درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 2 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/03/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2025-03-07 07:45:292025-04-30 07:34:38درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 2شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی بزرگوار
سلام به استاد عزیز و مریم جان دوست داشتنی
سپاسگزار لطف بی نهایت شماهستم که سخاوتمندانه اینهمه تلاش می کنید تا ما بااین دست از سوالها و آگاهی ها به یک خودشناسی درست ازخودمون برسیم و هربار یک زندگی عالی تری رو تجربه کنیم
خیلی لذت میرم ازینکه انقدر خوب قانون تکامل رو برای تغییر هرعادتی در ما بهمون یاداوری می کنید و این باعث میشه که ما نخوایم بااحساس خودسرزنشی یاباکمالگرایی زندگی رو به کام خودمون تلخ کنیم
قانون تکامل یکی ازمهمترین قانون هاییه که اگه بخواییم ازش سرپیچی کنیم واقعا نه تنها نتیجه نمی گیریم بلکه باعث خودسرزنشی و باعث ایجاد عدم اعتماد بنفس میشه
خیلی جالبه برام که این قانون در تمامی جنبه های زندگی صدق می کنه و واقعا به هیچ نحو نمیشه از اون سرپیچی کرد
حتی ترک کردن یک عادت به ظاهر کوچک و نادرست هم نیاز داره تا مدتها روی اون عادت نادرست کار کنیم که اون عادت تبدیل به یک عادت درست بشه
من خودم ازسرپیچی کردن قانون تکامل مخصوصا تو حوزه ی سلامتی ضربه های بسیاری خوردم،و باعث شده که یک حس خودسرزنشی بهم دست بده،و دیگه یجاهایی گیوآپ کردم و نتونستم به مسیر درست قانون سلامتی ادامه بدم
مثلا وقتی که فهمیدم جریان قانون سلامتی چیه بارها و بارها یک دفعه خوردن شیرینیجات و کربوهیدرات هارو قطع کردم و چنان بهم فشار می اورد که بعداز یک یادوماه نتیجه می گرفتم و دوباره رها می کردم
بااینکه توخوردن شیرینی جات و کربوهیدرات همین الان هم خیلی زیاده روی نمی کنم اما بازهم باید از کم کم شروع می کردم به حذف اون ها،و خوب همین حذف یک دفعه ی همه ی خوراکیهایی که کربوهیدرات داشتن و شیرینی مصنوعی داشتن،باعث می شد خیلی بهم فشار وارد بشه و دوباره شروع کنم از اول و یجورایی یک مدت انگار که اعضای بدنم دچار دوگانگی می شد و نمی دونست به چه شکل عمل کنه…
و هنوز که هنوزه وقتی یک مقدار خوراکی کربوهیدرات دار درمن بیشتر میشه دچار تپش قلب شدید میشم و تو طول بارداریم دوباره مزید برعلت شده که میل من به خوراکی های نامناسب زیاد بشه و تپش قلب بیشتری رو تجربه کنم
این ادامه دادن به مسیرنادرست قانون سلامتی بخاطر یکسری باورهای ریشه داره که هنوز در ذهن من ریشه داره که وقتی خانمی باردار میشه باید همه نوع غذا رو بخوره وگرنه جنین با کمبود تغذیه مواجه میشه،و میفهمم که وقتی غذاهای نامناسب به خورد بدنم میدم واقعا نفس کشیدن توطول بارداری برام بسیار زجرآور میشه و تپش قلبم بالای صدتا میزنه!
بااینکه به این عادت نادرستم اعتراف می کنم ولی اونقدر اون باورهای ریشه دارِ غلط در ذهنم فرورفته که این نوع واکنش ازبدنم رو طبیعی جلوه میده و خیلی اوقات واقعا برام این نوع سبک غذایی غیرقابل تحمل میشه،و ازهمه بدتر چون قبل ازبارداریم وزنم رو با روش قانون سلامتی کم کرده بودم الان که پنج شش کیلویی بهم اضافه شده انگار یه کوهی عظیم رو بدنم داره تحمل میکنه، ان شالله بعداز اینکه فرزند دلبندم رو به دنیا اوردم حتما روی این قضیه بیشتر کار میکنم و سبک قانون سلامتی رو با جدیت بیشتری ادامه خواهم داد….
واما ترک عادت نامناسبِ غیبت کردن رو خیلی سعی کردم که تکاملی کنار بذارم،الان به لطف خدای بخشنده رسیدم به یک مرحله ای تو زندگیم که واقعا علاقه ی خاصی ندارم از دیگران بگم،البته به نقطه ی صفر نرسیدم و گاهی شده از دست یک نفر که واقعا رفتارش روی مخ بوده درحد یک دقیقه با خواهرم صحبت میکنم،فقط هم باخواهرم این عادت غیبت کردن رو دارم،چون ایشون برای اینجور مسائل خیلی پایه ی منه،و همین باعث شده که گاهی وقتا ازمسیرخارج بشم ولی خیلی زود بااحساسم هشدارداده میشه که ازمسیرخارج شدم،گاهی اوقات وسوسه میشم که از یکی دونفری که رفتارش روی مخم بوده باخواهرم صحبت کنم،و تواین قضیه بایدبیشترکارکنم…
ولی درکل برای غیبت نکردن افراد مخصوصا افرادی که واقعا ارزششو نداره که راجبشون صحبت کنم و اعصاب خودمو نابود کنم،خیلی سعی کردم که ازاونها فاصله بگیرم و رفتارهاشون رو نادیده بگیرم و بی توجهی کنم و کم کم به جایی رسیدم که خیلی خیلی کم پیش میاد بخوام از اونها سرصحبت رو باخواهرم بازکنم
اون موقعا که نمیدونستم ترک عادت نامناسب می تونه خیلی تو ابعاد دیگه ی زندگیم بهم کمک کنه،مخصوصا تو زمینه ی غیبت کردن،همیشه بایک احساس مظلوم نمایی جوری بادیگران صحبت می کردم که انگار یک ناعدالتی داره برام همیشه رخ میده،و هرکسی رو می دیدم از رفتار نامناسب اون افراد صحبت میکردم و کم کم افتاده بودم تو یک مسیری که باید نگران این موضوع هم بودم که مبادا حرفهای منو کسی فاش کنه و دردسر بیشتری برام به وجود بیاد
یعنی یک حس اضطراب درکنار مظلوم واقع شدنم هم به وجود اومده بود که ساعتها من در ناآرامی به سر می بردم
وقتی که فهمیدم چقدر این موضوع غیبت نکردن میتونه به حفظ آرامش من کمک کنه،یروز اومدم و افرادی که واقعا ارزشش رو نداشت درموردشون صحبت کنم رو روی کاغذ لیست کردم و دیدم که این افراد خودشون هیچ پیشرفتی درزندگیشون ندارند پس بنابراین چه لزومی داره که بخوام از رفتارهای اونها ناراحت بشم یا خودمو نگران حرفهای بی پایه و اساس اونها بکنم
