https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
درود و اردات خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته
عرض ادب خدمت دوستان هم فرکانسی و رفقائی که با اشتراک نوشتارهای مفید و تجربیات ارزشمندشون باعث هم افزائی انرژی مثبت دراین خانواده صمیمی و در نهایت در گسترش زیبائی و نیروی مثبت در جهان هستی ، همراه و هم فرکانسی با هم هستیم.
خدای روی بی نهایت شاکرم که امروز درکلاس ” درسهای زندگی از یک بازی ” در کنار یکدیگر هستیم.
برداشتهای من از این فایل شگفت انگیز و زیبا:
پیش از همه چیز ممنونم که در این هوای زیبا ، آسمان زیبا ، مردم زیبا ، درسها ، نعمت ها و تجربیات زیبا و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک میزارید ” و صدق بالحسنی”
اول بگم که این انتخاب بازی پینگ پینگ خیلی هوشمندانه و به جاست ، چون دقیقا تو این بازی جواب ارسال توپت رو در کسری از ثانیه میگیری و این مورد رو خیلی میشه شباهت داد به قانون فرکانس استاد که “جهان فقط بازتاب افکار ماست” ، مرسی که بسیارهنرمندانه و هدفمند این بازی رو برای به اشتراک گذاری قوانین بدون تغییر جهان انتخاب کردید.
استاد عزیزم میفرمانید ” ما باید سعی کنیم از لحظه به لحظه زندگیمون لذت ببریم ” ، این یه ویژگیه که همه ما باید سعی کنیم یاد بگیریم و با توجه بیشتر و بیشتر به این مهم ، مسیر شادی از لحظات زندگیمون بسازیم.
” باید سعی کنیم تو هر شرایطی یه جنبه fun، یه وجه شاد ، یه نکته مثبت از اون شرایط پیدا کنیم ” و به اون توجه کنیم و از همون برای تمرکز و ایجاد حس خوب استفاده کنیم.
بعدش چقدر زیا توضیح میدن : بازی قوانینی داره، مثل بازی دنیا ، سرعت بالا ، جدی و بی رحم ،ودر ابتدا که کم تجربه تر هستیم کوری خوندن ، جدی گرفتن بیش از حد .
اما اگه این بازی رو مثل بازی ما در این دنیا فرض کنیم ، باید بدونیم که این بازی فقط برای لذت بردنه ماست و باخت و برد ظاهریش مهم نیست ، چون … هدف اصلی بازی : کسب لذته ، ارتقا و بهبود روابطه ، افزایش مهارته و در نهایت برای بهبود و ارتقا سلامتی جسم و ذهنه.
پس با شناخت و تجربه بیشتر متوجه میشیم که فقط بازی ، لذت و احساس خوب مهمه و بس.
……
سرکار خانم شایسته چه زیبا کلامشون روشروع کردن با تشکر و سپاس، چه جالب که در ابتدا علاقه ای به پینگ پونگ نداشتن و فقط میخواستن یه ورزشی کرده باشن ، اما در ادامه بازم سپاس ، دیدن زیبائی و ذکر نکات مثبت : شخصیت مشوق ، حمایتگر و حامی استاد عباس منش باعث شد که ایشون طوری ادامه بدن ، که حالا متوجه شدن نه تنها از بازی خوششون میاد ، بلکه عاشقش شدن.
استاد عباس منش عزیز مجدد اقرار می کنم که واقعا شما مهارت بسیار بالائی در ایجاد انگیزه دارید و سپاسگزار خداوند هستم که شما هم تیمی در بازی زندگی من هستی و دستی حمایتگر و پر انگیزه از جانب خدا در مسیر خوشبختی زندگیم.
وای چه زیبا مریم بانو ادامه میدن : حالا که مسیررو نگاه می کنن فقط برکت و نعمتی رو که این بازی ساده برای زندگیشون به ارمغان آورده رو می بیین و عمیق تر شدن روابطشون با استاد و همراهشون.
عمیق تر و متفاوتر شدن سطح رابطه برکت مضاعف دیگری از این بازی ساده ، هم بازی در دسترس ، نعمت اضافه ، علائق مشترک و …
خدا ی رو بی نهایت شکر
…….
تو بخش دوم از صحبت های استاد عزیزم درخصوص “اهمیت و معجزه پشتکار” ، چه زیبا توضیح دادن که خانم شایسته به دلیل ادامه دادن موفق شدن ، که حالا پا به بای استاد رسیدن و این تیم دو نفره حریف یه لشکر پنجاه ششت نفرست.
“استمرار ، ادامه دادن ، عشق داشتن ، حرکت کردن وبهبود و اصلاح کردن روش و کاردرهر قدم ، فراتر از استعداده ”
خدایا چقدر این جمله معجزه انگیزه ، چقدر به دل میشینه ، چقدر انگیزه بخشه ، عاشقتم استاد عباس منش.
…..
حالا این استمرار باعث آنچنان پیشرفتی شده که تو یه جمع پنجاه ششت نفره ، همه رو حریفی، و صد البته که انتخاب صحیح هدف و داشتن انگیزه ست که میتونه این موفقیت رو برای هر شخص دیگه ای ممکن بکنه.
پس اگه ما با نیت درست و صحیح هدفی رو انتخاب کنیم ، میتونیم از اون کار نتایج شگفت انگیز بگیریم.
هدف اولیه و نیت صحیح و درست : لذت ، بالا رفتن انرژی ، حال کردن و ارتقا روابط وهمه این انتخابهای صحیح ، چقدر باعت افزایش اعتماد به نفس ، چقدرباعث لذت بیشترو فوق العاده میشه .
و این درس به همه ما ثابت می کنه :
Ø اگه با تمام موجود چیزی رو بخواهیم
Ø اگه ادامه بدیم و تو کارمون استمرار داشته باشیم
Ø اگه همیشه و همواره به دنبال اصلاح روش و کار ،بهبود وارتقاء باشیم
Ø هر پیشرفتی ، هر تجربه عالی و شگفت انگیزی و هر خواسته ای رو میتونیم بدست بیاریم.
ü این یه قانونه.
…..
کارگاه عملی ” روشهای ایجاد انگیزه”
خانم شایسته بصورت کاربردی توضیح میدن که چطور تونستن ادامه بدن و دست از استمرار بر ندارن ، آقا این نکات کنکوریه.
ایجاد انگیزه با تمرکز بر روی خواسته : فقط روی هدف و خواسته تمرکز و فوکوس کنیم و از هر چیز دیگه ذهنمونو آزاد کنیم.
من به شخصه دو مدل این قضیه هدف و تمرکز بر روی خواسته رو برای خودم تشریح می کنم : یکی اینکه ما وقتی یه هدفی رو انتخاب کردیم ، باید مثل یه دونه و بذر اون رو تو یه زمین مناسب بکاریم و صد البته که آبیاری و مراقبت از این دونه کوچیک ” یعنی تمرکز برهدف” میتونه برامون یه درخت سرسبز پر بار بسازه. برای همین حضرت مولانا میفرمایند:
گفت پیغمبر که هر که سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سر آن سرسبزی بستان شود
دومین تعریف و تشبیح اینه که هدفهای ما از قبل تو این جهان بصورت معادن ، ذخایرو رگه های طلا و سنگهای الماس و زمرد و … از قبل توسط خداوند برای ما در این جهان قرار داده شده و ما فقط باید یه رگه از اون معدن و کوه طلا رو پیدا کینم و با تمرکز بر روی خواسته ، و اتصال به سرشاخه اصلی اون رگه ، معدن رو کشف و استخراج طلا از معدن رو شروع کنیم.
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیرکان
یعنی این باورم که من تشریح کردم ، چون بر اساس خواست خداوند در راستای گسترش دادن این جهانه ، خودش یه قانونه.
اهرم رنج و لذت : درست کردن و ایجاد صحیح تکیه گاه و کفه ترازو خواسته با ایجاد لذت ، یعنی من که میدونم ورزش برام لذت بخشه و بخشی از زمان روزم رو به اون اختصاص دادم ، خوب حالا اون لذته همین کاری که دارم میکنم، تازه یه چیزجدیدی هم دارم یاد میگریم .
یعنی عاشقتم خانم شایسته با این توضیح و تفسیرقشنگتون از ایجاد اهرم رنج و لذت برای ایجاد انگیزه و استمرار در کار و فعالیت.
ثبت وتصدیق کوچکترین بهبود : استاد تو چندین فایل از معجزه نوشتن و ثبت بهبود های کوچک برای ایجاد انگیزه برای ادامه دادن و استمرار در کار گفتن و اینجا شاگرد اول این کلاس بصورت عملی مثالی از این معجزه ایجاد انگیزه برای استمرار میگن، منی که تو اولین ضربات از سرعت توپ فریز میشدم و نمیتونستم حتی دستمو تکون بدم و ضربه شاید به صورتم میخورد ، حتی فکرم رو به عنوان بهبود ثبت میکردم.
آقا ببین توئی که قبلا وقتی توپ از جلوی صورتت رد میشد مثل یخ بهش نگاه میکردی ، حالا با کتفت اون گرفتی ، دفعه بعد با ساعد به جای راکت زدی و … و حالا آنچنان بک وارد میزنی که طرف مقابل مثل مجسمه یخ میزنه
پس ما هم میتونیم با تصدیق کوچکترین بهبود در کارمون و ثبت اون ، با استفاده از معجزه این قانون ، شگفتانه های زیبایی رو به زندگیمون جاری کنیم.
اعراض از شکست های کوچک و ظاهری : والا اینا همش نکته کنکوریه : مهربون بودن با خود ، توقع واقعی از خودت داشتن ، توجه نکردن به هر چیز نا خواسته ، توپی که رد شد ، باخت کوچکی که داشتم و ….
قانون تکامل : کم کم تو هر واکنش متوجه شدم چطور میتونم یه کم بهتر عمل کنم ، خدا این عجب کلاس درسیه ، عاشقتم استاد عباس منش ، عاشقتم سرکار خانم شایسته ، شما هر دو نفربی نظیرید.
پاداش دادن : قانون پاداش دادن و تشویق کردن رو استاد تو فایلهای دیگه هم گفتن ، که آقا ما باید برای هر پیشرفتی که می کنیم خودمون رو تشویق کینم و بگیم.
ببین توئی که قبلا پول نداشتی امورات ماهیانه تو بگزرونی و تا خرخره تو قرض و بدهی بودی ، حالا نه تنها قرض و بدهی نداری بلکه راحت داری خرج زندگیتو در میاری ، پس ایول داری، حالا چند مدته که داری ماهی 5 میلیونم سرمایه گذاری می کنی ، پس باید خودت رو تشویق کنی و به خودت پاداش بدی و اگه اینطوری باشد این داستان شادی و تشویق برات ادامه داره.
تحسین موفقیت دیگران : استاد عزیر یادمه این نکته رو تو چندین فایل مختلف دیگه هم فرمودند و حالا تو این کلاس بصورت عملی در خصوص تحسین موفقیت دیگرون که خودش یه انگیزه برای ادامه کاره ، توسط خانم شایسته درس داده میشه.
معجزه سپاسگزاری : خانم شایسته چه زیبا میگن که استاد عباس منش عزیز تحسین کننده ، باهوش ، دنبال بهترعمل کردن تو هر شرایط و … هستند و این معجزه سپاسگزاریه.
که ضرب المثل زیبای در این خصوص هست که میگه
شکر نعمت نعمتت افزون کند
شکر نعمت از کفت بیرون کند
که گرته برداری از شعر زیبای حضرت مولاناست که میفرمایند:
شکر قدرت ، قدرتت افزون کند
جبر ، نعمت از کفت بیرون کند
که البته این شعر درس دیگری از استاد رو بیادمون میاره ، که آقا:
” ما خالق زندگی خودمون هستیم ”
” خداوند اختیار خلق زندگی خودمون رو به ما عطا کرده”
….
خدای رو بی نهایت شکر که من با شما استاد عزیر و خانم شایسته سپاسگزارهمراهم.
باور دارم که سپاسگزاری از لطف ، نعمات و فضل خداوند در زندگی ما ، معجزه ایجاد میکنه .
سپاسگزارم بابت دستان بی نهایت خداوند که در زندگی من جاری میشه.
سپاسگزاراز فضل بی نهایت خداوند که بصورت ثروت ، نعمت و ورابط عالی در زندگی من جاریست.
پس مجددا و بی نهایت بار ،خدای رو بی نهایت شاکرم ، که از بیان تاثیرگذار استاد عباس منش و نکات کنکوری سرکار خانم شایسته ، مجددا معجزه سپاسگزاری رو بصورت درسی شگرف در زندگی من یادآوری و جاری فرمود.
….
خدای رو بی نهایت شکر بابت این کلاس مفید ، این همه درس ، این همه نکات طلائی ، این همه روش کاربردی و عملی ….
وای بی نظیری شما مریم بانوی Paradise : استفاده از یک بازی به عنوان “آزمایشگاه تعیین پاسخ هر فرکانس ”
نتیجه فرکانس احساس خوب = اتفاقات خوب
نتیجه فرکانس تحسین موفقیت دیگران = اتفاقات خوب
نتیجه فرکانس انکار موفقیت دیگران = اتفاق ناخواسته مستمر ، ادامه شکست
…….
وای خدای من چقدر استاد زیبا این نکات رو میگه ، عواملی که باعث از دست دادن انگیزه و منقطع شدن فعالیت و ادامه دادن به کارمون میشه : قدرت جادوئی تاثیر ذهن بر روی اتفاقات زندگی ما *
از دست دادن تمرکز : به هر دلیلی که ذهن ما از روی خواسته منحرف بشه و مشغول چیز دیگه ای بشه ، موتور انگیزشی ما درجا کار میکنه.
یعنی هر وقت ذهنت درگیر چیز غیر خواسته بشه ، سوراخ تو انبارت افتاده ، هر چی توش میریزی پر نمیشه و به قول حضرت مولانا :
ما در این انبار گندم می کنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زده است
وز فنش انبار ما ویران شده است
پس هر موقع که تمر کزمون رو از دست بدیم ، هر زمانی که نجوای شیطان امید ، یاس و کمبود رو به گوشمون بخونه ، راه رو گم کردیم و داریم بی راه میریم وباید خودآگاه و خود خواسته ذهنمون رو متمرکز بر روی هدف و خواستمون بیاریم و با یادآوری فراوانی ، لیاقت و شایستگی که خدای رحمان و رحیم نسبت به بندگانش داره ، به جنگ نجوای درون بریم و …
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
غلیان احساسات : اگه ما عصبانی بشیم ، نتونیم احساسمون رو کنترل کنیم و به قول استاد تو چند تا فایل قبل تر تصمیم احساسی بگیریم ، اون غلیان احساسی ، فرکانس نا مناسبی رو به جهان میفرسته و جهانم لاجرم بازتاب ناخواسته ای رو برای ما میاره و حضورت مولانا چه زیبا میفرماید که :
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
….
نتیجه فرکانس خود سرزنشی = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس احساس بد = اتفاقات بد
نتیجه فرکانس عدم تمرکز = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس عصبانی شدن = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس جنگ درونی = اتفاقات ناخواسته
… پس” هر زمانی که ذهن ما از خواسته منحرف بشه ، هر زمانی که تمرکزمون از خواسته برداشته بشه ، نتیجه این فرکانس، اتفاق ناخواسته برای ماست ” و این یه قانونه
حالا اینجا اگه ما خودآگاه و خود خواسته سعی کنیم ، ذهنمون رو کنترل کنیم و بر روی خواسته و هدف تمرکز کنیم ، این الگوی نامناسب و انفاقات ناخواسته قطع میشه و ما کم کم ، دوباره افسار بازی رو تو دست خودمون میگیریم و تو مسیر درست حرکت می کنیم.
……
اینجا استاد جونم ممنونم که از صدای مانور هوائی رهامون کردی واومدیم تو سالن کنفرانس زیبا و بزرگ که به اندازه تمام هم فرکانسی هام جا هست سلام عزیران هم سفر.
نکات طلائی در خصوص تاثیر ذهن بر عملکرد
نتیجه کنترل ذهن = پیشرفت کارها
نتیجه عدم کنترل ذهن = خراب شدن کارها
نتیجه عصبانی شدن = اتفاقات و شرایط نا خواسته برای ما
نتیجه خشم و عصبانیت = بد شانسی
اگه مابتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم ، میتونیم دنیامون رو کنترل کنیم
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم ، میتونم اتفاقات رو اونطور که میخوام رقم بزنم
نتیجه سرزنش و نگه داشتن احساس بد = نتیجه بد ، اتفاقات بد
نتیجه تمرکز برروی باخت = باخت بیشتر
§ وقتی ما کنترل ذهن نداشته باشیم ، نمیتونیم از توانائی هامون استفاده کنیم .
نتیجه آرامش ذهن = احساس خوب = نتیجه بهتر
….
چطوری تو شرایط نا خواسته و اتفاقات به ظاهر بعد حالمون رو بهتر کنیم : آقا خداییش این یه فایل خودش به اندازه یه کتاب موفقیت مطلب داره .
“کارگاه عملی تغییر حال بد به خوب استاد عباش منش با گرته برداری از یک بازی ساده ”
چطورتو شرایط بد و ناخواسته ما میتونیم فقط با یه قدم و یه حرکت بهتر از اون حال و شرایط خارج بشیم ، مثلا تو بازی عقبی و فقط چند امتیاز مونده تا بازی رو به حریفت ببازی، کنترل ذهنت و در نتیجه بازی از دستت رفته و شرایط ناخواسته و بدی رو داری تجربه می کنی ، خوب برای درست شدن اوضاع باید بر اساس اصول زیر عمل کنی :
اول ذهنت رو آورم کن
بعد فقط به ضربه بعدی فکر کن
به خودت بگو من به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنم و فقط تمرکزم رو ، روی توپ بعدی میزارم
فقط به این نکته تمرکز کن
تو هر حرکت بعدی همینطور
اصلا به نتیجه فکر نکن
اعداد رو نبین
وظیفه تو اینه که فقط تو حرکت بعدی ، کار خودت رو درست انجام بدی
و ادامه بده
حالا نتیجه معجزه انگیز رو خودت میتونی ببینی و لمس کنی
راستی برنده شدنت رو تبریک میگم
…
نکته این روش اینه که ما تو هر شرایطی که هستیم ، باید ذهنمون رو تحت اختیار شرایط و اوضاع قرار ندیم و خودآگاهانه و با کنترل ذهن فقط به حرکت توجه کنیم و افسار ذهنمون رو به دست خودمون بگیریم و اونوقته که نقطه نقطهِ موفقیت باعث ایجاد یه خط وریل که من اسمشو میزارم “شاه راه موفقیت ، نعمت ، روابط عالی و ثروت” تو زندگی ما جاری و ایجاد میشه .
من و تو فقط باید سعی کنیم این لحظه ، این ساعت و این روز رو خوب زندگی کنیم ، اونوقت کل زندگیم رو خوب زندگی کردم.
باید سعی کنیم تو هر شرایطی که هستیم ، نگاه نکنیم به شرایط به ظاهر بد قضیه ، بلکه فقط باید سعی کنیم همیشه بهترین خودمون رو ارائه بدیم، فقط اون روز و اون لحظه رو درست فکر کنیم و به حرکت بعدی توجه کنیم و اگه با احساس خوب و کنترل ذهن پیش بری تو همه شرایط میتونی بازی رو ببری.
من خودم اینطوری برای خودم تشریح کردم ، میگم که من اگه بتونم فقط تو این لحظه که هستم ، شاد ، مثبت و با احساس خوب به این کار ، اتفاق و موقعیت نگاه کنم در نتیجه لحظه بعدی شاد ، مثبت و موفقیت دیگه ای رو تجربه می کنم و اگه بتونم فقط تو این لحظه و آنی که هستم خوش و خرم باشم ، بزرگراهی از شادی ، حس خوب و خوشبختی رو تو زندگیم تجربه می کنم، که اون وقت ثروت ، نعمت ، سلامتی ، روابط خوب و موفقیت یکی از دستاوردهای این مسیر پر از نعمت و ثروته.
پس کلید کار اینجاست که تو هر شرایط بد و ناخواسته در زندگی ما باید سعی کنیم با کنترل ذهنمون ،فقط همون موقع رو با این روشها و تکنیک های بالا بهتر کنیم و به کل قضیه کاری نداشته باشیم ، چون ما اگه بتونیم با تمرکز ذهن و قانون تکامل ، پله پله از هر دره ای بالا بریم و به قله برسیم و اونوقت باقی موندن همیشگی رو قله های زندگی برامون لذت بخشه .
…..
کارگاه عملی سرکار خانم شایسته ” چرا در آخرین لحظات بازی ، با وجود اینکه شما بسیار بالاتر از حریفی ، بازی رو میبازی؟ ”
چاله عجله : اگه تو شرایطی که نزدیک رسیدن به هدف هستی ، به جای تمرکز بر روی هدفت ، به بردن و تموم شدن بازی توجه کنی یعنی ذهنت منحرف شده ، و این نه تنها باعث میشه که دیگه امیتازات اندک باقی مونده رو نگیری ، بلکه بازی برده رو میبازی.
خداییش اینو اکثر ما تجربه کردیم ، خیلی موقع ها که اوضاع خوبه و داریم به هدفمون میرسیم و واقعا اگه شرایط همونجور پیش بره دیگه اوضاع ردیفِ ردیفه ، فقط و فقط به خاطر عجله ، تمرکز ذهنمون رو از دست میدیم و اونوقت تو چاله عجله میافتیم و برعکس به جای رسیدن به اون خواسته ، اصلا ازش دورتر میشیم.
استاد چقدر قشنگ تکمیل می کنه اگه در آخرین لحظات عجله کنیم و یا شل بگیریم ، هر دو حالت باعث میشه کنترل ذهن رو از دست بدی و این همان چاله ایه که ما رو از مسیر منحرف میکنه.
مثل اون قسمت از کارتون مورچه و مورچه خوار بود ، که مورچه خوار نزدیک گرفتن مورچه بود ولی عجله کرد و اتوبو از روش رد شد و دیالوگ ماندگاری میگه” این اتوبوس جهانگردی فقط سالی یه بار از این جا رد میشه و اونم این موقع است”
ما باید تو هر حالتی که هستیم ، ذهنمون رو کنترل کنیم ، اونوقت کنترل و نتیجه بازی زندگی دست خودته
…..
ادامه درسهای طلائی این فایل :
سیاه چاله عدم احساس لیاقت : هر زمانی تومسیرزندگی این فکر سراغمون بیاد که آقا چطورِ که من اِنقدر راحت دارم اینکار رو می کنم ، یا این چیز رو چقدر آسون و راحت بدست آوردم ،یا چطور من چند وقته هر کرای می کنم اوکی و به راحتی ردیف میشه ، یا من کجا و این چیزا کجا ، من کجا و این آدما و این جاها کجا، بدونیم و بدونید که داریم نزدیک سیاهچاله احساس عدم لیاقت میشیم و سیاهچاله هم که خصوصیتش کشیدن و نابودی هر چیزی به درون خودشه ، پس لاجرم نابودی و تو سیاهچاله افتادن.
وای استاد عزیر چقدر قشنگ میگید ، این پاشنه آشیل من بود و البته هنوز خیلی کار دارم که بتونم کاملا باورهای شرک آلودی که بواسطه فرهنگ تربیتی بهم القا شده بود رو درست کنم و باید همیشه روش کار کنم و شاید خیلی از شاگردان کلاس هم ، اسیر باورهای عدم احساس لیاقتن که از بچگی تو ذهنمون کاشتند:
مگه پول علفه خرسه ، یارو برای یه قارون که میخواد دربیاره باباش در میآد
نابرده رنج گنج میسر نمی شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
ما داریم تو چاه زندگی میکنیم فقط یه طناب میتونه ما رو بالا بکشه و اونم درس خوندنه و بس
آدم نباید پاشو از گلیمش بلندتر کنه
کبوتر با کبوتر باز با باز ، کند هم جنس با هم جنس پرواز
اگه میخوای پولدار بشی باید پدرت دربیاد ، فکر کردی پول دار شدن الکیه
هیچ چیز مجانی و مفت بدست نیآد
خر ما از بچگی دم نداشت
ما خاندانن انقدر بدشانسیم ، اگه بریم دریا باید با خودمون آفتابه آب ببریم
و …..
