https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این ساحل بسیار زیبا و تمیز با این ماسه های رؤیایی
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه ساختمونهای زیبا با رنگهای شاد
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه فراوانی آب ها در دریا و استخر ها …
خداجونم ازت سپاسگزارم برای درون بچه که تصاویر فوقالعاده زیبا رو بهمون هدیه داد.
ازت سپاسگزارم برای این دریا خوشرنگ و مواج
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه انسان های خوشگل و خوش اندام و شاد
چترهای زیبا و رنگارنگ، زیراندازهای خوش رنگ ، چقدر ساحل زیباتر کردند. خدایا شکرت
خداجونم ازت سپاسگزارم چقدر همه رها و آروم هستند بعضیا از شنا کردن لذت میبرند
بعضیا از بازی های ساحلی
بعضیا از دراز کشیدن روی این ماسه های سفید بعضیا از خیره شدن به دریای بیکران
بعضیا از والیبال
بعضیا از ماسه بازی ،چقدر ساده میشه لذت برد .
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این مانور جنگنده ها که واقع آدم احساس غرور میکنه ..
چقدر دیدن این همه زیبایی و تنوع احساس خوبی بهم داد خداروشکر
من در مورد روابط احساس عدم لیاقت رو تجربه کردمو شاهد از قطع شدن نعمت بودم
خیلی وقت ها بوده که من آنقدر احساسم عالی بوده و با خودم در صلح بودم و فرکانس عالی فرستادم و خداوند هم الوعده وفاکرده و اجابتم کرد و دستاشو برام فرستاده که در حد لالیگا به من لطف داشتند ، محبت داشتند، اصلا انگار فرشته هایی از جانب خداوند بودند که اومدن در خدمت من باشند ولی من بجای سپاسگزاری از خداوند و دیدن این موضوع از زاویه ای که قانون داره جواب میده و فرکانس خوب اتفاقات خوب رو رقم میزنه، و بخودم یاداوری کنم که ببین تو لایقی ، تو ارزشمندی ، چقدر عزیز و محبوب هستی ، و کلی باورهای خوب بخودم بدم …اومدم به پای نجواهای ذهنم نشستم و مدام این افکار رو گسترش دادم که این بندگان خدا چرا بخاطر من بیوفتن تو زحمت ، آخه چرا انقدر دارن برام پول خرج میکنند، هر روز منو مهمون میکنند، برام کادو میگیرند و حتی منو سفر مهمون کردند ، هتل عالی رستوران عالی و کلی نعمت ، آخه چرا باید این همه لطف بهم بکنند و متوجه شدم این نجواها از احساس عدم لیاقتم بود و از طرفی اومدم این آدم رو برای خودم بت کردم و مدام میخواستم راضیشون کنم که نتیجش نتونستم ذهنمو کنترل کنم و این نعمت ها قطع شد تازه بعضی وقت ها کلی دلخوری و ناراحتی پیش می اومد .
استاد عزیزم من الان تو تضاد بزرگی در زندگیم قرار دارم که بقول شما ظاهرا همه چیز داره وحشتناک پیش میره ولی من این روزا مدام سریال زندگی در بهشت میبینم ، سریال سفر به دور آمریکا ، و بخودم میگم که باید بتونم حتی برای یک دقیقه به قاشق و چنگال تو دستم خیره بشم واز براق بودنش، طرح زیباش و کیفیت بالاش سپاسگزاری کنم
استاد جانم من این روزا دقیقا صبح که از خواب بیدار میشم میگم فقط سعی کن امروز بنده خوبی باشی اصلا به دیروز و فردا فکر نکن فقط همین لحظه ، همین امروز ، فقط همین لحظه به این صدای بارون گوش بده
فقط الان این بو غذا رو استشمام کن و لذت ببر
،فقط الان به این گل زیبا نگاه کن و رنگشو ، طراحی بی نهایت زیباشو ببین
فقط همین لحظه به لبخند پسرت نگاه کن و کیف کن فقط همین لحظه نفس عمیق بکش
فقط همین لحظه غذاتو با لذت و آرامش بخور و به چیز دیگه ای فکر نکن
فقط همین لحظه به رنگ زیبای پیراهنت نگاه کن و لذت ببر
فقط همین لحظه همین امروز به قابلمه روی گازت نگاه کن و از خدا برای رزقی که بهت بخشیده سپاسگزار باش
فقط همین لحظه به نسیمی که از پنجره می وزد و به صورتت میخوره فکر کن
خدایا چقدر نعمت هست که میتونم همین لحظه ازشون لذت ببرم و بجای ناسپاسی و غر زدن سعی کنم سپاسگزارت باشم
و تو همین روند بودم که دیروز یه پیشنهاد کاری خیلی عالی بهمون شد و من متوجه شدم که احساسم بد شده سریع اومد بررسی کردم دیدم بله من احساس عدم لیاقت دارم و انگار ذهنم میگفت الان که شرایط انقدر وحشتناک چرا باید این اتفاق خوب بیوفته
حتما نمیشه ، یا شر یا فلانه و…
خداروشکر تونستم با حرفهای خوبی که بخودم زدم حالمو بهتر کنم و این اتفاق رو به سپاسگزاربودنم و احساس خوب داشتنم ربط دادم و از خداوند سپاسگزاری کنم و ازش بخوام به بهترین شکل ما رو هدایت کنه .
نتیجه این پیشنهاد رو نمیدونم که قرار چی بشه ولی من میخوام روی همین الانم متمرکز شم و سعی کنم فقط همین امروز رو بندگی کنم و سپاسگزار باشم چون تنها چیزی که میتونه منو از نگرانی ها و ترس ها و طوفانی که اون بیرون هست مصون نگه داره همین تمرکز بر نعمتهایی است که الان دارم .
من این فایل چند روز پیش دیدم چقدر لذت بردم و به خودم گفتم باید به تمریناتش عمل کنم ولی جالب اینجاست حتی به یه روزم نرسید یادم رفت باید چیکار کنم
یادم رفت باید توی لحظه حال بمونم سپاسگزار کوچکترین نعمت زندگی خودم باشم
ولی این کامنت شما آگاهیهای این فایل بیادم آورد و فهمیدم میتونم شکرگزار همه چی بشم ..چشمام باز شد چقدر نعمت دور ورم هست ..از لباس تنم گرفته تا گوشی تو دستم و خندهای قشنگ بچها دور ورم ..
خدایا سپاسگزارم بابت هر تپش قلبم که جریانی از زندگی دراه توی وجودم جنریت میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت بابت هر بار دم و بازدم اکسیژن که توی ریهام موج میزنه ..
خدایا سپاسگزارم ازت بابت این سایت و این دوستان زیبا اندیشم …
من فقط میخوام تو این لحظه سپاسگزار باشم
فقط امروز
فقط این ساعت
فقط این لحظه ..
خدایا شکرت بابت دوست عزیزی مثل خانوم سلیمانی که داره چالشهای زندگیشو حل میکنه و میشه الگو برای منی که دارم روی خودم کار میکنم
محمدجان ازت خیلی ممنونم برای کامنت پر انرژی و زیبات که چقدر احساسمو بهتر کرد
باور کن دوست خوبم اگه این تضاد سخت و بزرگ البته برای من فقط اومده باشه که در من حس سپاسگزاری و لذت بردن از دقایق و چیزهای کوچک رو بوجود بیاره و در واقع این شخصیت رو در من ایجاد کنه من راضی ترینم
از تنها قدرت جهان براتون رحمت بی پایانش رو آرزومندم ..
سلام به خانواده ی عزیزم و استاد گرامی و مریم نازنینم ..
خدارو بسیار شکر میکنم بابت اینکه اول صبح من رو هدایت کرد تا درسهایی رو از زبان شما به من بده ..
در تمامی فایل هایی که در سایت قرار میدید ومن با شور و شوق نگاه میکنم خودم رو کنار شما میبینم و احساس میکنم در بهشتی که زندگی میکنید همه همیشه هستن و ظاهرا شما دونفر هستید بارها وبارها من کنار درختان زیبا نشسته ام بارها و بارها شبها کنار شما و کنا آتشی که درست کردید و نشسته اید من هم بوده ام و بارها و بارها کنار شما با آروی به مسافرت رفتم و در این فایل هم مثل همیشه بودم و زیباییها رو از نزدیک دیدم و کنار این ساحل دیدم که چقد آرامش حاکم هست ودیدم که چقد همه ی مردم خودشن هستن و ساده و بدون هیچ تجملاتی و چقد از اینکه حتی لباس هاشون هم ست نیست و خیلی ساده س همگی راحت هستن… هیچکس از نگاه کسی نگران ،عصبانی، واینکه شما دارین فیلم میگیرین راحت هستن …
نمایی از بالا که نشون دادید بسیار دیدینی و قابل تعمل هست چه منطقه ی زیبایی…
چه معماری قشنگ و به جایی بکار برده شده …چقد تمیز.. و از پارک کردن ماشین ها در بین خطوط مشخص هست که نظم و آرامش خاصی اونجا برقرار هست بدون اینکه نگهبانی باشه که ماشین هارو هدایت کنه همه قوانین رو رعایت میکنن و من مطمئن هستم که اگه ماشینی درش هم باز باشه هیچ اتفاقی براش رخ نمیده …خدایا شکرت بابت اینکه به من نشون دادی که اگه کسی در مدارش باشه مثل استاد و مریم عزیز عجیب نیست که به همچین جاهایی هدایت شد….
واما این مثال بازی و کنترل ذهن دیگه یعنی استاد تیر خلاص رها کردید…
چقد برای همه ی ما قابل لمس هست در بازی های ساده که ذهن یه بار نگرانه،یه بار مغروره،یه بار میترسه و غیره به بدترین شکل ممکن بازی تموم شده …و در بازیهای المپیک که با قهرمان ها مصاحبه میکنن عجیب همه شون میگن ما فقط به الان فکر میکنیم و ضربه ی که الان باید انجام بدم و تماااام و چقد آگاهانه و یا ناآگاهانه قانون رو خوب رعایت میکنن..
حرف هایی که در این فایل گفته شد و همزمان بازی رو نشون میدادید دقیقا این قانون رو بیان میکرد که هرچی فکر کنی و فرکانس به جهان بفرستی همون نتیجه رو جهان بهت برمیگردونه و جاهایی که توپ خراب میشد مشخص بود که یه فکر و یا رقابت و یا حسادت و برتری نسبت به مقابل و یا اینکه عجیبه چرا من دارم هی میبرم رو به وضوح نشون میداد.. و کاملا مشخص هست که قانون توی همین کارهای ساده مثل بازی کردن هم داره کارخودش رو بدون هیچ تغییری انجام میده ..چقد این فایل ارزشمند هست ازتون بسیار ممنونم..
سال گذشته یه پروژه ی خیلی عالی داشتم و پول خیلی خوبی بهم میدادن همش این احساس اینکه چقد جالب و کارچقد سبک هست و انقد پول دارم میگیرم و این افکار باعث شد سر یه موضوع خیلی پیش پا افتاده خودم استعفا بدم و باور کنید هنوزم میگم چرااین اتفاق افتاد و برای جهان کار راحتی بود که قانونش رو رعایت کنه ومن رو از اون فضا بیاره بیرون…
از همین بازی ساده پینگ پونگ راحت میشه فهمید جاهایی که اوضاع خراب شده دلیلش چی بوده و اگه سریع به خودت بیای چقد سریع ورق برمیگرده ..
چقد من فراموش کردم که در لحظه باید زندگی کنم وچقد من فراموش کردم که فقط کنترل ذهنم رو در دست بگیرم و قدم های بعدی رو با لذت وکمی بهتر از قبل وردارم …
بازی پینگ پونگ رو میتونی کنار همه چی بزاری مثلا روابط…. مثلا هدف..مثلا بیزینس ..مثلا میخایم بریم مسافرت …مثلا ….. چون توی همه اینا این تویی که توپ رو پرتاب میکنی باید حواست باشه که میخای این توپ چه طوری بهت برگرده…..
از هزاران دیدگاه میشه در مورد فایل صحبت کرد و استاد عزیزم من از اینکه میگفتید هر روز باید رو خودتون کار کنید من مقاومت داشتم و در این فایل به من نشون دادید که هنوز هم خودتون دارین این کار رو انجام میدید و این کار رو برای من قابل فهم تر کرد..
تحسین میکنم مریم نازنین رو که در کاری که هیچ چیزی ازش نمیدونسته حالا خیلی خوب یاد گرفته و نا امید نشده این پشتکار و اینکه خودتون در حین یادگیری تحسین میکنید به من یاد داد تا در کاری که الان میخام انجام بدم فقط قدم بعدی رو بهتر وردارم و تحسین کنم و خیلی زود یه مسافتی از قدم های کوچک اما موثر رو برداشته ام.پاگذاشتن رو ترس هایتان بسیار آموزنده وقابل تحسین هست ..
چقد همیشه ساده و راحت جلو دوربین اومدید و چقد از نگاه و صحبتتون میشه فهمید خالص و خودتون هستید…
استاد ومریم عزیزم بسیار ازتون ممنونم و از خداوند برایتان بهترین ها رو میخام ..
خدایاشکرت که توهمواره حامی وهدایتگرم هستی، همواره درجهت بهترشدنم یاری ام میکنی خدایاسپاسگزارم برای اینکه به این سرعت درخواستموکه دیشب قبل خواب ازت داشتم پاسخ دادی به این زیبایی خدایاشکرت شکرت شکرت
خدایاشکرت برای این ساحل زیبای ماسه ای نرم بااین رنگ شفاف آب بااین انسان هایی که خوب بلدن ازلحظه هاشون لذت ببرن، شکربرای اینهمه رنگ شادومتنوع وزیبا، شکربرای دیدن زوج های شادودرصلح باخودشون، شکربرای رابطه ی فوق العاده ای که بین استادومریم جان میبینم ویادمیگیرم، شکربرای نعمت تکنولوژی که این درون زیباساخته شده تامابتونیم ازدید بالا ومن احساس میکنم ازدیدخداونددارم میبینم این زیبایی هارواین شگفتی هاروخدایاشکرت شکرت شکرت
خدایاشکرت برای اینکه من اینجانشستم ومیتونم ازدریچه ی دوربین مریم جان واستادزیبایی های بینظیرساحل فلوریداروتماشاکنم خدایاشکرت اینهانعمته که من اینجاباشم وچشمام زیبایی هاروببینه وازشوق اشک درچشمانم بشینه، وقلبم بازبشه ازشوق، خدایاشکرت این خیلی نعمت بزرگیه، چون یه زمانی اشک میریختم ازروی احساس غم وقربانی شدن وقلبم فشرده میشدازغم، ولی حالا ازشوق زیبایی هاوشگفتی هاست اشکام وتپش قلبم، خدایا شکرت برای اون تضادهاچون الان قدراین نعمت هاروبهترمیدونم ودیگ حاضرنیستم به هیچ قیمتی به حالت قبل برگردم..