این دست از افراد رو کلا که گذاشتم تویک دایره ی قرمزی که اگه قرار شد یکبار دیگه ذهنم خواست به حرفها و رفتارهای اونها توجه کنه یادم بیوفته به این حرفم که اونها آدمایی نیستن که خودشون پیشرفت خاصی کرده باشن پس بنابراین نسبت به حرفهاشون هم بی اعتنا میشم و اعراض میکنم از هر نوع کنایه و گلایه های اونها…این ازاین
بعد یکسری افراد هم بودن که من زیاداز حد تو ذهنم بزرگشون کرده بودم و فکر میکردم چون سنشون از من بیشتره یایک نسبت فامیلی داریم و به زعم من یک کوچولو سطح سوادشون ازمن بیشتره باید هر پندونصیحتی ازاونها رو بپذیرم و عمل کنم،دیدم که بازهم این افراد دراکثرمواقع با دیدگاه خودشون دارن منو به قعر چاه میبرن و همین رفتارها و دیدگاهشون باعث میشد رو مخ من باشن و منجربه غیبت کردن ازاونهامیشد،و خلاصه کلی ازوقتو انرژیم دوباره صرف غیبت کردن این افراد میشد که چرا به اجبار منو وادار به یکسری رفتارها و گفتارها میکنن،و این افراد هم سعی کردم باتمام دیدگاهی که داشتند ارتباطم رو کمرنگ تر کنم و خداروشکر همین کم کردن ارتباطات باعث شد من هم ازفضای غیبت کردن پشت سراونها بیرون بیام
الان به لطف خدای بخشنده دیگه خیلی تو اون فضاهایی که پراز غیبت و توهینه قرارنمی گیرم و خیلی این عادت رو دارم کنترل می کنم که نخوام یک روزی دوباره به اون زمانها برگردم،چون فهمیدم که غیبت کردن بزرگترین پاشنه ی آشیلم هست و اگه بخوام دوباره در جمع هایی شرکت کنم که افراد به راحتی غیبت میکنند،من هم دوباره شروع میکنم مثل قبل رفتارمیکنم…
خیلی اوقات دراین باره ازخودم راضی هستم ،چون واقعا بعضی روزها می شه که باتوجه به شرایط مکانی زندگی من درکنار دوستوآشنا، بسیار ازدست یک نفر شاکی میشم ولی دررابطه بااون فرد هیچ صحبتی نمیکردم و سعی میکنم اعراض کنم و ذهنم رو جوری مشغول کنم که بهش فکرهم نکنم،و ماه ها صبرکردم تا به یک ثبات فرکانسی برسم و به جای اینکه دیگران رو مقصربدونم برروی بهبود خودم متمرکز شدم و اون رفتارهایی که از دید من روی مخم بود،همون رفتارها رو در خودم بهبود میدادم و سعی میکردم مثلا اگر جایی درزندگی کسی تجسس بی موردی میکردم یا به زعم خودم یک نصیحتی به کسی میکردم اونهارو کنارگذاشتم وحتی به نزدیک ترین فرد توی زندگیم نخواستم پندونصیحتهای بیجا بکنم و یا تومسائل شخصیش دخالتی بکنم…
همه ی اینها باهم باعث شد که من به یک آرامش واقعی و دائمی تر برسم و این نتیجه به من این ایمان رو میداد که دفعه ی بعد بهترعمل کنم،دفعه ی بعد آدمهایی که ارزش غیبت کردن نداشتن رو بیشتر ازشون اعراض کنم،بیشتر درموردشون باکسی صحبت نکنم،و الان به جایی رسیدم که شاید سالی یکبار بااین دست آدما به اختلاف بربخورم و باعث بشه یکم از کوره دربرم،ولی به نسبت قبل خیلی واکنشم بهترشده،اما جا داره دوباره بهتر عمل کنم
درکل فهمیدم که برای غیبت نکردن هم باید باقانون تکامل پیش بریم،و نخوایم یک دفعه باتموم آدما قطع رابطه کنیم و فکر کنیم که چون ما دیگه ازقانون باخبریم بقیه ی افراد جذام دارند و نباید باهیچکدوم رفتوآمدکنیم
ما می تونیم باپذیرفتن اطرافیان باهردیدگاهی رفتوآمدهم داشته باشیم ولی نه در حدی که بخوان روی دیدگاهای ما تأثیر بگذارن
یک موضوع دیگه اینکه وقتی میدیدم فردی اصلا ازکسی صحبت نمیکنه واقعا بهش غبطه میخوردم ویک حس مقایسه بااون فرد بهم دست میداد و باعث میشد خیلی وقتها یک حس خودسرزنشی بهم دست بده و به جای اینکه این عادتم روترک کنم که غیبت نکنم انگار بیشتر یک فضاهایی فراهم میشد که غیبت کنم،بخاطرهمین سعی کردم که حس کمالگرایی و مقایسه کردن رو هم کمترکنم و مثلا اگه یک روز پشت سر چندینو چند نفر غیبت میکردم،الان رسیده به هفته ای یک نفر،یا ماهی دونفر….
که همون هم میفهمم چقدر روی پایین اوردن مدار وفرکانسم تأثیر داره و منو از این آگاهی ها دورمیکنه و خودبخود همون روزی که غیبت میکنم منو از کارکردن روی خودم متوقف میکنه
راستی جاداره ازشمااستاد عزیز بابت این دوره ی بی نظیر تشکر و قدرددانی کنم،اونقدر اگاهی های این چهارجلسه زیاد بود که هنوز تو جلسه ی اول و دومش موندم و نزدیک به نصف دفتر نکته برداری کردم و هنوز تمرینات رو نرسیدم انجام بدم
بااینکه تودوره دارید اصل رو تکرارمیکنید و از یک زاویه ی دیگه دوباره داره بررسی میشه ولی انگار که این اگاهیا یجوره دیگه برقلبوجان آدم میشینه و اصلا او آرامشی که وجودم رو چندین روز فراگرفته باهیچ چیزدیگه ای دوست ندارم عوض کنم
البته که دیروز یک کمی نتونستم مومنتوم منفی رو درذهنم کنترل کنم و باخواب وحشتناکی که دیشب دیدم یک هشدار بسیار جدیی برای من بود که نخوام بیش ازحد نسبت به یک موضوع ناخواسته واکنش نشون بدم و ازهرچیزی که دوست ندارم تجریه کنم حتی در ذهنم هم نخوام بااون موضوع کلنجاربرم
چون فهمیدم حتی کلنجار رفتن باخودمون هم چنان فرکانسهای منفی ایجادمیکنه،مخصوصا اگر دررابطه بایک نفر باشه،دقیقا به یک شرایطی هدایت میشیم که ازجنس همون رفتارهای ناپسند اون فرد بیشتروبیشتر جذب میکنیم و همین باعث دلخوری و ناراحتی بیشتر ما خواهد شد و بیشتر باعث ایجاد مقاومتهای فرکانسی نسبت به ما واون طرف مقابل خواهد شد….