همه این تکرارها در دوران کودکی ، باور عدم لیاقتی رو برای من ساخته بود که نگو و نپرس ، بزارچند تا تجریه اون دوران رو بگم از جاهائی که این احساس عدم لیاقت باعث از دست دادن موقعیت هایی تو زندگیم شدن ، من همیشه از خیلی کوچیکی توباشگاههای ورزشی با دایی هام بودم و چون اونا معروف و سرآمد والیبال بودن ، منم ازهمون بچگی تو همه تمرینات ، باشگاهها و مسابقات همراهشمون بودم و خیلی زود پیشرفت کردم ، یادمه که از دوران راهنمایی به بعد همیشه یا کاپیتان تیم بودم با نفرات اول تیم مدرسه و منطقه تحصیلی خودمون.
خوب نکته مثبت این تجربه این بود که تو اون دوران نوجوانی خیلی باعث ایجاد اعتماد به نفس برای من شده بود و هنوزم خدا رو شکر از این نعمت مضاعف ، تو محیط های ورزشی دیگه برای خودم و بچه هام استفاده می کنم ، همینطوری بود تا من کم کم به تیم های باشگاهی دعوت شدم و تو انتخابی تیم نوجوانان مناطق مختلف و در نهایت تیم تهران، اما درست تو اواخر سالهای دبیرستان تو یه بازی معمولی قوزک پام پیچ شدیدی خورد و آسیب دیدگی تاندومهای پای راستم ، شش ماه آتل و گچ و دوری از ورزش و مسابقات.
وقتی بعد از شش ماه برگشتم باشگاه دیدم چند تا چهره جدید ، قد بلند ، رشید و خوش اندام تو باشگاه اضافه شدن و چون منو نمیشناختن خیلی بی توجه به من تو صف جلو می زدن و اسپک های و حرکات عالی می زدند ، منی که تا روز قبلش میدون دار نرمشها و نفرات اول تیم بودم ، اولش فکر کردم اینا از تیم جوانان اومدن پیش ما تمرین کنن ، آخه بعضی موقع ها ما هم میرفیتم با بزرگترها تو تیم جوانان و حتی بزرگسالان تمرین میکردیم ، ولی بعدش که از مربی پرسیدم اینا کی هستند و از کجا اومدن ، گفت تو یه فراخوان کشوری برای تقویت تیم و سرمایه گذاری رو نوجوانها اینا از شهرستانهای دور اومدن و اتفاقا اکثرا یکی دو سال هم از تو کوچیکترند ، ما رو بگی ، یخ زدیم.
حالا نجوا کارشو شورع کرد ، تو بازیهای تمرینی هی مثل پتک تو ذهن من صدا میزد ، دیگه دوران تو تمومه ، حالا دیگه جایی برای پیشرفت نداری ، نگا کن یارو یه وجب از تو بلند تره و دو سال کوچیکتر و ….. منی که قبلا فقط رو بهترین بودن تمرکز داشتم ، وارد رقابتی شدم که بواسطه عدم بهبود کامل پام ، کم تجربگی واهمیت سن برای انتخاب تیم ومهم تر از همه ندونستن قانون ، تمرکز ذهنم رو از دست دادم و نجواها به پاشنه آشیلم حمله ور شدند ، شروع کردن : ببین تو خیلی راحت اومدی تا اینجا ، اصلا مگه میشه تو برای تیم تهران انتخاب بشی ، بابا اینا خیلی از تو قویترند ، سنشون هم که کمتره و…
اِنقدر این نجواهای عدم لیاقت رو مخم بود که هر روز جلوه بدتری از خودم نشون میدادم و اصلا تمرکز نداشتم و چند روزباشگاه نرفتم ، بعدش مربیم پیعام داد و برگشتم و منی که فکر میکردم الان کلی بهم ایراد بگیره و بگه اصلا تو لایق تیم نیستی ، دیدم مربیم یه کارت بیمه بهم داد که برای هزینه های درمانی پام خیلی کمکم میکرد و گفت که از نظر من ، تو به اندازه تمام سالهای بازی خودت و دایی هات تجربه حضور تو تمرینات و مسابقات رو داری و تو این سن و سال نوجوانی اتو مثل یه عتیقه و گوهر ارزشمندی تواین ورزش وپیشنهاد داد که برم و تو یکی از باشگاههای خوب تهران به عنوان بازیکن فیکس ادامه بدم.
انتخابی تو تیم تهران رو از دست دادم اما مربیم اعتماد به نفسمو ترمیم کرد ، ادامه دادم ولی باور نا درست دیگم کارو خراب کرد ، رفتم تو اون تیم با دوستم که از بچگی تو کوچه به هم طناب کش می بستیم و والیبال بازی میکردیم ، من و دوستم همیشه تو بازیها قطر هم بودیم ” تو ارنج تیم ” و درواقع موتور تیم رو تو همه چرخشها ما میچرخوندیم و اسپکرهای اصلی تیم ، اوضاع خوب بود تا این دفعه فقط بعد از یه مدت فقط به خاطر اینکه نزدیکترین دوستموالیبال و ول کرد و رفت سراغ زیبای اندام ، منم باشگاه رو ول کردم ، وورزشی رو مه میتونستم حرفه ای توش پیشرفت کنم رو ول کردم.
اونم به خاطر باورهای نادرستی که از بچگی تو ذهنم رفته بود:
آدم باید پای رفیش وایسته
دوست اونه که برای دوستش جون بده
دوست اونه که وقتی دوستش باخت شریکش باشه وگرنه تو برد باید بزاری دوستت تکی حالشو ببره
و از قبیل باورهائی که از فرهنگ کوچه خیابونی تربیتی گرفته بودم.
یکی دیگه از تجربیات سالهای دورو قبلم این بود که چون من زبان انگلیسیم ، از دوران نوجوانی خوب بود و قبل از دیپلم مدرسه مدرک F.C. رو گرفتم و خیلی اوضام خوب بود ، به همین واسطه تواولین کارم که بعد از دانشگاه رفتم خیلی سریع تونستم با کارشناسان خارجی اون شرکت ارتباط برقرار کنم ، اونقدرراحت و سریع با اونا جور شدم و برخوردم که همه دهنشون باز مونده بود ، به هیمن خاطراغلب اوقات تو بخش اونا بودم ، یه چیز خنده دارد اینکه یه روز یکی از همکاران جدید که برای اولین بار اومده بود تو اون قسمت و من رو تا حالا ندید بود ، اومد تو پارتیشن مشاوران خارجی و از منم که اونجا بودم سوالات خارجی یکرد و منم اولش کلی سرکارش گذاشتم و تا چند وقت فکر می کرد منم خارجیم اما زبان فارسیم خوبه.
حالا ببین تو این شرایط روابط من و اون دوستانم طوری بود که تو همه جاهای خارج از شرکت هم با تیمشون بودم وهمین جلسات و نشست ها باعث شد کلی ارتباطات جدید و بالاتر برام ایجاد شد و منم به خاطر خصوصیت خاک شیر مزاجیم ، خیلی راحت با دیگرون ارتباط برقرار میکردم و می کنم و روز به روزروابط بهتر ، جدید و بالاتر ایجاد میشد ، اما نجواها هم کار خودشون رو شروع کردند: تو ذهنم میومد که بچه پایین شهر ، تو کجا اینجا ها کجا ، تو با اون خانواده خیلی معمولیه کجا و این محیط ها و جاها کجا ، این هتل ها و خونه ها کجا و….. این نجواهای احساس عدم لیاقت ادامه داشت .
خیلی تلاش کردم از همون موقع بدون اینکه قانونی رو بدونم میرفتم به جنگ این نجواها و بعضی هاشون رو شکست میدادم ، به خودم میگفتم اتفاقا بر و بچ پایین خونگرمتر و قوی ترن مخصوصا تو ارتباطات ، به خودم میگفتم اتفاقا خانواده من و خودم بهترین و سزاوارترین نفر برای اینجورجا ها هستم وبا اینکار بعضی از این ترمزهای ذهنی رو رد میکردم .
اما وقتی جلوتر میرفتم و پیشنهاد کاری بهتر ، محل جدید و بهتر و نجواهای مکرر ذهنی ادامه داشت ، با اولین سفر اروپا ، دلار ، پوند و .. نجواها پاشنه آشیلم رو هدف میگرفتن ، اِ مگه میشه ، به همین راحتی روزی 25 پوند بگیرم موضوع مال سال 2000 بود ، مگه پول علف خرسه ، تو کجا لندن وبرلین کجا.
یادمه اولین باری که از سفر برگشتم یکی از دوستای بسیار ثروتمند بابام اومد خونمون و بهم گفت ببین وقتی بابات گفت انگلستان هستی باورم نشد و گفتم دروغ میگه اومدم از خودت بپرسم و منم واقعا فکر میکردم اینا با این همه ثروت نهایشن میرن دبی و ترکیه و کلی پزش رو میدن ، پس واقعا من لایق رفتن مجدد اونجا نیستم ؛ اینم یه شانسی بود.
یادمه یکی از شرکتهای بزرگ و معروف انگلیس برام دعوت به کار فرستاد از طریق همون دوستائی که تو اولین کارم پیدا کرده بودم ، ولی نجواها و تربیت های ناصحیح منو به سمت سیاه چاله کشید:
مادرم میگفت تو پسر بزرگ ما هستی اگه بری ما دیگه هیچی نداریم ما نی تونیم به داداشات تکیه کنیم.
تازه ازدواج کرده بودم و همسرم میگفت من دختر یکی یدونه هستم و نمیتونم مادر و پدرم رو ول کنم با تو بیام اونور دنیا.
حاجی رفیق پولدار بابام میگفت ، خدا رو شکر شانسکی تونستی یه بار تو عمرت بری اروپا رو هم ببینی
و ….
نجواها میگفتن اِ مگه میشه به همین راحتی رفت انگلیس یه راست سر کار، میدونی چقدر اونجا پول میخواد ، آدم برای پولدار شدن باید باباش در بیاد، آدم برای رسیدن به هرچیزی باید سختی بکشه و… باور کنید چقدر موقعیت راحت از دستم پرید ، درست وقتی که چند تا دونه امتیاز میخواستم تا بازی رو ببرم.
…
ادامه درس از بازی ساده
تاثیر کنترل ذهن بر پیشرفت و ارتباط عدم کنترل ذهن با نرسیدن به خواسته و دور شدن از هدف :
تاثیر فرکانس عصبانیت وناراحتی = عدم کنترل ذهن = از دست دادن امتیاز و باخت
در مواقع تصمیم بر اساس عصبانیت و ناراحتی ، لاجرم جهان ساز مخالف برای ما می نوازه و این قانونه ، چون ما داریم بازتاب فرکانس خودمون رو می گیریم. جهان در این مواقع مثل یه آینه به ما بازتاب موجمون برمیگردونه و بهت نشون میده اگه ذهنت منحرف عصبانیت . ناراحتی باشه ، نه تنها شانس نمی آری بلکه بد شانسی میاری ، اگه ما ذهنمون درگیر باخت به ظاهر بدی بشه ، جهان از همون خواسته یعنی باخت بیشتر برات میاره ، پس ما با هم به شهود برسیم که :
ü اگه من بتونم ذهنمو کنترل کنم ، میتونم دنیامو کنترل کنم
ü اگه من افکار درستی داشته باشم ، میتونم اتفاقات رو به شکلی که میخوام رقم بزنم
…
احساس قربانی شدن : هر زمانی تو روابط عاطفی فکر کنی که من برای طرف مقابل بیشتر دارم مایه میزارم ، یا تو کار و شغلت فکر کنی دارن حق تو رو می خورن و یا فلان پست و سمت و پاداش حق توئه ، اما دارن به یکی دیگه میدن و بطور کلی هر وقت فکر کنی که یکی داره حق تو رو میخوره و خودت رو قربانی شرایط بدونی ، شروع اتفاقات نا خواسته پیاپی تو زندگیته.
هر موقع فکر کنی اوضاع طوری داره پیش میره که از نطر من بهم ظلم شده ، یا حقم داره ظاهر میشه و نتیجه تلاشم رو یکی دیگه داره میخوره ، احساس می کنی که در حق تو بی عدالتی میشه ، این احساسها باعث میشه از همین بازتابها تو زندگیت بیاد ، یعنی بعدش احساس عصبانیت میکنی و ذهنت بیشتر منحرف میشه ، یا احساس ناراحتی می کنی که بازم ذهنتی از مسیر بیشتر منحرف میشه و همینطور سلسله ناخواسته ها رو تو زندگیت دعوت میکنی ، و کل رابطه و کارتو از دست میدی.
فرق آدمهای موفق و نا موفق دقیقا در اینجاست ، که کسی موفق میشه که بتونه تو این مقاطع زندگی ذهنش رو کنترل کنه.
مثالهای عملی و کاربردی در این مواقع که میتونه برای همه ما اتفاق بیفته:
– نباید ذهنمون رو درگیر این موضوع کنیم ، باید به قول قرآن اعراض کنیم
– نباید بشینیم و با ذهن منطقی بخواهیم دلیل و برهان برای اون موضوع بیاریم و کار خدا رو قضاوت کنیم
– نبایستی به موضوع شاخ و برگ بدیم ، مثلا بشینیم هی بگیم اصلا من چقدر بدبختم که اینطوری حقمو خوردن ، اصلا من از اول بد شانس بودم و … جون هر کدوم از این افکار دقیقا مثل اینه که داریم با یه بیل قبر خودمون رو می کنیم.
پس دقیقا اگه بتونیم تو این شرایط ذهنمون رو کنترل کنیم ، میتونیم آگاهانه زندگیمون رو کنترل کنیم .
من باید بتونیم تو هر شرایطی احساسمون رو کنرل کنیم و با تمرکز افکار به خواستمون برسیم.
….
“چگونه با شادی و لذت بردن در زندگی به هدفت برسی”
اگه تو هر مقطعی از مسیر انگیزه ما کم بشه و بنزین موتورمون رو به تموم شدن باشه ، باید به این نکته طلائی توجه کنیم که هدف اصلی ما در زندگی شاد بودن و لذت بردن از لحظه به لحظه زندگیه.
من تو این شرایط یه مثلی دارم و میگم ما باید سعی کنیم زندگی رو، زندگی کنیم . و سعی می کنم با تمرکز بر این حقیقت که خداوند ما رو برای یه زندگی شاد و پر از لذت به این جهان فرستاده ، پس من باید سعی کنم تمام این تجربیات رو با شادی و لذت داشته باشم
………..
نکته طلائی : چقدر لذت بردن از موضوعات ساده تو زندگی ، قدرت جادوئی داره ، که یه جریان عظیمی از خوشبختی رو تو زندگی ما جاری کنه.
لذت های ساده که همیشه در اختیار ما هستند: طلوع و غروب خورشید ، خوابیدن ، غذا خوردن ، پیاده روی ، دویدن ، دیدن خودت در آیینه ، شنیدن موسیقی شاد و پر انرژی ، روشن و تاریک شدن جهان، نوازش موی سر خودت و عزیرانت ، در آغوش گرفتن عزیزانت ، مسواک زدن ، بوئیدن گل خوشبو، شنیدن نوای پرندگان ، احساس گرم شدن پوستت زیر آفتاب ، دوش گرفتن ، پا تو تو آب سرد بردن ، شستن صورت ، مالیدن کف دستات به هم ، لبخند زدن در مقابل آیینه ، بازی پینگ پوینگ ، نشستن با خانواده درو میز غذا ، کوه رفتن ، بازی کارت با عزیزانت ، خوندن ترانه مورد علاقت ، بازی با بچه هات ، گلکاری ، آب دادن به باغچه ،نوشیدن یه فنجون قهوه ،دیدن بخار کتری ، بوی عطر قهوه و…..
خدایا ما را در یادگیری مهارت شاد بودن با بی نهایت نعمت ساده ای که در زندگی همه ما جاری نمودی ، یاری فرما.
خدای رو بی نهایت شکر، بابت بی نهایت شادی ساده که میتونه باعث ایجاد لذت در زندگی همه ما میشه.
……
به قول استاد عباس منش مطالب فوق العاده ؛ ارزشمند و مفیدی که تو این فایل گفته شده باعث ایجاد تعمق در زندگیمون میشه ، باعث درک بهتر قوانین و شناخت خودمون و درک بهتر ازخدای خودمون میشه و اینها همه باعث ارتقا زندگیمون میشه.
خدای رو بی نهایت شاکرم که من رو به درسهای این فایل هدایت نمود و امیدوارم تجربیات و نکات طلائی و کنکوری این فایل رو بتونم لحظه به لحظه تو زندگیم استفاده کنم و بهشون عمل کنم.
سلام استاد جان از تجربیات خودم که همیشه برام سوال بود چرا این اتفاقات میافته.یهو فکر میکنم این نعمت برام زیاده و یهو عین زدن یک دکمه همه چیز یا متوقف میشه ویا برعکس میشه.وقتی مشتری های مطب زیاد میشدن من میگفتم لایق اینقدر نعمت نیستم .شاید مطب جفتی بسته اس.و روزای بعد مشتری کمتر میشد و انگار من از فشار روانی رها میشدم و دیگه ذهنم منو ازار نمیداد.و آف مالی و آف مشتری داشتم.
یه وقتایی فک میکردم چرا باید سلامت باشم و کار کنم و خوش باشم و خواهرم مریض باشه و من هم مدتی مثل اون مریض شدم و انگار یکمی عذاب وجدانم کمتر بود.دقیقا درد اون رو حس کردم .انگاز میخواستم مثل خواهرم خدا بیامرز بشم تا کمی درکش کنم.چه باور سمی و وحشتناکی.و وقتی مریض شدم حس قربانی شدن هم داشتم.خدا رو شکر از اون فرکانس دور شدم و الان سلامتم تقریبا
یا اینکه توی کارم درک نمیکردم که اینقدر مسیول زایشگاه با من خوب باشه و اینقدر حقوق خوبی بگیرم و تو موقعیت عالی قرار بگیرم.برای همین اتفاقاتی میافتاد که قربانی میشدم گاهی.و خودم از اون کار درومدم.
من توی یه رابطه ی خیلی خوب هستم.و وقتی خواست بیاد خواستگاری همش میگفتم خواهر دیگرم گناه داره مجرد میمونه و بهش بر میخوره که من زودتر ازدواج کنم و فامیل بهش حرف میزنم که خواهرت ازدواج کرد و تو موندی.عذاب وجدان میگرفتم که من تو یه رابطه ی خوبم و اون رابطه ی خوبی نداره و این شد که خواستگاریم بهم خورد.
چقدر خوبه که فهمیدم درونم چخبره…استاد این فایل خیلی برام ارزشمنده
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی و هم فرکانسی های عزیز
استاد جان چقدر به دل نشست، فقط میتونم ازت سپاسگذاری کنم
من با اینکه دوره 12 قدم و دوره به صلح رسیدن رو گذروندم ولی تو این فایل انگار همه اش متبلور شد
احساس قربانی شدن
من این احساس رو زیاد تجربه کردن تو خیلی زمینه ها همش فکر میکنم از دیگران سرتر هستم ولی حقم بهم داده نمیشه تازه به جای تحسین کردنشون انکارشونم میکردم خدایا شکرررت که راه رو بهم نشون دادی از این به بعد دیگه هرکی رو دیدم از من موفق تره تحسینش میکنم و این حس انکار رو از خودم دور میکنم و میگم حتما اون بیشتر از من تلاش کرده و اینکه این جهان عادله هرکسی تو جایگاه درست خودشه منم اینجام جای درستی هستم.
احساس عدم لیاقت
من لایق ثروت زیاد هستم من لایق بهترین ها هستم همانطور که تونستم یه پارتنر هم فرکانس جذب کنم قطعا میتونم به خواسته های دیگه زندگیم برسم.
بودن در لحظه
آخ آخ تازگی ها کشف کردن آقا من ترس از آینده دارم ترس از تغییر شرایط ترس از دست دادن
از دست دادن خانواده ترس از فردا ترس از نداشتن شرایط خوب اکنون ترس….
خدایا شکر که متوجه ام کردی
باید به خودم بگم خدایی که تا الان دستم رو گرفته تا اینجا اورده بعد از این هم همراهمه حتی بیشتر از قبل چون من بهش بیشتر نزدیک شدم
استاد جان این فایل میلیاردها دلار برای من ارزش داشت
واقعا این فایل انقدر اموزنده هست که اگه هزار بار بشه ببینیش ویا گوش بدیش می تونی هربار یه اگاهی ازش دربیاری که آگاهت کنه به خودت به افکارت به گفتارت به عملکردت!!!
زندگی گذشته ی اکثر ما اینجوری بود که مثلا اگه صبح میخواستیم بریم دوش بگیرم اب قطع میشد یا برق قطع میشد یا ابگرمکن به هردلیلی خاموش یا خراب میشد، دیگههه تاشب بساط گله وشکایت وغر زدن و عصبانیت و..هرچی انرژی منفیه جور میشد برامون…
حالا فک کن هزاران بار رفتیم دوش بگیریم فشار آب عالی بوده، ابگرمکن سالم وگاز وبرق و اب و شامپو صابون و….همه چیز بوده اونم در حد حالی، یه سپاسگزاری خشک وخالی هم نکردیم بابتش هیچی، نیومدیم مثلا پیش خودمون یا کسی بگیم چقد دوش حال داد چقد آب گرم و عالی بود، یا چقد خوبه که تو دورانی داریم زندگی می کنیم که نیاز نیست بریم تو رودخونه و دریا وچشمه و حموم عمومی و حموم نمره و…آتیش روشن کنیم وآب گرم کنیم و کاسه کاسه آب بریزیم سرمون و با گیاهان و….سرو تنمون رو بشوریم!!!
ما تو گذشته تو خیلی از مسائل برخوردمون همین شکلی بود، برخوردی، حرفی، کسی، چیزی، شرایطی اگه بر خلاف میل ما میشد انگار مامورییت داشتیم زمین وزمان رو بهم بدوزیم تا به زور هم شد همه چیز طبق خواسته ی ما پیش بره، حالا مثل ابگرمنی که خراب شده، تاکسی که دیر اومد، ماشین پنچرشده یا یه چیزی از دستمون افتاد شکست، یا یکی سرقرار دیر رسید، یا مثلا تو بازی باختیم عقب افتادیم نمره درسی وامتحان وآزمونمون بد یا خراب شد، دیگه بیا وببین، ناهار وشام که برامون زهر مار میشد، هرکی میگفت سلام چه خبر دیگه شروع می کردیم آه وناله، غافل از اینکه با یه ناخواسته داریم قشنگ خودمون رو هل میدیم وسط جهنمی از ناخواسته ها، افکار بد، گفتار بد، اعمال بد، اتفاقات بد…
حالا شاکی هم میشدیم که ای بابا چه روز گندی، چه هفته بدی، چه ماه وسال گندی داشتیم خوب شد گذشت وتموم شد…
چندبار تو فایلهاتون شنیده بودم که میگفتید علی بی غم باشید، انقدر مسائل واتفاقات رو جدی نگیرید، یه کم بی خیالتر باشید، الان یه مدته معنی حرفهاتون رو درک میکنم، الانه که میفهمم چطور توجه به یه ناخواسته می تونه ناخواسته های زیادی برام رقم بزنه، الانه که میفهمم معنی اینکه خودت کردی خودت خواستی خودت برای خودت اینها رقم زدی یعنی چی؟
الانه که می فهمم مسئول صد درصد اتفاقات زندگیت هستی یعنی چی؟!
اینکه من بدونم حالا که اوضاع بر خلاف میلم شده چطوری ذهنم رو کنترل کنم که خودم رو از توی حال بد واین شرایط بکشم بیرون، اینکه اگاهانه وهوشیارانه شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم، اینکه حواسمو بدم به چیزهای مثبت، به کاری که باید الان انجام بدم به کاری که درست هست، وکمکم میکنه که باقی راه رو، باقی بازی رو، باقی روز رو، باقی کارم وهدفم وخواسته ام باقی زندگیم به دلخواه من وخواسته من رقم بخوره….
چقدر این اگاهیها کمک کرده تا علی بی غم بشم، شکر خدا 80 درصد از چیزها، وشرایط وافراد، کارها ومسائل واتفاقاتی که در گذشته برای من اهمییت زیادی داشتند یا می تونستند حالمو بد کنن، منو زمین گیر کنند، بشکنند، نابود کنند، افسرده و غمگین کنند، الان ارزششون رو برای من از دست دادند،وانقدر در لحظه وفقط برای یکروز زندگی کردن برام مهم شده که همراه نفس کشیدنم زندگی که خداوند بهم هدیه داده رو نفس میکشم، شاید هنوز 20 درصد اتفاقات بتونن منو درگیر خودشون کنن ولی عمر اون درگیر شدن ذهنم بهشون خیلی کوتاه شده…
اصلا از وقتی یاد گرفتم تاحدودی فکر خدا رو بخونم و از قوانین وکاروبار جهان توسط شما استاد عزیزم آگاه شدم، به این درک رسیدم که خیلی چیزهاااا خیلی خیلی چیزهاااا، بی اهمییت تر و ناچیزتر از اونی هست که بخواد منو درگیر خودش کنه یا حالمو بد کنه…
من باید تمرکزم روی اصل باشه،اصلیکه بابتش اومدم به این دنیا..
