقات خیلی جالب پیش میره ایمانمون رو حفظ کنیم،فروتنی مون رو حفظ کنیم،وسعی کنیم بجای اینکه آرزوی دور و درازی داشته باشیم،از لحظه مون لذت ببریم،از آدمایی که کنارمون هستن،از زیباییهایی که اطرافمون هس
.
.
حرفهای مریم جان در مورد توحید عالی بود
خداوندا من هیچی نیستم و هرچه که هستم تو به من دادی
چه باور قشنگی رو آخر فایل گفتین
کسی که ایمان داره کسی که خداوند رو پشتیبان داره از هیچ چیزی نمیترسه از هیچ کس نمیترسه
بی نهایت از خداوند سپاسگزارم که در مدار شنیدن این حرفها بودم
سپاسگزارم از شما برای تهیه این فایل…
سلام به استاد عزیزم چقدر خوشحالم مجدد برای شما پیام میزارم.
وای خدای من چقدر برام جالب بود !
من در گذشته این انیمیشنو با این دید و تحلیل، نگاه کردم
و وقتی دیدم شما این انیمیشنو تحلیل کردید و گذاشتید روی سایت،دنیایی از شور و شعف به زندگیم اومد،احساس کردم خیلی دید و فرکانسم بهتون نزدیکه
به خودم بالیدم و عمیقا خوشحال شدم.
وای خدایا شکرت.
توی این انیمیشن لحظه ای که سگ ساده دل در مورد زندگیش و گذشته بدش با نهایت شیرینی و زیبایی صحبت کرد،بغض گلومو گرفت و احساس نفرت پیدا کردم ،احساس کردم اگر من توی این موقعیت باشم هنوز خیلی ضعیفم و عصبانی میشم،و به نوعی پاشنه آشیلمه
خیلی دوست دارم دوستان توی برطرف کردن این ضعفم منو راهنمایی کنن
استاد اون لحظه که بخش انتخاب مسیر رسیدن سه شخصیتو به هدف تحلیل کردید، مو به تنم سیخ شد و چقققققدر خوشحال شدم که دقیقا برداشت من از فیلم بود.
استاد خیییییییییلی دوست دارم تحلیل و بررسی انیمیشن زیبای “به پیش “ساخته کمپانی بینظیر والت دیزنی رو از زبون دلنشین و نافذ شما بشنوم.
قطعاااا برای من ،دوستان و حتی خود شما جذاب خواهد بود.
والت دیزنی با سرگرم کردن کلی آموزش بینظیر میده
و تا الان “به پیش”برای من آموزنده ترین بوده.
به نام خالقی که مرا خالق زندگی خود آفرید
سومین کامنت
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی پر نشاطم
به قول دیالوگ فیلم جنگجوی درون
گاهی نیازه برای عاقل شدن عقلت را از دست بدی
چقدر این جمله اش را دوست داشتم چقدر از لطف و محبت الله دارم دیوانه میشم
و چون میدونم اعضای این خانواده بهتر حرفام را درک میکنند بر این شدم که اینجا احساس خوبم را به اشتراک بزارم
و اما بعد….
عارفه داستان من چند روزی بود تو تمرین کد نویسیش از خدا میخواست تجربه یک مسافرت تنهایی را داشته باشه و چمن روز بعدش راهی سفر یک روزه به قم شد
من تو اون سفر خیلی دوست داشتم برای خودم باشم و تنهایی رفتم و فکر میکردم تا صبح تو حرم هستیم ولی تو مسیر فهمیدم شب بر میگردیم و خانمی که باعث شده بود من با این کاروان آشنا بشم به خاطر محبتت زیادش میخواین من تنهایی را احساس نکنم همه جا با من بود
منم سعی میکردم در لحظه خوش باشم ولی بی تعارف اون سفری که دوست داشتم یه چند ساعتی برای خودم خلوت کنم نشد
بی خیلی از اون آقای مسنی که کاروان قم و جمکران را میبرد لذت میبردم وهم تو دلم هم به بقیه از حسن هاشون میگفتم
حتی به خانم بغل دستم گفتم چه آقا خوش انرژی هستند کاش مشهد هم میبردند و در جواب بهم گفت ایشون چند ساله فقط قم و جمکران میبرند هر هفته
تا گذشت و تو اون هفته دیدم همون خانم تو گروهش اعلام کرده که کاروان فلان مشهد میبره اونم با یک قیمت مناسب. من خوشحال شدم ولی نجوا ها و ترس ها اومد سراغم حالا چند روز نیستی بچه ها چی؟ کلاسشون چی؟ بهونه گیری هاش چی؟ مهدیس بفهمه با گریه هاش نمیزاره تو بری و……
ولی حتی به همسرم گفتم به خود آقاهه زنگ بزنید ببینیم چطوریه(تو پرانتز اینا را هم بگم که من همیشه وقتی تور هارا میدیم که با غذا و… هست میگفتم خب من که با دوره سلامتی هر چیزی نمیتونم بخورم و الکی باید پول غذا بدم کاش میشد این قسمتش حذف بشم من خودم برلی خودم یه کاری میکردم)
همسرم زنگ زد به اون آقا و باعث شد بفهمیم که بدون وعده های غذاست (الله اکبر)
ولی باز با نق هایی که مهدیس و گاهی هم عرفان و اینکه هی باباشون تایمی هم که هست باهاشون روابط خوبی نداره و هی بچه ها میگفتند مارا با بابا تنها نزارید منو منصرف میکرد
تا وقتی که اعلام کردن ظرفیت تکمیل
و کنار این ماجرا ها همون موقع مربی پلاتسم گفت من چند روز نیستم و میخوام برم مشهد و بدون بچه هام و زنونه میخوام برم
تو دلم تحسین کردم و احساس خوبی گرفتم به قول استاد وقتی از مدل خواستتون که میبینید یکی بهش رسیده احساس خوب بگیرید و بگم خود این یک نشونه است
خلاصه تا دیروز بعدازظهر فهمیدم 6نفر کنسل کردند وقتی به نشانه امروز من تو گروه سر زدم که دلم آروم بگیره و بتونم تصمیم بگیرم فایلی از زندوی در بهشت اومد که در قفس اردک ها را باز کردند و خانم شایسته گفتند اینا روز اولی هست مه میخواند بیاند بیرون
به خودم گفتم عارفه بچه های توهم یک روز اول باید داشته باشند شاید اصلا حضور تو باعث میشه اینا بیشتر هی دنیال گیر دادن بیشتر به هم باشند و هی بعدش بگم ماااماااننن یه جیزی به عرفان بگید
مامان یه جیزی به مهدیس بگید و وقتی زنگ زدم به همسرم گفت برو من قول میدم به بچه ها چشم خوره نرم که نترسند وکلی خوشحال شدم و زنگ زدم به اون آقا
گفت یه چند نفر گفتند پول میریزند فردا زنگ بزن اگه نریختن تو بریز گفتم چشم
و دل بچه هام هم نرم شد و دیگه از اون بهانه ها نگرفتند و فقط گفتند مامان برای ما هم سوغاتی بیارید
و همین که آقا گفت از در باب الرضا میرید. تو دلم ذوق کردم چون همیشه عاشق خیابان امام رضا هستم چون تو خیابون حرم پیداست
و فردا سه شنبه ساعت یک قرار حرکت کنیم بریم حرم حضرت معصومه جمکران و بعد 10شب به سمت مشهد مقدس
میبینید چه خوشگل خدا پلنش را چید اگه من اون جمکران را نرفته بودم با این کاروان و اون آقای مهربون اصلا آشنا نشده بودم
خدا میدونه تو این سفر قراره من چقدر تجربه کسب کنم چقدر به خدا نزدیک بشم
خدا میدونه چقدر با افراد خوبی آشنا میشم
خدا میدونه چقدر برای بچه هام این دوری باعث رشدشون میشه
خدا میدونه چقدر در بهترین زمان در بهترین مکان قرار میگیرم
خدا میدونه برام چه سوپرایز هایی در نظر گرفته وای خدای من چقدر خوشحالم
شاید به ظاهر برای یک سری ها جذاب نباشه
سفر با اتوبوس
بدون وعده های غذایی
و
ولی همه پلن ها خوشگل برای خواسته های من چیده شده و نظر هیچ کسی برام مهم نیست و و سط اتاق یه لحظه خشکم زد و داشتم فکر میکردم چطور انقدر خوشگل همه چیز چیده شده و افتادم به سجده و بهش گفتم
حمد سپاس واقعا مخصوص قدرتمند ترینه جهانه
بهم بگو که قدرتمند تر از تو من میم سجده اونا میکنم. کسی را پیدا نمی کنم قوی و مهربون و تواناتر از تو
چقدر دوست دارم این رفاقت با خدارا
خدایا عاشقتم آرام جانم
سلام به عارفه جانِ نازنینم.
بَه بَه نوشِ جونت باشه هدیه های خدا.
هم سفر جمکران، هم مشهد مقدس.
چیدمان و زمان بندیِ خدا شگفت انگیزه، ما رو به خواسته مون میرسونه از قشنگترین مسیر…
احتمالا الان که من دارم مینویسم تازه رسیده باشی.
حسابی بهت خوش بگذره عزیزم.
امیدوارم اون خلوتی که خودت دلت میخواد فراهم شه برات.
منم از همینجا سلامِ خودمو روانه میکنم به امام رضا جان.
این سفر مطابق خواسته های تو چیده شده و همین تبدیلش میکنه به بهترین سفر.
خیلی بهت خوش بگذره.
چقدر شیرینه مزه ی رفاقت با خدا.
نوشِ جون تو و همه مون این شیرینی.