در اول این دوره اولین تعهدی که به خودم دادم این بود که به نزدیکترین فرد درزندگیم درباره ی این دوره صحبت نکنم و تازمانی که نتیجه نگرفتم و ازخودم یک خانم توحیدی و سرشارازآرامش نساختم یک کلام دراین باره ی این دوره هیچ صحبتی نکنم
چون وقتی نزدیکانم متوجه شدند که من در دوره ی دوازده قدم شرکت کردم،خیلی موردسرزنش قرارگرفتم و اگه یجاهای خوب عمل نمیکردم میخواستن که منو سرزنش کنند و بگن که فقط پولتو هدر دادی و هیچ تغییری نکردی
البته که باچکاپهای فرکانسیی که خودم انجام دادم،واقعا ازیک خانم واکنش گرا و فاجعه رسیدم به یک نقطه ای که درحد کارکردن روی خودم راضی هستم و اصلا دیگه مثل قبل نسبت به خیلی موضوعات واکنش بدی نشون نمیدم و خیلی آرومتر شدم،خیلی وابستگی هام کمترشده،خیلی بیشتر باخودم درصلح شدم،خیلی بیشتر دوست دارم تواین مسیربرای تقویت باورهام هزینه کنم چون واقعا ارزشش رو داره که آدم جوری زندگی کنه که سعادت درهمین دنیارو تجربه کنه و صرفا فقط پول توزندگی مهم نیست،و اگه پول باشه ولی شخصیت آدم درست نباشه اون پولوثروت به آدم نمیچسبه و اصلا لذتبخش نیست زندگی پراز وابستگی اما پرازپولونعمت
زندگی لذتبخش نیست که آدم واکنش گراو پرتوقع باشه درصورتی که پول هم داشته باشه…
زندگی لذتبخش نیست که آدم پول داشته باشه ولی نتونه باهمسروفرزندش خوب رفتارکنه
خیلی خوشحالم که همزمان دارم بادوره ی دوازده قدم این دوره ی آنلاین رو پیش میبرم،و یک حس پرازآرامش تواین دوسه روزی که دوره رو تهیه کردم وجودم رو فراگرفته،درحدی که اصلا انگار تو یک دنیای کاملا متفاوت از اطرافیانم دارم زندگی میکنم
من بیشتر میخواستم دوره ی دوازده قدم رو کارکنم اما میبینم که اتفاقا خیلی هم داره این دوره بهم کمک میکنه تا درک بهتری از جلسات باهمدیگه داشته باشم،و یک انقلابی در ذهنم ایجادشده که واقعا دوست دارم ساعتها بنویسم و تعقل کنم و تفکرکنم و ببینم ایراد کارم چیه که هنوز تو یک شرایطی درزندگیم هستم که تحمل کردن خیلی ازافراد برام غیرقابل تحمله و بیش ازحد ذهنم کاری میکنه که به نکات منفی شرایطم و افراد توجه کنه…
ان شالله بتونم تواین دوره ی ارزشمند با تفکر و تعقل بهتری عمل کنم چون واقعا مباحث سنگینه و عمل کردن به تمرینات یک تعهد فولادین ویک ایمان راسخ نیازداره….
برای تک تک دوستان دراین دوره ی بی نظیر آرزوی خوشبختی و سعادت دارم…
بام خداوندی که دنیا وآخرتم در دست اوست بنام خداوند که اسان گرفته همه چیز رو برمن خدایاشکرت به خاطر این نوع نگاه به خداوند که به من آرامش میده وبعد از سال شنیده ها وباورهای نادرست در مورد خداوند وجهان امروز وقتی تعغیر خودم رو می بینم از خداوند بابت اینکه مرا هدایت کرده به این سایت وصدای استاد رو کلام خداوند می دونم کلامی که باعث تعغیر نگاهم شده خودم تحسین میکنم به خاطر تعغیر نگاهم به خاطر صبرم به خاطر تلاشم به خاطر تقوام به خاطر ایمان از خودم سپاسگزاری میکنم خدایا شکرت فکر کنم اولین باری که دارم خودم تحسین میکنم واین خیلی برام عجیب هست واین نشانه ای روند تکاملی این مسیر هست شاید اول مسیر به خاطر نا اگاهی از قوانین خیلی سخت بهم گذشت که خوده استاد هم این تجربه رو تو فایل هاش توضیح داده پس این هم نشانه ای خوبی از خداوند هست که باز به خودم سخت نگیرم وقتی دارم متوجه میرشوم که خداوند چطور داره مسیر رو برام باز میکنه خوشحال می شوم وقتی به زندگی گذشته ام نگاه میکنم هر کجا تقلا و عجله کردم به طور باور نکردنی اسیب خوردم وهمین طور می خواستم همه چیز یاد بگیرم اولین باری توی زندگی دارم تلاش،مستمر میکنم برای درک قوانین واجرای اون در عمل که خداوند خودش،مسیر رو نشون داده واین مسیر برام هموار میکنه واینکه بشینم تا خداوند کاری برام بکنه حرکت میکنم خداوند بهترین رو برام رقم می زنه خدایا شکرت به خاطر این ذهنیت بازی که بهم بخشیده ای فراموش نمیکنم هر چی دارم خداوند بهم بخشیده من فقط حرکت کردم براش،از رابط خوب از ارامش ذهنی که دارم واعتبار اینها به خدای خودم میدم وقتی به گذشته خودم نگاه میکنم چه مسیری رو پشت سر گذاشتم از خداوند خودم تشکر میکنم با برای الهاماتی که دریچه قلبم باز میکنه وقتی خدایا شکرت وقتی به افکارم نگاه میکنم متوجه می شوم ریشه تمام ناکامی ها وبی لیاقتی ها دلی ارزشی به خاطر کمال گرایی بودم که داشتم ویک باری سنگین رو به خودم وصل کرده بودم که توان قدرت حمل او نداشتم واین هم به خاطر عدم شناخت از خداوند بوده وقتی به خودم خداوند نگاه میکنم متوجه می شوم تنها کسی هیچ چیزی تو تاریخ عمرم از من نخواسته خداوند بوده با درکی که دارم از این دنیای مادیش پیدا میکنم خدایا شکرت به هر حال به خاطر این روند تکاملی که دارم طی میکنم دیگه نیازی به زور تقلا وعجله ندارم وقتی برای عشقت برای دوست داشتن خودت زندگی کنی وقتی متوحه میشوی به خاطر ابهام از مسائل وبرطرف کردن اونا چقدر به احساحس خوب می رسی وقتی متوجه نجوهای ذهن می شوی که چطور جلوی احساحس خوبت گرفته وارامش برطرفشون میکنم خودم تحسین میکنم وقتی فمهمیدم تحسین کردن خودم یعنی رمز موفقعت یعنی تحسین کزدن از خداوند
ایوب:
سلام استاد عزیز، خانم شایسته مهربان و دوستان نازنین.
استاد با هر فایلی که میذارید یه قدم مارو رشد میدید و مدارمون بالاتر میره. تو همین بازی چه درسهایی که نگفتید . از تمرین کردن، از ادامه دادن، از قدم های کوچیک اما پیوسته، از عدم مقایسه، از عدم عجله، از انجام یک تمرین به ظاهر ساده اما به شیوه های مختلف برای رسیدن به مهارت در همون تمرین، از اهمیت دادن به تفریح و سرگرمی، از لذت بردن با تنهایی خود و عدم نیاز به کسی برای داشتن حال خوب، از لذت بردن و ذوق کردن برای خرید یک وسیله جدید که همین یعنی سپاسگزاری، از هدیه دادن به خود برای انجام کار به ظاهر کوچیک. از اینکه اگه از اول یه کاری رو اشتباه انجام بدی یا بری سراغ یه استاد اشتباه، اصلاح مسیر و برگشت به راه درست خیلی بیشتر از حالتی که تازه میخوای شروع کنی طول میکشه، خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج.