خدارو هزاران بار شکر بابت وجود شما واین اگاهی ها که من هر روز به روح و روانم تزریق میکنم وباعث شده به ارامشی زیاد برسم..
خدارو صدهزار مرتبه شکر..
ممنونم استاد ومریم جان که با تهیه این فایلها کمکمون میکنید تا هر روز آگاهی هامون بروز رسانی بشه، و تمرکزمون روی قوانین وخودمون ومسیرمون باشه
اول از همه رابطه ی عاطفی، من توی رابطه ی عاطفیم وقتی همه چیز داشت زیبا و عاشقانه پیش می رفت این نجوا و فکر رو داشتم که به اندازه ی کافی زیبا و مقبول نیستم. چشمانم مثلا آبی نیست، پوستم سفید نیست یه دخترم با پوستی برنزه و چشمان مشکی و چون از بچگی شنیده بودن که زیبا بودن یعنی پوست سفید و چشم آبی خب اون موقع احساس عدم لیاقت کردم و به خاطر این عدم اعتماد به نفس رابطهه کلا از بین رفت. و خوشحالم بابت این موضوع چون خودم رو بیشتر کشف کردم و عاشق خودم شدم.
یا اینکه این باور رو داشتم که به اندازه ی کافی مهارت و تخصص ندارم. من به استقلال مالی نرسیدم هنوز وابسته ی خانواده ام پس لایق رابطه ی خوب نیستم.
یا وقتی داشتم یه مهارت رو به راحتی یاد می گرفتم این نجوا اومد که نمی شه این اشتباهه. فلانی اینقدر از من بهتره ولی تو این مهارت خوب نیست. نمیشه که اینقدر من راحت یادش بگیرم.
یا چرا من؟ یعنی من از اونا آدما بهترم؟ و مقایسه همانا و احساس عدم لیاقت و از دست دادن نتایج همانا
….
چرا رابطه ی عاطفی من خوب پیش می ره ولی مال دوستم نه، یعنی من لیاقتم از دوستم بیشتره. از این جور نجواها.
یا چرا من صدای خدا رو می شنوم ولی خواهرم نه… یعنی من برگزیده ام اونا نه؟
چرا من هدایت شم؟ چرا من هدایت رو تشخیص بدم؟
می دونید از این دست نجواهای محدودکننده که هنوزم هست و میاد ولی فرقش اینه که الان کمی نسبت بهشون آگاه تر شدم.
….
یا موقع کنکور می خواستم هدف گذاری کنم و رتبه ی برتر شم و می گفتم این رتبه ای که من می خوام رو اون دختره که از من درس خون تره هم تصور نمی کنه، اگه من این شم، پس اون چی؟؟
….
یا وقتی ورودی مالی من بالا می ره. از این و اون خیلی معجزه وار هدیه می گیرم واقعا این باور هست که مگه میشه اینقدر راحت پول داشت. من هیچ کاری نکردم و خدا بهم پول داد بی مزد. مگه میشه؟ من هیچ خدمتی ارائه ندادم بعد اینهمه هدیه؟ و اون پول رو خیلی الکی از دست دادم و برای مصارف بیهوده خرجش کردم.
….
در مورد احساس قربانی شدن:
یا در مورد اون دوستی که گفتم باهاش رابطه ی عاطفی داشتم من تا مدت ها فکر می کردم که مشکل سطح درک اونه و احساس قربانی شدن می کردم تا اینکه هدایت شدم که درک کنم مشکل اعتماد به نفس خودمه و او هم بازتاب باورهای من نسبت به خودمه. او کسی نیست جز من.
…
من چند سال پشت کنکور بودم و هر سال که اونی که نمی خواستم نمی شدم، احساس قربانی شدن داشتم و به همه هم اینو می گفتم که به خاطر سهیمه هایی که الکی الکی قائل می شن، من قبول نمی شم ولی آدمای نالایق تر از من قبول می شن. تا اینکه این تمرکزم رو از این قضیه برداشتم و تمرکز کردم روی بهبود خودم و دیدید که همون جا که می خواستم همون رشته ای که می خواستم قبول شدم. سهیمه ها در خدمت من بودند.
….
یا اینکه با دوستم کمی دلخوری پیش اومد ما وسایلمون رو مشترک استفاده می کردیم. و ایشون خواست جدا شیم. این فکر سراغم اومد که این همه برایش کار کردم دو روز نبودم و … . و یه جوری خودمو مظلوم دیدم. بعد که آروم شدم دیدم این به نفع من شده، هماهنگ بودن با اون دست و پای منو بسته بود. و الان آزادی دارم. دهنمو بستم و یه کلمه بهش شکایت نکردم، گفتم تحسینت می کنم بابت شجاعتت که چیزی که دوست داری رو آنقدر محترمانه بیان می کنی.
درس 1: در هر شرایطی که هستیم، هر شرایطی چیزی رو پیدا کنیم و از اون لذت ببریم. یه جنبه ی فان و لذت بخش رو پیدا کنیم و لذت ببریم. (این اهرم رو که بسازی که با هر دلیل و منطقی اگه لذت نمی بری یعنی دستتو داری می کنی تو آتیش. با هر دلیلی هر چقدر بزرگ و هر چقدر عقلانی، اگه لذت نمی بری داری دستتو می کنی تو آتیش و دستتو می سوزنی.)
درس 2: لذت های کوچیک مشترک روابط منو صمیمی تر می کنه با نزدیکانم.
درس 3: هدف اصلی بازی لذت بردن از بازی هست، نه اینکه کی می بره کی می بازه و هدف اصلی بازی زندگی لذت بردن هست. و من دیدم که ارزش هام، علایقم و توانمندی هام یه وسیله ای هستند که باهاشون می تونم از بازی زندگی لذت ببرم.
کری خواندن تو بازی معادل حاشیه هایی که تو زندگی درگیرش می شیم هست. معادل این می مونه که تو بازی زندگی بخوای از این بهتر باشی، با اون رقابت کنی، اون یکی رو رصد کنی و تمرکزتو از اصل ببری رو حاشیه.
لذت بردن و احساس خوب تنها اصل مهمه که اگه باهوش باشم اینو یاد می گیرم و شخصیتم رو اینطور می سازم. (حالا که من این دیدگاه رو دارم بعد از انتشار فایل هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی می ذارم. قشنگ درک می کنم که این اصله، همینو باید بچسبم و باید عادت من شه و جزء شخصیتم شه.)
هدف اصلی بازی اینه که مهارت هامون افزایش بدیم، ذهن و جسممون شارپ تر باشه = هدف اصلی بازی زندگی هم اینه که خودمونو تجربه کنیم. قدرت خلقتمون و خدای درونمون رو تجربه کنیم.
بازم اگه باهوش باشم این نکته رو می گیرم و به کار می بندم.
اصل اینه.
….
درس 4: قوانین بازی که باعث بالارفتن سرعت و کیفیت بازی شده معادل برنامه ریزی و هدفگذاری تو زندگی هست. قوانین و اصولی که تو زندگی باید بذاریم و شخصیت مون رو تو اون چارچوب شکل بدیم تا کیفیت زندگی مون بره بالاتر.
….
درس 5: عاشق تشکرهای خانوم شایسته از استادم. یه درس دیگه شکور بودن نسبت به آدم هایی هست که بهم درس زندگی یاد می دن. مثل شما خانوم شایسته جان. مثل شما استاد عزیزم. مثل دوستان خوبم.
درس 6: منم باید شخصیت کمک کننده داشته باشم اگه چیزی رو بلدم و به کسی یاد می دم، با صبوری و تحسین باشه.
درس 7: خانوم شایسته اصلا پینگ و پونگ بلد نبودند، اصلا هیچ ورزشی بلد نبودند ولی ادامه دادند. یه آدمی اگه یه چیزی رو ادامه بده حتی اگه اونو رو بلد نباشه نتایج بزرگ می گیره.
اعتماد به نفست رو می بره بالا و این باور رو می ده که می شود، بابا می شود تو چیزی که بلد نیستی اگر ادامه بدی، اگه اصلاح کنی خودتو اگه دنبال بهبود باشی تا این حد پیشرفت کنی.
….
کلید پیشرفت اینه: استمرار، ادامه دادن، حرکت کردن، عشق ورزیدن و اصلاح کردن…
(چطور از این بهتر، چطور از این کاراتر؟)
….
درس 8: این دید که من به کارهایی که می کنم می دم تا بیشتر احساس لذت کنم. مثل دید خانوم شایسته موقع یاد گرفتن پینگ پونگ که من با این کار ورزش می کنم.
درس 9: درس لذت های کوچیک رو باید بگیرم برای عمیق تر کردن رابطه ی عاطفیم.
درس 10: کوچیک ترین بهبود ها رو در مسیر رسیدن به اهدافمون ببینیم با خودمون مهربون باشیم. کوچک ترین بهبود ها و نشانه ها رو جشن بگیریم.
درس 11: تمرکز خانوم شایسته حین این بازی روی اصل بود نه حاشیه: روی این بود که دارم مهارت جدید یاد می گیرم، دارم ورزش می کنم، با پارتنرم لذت باهم بودن می بریم و کوچیک ترین بهبود ها رو جشن گرفتند. حاشیه چی بود؛ اینکه از همون ابتدای کار ک هیچی بلد نبودن تمرکزشون روی بردن و سرویس کردن طرف مقابل می بود.
حالا تو بازی زندگی تمرکز من باید روی اصل باشه، نه حاشیه.
روی تجربه کردن خودم باشه نه سبقت گرفتن از کسی. اینو برای این می گم که با خودم مهربون باشم. کوچیک ترین موفقیت هام رو جشن بگیرم و خودمو با کسی مقایسه نکنم.
درس 12: یاد بگیرم که باهوش باشم و دنبال بهتر عمل کردن باشم و سوالای خوب بپرسم از خودم.
…..
درس 13: درس هایی که شما از بازی پینگ پونگ گرفتید رو به خودم باید یادآوری کنم. چند روز پیش با دوستانم داشتم منچ بازی می کردم. قصدم این بود که ببرم و هر کی جلوی راهم بود رو بیرون می کردم. بعدش پرت شدم بیرون و با اینکه اشتیاق زیادی به شیش آوردن و برگشتن به بازی داشتم ولی هیچی نمی شد و احساس من بد تر می شد. به خودم اومدم و گفتم الان وقته تست کردن قوانینه و بیا مثل استاد اینا الان فرکانس هات رو پیگیری کن. بعد از اون دوستم که شش آورد تحسینش کردم گفتم ببین می شه. ممکنه. یا وقتی که چند تا شش پشت سر هم می آورد می گفتم با خودم که ببین فراوانی رو، دمش گرم. … کم کم وارد بازی شدم. با هرعددی که تاس نشون می داد سپاسگزاری می کردم که ببین الان چند قدم رفتم جلو تر. یادمه چند تا یک پشت سر هم آوردم و با خودم گفتم شکرت خدا که هر کدوم از این یک ها منو یه قدم به خواسته ام نزدیک می کنه. دیگه خواسته بردن نبود، لذت بردن و پیشروی کردن بود. با هر یک می تونستم یه قدم پیشروی کنم و بهتر شم پس شکرگزار بودم.
من درسته که نیت هام رو پاک کرده بودم ولی تمرکز نداشتم اما یکی از دوستام تمرکز داشت به بازی اون برنده شد اینجا من درس مهم تمرکز رو گرفتم.
آخرین مهره ام رو اینطور بردم تو خونه با سه تا شش و چهار رفتم دقیقا دم خونه و یک وارد شدم و نفر دوم شدم.
من تو این بازی ساده خدا و قوانینش رو تست کردم. قوانین خدا توی بازی ساده ی منچ هم جریان داشت و چه حس خوبی داشتم بعدش که اگر من این ویژگی ها. تحسین کردن، باور فراوانی، تمرکز و کنترل ذهن رو در زندگی واقعی پایدار کنم. عادت خودم بکنمشون. چه شود. قوانین خدا تو زندگی با قوانین خدا حین بازی منچ که فرقی نداره. چه شود که من این ویژگی ها رو درون خودم بسازم. و اگه باهوش باشم این کارو می کنم.
یه چیز دیگه هم یادم افتاد. وقتی شروع به تغییر مدارم تو بازی کردم. بار ها شد که دوستم می تونست منو از بازی بیرون کنه ولی متوجه نمی شد و مهره ی منو نمی دید و با یه مهره ی دیگه می رفت. من در مدار بیرون شدن نبودم. هیچ کس نمی تونه به من آسیب بزنه جز خودم…
درس 14: کنترل ذهن مهم ترین موضوع هست، اگه بتونم ذهنمو کنترل کنم می تونم دنیامو کنترل کنم.
تأثیر ذهن روی عملکرد: کنترل ذهن کمک می کنه برای پیشرفت. و عدم کنترل ذهن کار رو خراب می کنه. بدون ذره ای قضاوت و با عدالت کامل قوانین خدا عمل می کنند حالا هر دلیلی می خوای داشته باش تو برای ناراحت شدن و عصبانی شدن. خدا کار خودشو می کنه. اگه آدم باهوشی باشی، اگه جاهل نباشی شخصیتت و عادت هات رو بر طبق قوانین خدا می سازی.
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم می تونم زندگی مو اون طور می خوام رقم بزنم. مثلاً تو این دلیل رو داری برای ناراحت شدن که بازی قبلی رو باختی و این باعث میشه که بازی بعدی رو هم ببازی. مهم نیست چه دلیلی داری.
مثلا تو زندگی یه جاهایی به خودت حق ناراحت شدن می دی. یه جاهایی حق نالیدن و غر زدن به خودت می دی ولی جهان کاری به دلایل تو نداره.
درس 15: کنترل ذهن باعث میشه که بتونی از توانایی هات به درستی استفاده کنی. همه چیز کنترل ذهنه، من باید کنترل ذهن کنم به خودم امید داشته باشم.
درس 16: فارغ از گذشته ذهنت رو آروم کن و فقط به ضربه ی بعدی فکر کن. فقط به گرفتن یه امتیاز. فقط تمرکز کن به ضربه ی بعدی.
توی بازی اگه بذاری نتایج اینکه عقبی حالت رو بد کنه. قطعا بازی رو باختی ولی اگر فقط به ضربه ی بعدی و فقط به حرکت بعدی توجه کنی، می تونی بازی رو ببری واقعا. فقط کافیه که حرکت بعدی رو بهتر انجام بدی.
توی بازی زندگی: تو هر شرایطی که هستی نگاه نکن به ظاهر شرایط، فقط سعی کن بهترین خودت رو ارائه بدی. فقط سعی کن اون روز رو بهتر زندگی کنی. اون لحظه رو، اون روز رو اون ساعت رو ذهنتمون رو کنترل کنیم و کاری نداشته باشیم به بقیه اش.
وقتی تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم بازی رو هم بردیم.
تو زندگی واقعا هم فارغ از هر چی بگو: من فقط همین امروز رو خوب زندگی می کنم، کنترل ذهن می کنم و سعی می کنم به احساس خوب برسم. نه کاری به گذشته دارم و نگران آینده ام. خواهی دید که چطور شرایط به نفع تو تغییر می کنه.
درس 17: تو بازی وقتی جلو هستی میای عجله می کنی یا شل می کنی به عبارتی تمرکز رو از دست می دی. می بازی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو ضربه ی بعد می تونی بازی رو کنترل کنی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو امروز می تونی بازی رو کنترل کنی.
و اینجاست که هی دارم به خودم نقش تمرکز رو تأکید می کنم.
درس 18: احساس عدم لیاقت: وقتی یه اتفاق خوب برات رخ می افته، مثلا بازی رو می بری. پشت سر هم و راحت. این افکار میاد تو ذهنت که من نباید اینقدر راحت ببرم مگه میشه اینقدر راحت. من لیاقت اینقدر راحت بردن رو ندارم. وقتی احساس عدم لیاقت داری از اون مسیر آسان از اون شرایط خوبی که داره برات اتفاق می افته، اون وقته که خودت برای خودت شرایط رو سختی می کنی.
اینجاست که باید کنترل ذهن کنی.
درس 19: احساس قربانی کردن: به محض اینکه احساس می کنی بهت ظلم شده، این حق تو بود، تو بدشانسی آوردی، تقصیر تو نیست که، تو حقت ضایع شده، کنترل ذهنت رو از دستی می دی و بازی رو از دست می دی تا اینکه دوباره کنترل ذهن رو به دست بگیری. وقتی احساس قربانی شدن می کنی و اوضاع به زعم جوری داره پیش می ره که حقت داده نشده و بی عدالتی رخ داده، این احساس قربانی شدن تبدیل میشه به احساس خشم، به احساس افسردگی، به احساس نفرت وقتی ادامه پیدا می کنه و بعد می بینی که شرایط بدتر می شه.
وقتی داری به خودت حق احساس قربانی شدن می دی داری بر ضد خودت عمل می کنی، با دست خودت داری گور خودتو می کنی و اینجاست که باید بتونی ذهنتو کنترل کنی. اون لحظه رو ازش بگذر. نشین تجزیه تحلیل کنی و با خدا در موردش صحبت کنی. نشه تو ذهن خودش بزرگ کنه که چقدر حق من خورده میشه.
باید بتونه ذهنش رو کنترل کنه و اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، می تواند زندگی خودش رو کنترل کنه.
درس 20: اینکه شما می گید چقدر کار دارید برای اینکه ذهنتون رو کنترل کنید و روی خودتون کار کنید، دو تا درس داره برام. 1. که نجوای شیطان همیشه و برای هر کی هست، پس مهم کسب مهارت کنترل ذهنه.
2. همیشه بخوام بهتر و بهتر و بهتر شم. منم می خوام روند زندگیم رو به رشد باشه. هر روز بهتر از روز قبل، هر روز بهتر از قبل و هر روز بهتر از قبل و این وقتی اتفاق می افته که رفتار خودم هر روز بهتر از قبل شه و توی مهارت کنترل ذهن هم هر روز بهتر از قبل شم. (تمایل به بهتر شدن زندگی هست که نیاز به بهتر شدن رفتار رو میاره.)
درس 21: نقش شور و شوق در زندگی: باید بتونی شور و شوقت رو حفظ کنی، جوری به کاری که داری انجام می دی نگاه کنی که لذت ببری. جوری بهش معنا بدی که برات لذت بخش باشه و برات شور و شوق بیاره. همه چی عالی پیش می ره. مسیر برات آسون میشه. آسون میشی برای آسونی ها.
درس 22: حضور در لحظه: (خبرنگارا میان از مهم ترین بازی که به زعم خودشون بازی لیگ قهرمانی اروپاست سوال می کنند ولی مربی ها می گن بازی مهمشون بازی بعدی هست که داخل لیگ برتره.) مربی هایی که تمرکزشون به بهتر بازی کردن توی بازی بعدی هست چقدر بهتر نتیجه می گیرند.
تو زندگی، وقتی ما در لحظه زندگی می کنیم صبح که از خواب پا می شیم زندگی رو شروع می کنیم و کاری نداریم به روز گذشته و به اتفاقات قبلی چقدر می تونیم نتایج بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم. نه تو گذشته بمونیم و نه تو آینده. (لاخوف علیهم و لا هم یحزنون). وقتی. بتونیم در لحظه زندگی کنیم خوشبختی رو تجربه می کنیم و اگر بتونیم احساس خوبی داشته باشیم طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم اتفاقات خوبی رو هم تجربه می کنیم.
فراموش کنیم گذشته رو و دنبال آینده ی دور نباشیم.
در لحظه زندگی کنیم و آخر سر می بینیم بازی رو بردیم.
نه تو گذشته باشیم نه تو آینده اون روز رو بهتر زندگی کنیم.
فقط برای امروز ذهنت رو کنترل کن. فقط امروز خوب زندگی کن و لذت ببر.
امروزمو می خوام پاک باشم و امروزمو می خوام لذت ببرم و زندگی کنم.
درس 23: لذت بردن از چیزای کوچیک جریان لذت رو در زندگیت جاری می کنه.
اگر بدونیم برای لذت بردن از زندگی نیاز به چیزای خیلی بزرگ و عجیب و نتایج خیلی بزرگ نیست. می تونیم یه عالمه چیز کوچیک پیدا کنیم و یه عالمه لذت ببریم.
وقتی که درک کنی هدف بازی زندگی فقط لذت بردنه.
وقتی نتونیم از لحظه به لحظه مون، از چیزای ساده ی زندگی مون لذت ببریم، نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشه، این قانون حاکم به زندگی هست. اگه باهوش باشی اینو می گیری و اجرا می کنی.
ذهنیت لذت بردن به خاطر چیزایی که هست، به جای حسرت خوردن برای چیزایی که نداری، به جای حسودی کردن برای چیزایی که بقیه دارند و تو نداری، به جای عصبانی بودن و احساس قربانی کردن به جای داد و بیداد کردن از خداوند. لذت بردن از همه چیزایی که در دسترسمون هست. طبق قانون بدون تغییر خداوند تو رو هدایت می کنه به نعمت های بزرگتر
این قانونشه وقتی حالت خوبه اتفاقات بهتر رخ می ده.
وقتی از چیزای کوچیک می تونی لذت ببری نعمت ها بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشه چون ظرفت داره بزرگتر میشه. چون احساس سپاسگزاری تو داره بیشتر میشه. لان شکرتم لازیدنکم…
یاد بچه های خواهرم افتادم که یه اسلایم بهشون می دی و می شینن ساعت ها با همون ور می رن و لذت می برن و بازی می کنند.
واقعا برای لذت بردن نیاز به چیزای عجیب غریبی نیست.
…
من هم از شما سپاسگزارم ️
در آخر من هم از خداوند می خوام منو به مسیری هدایت کنه که از این آموزه ها در زندگیم استفاده کنم.
چون قدم اول تئوری بود و نوشتن نکات. قدم اصلی عمل کردنه به چیزی که آموختم.