در محضرِ خدا همه چیز شفاف، روشن، امن و زیباست
الهی شکرت برای همه چیز
سلام سمانه عزیزم
وای سمانه نمیدونی چقدر عشق میکنم از این رفاقت
از اینکه سوار اتوبوس بشی و مسئول کاروان شخصا بهت زنگ بزنه و بگم شما کجائی و وقتی گفتم سوار اتوبوس خیالش راحت شد و ولی همون مسئول کاروان وقتی خانمی دیر کرده بود و خانمه میگفت شما به من زنگ میزنید که رفتید جلو تر داد کشید و گفت مسئول نیستم به کسی زنگ بزنم
ازاینکه از شخصی که خیلی وقته این حاج آقا میشناسه گفتم تاحالا ایشون غیر از قم مشهد برده بودند گفت نه اولین باره و من وجودم عشق شد چون دو هفته پیش وقتی برای اولین بار باهاشون راهی قم شدم گفتم کاش این آقا مشهد هم میبرد
والان اجابت شد
هم صندلی اتوبوست بین تمام آدم ها بشه دختر خانمی که یکسال با خودت تفاوت سنی داره و هر دو در یک ماه و تفادت بک روز به دنیا اومده باشیم و ملی کنار هم احساس خوب داشته باشیم
دخترم تو جاده زنگ زد و گفت مامان داره اصفهان بارون میاد و دلیجان هم جاده ها خیس بود و من برای این بارندگی داشتم خداراشکر میکردم و وقتی رسیدیم قم دیدم خاک تو هواست و به دوستم گفتم کلش به نم بارون هم اینجا بزنه خاک هارا ببره همون موقع مسئول کاروان با کسی که تو جمکران بود تماس داشت و بهش گفت اینجا داره بارون میاد
وای خدای من آخه من چطوری شکر بگم
اینکه تو صف چایی حصورت بودیم که خیلی طولانی به نظر میرسید و هی آخر صف مشخص نبود و به دوستم گفتم ما در بهترین مکان تو صف قرار میگیریم و دقیقا پشت یک خانم مشهدی خونگرم قرار گرفتیم و آنقدر خوش برخورد بود که اصلا نفهمیدیم چطور رسیدیم به جایی که چایی بهمون دادند و بعد داشتیم با دوستم در مورد ویژگی مثبت خانم صحبت میکردیم و چند دقیقه بعد دیدیم همون خانم داره لیوان های چایی را هم جمع میکنه و چقدر به خودش گفتیم که از انرژی خوبتون داشتیم صحبت میکردیم
اصلا نمیدونم از کجاش بگم از کدوم حس خوبش بگم
دقیقا دوستم زینب خودش اعتراف کرد گفت من آنقدر مشهد اومده بود امام رصا برام سنگ تمام گذاشته بود ولی انگار اینبار یه جور دیگه است
خدایا عشقی
زبونم ابتر برای تشکر
فقط میدونم خیلی عشقه
سمانه جان کامنتت را بعد از نماز مغرب و عشا وسط صحن امام رضا خوندم با اون نسیم ملایم و هواپیما هایی که گاها از بالای سرت میگذشت و اون حال هوای فوقالعاده حرم بدون حسابی یادت کردم عزیزم
سلام و ماچ فراوان به عارفه جانم، به بانویِ نکات زیبا و مثبت.
برای اولین بار، امروز تو پیاده روی، کامنت خوندم، پاسخِ شما رو و دلم قنج رفت برای خودت و حس و حالت.
نوشِ جونت ثانیه به ثانیه اش.
البته که خودمم هوس کردم سفر مشهد رو…
چقدر ذوق کردم برام نوشتی از سفرت، از تجربه هات، از حس های خوبت، از لحظه های نابی که خلق کردی برای خودت به واسطه ی افکار و اعمالت …
نوشِ جونت باشه این سفر و تمام تجربه ها و لذت هاش…
میدونی همین الان یهو یاد چی افتادم؟
یاد اون شب که با مهدیس جان رفتین ایستگاه صلواتی نذری دریافت کردین، چای اومد سر راهت، نوشابه و قورمه سبزی اومد تو مسیرتون و…
منظورم فقط خوراکی نیستااااا…
بخشی از زندگی خوراکی هست…
بیشتر توجه میکنم به اینکه به خواسته تون رسیدین به شیرینی و راحتی …
همین فرمول تو سفرت هم داره جلو میره.
نوش جونت.
حسابی لذت و شادی و هیجان و حس خوب بیاد تو سراسرِ زندگیت.
مرسی که تو صحن به یادم بودی…
میدونی عارفه جان، من عاشق صحن های حرم امام رضا ع هستم، برام یه حسِ دیگه داره، نماز جماعت تو صحن ها و داخل حرم یه انرژیِ خاصی داره…
پارسال، حوالیِ شهریور با همسرم رفتیم مشهد…
یه روز یه ناخواسته داشتم و چون با کنترل ذهن آشنا نبودم خیلی اذیت شدم، افکار مسموم بیچاره ام کردن تو سفر…
تا اینکه گفتم بریم حرم…
من رفتم قسمت زنانه
همسرم مردانه…
زیاد هم جلو نرفتم که کلی برم صحن های مختلف یا داخل حرم…
همون اولین جایی که بود نشستم و حال بدی داشتم و اشکم روانه بود…
دلم نه خوندن زیارت نامه میخواست نه هیچ دعایی که بخونم…
دلم نماز هم نمیخواست…
اما خدا منو به روشِ خودم آرومم کرد.
چطوری؟
کاغذ اوریگامی تو کیفم بود، کاغذهامو درآوردم بدون توجه به دیگران شروع کردم به تا زدنِ دُرنا، که بینِ ما اوریگامیست ها نمادِ صلح و دوستی و مهربانیه.
داستانِ زیبایی داره، اگه سرچ کنین داستان درنا و سودوکو میاد که قضیه اش چیه…
خلاصه چند تا درنا تا زدم و اشکهام میومدن همینطوری…
بعد از مدتی آروم شدم…
الان میگم من اون موقع با تا زدن اوریگامیِ دُرنا در حالِ عبادت بودم…
چون قلبم خالی شد از غم، از خشم، از ناراحتی، از کدورت…
خدایا شکرت
چی بودم چی شدم
از فضلِ خودته، اعتبارش از خودته، مرسی خدای عزیزِ دلم.
چند تا درنا هم همونجا هدیه دادم و بهتر و بهتر شدم…
این شد یه سبکِ جدید برای زیارت های من، مدلِ سمانه اینه:
گاهی با نماز عشق میکنه تو حرم امام رضا ع
گاهی با نگاه کردن به محیط و آدما
گاهی اوریگامی
و ….
قلبت سرشار از شادی و آسودگی بشه هر لحظه عارفه جانم.
مرسی که حسهای خوبت رو با همه ی ما به اشتراک گذاشتی.
مرسی از کامنتِ دلبرت، هدیه ات رسید دستم، مرسی عزیزم.
ان شاالله خلوتِ مطلوبت با خدا، واست فراهم شه عارفه جانم در بهترین زمان و بهترین مکان.
