https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایش استاد خیلی ممنونیم که این فایلها هم تصویری هم صوتی.
چون واقعا با این تصاویر زیبا آدم ذهنش پرت میشه.
واقعا استاد چقدر این فایلهای که اخیرا گذاشتین عالی بودن.
همین فایلهای که از این ساحل زیبا فیلمبرداری شده بود، من همه ی اینها رو دانلود کردم و گوش میدم.
من الان دارم قدم 4 از دوره ی 12 قدم کار میکنم.
یکی از زیباترین چیزهایی که من از این سایت و دوره هاش و فایلهاش یاد گرفتم، توانایی کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت.
به قول استاد کنترل ذهن همون تقواست.
استاد شاید باورتوننشه من چند روز پیش تو جمعی بودم که یهو بحث به این کشید که زمین و خونه گرون شد و از این حرفها.
از اونجایی که چندماهی میشه که ما خونمون رو فروختیم و اجاره میشینیم و پول خونمون کار زدیم یه لحظه ترس اومد سراغم.
ولی یهو ذهنم رو بردم رو حرفهای شما، یهو انگار حرفهای کلیدی این دوره 12 قدم و فایلهای دانلودیتون اومد تو ذهنم.
و استاد عصر قبل خواب اومدم سایت و این فایل رو دیدم.
همین فایل از شما گوش دادم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم آنقدر باانرژی بودم و حالم خوب بود که باورم نمیشد.
به خودم گفتم فاطمه مثل کسی که درساش خونده حالا موقع امتحانش تو قبول شدی.
چقدر خوشحال شدم منی که ذهنم ناخودآگاه رو منفی ها میرفت حالا تونسته بودم ذهنم رو کنترل کنم و به زیبایی های اون لحظه ها توجه کنم.
همه چیز این ذهن، این باورهای قدیمی که تغییر براش سخت.
استاد چقدر خوب در مورد احساس عدم لیاقت صحبت کردین ، چون ما همینجوری بزرگ شدیم این که همیشه ارزش خودمون رو پایین بدونیم.
اینکه ظرفمون رو کوچک ببینیم.
ما از حقوق کارمندی بعد از دو سال تلاش برای شروع کار خودمون رسیدیم به درآمد ماهی 100 میلیون.
استاد من وقتی همسرم گفت الان ما درآمدمون اینقدر من که اولا باورم نمیشد دوما ترس همه وجودمو گرفته بود.
میگفتم نه صد تومن که خیلی چطور ما به راحتی به این پول رسیدیم مگه میشه.
استاد اینقدر این فکر رو داشتم و همش تا یه خرجی میکردیم میگفتم نه کم شد.
بعد به خودم گفتم من تو زندگیم هیچ وقت یه درآمد اینجوری ندیده بودم همش فکر میکردم این درآمدها برا بقیه است، ما که حالا به این زودی نمیتونیم یهو به این درآمدها برسیم.
من لیاقتم ظرفم همین قدر بود.
و چون راحت بدست اومده بود( راحت یعنی نه اینکه تلاشی برای به دست آوردنش نشه، ما برای شروع همین کار خونمون رو فروختیم) من پذیرفتنش برام سخت بود چون باور کرده بودم و از اطرافیانم شنیده بودم پول خیلی سخت به دست میاد، باید جون بکنی.
اما به لطف خدا و با هدایت او و ایمانی که ما تو این 2سال به خدا نشون دادیم در مسیر قشنگ زندگیمون هستیم.
خیلی ممنونم استاد برای فایلهای فوق العاده تون که قشنگ مثل یه برگه تقلب میمونه پر از نکته های طلایی.
الان که دارم کامنت میزارم ،فایل جدیدتون اومده روسایت،ولی من هنوز تو کف این یکی موندم
ازوقتی این فایلو شنیدم ،،فقط چندبارپشت سرهم گوشش کردم بعد دانلود کردم وتو تلوزیون دیدم(کاری که هیچوقت نمیکنم حداکثربصورت انلاین ویا باگوشی میبینم)
هردفعه خواستم کامنت بزارم ولی گفتم بزاریه باردیگه بشنوم
همیشه با عجله، انتظار فایل جدیدی ازتون داشتم ولی اینبار میخواستم فاصله زیاد باشه تاهرروز بشنومش وببینم
نمیدونید که چه درس بزرگی بود این فایل چه دوره جامع وکاملی بودازاگاهیهای ناب
اول ازهمه بگم که اینی که میگین حتما صوتی وثصویری رو جدا استفاده کنید کاملا درسته چون من وقتی تصویریشو میدیدم،اصلا دریافتی که از صوتی داشتم رو حتی به میزان یکدهم هم نداشتم
وفایل تصویری هم دنیای متفاوتی داشت
چقدر قوانینی که ازشما ودوره ها وفایلهای رایگان یادگرفتم رو بااین فایل بصورت ملموستری به من یاداوری کردید که به جانم نشست وبیشتر وبا احساس بیشتری درک کردم .حظ ولذتی که ازاین درک میبردم قابل وصف نیست
گاهی اینجورفایلهارو که خیلی رو اثرمیزاره رو به دوستای هم دانشگاهیم(منظورم دانشگاه شماست)معرفی میکنم وباکلی شورو شوق توصیه به استفادش میکنم وبعد میبینم که میگن ،اونقدری که تو میگفتی جذاب نبود
ومن میفهمم که حتما قانون تکامل رو خوب اجرا کردم که من اینهمه میفهممش وبقیه نه
وحتما من باشما دراین درس همفرکانس بودم وکلی به خودم کریدیت میدم
لذت درکش مثل گرسنه ایه که یک میز ازانواع غذاهای دلخواه باطعم ومزه ای عالی گذاشتن وبهت گقتن همه اش برای توست که بعد ازخوردنش لذتی اغشته بارضایت داری
ویا وقتی بابال از ارتفاع میپری وبدون ترس ازخطر، ازادانه هوای پاک رو توی سینه میبری (چون انجامش دادم ولذتشو بردم)وانگارهمه دنیا مال توست.
این فایل این لذت درک وفهم وتوانایی رو به من داد
درسهایی که نام بردین واین ارتباط زیبای شما ،به من پاسخ سوالاتم درمورد اینکه چه ارتباط عاطفی میتونه سالم و زیبا وعالی باشه رو داده،
انچه که از شما وشایسته جانم تا حالا دیدم،
نگاهم رو کاملا متفاوت وعالی کرده
چه نگاه توحیدی به زندگی غیراز این میتونست خشم،حسد،دلسوزی،عدم لیاقت رو باتکامل ،
تبدیل به محبت، عشق ،همدلی واحساس لیاقت با ازادی وبدون وابستگی کنه؟
میخوام بهتون بگم تاالان با وصل شدن به شما، همه حسرتهایی که تو زندگیم داشتمو ازبین بردم وبدون توجه به نتایجم ،
دردرون خودم خوشبخت وعالی هستم وتنهاحسرتم ازدیدن رابطه عاشقانه شما اینه که کاش خودم هم چنین شیرینی لذتبخشیرو تجربه میکردم ،که( البته فعلا چنین رابطه عالی رو باخودم بوجود اوردم.)
ولی باتمام قلبم ازارتباط شما لذت میبرم وبرای همه زوجهامیخوامش
ومهمترین چیزی که بصورت خلاصه بخوام بگم اینه که شما وعزیزدلتون(عزیزدل منم هست)تونستین با تمرین وتکرار وکنترل ذهنتون
وتداوم واستمرار،
به قوانین ایمان پیداکنید
واونهارو درعمل اجراکنید
وباقانون تکامل این قوانین دروجودتون نهادینه بشه
ونتیجه وخروجیش بشه این زندگی رویایی ولذتیخش درهمه جهات.
کلی مثال دارم ولی چون کند مینویسم ،فقط بطور کلی میگم که
براثر استفاده از قوانین ودرک اونها
من درهر موضوعی که برام پیش میاد،تقریبا خیلی سریع میتونم احساس خودموتشخیص بدم و اکثرا بتونم اونو به نفع خودم کنترل کنم
وقتی که استاد و مریم جان عزیز در مورد تجربیات این بازی و استفاده آن در زندگی روزمره شان صحبت می کردند داشتند به من کلید می دادند که چگونه می توان زندگی بهتری داشت .
استاد جان این جمله شما را من زیاد شنیده از زبان شما که
کنترل ذهن مهمترین موضوع است، اگر من بتوانم ذهنم را کنترل کنم می توانم دنیای خودم را کنترل کنم
ولی این کنترل ذهن کار ساده ای نیست . اگر کار ساده ای بود که همه انجامش می دادند.
استاد جان کنترل ذهن در شرایط سختی خیلی کار سختی است .
در شرایطی که اوضاع بر وفق مراد تو پیش نمی رود. در شرایطی که خیلی تلاش می کنی ولی بازهم و بازه آن نتایجی که می خواهی نمی گیری .
استاد جان من اینجا واقعا خوب شده ام و به این درک رسیده ام که اگر شرایط بر وفق مراد من نیست برمی گردد به خودم و فرکانسهای خودم و نه هیچ عامل بیرونی
شاید در ابتدا نتوانم آن فرکانسی را که باعث این شرایط شده است را متوجه شوم اما همین درک این موضوع خیلی به من کمک می کنند که راحت با این موضوع کنار بیایم که از کسی و چیزی در بیرون ناراحت نباشم .
این یک قدم خیلی خیلی بزرگ از رشد است برای منی که همیشه دنبال مقصر اتفاقات زندگی خودم از پدر و مادر گرفته تا جامعه و رییس و هر کس دیگر ولی الان دیگر انگشت اتهام و حتی موفقیت همیشه به سمت خودم است.
یک اعترافی بکنم استاد جان
من قبلا خیلی مقاومت داشتم که نه بابا این حرفهایی که استاد می زنند خیلی از مواردش در مورد من صدق نمی کند من خیلی خیلی روی خودم کار کرده ام و اصلا امکان ندارد که اینها در مورد من صدق کند مخصوصا از وقتی که با شما آشنا شدم و یک مقداری آگاهی کسب کردم یک مقداری مغرور شدم که نه بابا دیگه من که نه اصلا اینطوری نیست. تا اینکه به یک تضادی برخوردم و دیدم که دقیقا در همه مواردی که استاد مثال می زنند نه در گذشته خیلی دور در همین زمانی که من با استاد آشنا شده ام و به زعم خودم از لحاظ فرکانسی و آگاهی ها رشد کرده ام به شدت و به شدت نمود همه آن مثالهای استاد در زندگی من وجود دارد و این هم باز برای من یک رشد است نسبت به گذشته خودم که خودم را از هر اشتباه و خطایی مبرا می دیدم ویا حتی می گفتم که بابا نه اینها در من نیست دیگر.
ولی الان نه هر مثالی که استاد می زند و یا هر موضوعی را که مطرح می کنند من بی هیچ مقاومتی آنقدر در درون خودم و گذشته خودم ریز می شوم که یک مورد نه بلکه دها مورد از نتایج گرفته شده یا نشده زندگی خودم و جاهایی که موفق شده ام یا نشده ام را به صورت ریشه ای در این مواردی که استاد مطرح می کنند دیده ام و این بازهم برای من یک رشد عالی نسبت به گذشته است.
در مورد باور احساس عدم لیاقت در مورد داشتن برخی از نعمتها چندین مثال برای من به ذهنم رسید که خالی از لطف نیست:
1- من در همان اوایلی که مشغول به کار شدم خیلی خییلی با توجه به اینکه در کار قبلی خودم( کار بانک ) علاقه داشتم خیلی زود رشد کردم و به حد زیادی از موفقیت رسیدم . اما بعد از مدتی که خیلی از لحاظ پست رشد کردم و دیدم که هم دوره ای های من هنوز در خیلی از درجات پایین تر از من هستند به جای اینکه به خودم ببالم که با تمرکز و تلاش چقدر سریع رشد کردم احساس عدم لیاقت برای داشتن این همه رشد و ترقی به من دست داد و باعث شد که در چند سال نه تنها رشدی نداشته باشم بلکه خیلی درجا و حتی به عقب هم برگردم.
2- مورد بعدی که دارم بعد از چند سال کار توانستم باز هم با همان تمرکزی که در خلق ثروت از طرق دیگر در کار خارج از بانک داشته باشم بتوانم یک واحد آپارتمان خیلی خوب بخرم و حتی آن را آنگونه که خودم می خواستم تغییر دکوراسیون و تجهیز کنم ولی بازهم همان احساس عدم لیاقتی که من بعد از یک مدتی از کار کردن به همچنینن موفقیتی رسیده بودم که سایر همکاران من و حتی اطرافیان و اقوام من هم نرسیده بودند نه تنها باعث از دادن آن آپارتمان شد بلکه تا مدتهای مدیدی من مستاجر بودم و الان که به ریشه آن اتفاقات برمی گردم به وضوح و درک کامل می توانم ریشه عدم لیاقت را در خودم ببینم.
3- در ادامه همان تلاشها و تمرکز مداوم خودم من توانستم با همان شرایط یک ریو صفر در سال 1390 برای خودم بخرم در صورتی که خیلی از دوستان من حتی پراید هم نداشتند ولی بازهم و بازهم و بازهم همان احساس عدم لیاقت داشتن آن ماشین و مقایسه با دیگرانی که ندارند باعث شد که آن ماشین هم برود و حتی به سمتی برود که یک ماشین داغون را داشته باشم که یکسره تعمیرگاه بودم و بازهم که الان ریز و ریز می شوم در ریشه افکار خودم به وضوح عدم احساس لیاقت دلیل اصلی آن بوده است.
اما در مورد احساس قربانی بودن که شرایط بدتر از آن قبلی بود و من در خیلی از موارد اصلا متوجه نمی شدم که این موارد ریشه در احساس قربانی بودن دارد تا اینکه دوره عزت نفس استاد جان را خریدم و کلی آگاهی های ناب کسب کردم و حتی برای اولین بار این تعریف را از زبان استاد شنیدم .
مثالهایی که یادم می آید به این شرح است:
1- در همان محیط کار قبلی خودم من خیلی انسان پر تلاشی بودم اما باز به دلیل همان احساس عدم لیاقتی که در قبل گفتم در خیلی از موارد که برای ارتقاء افرادی را معرفی می کردند که حتی خیلی از من سابقه کاری و اطلاعات و در همه موارد از من کمتر بودند و خیلی از همکاران من اعتراف می کردند که فلانی از تو نالایق تر بود و تو انتخاب نشدی، اینقدر من لذت می بردم و کیف می کردم که ببین این هم فهمید که حق من را خورده اند و اصطلاحا به من ظلم شده است و باز یکی دیگر که می گفت بیشتر تایید می شد که ببین چقدر به من ظلم شده و من هم همیشه برای دیگران تعریف می کردم و از طرف دیگر تلاش خودم با بیشتر می کردم و چون نتیجه هم بابت میل من نبود هی احساس من بدتر می شد و این چرخه معیوب آنچنان ادامه پیدا می کرد که به جر و بحث و دعوا با رییس و همکار و حتی رفتن به کمیته انضباطی و اینجاها کشیده می شد، فارغ از اینکه ریشه این مشکل خییلی ساده تر از آن چیزی بوده است که هست ولی من درکی از باور احساس قربانی شدن نداشتم.
2- من پسر بزرگ خانواده بودم و خوب پدرم کار کشاورزی داشت و من هم بایست کمک ایشان بودم در تابستان و اینقدر در این کار زیاده روی می کردم بابت اینکه دیگران بگویند ببین این طفلک چقدر پسر خوبی است چقدر کمک پدرش می کند و چقدر طفلکی خوب است که اصلا و ابدا من در تابستانهای کودکی خودم لذتی غیر از کار کردن یادم نمی آید و هیچ بچگی نکردم. شاید کار هم اینقدر زیاد نبود و شاید هم اگر به پدرم می گفتم که می خواهم کلاس فوق برنامه ای که دوست داشتم بروم ایشان هم مقاومتی نداشتند، اما آن لذتی که احساس قربانی بودن و از اینکه بگویند این طفلک چقدر زحمت می کشد و آن نیاز به تایید دیگران کاری با من کرد که من هیچ لذتی از کودکی خودم نبرم.
در مورد اینکه در احساس بد ماندن و اتفاقات بد پشت سرهم افتادن هم همیشه و همیشه همین بود تا اینکه یاد گرفتم که باید به هر نحوی شده است ذهنم را کنترل کنم.
یادم هست یک روز اول صبح یک پیامک و خبر بد از بانک به من دادند که کلی من را به هم ریخت آمدم بیرون ماشینم را بردارم دیدم همسایه ماشین را پشت ماشین من پارک کرده و کلی معطل شدم برای انکه بیاید ماشینش را بردارد که م بروم بیرون در حین بیرون آمدن به علت عجله مالیدم به در حیاط و بعد از اینکه آمدم از خانه بیرون چون که عجله داشتم پشت چراغ قرمز زدم به عقب ماشین جلویی ( البته خدا رو شکر کاری نشد) و با تاخیر رسیدم سرکار و همزمان که دیر رسیدم سرکار دیدم که سرپرست منطقه آمده بازدید و گفت به به آقای کفاش دیر هم که میایی سرکار و کلی من رو ماخذه کرد و نگویم براتون که تا آخر روز همانطور بدبیاری .
فقط سر اینکه نتوانسته بودم ذهنم را کنترل کنم.
اما این را هم بگویم از زمانی که توانستم ذهنم را کنترل کنم.
یک روز آمدم بیایم از خانه بیرون دیدم که ماشین پشت سرمن پارک است گفتم اشکال نداره حتما باید امروز ماشین را نبرم از در خانه امدم بیرون دیدم که همسایه روبروی مون گفت که من دارم میرم نزدیک محل کار شما می خواهید شما رو هم برسونم گفتم خوب اینکه جور شد رفتم سرکار عصر همکارم گفت که خانه پدرخانم پشت خانه شماست می خواهی برسانمت من هم گفتم باشه تازه توی مسیر خانه دیدم پیامک واریز وجهی به حسابم آمد بررسی که کردم دیدم که بابت سهامی بوده که دو سال پیش من فروخته بودم. و همانجا این را به خودم در مورد کنترل ذهن گفتم و بارها و بارها به خودم گفتم .
در مورد کنترل ذهن و کنترل اتفاقات من خانه ای فروخته بودم و برای کار مالیات آن باید می رفتم به اداره مالیات بلافاصله که رفتم یکی گفت که امروز نمی دانم کی داره میاد اینجا و ما نمی توانیم مشتری جواب بدهیم و از این صحبتها همه مراجعین آنجا خیلی شاکی و من هم فقط یک روز دیگه وقت داشتم گفتم حتما نباید میشده و با احساس خوب آمدم بیرون. فقط با لبخند به آن بنده خدا گفتم که من یک روز بیشتر وقت ندارم اگه میشه کار من رو انجام دهید ( البته مسبب تاخیر هم من نبودم) ایشون که با دیگران با عصبانیت صحبت می کرد با همان لبخند شماره پرونده من را گرفت و گفت باشه. من از آنجا آمدم و مشغول کار شدم بعد حدود یک ساعت موبایلم تماس گرفته شد و گفت که من با یک مشکلاتی شماره شما را پیدا کرده که بگویم کارتان تمام شده است و پرونده تان را هم من خودم فرستادم جهت پرداخت این مبلغ را به این شماره حساب بزنید و تمام. و من همانجا گفتم این نتیجه کنترل ذهن است .
استاد جان من سپاسگزار شما و خانم شایسته هستم بابت نشر این آگاهی ها ناب .
کنترل ذهن خیلی مهم است و من در هر دو مورد هم مثبت و هم منفی نتایج آن را دیده ام .
از خدای مهربان می خواهم به من توان کنترل ذهن رابیشتر از پیش عطا کند
و خدای من چقدر زیباست که وقتی در عمل و در بازی پینگ پنگ می شود از این قوانین به راحتی و به سادگی استفاده کرد و به موفقیت رسید.
من هم سعی کرده ام که به این درک برسم و خودم را به این درک برسانم که زندگی یک بازی است .
یادم هست در یک گروهی بودم که داشتیم صحبت می کردم و در آن گروه یک دخترخانم نازی بود که سن زیادی نداشت در حدود نه یا ده سال سن داشت ولی خوب خیلی خیلی بیشتر از سن خودش درک و آگاهی داشت و از من سوال کرد که منظور از خلقت این جهان هستی چیست؟
من با توجه به آگاهی هایی که خودم داشتم و درکی که استاد از جلسه نه یا ده دوره کشف قوانین زندگی در مورد این جهان و خلقت این جهان می دهد سعی کردم که پاسخ این بچه را با سطح آگاهی های او بدهم و بعد از آن که آن جواب را دادم و خودم به آن فکر کردم دیدم که خدای من چه مثال زیبایی بر زبان من جاری کرد که برای خودم هم درس داشت و اینجا ابتدا این مثال را می زنم و بعد به ادامه کامنت می پردازم .