سلام به بانوی زیبای آفرینش جهانی که فقط بر مبنای عشق جاریست و عشق تنها بهانه خداوند برای شروع این بازیست، آری بازی عشق … سلام به مریم عزیزم مریم جان فایل درسهای زندگی از یک بازی رو هم صوتی و هم تصویر گوش کردم و برای اولین بار تصمیم گرفتم برای شما نازنین که سراسر برای من قائل تحسین و ستایشی بنویسم
قبل از هر چیز باید بگم من از شاگردان استاد بزرگوارمون هستم در دوازده قدم …
هر وقت به آموزه های استاد گوش می دم به خصوص وقتی شما هم مطالبی رو در میان آموزش ها بیان می کنید با صدای بلند شروع می کنم به تحسین کردن شما ، شاید براتون جالب باشه که می خوام اعترافی برای شما داشته باشم یادم میاد وقتی یکسال پیش برای اولین بار ویدئوهای استاد رو دیدم با یه حس احمقانه حسادت گفتم این دیگه چه خوش شانسه با سر افتاده تو کوزه عسل ، و این در حالیکه که من به ذن خودم و بیان دوستان و آشنایان که من رو می شناسم کلا حسادت در زندگی ام نیست !!! امان از ذهنی که در ما چه چیزهای رو همواره پنهان داره … و با تو بانوی باشکوه حتی بیشتر از استاد ارجمندم هر بار شگفت زده شدم ، هر بار که تجربیات ات و نوع نگاهت رو دیدم اشگ شوق ریختم و با صدای بلند چند بار پشت سر 6م تحسین ات کردم و فارغ از اینکه کسی من رو نگاه می کنه می گه این آدم دیوانه است برات کف زدم و گاهی به مدت چند دقیقه… اینها رو گفتم تا بدونی چقدر تاثیری ژرف در دیدگاه کسی گذاشتی که به گمان خودش ید طولانی در مطالعه و تحقیق و یادگیری داره … اما آنچه در طول 18 سال آموختم چه سمینارها کتاب ها و چه دوره های آموزشی همه و همه در مقابل درک متفاوتی که از هر کلام و هر دیدگاه شما گرفتم گوی دنیاست فارغ از زمینی که در آن زیستم … مریم عزیز دیدگاه های ارزشمند شما و استاد ارجمندم در این ویدئو من رو یاد این موضوع ارزشمند آورد که چقدر من از زمانی که وارد دوره های استاد شدم و از 24 ساعت شبانه روز بدون اقرا 17 الی 18 ساعت در حال گوش کردن فایل ها هستم ، متوجه شدم که حتی از نوشیدن یک لیوان چای هم درس های آن رو دریافت می کنم ، به واقع همه لحظه های که سپری می شه من کودکی شدم در زمین گسترده زندگیم فارغ از این که زمین می خورم و خاکی می شم ، یا حتی دردم میاد … آنقدر در سلول سلولم حضور در لحظه جاری شده که با لبخند و گاهی قهقه از زمین خوردنم بلند می شه و لحظه اکنونم رو با شادمانی وصف ناپذیر ادامه می دم … اینجا به هیچ عنوان نه قصد دارم از بی شمار موفقیت های که کسب کردم بگم و نه فرصت اش هست ، بلکه می خوام اگر عزیز یا همسفران من در این بازی باشکوه این مان رو خوندن بدونند همه زندگی رو می تونیم برنده باشیم به شرط اینکه همان کودک خستگی ناپذیری باشیم که داره چشم هاش از خواب بسته میشه اما دلش می خواد یه کم دیگه بازی کنه …. آری من کودک ام از این رو من عشق جاری هستم هر روز بدون عادت گذشته زندگی ام که مثل یک ارتشی منضبط با برنامه ریزی بلند می شدم و آنقدر سخت به خودم می گرفتم و در انتها اگر تمام کارها طبق برنامه پیش نمی رفت که اغلب هم نمی رفت احساس حقارت می کردم احساس قربانی شدن داشتم (البته خودم نمی دانستم) فق، خشم یا افسردگی عمیقم رو حس می کرد … و اما این سالی که بر من گذشت هر وقت از خواب بیدار می شوم بعد از انجام بلافاصله تمرین ستاره قطبی استاد از خداوند هدایت لحظه به لحظه را طلب می کنم و شروع به بازی زندگی می کنم و به معنای واقعی من نیستم که بازی می کنم اوست که به جای من بازی می کند (خداوند) و من بیشتر نظارگر هستم بدون قضاوت بی رحمانه خودم بدون اینکه مثل یک ارتشی متعصب همه جهان رو نگاه کنم ، مثل یک قطره آب جاری بر صحنه زندگی گذر می کنم درس هایش را می گیرم و مسیرم را هر لحظه تصحیح می کنم به عقب بر نمی گردم به دوردست ها هم نگاه نمی کنم فقط آنچه پیش روی من است رو با لذت هر چه تمام تر اجرا می کنم فار غ از اینکه نتیجه چیست؟ و چگونه بر قلم ام جاری کنم که در پایان من نیستم که اوست که همه روز مرا با شکوه تر از آنچه صبح خواسته بودم برایم نقش میزند…
و عجیب تر اینکه شما استاد در این ویدئو اشاره کردید راهکارهای رو ابداع کردید که سرعت بازی کردنتون رو بیشتر کرده ، دقیقا من به الانم که نگاه می کنم و گذشته ام رو در پرونده زندگی می بینم کاملا متوجه کار هر روزه و هر لحظه خودم در زندگی ام هستم مثل رباتی که نیاز به استراحت طولانی نداره بی وقت فعالیت های متعددی دارم که فقط با هدایت انجام می شود و من اشتیاق رو هزاران برابر در همه لحظه های بازی زندگی ام فریاد زنان می بینم که هییییییچ ربطی به گذشته من با آن هم نظم و تعصب ندارد…
در پایان مریم عزیز هر لحظه قابل ستایش هستی و برای حضور شگفت انگیزه ات در مسیر زندگی ام سپاسگزارم آنجا که گفتی من تو بازی با استاد وقتی نگاه می کنم و می بینم شریک زندگی ام کنارم و یه تیم خوب هستیم و یه هم بازی همیشگی دارم از ته قلبم خندیدم و کف زدم ! می دونی چرا ؟!! آخه مدت هاست زندگی من فقط با شما بانوی پر افتخار و استاد دوست داشتنی ام سپری می شود همه جا و همه وقت در لحظه هایم شما و استاد چنان جاری هستید که دارم مدام باهاتون حرف میزنم در ذهن ام و خیلی مواقع با صدای بلند که ببین ، مریم نگاه کن راست می گفتی همونی که گفتی شد درست می گفتی وقتی فکر می کنی آنقدر هم نباید ساده باشه ببین فرمان زندگی از کنترل ات خارج می شه و می گم دمت گرم راستی اگه این قبلا بهم نگفته بودی الان چه گندی زده بودم …. در واقع زندگی من الان با یه خانواده سه نفر سپری می شه در هر لحظه من و مریم و استاد عزیزم…
در همه لحظه هایم خداوند رو برای عشق برای وجود پر رنگ مریم دوست داشتی و استاد عزیزم سپاسگزارم و سپاسگزارم که در زندگی ام حضور دارید …
و خوشحالم از اقیانوسی بیشمار همفرکانسی های زیبای که در آن شناور هستم .
و اینجا فهمیدم که همه زندگی فقط شادمانی بی وقف است .
سلام به استاد گرانقدر و خانم شایسته عزیز بعد از دیدن این فایل اینقدر ترمز در خودم پیدا کردم که نگو و نپرس واقعا ازتون ممنونم که واقعا از یک بازی به ظاهر ساده اینقدر درسهای فوق العاده مهم رو برامون توضیح دادید.
ذهنم خیلی مقاومت داشت میخواستم دیدگاه ارسال کنم به خاطر همین از یک تشکر ساده شروع کردم تا مقاومت ذهنم کمتر بشه بازم ازتون ممنونم.
امید دارم روزی تمام این ترمزها رو شناسایی و در راستای نابود کردنشان تلاش کنم و به نتیجه برسم.
که از یه بازی میتوان انقدر درس گرفت انقدر ازدلش حرف درآورد انقدر نگاه زیبا داشت و در زندگی به کار برد…
از چی بنویسم این حجم از زیبایی صحبتهای استاد و مریم جان که مغزم رو شکافت بی نهایت سپاسگزارم ازشما.
تحسین میکنم شخصیت استادرو که انقدرخوب خانم شایسته رو تشویق و تحسین کردن که ادامه بدن این ورزش رو
ومهمتراینکه ایشون هم پابه پای شما جلو رفتن و اینکه حتی دربعضی بازی ها
باکنترل ذهنشون بازی رو برنده میشن.
چقدر شما باهمهماهنگهستین چقدر خوب قانون رو عمل میکنین و چقدرخوب نگاه میکنین ب مسائل.دوست دارم بارهابارها این فایل رو ببینمو لذت ببرم از صحبتها و یادآوری قانون ؛کنترل ذهن فوق العاده ه ه هبااین ایکه من قسمت 260 رو دیده بودم ولی بااین صحبتها برم اینبار بانگاه دیگه ببینیم ..
اینکه استمرار ،ادامه، عشق داشتین به هرموضوعی چقدر میتونه هربار بهتر و بهتر کنه درکار و اعتماد به نفس که بی نهایت رشد میکنه…
استمرار و تکرار وادامه دادن وهربار بهترو بهتر شدن وناامید نشدن چشم هم چشمی نکردن .
چقدر خوب و خوشگل قانون رو تواین فایل توضیح دادین خدایا انقدر زیبا مگه داریم انقدر مکمل هم بودن.. الله اکبر..
انقدر آگاهی
کنترل ذهن =کنترل زندگی
این جمله چقدرررر درکش زندگیهارو زیرورو میکنه که همه چیز کنترل ذهنه اینکه سعی کنی درشرایط به ظاهر وحشتناک بتونی ذهنت رو کنترل کنی و توجه و تمرکزت رو ببندی به قدم بعدی ،حرکت بعدی
زیباییهای اطرافت یا شکرگزاری برای داشتهات
اگر درهرحالتی که هستیم بتونیم ذهنمونرو کنترل کنیم گل رو زدیم و جلوافتادیم
اینکه از یه بازی میشه فهمید که چقدر قدرت ذهن تو زندگیه ما تاثیرداره و چقدر ذهن تاثیر میزاره رو عملکردما
واگه کنترل ذهن ازدستم دربره پیامدش طبیعی هست که چیه.
اما همین که کنترل ذهن رو به دست میگیری کاملاورق بزمیگرده .
اگه بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم میتوانیم زندگیمون رو کنترل کنیم.
بحث درلحظه زندگی کن هم یه دریچه دیگری از ذهنم رو باز کرد چقدر میتونم لذت ببرم از زندگی و از داشتهام با کوچگترین چیزی که دارم با این گوشی و صندلی که نشستم روش و این مطالب رو بننویسم خدایا شکرت
اینکه استاد میگین که با اون کفشی که داشتین و پیادروی میکردین و لذتی که میبردین ازاینکه سلامت هستین و کفشی دارین که راه برین…
تحسینتون میکنماستاد شما با کنترل ذهنتون توانستین به اینهمه نتیجه فوق العاده دست پیدا کنین شما بهترین الگویی میتوانی باشین برای من چون هرآنچه که گفتین رو عمل کردین حرف شما فرقی که بادیگر اساتید داره اینه که شما حرفاتون از اعماق قلب وبا یه جنس دیگه ای بر دل مینشینه..
احساس میکنم به اندازه یک دوره کامل درس داشت حرف داشت
باور های درست داشت
درست دو روز پیش بود به خدا گفتم
خدایا مشکل من درخواست نیست
چون همیشه انجامش میدم
مشکل من مقاومت هایی که مثل داستان گاز و ترمز داره جلو دریافت رو میگیره
به من بگو اون مقاومت ها چیه
و دیروز که این فایل رو شنیدم
خشکمزده بود
اصلا نمیدونستم چی بگم !!!
واقعا تک تک درس هاش مقاومت های من بود
تک به تکششششش
الله من چقدر مهربانی چقدر سمیع هستی
چقدر علیم هستی
چقدر دانا و شنوایی
چقدر پاسخ دهنده هستی
چقدر نزدیک هستی
چقدر رفیق هستی
چقدر بزرگ هستی …..
نکته به نکته فایل رو نوشتم امروز
و سر هر نکته یه موضوع برای کامنت نوشتم
و حالا میخوام تک تک درس هارو مرور کنم و از خودم مثال بزنم
درس اول : توانایی کنترل ذهن
کجاها من ذهنم رو کنترل کردم و همه چیز به نفع من شده ؟
درست اواخر آذر 1401 بود
همونطور که تو کامنت ها گفتم من دنسر هستم
هفت ماهی بود که به طور تمرکزی هر روز hip hop رو تمرین میکردم
با متدود های روز هی تحقیق میکردم هر روز بهبود میدادم اما خب سرعت رشدم با وجود تمرین زیادم پایین بود اما چون علاقه بود راضی بودم
دیگه خیلی جدی شده بودم
رفته بودم سراغ مربی گری
همش میرفتم باشگاه های مختلف تست میدادم
تا اینکه یروز داشتم تو باشگاه تمرین میکردم
زانوم دچار آسیب شد
اولش بدنم گرم بود
اما به شدت ترسیده بودم
به هیچکس هیچی نگفتم
منی که تا دو روز پیش رو هوا بودم دیگه نمیتونستم راه برم اقا شب و روز گریه میکردم اما فقط وقتی تنها میشدم طی روز کلا کارایی رو میکردم که ذهنم رو دور کنه از این داستان حتی بعد از آسیبم برگشتم خونه شروع کردم رو یک پام غذا گذاشتن که نرم تو حالت ترس و استرس
تا اینکه رفتمسفر
حالمخوب نبود اما با خدا خیلی حرف میزدم خیلی زیاد همش میگفتم هدایتم کن
نشستم یه لیست نوشتم که چه کارایی تو اینمدت استراحت میتونمبکنم
حتی نمیتونستم دیگه به رقصیدن فکر کنم فقط تو لیستم یسری کارای تحقیقاتی بود
تا اینکه از سفر برگشتم فردا روز سفر روز باشگام بود میخواستم زنگ بزنمبه منشی بگم دیگه نمیام
امایه ایده ای یهو تو من ظهور کرد
اینمبگمکه تو اون مدت همش حرفای استاد و فایلارو مرور کردم که اگه تو شرایط بد ذهنم رو کنترل جهان غربال میکنه و معجزه اتفاق میافته
منم برهمینباور بودمکه یه ایده ای گفت
فلان سبک رو کارکن
یه سبک توی رقص هست که فقط رو قسمت دست بیشتر تاکید داره البته حرکات پاهم خیلی توش هست ولی حرکات دست بسیار مهمهستن اگر که تو دوست دارید بیشتر متوجه حرفم بشید اسم سبک که waacking هست رو تو یوتوب سرچ کنید
خلاصه رفتم باشگاه شروع کردم تمرین
تا سه هفته از خودم فیلم نمیگرفتم فقط تمرین میکردم
تا اینکه یروز فیلم گرفتم
فیلم و شبش دیدم همه خواب بودن هیچوقت یادم نمیره به قدری از دیدن خودم سوپرایز شدم که پتو رو گرفتم جلو دهنم تا داد نزنم……
از ذوق دیگه خوابم نمیبرد
باور نمیشد که این منم …..
اقا دیگه کار من شده بود سوپرایز شدن من از روند پیشرفتم هر بار که فیلم میگرفتم و میدیدم به قدری سوپرایز میشدم که اینکار شده بود تفریح من
اقا نگم از قدرتم تو این سبک
نگم از استعدادم
نگم از علاقه و شوق بیشترم به این سبک
نگم از عزت نفسم
من تا یک ماه لنگ زنان میرفتم باشگاه !!!!!!
نمیتونستم عادی راه برم و انقدر پیشرفت کردم
بعدش زانوم خوب شد
حرکات پا اضافه شد
اطرافیان چقدر سوپرایز میشدن از دیدن من
خلاصه نگم از معجزه ای که خدا واسم کرد
هربار به این داستان فکرمیکنم میگم خدایا من فقط ذهنم رو یکم کنترل کردم
ولی تو چیکار کردی واسه من…..
اقاخلاصه اینجانب هر روز دارم از میوه های کنترل ذهنم با عشق نوش جان میکنمو لذت میبرم انقدر این نتیجه بزرگ بوده که با تمام وجود این قانون رفته تو جونم اما باز باید بیشتر روش کارکنم
درس دوم : احساس عدم لیاقت
کجاها احساس عدم لیاقت باعث عوض شدن نتایج به ضرر من شده ؟
چون من خیلی دنبال این بودمکه از طریق رقص به پول برسم به خداگفتمیه ایده بده تا دنبالش کنم
ایده این بود که برو 4 تا ورکشاپ رایگان تو باشگاه ها بزار
منمبدون چراگفتم چشم
صبرکردممهارتام بیشتر بشه مسلط تر بشم و رفتم
رفتم یه باشگاه نزدیک خونمون
اقا من تا گفتمورکشاپ گفت فردا بیا ساعت فلان
من فرداش رفتمو برای خانومای اونجا سبکم توضیح دادم پنج تا اجرای فوق العاده انجام دادم و اومدمهمه چیز انقدر هلو برو تو گلو راحت بود که دقیقا همین چیزی که خانم شایسته گفتن برای من اتفاق افتاد
با خودم گفتم وا چطور شد که اصلا انقدر راحت بود واقعا عجیبه
جای اینکه باور کنم لایق راه های آسونم فکر کردمکه طبیعی نیست !!!
یعنی تو ناخوداگاهم وگرنه خب به حرف بود که هی میگفتم اره قانون به این شکله و اینا امافکرمچیز دیگه ای بود
تا اینکهمن بعداز عید رفتم سراغ اینکه 3 تا اجرای دیگرو بزارم
یک هفته پیش بود که
تو یک روز هفت تا باشگاه تو چندجای شهر رفتم
اقا هرجا که رفتم یا پیچوندن یاگفتن نمیشه یا گفتن تماس میگیریم !!!
باز ایده اومد که برو از مربیا درخواست کن واسه کلاسای رقصشون بری اجرا کنی
که باز مربی هام یا گفتنتماس میگیرن یا ریجکت کردن
اقا به خودمگفتم پس چرا انقدر سخت شد؟؟؟؟
بازگفتم اون بار شانسی بود
بازمتو ناخواگاهم تو خوداگاهم میگفتم خب باید مثل سری پیش آسون میبود !!!
تا اینکه دیروز تا این قسمت از فایل رو شنیدم با خودمگفتم همینه همییییینه
همش از عدم لیاقتتتتتت میاددددددد
حتی داستان مربی گری و شاگرد گرفتن که اننننقدر داره با دیلی و سختب پیش میره بخشیش به خاطر همینباوره !!!!!
چقدر خوششششحالم به خاطر استخراج این باور
احساس میکنم یه تومور رو از مغزم کشیدم بیرون که نمیدوستم وجود داره و داشته جلو فکر کردنمو میگرفته …..
درس سوم :
احساس قربانی شدن
کجاها احساس قربانی شدن باعث خراب شدن نتایج شد ؟
در این مورد میتونم به این موضوع اشاره کنم که این داستان مقاومت من برای شاگرد گرفتن بوده و نمیدونستم !!!
چون هی به خودم میگفتم منکه باور کردم اینهمه آدم طالب رقصن
اینهمه مربی هستن که صد ها شاگرد دارن حتی تو شهرای کوچیک
منکه رفتم حتی حضوری کلاس هارو میدیدم برای اینکه باور هام تغییر کنه
پس چی نمیزاره که این اتفاق بیافته
بعد از شنیدن این فایلمتوجه شدم که بللللهه
من هربار یه مربی رو دیدم
به خودم تو ناخوداگاهم گفتم که چقدر تو گناه داری چقدر داری حیف میشی
تو با اینهمه توانایی یه شاگرد نداری
این آدم یک دهمتو توانایی نداره تو سه تا باشگاه مربیه
و هی از این طریق به خودم احساس قربانی شدن دادم
هی هربار هر کلاس رقصی رو دیدم این احساس رو داشتم
بازمتاکید میکنم بدون اینکه اگاه باشم از این موضوع !!!!!
یعنی واقعا نمیفهمیدم که به صورت ناخواگاه فکر میکردمتمام مربی های رقص دارن حق من رو میخورن !!!!!!
اما الان که این مقاومت رو استراخ کردم خیلی خوشحالم چون میدونم باید رو چی کارکنم بایدرو کدومعضله ذهنمکار کنم !!!
بله درسته عضله تحسین !!!
باید تحسین کنمتمام این مربی هارو که اینهمه شاگرد دارن
به قول خانم شایسته انکارنکنم موفقیت هاشونو که بگم شانسی بوده و اینا
بگمنه نیلوفر آفرین بهش که با این حد از توانایی انقدر احساس لیاقت داشته که مربیه و شاگرداش انقدر دوستش داشتن
باید بگم این ادم تو مسیر تکاملی خودشه و روز به روز بهتر میشه و درآمدش ام داره چی از این بهتر
چقدر قدرت تحسین بی نظیره
دیشب قبل خواب اینکارو کردم
صبح چنان احساس خوبی داشتمکه نگو
دیگه از اون سردرد های بعد از خوابم خبری نبود
ببین چقدر قدرتش بالاست
یا جای اینکه به خودم بگم چرا فلان دنسر میاد ورکشاپ میزاره فلان تومن ورودی میگیره بعد من با این سطح اطلاعات دارمرایگان انجام میدم اینکارو
جوابش یک چیزه تکامل و عشق
تمام اینا بازی با ذهنه که نزاری احساس قربانی بودن بکنه چونموندن در این احساس رو از سن کودکی تا دو سال پیش داشتم و زندگیم فاجعه بود هروقت که این احساس تو درونم قلیان میکرد میخواستم بمیرم از ناراحتی و احساس بد ….
درس چهارم : نقش شور و شوق
چهجاهایی شور و شوق منباعث تغییر نتایج شده ؟
من تا دوسال پیش شده بودم یه آدم دل مرده که همش دنبال پول بود که تو چه کاری پول هست
گاهی یه ایده میومد اولش خیلی شوق داشتم ولی یکم بعدش زود فروکش میکرد این حس همش برام سوال بود که چقدر این شعله درونم انقدر زودفروکش میکنه
و جوابش یه چیز بود عدم شور و شوق و انگیزه غلط
وقتی فایل های سایت رو با تعهد بیشتری کارکردم یکی از مهمترین درس هایی که گرفتم این بود که باید تو مسیر علاقم باشم
منی که برای دوسال به طور کل رقص رو گذاشته بودم کنار
شروعکردم
خیلی جدی خیلی تمرکزی
وای….
دیگه انقققققدر پول و چیزای دیگه واسم کم اهمیت شد که خدا میدونه
بسیار لذت بردم از نوشته هات و چقدر خوب و عالی و با جزییات بیان کرده بودی قطعا الان با متوجه شدن باورهای اشتباهت نصف بیشتر راه رو رفتی و رو به عالی تر شدن میری.
منم با نوشته شما قدم به قدم باورها و احساس های اشتباهم رو کشیدم بیرون خدارو شکر
چقدر اون لحظه که گفتید من فقط یکم ذهنم رو کنترل کردم ولی نتایج عالی گرفتید به دلم نشست.
واقعا این فایل استاد میلیارد دلاری بود و من با وجود آموزش دیدن های زیاد از استاد این فایل بدجور به دلم نشست.
عباسمنش جان عزیز و خانم شایسته گرامی بی نهایت ازتون سپاسگذارم.
خانم قاسمی عزیز از شما هم سپاسگذارم که من رو به فکر فرو بردید.
سلام عزیزم، نیلوفر جان چقدر ریزبین و نکته سنج تر مطالب رو بررسی کردی چقدر زیبا با مثال هایی که آوردی باعث شدی منم یکسری آشغالهای زیرمبلی که نمیدونستم هستن رو بکشم بیرون، نیلوفر عزیزم تحسینت میکنم که به این زیبایی هم فایل رو به نوعی خلاصه نویسی کردی و نکات مهم رو تیتروار نوشتی و هم با مثال های کاربردی توضیحش دادی و چقدر خوب خودت رو شناختی
درود و اردات خدمت استاد عباس منش و سرکار خانم شایسته
عرض ادب خدمت دوستان هم فرکانسی و رفقائی که با اشتراک نوشتارهای مفید و تجربیات ارزشمندشون باعث هم افزائی انرژی مثبت دراین خانواده صمیمی و در نهایت در گسترش زیبائی و نیروی مثبت در جهان هستی ، همراه و هم فرکانسی با هم هستیم.
خدای روی بی نهایت شاکرم که امروز درکلاس ” درسهای زندگی از یک بازی ” در کنار یکدیگر هستیم.
برداشتهای من از این فایل شگفت انگیز و زیبا:
پیش از همه چیز ممنونم که در این هوای زیبا ، آسمان زیبا ، مردم زیبا ، درسها ، نعمت ها و تجربیات زیبا و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک میزارید ” و صدق بالحسنی”
اول بگم که این انتخاب بازی پینگ پینگ خیلی هوشمندانه و به جاست ، چون دقیقا تو این بازی جواب ارسال توپت رو در کسری از ثانیه میگیری و این مورد رو خیلی میشه شباهت داد به قانون فرکانس استاد که “جهان فقط بازتاب افکار ماست” ، مرسی که بسیارهنرمندانه و هدفمند این بازی رو برای به اشتراک گذاری قوانین بدون تغییر جهان انتخاب کردید.
استاد عزیزم میفرمانید ” ما باید سعی کنیم از لحظه به لحظه زندگیمون لذت ببریم ” ، این یه ویژگیه که همه ما باید سعی کنیم یاد بگیریم و با توجه بیشتر و بیشتر به این مهم ، مسیر شادی از لحظات زندگیمون بسازیم.
” باید سعی کنیم تو هر شرایطی یه جنبه fun، یه وجه شاد ، یه نکته مثبت از اون شرایط پیدا کنیم ” و به اون توجه کنیم و از همون برای تمرکز و ایجاد حس خوب استفاده کنیم.
بعدش چقدر زیا توضیح میدن : بازی قوانینی داره، مثل بازی دنیا ، سرعت بالا ، جدی و بی رحم ،ودر ابتدا که کم تجربه تر هستیم کوری خوندن ، جدی گرفتن بیش از حد .
اما اگه این بازی رو مثل بازی ما در این دنیا فرض کنیم ، باید بدونیم که این بازی فقط برای لذت بردنه ماست و باخت و برد ظاهریش مهم نیست ، چون … هدف اصلی بازی : کسب لذته ، ارتقا و بهبود روابطه ، افزایش مهارته و در نهایت برای بهبود و ارتقا سلامتی جسم و ذهنه.
پس با شناخت و تجربه بیشتر متوجه میشیم که فقط بازی ، لذت و احساس خوب مهمه و بس.