الهی شکرت برای عارفه جان و همه ی اعضای خانواده ی نازنینم در این سایت
سلام سمانه جانم
کامنت پر احساست وقتی به دستم رسید که دو روزی میشه از مشهد برگشتم و دوقلوهام را با یک تور دو روزه راهی شدیم به اطراف اصفهان
ولی دوستان دارم از داستان همین امروز که جرا الان من توی یک پارک کوهستانی نشستم و جایی که میخواستیم برین نرفتم و گوشه ای از اتفاقات خوب مشهد و قدرت فرکانس و درس های استاد که آدم تو دل زندگیش به عینه میبینه صحبت کنم
اول از مشهد بگم برات
یه روز از صف چایی برات گفتم بزار الان از صف شربت حضرت برات بگم
اون لحظه ای که رفتیم با همسفریم شربت گرفتیم و خوردیم و بهش گفتم من باز دلم میخواد تو جی گفت نه من نمیخوام
اومد لیوان هارا گذاستم جایی که جمع میکردند و یه ندایی گفت نمیخواد تو صف بایستی بزار یکم زمان بگذره و کلا هم یک لیوان دیگه دلم میخواست چون قبلش دوتا لیوان برداشته بودم خخخخ
و اومدم نشستم به 30ثانیه نکشید یه خانم هم سن و سال خودم یک لیوان شربت بهم تعارف کرد گفتم خودتون بخورید گفت نه زیاده
گفتم به دوستم الله اکبر چه همون یه دونه که من میخواستم چرا به تو تعارف نکرد و به من کرد من. مه نه پیر بودم نه بچه سال این همه آدم دورش بودند برلی اینکه بهشون تعارف کنه
نمیدونی سمانه جان شربت را میخوردم وجود پر از عشق بود و هیجان سرم را گذاشتم روی پاهام هنبن نور که دم پله نشسته بود و از سر شوق گریه می کردم و میگفتم خدایا تو کی هستی که وقتی آدم بهت وصل میشه انقدر همه جیز روان و دلنشینه که یهو دوستم بهم زد که یعنی لیوان خالیت را بده اومدند لیوان هارا جمع کنند یعنی حتی برای لیوان بردن هم من از جام بلند نشدم
سرم را گذاشتم رو شونه دوستم و اشکم بیشتر از قبل سرازیر شد گفتم چطور خدا داره خوشگل میزبانی میکنه داره منو شرمنده خودش میکنه
مورد بعدی ::
روز آخر قرار بود ظهر راه بیفتیم بعد ناهار و هی گفتند نماز جماعت کسی نمونه که دیر نشه (تو پرانتز بگم که من نماز ظهر ها چون چشمم به آفتاب خیلی درد میگیره حتی با عینک نمیرفتم و مغرب میرفتم تا نماز صبح) و همین جور گوشی دستم بود که یک حس قوی گفت پاشو پاشو نمازت را برو حرم بخون من سریع پاشدم و رفتم حرم
تو رواق امام خمینی به خدا گفتم خداجونم اینکه منو کشوندی اینجا دوتا حالا داره
یا اینجا برام یک سورپرایزی در نظر گرفتی یا اینکه تو اون خونه که بودم قراره یه اتفاقی بیفته که قراره من اونجا نباشم و حتما خیره
خلاصه اومدم خونه
دوستم گفت عااارفههه نبودی یک دعوای بین خانم ها شد
گفتم واااااقعا؟؟؟؟ اینجا بود که به جوابم رسیدم خدا مرا از مدار بد جدا کرده بود در صورتی که هیچ بحثی بین خانم ها نبود
اومد برام تعریف کنه گفتم تعریف نکن گفت چرا گفتم اگه قرار بود من بدونم و درگیر بشم خدا منو نمیشوند تو حرم که نباشم اینجا
باورت نمیشه چقدر شکر خدا را کردم
و مثال های زیادی که میدیم تو همبن اتوبوس که هم سفر بودیم ولی همه یک جور براشون اتفاقا خوب یا بد رقم نمیخورد هرکسی با فرکانسش دریافت میکرد اون چیزی که باید
و اما امروز
در راه حرکت هنوز از اصفهان نزده بودیم بیرون که آقای راننده گفتم نمبدونم کجای ماشین مشکل پیدا کرده یه یک ربع تحمل کنید که درست بشه
بماند که خانم هی میگفتند بابد از قبل چک میکردی و… من میگفتم حتما خیره و قرار نیست ما تو این زمان تو جاده باشیم
و تو دلم بسم الله الرحمن الرحیم میگفتم چون گشایش هر در بسته است
تا اینکه دیدم استارت زد و راه افتادیم
تو مسیر نزدیک های نجف آباد اصفهان یهو شنیدیم زیر ماشین صدا کرد سریع زد کنار
و رفت نگاه کرد اومد گفت جیزی که دارم میبینم تو 30سال رانندگی تو بیابون ندیده بودم
سمانه فکر میکنی چی شده بود؟
باک مینی بوس ول شده بود پایین فکر کن چقدر خدا رحمون کرد خانم که تور را آورده بود میگفت دیگه جایز نیست ادامه بدیم با اسنپ برگردیم رانند گفت من پول اسنپ ندارم بدم برگردید بشینید رو این چمن ها تا درست بشه خودم برگردونمتون
خلاصه ما پیاده شدیم فکر کن وقتی پیاده شدم چی دیدم؟
نوشته پارک کوهستانی نجف آباد (جایی که هر بار از جلوش رد میشدیم بریم جایی به همسرم میگفتم یه بار بیایم اینجا. میگفتند حالا که داریم میریم جای دیگه
خلاصه زنگ زدم همسرم گفتم اینجوری شده و منو بچه ها بر نمی گردیم و اینجا تفریح میکنیم شماهم بیمار شدید عصر بیاین دنبالمون و هی به خانم ها میگفتم ببینید خداراشکر جایی خراب شد که تو بیابون نیست و جای نشستن داره
القصه یکی از دست علی خدا اومد کمک ماشین درست شد
و اونا خواستند راه باز ادامه بدند ولی من با توجه به نشانه ها فهمیدم این مسیر را نباید ادامه بدم
و خیریت این مسیر صحبت کردن خانم آقای راننده با من بود که گفت من افسردگی گرفتم و دویت دارم مثل شما مثبت فکر کنم گفتم سایت استاد عباس منش زندوی منو زیر رو کرد و تازه خدای خوشگل خودم را اونجا پیدا کردم و چقدر ذوق کرد وقتی این حرفا شنید
و الان من و بچه هام تو پارک هستیم و دارند با فواره هایی که چمن هارا آب میدند بازی میکنند و ملی خوشحالیم
بازهم مثل همیشه
بهترین هارا برات آرزو میکنم
سمانه جان این کامنت در ادامه کامنت قبلیه که انقدر مبحوط قدرت الله هستم که گفتم بیام باهات به اشتراک بزارم
بهت گفتم مینی بوس خراب شد و بقیه خانم ها رفتند و منو بچه ها تو پارک کوهستانی موندیم
چند دقیقه پیش مسئول تور زنگم زد گفت چه خبر خوبی
گفتم بله عالیم شما چه خبر چه کردید
گفت هی گفتی خدا داره بهمون میفهمونه از ابن جلوتر نرید گفتم خب
گفت 200متر جلوتر دیدیم چه بوی بنزینی داره میاد و نگه داشت نگاه کرد دید داره از باک بنزین. بنزین میره
و از همونجا با چه دردسری اسنپ گرفتیم و اومدیم خونه و الان خونم و با خانم ها گفتم هی خانم نصر گفت بیاین همبن جا خوش باشید تو دل طبیعت و… ولی هی خواستید برید
بهشون گفتم دوقلوهام که آب بازیشون را کردند و لباساشون هم عوض کردند و یک نسیم خنکی هم میاد
گفت کار درست را شما کردید
تلفن که قطع شد رفتم به سجده به بچه هام گفتم باید تو این شرایط سجده کنیم
سجده خدایی به این بزرگی
در صورتی که وقتی راه افتادند تو دلم براشون خیر خواستم گفتم انشاالله بهشون خوش بگذره و اگه برند و بیاند معلوم میشه که من نباید هم مدار این افراد قرار میگرفتم
و اصلا نمیدونم چقدر هر لحظه بیشتر از قبل شیفته این خدا میشم
جات خالیه سمانه جان تو این هوای رویای و صدای تکون خوردن برگ درختان در دل هم دیگه
دوستت دارم دوست جونی من
سلام و صد سلام به عارفه جانم.
از سفر خوش اومدی، همیشه به گردش و سیاحت و شادی.
خدارو شکر الان زمانش رسید که برات بنویسم.
امروز داشتم از کامنت شما به مامانم میگفتم:
قسمتی که آقای مسئول کاروان بهت زنگ زده و پیگیری کرده و برای دیگری اینکار رو نکرده…
اینکه شما نیکی رو برانگیختی در آقای مسئول کاروان وگرنه به قول خودش شاید وظیفه نداشته باشه دونه به دونه تماس بگیره چک کنه کی اومده کی نیومده…
بچه که نیستین، همگی عاقل و بالغین و مسئولیت با خودتونه که سر موقع و هماهنگ باشین.
از خوندن دونه به دونه ی هدایتهای خدا در مسیرت که نوشته بودی، کیف کردم…
اینکه شما و دوقلوهای نازنینت جایی باشین که باید باشین، شما تو مدارِ امنیت بودین…
خدا رو شکر اتفاق نازیبایی برای سایرین پیش نیومد…
به یه چیزی توجهم جلب شد:
وقتی اینطوری هدایت میاد که کاری خلافِ جهت دیگران و مسیر دیگران انجام بدم، چقدر گوش میدم به هدایت خدا و اعتماد میکنم به صدایِ درونم؟
آیا با تردید، از کنارش رد میشم یا عمل میکنم؟
تحسینت میکنم برای چشم گفتن هات به هدایت های خدا.
تحسینت میکنم وقتی پلن عوض شد (تور دو روزه به اصفهان تبدیل شد به پارک) یا به عبارتی چالشی پیش اومد، کنترل ذهن کردی، اتفاقا لذت بردن رو انتخاب کردی و بچه ها و خودت رفتین پارک.
این قسمت چشمک زد بهم:
معلوم میشه که من نباید هم مدار این افراد قرار میگرفتم
یعنی اعتماد داری به پلنی که خدا برات چیدمان کرده و میدونی خیره و تو توی مدار مشترک با بقیه نباید باشی، به به، کیف کردم.
نمیدونم قبلا تو کامنتهام خونده بودی که این قسمت رو نوشتی یا دلت گفت بنویس:
جات خالیه سمانه جان تو این هوای رویای و صدای تکون خوردن برگ درختان در دل هم دیگه
من عاشقِ عاشقِ عاشقِ پیچیدنِ صدای باد تو شاخه ها و برگ های درختان هستم.
نشونه ی منه این قسمت شدیداً.
مرسی که نوشتی برام.
مرسی که با عشق دو کامنت برام نوشتی از سفرت و ماجراهای جذابت.
هدیه های جذابت رسید دستم، ذوق زده شدم.
راستی چند بار این یکی دو روزه ذکرِ خیرت بود برام، هم تو کامنتهام، هم پیشِ مامانم و …
خُب طبیعیه دیگه، دل به دل راه داره عارفه جان.
شربت سوم نوشِ جونت، روزیِ خدا برات بوده که رسیده دستت…
دلم رفت برای این قسمتِ نوشته ات:
خدایا تو کی هستی که وقتی آدم بهت وصل میشه انقدر همه چیز روان و دلنشینه
من سکوت، من چشمای قلبی قلبی، من لبخند به پهنای صورت، من حس خوب…
عاشقتم با این نتیجه گیری های نابت:
یا اینجا برام یک سورپرایزی در نظر گرفتی یا اینکه تو اون خونه که بودم قراره یه اتفاقی بیفته که قراره من اونجا نباشم و حتما خیره.
اگه قرار بود من بدونم و درگیر بشم خدا منو نمیشوند تو حرم که نباشم اینجا.
خوشحالِ عالم هستم وقتی خدا خودش منو از فرکانس های نازیبا، مدارهای نازیبا دور میکنه. الهی شکرت.
داشتم میخوندم قشنگ عین سریال ها شده بود برام، هر لحظه منتطر بودم یه عطفِ دیگه تو قصه بیاری و سورپرایزم کنی…
اینکه میگم قصه، حقیقتِ زندگیِ دونه به دونه مونه.
مگه چند تاشو مینویسیم تو کامنتها؟
خیلی کم.