من در آنجا در پاسخ به آن کودک گفتم البته خدا بر زبانم جاری کرد و گفتم: دخترم این جهان مثل یک شهربازی است که شما با خواست خودت با اجازه پدر و مادرت وارد این شهر بازی می شوی وفقط یکبار اجازه داری از این وسایل بازی استفاده کنی و دیگر اجازه استفاده از این وسایل بازی را نداری . خودت با اختیار خودت به این شهربازی آمده ای و حتی پدر و مادرت هم (اگر فرض کنیم خدا باشند) به تو گفته اند که جهانی که الان هستی خیلی بهتر از این شهربازی هست ولی تو خودت انتخاب کرده ای که وارد این شهر بازی بشوی. پس تلاش کن که از این شهر بازی فقط لذت ببری و لذت ببری و لذت و فقط همین چون دیگر تمام که شد برمی گردی به جایی که دیگر از این شرایط شهر بازی نیست.
این دقیقا زندگی ما در این جهان است و ما به خواست و درخواست خودمان از جهانی که هیچ محدودیتی نبوده و همه چیز در بهترین شرایط بوده است به این جهان آمده ایم تا همه چیز را تجربه کنیم و باید بدانیم که با خواست خودمان بوده و دیگر این جهان تکرار نمی گردد و بعد از این جهان مجددا با تجربه ای که کسب می کنیم از این جهان دنیایی همراستا با تجربه این جهان در آن جهان غیر مادی خواهیم داشت. این خیلی مهم است که سعی کنیم جهانی را تجربه کنیم که برایمان لذت بخش باشد چون آن جهان ما ادامه این جهان است.
و این یک دروغ محض است که اگر در این جهان سختی بکشییم در آن جهان آسانی نصیب ما خواهد شد. نه این یک دورغ محض است و با ذات قرآن و قانون فرکانس و همه چی در تضاد است.
آن جهان به ماقدمت ایدیهم است
آن جهان به کانو یعملون است
پس باید و باید و باید و باید از این جهان نهایت لذت را ببریم و جهانی زیباتر برای خودمان در آخرت بسازیم.
چقدر جالب که من هم همین برداشت را دارم ، انگار که قرار بوده برای یک اردو ی تفریحی ( این دنیا ) مدتی از خانواده ( منبع اصلی ، جهان غیر مادی ) دور شویم و با یک اتوبیس یا وسیله هیجان انگیز ( بدن) به این اردو امدیم و قرار أست حسابی لذت ببریم و بعد دوباره به خانه برگردبم و به پدر و مادر بگیم چی کارهای خوبی کردیم و چه خطاهایی داشتیم .
سلام به دوستای عزیزم و استاد عباس منش خوش قلب و مریم جون که انقدر با عشق مطالب رو برای ما توضیح میدین .
در کنار تمام نکات مثبتی که توی ویدئو بهش اشاره شد و فوق العاده فوق العاده عاااای بود واقعا درس زندگی بود و 3 باره دارم گوش میدم که بازم کمه بازم باید بیشتر گوش کنم ولی یه نکته خیلی مهممم واسه من این بود
که با اینکه مریم و استاد عاشق و معشوق هستند ولی چقدر هر کدومشون به تنهایی ذهنشون رو کنترل میکنند..و حتی تو بحث قانون و فراگیری قانون ،نمیخوان به هم دیگه آموزش بدن جوری که انگار همو دارن کنترل میکنن تو بحث قانون
مثلا ببین دلیل شکست تو این بود تو احساس عدم لیاقت داشتی
یا ببین تو احساس قربانی شدن حتما بهت دست داد .یا تو نتونستی ذهنت رو کنترل کنی و ….
یعنی هر کس فقط خودش و عملکرد خودشو داره تحلیل میکنه و اصلا کاری به طرف مقابلش نداره .و اینه که زندگی رو قشنگ میکنه
مثلا خود من بارها مامانم خیلی واسم کارای خوب و فوق العاده انجام میده .خیلی بهم میزسه خیلی مثلا هوامو داره جوری که من بسیار اصلا تنبل حتی بار اومدم .
چون همیشه همه کارامو اون انجام میده خلاصه در اوج ناز و نعمت میشه گف هستم از این نظر .اما خب یک سری ایرادات هم داره که حالا نمیخوام بهش اشاره کنم ولی مثلا من وقتی با این مباحث آشنا شدم هی خودمو درگیر این میکردم مامان الان یه فکر خودش نیست چرا انقدر از خودش میزنه برای ما چرا فداکاری میکنه خب این کار اشتباهه ….چرا فلان
انگار میخواستم اشتباهات مامانم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم
در حالیکه اصلا بمن ربطی نداره گی چه فرکانسی داره که.
من وظیفه ام اینه تو این موقعیت بتونم زیبایی رو ببینم و تمرکزم روی نکات مثبت باشه گه خدایا مرسی مامانم انقدر به من عشق داره انقدر من زندگی راحتی دارم چون مامانم همیشه کمکم میکنه و….واز خودش تشکر کنم و …ولی من همش انگار میخوام ایرادات رفتاری آدم های دورم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم.
و حتی این باعث میشه یه وقتایی جلوی ورود نعمت ها رو بگیرم به زندگیم
مثلا من یه جایی کار میکردم بعد احساس خیلی خوبی از کار کردن با آدم های اونجا داشتم و حتی اونها هم همین حسو داشتن .
و بعد اونا سابقه کارشون از من خیلی بیشتر بود و با تجربه تر بودن. بعد مثلا بحث تبلیغات میشد اونا میخواستن توی اون حوزه ای که من داشتم کار میکردم روش تبلیغات انجام بدن (بعد من همش تو ذهنم این بود من امادگیشو ندارم حالا یه وقت هرینه زیاد نکنن یه وقت بد نشه چون من اول باید تجربه کسی کنم بعد بحث تبلیغات باشه و اینا ..هی این قوانینی گه اینجا یاد گرفته بودم رو میخواستم برای اونا یه کار ببرم .در حالیکه اون تبلیغات رو اونا میخواستن انجام بدن اصلا. حتما خودشون همه جوانب رو در نظر گرفتن .الان اینجا به من چه …)..ولی من هی میخواستم رفتار اونا رو کنترل کنم که مثلا نه الان زوده الان فلانه و ….شاید این یه فرصته که خدا برای من قرار داده .من وظیفه ام کار کردن روی خودمه .و اون موقعیت کاری هم خراب شد
بارها و بارها متوجه این موضوع شدم که انگاری حتی تو بحث قانون ،همش درگیر رفتارای بقیه ام که فلانی نتیجه مالیش خوب نیست چون همش داره میناله از شرایط اقتصادی. اگر فرد نزدیکی باشه بهم شاید بهش بگم حتی ..در حالیکه کاملا اشتباهه .
اصلا من اینجا وظیفهمه که ذهنم رو کنترل کنم.مثلا تو ذهنم به خودم بگم حق داره .شرایط سخت شده بهش فشار اومده. یه جورایی درک کنم تو ذهنم حداقل ..کاری به این نداشته باشم که عه طبق قانون عمل نکرد کارش غلطه …
این فایل رو که دیدم احساس کردم چقدر من اشتباه عمل میکردم.
استاد خیلی جداگونه داره رو خودش کار میکنه
مریمم خیلی جداگونه .
یعنی حتی نزدیک ترین آدم های زندگیمون که خیلی دوسشون داریم هم نباید هی تو بحث اجرای قانون حتی تو ذهن خودمون بخوایم کنترلشون کنیم
مثلا بگیم عه عشقم اعتماد به نفسش کم شده (تو ذهنمون ) بخاطر همین اینجوری شد
اصلا اصلا اصلا نباید به ما ربطی داشته باشه وقتی تو ذهنمون داریم اینجور فکر میکنیم انگار که ما داریم خلاف قانون عمل میکنیم.
چون قانون میگه تمرکزت روی نکات مثبت باشه ولی انگار همش تو ،توی ذهنت دنبال نگات منفی رفتاری دیگران هستی و خودت ناخودآگاه داری به نکات منفی توجه میکنی .
و به این نتیحه رسیدم کمال گرا نباشم تو بحث قانون .خود استاد که استاده تو موقعیت جدیدی گه توش قرار میگیره از دستش در میره .بعد دوباره رو خودشون کار میکنن .مثلا بازی پینگ پنگ یه موقعیت جدیده استاد اولش خودشون گفتن اوایل رقایت طلب بودیم و لذت نمیبردیم بخاطر این …..و بعد کم کم یاد گرفتیم
این نشون میده تو ممکنه خیلی هم رو خودت کار کردی خیلی هم آدم بهتری شدی دستاورد های خیلی خوبی داشتی ولی تو موقعیت جدید ممکنه تو نتونی خیلی خوب عمل کنی و ناشیانه عمل کنی. اصلا تو عمل قانون یادت بره .نباید ناراحت بشی از خودت. نیاید نا امید بشی سرزنش کنی یا احساس کنی وای انگار اصلا رو خودم کار نکردم .رو خودت کار کردی ولی این طبیعیه .یه جاهایی از دستت در میره مخصوصا موقعیت جدید .پس سخت نگیریم .کاملا نرماله .
سلام عزیزم.چه نکته خوبی رو یاداوری کردی ،چون من وقتی کسی رو میدیدم که اشکالی داره دنبال رد پای قانون تو نگاهش میگشتم که اون اینجا اشکال داره که این اتفاق براش افتاده
درصورتیکه ازاین نکته غافل میشدم که این کارتوجهمو به نکات منفی جلب میکنه
به جای اینکارباید به کسانیکه موفقیتی دارن توجه کنم ،که البته اینکارو میکردم ولی کمتراز افراد ناموفق در یه چیزی
مدتهاست که ازخدا میخوام قاضی دیگران نباشم وتوی ذهنم مدتهاست که مچشو میگیرم وبهش میگم خودت میگی قضاوت ممنوع وبازانجامش میدی وبا این فکردست ازقضاوت برمیدارم
والان کامنت شما،ازوسط اینهمه کامنت به من نشون داد که خدا حواسش به من چقدرزیاد شده این نکته رو که ازاین فایل ندیده بودم ،به من یاداوری کنی.
ممنون عزیزم وارزوی بهترینهارو برات دارم رفیق نادیده من
سلام عزیزم .ممنونم برلب کامنتی که برای من گذاشتین. واقعا این نشون میده که این اشتباهات ما،طبیعیه و بخشی از تکامله .چون شما هم عین من و خیلی از دوستان دیگه درگیرش شدین و خداروشکر که هر روز داریم اشتباهاتمان رو بهتر متوجه میشیم و عمل کردن طبق قانون رو بهتر یاد میگیریم..واقعا قضاوت کردن که طبق قانون عمل کرد یان رو بعد از چندین بار تجریه به این نتیجه رسیدم ممکنه منم تو همون موقعیت مثل همین فرد عمل کنم و چه بسا عمل هم کردم .
با اینکه من قانون رو بلدم ولی باز تو بحث اجرا ،تو خیلی موارد نمیتونم اجرا کنم .بخاطر همین توقعاتم رو تو ذهنم آوردم پایین از دیگران.
مثلا مامانم اگر ببینم داری برخلاف قانون قانون عمل میکنه دیگه نمیگه عه فلان اینجور
میگم بابا مادره شاید منم مادر بودم خیلی خیلی بیشتر از الان مامانم ،بچم رو کنترل میکردم و نگرانش بودم و سعی میکردم کارای بچم رو انجام بدم جوری که باعث بشم تنبل و لوس بار بیاد حتی .
بخاطر همین بجای این،،میام میگم وای خدایا شکرت چقدر مامانم خوبه و سپاس گذاری میکنم و درعوض سعی میکنم واسه مامانم یه قدم مثبت ور دارم کمکش کنم یا کاری واسش انجام بدم گه جبران کنم محبتش رو .
و تو موارد دیگه هم به همین شکل .و بنظرم این یعنی عمل کردن به قانون .این تغییر رفتار میشه قانون .
سلام مریم جان کامنتت وصف حال من بود چه قدر عالی نوشته بودی من هم با اینکه خیلی روی خودم کار می کنم کمال گرا هستم تو قانون من هم سعی نکات مثبت ببینم ولی بعضی مواقع نتایج افراد با قانون می سنجم دوست عزیز. ممنون به خاطر این آگاهی موفق باشی
سلاممممممم به آگاه ترین استاد دنیااااااا امیدوارم عالییییییییی باشین
توی این فایل ناب به دوتا قانون فوقالعاده مهم اشاره کردین استاد جانم اینکه :
احساس خوب = اتفاقات خوب
کنترل ذهن = کنترل زندگی
این دوتا بزرگترین قانون کیهان هست و بقیه قوانین زیر مجموعش هستن که استاد جانم خودتون توی کتاب رویاهایی که رویا نیستند گفتین
وقتی که ما ورودی ذهنمون رو کنترل کنیم دیگه همش دنبال چیزایی میگردیم که احساسمون رو خوب کنه و از چیزایی که احساسمون رو بد میکنه اعراض میکنیم وقتی ورودی ذهنمون رو کنترل کنیم دیگه هر حرفی نمیشنویم هر فیلمی رو نگاه نمیکنیم هر آهنگی رو گوش نمیدیم هر متنی رو نمیخونیم چون میدونیم که ما با ورودی هایی که به ذهنمون میدیم باورهامون درست میشن چون میدونیم وقتی ما ورودی های ذهنمون کنترل کنیم یعنی داریم زندگی مون رو کنترل میکنیم
من از وقتی که هدایت شدم و با قوانین بی عیب و نقص خداوندم آشنا شدم روزی نشده که حالم بد بشه چون خداوندم رو دارم حداقل من یادم نمیاد که احساسم بد بشه که اگرم شده باشه زیر یک دقیقه خوب شده چون خداوندم من رو آروم میکنه
واقعا استاد جانم بهترین کار همینه که بصورت جدا جدا نگاه کنیم چون واقعا دیدن زیبایی ها حواسم آدم رو پرت میکنه
مریم جان عزیزم من هم دقیقا برای این توی سایت کامنت میزارم که اون نکات فوقالعاده ای که توی فایل گفته شده رو یادم بمونه و بارها بارها کامنت خودم رو میخونم و واقعا بعضی وقتا شگفت زده میشم میگم که اینو من نوشتم؟ به به چه چیزی نوشتم البته که من فقط نویسنده هستم وگرنه خداوندم میگه هو من مینوسم
خیلیییییی بازی پینگ پونگ لذت بخشه خیلیی من هم تاحالا بازیش کردم و کلیییی لذت بردم برای من بازی والیبال هم خیلی لذت بخشه
ما باید توی هرشرایطی لذت ببریم و سعی کنیم که احساس خوبمون رو خراب نکنیم چرا؟ چون
احساس خوب = اتفاقات خوب هست
حتی ما باید باور هایی برای خودمون بسازیم که به ما احساس خوبی بده باور های قدرتمند کننده که به ما احساس قدرت بده
میخواییم بازی رو بازی کنیم برای اینکه لذت ببریم
یعنی ما همیشه باید باور داشته باشیم که برنده هستیم ولی اگر یه بارم توی بازی باختیم اشکالی نداره تجربه کسب میکنیم و همچنین لذت میبریم حتی اگه باختیم و مهم هدف بازیه
که هدف بازی لذت بردنه هدف بازی تجربه کسب کردنه
مریم جانم منم بااینکه بلد نیستم ولی بازی میکنم و خیلییییییی یاد گرفتم و الان بهتر شدم و بهترم میشم من حتی اگرم چیزی رو بلد نباشم میدونم که به راحتی یاد میگیرم چون دیگران تونستن یاد بگیرن پس من هم میتونم
آدمی که ادامه بده حتی اگر یه چیزیو اصلاهم بلد نباشه توش موفق میشه
ادامه دادن توصیف نشدنی مهمه حتی ما باید درمورد قوانین هم ادامه بدیم نه اینکه برسیم به یه جایی بگیم خوب دیگه من توی این عالی شدم بسه دیگه نه برای هیچ چیزی هیچ محدودیتی وجود نداره ما تا آخر عمرمون تا لحظه مرگمون باید روی باور هامون کار کنیم تا ریشه این باور های خالص رو محکم تر کنیم تا نزاریم علف های هرز رشد کنن
یعنی خیلی جاها استعداد مهم نیست علاقه مهمه ، ادامه دادن مهمه ، استمرار مهمه
خیلی ها میگن نه من استعداد این کار رو ندارم علاقه دارم بهشا ولی استعدادشو ندارم در صورتی که همچین چیزی مهم نیست منظورم اینکه تو اگر استعداد نداری مهم نیست علاقه که داری؟ تو با علاقه برو جلو ادامه بده توش استعدادم پیدا میکنی
من هم حرفه ای نیستم ولی خیلی خوب بازی میکنم و چقدررررر لذت میبرم چون شورو شوق بازی کردن رو دارم
یعنی پیشرفت ، پیشرفته هرچقدرم که کوچیک باشه
یعنی که استاد داره تحسین میکنه داره به ویژگی های خوب توجه میکنه داره به زیبایی ها توجه میکنه واونو بیشترو بیشتر جذب میکنه
مریم جانم و استاد عزیزم من هم دنبال بهتر کردن خودم ، باورهام ، عملکردهام هستم و میدونم هرچقدر که بهتر بشم از اون بهترم هست چون هیچ محدودیتی برای رشد وجود نداره
و ما باید درمورد هرچیزی این سوال از خودمون بپرسیم که :
چطور از این بهتر؟
الان من ماه 7 توی دفترم نوشتم که (خب اون موقع شروع مدرسه ها بود) من از اول سال تحصیلی تا آخرش کلییییی تغییر میکنم و آخرش قابل مقایسه با اول سال نیستم
و الان که دیگه مدرسه ها تموم شده استاد جانم من به معنای واقعیییی قابل مقایسه با اول سال تحصیلی نیستممممم یعنی فوقالعاده تغییر کردم و از اون موقع کلییییییییی بهتر شدم یعنی توصیف نشدنی بهتر شدم
تحسین کردن موفقیت دیگران یعنی اینکه ما داریم به اون موفقیت به اون زیبایی توجه میکنیم و فرکانسش رو میفرستیم و خب اون رو به سمت خودمون جذب میکنیم
انکار کردن موفقیت دیگران یعنی اینکه ما داریم حسودی میکنیم و حسودی کردن یعنی دور کردن خودمون از خواسته هامون
واقعا مریم جانم اون کسانی که موفقیت های دیگران رو انکار میکنن و میگن شانسی بود تصادفی بود اتفاقی بود به نظر من ادم های احمق و پوچی هستن که هیچی از قوانین بی عیب و نقص خداوندم رو درک نکردن چون اگر درک کرده بودن میدونستن که:
همههههههه چیز برا اساس قوانین هست و هیچ چیزی شانسی نیست
اگر استاد عزیزم اون توپ روی توی زمین شما خوابونده بخاطر مهارتی که در طول بازی کردن به دست آورده بوده نه شانسی چیزی که وجود نداره
سرزنش کردن خودمون هم کار کاملا اشتباهیه یعنی ما هیچوقت نباید خودمون رو سرزنش کنیم چرا؟ چون ما با سرزنش کردن خودمون داریم خودمون رو به عقب هل میدیم چشامون روی تمام اون موفقیت هایی که به دست آوردیم میبندیم و به خاطر اون اشتباهی که کردیم خودمون رو سرزنش میکنیم و این کار کاملا اشتباس و باعث میشه ما احساسمون بد بشه و خب
احساس بد = اتفاقات بد
ذهن که از کنترل خارج بشه نتایج هم خراب میشن
ذهن تاثیر میزاره روی پیشرفت ما
توانایی های ما تغییر نمیکنه ولی اگر توی کاری نتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم نتایج هم خوب پیش نمیره
اگر ما بزاریم نتیجه احساسمون رو بد کنه 100در100 بازی رو باختیم
ولی اگر به نتیجه توجه نکنیم و فقط به ضربه بعدی توجه کنیم به اینکه اون رو بهتر بزنیم میتوینم اون بازی ببریم این قانون بدون تغییره خداوندم هست
ما توی هرشرایطی که هستیم نباید فقط به ظاهر شرایط نگاه کنیم سعی کنیم توی اون لحظه بهترین خودمون و ارائه بدیم فارق از اینکه ظاهر قضیه چیه
با احساس خوب ادامه بدیم
مثلا استاد توی همین قضیه ی اعتراضات من اومدم توی اون شرایط ذهنمو کنترل کردم و برای من هیچ چیز بدی رخ نداد و توی اون زمان همه چی داشت برای من خوب پیش میرفت همه چی
مریم جانم چون عجله کردن کار شیطانهو پاداش نزد صابران است
یعنی نیازی نیست که ما عجله کنیم چون همه چی در زمان معین خودش اتفاق میوفته مثلا نیازی نیست که برای رسیدن به اون هدف یا خواسته عجله کنیم چرا؟ چون در زمان معین خودش اتفاق میوفته و ما باید صبر داشته باشیم چون خداوندم توی قرآن گفته که پاداش نزد صابران است
ما توی هرحالتی که هستیم اگر بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم میتونیم زندگیمون رو کنترل کنیم
این قانون بدون تغییره خداونده
این افکار توسط نجوای شیطانی زینت داده شده چون ما میدونیم که هرچیزی باید توی ساده ترین حالت ممکنش اتفاق بیفته و ما لایق بهترین ها هستیم و باید به این باور داشته باشیم که لایق بهترین ها هستیم
همچنین من هیچوقت برای هیچ کسی دل سوزی نمیکنم چون از دلسوزی کردن بدم میاد چون میدونم دلسوزی کردن فرکانس خوبی نداره همچنین هیچوقت هیچ کاری نمیکنم که دیگران بخوام برام دلسوزی کنن یعنی جلب توجه نمیکنم از چیزی که ضعیفم میکنه
ما میدونم که هرمسیر سختی مسیر اشتباهیه یعنی اگر یه نفر از یه مسیر سخت به جایی رسیده از مسیر اشتباهی رفته چرا؟ چون همه چیز سادس قوانین خداوند سادس
من این متن رو گذاشتم روی بکگراند گوشیم تا همیشه ببینمش
هر مسیر سختی مسیر اشتباهیه
برای به دست آوردن گنج نیازی به رنج نیست
اون کسی که میگه پول درآوردن سخته یعنی هیچی از قوانین نفهمیده یعنی نفهمیده که ثروت ساختن بستگی داره به باور های ما
به نظر من ما با کار کردن ثروت مند نمیشیم ما با باورهامون ثروت مند میشیم ثروت میسازیم
ما نباید احساس قربانی شدن داشته باشیم
و همچنین باید بدونیم که همه چی در زمان معین خودش اتفاق میوفته
اون لحظه ای که احساس قربانی شدن داریم وقتی بتونیم ذهن مون رو کنترل کنیم همه چی به نفع ما میشه همه چی ولی زمانی که ذهنمون رو کنترل کنیم
توی این جهان فوقالعاده همههههههه چیز بر طبق قوانینه همه چیز
واقعا داشتن شور وشوق درمورد هرچیزی مهمه
من الان خودم انقدر برای یاد گرفتن والیبال شوروشوق دارم که با اینکه مدتی کمیه ولی خیلییییی بهتر شدم خیلی یاد گرفتم
ما باید لذت ببریم از هرکاری که داریم انجام میدیم
فارق از اینکه نتیجه چیه
خداوند من رو آسون کرده برای آسونی ها
واقعا در لحظه زندگی کردن خیلی مهمه اینکه تو از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببری
استاد جان من هرروز صبح بلند میشم صبحم رو با بهترین فرکانس شروع میکنم شکرگزاری
هرروز میگم شکرت خداوندم که یه روز دیگه بلند شدم بعد که بلند میشم یه درخت فوقالعاده روبه روی چشمامه که سبزه و میگم خدایااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت برای این همهههههههه زیباییییییییی
مؤمنین کسانی هستن که در لحظه زندگی میکنن نه غمی دارن و نه ترسی
در لحظه زندگی کردن یعنی خوشبختی رو تجربه میکنیم
استاد جانم اینها فقط حرفهای قشنگ نیست واقعیت زندگی هست
مثلا وقتی دارم والیبال تمرین میکنم اونقدری لذت میبرم و غرقش میشم که اصلا نمیفهمم ساعت چطوری میگذره
استاد من و مریم جانم چقدررررر قشنگ حرف میزنین و چقدرررررررررر قشنگ عمل میکنین
مثلا همین گوش دادن به فایل های شما لذت بخش ترین و فوقالعاده ترین کار دنیاس دنیااااااا
و همچنین ما میدونیم که بین ما و خواسته هامون یه فضای فرکانسی وجود داره که اون فضای فرکانسی با احساس خوب پر میشه با لذت بردن از هرچیزی که درحال حاضر داریم
ما وقتی نتونیم از چیزایی که الان داریم لذت ببریم نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشود
این قانون بدون تغییره خداونده
استاد جانم من از چیزایی که لذت میبرم خیلی زیادن توصیف نشدنی ولی چنتاشو میگیم
دیدن طلوع و غروب خورشید دیدن اون رنگ قشنگشونننننن
دیدن دریا با اون همه عظمت و بزرگیش
دیدن ماسه های دریا که انقدررررررر خوشگلن
دیدن اون ابرهای پشمکی توی آسمون
باریدن بارون
خوردن یه غذای خوشمزه
حمام کردن
والیبال بازی کردن
پینگ پونگ بازی کردن
گوش دادن به فایل های شما
خرید کردن
انجام دادن کارهای روزانم
یه سری گل های کوچیک هست توی شهرک ما که توصیف نشدنی زیباس یعنی توصیف نشدنی از دیدنشون لذت میبرم
دیدن اندام فوقالعاده ای که دارم
دیدن صورت صافی که دارم
دیدن اون پروانه ای فوقالعاده که توصیف نشدنی زیبان
دیدن یه فیلم زیبا
گوش دادن یه آهنگ فوقالعاده
دیدن اون آسمون آبی
خریدن گل
خریدن شکلات
خریدن وسایل فانتزی
شنیدن صدای پرنده های توصیف نشدنیییییییی زیبا
و……..