……
سرکار خانم شایسته چه زیبا کلامشون روشروع کردن با تشکر و سپاس، چه جالب که در ابتدا علاقه ای به پینگ پونگ نداشتن و فقط میخواستن یه ورزشی کرده باشن ، اما در ادامه بازم سپاس ، دیدن زیبائی و ذکر نکات مثبت : شخصیت مشوق ، حمایتگر و حامی استاد عباس منش باعث شد که ایشون طوری ادامه بدن ، که حالا متوجه شدن نه تنها از بازی خوششون میاد ، بلکه عاشقش شدن.
استاد عباس منش عزیز مجدد اقرار می کنم که واقعا شما مهارت بسیار بالائی در ایجاد انگیزه دارید و سپاسگزار خداوند هستم که شما هم تیمی در بازی زندگی من هستی و دستی حمایتگر و پر انگیزه از جانب خدا در مسیر خوشبختی زندگیم.
وای چه زیبا مریم بانو ادامه میدن : حالا که مسیررو نگاه می کنن فقط برکت و نعمتی رو که این بازی ساده برای زندگیشون به ارمغان آورده رو می بیین و عمیق تر شدن روابطشون با استاد و همراهشون.
عمیق تر و متفاوتر شدن سطح رابطه برکت مضاعف دیگری از این بازی ساده ، هم بازی در دسترس ، نعمت اضافه ، علائق مشترک و …
خدا ی رو بی نهایت شکر
…….
تو بخش دوم از صحبت های استاد عزیزم درخصوص “اهمیت و معجزه پشتکار” ، چه زیبا توضیح دادن که خانم شایسته به دلیل ادامه دادن موفق شدن ، که حالا پا به بای استاد رسیدن و این تیم دو نفره حریف یه لشکر پنجاه ششت نفرست.
“استمرار ، ادامه دادن ، عشق داشتن ، حرکت کردن وبهبود و اصلاح کردن روش و کاردرهر قدم ، فراتر از استعداده ”
خدایا چقدر این جمله معجزه انگیزه ، چقدر به دل میشینه ، چقدر انگیزه بخشه ، عاشقتم استاد عباس منش.
…..
حالا این استمرار باعث آنچنان پیشرفتی شده که تو یه جمع پنجاه ششت نفره ، همه رو حریفی، و صد البته که انتخاب صحیح هدف و داشتن انگیزه ست که میتونه این موفقیت رو برای هر شخص دیگه ای ممکن بکنه.
پس اگه ما با نیت درست و صحیح هدفی رو انتخاب کنیم ، میتونیم از اون کار نتایج شگفت انگیز بگیریم.
هدف اولیه و نیت صحیح و درست : لذت ، بالا رفتن انرژی ، حال کردن و ارتقا روابط وهمه این انتخابهای صحیح ، چقدر باعت افزایش اعتماد به نفس ، چقدرباعث لذت بیشترو فوق العاده میشه .
و این درس به همه ما ثابت می کنه :
Ø اگه با تمام موجود چیزی رو بخواهیم
Ø اگه ادامه بدیم و تو کارمون استمرار داشته باشیم
Ø اگه همیشه و همواره به دنبال اصلاح روش و کار ،بهبود وارتقاء باشیم
Ø هر پیشرفتی ، هر تجربه عالی و شگفت انگیزی و هر خواسته ای رو میتونیم بدست بیاریم.
ü این یه قانونه.
…..
کارگاه عملی ” روشهای ایجاد انگیزه”
خانم شایسته بصورت کاربردی توضیح میدن که چطور تونستن ادامه بدن و دست از استمرار بر ندارن ، آقا این نکات کنکوریه.
ایجاد انگیزه با تمرکز بر روی خواسته : فقط روی هدف و خواسته تمرکز و فوکوس کنیم و از هر چیز دیگه ذهنمونو آزاد کنیم.
من به شخصه دو مدل این قضیه هدف و تمرکز بر روی خواسته رو برای خودم تشریح می کنم : یکی اینکه ما وقتی یه هدفی رو انتخاب کردیم ، باید مثل یه دونه و بذر اون رو تو یه زمین مناسب بکاریم و صد البته که آبیاری و مراقبت از این دونه کوچیک ” یعنی تمرکز برهدف” میتونه برامون یه درخت سرسبز پر بار بسازه. برای همین حضرت مولانا میفرمایند:
گفت پیغمبر که هر که سر نهفت
زود گردد با مراد خویش جفت
دانه چون اندر زمین پنهان شود
سر آن سرسبزی بستان شود
دومین تعریف و تشبیح اینه که هدفهای ما از قبل تو این جهان بصورت معادن ، ذخایرو رگه های طلا و سنگهای الماس و زمرد و … از قبل توسط خداوند برای ما در این جهان قرار داده شده و ما فقط باید یه رگه از اون معدن و کوه طلا رو پیدا کینم و با تمرکز بر روی خواسته ، و اتصال به سرشاخه اصلی اون رگه ، معدن رو کشف و استخراج طلا از معدن رو شروع کنیم.
زر و نقره گر نبودندی نهان
پرورش کی یافتندی زیرکان
یعنی این باورم که من تشریح کردم ، چون بر اساس خواست خداوند در راستای گسترش دادن این جهانه ، خودش یه قانونه.
اهرم رنج و لذت : درست کردن و ایجاد صحیح تکیه گاه و کفه ترازو خواسته با ایجاد لذت ، یعنی من که میدونم ورزش برام لذت بخشه و بخشی از زمان روزم رو به اون اختصاص دادم ، خوب حالا اون لذته همین کاری که دارم میکنم، تازه یه چیزجدیدی هم دارم یاد میگریم .
یعنی عاشقتم خانم شایسته با این توضیح و تفسیرقشنگتون از ایجاد اهرم رنج و لذت برای ایجاد انگیزه و استمرار در کار و فعالیت.
ثبت وتصدیق کوچکترین بهبود : استاد تو چندین فایل از معجزه نوشتن و ثبت بهبود های کوچک برای ایجاد انگیزه برای ادامه دادن و استمرار در کار گفتن و اینجا شاگرد اول این کلاس بصورت عملی مثالی از این معجزه ایجاد انگیزه برای استمرار میگن، منی که تو اولین ضربات از سرعت توپ فریز میشدم و نمیتونستم حتی دستمو تکون بدم و ضربه شاید به صورتم میخورد ، حتی فکرم رو به عنوان بهبود ثبت میکردم.
آقا ببین توئی که قبلا وقتی توپ از جلوی صورتت رد میشد مثل یخ بهش نگاه میکردی ، حالا با کتفت اون گرفتی ، دفعه بعد با ساعد به جای راکت زدی و … و حالا آنچنان بک وارد میزنی که طرف مقابل مثل مجسمه یخ میزنه
پس ما هم میتونیم با تصدیق کوچکترین بهبود در کارمون و ثبت اون ، با استفاده از معجزه این قانون ، شگفتانه های زیبایی رو به زندگیمون جاری کنیم.
اعراض از شکست های کوچک و ظاهری : والا اینا همش نکته کنکوریه : مهربون بودن با خود ، توقع واقعی از خودت داشتن ، توجه نکردن به هر چیز نا خواسته ، توپی که رد شد ، باخت کوچکی که داشتم و ….
قانون تکامل : کم کم تو هر واکنش متوجه شدم چطور میتونم یه کم بهتر عمل کنم ، خدا این عجب کلاس درسیه ، عاشقتم استاد عباس منش ، عاشقتم سرکار خانم شایسته ، شما هر دو نفربی نظیرید.
پاداش دادن : قانون پاداش دادن و تشویق کردن رو استاد تو فایلهای دیگه هم گفتن ، که آقا ما باید برای هر پیشرفتی که می کنیم خودمون رو تشویق کینم و بگیم.
ببین توئی که قبلا پول نداشتی امورات ماهیانه تو بگزرونی و تا خرخره تو قرض و بدهی بودی ، حالا نه تنها قرض و بدهی نداری بلکه راحت داری خرج زندگیتو در میاری ، پس ایول داری، حالا چند مدته که داری ماهی 5 میلیونم سرمایه گذاری می کنی ، پس باید خودت رو تشویق کنی و به خودت پاداش بدی و اگه اینطوری باشد این داستان شادی و تشویق برات ادامه داره.
تحسین موفقیت دیگران : استاد عزیر یادمه این نکته رو تو چندین فایل مختلف دیگه هم فرمودند و حالا تو این کلاس بصورت عملی در خصوص تحسین موفقیت دیگرون که خودش یه انگیزه برای ادامه کاره ، توسط خانم شایسته درس داده میشه.
معجزه سپاسگزاری : خانم شایسته چه زیبا میگن که استاد عباس منش عزیز تحسین کننده ، باهوش ، دنبال بهترعمل کردن تو هر شرایط و … هستند و این معجزه سپاسگزاریه.
که ضرب المثل زیبای در این خصوص هست که میگه
شکر نعمت نعمتت افزون کند
شکر نعمت از کفت بیرون کند
که گرته برداری از شعر زیبای حضرت مولاناست که میفرمایند:
شکر قدرت ، قدرتت افزون کند
جبر ، نعمت از کفت بیرون کند
که البته این شعر درس دیگری از استاد رو بیادمون میاره ، که آقا:
” ما خالق زندگی خودمون هستیم ”
” خداوند اختیار خلق زندگی خودمون رو به ما عطا کرده”
….
خدای رو بی نهایت شکر که من با شما استاد عزیر و خانم شایسته سپاسگزارهمراهم.
باور دارم که سپاسگزاری از لطف ، نعمات و فضل خداوند در زندگی ما ، معجزه ایجاد میکنه .
سپاسگزارم بابت دستان بی نهایت خداوند که در زندگی من جاری میشه.
سپاسگزاراز فضل بی نهایت خداوند که بصورت ثروت ، نعمت و ورابط عالی در زندگی من جاریست.
پس مجددا و بی نهایت بار ،خدای رو بی نهایت شاکرم ، که از بیان تاثیرگذار استاد عباس منش و نکات کنکوری سرکار خانم شایسته ، مجددا معجزه سپاسگزاری رو بصورت درسی شگرف در زندگی من یادآوری و جاری فرمود.
….
خدای رو بی نهایت شکر بابت این کلاس مفید ، این همه درس ، این همه نکات طلائی ، این همه روش کاربردی و عملی ….
وای بی نظیری شما مریم بانوی Paradise : استفاده از یک بازی به عنوان “آزمایشگاه تعیین پاسخ هر فرکانس ”
نتیجه فرکانس احساس خوب = اتفاقات خوب
نتیجه فرکانس تحسین موفقیت دیگران = اتفاقات خوب
نتیجه فرکانس انکار موفقیت دیگران = اتفاق ناخواسته مستمر ، ادامه شکست
…….
وای خدای من چقدر استاد زیبا این نکات رو میگه ، عواملی که باعث از دست دادن انگیزه و منقطع شدن فعالیت و ادامه دادن به کارمون میشه : قدرت جادوئی تاثیر ذهن بر روی اتفاقات زندگی ما *
از دست دادن تمرکز : به هر دلیلی که ذهن ما از روی خواسته منحرف بشه و مشغول چیز دیگه ای بشه ، موتور انگیزشی ما درجا کار میکنه.
یعنی هر وقت ذهنت درگیر چیز غیر خواسته بشه ، سوراخ تو انبارت افتاده ، هر چی توش میریزی پر نمیشه و به قول حضرت مولانا :
ما در این انبار گندم می کنیم
گندم جمع آمده گم می کنیم
می نیندیشیم آخر ما به هوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زده است
وز فنش انبار ما ویران شده است
پس هر موقع که تمر کزمون رو از دست بدیم ، هر زمانی که نجوای شیطان امید ، یاس و کمبود رو به گوشمون بخونه ، راه رو گم کردیم و داریم بی راه میریم وباید خودآگاه و خود خواسته ذهنمون رو متمرکز بر روی هدف و خواستمون بیاریم و با یادآوری فراوانی ، لیاقت و شایستگی که خدای رحمان و رحیم نسبت به بندگانش داره ، به جنگ نجوای درون بریم و …
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
غلیان احساسات : اگه ما عصبانی بشیم ، نتونیم احساسمون رو کنترل کنیم و به قول استاد تو چند تا فایل قبل تر تصمیم احساسی بگیریم ، اون غلیان احساسی ، فرکانس نا مناسبی رو به جهان میفرسته و جهانم لاجرم بازتاب ناخواسته ای رو برای ما میاره و حضورت مولانا چه زیبا میفرماید که :
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
….
نتیجه فرکانس خود سرزنشی = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس احساس بد = اتفاقات بد
نتیجه فرکانس عدم تمرکز = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس عصبانی شدن = اتفاقات ناخواسته
نتیجه فرکانس جنگ درونی = اتفاقات ناخواسته
… پس” هر زمانی که ذهن ما از خواسته منحرف بشه ، هر زمانی که تمرکزمون از خواسته برداشته بشه ، نتیجه این فرکانس، اتفاق ناخواسته برای ماست ” و این یه قانونه
حالا اینجا اگه ما خودآگاه و خود خواسته سعی کنیم ، ذهنمون رو کنترل کنیم و بر روی خواسته و هدف تمرکز کنیم ، این الگوی نامناسب و انفاقات ناخواسته قطع میشه و ما کم کم ، دوباره افسار بازی رو تو دست خودمون میگیریم و تو مسیر درست حرکت می کنیم.
……
اینجا استاد جونم ممنونم که از صدای مانور هوائی رهامون کردی واومدیم تو سالن کنفرانس زیبا و بزرگ که به اندازه تمام هم فرکانسی هام جا هست سلام عزیران هم سفر.
نکات طلائی در خصوص تاثیر ذهن بر عملکرد
نتیجه کنترل ذهن = پیشرفت کارها
نتیجه عدم کنترل ذهن = خراب شدن کارها
نتیجه عصبانی شدن = اتفاقات و شرایط نا خواسته برای ما
نتیجه خشم و عصبانیت = بد شانسی
اگه مابتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم ، میتونیم دنیامون رو کنترل کنیم
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم ، میتونم اتفاقات رو اونطور که میخوام رقم بزنم
نتیجه سرزنش و نگه داشتن احساس بد = نتیجه بد ، اتفاقات بد
نتیجه تمرکز برروی باخت = باخت بیشتر
§ وقتی ما کنترل ذهن نداشته باشیم ، نمیتونیم از توانائی هامون استفاده کنیم .
نتیجه آرامش ذهن = احساس خوب = نتیجه بهتر
….
چطوری تو شرایط نا خواسته و اتفاقات به ظاهر بعد حالمون رو بهتر کنیم : آقا خداییش این یه فایل خودش به اندازه یه کتاب موفقیت مطلب داره .
“کارگاه عملی تغییر حال بد به خوب استاد عباش منش با گرته برداری از یک بازی ساده ”
چطورتو شرایط بد و ناخواسته ما میتونیم فقط با یه قدم و یه حرکت بهتر از اون حال و شرایط خارج بشیم ، مثلا تو بازی عقبی و فقط چند امتیاز مونده تا بازی رو به حریفت ببازی، کنترل ذهنت و در نتیجه بازی از دستت رفته و شرایط ناخواسته و بدی رو داری تجربه می کنی ، خوب برای درست شدن اوضاع باید بر اساس اصول زیر عمل کنی :
اول ذهنت رو آورم کن
بعد فقط به ضربه بعدی فکر کن
به خودت بگو من به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنم و فقط تمرکزم رو ، روی توپ بعدی میزارم
فقط به این نکته تمرکز کن
تو هر حرکت بعدی همینطور
اصلا به نتیجه فکر نکن
اعداد رو نبین
وظیفه تو اینه که فقط تو حرکت بعدی ، کار خودت رو درست انجام بدی
و ادامه بده
حالا نتیجه معجزه انگیز رو خودت میتونی ببینی و لمس کنی
راستی برنده شدنت رو تبریک میگم
…
نکته این روش اینه که ما تو هر شرایطی که هستیم ، باید ذهنمون رو تحت اختیار شرایط و اوضاع قرار ندیم و خودآگاهانه و با کنترل ذهن فقط به حرکت توجه کنیم و افسار ذهنمون رو به دست خودمون بگیریم و اونوقته که نقطه نقطهِ موفقیت باعث ایجاد یه خط وریل که من اسمشو میزارم “شاه راه موفقیت ، نعمت ، روابط عالی و ثروت” تو زندگی ما جاری و ایجاد میشه .
من و تو فقط باید سعی کنیم این لحظه ، این ساعت و این روز رو خوب زندگی کنیم ، اونوقت کل زندگیم رو خوب زندگی کردم.
باید سعی کنیم تو هر شرایطی که هستیم ، نگاه نکنیم به شرایط به ظاهر بد قضیه ، بلکه فقط باید سعی کنیم همیشه بهترین خودمون رو ارائه بدیم، فقط اون روز و اون لحظه رو درست فکر کنیم و به حرکت بعدی توجه کنیم و اگه با احساس خوب و کنترل ذهن پیش بری تو همه شرایط میتونی بازی رو ببری.
من خودم اینطوری برای خودم تشریح کردم ، میگم که من اگه بتونم فقط تو این لحظه که هستم ، شاد ، مثبت و با احساس خوب به این کار ، اتفاق و موقعیت نگاه کنم در نتیجه لحظه بعدی شاد ، مثبت و موفقیت دیگه ای رو تجربه می کنم و اگه بتونم فقط تو این لحظه و آنی که هستم خوش و خرم باشم ، بزرگراهی از شادی ، حس خوب و خوشبختی رو تو زندگیم تجربه می کنم، که اون وقت ثروت ، نعمت ، سلامتی ، روابط خوب و موفقیت یکی از دستاوردهای این مسیر پر از نعمت و ثروته.
پس کلید کار اینجاست که تو هر شرایط بد و ناخواسته در زندگی ما باید سعی کنیم با کنترل ذهنمون ،فقط همون موقع رو با این روشها و تکنیک های بالا بهتر کنیم و به کل قضیه کاری نداشته باشیم ، چون ما اگه بتونیم با تمرکز ذهن و قانون تکامل ، پله پله از هر دره ای بالا بریم و به قله برسیم و اونوقت باقی موندن همیشگی رو قله های زندگی برامون لذت بخشه .
…..
کارگاه عملی سرکار خانم شایسته ” چرا در آخرین لحظات بازی ، با وجود اینکه شما بسیار بالاتر از حریفی ، بازی رو میبازی؟ ”
چاله عجله : اگه تو شرایطی که نزدیک رسیدن به هدف هستی ، به جای تمرکز بر روی هدفت ، به بردن و تموم شدن بازی توجه کنی یعنی ذهنت منحرف شده ، و این نه تنها باعث میشه که دیگه امیتازات اندک باقی مونده رو نگیری ، بلکه بازی برده رو میبازی.
خداییش اینو اکثر ما تجربه کردیم ، خیلی موقع ها که اوضاع خوبه و داریم به هدفمون میرسیم و واقعا اگه شرایط همونجور پیش بره دیگه اوضاع ردیفِ ردیفه ، فقط و فقط به خاطر عجله ، تمرکز ذهنمون رو از دست میدیم و اونوقت تو چاله عجله میافتیم و برعکس به جای رسیدن به اون خواسته ، اصلا ازش دورتر میشیم.
استاد چقدر قشنگ تکمیل می کنه اگه در آخرین لحظات عجله کنیم و یا شل بگیریم ، هر دو حالت باعث میشه کنترل ذهن رو از دست بدی و این همان چاله ایه که ما رو از مسیر منحرف میکنه.
مثل اون قسمت از کارتون مورچه و مورچه خوار بود ، که مورچه خوار نزدیک گرفتن مورچه بود ولی عجله کرد و اتوبو از روش رد شد و دیالوگ ماندگاری میگه” این اتوبوس جهانگردی فقط سالی یه بار از این جا رد میشه و اونم این موقع است”
ما باید تو هر حالتی که هستیم ، ذهنمون رو کنترل کنیم ، اونوقت کنترل و نتیجه بازی زندگی دست خودته
…..
ادامه درسهای طلائی این فایل :
سیاه چاله عدم احساس لیاقت : هر زمانی تومسیرزندگی این فکر سراغمون بیاد که آقا چطورِ که من اِنقدر راحت دارم اینکار رو می کنم ، یا این چیز رو چقدر آسون و راحت بدست آوردم ،یا چطور من چند وقته هر کرای می کنم اوکی و به راحتی ردیف میشه ، یا من کجا و این چیزا کجا ، من کجا و این آدما و این جاها کجا، بدونیم و بدونید که داریم نزدیک سیاهچاله احساس عدم لیاقت میشیم و سیاهچاله هم که خصوصیتش کشیدن و نابودی هر چیزی به درون خودشه ، پس لاجرم نابودی و تو سیاهچاله افتادن.
وای استاد عزیر چقدر قشنگ میگید ، این پاشنه آشیل من بود و البته هنوز خیلی کار دارم که بتونم کاملا باورهای شرک آلودی که بواسطه فرهنگ تربیتی بهم القا شده بود رو درست کنم و باید همیشه روش کار کنم و شاید خیلی از شاگردان کلاس هم ، اسیر باورهای عدم احساس لیاقتن که از بچگی تو ذهنمون کاشتند:
مگه پول علفه خرسه ، یارو برای یه قارون که میخواد دربیاره باباش در میآد
نون مجانی نیست ، اگه نون میخوای باید دود تنور بخوری
نابرده رنج گنج میسر نمی شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
ما داریم تو چاه زندگی میکنیم فقط یه طناب میتونه ما رو بالا بکشه و اونم درس خوندنه و بس
آدم نباید پاشو از گلیمش بلندتر کنه
کبوتر با کبوتر باز با باز ، کند هم جنس با هم جنس پرواز
اگه میخوای پولدار بشی باید پدرت دربیاد ، فکر کردی پول دار شدن الکیه
هیچ چیز مجانی و مفت بدست نیآد
خر ما از بچگی دم نداشت
ما خاندانن انقدر بدشانسیم ، اگه بریم دریا باید با خودمون آفتابه آب ببریم
و …..
همه این تکرارها در دوران کودکی ، باور عدم لیاقتی رو برای من ساخته بود که نگو و نپرس ، بزارچند تا تجریه اون دوران رو بگم از جاهائی که این احساس عدم لیاقت باعث از دست دادن موقعیت هایی تو زندگیم شدن ، من همیشه از خیلی کوچیکی توباشگاههای ورزشی با دایی هام بودم و چون اونا معروف و سرآمد والیبال بودن ، منم ازهمون بچگی تو همه تمرینات ، باشگاهها و مسابقات همراهشمون بودم و خیلی زود پیشرفت کردم ، یادمه که از دوران راهنمایی به بعد همیشه یا کاپیتان تیم بودم با نفرات اول تیم مدرسه و منطقه تحصیلی خودمون.
خوب نکته مثبت این تجربه این بود که تو اون دوران نوجوانی خیلی باعث ایجاد اعتماد به نفس برای من شده بود و هنوزم خدا رو شکر از این نعمت مضاعف ، تو محیط های ورزشی دیگه برای خودم و بچه هام استفاده می کنم ، همینطوری بود تا من کم کم به تیم های باشگاهی دعوت شدم و تو انتخابی تیم نوجوانان مناطق مختلف و در نهایت تیم تهران، اما درست تو اواخر سالهای دبیرستان تو یه بازی معمولی قوزک پام پیچ شدیدی خورد و آسیب دیدگی تاندومهای پای راستم ، شش ماه آتل و گچ و دوری از ورزش و مسابقات.
وقتی بعد از شش ماه برگشتم باشگاه دیدم چند تا چهره جدید ، قد بلند ، رشید و خوش اندام تو باشگاه اضافه شدن و چون منو نمیشناختن خیلی بی توجه به من تو صف جلو می زدن و اسپک های و حرکات عالی می زدند ، منی که تا روز قبلش میدون دار نرمشها و نفرات اول تیم بودم ، اولش فکر کردم اینا از تیم جوانان اومدن پیش ما تمرین کنن ، آخه بعضی موقع ها ما هم میرفیتم با بزرگترها تو تیم جوانان و حتی بزرگسالان تمرین میکردیم ، ولی بعدش که از مربی پرسیدم اینا کی هستند و از کجا اومدن ، گفت تو یه فراخوان کشوری برای تقویت تیم و سرمایه گذاری رو نوجوانها اینا از شهرستانهای دور اومدن و اتفاقا اکثرا یکی دو سال هم از تو کوچیکترند ، ما رو بگی ، یخ زدیم.