هر لحظه یه خیر و برکتی داره میاد که خودمون دقیق میفهمیم داره از کدوم مسیر و کانال وارد زندگیمون میشه…
مسیرِ سرسبز و زیبا و آسان شده توسطِ باورهای توحیدی
خودت رو ماچ کن از طرف من.
بهترین برات
بهترین روزی های حساب و غیر حساب خداوند سرریز شه تو زندگیت.
مرسی که برام نوشتی و به رشدِ باورهام کمک کردی عارفه جانم.
همه مون در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم.
الهی شکرت برایِ صدای بادی که میپیچه بینِ شاخه و برگ های درختان.
سلام بر سمانه ی دوست داشتنی خودم
سمانه جان پاسخ اونجا غیر فعال شد اینجا دارم برات کامنت میزارم
سمانه جان عزیز مرسی از احساس خوبت که تو کامنت موج میزد
مرسی که به یاد من بودی و در مورد اتفاقات من با مامان گلت صحبت کردی
جان عارفه نمبدونستم که تو از صدای لابه لای درخت ها خوشت میاد و چقدر ذوق مرگ سوم وقتی اینو گفتی. تو دلم گفتم خدایا مرسی که دستی سوم از دستای تو برای تقدیم کردن یک احساس خوب به سمانه جانم
خواهر گل من یه دوستی که چند روز پیش کاملا هدایتی تو پارک باهاش هم مدار شدم گویا به خط های و کف دست و نشانه هاش عالیم بودم از نگاه خودش من خیلی اهلش نیستم به قول استاد درگیر حاشیه نشین بهتره
ولی وقتی خط عمرم را دید خندید و گفت تو زود میمیری
گفتم این که خبر خوشی
گفت ناراحت نشدی گفتم نه تازه باعث میشه لحظه هام را شیرین تر زندگی کنم و تو ناراحتی و غم نمونم
میخوام بهت بگم خودم از خودم لذت بردم که انقدر نگاهم تغییر کرده به زندگی من کاری به درستی و غلط بود حرف اون. کار ندارم ها واکنش خودم را دارم میگم
به قول مجری زندگی پس از زندگی موت یا همون مرگ یعنی من زنده باشم و تو کالبد انسانی باشم ولی هیچ تغییری نکنم فقط متحرک باشم و رشد نکنم مرگ اصلی اونه وگرنه مرگ خودش شیرینه
به بچه هام یه روز گفتم مامان جان مرگ شیرینه و حتما روی سنگ قبر من بنویسید مادرم تولدت مبارک
در کل میخوام بهت بگم من بعد 34سال عمر گرفتن از خدا اعتراف مبکنم چند ماهی هست متولد شدم و خدا جونم را شناختم که هنوز هم کمه و دیگه حاضر نیستم درصدی به اون باتلاق قبلم برگردم
من میجنگم خوب زندگی کنم و جهان را جایی بهترین برای زندگی کنم و همین را روی سنگ قبرم بنویسند
عارفه ای که خوب زندگی کرد و کمک کرد جهان جایی بهتر برای زندگی باشه
بازهم مثل همیشه :
بهترین هارا برات آرزو دارم
سلام عارفه جانم.
خوبی دوستِ نازنینم؟
اتفاقا هم فرکانسیم، امروز من داشتم کامنتهاتو تو ایمیلم دونه دونه میخوندم و الان پاسخت برام اومد.
نقطه آبی دریافت شد و الهی شکر گفتم.
الهی شکر برای دونه به دونه ی کامنت ها و پاسخ ها.
قبل از شما پاسخ سیدِ عزیزمون، برادر خوبم آقا عظیم بساطیان رسید دستم و خدا رو خیلی شکر کردم که اینگونه محبتش رو بهم از طریقِ بنده های توحیدیش نشون میده.
چقدر خوبه که تغییر کردیم.
چقدر خوبه که بهبود پیدا کردیم و خودمون متوجهش شدیم، فارغ از اینکه دیگران متوجه میشن یا نه.
این تغییرِ نگاه و باور که گفتی واقعا شگفت انگیزه، زندگیِ آدم رو زیر و رو میکنه.
جاهایی که درک کردم و نگاهمو به اون مسئله بهبود دادم، جایزه هاشو گرفتم.
اولین جایزه همیشه حال و حسِ خوبِ خودمه.
وقتی من حس و حالم خوب باشه، میتونم حس خوب تو محیط منتشر کنم.
پس خیلی مهمه من روی خوب کردن حالِ خودم تمرکز کنم، نه خوب کردن حالِ دیگران.
چون یکی از نتایجِ حالِ خوب من اینه که لاجرم حالِ بقیه رو هم خوب میکنم چه بخوام چه نخوام، اصلا در کنترل من نیست دیگه، خوبی با خودش خوبی های بیشتر میاره.
مرسی که کلامِ آقای موزون رو یادآوری کردی و نوشتی:
موت یا همون مرگ یعنی من زنده باشم و تو کالبد انسانی باشم ولی هیچ تغییری نکنم فقط متحرک باشم و رشد نکنم مرگ اصلی اونه وگرنه مرگ خودش شیرینه
یه روایت داریم از امام علی ع که سعی کنین امروزتون با دیروزتون فرق کنه، به عبارتی بهبود داشته باشیم، چیزی که استاد بارها و بارها تاکید دارن روش.
اگه ساکن باشیم، به مرورِ زمان خراب و فاسد میشیم. تازگیِ روحمون از بین میره.
مثلِ آب که اگه یه جا راکد بمونه، میگَنده.
هر وقت حرکت کردم، تازه و پر نشاط شدم، هر حرکت کوچک یا بزرگی روبه جلو برای بهبودم.
هر وقت هم حرکت نکردم و تو ذوقِ حرکتهای قبلی باقی موندم، کم کم شروع کردم به افتِ انرژی.
عارفه جانم خوشحالم کردی که برام نوشتی، باهات ارتباطِ قلبی دارم، میبوسمت و بهترین و عمیق ترین آرامش ها رو برات میخوام.
خدایا شکرت که تو مسیر بهبود هستیم همگی
سلام ب استاد عزیز و دوستانم
تاثیر غرور و منیت
احساس نکن از بقیه سرتری و هیچ بلایی نمیتونه سرت بیاد وقتی مغرور میشی مخصوصا در مقابل عظمت خداوند بدون ک قراره با مخ بخوری زمین.
غرور حتی باعث میشه کمک دیگران رو پس بزنیم و منم منم کنیم و تنها بمونیم.
بعضی از ماها تا یه ذره وضع مالی مون خوب میشه، دیگه خدا رو بنده نیستیم و یادمون میره این نعمت هارو خدا بهمون بخشیده.
راستش من خودم ابتدای ورودم ب سایت، از این ور پل افتاده بودم و رفته بودم در غار تنهایی خودم و گوشه نشینی فجیعی داشتم، و با خودم می گفتم این مسیر سخته و باید تاوانش رو بپردازی و در کل میجنگیدم با همه، از صدای اخبار پدر، از صدای اهنگ و اینستای خواهرا، از غیبت های بین اعضای خانواده ولی وقتی فهمیدم با هرچه بجنگی ماندگار ترش میکنی، وقتی فهمیدم من باید نرم خو و مهربان باشم وقتی احترام و عشق ورزیدم اخبار پدر تبدیل ب شبکه مستند شد، خواهرام با هندزفری و البته کنترل ورودی هاشون اینستا و اهنگ گوش میدن بدون اینکه من چیزی بگم، حالا اطرافیانم عاشقانه با من صحبت میکنن و من میبینم رفتار پارتی گونه ای با من دارن ؛))، با اینکه رفتارهای من و خواهرانم در مواردی یکسان است ولی مادرم حتی یکبار هم ب من گیر نمیده و اگر بخواد صحبتی کنه با مهربانی و تن آرامی میگه.
و حالا فهمیدم ما انسان های اجتماعی هستیم، من باید عشق بورزم تا قلبم پاک گردد، تا غرور و منیت کنار رود، تا بعدها ب هرجا رسیدم در مقابل همه فروتنی ام را حفظ کنم. فهمیدم خداوند از طریق بندگانش ب من عشق و محبت می ورزد و این محبت دریافت نمیشود مگر من قلبی سرشار از عشق داشته باشم.
استاد : من آگاهانه تمرین دادم خودم رو ک هرلحظه بگم خدا داره همه کارها رو برام انجام میده، خدا من رو هدایت کرد، خدا این نعمت رو ب من داد، خدا داره کمک میکنه، اگر خداوند نباشه من هیچی نیستم.
برای خود من پیش اومده ک یه ایده هایی یه نظرهایی ب اطرافیان میدم و میگن پسررر دمت گرم کارمون انجام شد ب خدا، چه طوری ب ذهنت رسید. و من همون موقع میگم خدایا اعتبارش میرسه ب تو، یا در مورد خودم تصمیمات و یا حتی سخنانی میگم ک میگم خودت سخن شدی بر زبانم، محبت شدی در قلبم تا من مهر بورزم ب بندگانت، خودت ایده شدی در ذهنم ک من انجامش بدم.
دنیا اون جوری میشه ک بهش نگاه میکنی
اگر دنیا رو سخت میگیری دنیا هم برات سخت میگیره و مسیرت رنج آور میشه. اگر به دنیا خوشبین و مثبت نگر باشی و آسون بگیری زندگی برات لذت بخش میشه و یک مسیر ساده و لذت بخش داری.
اگر زندگی سخت پیش میره نه به این دلیل ک زندگی سخته بلکه بخاطر اینکه ما اینطور بهش نگاه میکنیم وقتی ذهنت رو عوض کنی مسیر زندگی هم برات راحت و لذت بخش میشه.
اگر خوشبینی، اگر سپاسگزاری، اگر به دنبال زیبایی ها هستی، جهان هم زیبایی هارو بهت نشون میده.