استاد منم تو این مورد چندتایی تجربه دارم، یادم میاد حدود 20 سال پیش بود که تایپ ده انگشتی رو خیلی دوس داشتم و شروع کردم به یادگیری یکی از اولین تمرینات برای تایپ سریع، نوشتن کلمه سیب بود چون سه تا حرف س ی ب کنار همه. باید چندروز مدام مینوشتم سیب ولی من عجله داشتم و این تمرین برام ساده بود و دوس داشتم کلمات سختتر و جملات طولانی تر رو بنویسم. عجله کردم و تمرین های اولیه رو انجام ندادم و رفتم سراغ تمرینهای سختتر به اصطلاح هنوز جمع و ضرب رو یاد نگرفته بودم رفتم سراغ مشتق و انتگرال. خب دیگه نتیجه مشخص بود من هیچ پیشرفتی نکردم و به این نتیجه رسیدم که این تایپ ده انگشتی اصلا دروغه و نمیشه و کلا کنارش گذاشتم. تا اینکه حدود 10 سال پیش تو محل کارم دیدم یکی از بچه ها داره خیلی سریع 10 انگشتی تایپ میکنه ، به قول استاد الگو پیدا کردم که میشه ده انگشتی هم تایپ کرد و دوباره تمرینم رو شروع کردم. اینبار دیگه تو همون تمرین های ساده حسابی کار کردم و دیگه عجله نداشتم با عشق هزاران بار نوشتم سیب جوری که توی اتوبوس سرویسمون انگشتام داشت روی صندلی سیب مینوشت و قدم به قدم رفتم سراغ کلمه های پیچیده تر تا اینکه تونستم ده انگشتی با سرعت بالا تایپ کنم. هرچند که این کار هم مثل بقیه کارها نیاز به تمرین مداوم داره و اگه فاصله بگیری دوباره کم کم یادت میره و من هم سرعت تایپم نسبت به قبل کمتر شده.
مغز اینجور کار میکنه که وقتی که تو یه کاری رو بصورت آگاهانه زیاد انجام میدی، مغز میاد اونو میفرسته به یه قسمتی به اسم ناخودآگاه، اونجا دیگه نمیخواد آگاهانه فکر کنی که چجور این کار رو انجام بدم بلکه مغز همه اون ماعیچه ها و عضلاتی که باید اون کار رو انجام بدن رو به کار میندازه و خیلی سریعتر کار انجام میشه. مثال اولیه ش همین راه رفتنه، وقتی بچه ایم یه قدم برمیداریم و میفتیم ولی چون هنوز به منبع وصلیم از این افتادن ها تسلیم نمیشیم و قید راه رفتن رو نمیزنیم و بازم پا میشیم و قدم برمیداریم و میفتیم اونقد این کار رو تکرار میکنیم که میتونیم راه بریم و بدویم، دیگه نمیخواد فکر کنیم که چجور باید راه رفت. اون بچه احتمالا مغزش در اون حد نباشه که با دیدن راه رفتن بقیه الگو بگیره و انگیزه بشه برای راه رفتنش. حالا اگه ذهن الان ما روی اون بچه بود احتمالا 90 درصدمون قید راه رفتن رو زده بودیم و به همون چهار دست و پا رفتن بسنده میکردیم، والله کی حوصله داره هزار بار بیفته زمین دوباره پاشه تا یک متر بره جلوتر، خب همون چهار دست و پا راحتتره :) .
ولی خب ما راه رفتیم بزرگتر شدیم دوچرخه سواری یاد گرفتیم ماشین سواری یاد گرفتیم و همه اینا به ما میفهمونه که آره یه قانون وجود داره که اگه تو یه کار ساده ای را بارها و بارها انجام بدی دیگه مغز خودش فرمون رو در اختیار میگیره و خیلی سریعتر اون کار رو برات انجام میده. مثلا تو تایپ ده انگشتی من وقتی میام کیبورد رو نگاه میکنم و دنبال حروف میکردم برای تایپ یک کلمه، چندثانیه طول میکشه تا تک تک حروف رو پیدا کنم. ولی وقتی چشمهامو میبندم و تایپ میکنم در کمتر از یک ثانیه ناخودآگاه اون کلمه نوشته میشه. این برای من بسیار شبیه به یک معجزه س. چون مغز خودش پردازش رو انجام میده خودش انگشت هارو تکون میده حتی اگه من تو مغزم بجای اینکه به کلمه فکر کنم، به حروف فکر کنم یعنی به این فکر کنم که الان باید کدوم حرف رو تایپ کنم و آگاهانه بخوام تایپ کنم نوشتنم کند میشه و دچار اشتباه املایی میشم.
همونجور که اگه از به راننده بپرسی کی دنده رو عوض کردی نمیدونه ولی اون ناخودآگاه دنده عوض میکنه آینه وسط رو میبینه آینه بغل رو میبینه راهنما میزنه سرعت چک میکنه چراغهای هشدار داخل صفحه کیلومتر رو میبینه فاصله ماشین جلو رو حساب میکنه فاصله ماشین عقب رو میبینه سبقت میگیره گاز میده کلاچ میگیره ترمز میگیره حواسش به صدای موتور هست مناظر اطراف هم میبینه با تو حرف میزنه میوه و چاییشم میخوره همه اینا رو هم نمیدونه کی و چجوری انجام داده. و این اون ناخودآگاهه که کارها رو در دست گرفته. حالا باور هم همینه، تکرار خیلی زیاد یک فکر نا اون فکر بیاد تو ناخودآگاه تا تو دیگه ناخودآگاه باور فراوانی داشته باشی ناخودآگاهت این باشه که همیشه اتفاقهای خوب برات میفته همیشه آدمهای خوب سر راهت سبز میشن. باید اونقدر این حرکت ساده تنیس رو انجام بدی که دیگه اون حرکت بره تو حافظه ماهیچه ایت و دستت ناخودآگاه اونجوری بچرخه و ضربه بزنه.
استاد خیلی لذت بردم از این فایل و ازت خیلی ممنونم.
سلام به رفقای عزیزم
این، عیدی منه!
تمام خانواده
آخرای زمستون
میرن خریدن گل
میون یک گلستون
داد میزنه نازگلی
توی یه گلفروشی:
آقای گلفروشی!
چی داری می فروشی؟
اون آقا تو مغازه
با گل رنگی رنگی
ساخته یه خرمن گل
چه گلهای قشنگی!
آقای گلفروشی
گلدونا رو میاره
به نازگلی میخنده
میگه: قابل نداره!
اطلسی و بنفشه
همیشه بهار و شب بو
لادن گل شیپوری
شمعدونیای بی بو
گل درشت پامچال
یا سنبل بهاره
گل قشنگ میمون
بهار برام میاره!
بهار گلا رو با هم
هدیه میده به بنده
منم میارم اینجا
تا مشتری بخنده
نازگلی میگه به به!