حالا نجوا کارشو شورع کرد ، تو بازیهای تمرینی هی مثل پتک تو ذهن من صدا میزد ، دیگه دوران تو تمومه ، حالا دیگه جایی برای پیشرفت نداری ، نگا کن یارو یه وجب از تو بلند تره و دو سال کوچیکتر و ….. منی که قبلا فقط رو بهترین بودن تمرکز داشتم ، وارد رقابتی شدم که بواسطه عدم بهبود کامل پام ، کم تجربگی واهمیت سن برای انتخاب تیم ومهم تر از همه ندونستن قانون ، تمرکز ذهنم رو از دست دادم و نجواها به پاشنه آشیلم حمله ور شدند ، شروع کردن : ببین تو خیلی راحت اومدی تا اینجا ، اصلا مگه میشه تو برای تیم تهران انتخاب بشی ، بابا اینا خیلی از تو قویترند ، سنشون هم که کمتره و…
اِنقدر این نجواهای عدم لیاقت رو مخم بود که هر روز جلوه بدتری از خودم نشون میدادم و اصلا تمرکز نداشتم و چند روزباشگاه نرفتم ، بعدش مربیم پیعام داد و برگشتم و منی که فکر میکردم الان کلی بهم ایراد بگیره و بگه اصلا تو لایق تیم نیستی ، دیدم مربیم یه کارت بیمه بهم داد که برای هزینه های درمانی پام خیلی کمکم میکرد و گفت که از نظر من ، تو به اندازه تمام سالهای بازی خودت و دایی هات تجربه حضور تو تمرینات و مسابقات رو داری و تو این سن و سال نوجوانی اتو مثل یه عتیقه و گوهر ارزشمندی تواین ورزش وپیشنهاد داد که برم و تو یکی از باشگاههای خوب تهران به عنوان بازیکن فیکس ادامه بدم.
انتخابی تو تیم تهران رو از دست دادم اما مربیم اعتماد به نفسمو ترمیم کرد ، ادامه دادم ولی باور نا درست دیگم کارو خراب کرد ، رفتم تو اون تیم با دوستم که از بچگی تو کوچه به هم طناب کش می بستیم و والیبال بازی میکردیم ، من و دوستم همیشه تو بازیها قطر هم بودیم ” تو ارنج تیم ” و درواقع موتور تیم رو تو همه چرخشها ما میچرخوندیم و اسپکرهای اصلی تیم ، اوضاع خوب بود تا این دفعه فقط بعد از یه مدت فقط به خاطر اینکه نزدیکترین دوستموالیبال و ول کرد و رفت سراغ زیبای اندام ، منم باشگاه رو ول کردم ، وورزشی رو مه میتونستم حرفه ای توش پیشرفت کنم رو ول کردم.
اونم به خاطر باورهای نادرستی که از بچگی تو ذهنم رفته بود:
آدم باید پای رفیش وایسته
دوست اونه که برای دوستش جون بده
دوست اونه که وقتی دوستش باخت شریکش باشه وگرنه تو برد باید بزاری دوستت تکی حالشو ببره
و از قبیل باورهائی که از فرهنگ کوچه خیابونی تربیتی گرفته بودم.
یکی دیگه از تجربیات سالهای دورو قبلم این بود که چون من زبان انگلیسیم ، از دوران نوجوانی خوب بود و قبل از دیپلم مدرسه مدرک F.C. رو گرفتم و خیلی اوضام خوب بود ، به همین واسطه تواولین کارم که بعد از دانشگاه رفتم خیلی سریع تونستم با کارشناسان خارجی اون شرکت ارتباط برقرار کنم ، اونقدرراحت و سریع با اونا جور شدم و برخوردم که همه دهنشون باز مونده بود ، به هیمن خاطراغلب اوقات تو بخش اونا بودم ، یه چیز خنده دارد اینکه یه روز یکی از همکاران جدید که برای اولین بار اومده بود تو اون قسمت و من رو تا حالا ندید بود ، اومد تو پارتیشن مشاوران خارجی و از منم که اونجا بودم سوالات خارجی یکرد و منم اولش کلی سرکارش گذاشتم و تا چند وقت فکر می کرد منم خارجیم اما زبان فارسیم خوبه.
حالا ببین تو این شرایط روابط من و اون دوستانم طوری بود که تو همه جاهای خارج از شرکت هم با تیمشون بودم وهمین جلسات و نشست ها باعث شد کلی ارتباطات جدید و بالاتر برام ایجاد شد و منم به خاطر خصوصیت خاک شیر مزاجیم ، خیلی راحت با دیگرون ارتباط برقرار میکردم و می کنم و روز به روزروابط بهتر ، جدید و بالاتر ایجاد میشد ، اما نجواها هم کار خودشون رو شروع کردند: تو ذهنم میومد که بچه پایین شهر ، تو کجا اینجا ها کجا ، تو با اون خانواده خیلی معمولیه کجا و این محیط ها و جاها کجا ، این هتل ها و خونه ها کجا و….. این نجواهای احساس عدم لیاقت ادامه داشت .
خیلی تلاش کردم از همون موقع بدون اینکه قانونی رو بدونم میرفتم به جنگ این نجواها و بعضی هاشون رو شکست میدادم ، به خودم میگفتم اتفاقا بر و بچ پایین خونگرمتر و قوی ترن مخصوصا تو ارتباطات ، به خودم میگفتم اتفاقا خانواده من و خودم بهترین و سزاوارترین نفر برای اینجورجا ها هستم وبا اینکار بعضی از این ترمزهای ذهنی رو رد میکردم .
اما وقتی جلوتر میرفتم و پیشنهاد کاری بهتر ، محل جدید و بهتر و نجواهای مکرر ذهنی ادامه داشت ، با اولین سفر اروپا ، دلار ، پوند و .. نجواها پاشنه آشیلم رو هدف میگرفتن ، اِ مگه میشه ، به همین راحتی روزی 25 پوند بگیرم موضوع مال سال 2000 بود ، مگه پول علف خرسه ، تو کجا لندن وبرلین کجا.
یادمه اولین باری که از سفر برگشتم یکی از دوستای بسیار ثروتمند بابام اومد خونمون و بهم گفت ببین وقتی بابات گفت انگلستان هستی باورم نشد و گفتم دروغ میگه اومدم از خودت بپرسم و منم واقعا فکر میکردم اینا با این همه ثروت نهایشن میرن دبی و ترکیه و کلی پزش رو میدن ، پس واقعا من لایق رفتن مجدد اونجا نیستم ؛ اینم یه شانسی بود.
یادمه یکی از شرکتهای بزرگ و معروف انگلیس برام دعوت به کار فرستاد از طریق همون دوستائی که تو اولین کارم پیدا کرده بودم ، ولی نجواها و تربیت های ناصحیح منو به سمت سیاه چاله کشید:
مادرم میگفت تو پسر بزرگ ما هستی اگه بری ما دیگه هیچی نداریم ما نی تونیم به داداشات تکیه کنیم.
تازه ازدواج کرده بودم و همسرم میگفت من دختر یکی یدونه هستم و نمیتونم مادر و پدرم رو ول کنم با تو بیام اونور دنیا.
حاجی رفیق پولدار بابام میگفت ، خدا رو شکر شانسکی تونستی یه بار تو عمرت بری اروپا رو هم ببینی
و ….
نجواها میگفتن اِ مگه میشه به همین راحتی رفت انگلیس یه راست سر کار، میدونی چقدر اونجا پول میخواد ، آدم برای پولدار شدن باید باباش در بیاد، آدم برای رسیدن به هرچیزی باید سختی بکشه و… باور کنید چقدر موقعیت راحت از دستم پرید ، درست وقتی که چند تا دونه امتیاز میخواستم تا بازی رو ببرم.
…
ادامه درس از بازی ساده
تاثیر کنترل ذهن بر پیشرفت و ارتباط عدم کنترل ذهن با نرسیدن به خواسته و دور شدن از هدف :
تاثیر فرکانس عصبانیت وناراحتی = عدم کنترل ذهن = از دست دادن امتیاز و باخت
در مواقع تصمیم بر اساس عصبانیت و ناراحتی ، لاجرم جهان ساز مخالف برای ما می نوازه و این قانونه ، چون ما داریم بازتاب فرکانس خودمون رو می گیریم. جهان در این مواقع مثل یه آینه به ما بازتاب موجمون برمیگردونه و بهت نشون میده اگه ذهنت منحرف عصبانیت . ناراحتی باشه ، نه تنها شانس نمی آری بلکه بد شانسی میاری ، اگه ما ذهنمون درگیر باخت به ظاهر بدی بشه ، جهان از همون خواسته یعنی باخت بیشتر برات میاره ، پس ما با هم به شهود برسیم که :
ü اگه من بتونم ذهنمو کنترل کنم ، میتونم دنیامو کنترل کنم
ü اگه من افکار درستی داشته باشم ، میتونم اتفاقات رو به شکلی که میخوام رقم بزنم
…
احساس قربانی شدن : هر زمانی تو روابط عاطفی فکر کنی که من برای طرف مقابل بیشتر دارم مایه میزارم ، یا تو کار و شغلت فکر کنی دارن حق تو رو می خورن و یا فلان پست و سمت و پاداش حق توئه ، اما دارن به یکی دیگه میدن و بطور کلی هر وقت فکر کنی که یکی داره حق تو رو میخوره و خودت رو قربانی شرایط بدونی ، شروع اتفاقات نا خواسته پیاپی تو زندگیته.
هر موقع فکر کنی اوضاع طوری داره پیش میره که از نطر من بهم ظلم شده ، یا حقم داره ظاهر میشه و نتیجه تلاشم رو یکی دیگه داره میخوره ، احساس می کنی که در حق تو بی عدالتی میشه ، این احساسها باعث میشه از همین بازتابها تو زندگیت بیاد ، یعنی بعدش احساس عصبانیت میکنی و ذهنت بیشتر منحرف میشه ، یا احساس ناراحتی می کنی که بازم ذهنتی از مسیر بیشتر منحرف میشه و همینطور سلسله ناخواسته ها رو تو زندگیت دعوت میکنی ، و کل رابطه و کارتو از دست میدی.
فرق آدمهای موفق و نا موفق دقیقا در اینجاست ، که کسی موفق میشه که بتونه تو این مقاطع زندگی ذهنش رو کنترل کنه.
مثالهای عملی و کاربردی در این مواقع که میتونه برای همه ما اتفاق بیفته:
– نباید ذهنمون رو درگیر این موضوع کنیم ، باید به قول قرآن اعراض کنیم
– نباید بشینیم و با ذهن منطقی بخواهیم دلیل و برهان برای اون موضوع بیاریم و کار خدا رو قضاوت کنیم
– نبایستی به موضوع شاخ و برگ بدیم ، مثلا بشینیم هی بگیم اصلا من چقدر بدبختم که اینطوری حقمو خوردن ، اصلا من از اول بد شانس بودم و … جون هر کدوم از این افکار دقیقا مثل اینه که داریم با یه بیل قبر خودمون رو می کنیم.
پس دقیقا اگه بتونیم تو این شرایط ذهنمون رو کنترل کنیم ، میتونیم آگاهانه زندگیمون رو کنترل کنیم .
من باید بتونیم تو هر شرایطی احساسمون رو کنرل کنیم و با تمرکز افکار به خواستمون برسیم.
….
“چگونه با شادی و لذت بردن در زندگی به هدفت برسی”
اگه تو هر مقطعی از مسیر انگیزه ما کم بشه و بنزین موتورمون رو به تموم شدن باشه ، باید به این نکته طلائی توجه کنیم که هدف اصلی ما در زندگی شاد بودن و لذت بردن از لحظه به لحظه زندگیه.
من تو این شرایط یه مثلی دارم و میگم ما باید سعی کنیم زندگی رو، زندگی کنیم . و سعی می کنم با تمرکز بر این حقیقت که خداوند ما رو برای یه زندگی شاد و پر از لذت به این جهان فرستاده ، پس من باید سعی کنم تمام این تجربیات رو با شادی و لذت داشته باشم
………..
نکته طلائی : چقدر لذت بردن از موضوعات ساده تو زندگی ، قدرت جادوئی داره ، که یه جریان عظیمی از خوشبختی رو تو زندگی ما جاری کنه.
لذت های ساده که همیشه در اختیار ما هستند: طلوع و غروب خورشید ، خوابیدن ، غذا خوردن ، پیاده روی ، دویدن ، دیدن خودت در آیینه ، شنیدن موسیقی شاد و پر انرژی ، روشن و تاریک شدن جهان، نوازش موی سر خودت و عزیرانت ، در آغوش گرفتن عزیزانت ، مسواک زدن ، بوئیدن گل خوشبو، شنیدن نوای پرندگان ، احساس گرم شدن پوستت زیر آفتاب ، دوش گرفتن ، پا تو تو آب سرد بردن ، شستن صورت ، مالیدن کف دستات به هم ، لبخند زدن در مقابل آیینه ، بازی پینگ پوینگ ، نشستن با خانواده درو میز غذا ، کوه رفتن ، بازی کارت با عزیزانت ، خوندن ترانه مورد علاقت ، بازی با بچه هات ، گلکاری ، آب دادن به باغچه ،نوشیدن یه فنجون قهوه ،دیدن بخار کتری ، بوی عطر قهوه و…..
خدایا ما را در یادگیری مهارت شاد بودن با بی نهایت نعمت ساده ای که در زندگی همه ما جاری نمودی ، یاری فرما.
خدای رو بی نهایت شکر، بابت بی نهایت شادی ساده که میتونه باعث ایجاد لذت در زندگی همه ما میشه.
……
به قول استاد عباس منش مطالب فوق العاده ؛ ارزشمند و مفیدی که تو این فایل گفته شده باعث ایجاد تعمق در زندگیمون میشه ، باعث درک بهتر قوانین و شناخت خودمون و درک بهتر ازخدای خودمون میشه و اینها همه باعث ارتقا زندگیمون میشه.
خدای رو بی نهایت شاکرم که من رو به درسهای این فایل هدایت نمود و امیدوارم تجربیات و نکات طلائی و کنکوری این فایل رو بتونم لحظه به لحظه تو زندگیم استفاده کنم و بهشون عمل کنم.
امیدوارم همگی درپناه آرامش الهی ، شاد و مستدام باشیم .
سلام استاد جان از تجربیات خودم که همیشه برام سوال بود چرا این اتفاقات میافته.یهو فکر میکنم این نعمت برام زیاده و یهو عین زدن یک دکمه همه چیز یا متوقف میشه ویا برعکس میشه.وقتی مشتری های مطب زیاد میشدن من میگفتم لایق اینقدر نعمت نیستم .شاید مطب جفتی بسته اس.و روزای بعد مشتری کمتر میشد و انگار من از فشار روانی رها میشدم و دیگه ذهنم منو ازار نمیداد.و آف مالی و آف مشتری داشتم.
یه وقتایی فک میکردم چرا باید سلامت باشم و کار کنم و خوش باشم و خواهرم مریض باشه و من هم مدتی مثل اون مریض شدم و انگار یکمی عذاب وجدانم کمتر بود.دقیقا درد اون رو حس کردم .انگاز میخواستم مثل خواهرم خدا بیامرز بشم تا کمی درکش کنم.چه باور سمی و وحشتناکی.و وقتی مریض شدم حس قربانی شدن هم داشتم.خدا رو شکر از اون فرکانس دور شدم و الان سلامتم تقریبا
یا اینکه توی کارم درک نمیکردم که اینقدر مسیول زایشگاه با من خوب باشه و اینقدر حقوق خوبی بگیرم و تو موقعیت عالی قرار بگیرم.برای همین اتفاقاتی میافتاد که قربانی میشدم گاهی.و خودم از اون کار درومدم.
من توی یه رابطه ی خیلی خوب هستم.و وقتی خواست بیاد خواستگاری همش میگفتم خواهر دیگرم گناه داره مجرد میمونه و بهش بر میخوره که من زودتر ازدواج کنم و فامیل بهش حرف میزنم که خواهرت ازدواج کرد و تو موندی.عذاب وجدان میگرفتم که من تو یه رابطه ی خوبم و اون رابطه ی خوبی نداره و این شد که خواستگاریم بهم خورد.
چقدر خوبه که فهمیدم درونم چخبره…استاد این فایل خیلی برام ارزشمنده
به نام خداوند وهاب
سلام به استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی و هم فرکانسی های عزیز
استاد جان چقدر به دل نشست، فقط میتونم ازت سپاسگذاری کنم
من با اینکه دوره 12 قدم و دوره به صلح رسیدن رو گذروندم ولی تو این فایل انگار همه اش متبلور شد
احساس قربانی شدن
من این احساس رو زیاد تجربه کردن تو خیلی زمینه ها همش فکر میکنم از دیگران سرتر هستم ولی حقم بهم داده نمیشه تازه به جای تحسین کردنشون انکارشونم میکردم خدایا شکرررت که راه رو بهم نشون دادی از این به بعد دیگه هرکی رو دیدم از من موفق تره تحسینش میکنم و این حس انکار رو از خودم دور میکنم و میگم حتما اون بیشتر از من تلاش کرده و اینکه این جهان عادله هرکسی تو جایگاه درست خودشه منم اینجام جای درستی هستم.
احساس عدم لیاقت
من لایق ثروت زیاد هستم من لایق بهترین ها هستم همانطور که تونستم یه پارتنر هم فرکانس جذب کنم قطعا میتونم به خواسته های دیگه زندگیم برسم.
بودن در لحظه
آخ آخ تازگی ها کشف کردن آقا من ترس از آینده دارم ترس از تغییر شرایط ترس از دست دادن
از دست دادن خانواده ترس از فردا ترس از نداشتن شرایط خوب اکنون ترس….
خدایا شکر که متوجه ام کردی
باید به خودم بگم خدایی که تا الان دستم رو گرفته تا اینجا اورده بعد از این هم همراهمه حتی بیشتر از قبل چون من بهش بیشتر نزدیک شدم
استاد جان این فایل میلیاردها دلار برای من ارزش داشت
بسیار از شما و خانم شایسته سپاسگذارم
خدایا شکرررررررررررررررررررررررت
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استادعزیزم وسلام به مریم بانوی مهربانم
وسلام به تک تک دوستانم
واقعا این فایل انقدر اموزنده هست که اگه هزار بار بشه ببینیش ویا گوش بدیش می تونی هربار یه اگاهی ازش دربیاری که آگاهت کنه به خودت به افکارت به گفتارت به عملکردت!!!
زندگی گذشته ی اکثر ما اینجوری بود که مثلا اگه صبح میخواستیم بریم دوش بگیرم اب قطع میشد یا برق قطع میشد یا ابگرمکن به هردلیلی خاموش یا خراب میشد، دیگههه تاشب بساط گله وشکایت وغر زدن و عصبانیت و..هرچی انرژی منفیه جور میشد برامون…
حالا فک کن هزاران بار رفتیم دوش بگیریم فشار آب عالی بوده، ابگرمکن سالم وگاز وبرق و اب و شامپو صابون و….همه چیز بوده اونم در حد حالی، یه سپاسگزاری خشک وخالی هم نکردیم بابتش هیچی، نیومدیم مثلا پیش خودمون یا کسی بگیم چقد دوش حال داد چقد آب گرم و عالی بود، یا چقد خوبه که تو دورانی داریم زندگی می کنیم که نیاز نیست بریم تو رودخونه و دریا وچشمه و حموم عمومی و حموم نمره و…آتیش روشن کنیم وآب گرم کنیم و کاسه کاسه آب بریزیم سرمون و با گیاهان و….سرو تنمون رو بشوریم!!!
ما تو گذشته تو خیلی از مسائل برخوردمون همین شکلی بود، برخوردی، حرفی، کسی، چیزی، شرایطی اگه بر خلاف میل ما میشد انگار مامورییت داشتیم زمین وزمان رو بهم بدوزیم تا به زور هم شد همه چیز طبق خواسته ی ما پیش بره، حالا مثل ابگرمنی که خراب شده، تاکسی که دیر اومد، ماشین پنچرشده یا یه چیزی از دستمون افتاد شکست، یا یکی سرقرار دیر رسید، یا مثلا تو بازی باختیم عقب افتادیم نمره درسی وامتحان وآزمونمون بد یا خراب شد، دیگه بیا وببین، ناهار وشام که برامون زهر مار میشد، هرکی میگفت سلام چه خبر دیگه شروع می کردیم آه وناله، غافل از اینکه با یه ناخواسته داریم قشنگ خودمون رو هل میدیم وسط جهنمی از ناخواسته ها، افکار بد، گفتار بد، اعمال بد، اتفاقات بد…
حالا شاکی هم میشدیم که ای بابا چه روز گندی، چه هفته بدی، چه ماه وسال گندی داشتیم خوب شد گذشت وتموم شد…
چندبار تو فایلهاتون شنیده بودم که میگفتید علی بی غم باشید، انقدر مسائل واتفاقات رو جدی نگیرید، یه کم بی خیالتر باشید، الان یه مدته معنی حرفهاتون رو درک میکنم، الانه که میفهمم چطور توجه به یه ناخواسته می تونه ناخواسته های زیادی برام رقم بزنه، الانه که میفهمم معنی اینکه خودت کردی خودت خواستی خودت برای خودت اینها رقم زدی یعنی چی؟
الانه که می فهمم مسئول صد درصد اتفاقات زندگیت هستی یعنی چی؟!
اینکه من بدونم حالا که اوضاع بر خلاف میلم شده چطوری ذهنم رو کنترل کنم که خودم رو از توی حال بد واین شرایط بکشم بیرون، اینکه اگاهانه وهوشیارانه شرایط رو به نفع خودم تغییر بدم، اینکه حواسمو بدم به چیزهای مثبت، به کاری که باید الان انجام بدم به کاری که درست هست، وکمکم میکنه که باقی راه رو، باقی بازی رو، باقی روز رو، باقی کارم وهدفم وخواسته ام باقی زندگیم به دلخواه من وخواسته من رقم بخوره….
چقدر این اگاهیها کمک کرده تا علی بی غم بشم، شکر خدا 80 درصد از چیزها، وشرایط وافراد، کارها ومسائل واتفاقاتی که در گذشته برای من اهمییت زیادی داشتند یا می تونستند حالمو بد کنن، منو زمین گیر کنند، بشکنند، نابود کنند، افسرده و غمگین کنند، الان ارزششون رو برای من از دست دادند،وانقدر در لحظه وفقط برای یکروز زندگی کردن برام مهم شده که همراه نفس کشیدنم زندگی که خداوند بهم هدیه داده رو نفس میکشم، شاید هنوز 20 درصد اتفاقات بتونن منو درگیر خودشون کنن ولی عمر اون درگیر شدن ذهنم بهشون خیلی کوتاه شده…
اصلا از وقتی یاد گرفتم تاحدودی فکر خدا رو بخونم و از قوانین وکاروبار جهان توسط شما استاد عزیزم آگاه شدم، به این درک رسیدم که خیلی چیزهاااا خیلی خیلی چیزهاااا، بی اهمییت تر و ناچیزتر از اونی هست که بخواد منو درگیر خودش کنه یا حالمو بد کنه…
من باید تمرکزم روی اصل باشه،اصلیکه بابتش اومدم به این دنیا..
خدارو هزاران بار شکر بابت وجود شما واین اگاهی ها که من هر روز به روح و روانم تزریق میکنم وباعث شده به ارامشی زیاد برسم..
خدارو صدهزار مرتبه شکر..
ممنونم استاد ومریم جان که با تهیه این فایلها کمکمون میکنید تا هر روز آگاهی هامون بروز رسانی بشه، و تمرکزمون روی قوانین وخودمون ومسیرمون باشه
خیر دنیا واخرت هرلحظه وهمیشه نسیبتون باشه انشالله، دوستتون دارم خیلی زیاد
ادامه:
اما پاسخ تمرینات،
اول از همه رابطه ی عاطفی، من توی رابطه ی عاطفیم وقتی همه چیز داشت زیبا و عاشقانه پیش می رفت این نجوا و فکر رو داشتم که به اندازه ی کافی زیبا و مقبول نیستم. چشمانم مثلا آبی نیست، پوستم سفید نیست یه دخترم با پوستی برنزه و چشمان مشکی و چون از بچگی شنیده بودن که زیبا بودن یعنی پوست سفید و چشم آبی خب اون موقع احساس عدم لیاقت کردم و به خاطر این عدم اعتماد به نفس رابطهه کلا از بین رفت. و خوشحالم بابت این موضوع چون خودم رو بیشتر کشف کردم و عاشق خودم شدم.
یا اینکه این باور رو داشتم که به اندازه ی کافی مهارت و تخصص ندارم. من به استقلال مالی نرسیدم هنوز وابسته ی خانواده ام پس لایق رابطه ی خوب نیستم.
یا وقتی داشتم یه مهارت رو به راحتی یاد می گرفتم این نجوا اومد که نمی شه این اشتباهه. فلانی اینقدر از من بهتره ولی تو این مهارت خوب نیست. نمیشه که اینقدر من راحت یادش بگیرم.
یا چرا من؟ یعنی من از اونا آدما بهترم؟ و مقایسه همانا و احساس عدم لیاقت و از دست دادن نتایج همانا
….
چرا رابطه ی عاطفی من خوب پیش می ره ولی مال دوستم نه، یعنی من لیاقتم از دوستم بیشتره. از این جور نجواها.
یا چرا من صدای خدا رو می شنوم ولی خواهرم نه… یعنی من برگزیده ام اونا نه؟
چرا من هدایت شم؟ چرا من هدایت رو تشخیص بدم؟
می دونید از این دست نجواهای محدودکننده که هنوزم هست و میاد ولی فرقش اینه که الان کمی نسبت بهشون آگاه تر شدم.
….
یا موقع کنکور می خواستم هدف گذاری کنم و رتبه ی برتر شم و می گفتم این رتبه ای که من می خوام رو اون دختره که از من درس خون تره هم تصور نمی کنه، اگه من این شم، پس اون چی؟؟
….
یا وقتی ورودی مالی من بالا می ره. از این و اون خیلی معجزه وار هدیه می گیرم واقعا این باور هست که مگه میشه اینقدر راحت پول داشت. من هیچ کاری نکردم و خدا بهم پول داد بی مزد. مگه میشه؟ من هیچ خدمتی ارائه ندادم بعد اینهمه هدیه؟ و اون پول رو خیلی الکی از دست دادم و برای مصارف بیهوده خرجش کردم.
….
در مورد احساس قربانی شدن:
یا در مورد اون دوستی که گفتم باهاش رابطه ی عاطفی داشتم من تا مدت ها فکر می کردم که مشکل سطح درک اونه و احساس قربانی شدن می کردم تا اینکه هدایت شدم که درک کنم مشکل اعتماد به نفس خودمه و او هم بازتاب باورهای من نسبت به خودمه. او کسی نیست جز من.
…
من چند سال پشت کنکور بودم و هر سال که اونی که نمی خواستم نمی شدم، احساس قربانی شدن داشتم و به همه هم اینو می گفتم که به خاطر سهیمه هایی که الکی الکی قائل می شن، من قبول نمی شم ولی آدمای نالایق تر از من قبول می شن. تا اینکه این تمرکزم رو از این قضیه برداشتم و تمرکز کردم روی بهبود خودم و دیدید که همون جا که می خواستم همون رشته ای که می خواستم قبول شدم. سهیمه ها در خدمت من بودند.
….
یا اینکه با دوستم کمی دلخوری پیش اومد ما وسایلمون رو مشترک استفاده می کردیم. و ایشون خواست جدا شیم. این فکر سراغم اومد که این همه برایش کار کردم دو روز نبودم و … . و یه جوری خودمو مظلوم دیدم. بعد که آروم شدم دیدم این به نفع من شده، هماهنگ بودن با اون دست و پای منو بسته بود. و الان آزادی دارم. دهنمو بستم و یه کلمه بهش شکایت نکردم، گفتم تحسینت می کنم بابت شجاعتت که چیزی که دوست داری رو آنقدر محترمانه بیان می کنی.
یکی از کارایی هست بابتش خودمو تحسین می کنم.
اینم از این.
درس هایی از یک بازی
درس 1: در هر شرایطی که هستیم، هر شرایطی چیزی رو پیدا کنیم و از اون لذت ببریم. یه جنبه ی فان و لذت بخش رو پیدا کنیم و لذت ببریم. (این اهرم رو که بسازی که با هر دلیل و منطقی اگه لذت نمی بری یعنی دستتو داری می کنی تو آتیش. با هر دلیلی هر چقدر بزرگ و هر چقدر عقلانی، اگه لذت نمی بری داری دستتو می کنی تو آتیش و دستتو می سوزنی.)
درس 2: لذت های کوچیک مشترک روابط منو صمیمی تر می کنه با نزدیکانم.
درس 3: هدف اصلی بازی لذت بردن از بازی هست، نه اینکه کی می بره کی می بازه و هدف اصلی بازی زندگی لذت بردن هست. و من دیدم که ارزش هام، علایقم و توانمندی هام یه وسیله ای هستند که باهاشون می تونم از بازی زندگی لذت ببرم.
کری خواندن تو بازی معادل حاشیه هایی که تو زندگی درگیرش می شیم هست. معادل این می مونه که تو بازی زندگی بخوای از این بهتر باشی، با اون رقابت کنی، اون یکی رو رصد کنی و تمرکزتو از اصل ببری رو حاشیه.
لذت بردن و احساس خوب تنها اصل مهمه که اگه باهوش باشم اینو یاد می گیرم و شخصیتم رو اینطور می سازم. (حالا که من این دیدگاه رو دارم بعد از انتشار فایل هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی می ذارم. قشنگ درک می کنم که این اصله، همینو باید بچسبم و باید عادت من شه و جزء شخصیتم شه.)
هدف اصلی بازی اینه که مهارت هامون افزایش بدیم، ذهن و جسممون شارپ تر باشه = هدف اصلی بازی زندگی هم اینه که خودمونو تجربه کنیم. قدرت خلقتمون و خدای درونمون رو تجربه کنیم.
بازم اگه باهوش باشم این نکته رو می گیرم و به کار می بندم.
اصل اینه.
….
درس 4: قوانین بازی که باعث بالارفتن سرعت و کیفیت بازی شده معادل برنامه ریزی و هدفگذاری تو زندگی هست. قوانین و اصولی که تو زندگی باید بذاریم و شخصیت مون رو تو اون چارچوب شکل بدیم تا کیفیت زندگی مون بره بالاتر.
….
درس 5: عاشق تشکرهای خانوم شایسته از استادم. یه درس دیگه شکور بودن نسبت به آدم هایی هست که بهم درس زندگی یاد می دن. مثل شما خانوم شایسته جان. مثل شما استاد عزیزم. مثل دوستان خوبم.
درس 6: منم باید شخصیت کمک کننده داشته باشم اگه چیزی رو بلدم و به کسی یاد می دم، با صبوری و تحسین باشه.
درس 7: خانوم شایسته اصلا پینگ و پونگ بلد نبودند، اصلا هیچ ورزشی بلد نبودند ولی ادامه دادند. یه آدمی اگه یه چیزی رو ادامه بده حتی اگه اونو رو بلد نباشه نتایج بزرگ می گیره.
اعتماد به نفست رو می بره بالا و این باور رو می ده که می شود، بابا می شود تو چیزی که بلد نیستی اگر ادامه بدی، اگه اصلاح کنی خودتو اگه دنبال بهبود باشی تا این حد پیشرفت کنی.
….
کلید پیشرفت اینه: استمرار، ادامه دادن، حرکت کردن، عشق ورزیدن و اصلاح کردن…
(چطور از این بهتر، چطور از این کاراتر؟)
….
درس 8: این دید که من به کارهایی که می کنم می دم تا بیشتر احساس لذت کنم. مثل دید خانوم شایسته موقع یاد گرفتن پینگ پونگ که من با این کار ورزش می کنم.
درس 9: درس لذت های کوچیک رو باید بگیرم برای عمیق تر کردن رابطه ی عاطفیم.
درس 10: کوچیک ترین بهبود ها رو در مسیر رسیدن به اهدافمون ببینیم با خودمون مهربون باشیم. کوچک ترین بهبود ها و نشانه ها رو جشن بگیریم.
درس 11: تمرکز خانوم شایسته حین این بازی روی اصل بود نه حاشیه: روی این بود که دارم مهارت جدید یاد می گیرم، دارم ورزش می کنم، با پارتنرم لذت باهم بودن می بریم و کوچیک ترین بهبود ها رو جشن گرفتند. حاشیه چی بود؛ اینکه از همون ابتدای کار ک هیچی بلد نبودن تمرکزشون روی بردن و سرویس کردن طرف مقابل می بود.
حالا تو بازی زندگی تمرکز من باید روی اصل باشه، نه حاشیه.
روی تجربه کردن خودم باشه نه سبقت گرفتن از کسی. اینو برای این می گم که با خودم مهربون باشم. کوچیک ترین موفقیت هام رو جشن بگیرم و خودمو با کسی مقایسه نکنم.
درس 12: یاد بگیرم که باهوش باشم و دنبال بهتر عمل کردن باشم و سوالای خوب بپرسم از خودم.
…..
درس 13: درس هایی که شما از بازی پینگ پونگ گرفتید رو به خودم باید یادآوری کنم. چند روز پیش با دوستانم داشتم منچ بازی می کردم. قصدم این بود که ببرم و هر کی جلوی راهم بود رو بیرون می کردم. بعدش پرت شدم بیرون و با اینکه اشتیاق زیادی به شیش آوردن و برگشتن به بازی داشتم ولی هیچی نمی شد و احساس من بد تر می شد. به خودم اومدم و گفتم الان وقته تست کردن قوانینه و بیا مثل استاد اینا الان فرکانس هات رو پیگیری کن. بعد از اون دوستم که شش آورد تحسینش کردم گفتم ببین می شه. ممکنه. یا وقتی که چند تا شش پشت سر هم می آورد می گفتم با خودم که ببین فراوانی رو، دمش گرم. … کم کم وارد بازی شدم. با هرعددی که تاس نشون می داد سپاسگزاری می کردم که ببین الان چند قدم رفتم جلو تر. یادمه چند تا یک پشت سر هم آوردم و با خودم گفتم شکرت خدا که هر کدوم از این یک ها منو یه قدم به خواسته ام نزدیک می کنه. دیگه خواسته بردن نبود، لذت بردن و پیشروی کردن بود. با هر یک می تونستم یه قدم پیشروی کنم و بهتر شم پس شکرگزار بودم.
من درسته که نیت هام رو پاک کرده بودم ولی تمرکز نداشتم اما یکی از دوستام تمرکز داشت به بازی اون برنده شد اینجا من درس مهم تمرکز رو گرفتم.
آخرین مهره ام رو اینطور بردم تو خونه با سه تا شش و چهار رفتم دقیقا دم خونه و یک وارد شدم و نفر دوم شدم.
من تو این بازی ساده خدا و قوانینش رو تست کردم. قوانین خدا توی بازی ساده ی منچ هم جریان داشت و چه حس خوبی داشتم بعدش که اگر من این ویژگی ها. تحسین کردن، باور فراوانی، تمرکز و کنترل ذهن رو در زندگی واقعی پایدار کنم. عادت خودم بکنمشون. چه شود. قوانین خدا تو زندگی با قوانین خدا حین بازی منچ که فرقی نداره. چه شود که من این ویژگی ها رو درون خودم بسازم. و اگه باهوش باشم این کارو می کنم.
یه چیز دیگه هم یادم افتاد. وقتی شروع به تغییر مدارم تو بازی کردم. بار ها شد که دوستم می تونست منو از بازی بیرون کنه ولی متوجه نمی شد و مهره ی منو نمی دید و با یه مهره ی دیگه می رفت. من در مدار بیرون شدن نبودم. هیچ کس نمی تونه به من آسیب بزنه جز خودم…
درس 14: کنترل ذهن مهم ترین موضوع هست، اگه بتونم ذهنمو کنترل کنم می تونم دنیامو کنترل کنم.
تأثیر ذهن روی عملکرد: کنترل ذهن کمک می کنه برای پیشرفت. و عدم کنترل ذهن کار رو خراب می کنه. بدون ذره ای قضاوت و با عدالت کامل قوانین خدا عمل می کنند حالا هر دلیلی می خوای داشته باش تو برای ناراحت شدن و عصبانی شدن. خدا کار خودشو می کنه. اگه آدم باهوشی باشی، اگه جاهل نباشی شخصیتت و عادت هات رو بر طبق قوانین خدا می سازی.
اگه بتونم افکار مناسبی داشته باشم می تونم زندگی مو اون طور می خوام رقم بزنم. مثلاً تو این دلیل رو داری برای ناراحت شدن که بازی قبلی رو باختی و این باعث میشه که بازی بعدی رو هم ببازی. مهم نیست چه دلیلی داری.
مثلا تو زندگی یه جاهایی به خودت حق ناراحت شدن می دی. یه جاهایی حق نالیدن و غر زدن به خودت می دی ولی جهان کاری به دلایل تو نداره.
درس 15: کنترل ذهن باعث میشه که بتونی از توانایی هات به درستی استفاده کنی. همه چیز کنترل ذهنه، من باید کنترل ذهن کنم به خودم امید داشته باشم.
درس 16: فارغ از گذشته ذهنت رو آروم کن و فقط به ضربه ی بعدی فکر کن. فقط به گرفتن یه امتیاز. فقط تمرکز کن به ضربه ی بعدی.
توی بازی اگه بذاری نتایج اینکه عقبی حالت رو بد کنه. قطعا بازی رو باختی ولی اگر فقط به ضربه ی بعدی و فقط به حرکت بعدی توجه کنی، می تونی بازی رو ببری واقعا. فقط کافیه که حرکت بعدی رو بهتر انجام بدی.
توی بازی زندگی: تو هر شرایطی که هستی نگاه نکن به ظاهر شرایط، فقط سعی کن بهترین خودت رو ارائه بدی. فقط سعی کن اون روز رو بهتر زندگی کنی. اون لحظه رو، اون روز رو اون ساعت رو ذهنتمون رو کنترل کنیم و کاری نداشته باشیم به بقیه اش.
وقتی تونستیم ذهنمون رو کنترل کنیم بازی رو هم بردیم.
تو زندگی واقعا هم فارغ از هر چی بگو: من فقط همین امروز رو خوب زندگی می کنم، کنترل ذهن می کنم و سعی می کنم به احساس خوب برسم. نه کاری به گذشته دارم و نگران آینده ام. خواهی دید که چطور شرایط به نفع تو تغییر می کنه.
درس 17: تو بازی وقتی جلو هستی میای عجله می کنی یا شل می کنی به عبارتی تمرکز رو از دست می دی. می بازی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو ضربه ی بعد می تونی بازی رو کنترل کنی.
اگه ذهنتو کنترل کنی که تو هر حالتی بتونی تمرکزت رو بذاری رو امروز می تونی بازی رو کنترل کنی.
و اینجاست که هی دارم به خودم نقش تمرکز رو تأکید می کنم.
درس 18: احساس عدم لیاقت: وقتی یه اتفاق خوب برات رخ می افته، مثلا بازی رو می بری. پشت سر هم و راحت. این افکار میاد تو ذهنت که من نباید اینقدر راحت ببرم مگه میشه اینقدر راحت. من لیاقت اینقدر راحت بردن رو ندارم. وقتی احساس عدم لیاقت داری از اون مسیر آسان از اون شرایط خوبی که داره برات اتفاق می افته، اون وقته که خودت برای خودت شرایط رو سختی می کنی.
اینجاست که باید کنترل ذهن کنی.
درس 19: احساس قربانی کردن: به محض اینکه احساس می کنی بهت ظلم شده، این حق تو بود، تو بدشانسی آوردی، تقصیر تو نیست که، تو حقت ضایع شده، کنترل ذهنت رو از دستی می دی و بازی رو از دست می دی تا اینکه دوباره کنترل ذهن رو به دست بگیری. وقتی احساس قربانی شدن می کنی و اوضاع به زعم جوری داره پیش می ره که حقت داده نشده و بی عدالتی رخ داده، این احساس قربانی شدن تبدیل میشه به احساس خشم، به احساس افسردگی، به احساس نفرت وقتی ادامه پیدا می کنه و بعد می بینی که شرایط بدتر می شه.
وقتی داری به خودت حق احساس قربانی شدن می دی داری بر ضد خودت عمل می کنی، با دست خودت داری گور خودتو می کنی و اینجاست که باید بتونی ذهنتو کنترل کنی. اون لحظه رو ازش بگذر. نشین تجزیه تحلیل کنی و با خدا در موردش صحبت کنی. نشه تو ذهن خودش بزرگ کنه که چقدر حق من خورده میشه.
باید بتونه ذهنش رو کنترل کنه و اگر بتواند ذهنش را کنترل کند، می تواند زندگی خودش رو کنترل کنه.
درس 20: اینکه شما می گید چقدر کار دارید برای اینکه ذهنتون رو کنترل کنید و روی خودتون کار کنید، دو تا درس داره برام. 1. که نجوای شیطان همیشه و برای هر کی هست، پس مهم کسب مهارت کنترل ذهنه.
2. همیشه بخوام بهتر و بهتر و بهتر شم. منم می خوام روند زندگیم رو به رشد باشه. هر روز بهتر از روز قبل، هر روز بهتر از قبل و هر روز بهتر از قبل و این وقتی اتفاق می افته که رفتار خودم هر روز بهتر از قبل شه و توی مهارت کنترل ذهن هم هر روز بهتر از قبل شم. (تمایل به بهتر شدن زندگی هست که نیاز به بهتر شدن رفتار رو میاره.)
درس 21: نقش شور و شوق در زندگی: باید بتونی شور و شوقت رو حفظ کنی، جوری به کاری که داری انجام می دی نگاه کنی که لذت ببری. جوری بهش معنا بدی که برات لذت بخش باشه و برات شور و شوق بیاره. همه چی عالی پیش می ره. مسیر برات آسون میشه. آسون میشی برای آسونی ها.
درس 22: حضور در لحظه: (خبرنگارا میان از مهم ترین بازی که به زعم خودشون بازی لیگ قهرمانی اروپاست سوال می کنند ولی مربی ها می گن بازی مهمشون بازی بعدی هست که داخل لیگ برتره.) مربی هایی که تمرکزشون به بهتر بازی کردن توی بازی بعدی هست چقدر بهتر نتیجه می گیرند.
تو زندگی، وقتی ما در لحظه زندگی می کنیم صبح که از خواب پا می شیم زندگی رو شروع می کنیم و کاری نداریم به روز گذشته و به اتفاقات قبلی چقدر می تونیم نتایج بهتری رو برای خودمون رقم بزنیم. نه تو گذشته بمونیم و نه تو آینده. (لاخوف علیهم و لا هم یحزنون). وقتی. بتونیم در لحظه زندگی کنیم خوشبختی رو تجربه می کنیم و اگر بتونیم احساس خوبی داشته باشیم طبق قانون بدون تغییر خداوند لاجرم اتفاقات خوبی رو هم تجربه می کنیم.
فراموش کنیم گذشته رو و دنبال آینده ی دور نباشیم.
در لحظه زندگی کنیم و آخر سر می بینیم بازی رو بردیم.
نه تو گذشته باشیم نه تو آینده اون روز رو بهتر زندگی کنیم.
فقط برای امروز ذهنت رو کنترل کن. فقط امروز خوب زندگی کن و لذت ببر.
امروزمو می خوام پاک باشم و امروزمو می خوام لذت ببرم و زندگی کنم.
درس 23: لذت بردن از چیزای کوچیک جریان لذت رو در زندگیت جاری می کنه.
اگر بدونیم برای لذت بردن از زندگی نیاز به چیزای خیلی بزرگ و عجیب و نتایج خیلی بزرگ نیست. می تونیم یه عالمه چیز کوچیک پیدا کنیم و یه عالمه لذت ببریم.
وقتی که درک کنی هدف بازی زندگی فقط لذت بردنه.
وقتی نتونیم از لحظه به لحظه مون، از چیزای ساده ی زندگی مون لذت ببریم، نعمت های بزرگ تر به ما داده نمیشه، این قانون حاکم به زندگی هست. اگه باهوش باشی اینو می گیری و اجرا می کنی.
ذهنیت لذت بردن به خاطر چیزایی که هست، به جای حسرت خوردن برای چیزایی که نداری، به جای حسودی کردن برای چیزایی که بقیه دارند و تو نداری، به جای عصبانی بودن و احساس قربانی کردن به جای داد و بیداد کردن از خداوند. لذت بردن از همه چیزایی که در دسترسمون هست. طبق قانون بدون تغییر خداوند تو رو هدایت می کنه به نعمت های بزرگتر
این قانونشه وقتی حالت خوبه اتفاقات بهتر رخ می ده.
وقتی از چیزای کوچیک می تونی لذت ببری نعمت ها بزرگتر و بزرگتر و بزرگتر میشه چون ظرفت داره بزرگتر میشه. چون احساس سپاسگزاری تو داره بیشتر میشه. لان شکرتم لازیدنکم…
یاد بچه های خواهرم افتادم که یه اسلایم بهشون می دی و می شینن ساعت ها با همون ور می رن و لذت می برن و بازی می کنند.
واقعا برای لذت بردن نیاز به چیزای عجیب غریبی نیست.
…
من هم از شما سپاسگزارم ️
در آخر من هم از خداوند می خوام منو به مسیری هدایت کنه که از این آموزه ها در زندگیم استفاده کنم.
چون قدم اول تئوری بود و نوشتن نکات. قدم اصلی عمل کردنه به چیزی که آموختم.
سلام به بانوی زیبای آفرینش جهانی که فقط بر مبنای عشق جاریست و عشق تنها بهانه خداوند برای شروع این بازیست، آری بازی عشق … سلام به مریم عزیزم مریم جان فایل درسهای زندگی از یک بازی رو هم صوتی و هم تصویر گوش کردم و برای اولین بار تصمیم گرفتم برای شما نازنین که سراسر برای من قائل تحسین و ستایشی بنویسم
قبل از هر چیز باید بگم من از شاگردان استاد بزرگوارمون هستم در دوازده قدم …
هر وقت به آموزه های استاد گوش می دم به خصوص وقتی شما هم مطالبی رو در میان آموزش ها بیان می کنید با صدای بلند شروع می کنم به تحسین کردن شما ، شاید براتون جالب باشه که می خوام اعترافی برای شما داشته باشم یادم میاد وقتی یکسال پیش برای اولین بار ویدئوهای استاد رو دیدم با یه حس احمقانه حسادت گفتم این دیگه چه خوش شانسه با سر افتاده تو کوزه عسل ، و این در حالیکه که من به ذن خودم و بیان دوستان و آشنایان که من رو می شناسم کلا حسادت در زندگی ام نیست !!! امان از ذهنی که در ما چه چیزهای رو همواره پنهان داره … و با تو بانوی باشکوه حتی بیشتر از استاد ارجمندم هر بار شگفت زده شدم ، هر بار که تجربیات ات و نوع نگاهت رو دیدم اشگ شوق ریختم و با صدای بلند چند بار پشت سر 6م تحسین ات کردم و فارغ از اینکه کسی من رو نگاه می کنه می گه این آدم دیوانه است برات کف زدم و گاهی به مدت چند دقیقه… اینها رو گفتم تا بدونی چقدر تاثیری ژرف در دیدگاه کسی گذاشتی که به گمان خودش ید طولانی در مطالعه و تحقیق و یادگیری داره … اما آنچه در طول 18 سال آموختم چه سمینارها کتاب ها و چه دوره های آموزشی همه و همه در مقابل درک متفاوتی که از هر کلام و هر دیدگاه شما گرفتم گوی دنیاست فارغ از زمینی که در آن زیستم … مریم عزیز دیدگاه های ارزشمند شما و استاد ارجمندم در این ویدئو من رو یاد این موضوع ارزشمند آورد که چقدر من از زمانی که وارد دوره های استاد شدم و از 24 ساعت شبانه روز بدون اقرا 17 الی 18 ساعت در حال گوش کردن فایل ها هستم ، متوجه شدم که حتی از نوشیدن یک لیوان چای هم درس های آن رو دریافت می کنم ، به واقع همه لحظه های که سپری می شه من کودکی شدم در زمین گسترده زندگیم فارغ از این که زمین می خورم و خاکی می شم ، یا حتی دردم میاد … آنقدر در سلول سلولم حضور در لحظه جاری شده که با لبخند و گاهی قهقه از زمین خوردنم بلند می شه و لحظه اکنونم رو با شادمانی وصف ناپذیر ادامه می دم … اینجا به هیچ عنوان نه قصد دارم از بی شمار موفقیت های که کسب کردم بگم و نه فرصت اش هست ، بلکه می خوام اگر عزیز یا همسفران من در این بازی باشکوه این مان رو خوندن بدونند همه زندگی رو می تونیم برنده باشیم به شرط اینکه همان کودک خستگی ناپذیری باشیم که داره چشم هاش از خواب بسته میشه اما دلش می خواد یه کم دیگه بازی کنه …. آری من کودک ام از این رو من عشق جاری هستم هر روز بدون عادت گذشته زندگی ام که مثل یک ارتشی منضبط با برنامه ریزی بلند می شدم و آنقدر سخت به خودم می گرفتم و در انتها اگر تمام کارها طبق برنامه پیش نمی رفت که اغلب هم نمی رفت احساس حقارت می کردم احساس قربانی شدن داشتم (البته خودم نمی دانستم) فق، خشم یا افسردگی عمیقم رو حس می کرد … و اما این سالی که بر من گذشت هر وقت از خواب بیدار می شوم بعد از انجام بلافاصله تمرین ستاره قطبی استاد از خداوند هدایت لحظه به لحظه را طلب می کنم و شروع به بازی زندگی می کنم و به معنای واقعی من نیستم که بازی می کنم اوست که به جای من بازی می کند (خداوند) و من بیشتر نظارگر هستم بدون قضاوت بی رحمانه خودم بدون اینکه مثل یک ارتشی متعصب همه جهان رو نگاه کنم ، مثل یک قطره آب جاری بر صحنه زندگی گذر می کنم درس هایش را می گیرم و مسیرم را هر لحظه تصحیح می کنم به عقب بر نمی گردم به دوردست ها هم نگاه نمی کنم فقط آنچه پیش روی من است رو با لذت هر چه تمام تر اجرا می کنم فار غ از اینکه نتیجه چیست؟ و چگونه بر قلم ام جاری کنم که در پایان من نیستم که اوست که همه روز مرا با شکوه تر از آنچه صبح خواسته بودم برایم نقش میزند…
و عجیب تر اینکه شما استاد در این ویدئو اشاره کردید راهکارهای رو ابداع کردید که سرعت بازی کردنتون رو بیشتر کرده ، دقیقا من به الانم که نگاه می کنم و گذشته ام رو در پرونده زندگی می بینم کاملا متوجه کار هر روزه و هر لحظه خودم در زندگی ام هستم مثل رباتی که نیاز به استراحت طولانی نداره بی وقت فعالیت های متعددی دارم که فقط با هدایت انجام می شود و من اشتیاق رو هزاران برابر در همه لحظه های بازی زندگی ام فریاد زنان می بینم که هییییییچ ربطی به گذشته من با آن هم نظم و تعصب ندارد…
در پایان مریم عزیز هر لحظه قابل ستایش هستی و برای حضور شگفت انگیزه ات در مسیر زندگی ام سپاسگزارم آنجا که گفتی من تو بازی با استاد وقتی نگاه می کنم و می بینم شریک زندگی ام کنارم و یه تیم خوب هستیم و یه هم بازی همیشگی دارم از ته قلبم خندیدم و کف زدم ! می دونی چرا ؟!! آخه مدت هاست زندگی من فقط با شما بانوی پر افتخار و استاد دوست داشتنی ام سپری می شود همه جا و همه وقت در لحظه هایم شما و استاد چنان جاری هستید که دارم مدام باهاتون حرف میزنم در ذهن ام و خیلی مواقع با صدای بلند که ببین ، مریم نگاه کن راست می گفتی همونی که گفتی شد درست می گفتی وقتی فکر می کنی آنقدر هم نباید ساده باشه ببین فرمان زندگی از کنترل ات خارج می شه و می گم دمت گرم راستی اگه این قبلا بهم نگفته بودی الان چه گندی زده بودم …. در واقع زندگی من الان با یه خانواده سه نفر سپری می شه در هر لحظه من و مریم و استاد عزیزم…
در همه لحظه هایم خداوند رو برای عشق برای وجود پر رنگ مریم دوست داشتی و استاد عزیزم سپاسگزارم و سپاسگزارم که در زندگی ام حضور دارید …
و خوشحالم از اقیانوسی بیشمار همفرکانسی های زیبای که در آن شناور هستم .