درنهایت اینکه خداوندم من رو هدایت کرد تا توی این جمع باشم تا شما رو داشته باشم استاد جانم تا انقدرررررررررررررررررررررررررر خوشبخت باشم واقعا من از خوشحالی برای این بارها و بارها به پهنای صورت اشک ریختم و چقدر بهم چسبیده
من ام از خداوندم به خاطر حضور شما استاد جانم و مریم عزیزمممممم توصیف نشدنیییییییی سپاس گزارم توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی
استاد جانم تشنه ی حرفتون هستم و هرچقدررررررررر هم بشنوم سیر نمیشم عاشقانه دوستون دارم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههه
واقعا یه بازی چقدرررررررررررررررررررررر میتونه درس داشته باشه برای ما
یبار من داشتم کنترل تلویزیون مون رو تمیز میکردم بعد استاد جانم کلیییی اشغال ازش بیرون اومد بعد من پیش خودم گفتم که ببین آدم وقتی هدایت میشه و این اشغال رو از وجودش بیرون میریزه چقدرررررررررر لذت بخشه
بعد کلی وقت یهویی اومدم روی این فایل و کامنت شما همه ی نکات مثبت و قوانین بازی و اینکه باید چیکار بکنیم و هزاران نکات مهم کلیدی دیگه رو یاد اوردی شد واسم
و چقدر بیشتز توانستم درک کنم
سپاسگزارم از این کامنت بی نظیر و جذابتون که اینهمه با عشق نوشتید و قوانین رو عالی توضیح دادید
و
اینکه چقدرم وقت گزاشتید اینهمه با دقت و تمرکز نوشتید و چقدرم طولانی
سلام به خودم زهرای عزیزم ، امیدوارم که حالت عالی ترین باشه
امروز داشتم یه کامنت از خودم میخوندم
یعنی ماجرای خوندن این کامنت اینجوری شد که، دیشب که رفتم توی سایت خواستم برم توی پروفایلم که دیدم یه هدایت کاملا واضح اومد که برم توی قسمت پاسخ به کامنت های من رفتم و شروع کردم به خوندن پاسخ ها ، و در پی خوندن پاسخ تصمیم گرفتم که کامنت های خودم که بهشون پاسخ داده شده رو بخونم و دیدم اون کامنت های من چقدر کیفیت شون بالاس ، اونایی که خوندم برای سال 1402 بودن ، و یادمه سال 1402 چقدر عالی کار کردم و نتایج هم همون اندازه عالی بودن
ولی سال 1403 اونجوری که باید کار نکردم ، خودم رو ول نکردماا ولی کافی نبود
حالا کاری ندارم چون گذشته چیزی که مهمه الان هست ، یعنی سال 1404 که به لطف خدای عشقم من برگشتم به مسیر چون از مسیر فاصله گرفته بودم ، با لانچ شدن دوره ((هم جهت با جریان خداوند)) و کامنت های بچه فهمیدم که بله ، من مدت زیادی هست که نه فایل میدیدم نه کامنت میخوندم ، فقط میومدم توی سایت فایل جدید رو دانلود میکردم و میرفتم
خودم رو ول نکردم ، باور هامو تکرار میکردم کارامو میکردم ولی برای بودن در فرکانس خداوند یا همون مونتوم مثبت کافی نبود ، اینو وقتی فهمیدم که متوجه شدم از مسیر فاصله گرفتم و به لطف خدای بزرگمممممم که نذاشت من کلا از مسیر پرت بشم که بخوام از صفر شروع و من بیییییییییییی نهایت شکرگزارشم دوباره برگشتم و این برگشتن از اونجایی شروع شد که من یک پاسخ برای کامنت بی نظیر سعیده نوشتم و توش گفتم :
((انشالله امسال سالی پر از صلاه باشه)) این صلاه به معنی همون کامنت گذاشتنه هست ، به معنی همون عالی کار کردنه هست که باعث به وجود اومدن نتایج عالی هم میشه
وقتی شروع کردم ، دیدم من چقدرررررررررر تشنه کامنت بچه ها هستم ، تشنه قرآن تشنه فایل های استاد و من چقدر در حق خودم ستم کردم که این زهرا رو انقدر تشنه نگه داشتم
ولی خب این یک درس بزرگی شد برای من که دیگه از مسیر خارج نشم و خیلی خیلی خیلی آگاهانه حواسم به این مورد باشه
مثلا چند روز پیش خواستم یه فیلم ببینم حس کردم این الان باعث میشه که من از مسیرم دور بشم ، خیلی راحت قید شو زدم و اومدم توی سایت و شروع کردم به خوندن کامنت بچه ها که ته لذتهههههه
خلاصه که از کامنت های خودم که داشتم میخوندم ، تقریبا 2 سال گذشته ولی همچنان کیفیت عالی شو داره ، چون من اون موقع زمان گذاشتم و روشون داشتم عالی کارمیکردم و نتایجم عالی بود
نمیگم اون برهه ای که فاصله گرفتم نتایج بد بود نه ولی اونجوری که باید راضی کننده باشه نبود
پس من الان که شروع کردم به عالی کار کردن روشون و به امید خداوندم و با هدایت هاش همینجوری هم ادامه میدم نتایج هم عالی و عالی تر میشه
من بی نهایت بخاطر اینکه خداوندم نذاشت تا از صفر شروع کنم شکرگزارم
خواستم اینو اینجا بنویسم یا یادم بمونه که دیگه هرگز و هیچوقت از مسیر فاصله نگیرم چون به خودم ستم میکنم خیلی بدم میکنم
ستم بدتر از این که این زهرا رو تشنه نگه داشتم؟؟؟
من یاد گرفتم که تنها کسی که به ما ستم میکنه خودمون هستیم، الان که اینو نوشتم خواستم یادم بمونه که به این زهرای عشقم دیگه هرگز و هیچوقت ستم نکنم چون بی نهایت عاشقشم چون دوسش دارم و باهاش در صلحم
البته اینم بگم که این ستمه ناآگاهانه بود یعنی انقدر مخفی و آروم آروم بود که من متوجه ش نشده بودم
مثل اون غورباقه که وقتی میندازنش توی قابلمه و زیرشو روشن میکنن و کم کم گرم میشه و میپزه
خیلی مخفی بود ولی این شد یک درس بزرگ که یادم بمونه
خودم رو ببندم به آموزش های استاد و روشون کار کنم همیشه تا بهبودشون بدم ، و هیچوقتم ازشون فاصله نگیریم
چون اصل همیناس و کلیدش استمراره برای همیشه تا آخر عمر
برای من توی طول روز چه کاری مهم تر از کار کردن روی قوانین هست ؟؟؟
چون باعث میشه توی مونتوم مثبت بمونم ، توی فرکانس خداوند بمونم و روی دوش خداوندم بشینم و کارا خیلی راحت تر از چیزی که من فکرشو کنم انجام میشه ، پس وقتی خداوندم رو باور کنم با عمق وجودم دیگه چه نیازی هست که نگران باشم یا بترسم؟؟؟؟؟
وقتی با تموم وجود به خدا ایمان داشته باشیم ایمان راسخ نه اندوهگین میشویم نه بیمناک
وقتی میدونم که در زمان و مکان مناسب به من داده میشود چجوری شم به من مربوط نیست این برمیگرده به خدا که خودش چجوری شو قدم به قدم آروم آروم به ما میگه و ما باید با ایمان ، توکل و باور قوی اون قدم های عملی رو برداریم ، روی قوانین عالی کنیم تا نتایج دلخواهمون رو دریافت کنیم
البته که و درمورد این عالی کار کردنه باید حواسمون به بیماری کمال گرایی باشه
عالی کار کنیم ولی با اصل بهبود گرایی ، آروم و پیوسته و تکامل مون رو طی کنیم
خداوندم شکرت برای اینکه یاد گرفتم با خودم صادق باشم ، و شکرت برای این سرمایه بزرگ صداقت شکرت
اینم بگم که وقتی این دوره لانچ شد به جز اینکه فهمیدم من فاصله گرفتم از مسیر و به لطف خداوندمممممممم برگشتم این رو هم فهمیدم که من یکسری باور های بشدت مخفی و مخرب دارم که به لطف هدایت خداوندم دارم روشون کار میکنم تا بهترو بهترش کنم
این دوره با اینکه من نخریدمش انقدر برکت داشته برای من فکرشو بکن من بخرمش چییییییی میشه به لطف خدا هروقت آماده بودم دریافتش میکنم
اینو خواستم بگم برای اینکه ، من وقتی میفهمم باور مخربی دارم ، بجای اینکه بگم عه زهرا تو که اینهمه رو خودت کار کردی بازم باورهای مخربی داری؟؟؟ ، میگم بله دارم ، و با خودم صادق هستم و میپذیرمش و تمرکز مو میزارم روی درست کردنش و بهبودش
چون اینو میدونم که ما هیچوقت به کمال نمیرسیم حتی هزاران سال هم روی باور هامون کار کنیم بازم باید کار کنیم
یکسری چیزا مثل پاشنه های آشیل از بین نمیرن هیچوقت و ما باید هر روز روی بهتر شدنش کار کنیم
پس من یاد گرفتم که با خودم صادق باشم و توی این مسیر از اصل بهبود گرایی استفاده کنم
هدف از گذاشتن این کامنت ، کامنت نبود :)
من بعد از خوندن کامنت خودم تصمیم گرفتم که این متن رو توی نت گوشیم بنویسم تا این درس بزرگ همیشه یادم بمونه و آگاهانه توی مسیر باشم همیشه ، چون همیشه تشنه شم
ولی بعد یه حسی بهم گفت زیر همین کامنت اینو بفرستم و من صددرصد به این حس اعتماد ، باور و ایمان دارم خدای من عشق مننننننننننن شکرت
استاد سپاس گزارتونم بی نهایت :)
این کامنت یه صحبت بود با خودم
البته این نکته مهم رو هم بگم ، من کلی تغییر که توی 2 سال کردم رو تحسین کردم و دیدم و تایید شون کردم
این کامنت به منظور این نیست که 2سال پیش فقط خوب بودم نه ، بجز اون برهه کوتاه من واقعا سعی کردم عالی کار کنم با اصل بهبود گرایی
هدف من از این کامنت این بود که این درس خیلی بزرگ رو همیشه یادم بمونه چون انسان فراموش کاره ولی با نوشتن چون ثبت میشه همیشهههه یادم میمونه
و بعد هم که به خودم یادآوری کنم وقتی عالی رو خودت کار کنی حالا توی هرجنبه ای نتایج هم عالی میشه ولی وقتی عالی کار نکنی نتایج هم عالی نخواهد شد
و یه چیز جالب و بی نظیر ، این کامنت ها اعتبارش از خداس و چون عالی روی خودمون کار کردیم در مدار دریافت این اگاهی ناب هستیم و این باعث میشه که هرموقع که بیای این کامنت هارو بخونی حیرت زده بشی انقدر که فوقالعاده هستن که البته اعتبارشون برمیگرده به خدا و همیشه اون کیفیت عالی شون رو دارن
خدای قشنگم زندگی من شکرت که لایق دریافت این اگاهی های ناب هستم شکرت که همیشه و همه جا حواست به من هست و هدایت من رو بر خود واجب کردی همه چیز مننننننننن شکرت
شکرت که توی مسیر اصل ، توی این سایت هستیم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
میبینین وقتی آدم ردپا ثبت میکنه و بعدها میاد میخونه چقدر باز به رشدش کمک میکنه چقدر کمک میکنه تا بفهمیم که توی مسیر هستیم یا نه ، چون بنظرم این انحراف از مسیر خیلی مخفیه خیلی و خیلی باید حواسمون باشه آگاهانه از مسیر منحرف نشیم
خلاصه که عشق من خدای قشنگم شکرت برای همه چیز این زبان قاصره از شکرگزاری نمیدونم برای کدوم نعمت های قشنگت سپاس گزار باشم که هرچقدر هم سپاس گزار باشم کمه
شکرت
میدونین چرا بستن خودمون به سایت و فایل ها مهمه؟؟؟ اینکه هر روز ببینیم و هر روز کار کنیم ؟؟؟ چون این باعث میشه همون مونتوم مثبته شکل بگیره ، تقویت بشه و به آستانه خلق برسه و اینکه هر روز ما روی خودمون کار کنیم این مونتوم مثبت هر روز هست و بهتر و بهتر میشه
عاشقتونم استاد جانم ، مریم جانم و بچه های گل سایت که کامنت هاتون عشقنننن
شکرت
چقدر خوبه که آدم این ردپا هارو ثبت کنه ، میبینه که چقدر در عمل ایمان و توکل داشته ، باور داشته
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز، مریم جان و دوستان گرامی
وای که چه فایل بینظیری! به به! یعنی کیف کردم، تماما زیبایی، استاد جان شما نمی دونید من چندبار تا حالا خدا رو به خاطر آشنایی با شما و اینکه شما اینقدر خالصانه دانش و تجربه تون رو به اشتراک میذارید، شکر کردم. امیدوارم همیشه سلامت و شاد زندگی کنید.
یعنی در طول دیدن این فایل همش سرم درحال تایید کردن بود، ماشالله که چقدر نکته های عالی مطرح شد. نکته هایی که باید هر کدوم مون بارها و بارها اونو برای خودمون تکرار کنیم.
بی شک این فایل رو باید چندین بار دید و گوش کرد.
استاد جان از اونجایی که خودم بازی بدمینتون انجام میدم و الان یکساله که به طور کاملا مرتب هفته ای 3 روز دارم میرم باشگاه و تمام این نکاتی که در بازی پینگپنگ و رابطه ی احساس اون لحظه و نتایج آنی بعد اون رو مطرح کردید، منم بارها و بارها تجربه کردم.
یعنی از اونجایی که ماها چون داریم روی کنترل ذهن کار میکنیم، توجه بیشتری به ورودی ها داریم، پس راحتتر میتونیم درک کنیم که نتایجی که بدست میاریم از چه افکاری با چه نوع احساسی بوجود اومده. واقعا که عدم تمرکز، عجله کردن، احساس نالایقی از راحت بردن، نتایج شون سریعا توی بازی خودش رو نشون میده. و من بارها و بارها توی بدمینتون این لحظات رو به وضوح دیدم.