بهار چه مهربونه
منم میخوام یه گلدون
تو خونه مون بمونه!
وقتی که خانواده
همه گلا رو دیدن،
چن تا گل قشنگو
با گلدونش خریدن،
آقای گلفروشی
یه گلدونی میاره
یه گلدون پر از خاک
که توش گلی نداره
میگه: اینم برای
تمام خانواده!
اینو بهار زیبا
برای هدیه داده
تخم گلا رو تو خاک
فرو کنید دوباره
اونوقت بهار با گلدون
خودش هدیه میاره!
من همه ی بچه ها رو دوست دارم! چون هنوز میشه به زندگی قشنگ اونها سر و شکل داد و به راه بهتری فرستادشون.
حالا دارم با آموزه های اینجا، برای بچه های خودم و دیگران، کارهای بهتری میکنم. به خاطر این آموزه های قشنگ، از همه تون ممنونم. از آقای عباسمنش و خانم شایسته بگیر، تا تک تک شما رفقای خوبم.
سه سال پیش، در اسفند 1400 ، شغل قبلیم تموم شد و از همون موقع، روز به روز و قدم به قدم کار کردم .
اولین شعر کودکی که گفتم، 14 ماه زمان برد تا چکش کاری بشه و صیقل بخوره و… این شعر بالایی رو ظرف دو روز گفتم. هنوز تصحیح نهایی نشده و ضعفهایی داره، ولی خواستم تا هوا خوبه، بهتون کادو بدم. ممکنه بعدها اینم یه کتاب اینترنتی یا کاغذی بشه. بعد از تصویرسازی.
خواستم به حرفهای استاد اضافه کنم که اگر مسیر بهبود مستمر برامون لذت بخش باشه، همون رو هم دوست خواهیم داشت و من این را از تمرین ستاره قطبی یاد گرفتم. از اینکه هر روز بنویسم و تصحیح کنم و لذت ببرم…. حالا نتایجم دارن کم کم پیدا میشن!
دیگه اینکه تصحیح عادتهای غلط زندگی کاری قبلیم، برام آسونتر بود، چون اینجا استادکار خودم بودم و اینکه اون زندگی کاری، تماما کات شد.
اینجا من هم از فرمول نیم ساعت/ نیم ساعت استفاده کردم. کار رو به مطالعه و نوشتن یا ورزش پیاده روی و شنیدن فایل صوتی در بازه های نیم ساعته خرد کردم تا زیاد منو نترسونه و لذت بخش تر باشه… قدم به قدم و خرد خرد.
خوشحالم که بعد از سه سال تونستم محصول اورجینال خودم رو به شما و بچه هاتون عیدی بدم!
همتون رو دوست دارم. بهار به خودتون و بچه های گلتون خوش بگذره.
سلام علی اقای عزیز
خدا قوت
بی نظیر بود شعرتون واووووو ساده و پاک و دلنواز (نایس)سپاس از عیدی بی نظیری که بهمون هدیه دادین خداوند دلتون رو شاد و زندگیتون رو پر از زیبای و نعمت بکنه
نازگلییییییی خیلییی باحال بود روح داشت شعرتون شخصیت نازگلی رو قشنگ تجسم میکردم تو ذهنم گاهی بشکل یک دختر بچه ناز گاهی
خودم رو جای نازگلی خیلیی چسبید و خدارو جای گلفروشی
چقدر خوبه که تو مسیر درست زندگیتون با عشق و لذت قرار گرفتین خداوند برکت بدهد به زندگیتون و خوانواده گل تون
شما لایق بهترین ها هستین
سلام به آقا مصطفای گل، رفیق عزیزم
یه بازار گل و گیاه توی شهر ما شیراز هست که من و خانمم و بچه ها زیاد اونجا میریم.. اتفاقا همین حالا هم از اونجا اومدیم! جات خالی.
دوهفته پیش هم یه روز آفتابی رفته بودیم اونجا. کلی عکس گرفتم از گلها و برای رفقام توی گروه واتسآپی مون فرستادم. بعد همینجور که میگشتیم، بیت اول این شعره اومد. ذوق و شوق محمد و مه تا، بچه هام ، منو هم سر ذوق آورده بود. بچه ها، عین گل، بی غل و غش و صافند، با رنگهای اصیل!
تا فرداش شعره رو نوشتمش. نازگلی هم اول کلمه فسقلی بود، بعد رفیقم واکنش منفی داد و تغییرش دادم:)
حالا که داره بهار میاد، پیشنهاد میدم شما هم برای ریکاوری روحی، به گلفروشیهای مجتمع در یک نقطه سر بزنید. احتمالا تو شهر شما هم همچین جایی هست… میدونید، یک تمرین تمرکز بر نکات مثبت عالی هست. من خیلی زیاد انجامش میدم، هروقت هم میرم اونجا، تا چند ساعت خود بخود نیشم باز میمونه:))
ممنونم از دعای خوبتون و تعریف و مهربانی شما….اینها هم خیلی به من چسبید. سپاسگزارم
امیدوارم ذهن پاک و بی غل و غش کودکانه، همیشه حال شما رو خوب نگه داره و همیشه بخندید.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید
سلام علی عزیز. از خواندن شعرت گل از گلم شکفت! چقدر زیبا سرودی. به نظرم عالی هست، حس و حال شعر عالیتر از کلمات.
بازم از این شعرهای خوش حس و حال برامون بنویس. راستی اگه کتابت رو منتشر کردی چه به صورت کاغذی چه به صورت اینترنتی حتما بهمون اطلاع بده که تهیه کنیم. واقعا ارزشش رو داره چون حس و حال خیلی خوبی به آدم میده شعرهای زیبات.
اینکه هر روز روی خودت کار میکنی و یک قدم رو به جلو برمیداری رو تحسین میکنم. امیدوارم همهی ما در مسیر درست قدم برداریم و ادامه بدیم در همین مسیر درست و لذت ببریم و اتفاقات عالی بیشتر برامون بیفته.
بهترینها رو از خدا برات میخوام.
سلام به آقا صادق عزیز، رفیق دوست داشتنی
ممنون از لطف و محبت بی بدیل شما. خیلی خوشحال شدم که شعر را دوست داشتید.
کار کودکان هست و اینکه شما باهاش ارتباط برقرار کردید، نشان از روح پاک و بی غل و غش شما داره.
اسم انتشارات ما بادام هست.توی پیج مربوطه در اینستاگرام، چند تا از کارهای چاپ شده هست. اونجا میتونید ببینید. البته همه ش مربوط به کودکان هست.
احساس خوب را از این سایت و از شماها میگیرم و سعی میکنم به بچه ها برش گردونم. این سایت، با اثر پروانه ای، حال خوب رو در قسمتی از این دنیا داره میچرخونه. منم سعی کردم به اندازه خودم، برای چرخوندن حال خوب،بال بال بزنم:)))
من سابقا خیلی بیشتر از کامنتهای شما فیض میبردم. باعث افتخارم بود که برام کامنت نوشتید.
خوشبخت و خوش شانس و پولدار باشید.
