https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-3.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-14 01:05:402025-03-07 07:49:43درسهای زندگی از یک بازی | قسمت 1
693نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا هدایت ام کن تا بتونم بنویسم ،چقدر برام کامنت نوشتن سخته،چند سالی هست توی این سایت بهشتی هستم اما چند ماه هست که با هر فایلی که گوش میکنم کامنت های اون فایل میخونم ،باور نکردنی زیبا و با درک و فهم دوستان مینویسن،چقدر لذت میبرم از خواندن کامنت بچه ها و چقدر تو این چند ماه از این کامنت ها یاد گرفتم ،قانون چقدر بهتر متوجه شدم ،تازه میفهمم که چرا استاد آنقدر تاکید داشتن و دارن که کامنت هارو مطالعه کنیم
چند وقتی هست که توی احساس عدم لیاقت موندم ،تازه با گوشت و پوست استخونم متوجه شدم من با این موضوع درگیرم ،توی هر جنبه از زندگیم که نگاه میکنم خلا این احساس هست ،از وقتی که این فایل روی سایت اومد و من گوشش دادم و کامنت بچه هارو دارم میخونم توی وجودم آشوبه که خدایا هدایتم کن تا بتونم از پس این احساس بربیام ،احساس عدم لیاقت توی جای جای زندگی من دیده میشه ،و یکی از دم دستی ترین هاش همین کامنت گذاشتن تو سایت ،احساس میکنم من لیاقت این کارو ندارم یا نوشته های من به درد بچه ها نمیخوره یا هزار تا نجوای دیگه.
یه خاطره بگم که بر میگرده به چند ماه قبل ،من تو زمینه پوشاک کار میکردم به مدت 13سال به عنوان چرخکار ،یه روز یکی از همکارای قدیمیم بهم زنگ زد و گفت تو کارخونه ای که کار میکنه دنبال یه سرپرست کار درست میگردن که من شمارو معرفی کردم اگه میخوای شماره تو بدم که باهات تماس بگیرن و من قبول کردم ،من تا اون موقع همیشه یه چرخکار بودم اما چرخکاری که تو کارش مهارت داشت و توی خودم میدیدم که با وجود اینکه سرپرست جایی نبودم بتونم خوب مدیریت کنم واز پس کار بربیام ،کار اوکی شدم و من به عنوان سرپرست مشغول به کار شدم اما اونجا بود که احساس عدم لیاقت کار خودشو کرد و با وجود اینکه من کارمو بلد بودم این حس که تو لیاقت نداری و چرا باید این نیرو ها حرف ترو گوش بدن و شاید اونا از تو بهتر باشن آنقدر تو وجود من نجوا کرد تا بعد دو هفته به من گفتن با وجود اینکه کارتون به عنوان تازه کار خوبه اما بچه های اینجا قبول نمیکنن که شمارو به عنوان سرپرست بپذیرن، و این شد که خودم با عدم لیاقت اون کارو که میتوانستم از پسش بربیامو از دست دادم و بعد اون احساس قربانی شدن تا روزها با من بود طوری که خواب از من گرفته بود ،اینکه من کارم خوب بود اما اونا قدر منو ندونستن.
این یکی از مثال های من تو احساس عدم لیاقت هست و اگه بخوام بگم داستان ها پشت داستان ها هست برای گفتن.
من عروس یه خانواده ای هستم که 5 پسر داره من عروس 4هستم و بعد 6ماه بعد اینکه من عروس خانواده شدم عروس پنجم هم به جمع خانواده اضافه شد ،من از وقتی این بنده خدا اومد یعنی از شب خواستگاری تا به الان که 10روز از جشن عروسیشون میگذره هر رفتار این بنده خدا رو مخ من بود و بهش حسودی میکردم ،حسودی من طوری شده بود که هر بار به دعوای من با همسرم تموم میشد و بهش فشار روانی میوردم که چرا تو این کاراو برای من نکردی چرا اون هرچی میخواد برادرت براش تهیه میکنه و از این حرفها تا اینکه آنقدر روم فشار بود که خودم هم خسته شده بودم از خدا کمک خواستم و دوباره جواب تو سایت عباس منش دات کام بود ،خدا هدایتم کرد و فهمیدم مشکل من احساس عدم لیاقت و کمبود فراوانی هست ،حرف استاد که توی جلسه 4قدم سوم میگه هر کی هر جایی که هست جای درستشه،من نباید خودمو با اون یا هر کس دیگه مقایسه کنم من باید بتونم خودمو با دیروز خودم با یک هفته قبل خودم و یک سال قبل خودم مقایسه کنم ،اگه اون به راحتی به خواسته هاش میرسه به این دلیل که توی مدار فرکانسی اون خواسته هاست ،احساس لیاقت میکنه ،و من به جای اینکه به اون حسودی کنم بیام ببینم کجای کارم مشکل داره و روی خودم کار کنم احساس لیاقتمو پرورش بدم احساس کمبود از خودم دور کنم و باور داشته باشم فرصت ها زیاد ،
خدارو شکر که این 10روز خودمو بمباران کردم با این فایل ها و کامنت ها و کار کردن روی باور های خودم خیلی خیلی خیلی بهتر شدم طوری که چند شب پیش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم و جاری و برادر همسرم هم اونجا دعوت بودن فهمیدم بعد جشن عروسی رفته بودن شمال و کل فیلم مسافرتشون نشونم داد و من دیگه حس حسادت بهش نداشتم و از ته دل چقدر خوشحال شدم و بهشون تبریک گفتم ،و چقدر با خودم در صلح بودم و چقدر ارامششو توی زندگی خودم هم دیدم
خدارو هزاران بار شکر که منو با این سایت بهشتی و استاد بی نظیر آشنا کرد تا منو هدایت کنه با تجربه زندگی سرشار از آرامش که من لیاقت داشتن زندگی سرشار از عشق سلامتی و ثروت و آرامش دارم .
بحث احساس لیاقت ریشه خیلی قوی توی وجودم داره که به لطف و هدایت خدا بتونم توی وجودم از بین ببرم
بعدظهر که فایل تصویری رو دانلود کردم،وقتی حرفهای گوهربار استاد وخانم شایسته رو شنیدم.اینم بگمااا زیبایی های این ساحل به قدری زیبا بود که صحبت های استاد یهو نمی شنویدم.هم حالم گرفت هم خوشحال شدم حالم گرفت چون خیلی جاهاااا من احساس کم لیاقتی کم ارزشی کردم و نعمتی رو که بدست آوردم از دست دادم.نمی خواستم کامنت بزارم روی فایل بنابه دلایلی که حالم گرفته بشه و…آخ امروز روز تولدم،
یکی از بزرگترین و شیرین ترین اتفاقات دوران زندگی ام وقتی افتاد برام،انگار روی ابرااا بودم یه چیزی فارغ از تصورات من بود،خدایش رویا بود همیشه هم توی رویاهام دوست داشتم که چنین اتفاقی بیفته وقتی اون اتفاق افتاد.وقتی بعد مدتی که ازش گذشت برام عادی شد ذهنم شروع کرد به اینکه من لیاقت این همه اتفاقات وشرایط خوب رو ندارم.خودم خیلی کم ارزش دونستم،یه جورایی هم همش خودمو نمی دیدم اصلا تا برسه بخوام ارزشمند بدونم یواش یواش اوضاع خراب شد ذهن منم شروع کرد آره دیدی تو ارزش نداری تو لیاقت نداری تو در حد داشتن این همه شرایط اتفاقات خوب نیستی وتوتوووو…. تا بعداز یه مدت طولانی از دستش دادم…
روزهای خوبی که می تونستم داشته باشم و داشتم رو از دست دادم اون احساس داشتن شو که ذوق می کردم رو از دست دادم مقصر هم ذهن من باورهای من ،خود باوری نداشتن من بود که خراب کرد.
وقتی توضیحات فایل عزت نفس رو گوش می کردم و فایل هایی که توی دسته بندی های دانلودی و کلید ها هست استاد توی خرید محصولاتش اول تاکید دارن دوستان از عزت نفس شروع کنند و پایه اساس رو داشتن عزت نفس خوب می دونند.
یادم توی یکی از فایل ها که درمورد هدیه تولدمن که استاد به مناسبت روز تولدشون آماده کردن فرمود من توی خانواده و شرایط بزرگی شدم که هیچ کس روز تولد من یادش نبود چه برسه تبریک بگن ویا بخوان جشن بگیر.بعداز کار کردن روی خودم الان همه بهم تبریک می گن و حتی زمانی که ایران بودند از دوستان به قدری هدیه و چند روز متولی دوستان براشون جشن می گرفتن،
وقتی اینا یادم آمد به خودم گفتم،درست من از دست دادم اون اتفاق خوبه،اما یه درس بزرگی که برام داشت این بود که خودمو دوست داشته باشم خودم ارزشمند بدونم.شاید اتفاق خوبه زندگی این تیکه اش بود که از دستش بدم.خدا یه چیز ویه شرایط موقعیت هزاربرابر بهتر از اون رو برام مهیا کنه تجربه کنم همانجوری که دفعه پیش غیر باور بود برام اتفاق افتاد،اینبار هم همان خدا باز می تونه سوپرایزم کنه می تونه دوبار اتفاق بیفته.اینبار دیگه ارزش داشتن شو خیلی بیشتر از قبل می دونم. خیلی بیشتر از خدا سپاسگزارتر میشم.نمی گم شانسکی بود میگم خدایی بود کار خدا بود ازش سپاسگزارتر میشم.درست از دستش دادم اما همین از دست دادن باعث شد خودمو خدا رو بهتر بشناسم.بیشتر روی فایل ها کار کنم تا توی احساس بد نمونم اتفاقی که افتاد خدارو پیدا کردم.
استاد من فایل رو صوتی شو گوش نکردم تا سرفرصت
چیزای دست پا شکسته با فایل تصویری شنیدم ازبس این منظر زیبا بود که اصلا متوجه صحبت هاتون به طور کامل نشدم خیلی محو دریا و موج ها آدم ها شدم.یادم پارسال بود که برای اولین بار توی عمرا رفتم شنا اون هم با ترس از آب رفتم یهو توی موج یاد خودم افتادم که نمی تونستم خودمو نگه دار از بس شدت موج زیاد بود منم که سبک آب راحت منو باخودش می برد هم ترس داشتم هم هیجان محو اون خانم ها بودم توی آب که انگاری خودم توی آب هستم دارم حس می کنم اون شدت موج ها رو که می خورد به اون خانم هاا با خودش می برد هیجان جیغی که می زدن خودم داشتم تصور می کردم چون برای اولین بار بود اون ترس وهیجان که قاطی بود برام داشت تداعی میشد با دیدن اون صحنه…
این ساحل خیلی زیباست به قدری این شن ها سفید تمیز خیلی تمیز،هربار باید فرهنگ آدم های این سرزمین تحسین کرد که اینجوری احترام به محیط زیست و محیط زندگی شون می زارن….
تمام نکاتی که شما وخانم شایسته زیبا اندام زیبا چهره برامون در مورد ذهن و عملکرد ذهن وقانون فرکانس برامون عنوان کردید با گوشت پوست جانم درک کردم،هدیه تولدمو امروز از شما وخانم شایسته گرفتم. خیلی برام جالب بود که خانم شایسته توی این فایل توضیحات شون هم قد اندازه شما بود اخ اکثر اوقات به غیراز فایل های زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا خانم شایسته بسیار کم صحبت می کنند.اما امروز روی فایل همراه شما صحبت کردن اینو هم نشونه دیدم که از خانم شایسته هم هدیه ام گرفتم.
هم اشک ریختم هم خندیدم هم خدارو شکر کردم بابت دریافت این آگاهی ها هم افسوس خوردم هم ریز بین تر شدم به خودم رفتار افکار و ذهنم،……
من درست 24 فرودین ماه بود شروع کردم به نوشتن خواسته هام امروز که دفترمو نگاه می کردم 2تا از خواسته هام دیروز برام خط خورد درعرض یکماه خداروشکررر یکیش داشتن هارد اکسترنال بود که دیروز توسط دستان بهترین آدم زندگیم برادرم رسیدم بهش.
یه چیزی هم بگم در مورد باوری که استاد شما همیشه با خانم شایسته برای سفرهاتون و… دارید.
ما همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می گیریم.
چند روز پیش داشتم توی باغچه خونه به نعناع و ریحونه هایی که کاشتم می رسیدم علف هرز هاش می کندم.یهو توی ذهنم این جرقه زد این باور شما
پیش خودم گفتم این علف ها در مکان نامناسب رشد کردن و در زمان نامناسب، همینجوری که داشتم می کندم می گفتم قانون کائنات هم در برابر ما هم همینجوری عمل می کنه وقتی منم در جای نامناسب باشم در زمان نامناسب کنده میشم،این علف هرزااا خیلی زیبا بودن ای کاش سایت قابلیت عکس داشت این علف هرزهااا مثل پیچک هستن برگ هاشون مثل توت فرنگی و گُل های آبی فیروزه ای و بنفش کمرنگ 4تا گلبرگ که هر 4 گلبرگش باهم فرق داشت به قدری زیبا بودن وهستن دلم نیامد همشون بکنم اما در جای نامناسب در زمان نامناسب رویدن. وقتی اینارو مرور می کردم با خودم گفتم اولین فایل که روی سایت بیاد حتمااا اینو می نویسم و ربطش می دم به محتوای فایل وقتی من احساس کم ارزش کم لیاقتی کنم جهان و قانون کائنات منو می کنه می بره به جایی که متناسب همسنگ اون افکار فرکانس ها باشه… وقتی ارزش خودتو نبینی وقتی سپاسگزار نباشی وقتی خودتو لایق داشتن ش ندونی ازت گرفته میشه مثل یه علف هرز باهت برخورد می کنه می خواهی گل باشی یا آدم چه بسا زیبا باشی دلنواز دلبرااا قانون قانون فرکانس،
استادعزیزم وخانم شایسته مهربانم بابت این فایل ازتون ممنونم چه بسا هدیه تولد خودم می دونم از سمت شما خانم شایسته عزیز ممنونم که دراین فایل برامون از تجربه خودتون وعملکرد ذهن تون گفتید،
خیلی ممنون و سپاسگزارم از شما که کامنت منو خونید و برام کامنت گذاشتید سپاس،
از خدا می خوام کمکم کنه نکاتی رو بنویسم در پاسخ کامنت شما که هم احساس خودم خوب بشه هم احساس شما،من هم مثل شما دراین مسیر شاگرد استاد هستم، دوست دارم.
این کامنت منو بعنوان نکات تکمیلی یا یاد آوری ویا تکرار آموزه های خودتون بدونید،
ما انسان ها عاشق احساسی میشیم که پیش کسی تجربه اش می کنیم. به همین خاطر هست استاد می فرمایند هیچ وقت تاکید برای رسیدن به شخص خاصی رو نداشته باشید،
می تونم بگم شما از دست ندادید شما درقبال این تجربه خیلی چیزهارو بدست آوردید،اول خودتون بهتر شناختید،خواسته هاتون از یه رابطه عاطفی، خواسته هاتون از ویژگی هایی که دوست دارید طرف تون داشته باشه،نوع نگاه تون به یه رابطه عاطفی وسیع تر شد شما کلی چیز بدست آوردید،مهم تر از همه خدارو شناختید که منبع رزق روزی هست،حالا رزق شما چی می خواهید تفسیر کنید،رزق یه همسر همراه زندگی رزق حال خوب انگیز هرچیزی،در واقع اون اتفاق باید می افتاد تا شما بزرگتر بشید برای یه شرایط بهتر و ایده آل اگه این جمله من به دلتون نشست که اگه یکبار اتفاق افتاد بازم می افته چه بسا بهتر از شرایط قلب مطمئن باشید،یه چراغ یه نوری امیدی بوده از سمت خدا برای شما، اینم بدونید و مطمئن باشید که چنین اتفاقی برای شما خواهد افتاد به 2 دلیل یکیش احساس خوبی از خواندن ان جمله پیدا کردید و دومیش اینه که من انروز که این کامنت رو نوشتم هیچ انگیزه برای نوشتن نداشتم، فایل تصویری شو دیدم ، اصلا دلم نخواست کامنت بزارم با اینکه الان چندماهی هست فایل که می بینم همان لحظه کامنت مو می نویسم هرچیزی که اون لحظه احساس کنم می نویسم انروزوقتی فایل رو دیدم حالم گرفت به جای کامنت نوشتن و پذیرفتن خودم فرار کردم که کامنت ننویسم تا خودمو ذهنمو درگیر نکنم فایل که دیدم،دیدم هنوز هیچ کامنتی برای فایل نیامد بود بعداز چندساعت که انلاین شدم مجدددیدم 40تا کامنت آمد یکی از کامنت ها رو که خوندم.یه آن انگاری یه حسی یه نیرویی به انگشتام انگیزه نوشتن داد که خو منم می نویسم اما اشاره نمی کنم به مسائل خودم شاید باورتون نشه به محضی که کامنت من تموم شد و دکمه ارسال رو زدم. امدم چندجاشو ویرایش کردم رسیدم پایین دیدم استاد کامنت منو امتیاز داد و منتشر کرد چندبار سایت چک کردم که چرا ننوشته در حال انتظار تایید… دیدم استاد داره کامنت هارو منتشر می کنه این همزمانی واقعااا برام یه نشونه بود روز تولدم چنین اتفاق همزمانی اینکه کامنت تو بنویسی بعداز خیلی زمان کوتاه یهو بیاد روی سایت یه آن حالم بدجوری عوض شد از این همزمانی….
می تونید با این دیدگاه به تجربه اتون نگاه کنید که خداوند خواست بهت نشون بده که می تونم هزاران برابر بهتر از اون شرایط وموقعیت رو برات مهیا کنم به شرط ایمان و دیدن منبع اون رزق و سپاسگزاری خدا بهت راه رسیدن به خواسته هاتو نشان داد استاد توی فایل می فرمایند تضادها آمدن تا تو خواسته هاتو بشناسی،مسائل عاطفی دردش قلب آدم رو بدجوری به درد می آره،اما خدارو پیدا کردی،
گاهی اوقات یاد زلیخا می افتم وقتی خدا رو پیدا کرد وقتی عاشق خدا شد،خدا بهش همه چیز داد جوانی سلامتی زیبایی ثروت عزت جلال همه چیز همه چیز،همه اینهارو روهم قبلا داشت،اما وقتی با خدا به همه اینها رسید دیگه عطش عشقش عوض شد، حتی جایگاهش دراین عشق عوض شد.
این کامنت منو رو بعنوان یه دوست که خواست دانسته هاش با شما به اشتراک بزاره به خاطر احساسی از کامنت شما داشتم.نگاه کنید وبخونید.
براتون آرزوی سلامتی شادی ثروتمندی سعادتمندی در دنیا وآخرت رو دارم درپناه الله یکتا منتظر خبرا اتفاقات خوبتون در سایت هستم.
واقعا از اون فایلایی هستش که باید بزارمش تو پوشه must over repeat
اره استاد واقعا منم آخرای سال 1400 انقدر پول زیاد و راحت در می آوردم ( تو سن 19 سالگی در زمانی که هنوز شما رو نمیشناختم) که باعث شد در یک شب زمستونی به فکر فرو برم و به خودم بگم که:
«معید خیلی راحت داری پول در میاری ها…
بقیه دارن جون میکنن بعد تو راحت داری پول در میاری آخه واقعا دلت میاد .
کسایی که این مقادیر رو درمیارن اون هم توی سن تو، باید خیلی خیلی کار کنند و عرق بریزند بعد اونوقت تو راحت هر روز یه جا میشینی ، اکثر اوقات هم میگی و میخندی و لذت میبری ، حالا یه ذره هم کار میکنی بعد آخه واقعا حقته این همه پول؟»
و قشنگ یادمه که چقدر به لیاقتم آسیب زدم و از همونجا به بعد،
استاد
دقیقا از همونجا به بعد هیچی دیگه نیومد. هیچ ورودی مالی دیگه ای نیومد استاد و تازه ضرر هم میکردم و هر روز داشت وضعیت مالیم بدتر میشد.
استادم ، این فایل به من یادآوری کرد که باید انقدر گوشش بدم تا همیشه و هر روز یادم بمونه که در مورد چی صحبت میکنه که من همیشه موقع اتفاقات به ظاهر بد ، یادم باشه که چکار کنم .
یادم باشه که توی فایل چی گفتید و چه راهکارهایی دادید که زمان اتفاقات بد ، بدونم چکار کنم . بدونم که باید برای یک دقیقه حالم رو خوب کنم .بعدش دو دقیقه بعدش یک ساعت و بعدش کل روز
چون اینو مطمئنم که ما انسان ها تو زمان اتفاقات بدمون ، همه صحبت های خوبتون رو یادمون میره و راهکاری که میمونه اینه که همش فایلای شما رو گوش بدیم تا یادآوری کنیم به خودمون.
قبلا کمی مقاومت داشتم نسبت به گوش دادن فایل تکراری چونکه به خودم میگفتم بابا من یک بار ببینم کل مطلب رو میگیرم اصن وقتی استاد جمله اول رو میگه من تا تهش میخونم اما الان فهمیدم که مسئله اصلی معید یادگیری نیست. ماها این آگاهی های استاد رو از قبل داشتیم و اینارو میدونستیم . به قول خودتون استاد خودتون گفتید توی یکی از فایلاتون که وقتی در مورد قوانین جهان برای اولین بار شنیدید، قلبتون آروم گرفته. انگار که قلبتون از قبل اون رو پذیرفته بوده
و ماهم همینطوریم و مسئله اصلی اینه که این آگاهی ها رو فقط یادآوری کنیم و از وقتی اینو فهمیدم ، متعهد شدم که فایل های مثل این رو همش گوش بدم با اینکه میدونم جمله بعدی استاد چیه.
حالا فهمیدم که هدفم اینه که توی هر لحظه قوانین رو یادم باشه که استفاده کنم چون اطمینان دارم که موقع اتفاقات چالش برانگیز ، قوانین یادمون میره
و
خودم معتقدم که یادآوری یادگیری ها بهتر از خود یادگیریه چون امروزه ماها کلی چیز یاد گرفتیم اما فقط اونهایی رو یادمونه و بکار میبریم که زیاد یادآوریشون کردیم
واقعا هم استاد من تجربه درس گرفتن از چیزهای کوچیک برای چیزهای بزرگ رو خیلی دارم . خیلی خیلی دارم. میتونم خیلی صحبت کنم اما بخوام خودم یکی از درسهایی که از چیزهای کوچیک گرفتم رو بگم میتونم این مورد رو بگم که :
« من در سالها قبل در دوران نوجوانی فکر کنم، این رو درک کردم که شکستن و خوردن مغز تخمه خیلی لذت بخش تر از خوردن مغز تخمه آماده اس
همیشه وقتی خودم و بقیه رو در حین تخمه خوردن میدیدم به فکر فرو میرفتم و تحلیل میکردم و تشبیه میکردم این رو به مسائل زندگی (دقیقا همینکاری که شما تو این فایل انجام دادید) و به یک نتیجه رسیدم. به این نتیجه رسیدم که
هر چیزی مفتی و بدون تلاش به دستت برسه اصلا لذت بخش نیست و اونی لذت بخشه که براش تلاش کنی براش قدم ورداری.
دقیقا مثل اینه که هیچوقت مسئله حل نکنی و همیشه تمام مسائل رو برات حل کنن
یاد اون موقعی بیوفتیم که مسئله ای حل کردیم و چقدر احساس خوبی داشتیم و چقدر لذت بردیم از اینکه یک مسئله حل کردیم. چقدر اشتیاقمون زیاد شد چقدر اعتماد به نفسمون زیاد شد
همین جمله ای که میتونه از یک اتفاق خیلی خیلی خیلی ساده برداشت بشه ، چقدر میتونه برای زندگیمون کاربرد داشته باشه و زندگیمون رو جهت بده. اون وقت دیگر لازم نیست آزمون و خطا بدیم (:
استاد از زیبایی این دریای خوشگل چی بگممم،چقدر زیباست ،چقدر ماسه ها نرم اند!
اینو صد در صد گذاشتم جزو خواسته هام که وقتی بیام آمریکا حتما این ساحل و دریا رو از نزدیک تجربش کنم!
خدا هم از زیبایی و نعمت دریا هزاران بار توی قرآن برای ما گفته! نشانه هایی برای افرادی که تعقل میکنند))!
من از بچگی توی بندر عباس بودم و همش کنار دریا و ساحل و شن ماسه و… بزرگ شدم!
ولی چون خیلی بچه بودم زیاد یادم نمی اومد؛
و بعدش مهاجرت کردیم به شیراز و دیگه زیاد دریا رو ندیدم؛ تا وقتی که بعدش که دوباره رفتیم دریا ، وقتی رفتیم به ساحل اصلا مات و مبهووت بودمممم من؛
شب بود و من کنار دریا وایساده ام و کلااا چند دقیقه کامل از زیبایی و شگفتیش خشک شده بودممم!
و هر چی بقیه صدام میکردن نمیفهمیدم ، انقدررر که برام شگفت انگیز بود این عقب و جلو اومدن موج دریا و خدا رو توی دریا می دیدممم!
اصلاااا یه چیزی بودد))!
هرچی بگم نمیتونم اون لحظه رو وصف کنم!
دریا هم روز و هم شبش معرکه است!
درون دریاا هم خیلیی اسرار شگفت انگیز داره که هنوز کاملا بهش پی نبرده اند!
چقدر خدا همه چیز رو دقیق و شگفت انگیز آفریده! اصلا هیچ نقصی نمیشه روش گذاشت!
اصلا این رنگ آبیش که به آبی آسمون یکی میشه…!
و طیف رنگی دریا که چند رنگ میشه ،آبی و سبز و نیلی،بنفش و..!
و دریا های آمریکا رو که نگم!فقط باید ساعت ها نگاش کرد!
هزار بار باید این فایل صوتی رو گوش کنم و هزار بار تصویری!
از بس که این فایل پر برکته و انقدر که من از زیبایی هایی که فیلم گرفتیدد ذوق میکنم)))!
چقدر باگ درون خودم پیدا کردم که باید روشون کارکنم!
چقدر احساس لیاقت و احساس قربانی شدن درونم مخفی بوده که بهشون پی نبرده بودم و و مثل آشغال زیر مبل مونده بودن و شده بودن دلیل نتیجه نگرفتن من!!
توی بحث مالی و هزاران جنبه ی دیگه!
باید آگاهانه وقتی احساس ترحم و قربانی شدن سراغم میاد ، کنترل ذهنمو دستم بگیرم و احساس خودم رو خوب کنم و خودم رو کنترل کنم و افکارم رو عوض کنم و خودم رو از حالت قربانی بودن بیارم بیرون!
و روی احساس لیاقتم و عزت نفسم کار کنم و آیات قرآن هم توی این زمینه این چند روز خیلی بهم کمک کرده و این روند رو ادامه میدیم با خدا!
و یادآوری رو از قبل تولد هم باید به خودم بکنم ، که نیومدم روی زمین که برای هیچ چیز هیچچ چیززز سختی بکشم ، تمام نعمت ها باید به راحتی و فراوانی وارد زندگیم بشن و این یه امر طبیعیه! و غیر از اینه که غیر طبیعیه!
و این احساس لیاقت رو به خودم بدم که همه چیز باید برام راحت و آسون باشه و اگر کاری داره به زور و سختی انجام میشه یعنی یه جای کار و یه باوری این وسط اشتباهه! پس اونو درستش میکنم!
و نباید بزارم این احساس قربانی شدن که خیلیی خیلیی خطرناکه ، رشد کنه و باید آگاهانه مواظب خودم و رفتارام باشم! و ذات الهی خودم رو درک کنم!
کافیه یذره بهش رو بدی تا بزرگ و بزرگ تر بشه و کلی ناخواسته وارد زندگیت کنه که نفهمی از کجا خوردی))!
پس خیلی مهمه که روی عزت نفسم کار کنم و یکی از پایه ترین و دلیل موفقیت، عزت نفسه))!
یعنی هر بار که شما رو میبینم پوستتون شفافتر شده، اندامتون ورزیدهتر شده، انرژیتون بیشتر شده
ماشالا
مبارکتون باشه این بدن و این زندگی
الله اکبر از این ساحل، که هر بار دلبری و زیباییش بیشتر میشه
انگار ما هر بار که این ساحل و تحسین میکنیم و زیباییهاش رو بازگو میکنیم این ساحل هم دلبریش بیشتر میشه و دوس داره که زیباییهای بیشتری به ما نشون بده
خدایا شکرت
خدا رو شکر، من تو زمانهای زندگی میکنم که دو تا نعمت بزرگ هست
یکی بودن اینترنت و دومی بودن استاد
که هر کدومش اگه نبود نمیتونستم این زیباییها رو ببینم
خدا رو شکر که این دو تا نعمت امروز در زندگیم هستن
در مورد موضوعاتی که استاد خواستن بنویسم میخوام تجربه خودم رو بگم
من تو زندگیم چند بار به نعمت و ثروت رسیدم و بعد از دستش دادم
هر بار هم تو فاصله خیلی کوتاهی به ثروت و جایگاهی که میخواستم رسیدم ولی بعد از دستش دادم
الان هرچقدر فکر کردم به نداشتن احساس لیاقت نرسیدم. یعنی این فکر تو ذهنم نبوده که من لیاقت نعمت و ثروت و ندارم. ولی احساس قربانی شدن رو داشتم.
الان که فکر میکنم به اون تجربهها میبینم با برخورد به یک تضادِ خاص تو زندگیم احساس قربانی شدن در من فعال شده و باعث شده ذهنم از مدار درستش خارج بشه و نعمت و ثروتی که تو زندگیم داشتم رو با یک سری اتفاقات بچهگانه از دست بدم.
آخرین تجربهای که داشتم هم همینطور بوده
دقیقآ همین احساس منو از مدار نعمت خارج کرده
البته الان که فکر میکنم میبینم باور کمبود هم دارم تهِ ذهنم
یادمه سال 99 مادرم گفت ی واحد آپارتمان بخر برا خودت
من اون موقع پولِ 4 واحد آپارتمان رو داشتم ولی جوابی که به مامانم دادم این بود که (من دارم با پولم پول در میارم آدم پولشو تو خونه نمیخوابونه)
من اون روز این باور و داشتم که هرچقدر سرمایه کاریم بیشتر باشه بیشتر میتونم پول بسازم
باور نداشتم به فراوانی
باور نداشتم که با سرمایه کم هم میتونم پولهای بزرگ بسازم
یادم رفته بود که اون سرمایه رو با دست خالی ساختم
حالا نمیدونم، شاید هم عدم احساس لیاقت پشت پرده این باورها بوده باشه
استاد ممنونم بابت این فایل و این زیبایی و این آگاهی
اینترنت و استاد واقعا عالیه خدایا شکرت بابت این دونعمت بزرگ منم سپاسگزارماز خداوند و بابت وجود تودوست عزیز که ایندونعمت را به یاد منم انداختی
نوید عزیز احساس لیاقت بسیار مهمه ولی باید شما در زمینه ای که علاقه داری پیش بری اول از همه باید ببینی به چه چیزی علاقه داری در اون شاخه توخیلی بهتر میتونی احساس لیاقت خودت را کشف کنی ، احساس قربانی شدن از این باور سرچشمه میگیره که شرایط بیرونی را عامل موفقیت یا عدمموفقیت خودمونمیبینیم اگر عوامل بیرونی را کلا حذف کنیم اونوقت متوجهمیشیم که فقط خودمونهستیم که اینده خودمونرا با افکاروباورهامونمیسازیم و اگر دراین مسیر زیبا به تضادی بر بخوریم بجای احساس قربانی شدن به این فکر کنیم که این تضاد قطعا وقطعا و یقینا اومده کهمثل یک اسانسورمنا بالا ببره نه تنها احساس قربانی شدن نمیکنیم بلکه احساس شادی داریم کهخدایا شکرت قراره من چه رشدی بکنم با این تضاد
دوست عزیزم چقدر شما نکات درست و بجای اینجا مینویسید که هر بار آگاهیهای که باید من ببینم و درکشون کنم توی کامنت شما مشهود
این نکته که گفتین احساس لیاقت از کاری که تو مشتاقی برای انجامش و اون انگیزه و شور باعث میشه هر چالشی خیلی راحت پشت سر بزاری و بتونی بخاطر علاقت ذهنتو کنتل کنی چه خواسته و چه ناخواسته..
سلام محمد جان دوست عزیزم سپاسگزارم از شما بابت پاسخهایی که به کامنت من مینویسید من با عشق خوشحال میشم انچه را که از مطالب استاد عزیزم یاد گرفتم به اشتراک بزارم با دوستانی که متعهد به فراگیری قوانین الهی وثابت خداوند هستند محمد جان همه ما از بدو تولد به موضوعاتی علاقه داریم ولی به مرور زمان با اموزش ها وباورهای خانواده اون علاقه ما به فراموشی سپرده میشه ولی در ناخوداگاه ذهنمون هرزگاهی اون را بیاد می اوریم و یا اینکه با دیدن اون موضوع برای لحظاتی محواون میشیم جوری که انگار قبلا ما در این کار حرفه بودیم ولی گرد غبار روزگار دوباره روی این علاقه ما میشینه و باز هم فراموش میکنیم و به سراغ کاری میریم که به اجبار دانشگاه یا شرایط در حال انجامش هستیم وقتی روح الهیمون را ازاد بزاریم و بیاد بیاریم دوران بچه گیمونرا به راحتی متوجه میشیم چه شغلی و چه علاقه ای در ما بیشتر بوده من به شخصه وقتی بچه بودم به شدت به تجارت و سفر علاقه داشتم و بازی هام هم همینموضوع بود و به لطف خدا چون تحت شرایط اجبار خانواده نبودم مسیرم را خودم انتخاب کردم ولی به دلیل باورهای غلط نتونسته بودم بازدهی عالی بگیرم از علاقم خدارا شکر که به این سایت عالی هدایت شدم و دوباره همه چی را از اول ویرایش کردم
همه ما انسان ها نخبه و نابغه هستیم فقط باید بیاد بیاوریم وقتی در مسیر علاقمونپیش میریم ایده های بینظیری به ذهن ما خطور میکنه که اگر ادامه بدیم باعثپیشرفت عالی ما میشه
و همین پیشرفت ها اعتماد به نفس مارا بالا وبالا تر میبره که خیلی راحت میتونیم احساس لیاقت خودمونرا فعال کنیم و چقدر لذت بخشه
برات اروزی ثروت مندیوسعادت وخوشبختی دارم دوست خوبم شاد و سالم باشی
من وقتی تصمیم به ترک رابطه ی عاطفی گرفتم،اوایل شروع کارهای قانونی، خیلی احساس خوبی داشتم و هر لحظه با شوق ،انگیزه ،ازینک جسارت و شجاعت داشتم تا از جایی ک احساس بد داشتم خارج و از انسانی ک باعث پیشرفت نکردن یا ایجاد احساس بی ارزشی در من شده بود جدابشم ،همین احساس خوب،باعث میشد حتی به خانوادم هم حس ارامش بدم
ولی خب اونها با باورهای خودشون فکر میکردن خب نه!تازه اولشه و یکم ک بگذره ندا برمیگرده به رابطش و درست میشه!درواقع اونها این حسه خوبه منو درک نمیکردن و فکر میکردن بخاطر غرور ویا عصبانیت بیش از حده ک دارم با شوق برای تموم شدنه رابطم قدم برمیدارم و البته که تعصبات قدیمیه خودشون هم بود ک دوس نداشتن برای من جدایی پیش بیاد! اونروزها من باشما اشنا نبودم استاد و ایکاش بودمو نمیذاشتم اون احساس خوبم خراب بشه یا ناپایدار باشه،چون دقیقا فقط همون موقع ها بودکه کارام خوب پیش میرفت و اصلا وکیل یا چه میدونم همه چی رو روال بود!
تا اینک کم کم من وا دادم به اون حرفا و باورهای اطرافیانم، نگرانم کردن از اینده ،مقایسم کردن با هم سنو سالام،قضاوتم کردن ک ندا بخاطر الگو قرار دادن فلانی،این بلا رو سر زندگیش اورد ،خلاصه همه ی اون نجواها بود و من بخاطر نداشتن درک قوانین ،اون حرفارو به وجودم راه دادم به قلبم به ذهنم
و از همون موقع بود ک دیگ کار من ،مثل اون اوایل پیش نرفت..
من پر بودم از احساس های مختلفه بد،گاهی حتی این حس میومد ک طرفه من گناه داره ،نباید خانوادش باهاش اینجوری رفتار میکردن که منجر به اتفاقات بشع و کار قانونیه من ،انقدر راحت به نفع من و ضرره اون پیش بره!
درواقع وسط کارهایی ک روال قانونی بود،بخاطر نجواهای دورو برم،احساس دلسوزی به طرفم داشتم ک اصلا همین کار باعثمیشد من کارم تموم نشه
کم کم به جایی رسیدم ک حق خودم نمیدونستم حتی کادوهامو
کم کم از مسیر زدم بیرون و اون راحتو اسون پیش رفتنه کارها،طولانیوسخت شد. که امروز دارم به گذر این 6 سال فکر میکنم و با این فایل فهمیدم که حتی اون احساس دلسوزی هم موجب خراب شدن روال کار بود،چه برسه لایق ندونستن خودم!!
بامرور تمام کارها و رفتارهای طرف مقابلم،همش بخودم احساس کینه و خشم و عصبانیت میدادم که چرا با من اینطوری رفتار شد و به نحوی ،هر لحظه در حال مرور گذشته بودم
و ایکاش همون موقع ها ،این درکو داشتم ک احساس بد = اتفاقات بد
به لطف خدا و ابجی لیلا (لیلا بشارتی)با سایت و بعد از مدتی دوره کشف قوانین،شروع شد تغییرات من!!
ترمزامو،تک تکه حرفایی ک بالا زدمو از ریشه متوجه شدم
فهمیدم ک خالق زندگیم منم!و اگه تا الان این روال قانونی طول کشیده،بخاطر فرکانسها ،باورهای فسیل،و دل به حرفای بقیه،و مهم بودن نظر مردم بوده و خودمو لایق یه تموم شدنه راحتو اسونو سریع نمیدونستم و حتی برای طرف مقابلم هم ناراحت بودم ک ایکاش شخصیتش جوره دیگ ای بودو رابطه راحت تر تموم میشد یعنی به این درک نرسیده بودم ک اونم داره نتایج فرکانسای خودشو میبینه و تو داری حتی برای کاراونم دخالت میکنی
خلاصه تا جلسه ششم،نتایج میومد
احساس ارامش،دیگ فهمیده بودم قدرت مطلق خداست!هیچکس نمیتونه جز خدا (پارتی و رشوه و …) بچینه
همین احساس ارامش داشتن و تموم شدن کینه و قربانی بودن تا حدی البته(هنوز گاهی یهو از ذهنم میگذشت ک 6 ساله توی این درگیری هستم و میگفتم عمره من رفت،یا هم عمرمو گرفت هم حالا پول میخواد برای این تموم شدن)هدایت شدم به شیوه حل مسائل
ک اصلا کاری با من کرد،ترمزهایی پیدا شد این وسط ،که به محض شناساییی ،نتایج اومد
احساسم عالی و لذت میبردم
جوری ک وقتی رها کردم خودمو از همه وابستگیام،از فلان راه،از فلان الگو ک قبلا برای حل این مساله بخاطر تجربه ی خودم پیش اومده بود،حتی از پولو همه چیم!
گفتم خدایا ،من همه ی اینهارو رها میکنم و بخودت میسپارم ک بهم بگی چه کار کنم
همون موقع ها،نجوا ها بودن،فلان وکیل زنگ میزد،این عددو میگیرم کارو تموم میکنم! سر تعهد و باور خودم موندم که من نه رشوه به کسی میدم نه قدرت
من توی این قضیه رهای رها هستم!هرچی خدا میگه بشع!
بدونه اینک من بدونم،یکجلسه خونواده ها گذاشته بودن ک قضیه حل بشه و توی اون جلسه گفته شده بود پول زیادی بگیرن و کارو تموم کنن
من خیلی ناراحت بودم اما باز با کنترل ذهنم و خوب کردن احساسم و مرور احساس رهایی،که ندا تومگه نگفتی رهایی؟پس رها کن پولو بزار تموم بشه
ازون ورم،این احساس بود ک دارم باج میدم به طرف
بین دوتا باور مونده بودم
درمونده
گفتم خدایا خودت بهم بگو چیکار کنم؟
به فاصله ی چندساعت،نشونه اومد ک باید بری دیوان
اصلا اگه میخوای بری پولم بدی به طرف،باید بری دیوان ببینی مشکل ایجاد نشه!
اولا خیلی راحت منو راه دادن دیوان،دوما دیوان گفت رای به نفع شماستتتتت….رایی ک ماهها منتظر بودم ببینم چیه!حالا چه خوب چه بد!!!ماهها منتظرش بودم و بمحض احساس خوبم،نتیجه اومد!!!اونم به نفع من!!!
من اصلا سر از پا نمیشناختم
گفتم خداایااااا،اخه تو چقدر ماهییی ک انقد سریع جواب میدی
میخوام بگم،نتایجه احساسه ارامشه شب قبلم و مرور باورهام،باعث اون نتیجه شد و حالا منتظر قطعی شدن هستم
و باز به کمک شیوه حل مسایل،اصلاکانون توجهم ازون موضوع برداشته شده چون حلش کردم با تمرینا و شناسایی ترمزام،و با حس عالی تر،رفتم سراغ کارهایی ک به تعویق مینداختم مثل باشگاه زدن
چقدر با همین حس عالی،باعث شدم همزمانی ها اتفاق بیفته،چقدر دستان خدارو میبینم و قدمهای اولو برداشتم و هر لحظه با لذت ،بدون حس عجله،بدون حس نگرانی دارم میرم جلو
در اوج ارامش
وقتی نجوایی میاد،بخاطر تجربه های تلخ گذشته و نتایج بد،سریع جنسشو میفهمم وبه هرطریقی شده احساسمو خوب میکنم
حالا با نوشتن شده،یا دیدن فایل،رفتن کوهو دشت،حمام،بازی با خواهرزاده برادرزاده ،ورزش…
درواقع مثل قبل از اشنایی با شما،نمیذارم این حسه نداشتن لیاقته ی روز عالی،یا نتیجه راحت و سریع،در من روشن بشه
چقدر با باور رهایی،ارامش ها ساختم چقدر گریه ها از سر شوق کردم
چقدر مثال حضرت ابراهیم ،زمان قربانی کردن پسرش ،قوت قلب شد واسه من
ک ندا ببین،چه ایمانی به خدا و تصمیم های خدا داشته حضرت ابراهیم ک وقتی پای قربانی کردن پسرش شده،گفته چشم خدا!هرچی تو بگی که تو بهترین تدبیر کننده ای
با احساس ارامشو کنترل ورودیهاش اینکار کردو نتیجش شد رفیق خدا شدن،ک ن تنها بچش قربانی نشد بلکه نعمت های بیشتر وارد زندگیش شد!
در مقابل
حضرت یعقوب نتونست ذهنشو و نگرانی هاشو کنترل کنه،نتیجش شد دور شدن از پسرش برای سالها و گریه و انتظار
خلاصه من حتی قبل از اشنایی باشما،حتی درک این داستان های قرانیو هم نداشتم ک چقدر این احساس ها(لیاقت،قربانی شدن، خشم ،کینه ،….) میتونه باعث بدبختی و جلوی ورود نعمت ها رو بگیره
و وقتی احساسات خوب(قادر مطلق خداست،لایق هرچیز خوبیم،باور فراوانی،باور رهایی،…)
باعث میشه این زندگی ،هروز راحت تر پیش بره و در هر لحظه ارامش داشته باشیم
تاکید میکنم،منی ک تازه دارم میسازم این باورها و کنترل ذهنو،باییییییید هر لحظه حواسم به خودم باشه که یهوچشم باز نکنم ببینم دچار روزمرگی و فراموشی شدم
مثل رانندگی ک اول سفت فرمونو میچسبیو دستات خیس عرق میشه ولی حداقلش میدونی ک ماشین تحت کنترلته،و کم کم با حرفه ای شدن،وقتی ماشین داره از مسیر خارج میشه با نوک انگشت،فرمونو میچرخونیو بر میگردی به مسیر
من باید الان سفتو محکم هر لحظه کنترل کنم ذهنمو
تا مثل استاد ک میگن،ک دیگ اصلا مسایلی پیش نمیاد ک بخوام حواسمو جم کنم یا اگه پیش میاد خیلی کم و دیر ب دیر
بازهم ممنونم از استاد و خانم شایسته بابت نشون دادن این مناظر زیبا و سبب شدین تا دوباره بیاد بیارم،ک ارامش الانم نتیجه ی کدوم کارا و رفتارامه
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه تو این جزیره ی منو خدا فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه همش معنی پیدا میکنه اما وقتی میگم منو فقط خدا، تو این جزیره چطور زندگی میکنم .خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگی تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه چون حس خوب من برای من یادآوری همراهی همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه، تو این جزیره ی منو خدا، فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه، همش معنی پیدا میکنه، اما وقتی میگم منو فقط خدا! تو این جزیره چطور زندگی میکنیم؟!.خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره ،چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص وجود نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان، غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه، زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگیم تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم، بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم. اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه ،چون حس خوب من برای من یادآوریه همراهیه همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
احساس میکنم به اندازه یک دوره کامل درس داشت حرف داشت
باور های درست داشت
درست دو روز پیش بود به خدا گفتم
خدایا مشکل من درخواست نیست
چون همیشه انجامش میدم
مشکل من مقاومت هایی که مثل داستان گاز و ترمز داره جلو دریافت رو میگیره
به من بگو اون مقاومت ها چیه
و دیروز که این فایل رو شنیدم
خشکمزده بود
اصلا نمیدونستم چی بگم !!!
واقعا تک تک درس هاش مقاومت های من بود
تک به تکششششش
الله من چقدر مهربانی چقدر سمیع هستی
چقدر علیم هستی
چقدر دانا و شنوایی
چقدر پاسخ دهنده هستی
چقدر نزدیک هستی
چقدر رفیق هستی
چقدر بزرگ هستی …..
نکته به نکته فایل رو نوشتم امروز
و سر هر نکته یه موضوع برای کامنت نوشتم
و حالا میخوام تک تک درس هارو مرور کنم و از خودم مثال بزنم
درس اول : توانایی کنترل ذهن
کجاها من ذهنم رو کنترل کردم و همه چیز به نفع من شده ؟
درست اواخر آذر 1401 بود
همونطور که تو کامنت ها گفتم من دنسر هستم
هفت ماهی بود که به طور تمرکزی هر روز hip hop رو تمرین میکردم
با متدود های روز هی تحقیق میکردم هر روز بهبود میدادم اما خب سرعت رشدم با وجود تمرین زیادم پایین بود اما چون علاقه بود راضی بودم
دیگه خیلی جدی شده بودم
رفته بودم سراغ مربی گری
همش میرفتم باشگاه های مختلف تست میدادم
تا اینکه یروز داشتم تو باشگاه تمرین میکردم
زانوم دچار آسیب شد
اولش بدنم گرم بود
اما به شدت ترسیده بودم
به هیچکس هیچی نگفتم
منی که تا دو روز پیش رو هوا بودم دیگه نمیتونستم راه برم اقا شب و روز گریه میکردم اما فقط وقتی تنها میشدم طی روز کلا کارایی رو میکردم که ذهنم رو دور کنه از این داستان حتی بعد از آسیبم برگشتم خونه شروع کردم رو یک پام غذا گذاشتن که نرم تو حالت ترس و استرس
تا اینکه رفتمسفر
حالمخوب نبود اما با خدا خیلی حرف میزدم خیلی زیاد همش میگفتم هدایتم کن
نشستم یه لیست نوشتم که چه کارایی تو اینمدت استراحت میتونمبکنم
حتی نمیتونستم دیگه به رقصیدن فکر کنم فقط تو لیستم یسری کارای تحقیقاتی بود
تا اینکه از سفر برگشتم فردا روز سفر روز باشگام بود میخواستم زنگ بزنمبه منشی بگم دیگه نمیام
امایه ایده ای یهو تو من ظهور کرد
اینمبگمکه تو اون مدت همش حرفای استاد و فایلارو مرور کردم که اگه تو شرایط بد ذهنم رو کنترل جهان غربال میکنه و معجزه اتفاق میافته
منم برهمینباور بودمکه یه ایده ای گفت
فلان سبک رو کارکن
یه سبک توی رقص هست که فقط رو قسمت دست بیشتر تاکید داره البته حرکات پاهم خیلی توش هست ولی حرکات دست بسیار مهمهستن اگر که تو دوست دارید بیشتر متوجه حرفم بشید اسم سبک که waacking هست رو تو یوتوب سرچ کنید
خلاصه رفتم باشگاه شروع کردم تمرین
تا سه هفته از خودم فیلم نمیگرفتم فقط تمرین میکردم
تا اینکه یروز فیلم گرفتم
فیلم و شبش دیدم همه خواب بودن هیچوقت یادم نمیره به قدری از دیدن خودم سوپرایز شدم که پتو رو گرفتم جلو دهنم تا داد نزنم……
از ذوق دیگه خوابم نمیبرد
باور نمیشد که این منم …..
اقا دیگه کار من شده بود سوپرایز شدن من از روند پیشرفتم هر بار که فیلم میگرفتم و میدیدم به قدری سوپرایز میشدم که اینکار شده بود تفریح من
اقا نگم از قدرتم تو این سبک
نگم از استعدادم
نگم از علاقه و شوق بیشترم به این سبک
نگم از عزت نفسم
من تا یک ماه لنگ زنان میرفتم باشگاه !!!!!!
نمیتونستم عادی راه برم و انقدر پیشرفت کردم
بعدش زانوم خوب شد
حرکات پا اضافه شد
اطرافیان چقدر سوپرایز میشدن از دیدن من
خلاصه نگم از معجزه ای که خدا واسم کرد
هربار به این داستان فکرمیکنم میگم خدایا من فقط ذهنم رو یکم کنترل کردم
ولی تو چیکار کردی واسه من…..
اقاخلاصه اینجانب هر روز دارم از میوه های کنترل ذهنم با عشق نوش جان میکنمو لذت میبرم انقدر این نتیجه بزرگ بوده که با تمام وجود این قانون رفته تو جونم اما باز باید بیشتر روش کارکنم
درس دوم : احساس عدم لیاقت
کجاها احساس عدم لیاقت باعث عوض شدن نتایج به ضرر من شده ؟
چون من خیلی دنبال این بودمکه از طریق رقص به پول برسم به خداگفتمیه ایده بده تا دنبالش کنم
ایده این بود که برو 4 تا ورکشاپ رایگان تو باشگاه ها بزار
منمبدون چراگفتم چشم
صبرکردممهارتام بیشتر بشه مسلط تر بشم و رفتم
رفتم یه باشگاه نزدیک خونمون
اقا من تا گفتمورکشاپ گفت فردا بیا ساعت فلان
من فرداش رفتمو برای خانومای اونجا سبکم توضیح دادم پنج تا اجرای فوق العاده انجام دادم و اومدمهمه چیز انقدر هلو برو تو گلو راحت بود که دقیقا همین چیزی که خانم شایسته گفتن برای من اتفاق افتاد
با خودم گفتم وا چطور شد که اصلا انقدر راحت بود واقعا عجیبه
جای اینکه باور کنم لایق راه های آسونم فکر کردمکه طبیعی نیست !!!
یعنی تو ناخوداگاهم وگرنه خب به حرف بود که هی میگفتم اره قانون به این شکله و اینا امافکرمچیز دیگه ای بود
تا اینکهمن بعداز عید رفتم سراغ اینکه 3 تا اجرای دیگرو بزارم
یک هفته پیش بود که
تو یک روز هفت تا باشگاه تو چندجای شهر رفتم
اقا هرجا که رفتم یا پیچوندن یاگفتن نمیشه یا گفتن تماس میگیریم !!!
باز ایده اومد که برو از مربیا درخواست کن واسه کلاسای رقصشون بری اجرا کنی
که باز مربی هام یا گفتنتماس میگیرن یا ریجکت کردن
اقا به خودمگفتم پس چرا انقدر سخت شد؟؟؟؟
بازگفتم اون بار شانسی بود
بازمتو ناخواگاهم تو خوداگاهم میگفتم خب باید مثل سری پیش آسون میبود !!!
تا اینکه دیروز تا این قسمت از فایل رو شنیدم با خودمگفتم همینه همییییینه
همش از عدم لیاقتتتتتت میاددددددد
حتی داستان مربی گری و شاگرد گرفتن که اننننقدر داره با دیلی و سختب پیش میره بخشیش به خاطر همینباوره !!!!!
چقدر خوششششحالم به خاطر استخراج این باور
احساس میکنم یه تومور رو از مغزم کشیدم بیرون که نمیدوستم وجود داره و داشته جلو فکر کردنمو میگرفته …..
درس سوم :
احساس قربانی شدن
کجاها احساس قربانی شدن باعث خراب شدن نتایج شد ؟
در این مورد میتونم به این موضوع اشاره کنم که این داستان مقاومت من برای شاگرد گرفتن بوده و نمیدونستم !!!
چون هی به خودم میگفتم منکه باور کردم اینهمه آدم طالب رقصن
اینهمه مربی هستن که صد ها شاگرد دارن حتی تو شهرای کوچیک
منکه رفتم حتی حضوری کلاس هارو میدیدم برای اینکه باور هام تغییر کنه
پس چی نمیزاره که این اتفاق بیافته
بعد از شنیدن این فایلمتوجه شدم که بللللهه
من هربار یه مربی رو دیدم
به خودم تو ناخوداگاهم گفتم که چقدر تو گناه داری چقدر داری حیف میشی
تو با اینهمه توانایی یه شاگرد نداری
این آدم یک دهمتو توانایی نداره تو سه تا باشگاه مربیه
و هی از این طریق به خودم احساس قربانی شدن دادم
هی هربار هر کلاس رقصی رو دیدم این احساس رو داشتم
بازمتاکید میکنم بدون اینکه اگاه باشم از این موضوع !!!!!
یعنی واقعا نمیفهمیدم که به صورت ناخواگاه فکر میکردمتمام مربی های رقص دارن حق من رو میخورن !!!!!!
اما الان که این مقاومت رو استراخ کردم خیلی خوشحالم چون میدونم باید رو چی کارکنم بایدرو کدومعضله ذهنمکار کنم !!!
بله درسته عضله تحسین !!!
باید تحسین کنمتمام این مربی هارو که اینهمه شاگرد دارن
به قول خانم شایسته انکارنکنم موفقیت هاشونو که بگم شانسی بوده و اینا
بگمنه نیلوفر آفرین بهش که با این حد از توانایی انقدر احساس لیاقت داشته که مربیه و شاگرداش انقدر دوستش داشتن
باید بگم این ادم تو مسیر تکاملی خودشه و روز به روز بهتر میشه و درآمدش ام داره چی از این بهتر
چقدر قدرت تحسین بی نظیره
دیشب قبل خواب اینکارو کردم
صبح چنان احساس خوبی داشتمکه نگو
دیگه از اون سردرد های بعد از خوابم خبری نبود
ببین چقدر قدرتش بالاست
یا جای اینکه به خودم بگم چرا فلان دنسر میاد ورکشاپ میزاره فلان تومن ورودی میگیره بعد من با این سطح اطلاعات دارمرایگان انجام میدم اینکارو
جوابش یک چیزه تکامل و عشق
تمام اینا بازی با ذهنه که نزاری احساس قربانی بودن بکنه چونموندن در این احساس رو از سن کودکی تا دو سال پیش داشتم و زندگیم فاجعه بود هروقت که این احساس تو درونم قلیان میکرد میخواستم بمیرم از ناراحتی و احساس بد ….
درس چهارم : نقش شور و شوق
چهجاهایی شور و شوق منباعث تغییر نتایج شده ؟
من تا دوسال پیش شده بودم یه آدم دل مرده که همش دنبال پول بود که تو چه کاری پول هست
گاهی یه ایده میومد اولش خیلی شوق داشتم ولی یکم بعدش زود فروکش میکرد این حس همش برام سوال بود که چقدر این شعله درونم انقدر زودفروکش میکنه
و جوابش یه چیز بود عدم شور و شوق و انگیزه غلط
وقتی فایل های سایت رو با تعهد بیشتری کارکردم یکی از مهمترین درس هایی که گرفتم این بود که باید تو مسیر علاقم باشم
منی که برای دوسال به طور کل رقص رو گذاشته بودم کنار
شروعکردم
خیلی جدی خیلی تمرکزی
وای….
دیگه انقققققدر پول و چیزای دیگه واسم کم اهمیت شد که خدا میدونه
سلام عزیزم، نیلوفر جان چقدر ریزبین و نکته سنج تر مطالب رو بررسی کردی چقدر زیبا با مثال هایی که آوردی باعث شدی منم یکسری آشغالهای زیرمبلی که نمیدونستم هستن رو بکشم بیرون، نیلوفر عزیزم تحسینت میکنم که به این زیبایی هم فایل رو به نوعی خلاصه نویسی کردی و نکات مهم رو تیتروار نوشتی و هم با مثال های کاربردی توضیحش دادی و چقدر خوب خودت رو شناختی
بسیار لذت بردم از نوشته هات و چقدر خوب و عالی و با جزییات بیان کرده بودی قطعا الان با متوجه شدن باورهای اشتباهت نصف بیشتر راه رو رفتی و رو به عالی تر شدن میری.
منم با نوشته شما قدم به قدم باورها و احساس های اشتباهم رو کشیدم بیرون خدارو شکر
چقدر اون لحظه که گفتید من فقط یکم ذهنم رو کنترل کردم ولی نتایج عالی گرفتید به دلم نشست.
واقعا این فایل استاد میلیارد دلاری بود و من با وجود آموزش دیدن های زیاد از استاد این فایل بدجور به دلم نشست.
عباسمنش جان عزیز و خانم شایسته گرامی بی نهایت ازتون سپاسگذارم.
خانم قاسمی عزیز از شما هم سپاسگذارم که من رو به فکر فرو بردید.
قبل از هرچیز بابت این فایل بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم
با دیدن این فایل یاد بازی ایران و استالیا افتادم جایی که ما عقب بودیم و عابدزاده که دروازه بان بود می خندید و پشتک وارو می زد خیلی عصبی شده بودم که اینقدر بی خیاله می دونم که می خواست نشون بده که داره ذهنش را کنترل می کنه ولی عصبی شده بودم یادمه گل اول را که خوردیم خیلی ناراحت شدم گل دوم را که خوردیم ناامید شدم و بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم دانشگاه گفتم این بازی ارزش دیدن نداره برم کلاسم را از دست ندم ولی این کار عابدزاده رو مخ من بود که هی می خندید یادمه تو بازی چین هم همین طور بود هر یک دانه پنالتی که می گرفت می خندید پشتک و وارو می زد اونجا خوشم می اومد ولی اینجا دیوانه شده بوده بودم از دستش و الان که استاد داشتند در مورد کنترل ذهن در بازی صحبت می کردند یاد اون رفتار افتادم
شاید این تو ذهنم موند و همیشه می گفتم عابدزاده با خنده هاش تونست به تیم این انرژی را بده که می بریم و الان استاد که این مسئله را گفتند دیدم دیدگاهم درست بوده
که بعد از اون ما گل زدیم و تونستیم با مساوی به جام جهانی بریم
و واقعا کنترل ذهن در همه جای زندگی آدم را رو به جلو می بره یک قسمتهای مصاحبه با عابدزاده را دوست دارم اینجا بزارم که بدونید کسی بوده که واقعا در شرایط استرس زا از شاد بودن در لحظه نتیجه گرفته است حتی در زمانی که همه چیز به نفع رقیب بوده است من عاشق بازی ایران و استرالیا هستم بارها نگاه کردم و خیلی برام نکته داشته و اصلی ترینش همین کنترل ذهن است
بعضی از قسمتهای مصاحبه احمدرضا عابدزاده بعد از بازی ایران و استرالیا
-بعد از اینکه آنها 2 بر صفر جلو افتادند شما میخندیدید. واقعاً امیدی در دل داشتید؟
در یک تیم فوتبال، دروازهبان وظایف سنگینی به دوش دارد. وقتی دروازهبان کاپیتان هم باشد وظایفش خیلی بیشتر میشود. چشم همبازیانم به من بود. اگر من هم توی دلشان را خالی میکردم فاجعه میشد. یک بار یک آقایی مرا دید و گفت: ببخشید من در جریان بازی ایران و استرالیا به شما ناسزا گفتم و تلویزیون خانهام را شکستم، چون تیم ملی 2 بر صفر عقب بود و همه ناراحت و بغضآلود بودیم، اما شما داشتی میخندیدی من هم با ناسزا تلویزیون را شکستم و گفتم این از باختمان خوشحال است و انگار فوروارد تیم استرالیاست که خنده از صورتش پنهان نمیشود.
-احتمالاً صحنهای که تماشاگر استرالیایی تور را پاره کرد، مورد نظر این فرد بوده است.
تماشاگر دیوانه آنها پرید تور دروازه مرا پاره کرد. اگر او را میزدم جو و ذهن بازیکنان تیم ملی به هم میریخت. بازیکنان استرالیا هم جریتر میشدند که بیا، کاپیتان ایران هموطن مرا را زده و هیچ فکر نکرده طرف قاطی دارد. در آن لحظات بهترین کار همانی بود که انجام دادم. پشتک زدن و خندیدن تا همبازیانم جری شوند و حرکت تماشاگر استرالیایی آنها را عصبانی کند. خدا را شکر که دو گل زدیم و صعود کردیم.
مورد بعدی که خانم شایسته گفتند زمانی که پشت سر هم می بردند….. واقعا من این حس را با تمام وجودم احساس کردم و همیشه در زندگی بهترین اتفاقات برام افتاده و واقعا همیشه به راحتی و آسانی ولی زمانی که احساس کردم چقدر من اوضاعم از هر نظر عالی است و احساسم این بود من و اینهمه خوشبختی محاله یکدفعه واقعا اوضاع بعد از چند سال و یا کمتر عوض می شد
با اینکه قانون را اون موقع نمی دونستم می فهمیدم که این اتفاقات به علت فکر اونروزم است
و از وقتی قانون فرکانس را فهمیدم دیگه دقیقا دلیل تک تک اتفاقات زندگیم را فهمیدم
همین الان هم وقتی حجم کارم خوبه و کلی ریلکس فایل گوش می دم و کارهام را انجام می دم و همه چی به آسانی برام انجام می شه یه احساسی یه دفعه می گه بابا دیگه اینقدر همه چی آروم هم خوب نیستا یک دفعه از فردا شلوغی شروع می شه و بعد یادم می یاد که خودم این فرکانس را فرستادم
بنابراین هر روز شکرگزاری ام از خداوند اینه که همه چی به آرومی پیش می ره و حال همه عزیزانم عالیه
درحالی که گاهی که حال بعضی ها را می پرسی و می گی حالت چطوره؟ چی کار می کنی؟ می گن هیچی کار روتین زندگی هر روز روز تکراری نه هیجانی نه چیزی همین صبح را به شب می رسونیم شب را به صبح
ولی من می دونم باید شکرگزار آرامش زندگی بود که همه در صحت و سلامت هستند و من در این صحت و سلامت و حال خوب کار می کنم و هر روز آگاهی های بیشتری پیدا می کنم خودم را بهبود می دهم هر روز بهتر از دیروز می شوم
من همیشه لذت می برم که صبحها خورشید زیبا طلوع می کند و ابرهای قشنگ کنارش می یان یه جاهایی رویش را می پوشونن و از همونجا بازم نور خورشید تلالو خودش را داره و باز از زیر ابرها می یاد بیرون و جلوه می کنه وقتی قدم می زنم در پارک نزدیک خونمون احساس می کنم که در بهشت خدا هستم و با درختان عشقبازی می کنم تو ذهنم در آغوششون می گیرم دونه دونه برگهاشون را غرق بوسه می کنم
کلاغهای خوشگل طوسی مشکی که به سمت من پرواز می کنند ولی از کنارم رد می شن و اونجا می گم سبحان الله با این سرعت حرکت می کنند ولی اینقدر خداوند این پرندگان را دقیق برنامه نویسی کرده که اصلا از مسیرشون منحرف نمی شن
صدای آواز پرندگان اینقدر قشنگه و صدای استاد را در هنگام پیاده روی گوش می دهم و کلی حس خوب می گیرم با هندزفری عزیزم که همیشه در گوشم است و رابط من و گوشیم و استاد است چقدر امروز اشک ریختم از اینهمه عشق و عشق خداوند
به خدا گفتم: خدایا تازه می فهمم بعد از دو سال وقتی استاد می گفت من هیچی نداشتم و در خیابانهای بندرعباس اشک می ریختم از عشق خدا یعنی چی
وقتی استاد می گفت اون موقع که هیچی نداشتم با الان که همه چی دارم احساسم یکی است یعنی چی؟ این احساس عشق که با هیچ چیزی تغییر نمی کنه بالا پایین نمیشه تو فقط تو لذتی و من این حس را برای اولین بار در پیاده روی ام احساس کردم و اشک ریختم و سپاسگزاری کردم
وقتی احساس لیاقت کردم و فهمیدم من ارزشمندم فقط به خاطر اینکه به این دنیا آمدم یعنی چه؟
چقدر خدا را در وجودم احساس کردم و الهام پشت الهام بود که توی قلبم می اومد و من تازه فهمیدم باز چرا استاد می گن من دوره های خودم را گوش می کنم چون من همون حرف ها که بهم گفته می شد را برای دوستم فرستادم و بعد چندین بار خودم گوش کردم و هر بار لذت بردم و تازه فهمیدم که حرفهای استاد تکراری نمی شه چون حرف خداست
خدا بهم گفت شیطان هم در مقابل انسان سجده نکرد و اونو لایق ندونست و از درگاه خداوند رانده شد و اگر تو هم احساس لیاقت نکنی و خودت را ارزشمند ندونی جهان تو را هم از جایگاه ارزشمند خودش پایین می یاره تازه فهمیدم چرا باید هر لحظه احساس لیاقت کنم و خودم را ارزشمندترین موجود بدونم چون خداوند اینو ازمون خواسته که در مقابل انسان سجده کنیم پس خداوند ما را لایق می دونه و ما اگر دستورات خداوند را باید اجرا کنیم تا مثل شیطان از درگاهش رانده نشویم باید به خودمان احترام بگذاریم و خودمان را لایق بدانیم.
و فایل امروز استاد که حکم خداوند را بر من تمام کرد و از این همزمانی به شگفت اومدم و گفتم خداوند می خواد باور احساس لیاقت برام بسازه برای همینه که نکته اش را از طریق استاد باز هم بیان کرد و همین طور کنترل ذهن که اگه نباشه احساس لیاقت هم مشکل پیدا می کنه
خدا را سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و امیدوارم هر روزم مثل امروز زیبا باشه هر چند که می دونم خداوند وعده داده که هر روز روز بهتری برای آینده برامون می سازه
در سوره الرحمن آیه 29 کل یوم هو فی شان
و چقدر این شعر قاسم انوار معنای آیه را قشنگ بیان کرده است
«کل یوم هو فی شان » ز چه کردند بیان؟
یعنی: اوصاف کمال تو ندارد پایان
جلوه حسن ترا غایت و پایانی نیست
هر زمان صورت دیگر شود از پرده عیان
باز هم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم سپاسگزام هم بابت این فایل بسیار عالی که اندازه صد تا فایل آموزشی ارزشمند بود هم از اینکه خانم شایسته عزیز برای هر فایل توضیح می نویسند و سوالات مربوط به فایل را می گذارند و این باعث می شود همه اعضای سایت هدفمند نکات فایل را بنویسند و تجربه هاشون را به اشتراک بگذراند ممنون که اینهمه با فایلهاتون آگاهی منتشر می کنید
سلام مرضیه جانم. پاسخی که برام نوشتی هدایتم کرد که بیام و کامنتت رو بخونم و چقدر لذت بردم.
اشارهت به بازی ایران و استرالیا چقدر بجا بود و خاطرات خوشی رو یادآوری کرد و منم دقیقا اون خندههای عابدزاده عزیز رو یادمه. :)
نکته ای که در مورد آرامش در زندگی گفتی و اینکه برای همین ریتم آروم زندگی شکرگزاری کنیم، خیلی عالی بود. چیزی که من به فرزندم می گم دقیقاً همینه. می گم همین که در آرامش از خواب بیدار می شیم و می تونیم از نعمت های خداوند لذت ببریم، مثلاً اینکه با آب زلال دست و صورتمون رو بشوریم و طراوتش رو حس کنیم، طعم خوراکی های مختلف رو بچشیم، نور و گرمای آفتاب رو احساس کنیم، آسمون پر ابر قشنگ رو ببینیم، و با آرامش شاهد این زندگی و زیبایی هاش و گذر زمان باشیم خیلی شکر داره.
مرضیه جانم ممنونم ازت به خاطر شعر زیبایی که نوشتی.
راستی منم هر روز توی پارک پیاده روی می کنم و عیناً حس و حال تو رو دارم و از دیدن مناظری که توصیف کردی لذت می برم.
در پناه خدا سالم و ثروتمند و شاد و در آرامش باشی عزیزم.
انگار یاد اونروز افتادم که با این کامنت نوشتنم تو چه فرکانس عالی بودم
خدایا شکرت که در این سایت همیشه هر لحظه هم تحسین می کنیم هم تحسین می شویم و اینهمه عشق در این دنیا هست و همه از کمبود عشق می نالند و چقدر خوشحالم که مسیرم به سمت این سایت هدایت شد که نمونه وجود خداست
خوشحالم که نکاتی از کامنتم را بهم یادآوری کردی
برام دوباره یادآوری شد و چقدر این کامنتهای سایت به قول استاد برامون آموزنده است یکی از سپاسگزاری های هر روزه من از خداوند در معرض اینهمه آگاهی قرار گرفتن است
امیدوارم همیشه در شادی و آرامش و لذت از زندگی باشی و جریان ثروت و نعمت در زندگیت فراوان باشد همیشه
سلام خدمت استاد عزیز و تمام اعضای دوست داشتنی سایت عباسمنش دات کام
استاد خیلی از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم که با توضیحات بی نظیرتون زنگهایی توی گوش من به صدا درآوردین تا بتونم دلیل شکست های قدیمم را بفهمم و الان دوست داشتم بیام بنویسمشون که شاید یکی در شرایط قدیم من باشه و بتونه تجربه من بهش کمک کنه .
استاد سالها پیش با شخصی رابطه عاشقانه بسیار عمیقی داشتم و ایشون عاشقانه منو دوست داشت و همه روال آشنایی و خاستگاری خیلی زیبا و راحت داشت پیش میرفت ایقد راحت بود که من با خودم میگفتم چقد همه چی راحته چقد عجیبه چطور داداشم اونقدر سختی کشید تا به عشقش رسید من چرا ایقد راحت دارم به عشقم میرسم و الان میفهمم چقدر احساس عدم لیاقت داشتم و خودم خبر نداشتم خلاصه اون رابطه افتاد تو دست انداز و همه چی بهم ریخت بعد از اون افکار رفتار اون شخص عوض شد و اصلا خاستگاری بهم خورد و ما جدا شدیم و من الان میفهمم علتش چی بود !!!!
مورد دوم که میخواستم بگم اینه که پارسال من توی شغلم یه فرم انتقالی پر کردم برای شهر بزرگتر ولی با موفقیت رو به رو نشدم الان میفهمم چرا!!!؟
اون زمان همکاری که از من سابقه کمتری داشت با شرایط ویژه ای منتقل شد و خیلی از همکاران تازه کار همه رفتن من موندم و من رفتم تو احساس قربانی شدن که اره حقمو خوردن و این حرفا و ایقد این احساس ادامه دادم که به نفرت تبدیل شد و من هر چی شانس برای انتقالی داشتم از دست دادم و همه حتی همسرم رفتن ولی من موندم این یه دلیلش بود که طبق توضیحات شما متوجه شدم
دومین دلیلش بزرگ کردن یه ماجرا تو ذهنم بود که من یادمه به دوستم میگفتم این انتقالی برای من سخت تر از مهاجرت به امریکاس بعد با این ذهنیت توقع داشتم که به هدفم برسم که این اتفاق ایقد برام دردناک بود که بعد ازون هدایت شدم به فایل های دانلودی و بعدم دوره 12قدم و خدارو هر روز هزاران بار شکر میکنم که به مسیری هدایت شدم که بتونم ایرادامو پیدا کنم و بتونم فارغ از همه اتفاقات دنیا به احساس خوب برسم .
مورد سوم که میخوام بگم اینه ظهر که اومدم خونه متوجه یه ماجرایی شدم که راه حلش منو همسرم نداریم و احساسم داشت بد میشد ولی طبق گفته های خانم شایسته عزیز الان به خودم میگم فارغ از نتیجه این ماجرا من میخوام امروز حالم خوب باشه میخوام آرامش داشته باشم میخوام از زندگیم لذت ببرم . احساس میکنم خیلی از فایلها برای من هدایتی هستن که با گوش دادنشون بتونم اون لحظه خودمو احساسمو به بهترین روش کنترل کنم
خدایا هدایت ام کن تا بتونم بنویسم ،چقدر برام کامنت نوشتن سخته،چند سالی هست توی این سایت بهشتی هستم اما چند ماه هست که با هر فایلی که گوش میکنم کامنت های اون فایل میخونم ،باور نکردنی زیبا و با درک و فهم دوستان مینویسن،چقدر لذت میبرم از خواندن کامنت بچه ها و چقدر تو این چند ماه از این کامنت ها یاد گرفتم ،قانون چقدر بهتر متوجه شدم ،تازه میفهمم که چرا استاد آنقدر تاکید داشتن و دارن که کامنت هارو مطالعه کنیم
چند وقتی هست که توی احساس عدم لیاقت موندم ،تازه با گوشت و پوست استخونم متوجه شدم من با این موضوع درگیرم ،توی هر جنبه از زندگیم که نگاه میکنم خلا این احساس هست ،از وقتی که این فایل روی سایت اومد و من گوشش دادم و کامنت بچه هارو دارم میخونم توی وجودم آشوبه که خدایا هدایتم کن تا بتونم از پس این احساس بربیام ،احساس عدم لیاقت توی جای جای زندگی من دیده میشه ،و یکی از دم دستی ترین هاش همین کامنت گذاشتن تو سایت ،احساس میکنم من لیاقت این کارو ندارم یا نوشته های من به درد بچه ها نمیخوره یا هزار تا نجوای دیگه.
یه خاطره بگم که بر میگرده به چند ماه قبل ،من تو زمینه پوشاک کار میکردم به مدت 13سال به عنوان چرخکار ،یه روز یکی از همکارای قدیمیم بهم زنگ زد و گفت تو کارخونه ای که کار میکنه دنبال یه سرپرست کار درست میگردن که من شمارو معرفی کردم اگه میخوای شماره تو بدم که باهات تماس بگیرن و من قبول کردم ،من تا اون موقع همیشه یه چرخکار بودم اما چرخکاری که تو کارش مهارت داشت و توی خودم میدیدم که با وجود اینکه سرپرست جایی نبودم بتونم خوب مدیریت کنم واز پس کار بربیام ،کار اوکی شدم و من به عنوان سرپرست مشغول به کار شدم اما اونجا بود که احساس عدم لیاقت کار خودشو کرد و با وجود اینکه من کارمو بلد بودم این حس که تو لیاقت نداری و چرا باید این نیرو ها حرف ترو گوش بدن و شاید اونا از تو بهتر باشن آنقدر تو وجود من نجوا کرد تا بعد دو هفته به من گفتن با وجود اینکه کارتون به عنوان تازه کار خوبه اما بچه های اینجا قبول نمیکنن که شمارو به عنوان سرپرست بپذیرن، و این شد که خودم با عدم لیاقت اون کارو که میتوانستم از پسش بربیامو از دست دادم و بعد اون احساس قربانی شدن تا روزها با من بود طوری که خواب از من گرفته بود ،اینکه من کارم خوب بود اما اونا قدر منو ندونستن.
این یکی از مثال های من تو احساس عدم لیاقت هست و اگه بخوام بگم داستان ها پشت داستان ها هست برای گفتن.
من عروس یه خانواده ای هستم که 5 پسر داره من عروس 4هستم و بعد 6ماه بعد اینکه من عروس خانواده شدم عروس پنجم هم به جمع خانواده اضافه شد ،من از وقتی این بنده خدا اومد یعنی از شب خواستگاری تا به الان که 10روز از جشن عروسیشون میگذره هر رفتار این بنده خدا رو مخ من بود و بهش حسودی میکردم ،حسودی من طوری شده بود که هر بار به دعوای من با همسرم تموم میشد و بهش فشار روانی میوردم که چرا تو این کاراو برای من نکردی چرا اون هرچی میخواد برادرت براش تهیه میکنه و از این حرفها تا اینکه آنقدر روم فشار بود که خودم هم خسته شده بودم از خدا کمک خواستم و دوباره جواب تو سایت عباس منش دات کام بود ،خدا هدایتم کرد و فهمیدم مشکل من احساس عدم لیاقت و کمبود فراوانی هست ،حرف استاد که توی جلسه 4قدم سوم میگه هر کی هر جایی که هست جای درستشه،من نباید خودمو با اون یا هر کس دیگه مقایسه کنم من باید بتونم خودمو با دیروز خودم با یک هفته قبل خودم و یک سال قبل خودم مقایسه کنم ،اگه اون به راحتی به خواسته هاش میرسه به این دلیل که توی مدار فرکانسی اون خواسته هاست ،احساس لیاقت میکنه ،و من به جای اینکه به اون حسودی کنم بیام ببینم کجای کارم مشکل داره و روی خودم کار کنم احساس لیاقتمو پرورش بدم احساس کمبود از خودم دور کنم و باور داشته باشم فرصت ها زیاد ،
خدارو شکر که این 10روز خودمو بمباران کردم با این فایل ها و کامنت ها و کار کردن روی باور های خودم خیلی خیلی خیلی بهتر شدم طوری که چند شب پیش خونه مادر شوهرم دعوت بودیم و جاری و برادر همسرم هم اونجا دعوت بودن فهمیدم بعد جشن عروسی رفته بودن شمال و کل فیلم مسافرتشون نشونم داد و من دیگه حس حسادت بهش نداشتم و از ته دل چقدر خوشحال شدم و بهشون تبریک گفتم ،و چقدر با خودم در صلح بودم و چقدر ارامششو توی زندگی خودم هم دیدم
خدارو هزاران بار شکر که منو با این سایت بهشتی و استاد بی نظیر آشنا کرد تا منو هدایت کنه با تجربه زندگی سرشار از آرامش که من لیاقت داشتن زندگی سرشار از عشق سلامتی و ثروت و آرامش دارم .
بحث احساس لیاقت ریشه خیلی قوی توی وجودم داره که به لطف و هدایت خدا بتونم توی وجودم از بین ببرم
استاد و مریم جان عزیزم از تون بی نهایت ممنونم️️
﷽
سلام درود به استاد عزیزم و خانم شایسته.
بعدظهر که فایل تصویری رو دانلود کردم،وقتی حرفهای گوهربار استاد وخانم شایسته رو شنیدم.اینم بگمااا زیبایی های این ساحل به قدری زیبا بود که صحبت های استاد یهو نمی شنویدم.هم حالم گرفت هم خوشحال شدم حالم گرفت چون خیلی جاهاااا من احساس کم لیاقتی کم ارزشی کردم و نعمتی رو که بدست آوردم از دست دادم.نمی خواستم کامنت بزارم روی فایل بنابه دلایلی که حالم گرفته بشه و…آخ امروز روز تولدم،
یکی از بزرگترین و شیرین ترین اتفاقات دوران زندگی ام وقتی افتاد برام،انگار روی ابرااا بودم یه چیزی فارغ از تصورات من بود،خدایش رویا بود همیشه هم توی رویاهام دوست داشتم که چنین اتفاقی بیفته وقتی اون اتفاق افتاد.وقتی بعد مدتی که ازش گذشت برام عادی شد ذهنم شروع کرد به اینکه من لیاقت این همه اتفاقات وشرایط خوب رو ندارم.خودم خیلی کم ارزش دونستم،یه جورایی هم همش خودمو نمی دیدم اصلا تا برسه بخوام ارزشمند بدونم یواش یواش اوضاع خراب شد ذهن منم شروع کرد آره دیدی تو ارزش نداری تو لیاقت نداری تو در حد داشتن این همه شرایط اتفاقات خوب نیستی وتوتوووو…. تا بعداز یه مدت طولانی از دستش دادم…
روزهای خوبی که می تونستم داشته باشم و داشتم رو از دست دادم اون احساس داشتن شو که ذوق می کردم رو از دست دادم مقصر هم ذهن من باورهای من ،خود باوری نداشتن من بود که خراب کرد.
وقتی توضیحات فایل عزت نفس رو گوش می کردم و فایل هایی که توی دسته بندی های دانلودی و کلید ها هست استاد توی خرید محصولاتش اول تاکید دارن دوستان از عزت نفس شروع کنند و پایه اساس رو داشتن عزت نفس خوب می دونند.
یادم توی یکی از فایل ها که درمورد هدیه تولدمن که استاد به مناسبت روز تولدشون آماده کردن فرمود من توی خانواده و شرایط بزرگی شدم که هیچ کس روز تولد من یادش نبود چه برسه تبریک بگن ویا بخوان جشن بگیر.بعداز کار کردن روی خودم الان همه بهم تبریک می گن و حتی زمانی که ایران بودند از دوستان به قدری هدیه و چند روز متولی دوستان براشون جشن می گرفتن،
وقتی اینا یادم آمد به خودم گفتم،درست من از دست دادم اون اتفاق خوبه،اما یه درس بزرگی که برام داشت این بود که خودمو دوست داشته باشم خودم ارزشمند بدونم.شاید اتفاق خوبه زندگی این تیکه اش بود که از دستش بدم.خدا یه چیز ویه شرایط موقعیت هزاربرابر بهتر از اون رو برام مهیا کنه تجربه کنم همانجوری که دفعه پیش غیر باور بود برام اتفاق افتاد،اینبار هم همان خدا باز می تونه سوپرایزم کنه می تونه دوبار اتفاق بیفته.اینبار دیگه ارزش داشتن شو خیلی بیشتر از قبل می دونم. خیلی بیشتر از خدا سپاسگزارتر میشم.نمی گم شانسکی بود میگم خدایی بود کار خدا بود ازش سپاسگزارتر میشم.درست از دستش دادم اما همین از دست دادن باعث شد خودمو خدا رو بهتر بشناسم.بیشتر روی فایل ها کار کنم تا توی احساس بد نمونم اتفاقی که افتاد خدارو پیدا کردم.
استاد من فایل رو صوتی شو گوش نکردم تا سرفرصت
چیزای دست پا شکسته با فایل تصویری شنیدم ازبس این منظر زیبا بود که اصلا متوجه صحبت هاتون به طور کامل نشدم خیلی محو دریا و موج ها آدم ها شدم.یادم پارسال بود که برای اولین بار توی عمرا رفتم شنا اون هم با ترس از آب رفتم یهو توی موج یاد خودم افتادم که نمی تونستم خودمو نگه دار از بس شدت موج زیاد بود منم که سبک آب راحت منو باخودش می برد هم ترس داشتم هم هیجان محو اون خانم ها بودم توی آب که انگاری خودم توی آب هستم دارم حس می کنم اون شدت موج ها رو که می خورد به اون خانم هاا با خودش می برد هیجان جیغی که می زدن خودم داشتم تصور می کردم چون برای اولین بار بود اون ترس وهیجان که قاطی بود برام داشت تداعی میشد با دیدن اون صحنه…
این ساحل خیلی زیباست به قدری این شن ها سفید تمیز خیلی تمیز،هربار باید فرهنگ آدم های این سرزمین تحسین کرد که اینجوری احترام به محیط زیست و محیط زندگی شون می زارن….
تمام نکاتی که شما وخانم شایسته زیبا اندام زیبا چهره برامون در مورد ذهن و عملکرد ذهن وقانون فرکانس برامون عنوان کردید با گوشت پوست جانم درک کردم،هدیه تولدمو امروز از شما وخانم شایسته گرفتم. خیلی برام جالب بود که خانم شایسته توی این فایل توضیحات شون هم قد اندازه شما بود اخ اکثر اوقات به غیراز فایل های زندگی دربهشت و سفر به دور آمریکا خانم شایسته بسیار کم صحبت می کنند.اما امروز روی فایل همراه شما صحبت کردن اینو هم نشونه دیدم که از خانم شایسته هم هدیه ام گرفتم.
هم اشک ریختم هم خندیدم هم خدارو شکر کردم بابت دریافت این آگاهی ها هم افسوس خوردم هم ریز بین تر شدم به خودم رفتار افکار و ذهنم،……
یادم توی توی فایل نتایج دوستان اقای عطار روشن فرمود من تعداد107 خواسته مو نوشتم و….
من درست 24 فرودین ماه بود شروع کردم به نوشتن خواسته هام امروز که دفترمو نگاه می کردم 2تا از خواسته هام دیروز برام خط خورد درعرض یکماه خداروشکررر یکیش داشتن هارد اکسترنال بود که دیروز توسط دستان بهترین آدم زندگیم برادرم رسیدم بهش.
یه چیزی هم بگم در مورد باوری که استاد شما همیشه با خانم شایسته برای سفرهاتون و… دارید.
ما همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می گیریم.
چند روز پیش داشتم توی باغچه خونه به نعناع و ریحونه هایی که کاشتم می رسیدم علف هرز هاش می کندم.یهو توی ذهنم این جرقه زد این باور شما
پیش خودم گفتم این علف ها در مکان نامناسب رشد کردن و در زمان نامناسب، همینجوری که داشتم می کندم می گفتم قانون کائنات هم در برابر ما هم همینجوری عمل می کنه وقتی منم در جای نامناسب باشم در زمان نامناسب کنده میشم،این علف هرزااا خیلی زیبا بودن ای کاش سایت قابلیت عکس داشت این علف هرزهااا مثل پیچک هستن برگ هاشون مثل توت فرنگی و گُل های آبی فیروزه ای و بنفش کمرنگ 4تا گلبرگ که هر 4 گلبرگش باهم فرق داشت به قدری زیبا بودن وهستن دلم نیامد همشون بکنم اما در جای نامناسب در زمان نامناسب رویدن. وقتی اینارو مرور می کردم با خودم گفتم اولین فایل که روی سایت بیاد حتمااا اینو می نویسم و ربطش می دم به محتوای فایل وقتی من احساس کم ارزش کم لیاقتی کنم جهان و قانون کائنات منو می کنه می بره به جایی که متناسب همسنگ اون افکار فرکانس ها باشه… وقتی ارزش خودتو نبینی وقتی سپاسگزار نباشی وقتی خودتو لایق داشتن ش ندونی ازت گرفته میشه مثل یه علف هرز باهت برخورد می کنه می خواهی گل باشی یا آدم چه بسا زیبا باشی دلنواز دلبرااا قانون قانون فرکانس،
استادعزیزم وخانم شایسته مهربانم بابت این فایل ازتون ممنونم چه بسا هدیه تولد خودم می دونم از سمت شما خانم شایسته عزیز ممنونم که دراین فایل برامون از تجربه خودتون وعملکرد ذهن تون گفتید،
عشق تون شادی هاتون پایدار… دوست تون دارم.
درپناه الله یکتا
سلام دوست ارزشمندم
بی نهایت تولدتون رو تبریک میگم و از خداوند میخام امسال بهترین سال زندگیتون باشه و هرسال از امسالتون پربرکت تر و شادتر زندگیی کنید .
منم مثل شما وقتی به یاد روزای خوبی ک خداوند بهم داده بود و یک رویا بود برام و با احساس عدم لیاقت از دستش دادم
صبح یکم احساسم بدشد اما به خودم گفتم لین فایل رو استاد گذاشته که یادبگیری و از اشتباهاتت درس بگیری
و زیاد درگیرش نشدم و این جمله شما که گفتید خداوندی که اونو رقم زد بازم رقم میزنه و بهترشو هم میده
دیگه تیر خلاص رو زد به قلبم و ارامش قلبم ده چندان شد
دیگه مطمعنم که اگه احساسم خوب باشه و از قانون استفاده کنم میتونم براحتی نتایجی رو خلق کنم ده ها هزار برابر بهتر از اون
و بقول شما خودم رو لایقتر و ارزشمندتر میدونم
من رابطه عاطفیم رو از دست دادم و الان دیگه نگران نیستم چون الان دیگه ارزوهام نسبت به شخص عاطفیم تغییر کرده
و ازخداوند خاستمش و میدونم که در زمان مناسب بهترین شخص میاد تو زندگیم ک به قول قرآن راضی تر بشم
بازم تولدت مبارک دوست مهربون و خوش قلب من
برات ارزوی بهترینارو از پروردگار جهانیان دارم .
سلام دوست عزیزم فرشته جان
سلام درود فراوان به تو ای فرشته زمینی سلام.
خیلی ممنون و سپاسگزارم از شما که کامنت منو خونید و برام کامنت گذاشتید سپاس،
از خدا می خوام کمکم کنه نکاتی رو بنویسم در پاسخ کامنت شما که هم احساس خودم خوب بشه هم احساس شما،من هم مثل شما دراین مسیر شاگرد استاد هستم، دوست دارم.
این کامنت منو بعنوان نکات تکمیلی یا یاد آوری ویا تکرار آموزه های خودتون بدونید،
ما انسان ها عاشق احساسی میشیم که پیش کسی تجربه اش می کنیم. به همین خاطر هست استاد می فرمایند هیچ وقت تاکید برای رسیدن به شخص خاصی رو نداشته باشید،
می تونم بگم شما از دست ندادید شما درقبال این تجربه خیلی چیزهارو بدست آوردید،اول خودتون بهتر شناختید،خواسته هاتون از یه رابطه عاطفی، خواسته هاتون از ویژگی هایی که دوست دارید طرف تون داشته باشه،نوع نگاه تون به یه رابطه عاطفی وسیع تر شد شما کلی چیز بدست آوردید،مهم تر از همه خدارو شناختید که منبع رزق روزی هست،حالا رزق شما چی می خواهید تفسیر کنید،رزق یه همسر همراه زندگی رزق حال خوب انگیز هرچیزی،در واقع اون اتفاق باید می افتاد تا شما بزرگتر بشید برای یه شرایط بهتر و ایده آل اگه این جمله من به دلتون نشست که اگه یکبار اتفاق افتاد بازم می افته چه بسا بهتر از شرایط قلب مطمئن باشید،یه چراغ یه نوری امیدی بوده از سمت خدا برای شما، اینم بدونید و مطمئن باشید که چنین اتفاقی برای شما خواهد افتاد به 2 دلیل یکیش احساس خوبی از خواندن ان جمله پیدا کردید و دومیش اینه که من انروز که این کامنت رو نوشتم هیچ انگیزه برای نوشتن نداشتم، فایل تصویری شو دیدم ، اصلا دلم نخواست کامنت بزارم با اینکه الان چندماهی هست فایل که می بینم همان لحظه کامنت مو می نویسم هرچیزی که اون لحظه احساس کنم می نویسم انروزوقتی فایل رو دیدم حالم گرفت به جای کامنت نوشتن و پذیرفتن خودم فرار کردم که کامنت ننویسم تا خودمو ذهنمو درگیر نکنم فایل که دیدم،دیدم هنوز هیچ کامنتی برای فایل نیامد بود بعداز چندساعت که انلاین شدم مجدددیدم 40تا کامنت آمد یکی از کامنت ها رو که خوندم.یه آن انگاری یه حسی یه نیرویی به انگشتام انگیزه نوشتن داد که خو منم می نویسم اما اشاره نمی کنم به مسائل خودم شاید باورتون نشه به محضی که کامنت من تموم شد و دکمه ارسال رو زدم. امدم چندجاشو ویرایش کردم رسیدم پایین دیدم استاد کامنت منو امتیاز داد و منتشر کرد چندبار سایت چک کردم که چرا ننوشته در حال انتظار تایید… دیدم استاد داره کامنت هارو منتشر می کنه این همزمانی واقعااا برام یه نشونه بود روز تولدم چنین اتفاق همزمانی اینکه کامنت تو بنویسی بعداز خیلی زمان کوتاه یهو بیاد روی سایت یه آن حالم بدجوری عوض شد از این همزمانی….
می تونید با این دیدگاه به تجربه اتون نگاه کنید که خداوند خواست بهت نشون بده که می تونم هزاران برابر بهتر از اون شرایط وموقعیت رو برات مهیا کنم به شرط ایمان و دیدن منبع اون رزق و سپاسگزاری خدا بهت راه رسیدن به خواسته هاتو نشان داد استاد توی فایل می فرمایند تضادها آمدن تا تو خواسته هاتو بشناسی،مسائل عاطفی دردش قلب آدم رو بدجوری به درد می آره،اما خدارو پیدا کردی،
گاهی اوقات یاد زلیخا می افتم وقتی خدا رو پیدا کرد وقتی عاشق خدا شد،خدا بهش همه چیز داد جوانی سلامتی زیبایی ثروت عزت جلال همه چیز همه چیز،همه اینهارو روهم قبلا داشت،اما وقتی با خدا به همه اینها رسید دیگه عطش عشقش عوض شد، حتی جایگاهش دراین عشق عوض شد.
این کامنت منو رو بعنوان یه دوست که خواست دانسته هاش با شما به اشتراک بزاره به خاطر احساسی از کامنت شما داشتم.نگاه کنید وبخونید.
براتون آرزوی سلامتی شادی ثروتمندی سعادتمندی در دنیا وآخرت رو دارم درپناه الله یکتا منتظر خبرا اتفاقات خوبتون در سایت هستم.
دوست عزیزم سلام به روی ماهت
ازتون ممنونم که پاسخ کامنت من رو دادید
بله درسته من تابحال به این قضیه اینجور نگاه نکرده بودن که در عوضِ اون از دست دادن
من چه چیزهایی رو بهش رسیدم؟
احساسی که الان دارم رو بهش رسیدم
به خدا رسیدم
به ازادی رسیدم
به خوشبختی و ارامش رسیدم
به انگیزه برای موفقیت رسیدم
به کلییی تجربه ها و اتفاقات عالیی رسیدم
و و و ….
خداوند بمن وعده داده
هرگاه ک میرم تو قران و از خداوند درخاست میکنم که هدایتم کنه میبینم خداوند به ایه هایی هدایتم میکنه که وعده داده مومنین رو بهش پاداش عظیم میده
خداوند به من وعده داده و اینو میدونم که شرایط تغییر میکنه
من خداوند رو در احساس خوبی که دارم میبینم که باهام میپره هوا
جیق میزنه پیاده روی میکنه باهام اسمونو ابری میکنه برام و غروب خورشید رو بینظیر و محشر میکنه که بیشتر عاشقش بشم
با ادمای بینظیری روبه رو میشم که عشق خداوند رو در اون ادم میبینم
من از رابطه عاطفیم جدا شدم
اما این عشقی که الان دارم تجربه میکنم از بودن با پروردگارم خیلی فرق داره
خیلی متفاوته ترسی از دست دادن ندارم ترسی از هیچی ندارم تو این عشق
و ارزش این عشق بیش از اینه که بخام بخاطر وجود یک انسان رهاش کنم
هرگز!
ممنونم برای کامنت بینظیرت عزیزم
برات ارزوی بهترینارو دارم دوست خوب من
درپناه الله یکتا باشی
آخ جووون دریااااااا…
باز دعوت شدیم مفت ومجانی بریم دریا اونم با همچین کیفیتی بدون هیچ زحمتی
همینطور که رومبل لم دادیم موجها رو ببینیم شن های تمیز وسفیدو حس کنیم
آدم های شاد و پرانرژی و ببینیم
آسمان آبی
مانور جنگنده ها
و کلی کیف کنیم
من که واقعا اونجا بودن و احساس کردم وکلی لذت بردم
و اینو مدیون استاد عزیزم ومریم جان هستم که انقد با سلیقه فیلم میگیرن با کیفیت کار میکنن و انقد مهربون خوشی هاشونو با ما به اشتراک میگذارن
چه لباس های زیبایی پوشیدی مریم عزیز
استاد تیشرت چه خوب نشسته تو تنتون ماشاالله یه پا آمریکایی شدین برای خودتون
همیشه تصورم از مردای آمریکایی یه همچین استایل و استاندارد جسمانی بود
چه عینک و کلاه زیبایی
چقدر همه چی عالی و زیباست
چه خوب که تونستم عصری یه سر بیام سواحل فلوریدا و آنقدر کیف کنم و مرسی از این همه آگاهی های این فایل عالی بود عالی
من اسم این فایل و گذاشتم کنترل ذهن حرفه ای
واقعا نگاهم خیلی حرفه ای تر شد به کنترل ذهن
دیگه تا میاد خطا بره سریع خودمو جمع وجور میکنم میدونم که شوخی بردار نیست بسیار دقیق و نتیجش یه ثانیه بعد خودشو نشون میده
چه درس هایی عالی ای گفته شد تو این فایل
زندگی در لحظه
لذت بردن از هرچی که تو این لحظه هست
احساس لیاقت
و کنترل حس قربانی شدن
خدای من شکرت هزاران بار شکرت که هروز آگاهی های ناب تری در اختیار من قرار میدی
خدایااااا شکرتتت
سلام استاد
واقعا از اون فایلایی هستش که باید بزارمش تو پوشه must over repeat
اره استاد واقعا منم آخرای سال 1400 انقدر پول زیاد و راحت در می آوردم ( تو سن 19 سالگی در زمانی که هنوز شما رو نمیشناختم) که باعث شد در یک شب زمستونی به فکر فرو برم و به خودم بگم که:
«معید خیلی راحت داری پول در میاری ها…
بقیه دارن جون میکنن بعد تو راحت داری پول در میاری آخه واقعا دلت میاد .
کسایی که این مقادیر رو درمیارن اون هم توی سن تو، باید خیلی خیلی کار کنند و عرق بریزند بعد اونوقت تو راحت هر روز یه جا میشینی ، اکثر اوقات هم میگی و میخندی و لذت میبری ، حالا یه ذره هم کار میکنی بعد آخه واقعا حقته این همه پول؟»
و قشنگ یادمه که چقدر به لیاقتم آسیب زدم و از همونجا به بعد،
استاد
دقیقا از همونجا به بعد هیچی دیگه نیومد. هیچ ورودی مالی دیگه ای نیومد استاد و تازه ضرر هم میکردم و هر روز داشت وضعیت مالیم بدتر میشد.
استادم ، این فایل به من یادآوری کرد که باید انقدر گوشش بدم تا همیشه و هر روز یادم بمونه که در مورد چی صحبت میکنه که من همیشه موقع اتفاقات به ظاهر بد ، یادم باشه که چکار کنم .
یادم باشه که توی فایل چی گفتید و چه راهکارهایی دادید که زمان اتفاقات بد ، بدونم چکار کنم . بدونم که باید برای یک دقیقه حالم رو خوب کنم .بعدش دو دقیقه بعدش یک ساعت و بعدش کل روز
چون اینو مطمئنم که ما انسان ها تو زمان اتفاقات بدمون ، همه صحبت های خوبتون رو یادمون میره و راهکاری که میمونه اینه که همش فایلای شما رو گوش بدیم تا یادآوری کنیم به خودمون.
قبلا کمی مقاومت داشتم نسبت به گوش دادن فایل تکراری چونکه به خودم میگفتم بابا من یک بار ببینم کل مطلب رو میگیرم اصن وقتی استاد جمله اول رو میگه من تا تهش میخونم اما الان فهمیدم که مسئله اصلی معید یادگیری نیست. ماها این آگاهی های استاد رو از قبل داشتیم و اینارو میدونستیم . به قول خودتون استاد خودتون گفتید توی یکی از فایلاتون که وقتی در مورد قوانین جهان برای اولین بار شنیدید، قلبتون آروم گرفته. انگار که قلبتون از قبل اون رو پذیرفته بوده
و ماهم همینطوریم و مسئله اصلی اینه که این آگاهی ها رو فقط یادآوری کنیم و از وقتی اینو فهمیدم ، متعهد شدم که فایل های مثل این رو همش گوش بدم با اینکه میدونم جمله بعدی استاد چیه.
حالا فهمیدم که هدفم اینه که توی هر لحظه قوانین رو یادم باشه که استفاده کنم چون اطمینان دارم که موقع اتفاقات چالش برانگیز ، قوانین یادمون میره
و
خودم معتقدم که یادآوری یادگیری ها بهتر از خود یادگیریه چون امروزه ماها کلی چیز یاد گرفتیم اما فقط اونهایی رو یادمونه و بکار میبریم که زیاد یادآوریشون کردیم
واقعا هم استاد من تجربه درس گرفتن از چیزهای کوچیک برای چیزهای بزرگ رو خیلی دارم . خیلی خیلی دارم. میتونم خیلی صحبت کنم اما بخوام خودم یکی از درسهایی که از چیزهای کوچیک گرفتم رو بگم میتونم این مورد رو بگم که :
« من در سالها قبل در دوران نوجوانی فکر کنم، این رو درک کردم که شکستن و خوردن مغز تخمه خیلی لذت بخش تر از خوردن مغز تخمه آماده اس
همیشه وقتی خودم و بقیه رو در حین تخمه خوردن میدیدم به فکر فرو میرفتم و تحلیل میکردم و تشبیه میکردم این رو به مسائل زندگی (دقیقا همینکاری که شما تو این فایل انجام دادید) و به یک نتیجه رسیدم. به این نتیجه رسیدم که
هر چیزی مفتی و بدون تلاش به دستت برسه اصلا لذت بخش نیست و اونی لذت بخشه که براش تلاش کنی براش قدم ورداری.
دقیقا مثل اینه که هیچوقت مسئله حل نکنی و همیشه تمام مسائل رو برات حل کنن
یاد اون موقعی بیوفتیم که مسئله ای حل کردیم و چقدر احساس خوبی داشتیم و چقدر لذت بردیم از اینکه یک مسئله حل کردیم. چقدر اشتیاقمون زیاد شد چقدر اعتماد به نفسمون زیاد شد
همین جمله ای که میتونه از یک اتفاق خیلی خیلی خیلی ساده برداشت بشه ، چقدر میتونه برای زندگیمون کاربرد داشته باشه و زندگیمون رو جهت بده. اون وقت دیگر لازم نیست آزمون و خطا بدیم (:
به نام رب؛!
استاد از زیبایی این دریای خوشگل چی بگممم،چقدر زیباست ،چقدر ماسه ها نرم اند!
اینو صد در صد گذاشتم جزو خواسته هام که وقتی بیام آمریکا حتما این ساحل و دریا رو از نزدیک تجربش کنم!
خدا هم از زیبایی و نعمت دریا هزاران بار توی قرآن برای ما گفته! نشانه هایی برای افرادی که تعقل میکنند))!
من از بچگی توی بندر عباس بودم و همش کنار دریا و ساحل و شن ماسه و… بزرگ شدم!
ولی چون خیلی بچه بودم زیاد یادم نمی اومد؛
و بعدش مهاجرت کردیم به شیراز و دیگه زیاد دریا رو ندیدم؛ تا وقتی که بعدش که دوباره رفتیم دریا ، وقتی رفتیم به ساحل اصلا مات و مبهووت بودمممم من؛
شب بود و من کنار دریا وایساده ام و کلااا چند دقیقه کامل از زیبایی و شگفتیش خشک شده بودممم!
و هر چی بقیه صدام میکردن نمیفهمیدم ، انقدررر که برام شگفت انگیز بود این عقب و جلو اومدن موج دریا و خدا رو توی دریا می دیدممم!
اصلاااا یه چیزی بودد))!
هرچی بگم نمیتونم اون لحظه رو وصف کنم!
دریا هم روز و هم شبش معرکه است!
درون دریاا هم خیلیی اسرار شگفت انگیز داره که هنوز کاملا بهش پی نبرده اند!
چقدر خدا همه چیز رو دقیق و شگفت انگیز آفریده! اصلا هیچ نقصی نمیشه روش گذاشت!
اصلا این رنگ آبیش که به آبی آسمون یکی میشه…!
و طیف رنگی دریا که چند رنگ میشه ،آبی و سبز و نیلی،بنفش و..!
و دریا های آمریکا رو که نگم!فقط باید ساعت ها نگاش کرد!
هزار بار باید این فایل صوتی رو گوش کنم و هزار بار تصویری!
از بس که این فایل پر برکته و انقدر که من از زیبایی هایی که فیلم گرفتیدد ذوق میکنم)))!
چقدر باگ درون خودم پیدا کردم که باید روشون کارکنم!
چقدر احساس لیاقت و احساس قربانی شدن درونم مخفی بوده که بهشون پی نبرده بودم و و مثل آشغال زیر مبل مونده بودن و شده بودن دلیل نتیجه نگرفتن من!!
توی بحث مالی و هزاران جنبه ی دیگه!
باید آگاهانه وقتی احساس ترحم و قربانی شدن سراغم میاد ، کنترل ذهنمو دستم بگیرم و احساس خودم رو خوب کنم و خودم رو کنترل کنم و افکارم رو عوض کنم و خودم رو از حالت قربانی بودن بیارم بیرون!
و روی احساس لیاقتم و عزت نفسم کار کنم و آیات قرآن هم توی این زمینه این چند روز خیلی بهم کمک کرده و این روند رو ادامه میدیم با خدا!
و یادآوری رو از قبل تولد هم باید به خودم بکنم ، که نیومدم روی زمین که برای هیچ چیز هیچچ چیززز سختی بکشم ، تمام نعمت ها باید به راحتی و فراوانی وارد زندگیم بشن و این یه امر طبیعیه! و غیر از اینه که غیر طبیعیه!
و این احساس لیاقت رو به خودم بدم که همه چیز باید برام راحت و آسون باشه و اگر کاری داره به زور و سختی انجام میشه یعنی یه جای کار و یه باوری این وسط اشتباهه! پس اونو درستش میکنم!
و نباید بزارم این احساس قربانی شدن که خیلیی خیلیی خطرناکه ، رشد کنه و باید آگاهانه مواظب خودم و رفتارام باشم! و ذات الهی خودم رو درک کنم!
کافیه یذره بهش رو بدی تا بزرگ و بزرگ تر بشه و کلی ناخواسته وارد زندگیت کنه که نفهمی از کجا خوردی))!
پس خیلی مهمه که روی عزت نفسم کار کنم و یکی از پایه ترین و دلیل موفقیت، عزت نفسه))!
سپاسگزارم رب مهربونم و استاد و مریم بانوی عزیزم!!
سپاسگزارم بابت کامنت ها!!همشووون بی نظیرن!
بنام الله رحمن
سلام به تمام دوستان
سلام استاد و خانم شایسته خوش اندام
ماشالا روزی یک ماه جوونتر میشین
یعنی هر بار که شما رو میبینم پوستتون شفافتر شده، اندامتون ورزیدهتر شده، انرژیتون بیشتر شده
ماشالا
مبارکتون باشه این بدن و این زندگی
الله اکبر از این ساحل، که هر بار دلبری و زیباییش بیشتر میشه
انگار ما هر بار که این ساحل و تحسین میکنیم و زیباییهاش رو بازگو میکنیم این ساحل هم دلبریش بیشتر میشه و دوس داره که زیباییهای بیشتری به ما نشون بده
خدایا شکرت
خدا رو شکر، من تو زمانهای زندگی میکنم که دو تا نعمت بزرگ هست
یکی بودن اینترنت و دومی بودن استاد
که هر کدومش اگه نبود نمیتونستم این زیباییها رو ببینم
خدا رو شکر که این دو تا نعمت امروز در زندگیم هستن
در مورد موضوعاتی که استاد خواستن بنویسم میخوام تجربه خودم رو بگم
من تو زندگیم چند بار به نعمت و ثروت رسیدم و بعد از دستش دادم
هر بار هم تو فاصله خیلی کوتاهی به ثروت و جایگاهی که میخواستم رسیدم ولی بعد از دستش دادم
الان هرچقدر فکر کردم به نداشتن احساس لیاقت نرسیدم. یعنی این فکر تو ذهنم نبوده که من لیاقت نعمت و ثروت و ندارم. ولی احساس قربانی شدن رو داشتم.
الان که فکر میکنم به اون تجربهها میبینم با برخورد به یک تضادِ خاص تو زندگیم احساس قربانی شدن در من فعال شده و باعث شده ذهنم از مدار درستش خارج بشه و نعمت و ثروتی که تو زندگیم داشتم رو با یک سری اتفاقات بچهگانه از دست بدم.
آخرین تجربهای که داشتم هم همینطور بوده
دقیقآ همین احساس منو از مدار نعمت خارج کرده
البته الان که فکر میکنم میبینم باور کمبود هم دارم تهِ ذهنم
یادمه سال 99 مادرم گفت ی واحد آپارتمان بخر برا خودت
من اون موقع پولِ 4 واحد آپارتمان رو داشتم ولی جوابی که به مامانم دادم این بود که (من دارم با پولم پول در میارم آدم پولشو تو خونه نمیخوابونه)
من اون روز این باور و داشتم که هرچقدر سرمایه کاریم بیشتر باشه بیشتر میتونم پول بسازم
باور نداشتم به فراوانی
باور نداشتم که با سرمایه کم هم میتونم پولهای بزرگ بسازم
یادم رفته بود که اون سرمایه رو با دست خالی ساختم
حالا نمیدونم، شاید هم عدم احساس لیاقت پشت پرده این باورها بوده باشه
استاد ممنونم بابت این فایل و این زیبایی و این آگاهی
در پناه الله باشید
سلام نوید عزیز دوست خوبم
چقدر عالی و بینظیر دونعمت بسیار مهم را شکر کردی
اینترنت و استاد واقعا عالیه خدایا شکرت بابت این دونعمت بزرگ منم سپاسگزارماز خداوند و بابت وجود تودوست عزیز که ایندونعمت را به یاد منم انداختی
نوید عزیز احساس لیاقت بسیار مهمه ولی باید شما در زمینه ای که علاقه داری پیش بری اول از همه باید ببینی به چه چیزی علاقه داری در اون شاخه توخیلی بهتر میتونی احساس لیاقت خودت را کشف کنی ، احساس قربانی شدن از این باور سرچشمه میگیره که شرایط بیرونی را عامل موفقیت یا عدمموفقیت خودمونمیبینیم اگر عوامل بیرونی را کلا حذف کنیم اونوقت متوجهمیشیم که فقط خودمونهستیم که اینده خودمونرا با افکاروباورهامونمیسازیم و اگر دراین مسیر زیبا به تضادی بر بخوریم بجای احساس قربانی شدن به این فکر کنیم که این تضاد قطعا وقطعا و یقینا اومده کهمثل یک اسانسورمنا بالا ببره نه تنها احساس قربانی شدن نمیکنیم بلکه احساس شادی داریم کهخدایا شکرت قراره من چه رشدی بکنم با این تضاد
اینجوری شما منفی را به مثبت تبدیل میکنی
موفق وشاد باشینویدجان دوست نازنیم
اقای ربانی سلام
دوست عزیزم چقدر شما نکات درست و بجای اینجا مینویسید که هر بار آگاهیهای که باید من ببینم و درکشون کنم توی کامنت شما مشهود
این نکته که گفتین احساس لیاقت از کاری که تو مشتاقی برای انجامش و اون انگیزه و شور باعث میشه هر چالشی خیلی راحت پشت سر بزاری و بتونی بخاطر علاقت ذهنتو کنتل کنی چه خواسته و چه ناخواسته..
ممنونم ازت بابت این آگاهی
سلام محمد جان دوست عزیزم سپاسگزارم از شما بابت پاسخهایی که به کامنت من مینویسید من با عشق خوشحال میشم انچه را که از مطالب استاد عزیزم یاد گرفتم به اشتراک بزارم با دوستانی که متعهد به فراگیری قوانین الهی وثابت خداوند هستند محمد جان همه ما از بدو تولد به موضوعاتی علاقه داریم ولی به مرور زمان با اموزش ها وباورهای خانواده اون علاقه ما به فراموشی سپرده میشه ولی در ناخوداگاه ذهنمون هرزگاهی اون را بیاد می اوریم و یا اینکه با دیدن اون موضوع برای لحظاتی محواون میشیم جوری که انگار قبلا ما در این کار حرفه بودیم ولی گرد غبار روزگار دوباره روی این علاقه ما میشینه و باز هم فراموش میکنیم و به سراغ کاری میریم که به اجبار دانشگاه یا شرایط در حال انجامش هستیم وقتی روح الهیمون را ازاد بزاریم و بیاد بیاریم دوران بچه گیمونرا به راحتی متوجه میشیم چه شغلی و چه علاقه ای در ما بیشتر بوده من به شخصه وقتی بچه بودم به شدت به تجارت و سفر علاقه داشتم و بازی هام هم همینموضوع بود و به لطف خدا چون تحت شرایط اجبار خانواده نبودم مسیرم را خودم انتخاب کردم ولی به دلیل باورهای غلط نتونسته بودم بازدهی عالی بگیرم از علاقم خدارا شکر که به این سایت عالی هدایت شدم و دوباره همه چی را از اول ویرایش کردم
همه ما انسان ها نخبه و نابغه هستیم فقط باید بیاد بیاوریم وقتی در مسیر علاقمونپیش میریم ایده های بینظیری به ذهن ما خطور میکنه که اگر ادامه بدیم باعثپیشرفت عالی ما میشه
و همین پیشرفت ها اعتماد به نفس مارا بالا وبالا تر میبره که خیلی راحت میتونیم احساس لیاقت خودمونرا فعال کنیم و چقدر لذت بخشه
برات اروزی ثروت مندیوسعادت وخوشبختی دارم دوست خوبم شاد و سالم باشی
با سلام خدمت استاد و خانم شایسته ی عزیزمون
در رابطه با عدم کنترل احساس و نداشتن احساس لیاقت
من وقتی تصمیم به ترک رابطه ی عاطفی گرفتم،اوایل شروع کارهای قانونی، خیلی احساس خوبی داشتم و هر لحظه با شوق ،انگیزه ،ازینک جسارت و شجاعت داشتم تا از جایی ک احساس بد داشتم خارج و از انسانی ک باعث پیشرفت نکردن یا ایجاد احساس بی ارزشی در من شده بود جدابشم ،همین احساس خوب،باعث میشد حتی به خانوادم هم حس ارامش بدم
ولی خب اونها با باورهای خودشون فکر میکردن خب نه!تازه اولشه و یکم ک بگذره ندا برمیگرده به رابطش و درست میشه!درواقع اونها این حسه خوبه منو درک نمیکردن و فکر میکردن بخاطر غرور ویا عصبانیت بیش از حده ک دارم با شوق برای تموم شدنه رابطم قدم برمیدارم و البته که تعصبات قدیمیه خودشون هم بود ک دوس نداشتن برای من جدایی پیش بیاد! اونروزها من باشما اشنا نبودم استاد و ایکاش بودمو نمیذاشتم اون احساس خوبم خراب بشه یا ناپایدار باشه،چون دقیقا فقط همون موقع ها بودکه کارام خوب پیش میرفت و اصلا وکیل یا چه میدونم همه چی رو روال بود!
تا اینک کم کم من وا دادم به اون حرفا و باورهای اطرافیانم، نگرانم کردن از اینده ،مقایسم کردن با هم سنو سالام،قضاوتم کردن ک ندا بخاطر الگو قرار دادن فلانی،این بلا رو سر زندگیش اورد ،خلاصه همه ی اون نجواها بود و من بخاطر نداشتن درک قوانین ،اون حرفارو به وجودم راه دادم به قلبم به ذهنم
و از همون موقع بود ک دیگ کار من ،مثل اون اوایل پیش نرفت..
من پر بودم از احساس های مختلفه بد،گاهی حتی این حس میومد ک طرفه من گناه داره ،نباید خانوادش باهاش اینجوری رفتار میکردن که منجر به اتفاقات بشع و کار قانونیه من ،انقدر راحت به نفع من و ضرره اون پیش بره!
درواقع وسط کارهایی ک روال قانونی بود،بخاطر نجواهای دورو برم،احساس دلسوزی به طرفم داشتم ک اصلا همین کار باعثمیشد من کارم تموم نشه
کم کم به جایی رسیدم ک حق خودم نمیدونستم حتی کادوهامو
کم کم از مسیر زدم بیرون و اون راحتو اسون پیش رفتنه کارها،طولانیوسخت شد. که امروز دارم به گذر این 6 سال فکر میکنم و با این فایل فهمیدم که حتی اون احساس دلسوزی هم موجب خراب شدن روال کار بود،چه برسه لایق ندونستن خودم!!
بامرور تمام کارها و رفتارهای طرف مقابلم،همش بخودم احساس کینه و خشم و عصبانیت میدادم که چرا با من اینطوری رفتار شد و به نحوی ،هر لحظه در حال مرور گذشته بودم
جز اون اوایل ،بقیه روزها با احساس غمو قربانی شدنو اینک جوونیم رفت،پیش میرفت
و هرروز نتیجه ی کارها،به نفع اون و به ضررمن پیش میرفت
باشما اشنا نبودم و نمیدونستم اون نتایج بخاطر فرکانسای خودمه!میگفتم چه پارتیه قویی داره ک میتونه توی قانون دست ببره
همش مرور و اینک قدرت رو از خدا گرفته بودم ،از خودمو فرکانسام گرفته بودم،داده بودم به وکیلو پارتی رشوه
نجواهای اطرافمن،اون حس قربانی شدن ،اون خشم و کینه و حرفای اطرافیانم ثابت بود
من باید یه فکری بحال خودم میکردم
توی اینمسیر بارها خواستم کارمستقل و باشگاه بزنم،اما میگفتم نه!اول باید کارم تموم بشه رابطم تموم بشه
خلاصه نمیتونستم تمرکز کنم روی پیشرفتو لذتای زندگیم،به شدت نشتی انرژی داشتم
و ایکاش همون موقع ها ،این درکو داشتم ک احساس بد = اتفاقات بد
به لطف خدا و ابجی لیلا (لیلا بشارتی)با سایت و بعد از مدتی دوره کشف قوانین،شروع شد تغییرات من!!
ترمزامو،تک تکه حرفایی ک بالا زدمو از ریشه متوجه شدم
فهمیدم ک خالق زندگیم منم!و اگه تا الان این روال قانونی طول کشیده،بخاطر فرکانسها ،باورهای فسیل،و دل به حرفای بقیه،و مهم بودن نظر مردم بوده و خودمو لایق یه تموم شدنه راحتو اسونو سریع نمیدونستم و حتی برای طرف مقابلم هم ناراحت بودم ک ایکاش شخصیتش جوره دیگ ای بودو رابطه راحت تر تموم میشد یعنی به این درک نرسیده بودم ک اونم داره نتایج فرکانسای خودشو میبینه و تو داری حتی برای کاراونم دخالت میکنی
خلاصه تا جلسه ششم،نتایج میومد
احساس ارامش،دیگ فهمیده بودم قدرت مطلق خداست!هیچکس نمیتونه جز خدا (پارتی و رشوه و …) بچینه
همین احساس ارامش داشتن و تموم شدن کینه و قربانی بودن تا حدی البته(هنوز گاهی یهو از ذهنم میگذشت ک 6 ساله توی این درگیری هستم و میگفتم عمره من رفت،یا هم عمرمو گرفت هم حالا پول میخواد برای این تموم شدن)هدایت شدم به شیوه حل مسائل
ک اصلا کاری با من کرد،ترمزهایی پیدا شد این وسط ،که به محض شناساییی ،نتایج اومد
احساسم عالی و لذت میبردم
جوری ک وقتی رها کردم خودمو از همه وابستگیام،از فلان راه،از فلان الگو ک قبلا برای حل این مساله بخاطر تجربه ی خودم پیش اومده بود،حتی از پولو همه چیم!
گفتم خدایا ،من همه ی اینهارو رها میکنم و بخودت میسپارم ک بهم بگی چه کار کنم
همون موقع ها،نجوا ها بودن،فلان وکیل زنگ میزد،این عددو میگیرم کارو تموم میکنم! سر تعهد و باور خودم موندم که من نه رشوه به کسی میدم نه قدرت
من توی این قضیه رهای رها هستم!هرچی خدا میگه بشع!
بدونه اینک من بدونم،یکجلسه خونواده ها گذاشته بودن ک قضیه حل بشه و توی اون جلسه گفته شده بود پول زیادی بگیرن و کارو تموم کنن
من خیلی ناراحت بودم اما باز با کنترل ذهنم و خوب کردن احساسم و مرور احساس رهایی،که ندا تومگه نگفتی رهایی؟پس رها کن پولو بزار تموم بشه
ازون ورم،این احساس بود ک دارم باج میدم به طرف
بین دوتا باور مونده بودم
درمونده
گفتم خدایا خودت بهم بگو چیکار کنم؟
به فاصله ی چندساعت،نشونه اومد ک باید بری دیوان
اصلا اگه میخوای بری پولم بدی به طرف،باید بری دیوان ببینی مشکل ایجاد نشه!
اولا خیلی راحت منو راه دادن دیوان،دوما دیوان گفت رای به نفع شماستتتتت….رایی ک ماهها منتظر بودم ببینم چیه!حالا چه خوب چه بد!!!ماهها منتظرش بودم و بمحض احساس خوبم،نتیجه اومد!!!اونم به نفع من!!!
من اصلا سر از پا نمیشناختم
گفتم خداایااااا،اخه تو چقدر ماهییی ک انقد سریع جواب میدی
میخوام بگم،نتایجه احساسه ارامشه شب قبلم و مرور باورهام،باعث اون نتیجه شد و حالا منتظر قطعی شدن هستم
و باز به کمک شیوه حل مسایل،اصلاکانون توجهم ازون موضوع برداشته شده چون حلش کردم با تمرینا و شناسایی ترمزام،و با حس عالی تر،رفتم سراغ کارهایی ک به تعویق مینداختم مثل باشگاه زدن
چقدر با همین حس عالی،باعث شدم همزمانی ها اتفاق بیفته،چقدر دستان خدارو میبینم و قدمهای اولو برداشتم و هر لحظه با لذت ،بدون حس عجله،بدون حس نگرانی دارم میرم جلو
در اوج ارامش
وقتی نجوایی میاد،بخاطر تجربه های تلخ گذشته و نتایج بد،سریع جنسشو میفهمم وبه هرطریقی شده احساسمو خوب میکنم
حالا با نوشتن شده،یا دیدن فایل،رفتن کوهو دشت،حمام،بازی با خواهرزاده برادرزاده ،ورزش…
درواقع مثل قبل از اشنایی با شما،نمیذارم این حسه نداشتن لیاقته ی روز عالی،یا نتیجه راحت و سریع،در من روشن بشه
چقدر با باور رهایی،ارامش ها ساختم چقدر گریه ها از سر شوق کردم
چقدر مثال حضرت ابراهیم ،زمان قربانی کردن پسرش ،قوت قلب شد واسه من
ک ندا ببین،چه ایمانی به خدا و تصمیم های خدا داشته حضرت ابراهیم ک وقتی پای قربانی کردن پسرش شده،گفته چشم خدا!هرچی تو بگی که تو بهترین تدبیر کننده ای
با احساس ارامشو کنترل ورودیهاش اینکار کردو نتیجش شد رفیق خدا شدن،ک ن تنها بچش قربانی نشد بلکه نعمت های بیشتر وارد زندگیش شد!
در مقابل
حضرت یعقوب نتونست ذهنشو و نگرانی هاشو کنترل کنه،نتیجش شد دور شدن از پسرش برای سالها و گریه و انتظار
خلاصه من حتی قبل از اشنایی باشما،حتی درک این داستان های قرانیو هم نداشتم ک چقدر این احساس ها(لیاقت،قربانی شدن، خشم ،کینه ،….) میتونه باعث بدبختی و جلوی ورود نعمت ها رو بگیره
و وقتی احساسات خوب(قادر مطلق خداست،لایق هرچیز خوبیم،باور فراوانی،باور رهایی،…)
باعث میشه این زندگی ،هروز راحت تر پیش بره و در هر لحظه ارامش داشته باشیم
تاکید میکنم،منی ک تازه دارم میسازم این باورها و کنترل ذهنو،باییییییید هر لحظه حواسم به خودم باشه که یهوچشم باز نکنم ببینم دچار روزمرگی و فراموشی شدم
مثل رانندگی ک اول سفت فرمونو میچسبیو دستات خیس عرق میشه ولی حداقلش میدونی ک ماشین تحت کنترلته،و کم کم با حرفه ای شدن،وقتی ماشین داره از مسیر خارج میشه با نوک انگشت،فرمونو میچرخونیو بر میگردی به مسیر
من باید الان سفتو محکم هر لحظه کنترل کنم ذهنمو
تا مثل استاد ک میگن،ک دیگ اصلا مسایلی پیش نمیاد ک بخوام حواسمو جم کنم یا اگه پیش میاد خیلی کم و دیر ب دیر
بازهم ممنونم از استاد و خانم شایسته بابت نشون دادن این مناظر زیبا و سبب شدین تا دوباره بیاد بیارم،ک ارامش الانم نتیجه ی کدوم کارا و رفتارامه
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه تو این جزیره ی منو خدا فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه همش معنی پیدا میکنه اما وقتی میگم منو فقط خدا، تو این جزیره چطور زندگی میکنم .خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگی تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه چون حس خوب من برای من یادآوری همراهی همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.
سلام ابجی
چقدر با کامنتت کیف و مرور کردم زندگیمونو
و دوباره رفتم کامنت خودمو خوندم
خداروشکر ک مسیر رو پیدا کردم ومنم کم کم تکاملمو طی میکنم
کم کم میسازم زندگیمو
از خدا ممنونم
از تو ممنونم
از استاد و خانم شایسته ممنونم
از همه چیزو همه کس ممنونم کباعث حس خوبو ارامش شدن در لحظه های من
سلام ندای عزیزم
آخ که چقدر همون روزا دلم میخواست توهم مثل من بیای تو مسیر وبه ارامش ورهایی برسی .
وقتی میدیدم چطور مستأصل شدی چطور مثل برگی در باد بخاطر باورهای محدود کننده ی اطرافیان، نمیدونی مسیر درست چیه چقدر دلم میخواست دستتو بگیرم بیارم تو این بهشت پراز آگاهی اما نه تو آماده بودی ونه قانون به من این اجازه رو میداد چون هنوز نتایجم آنقدر بزرگ نشده بود که حتی عزیزترین کسانم به مسیر من اعتماد کنند ومن هم طبق آموزه های استاد یاد گرفته بودم تمام تمرکزم روی خودم باشه واگه دلم میخواد کسی با من هم مسیر باشه وهمون ارامش و هایی رو که من تجربه کردم رو تجربه کنه باید با نتایجم باهاش حرف بزنم وگرنه انرژی که میزارم آب درهاون کوبیدنه والبته که حتی بعضی از عزیزان ما حتی با دیدن نتایج ملموس در زندگیه من بازهم تو مسیر خودشون هستند وهیچ توجهی وهیچ پرسشگری نسبت به مسیر من که بی شک میگم صراط مستقیمه همون صراطیه که توش فقط نعمت وسعادت در دنیا واخرته،
نمیکنن.
اونها هنوز آماده نیستند ومنم کاری به اونها ندارم حتی فرزندان خودم.
چقدر داستانهای قران به درک قانون ونحوه ی عمل کردن به قانون به من وبه تو کمک کرد.
درست مثل سریال زندگی در بهشت وسفر به دور امریکا
درست مثل نتایج دوستان از آموزه های استاد.
که در عمل نشون میده که چطور از اگاهیها وقوانین استفاده کنیم در زندگیمون.
ندای قشنگم قلبم باز میشه به قول قران فراخ میشه با خوندن کامنت های تو .
چون خیلی خوشحال میشم که زندگیتو داری خودت خلق میکنی ودیگه برگی در باد نیستی.
کنترل شرایط رو به دست گرفتی .
قدرت رو از همه گرفتی وبه مافوق تمام قدرتها سپردی.
انقده ارامش پیدا کردی که قشنگ فرکانست رو حس میکنم.
نگاهت رو از همه برداشتی وفقط روی خودت متمرکز شدی.
مثل مثال استاد گویی تو هستی وخدا هست در یک جزیره وهیچ کس نیست .
هیچ پیش زمینه ای برای هیچ قانونی نیست .
هیچ پیش فرضی نیست.
هیچ کویری نداری.
هیچ خانواده ویا عزیزی نیست که نگرانش باشی واگر هم هست اونها هم هرکدوم تو جزیره ی خودشون هستند با خدای خودشون .
وخدا به یک میزان به هممون نزدیکه.
چقدر رهاتر شدیم دختر.
چقدر اروم گرفتیم.
چقدر با این باورهای توحیدی میتونیم ریشه های مخفی شرک رو از لایه های زیرین ذهنمون بکشیم بیرون.
قضاوت.
تایید.
تحسین.
قربانی شدن.
حس گناه دادن.
مظلوم بودن.
دلسوزی
وابستگی.
قدرت دادن.
ترحم.
کمک کردن.
تهمت.
غیبت.
وهزاران موضوع دیگه که کافیه، تو این جزیره ی منو خدا، فقط یک نفر دیگه وجود داشته باشه، همش معنی پیدا میکنه، اما وقتی میگم منو فقط خدا! تو این جزیره چطور زندگی میکنیم؟!.خودم میشم مسول صددرصد تمام اتفاقاتی که برام میافته چون کس دیگه ای نیست که مقصرش کنم.
کس دیگه ای نیست که هر جا زمین خوردم بیام براش تعریف کنم تا دلش برام بسوزه.
اگه یه گل خیلی زیبا میبینم اونو برای حس خوب خودم بو میکنم ویا میچینم.
اگه یه لباس راحت دارم میپوشمش ونگران نیستم کسی هست که بگه زشته یا دمده شده.
اگه قرار هست کاری انجام بشه نمیگم از پیش این قانون رو نوشتن ویا فردی هست به نام قاضی که باید حکم کنه چون فقط تو هستی وخدا تو میگی میخوام وخدا حکمش رو صادر میکنه.
همه ی تمرکزت روی خودته روی لذت بردنت از فرصت زندگیه خودت وتو این جزیره کس دیگه ای نیست که تو براش تعیین کنی چیکار کنه چیکار نکنه حتی کسی نیست که توجه کنی ببینی چیکار میکنن چیکار نمیکنن درست وغلط کسی رو بررسی نمیکنی.
دیگه کسی نیست که باهاش مسابقه بدی .
دیگه کسی نیست که خودت رو باهاش مقایسه کنی.
وقتی استاد میاد تو کشف قوانین میگه من یه الگوی کامل رو تو ذهنم تجسم میکنم وتلاش میکنم خودمو نزدیک کنم به اون الگوی ذهنی که شاید وجود خارجی نداره ،چون تو این جهان مادی فرد کامل با باورهای خالص وجود نداره من تنها الگویی که میتونم تو ذهنم تجسم کنم خودم هستم که با خدای قدرتمند وعاشقم در بینیازی کامل تو یه جزیره ی بزرگ در تمام نعمتها وزیباییهای جهان، غرق در خوشی واقتدار وعزتمندانه، زندگی می کنیم .هرسوالی دارم جوابش پیش همین خداست که هر لحظه بامنه ودر حال هدایت وحمایت من.
هر مساله ای برام پیش بیاد میدونم خودش راه حل اون مساله رو نشونم میده اونم در عین آسانی وسادگی.
میدونم تنها وظیفه ی من لذت بردن از کاریه که بهش علاقه مندم وعاشقشم ورسوندن ثروت وبرکت کار همین خداست همین یار شفیق من.
میدونم که خدا هرچی ثروت ونعمت تواین جزیره هست رو برای من وبه تسخیر من درآورده.
میدونم همیشه عشق ومحبت وتوجه بی حد ومرز خدا بامنه ومن تنها از اون توقع عشق ودوستی و
مودت دارم .اصلا کس دیگه ای نیست که ازش بخوام.
ندای عزیزم این الگو تو میلیونها مثال در زندگیم تونسته به من کمک کنه که طبق قانون زندگی کنم قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
تو خواهر عزیزم شاهد اتفاقات زندگیه من وواکنش های من به این اتفاقات بودی وازت میخوام که به یاد بیاری که چطور من از این الگو در اون اتفاقات استفاده کردم وبه حس ارامش ورهایی رسیدم.
مثلا اینکه همه ی افراد خانواده ی ما جزو ثروتمندترین افراد بودند ولی من نه.
مثل داستان جدایی دخترم از همسرش.
مثل نوسانات ارتباطی بین منو همسرم.
مثل اتفاقات در کسب وکارم.
مثل نوع پوششم.
مثل مسافرتهام.
مثل خرج کردنهام.
مثل رابطم با دوستانم.
مثل رابطم با خواهرم.
مثل رابطم با برادر بزرگمون.
مثل تلاش وتعهدم وشور وشوقم در کسب وکارم.
مثل اعراض از ناخواسته هام
مثل پیشرفت های مالیم.
مثل پیشرفت های سلامتی ام.
ندای عزیزم تو از نزدیک شاهد بودی وهستی که چطور من آگاهانه خودم وخدای خودم رو در این جهان مادی باهم خوشبخت ترین دیدم، بدون وابستگی به حضور کسی.
تو شاهدی که چطور از همسرم گذشتم وبیش از یک ماه بهترین احوال رو در کنار پدرومادرم در اون بهشت رویایی زندگی کردم. اون روزها بیشتر داشتم روی پا گذاشتن روی وابستگیهای عاطفیم کار میکردم.
زمانهایی که دخترم رو با همسرم تنها میگذاشتم داشتم روی افکار ونجواهای شیطانی ذهنم کار میکردم.
اون روزها که با تمام اعضای خانواده رابطم رو حتی تلفنی خیلی کم کردم داشتم تمرکز کردن روی خودم رو کار میکردم.
اون روزها که با خانم برادرمون ارتباط برقرار کردم داشتم صلح واشتی با خودم ودیگران رو تمرین میکردم.
اون روزها که دست از تغییر خواهر ودخترم وحتی همسرم برداشتم این الگو رو به یا آوردم که لیلا تو تنهایی وتنها مسول زندگیه خودت هستی.
اون روزی که بهترین افراد در کسب وکارم ساز رفتن زدند مشرک نشدم ونگاهم فقط به خدایی بود که با اوتنهام واو به شکل یک انسان دیگر وخیلی بهتر در زندگیم متجلی شد.
چقدر حرف دارم باهات بزنم ابجیه قشنگم .
یا حالا که به یاری همین خدا تونستم دوتا خونه ی بزرگ داشته باشم هیچ عجله ای برای رفتن به اون خونه هام ندارم چون میدونم باید اول همینجا که هستم احساس بهشتی خودمو تقویت کنم چون حس خوب بهشتی به لوکیشن ووسایل خاص نیست چون حس خوب من همه جا باید با من باشه ،چون حس خوب من برای من یادآوریه همراهیه همیشگی وداعمیه خداست ومن با این حس هیچ وقت وابسته ی زمان ومکان نیستم ومثل خود خدا لامکان ولا زمان هستم وهمه جا وهر شرایطی برای من حس بهشت رو داره حس جاری شدن توی عشق خالص وپاک خدارو داره.
هیچ عجله ای برای رسیدن به هیچ خواسته ای در من نیست.
چون دارم لحظه لحظه ی زندگیمو با خدای خودم مزه مزه می کنم وکیف میکنم ونمیگم زندگی رو زود بخورم تموم شه بره.
میدونم با همین احساس قشنگم یه روزی باهم میشینیم کنارهم واین کامنت رو تو یه خونه ی زیبا برای هم میخونیم ومیخندیم ومیگیم چقدر مسیر رسیدن زیبا بود وچقدر دلچسب.
نوش جونمون.
عاشقتم ندا طلاییه من.
با سلام خدمت استاد مهربانم و خانم شایسته زیبا
باید سجده شکر به جا بیارم به خاطر این فایل
باید ساعت ها اشگ بریزم
باید برم تا ته ایمان و باور به هدایت گری خدا
باید ببرم تو اعماق وجودم این فایل رو
باید بِبَلعمش باید تک تک درس هاشو یاد بگیرم
مرور کنم
احساس میکنم به اندازه یک دوره کامل درس داشت حرف داشت
باور های درست داشت
درست دو روز پیش بود به خدا گفتم
خدایا مشکل من درخواست نیست
چون همیشه انجامش میدم
مشکل من مقاومت هایی که مثل داستان گاز و ترمز داره جلو دریافت رو میگیره
به من بگو اون مقاومت ها چیه
و دیروز که این فایل رو شنیدم
خشکمزده بود
اصلا نمیدونستم چی بگم !!!
واقعا تک تک درس هاش مقاومت های من بود
تک به تکششششش
الله من چقدر مهربانی چقدر سمیع هستی
چقدر علیم هستی
چقدر دانا و شنوایی
چقدر پاسخ دهنده هستی
چقدر نزدیک هستی
چقدر رفیق هستی
چقدر بزرگ هستی …..
نکته به نکته فایل رو نوشتم امروز
و سر هر نکته یه موضوع برای کامنت نوشتم
و حالا میخوام تک تک درس هارو مرور کنم و از خودم مثال بزنم
درس اول : توانایی کنترل ذهن
کجاها من ذهنم رو کنترل کردم و همه چیز به نفع من شده ؟
درست اواخر آذر 1401 بود
همونطور که تو کامنت ها گفتم من دنسر هستم
هفت ماهی بود که به طور تمرکزی هر روز hip hop رو تمرین میکردم
با متدود های روز هی تحقیق میکردم هر روز بهبود میدادم اما خب سرعت رشدم با وجود تمرین زیادم پایین بود اما چون علاقه بود راضی بودم
دیگه خیلی جدی شده بودم
رفته بودم سراغ مربی گری
همش میرفتم باشگاه های مختلف تست میدادم
تا اینکه یروز داشتم تو باشگاه تمرین میکردم
زانوم دچار آسیب شد
اولش بدنم گرم بود
اما به شدت ترسیده بودم
به هیچکس هیچی نگفتم
منی که تا دو روز پیش رو هوا بودم دیگه نمیتونستم راه برم اقا شب و روز گریه میکردم اما فقط وقتی تنها میشدم طی روز کلا کارایی رو میکردم که ذهنم رو دور کنه از این داستان حتی بعد از آسیبم برگشتم خونه شروع کردم رو یک پام غذا گذاشتن که نرم تو حالت ترس و استرس
تا اینکه رفتمسفر
حالمخوب نبود اما با خدا خیلی حرف میزدم خیلی زیاد همش میگفتم هدایتم کن
نشستم یه لیست نوشتم که چه کارایی تو اینمدت استراحت میتونمبکنم
حتی نمیتونستم دیگه به رقصیدن فکر کنم فقط تو لیستم یسری کارای تحقیقاتی بود
تا اینکه از سفر برگشتم فردا روز سفر روز باشگام بود میخواستم زنگ بزنمبه منشی بگم دیگه نمیام
امایه ایده ای یهو تو من ظهور کرد
اینمبگمکه تو اون مدت همش حرفای استاد و فایلارو مرور کردم که اگه تو شرایط بد ذهنم رو کنترل جهان غربال میکنه و معجزه اتفاق میافته
منم برهمینباور بودمکه یه ایده ای گفت
فلان سبک رو کارکن
یه سبک توی رقص هست که فقط رو قسمت دست بیشتر تاکید داره البته حرکات پاهم خیلی توش هست ولی حرکات دست بسیار مهمهستن اگر که تو دوست دارید بیشتر متوجه حرفم بشید اسم سبک که waacking هست رو تو یوتوب سرچ کنید
خلاصه رفتم باشگاه شروع کردم تمرین
تا سه هفته از خودم فیلم نمیگرفتم فقط تمرین میکردم
تا اینکه یروز فیلم گرفتم
فیلم و شبش دیدم همه خواب بودن هیچوقت یادم نمیره به قدری از دیدن خودم سوپرایز شدم که پتو رو گرفتم جلو دهنم تا داد نزنم……
از ذوق دیگه خوابم نمیبرد
باور نمیشد که این منم …..
اقا دیگه کار من شده بود سوپرایز شدن من از روند پیشرفتم هر بار که فیلم میگرفتم و میدیدم به قدری سوپرایز میشدم که اینکار شده بود تفریح من
اقا نگم از قدرتم تو این سبک
نگم از استعدادم
نگم از علاقه و شوق بیشترم به این سبک
نگم از عزت نفسم
من تا یک ماه لنگ زنان میرفتم باشگاه !!!!!!
نمیتونستم عادی راه برم و انقدر پیشرفت کردم
بعدش زانوم خوب شد
حرکات پا اضافه شد
اطرافیان چقدر سوپرایز میشدن از دیدن من
خلاصه نگم از معجزه ای که خدا واسم کرد
هربار به این داستان فکرمیکنم میگم خدایا من فقط ذهنم رو یکم کنترل کردم
ولی تو چیکار کردی واسه من…..
اقاخلاصه اینجانب هر روز دارم از میوه های کنترل ذهنم با عشق نوش جان میکنمو لذت میبرم انقدر این نتیجه بزرگ بوده که با تمام وجود این قانون رفته تو جونم اما باز باید بیشتر روش کارکنم
درس دوم : احساس عدم لیاقت
کجاها احساس عدم لیاقت باعث عوض شدن نتایج به ضرر من شده ؟
چون من خیلی دنبال این بودمکه از طریق رقص به پول برسم به خداگفتمیه ایده بده تا دنبالش کنم
ایده این بود که برو 4 تا ورکشاپ رایگان تو باشگاه ها بزار
منمبدون چراگفتم چشم
صبرکردممهارتام بیشتر بشه مسلط تر بشم و رفتم
رفتم یه باشگاه نزدیک خونمون
اقا من تا گفتمورکشاپ گفت فردا بیا ساعت فلان
من فرداش رفتمو برای خانومای اونجا سبکم توضیح دادم پنج تا اجرای فوق العاده انجام دادم و اومدمهمه چیز انقدر هلو برو تو گلو راحت بود که دقیقا همین چیزی که خانم شایسته گفتن برای من اتفاق افتاد
با خودم گفتم وا چطور شد که اصلا انقدر راحت بود واقعا عجیبه
جای اینکه باور کنم لایق راه های آسونم فکر کردمکه طبیعی نیست !!!
یعنی تو ناخوداگاهم وگرنه خب به حرف بود که هی میگفتم اره قانون به این شکله و اینا امافکرمچیز دیگه ای بود
تا اینکهمن بعداز عید رفتم سراغ اینکه 3 تا اجرای دیگرو بزارم
یک هفته پیش بود که
تو یک روز هفت تا باشگاه تو چندجای شهر رفتم
اقا هرجا که رفتم یا پیچوندن یاگفتن نمیشه یا گفتن تماس میگیریم !!!
باز ایده اومد که برو از مربیا درخواست کن واسه کلاسای رقصشون بری اجرا کنی
که باز مربی هام یا گفتنتماس میگیرن یا ریجکت کردن
اقا به خودمگفتم پس چرا انقدر سخت شد؟؟؟؟
بازگفتم اون بار شانسی بود
بازمتو ناخواگاهم تو خوداگاهم میگفتم خب باید مثل سری پیش آسون میبود !!!
تا اینکه دیروز تا این قسمت از فایل رو شنیدم با خودمگفتم همینه همییییینه
همش از عدم لیاقتتتتتت میاددددددد
حتی داستان مربی گری و شاگرد گرفتن که اننننقدر داره با دیلی و سختب پیش میره بخشیش به خاطر همینباوره !!!!!
چقدر خوششششحالم به خاطر استخراج این باور
احساس میکنم یه تومور رو از مغزم کشیدم بیرون که نمیدوستم وجود داره و داشته جلو فکر کردنمو میگرفته …..
درس سوم :
احساس قربانی شدن
کجاها احساس قربانی شدن باعث خراب شدن نتایج شد ؟
در این مورد میتونم به این موضوع اشاره کنم که این داستان مقاومت من برای شاگرد گرفتن بوده و نمیدونستم !!!
چون هی به خودم میگفتم منکه باور کردم اینهمه آدم طالب رقصن
اینهمه مربی هستن که صد ها شاگرد دارن حتی تو شهرای کوچیک
منکه رفتم حتی حضوری کلاس هارو میدیدم برای اینکه باور هام تغییر کنه
پس چی نمیزاره که این اتفاق بیافته
بعد از شنیدن این فایلمتوجه شدم که بللللهه
من هربار یه مربی رو دیدم
به خودم تو ناخوداگاهم گفتم که چقدر تو گناه داری چقدر داری حیف میشی
تو با اینهمه توانایی یه شاگرد نداری
این آدم یک دهمتو توانایی نداره تو سه تا باشگاه مربیه
و هی از این طریق به خودم احساس قربانی شدن دادم
هی هربار هر کلاس رقصی رو دیدم این احساس رو داشتم
بازمتاکید میکنم بدون اینکه اگاه باشم از این موضوع !!!!!
یعنی واقعا نمیفهمیدم که به صورت ناخواگاه فکر میکردمتمام مربی های رقص دارن حق من رو میخورن !!!!!!
اما الان که این مقاومت رو استراخ کردم خیلی خوشحالم چون میدونم باید رو چی کارکنم بایدرو کدومعضله ذهنمکار کنم !!!
بله درسته عضله تحسین !!!
باید تحسین کنمتمام این مربی هارو که اینهمه شاگرد دارن
به قول خانم شایسته انکارنکنم موفقیت هاشونو که بگم شانسی بوده و اینا
بگمنه نیلوفر آفرین بهش که با این حد از توانایی انقدر احساس لیاقت داشته که مربیه و شاگرداش انقدر دوستش داشتن
باید بگم این ادم تو مسیر تکاملی خودشه و روز به روز بهتر میشه و درآمدش ام داره چی از این بهتر
چقدر قدرت تحسین بی نظیره
دیشب قبل خواب اینکارو کردم
صبح چنان احساس خوبی داشتمکه نگو
دیگه از اون سردرد های بعد از خوابم خبری نبود
ببین چقدر قدرتش بالاست
یا جای اینکه به خودم بگم چرا فلان دنسر میاد ورکشاپ میزاره فلان تومن ورودی میگیره بعد من با این سطح اطلاعات دارمرایگان انجام میدم اینکارو
جوابش یک چیزه تکامل و عشق
تمام اینا بازی با ذهنه که نزاری احساس قربانی بودن بکنه چونموندن در این احساس رو از سن کودکی تا دو سال پیش داشتم و زندگیم فاجعه بود هروقت که این احساس تو درونم قلیان میکرد میخواستم بمیرم از ناراحتی و احساس بد ….
درس چهارم : نقش شور و شوق
چهجاهایی شور و شوق منباعث تغییر نتایج شده ؟
من تا دوسال پیش شده بودم یه آدم دل مرده که همش دنبال پول بود که تو چه کاری پول هست
گاهی یه ایده میومد اولش خیلی شوق داشتم ولی یکم بعدش زود فروکش میکرد این حس همش برام سوال بود که چقدر این شعله درونم انقدر زودفروکش میکنه
و جوابش یه چیز بود عدم شور و شوق و انگیزه غلط
وقتی فایل های سایت رو با تعهد بیشتری کارکردم یکی از مهمترین درس هایی که گرفتم این بود که باید تو مسیر علاقم باشم
منی که برای دوسال به طور کل رقص رو گذاشته بودم کنار
شروعکردم
خیلی جدی خیلی تمرکزی
وای….
دیگه انقققققدر پول و چیزای دیگه واسم کم اهمیت شد که خدا میدونه
انقدر از زندگیم لذت میبردم که خدا میدونه
با خودم در صلحم با دیگران در صلحم
انتقاد ها کهچرا درآمد نداری چرا الاف هستی اصلا واسم مهم نیس
چون عاشقم
و دارم عاشقانه زندگی میکنم
به خدا هربار استاد میگه که پول از همین احساس خوب میاد
میخام بیشترو بیشتر تو این مسیر بمونم
چون هیچی اندازه رقصیدن بهم احساس خوب نمیده
رقص بهم یاد داد چطور از داشته هام لذت ببرم
چطور تو دل ترس هام برم
چطور عمل گرا باشم
چطور عزت نفسمرو ببرم بالا
چطور مهارت کسب کنم
چطور تمرکزکنم
چطور از فضای مجازی و سریالای چرت و پرت بکنم
چطور پیشرفت کنم
چطور عاشق باشم
چطور بگذرم
چطور ببخشم
چون وقتی تو این فرکانس از لذت هستی بخشیدن آدما خیلی واست راحت تره…
همین الانکه میگم تو قلبم ذوق رو حس میکنم….
درس پنجم : بودن در لحظه
یکی از پاشنه های آشیل من دقیقا همین هست
که یا تو گذشته ام یا زیادی در آینده
تا یکسال پیش فکر میکردم هرچقدر بیشتر تو آینده باشی و خیال پردازی کنی خوبه !
و خیلی تو رویا پردازی های آینده میموندم تا اینکه متوجه شدم این باعث شده
امروزمروخوب زندگی نکنم
داشته هام رو نبینم و خودم رو بهبود ندم
و از چیزی که هستم لذت نبرم
من رو میبرد تو یک فرکانسی که یا به این حد از کمال میرسی یا آدم خوشبختی نیستی
و همین باعث میشد عجول بشم
تکامل رو درک نکنم
و به این فکرنکنمممکنه قبل از رسیدن به ایده آل هام زندگی مادیم تموم بشه
و همونطور که از استاد یاد گرفتم
یه هدف قابل دسترس تر انتخاب کردم
تبدیلش کردم به اقدامات کوچیک روزانه
و اینطوری خیلی خودم رو بیشتر نزدیکمیبینم به اهدافم
و خیلی بیشتر از زندگیم لذت میبرم
و چونجز پاشنه های آشیل من هست از کودکی باید هر روز روش کارکنم
و در آخر
استاد و خانم شایسته
سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم سپاس گزارم
این فایل…..
یک فایل نبود یک دوره بود ….
گوهر و الماس نایاب بود…..
استاد چقدر از شما تشکر کنم که این هارو بدون پرداخت بها دراختیار ما قرار میدین
استاد چقدر این فایلارزشمنده
میلیون ها ارزش داره…….
و خوشحالم که قدرش رو میدونم
چونبها فقطمالی نیست
من با تضاد هایی که داشتم کلی بها پرداخت کردم و به سوال و ناتوانی در پیدا کردن جواب رسیدم
و زمانی که این فایل میشه جواب من
واسه من میلیارد ها ارزش داره
خدا بهتون عزت و سلامتی و عشق و شادی بیشتر و بیشتر بده
سلام عزیزم، نیلوفر جان چقدر ریزبین و نکته سنج تر مطالب رو بررسی کردی چقدر زیبا با مثال هایی که آوردی باعث شدی منم یکسری آشغالهای زیرمبلی که نمیدونستم هستن رو بکشم بیرون، نیلوفر عزیزم تحسینت میکنم که به این زیبایی هم فایل رو به نوعی خلاصه نویسی کردی و نکات مهم رو تیتروار نوشتی و هم با مثال های کاربردی توضیحش دادی و چقدر خوب خودت رو شناختی
بسیار سپاسگزارم نیلوفرجان از کامنت زیبایت
نیلوفرجان چقدرعالی باکلمات توذهن من اقدامات وکارهایی که کردی وبه تصویرکشیدی
ایمات دارم باورهای خوب وقدرتمندی رودرخودت ساختی ازقدرت کلمات وزیبایی جملات شمامیشه احساس خوب تورودرک کرد، ممنون ازکامنت زیبایی که گذاشتی برای من متل یه جزوه ازدرس های کوتاه بود
ازشماسپاسگزارم
شادوموفق باشی
سلام دوست هم فرکانسب عزیز
بسیار لذت بردم از نوشته هات و چقدر خوب و عالی و با جزییات بیان کرده بودی قطعا الان با متوجه شدن باورهای اشتباهت نصف بیشتر راه رو رفتی و رو به عالی تر شدن میری.
منم با نوشته شما قدم به قدم باورها و احساس های اشتباهم رو کشیدم بیرون خدارو شکر
چقدر اون لحظه که گفتید من فقط یکم ذهنم رو کنترل کردم ولی نتایج عالی گرفتید به دلم نشست.
واقعا این فایل استاد میلیارد دلاری بود و من با وجود آموزش دیدن های زیاد از استاد این فایل بدجور به دلم نشست.
عباسمنش جان عزیز و خانم شایسته گرامی بی نهایت ازتون سپاسگذارم.
خانم قاسمی عزیز از شما هم سپاسگذارم که من رو به فکر فرو بردید.
همیشه شاد و سلامت و خوشبخت و سعادتمند باشید.
سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته عزیز
قبل از هرچیز بابت این فایل بسیار ارزشمند بسیار سپاسگزارم
با دیدن این فایل یاد بازی ایران و استالیا افتادم جایی که ما عقب بودیم و عابدزاده که دروازه بان بود می خندید و پشتک وارو می زد خیلی عصبی شده بودم که اینقدر بی خیاله می دونم که می خواست نشون بده که داره ذهنش را کنترل می کنه ولی عصبی شده بودم یادمه گل اول را که خوردیم خیلی ناراحت شدم گل دوم را که خوردیم ناامید شدم و بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم دانشگاه گفتم این بازی ارزش دیدن نداره برم کلاسم را از دست ندم ولی این کار عابدزاده رو مخ من بود که هی می خندید یادمه تو بازی چین هم همین طور بود هر یک دانه پنالتی که می گرفت می خندید پشتک و وارو می زد اونجا خوشم می اومد ولی اینجا دیوانه شده بوده بودم از دستش و الان که استاد داشتند در مورد کنترل ذهن در بازی صحبت می کردند یاد اون رفتار افتادم
شاید این تو ذهنم موند و همیشه می گفتم عابدزاده با خنده هاش تونست به تیم این انرژی را بده که می بریم و الان استاد که این مسئله را گفتند دیدم دیدگاهم درست بوده
که بعد از اون ما گل زدیم و تونستیم با مساوی به جام جهانی بریم
و واقعا کنترل ذهن در همه جای زندگی آدم را رو به جلو می بره یک قسمتهای مصاحبه با عابدزاده را دوست دارم اینجا بزارم که بدونید کسی بوده که واقعا در شرایط استرس زا از شاد بودن در لحظه نتیجه گرفته است حتی در زمانی که همه چیز به نفع رقیب بوده است من عاشق بازی ایران و استرالیا هستم بارها نگاه کردم و خیلی برام نکته داشته و اصلی ترینش همین کنترل ذهن است
بعضی از قسمتهای مصاحبه احمدرضا عابدزاده بعد از بازی ایران و استرالیا
-بعد از اینکه آنها 2 بر صفر جلو افتادند شما میخندیدید. واقعاً امیدی در دل داشتید؟
در یک تیم فوتبال، دروازهبان وظایف سنگینی به دوش دارد. وقتی دروازهبان کاپیتان هم باشد وظایفش خیلی بیشتر میشود. چشم همبازیانم به من بود. اگر من هم توی دلشان را خالی میکردم فاجعه میشد. یک بار یک آقایی مرا دید و گفت: ببخشید من در جریان بازی ایران و استرالیا به شما ناسزا گفتم و تلویزیون خانهام را شکستم، چون تیم ملی 2 بر صفر عقب بود و همه ناراحت و بغضآلود بودیم، اما شما داشتی میخندیدی من هم با ناسزا تلویزیون را شکستم و گفتم این از باختمان خوشحال است و انگار فوروارد تیم استرالیاست که خنده از صورتش پنهان نمیشود.
-احتمالاً صحنهای که تماشاگر استرالیایی تور را پاره کرد، مورد نظر این فرد بوده است.
تماشاگر دیوانه آنها پرید تور دروازه مرا پاره کرد. اگر او را میزدم جو و ذهن بازیکنان تیم ملی به هم میریخت. بازیکنان استرالیا هم جریتر میشدند که بیا، کاپیتان ایران هموطن مرا را زده و هیچ فکر نکرده طرف قاطی دارد. در آن لحظات بهترین کار همانی بود که انجام دادم. پشتک زدن و خندیدن تا همبازیانم جری شوند و حرکت تماشاگر استرالیایی آنها را عصبانی کند. خدا را شکر که دو گل زدیم و صعود کردیم.
مورد بعدی که خانم شایسته گفتند زمانی که پشت سر هم می بردند….. واقعا من این حس را با تمام وجودم احساس کردم و همیشه در زندگی بهترین اتفاقات برام افتاده و واقعا همیشه به راحتی و آسانی ولی زمانی که احساس کردم چقدر من اوضاعم از هر نظر عالی است و احساسم این بود من و اینهمه خوشبختی محاله یکدفعه واقعا اوضاع بعد از چند سال و یا کمتر عوض می شد
با اینکه قانون را اون موقع نمی دونستم می فهمیدم که این اتفاقات به علت فکر اونروزم است
و از وقتی قانون فرکانس را فهمیدم دیگه دقیقا دلیل تک تک اتفاقات زندگیم را فهمیدم
همین الان هم وقتی حجم کارم خوبه و کلی ریلکس فایل گوش می دم و کارهام را انجام می دم و همه چی به آسانی برام انجام می شه یه احساسی یه دفعه می گه بابا دیگه اینقدر همه چی آروم هم خوب نیستا یک دفعه از فردا شلوغی شروع می شه و بعد یادم می یاد که خودم این فرکانس را فرستادم
بنابراین هر روز شکرگزاری ام از خداوند اینه که همه چی به آرومی پیش می ره و حال همه عزیزانم عالیه
درحالی که گاهی که حال بعضی ها را می پرسی و می گی حالت چطوره؟ چی کار می کنی؟ می گن هیچی کار روتین زندگی هر روز روز تکراری نه هیجانی نه چیزی همین صبح را به شب می رسونیم شب را به صبح
ولی من می دونم باید شکرگزار آرامش زندگی بود که همه در صحت و سلامت هستند و من در این صحت و سلامت و حال خوب کار می کنم و هر روز آگاهی های بیشتری پیدا می کنم خودم را بهبود می دهم هر روز بهتر از دیروز می شوم
من همیشه لذت می برم که صبحها خورشید زیبا طلوع می کند و ابرهای قشنگ کنارش می یان یه جاهایی رویش را می پوشونن و از همونجا بازم نور خورشید تلالو خودش را داره و باز از زیر ابرها می یاد بیرون و جلوه می کنه وقتی قدم می زنم در پارک نزدیک خونمون احساس می کنم که در بهشت خدا هستم و با درختان عشقبازی می کنم تو ذهنم در آغوششون می گیرم دونه دونه برگهاشون را غرق بوسه می کنم
کلاغهای خوشگل طوسی مشکی که به سمت من پرواز می کنند ولی از کنارم رد می شن و اونجا می گم سبحان الله با این سرعت حرکت می کنند ولی اینقدر خداوند این پرندگان را دقیق برنامه نویسی کرده که اصلا از مسیرشون منحرف نمی شن
صدای آواز پرندگان اینقدر قشنگه و صدای استاد را در هنگام پیاده روی گوش می دهم و کلی حس خوب می گیرم با هندزفری عزیزم که همیشه در گوشم است و رابط من و گوشیم و استاد است چقدر امروز اشک ریختم از اینهمه عشق و عشق خداوند
به خدا گفتم: خدایا تازه می فهمم بعد از دو سال وقتی استاد می گفت من هیچی نداشتم و در خیابانهای بندرعباس اشک می ریختم از عشق خدا یعنی چی
وقتی استاد می گفت اون موقع که هیچی نداشتم با الان که همه چی دارم احساسم یکی است یعنی چی؟ این احساس عشق که با هیچ چیزی تغییر نمی کنه بالا پایین نمیشه تو فقط تو لذتی و من این حس را برای اولین بار در پیاده روی ام احساس کردم و اشک ریختم و سپاسگزاری کردم
وقتی احساس لیاقت کردم و فهمیدم من ارزشمندم فقط به خاطر اینکه به این دنیا آمدم یعنی چه؟
چقدر خدا را در وجودم احساس کردم و الهام پشت الهام بود که توی قلبم می اومد و من تازه فهمیدم باز چرا استاد می گن من دوره های خودم را گوش می کنم چون من همون حرف ها که بهم گفته می شد را برای دوستم فرستادم و بعد چندین بار خودم گوش کردم و هر بار لذت بردم و تازه فهمیدم که حرفهای استاد تکراری نمی شه چون حرف خداست
خدا بهم گفت شیطان هم در مقابل انسان سجده نکرد و اونو لایق ندونست و از درگاه خداوند رانده شد و اگر تو هم احساس لیاقت نکنی و خودت را ارزشمند ندونی جهان تو را هم از جایگاه ارزشمند خودش پایین می یاره تازه فهمیدم چرا باید هر لحظه احساس لیاقت کنم و خودم را ارزشمندترین موجود بدونم چون خداوند اینو ازمون خواسته که در مقابل انسان سجده کنیم پس خداوند ما را لایق می دونه و ما اگر دستورات خداوند را باید اجرا کنیم تا مثل شیطان از درگاهش رانده نشویم باید به خودمان احترام بگذاریم و خودمان را لایق بدانیم.
و فایل امروز استاد که حکم خداوند را بر من تمام کرد و از این همزمانی به شگفت اومدم و گفتم خداوند می خواد باور احساس لیاقت برام بسازه برای همینه که نکته اش را از طریق استاد باز هم بیان کرد و همین طور کنترل ذهن که اگه نباشه احساس لیاقت هم مشکل پیدا می کنه
خدا را سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و امیدوارم هر روزم مثل امروز زیبا باشه هر چند که می دونم خداوند وعده داده که هر روز روز بهتری برای آینده برامون می سازه
در سوره الرحمن آیه 29 کل یوم هو فی شان
و چقدر این شعر قاسم انوار معنای آیه را قشنگ بیان کرده است
«کل یوم هو فی شان » ز چه کردند بیان؟
یعنی: اوصاف کمال تو ندارد پایان
جلوه حسن ترا غایت و پایانی نیست
هر زمان صورت دیگر شود از پرده عیان
باز هم از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم سپاسگزام هم بابت این فایل بسیار عالی که اندازه صد تا فایل آموزشی ارزشمند بود هم از اینکه خانم شایسته عزیز برای هر فایل توضیح می نویسند و سوالات مربوط به فایل را می گذارند و این باعث می شود همه اعضای سایت هدفمند نکات فایل را بنویسند و تجربه هاشون را به اشتراک بگذراند ممنون که اینهمه با فایلهاتون آگاهی منتشر می کنید
امیدوارم همیشه سلامت و در آرامش باشید
سلام مرضیه جانم. پاسخی که برام نوشتی هدایتم کرد که بیام و کامنتت رو بخونم و چقدر لذت بردم.
اشارهت به بازی ایران و استرالیا چقدر بجا بود و خاطرات خوشی رو یادآوری کرد و منم دقیقا اون خندههای عابدزاده عزیز رو یادمه. :)
نکته ای که در مورد آرامش در زندگی گفتی و اینکه برای همین ریتم آروم زندگی شکرگزاری کنیم، خیلی عالی بود. چیزی که من به فرزندم می گم دقیقاً همینه. می گم همین که در آرامش از خواب بیدار می شیم و می تونیم از نعمت های خداوند لذت ببریم، مثلاً اینکه با آب زلال دست و صورتمون رو بشوریم و طراوتش رو حس کنیم، طعم خوراکی های مختلف رو بچشیم، نور و گرمای آفتاب رو احساس کنیم، آسمون پر ابر قشنگ رو ببینیم، و با آرامش شاهد این زندگی و زیبایی هاش و گذر زمان باشیم خیلی شکر داره.
مرضیه جانم ممنونم ازت به خاطر شعر زیبایی که نوشتی.
راستی منم هر روز توی پارک پیاده روی می کنم و عیناً حس و حال تو رو دارم و از دیدن مناظری که توصیف کردی لذت می برم.
در پناه خدا سالم و ثروتمند و شاد و در آرامش باشی عزیزم.
سلام یگانه جان
امروز کلی با کامنتات حال دلم را عالی کردی
رفتم کامنتم را خوندم باورت نمی شه اصلا انگار اینو خودم ننوشتم
خودم باهاش کلی اشک ریختم
انگار یاد اونروز افتادم که با این کامنت نوشتنم تو چه فرکانس عالی بودم
خدایا شکرت که در این سایت همیشه هر لحظه هم تحسین می کنیم هم تحسین می شویم و اینهمه عشق در این دنیا هست و همه از کمبود عشق می نالند و چقدر خوشحالم که مسیرم به سمت این سایت هدایت شد که نمونه وجود خداست
خوشحالم که نکاتی از کامنتم را بهم یادآوری کردی
برام دوباره یادآوری شد و چقدر این کامنتهای سایت به قول استاد برامون آموزنده است یکی از سپاسگزاری های هر روزه من از خداوند در معرض اینهمه آگاهی قرار گرفتن است
امیدوارم همیشه در شادی و آرامش و لذت از زندگی باشی و جریان ثروت و نعمت در زندگیت فراوان باشد همیشه
سلام خدمت استاد عزیز و تمام اعضای دوست داشتنی سایت عباسمنش دات کام
استاد خیلی از شما و خانم شایسته عزیز سپاسگزارم که با توضیحات بی نظیرتون زنگهایی توی گوش من به صدا درآوردین تا بتونم دلیل شکست های قدیمم را بفهمم و الان دوست داشتم بیام بنویسمشون که شاید یکی در شرایط قدیم من باشه و بتونه تجربه من بهش کمک کنه .
استاد سالها پیش با شخصی رابطه عاشقانه بسیار عمیقی داشتم و ایشون عاشقانه منو دوست داشت و همه روال آشنایی و خاستگاری خیلی زیبا و راحت داشت پیش میرفت ایقد راحت بود که من با خودم میگفتم چقد همه چی راحته چقد عجیبه چطور داداشم اونقدر سختی کشید تا به عشقش رسید من چرا ایقد راحت دارم به عشقم میرسم و الان میفهمم چقدر احساس عدم لیاقت داشتم و خودم خبر نداشتم خلاصه اون رابطه افتاد تو دست انداز و همه چی بهم ریخت بعد از اون افکار رفتار اون شخص عوض شد و اصلا خاستگاری بهم خورد و ما جدا شدیم و من الان میفهمم علتش چی بود !!!!
مورد دوم که میخواستم بگم اینه که پارسال من توی شغلم یه فرم انتقالی پر کردم برای شهر بزرگتر ولی با موفقیت رو به رو نشدم الان میفهمم چرا!!!؟
اون زمان همکاری که از من سابقه کمتری داشت با شرایط ویژه ای منتقل شد و خیلی از همکاران تازه کار همه رفتن من موندم و من رفتم تو احساس قربانی شدن که اره حقمو خوردن و این حرفا و ایقد این احساس ادامه دادم که به نفرت تبدیل شد و من هر چی شانس برای انتقالی داشتم از دست دادم و همه حتی همسرم رفتن ولی من موندم این یه دلیلش بود که طبق توضیحات شما متوجه شدم
دومین دلیلش بزرگ کردن یه ماجرا تو ذهنم بود که من یادمه به دوستم میگفتم این انتقالی برای من سخت تر از مهاجرت به امریکاس بعد با این ذهنیت توقع داشتم که به هدفم برسم که این اتفاق ایقد برام دردناک بود که بعد ازون هدایت شدم به فایل های دانلودی و بعدم دوره 12قدم و خدارو هر روز هزاران بار شکر میکنم که به مسیری هدایت شدم که بتونم ایرادامو پیدا کنم و بتونم فارغ از همه اتفاقات دنیا به احساس خوب برسم .
مورد سوم که میخوام بگم اینه ظهر که اومدم خونه متوجه یه ماجرایی شدم که راه حلش منو همسرم نداریم و احساسم داشت بد میشد ولی طبق گفته های خانم شایسته عزیز الان به خودم میگم فارغ از نتیجه این ماجرا من میخوام امروز حالم خوب باشه میخوام آرامش داشته باشم میخوام از زندگیم لذت ببرم . احساس میکنم خیلی از فایلها برای من هدایتی هستن که با گوش دادنشون بتونم اون لحظه خودمو احساسمو به بهترین روش کنترل کنم
بازم ممنونم از استاد و خانم شایسته عزیز️️