اگر همیشه دنبال ایراد پیدا کردن هستی، اگر همیشه بدترین سناریوی ممکن رو تو ذهنت مرور میکنی، اگر همیشه ناسپاسی، همیشه غر میزنی و احساس بی لیاقتی میکنی جهان هم مسیر سخت اش رو بهت نشون میده.
بنظرم همه ما قبل از اومدن تو این مسیر آسان شده بودیم برای سختی ها و چقدر زندگی برامون سخت پیش میرفت، بعد ک اومدیم و سپاسگزاری و تقوا رو دیدن نکات مثبت رو یاد گرفتیم( چیزی قبلا هیچ جا نخونده بودیم و هیچ کس بهمون نگفته بود) اون وقت آسان شدیم برای آسانی ها، اون وقت دیدیم بابا زندگی اسون تر و لذت بخش تر از این حرفایی عه ک پدر و مادرمون میزنن.مگه میشه خدا مارو اورده باشه ب این دنیا تا زجرمون بده، نه باید تجربه کنی و گذر کنی.
چرا انقدر میجنگی با همه چی !؟ این گلهارو باید بو کنی از این لحظه ات باید لذت ببری و شاد باشی.
برای خود من هر وقت ک زندگی رو برای خودم آسون گرفتم دیدم ک دستان خداوند اومدن ب یاری من و من چقدر آسان شدم برای آسانی ها. نگو خدا میخواسته ببینه این بنده من قدم اولو برمیداره، قدم اولو با تقوا و حال خوش و ایمان طی میکنه ک بعد جایزه ها از راه برسن.
وقتی ترس بر انسان غلبه میکنه آدم توانایی هاشوهم از دست میده، مثال سگ برای خود من بوجود اومده وقتی آهسته از کنارشون رد شدم دیدم اصلا با من کاری ندارن. حتی همین امشب بعد از شنیدن حرفاتون در مورد غلبه بر ترس، این ایده اومد تو ذهنم ک نزدیک خونه مون یک خرابه و زمین خاکی هست و حدود ساعت 11 شب بود ک گفتم باید انجامش بدی و رفتم و در تاریکی و سکوت اونجا وایسادم و به ترسم خندیدم. ب خدا میگفتم میخوام انجامش بدم و تو ذهنم ذکر یا ذوالجلال و الاکرام میگفتم. میگفتم بمیری هم انجامش میدی و چقدر حس سبکبالی داشتم بعد از انجامش.
من یه خانواده خوب میخواستم و داشتم این همه سال ولی نمی دیدم شون و بهشون توجه نمیکردم.
برای من، حالا ک بهش فکر میکنم من هم قبل از آشنایی با سایت همیشه میگفتم کاش پدر اخلاقش فلان جور بود کاش مادرم رفتارش مثل فلانی بود. ولی الان باورم نمیشه گاهی انقدر از محبت و عشقی ک نسبت ب من دارن ک با مرورش در خلوتم گریه ام میگیره، حالا پدرم عاشقانه بهم محبت میکنه و مادرم عاشقانه هرچه بخوام تهیه میکنه برام و توی هر مسئله ای از من نظر میخواد و طوری شده حتی از من توقع کوچک ترین بی احترامی رو نداره و کلی بهش برمیخوره.
ایا پدر و مادر من تغییر کردن نه تا وقتی ک من تغییر نکردم، تا وقتی من احترام و محبت رو سرلوحه رفتارهام نزاشتم، تا وقتی من نجنگیدم با کسی، از وقتی ک سپاسگزار بودن شان و زحمات شان بودم تبدیل ب پدر و مادری شدن ک من در رویاهام میخواستم از خدا و مقایسه میکردم شون با والدین دیگه.
حالا وقتی مقایسه میکنم با والدین اطرافیانم بیشتر دوست شان میدارم حالا میبینم حتی بهتر از آن پدرمادر ها هستن و همیشه ب خدا میگم پدر و مادر من فرشته ان فرشته مرا ببخش ک چشم نعمت بینی نداشتم.
بجای اینکه دنبال آروزهای دور و دراز باشیم از لحظه هامون لذت ببریم، از آدم هایی ک کنارمون هستن، از زیبایی ها ونعمت های اطراف مون.
تو همین الان زندگی فوق العاده ای داری چرا اینو نمی بینی چرا دنبال چیز دیگه ای هستی !؟ همین یه زندگی ک داریم رو خوب زندگی کنیم.
بارها شده افرادی رو دیدم ک ثروت داره موفق هست داره پول میسازه اما حالش خوش نیست، بعد دیدم داره میگه من اگر ب فلان جا برسم ب فلان عدد حساب بانکی برسم حالم خوب میشه در صورتی ک همینی ک الان میسازه رو هم قبلا آرزوش بوده ولی ناسپاسه و از یاد برده لطف حق رو و همینطوررررر داره میدوئه کل زندگیش در حال دوییدن و حسرت خوردن عه. و من هر بار ک آدم های اطرافم رو میبینم بیشتر ب این صراط مستقیم ب این سایت ایمان میارم ک راه راست همین است و بس.
میفهمم ک هرکس خدا رو داره ثروتمند واقعی عه، هرکس اینجاست ثروتمند واقعی عه.
سپاسگزارم از حضورم در این سایت
سلام دوست عزیز من
خیییلی لذت بردم از کامنت زیبایی شما و از تغییر دید شما در مسایل
واقعا همه یی این نعمت ها از قبل بودن خانواده عالی بودن و وختی ما آگاهانه توجه کردیم به نکات مثبت خانواده خودمان همه چیز تبدیل به عشق صمیمیت و لذت شد دقیقا این تجربه شما را من هم دارم کلا برخورد عوض میشه نه اینکه شما عوض شده باشین این پاسخ به توجه به نکات مثبت اطراف است
خدا را شکر که هم چو دوست های متعهد دارم که همان لحظه هر ایده که در ذهن شأن می آیند انجام میدهند
سپاسگزارم از شما که نگاه زیبا خود را با به اشتراک گذاشتید
در پناه تنها فرمانروای جهان شاد سالم ثروتمند سعادتمند در دنیا و آخرت باشید ️
سلام دوست عزیزم آقا فواد
سپاسگزارم بابت محبت تون و پاسخی ک ب کامنتم دادین، من هم خدارو شکر میکنم ک در این جمع خوبان حضور دارم
دقیقا دوست خوبم هر ابراز عشقو محبتی ک ب من میرسه قبلش من این عشق و پاکی رو ب انسان ها بخشیده بودم و چه حس زیبایی عه، چقدر آدم حس نزدیکی ب خدا رو داره
اتفاقا امروز پسرعمه کوچکم رو برده بودم پارک و کلی بازی کرد و من از تماشای کودکان لذت میبردم یکی را تاب دادم، یکی را گفتم چقدر موهای زیبایی داری، یکی را گفتم چقدر زیبایی، من اونجا فقط زیبایی و خوشی و در لحظه بودن رو دیدم.
حظ کردم از دیدن شون و کلی روحیه خودم شاد شد و خدارو شکر کردم بابت حضور کودکان که دنیا رو رنگی تر کردن
در پناه الله شاد و ثروتمند باشید دوست خوبم
سلام دوست عزیزم خیلی عالی نوشتی چقدر لذت بردم چقدر قانون برام مرور شد توهین چند خط کامنت خیلی به دلم نشست
واقعا همینه ما قدر چیزهای که داریم نمیدونیم همش دنبال چیزای دیگه ای هستیم و حتی وقتی به اون خواسته ای هم که یکروز آرزوشو داشتیم میرسیم بازم هم ناسپاس هستیم
باید همیشه این دعای استاد رو به خودمون بگیم خدایا قدرت سپاسگزاری بیشتر به ما بده
سپاسگزاری واقعی همراه بااحساس خوب
دوست عزیزم همیشه من با خوندن کامنت های شما خیلی ارتباط برقرار میکنم تحسین میکنم اینقدر خوب داری کار میکنی روی خودت امیدوارم که زندگیت پراز آرامش و حس خوب وقلبت سرشار از عشق خداوند بشه عزیزم آفرین تحسین میکنم برای غلبه به ترست و رفتن به اون خرابه پشت خونتون خیلی شجاعت میخواد وقتی قلب آدم پرازعشق به خداوند میشه و اونو کنارش حس میکنه انگار خیلی شجاع میشه من این تجربه رو داشتم تویی شب یه کوچه تاریک که قبلا میترسیدم وقتی که خدا رو باور کردم که همیشه کنارمه همچی تحت کنترل اونه قلبم پراز آرمش اطمینان شد شجاع شدم والان دیگه تواین مورد ترس ندارم
دوست دارم عزیزم هرروز موفق تر شادتر خوشحال تراز دیروز باشی
سلام محبوبه جان دوست خوبم
سپاسگزارم بابت لطف و محبتت برای پاسخی ک ب کامنتم دادین
تحسین تون میکنم برای رفتن ب اون کوچه تاریک، دوست خوبم ترس ها فقط از دور بزرگ هستن و وقتی بری تو دل شون میخندی بهشون مثل من توی تاریکی شب تو اون خرابه.
خوشحالم عزیزم ک کامنت هام ب دلت می شینه.
برای شما زندگی سرشار از عشق و محبت و ایمان رو آرزو دارم، در پناه الله باشی دوست خوبم.
ناعمه ی عزیزم سلام .
عزیزم اول ازت تشکر میکنم به خاطر عکس زیبایی که در پروفایلت گذاشتی.
از دیدن روی ماهت لذت بردم و وقتی کامنتت رو خوندم چهره ی دوست داشتنیت رو تصور کردم
ناعمه جانم ازت ممنونم به خاطر کامنت عالی و مرمحتوایی که نوشتی . خیلی ازت یاد گرفتم . خوشحالم که خدای بزرگ منو در مسیر خوندن کامنت بینظیرت قرار داد .