بنام ارام کننده دلها
سلام استاد خوشکلم
واااای استاد من عاشقتم که با این فایل قشنگتون
واقعا نیاز داشتم به شنیدن این حرفها
دقیقا منم همینطورم مشکل اصلی رو پیدا کرد
هنوز تو یکی از کارها هم حرفه ای نشدم ولی انتظار نتایج خیره کننده دارم
مخصوصا توی استفاده از این قانون اگر من بتونم همون ی موضوع توجه به نکات مثبت رو کار کنم و به هرچیزی هر موضوعی از زاویه ای نگاه کنم که احساس بهتری بهم بده 90 درصد مسیر موفقیتو رفتم ولی به قول شما تا میام یکم کار میکنم و نتیجه میگیرم بدو میخام برم سراغ مسئله بعدی بدون اینکه صبر کنم این تغییر باور و رفتار و نگاهم تثبیت بشه
استاد دست خدا توی زندگیم ممنون از وجودتون و این همه فایلهای عالی
عاشقتونم
خدایا شکرت
سلام آمنهخانم عزیز و هممسیر نورانیمون
چه پیام پرانرژی و شفافی نوشتی… واقعاً از خوندنش لذت بردم و میخوام یه نکته مهم رو به صحبت قشنگت اضافه کنم، که شاید نگاهت رو یه پله عمیقتر کنه:
تو گفتی که هنوز توی بعضی از کارها حرفهای نشدی ولی انتظار نتایج بزرگ داری. این خیلی طبیعیه و برای اکثر ما پیش میاد، اما یه آگاهی ظریف اینجاست:
ما لازم نیست اول حرفهای بشیم تا نتیجه ببینیم… گاهی فقط کافیه در اون لحظه “در مسیر هماهنگ با احساس خوب و باور درست” باشیم، تا نتایج خودشونو نشون بدن.
در واقع، حرفهای شدن هم نتیجه همین تمرینِ تکراری توجه به نکات مثبته. وقتی تو چند روز فقط به زیباییهای یک موضوع توجه میکنی، اصلاً حس میکنی داری توش حرفهای مییشی، چون ناخودآگاه مغزت یاد گرفته زاویه دید درست رو انتخاب کنه.
و اما اون نکته طلایی که گفتی:
«تا میام یه کم کار میکنم و نتیجه میگیرم، بدو میخوام برم سراغ مسئله بعدی، بدون اینکه صبر کنم این تغییر تثبیت بشه.»
این دقیقاً همون لحظهایه که شیطانِ کمصبری میاد ومیخواد نذاره یه باور، توی «ضمیر ناخودآگاه» ما ریشه کنه.چون اگه اون ریشه بگیره، زندگی ما دیگه از مسیر ترس و اجبار خارج میشه.
پس هر بار که نتیجه گرفتی، قبل از اینکه سراغ مرحله بعدی بری، یکم بیشتر بمون توی اون حس خوب و باور جدید.
یه پیشنهاد ساده:
دفترچه “تثبیت” برای خودت بساز. هر بار که نتیجهای گرفتی، یک صفحه براش بنویس:
• چی رو تغییر دادی؟
• به چی توجه کردی؟
• چه حسی داشتی؟
• و چه نتیجهای دیدی؟
این باعث میشه ناخودآگاهت هم یاد بگیره که مسیر مؤثر چه شکلیه و خودش در دفعات بعد خودکار اونو اجرا کنه.
آمنهخانم عزیز، همینکه انقدر آگاه و مشتاقی یعنی خدا داره با عشق راهو نشونت میده. ادامه بده، ولی باصبر و تثبیت، نه با عجله .
خدا قوت و بوسهای از طرف کائنات بر پیشونیت که داری آگاهانه جلو میری .
ارادتمند: یه همراهِ دلگرم به مسیر توحیدیت
به نام الله یکتا
استاد عزیز سپاسگزارم بی نهایت.
امروز جمعه است و من صبح که بیدار شدم ذهنم خیلی قابل کنترل نبود. اومدم سایت برام فایل قبلی رو آورد. یه دور زدم تو فایلها چیزی که باید، نظرم رو جلب نکرد و یهویی بهم گفت که دوباره برو تو سایت و من دیدم که این فایل جدید اومده. خیلی درس داشت ولی نکته ای که برای من امروز خیلی بلده همون بحث یادگرفتن یک اشتباه که اصلاح اون خیلی سخته و انرژی می بره.
من تو کسب و کارم به مسایلی بر می خورم که وقتی برمیگردم و ریشه اون موضوع رو در می آرم می بینم آموزشهای اشتباهی بود که من از اول گرفتم. من یک چیزی که فکر می کنم باید اصلاح کنم و نمی تونم و وقتی ریشه یابی می کنم می بینم همون اشتباه رایجی رو دارم تکرار می کنم که استاد من در کسب و کار و بیزینس خودش داشت انجام می داد. و من هرجا که تونستم این ریشه ها رو پیدا کنم و در باور هام تغییر بدم همونجا نتایجم تغییر کرده. مثلاً همین دیروز بازم یکی از محصولاتی که تولید کردیم با یکسری مشکل های تکراری برخورد کرده بود که وقتی با من تماس گرفتن یکم حالم بد شد چون دیدم یک الگوی تکراری در کسب و کار من داره تکرار میشه که من از اون غافل بودم و نرفتم که اصلاحی درست برای اون موضوع انجام بدم و هر روز داره انرژی من رو به حدر می ده. و حتی کلی دارم هزینه برای این موضوع میکنم. نکته مهمتر اینکه هر وقت خواستم به این موضوع فکر کنم که بیام یه تغییری تو این موضوع بدم ذهنم شدیداً مقاومت کرده و گفته الان که وقت این کار نیست.
مثلاً خواستم سیستم کنترل کیفیت راه بی اندازم به این باور بودم که خوب تعداد تولید من کمه پس هنوز وقتش نیست هر وقت تعداد زیاد شد این وقت رو می ذارم و این درست اون کد مخربی است که توی ذهن من تکرار می شه و اجازه نمی ده تا کنترل درستی اتفاق بی افته تا بعد ها از من انرژی نگیره. این همون آموخته اشتباهی است که من از استاد قبلیم یادگرفتم و درست دارم همون اشتباهی رو انجام می دم که اون انجام می داد و هی با خودم می گم که چه عاملی باعث می شه که نتایج تکراری بگیرم و یا نتایجی مثل گذشته بگیرم. حالا که دارم این موضوع رو می نویسم خیلی ذهنم مقاومت می کنه که بابا تغییر دادن این موضوع خیلی سخته و خیلی راه داری برای انجام این کار ولی این رو یاد گرفتم وقتی شروع می کنی راه باز می شه. من دوره هم جهت با جریان خدا رو هنوز نخریدم ولی حس می کنم بحث مومنتوم همینه که وقتی داری یه کاری رو شروع می کنی اولش خیلی سخته و داری زور می زنی ولی وقتی تلاش می کنی که مسیر رو ادامه بدی کم کم یه جریان مثبتی راه می افته و هر لحظه یه سرعت بیشتری بهت می ده و هر لحظه کارت رو راحت تر می کنه. الان هم من بحث ساختن سیستم کنترل کیفیت برام سخت به نظر می رسه ولی باید شروع کنم و بعد خودش مسیر رو باز می کنه و من جریان هدایت رو دریافت می کنم و با اون راه به این مسأله پایان می دم.