من ازاونجایی که روی دوره شیوه حل مساعل دارم کارمیکنم وتصمیم گرفتم اگه یکسال هم زمان ببره من وایستم وتانتیجه نگرفتم ازحل مسعله ام ردنشدم ازاین دوره ومیبینمدکه چذقشنگذخداوندداره حمایتم میکنه برای رشدخدایاشکرت.. به این مسعله که چرانتایج من پایدارنیست رسیدم وریشه هاشوداشتم بررسی میکردم رسیدم به این موضوع که من پول ثروت زیادرومتضادبامعنویت میدونم وچندروزتمرکزی رواین موضوع کارمیکردم امااحساس میکردم تغییری درباورهام ایجادنشده زوراین باورهام زیاده، احساسم بدمیشدزدم روی نشانه من درسایت واون قسمتی اومدکه شمااون مسیرجاده دراگون رومیرفتین وازاون جنگل های زیبابادرون فیلم گرفته بودین وکامنت منتخب فایل که دوست عزیزمون نوشته بودن من درسی که گرفتم این بودکه ازمسیرلذت ببرم وعجله ی رسیدن به مقصدرونداشته باشم دیدم منم چون تمرکزم روی اینه که کی این باورعوض میشه لذت اینکه من همین که فهمیدم ودارم روی خودم کارمیکنم ازخودم گرفتم واینکه من سمت خودم وظیفه ام ادامه دادن همین مسیره وهمین ادامه دادن خودش نتیجه ست، ومثل خیلی چیزاکه بدون اینکه متوجه بشم دیگ اون تفکراون اتفاقات رودرزندگیم نمیبینم وکاملا همه چیزتغییرکرده.. گفتم میخوام ریشه ای تربفهمم مسعله ام روخدایاهدایتم کن، که امروزاین فایل فوق العاده اومدبخدااین فایل یک دوره کامل بودسپاسگزارم اسنادجان برای این سخاوت ولطفتون..
مورداول: رابطه ی بین احساس عدم لیاقت وازدست دادن نعمت ها.. نمیدونم باچ زبونی سپاسگزاری کنم ازتون استادومریم جانم که به این زیبایی بامثال هاتون کل جاهایی که همه چیزخوب بودومن شک میکردم ازاینکه همه چیزداره خوب پیش میره طبیعی نیست وهمین فکرکه توسرم میومدانگارخودم میرفتم دنبال شواهدمدارکی بگردم برای اینکه یه ایرادی وجودداره نمیشه که همه چیزخوب پیش بره برای من طبیعی نبوداصلا برام، جهان هم یایه شخصی رومیاوردکه داستانش برام این بودکه همه چیزداشته خوب پیش میرفته یهویه بدبختی اومده سراغشون، مثلا یه خبرمیومدفلانی چقدزندگیشون خوب بودتازه وضع مالیشون عالی شده بود یاخدابهشون بچه داده بود، یاچقدهمدیگرودوست داشتن، یابعدازاون همه سختی تازه به رفاه رسبده بودن، حالا همین دیروز مرداون خانواده بنده خدافوت کرد، ومن این فکرکه خوشی دوام نداره میبینی وسط خوشی یهوهمه چی جوری داغون میشه که نمیتونی هیچ جوره کاری ازدستت بربیاد واین اتفاق بارها وبارهاافتاده بودومن بدون اینکه متوجه بشم باورکرده بودم که خوشی ولذت ادامه دارنیست یهویه بمب میخوره وسط رابطه ات منفجرمیشه، یا اینکه یه اتفاقی میفته که ازنطرمالی ضررمیکنی، البته پشت ذهنم اینکه خدامیگه دیگ بسته خوشی هم بوده، کج فهمی اینکه خداحالتومیگیره تاقدرنعمت هاشوبدونی درک ناقص ازبعضی آیه هاالان که فکرمیکنم بدوناینکه آگاه باشم داشتم، که خدانعمت هاشوازت میگیره تاقدربدونی وفراموشش کرده بودی حالا یادش میکنی وقتی ازت گرفت..!
مثلا عدم لیاقت درروابط وقتی همه چیزخوب بودومن خیلی مورداحترام وارزشمندی قرارگرفته بودم این فکریهومیومدکه این ادم که خیلی خوبه احتمال اینکه همه ی دخترای اطرافیانش همکار یااشنااینوبخوان زیاده،و ارزشمندی ولیاقت خودم نادیده میگرفتم همین فکرکه شروع میشداحساس بی لیاقتی که من کافی نیستم من خیلی ام زیباوجذاب نیستم مندخیلی ام توانایی بدردبخوری ندارم یامن قبلا یه رابطه ی ناموفق داشتم واین یه ضعف محسوب میشه، واین فکراشروع که میشدحرفایی که درگذشته هنگام عصبانیت طرف مقابلم زده بود روسندی میکردذهنم برای اثبات ناکافی ونالایق بودن وخودم شروع میکردم به رفتارهایی که اون ادم میگفت ازتوبعیده این طرزفکرورفتارا… وبدنبالش بالاخره اینقدرادامه دارمیشدتااینکه همه چی بهم میریخت ومن دوباره یه خاطره نشدن وشکست به خاطراتم درذهن اضافه میشد..
یامثلا من آسونترازاون چیزی که فکرشومیکردم خونه خریدم امازمانی که برای گرفتن سندواتمام کارقراربودبرم فکرکردم یه لحظه این فکراومدکه مگه میشه به این راحتی من صاحب خونه بشم نکنه یه اتفاقی بیفته ومشکلی بیاد، خداشاهده که یه ماهی نگذشته بود که یکی پیداشدکه ادعاکردکه این خونه به من فروخته شده وکاربه دادگاه کشیده شدوجالبتراینکه وقتی مدارکشوتودادگاه نشون دادزمانی مدیرعامل اون شرکت عوض شده بودوهمینطورپیمانکارپروژه واین مدیرعامل جدید واگذارکرده بوداین خونه روبه این بنده خدا که من داشتم به اون موضوع فکرمیکردم توذهنم اون موقع قانون رونمیدونستم ولی درواقع من خلقش کرده بودم، توکشف قوانین که استادگفت من خونه دلخواهم روبااستخرکه میخواستم توذهنم ساختم بعدش که خونه روگرفتیم فهمیدم که استخرروبعدازساخت خونه زمانی که من توذهنم ساخته بودم اون استخرروساخته بود وتاریخش همون تاریخ بود، منم یادم اومدکه منم ساختم امادرجهت ازدست دادن.. البته مسعله برای من حل شد، وبازم البته عدم لیاقت باعث شدبایه تصمیم اشتباه ازدست بدم، امادرسش این بودکه بایادآوری اون مساعل به خالق بودن خودم واهمیت کانون توجهم پی ببرم وبیشترمراقب افکارم باشم، بامثال هایی که شمامیزدید تمام اتفاقاتی روکه تجربه کرده بودم واینکه جرقه اش ازخودم شروع شده بودچطور، براممرورشد وبایدبارهاوبارهااین فایل روگوش کنم تابهتردرکش کنم درکناردوره شیوه حل مساعل این یه فایل کمکی بینظیره، خدایاشکرت وسپاسگزارم ازشمادوعزیزعششقق
مورددوم:احساس قربانی شدن وموندن دراین احساس… خب من بااینکه باقوانین آشناشده بودم ومیدونستم به ناخواسته هانبایدتوجه کنم امازورم نمیرسیدودوتامسعله بودکه من نتونسته بودم درموردشون حرف نزنم چ باخودم چ دیگران وهی داشت نتایج قبل برام تکرارمیشد، یکیش روابطم بودکه تابه خودم میومدم میگفتم اره من اینهمه سال عمرم بهترین روزای زندگیم تورابطه باهمسرسابقم تلف شد، آره من چقدخوب بودم براش وان چقددرحقم ظلم کردوانگاراین حرفاواینکه مظلومم احساس خوبی بهم میداد، دوره شیوه حل مساعل که گرفتم فهمیدم چ آشغالایی هست که من توذهنم نگه داشتم ازگذشته که باعث شده دراحساس گناه ویااحساس قربانی شدن نگهم داره.
یادرمورداینکه من شکست خوردم وازنوشروع کردم باآب وتاب وافتخارتعریف میکردم وتحسینم میشنیدم که افرین توچقد پشتکارداری توچقداداراده داری وبدون اینکه متوجه بشم تبدیل به لذت شده بودشکست خوردن توذهنم چون شروع دوباره رویه جورشکست ناپذیری وبااراده بودن میدونستم، باحرفای شماداشت توذهنم مثل یه دفترورق میخوردتمام افکاری که چطورخودم پرورششون دادم برای فرستادن فرکانس شکست درکسب وکارم ورابطه ام، خدامیدونه چه افکاردیگه ای هست که عمیقتربشم ازبودنشون آگاه بشم، یاتجربه ی دوستانم بخونم متوجه بشم.. خدایاشکرت برای برکت این سایت واین آگاهی ها..
یه مثال دیگه ای که ازموندن دراحساس قربانی شدن دارم، اینه که زن داداش عزیزمن بااین تفکرکه بایدقبل ازانجام یه کاری اطلاعات کسب کنه میره درموردش پرس وجومیکنه ومتاسفانه چون بیشتردنبال اینه که احتمال شکست روپیداکنه حرفایی رومیشنوه که انجام دادن اون کارناموفق بوده نتیجه براشون، این میره انجام میده امادراکثرمواقع به همون مشکلی که دیگران براش تعریغف کرده بودن برمیخوره.. همین چندروزپیش رفت دندانپزشکی که دندون عقلشوبکشه کلینیکی رفت که من قبلش رفته بودخیلی راحت همون دندانپزشک کارمنوانجام دادبدون هیچ مشکلی، اینم رفت واولش گفت که خوب بودکارش دندونم راحت کشید ولی چون همسایشون که پرستاره گفته بوداینجایه باریکی رفته بودبی حسی روزده بودن توعصب براش وحساسبت پیداکردوخیلی مشکل پیداکرد، زن داداش منم دوروزبعدحساسیت پیداکردیهووصورتش قرمزشددرست مثل چیزی که براش تعریف کرده بودن، واین مسعله روبرای همه داشت تعریف میکردیعنی روزی ده هابارتکرارمیکردکه دندانپزشک حواسش جمع نبودداشت باهمکارش صحبت میکردآمپولوبرای من بدزده، خلاصه نتیجه این شده که ناحالا 3تادکترعوض کرده برای خوب شدن حساسیتش وهمچنان این مسعله براش حل نشده ومن دیگ جرأ ت ندارم حالشوبپرسم چون دوباره شروع میکنه داستان روازاول تعریف کنه وطفلی اصلا متوجه نیست که خودش داره خلق میکنه من فقط اینوبه خودم میگم ببین قانون چقدرداره دقیق کارمیکنه..!!
خدایاشکرت که این فایل باعث شدآگاهتربشم
سپاسگزارم استادای عزیزم برای این سخاوتتون واین هدیه ی بینظیر..
سپاسگزارم پیشاپیش ازدوستانم برای نوشتن تجربه های فوق العاده شون وراهکارهای فوق العاده ای که مینویسن..
ممنونم دوست عزیزم برای نوشته های قشنگت ودعای قشنگت برام.. شماچقدقلب بزرگ وپاکی دارین اینومیشه درنوشته هاتون حس کرددوست خوبم..
همه ی مابه لطف خداونددرمسیررشدهستیم همین که داریم سعی وتلاش میکنیم برای تغییرورشدشخصیتمون این خودش کاربزرگ وارزشمندیه والبته که خداوندهدایت میکنه قلب بندگان جویای نورخودش رو..
دوست خوبم منم برای شماارزوی هرآنچه بهترینه روازرب العالمین دارم قلبتون همیشه پرازنوروشادی وزندگیتون سرشارازثروت بی منتهای رب العامین باشه..
بازهم شگفت زده شدم که چرا دقیقا اون فایلایی که بهشون احتیاج دارم و روی سایت میذارید یا تو محصولات اونایی رو پلی میکنم که دقیقا اون لحظه باید بشنوم مثل جلسه اول دوره دستیابی عملی به رویاها که همین دیروز داشتم گوشش میدادم و چندبارم گوشش دادم و فایلی که امروز گذاشتین منو وادار میکنن که در لحظه زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم خبرها و اتفاقای خوب وقتی ببینن من حالم خوبه خودشونو بهم میرسونن، خیلی این فایلو دوست دارم چون با مثال زیبایی که زدید خیلی بهتر مطالب برام جا افتاد و این شیوه تدریس رو خیلی دوست داشتم امیدوارم بازم ازش استفاده کنید چون فوق العاده بود نکته جالبی که من همیشه تحسینش میکنم وقت گذروندن شما باهم هست من معتقدم که توی رابطه عاطفی فقط تمرکز بر نکات مثبت طرف مقابل و بیرون کشیدن وجه خوب و مثبت اون فرد به تنهایی جواب نمیده رابطه رسیدگی و توجه میخواد بنظرم یکی از بهترین کارهایی که برای بهبود روابط میشه انجام داد در کنار مثبت نگری همین کارهای دو نفره ایه که با هم از انجامشون لذت ببریم مثل همین بازی کردنا، دوچرخه سواری، کلی کارهای مشترکی که تو پارادایس باهم انجام میدید و کلی در کنارش همدیگه رو تحسین میکنید از هم سپاسگزاری میکنید خدا حفظتون کنه شما الگوی بسیار مناسبی هستید که فقط حرف های عاشقانه نمیزنید و عکسای عاشقانه نمیذارید شما واقعا برای داشتن یه رابطه خوب از جون و دل مایه میذارید و کلی کار عملی براش انجام میدید من واقعا تحسینتون میکنم و براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
سلام استاد عزیزم ازتون متشکرم که هر روز دارید فایل های زیبا و زیباتر میزارید و این خیلی به من کمک میکنه که هر روز حواسم به خودم بیشتر باشه چون می بینم که شما در عین حالی که زندگی بسیار عالی دارید اینقدر رو کارتون تمرکز میزارید و فایل های عالی آماده می کنید و برای من یه مطلب به روز رو توی سایت قرار میدهد که اطلاعات من رو هر روز تازه و تازه تر میکنه از شما و خانم شایسته متشکرم
برای بازی پینگ پنگ باید واقعا شما را تحسین کنم شما واقعا عالی هستید تو این بازی و توی قسمت 260 سریال زندگی در بهشت ما دیدیم که چقدر شما مهارت دارید و چقدر این بازی حساس و توی صدم ثانیه میتونه اتفاقات رخ بده
در مورد پیام این فایل باید بگم که اگر ما بتوانیم در آن لحظهای که واقعا احساس مون بده به خودمون بگیم فقط همین لحظه یکم بهتر شو یه زیبایی رو بیشتر ببین، فقط یک زیبایی ….
برای لحظات بعدی ما راحت تر میتونیم حالمونو خوب کنیم و قدم به قدم جلو ببریم و حالمون بهتر و بهتر بشه من این تجربه رو داشتم باید بگم وقتی که به خودم گفتم الهام فقط این لحظه فقط این لحظه ببین چه چیزی داری ببینی برای چه چیزی است سپاسگذاری هرچی که به ذهنم رسید رو میگم
مثلا
وای خدایا چقدر خوب که این رنگ از گواش دارم چقدر خوب که این تعداد از قلمرو دارم چقدر خوب که نقاشی هامو قاب کردم چقدر خوب که برس سر چوبی دارم چقدر خوب که لباسهام تمیز هستند ،چقدر خوب که من تخت دارم و روی تختم دراز کشیدم چقدر خوبه که من اتاق شخصی دارم و میتونم بیام تو اتاقم را به اوضاع و شرایط فکر کنم و …..
یادآوری همینها تونست احساس منو بهتر بهتر و باز هم بهتر کنه و گفتن کلامی ،وقتی که نمیتونم اصلا ذهنم رو کنترل کنم میام بلند با خودم صحبت میکند و وقتی که بلند بلند صحبت می کنم اصلاً دیگه ذهنم نجوای بد نمیده ولی بعضی وقتا خیلی سخته که واقعاً دهنم رو باز کنم یه چیزی بگم ولی وقتی اولین نکته مثبت رو میگن انگار یه سدی و یه سختی فرو میریزه و دیگه برای من همه چیز راحت و راحت تر میشه مثلا گفتم خدایا شکرت بخاطر اینکه امروز صبح مسواک زدم ، خداروشکر بخاطر مهارت نقاشی که دارم خدایا شکر که امروز ستاره قطبی ام رو انجام دادم و گفتن همه اینها بلند و بلند یا این نکته که چقدر خوب که ما خونه امون توی این محله است چقدر خوب که ما آرامش داریم چقدر خوب که مثلاً سرویس بهداشتی به اتاق من نزدیکه چقدر خوبه که پدر مادرم به من احترام میزارن چقدر خوبه که من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم چقدر خوبه که من توی اتاقم قرآن دارم و بهش دسترسی دارم
و این گفتن “”چقدر خوبه که””+ گفتن یک نعمت “”خیلی به من کمک کرد تا حسم واقعاً بهتر و بهتر کنم
گفتم این نکته رو هم بگم برای دوستان از تجربه خودم وقتی که ما کنترل میکنیم ذهنمون رو فقط توجه و میذاریم روی زیبایی ها خوب مثلاً از تجربه خودم که شده یه روز واقعاً تمرکز روی زیبایی های زندگیم بوده اتفاق ملموس این بود که واقعا من با کیفیت زندگی کردم بهم چسبیده زندگی و بهترین تجربه را داشتم بهترین حس رو به خودم و خدای خودم داشتم ولی مثلا نتونستم ذهنم را کنترل کنم همون زندگی بود همون شرایط بود همون نعمت هاو رفتارها بوده ولی زندگی به دلِ من نچسبیده نگار به من خوش نگذشته و من زندگی رو زندگی نکردم فقط زنده بودم و واقعا واقعا واقعا کنترل ذهن داشتن میتونه نشون دهنده کیفیت تجربه از زندگی باشه به هر حال هر چقدر بتوانیم خوب این کار را انجام بدیم زندگی با کیفیت تری داریم …
رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها::
خیلی مورد از پیش اومده ولی الان چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خیلی وقته شده که خیلی خوب دارم ذهنمو کنترل می کنم بعد یهو یاد این میوفتم که من زیاد خوب نبودم قبلاً و انگار احساس عدم لیاقت از لذت بردن از داشته هام بهم دست میده و واقعاً همه احساس و همه فرکانسهای مثبت و خداگونه افول پیدا میکنه و من باید خیلی بیشتر تلاش کنم تا برگردم تا بدون توجه به این افکار دوباره خودم را بالا بکشم…
یک مثال به ذهنم رسیده بود چند روز پیش گفتم اینجا برای شما به اشتراک میذارم
مثلاً شما فکر کنید که روی یک طناب ابریشمی بزرگ و توی یک موقعیت راحت روی طناب هستید و روی نقطه صفر
پایین اومدن از این نقطه پر از اتفاقات منفی پر از بلاها پر از احساس بد و کلا جای بده
ولی بالاتر رفتن از این نقطه صفر هرچی که بیشتر و بیشتر بالا میریم ما را به احساس های بهتر به نعمتهای بهتر به راحتی بیشتر میرسونه و کسی که اونجا اون طناب رو داره کم و زیاد میکنه و میکشه بالا و میکشه پایین فقط و فقط به این توجه میکنه که سر ما ، نگاه ما رو به کدوم قسمت است رو به قسمت پایین ؟ پس این میخواد بره به سمت پایین
طناب رو شل میکنه تا بریم پایین
ولی وقتی اون فرد ببینه که نگاهما به سمت بالاست میگه خوب پس ایشون میخواد بره به سمت بالا پس مارو میکشه بالا
ممکن است ما نگاهمان به سمت بدی ها ونا خواسته ها باشه ولی بخوایم زور الکی بزنیم که نههه من میخوام برم بالا و بگیم داد بزنیم
منو بکش بالا بکش بالا ولی وقتی نگاهمون پایه و هر چی داد بزنیم فقط جهت نگاه ما نشان دهنده است که میخواییم بریم بالا یا پایین
ولی وقتی ما نگاهمون رو هرجوری که شده هر جوری که شده بچرخونیم و تا حدی که میتونیم نعمت ها خوبی ها و لذت های آن قسمت از بالا را ببینیم اون فرد میگه
خوب پس نگاه به سمت است پس بالامی کشمش
و هرچند ما کشیده بشیم به سمت بالا تر و نگاهمون رو ثابت کنیم به سمت خوبی ها و لذت های آن قسمت بالا ما سریع تر و راحت تر و بیشتر در خوبیها فرو میریم
و این مسائل باعث ملموس شدن نگه داشتن حال خوب و تجربه اتفاقات حال خوب برای من شد
احساس قربانی شدن::
احساس قربانی شدن واقعاً به نظر من مثل غیبت کردن میمونه هرچی تو بخواهی مقاومت کنی که نخوای ولی انگار شیطان اون رو تو ذهن ما زیبا جلوه میده وقتی هم که یه ذره وا بدی که برید توی بحث غیبت واقعاً کشیده میشی و از اون گناه اون لحظه لذت میبری ولی خوب بعدش هم عواقبش ایکه واقعا احساس بدی دارم و اتفاقات بدی رو تجربه میکنیم
به نظر من احساس قربانی شدن هم همینه
هر چقدر بخوای مقاومت کنی و چه نخوای احساس قربانی شدن داشته باشی ولی اگه یه لحظه وا بدید و از این گناه لذت ببرید واقعاً کشیده میشد و به هم ریخته و یه وقتیایی نمیدونی چته
ولی این کاری که خودت با خودت انجام دادی و به اصطلاح به خودت ظلم کردی
در مورد احساس قربانی شدن من باید بگم که در زمان کنکور و در زمان دبیرستان من و خیلی از همکلاسیام این احساس رو داشتیم که قربانی هستیم و برای اینکه رشته ریاضی هستیم به ما توجه نمی کنند و به تجربی ها توجه میکنند از سال دهم تا دوازدهم به طور افتضاحی همین اتفاق رخ داد همین و همین
هرچقدر ما اعتراض کردیم به این دربه اون در زدیم
با معلم صحبت کردیم با مدیر صحبت کردیم نمیدونم چقدر اداره رفتند
این اتفاق اصلاً هیچ تغییری نکرده و هر باز بد و بدتر شد و ما با همون احساس قربانی شدن به خاطر رشتهادامه دادیم و این به صورت گروهی بود که با این احساس قربانی شدن را داشتیم
این احساس رو به شخصه خودم هم زیاد داشتم توی سال کنکور به شدت به شدت روی آدم هایی تمرکز کردم که با سهمیه رفتن دانشگاه و با احساس قربانی بودنم می گفتم من که سهمیه ندارم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خوب هرچقدرم تلاش کنم هرچقدر کار کنم درس بخونم من نمیتونم
این باور اصلا نزاشت تمرکز داشته باشم و اصلاً خوب درس نخونم
و هر روز خبرهای بیشتر از این که کی با سهمیه دانشگاه های خوب رفته واقعا احساس قربانی شدن رو داشتم و برای همین سال کنکور اصلا خوب نتیجه نگرفتم با اینکه دوست هایی داشتم بسیار بسیار عالی دبیری و فرهنگیان اوردن بدون سهمیه
ولی الان یاد گرفتم که با هر موفقیت هر فردی رو تحسین کنم و بگم اگه من اون موفقیت را شنیدم و دیدم پس منم میتونم ، پس منم تواناییش رو دارم همه انسانها یه خدا داریم همه انسانهه یهسیستم عصبی داریم همه ما انسانها یک ذهن تقریباً یک جور داریم که با ورودی هامون میتونیم خیلی خیلی قشنگ کنترلش کنیم
نوشته های این فایل خیلی برام درس داشت و به عنوان یک درس مهم و یک نشانه بزرگ در زندگی خودم میبینم
من دیشب جایی دعوت بودم که داشتم با جمعی از دوستانم که البته جای همه شما دوستان خالی بیلیارد بازی میکردم
وقتی رفتم بازی رو شروع کنم دیدم چوب های بیلیارد کمی مشکل داره و از همون اول گفتم نمیشه که با این بازی کرد و … ما تقریبا 3 ست بازی کردیم و همه رو با اختلاف خیلی کمی بازی رو واگذار کردم و بعد یک جرقه ای خورد تو ذهنم که همین آدمی که هم برنده شده داره با همین چوب بازی میکنه ولی خب معلوم بود اون تمرکزش فقط روی این بود که چطور با همین چوب بتونه ضربه های بهتری وارد بزنه و در نتیجه بازی رو میبرد
تو ست آخر گفتم پس مشکل از من هست نه چوب گفتم من میخوام این ست رو ببرم،اول کمی ذهنم مقاومت کرد که نمیشه چوب مشکل داره اون طرفت قوی تره اون الان دیگه بازی دستش هست ولی خب من به حرفش گوش ندادم گفتم اگر من با اختلاف کمی دارم بازی رو واگذار میکنم پس حتما این توانایی رو دارم که ببرم،بعدش ذهنم رو کنترل کردم و تمرکز گذاشتم روی اینکه من باید بتونم هدف مند تر بازی رو مدیریت کنم و جالب اینجا بود که به محض اینکه تصمیم گرفتم که بخوام برنده بشم در بازی از همون اول بازی توپ های من به صورت معجزه آسایی ثمر بخش میشد و من بازی رو بردم
این شاید بازی خیلی ساده ای بود ولی دیشب درس های خیلی بزرگی برای من داشت که بزرگترینش این بود که بهانه نیارم و احساس قربانی شدن نداشته باشم و بتونم تمرکز کنم تا با همین شرایط به هدف و نتیجه دلخواهم برسم و دوم اینکه اگر چند بار یک کار و انجام دادم و نتیجه نداد نه اینکه اون کار نشد هست و یا من شانسش رو ندارم و برای من نمیشه
بلکه اینکه من نتونستم از قواعد و قانون رسیدن به اون به هدف به درستی استفاده کنم
و بلکه اگر من بتونم ذهنم رو کنترل کنم و از قوانین به درستی استفاده کنم شاید بتونم حتی بهتر از اونچه که فکرش رو هم میکردم نتیجه بگیرم
ممنون از شما و تمام دوستان عزیز که وقت گذاشتید و این کامنت رو مطالعه کردید و امیدوارم این کامنت برای دوستان عزیز مفید واقع شده باشه
مثالی که هز خودتون و نحوه کنترل ذهنتون زدین و نتیجه گیری که در پایان متن بیان کردین قابل تعمق کردنه
اینقدر خوب توضیحش دادن که انگار کد نوشتین و داره توی سر من اون کد اجرا میشه
این نکته که گفتین اگه من کاری انجام میدم و حتی چند بار با شکست و عدم موفقیت همراه بود دلیل این نیست اون کار نشد هست و هر بار دیگه انجامش بدم نتیجش همین میشه
بلکه اشکال از منه و این منم که باید با تغییر زاویه دیدم و تغییر عملکردم نتیجه رو عوض کنم
اول از همه اینو بگم که استاد و شما چقدر ریزبینانه از یه بازی که به ظاهر فقط یه بازی یه سرگرمی چقدر مطلب باارزش گفتید که من هیچ وقت بهش توجه نکردم .
من یادم بچه که بودم اون موقع با پسرای محل کارت بازی و تیله بازی میکردیم چقدر بهمون خوش می گذشت من تو یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم انقدر از سروکول هم بالا می رفتیم با ساده ترین چیزها لذت میبردیم یادمه در قابلمه میاوردیم یکی سنج میزد یکی طبل میزد با قابلمه خلاصه یه دسته راه مینداختیم و مادرم بنده خدا هیچی نمیگفت فقط میگفت بذار بازی کنن به خاطر همین من خاطرات خیلی خوبی از دوران بچگیام دارم ولی هرچقدر بزرگتر که شدیم نمیدونم چرا کمتر شد طوری که الان اصلا بازی نمی کنیم جای فکر کردن داره باید براش برنامه ریزی کنم .
از بابت احساس عدم لیاقت من درسم خیلی خوب بود ولی تو دوره راهنمایی خیلی افت کردم یادمه درس زبانم اصلا خوب نبود یه روز انقدر خوب درس اون روز آماده کرده بودم که معلم اومد بالا سرم گفت مکالمه رو بخون من انقدر آماده بودم که میتونستم از حفظ بخونم ولی دقیقا یادمه پیش خودم گفتم من اگه خیلی روون بخونم معلم میگه چی شده این انقدر روون می خونه عمدا خودم چند تا جمله رو اشتباه خوندم الان که فکرشو میکنم آخه چرا چرا باید این کارو میکردم اون احساس عدم لیاقت اون عدم تمرکز باعث میشد که من تو درسم همیشه ضعیف باشم ولی بالاتر که اومدم تو دوران دبیرستان و حتی دانشگاه من نفر اول شدم بدون امتحان ورودی رفتم کارشناسی ارشد .
الان تو زندگیم که 6 سال ازش میگذره 4 سال اول زندگیمون الان که بهش فکر میکنم اون احساس قربانی شدن تو همسرم همش باعث میشد که پس رفت کنیم طوری که یکسال بیکار شد تا اینکه من بهش پیشنهاد کردم که بنویس اوضاع و شرایطی رو که میخوای بهش برسی بنویس اون موقع اندازه الان قانون نمیدونستم فقط شنیدم که نوشتن معجزه میکنه و خداروشکر به حرفم گوش کرد و دقیقا همونی شد که می خواست الان وارد یه حرفه دیگه ای شده آرامش داره برنامه ریزی داره و طبق صحبتی که چندروز پیش باهم داشتیم بهش گفتم حالا عضمتو جذب کن تا برای خودت کار کنی اونم دقیقا همینو گفت کار خودش درآمد خودش خداروشکر الان به جایی رسیدیم که سپاسگزارتر هستیم.
و خودم به این نتیجه رسیدم که اگر نتونم ذهنمو کنترل کنم به افسردگی میرسم امروز صبح داشتم فایل در پرتو آگاهی قسمت 8 اگر اشتباه نکنم گوش میکردم استاد فرمودن کار ذهن فکر کردن راجب گذشته یا آیندس توی حال نیست پس من الانمو میخوام درک کنم و لذت میبرم از کوچکترین چیز لذت میبرم و اون احساس قربانی شدن تو گذشته رو دیگه ندارم .
خداروشکر میکنم که امروز این فایل زیبا رو گوش کردم و تمرکزم رو تو مسائل کوچیک زندگی بیشتر میکنم تا ببینم چه درسی میتونم ازش بگیرم.
دوستتون دارم به قول استاد در پناه الله یکتا باشید.
من وقتی تصمیم به ترک رابطه ی عاطفی گرفتم،اوایل شروع کارهای قانونی، خیلی احساس خوبی داشتم و هر لحظه با شوق ،انگیزه ،ازینک جسارت و شجاعت داشتم تا از جایی ک احساس بد داشتم خارج و از انسانی ک باعث پیشرفت نکردن یا ایجاد احساس بی ارزشی در من شده بود جدابشم ،همین احساس خوب،باعث میشد حتی به خانوادم هم حس ارامش بدم
ولی خب اونها با باورهای خودشون فکر میکردن خب نه!تازه اولشه و یکم ک بگذره ندا برمیگرده به رابطش و درست میشه!درواقع اونها این حسه خوبه منو درک نمیکردن و فکر میکردن بخاطر غرور ویا عصبانیت بیش از حده ک دارم با شوق برای تموم شدنه رابطم قدم برمیدارم و البته که تعصبات قدیمیه خودشون هم بود ک دوس نداشتن برای من جدایی پیش بیاد! اونروزها من باشما اشنا نبودم استاد و ایکاش بودمو نمیذاشتم اون احساس خوبم خراب بشه یا ناپایدار باشه،چون دقیقا فقط همون موقع ها بودکه کارام خوب پیش میرفت و اصلا وکیل یا چه میدونم همه چی رو روال بود!