وقتی شروع به خوندن کامنتت کردم گفتم واای خدای این همون متنیه که امروز صبح درخواست داده بودم که بخونم و برام الهام بخش باشه تا بتونم ازش استفاده کنم . سپاسگزارم که به هدایت قلبت گوش دادی و برامون نوشتی عزیزم
سلام غزال زیبا دوست عزیزم
من از کامنت های شما در باره روابط بسیااار آموختم، ولی فراموش کردم ک تشکر کنم و الان ک اسم شما رو دیدم گفتم وای خدا غزال عزیز ک از تجربیاتش کلی آموختم. من همون اولین بار ک عکس زیباتو دیدم گفتم چقدر زیبایی شما. خوشحالم برای شما ک روابط عالی ساختین انشاله ک در کنار همسرتون شاد و خوشبخت زندگی کنید.
سپاسگزارم بابت محبت تون و پاسخی ک برام نوشتین. خوشحالم ک دستان خداوند شدم تا بنویسم و هر فرد با توجه ب نیازش برداشت و استفاده کنه
در پناه الله شاد و ثروتمند و خوشبخت باشی دوست خوبم
به نام خدای بزرگ و شکست ناپذیرم
ناعمه ی نازنینم سلام. خییلی ممنون و سپاسگزارم به خاطر مهربونی و سخاوتت عزیزم .
همه مون جزئی از یک کل واحد هستیم و شما از تجربیاتی که جریانِ سیال هدایتِ کل از طریق قالبِ تنِ غزل نوشته استفاده کردی.
نوش جانت باشه عزیزم.
آرزو میکنم تمام لحظه های زندگیت از عشق و احساس خوب لبریز باشه و خدا یجوری اتفاقاتو برات بچینه که هربار که بهشون فکر کردی به اندازه بار اول تجربه کردنشون سپاسگزار باشی .
سلام ناعمه عزیزم چقدر زیبا و ساده نوشتی چقدر حرفات به دلم نشست کلی ازت یاد گرفتم حرف خدا شدی برام
من دو بار کامنتت را خواندم
چقدر تک تک جملاتت را دوست داشتم
حالا فهمیدم ما انسان های اجتماعی هستیم، من باید عشق بورزم تا قلبم پاک گردد، تا غرور و منیت کنار رود، تا بعدها ب هرجا رسیدم در مقابل همه فروتنی ام را حفظ کنم. فهمیدم خداوند از طریق بندگانش ب من عشق و محبت می ورزد و این محبت دریافت نمیشود مگر من قلبی سرشار از عشق داشته باشم.
این جمله بسیار زیبا بود ممنون بسیار از شما آموختم
همیشه پر انرژی و سلامت باشید
سلام مرضیه عزیز دوست خوبم
سپاسگزارم بابت محبت تون و پاسخی ک برام نوشتین.
خوشحالم ک دست خداوند شدم تا بیاموزید، من هم از تجربیات دوستانم اخلاقیات الهی را بسیار آموختم.
قسمت هایی از کامنتم رو ک نوشتین رو دوباره خوندم و به خودم گفتم واقعا من این جملات رو نوشتم، هذا من فضل ربی، هر عشق و محبتی ک دریافت میکنم از فضل اوست
در پناه الله شاد و خوشبخت باشی دوست عزیزم.
سلام
آفرین چهقد کامنت خوبی بود واقعا منم اینجوری بودم من مشکل داشتم و یا درست شدن من روز به روز همه چی بهتر شد خدایا شکرت
با خوندن کامنت شما بهم ساد آوری شد مغرور نباشم درخواست کنم و سپاس گذار باشم برای وجود اطرافیانم که چقد عالی هست و در آخر هم این سایت درست ترین راه است برای در آرامش بود و آرامش داشتن درپناه حق باشید سلامت و شاد و سعادتمند
سلام ناعمه عزیز
عجب کامنت زیبایی نوشتی چیزهای که نوشتی من هم به خاطر عدم درک درست قوانین دچار اشتباه شدم با هدایت خداوند راه را پیدا کردم و خدا. ا شکر همه چیز تغییر کرد
خیلی ازت یاد گرفتم به خاطر درک عالیت از قوانین تحسینت میکنم
ناعمه زیبا سپاسگزارم
سلام ناعمه عزیز
عجب کامنت زیبایی نوشتی چیزهای که نوشتی من هم به خاطر عدم درک درست قوانین دچار اشتباه شدم با هدایت خداوند راه را پیدا کردم و خدا. ا شکر همه چیز تغییر کرد
خیلی ازت یاد گرفتم به خاطر درک عالیت از قوانین تحسینت میکنم واقعا همه ما خیلی چیزها داریم که قدرش نمی دونیم
ناعمه زیبا سپاسگزارم
سلام ناعمه جانِ نازنین و توحیدی.
چه کردی با ما با این کامنتت.
روز زیبامو، زیباتر کردی با تک تک جملاتت، مثالهات، احوالاتت، تغییراتت، بهبودهات…
شما شگفت انگیزی و پاداشِ تلاش هاتو داری میگیری.
به شدت تحسینت میکنم که انقدر خوب اصل رو متوجه شدی، درک کردی و داری عمل میکنی بهش.
آفرین که انقدر خوب داری کار میکنی روی خودت.
بهت افتخار میکنم.
جالبه برای اولین بار تو پیاده روی هدایت شدم پاسخِ عارفه جان برام رو بخونم و کلی خوشحال شدم.
بلافاصله هدایت شدم کامنت شما…
حس میکنم اسمتو دیدم چند بار ولی نخوندم تا حالا کامنتی ازت.
خیلی خوشحالم الان تو مدارِ خوندن کامنتِ جذابت قرار گرفتم.
بی نهایت برات آرزوی خوشحالی و رسیدن به خواسته هاتو دارم از اعماقِ قلبم.
مرسی برای این یادآوری های ناب:
بجای اینکه دنبال آروزهای دور و دراز باشیم از لحظه هامون لذت ببریم، از آدم هایی ک کنارمون هستن، از زیبایی ها ونعمت های اطراف مون.
ایا پدر و مادر من تغییر کردن نه تا وقتی ک من تغییر نکردم، تا وقتی من احترام و محبت رو سرلوحه رفتارهام نزاشتم، تا وقتی من نجنگیدم با کسی، از وقتی ک سپاسگزار بودن شان و زحمات شان بودم تبدیل ب پدر و مادری شدن ک من در رویاهام میخواستم از خدا و مقایسه میکردم شون با والدین دیگه.
چرا انقدر میجنگی با همه چی !؟ این گلهارو باید بو کنی از این لحظه ات باید لذت ببری و شاد باشی.
بنظرم همه ما قبل از اومدن تو این مسیر آسان شده بودیم برای سختی ها و چقدر زندگی برامون سخت پیش میرفت، بعد ک اومدیم و سپاسگزاری و تقوا رو دیدن نکات مثبت رو یاد گرفتیم( چیزی قبلا هیچ جا نخونده بودیم و هیچ کس بهمون نگفته بود) اون وقت آسان شدیم برای آسانی ها، اون وقت دیدیم بابا زندگی اسون تر و لذت بخش تر از این حرفایی عه ک پدر و مادرمون میزنن.مگه میشه خدا مارو اورده باشه ب این دنیا تا زجرمون بده، نه باید تجربه کنی و گذر کنی.
الهی شکرت برای خوندنِ این کامنتِ ناب
سلام سمانه جانم
خیلی خوشحال شدم از دیدن اون نقطه آبی کنار اسمم از محبت دوستانم، ک پروردگارم این روزها انقدر مرا مورد عشق و محبت قرار میده. سپاسگزارم از شما دوست خوبم برای محبت تون ک پاسخ نوشتین برام.
من هم همیشه پاسخ های شما رو برای کامنت ها میخوندم و میگفتم خدای من سمانه جان پاسخ هاش خودش یک کامنت عه و کلی درس داره توش، و همیشه تحسین تون میکردم ک انقدر سخاوتمندانه برای همه پاسخ می نویسید و این نشان از قلب پاک و پر از عشق و محبت تون هست.
میدونی سمانه جان هرچه میگذره احساس میکنم باید آرامش رو سرلوحه زندگیم بزارم، چیزی ک اولا فکر میکردم یه چیز فرمالیته است ولی الان دارم میفهمم اینکه چقدر عمل میکنم بستگی ب عملکردم داره ک هنوز خیلی جای کار دارم. همین نیم ساعت پیش حالم اونطور ک میخواستم نبود بعد گفتم ناعمه میشینی ریشه اش رو پیدا میکنی طبق معمول من ک هیچی نمیدونستم رفتم سراغ خدا گفتم خدایا بهم حال خوب بده حال خوب تر میخوام دلیل نداشتن حال خوبم چیه گفتم اگر پاسخ دریافت کنم چی میشه اخ جون خخخخ ؛) و هدایت شدم ب پاسخ یکی از دوستان عزیزم ک برام نوشته بود آرام باش اگر تو آرام باشی جهان هم آرام میگیرد و این باعث میشه همه چیز خوب پیش بره و سرعت بگیره، من عجله داشتم و میخواستم یه نتیجه ای سریع برام اتفاق بیوفته تا بعد برم سراغ حال خوب، ینی خدا انقدر سریع پاسخ میده الله اکبر مینویسم تا یاداوری بشه برامون ک دل آرام گیرد با یاد خدا. واقعا اگر ما این سایت و این هم صحبتی با خدامون رو نداشتیم چه زندگی آشوبی داشتیم حتی فکر کردن بهش هم ترسناکه.
خودتو روی یه قایق آرام در یک دریای آرام رها کن و دست از پارو زدن بردار و بعد چشماتو ببند و به خداوند اجازه بده هدایتت کنه، خداوند انقدر ناخدای خوب و مهربون و دست و دلبازی هست ک حد نداره.