در مورد نکته ای مریم جان گفتن و شما هم توضیح کامل دادید یعنی حس عدم لیاقت میخوام یه مثال از زندگیم بزنم که احتمالا به درد بقیه دوستان بخوره:
استاد عزیز و دوستان گرامی! من و همسرم زندگی مون رو خیلی ساده و با کار کردن دوتایی مون شروع کردیم. مثل خیلی ها اول زندگی یه خونه اجاره کردیم و امورات مون خیلی عادی بود اما از اونجایی که هر دوتا مون اهل تمرکز در کارمون بودیم و خیلی اهل حاشیه نبودیم و خودمون دوتایی با هم خوش بودیم خیلی زود در زندگی مشترک مون پیشرفتهای بزرگ بدست آوردیم. ( اونقدر ما حواسمون به لذتهای کوچیک زندگی دونفره خودمون بود، که دیگران ما رو مسخره میکردن. حتی به ما میگفتند شما که چیزی تو زندگی ندارید پس چرا الکی خوشید. ولی علی رغم ناراحت شدنمون، توجه ای نمی کردیم و کار خودمون رو میکردیم. ما اون موقع با قوانین جذب آشنا نشده بودیم فقط اخلاق مون اینجوری بود که به حواشی توجه نکنیم.)
خلاصه با وجود اینکه ما تقریبا از صفر شروع کرده بودیم، بعد 6 سال صاحب همه چیز شده بودیم و تمام اقوام مون آرزوی اینو داشتن که با ما ارتباط داشته باشند و به هر مناسبتی ما رو دعوت میکردن.
اما امان از این احساس عدم لیاقت، که چقدررر استاد دقیق و بجا گفتند که این افکار در ناخودآگاه ماست، از همون جایی که میگه: نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
زمانی که همه چیز در زندگی مون عالی شد و با سرعت زیاد و انگاری خیلی راحت ما به همه چیز رسیدیم، افکار منفی یکی یکی خودشون رو نشون میدادن.
مثلا من وقتی میرفتم برای پسرم یه اسباب بازی میخریدم بدون اینکه به پولش فکر کنم یا حتی درخواست ذره ای تخفیف رو داشته باشم، انگاری یه نفر با لحن سرزنش آمیزی توی ذهنم به من میگفت: میبینم که خوب خرج میکنی!!!!
یا اینکه ماشین مون از ماشین تمام فامیل بهتر بود، وقتی با اون ماشین میرفتیم عروسی اقوام و همه ما رو نگاه میکردن، به فکرم این جمله خطور میکرد که : فلانی بعد 40 سال هم نتونست چنین ماشینی بخره، تو چطور راحت خریدی؟!
در واقع منی که با تمرکز و لذت بردن از مسیر کار و زندگی به نتایج خوب رسیده بودم، بعد از مدتی فکر میکردم چقدر راحت به خواسته هام رسیدیم و حالا داشتن این همه نعمت رو حق خودم نمی دونستم. فکر میکردم برای داشتن شون بایستی سختی های زیادی رو متحمل میشدم که نشدم. ( غافل از اینکه من داشتم کار میکردم اما به جای اینکه از روزهای زندگیم رنجی رو متحمل بشم، داشتم لذت میبردم و برای همین فکر میکردم راحت گذشت).
خلاصه اینکه انقدر هجوم افکار منفی در ذهنم زیاد شد و من هم هربار ادامه ی اون فکر رو در ذهنم پرورش دادم که بعد 2 سال همسرم ورشکست شد و تمام دفترهای شهرستان های مختلف رو جمع کرد. ( باید توضیح بدم که ابتدای زندگی همسرم توی یه شرکت کار میکرد اما در دومین سال زندگی مشترک مون از اون شرکت جدا شد و خودش شروع کرده بود به کار کردن و قبل از ورشکستگی ما سه دفتر در سه شهر مختلف داشتیم. )
اما این حس عدم لیاقت، حس اینکه چرا مردم با این همه زحمت هنوز هشت شون گروی نه شونه، و متاسفانه بازی بازی کردن با این افکار سمی، زندگی فوقالعاده ما رو از بین برد و ما ماندیم و یک زندگی ورشکسته مالی و دوتا بچه ی کوچیک.
در دوران ورشکستگی خیلی به ما سخت گذشت و فشارهای زیادی رو تحمل کردیم اما حداقل من میبایستی می پذیرفتم که این نتیجه افکار خودمه و خدا رو شکر پذیرفتم؛ با همه وجودم پذیرفتم و دیگه کسی رو مقصر نمی دونستم. و یادمه دقیقا وقتی صادقانه با خودم کنار اومدم که اتفاقی که در زندگی مون افتاده نتیجه فکرهای خودمه، تازه اونجا بود که اسم قانون جذب رو شنیدم و برام جالب شد برم درباره اش بیشتر یاد بگیرم، کم کم با استاد عباسمنش آشنا شدم ( گرچه با عرض شرمندگی حرفهاتون استاد جان! اون موقع برام یه کلاهبرداری بنظر میرسید که قطعا اون موقع در مدار حرفهاتون نبودم، اما کم کم با خوندن کتاب و شرکت توی دوره هایی، با قوانین جذب آشنا شدم و تازه با صحبتهای شما تونستم ارتباط بگیرم و بفهمم که چی میگید و خلاصه یواش یواش همراه شدم و به لطف خدا و تلاشهایی که در جهت کنترل افکارم داشتم امروز زندگی مون باز هم به نقاط اوج خودش رسیده و من مطمئنم که هنوز از اینم بهتر میشه چون به اعتقاد من: همه چیز در حال بهتر شدنه. و این جمله تاکیدی محبوب منه: “همه چیز درحال بهتر شدنه.”
من قطعا این فایل رو به دفعات نگاه خواهم کرد چون سراسر نکته است، سراسر درسه و من باز هم خدای مهربانم رو شاکرم بابت حضور استاد عباسمنش عزیز و بابت سایتی که آدمهای زیادی با فرکانسهای مثبت رو دور هم جمع کرده.
برای همگان آرزوی سلامتی، شادی و پیروزی دارم. دوستون دارم.
ممنونم از رب عزیزم که منو هدایت و حمایت میکنه در دیدن و شنیدن چیزهای خوب ،
دوستان واقعا عجب نکته ای هست در قرآن ،
اگر ما به همین توجه کنیم که بنظر من اسم دیگری میشود همون مدیتیشن ! قرآن میگه مومنان کسانی هستند که نه ترسی دارن نه غمی ، دقیقت استاد درست میگن ، ترس از آینده میاد از اتفاقاتی که هنوز رخ نداده ، غم هم از گذشته میاد از مسائلی که اتفاق افتاده ، قرآن میگه بیا بیرون از آینده وگذشته ، فقط امروز رو تو خوب باش بقیه اش با ما ، البته بچها حواستون باشه این به این معنا نیست که چون گفته فقط امروز خوب باش همه زندگیتونو به باد بدیدنااا ، نه کاری نکنید که ترس از آینده باز بیوفته تو جونتون ،
سلام به استاد مهربانی ها و یار همیشه همراهشون مریم گلی عزیزم
وااای که چقدر این لباس بهتون میاد مریم جونم
باور کنید عکس فایل رو دیدم تحسینتون کردم بخاطر سلیقه تون، مدل موهاتون ، پوست صاف و شفاف و زیباتون و ازهمه مهمتر صدای دلنشینتون که روح آدم و به پرواز در میاره
و
استاد عزیزم
شما هم پوستتون عالی و صاف و جوانتر شده، و لباس خوش فرم و زیبایی که زیبایی اندامتون رو دو صد چندان کرده
دلمنیومد اول این ها رو نگم
تو دلم میموند واقعاً
و از همه باارزش تر درسهای بزرگی که تو این قسمت به همه ما دادید
شما میدونید که چند روز پیش من چقدرررر حالم بد بود و سردرگم بودم
بعد به خودم گفتم همون کار ساده ای که از دستت برمیاد و برات سخت نیست رو انجام بده:
حالت رو خوب نگه دار، تا لغزیدی سریع برگرد به حال خوب، همین.
بقول مریم جون تو دوره شیوه حل مسائل: اینکه برات زحمتی نداره ، هزینه ای که برات نداره، از دستت که برمیاد
خساست نکن، وقتی اون گلهای رز قرمز و نارنجی و زرد و صورتی باغچه حیاط خونه ت رو می بینی نگو خب این که چیزی نیست ، هر روز هستن اینها، حالا یه گُله دیگه ، مگه چیه؟؟؟؟
بگو: مگه همین خونه ی حیاط دار ویلایی قدیمی یه روز آرزوت نبود که از قفس آپارتمان نشینی و مستاجری نجات پیدا کنی و یه حیاط داشته باشی که توش گل بکاری سبزی بکاری….؟؟
بالا و پایین خونه ت کسی نباشه که همش فکر کنی تحت نظری و تو خونه تنها نیستی، که با آرامش به چیزای خوب فکر کنی ؟؟؟
باغچهَ تو آب بدی، حیاطت و بشوری و….؟؟؟
خب الان داری
اگر هم خونه ت یکم قدیمیه خب خودت خواستی عزیزم ،
یادته 5شیش سال پیش که دنبال خونه بودین میگفتی ویلایی باشه اشکال نداره فقط حیاط باصفا داشته باشه و آروم باشه و همسایه های خوبی داشته باشه؟؟؟؟
الان هست، همونی که خواسته بودی هست، خب اون لذتی که تو ذهنت بود ازش ببری ببر
رفتم و غنچه های گلهای رز نارنجی حیاط رو نوازش کردم مثل بچه قربون صدقه شون رفتم یکم نگاهشون کردم با عشق و لذت بردم اونم چه لذتی از اعماق وجودم کیف کردم و خدا رو شکر کردم
نمیدونید چه انرژی ای گرفتم ، صدای جیک جیک گنجشکها چه زیبا باهام حرف میزد، باخودم گفتم خدا نمیتونست بیصدا اینها رو خلق کنه؟
خب صدای پرنده ها رو هم برای موسیقی زندگی تو خلق کرده عزیزم
تک تک گلبرگهای گلها رو که هرکدوم به یه شکل و یک رنگ و یک بو هستن برای لذت بردن تو خلق کرده ، مگه بینایی و شنوایی و بویایی و لامسه به تو نداده که از همه اینها بهره مند بشی؟
خب به خدا بر میخوره تو انقدر بی احساس از کنارش عبور کنی عزیزم
ساده ترین کاری که از دستت برمیاد دریغ نکن
مگه تو ویلایی بزرگ و شیک پر از گلهای خوشبو و رنگارنگ نمیخواستی؟ خب از همین 4پنج تا بوته گل لذت ببر تا بیشترش رو ببینی عزیزم
استاد مثال بچه رو زدن که با کوچکترین چیزی ذوق میکنه، من یاد نوزاد افتادم، نوزاد وقتی بدنیا میاد هیچ کاری از دستش برنمیاد خدا فقط یه کار بهش یاد داده:
گریه کردن
خب این تنها کاریه که از پسش برمیاد
نه میتونه حرف بزنه، نه راه بره ، نه غذا بپزه ….
تشنه میشه گرسنه میشه جاش و خیس میکنه قولنج میکنه خوابش میاد ….. فقط گریه میکنه
اما همون یک کار و انجام میده که از دستش برمیاد و خودش و سرزنش نمیکنه چرا بلد نیستم حرف بزنم بگم الان دل درد دارم بهم شیر ندید غذا ندید یا…..
و
از همه مهمتر نگران روزیش هم نیست
میدونه فقط باید گریه کنه ، مادرش با مهربونی بهش شیر میده و تر و خشکش میکنه
فقط هم برای همون لحظه گریه میکنه نه برای غذای ده روز بعدش
ماهم تنها کاری که باید بکنیم همونیه که از پسش برمیایم و بلدیم ، و نگران فردا و ناراحت گذشته نباشیم
همین.
خودمون و سرزنش نکنیم اگه یه روز مثلا خواب موندیم
نمازمون قضا شد ، بگیم خب من قصد بیدار شدن داشتم خواب موندم ، خدا به نیت من نگاه میکنه.
تا شب خودمون و آزار ندیم و بگیم حتما امروز یه بلایی سرممیاد بخاطر این خطای غیرعمدی که کردم
نه
خدا مهربونتر از اینهاست
بقول استاد حتی اگر مثل یه معتاد ازش درخواست مواد داشته باشی بهت میده، اجازه میده خطا کنی و خودت به اشتباهت پی ببری
خدا همیشه باهاته
به یکی از عزیزانم که حدود 10 ماه منتظر دیدار عشقش بود و هر بار جور نمیشد و این دوری خیلی شدید آزارش میداد همین اصل ساده رو گفتم
حالت رو خوب نگهدار
چون این 10 ماه رو به غصه و گریه و زاری و گلایه از هم و ناراحتی و… گذرونده بودن و روز بروز از هم بلحاظ عاطفی دورتر میشدن
این عزیز فقط چند روز این اصل رو به خوبی رعایت کرد و باورتون نمیشه که در اوج ناباوری هم اتفاقات مالی بسیار خوبی معجزه وار براش پیش اومد ، هم بطرز عجیبی یهویی یه دیدار یک روزه براشون جور شد و تمام اون سو تفاهم های این 10 ماه که برطرف شد هیچ، درعرض چند ساعت مهر و محبتشون هم چندین برابر شد و خدا میدونه چه انرژی مثبتی گرفتن از این دیدار بعد از مدتها دوری و ناراحتی و دلخوری
یه تجربه دیگه هم که از زمان کارمندی خودم دارم این بود که ما تو محل کارمون هرسال ارزشیابی سالانه داشتیم
و اگر سه سال پشت سر هم امتیاز 97 به بالا میگرفتیم یکامتیاز تشویقی بهمون تعلق مبگرفت ، و تو حقوق و مزایامون تاثیر خوبی داشت.
من این موضوع رو نمیدونستم
یکبار یکی از همکارام بهم گفت که ببین فلانی حتی بلد نیست با کیبورد کامپیوتر کار کنه و از 8 ساعت ، کلا 20دقیقه در روز کار میکنه اما هرسال بالای 97 بهش امتیاز میدن و کلی امتیاز تشویقی تو حکمش داره ، بخاطر دهنش که چاک و بست نداره و همه ازش میترسن و….
از اونموقع من حساس شدم به این موضوع و پیگیر شدم که من توی این 15 سال سابقه چند تا تشویقی گرفتم ، دیدم فقط یه دونه
و هر دوسال که بالای 97 گرفته بودم بلافاصله سال بعدش اومده بودن زیر 97 داده بودن که سه سال متوالی رو پر نکنم و تشویقی بهم تعلق نگیره
خب ظاهر امر قربانی شدن من و حس کینه و رنجش از سیستم و مدیران و همکاران و …. بود و حق هم داشتم ناراحت باشم
اما چیکار کردم ؟؟
اولا اومدم خونه و به همسرم که خودش همیشه یکی از مدعیان بزرگ حق خوری و کلاهبرداری و رانت و رشوه تو مملکت بود و همیشه از این چیزها شاکی بود گفتم که ببین حق من و چطور خوردن… من تا الان باید حداقل ده تا تشویقی میگرفتم همش یه دونه بهم دادن ، اونوقت آقای فلانی که صبح تا ظهر فقط حرف میزنه و میخوره و ول میچرخه و هیچ کاری هم بلد نیست و بی سواده و من فوق لیسانس دارم، ده تا تشویقی گرفته و….
شروع شد
نجواهای ذهن خودم کم بود، سرزنش های همسرم هم اضافه شد ، که تو بی عرضه ای، حرفت و نمیزنی، همه حقت رو مبخورن، فقط بلدی صبح تا ظهر مثل… سرت و بندازی پایین کار کنی و آرتروز گردن بگیری بقیه امتیازها شو بگیرن و… و…
دیگه اعتراض ها ، تلفن زدنها به مدیریت و…، نامه زدنها، حضوری با بچه کوچیک به بغل و همسرم مراجعه کردن به مرکز استان ، ملاقات با مدیر منطقه و…و… که چرا ؟؟ ایراد کار من کجاست ؟؟ من با فلانی. و بهمانی چه فرقی دارم که اونها 97 بگیرن من 86 ؟؟؟
و فایده ای هم قطعا نداشت جز تعریف و تمجید و هندونه زیر بغل گذاشتن مدیر و … و وعده سرخرمن که سال بعد جبران میکنیم و…
سال بعد دوباره همون آش و همون کاسه
چرا؟؟؟
چون من بخاطر عزت نفس پایین که میخواستم خودم رو قربانی و مظلوم جلوه بدم ، از قبل این ذهنیت رو ایجاد کردا بودم که امسال هم همین کار و میکنن و من میرم به تمام همکارام میگم که دیدید من راست میگفتم؟ به من ظلم کردن؟؟؟ اینا بدن من خوبم ؟؟؟
و…
تا جاییکه کار به جاهای خیلی باریک کشید که نمیخوام مجددا برای خودم تجدید خاطره بشه
یا تو روابط عاطفی که با همسرم به مشکل برخوردیم و من دوماه خونه رو مجبور شدم ترک کنم ، ایشون هی واسطه فرستادن و من علیرغم میل باطنیم هی برای واسطه ها توضیح میدادم که چه رفتارهای ناشایستی با من و بچه هام کرده و هی در مورد اتفاقات بد گذشته و موارد منفی صحبت میکردم و تمرکزم رفته بود روی تمام منفی ها و بدیهای ایشون کار به جاهایی کشیده شد که اصلا باورم نمیشه من اون اتفاقات رو همبن چند ماه قبل به چشم دیدم
اونها رو همنمیخوام یاد آوری کنم
اما بقول استاد گفتن ، فکر کردن ، نوشتن ، حرف زدن با دیگران در مورد نکات منفی همون تمرکز بر نکات منفی هست که از اون جنس بدیها رو بیشتر به سمتت جذب میکنه
یه تجربه جالب هم که از تحسین دیگران دارم اینه که من حدود یک ماهه بعد از سالها تصمیم گرفتن و عملی نکردن به باشگاه بدنسازی میرم
کمک مربی باشگاه دختر مهربون و خوش اندامی هست، یه بار مدل موی خیلی قشنگ و بامزه ای بسته بود ، بهش گفتم و قند تو دلش آب شد . درصورتیکه قبلا نمیگفتم، میگفتم خودش لابد میدونه موهاش قشنگه
یا یکی دیگه از خانومهای باشگاه اندام فوق العاده زیبایی داشت، به ایشون هم گفتم خیلی اندام قشنگی دارید ، ایشون هم با مهربونی گفت من خیلی وقته ورزش میکنم شما هم تلاش کنید از من بهتر بشید
این برام یه آرزوی خوب بود که ازش بهره مند شدم چون تحسین کردم و جایزه گرفتم و امیدوار شدم من حتی میتونم از اون خانوم هم بهتر بشم
از خدای مهربونم بهترین هدایتهای رو برای خودم و شما آرزو میکنم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
و سلام خدمت اعضای خانواده ی صمیمی عباسمنش
خدایش استاد خیلی ممنونیم که این فایلها هم تصویری هم صوتی.
چون واقعا با این تصاویر زیبا آدم ذهنش پرت میشه.
واقعا استاد چقدر این فایلهای که اخیرا گذاشتین عالی بودن.
همین فایلهای که از این ساحل زیبا فیلمبرداری شده بود، من همه ی اینها رو دانلود کردم و گوش میدم.
من الان دارم قدم 4 از دوره ی 12 قدم کار میکنم.
یکی از زیباترین چیزهایی که من از این سایت و دوره هاش و فایلهاش یاد گرفتم، توانایی کنترل ذهن و توجه به نکات مثبت.
به قول استاد کنترل ذهن همون تقواست.
استاد شاید باورتوننشه من چند روز پیش تو جمعی بودم که یهو بحث به این کشید که زمین و خونه گرون شد و از این حرفها.
از اونجایی که چندماهی میشه که ما خونمون رو فروختیم و اجاره میشینیم و پول خونمون کار زدیم یه لحظه ترس اومد سراغم.
ولی یهو ذهنم رو بردم رو حرفهای شما، یهو انگار حرفهای کلیدی این دوره 12 قدم و فایلهای دانلودیتون اومد تو ذهنم.
و استاد عصر قبل خواب اومدم سایت و این فایل رو دیدم.
همین فایل از شما گوش دادم و خوابیدم و وقتی بیدار شدم آنقدر باانرژی بودم و حالم خوب بود که باورم نمیشد.
به خودم گفتم فاطمه مثل کسی که درساش خونده حالا موقع امتحانش تو قبول شدی.
چقدر خوشحال شدم منی که ذهنم ناخودآگاه رو منفی ها میرفت حالا تونسته بودم ذهنم رو کنترل کنم و به زیبایی های اون لحظه ها توجه کنم.
همه چیز این ذهن، این باورهای قدیمی که تغییر براش سخت.
استاد چقدر خوب در مورد احساس عدم لیاقت صحبت کردین ، چون ما همینجوری بزرگ شدیم این که همیشه ارزش خودمون رو پایین بدونیم.
اینکه ظرفمون رو کوچک ببینیم.