خدایا هدایتم کن.
استاد عزیز نمی دونم این رو چطور بگم که حق مطلب ادا بشه . از شما بی نهایت سپاسگزارم که واقعا همیشه اصل رو تدریس کردین که واقعا موضوعات از اونجا نشات می گیرن و از اونجا شروع می شن. و من هرچقدر با دیگران صحبت می کنم می بینم که مشکل افراد از درک نکردن همون اصله و شدیداً روی فرعیات هستن. حتی اساتید بزرگی که الان توی ایران دارن بیزنس کوچینگ می کنن. و شدیدا این موضوع مرا تو فکر برده که من چقدر خوشبختم که خدا مرا به جایی هدایت کرد که واقعا داره روی اصل تمرکز می شه تا فرعیات و نمی دونم از خدا چی خواسته بودم که این طور مرا هدایت کرد.
کجاها توانستید به قانون تکامل عمل کنید و مسیر برای شما آسان و لذت بخش شد؟
وقتی که توی روابط عاطفی به خودم و به طرف مقابل فرصت دادم
گزاشتم اون فاصله باشه
و خودم مشغول کارهای خودم شدم
مشغول توحید وتوکل و ایمان شدم توی کارهای شخصیم
توقع نداشتم از طرف مقابل
و بابت هرکارش سپاس گزاری کردم
و اگر بی احترامی شد فاصله گرفتم و اعراض کردم
همه چیز خوب شد و رابطم روال خوبش رو گرفت
کجاها برای رفتن به مرحلهی بعدی صبر داشتید و بهجای عجله، روی بهبودهای مستمر تمرکز کردید، تا جایی که پایههای این مرحله بهاندازهی کافی تقویت شد و توانستید موفقیتهای آینده را روی آن بنا کنید؟
زمان هایی که مشغول برنامه های خودم شدم
صبر کردم و خودم رو تحسین کردم
هروز کمی بهتر شدم
سپاس گزاری کردم
روی دوره ها کار کردم از خودم راضی بودم
خیلی حالم خوب شد توی برنامه هامم پیشرفت کردم
کجاها برعکس عمل کردید؟
یه موقعیتی بود که عجله کردم خودمو با دیگران مقایسه کردم
حسرت زندگی بقیه رو خوردم
هی به موانع تمرکز کردم
به اشتباهاتم تمرکز کزدم
به جای تجسم رویاهام به موانع تمرکز کردم
و اوضاع واقعد سخت و پیچیده شد اعتماد به نفسمو از دست دادم هر چی رشته کرده بودم پنبه شد و کلی مانع واقعی توی زندگیم ایجاد شد
سلام به شما استاد عزیز و دوستانی که در این مسیر هستند
استاد خداوند رو شاکرم بخاطر وجود شما
اینکه از یک بازی ساده که برای تفریح ازش استفاده میکنید هم قوانین رو از دلش درمیارید و به خودتون و ما قانون رو یادآوری میکنید
من آمادهام تا به سوالات پاسخ بدم
کجاها توانستید به قانون تکامل عمل کنید و مسیر برای شما آسان و لذت بخش شد؟
کجاها برای رفتن به مرحلهی بعدی صبر داشتید و بهجای عجله، روی بهبودهای مستمر تمرکز کردید، تا جایی که پایههای این مرحله بهاندازهی کافی تقویت شد و توانستید موفقیتهای آینده را روی آن بنا کنید؟
من امسال کنکور هنر دادم و کنکور هنر علاوه بر اینکه باید کنکور تئوری بدی باید کنکور عملی هم بدیم و هرو نتیجه بسیار تاثیر گزاره برروی قبولی
و من کنکور عملیام رو خیلی بهتر از کنکورم دادم و به لطف الله که هرآنچه دارم از اوست دانشگاه علم و فرهنگ تهران قبول شدم
کنکور عملی اینطوریعه که
اگه میخوای دانشگاه نقاشی، گرافیک ، طراحی پارچه و طراحی لباس بخونی باید کنکور عملی نقاشی بدی
اگه میخوای عکاسی بخونی باید کنکور عملی عکاسی
موسیقی بخونی کنکور عملی موسیقی
تئاتر بخونی کنکور تئاتر
و…
و خب من کنکور نقاشی میخواستم بدم
و خب نقاشی که باید برای کنکور آمادهش بشیم با نقاشی ای که تو ذهن عموم میاد کاملا متفاوته
خلاصه یادمه که توی رنگ کردن درخت اصلا خوب نبودم و انقدر اومدم هی مداوم تمرینش کردم و به جایی رسیدم که به راحتی توی فضای کارم ازش استفاده میکردم و این در حالی بود که هم کلاسی هام اصلا توش خوب نبودن و همش ازش فرار میکردن
توی کارمون باید از آدم استفاده میکردیم(تقریبا در کنکور عملی باید بیشتر اِلِمان های اصلی تو تصویر باشن) نه اینکه بیام چهار ساعت چشم چشم دو ابرو بکشم باید تو کمترین زمان بکشیم
و تو کنکورم به راحتی اومدم 20 تا آدم تو یه صفحه a4 جا دادم و خب نتیجش هم خوب شد به لطف الله
کجاها برعکس عمل کردید؟ یعنی بهجای تمرکز بر بهبودهای کوچک اما مستمر و تقویت فونداسیون درونی خود در این مرحله، عجله داشتید بدانید در مرحلهی بعدی چه خبر است، یا به خاطر مقایسه با دیگران، نمیخواستید از قافله عقب بمانید. در نتیجه، بهجای تقویت فونداسیون، بار اضافهای بر آن گذاشتید و قبل از تکمیل ساختمان، آن را ویران کردید.
چند وقته سر کلاس طراحی دانشگاه میدیدم که نمیتونم خیلی خوب سایه بزنم و کارم بِهَم میخورد و وقتی مال بقیه بچه هارو میدیدم شروع میکردم به قضاوت کردن خودم
و تا یجا سعی کردم کنترل کنم و تحسینشون کنم اما ته ذهنم به خودم میگفتم نه تو استعداد این کار رو نداری
در صورتی که طراحی و همه چیز اکتسابی هستش
و با تمرین و تکرار هر چیزی میتونی خدای اون کار بشی
پس تصمیم گرفته بودم که هرروز رو طراحیم کار بکنم تا بالاخره سایه هام درست بشه
4. برنامه شما برای استفاده از این درسها در هر جنبهای از زندگی خود، چیست؟
من چندوز رو طراحیم کار کردم و وقتی این هفته رفتم سر کلاس استاد بهم گفت که خط هات خوبه ها، طراحیت قابل قبوله ها ولی وقتی میای سایه میزنی همرو با هم خراب میکنی
و من بعد از دیدن این فایل و اون روز متوجه شدم که باید روی یک چیز دیگه تمرکز و تمرین بکنم روی یک اصل ساده اما مهم
باید قدم کوچک تر بردارم
ولی من اومدم سنگ بزرگ رو برداشتم و از خودم ناامید شدم
اینکه بیام جدا برای خودم هی تنالیته ها رو کار بکنم
انقدر کار بکنم که بشه بخشی از وجودم
و بعدا که روی کارم آوردمش یک نتیجه خوب رو بهم بده
استاد از شما بسیار سپاس کزارم بابت این فایل های عالی که به اشتراک میزارید
و همچین فضایی رو فراهم ساختید و سوال های عالی میپرسید تا ما غرق در شناخت خودمون بشیم
با این سوالتون من فهمیدم که من یک موقعی نتیجهی خیلی خوبی گرفتم بخاطر اینکه با قانون تکامل و پایه های قوی ای که از اول ساختم
و حالا اگه میخوام باز نتیجه عالی و خوبی بگیرم باید بیام دوباره از همین قانون استفاده کنم
واقعا استاد خداروشکر که قانون جهان ثابته و تغییر نمیکنه و ما میتونیم با آرامش تمام زندگی دلخواهمون رو بسازیم
از شما بینهایت سپاس گزارم
در پناه الله باشید
“بنام خداوند دستگیر و هدایتگر”
سلامی گرم به استاد عزیز عباسمنش و خانم شایسته دوست داشتنی و تک تک دوستان عزیز در این غار حرا.