و اینجا فهمیدم که همه زندگی فقط شادمانی بی وقف است .
سلام به استاد گرانقدر و خانم شایسته عزیز بعد از دیدن این فایل اینقدر ترمز در خودم پیدا کردم که نگو و نپرس واقعا ازتون ممنونم که واقعا از یک بازی به ظاهر ساده اینقدر درسهای فوق العاده مهم رو برامون توضیح دادید.
ذهنم خیلی مقاومت داشت میخواستم دیدگاه ارسال کنم به خاطر همین از یک تشکر ساده شروع کردم تا مقاومت ذهنم کمتر بشه بازم ازتون ممنونم.
امید دارم روزی تمام این ترمزها رو شناسایی و در راستای نابود کردنشان تلاش کنم و به نتیجه برسم.
سلام به استاد گرانقدر و مریم بانوی عزیز
تحسینتون میکنم
که از یه بازی میتوان انقدر درس گرفت انقدر ازدلش حرف درآورد انقدر نگاه زیبا داشت و در زندگی به کار برد…
از چی بنویسم این حجم از زیبایی صحبتهای استاد و مریم جان که مغزم رو شکافت بی نهایت سپاسگزارم ازشما.
تحسین میکنم شخصیت استادرو که انقدرخوب خانم شایسته رو تشویق و تحسین کردن که ادامه بدن این ورزش رو
ومهمتراینکه ایشون هم پابه پای شما جلو رفتن و اینکه حتی دربعضی بازی ها
باکنترل ذهنشون بازی رو برنده میشن.
چقدر شما باهمهماهنگهستین چقدر خوب قانون رو عمل میکنین و چقدرخوب نگاه میکنین ب مسائل.دوست دارم بارهابارها این فایل رو ببینمو لذت ببرم از صحبتها و یادآوری قانون ؛کنترل ذهن فوق العاده ه ه هبااین ایکه من قسمت 260 رو دیده بودم ولی بااین صحبتها برم اینبار بانگاه دیگه ببینیم ..
اینکه استمرار ،ادامه، عشق داشتین به هرموضوعی چقدر میتونه هربار بهتر و بهتر کنه درکار و اعتماد به نفس که بی نهایت رشد میکنه…
استمرار و تکرار وادامه دادن وهربار بهترو بهتر شدن وناامید نشدن چشم هم چشمی نکردن .
چقدر خوب و خوشگل قانون رو تواین فایل توضیح دادین خدایا انقدر زیبا مگه داریم انقدر مکمل هم بودن.. الله اکبر..
انقدر آگاهی
کنترل ذهن =کنترل زندگی
این جمله چقدرررر درکش زندگیهارو زیرورو میکنه که همه چیز کنترل ذهنه اینکه سعی کنی درشرایط به ظاهر وحشتناک بتونی ذهنت رو کنترل کنی و توجه و تمرکزت رو ببندی به قدم بعدی ،حرکت بعدی
زیباییهای اطرافت یا شکرگزاری برای داشتهات
اگر درهرحالتی که هستیم بتونیم ذهنمونرو کنترل کنیم گل رو زدیم و جلوافتادیم
اینکه از یه بازی میشه فهمید که چقدر قدرت ذهن تو زندگیه ما تاثیرداره و چقدر ذهن تاثیر میزاره رو عملکردما
واگه کنترل ذهن ازدستم دربره پیامدش طبیعی هست که چیه.
اما همین که کنترل ذهن رو به دست میگیری کاملاورق بزمیگرده .
اگه بتونیم ذهنمون رو کنترل کنیم میتوانیم زندگیمون رو کنترل کنیم.
بحث درلحظه زندگی کن هم یه دریچه دیگری از ذهنم رو باز کرد چقدر میتونم لذت ببرم از زندگی و از داشتهام با کوچگترین چیزی که دارم با این گوشی و صندلی که نشستم روش و این مطالب رو بننویسم خدایا شکرت
اینکه استاد میگین که با اون کفشی که داشتین و پیادروی میکردین و لذتی که میبردین ازاینکه سلامت هستین و کفشی دارین که راه برین…
تحسینتون میکنماستاد شما با کنترل ذهنتون توانستین به اینهمه نتیجه فوق العاده دست پیدا کنین شما بهترین الگویی میتوانی باشین برای من چون هرآنچه که گفتین رو عمل کردین حرف شما فرقی که بادیگر اساتید داره اینه که شما حرفاتون از اعماق قلب وبا یه جنس دیگه ای بر دل مینشینه..
سپاسگزارم
سپاسگزارم
با سلام خدمت استاد مهربانم و خانم شایسته زیبا
باید سجده شکر به جا بیارم به خاطر این فایل
باید ساعت ها اشگ بریزم
باید برم تا ته ایمان و باور به هدایت گری خدا
باید ببرم تو اعماق وجودم این فایل رو
باید بِبَلعمش باید تک تک درس هاشو یاد بگیرم
مرور کنم
احساس میکنم به اندازه یک دوره کامل درس داشت حرف داشت
باور های درست داشت
درست دو روز پیش بود به خدا گفتم
خدایا مشکل من درخواست نیست
چون همیشه انجامش میدم
مشکل من مقاومت هایی که مثل داستان گاز و ترمز داره جلو دریافت رو میگیره
به من بگو اون مقاومت ها چیه
و دیروز که این فایل رو شنیدم
خشکمزده بود
اصلا نمیدونستم چی بگم !!!
واقعا تک تک درس هاش مقاومت های من بود
تک به تکششششش
الله من چقدر مهربانی چقدر سمیع هستی
چقدر علیم هستی
چقدر دانا و شنوایی
چقدر پاسخ دهنده هستی
چقدر نزدیک هستی
چقدر رفیق هستی
چقدر بزرگ هستی …..
نکته به نکته فایل رو نوشتم امروز
و سر هر نکته یه موضوع برای کامنت نوشتم
و حالا میخوام تک تک درس هارو مرور کنم و از خودم مثال بزنم
درس اول : توانایی کنترل ذهن
کجاها من ذهنم رو کنترل کردم و همه چیز به نفع من شده ؟
درست اواخر آذر 1401 بود
همونطور که تو کامنت ها گفتم من دنسر هستم
هفت ماهی بود که به طور تمرکزی هر روز hip hop رو تمرین میکردم
با متدود های روز هی تحقیق میکردم هر روز بهبود میدادم اما خب سرعت رشدم با وجود تمرین زیادم پایین بود اما چون علاقه بود راضی بودم
دیگه خیلی جدی شده بودم
رفته بودم سراغ مربی گری
همش میرفتم باشگاه های مختلف تست میدادم
تا اینکه یروز داشتم تو باشگاه تمرین میکردم
زانوم دچار آسیب شد
اولش بدنم گرم بود
اما به شدت ترسیده بودم
به هیچکس هیچی نگفتم
منی که تا دو روز پیش رو هوا بودم دیگه نمیتونستم راه برم اقا شب و روز گریه میکردم اما فقط وقتی تنها میشدم طی روز کلا کارایی رو میکردم که ذهنم رو دور کنه از این داستان حتی بعد از آسیبم برگشتم خونه شروع کردم رو یک پام غذا گذاشتن که نرم تو حالت ترس و استرس
تا اینکه رفتمسفر
حالمخوب نبود اما با خدا خیلی حرف میزدم خیلی زیاد همش میگفتم هدایتم کن
نشستم یه لیست نوشتم که چه کارایی تو اینمدت استراحت میتونمبکنم
حتی نمیتونستم دیگه به رقصیدن فکر کنم فقط تو لیستم یسری کارای تحقیقاتی بود
تا اینکه از سفر برگشتم فردا روز سفر روز باشگام بود میخواستم زنگ بزنمبه منشی بگم دیگه نمیام
امایه ایده ای یهو تو من ظهور کرد
اینمبگمکه تو اون مدت همش حرفای استاد و فایلارو مرور کردم که اگه تو شرایط بد ذهنم رو کنترل جهان غربال میکنه و معجزه اتفاق میافته
منم برهمینباور بودمکه یه ایده ای گفت
فلان سبک رو کارکن
یه سبک توی رقص هست که فقط رو قسمت دست بیشتر تاکید داره البته حرکات پاهم خیلی توش هست ولی حرکات دست بسیار مهمهستن اگر که تو دوست دارید بیشتر متوجه حرفم بشید اسم سبک که waacking هست رو تو یوتوب سرچ کنید
خلاصه رفتم باشگاه شروع کردم تمرین
تا سه هفته از خودم فیلم نمیگرفتم فقط تمرین میکردم
تا اینکه یروز فیلم گرفتم
فیلم و شبش دیدم همه خواب بودن هیچوقت یادم نمیره به قدری از دیدن خودم سوپرایز شدم که پتو رو گرفتم جلو دهنم تا داد نزنم……
از ذوق دیگه خوابم نمیبرد
باور نمیشد که این منم …..
اقا دیگه کار من شده بود سوپرایز شدن من از روند پیشرفتم هر بار که فیلم میگرفتم و میدیدم به قدری سوپرایز میشدم که اینکار شده بود تفریح من
اقا نگم از قدرتم تو این سبک
نگم از استعدادم
نگم از علاقه و شوق بیشترم به این سبک
نگم از عزت نفسم
من تا یک ماه لنگ زنان میرفتم باشگاه !!!!!!
نمیتونستم عادی راه برم و انقدر پیشرفت کردم
بعدش زانوم خوب شد
حرکات پا اضافه شد
اطرافیان چقدر سوپرایز میشدن از دیدن من
خلاصه نگم از معجزه ای که خدا واسم کرد
هربار به این داستان فکرمیکنم میگم خدایا من فقط ذهنم رو یکم کنترل کردم
ولی تو چیکار کردی واسه من…..
اقاخلاصه اینجانب هر روز دارم از میوه های کنترل ذهنم با عشق نوش جان میکنمو لذت میبرم انقدر این نتیجه بزرگ بوده که با تمام وجود این قانون رفته تو جونم اما باز باید بیشتر روش کارکنم
درس دوم : احساس عدم لیاقت
کجاها احساس عدم لیاقت باعث عوض شدن نتایج به ضرر من شده ؟
چون من خیلی دنبال این بودمکه از طریق رقص به پول برسم به خداگفتمیه ایده بده تا دنبالش کنم
ایده این بود که برو 4 تا ورکشاپ رایگان تو باشگاه ها بزار
منمبدون چراگفتم چشم
صبرکردممهارتام بیشتر بشه مسلط تر بشم و رفتم
رفتم یه باشگاه نزدیک خونمون
اقا من تا گفتمورکشاپ گفت فردا بیا ساعت فلان
من فرداش رفتمو برای خانومای اونجا سبکم توضیح دادم پنج تا اجرای فوق العاده انجام دادم و اومدمهمه چیز انقدر هلو برو تو گلو راحت بود که دقیقا همین چیزی که خانم شایسته گفتن برای من اتفاق افتاد
با خودم گفتم وا چطور شد که اصلا انقدر راحت بود واقعا عجیبه
جای اینکه باور کنم لایق راه های آسونم فکر کردمکه طبیعی نیست !!!
یعنی تو ناخوداگاهم وگرنه خب به حرف بود که هی میگفتم اره قانون به این شکله و اینا امافکرمچیز دیگه ای بود
تا اینکهمن بعداز عید رفتم سراغ اینکه 3 تا اجرای دیگرو بزارم
یک هفته پیش بود که
تو یک روز هفت تا باشگاه تو چندجای شهر رفتم
اقا هرجا که رفتم یا پیچوندن یاگفتن نمیشه یا گفتن تماس میگیریم !!!
باز ایده اومد که برو از مربیا درخواست کن واسه کلاسای رقصشون بری اجرا کنی
که باز مربی هام یا گفتنتماس میگیرن یا ریجکت کردن
اقا به خودمگفتم پس چرا انقدر سخت شد؟؟؟؟
بازگفتم اون بار شانسی بود
بازمتو ناخواگاهم تو خوداگاهم میگفتم خب باید مثل سری پیش آسون میبود !!!
تا اینکه دیروز تا این قسمت از فایل رو شنیدم با خودمگفتم همینه همییییینه
همش از عدم لیاقتتتتتت میاددددددد
حتی داستان مربی گری و شاگرد گرفتن که اننننقدر داره با دیلی و سختب پیش میره بخشیش به خاطر همینباوره !!!!!
چقدر خوششششحالم به خاطر استخراج این باور
احساس میکنم یه تومور رو از مغزم کشیدم بیرون که نمیدوستم وجود داره و داشته جلو فکر کردنمو میگرفته …..
درس سوم :
احساس قربانی شدن
کجاها احساس قربانی شدن باعث خراب شدن نتایج شد ؟
در این مورد میتونم به این موضوع اشاره کنم که این داستان مقاومت من برای شاگرد گرفتن بوده و نمیدونستم !!!
چون هی به خودم میگفتم منکه باور کردم اینهمه آدم طالب رقصن
اینهمه مربی هستن که صد ها شاگرد دارن حتی تو شهرای کوچیک
منکه رفتم حتی حضوری کلاس هارو میدیدم برای اینکه باور هام تغییر کنه
پس چی نمیزاره که این اتفاق بیافته
بعد از شنیدن این فایلمتوجه شدم که بللللهه
من هربار یه مربی رو دیدم
به خودم تو ناخوداگاهم گفتم که چقدر تو گناه داری چقدر داری حیف میشی
تو با اینهمه توانایی یه شاگرد نداری
این آدم یک دهمتو توانایی نداره تو سه تا باشگاه مربیه
و هی از این طریق به خودم احساس قربانی شدن دادم
هی هربار هر کلاس رقصی رو دیدم این احساس رو داشتم
بازمتاکید میکنم بدون اینکه اگاه باشم از این موضوع !!!!!
یعنی واقعا نمیفهمیدم که به صورت ناخواگاه فکر میکردمتمام مربی های رقص دارن حق من رو میخورن !!!!!!
اما الان که این مقاومت رو استراخ کردم خیلی خوشحالم چون میدونم باید رو چی کارکنم بایدرو کدومعضله ذهنمکار کنم !!!
بله درسته عضله تحسین !!!
باید تحسین کنمتمام این مربی هارو که اینهمه شاگرد دارن
به قول خانم شایسته انکارنکنم موفقیت هاشونو که بگم شانسی بوده و اینا
بگمنه نیلوفر آفرین بهش که با این حد از توانایی انقدر احساس لیاقت داشته که مربیه و شاگرداش انقدر دوستش داشتن
باید بگم این ادم تو مسیر تکاملی خودشه و روز به روز بهتر میشه و درآمدش ام داره چی از این بهتر
چقدر قدرت تحسین بی نظیره
دیشب قبل خواب اینکارو کردم
صبح چنان احساس خوبی داشتمکه نگو
دیگه از اون سردرد های بعد از خوابم خبری نبود
ببین چقدر قدرتش بالاست
یا جای اینکه به خودم بگم چرا فلان دنسر میاد ورکشاپ میزاره فلان تومن ورودی میگیره بعد من با این سطح اطلاعات دارمرایگان انجام میدم اینکارو
جوابش یک چیزه تکامل و عشق
تمام اینا بازی با ذهنه که نزاری احساس قربانی بودن بکنه چونموندن در این احساس رو از سن کودکی تا دو سال پیش داشتم و زندگیم فاجعه بود هروقت که این احساس تو درونم قلیان میکرد میخواستم بمیرم از ناراحتی و احساس بد ….
درس چهارم : نقش شور و شوق
چهجاهایی شور و شوق منباعث تغییر نتایج شده ؟
من تا دوسال پیش شده بودم یه آدم دل مرده که همش دنبال پول بود که تو چه کاری پول هست
گاهی یه ایده میومد اولش خیلی شوق داشتم ولی یکم بعدش زود فروکش میکرد این حس همش برام سوال بود که چقدر این شعله درونم انقدر زودفروکش میکنه
و جوابش یه چیز بود عدم شور و شوق و انگیزه غلط
وقتی فایل های سایت رو با تعهد بیشتری کارکردم یکی از مهمترین درس هایی که گرفتم این بود که باید تو مسیر علاقم باشم
منی که برای دوسال به طور کل رقص رو گذاشته بودم کنار
شروعکردم
خیلی جدی خیلی تمرکزی
وای….
دیگه انقققققدر پول و چیزای دیگه واسم کم اهمیت شد که خدا میدونه
انقدر از زندگیم لذت میبردم که خدا میدونه
با خودم در صلحم با دیگران در صلحم
انتقاد ها کهچرا درآمد نداری چرا الاف هستی اصلا واسم مهم نیس
چون عاشقم
و دارم عاشقانه زندگی میکنم
به خدا هربار استاد میگه که پول از همین احساس خوب میاد
میخام بیشترو بیشتر تو این مسیر بمونم
چون هیچی اندازه رقصیدن بهم احساس خوب نمیده
رقص بهم یاد داد چطور از داشته هام لذت ببرم
چطور تو دل ترس هام برم
چطور عمل گرا باشم
چطور عزت نفسمرو ببرم بالا
چطور مهارت کسب کنم
چطور تمرکزکنم
چطور از فضای مجازی و سریالای چرت و پرت بکنم
چطور پیشرفت کنم
چطور عاشق باشم
چطور بگذرم
چطور ببخشم
چون وقتی تو این فرکانس از لذت هستی بخشیدن آدما خیلی واست راحت تره…
همین الانکه میگم تو قلبم ذوق رو حس میکنم….
درس پنجم : بودن در لحظه
یکی از پاشنه های آشیل من دقیقا همین هست
که یا تو گذشته ام یا زیادی در آینده
تا یکسال پیش فکر میکردم هرچقدر بیشتر تو آینده باشی و خیال پردازی کنی خوبه !
و خیلی تو رویا پردازی های آینده میموندم تا اینکه متوجه شدم این باعث شده
امروزمروخوب زندگی نکنم
داشته هام رو نبینم و خودم رو بهبود ندم
و از چیزی که هستم لذت نبرم
من رو میبرد تو یک فرکانسی که یا به این حد از کمال میرسی یا آدم خوشبختی نیستی
و همین باعث میشد عجول بشم
تکامل رو درک نکنم
و به این فکرنکنمممکنه قبل از رسیدن به ایده آل هام زندگی مادیم تموم بشه
و همونطور که از استاد یاد گرفتم
یه هدف قابل دسترس تر انتخاب کردم
تبدیلش کردم به اقدامات کوچیک روزانه
و اینطوری خیلی خودم رو بیشتر نزدیکمیبینم به اهدافم
و خیلی بیشتر از زندگیم لذت میبرم
و چونجز پاشنه های آشیل من هست از کودکی باید هر روز روش کارکنم
و در آخر
استاد و خانم شایسته
سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم
این فایل…..
یک فایل نبود یک دوره بود ….
گوهر و الماس نایاب بود…..
استاد چقدر از شما تشکر کنم که این هارو بدون پرداخت بها دراختیار ما قرار میدین
استاد چقدر این فایلارزشمنده
میلیون ها ارزش داره…….
و خوشحالم که قدرش رو میدونم
چونبها فقطمالی نیست
من با تضاد هایی که داشتم کلی بها پرداخت کردم و به سوال و ناتوانی در پیدا کردن جواب رسیدم
و زمانی که این فایل میشه جواب من
واسه من میلیارد ها ارزش داره
خدا بهتون عزت و سلامتی و عشق و شادی بیشتر و بیشتر بده
سلام دوست هم فرکانسب عزیز
بسیار لذت بردم از نوشته هات و چقدر خوب و عالی و با جزییات بیان کرده بودی قطعا الان با متوجه شدن باورهای اشتباهت نصف بیشتر راه رو رفتی و رو به عالی تر شدن میری.
منم با نوشته شما قدم به قدم باورها و احساس های اشتباهم رو کشیدم بیرون خدارو شکر
چقدر اون لحظه که گفتید من فقط یکم ذهنم رو کنترل کردم ولی نتایج عالی گرفتید به دلم نشست.
واقعا این فایل استاد میلیارد دلاری بود و من با وجود آموزش دیدن های زیاد از استاد این فایل بدجور به دلم نشست.
عباسمنش جان عزیز و خانم شایسته گرامی بی نهایت ازتون سپاسگذارم.
خانم قاسمی عزیز از شما هم سپاسگذارم که من رو به فکر فرو بردید.
همیشه شاد و سلامت و خوشبخت و سعادتمند باشید.
نیلوفرجان چقدرعالی باکلمات توذهن من اقدامات وکارهایی که کردی وبه تصویرکشیدی
ایمات دارم باورهای خوب وقدرتمندی رودرخودت ساختی ازقدرت کلمات وزیبایی جملات شمامیشه احساس خوب تورودرک کرد، ممنون ازکامنت زیبایی که گذاشتی برای من متل یه جزوه ازدرس های کوتاه بود
ازشماسپاسگزارم
شادوموفق باشی
سلام عزیزم، نیلوفر جان چقدر ریزبین و نکته سنج تر مطالب رو بررسی کردی چقدر زیبا با مثال هایی که آوردی باعث شدی منم یکسری آشغالهای زیرمبلی که نمیدونستم هستن رو بکشم بیرون، نیلوفر عزیزم تحسینت میکنم که به این زیبایی هم فایل رو به نوعی خلاصه نویسی کردی و نکات مهم رو تیتروار نوشتی و هم با مثال های کاربردی توضیحش دادی و چقدر خوب خودت رو شناختی
بسیار سپاسگزارم نیلوفرجان از کامنت زیبایت