ما از حقوق کارمندی بعد از دو سال تلاش برای شروع کار خودمون رسیدیم به درآمد ماهی 100 میلیون.
استاد من وقتی همسرم گفت الان ما درآمدمون اینقدر من که اولا باورم نمیشد دوما ترس همه وجودمو گرفته بود.
میگفتم نه صد تومن که خیلی چطور ما به راحتی به این پول رسیدیم مگه میشه.
استاد اینقدر این فکر رو داشتم و همش تا یه خرجی میکردیم میگفتم نه کم شد.
بعد به خودم گفتم من تو زندگیم هیچ وقت یه درآمد اینجوری ندیده بودم همش فکر میکردم این درآمدها برا بقیه است، ما که حالا به این زودی نمیتونیم یهو به این درآمدها برسیم.
من لیاقتم ظرفم همین قدر بود.
و چون راحت بدست اومده بود( راحت یعنی نه اینکه تلاشی برای به دست آوردنش نشه، ما برای شروع همین کار خونمون رو فروختیم) من پذیرفتنش برام سخت بود چون باور کرده بودم و از اطرافیانم شنیده بودم پول خیلی سخت به دست میاد، باید جون بکنی.
اما به لطف خدا و با هدایت او و ایمانی که ما تو این 2سال به خدا نشون دادیم در مسیر قشنگ زندگیمون هستیم.
خیلی ممنونم استاد برای فایلهای فوق العاده تون که قشنگ مثل یه برگه تقلب میمونه پر از نکته های طلایی.
به خدای زیبا میسپارمتون
سلام به استاد اساتید واستاد شایسته ی جانم
تورو خدا استاد جون یک اهسته تر،،
الان که دارم کامنت میزارم ،فایل جدیدتون اومده روسایت،ولی من هنوز تو کف این یکی موندم
ازوقتی این فایلو شنیدم ،،فقط چندبارپشت سرهم گوشش کردم بعد دانلود کردم وتو تلوزیون دیدم(کاری که هیچوقت نمیکنم حداکثربصورت انلاین ویا باگوشی میبینم)
هردفعه خواستم کامنت بزارم ولی گفتم بزاریه باردیگه بشنوم
همیشه با عجله، انتظار فایل جدیدی ازتون داشتم ولی اینبار میخواستم فاصله زیاد باشه تاهرروز بشنومش وببینم
نمیدونید که چه درس بزرگی بود این فایل چه دوره جامع وکاملی بودازاگاهیهای ناب
اول ازهمه بگم که اینی که میگین حتما صوتی وثصویری رو جدا استفاده کنید کاملا درسته چون من وقتی تصویریشو میدیدم،اصلا دریافتی که از صوتی داشتم رو حتی به میزان یکدهم هم نداشتم
وفایل تصویری هم دنیای متفاوتی داشت
چقدر قوانینی که ازشما ودوره ها وفایلهای رایگان یادگرفتم رو بااین فایل بصورت ملموستری به من یاداوری کردید که به جانم نشست وبیشتر وبا احساس بیشتری درک کردم .حظ ولذتی که ازاین درک میبردم قابل وصف نیست
گاهی اینجورفایلهارو که خیلی رو اثرمیزاره رو به دوستای هم دانشگاهیم(منظورم دانشگاه شماست)معرفی میکنم وباکلی شورو شوق توصیه به استفادش میکنم وبعد میبینم که میگن ،اونقدری که تو میگفتی جذاب نبود
ومن میفهمم که حتما قانون تکامل رو خوب اجرا کردم که من اینهمه میفهممش وبقیه نه
وحتما من باشما دراین درس همفرکانس بودم وکلی به خودم کریدیت میدم
لذت درکش مثل گرسنه ایه که یک میز ازانواع غذاهای دلخواه باطعم ومزه ای عالی گذاشتن وبهت گقتن همه اش برای توست که بعد ازخوردنش لذتی اغشته بارضایت داری
ویا وقتی بابال از ارتفاع میپری وبدون ترس ازخطر، ازادانه هوای پاک رو توی سینه میبری (چون انجامش دادم ولذتشو بردم)وانگارهمه دنیا مال توست.
این فایل این لذت درک وفهم وتوانایی رو به من داد
درسهایی که نام بردین واین ارتباط زیبای شما ،به من پاسخ سوالاتم درمورد اینکه چه ارتباط عاطفی میتونه سالم و زیبا وعالی باشه رو داده،
انچه که از شما وشایسته جانم تا حالا دیدم،
نگاهم رو کاملا متفاوت وعالی کرده
چه نگاه توحیدی به زندگی غیراز این میتونست خشم،حسد،دلسوزی،عدم لیاقت رو باتکامل ،
تبدیل به محبت، عشق ،همدلی واحساس لیاقت با ازادی وبدون وابستگی کنه؟
میخوام بهتون بگم تاالان با وصل شدن به شما، همه حسرتهایی که تو زندگیم داشتمو ازبین بردم وبدون توجه به نتایجم ،
دردرون خودم خوشبخت وعالی هستم وتنهاحسرتم ازدیدن رابطه عاشقانه شما اینه که کاش خودم هم چنین شیرینی لذتبخشیرو تجربه میکردم ،که( البته فعلا چنین رابطه عالی رو باخودم بوجود اوردم.)
ولی باتمام قلبم ازارتباط شما لذت میبرم وبرای همه زوجهامیخوامش
ومهمترین چیزی که بصورت خلاصه بخوام بگم اینه که شما وعزیزدلتون(عزیزدل منم هست)تونستین با تمرین وتکرار وکنترل ذهنتون
وتداوم واستمرار،
به قوانین ایمان پیداکنید
واونهارو درعمل اجراکنید
وباقانون تکامل این قوانین دروجودتون نهادینه بشه
ونتیجه وخروجیش بشه این زندگی رویایی ولذتیخش درهمه جهات.
کلی مثال دارم ولی چون کند مینویسم ،فقط بطور کلی میگم که
براثر استفاده از قوانین ودرک اونها
من درهر موضوعی که برام پیش میاد،تقریبا خیلی سریع میتونم احساس خودموتشخیص بدم و اکثرا بتونم اونو به نفع خودم کنترل کنم
وتقریبا میتونم ازحرفها ودیدن ظاهرافراد وضعیت روحیشونو بفهمم
واین توانایی خیای درادامه مسیردرست،داره کمکم میکنه.واین عالیه.
بشدت
تحسینتون میکنم وازخدا میخوام ازاین جنس خوشبختی رو درزندگی فرزندانم وخودم وتمام عباسمنشیها ببینم
وشما دونفرهم درپناه خداوند ،هرروز ،مثل تاامروز،،،شاد وسلامت وثروتمنددردنیاو اخرت باشید
میبوسمتون
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته مهربان
سلام دوستان هم خانواده
وقتی که استاد و مریم جان عزیز در مورد تجربیات این بازی و استفاده آن در زندگی روزمره شان صحبت می کردند داشتند به من کلید می دادند که چگونه می توان زندگی بهتری داشت .
استاد جان این جمله شما را من زیاد شنیده از زبان شما که
کنترل ذهن مهمترین موضوع است، اگر من بتوانم ذهنم را کنترل کنم می توانم دنیای خودم را کنترل کنم
ولی این کنترل ذهن کار ساده ای نیست . اگر کار ساده ای بود که همه انجامش می دادند.
استاد جان کنترل ذهن در شرایط سختی خیلی کار سختی است .
در شرایطی که اوضاع بر وفق مراد تو پیش نمی رود. در شرایطی که خیلی تلاش می کنی ولی بازهم و بازه آن نتایجی که می خواهی نمی گیری .
استاد جان من اینجا واقعا خوب شده ام و به این درک رسیده ام که اگر شرایط بر وفق مراد من نیست برمی گردد به خودم و فرکانسهای خودم و نه هیچ عامل بیرونی
شاید در ابتدا نتوانم آن فرکانسی را که باعث این شرایط شده است را متوجه شوم اما همین درک این موضوع خیلی به من کمک می کنند که راحت با این موضوع کنار بیایم که از کسی و چیزی در بیرون ناراحت نباشم .
این یک قدم خیلی خیلی بزرگ از رشد است برای منی که همیشه دنبال مقصر اتفاقات زندگی خودم از پدر و مادر گرفته تا جامعه و رییس و هر کس دیگر ولی الان دیگر انگشت اتهام و حتی موفقیت همیشه به سمت خودم است.
یک اعترافی بکنم استاد جان
من قبلا خیلی مقاومت داشتم که نه بابا این حرفهایی که استاد می زنند خیلی از مواردش در مورد من صدق نمی کند من خیلی خیلی روی خودم کار کرده ام و اصلا امکان ندارد که اینها در مورد من صدق کند مخصوصا از وقتی که با شما آشنا شدم و یک مقداری آگاهی کسب کردم یک مقداری مغرور شدم که نه بابا دیگه من که نه اصلا اینطوری نیست. تا اینکه به یک تضادی برخوردم و دیدم که دقیقا در همه مواردی که استاد مثال می زنند نه در گذشته خیلی دور در همین زمانی که من با استاد آشنا شده ام و به زعم خودم از لحاظ فرکانسی و آگاهی ها رشد کرده ام به شدت و به شدت نمود همه آن مثالهای استاد در زندگی من وجود دارد و این هم باز برای من یک رشد است نسبت به گذشته خودم که خودم را از هر اشتباه و خطایی مبرا می دیدم ویا حتی می گفتم که بابا نه اینها در من نیست دیگر.
ولی الان نه هر مثالی که استاد می زند و یا هر موضوعی را که مطرح می کنند من بی هیچ مقاومتی آنقدر در درون خودم و گذشته خودم ریز می شوم که یک مورد نه بلکه دها مورد از نتایج گرفته شده یا نشده زندگی خودم و جاهایی که موفق شده ام یا نشده ام را به صورت ریشه ای در این مواردی که استاد مطرح می کنند دیده ام و این بازهم برای من یک رشد عالی نسبت به گذشته است.
در مورد باور احساس عدم لیاقت در مورد داشتن برخی از نعمتها چندین مثال برای من به ذهنم رسید که خالی از لطف نیست:
1- من در همان اوایلی که مشغول به کار شدم خیلی خییلی با توجه به اینکه در کار قبلی خودم( کار بانک ) علاقه داشتم خیلی زود رشد کردم و به حد زیادی از موفقیت رسیدم . اما بعد از مدتی که خیلی از لحاظ پست رشد کردم و دیدم که هم دوره ای های من هنوز در خیلی از درجات پایین تر از من هستند به جای اینکه به خودم ببالم که با تمرکز و تلاش چقدر سریع رشد کردم احساس عدم لیاقت برای داشتن این همه رشد و ترقی به من دست داد و باعث شد که در چند سال نه تنها رشدی نداشته باشم بلکه خیلی درجا و حتی به عقب هم برگردم.
2- مورد بعدی که دارم بعد از چند سال کار توانستم باز هم با همان تمرکزی که در خلق ثروت از طرق دیگر در کار خارج از بانک داشته باشم بتوانم یک واحد آپارتمان خیلی خوب بخرم و حتی آن را آنگونه که خودم می خواستم تغییر دکوراسیون و تجهیز کنم ولی بازهم همان احساس عدم لیاقتی که من بعد از یک مدتی از کار کردن به همچنینن موفقیتی رسیده بودم که سایر همکاران من و حتی اطرافیان و اقوام من هم نرسیده بودند نه تنها باعث از دادن آن آپارتمان شد بلکه تا مدتهای مدیدی من مستاجر بودم و الان که به ریشه آن اتفاقات برمی گردم به وضوح و درک کامل می توانم ریشه عدم لیاقت را در خودم ببینم.
3- در ادامه همان تلاشها و تمرکز مداوم خودم من توانستم با همان شرایط یک ریو صفر در سال 1390 برای خودم بخرم در صورتی که خیلی از دوستان من حتی پراید هم نداشتند ولی بازهم و بازهم و بازهم همان احساس عدم لیاقت داشتن آن ماشین و مقایسه با دیگرانی که ندارند باعث شد که آن ماشین هم برود و حتی به سمتی برود که یک ماشین داغون را داشته باشم که یکسره تعمیرگاه بودم و بازهم که الان ریز و ریز می شوم در ریشه افکار خودم به وضوح عدم احساس لیاقت دلیل اصلی آن بوده است.
اما در مورد احساس قربانی بودن که شرایط بدتر از آن قبلی بود و من در خیلی از موارد اصلا متوجه نمی شدم که این موارد ریشه در احساس قربانی بودن دارد تا اینکه دوره عزت نفس استاد جان را خریدم و کلی آگاهی های ناب کسب کردم و حتی برای اولین بار این تعریف را از زبان استاد شنیدم .
مثالهایی که یادم می آید به این شرح است:
1- در همان محیط کار قبلی خودم من خیلی انسان پر تلاشی بودم اما باز به دلیل همان احساس عدم لیاقتی که در قبل گفتم در خیلی از موارد که برای ارتقاء افرادی را معرفی می کردند که حتی خیلی از من سابقه کاری و اطلاعات و در همه موارد از من کمتر بودند و خیلی از همکاران من اعتراف می کردند که فلانی از تو نالایق تر بود و تو انتخاب نشدی، اینقدر من لذت می بردم و کیف می کردم که ببین این هم فهمید که حق من را خورده اند و اصطلاحا به من ظلم شده است و باز یکی دیگر که می گفت بیشتر تایید می شد که ببین چقدر به من ظلم شده و من هم همیشه برای دیگران تعریف می کردم و از طرف دیگر تلاش خودم با بیشتر می کردم و چون نتیجه هم بابت میل من نبود هی احساس من بدتر می شد و این چرخه معیوب آنچنان ادامه پیدا می کرد که به جر و بحث و دعوا با رییس و همکار و حتی رفتن به کمیته انضباطی و اینجاها کشیده می شد، فارغ از اینکه ریشه این مشکل خییلی ساده تر از آن چیزی بوده است که هست ولی من درکی از باور احساس قربانی شدن نداشتم.
2- من پسر بزرگ خانواده بودم و خوب پدرم کار کشاورزی داشت و من هم بایست کمک ایشان بودم در تابستان و اینقدر در این کار زیاده روی می کردم بابت اینکه دیگران بگویند ببین این طفلک چقدر پسر خوبی است چقدر کمک پدرش می کند و چقدر طفلکی خوب است که اصلا و ابدا من در تابستانهای کودکی خودم لذتی غیر از کار کردن یادم نمی آید و هیچ بچگی نکردم. شاید کار هم اینقدر زیاد نبود و شاید هم اگر به پدرم می گفتم که می خواهم کلاس فوق برنامه ای که دوست داشتم بروم ایشان هم مقاومتی نداشتند، اما آن لذتی که احساس قربانی بودن و از اینکه بگویند این طفلک چقدر زحمت می کشد و آن نیاز به تایید دیگران کاری با من کرد که من هیچ لذتی از کودکی خودم نبرم.
در مورد اینکه در احساس بد ماندن و اتفاقات بد پشت سرهم افتادن هم همیشه و همیشه همین بود تا اینکه یاد گرفتم که باید به هر نحوی شده است ذهنم را کنترل کنم.
یادم هست یک روز اول صبح یک پیامک و خبر بد از بانک به من دادند که کلی من را به هم ریخت آمدم بیرون ماشینم را بردارم دیدم همسایه ماشین را پشت ماشین من پارک کرده و کلی معطل شدم برای انکه بیاید ماشینش را بردارد که م بروم بیرون در حین بیرون آمدن به علت عجله مالیدم به در حیاط و بعد از اینکه آمدم از خانه بیرون چون که عجله داشتم پشت چراغ قرمز زدم به عقب ماشین جلویی ( البته خدا رو شکر کاری نشد) و با تاخیر رسیدم سرکار و همزمان که دیر رسیدم سرکار دیدم که سرپرست منطقه آمده بازدید و گفت به به آقای کفاش دیر هم که میایی سرکار و کلی من رو ماخذه کرد و نگویم براتون که تا آخر روز همانطور بدبیاری .
فقط سر اینکه نتوانسته بودم ذهنم را کنترل کنم.
اما این را هم بگویم از زمانی که توانستم ذهنم را کنترل کنم.
یک روز آمدم بیایم از خانه بیرون دیدم که ماشین پشت سرمن پارک است گفتم اشکال نداره حتما باید امروز ماشین را نبرم از در خانه امدم بیرون دیدم که همسایه روبروی مون گفت که من دارم میرم نزدیک محل کار شما می خواهید شما رو هم برسونم گفتم خوب اینکه جور شد رفتم سرکار عصر همکارم گفت که خانه پدرخانم پشت خانه شماست می خواهی برسانمت من هم گفتم باشه تازه توی مسیر خانه دیدم پیامک واریز وجهی به حسابم آمد بررسی که کردم دیدم که بابت سهامی بوده که دو سال پیش من فروخته بودم. و همانجا این را به خودم در مورد کنترل ذهن گفتم و بارها و بارها به خودم گفتم .
در مورد کنترل ذهن و کنترل اتفاقات من خانه ای فروخته بودم و برای کار مالیات آن باید می رفتم به اداره مالیات بلافاصله که رفتم یکی گفت که امروز نمی دانم کی داره میاد اینجا و ما نمی توانیم مشتری جواب بدهیم و از این صحبتها همه مراجعین آنجا خیلی شاکی و من هم فقط یک روز دیگه وقت داشتم گفتم حتما نباید میشده و با احساس خوب آمدم بیرون. فقط با لبخند به آن بنده خدا گفتم که من یک روز بیشتر وقت ندارم اگه میشه کار من رو انجام دهید ( البته مسبب تاخیر هم من نبودم) ایشون که با دیگران با عصبانیت صحبت می کرد با همان لبخند شماره پرونده من را گرفت و گفت باشه. من از آنجا آمدم و مشغول کار شدم بعد حدود یک ساعت موبایلم تماس گرفته شد و گفت که من با یک مشکلاتی شماره شما را پیدا کرده که بگویم کارتان تمام شده است و پرونده تان را هم من خودم فرستادم جهت پرداخت این مبلغ را به این شماره حساب بزنید و تمام. و من همانجا گفتم این نتیجه کنترل ذهن است .
استاد جان من سپاسگزار شما و خانم شایسته هستم بابت نشر این آگاهی ها ناب .
کنترل ذهن خیلی مهم است و من در هر دو مورد هم مثبت و هم منفی نتایج آن را دیده ام .
از خدای مهربان می خواهم به من توان کنترل ذهن رابیشتر از پیش عطا کند
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم مریم شایسته عزیزم
من در روز از خیلی چیزها از خداوند سپاسگزاری می کنم و هر لحظه که به فکرم نمی رسه از چه چیز قدردانی کنم به
رنگهای اطرافم توجه می کنم ومن دریافتم مهم نیست ان چیز که بهش توجه می کنی ارزش مادیش چقدره وچقدر
می ارزد فقط ان حس شادی به من دست می دهد فوق العاده است دقت به خود رنگ می کنم و گاهی اوقات
ان رنگها را باهم ترکیب می کنم اول در ذهنم سپس تصور اینکه ترکیب این رنگها چقدر زیبا می شود و بعد تصمیم
از این رنگ چه چیزی می توانم بخرم یا درست کنم تا این رنگ وارد محیط زندگیم شود و از این کار بی نهایت لذت
می برم من متوجه شدم خود وجود رنگها چقدر در حس شادی و لذت انسان تاثیر دارد از شما استاد عزیزم بابت
این فایل اموزنده متشکرم در پناه خدای یکتا باشیدخدا نگهدار
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن بر زبان آفرین
سلام استاد گرامی
سلام خانم شایسته مهربان
سلام دوستان هم خانواده
چقدر این فایل زیباست و حاوی نکات آموزنده ای است
این فایل یک چکیده و خلاصه ای است از دوره عزت نفس
و خدای من چقدر زیباست که وقتی در عمل و در بازی پینگ پنگ می شود از این قوانین به راحتی و به سادگی استفاده کرد و به موفقیت رسید.
من هم سعی کرده ام که به این درک برسم و خودم را به این درک برسانم که زندگی یک بازی است .
یادم هست در یک گروهی بودم که داشتیم صحبت می کردم و در آن گروه یک دخترخانم نازی بود که سن زیادی نداشت در حدود نه یا ده سال سن داشت ولی خوب خیلی خیلی بیشتر از سن خودش درک و آگاهی داشت و از من سوال کرد که منظور از خلقت این جهان هستی چیست؟
من با توجه به آگاهی هایی که خودم داشتم و درکی که استاد از جلسه نه یا ده دوره کشف قوانین زندگی در مورد این جهان و خلقت این جهان می دهد سعی کردم که پاسخ این بچه را با سطح آگاهی های او بدهم و بعد از آن که آن جواب را دادم و خودم به آن فکر کردم دیدم که خدای من چه مثال زیبایی بر زبان من جاری کرد که برای خودم هم درس داشت و اینجا ابتدا این مثال را می زنم و بعد به ادامه کامنت می پردازم .