هنوز فایل رو گوش ندادم ولی میخوام نسبت به تجربه هایی که دارم کامنت خودم رو باهدایت الله شروع کنم.
1.درک قانون تکامل:
چند سال گذشت تا به صحبتهای استاد عزیزم پی بردم که با عجله و مقایسته و تقلا نمیشه رشد کرد در این مورد مثالی میزنم سال 97 میخواستم با دوتا شغل “آرایشگری و لوازم آرایشی ” به ورودی مالی بیشتری برسم امان از اینکه باوجود باورهای غلط و رعایت عدم تکامل آدم پیشرفت که نمیکنه هیچ بلکه از نقطه صفر هم میاد پایین تر و این ایده چند تا مشکل داشت:
1.اینکه با چن جا بودن تمرکزم، نمیتونستم تصمیمات درست رو بگیرم.
2.هیچ اطلاعاتی در مورد مغازه داری نداشتم.
3.هیچ اطلاعاتی در مورد برخورد با نیروی کارم نداشتم.
4.فکر میکردم با ساعت کاری زیاد میتونم به ورودی مالی بیشتر برسم.
5.کلی جنس آوردم که بعد رو دستم موند بخاطر اینکه تجربه کافی در مورد کار فروش لوازم آرایشی نداشتم .
” مثال دوم در مورد شغل آرایشگری :
سال 91 تو دوران خدمت رفتم دنبال اموزش دیدن و گواهی مهارتم رو گرفتم و سال 94 با رعایت تکامل مرحله شاگردی رو گذروندم بمدت 1 سال و الان تقریبا 8 ساله مشغولم درسته بین این سالها با چالش های زیادی برخوردم ولی همچنان دارم ادامه میدم به چند نکته اشاره میکنم برای درک بیشتر قانون برام خودم:
1.سیستم جهان هستی در مسیر خودش داره حرکت میکنه اگر من بخوام موفق شم باید خودم رو با قانون هماهنگ کنم.
2.باید صبر و ایمان داشته باشم و با توکل به خدا قدم های کوچک ولی هر روزه،بردارم.
3.اینکه” شرایط،ایده،مکان،افراد و موقعیت من” با عوض شدن باورها و فرکانسهای من تغییر میکنه رو چند بار در طی این چن سال اخیر خودم تجربه کرده ام،که در همین چند هفته اخیر موقعیت مکانی من عوض شد و در یک جای شیک مشغول به ادامه کارم هستم درسته اول مسیرم ولی با رعایت تکامل درست میشه.
4.تنها راه موفقیت اینه که در مورد کاری که عاشقشم قدم بردارم و خداوند ایده ها رو در زمان و مکان مناسب به من الهام میکنه.
استاد ازتون سپاسگزارم بابت فایل هایی که تهیه میکنین سعی کردم تجربه هایی که خودم بدست آوردم رو برای جلوگیری از نجواهای ذهنم بر این لوح سفید جاری کنم تا خلع سلاح شه.
از دوستان عزیزم هم بابت کامنت های بیبینظیرشون بی نهایت سپاسگزارم.
به نام نور آسمان ها و زمین
سلام به روی ماهتون
استاد جانم سلام به روی ماهتون باشه ، چقدر جذاب و قشنگ قوانین زندگی رو در قالب بازی که عاشقش هستین توضیح دادین
به قول خودتون که میفرمایین : انیشتین میگه مثال زدن یکی از راه های آموزش دادن نیست ، تنها راه آموزش دادنه
و شما چقدررررر جذاب و دوست داشتنی از این تنها راه آموزش دادن استفاده میکنید
چقدر دستگاهی که تهیه کردین جذابه ، چقدر هرررر روز همه چیز داره بهتر و بهتر میشه
این یعنی عین فراوانی و برکت دنیا و گسترش هر روزه جهان هستی
من عاشق شما هستم و بهبود هر روزه رو دارم توی زندگی و کسب و کارتون میبینم
درس ها :
١- ما خیلی زود نا امید میشیم اگر نتونیم یه کاری رو خوب انجام بدیم ، مخصوصا اگر مقابسه کنیم خودمون رو با دیگران ( استاد چقدر خداوند قشنگ هدایت میکنه ، من دیروز رفتم برای پروژه عکاسی م عکس بگیرم ولی با دوساعت زمان گذاشتن نتونستم بگیرم و امروز هم گروهی م زنگ زد که آره فلان گروه کل عکس هاشون رو گرفتن و دیدم افتاده تو فاز مقایسه و اینا ، اولش من در حد چند دقیقه حالم یکم گرفته شد ولی بعدش به خودم گفتم بیخیال مقتبسه نکن ، جلسه اول احساس لیاقت رو یادت بیاد و هدایت شدم به این فایل زیبا ، عاشقتم استاد)
٢- اگر یه چیزی رو اشتباه یاد گرفته باشی و اون اشتباه توی ذهنت تثبیت شده باشه ، واقعا تغییرش سخته ( پس درست اینه که از اول آدم اصولی یاد بگیره تا نخواهد انرژی مضاعف بداره)
٣- عجله نکن و تکاملت را طی کن ( به مرحله استادی برس)
استاد من شخصا هررر جا تکاملم رو طی کردم ، عجبه نکردم ، توی مومنتوم مثبت موندم و تکیه به الله کردم بهتریت بهترین نتایج رو گرفتم و بالعکس
و یه چیزی بگم؟ بدترین قسمت ماجرا اونجاست که اگه عجله کنی ، تکامل طی نکنی و …. بعد از چندین سال با حسرت به عقب نگاه میکنی و میگی:
ای بابا ، اگر متمرکز و با طی تکامل کار کرده بودم الان همه چیز داشتم ولی به خاطر عجله خراب شد
امیدوارم این حسرت رو کسی توی زندگیش تجربه نکنه
عاشقتونم
الهی صد هزاااااار مرتبه شکرت
جمعه ١٧ اسفند ١۴٠٣- ساعت ١۴:۴٩- تهران