تا اینک کم کم من وا دادم به اون حرفا و باورهای اطرافیانم، نگرانم کردن از اینده ،مقایسم کردن با هم سنو سالام،قضاوتم کردن ک ندا بخاطر الگو قرار دادن فلانی،این بلا رو سر زندگیش اورد ،خلاصه همه ی اون نجواها بود و من بخاطر نداشتن درک قوانین ،اون حرفارو به وجودم راه دادم به قلبم به ذهنم
و از همون موقع بود ک دیگ کار من ،مثل اون اوایل پیش نرفت..
من پر بودم از احساس های مختلفه بد،گاهی حتی این حس میومد ک طرفه من گناه داره ،نباید خانوادش باهاش اینجوری رفتار میکردن که منجر به اتفاقات بشع و کار قانونیه من ،انقدر راحت به نفع من و ضرره اون پیش بره!
درواقع وسط کارهایی ک روال قانونی بود،بخاطر نجواهای دورو برم،احساس دلسوزی به طرفم داشتم ک اصلا همین کار باعثمیشد من کارم تموم نشه
کم کم به جایی رسیدم ک حق خودم نمیدونستم حتی کادوهامو
کم کم از مسیر زدم بیرون و اون راحتو اسون پیش رفتنه کارها،طولانیوسخت شد. که امروز دارم به گذر این 6 سال فکر میکنم و با این فایل فهمیدم که حتی اون احساس دلسوزی هم موجب خراب شدن روال کار بود،چه برسه لایق ندونستن خودم!!
بامرور تمام کارها و رفتارهای طرف مقابلم،همش بخودم احساس کینه و خشم و عصبانیت میدادم که چرا با من اینطوری رفتار شد و به نحوی ،هر لحظه در حال مرور گذشته بودم
و ایکاش همون موقع ها ،این درکو داشتم ک احساس بد = اتفاقات بد
به لطف خدا و ابجی لیلا (لیلا بشارتی)با سایت و بعد از مدتی دوره کشف قوانین،شروع شد تغییرات من!!
ترمزامو،تک تکه حرفایی ک بالا زدمو از ریشه متوجه شدم
فهمیدم ک خالق زندگیم منم!و اگه تا الان این روال قانونی طول کشیده،بخاطر فرکانسها ،باورهای فسیل،و دل به حرفای بقیه،و مهم بودن نظر مردم بوده و خودمو لایق یه تموم شدنه راحتو اسونو سریع نمیدونستم و حتی برای طرف مقابلم هم ناراحت بودم ک ایکاش شخصیتش جوره دیگ ای بودو رابطه راحت تر تموم میشد یعنی به این درک نرسیده بودم ک اونم داره نتایج فرکانسای خودشو میبینه و تو داری حتی برای کاراونم دخالت میکنی
خلاصه تا جلسه ششم،نتایج میومد
احساس ارامش،دیگ فهمیده بودم قدرت مطلق خداست!هیچکس نمیتونه جز خدا (پارتی و رشوه و …) بچینه
همین احساس ارامش داشتن و تموم شدن کینه و قربانی بودن تا حدی البته(هنوز گاهی یهو از ذهنم میگذشت ک 6 ساله توی این درگیری هستم و میگفتم عمره من رفت،یا هم عمرمو گرفت هم حالا پول میخواد برای این تموم شدن)هدایت شدم به شیوه حل مسائل
ک اصلا کاری با من کرد،ترمزهایی پیدا شد این وسط ،که به محض شناساییی ،نتایج اومد
احساسم عالی و لذت میبردم
جوری ک وقتی رها کردم خودمو از همه وابستگیام،از فلان راه،از فلان الگو ک قبلا برای حل این مساله بخاطر تجربه ی خودم پیش اومده بود،حتی از پولو همه چیم!
گفتم خدایا ،من همه ی اینهارو رها میکنم و بخودت میسپارم ک بهم بگی چه کار کنم
همون موقع ها،نجوا ها بودن،فلان وکیل زنگ میزد،این عددو میگیرم کارو تموم میکنم! سر تعهد و باور خودم موندم که من نه رشوه به کسی میدم نه قدرت
من توی این قضیه رهای رها هستم!هرچی خدا میگه بشع!
بدونه اینک من بدونم،یکجلسه خونواده ها گذاشته بودن ک قضیه حل بشه و توی اون جلسه گفته شده بود پول زیادی بگیرن و کارو تموم کنن
من خیلی ناراحت بودم اما باز با کنترل ذهنم و خوب کردن احساسم و مرور احساس رهایی،که ندا تومگه نگفتی رهایی؟پس رها کن پولو بزار تموم بشه
ازون ورم،این احساس بود ک دارم باج میدم به طرف
بین دوتا باور مونده بودم
درمونده
گفتم خدایا خودت بهم بگو چیکار کنم؟
به فاصله ی چندساعت،نشونه اومد ک باید بری دیوان
اصلا اگه میخوای بری پولم بدی به طرف،باید بری دیوان ببینی مشکل ایجاد نشه!
اولا خیلی راحت منو راه دادن دیوان،دوما دیوان گفت رای به نفع شماستتتتت….رایی ک ماهها منتظر بودم ببینم چیه!حالا چه خوب چه بد!!!ماهها منتظرش بودم و بمحض احساس خوبم،نتیجه اومد!!!اونم به نفع من!!!
من اصلا سر از پا نمیشناختم
گفتم خداایااااا،اخه تو چقدر ماهییی ک انقد سریع جواب میدی
میخوام بگم،نتایجه احساسه ارامشه شب قبلم و مرور باورهام،باعث اون نتیجه شد و حالا منتظر قطعی شدن هستم
و باز به کمک شیوه حل مسایل،اصلاکانون توجهم ازون موضوع برداشته شده چون حلش کردم با تمرینا و شناسایی ترمزام،و با حس عالی تر،رفتم سراغ کارهایی ک به تعویق مینداختم مثل باشگاه زدن
چقدر با همین حس عالی،باعث شدم همزمانی ها اتفاق بیفته،چقدر دستان خدارو میبینم و قدمهای اولو برداشتم و هر لحظه با لذت ،بدون حس عجله،بدون حس نگرانی دارم میرم جلو
در اوج ارامش
وقتی نجوایی میاد،بخاطر تجربه های تلخ گذشته و نتایج بد،سریع جنسشو میفهمم وبه هرطریقی شده احساسمو خوب میکنم
حالا با نوشتن شده،یا دیدن فایل،رفتن کوهو دشت،حمام،بازی با خواهرزاده برادرزاده ،ورزش…
درواقع مثل قبل از اشنایی با شما،نمیذارم این حسه نداشتن لیاقته ی روز عالی،یا نتیجه راحت و سریع،در من روشن بشه
چقدر با باور رهایی،ارامش ها ساختم چقدر گریه ها از سر شوق کردم
چقدر مثال حضرت ابراهیم ،زمان قربانی کردن پسرش ،قوت قلب شد واسه من
ک ندا ببین،چه ایمانی به خدا و تصمیم های خدا داشته حضرت ابراهیم ک وقتی پای قربانی کردن پسرش شده،گفته چشم خدا!هرچی تو بگی که تو بهترین تدبیر کننده ای
با احساس ارامشو کنترل ورودیهاش اینکار کردو نتیجش شد رفیق خدا شدن،ک ن تنها بچش قربانی نشد بلکه نعمت های بیشتر وارد زندگیش شد!
در مقابل
حضرت یعقوب نتونست ذهنشو و نگرانی هاشو کنترل کنه،نتیجش شد دور شدن از پسرش برای سالها و گریه و انتظار
خلاصه من حتی قبل از اشنایی باشما،حتی درک این داستان های قرانیو هم نداشتم ک چقدر این احساس ها(لیاقت،قربانی شدن، خشم ،کینه ،….) میتونه باعث بدبختی و جلوی ورود نعمت ها رو بگیره
و وقتی احساسات خوب(قادر مطلق خداست،لایق هرچیز خوبیم،باور فراوانی،باور رهایی،…)
باعث میشه این زندگی ،هروز راحت تر پیش بره و در هر لحظه ارامش داشته باشیم
تاکید میکنم،منی ک تازه دارم میسازم این باورها و کنترل ذهنو،باییییییید هر لحظه حواسم به خودم باشه که یهوچشم باز نکنم ببینم دچار روزمرگی و فراموشی شدم
مثل رانندگی ک اول سفت فرمونو میچسبیو دستات خیس عرق میشه ولی حداقلش میدونی ک ماشین تحت کنترلته،و کم کم با حرفه ای شدن،وقتی ماشین داره از مسیر خارج میشه با نوک انگشت،فرمونو میچرخونیو بر میگردی به مسیر
من باید الان سفتو محکم هر لحظه کنترل کنم ذهنمو
تا مثل استاد ک میگن،ک دیگ اصلا مسایلی پیش نمیاد ک بخوام حواسمو جم کنم یا اگه پیش میاد خیلی کم و دیر ب دیر
بازهم ممنونم از استاد و خانم شایسته بابت نشون دادن این مناظر زیبا و سبب شدین تا دوباره بیاد بیارم،ک ارامش الانم نتیجه ی کدوم کارا و رفتارامه
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه تو این جزیره ی منو خدا فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه همش معنی پیدا میکنه اما وقتی میگم منو فقط خدا، تو این جزیره چطور زندگی میکنم .خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگی تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه چون حس خوب من برای من یادآوری همراهی همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه، تو این جزیره ی منو خدا، فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه، همش معنی پیدا میکنه، اما وقتی میگم منو فقط خدا! تو این جزیره چطور زندگی میکنیم؟!.خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره ،چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص وجود نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان، غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه، زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگیم تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم، بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم. اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه ،چون حس خوب من برای من یادآوریه همراهیه همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
میخوام درباره ی احساس لیاقت بنویسم که چقدر مهمه و نبودنش چقدر خطرناک و موجب تاسف آدم میشه.
من زمان دبیرستان و کنکور کاملا یک بشکه ی عدم احساس لیاقت بودم و چند وقتیه اینو فهمیدم.
تو دبیرستان با اینکه به بهترین و سخت گیر ترین دبیرستان میرفتم و باید همیشه نمره های بالایی میداشتیم، من همیشه فکر میکردم از همه پایین ترم .
حتی وقتی نمره ها و کارنامه ها میومدن من به چشم خودم میدیدم که نفر سوم یا چهارم کلاس هستم اونم با معدل بالای 19 و 50 دربرابر بقیه ی بچه هایی که از چند سال پیش کلاسای فوق برنامه و … میرفتن.
همیشه مگفتم نه من خیلی پایینم، حتی با اینکه عکسم رو هم تو بهترین های مدرسه و کلاس بود، هیچوقت بهش اهمیت نمیدادم و خودم رو قبول نداشتم.
نمره های شیمیم همیشه از همه بالاتر بود ولی میگفتم نه بقیه خیلی از من بهترن حتما مشکلی براشون پیش اومده که خوب نشدن و… .
اوج این احساس عدم لیاقت تو کنکور بود .
من با اینکه عملکرد خوبی تو آزمون های ازمایشی داشتم، بازم احساس لیاقت نمیکردم و گشته بودم یه رشته ای رو پیدا کرده بودم که تقریبا سطح پایینی داشت و میگفتم شاید اینو قبول بشم، این رشته در حد منه ، نه بیشتر .
و درست همون رو قبول شدم .
وقتی رفتم دانشگاه دیدم افراد دیگه با رتبه های پایین تر از من چه رشته های بهتری قبول شدن ، حتی تو شهر خودشون قبول شدن ولی باز هم اینا در من اثر نمیذاشت و متوجه اشتباهم نمیشدم .
تا اینکه گذشت و من فارغ التحصیل شدم و پارسال متوجه این شدم که چقد این عدم لیاقت کار ها رو خراب کرده .
و درست همین امسال بعد از 9 سال که میخواستم اصل مدرکم رو از دانشگاه بگیرم و با یکی از مسئولین صحبت میکردم که میتونست سوابقم رو ببینه ، متوجه شدم که به خاطر اون عدم لیاقت و انتخاب رشته ی اشتباهم این رشته رو قبول شدم و میتونستم با رتبه ای که دارم یه رشته ی بهتر و چیزی که دوست میداشتم رو قبول شم .
با وجود همه ی این درس هایی که عملی گرفتم و دارم سعی میکنم روی احساس لیاقت کار کنم ، هنوز خیلی خیلی خیلی راه هست و باید عمیق و ریشه ای حل بشه و نهادینه بشه .
سلام استاد عزیزم و مریم جان
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این ساحل بسیار زیبا و تمیز با این ماسه های رؤیایی
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه ساختمونهای زیبا با رنگهای شاد
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه فراوانی آب ها در دریا و استخر ها …
خداجونم ازت سپاسگزارم برای درون بچه که تصاویر فوقالعاده زیبا رو بهمون هدیه داد.
ازت سپاسگزارم برای این دریا خوشرنگ و مواج
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این همه انسان های خوشگل و خوش اندام و شاد
چترهای زیبا و رنگارنگ، زیراندازهای خوش رنگ ، چقدر ساحل زیباتر کردند. خدایا شکرت
خداجونم ازت سپاسگزارم چقدر همه رها و آروم هستند بعضیا از شنا کردن لذت میبرند
بعضیا از بازی های ساحلی
بعضیا از دراز کشیدن روی این ماسه های سفید بعضیا از خیره شدن به دریای بیکران
بعضیا از والیبال
بعضیا از ماسه بازی ،چقدر ساده میشه لذت برد .
خداجونم ازت سپاسگزارم برای این مانور جنگنده ها که واقع آدم احساس غرور میکنه ..
چقدر دیدن این همه زیبایی و تنوع احساس خوبی بهم داد خداروشکر
من در مورد روابط احساس عدم لیاقت رو تجربه کردمو شاهد از قطع شدن نعمت بودم
خیلی وقت ها بوده که من آنقدر احساسم عالی بوده و با خودم در صلح بودم و فرکانس عالی فرستادم و خداوند هم الوعده وفاکرده و اجابتم کرد و دستاشو برام فرستاده که در حد لالیگا به من لطف داشتند ، محبت داشتند، اصلا انگار فرشته هایی از جانب خداوند بودند که اومدن در خدمت من باشند ولی من بجای سپاسگزاری از خداوند و دیدن این موضوع از زاویه ای که قانون داره جواب میده و فرکانس خوب اتفاقات خوب رو رقم میزنه، و بخودم یاداوری کنم که ببین تو لایقی ، تو ارزشمندی ، چقدر عزیز و محبوب هستی ، و کلی باورهای خوب بخودم بدم …اومدم به پای نجواهای ذهنم نشستم و مدام این افکار رو گسترش دادم که این بندگان خدا چرا بخاطر من بیوفتن تو زحمت ، آخه چرا انقدر دارن برام پول خرج میکنند، هر روز منو مهمون میکنند، برام کادو میگیرند و حتی منو سفر مهمون کردند ، هتل عالی رستوران عالی و کلی نعمت ، آخه چرا باید این همه لطف بهم بکنند و متوجه شدم این نجواها از احساس عدم لیاقتم بود و از طرفی اومدم این آدم رو برای خودم بت کردم و مدام میخواستم راضیشون کنم که نتیجش نتونستم ذهنمو کنترل کنم و این نعمت ها قطع شد تازه بعضی وقت ها کلی دلخوری و ناراحتی پیش می اومد .
استاد عزیزم من الان تو تضاد بزرگی در زندگیم قرار دارم که بقول شما ظاهرا همه چیز داره وحشتناک پیش میره ولی من این روزا مدام سریال زندگی در بهشت میبینم ، سریال سفر به دور آمریکا ، و بخودم میگم که باید بتونم حتی برای یک دقیقه به قاشق و چنگال تو دستم خیره بشم واز براق بودنش، طرح زیباش و کیفیت بالاش سپاسگزاری کنم
استاد جانم من این روزا دقیقا صبح که از خواب بیدار میشم میگم فقط سعی کن امروز بنده خوبی باشی اصلا به دیروز و فردا فکر نکن فقط همین لحظه ، همین امروز ، فقط همین لحظه به این صدای بارون گوش بده
فقط الان این بو غذا رو استشمام کن و لذت ببر
،فقط الان به این گل زیبا نگاه کن و رنگشو ، طراحی بی نهایت زیباشو ببین
فقط همین لحظه به لبخند پسرت نگاه کن و کیف کن فقط همین لحظه نفس عمیق بکش
فقط همین لحظه غذاتو با لذت و آرامش بخور و به چیز دیگه ای فکر نکن
فقط همین لحظه به رنگ زیبای پیراهنت نگاه کن و لذت ببر
فقط همین لحظه همین امروز به قابلمه روی گازت نگاه کن و از خدا برای رزقی که بهت بخشیده سپاسگزار باش
فقط همین لحظه به نسیمی که از پنجره می وزد و به صورتت میخوره فکر کن
خدایا چقدر نعمت هست که میتونم همین لحظه ازشون لذت ببرم و بجای ناسپاسی و غر زدن سعی کنم سپاسگزارت باشم
و تو همین روند بودم که دیروز یه پیشنهاد کاری خیلی عالی بهمون شد و من متوجه شدم که احساسم بد شده سریع اومد بررسی کردم دیدم بله من احساس عدم لیاقت دارم و انگار ذهنم میگفت الان که شرایط انقدر وحشتناک چرا باید این اتفاق خوب بیوفته
حتما نمیشه ، یا شر یا فلانه و…
خداروشکر تونستم با حرفهای خوبی که بخودم زدم حالمو بهتر کنم و این اتفاق رو به سپاسگزاربودنم و احساس خوب داشتنم ربط دادم و از خداوند سپاسگزاری کنم و ازش بخوام به بهترین شکل ما رو هدایت کنه .
نتیجه این پیشنهاد رو نمیدونم که قرار چی بشه ولی من میخوام روی همین الانم متمرکز شم و سعی کنم فقط همین امروز رو بندگی کنم و سپاسگزار باشم چون تنها چیزی که میتونه منو از نگرانی ها و ترس ها و طوفانی که اون بیرون هست مصون نگه داره همین تمرکز بر نعمتهایی است که الان دارم .
سلام به خانوم سلیمانی دوست عزیز و هم فرکانسی من
بسیار لذت بردم از قلم شیوای شما و جاری کردن احساست در قالب کلمات
دوست عزیز و دوسداشتنی من امیدورارم توی هر چالشی از زندگیت هستی بسلامت ازش بیاری بیرون با کنترل ذهنت با تقوا
کامنت عالی بیظیر شما احساس شادی برام به ارمغان آورد ..
من این فایل چند روز پیش دیدم چقدر لذت بردم و به خودم گفتم باید به تمریناتش عمل کنم ولی جالب اینجاست حتی به یه روزم نرسید یادم رفت باید چیکار کنم
یادم رفت باید توی لحظه حال بمونم سپاسگزار کوچکترین نعمت زندگی خودم باشم
ولی این کامنت شما آگاهیهای این فایل بیادم آورد و فهمیدم میتونم شکرگزار همه چی بشم ..چشمام باز شد چقدر نعمت دور ورم هست ..از لباس تنم گرفته تا گوشی تو دستم و خندهای قشنگ بچها دور ورم ..
خدایا سپاسگزارم بابت هر تپش قلبم که جریانی از زندگی دراه توی وجودم جنریت میکنه
خدایا سپاسگزارم ازت بابت هر بار دم و بازدم اکسیژن که توی ریهام موج میزنه ..
خدایا سپاسگزارم ازت بابت این سایت و این دوستان زیبا اندیشم …
من فقط میخوام تو این لحظه سپاسگزار باشم
فقط امروز
فقط این ساعت
فقط این لحظه ..
خدایا شکرت بابت دوست عزیزی مثل خانوم سلیمانی که داره چالشهای زندگیشو حل میکنه و میشه الگو برای منی که دارم روی خودم کار میکنم
سلام محمدجان دوست عزیزم
محمدجان ازت خیلی ممنونم برای کامنت پر انرژی و زیبات که چقدر احساسمو بهتر کرد
باور کن دوست خوبم اگه این تضاد سخت و بزرگ البته برای من فقط اومده باشه که در من حس سپاسگزاری و لذت بردن از دقایق و چیزهای کوچک رو بوجود بیاره و در واقع این شخصیت رو در من ایجاد کنه من راضی ترینم
از تنها قدرت جهان براتون رحمت بی پایانش رو آرزومندم ..
به نام خدایی که زیباست و زیبایی ها رو دوست داره..
سلام به خانواده ی عزیزم و استاد گرامی و مریم نازنینم ..
خدارو بسیار شکر میکنم بابت اینکه اول صبح من رو هدایت کرد تا درسهایی رو از زبان شما به من بده ..
در تمامی فایل هایی که در سایت قرار میدید ومن با شور و شوق نگاه میکنم خودم رو کنار شما میبینم و احساس میکنم در بهشتی که زندگی میکنید همه همیشه هستن و ظاهرا شما دونفر هستید بارها وبارها من کنار درختان زیبا نشسته ام بارها و بارها شبها کنار شما و کنا آتشی که درست کردید و نشسته اید من هم بوده ام و بارها و بارها کنار شما با آروی به مسافرت رفتم و در این فایل هم مثل همیشه بودم و زیباییها رو از نزدیک دیدم و کنار این ساحل دیدم که چقد آرامش حاکم هست ودیدم که چقد همه ی مردم خودشن هستن و ساده و بدون هیچ تجملاتی و چقد از اینکه حتی لباس هاشون هم ست نیست و خیلی ساده س همگی راحت هستن… هیچکس از نگاه کسی نگران ،عصبانی، واینکه شما دارین فیلم میگیرین راحت هستن …
نمایی از بالا که نشون دادید بسیار دیدینی و قابل تعمل هست چه منطقه ی زیبایی…
چه معماری قشنگ و به جایی بکار برده شده …چقد تمیز.. و از پارک کردن ماشین ها در بین خطوط مشخص هست که نظم و آرامش خاصی اونجا برقرار هست بدون اینکه نگهبانی باشه که ماشین هارو هدایت کنه همه قوانین رو رعایت میکنن و من مطمئن هستم که اگه ماشینی درش هم باز باشه هیچ اتفاقی براش رخ نمیده …خدایا شکرت بابت اینکه به من نشون دادی که اگه کسی در مدارش باشه مثل استاد و مریم عزیز عجیب نیست که به همچین جاهایی هدایت شد….
واما این مثال بازی و کنترل ذهن دیگه یعنی استاد تیر خلاص رها کردید…
چقد برای همه ی ما قابل لمس هست در بازی های ساده که ذهن یه بار نگرانه،یه بار مغروره،یه بار میترسه و غیره به بدترین شکل ممکن بازی تموم شده …و در بازیهای المپیک که با قهرمان ها مصاحبه میکنن عجیب همه شون میگن ما فقط به الان فکر میکنیم و ضربه ی که الان باید انجام بدم و تماااام و چقد آگاهانه و یا ناآگاهانه قانون رو خوب رعایت میکنن..
حرف هایی که در این فایل گفته شد و همزمان بازی رو نشون میدادید دقیقا این قانون رو بیان میکرد که هرچی فکر کنی و فرکانس به جهان بفرستی همون نتیجه رو جهان بهت برمیگردونه و جاهایی که توپ خراب میشد مشخص بود که یه فکر و یا رقابت و یا حسادت و برتری نسبت به مقابل و یا اینکه عجیبه چرا من دارم هی میبرم رو به وضوح نشون میداد.. و کاملا مشخص هست که قانون توی همین کارهای ساده مثل بازی کردن هم داره کارخودش رو بدون هیچ تغییری انجام میده ..چقد این فایل ارزشمند هست ازتون بسیار ممنونم..
سال گذشته یه پروژه ی خیلی عالی داشتم و پول خیلی خوبی بهم میدادن همش این احساس اینکه چقد جالب و کارچقد سبک هست و انقد پول دارم میگیرم و این افکار باعث شد سر یه موضوع خیلی پیش پا افتاده خودم استعفا بدم و باور کنید هنوزم میگم چرااین اتفاق افتاد و برای جهان کار راحتی بود که قانونش رو رعایت کنه ومن رو از اون فضا بیاره بیرون…
از همین بازی ساده پینگ پونگ راحت میشه فهمید جاهایی که اوضاع خراب شده دلیلش چی بوده و اگه سریع به خودت بیای چقد سریع ورق برمیگرده ..
چقد من فراموش کردم که در لحظه باید زندگی کنم وچقد من فراموش کردم که فقط کنترل ذهنم رو در دست بگیرم و قدم های بعدی رو با لذت وکمی بهتر از قبل وردارم …
بازی پینگ پونگ رو میتونی کنار همه چی بزاری مثلا روابط…. مثلا هدف..مثلا بیزینس ..مثلا میخایم بریم مسافرت …مثلا ….. چون توی همه اینا این تویی که توپ رو پرتاب میکنی باید حواست باشه که میخای این توپ چه طوری بهت برگرده…..
از هزاران دیدگاه میشه در مورد فایل صحبت کرد و استاد عزیزم من از اینکه میگفتید هر روز باید رو خودتون کار کنید من مقاومت داشتم و در این فایل به من نشون دادید که هنوز هم خودتون دارین این کار رو انجام میدید و این کار رو برای من قابل فهم تر کرد..
تحسین میکنم مریم نازنین رو که در کاری که هیچ چیزی ازش نمیدونسته حالا خیلی خوب یاد گرفته و نا امید نشده این پشتکار و اینکه خودتون در حین یادگیری تحسین میکنید به من یاد داد تا در کاری که الان میخام انجام بدم فقط قدم بعدی رو بهتر وردارم و تحسین کنم و خیلی زود یه مسافتی از قدم های کوچک اما موثر رو برداشته ام.پاگذاشتن رو ترس هایتان بسیار آموزنده وقابل تحسین هست ..
چقد همیشه ساده و راحت جلو دوربین اومدید و چقد از نگاه و صحبتتون میشه فهمید خالص و خودتون هستید…
استاد ومریم عزیزم بسیار ازتون ممنونم و از خداوند برایتان بهترین ها رو میخام ..
بنام خدای همواره حامی وهدایتگرم..
سلام به استادان زیبا خوش اندام وبینطیرم
سلام به هم خانواده های ارزشمندم
خدایاشکرت که توهمواره حامی وهدایتگرم هستی، همواره درجهت بهترشدنم یاری ام میکنی خدایاسپاسگزارم برای اینکه به این سرعت درخواستموکه دیشب قبل خواب ازت داشتم پاسخ دادی به این زیبایی خدایاشکرت شکرت شکرت
خدایاشکرت برای این ساحل زیبای ماسه ای نرم بااین رنگ شفاف آب بااین انسان هایی که خوب بلدن ازلحظه هاشون لذت ببرن، شکربرای اینهمه رنگ شادومتنوع وزیبا، شکربرای دیدن زوج های شادودرصلح باخودشون، شکربرای رابطه ی فوق العاده ای که بین استادومریم جان میبینم ویادمیگیرم، شکربرای نعمت تکنولوژی که این درون زیباساخته شده تامابتونیم ازدید بالا ومن احساس میکنم ازدیدخداونددارم میبینم این زیبایی هارواین شگفتی هاروخدایاشکرت شکرت شکرت
خدایاشکرت برای اینکه من اینجانشستم ومیتونم ازدریچه ی دوربین مریم جان واستادزیبایی های بینظیرساحل فلوریداروتماشاکنم خدایاشکرت اینهانعمته که من اینجاباشم وچشمام زیبایی هاروببینه وازشوق اشک درچشمانم بشینه، وقلبم بازبشه ازشوق، خدایاشکرت این خیلی نعمت بزرگیه، چون یه زمانی اشک میریختم ازروی احساس غم وقربانی شدن وقلبم فشرده میشدازغم، ولی حالا ازشوق زیبایی هاوشگفتی هاست اشکام وتپش قلبم، خدایا شکرت برای اون تضادهاچون الان قدراین نعمت هاروبهترمیدونم ودیگ حاضرنیستم به هیچ قیمتی به حالت قبل برگردم..
من ازاونجایی که روی دوره شیوه حل مساعل دارم کارمیکنم وتصمیم گرفتم اگه یکسال هم زمان ببره من وایستم وتانتیجه نگرفتم ازحل مسعله ام ردنشدم ازاین دوره ومیبینمدکه چذقشنگذخداوندداره حمایتم میکنه برای رشدخدایاشکرت.. به این مسعله که چرانتایج من پایدارنیست رسیدم وریشه هاشوداشتم بررسی میکردم رسیدم به این موضوع که من پول ثروت زیادرومتضادبامعنویت میدونم وچندروزتمرکزی رواین موضوع کارمیکردم امااحساس میکردم تغییری درباورهام ایجادنشده زوراین باورهام زیاده، احساسم بدمیشدزدم روی نشانه من درسایت واون قسمتی اومدکه شمااون مسیرجاده دراگون رومیرفتین وازاون جنگل های زیبابادرون فیلم گرفته بودین وکامنت منتخب فایل که دوست عزیزمون نوشته بودن من درسی که گرفتم این بودکه ازمسیرلذت ببرم وعجله ی رسیدن به مقصدرونداشته باشم دیدم منم چون تمرکزم روی اینه که کی این باورعوض میشه لذت اینکه من همین که فهمیدم ودارم روی خودم کارمیکنم ازخودم گرفتم واینکه من سمت خودم وظیفه ام ادامه دادن همین مسیره وهمین ادامه دادن خودش نتیجه ست، ومثل خیلی چیزاکه بدون اینکه متوجه بشم دیگ اون تفکراون اتفاقات رودرزندگیم نمیبینم وکاملا همه چیزتغییرکرده.. گفتم میخوام ریشه ای تربفهمم مسعله ام روخدایاهدایتم کن، که امروزاین فایل فوق العاده اومدبخدااین فایل یک دوره کامل بودسپاسگزارم اسنادجان برای این سخاوت ولطفتون..
مورداول: رابطه ی بین احساس عدم لیاقت وازدست دادن نعمت ها.. نمیدونم باچ زبونی سپاسگزاری کنم ازتون استادومریم جانم که به این زیبایی بامثال هاتون کل جاهایی که همه چیزخوب بودومن شک میکردم ازاینکه همه چیزداره خوب پیش میره طبیعی نیست وهمین فکرکه توسرم میومدانگارخودم میرفتم دنبال شواهدمدارکی بگردم برای اینکه یه ایرادی وجودداره نمیشه که همه چیزخوب پیش بره برای من طبیعی نبوداصلا برام، جهان هم یایه شخصی رومیاوردکه داستانش برام این بودکه همه چیزداشته خوب پیش میرفته یهویه بدبختی اومده سراغشون، مثلا یه خبرمیومدفلانی چقدزندگیشون خوب بودتازه وضع مالیشون عالی شده بود یاخدابهشون بچه داده بود، یاچقدهمدیگرودوست داشتن، یابعدازاون همه سختی تازه به رفاه رسبده بودن، حالا همین دیروز مرداون خانواده بنده خدافوت کرد، ومن این فکرکه خوشی دوام نداره میبینی وسط خوشی یهوهمه چی جوری داغون میشه که نمیتونی هیچ جوره کاری ازدستت بربیاد واین اتفاق بارها وبارهاافتاده بودومن بدون اینکه متوجه بشم باورکرده بودم که خوشی ولذت ادامه دارنیست یهویه بمب میخوره وسط رابطه ات منفجرمیشه، یا اینکه یه اتفاقی میفته که ازنطرمالی ضررمیکنی، البته پشت ذهنم اینکه خدامیگه دیگ بسته خوشی هم بوده، کج فهمی اینکه خداحالتومیگیره تاقدرنعمت هاشوبدونی درک ناقص ازبعضی آیه هاالان که فکرمیکنم بدوناینکه آگاه باشم داشتم، که خدانعمت هاشوازت میگیره تاقدربدونی وفراموشش کرده بودی حالا یادش میکنی وقتی ازت گرفت..!
مثلا عدم لیاقت درروابط وقتی همه چیزخوب بودومن خیلی مورداحترام وارزشمندی قرارگرفته بودم این فکریهومیومدکه این ادم که خیلی خوبه احتمال اینکه همه ی دخترای اطرافیانش همکار یااشنااینوبخوان زیاده،و ارزشمندی ولیاقت خودم نادیده میگرفتم همین فکرکه شروع میشداحساس بی لیاقتی که من کافی نیستم من خیلی ام زیباوجذاب نیستم مندخیلی ام توانایی بدردبخوری ندارم یامن قبلا یه رابطه ی ناموفق داشتم واین یه ضعف محسوب میشه، واین فکراشروع که میشدحرفایی که درگذشته هنگام عصبانیت طرف مقابلم زده بود روسندی میکردذهنم برای اثبات ناکافی ونالایق بودن وخودم شروع میکردم به رفتارهایی که اون ادم میگفت ازتوبعیده این طرزفکرورفتارا… وبدنبالش بالاخره اینقدرادامه دارمیشدتااینکه همه چی بهم میریخت ومن دوباره یه خاطره نشدن وشکست به خاطراتم درذهن اضافه میشد..
یامثلا من آسونترازاون چیزی که فکرشومیکردم خونه خریدم امازمانی که برای گرفتن سندواتمام کارقراربودبرم فکرکردم یه لحظه این فکراومدکه مگه میشه به این راحتی من صاحب خونه بشم نکنه یه اتفاقی بیفته ومشکلی بیاد، خداشاهده که یه ماهی نگذشته بود که یکی پیداشدکه ادعاکردکه این خونه به من فروخته شده وکاربه دادگاه کشیده شدوجالبتراینکه وقتی مدارکشوتودادگاه نشون دادزمانی مدیرعامل اون شرکت عوض شده بودوهمینطورپیمانکارپروژه واین مدیرعامل جدید واگذارکرده بوداین خونه روبه این بنده خدا که من داشتم به اون موضوع فکرمیکردم توذهنم اون موقع قانون رونمیدونستم ولی درواقع من خلقش کرده بودم، توکشف قوانین که استادگفت من خونه دلخواهم روبااستخرکه میخواستم توذهنم ساختم بعدش که خونه روگرفتیم فهمیدم که استخرروبعدازساخت خونه زمانی که من توذهنم ساخته بودم اون استخرروساخته بود وتاریخش همون تاریخ بود، منم یادم اومدکه منم ساختم امادرجهت ازدست دادن.. البته مسعله برای من حل شد، وبازم البته عدم لیاقت باعث شدبایه تصمیم اشتباه ازدست بدم، امادرسش این بودکه بایادآوری اون مساعل به خالق بودن خودم واهمیت کانون توجهم پی ببرم وبیشترمراقب افکارم باشم، بامثال هایی که شمامیزدید تمام اتفاقاتی روکه تجربه کرده بودم واینکه جرقه اش ازخودم شروع شده بودچطور، براممرورشد وبایدبارهاوبارهااین فایل روگوش کنم تابهتردرکش کنم درکناردوره شیوه حل مساعل این یه فایل کمکی بینظیره، خدایاشکرت وسپاسگزارم ازشمادوعزیزعششقق
مورددوم:احساس قربانی شدن وموندن دراین احساس… خب من بااینکه باقوانین آشناشده بودم ومیدونستم به ناخواسته هانبایدتوجه کنم امازورم نمیرسیدودوتامسعله بودکه من نتونسته بودم درموردشون حرف نزنم چ باخودم چ دیگران وهی داشت نتایج قبل برام تکرارمیشد، یکیش روابطم بودکه تابه خودم میومدم میگفتم اره من اینهمه سال عمرم بهترین روزای زندگیم تورابطه باهمسرسابقم تلف شد، آره من چقدخوب بودم براش وان چقددرحقم ظلم کردوانگاراین حرفاواینکه مظلومم احساس خوبی بهم میداد، دوره شیوه حل مساعل که گرفتم فهمیدم چ آشغالایی هست که من توذهنم نگه داشتم ازگذشته که باعث شده دراحساس گناه ویااحساس قربانی شدن نگهم داره.
یادرمورداینکه من شکست خوردم وازنوشروع کردم باآب وتاب وافتخارتعریف میکردم وتحسینم میشنیدم که افرین توچقد پشتکارداری توچقداداراده داری وبدون اینکه متوجه بشم تبدیل به لذت شده بودشکست خوردن توذهنم چون شروع دوباره رویه جورشکست ناپذیری وبااراده بودن میدونستم، باحرفای شماداشت توذهنم مثل یه دفترورق میخوردتمام افکاری که چطورخودم پرورششون دادم برای فرستادن فرکانس شکست درکسب وکارم ورابطه ام، خدامیدونه چه افکاردیگه ای هست که عمیقتربشم ازبودنشون آگاه بشم، یاتجربه ی دوستانم بخونم متوجه بشم.. خدایاشکرت برای برکت این سایت واین آگاهی ها..
یه مثال دیگه ای که ازموندن دراحساس قربانی شدن دارم، اینه که زن داداش عزیزمن بااین تفکرکه بایدقبل ازانجام یه کاری اطلاعات کسب کنه میره درموردش پرس وجومیکنه ومتاسفانه چون بیشتردنبال اینه که احتمال شکست روپیداکنه حرفایی رومیشنوه که انجام دادن اون کارناموفق بوده نتیجه براشون، این میره انجام میده امادراکثرمواقع به همون مشکلی که دیگران براش تعریغف کرده بودن برمیخوره.. همین چندروزپیش رفت دندانپزشکی که دندون عقلشوبکشه کلینیکی رفت که من قبلش رفته بودخیلی راحت همون دندانپزشک کارمنوانجام دادبدون هیچ مشکلی، اینم رفت واولش گفت که خوب بودکارش دندونم راحت کشید ولی چون همسایشون که پرستاره گفته بوداینجایه باریکی رفته بودبی حسی روزده بودن توعصب براش وحساسبت پیداکردوخیلی مشکل پیداکرد، زن داداش منم دوروزبعدحساسیت پیداکردیهووصورتش قرمزشددرست مثل چیزی که براش تعریف کرده بودن، واین مسعله روبرای همه داشت تعریف میکردیعنی روزی ده هابارتکرارمیکردکه دندانپزشک حواسش جمع نبودداشت باهمکارش صحبت میکردآمپولوبرای من بدزده، خلاصه نتیجه این شده که ناحالا 3تادکترعوض کرده برای خوب شدن حساسیتش وهمچنان این مسعله براش حل نشده ومن دیگ جرأ ت ندارم حالشوبپرسم چون دوباره شروع میکنه داستان روازاول تعریف کنه وطفلی اصلا متوجه نیست که خودش داره خلق میکنه من فقط اینوبه خودم میگم ببین قانون چقدرداره دقیق کارمیکنه..!!
خدایاشکرت که این فایل باعث شدآگاهتربشم
سپاسگزارم استادای عزیزم برای این سخاوتتون واین هدیه ی بینظیر..
سپاسگزارم پیشاپیش ازدوستانم برای نوشتن تجربه های فوق العاده شون وراهکارهای فوق العاده ای که مینویسن..
به رب بی همتامیسپارمتون…
سلام
شیرین جان از شما سپاسگزارم بابت کامنت خوبتون
واقعا لذت بردم
مثال های بسیار کاربردی زدین ک من ب شخصه استفاده کردم
مخصوصا حس مظلوم نمایی نسبت ب همسرتون ک ب احساس مخربش پی بردین
و مثال عدم لیاقتی ک در روابطتتون زدین خیلی خوب بود ( نکنه دخترا از پارتنر شما خوششون بیاد )
بازم سپاسگزارم
در پناه خداوند باشید
سلام رضای عزیزدوست ارزشمندم..
سپاسگزارم که وقت ارزشمندتون روگذاشتین برای نوشتن این جمله های زیبا، ممنونم ازاظهتارلطفتون..
متن پروفایلتون روخوندم وباتمام سلول های وجودم تحسینتون کردم احسنت برشمابزرگ مرد.. واقعاقابل تحسین هستین برای این اراده وتلاش وپشتکارواین حدازنتیجه های فوق العاده، خیلی لذت بردم ویادگرفتم ازتون دوست خوبم، انشالله بایاری وحمایت رب العالمین به تمام آرزوهاوخواسته های قشنگت برسی وقلب مهربونت همیشه غرق درنوروشادی باشه،
الهی برکت وفراوانی درزندگیت هرروزبیشتروبیشتربشه.. آمییین
سلام به دوست عزیزم
شیرین جان خیلی خیلی خوشحال شدم که مقابل اسم زیبات اون ستاره های طلایی را دیدم و این نشونه اینه که داری روی خودت و باورهات کار میکنی
مثل همیشه از کامنت زیبا و مثال های قشنگت لذت بردم
به امید خدا که اینطور داری مسیر لذت بخش و تکاملتو طی میکنی به زودی زود منتظر خواندن موفقیتها ت هستم
همیشه شاد و پر از حس های خوب برای خودت و دختر گلت آرزو دارم
درودبرفرزادعزیزدوست ارزشمندم..
سپاسگزارم ازاین لطف ومحبت خالصانه ات دوست عزیزم،
ممنونم دوست عزیزم برای نوشته های قشنگت ودعای قشنگت برام.. شماچقدقلب بزرگ وپاکی دارین اینومیشه درنوشته هاتون حس کرددوست خوبم..
همه ی مابه لطف خداونددرمسیررشدهستیم همین که داریم سعی وتلاش میکنیم برای تغییرورشدشخصیتمون این خودش کاربزرگ وارزشمندیه والبته که خداوندهدایت میکنه قلب بندگان جویای نورخودش رو..
دوست خوبم منم برای شماارزوی هرآنچه بهترینه روازرب العالمین دارم قلبتون همیشه پرازنوروشادی وزندگیتون سرشارازثروت بی منتهای رب العامین باشه..
سلام استاد عزیز
بازهم شگفت زده شدم که چرا دقیقا اون فایلایی که بهشون احتیاج دارم و روی سایت میذارید یا تو محصولات اونایی رو پلی میکنم که دقیقا اون لحظه باید بشنوم مثل جلسه اول دوره دستیابی عملی به رویاها که همین دیروز داشتم گوشش میدادم و چندبارم گوشش دادم و فایلی که امروز گذاشتین منو وادار میکنن که در لحظه زندگی کنم و از زندگیم لذت ببرم خبرها و اتفاقای خوب وقتی ببینن من حالم خوبه خودشونو بهم میرسونن، خیلی این فایلو دوست دارم چون با مثال زیبایی که زدید خیلی بهتر مطالب برام جا افتاد و این شیوه تدریس رو خیلی دوست داشتم امیدوارم بازم ازش استفاده کنید چون فوق العاده بود نکته جالبی که من همیشه تحسینش میکنم وقت گذروندن شما باهم هست من معتقدم که توی رابطه عاطفی فقط تمرکز بر نکات مثبت طرف مقابل و بیرون کشیدن وجه خوب و مثبت اون فرد به تنهایی جواب نمیده رابطه رسیدگی و توجه میخواد بنظرم یکی از بهترین کارهایی که برای بهبود روابط میشه انجام داد در کنار مثبت نگری همین کارهای دو نفره ایه که با هم از انجامشون لذت ببریم مثل همین بازی کردنا، دوچرخه سواری، کلی کارهای مشترکی که تو پارادایس باهم انجام میدید و کلی در کنارش همدیگه رو تحسین میکنید از هم سپاسگزاری میکنید خدا حفظتون کنه شما الگوی بسیار مناسبی هستید که فقط حرف های عاشقانه نمیزنید و عکسای عاشقانه نمیذارید شما واقعا برای داشتن یه رابطه خوب از جون و دل مایه میذارید و کلی کار عملی براش انجام میدید من واقعا تحسینتون میکنم و براتون بهترین ها رو آرزو میکنم.
با تشکر
سلام دوست عزیزم و هم فرکانسی من
منمنونم ازتون بابت نکته جالبی که در مورد روابط گفتین
من وقتی حالم خوبه خبرهای خوب و اتفاقات خوب طبق قانون خودشونو میرسونن بهم
و دین نکته ای که همه ما بلید در لحظه به خودمون یاداور بشیم
بقول استاد که فقط برای همین لحظه
فقط برای همین کار
فقط برای امروز ..
من اگه بتونم توی هر کاری و هر چالشی این نکته رو اجرا کنم همه چی بر وفق مراد من پیش میره
سپاسگزارم ازتون
سلام استاد عزیزم ازتون متشکرم که هر روز دارید فایل های زیبا و زیباتر میزارید و این خیلی به من کمک میکنه که هر روز حواسم به خودم بیشتر باشه چون می بینم که شما در عین حالی که زندگی بسیار عالی دارید اینقدر رو کارتون تمرکز میزارید و فایل های عالی آماده می کنید و برای من یه مطلب به روز رو توی سایت قرار میدهد که اطلاعات من رو هر روز تازه و تازه تر میکنه از شما و خانم شایسته متشکرم
برای بازی پینگ پنگ باید واقعا شما را تحسین کنم شما واقعا عالی هستید تو این بازی و توی قسمت 260 سریال زندگی در بهشت ما دیدیم که چقدر شما مهارت دارید و چقدر این بازی حساس و توی صدم ثانیه میتونه اتفاقات رخ بده
در مورد پیام این فایل باید بگم که اگر ما بتوانیم در آن لحظهای که واقعا احساس مون بده به خودمون بگیم فقط همین لحظه یکم بهتر شو یه زیبایی رو بیشتر ببین، فقط یک زیبایی ….
برای لحظات بعدی ما راحت تر میتونیم حالمونو خوب کنیم و قدم به قدم جلو ببریم و حالمون بهتر و بهتر بشه من این تجربه رو داشتم باید بگم وقتی که به خودم گفتم الهام فقط این لحظه فقط این لحظه ببین چه چیزی داری ببینی برای چه چیزی است سپاسگذاری هرچی که به ذهنم رسید رو میگم
مثلا
وای خدایا چقدر خوب که این رنگ از گواش دارم چقدر خوب که این تعداد از قلمرو دارم چقدر خوب که نقاشی هامو قاب کردم چقدر خوب که برس سر چوبی دارم چقدر خوب که لباسهام تمیز هستند ،چقدر خوب که من تخت دارم و روی تختم دراز کشیدم چقدر خوبه که من اتاق شخصی دارم و میتونم بیام تو اتاقم را به اوضاع و شرایط فکر کنم و …..
یادآوری همینها تونست احساس منو بهتر بهتر و باز هم بهتر کنه و گفتن کلامی ،وقتی که نمیتونم اصلا ذهنم رو کنترل کنم میام بلند با خودم صحبت میکند و وقتی که بلند بلند صحبت می کنم اصلاً دیگه ذهنم نجوای بد نمیده ولی بعضی وقتا خیلی سخته که واقعاً دهنم رو باز کنم یه چیزی بگم ولی وقتی اولین نکته مثبت رو میگن انگار یه سدی و یه سختی فرو میریزه و دیگه برای من همه چیز راحت و راحت تر میشه مثلا گفتم خدایا شکرت بخاطر اینکه امروز صبح مسواک زدم ، خداروشکر بخاطر مهارت نقاشی که دارم خدایا شکر که امروز ستاره قطبی ام رو انجام دادم و گفتن همه اینها بلند و بلند یا این نکته که چقدر خوب که ما خونه امون توی این محله است چقدر خوب که ما آرامش داریم چقدر خوب که مثلاً سرویس بهداشتی به اتاق من نزدیکه چقدر خوبه که پدر مادرم به من احترام میزارن چقدر خوبه که من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم چقدر خوبه که من توی اتاقم قرآن دارم و بهش دسترسی دارم
و این گفتن “”چقدر خوبه که””+ گفتن یک نعمت “”خیلی به من کمک کرد تا حسم واقعاً بهتر و بهتر کنم
گفتم این نکته رو هم بگم برای دوستان از تجربه خودم وقتی که ما کنترل میکنیم ذهنمون رو فقط توجه و میذاریم روی زیبایی ها خوب مثلاً از تجربه خودم که شده یه روز واقعاً تمرکز روی زیبایی های زندگیم بوده اتفاق ملموس این بود که واقعا من با کیفیت زندگی کردم بهم چسبیده زندگی و بهترین تجربه را داشتم بهترین حس رو به خودم و خدای خودم داشتم ولی مثلا نتونستم ذهنم را کنترل کنم همون زندگی بود همون شرایط بود همون نعمت هاو رفتارها بوده ولی زندگی به دلِ من نچسبیده نگار به من خوش نگذشته و من زندگی رو زندگی نکردم فقط زنده بودم و واقعا واقعا واقعا کنترل ذهن داشتن میتونه نشون دهنده کیفیت تجربه از زندگی باشه به هر حال هر چقدر بتوانیم خوب این کار را انجام بدیم زندگی با کیفیت تری داریم …
رابطه بین احساس عدم لیاقت و از دست دادن نعمت ها::
خیلی مورد از پیش اومده ولی الان چیزی که به ذهنم میرسه اینه که خیلی وقته شده که خیلی خوب دارم ذهنمو کنترل می کنم بعد یهو یاد این میوفتم که من زیاد خوب نبودم قبلاً و انگار احساس عدم لیاقت از لذت بردن از داشته هام بهم دست میده و واقعاً همه احساس و همه فرکانسهای مثبت و خداگونه افول پیدا میکنه و من باید خیلی بیشتر تلاش کنم تا برگردم تا بدون توجه به این افکار دوباره خودم را بالا بکشم…
یک مثال به ذهنم رسیده بود چند روز پیش گفتم اینجا برای شما به اشتراک میذارم
مثلاً شما فکر کنید که روی یک طناب ابریشمی بزرگ و توی یک موقعیت راحت روی طناب هستید و روی نقطه صفر
پایین اومدن از این نقطه پر از اتفاقات منفی پر از بلاها پر از احساس بد و کلا جای بده
ولی بالاتر رفتن از این نقطه صفر هرچی که بیشتر و بیشتر بالا میریم ما را به احساس های بهتر به نعمتهای بهتر به راحتی بیشتر میرسونه و کسی که اونجا اون طناب رو داره کم و زیاد میکنه و میکشه بالا و میکشه پایین فقط و فقط به این توجه میکنه که سر ما ، نگاه ما رو به کدوم قسمت است رو به قسمت پایین ؟ پس این میخواد بره به سمت پایین
طناب رو شل میکنه تا بریم پایین
ولی وقتی اون فرد ببینه که نگاهما به سمت بالاست میگه خوب پس ایشون میخواد بره به سمت بالا پس مارو میکشه بالا
ممکن است ما نگاهمان به سمت بدی ها ونا خواسته ها باشه ولی بخوایم زور الکی بزنیم که نههه من میخوام برم بالا و بگیم داد بزنیم
منو بکش بالا بکش بالا ولی وقتی نگاهمون پایه و هر چی داد بزنیم فقط جهت نگاه ما نشان دهنده است که میخواییم بریم بالا یا پایین
ولی وقتی ما نگاهمون رو هرجوری که شده هر جوری که شده بچرخونیم و تا حدی که میتونیم نعمت ها خوبی ها و لذت های آن قسمت از بالا را ببینیم اون فرد میگه
خوب پس نگاه به سمت است پس بالامی کشمش
و هرچند ما کشیده بشیم به سمت بالا تر و نگاهمون رو ثابت کنیم به سمت خوبی ها و لذت های آن قسمت بالا ما سریع تر و راحت تر و بیشتر در خوبیها فرو میریم
و این مسائل باعث ملموس شدن نگه داشتن حال خوب و تجربه اتفاقات حال خوب برای من شد
احساس قربانی شدن::
احساس قربانی شدن واقعاً به نظر من مثل غیبت کردن میمونه هرچی تو بخواهی مقاومت کنی که نخوای ولی انگار شیطان اون رو تو ذهن ما زیبا جلوه میده وقتی هم که یه ذره وا بدی که برید توی بحث غیبت واقعاً کشیده میشی و از اون گناه اون لحظه لذت میبری ولی خوب بعدش هم عواقبش ایکه واقعا احساس بدی دارم و اتفاقات بدی رو تجربه میکنیم
به نظر من احساس قربانی شدن هم همینه
هر چقدر بخوای مقاومت کنی و چه نخوای احساس قربانی شدن داشته باشی ولی اگه یه لحظه وا بدید و از این گناه لذت ببرید واقعاً کشیده میشد و به هم ریخته و یه وقتیایی نمیدونی چته
ولی این کاری که خودت با خودت انجام دادی و به اصطلاح به خودت ظلم کردی
در مورد احساس قربانی شدن من باید بگم که در زمان کنکور و در زمان دبیرستان من و خیلی از همکلاسیام این احساس رو داشتیم که قربانی هستیم و برای اینکه رشته ریاضی هستیم به ما توجه نمی کنند و به تجربی ها توجه میکنند از سال دهم تا دوازدهم به طور افتضاحی همین اتفاق رخ داد همین و همین
هرچقدر ما اعتراض کردیم به این دربه اون در زدیم
با معلم صحبت کردیم با مدیر صحبت کردیم نمیدونم چقدر اداره رفتند
این اتفاق اصلاً هیچ تغییری نکرده و هر باز بد و بدتر شد و ما با همون احساس قربانی شدن به خاطر رشتهادامه دادیم و این به صورت گروهی بود که با این احساس قربانی شدن را داشتیم
این احساس رو به شخصه خودم هم زیاد داشتم توی سال کنکور به شدت به شدت روی آدم هایی تمرکز کردم که با سهمیه رفتن دانشگاه و با احساس قربانی بودنم می گفتم من که سهمیه ندارم اصلا نمیتونم برم دانشگاه خوب هرچقدرم تلاش کنم هرچقدر کار کنم درس بخونم من نمیتونم
این باور اصلا نزاشت تمرکز داشته باشم و اصلاً خوب درس نخونم
و هر روز خبرهای بیشتر از این که کی با سهمیه دانشگاه های خوب رفته واقعا احساس قربانی شدن رو داشتم و برای همین سال کنکور اصلا خوب نتیجه نگرفتم با اینکه دوست هایی داشتم بسیار بسیار عالی دبیری و فرهنگیان اوردن بدون سهمیه
ولی الان یاد گرفتم که با هر موفقیت هر فردی رو تحسین کنم و بگم اگه من اون موفقیت را شنیدم و دیدم پس منم میتونم ، پس منم تواناییش رو دارم همه انسانها یه خدا داریم همه انسانهه یهسیستم عصبی داریم همه ما انسانها یک ذهن تقریباً یک جور داریم که با ورودی هامون میتونیم خیلی خیلی قشنگ کنترلش کنیم
این متن رو نوشتم تا فایل قشنگ دانلود بشه
واقعا خداوندا سپاسگذارم برای این اگاهی ها
من را در مدار علم به همراه عمل قرار بده
با سلام خدمت استاد عزیز و دوستان عزیز
نوشته های این فایل خیلی برام درس داشت و به عنوان یک درس مهم و یک نشانه بزرگ در زندگی خودم میبینم
من دیشب جایی دعوت بودم که داشتم با جمعی از دوستانم که البته جای همه شما دوستان خالی بیلیارد بازی میکردم
وقتی رفتم بازی رو شروع کنم دیدم چوب های بیلیارد کمی مشکل داره و از همون اول گفتم نمیشه که با این بازی کرد و … ما تقریبا 3 ست بازی کردیم و همه رو با اختلاف خیلی کمی بازی رو واگذار کردم و بعد یک جرقه ای خورد تو ذهنم که همین آدمی که هم برنده شده داره با همین چوب بازی میکنه ولی خب معلوم بود اون تمرکزش فقط روی این بود که چطور با همین چوب بتونه ضربه های بهتری وارد بزنه و در نتیجه بازی رو میبرد
تو ست آخر گفتم پس مشکل از من هست نه چوب گفتم من میخوام این ست رو ببرم،اول کمی ذهنم مقاومت کرد که نمیشه چوب مشکل داره اون طرفت قوی تره اون الان دیگه بازی دستش هست ولی خب من به حرفش گوش ندادم گفتم اگر من با اختلاف کمی دارم بازی رو واگذار میکنم پس حتما این توانایی رو دارم که ببرم،بعدش ذهنم رو کنترل کردم و تمرکز گذاشتم روی اینکه من باید بتونم هدف مند تر بازی رو مدیریت کنم و جالب اینجا بود که به محض اینکه تصمیم گرفتم که بخوام برنده بشم در بازی از همون اول بازی توپ های من به صورت معجزه آسایی ثمر بخش میشد و من بازی رو بردم
این شاید بازی خیلی ساده ای بود ولی دیشب درس های خیلی بزرگی برای من داشت که بزرگترینش این بود که بهانه نیارم و احساس قربانی شدن نداشته باشم و بتونم تمرکز کنم تا با همین شرایط به هدف و نتیجه دلخواهم برسم و دوم اینکه اگر چند بار یک کار و انجام دادم و نتیجه نداد نه اینکه اون کار نشد هست و یا من شانسش رو ندارم و برای من نمیشه
بلکه اینکه من نتونستم از قواعد و قانون رسیدن به اون به هدف به درستی استفاده کنم
و بلکه اگر من بتونم ذهنم رو کنترل کنم و از قوانین به درستی استفاده کنم شاید بتونم حتی بهتر از اونچه که فکرش رو هم میکردم نتیجه بگیرم
ممنون از شما و تمام دوستان عزیز که وقت گذاشتید و این کامنت رو مطالعه کردید و امیدوارم این کامنت برای دوستان عزیز مفید واقع شده باشه
سلام اقای حسن زاده دوست عزیز من
مثالی که هز خودتون و نحوه کنترل ذهنتون زدین و نتیجه گیری که در پایان متن بیان کردین قابل تعمق کردنه
اینقدر خوب توضیحش دادن که انگار کد نوشتین و داره توی سر من اون کد اجرا میشه
این نکته که گفتین اگه من کاری انجام میدم و حتی چند بار با شکست و عدم موفقیت همراه بود دلیل این نیست اون کار نشد هست و هر بار دیگه انجامش بدم نتیجش همین میشه
بلکه اشکال از منه و این منم که باید با تغییر زاویه دیدم و تغییر عملکردم نتیجه رو عوض کنم
سپاسگزارم ازت دوست عزیزم بابت این آگاهی
سلام استاد عزیز و مریم جان مهربون.
اول از همه اینو بگم که استاد و شما چقدر ریزبینانه از یه بازی که به ظاهر فقط یه بازی یه سرگرمی چقدر مطلب باارزش گفتید که من هیچ وقت بهش توجه نکردم .
من یادم بچه که بودم اون موقع با پسرای محل کارت بازی و تیله بازی میکردیم چقدر بهمون خوش می گذشت من تو یه خانواده پرجمعیت به دنیا اومدم انقدر از سروکول هم بالا می رفتیم با ساده ترین چیزها لذت میبردیم یادمه در قابلمه میاوردیم یکی سنج میزد یکی طبل میزد با قابلمه خلاصه یه دسته راه مینداختیم و مادرم بنده خدا هیچی نمیگفت فقط میگفت بذار بازی کنن به خاطر همین من خاطرات خیلی خوبی از دوران بچگیام دارم ولی هرچقدر بزرگتر که شدیم نمیدونم چرا کمتر شد طوری که الان اصلا بازی نمی کنیم جای فکر کردن داره باید براش برنامه ریزی کنم .
از بابت احساس عدم لیاقت من درسم خیلی خوب بود ولی تو دوره راهنمایی خیلی افت کردم یادمه درس زبانم اصلا خوب نبود یه روز انقدر خوب درس اون روز آماده کرده بودم که معلم اومد بالا سرم گفت مکالمه رو بخون من انقدر آماده بودم که میتونستم از حفظ بخونم ولی دقیقا یادمه پیش خودم گفتم من اگه خیلی روون بخونم معلم میگه چی شده این انقدر روون می خونه عمدا خودم چند تا جمله رو اشتباه خوندم الان که فکرشو میکنم آخه چرا چرا باید این کارو میکردم اون احساس عدم لیاقت اون عدم تمرکز باعث میشد که من تو درسم همیشه ضعیف باشم ولی بالاتر که اومدم تو دوران دبیرستان و حتی دانشگاه من نفر اول شدم بدون امتحان ورودی رفتم کارشناسی ارشد .
الان تو زندگیم که 6 سال ازش میگذره 4 سال اول زندگیمون الان که بهش فکر میکنم اون احساس قربانی شدن تو همسرم همش باعث میشد که پس رفت کنیم طوری که یکسال بیکار شد تا اینکه من بهش پیشنهاد کردم که بنویس اوضاع و شرایطی رو که میخوای بهش برسی بنویس اون موقع اندازه الان قانون نمیدونستم فقط شنیدم که نوشتن معجزه میکنه و خداروشکر به حرفم گوش کرد و دقیقا همونی شد که می خواست الان وارد یه حرفه دیگه ای شده آرامش داره برنامه ریزی داره و طبق صحبتی که چندروز پیش باهم داشتیم بهش گفتم حالا عضمتو جذب کن تا برای خودت کار کنی اونم دقیقا همینو گفت کار خودش درآمد خودش خداروشکر الان به جایی رسیدیم که سپاسگزارتر هستیم.
و خودم به این نتیجه رسیدم که اگر نتونم ذهنمو کنترل کنم به افسردگی میرسم امروز صبح داشتم فایل در پرتو آگاهی قسمت 8 اگر اشتباه نکنم گوش میکردم استاد فرمودن کار ذهن فکر کردن راجب گذشته یا آیندس توی حال نیست پس من الانمو میخوام درک کنم و لذت میبرم از کوچکترین چیز لذت میبرم و اون احساس قربانی شدن تو گذشته رو دیگه ندارم .
خداروشکر میکنم که امروز این فایل زیبا رو گوش کردم و تمرکزم رو تو مسائل کوچیک زندگی بیشتر میکنم تا ببینم چه درسی میتونم ازش بگیرم.
دوستتون دارم به قول استاد در پناه الله یکتا باشید.
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته ی عزیزمون
در رابطه با عدم کنترل احساس و نداشتن احساس لیاقت
من وقتی تصمیم به ترک رابطه ی عاطفی گرفتم،اوایل شروع کارهای قانونی، خیلی احساس خوبی داشتم و هر لحظه با شوق ،انگیزه ،ازینک جسارت و شجاعت داشتم تا از جایی ک احساس بد داشتم خارج و از انسانی ک باعث پیشرفت نکردن یا ایجاد احساس بی ارزشی در من شده بود جدابشم ،همین احساس خوب،باعث میشد حتی به خانوادم هم حس ارامش بدم
ولی خب اونها با باورهای خودشون فکر میکردن خب نه!تازه اولشه و یکم ک بگذره ندا برمیگرده به رابطش و درست میشه!درواقع اونها این حسه خوبه منو درک نمیکردن و فکر میکردن بخاطر غرور ویا عصبانیت بیش از حده ک دارم با شوق برای تموم شدنه رابطم قدم برمیدارم و البته که تعصبات قدیمیه خودشون هم بود ک دوس نداشتن برای من جدایی پیش بیاد! اونروزها من باشما اشنا نبودم استاد و ایکاش بودمو نمیذاشتم اون احساس خوبم خراب بشه یا ناپایدار باشه،چون دقیقا فقط همون موقع ها بودکه کارام خوب پیش میرفت و اصلا وکیل یا چه میدونم همه چی رو روال بود!
تا اینک کم کم من وا دادم به اون حرفا و باورهای اطرافیانم، نگرانم کردن از اینده ،مقایسم کردن با هم سنو سالام،قضاوتم کردن ک ندا بخاطر الگو قرار دادن فلانی،این بلا رو سر زندگیش اورد ،خلاصه همه ی اون نجواها بود و من بخاطر نداشتن درک قوانین ،اون حرفارو به وجودم راه دادم به قلبم به ذهنم
و از همون موقع بود ک دیگ کار من ،مثل اون اوایل پیش نرفت..
من پر بودم از احساس های مختلفه بد،گاهی حتی این حس میومد ک طرفه من گناه داره ،نباید خانوادش باهاش اینجوری رفتار میکردن که منجر به اتفاقات بشع و کار قانونیه من ،انقدر راحت به نفع من و ضرره اون پیش بره!
درواقع وسط کارهایی ک روال قانونی بود،بخاطر نجواهای دورو برم،احساس دلسوزی به طرفم داشتم ک اصلا همین کار باعثمیشد من کارم تموم نشه
کم کم به جایی رسیدم ک حق خودم نمیدونستم حتی کادوهامو
کم کم از مسیر زدم بیرون و اون راحتو اسون پیش رفتنه کارها،طولانیوسخت شد. که امروز دارم به گذر این 6 سال فکر میکنم و با این فایل فهمیدم که حتی اون احساس دلسوزی هم موجب خراب شدن روال کار بود،چه برسه لایق ندونستن خودم!!
بامرور تمام کارها و رفتارهای طرف مقابلم،همش بخودم احساس کینه و خشم و عصبانیت میدادم که چرا با من اینطوری رفتار شد و به نحوی ،هر لحظه در حال مرور گذشته بودم
جز اون اوایل ،بقیه روزها با احساس غمو قربانی شدنو اینک جوونیم رفت،پیش میرفت
و هرروز نتیجه ی کارها،به نفع اون و به ضررمن پیش میرفت
باشما اشنا نبودم و نمیدونستم اون نتایج بخاطر فرکانسای خودمه!میگفتم چه پارتیه قویی داره ک میتونه توی قانون دست ببره
همش مرور و اینک قدرت رو از خدا گرفته بودم ،از خودمو فرکانسام گرفته بودم،داده بودم به وکیلو پارتی رشوه
نجواهای اطرافمن،اون حس قربانی شدن ،اون خشم و کینه و حرفای اطرافیانم ثابت بود
من باید یه فکری بحال خودم میکردم
توی اینمسیر بارها خواستم کارمستقل و باشگاه بزنم،اما میگفتم نه!اول باید کارم تموم بشه رابطم تموم بشه
خلاصه نمیتونستم تمرکز کنم روی پیشرفتو لذتای زندگیم،به شدت نشتی انرژی داشتم
و ایکاش همون موقع ها ،این درکو داشتم ک احساس بد = اتفاقات بد
به لطف خدا و ابجی لیلا (لیلا بشارتی)با سایت و بعد از مدتی دوره کشف قوانین،شروع شد تغییرات من!!
ترمزامو،تک تکه حرفایی ک بالا زدمو از ریشه متوجه شدم
فهمیدم ک خالق زندگیم منم!و اگه تا الان این روال قانونی طول کشیده،بخاطر فرکانسها ،باورهای فسیل،و دل به حرفای بقیه،و مهم بودن نظر مردم بوده و خودمو لایق یه تموم شدنه راحتو اسونو سریع نمیدونستم و حتی برای طرف مقابلم هم ناراحت بودم ک ایکاش شخصیتش جوره دیگ ای بودو رابطه راحت تر تموم میشد یعنی به این درک نرسیده بودم ک اونم داره نتایج فرکانسای خودشو میبینه و تو داری حتی برای کاراونم دخالت میکنی
خلاصه تا جلسه ششم،نتایج میومد
احساس ارامش،دیگ فهمیده بودم قدرت مطلق خداست!هیچکس نمیتونه جز خدا (پارتی و رشوه و …) بچینه
همین احساس ارامش داشتن و تموم شدن کینه و قربانی بودن تا حدی البته(هنوز گاهی یهو از ذهنم میگذشت ک 6 ساله توی این درگیری هستم و میگفتم عمره من رفت،یا هم عمرمو گرفت هم حالا پول میخواد برای این تموم شدن)هدایت شدم به شیوه حل مسائل
ک اصلا کاری با من کرد،ترمزهایی پیدا شد این وسط ،که به محض شناساییی ،نتایج اومد
احساسم عالی و لذت میبردم
جوری ک وقتی رها کردم خودمو از همه وابستگیام،از فلان راه،از فلان الگو ک قبلا برای حل این مساله بخاطر تجربه ی خودم پیش اومده بود،حتی از پولو همه چیم!
گفتم خدایا ،من همه ی اینهارو رها میکنم و بخودت میسپارم ک بهم بگی چه کار کنم
همون موقع ها،نجوا ها بودن،فلان وکیل زنگ میزد،این عددو میگیرم کارو تموم میکنم! سر تعهد و باور خودم موندم که من نه رشوه به کسی میدم نه قدرت
من توی این قضیه رهای رها هستم!هرچی خدا میگه بشع!
بدونه اینک من بدونم،یکجلسه خونواده ها گذاشته بودن ک قضیه حل بشه و توی اون جلسه گفته شده بود پول زیادی بگیرن و کارو تموم کنن
من خیلی ناراحت بودم اما باز با کنترل ذهنم و خوب کردن احساسم و مرور احساس رهایی،که ندا تومگه نگفتی رهایی؟پس رها کن پولو بزار تموم بشه
ازون ورم،این احساس بود ک دارم باج میدم به طرف
بین دوتا باور مونده بودم
درمونده
گفتم خدایا خودت بهم بگو چیکار کنم؟
به فاصله ی چندساعت،نشونه اومد ک باید بری دیوان
اصلا اگه میخوای بری پولم بدی به طرف،باید بری دیوان ببینی مشکل ایجاد نشه!
اولا خیلی راحت منو راه دادن دیوان،دوما دیوان گفت رای به نفع شماستتتتت….رایی ک ماهها منتظر بودم ببینم چیه!حالا چه خوب چه بد!!!ماهها منتظرش بودم و بمحض احساس خوبم،نتیجه اومد!!!اونم به نفع من!!!
من اصلا سر از پا نمیشناختم
گفتم خداایااااا،اخه تو چقدر ماهییی ک انقد سریع جواب میدی
میخوام بگم،نتایجه احساسه ارامشه شب قبلم و مرور باورهام،باعث اون نتیجه شد و حالا منتظر قطعی شدن هستم
و باز به کمک شیوه حل مسایل،اصلاکانون توجهم ازون موضوع برداشته شده چون حلش کردم با تمرینا و شناسایی ترمزام،و با حس عالی تر،رفتم سراغ کارهایی ک به تعویق مینداختم مثل باشگاه زدن
چقدر با همین حس عالی،باعث شدم همزمانی ها اتفاق بیفته،چقدر دستان خدارو میبینم و قدمهای اولو برداشتم و هر لحظه با لذت ،بدون حس عجله،بدون حس نگرانی دارم میرم جلو
در اوج ارامش
وقتی نجوایی میاد،بخاطر تجربه های تلخ گذشته و نتایج بد،سریع جنسشو میفهمم وبه هرطریقی شده احساسمو خوب میکنم
حالا با نوشتن شده،یا دیدن فایل،رفتن کوهو دشت،حمام،بازی با خواهرزاده برادرزاده ،ورزش…
درواقع مثل قبل از اشنایی با شما،نمیذارم این حسه نداشتن لیاقته ی روز عالی،یا نتیجه راحت و سریع،در من روشن بشه
چقدر با باور رهایی،ارامش ها ساختم چقدر گریه ها از سر شوق کردم
چقدر مثال حضرت ابراهیم ،زمان قربانی کردن پسرش ،قوت قلب شد واسه من
ک ندا ببین،چه ایمانی به خدا و تصمیم های خدا داشته حضرت ابراهیم ک وقتی پای قربانی کردن پسرش شده،گفته چشم خدا!هرچی تو بگی که تو بهترین تدبیر کننده ای
با احساس ارامشو کنترل ورودیهاش اینکار کردو نتیجش شد رفیق خدا شدن،ک ن تنها بچش قربانی نشد بلکه نعمت های بیشتر وارد زندگیش شد!
در مقابل
حضرت یعقوب نتونست ذهنشو و نگرانی هاشو کنترل کنه،نتیجش شد دور شدن از پسرش برای سالها و گریه و انتظار
خلاصه من حتی قبل از اشنایی باشما،حتی درک این داستان های قرانیو هم نداشتم ک چقدر این احساس ها(لیاقت،قربانی شدن، خشم ،کینه ،….) میتونه باعث بدبختی و جلوی ورود نعمت ها رو بگیره
و وقتی احساسات خوب(قادر مطلق خداست،لایق هرچیز خوبیم،باور فراوانی،باور رهایی،…)
باعث میشه این زندگی ،هروز راحت تر پیش بره و در هر لحظه ارامش داشته باشیم
تاکید میکنم،منی ک تازه دارم میسازم این باورها و کنترل ذهنو،باییییییید هر لحظه حواسم به خودم باشه که یهوچشم باز نکنم ببینم دچار روزمرگی و فراموشی شدم
مثل رانندگی ک اول سفت فرمونو میچسبیو دستات خیس عرق میشه ولی حداقلش میدونی ک ماشین تحت کنترلته،و کم کم با حرفه ای شدن،وقتی ماشین داره از مسیر خارج میشه با نوک انگشت،فرمونو میچرخونیو بر میگردی به مسیر
من باید الان سفتو محکم هر لحظه کنترل کنم ذهنمو
تا مثل استاد ک میگن،ک دیگ اصلا مسایلی پیش نمیاد ک بخوام حواسمو جم کنم یا اگه پیش میاد خیلی کم و دیر ب دیر
بازهم ممنونم از استاد و خانم شایسته بابت نشون دادن این مناظر زیبا و سبب شدین تا دوباره بیاد بیارم،ک ارامش الانم نتیجه ی کدوم کارا و رفتارامه
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه تو این جزیره ی منو خدا فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه همش معنی پیدا میکنه اما وقتی میگم منو فقط خدا، تو این جزیره چطور زندگی میکنم .خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگی تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه چون حس خوب من برای من یادآوری همراهی همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.
سلام ابجی
چقدر با کامنتت کیف و مرور کردم زندگیمونو
و دوباره رفتم کامنت خودمو خوندم
خداروشکر ک مسیر رو پیدا کردم ومنم کم کم تکاملمو طی میکنم
کم کم میسازم زندگیمو
از خدا ممنونم
از تو ممنونم
از استاد و خانم شایسته ممنونم
از همه چیزو همه کس ممنونم کباعث حس خوبو ارامش شدن در لحظه های من
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه، تو این جزیره ی منو خدا، فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه، همش معنی پیدا میکنه، اما وقتی میگم منو فقط خدا! تو این جزیره چطور زندگی میکنیم؟!.خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره ،چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص وجود نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان، غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه، زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگیم تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم، بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم. اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه ،چون حس خوب من برای من یادآوریه همراهیه همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.
سلام خانم شایسته عزیز واستاد خوش اندام وخوشتیپ
خانم شایسته چه لباس خوشگلی پوشیدین واییییییییییی
من کلی کیف کردم
خوشم میاد برای خودم هم بخرم رنگ وطرحش زیباست
بهتون هم میاد
بافضای زیبایی که هستین زیباتر هم شده
چه آسمون خوش رنگی
دریای زیبا
من چند وقته به همسرم پیشنهاد دادم بریم
کنار دریای بابلسر چادر بزنیم
شب بمونیم
آتیش درست کنیم دورهمی کیف کنیم
همین الان حس خوشگذرونی ش داره میاد تو وجودم
متشکرم از حس زیبایی که در من ایجاد کردید
سلام به استاد عزیزم و مریم خانم
میخوام درباره ی احساس لیاقت بنویسم که چقدر مهمه و نبودنش چقدر خطرناک و موجب تاسف آدم میشه.
من زمان دبیرستان و کنکور کاملا یک بشکه ی عدم احساس لیاقت بودم و چند وقتیه اینو فهمیدم.
تو دبیرستان با اینکه به بهترین و سخت گیر ترین دبیرستان میرفتم و باید همیشه نمره های بالایی میداشتیم، من همیشه فکر میکردم از همه پایین ترم .
حتی وقتی نمره ها و کارنامه ها میومدن من به چشم خودم میدیدم که نفر سوم یا چهارم کلاس هستم اونم با معدل بالای 19 و 50 دربرابر بقیه ی بچه هایی که از چند سال پیش کلاسای فوق برنامه و … میرفتن.
همیشه مگفتم نه من خیلی پایینم، حتی با اینکه عکسم رو هم تو بهترین های مدرسه و کلاس بود، هیچوقت بهش اهمیت نمیدادم و خودم رو قبول نداشتم.
نمره های شیمیم همیشه از همه بالاتر بود ولی میگفتم نه بقیه خیلی از من بهترن حتما مشکلی براشون پیش اومده که خوب نشدن و… .
اوج این احساس عدم لیاقت تو کنکور بود .
من با اینکه عملکرد خوبی تو آزمون های ازمایشی داشتم، بازم احساس لیاقت نمیکردم و گشته بودم یه رشته ای رو پیدا کرده بودم که تقریبا سطح پایینی داشت و میگفتم شاید اینو قبول بشم، این رشته در حد منه ، نه بیشتر .
و درست همون رو قبول شدم .
وقتی رفتم دانشگاه دیدم افراد دیگه با رتبه های پایین تر از من چه رشته های بهتری قبول شدن ، حتی تو شهر خودشون قبول شدن ولی باز هم اینا در من اثر نمیذاشت و متوجه اشتباهم نمیشدم .
تا اینکه گذشت و من فارغ التحصیل شدم و پارسال متوجه این شدم که چقد این عدم لیاقت کار ها رو خراب کرده .
و درست همین امسال بعد از 9 سال که میخواستم اصل مدرکم رو از دانشگاه بگیرم و با یکی از مسئولین صحبت میکردم که میتونست سوابقم رو ببینه ، متوجه شدم که به خاطر اون عدم لیاقت و انتخاب رشته ی اشتباهم این رشته رو قبول شدم و میتونستم با رتبه ای که دارم یه رشته ی بهتر و چیزی که دوست میداشتم رو قبول شم .
با وجود همه ی این درس هایی که عملی گرفتم و دارم سعی میکنم روی احساس لیاقت کار کنم ، هنوز خیلی خیلی خیلی راه هست و باید عمیق و ریشه ای حل بشه و نهادینه بشه .