من در آنجا در پاسخ به آن کودک گفتم البته خدا بر زبانم جاری کرد و گفتم: دخترم این جهان مثل یک شهربازی است که شما با خواست خودت با اجازه پدر و مادرت وارد این شهر بازی می شوی وفقط یکبار اجازه داری از این وسایل بازی استفاده کنی و دیگر اجازه استفاده از این وسایل بازی را نداری . خودت با اختیار خودت به این شهربازی آمده ای و حتی پدر و مادرت هم (اگر فرض کنیم خدا باشند) به تو گفته اند که جهانی که الان هستی خیلی بهتر از این شهربازی هست ولی تو خودت انتخاب کرده ای که وارد این شهر بازی بشوی. پس تلاش کن که از این شهر بازی فقط لذت ببری و لذت ببری و لذت و فقط همین چون دیگر تمام که شد برمی گردی به جایی که دیگر از این شرایط شهر بازی نیست.
این دقیقا زندگی ما در این جهان است و ما به خواست و درخواست خودمان از جهانی که هیچ محدودیتی نبوده و همه چیز در بهترین شرایط بوده است به این جهان آمده ایم تا همه چیز را تجربه کنیم و باید بدانیم که با خواست خودمان بوده و دیگر این جهان تکرار نمی گردد و بعد از این جهان مجددا با تجربه ای که کسب می کنیم از این جهان دنیایی همراستا با تجربه این جهان در آن جهان غیر مادی خواهیم داشت. این خیلی مهم است که سعی کنیم جهانی را تجربه کنیم که برایمان لذت بخش باشد چون آن جهان ما ادامه این جهان است.
و این یک دروغ محض است که اگر در این جهان سختی بکشییم در آن جهان آسانی نصیب ما خواهد شد. نه این یک دورغ محض است و با ذات قرآن و قانون فرکانس و همه چی در تضاد است.
آن جهان به ماقدمت ایدیهم است
آن جهان به کانو یعملون است
پس باید و باید و باید و باید از این جهان نهایت لذت را ببریم و جهانی زیباتر برای خودمان در آخرت بسازیم.
به امید الله مهربان
در پناه الله یکتا شاد باشید و سربلند
سلام تقاس کفاش دوست ،
چقدر جالب که من هم همین برداشت را دارم ، انگار که قرار بوده برای یک اردو ی تفریحی ( این دنیا ) مدتی از خانواده ( منبع اصلی ، جهان غیر مادی ) دور شویم و با یک اتوبیس یا وسیله هیجان انگیز ( بدن) به این اردو امدیم و قرار أست حسابی لذت ببریم و بعد دوباره به خانه برگردبم و به پدر و مادر بگیم چی کارهای خوبی کردیم و چه خطاهایی داشتیم .
انشالله که همه کمترین خطا را داشته باشیم .
شاد و ثروتمند باشید
سلام به دوستای عزیزم و استاد عباس منش خوش قلب و مریم جون که انقدر با عشق مطالب رو برای ما توضیح میدین .
در کنار تمام نکات مثبتی که توی ویدئو بهش اشاره شد و فوق العاده فوق العاده عاااای بود واقعا درس زندگی بود و 3 باره دارم گوش میدم که بازم کمه بازم باید بیشتر گوش کنم ولی یه نکته خیلی مهممم واسه من این بود
که با اینکه مریم و استاد عاشق و معشوق هستند ولی چقدر هر کدومشون به تنهایی ذهنشون رو کنترل میکنند..و حتی تو بحث قانون و فراگیری قانون ،نمیخوان به هم دیگه آموزش بدن جوری که انگار همو دارن کنترل میکنن تو بحث قانون
مثلا ببین دلیل شکست تو این بود تو احساس عدم لیاقت داشتی
یا ببین تو احساس قربانی شدن حتما بهت دست داد .یا تو نتونستی ذهنت رو کنترل کنی و ….
یعنی هر کس فقط خودش و عملکرد خودشو داره تحلیل میکنه و اصلا کاری به طرف مقابلش نداره .و اینه که زندگی رو قشنگ میکنه
مثلا خود من بارها مامانم خیلی واسم کارای خوب و فوق العاده انجام میده .خیلی بهم میزسه خیلی مثلا هوامو داره جوری که من بسیار اصلا تنبل حتی بار اومدم .
چون همیشه همه کارامو اون انجام میده خلاصه در اوج ناز و نعمت میشه گف هستم از این نظر .اما خب یک سری ایرادات هم داره که حالا نمیخوام بهش اشاره کنم ولی مثلا من وقتی با این مباحث آشنا شدم هی خودمو درگیر این میکردم مامان الان یه فکر خودش نیست چرا انقدر از خودش میزنه برای ما چرا فداکاری میکنه خب این کار اشتباهه ….چرا فلان
انگار میخواستم اشتباهات مامانم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم
در حالیکه اصلا بمن ربطی نداره گی چه فرکانسی داره که.
من وظیفه ام اینه تو این موقعیت بتونم زیبایی رو ببینم و تمرکزم روی نکات مثبت باشه گه خدایا مرسی مامانم انقدر به من عشق داره انقدر من زندگی راحتی دارم چون مامانم همیشه کمکم میکنه و….واز خودش تشکر کنم و …ولی من همش انگار میخوام ایرادات رفتاری آدم های دورم رو تو بحث قانون و فرکانس در بیارم.
و حتی این باعث میشه یه وقتایی جلوی ورود نعمت ها رو بگیرم به زندگیم
مثلا من یه جایی کار میکردم بعد احساس خیلی خوبی از کار کردن با آدم های اونجا داشتم و حتی اونها هم همین حسو داشتن .
و بعد اونا سابقه کارشون از من خیلی بیشتر بود و با تجربه تر بودن. بعد مثلا بحث تبلیغات میشد اونا میخواستن توی اون حوزه ای که من داشتم کار میکردم روش تبلیغات انجام بدن (بعد من همش تو ذهنم این بود من امادگیشو ندارم حالا یه وقت هرینه زیاد نکنن یه وقت بد نشه چون من اول باید تجربه کسی کنم بعد بحث تبلیغات باشه و اینا ..هی این قوانینی گه اینجا یاد گرفته بودم رو میخواستم برای اونا یه کار ببرم .در حالیکه اون تبلیغات رو اونا میخواستن انجام بدن اصلا. حتما خودشون همه جوانب رو در نظر گرفتن .الان اینجا به من چه …)..ولی من هی میخواستم رفتار اونا رو کنترل کنم که مثلا نه الان زوده الان فلانه و ….شاید این یه فرصته که خدا برای من قرار داده .من وظیفه ام کار کردن روی خودمه .و اون موقعیت کاری هم خراب شد
بارها و بارها متوجه این موضوع شدم که انگاری حتی تو بحث قانون ،همش درگیر رفتارای بقیه ام که فلانی نتیجه مالیش خوب نیست چون همش داره میناله از شرایط اقتصادی. اگر فرد نزدیکی باشه بهم شاید بهش بگم حتی ..در حالیکه کاملا اشتباهه .
اصلا من اینجا وظیفهمه که ذهنم رو کنترل کنم.مثلا تو ذهنم به خودم بگم حق داره .شرایط سخت شده بهش فشار اومده. یه جورایی درک کنم تو ذهنم حداقل ..کاری به این نداشته باشم که عه طبق قانون عمل نکرد کارش غلطه …
این فایل رو که دیدم احساس کردم چقدر من اشتباه عمل میکردم.
استاد خیلی جداگونه داره رو خودش کار میکنه
مریمم خیلی جداگونه .
یعنی حتی نزدیک ترین آدم های زندگیمون که خیلی دوسشون داریم هم نباید هی تو بحث اجرای قانون حتی تو ذهن خودمون بخوایم کنترلشون کنیم
مثلا بگیم عه عشقم اعتماد به نفسش کم شده (تو ذهنمون ) بخاطر همین اینجوری شد
اصلا اصلا اصلا نباید به ما ربطی داشته باشه وقتی تو ذهنمون داریم اینجور فکر میکنیم انگار که ما داریم خلاف قانون عمل میکنیم.
چون قانون میگه تمرکزت روی نکات مثبت باشه ولی انگار همش تو ،توی ذهنت دنبال نگات منفی رفتاری دیگران هستی و خودت ناخودآگاه داری به نکات منفی توجه میکنی .
و به این نتیحه رسیدم کمال گرا نباشم تو بحث قانون .خود استاد که استاده تو موقعیت جدیدی گه توش قرار میگیره از دستش در میره .بعد دوباره رو خودشون کار میکنن .مثلا بازی پینگ پنگ یه موقعیت جدیده استاد اولش خودشون گفتن اوایل رقایت طلب بودیم و لذت نمیبردیم بخاطر این …..و بعد کم کم یاد گرفتیم
این نشون میده تو ممکنه خیلی هم رو خودت کار کردی خیلی هم آدم بهتری شدی دستاورد های خیلی خوبی داشتی ولی تو موقعیت جدید ممکنه تو نتونی خیلی خوب عمل کنی و ناشیانه عمل کنی. اصلا تو عمل قانون یادت بره .نباید ناراحت بشی از خودت. نیاید نا امید بشی سرزنش کنی یا احساس کنی وای انگار اصلا رو خودم کار نکردم .رو خودت کار کردی ولی این طبیعیه .یه جاهایی از دستت در میره مخصوصا موقعیت جدید .پس سخت نگیریم .کاملا نرماله .
سلام عزیزم.چه نکته خوبی رو یاداوری کردی ،چون من وقتی کسی رو میدیدم که اشکالی داره دنبال رد پای قانون تو نگاهش میگشتم که اون اینجا اشکال داره که این اتفاق براش افتاده
درصورتیکه ازاین نکته غافل میشدم که این کارتوجهمو به نکات منفی جلب میکنه
به جای اینکارباید به کسانیکه موفقیتی دارن توجه کنم ،که البته اینکارو میکردم ولی کمتراز افراد ناموفق در یه چیزی
مدتهاست که ازخدا میخوام قاضی دیگران نباشم وتوی ذهنم مدتهاست که مچشو میگیرم وبهش میگم خودت میگی قضاوت ممنوع وبازانجامش میدی وبا این فکردست ازقضاوت برمیدارم
والان کامنت شما،ازوسط اینهمه کامنت به من نشون داد که خدا حواسش به من چقدرزیاد شده این نکته رو که ازاین فایل ندیده بودم ،به من یاداوری کنی.
ممنون عزیزم وارزوی بهترینهارو برات دارم رفیق نادیده من
سلام عزیزم .ممنونم برلب کامنتی که برای من گذاشتین. واقعا این نشون میده که این اشتباهات ما،طبیعیه و بخشی از تکامله .چون شما هم عین من و خیلی از دوستان دیگه درگیرش شدین و خداروشکر که هر روز داریم اشتباهاتمان رو بهتر متوجه میشیم و عمل کردن طبق قانون رو بهتر یاد میگیریم..واقعا قضاوت کردن که طبق قانون عمل کرد یان رو بعد از چندین بار تجریه به این نتیجه رسیدم ممکنه منم تو همون موقعیت مثل همین فرد عمل کنم و چه بسا عمل هم کردم .
با اینکه من قانون رو بلدم ولی باز تو بحث اجرا ،تو خیلی موارد نمیتونم اجرا کنم .بخاطر همین توقعاتم رو تو ذهنم آوردم پایین از دیگران.
مثلا مامانم اگر ببینم داری برخلاف قانون قانون عمل میکنه دیگه نمیگه عه فلان اینجور
میگم بابا مادره شاید منم مادر بودم خیلی خیلی بیشتر از الان مامانم ،بچم رو کنترل میکردم و نگرانش بودم و سعی میکردم کارای بچم رو انجام بدم جوری که باعث بشم تنبل و لوس بار بیاد حتی .
بخاطر همین بجای این،،میام میگم وای خدایا شکرت چقدر مامانم خوبه و سپاس گذاری میکنم و درعوض سعی میکنم واسه مامانم یه قدم مثبت ور دارم کمکش کنم یا کاری واسش انجام بدم گه جبران کنم محبتش رو .
و تو موارد دیگه هم به همین شکل .و بنظرم این یعنی عمل کردن به قانون .این تغییر رفتار میشه قانون .
سلام مریم جان کامنتت وصف حال من بود چه قدر عالی نوشته بودی من هم با اینکه خیلی روی خودم کار می کنم کمال گرا هستم تو قانون من هم سعی نکات مثبت ببینم ولی بعضی مواقع نتایج افراد با قانون می سنجم دوست عزیز. ممنون به خاطر این آگاهی موفق باشی
به نام خداوندی که من را انسان آفرید
سلاممممممم به آگاه ترین استاد دنیااااااا امیدوارم عالییییییییی باشین
توی این فایل ناب به دوتا قانون فوقالعاده مهم اشاره کردین استاد جانم اینکه :
احساس خوب = اتفاقات خوب
کنترل ذهن = کنترل زندگی
این دوتا بزرگترین قانون کیهان هست و بقیه قوانین زیر مجموعش هستن که استاد جانم خودتون توی کتاب رویاهایی که رویا نیستند گفتین
وقتی که ما ورودی ذهنمون رو کنترل کنیم دیگه همش دنبال چیزایی میگردیم که احساسمون رو خوب کنه و از چیزایی که احساسمون رو بد میکنه اعراض میکنیم وقتی ورودی ذهنمون رو کنترل کنیم دیگه هر حرفی نمیشنویم هر فیلمی رو نگاه نمیکنیم هر آهنگی رو گوش نمیدیم هر متنی رو نمیخونیم چون میدونیم که ما با ورودی هایی که به ذهنمون میدیم باورهامون درست میشن چون میدونیم وقتی ما ورودی های ذهنمون کنترل کنیم یعنی داریم زندگی مون رو کنترل میکنیم
من از وقتی که هدایت شدم و با قوانین بی عیب و نقص خداوندم آشنا شدم روزی نشده که حالم بد بشه چون خداوندم رو دارم حداقل من یادم نمیاد که احساسم بد بشه که اگرم شده باشه زیر یک دقیقه خوب شده چون خداوندم من رو آروم میکنه
واقعا استاد جانم بهترین کار همینه که بصورت جدا جدا نگاه کنیم چون واقعا دیدن زیبایی ها حواسم آدم رو پرت میکنه
مریم جان عزیزم من هم دقیقا برای این توی سایت کامنت میزارم که اون نکات فوقالعاده ای که توی فایل گفته شده رو یادم بمونه و بارها بارها کامنت خودم رو میخونم و واقعا بعضی وقتا شگفت زده میشم میگم که اینو من نوشتم؟ به به چه چیزی نوشتم البته که من فقط نویسنده هستم وگرنه خداوندم میگه هو من مینوسم
خیلیییییی بازی پینگ پونگ لذت بخشه خیلیی من هم تاحالا بازیش کردم و کلیییی لذت بردم برای من بازی والیبال هم خیلی لذت بخشه
ما باید توی هرشرایطی لذت ببریم و سعی کنیم که احساس خوبمون رو خراب نکنیم چرا؟ چون
احساس خوب = اتفاقات خوب هست
حتی ما باید باور هایی برای خودمون بسازیم که به ما احساس خوبی بده باور های قدرتمند کننده که به ما احساس قدرت بده
میخواییم بازی رو بازی کنیم برای اینکه لذت ببریم
یعنی ما همیشه باید باور داشته باشیم که برنده هستیم ولی اگر یه بارم توی بازی باختیم اشکالی نداره تجربه کسب میکنیم و همچنین لذت میبریم حتی اگه باختیم و مهم هدف بازیه
که هدف بازی لذت بردنه هدف بازی تجربه کسب کردنه
مریم جانم منم بااینکه بلد نیستم ولی بازی میکنم و خیلییییییی یاد گرفتم و الان بهتر شدم و بهترم میشم من حتی اگرم چیزی رو بلد نباشم میدونم که به راحتی یاد میگیرم چون دیگران تونستن یاد بگیرن پس من هم میتونم
آدمی که ادامه بده حتی اگر یه چیزیو اصلاهم بلد نباشه توش موفق میشه
ادامه دادن توصیف نشدنی مهمه حتی ما باید درمورد قوانین هم ادامه بدیم نه اینکه برسیم به یه جایی بگیم خوب دیگه من توی این عالی شدم بسه دیگه نه برای هیچ چیزی هیچ محدودیتی وجود نداره ما تا آخر عمرمون تا لحظه مرگمون باید روی باور هامون کار کنیم تا ریشه این باور های خالص رو محکم تر کنیم تا نزاریم علف های هرز رشد کنن
یعنی خیلی جاها استعداد مهم نیست علاقه مهمه ، ادامه دادن مهمه ، استمرار مهمه
خیلی ها میگن نه من استعداد این کار رو ندارم علاقه دارم بهشا ولی استعدادشو ندارم در صورتی که همچین چیزی مهم نیست منظورم اینکه تو اگر استعداد نداری مهم نیست علاقه که داری؟ تو با علاقه برو جلو ادامه بده توش استعدادم پیدا میکنی
من هم حرفه ای نیستم ولی خیلی خوب بازی میکنم و چقدررررر لذت میبرم چون شورو شوق بازی کردن رو دارم
یعنی پیشرفت ، پیشرفته هرچقدرم که کوچیک باشه
یعنی که استاد داره تحسین میکنه داره به ویژگی های خوب توجه میکنه داره به زیبایی ها توجه میکنه واونو بیشترو بیشتر جذب میکنه
مریم جانم و استاد عزیزم من هم دنبال بهتر کردن خودم ، باورهام ، عملکردهام هستم و میدونم هرچقدر که بهتر بشم از اون بهترم هست چون هیچ محدودیتی برای رشد وجود نداره
و ما باید درمورد هرچیزی این سوال از خودمون بپرسیم که :
چطور از این بهتر؟
الان من ماه 7 توی دفترم نوشتم که (خب اون موقع شروع مدرسه ها بود) من از اول سال تحصیلی تا آخرش کلییییی تغییر میکنم و آخرش قابل مقایسه با اول سال نیستم
و الان که دیگه مدرسه ها تموم شده استاد جانم من به معنای واقعیییی قابل مقایسه با اول سال تحصیلی نیستممممم یعنی فوقالعاده تغییر کردم و از اون موقع کلییییییییی بهتر شدم یعنی توصیف نشدنی بهتر شدم
تحسین کردن موفقیت دیگران یعنی اینکه ما داریم به اون موفقیت به اون زیبایی توجه میکنیم و فرکانسش رو میفرستیم و خب اون رو به سمت خودمون جذب میکنیم
انکار کردن موفقیت دیگران یعنی اینکه ما داریم حسودی میکنیم و حسودی کردن یعنی دور کردن خودمون از خواسته هامون
واقعا مریم جانم اون کسانی که موفقیت های دیگران رو انکار میکنن و میگن شانسی بود تصادفی بود اتفاقی بود به نظر من ادم های احمق و پوچی هستن که هیچی از قوانین بی عیب و نقص خداوندم رو درک نکردن چون اگر درک کرده بودن میدونستن که:
همههههههه چیز برا اساس قوانین هست و هیچ چیزی شانسی نیست
اگر استاد عزیزم اون توپ روی توی زمین شما خوابونده بخاطر مهارتی که در طول بازی کردن به دست آورده بوده نه شانسی چیزی که وجود نداره
سرزنش کردن خودمون هم کار کاملا اشتباهیه یعنی ما هیچوقت نباید خودمون رو سرزنش کنیم چرا؟ چون ما با سرزنش کردن خودمون داریم خودمون رو به عقب هل میدیم چشامون روی تمام اون موفقیت هایی که به دست آوردیم میبندیم و به خاطر اون اشتباهی که کردیم خودمون رو سرزنش میکنیم و این کار کاملا اشتباس و باعث میشه ما احساسمون بد بشه و خب
احساس بد = اتفاقات بد
ذهن که از کنترل خارج بشه نتایج هم خراب میشن
ذهن تاثیر میزاره روی پیشرفت ما
توانایی های ما تغییر نمیکنه ولی اگر توی کاری نتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم نتایج هم خوب پیش نمیره
اگر ما بزاریم نتیجه احساسمون رو بد کنه 100در100 بازی رو باختیم
ولی اگر به نتیجه توجه نکنیم و فقط به ضربه بعدی توجه کنیم به اینکه اون رو بهتر بزنیم میتوینم اون بازی ببریم این قانون بدون تغییره خداوندم هست