در پناه الله شاد و موفق باشی سمانه عزیزم.
به نامِ خداوندِ هدایتگر، رزاق، وهاب و مهربانم.
سلام به ناعمه جانِ عزیز و قشنگم.
ممنونم که برام کامنتِ پاسخ گذاشتی، مثلِ همیشه ذوق کردم از دیدنِ نقطه آبیِ زیبا و دریافتِ پیامِ پر از مهر خداوند برام از طریقِ دست های شگفت انگیزش که یکیش خودِ تو بودی.
خوشحالم که کامنتهامو میخونی.
مرسی که با زیبا بینی کامنت میخونی و توجه میکنی.
ممنونم از تحسینت، که نشان از قلبِ پاک و مهربونِ خودت داره.
وقتی دیروز این قسمت رو خوندم هم توجهم بهش جلب شد هم خیلی بهت افتخار کردم برای درکت:
باید آرامش رو سرلوحه زندگیم بزارم
من قبلاً دختر هیجانی بودم یعتی سریع واکنش نشون میدادم، چه شادی چه غم چه ترس چه خشم…
امان نمیدادم به خودم و شرایط که یه کم تحلیل کنم، بالا و پایین کنم، صبر داشته باشم…
واسه رهایی از اون هیجان یا فشار عاطفی، سریع احساسم رو در لحظه بروز میدادم…
تو این مدت به لطف خدا و آموزش های شگفت انگیزِ استاد، افتادم تو مسیری که کم کم و لاجرم صبرم بیشتر شد، کنترل ذهنم بهتر شد، کنترلم روی هیجاناتم بهتر شد، کنترلم روی چالش ها تضادها بهتر شد، روز به روز داره بهتر میشه، یه ذره یه ذره بهتر میشه…
خدا رو بی نهایت شاکرم بابتش.
ارمغان و کادوی این مسیر چیه برام؟
آرامش
چیزی که خیلی کم بلدی بودمش، درک میکردم…
الان به لطف خدا مزه ی شیرینش زیرِ زبونمه و تو مثال های زندگیم به چشم دارم میبینم که واکنش گرا بودنم تحت کنترل قرار گرفته و دارم واکنش خلق میکنم…
اعتبارِ هر خیر، نیکی و زیبایی از اللهِ یکتاست، خودش هدایت و راهنماییم میکنه من انجام میدم و کیف میکنم.
مگه میشه یادم بره قبلا چی بودم الان چی شدم؟
گاهی خودمم از تغییر مدار و فرکانسم هیجان زده میشم، میگم دختر، این تویی؟ همون که اگه چیزی میریخت یا بد جلو میرفت عصبانی میشدی به هم میریختی واکنش های رفتاری و کلامیِ نازیبا بروز میدادی؟
خدارو هزار هزار هزار بار شکر تا زمانیکه حیات دارم منو واردِ این مسیر و دالانِ سرسبز کرده که تازه الان بهتر میفهمم زندگی یعنی چی و مفهومِ خوب زندگی کردن یعنی چی؟
استاد جانم، خیر و برکت تو زندگیتون، در دنیا و آخرت، نان استپ جریان داشته باشه.
دیشب فیلم سفر به دور امریکا قسمت 194 و 195 رو گذاشتم مامانم ببینه، خودش درخواست داد، می دید هی قربون صدقه ی استاد و مریم جون میرفت، خوشحالی بروز میداد از حالِ خوشِ شما دو عزیز، زیبایی تون، رابطه ی قشنگتون، صبحت هاتون، زیبایی هایی که نشون دادین تو ویدئو به ما…
کیف کردم از مدارِ بالای مامانم که انقدر قشنگ زیبایی ها رو میبینه و درک میکنه و ازشون صحبت میکنه.
استاد جان، مامانم یه حرفی زد در مورد شما که برام شگفت انگیز بود و مینویسم که خودتونم بدونین:
اینکه شما خیر زیادی در زندگی تون دریافت میکنین به واسطه ی فعالیتی که انجام میدین و ابن همه آدم رو دعوت و تشویق میکنین به مسیرِ زیبا برای زندگیشون.
شما به لطفِ الله، مخاطبینِ به شدت وسیعی دارین، از نوجوان گرفته تا جوان و میانسال و سنینِ بالاتر، مامان ها، مامان بزرگ ها و …
دلیلش چیه؟
همون حرف همیشگیِ خودتون:
اعتبار این فایل ها از من نیست از خداست، به هیچ عنوان کردیتش به من بر نمیگرده.
شما زبانِ خداوند هستین تا با ما صحبت کنین.
شما خدای حقیقی رو به من و امثالِ من شناسوندین.
به قول فاطمه جانم که میگفت:
عاشق این خدا هست که تازه پیداش کرده و چقدر متفاوته با خدای قبلی که بهمون معرفیش کرده بودن…
این خدا که تو مسیر کم کم و بهتر داریم میشناسیمش، خیلی عشقه، خیلی مهربونه، خیلی توانمنده، خیلی قدرت داره، خیلی باهوشه، خیلی زمان بندی ها و چیدمانِ عالی داره، خیلی منظمه، خیلی رزاّقه، خیلی صبر داره، خیلی امید داره به بنده هاش، خیلی همه چیز تمومه…
خوشحالم که خودش هدایتم کرده که بیام و بهتر بشناسمش.
استادجانم مریم جانم بی نهایت ازتون سپاس گزارم.
شما بهم سپاس گزاری رو یاد دادین.
اینکه بهتر سپاس گزار داشته ها و نعمتهام باشم و ببینمشون و با سپاس گزاری ظرفِ خودمو بزرگتر کنم…
مرسی ناعمه جان برای این هدیه ی قشنگت:
خودتو روی یه قایق آرام در یک دریای آرام رها کن و دست از پارو زدن بردار و بعد چشماتو ببند و به خداوند اجازه بده هدایتت کنه، خداوند انقدر ناخدای خوب و مهربون و دست و دلبازی هست ک حد نداره.
همگی در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم، پر روزی و شاد و سلامت.
الهی شکرت برای همه ی مخلوقاتِ زیبا و دوست داشتنیت.
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و مریم شایسته نازنینم
عاشقتووووووونم واقعا
چقدر این فایل پر از نکته ها و کلیدهای طلایی بود
اونجایی که گفتید اگر قرار هدایت های خداوند رو دریافت کنیم باید باور داشته باشیم که خداونده که داره کارهارو انجام میده این جمله من رو دگرگون کرد همیشه این اگاهی رو داشتم اما تبدیل به باورش نکرده بودم ولی از همین حالا روش کار میکنم که باورتوحیدی رو نهادینه کنم درونم
این که گفتید هر چقدر بیشتر مقاومت کنیم هر چقدر بیشتر فرار کنیم دنیا بوی ترس و فرارو احساس میکنه و با سرعت بیشتری ما رو دنبال میکنه فوق العاده این استاد عزیزم
ممنونم از شما برای فایل های بینظیرتون که نمیشه روشون قیمت گذاشت دوستون دارم هر جا هستید در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
متکبرانه روی از مردم برمگردان، و در زمین با ناز و غرور راه مرو، همانا خدا هیچ خودپسند فخرفروش را دوست ندارد.
به نام خداوندبخشنده ومهربان
سلام به استادخوش قلب ومهربونم سلام به خانم شایسته ی شایسته
سلام به همه ی دوستان همفرکانس وهم خانواده ایم
چه موضوع خوب وعالی استادجان،دقیقابه اندازه یه دوره درس داشت ورونمایی ازپاشنه آشیل هایی که مانمیتونستیم شناساییش کنیم
استاداین غرورواقعامثل شرک ورزیدن یه جاهایی مخفیه اصن نمیتونی شناساییش کنی تااینکه یه تلنگری بهت بخوره وبفهمی که ای دادمن اینجاغرورداشتم من اینجامنیت داشتم
این فایل دقیقامنوهدایت کردکه رورفتارام دقت بیشتری کنم واولین درسی که بهم دادغرورومنیت روبزارم کنار،غرورومنیتی که ازنظرخودم وجودنداشته من یه آدم خاکی وکوچیک مجازم ولی الان که ریزترشدم دیدم نه همین تصورخاکی بودنمم ازغرورمیومدوالان میفهمم که چه جاهایی غرورداشتم چه جاهایی کاری برام انجام شده خداروشکرکردم ولی پیش خودم میگفتم خوب شدفلان کاروکردم که نتیجش این شدوناخودآگاه اعتبارشوبه خودم دادم بخاطرغرورم وکم کم این رفتارادرمن نهادینه شده بودن بدون اینکه خودم بفهمم دارم چی سرخودم میارم
من ازوقتی باشمااستادآشناشدم خب خیلی اطرافم خلوت ترشده یعنی خیلیاشوخودم فاصله گرفتم چون ورودی صحیحی ازشون نداشتم وترجیحم این بودتودایره شون نباشم ولی خب بعضیاهم یه جورایی دیدخوبی نسبت به من نداشتن البته ازنظرمن این بوده ونمیدونم شایدغرورمن داشتم همون منیت که من بیشترمیدونم من آگاهیم بالاتره من چارتاکتاب بیشترخوندم و…..همه ایناباعث شده بودن که یه غروردرونم شکل بگیره والان تونستم اینوشناسایی کنم وخداوندروهزاران بارشاکرم که هدایت شدم
درس دومی که این فایل به من داده ودرکل یکی ازپایه های اصلی آموزه های شماست همون دیدن دنیاازدریچه ی خوب ومثبته واینکه ماباباورهامون اتفاقاتورقم میزنیم وبارهاتجربه کردیمش
واقعاانسان فراموشکاره
وجوددائم دراین سایت واین مسیرباعث این میشه ک ماهروقت فراموش کنیم که توجه به زیباییهاکنیم بایه فایل هدایت میشیموبازبرمیگردیم به مسیروچقدخوبه که این سایت هست شماهستیدوخداوندبزرگ داره همه مون روتویه مسیرهدایت میکنه
ودرس بعدی این بودکه من همین یه جون رودارم اززندگیم لذت ببرم ازین چیزایی که دارم لذت ببرم ازاحساس خوبی که وجودداره داشته هایی که هستن بابتشون سپاسگذارباشم وباحال خوبم ادامه بدم
استادازنظرمن دیدگاههای سنتی که ازگذشتگان مابهمون رسیده بخاطراین همیشه باورهای مخربی داشتیم وخیلیاهنوزم دارن که دیدگاهشون اینه دوتاجون دارن واگه اینجاذلالت بکشن سختی بکشن اون دنیامیتونن بجاش لذت ببرن وتوبهشت باشن وازنعمتهای بهشتی استفاده کنن درحالی که این جونی که خدابهشون داده روبراش ارزشی قاعل نمیشن وبایه سری باورهاتباهش میکنن
خب بارهاهمه مون ایجورآدمارودیدیموخودمونم قبل ازین آگاهی هاوهدایت هاکم وبیش ازین دیدگاههاداشتیم واین باعث شده بودکه بخودمون بگیم ثروت اخه وفلان پولداردزده خلافکاره کلاهبرداره وبه قضاوت رفتیم ایناهمش فرعه وبایدبه اصل بپردازیم واصل لذت بردن اززیباییهای مسیره نه حاشیه ها،اصل اینه که من کیم وچطورمیتونم روزبه روزبهتربشم روزبروزتوحیدی تربشم روزبروزباتوکل به خدای بزرگم قوت قلب بیشتری داشته باشم
من بایدحالموخوب نگه دارم تومسیرباشم ازمسیرلذت ببرم بابت خانواده خوب آدمای خوبی که توزندگیم هستن ایناهمه روزی هستن که خدابرای من فرستاده ووقتی حالت خوب باشه همه اتفاقای خوب برات میفته وبارهابراهمه مون اتفاق افتاده که هروقت باتمام وجودحالمون خوب بوده آدمای خوب اومدن تومسیرزندگیمون اتفاقای خوب افتاده
بعدمیببنیم نقشه ی زندگی مامثل سگ داستان ماچقدزیباوجذابه میبینیم که تضادهامثل گلهای داستان چطوربرامون راهوبازمیکنن وماروهل میدن به پله ی بعدی
استادموضوع خوبی اشاره کردیددرموردترس سگها،واقعاهمیشه ازقدیم میگفتن که سگترستواحساس میکنه وبه مامیگفتن هروقت سگ افتاددنبالت بشین دیگه برمیگرده حالااحتمالافلسفه اش این بوده که یعنی میخای سنگ برداری یاچیزی که باهاش بزنیش وهمیشه همینجورجواب داده ومن بارهاامتحان کردم هروقت ترسیدم دقیقاسگ وحشی ترشده وچقدزیباشمامقایسش کردیدباترسهامون که واقعاجهان ترس مارومتوجه میشه وهرجاترس داشتیم دقیقاهمون چیزی که ازش میترسیدیم اتفاق افتاده وتاوقتی پاروی ترسهامون نزاشتیم به نتیجه مطلوب نرسیدیم واین فایل شهامت بیشتری به من دادکه این روزهادارم روترسهام کارمیکنم تاتمرین قدم اولمومحکم تر انجام بدم
استادعزیزم وخانم شایسته ی مهربون ازتون بسیارسپاسگذارم بابت این درسهای آموزنده بابت این همه حسن نیتتون بابت این عشقی که به همه ی مادارید.
خدای خوب ومهربونم هزاران بارسپاسگذارم که باهمه ی غروری که ندانسته داشتم میبخشی وعاجزانه طلب هدایت دارم
پروردگاراهمه ی مارابه راه راست به راه آنان که نعمت داده ای نه آنان که غضب کرده ای هدایت کن
سلام، به روی ماه همه.
دیشب رفتم این انیمیشن رو دیدم،
به این فکر میکردم که چقدر استاد عمقی نگاه کرد به این کارتون که اگر من بودم فکر نمیکنم میفهمیدم،
که مثلا اون سگه بخاطر رویکرد مثبت اندیشی راه براش اسون شده بود،
که بنظرم همه نکته هایی دیگه یه طرف همین نکته سگه یه طرف ،
شاید این یه کارتون باشه و بعضی ها بگن تخیلات هست، اما برای من انگار اون سگه الگو خوشبینی شد، انگار کاملا واقعا بود، که در این حد وقتی خانوادت حتی ترد ت کردن باز هم یه طور ببینم که بقول خود سگه از مسیر لذت ببر.
خیلی لذت بردم، حس خوبیه در این بین استاد کتاب و یا کارتون یا فیلم هایی که مورد تایید شون هست رو به ما معرفی کنن، حس خوبیه،
از طرفی هم انگار کلی ذوق داره میگم خدای من عزیزم، استاد هم این فیلم رو دیده. یا این کتابو خونده.
تحسین میکنم این همه نکته بینی استاد رو، که کاملا مشخصه در همه چیز اینطور نکته بین هستن، بقول خودشون به دنبال قانون هستن.
خدایا شکرت.
سلام به نرجس جان عزیزم.
تاحالا کسی رو با این نام زیبا مورد خطاب قرار نداده بودم و ازین بابت خوشحال و سپاسگزارم.
شما خیلی نام زیبایی دارید .سلیقه خودتون و خانوادتون رو تحسین میکنم
دومین تحسینم از بابت اینه که چقدر سرییع رفتین و انیمیشن رو تماشا کردین. عملگرا بودنتون رو تحسین میکنم. چقدر این رفتار شما خوبه که کارارو پشت گوش نمیندازید . خداروشکر که در مدار خوندن کامنتتون قرار گرفتم
سلاام دوست عزیزم، متشکرم که یاداور شدی نامم رو هم خودم انتخاب کردم، من انتخاب کردم نیمه شعبان به دنیا بیام، به همین واسطه نشونه ای شد برای خانواده ام که نامم رو نرجس بذارند.
گفتید خداروشکر در مدار خوندن کامنت من قرار گرفتید،
برام تلنگری بود که هیچ چیز اتفاقی نیست حتی خوندن کامنت، همه اش به اعتبار خداست. و باید تشکر کنم و جهت دهی خدارو درک کنم.
دوست عزیز من هم هدایت شدم به خوندن پروفایل شما، کاملا اتفاقی دستم خورد روی نام شما،
من هم از خدا وند بسیااااار سپاسگزارم که بابت پروفایل شما، به این جهت که نشونه ای بود برای من، نشونه ای در جهت داشتن خانواده ای منسجم در جهت خدا، و این خدا یعنی همه چی، عشق ثروت سعادت شادی و و و،
در جهت خواسته ای قلبی من بود من هم بسیار بسیار مشتاق هستم روزی با همسر و فرزندانم بشینیم عباس منشن گوش بدیم و کلی نکته های مثبت ببینیم بگیم و بشنویم، کلی خدا خونه بشیم.
در پروفایل شما، نوشتید معجزات بزرگ و کوچیک، خیییییییلی قشنگ میشه جای بزرگ و کوچیک حذف بشه، بنظرم این ذهن ماست که داره ارزش انجام مارهای خدارو پایین میاره، همش ارزشمند هستند، قشنگ تر بگیم سوپرایز خدا،
خییییییلی لذت بردم از نتایجی که گرفتید، خدارو وووووو هزار هزار مرتبه شکر، با کسی ازدواج کردید که هم جهت هستید، خدارو هزار مرتبه شکر، ان شالله ساعتها و ساعتها لذت ببرید از گوش دادن به صدای استاد ، عشق کنی وقتی هایی که شما متوجه نکته ای نشدی ولی همسرت متوجه شده و بهت میگه، بنظرم خیلی میتونی عشق خدارو کنی که همسری داده در جهت خدا شناسی،
بقول استاد خیر دنیا و اخرت رو ببینید.
به نام خدای بزرگ و شکست ناپذیرم .
سلام به دوست ارزشمندم نرجس بانو .
خیلی خیلی ممنونم به خاطر اینکه در پاسخ پیامم به شما ، برام نوشتین . خیلی از نوع نگاهتون لذت بردم.
سپاسگزارم به خاطر تحسینتون .
در پاسخ به آرزوی زیبایی که برای من داشتین و من خیلی ممنون و سپاسگزارم به خاطر محبتتون ،دوست داشتم براتون بنویسم .
اتفاقا همسرم اصلا اهل قانون و اجرای قانون به این شکل نیست و حتی اصلا استاد رو قبول نداره و گاها به من متذکر میشه که حواست باشه هاااا :)))))
من اوایل تمام فکر و آرزوم این بود که چقدر خوب میشد که ایشون هم به این قوانینی که من اینجا یاد گرفتم پایبند باشه و باهم پیش بریم، تا این که در نهایت خودم به درک عمیقتری در این باره رسیدم .
این که فقط یک راه برای درک بهتر جهان هستی وجود نداره و خدا همه آدمهارو خیلی ویژه هدایت میکنه و حتی درک بالایی بهشون میده طوری که اون درک میتونه بهشون در داشتن زندگی عالیتر کمک کنه. و من باید پذیرای هر مسیر جدیدی باشم که منو به انسان بهتری تبدیل میکنه و و تغییر ندم جهان بیرونمو.
شاید آدمایی که هم اندیشه ما نیستن هم مطالب ارزشمندی برای یاد دادن بهمون داشته باشن …
خداوند از بینهایت راه مارو هدایت میکنه.
در نهایت باید بگم که خوندن پیامنون خیلی دلچسب و لذتبخش بود برام و ازتون خیلی ممنونم .
عاشقتونم . در پناه خدای جان باشید .