ما توی هرشرایطی که هستیم نباید فقط به ظاهر شرایط نگاه کنیم سعی کنیم توی اون لحظه بهترین خودمون و ارائه بدیم فارق از اینکه ظاهر قضیه چیه
با احساس خوب ادامه بدیم
مثلا استاد توی همین قضیه ی اعتراضات من اومدم توی اون شرایط ذهنمو کنترل کردم و برای من هیچ چیز بدی رخ نداد و توی اون زمان همه چی داشت برای من خوب پیش میرفت همه چی
مریم جانم چون عجله کردن کار شیطانهو پاداش نزد صابران است
یعنی نیازی نیست که ما عجله کنیم چون همه چی در زمان معین خودش اتفاق میوفته مثلا نیازی نیست که برای رسیدن به اون هدف یا خواسته عجله کنیم چرا؟ چون در زمان معین خودش اتفاق میوفته و ما باید صبر داشته باشیم چون خداوندم توی قرآن گفته که پاداش نزد صابران است
ما توی هرحالتی که هستیم اگر بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم میتونیم زندگیمون رو کنترل کنیم
این قانون بدون تغییره خداونده
این افکار توسط نجوای شیطانی زینت داده شده چون ما میدونیم که هرچیزی باید توی ساده ترین حالت ممکنش اتفاق بیفته و ما لایق بهترین ها هستیم و باید به این باور داشته باشیم که لایق بهترین ها هستیم
همچنین من هیچوقت برای هیچ کسی دل سوزی نمیکنم چون از دلسوزی کردن بدم میاد چون میدونم دلسوزی کردن فرکانس خوبی نداره همچنین هیچوقت هیچ کاری نمیکنم که دیگران بخوام برام دلسوزی کنن یعنی جلب توجه نمیکنم از چیزی که ضعیفم میکنه
ما میدونم که هرمسیر سختی مسیر اشتباهیه یعنی اگر یه نفر از یه مسیر سخت به جایی رسیده از مسیر اشتباهی رفته چرا؟ چون همه چیز سادس قوانین خداوند سادس
من این متن رو گذاشتم روی بکگراند گوشیم تا همیشه ببینمش
هر مسیر سختی مسیر اشتباهیه
برای به دست آوردن گنج نیازی به رنج نیست
اون کسی که میگه پول درآوردن سخته یعنی هیچی از قوانین نفهمیده یعنی نفهمیده که ثروت ساختن بستگی داره به باور های ما
به نظر من ما با کار کردن ثروت مند نمیشیم ما با باورهامون ثروت مند میشیم ثروت میسازیم
ما نباید احساس قربانی شدن داشته باشیم
و همچنین باید بدونیم که همه چی در زمان معین خودش اتفاق میوفته
اون لحظه ای که احساس قربانی شدن داریم وقتی بتونیم ذهن مون رو کنترل کنیم همه چی به نفع ما میشه همه چی ولی زمانی که ذهنمون رو کنترل کنیم
توی این جهان فوقالعاده همههههههه چیز بر طبق قوانینه همه چیز
واقعا داشتن شور وشوق درمورد هرچیزی مهمه
من الان خودم انقدر برای یاد گرفتن والیبال شوروشوق دارم که با اینکه مدتی کمیه ولی خیلییییی بهتر شدم خیلی یاد گرفتم
ما باید لذت ببریم از هرکاری که داریم انجام میدیم
فارق از اینکه نتیجه چیه
خداوند من رو آسون کرده برای آسونی ها
واقعا در لحظه زندگی کردن خیلی مهمه اینکه تو از لحظه به لحظه زندگیت لذت ببری
استاد جان من هرروز صبح بلند میشم صبحم رو با بهترین فرکانس شروع میکنم شکرگزاری
هرروز میگم شکرت خداوندم که یه روز دیگه بلند شدم بعد که بلند میشم یه درخت فوقالعاده روبه روی چشمامه که سبزه و میگم خدایااااا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت برای این همهههههههه زیباییییییییی
مؤمنین کسانی هستن که در لحظه زندگی میکنن نه غمی دارن و نه ترسی
در لحظه زندگی کردن یعنی خوشبختی رو تجربه میکنیم
استاد جانم اینها فقط حرفهای قشنگ نیست واقعیت زندگی هست
واقعا مریم جانم واقعااااااا لذت بردن از چیزای کوچیک خیلیییییی خیلیییییی لذت بخشه خیلیییییییی توصیف نشدنیییییییی اصلا
مثلا وقتی دارم والیبال تمرین میکنم اونقدری لذت میبرم و غرقش میشم که اصلا نمیفهمم ساعت چطوری میگذره
استاد من و مریم جانم چقدررررر قشنگ حرف میزنین و چقدرررررررررر قشنگ عمل میکنین
مثلا همین گوش دادن به فایل های شما لذت بخش ترین و فوقالعاده ترین کار دنیاس دنیااااااا
و همچنین ما میدونیم که بین ما و خواسته هامون یه فضای فرکانسی وجود داره که اون فضای فرکانسی با احساس خوب پر میشه با لذت بردن از هرچیزی که درحال حاضر داریم
ما وقتی نتونیم از چیزایی که الان داریم لذت ببریم نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشود
این قانون بدون تغییره خداونده
استاد جانم من از چیزایی که لذت میبرم خیلی زیادن توصیف نشدنی ولی چنتاشو میگیم
دیدن طلوع و غروب خورشید دیدن اون رنگ قشنگشونننننن
دیدن دریا با اون همه عظمت و بزرگیش
دیدن ماسه های دریا که انقدررررررر خوشگلن
دیدن اون ابرهای پشمکی توی آسمون
باریدن بارون
خوردن یه غذای خوشمزه
حمام کردن
والیبال بازی کردن
پینگ پونگ بازی کردن
گوش دادن به فایل های شما
خرید کردن
انجام دادن کارهای روزانم
یه سری گل های کوچیک هست توی شهرک ما که توصیف نشدنی زیباس یعنی توصیف نشدنی از دیدنشون لذت میبرم
دیدن اندام فوقالعاده ای که دارم
دیدن صورت صافی که دارم
دیدن اون پروانه ای فوقالعاده که توصیف نشدنی زیبان
دیدن یه فیلم زیبا
گوش دادن یه آهنگ فوقالعاده
دیدن اون آسمون آبی
خریدن گل
خریدن شکلات
خریدن وسایل فانتزی
شنیدن صدای پرنده های توصیف نشدنیییییییی زیبا
و……..
درنهایت اینکه خداوندم من رو هدایت کرد تا توی این جمع باشم تا شما رو داشته باشم استاد جانم تا انقدرررررررررررررررررررررررررر خوشبخت باشم واقعا من از خوشحالی برای این بارها و بارها به پهنای صورت اشک ریختم و چقدر بهم چسبیده
من ام از خداوندم به خاطر حضور شما استاد جانم و مریم عزیزمممممم توصیف نشدنیییییییی سپاس گزارم توصیف نشدنیییییییییییییییییییییی
استاد جانم تشنه ی حرفتون هستم و هرچقدررررررررر هم بشنوم سیر نمیشم عاشقانه دوستون دارم اونقدری که توصیف نمیشهههههههههه
واقعا یه بازی چقدرررررررررررررررررررررر میتونه درس داشته باشه برای ما
یبار من داشتم کنترل تلویزیون مون رو تمیز میکردم بعد استاد جانم کلیییی اشغال ازش بیرون اومد بعد من پیش خودم گفتم که ببین آدم وقتی هدایت میشه و این اشغال رو از وجودش بیرون میریزه چقدرررررررررر لذت بخشه
دوست تون دارمممممممممممممم
سلام
واقعا خیلی لذت بردم از این کامنت بینظیرتون
بعد کلی وقت یهویی اومدم روی این فایل و کامنت شما همه ی نکات مثبت و قوانین بازی و اینکه باید چیکار بکنیم و هزاران نکات مهم کلیدی دیگه رو یاد اوردی شد واسم
و چقدر بیشتز توانستم درک کنم
سپاسگزارم از این کامنت بی نظیر و جذابتون که اینهمه با عشق نوشتید و قوانین رو عالی توضیح دادید
و
اینکه چقدرم وقت گزاشتید اینهمه با دقت و تمرکز نوشتید و چقدرم طولانی
بینهایت لذت بردم
اینقدر زیبا بود که دلم نیومد تحسین نکنم
با اینکه اصلا اهل کامنت گزاشتن هم نیستم
سپاسگزارم
به نام خدا
سلام استاد جان ارادت :)
سلام به خودم زهرای عزیزم ، امیدوارم که حالت عالی ترین باشه
امروز داشتم یه کامنت از خودم میخوندم
یعنی ماجرای خوندن این کامنت اینجوری شد که، دیشب که رفتم توی سایت خواستم برم توی پروفایلم که دیدم یه هدایت کاملا واضح اومد که برم توی قسمت پاسخ به کامنت های من رفتم و شروع کردم به خوندن پاسخ ها ، و در پی خوندن پاسخ تصمیم گرفتم که کامنت های خودم که بهشون پاسخ داده شده رو بخونم و دیدم اون کامنت های من چقدر کیفیت شون بالاس ، اونایی که خوندم برای سال 1402 بودن ، و یادمه سال 1402 چقدر عالی کار کردم و نتایج هم همون اندازه عالی بودن
ولی سال 1403 اونجوری که باید کار نکردم ، خودم رو ول نکردماا ولی کافی نبود
حالا کاری ندارم چون گذشته چیزی که مهمه الان هست ، یعنی سال 1404 که به لطف خدای عشقم من برگشتم به مسیر چون از مسیر فاصله گرفته بودم ، با لانچ شدن دوره ((هم جهت با جریان خداوند)) و کامنت های بچه فهمیدم که بله ، من مدت زیادی هست که نه فایل میدیدم نه کامنت میخوندم ، فقط میومدم توی سایت فایل جدید رو دانلود میکردم و میرفتم
خودم رو ول نکردم ، باور هامو تکرار میکردم کارامو میکردم ولی برای بودن در فرکانس خداوند یا همون مونتوم مثبت کافی نبود ، اینو وقتی فهمیدم که متوجه شدم از مسیر فاصله گرفتم و به لطف خدای بزرگمممممم که نذاشت من کلا از مسیر پرت بشم که بخوام از صفر شروع و من بیییییییییییی نهایت شکرگزارشم دوباره برگشتم و این برگشتن از اونجایی شروع شد که من یک پاسخ برای کامنت بی نظیر سعیده نوشتم و توش گفتم :
((انشالله امسال سالی پر از صلاه باشه)) این صلاه به معنی همون کامنت گذاشتنه هست ، به معنی همون عالی کار کردنه هست که باعث به وجود اومدن نتایج عالی هم میشه
وقتی شروع کردم ، دیدم من چقدرررررررررر تشنه کامنت بچه ها هستم ، تشنه قرآن تشنه فایل های استاد و من چقدر در حق خودم ستم کردم که این زهرا رو انقدر تشنه نگه داشتم
ولی خب این یک درس بزرگی شد برای من که دیگه از مسیر خارج نشم و خیلی خیلی خیلی آگاهانه حواسم به این مورد باشه
مثلا چند روز پیش خواستم یه فیلم ببینم حس کردم این الان باعث میشه که من از مسیرم دور بشم ، خیلی راحت قید شو زدم و اومدم توی سایت و شروع کردم به خوندن کامنت بچه ها که ته لذتهههههه
خلاصه که از کامنت های خودم که داشتم میخوندم ، تقریبا 2 سال گذشته ولی همچنان کیفیت عالی شو داره ، چون من اون موقع زمان گذاشتم و روشون داشتم عالی کارمیکردم و نتایجم عالی بود
نمیگم اون برهه ای که فاصله گرفتم نتایج بد بود نه ولی اونجوری که باید راضی کننده باشه نبود
پس من الان که شروع کردم به عالی کار کردن روشون و به امید خداوندم و با هدایت هاش همینجوری هم ادامه میدم نتایج هم عالی و عالی تر میشه
من بی نهایت بخاطر اینکه خداوندم نذاشت تا از صفر شروع کنم شکرگزارم
خدای من عشق قشنگم همه چیزم شکرت
شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
خواستم اینو اینجا بنویسم یا یادم بمونه که دیگه هرگز و هیچوقت از مسیر فاصله نگیرم چون به خودم ستم میکنم خیلی بدم میکنم
ستم بدتر از این که این زهرا رو تشنه نگه داشتم؟؟؟
من یاد گرفتم که تنها کسی که به ما ستم میکنه خودمون هستیم، الان که اینو نوشتم خواستم یادم بمونه که به این زهرای عشقم دیگه هرگز و هیچوقت ستم نکنم چون بی نهایت عاشقشم چون دوسش دارم و باهاش در صلحم
البته اینم بگم که این ستمه ناآگاهانه بود یعنی انقدر مخفی و آروم آروم بود که من متوجه ش نشده بودم
مثل اون غورباقه که وقتی میندازنش توی قابلمه و زیرشو روشن میکنن و کم کم گرم میشه و میپزه
خیلی مخفی بود ولی این شد یک درس بزرگ که یادم بمونه
خودم رو ببندم به آموزش های استاد و روشون کار کنم همیشه تا بهبودشون بدم ، و هیچوقتم ازشون فاصله نگیریم
چون اصل همیناس و کلیدش استمراره برای همیشه تا آخر عمر
برای من توی طول روز چه کاری مهم تر از کار کردن روی قوانین هست ؟؟؟
چون باعث میشه توی مونتوم مثبت بمونم ، توی فرکانس خداوند بمونم و روی دوش خداوندم بشینم و کارا خیلی راحت تر از چیزی که من فکرشو کنم انجام میشه ، پس وقتی خداوندم رو باور کنم با عمق وجودم دیگه چه نیازی هست که نگران باشم یا بترسم؟؟؟؟؟
وقتی با تموم وجود به خدا ایمان داشته باشیم ایمان راسخ نه اندوهگین میشویم نه بیمناک
وقتی میدونم که در زمان و مکان مناسب به من داده میشود چجوری شم به من مربوط نیست این برمیگرده به خدا که خودش چجوری شو قدم به قدم آروم آروم به ما میگه و ما باید با ایمان ، توکل و باور قوی اون قدم های عملی رو برداریم ، روی قوانین عالی کنیم تا نتایج دلخواهمون رو دریافت کنیم
البته که و درمورد این عالی کار کردنه باید حواسمون به بیماری کمال گرایی باشه
عالی کار کنیم ولی با اصل بهبود گرایی ، آروم و پیوسته و تکامل مون رو طی کنیم
خداوندم شکرت برای اینکه یاد گرفتم با خودم صادق باشم ، و شکرت برای این سرمایه بزرگ صداقت شکرت
اینم بگم که وقتی این دوره لانچ شد به جز اینکه فهمیدم من فاصله گرفتم از مسیر و به لطف خداوندمممممممم برگشتم این رو هم فهمیدم که من یکسری باور های بشدت مخفی و مخرب دارم که به لطف هدایت خداوندم دارم روشون کار میکنم تا بهترو بهترش کنم
این دوره با اینکه من نخریدمش انقدر برکت داشته برای من فکرشو بکن من بخرمش چییییییی میشه به لطف خدا هروقت آماده بودم دریافتش میکنم
اینو خواستم بگم برای اینکه ، من وقتی میفهمم باور مخربی دارم ، بجای اینکه بگم عه زهرا تو که اینهمه رو خودت کار کردی بازم باورهای مخربی داری؟؟؟ ، میگم بله دارم ، و با خودم صادق هستم و میپذیرمش و تمرکز مو میزارم روی درست کردنش و بهبودش
چون اینو میدونم که ما هیچوقت به کمال نمیرسیم حتی هزاران سال هم روی باور هامون کار کنیم بازم باید کار کنیم
یکسری چیزا مثل پاشنه های آشیل از بین نمیرن هیچوقت و ما باید هر روز روی بهتر شدنش کار کنیم
پس من یاد گرفتم که با خودم صادق باشم و توی این مسیر از اصل بهبود گرایی استفاده کنم
هدف از گذاشتن این کامنت ، کامنت نبود :)
من بعد از خوندن کامنت خودم تصمیم گرفتم که این متن رو توی نت گوشیم بنویسم تا این درس بزرگ همیشه یادم بمونه و آگاهانه توی مسیر باشم همیشه ، چون همیشه تشنه شم
ولی بعد یه حسی بهم گفت زیر همین کامنت اینو بفرستم و من صددرصد به این حس اعتماد ، باور و ایمان دارم خدای من عشق مننننننننننن شکرت
استاد سپاس گزارتونم بی نهایت :)
این کامنت یه صحبت بود با خودم
البته این نکته مهم رو هم بگم ، من کلی تغییر که توی 2 سال کردم رو تحسین کردم و دیدم و تایید شون کردم
این کامنت به منظور این نیست که 2سال پیش فقط خوب بودم نه ، بجز اون برهه کوتاه من واقعا سعی کردم عالی کار کنم با اصل بهبود گرایی
هدف من از این کامنت این بود که این درس خیلی بزرگ رو همیشه یادم بمونه چون انسان فراموش کاره ولی با نوشتن چون ثبت میشه همیشهههه یادم میمونه
و بعد هم که به خودم یادآوری کنم وقتی عالی رو خودت کار کنی حالا توی هرجنبه ای نتایج هم عالی میشه ولی وقتی عالی کار نکنی نتایج هم عالی نخواهد شد
و یه چیز جالب و بی نظیر ، این کامنت ها اعتبارش از خداس و چون عالی روی خودمون کار کردیم در مدار دریافت این اگاهی ناب هستیم و این باعث میشه که هرموقع که بیای این کامنت هارو بخونی حیرت زده بشی انقدر که فوقالعاده هستن که البته اعتبارشون برمیگرده به خدا و همیشه اون کیفیت عالی شون رو دارن
خدای قشنگم زندگی من شکرت که لایق دریافت این اگاهی های ناب هستم شکرت که همیشه و همه جا حواست به من هست و هدایت من رو بر خود واجب کردی همه چیز مننننننننن شکرت
شکرت که توی مسیر اصل ، توی این سایت هستیم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتنتتتننتتتتتتتتتتت
میبینین وقتی آدم ردپا ثبت میکنه و بعدها میاد میخونه چقدر باز به رشدش کمک میکنه چقدر کمک میکنه تا بفهمیم که توی مسیر هستیم یا نه ، چون بنظرم این انحراف از مسیر خیلی مخفیه خیلی و خیلی باید حواسمون باشه آگاهانه از مسیر منحرف نشیم
خلاصه که عشق من خدای قشنگم شکرت برای همه چیز این زبان قاصره از شکرگزاری نمیدونم برای کدوم نعمت های قشنگت سپاس گزار باشم که هرچقدر هم سپاس گزار باشم کمه
شکرت
میدونین چرا بستن خودمون به سایت و فایل ها مهمه؟؟؟ اینکه هر روز ببینیم و هر روز کار کنیم ؟؟؟ چون این باعث میشه همون مونتوم مثبته شکل بگیره ، تقویت بشه و به آستانه خلق برسه و اینکه هر روز ما روی خودمون کار کنیم این مونتوم مثبت هر روز هست و بهتر و بهتر میشه
عاشقتونم استاد جانم ، مریم جانم و بچه های گل سایت که کامنت هاتون عشقنننن
شکرت
چقدر خوبه که آدم این ردپا هارو ثبت کنه ، میبینه که چقدر در عمل ایمان و توکل داشته ، باور داشته
خود کامنت تاریخ 1402/2/27
و این پاسخ تاریخ 1404/2/17
این ردپا ها بیییییییییی نظیرن شکرت خداجونم
در پناه الله :)
به نام مهربان خدای یکتا
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز، مریم جان و دوستان گرامی
وای که چه فایل بینظیری! به به! یعنی کیف کردم، تماما زیبایی، استاد جان شما نمی دونید من چندبار تا حالا خدا رو به خاطر آشنایی با شما و اینکه شما اینقدر خالصانه دانش و تجربه تون رو به اشتراک میذارید، شکر کردم. امیدوارم همیشه سلامت و شاد زندگی کنید.
یعنی در طول دیدن این فایل همش سرم درحال تایید کردن بود، ماشالله که چقدر نکته های عالی مطرح شد. نکته هایی که باید هر کدوم مون بارها و بارها اونو برای خودمون تکرار کنیم.
بی شک این فایل رو باید چندین بار دید و گوش کرد.
استاد جان از اونجایی که خودم بازی بدمینتون انجام میدم و الان یکساله که به طور کاملا مرتب هفته ای 3 روز دارم میرم باشگاه و تمام این نکاتی که در بازی پینگپنگ و رابطه ی احساس اون لحظه و نتایج آنی بعد اون رو مطرح کردید، منم بارها و بارها تجربه کردم.
یعنی از اونجایی که ماها چون داریم روی کنترل ذهن کار میکنیم، توجه بیشتری به ورودی ها داریم، پس راحتتر میتونیم درک کنیم که نتایجی که بدست میاریم از چه افکاری با چه نوع احساسی بوجود اومده. واقعا که عدم تمرکز، عجله کردن، احساس نالایقی از راحت بردن، نتایج شون سریعا توی بازی خودش رو نشون میده. و من بارها و بارها توی بدمینتون این لحظات رو به وضوح دیدم.
در مورد نکته ای مریم جان گفتن و شما هم توضیح کامل دادید یعنی حس عدم لیاقت میخوام یه مثال از زندگیم بزنم که احتمالا به درد بقیه دوستان بخوره:
استاد عزیز و دوستان گرامی! من و همسرم زندگی مون رو خیلی ساده و با کار کردن دوتایی مون شروع کردیم. مثل خیلی ها اول زندگی یه خونه اجاره کردیم و امورات مون خیلی عادی بود اما از اونجایی که هر دوتا مون اهل تمرکز در کارمون بودیم و خیلی اهل حاشیه نبودیم و خودمون دوتایی با هم خوش بودیم خیلی زود در زندگی مشترک مون پیشرفتهای بزرگ بدست آوردیم. ( اونقدر ما حواسمون به لذتهای کوچیک زندگی دونفره خودمون بود، که دیگران ما رو مسخره میکردن. حتی به ما میگفتند شما که چیزی تو زندگی ندارید پس چرا الکی خوشید. ولی علی رغم ناراحت شدنمون، توجه ای نمی کردیم و کار خودمون رو میکردیم. ما اون موقع با قوانین جذب آشنا نشده بودیم فقط اخلاق مون اینجوری بود که به حواشی توجه نکنیم.)
خلاصه با وجود اینکه ما تقریبا از صفر شروع کرده بودیم، بعد 6 سال صاحب همه چیز شده بودیم و تمام اقوام مون آرزوی اینو داشتن که با ما ارتباط داشته باشند و به هر مناسبتی ما رو دعوت میکردن.
اما امان از این احساس عدم لیاقت، که چقدررر استاد دقیق و بجا گفتند که این افکار در ناخودآگاه ماست، از همون جایی که میگه: نابرده رنج گنج میسر نمیشود.
زمانی که همه چیز در زندگی مون عالی شد و با سرعت زیاد و انگاری خیلی راحت ما به همه چیز رسیدیم، افکار منفی یکی یکی خودشون رو نشون میدادن.
مثلا من وقتی میرفتم برای پسرم یه اسباب بازی میخریدم بدون اینکه به پولش فکر کنم یا حتی درخواست ذره ای تخفیف رو داشته باشم، انگاری یه نفر با لحن سرزنش آمیزی توی ذهنم به من میگفت: میبینم که خوب خرج میکنی!!!!
یا اینکه ماشین مون از ماشین تمام فامیل بهتر بود، وقتی با اون ماشین میرفتیم عروسی اقوام و همه ما رو نگاه میکردن، به فکرم این جمله خطور میکرد که : فلانی بعد 40 سال هم نتونست چنین ماشینی بخره، تو چطور راحت خریدی؟!
در واقع منی که با تمرکز و لذت بردن از مسیر کار و زندگی به نتایج خوب رسیده بودم، بعد از مدتی فکر میکردم چقدر راحت به خواسته هام رسیدیم و حالا داشتن این همه نعمت رو حق خودم نمی دونستم. فکر میکردم برای داشتن شون بایستی سختی های زیادی رو متحمل میشدم که نشدم. ( غافل از اینکه من داشتم کار میکردم اما به جای اینکه از روزهای زندگیم رنجی رو متحمل بشم، داشتم لذت میبردم و برای همین فکر میکردم راحت گذشت).
خلاصه اینکه انقدر هجوم افکار منفی در ذهنم زیاد شد و من هم هربار ادامه ی اون فکر رو در ذهنم پرورش دادم که بعد 2 سال همسرم ورشکست شد و تمام دفترهای شهرستان های مختلف رو جمع کرد. ( باید توضیح بدم که ابتدای زندگی همسرم توی یه شرکت کار میکرد اما در دومین سال زندگی مشترک مون از اون شرکت جدا شد و خودش شروع کرده بود به کار کردن و قبل از ورشکستگی ما سه دفتر در سه شهر مختلف داشتیم. )
اما این حس عدم لیاقت، حس اینکه چرا مردم با این همه زحمت هنوز هشت شون گروی نه شونه، و متاسفانه بازی بازی کردن با این افکار سمی، زندگی فوقالعاده ما رو از بین برد و ما ماندیم و یک زندگی ورشکسته مالی و دوتا بچه ی کوچیک.
در دوران ورشکستگی خیلی به ما سخت گذشت و فشارهای زیادی رو تحمل کردیم اما حداقل من میبایستی می پذیرفتم که این نتیجه افکار خودمه و خدا رو شکر پذیرفتم؛ با همه وجودم پذیرفتم و دیگه کسی رو مقصر نمی دونستم. و یادمه دقیقا وقتی صادقانه با خودم کنار اومدم که اتفاقی که در زندگی مون افتاده نتیجه فکرهای خودمه، تازه اونجا بود که اسم قانون جذب رو شنیدم و برام جالب شد برم درباره اش بیشتر یاد بگیرم، کم کم با استاد عباسمنش آشنا شدم ( گرچه با عرض شرمندگی حرفهاتون استاد جان! اون موقع برام یه کلاهبرداری بنظر میرسید که قطعا اون موقع در مدار حرفهاتون نبودم، اما کم کم با خوندن کتاب و شرکت توی دوره هایی، با قوانین جذب آشنا شدم و تازه با صحبتهای شما تونستم ارتباط بگیرم و بفهمم که چی میگید و خلاصه یواش یواش همراه شدم و به لطف خدا و تلاشهایی که در جهت کنترل افکارم داشتم امروز زندگی مون باز هم به نقاط اوج خودش رسیده و من مطمئنم که هنوز از اینم بهتر میشه چون به اعتقاد من: همه چیز در حال بهتر شدنه. و این جمله تاکیدی محبوب منه: “همه چیز درحال بهتر شدنه.”
من قطعا این فایل رو به دفعات نگاه خواهم کرد چون سراسر نکته است، سراسر درسه و من باز هم خدای مهربانم رو شاکرم بابت حضور استاد عباسمنش عزیز و بابت سایتی که آدمهای زیادی با فرکانسهای مثبت رو دور هم جمع کرده.
برای همگان آرزوی سلامتی، شادی و پیروزی دارم. دوستون دارم.
سلام به همه عزیزان
ممنونم از رب عزیزم که منو هدایت و حمایت میکنه در دیدن و شنیدن چیزهای خوب ،
دوستان واقعا عجب نکته ای هست در قرآن ،
اگر ما به همین توجه کنیم که بنظر من اسم دیگری میشود همون مدیتیشن ! قرآن میگه مومنان کسانی هستند که نه ترسی دارن نه غمی ، دقیقت استاد درست میگن ، ترس از آینده میاد از اتفاقاتی که هنوز رخ نداده ، غم هم از گذشته میاد از مسائلی که اتفاق افتاده ، قرآن میگه بیا بیرون از آینده وگذشته ، فقط امروز رو تو خوب باش بقیه اش با ما ، البته بچها حواستون باشه این به این معنا نیست که چون گفته فقط امروز خوب باش همه زندگیتونو به باد بدیدنااا ، نه کاری نکنید که ترس از آینده باز بیوفته تو جونتون ،
مخصوصا در بخش مدیریت مالی اصلا جوگیر عمل نکنید
سلام به استاد مهربانی ها و یار همیشه همراهشون مریم گلی عزیزم
وااای که چقدر این لباس بهتون میاد مریم جونم
باور کنید عکس فایل رو دیدم تحسینتون کردم بخاطر سلیقه تون، مدل موهاتون ، پوست صاف و شفاف و زیباتون و ازهمه مهمتر صدای دلنشینتون که روح آدم و به پرواز در میاره
و
استاد عزیزم
شما هم پوستتون عالی و صاف و جوانتر شده، و لباس خوش فرم و زیبایی که زیبایی اندامتون رو دو صد چندان کرده
دلمنیومد اول این ها رو نگم
تو دلم میموند واقعاً
و از همه باارزش تر درسهای بزرگی که تو این قسمت به همه ما دادید
شما میدونید که چند روز پیش من چقدرررر حالم بد بود و سردرگم بودم
بعد به خودم گفتم همون کار ساده ای که از دستت برمیاد و برات سخت نیست رو انجام بده:
حالت رو خوب نگه دار، تا لغزیدی سریع برگرد به حال خوب، همین.
بقول مریم جون تو دوره شیوه حل مسائل: اینکه برات زحمتی نداره ، هزینه ای که برات نداره، از دستت که برمیاد
خساست نکن، وقتی اون گلهای رز قرمز و نارنجی و زرد و صورتی باغچه حیاط خونه ت رو می بینی نگو خب این که چیزی نیست ، هر روز هستن اینها، حالا یه گُله دیگه ، مگه چیه؟؟؟؟
بگو: مگه همین خونه ی حیاط دار ویلایی قدیمی یه روز آرزوت نبود که از قفس آپارتمان نشینی و مستاجری نجات پیدا کنی و یه حیاط داشته باشی که توش گل بکاری سبزی بکاری….؟؟
بالا و پایین خونه ت کسی نباشه که همش فکر کنی تحت نظری و تو خونه تنها نیستی، که با آرامش به چیزای خوب فکر کنی ؟؟؟
باغچهَ تو آب بدی، حیاطت و بشوری و….؟؟؟
خب الان داری
اگر هم خونه ت یکم قدیمیه خب خودت خواستی عزیزم ،
یادته 5شیش سال پیش که دنبال خونه بودین میگفتی ویلایی باشه اشکال نداره فقط حیاط باصفا داشته باشه و آروم باشه و همسایه های خوبی داشته باشه؟؟؟؟
الان هست، همونی که خواسته بودی هست، خب اون لذتی که تو ذهنت بود ازش ببری ببر
رفتم و غنچه های گلهای رز نارنجی حیاط رو نوازش کردم مثل بچه قربون صدقه شون رفتم یکم نگاهشون کردم با عشق و لذت بردم اونم چه لذتی از اعماق وجودم کیف کردم و خدا رو شکر کردم
نمیدونید چه انرژی ای گرفتم ، صدای جیک جیک گنجشکها چه زیبا باهام حرف میزد، باخودم گفتم خدا نمیتونست بیصدا اینها رو خلق کنه؟
خب صدای پرنده ها رو هم برای موسیقی زندگی تو خلق کرده عزیزم
تک تک گلبرگهای گلها رو که هرکدوم به یه شکل و یک رنگ و یک بو هستن برای لذت بردن تو خلق کرده ، مگه بینایی و شنوایی و بویایی و لامسه به تو نداده که از همه اینها بهره مند بشی؟
خب به خدا بر میخوره تو انقدر بی احساس از کنارش عبور کنی عزیزم
ساده ترین کاری که از دستت برمیاد دریغ نکن
مگه تو ویلایی بزرگ و شیک پر از گلهای خوشبو و رنگارنگ نمیخواستی؟ خب از همین 4پنج تا بوته گل لذت ببر تا بیشترش رو ببینی عزیزم
استاد مثال بچه رو زدن که با کوچکترین چیزی ذوق میکنه، من یاد نوزاد افتادم، نوزاد وقتی بدنیا میاد هیچ کاری از دستش برنمیاد خدا فقط یه کار بهش یاد داده:
گریه کردن
خب این تنها کاریه که از پسش برمیاد
نه میتونه حرف بزنه، نه راه بره ، نه غذا بپزه ….
تشنه میشه گرسنه میشه جاش و خیس میکنه قولنج میکنه خوابش میاد ….. فقط گریه میکنه
اما همون یک کار و انجام میده که از دستش برمیاد و خودش و سرزنش نمیکنه چرا بلد نیستم حرف بزنم بگم الان دل درد دارم بهم شیر ندید غذا ندید یا…..
و
از همه مهمتر نگران روزیش هم نیست
میدونه فقط باید گریه کنه ، مادرش با مهربونی بهش شیر میده و تر و خشکش میکنه
فقط هم برای همون لحظه گریه میکنه نه برای غذای ده روز بعدش
ماهم تنها کاری که باید بکنیم همونیه که از پسش برمیایم و بلدیم ، و نگران فردا و ناراحت گذشته نباشیم
همین.
خودمون و سرزنش نکنیم اگه یه روز مثلا خواب موندیم
نمازمون قضا شد ، بگیم خب من قصد بیدار شدن داشتم خواب موندم ، خدا به نیت من نگاه میکنه.
تا شب خودمون و آزار ندیم و بگیم حتما امروز یه بلایی سرممیاد بخاطر این خطای غیرعمدی که کردم
نه
خدا مهربونتر از اینهاست
بقول استاد حتی اگر مثل یه معتاد ازش درخواست مواد داشته باشی بهت میده، اجازه میده خطا کنی و خودت به اشتباهت پی ببری
خدا همیشه باهاته
به یکی از عزیزانم که حدود 10 ماه منتظر دیدار عشقش بود و هر بار جور نمیشد و این دوری خیلی شدید آزارش میداد همین اصل ساده رو گفتم
حالت رو خوب نگهدار
چون این 10 ماه رو به غصه و گریه و زاری و گلایه از هم و ناراحتی و… گذرونده بودن و روز بروز از هم بلحاظ عاطفی دورتر میشدن
این عزیز فقط چند روز این اصل رو به خوبی رعایت کرد و باورتون نمیشه که در اوج ناباوری هم اتفاقات مالی بسیار خوبی معجزه وار براش پیش اومد ، هم بطرز عجیبی یهویی یه دیدار یک روزه براشون جور شد و تمام اون سو تفاهم های این 10 ماه که برطرف شد هیچ، درعرض چند ساعت مهر و محبتشون هم چندین برابر شد و خدا میدونه چه انرژی مثبتی گرفتن از این دیدار بعد از مدتها دوری و ناراحتی و دلخوری
یه تجربه دیگه هم که از زمان کارمندی خودم دارم این بود که ما تو محل کارمون هرسال ارزشیابی سالانه داشتیم
و اگر سه سال پشت سر هم امتیاز 97 به بالا میگرفتیم یکامتیاز تشویقی بهمون تعلق مبگرفت ، و تو حقوق و مزایامون تاثیر خوبی داشت.
من این موضوع رو نمیدونستم
یکبار یکی از همکارام بهم گفت که ببین فلانی حتی بلد نیست با کیبورد کامپیوتر کار کنه و از 8 ساعت ، کلا 20دقیقه در روز کار میکنه اما هرسال بالای 97 بهش امتیاز میدن و کلی امتیاز تشویقی تو حکمش داره ، بخاطر دهنش که چاک و بست نداره و همه ازش میترسن و….
از اونموقع من حساس شدم به این موضوع و پیگیر شدم که من توی این 15 سال سابقه چند تا تشویقی گرفتم ، دیدم فقط یه دونه
و هر دوسال که بالای 97 گرفته بودم بلافاصله سال بعدش اومده بودن زیر 97 داده بودن که سه سال متوالی رو پر نکنم و تشویقی بهم تعلق نگیره
خب ظاهر امر قربانی شدن من و حس کینه و رنجش از سیستم و مدیران و همکاران و …. بود و حق هم داشتم ناراحت باشم
اما چیکار کردم ؟؟
اولا اومدم خونه و به همسرم که خودش همیشه یکی از مدعیان بزرگ حق خوری و کلاهبرداری و رانت و رشوه تو مملکت بود و همیشه از این چیزها شاکی بود گفتم که ببین حق من و چطور خوردن… من تا الان باید حداقل ده تا تشویقی میگرفتم همش یه دونه بهم دادن ، اونوقت آقای فلانی که صبح تا ظهر فقط حرف میزنه و میخوره و ول میچرخه و هیچ کاری هم بلد نیست و بی سواده و من فوق لیسانس دارم، ده تا تشویقی گرفته و….
شروع شد
نجواهای ذهن خودم کم بود، سرزنش های همسرم هم اضافه شد ، که تو بی عرضه ای، حرفت و نمیزنی، همه حقت رو مبخورن، فقط بلدی صبح تا ظهر مثل… سرت و بندازی پایین کار کنی و آرتروز گردن بگیری بقیه امتیازها شو بگیرن و… و…
دیگه اعتراض ها ، تلفن زدنها به مدیریت و…، نامه زدنها، حضوری با بچه کوچیک به بغل و همسرم مراجعه کردن به مرکز استان ، ملاقات با مدیر منطقه و…و… که چرا ؟؟ ایراد کار من کجاست ؟؟ من با فلانی. و بهمانی چه فرقی دارم که اونها 97 بگیرن من 86 ؟؟؟
و فایده ای هم قطعا نداشت جز تعریف و تمجید و هندونه زیر بغل گذاشتن مدیر و … و وعده سرخرمن که سال بعد جبران میکنیم و…
سال بعد دوباره همون آش و همون کاسه
چرا؟؟؟
چون من بخاطر عزت نفس پایین که میخواستم خودم رو قربانی و مظلوم جلوه بدم ، از قبل این ذهنیت رو ایجاد کردا بودم که امسال هم همین کار و میکنن و من میرم به تمام همکارام میگم که دیدید من راست میگفتم؟ به من ظلم کردن؟؟؟ اینا بدن من خوبم ؟؟؟
و…
تا جاییکه کار به جاهای خیلی باریک کشید که نمیخوام مجددا برای خودم تجدید خاطره بشه
یا تو روابط عاطفی که با همسرم به مشکل برخوردیم و من دوماه خونه رو مجبور شدم ترک کنم ، ایشون هی واسطه فرستادن و من علیرغم میل باطنیم هی برای واسطه ها توضیح میدادم که چه رفتارهای ناشایستی با من و بچه هام کرده و هی در مورد اتفاقات بد گذشته و موارد منفی صحبت میکردم و تمرکزم رفته بود روی تمام منفی ها و بدیهای ایشون کار به جاهایی کشیده شد که اصلا باورم نمیشه من اون اتفاقات رو همبن چند ماه قبل به چشم دیدم
اونها رو همنمیخوام یاد آوری کنم
اما بقول استاد گفتن ، فکر کردن ، نوشتن ، حرف زدن با دیگران در مورد نکات منفی همون تمرکز بر نکات منفی هست که از اون جنس بدیها رو بیشتر به سمتت جذب میکنه
یه تجربه جالب هم که از تحسین دیگران دارم اینه که من حدود یک ماهه بعد از سالها تصمیم گرفتن و عملی نکردن به باشگاه بدنسازی میرم
کمک مربی باشگاه دختر مهربون و خوش اندامی هست، یه بار مدل موی خیلی قشنگ و بامزه ای بسته بود ، بهش گفتم و قند تو دلش آب شد . درصورتیکه قبلا نمیگفتم، میگفتم خودش لابد میدونه موهاش قشنگه
یا یکی دیگه از خانومهای باشگاه اندام فوق العاده زیبایی داشت، به ایشون هم گفتم خیلی اندام قشنگی دارید ، ایشون هم با مهربونی گفت من خیلی وقته ورزش میکنم شما هم تلاش کنید از من بهتر بشید
این برام یه آرزوی خوب بود که ازش بهره مند شدم چون تحسین کردم و جایزه گرفتم و امیدوار شدم من حتی میتونم از اون خانوم هم بهتر بشم
از خدای مهربونم بهترین هدایتهای رو برای خودم و شما آرزو میکنم
وااااااای خدای من
چقدررررر خوشحال شدم استاد وقتی دیدم گروه تحقیقاتی عباسمنش به این کامنت من رای داده اونم امتیاز 5
خدایا شکرت
به دلم افتاد بیام ببینم چند امتیاز گرفتم
اولش دیدم همش دوتا رای ناراحت شدم
مدتها بود یادم رفته بود از چه قسمتی میشه دید کیا بهت رای دادن
امروز انگار یکی گفت بزن رو تعداد آرا
زدم و دیدم شما بهم رای دادید، اونم 5 امتیازی
این یه رای شما باندازه کل اعضای سایت برام ارزش داشت و کلی امیدوارم کرد
ازتون ببنهایت ممنونم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر