live | "توحید" و فعال کردن قدرت خلق درونی - صفحه 6 (به ترتیب امتیاز)

1536 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سپیده منصوری گفته:
    مدت عضویت: 1009 روز

    به نام خداوند جهان آفرین

    جهان آفرین را هزار آفرین

    سلامی گرم و صمیمی خدمت استاد عزیزم،بانو شایسته جان و همه همسفران عزیزم در سفر روز شمار تحول زندگی من

    روز هفتاد و چهارم از سفرم به درون

    فایل: لایو با استاد،قسمت 1

    ————————————————–

    چه لایوی بود ،چه فایلی بود،چقدر کامل و عااالی،،البته من هر فایلی از شما می بینم همینو میگم،، واقعا خدارو شکر که هستید استاد عزیزم

    در مورد موضوعی که ما باید مسئولیت زندگیمون رو بپذیریم و امید به کسی نبندیم که بیاد و زندگی ما رو درست کنه میخواستم بگم که الان که ایران در جریان انتخابات رئیس جمهوری است ،دیشب از سر کار که میومدم تو مسیرم، دختر خانمی که دانشجوی دانشگاه خوبی هم بودند گفتن که میخوام با شما صحبت کنم،منم پذیرفتم،تبلیغ یکی از کاندید ها رو انجام میداد و میگفت اگر به فلانی رای ندیم ،خودشون شخصی که میخوان رو میگذارن سر کار و ما این دو درصد امیدی هم که داریم برای اینکه از این وضع نجات پیدا کنیم رو از دست میدیم..

    بهش گفتم من که رای نمیدم اما برای شما در همه ی مراحل زندگیتون بهترینها رو آرزو میکنم و از هم جدا شدیم..

    تو مسیر یادم به خودم افتاد که منم ی زمانی چقدر درگیر بودم به چه کسی رای بدیم که مملکت بهتر بشه،اگه فلانی رییس جمهور بشه،زندگی اونوقت دیگه گل و بلبل میشه و…ساعتها می رفتیم تو صف رای می ایستادیم که رای بدیم که مبادا خودشون( همون قدرتهایی که تو ذهن ما ساخته بودن) شخصی که میخوان رو بیارن بالا و….‌

    چقدر نگرانی،چقدر استرس،چقدر شرک،چقدر امید بستن و حتما ناامید شدن و چقدر توجه به ناخواسته و بحث و جدل و….

    همه اش به این دلیل بود که من زندگی ام را دست خودم نمیدانستم،همه اش به این دلیل بود که همه تو ذهن من قدرت داشتن جز قدرت اصلی( خدا) و اون شرایط داغون از هر نظر نتیجه طبیعی زندگی من بود..

    همانطور که استاد میگن وقتی حاااالتون خوبه ثروت به صورت خود به خود میاد تو زندگیتون ،اصلا نیازی نیست شما کاری انجام بدید..

    وااااای خدای بزرگم چقدرررر باید سر به سجده ات بگذارم فقط برای همین ی آگاهی که زندگی من دست هیچکس نیست جز خودم،دیگه نه روی کسی حساب میکنم از دوست و آشنا و خانواده تا دولت و امام و امام زاده و….‌

    این اگر آزادی نیست پس چیه؟؟ این اگر آرامش نیست پس چیه؟؟ آخه چطور بپذیرم کسی که فقط مسئول زندگی خودش آفریده شده،بیاد زندگی من رو بسازه؟؟؟!!!

    مگه آدمی هست کنیم که بتونه همه رو راضی کنه؟ پیامبران و امام ها هم نمیتونستن،،حتما که رییس جمهور هم نمیتونه همه رو راضی کنه و همیشه عده ای مخالف هستند و همیشه تو این مملکت فرکانس بدبختی و شرک و گله و شکایت داره ارسال میشه و نتیجه چیه؟؟؟

    واقعا به خودم افتخار میکنم و خودم رو تحسین میکنم که جزو همون اندک افرادی هستم که در مدار شنیدن این آگاهی ها هستم و با تمام وجودم باور دارم و واااااقعا دارم تلاش آگاهانه انجام میدم برای اینکه روی هیچکس حساب نکنم و از کسی توقعی نداشته باشم حتی همسرم،حتتتتتی همسرم که واسه خانمها جا افتاده همسرمون باید مخارج ما رو بده و رفاه ما رو تامین کنه..من میگم همه کاره خودم هستم،من یک فرکانس دارم ،ایشون ی فرکانس،بعد از ازدواج که خدا فرکانس منو قطع نکرد و بعد بده به ایشون!!.پس من خودم سازنده زندگی ام هستم و بس.

    استاد خانواده من بعد از جنگ ایران و عراق به شدت زندگیشون متزلزل شد،چون در خرمشهر اوضاع مالی بسیاااار خوبی داشتند و همه چیز از دست رفت،همیشه جنگ رو مقصر میدونن و عوامل جنگ..منم اینطوری بودم..ولی حالا میگم اگر جنگ بد بود چرا عده ای اینقدر بعد از جنگ زندگیشون عالی شد؟؟ پس مشکل خانواده من اینه که افسوس گذشته رو میخورن و همه اش دیگران رو مقصر میدونن و برای همین دائما منتظر بودن که دولت ی کاری بکنه و یک امتیاز ویژه ای بده که هیچوقت این انتظارشون برآورده نشد..

    تضاد به خودی خود برای عده ای نتیجه ی بد و برای عده ای نتیجه ی خوب نداره،،زاویه ی نگاه ما به تضادها و چالشها، نتایج زندگیمون رو رقم میزنه..

    اینکه یک اتفاق یکسان نتایج متفاوت برای آدمها داره دلیلش همینه..

    استاد چقدر دوستداشتم وقتی گفتید آرزوهاتونو فراموش نکنید،اصلا من از وقتی با شما همراه شدم دوباره پر از امید شدم که من به همه خواسته هام میرسم..دوباره غبار رو از روی آرزوهام پاک کردم و با شوق دارم پیش میرم.

    اصلا دلیلی نداره که نرسم!!

    چون من همه آموزشها و صحبتهای شما را باور دارم..

    باااااور دارم که؛

    هیچکس نیست که توان رسیدن به خواسته هاش رو نداشته باشه،

    «تفاوت شرایط زندگی آدمها در تواناییهای جسمی یا ذهنیشون نیست،در باورهاشونه»

    از شما یاد میگیرم که کسی رو تو ذهنم قدرت ندم،از آدمها اسطوره نسازم،روی هیچکس حساب نکنم و تمام تلاشم رو میکنم که آدمها رو دوستداشته باشم،فقط به خواسته هام توجه کنم،سرم تو زندگی خودم باشه و برای اهداف و رویاهام قدم بردارم..هر روز بیشتر به خدا نزدیک بشم و پرده های جهل و شرک رو از گوش ها و چشمانم و قلبم کنار بکشم و نور توحید را در زیبایی و روانی چرخ زندگی ام حس کنم..

    وبا این تمرینهای آگانه میتونیم به قول شما از همه کسانی که زمانی برای ما اسطوره بودن، بزرگتر و موفق تر بشیم.

    استاد عزیزم خدا میدونه که من چقدر خوشحالم که تو این مسیر هستم و آنقدر از بدنه ی جامعه که هیچ،از بدنه ی خانواده ام ،نزدیک ترین کسانم جدا شدم به صورت ذهنی و مداری که باور نمیکنم روزگاری نه چندان دور منم مثل همین عزیزان فکر میکردم،حرف میزدم و عمل میکردم…

    واقعا با چه کلامی باید این خدارا شکر گفت؟ با چه کلامی از شما تشکر کنم؟

    حتما که کلمات کوچک هستند برای این حجم از قدردانی..

    اما میدانم که خدا انرژی من و دوستانم را به شکل هر چه که بخواهید،مادی و معنوی و سلامتی و روابط و…..برای شما در این دنیا و آخرت تبدیل میکند..

    عاشقانه دوستتون دارم،از راه دور ( البته دور از نظر مسافتی) و نزدیک از نظر فرکانسی روی ماه شما و مریم جانم را می بوسم و دستانتان را به نشان قدردانی و دوستی می فشارم..

    امیدوارم به زودی تو آمریکا ببینمتون،

    خدایا عااااشقتم

    خدایا دوستداااااارم و با افتخار بندگی ات را به جا می آورم

    همسفران عزیزم ممنونم که هستید و ممنونم برای کامنتهای آموزنده و ارزشمندتون و ممنونم که با من همراه بودید

    دوستتون داااااااااارم

    در پناه یگانه خدای خوبیها روز و روزگارتون عاااااالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  2. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1894 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    پروژه خانه تکانی ذهن | گام اول

    من به تازگی از دوره ارزشمند دوازده قدم فارغ التحصیل شدم و خدا می‌دونه چه نعمت هایی در تمام جنبه های زندگی اعم از مالی و روابط و سلامتی و معنویت وارد زندگیم شد و تصمیم داشتم از اول مهرماه دوباره دوره دوازده قدم رو از قدم اول شروع کنم و تا عید اهدافی رو برای خودم در نظر گرفتم و طبق دستورالعمل ستاره قطبی از خداوند هدایت خواستم که کمکم کنه و بهم بگه چطور راحت و آسان به اهدافم برسم وقتی وارد سایت شدم و بنر جدید سایت رو دیدم و توضیحات خانم شایسته رو شنیدم گفتم این همون هدایت الله است و همون‌طور که در قدم هفتم یاد گرفتم که برای رسیدن به اهدافم برای خدا راه تعیین نکنم و هدایت خداوند رو بپذیرم تصمیم گرفتم به جای شروع قدم اول ابتدا این‌ پروژه رو کار کنم من تصمیم داشتم قدم اول رو شروع کنم اما هدایت خداوند این بود که ابتدا این پروژه رو کار کنم من هم به نشانه تسلیم دست هام رو بردم بالا و گفتم خدایا هرچی تو بگی و با نام و یاد خدا این پروژه رو شروع کردم.

    مثل دوره ارزشمند دوازده قدم قبل از شروع پروژه گام به گام یک چکاپ فرکانسی در تمام زمینه ها از خودم گرفتم و پایان پروژه هم دوباره این کار رو تکرار میکنم چون مقایسه هردو چکاپ در ادامه مسیر خیلی خیلی بهم کمک خواهد کرد.

    اما درباره این فایل زیبا من می‌خوام یک تجربه از خودم تعریف کنم…

    چند سال پیش قبل از اینکه من با این مسائل آشنا بشم از لحاظ شخصیتی خیلی خیلی ضعیف بودم خیلی احساس ناتوانی داشتم و خیلی روی دیگران حساب میکردم اوایل ازدواجم بود و من بیکار بودم به واسطه ی باورهایی که از خانواده و مدرسه و … هم در ذهنم ایجاد شده بود هم از لحاظ باور به توانایی های خود خیلی مشکل داشتم هم این باور رو هم داشتم که برای استخدام شدن در هرجا باید حتما پارتی داشته باشم این دو باور به قدری دست‌ و پای من رو بسته بود که نمیتونستم برای خودم کاری دست و پا کنم و همش هم توی فامیل دنبال این می‌گشتم که ببینم کی کجا کار می‌کنه که برم التماسش کنم برای اینکه برام پارتی بازی کنه و دست من رو یه جایی بند کنه روزها از پی روز ها می‌گذشت و من هرروز بی پول تر میشدم و زندگی هم خیلی داشت سخت و سخت تر میشد یادمه یه بار همسرم که تازه عروس بود از برنجی که مادرش بهمون داده بود مقداری دم کرد و بهم گفت توی خونه نمک نداریم برو نمک بخر و من پول نداشتم که نمک بخرم الان که چندساله از اون ماجرا میگذره هنوزم طعم زجرآور اون برنج بی نمک زیر زبونمه و یادمه که اون برنج رو خالی خوردیم چون پولی نداشتم که چیزی بخرم کنارش بخوریم.

    بعد از اینکه خیلی سعی کردم کسی از این اوضاع و احوال ما خبردار نشه یه روز دیگه طاقت نیاوردم و به برادرم زنگ زدم و التماسش کردم که به همسرش که در یک بیمارستان منشی بود بگه یه کاری برام انجام بده و پارتی بازی کنه که من استخدام اون بیمارستان بشم نمی‌خوام خیلی کامنتم رو‌ طولانی کنم و از نوشتن جزئیات میپرهیزم اما همین قدر بدونید که دوسال طول کشید تا زنداداشم برام‌ یه کاری انجام بده و من توی این دوسال اونقدر شرک ورزیدم اونقدر پاچه خواری برادرم و زنش رو کردم که الان از نوشتنش شرم‌ دارم و بعد از اینکه من در اون بیمارستان با هزار بدبختی استخدام شدم حالا دوباره داستان های دیگه ای شروع شد و من کاملا زیر بار منت زنداداشم بودم اون نگاه های از بالا به پایین برادرم و همسرش اون ترحم های فامیل و اطرافیان که بهم میگفتن این بیچاره هیچی بلد نبود داداشش دستش رو گرفت اونقدر من رو آزار میداد که زندگی رو برام زهرمار کرده بود و روزی هزار بار به خودم میگفتم کاش هیچوقت از برادرم درخواست کار نمی‌کردم و همش دنبال یه روزنه بودم برای فرار از این افکار و فشار های روحی…

    تا اینکه خداوند من رو هدایت کرد به سمت سایت عباسمنش دات کام و اولین بار از زبان استاد شنیدم که ما باید خودمون مسئولیت زندگی خودمون رو بر عهده بگیریم هرروز فایل ها رو گوش میدادم و مثل یک کویری که آب بهش رسیده تمام این آگاهی ها رو میبلعیدم خیلی خیلی از لحاظ ذهنی و از لحاظ مهارت های شغلی تغییر کردم و خداوند یکی از دستانش رو وارد زندگیم کرد بهم گفت فلانی تو که اینقدر مهارت داری تو که اینقدر شخصیت خوبی داری چرا توی این بیمارستان با این‌ حقوق کم‌کارمیکنی چرا نمیای فلان بیمارستان خصوصی که یکی از بهترین بیمارستان های خصوصی کشور هست هم دیسیپلین کاری داری هم با نصف کار اینجا پول بیشتری هم میگیری .

    به قول استاد پاشنه آشیل آدم هیچوقت از بین نمیره فقط کمرنگ تر میشه.

    وقتی اون آدم این حرف ها رو زد اولش مقاومت کردم و گفتم نه استخدام شدن توی بیمارستان خصوصی پارتی میخواد من کسی رو ندارم و …ولی اونقدر روی خودم کار کرده بودم که یه حسی درونم گفت الان وقتشه که ایمانت رو نشون بدی مگه نمیگی استخدام شدن پارتی نمیخواد مگه نمیگی از لحاظ شخصیتی و مهارت شغلی قوی شدی مگه نمیگی تو با این شخصیت تغییر یافته لایق کارکردن در جای بهتری هستی پس‌ نترس و حرکت کن و برو درخواست استخدامی بده.

    یه‌روز پاشدم و به خدا گفتم اون دفعه من روی آدم ها حساب کردم و اون بلا سرم اومد اینبار می‌خوام روی تو حساب کنم ببینم جواب میده یا نه و رفتم و توی اون بیمارستان خصوصی فرم استخدام پر کردم اونقدر آروم بودم اونقدر احساس لیاقت داشتم که مطمئن بودم استخدام میشم تازه یه حسی هم‌بهم می‌گفت استخدام شدی که هیچی نشدی هم اون ها لیاقت تو رو ندارن و برو یه جای دیگه خلاصه یه روز رو تعیین کردن و من رفتم امتحان دادم خیلی هم امتحانش سخت بود از هر ده نفر دونفر قبول میشد که یکی اش من بودم و کلا پروسه درخواست استخدامی تا شروع به کار من یک ماه طول کشید اون یک ماه هم دنبال کارهای اداری استخدام مثل باز کردن حساب بانکی و چکاپ پزشکی و … بودم وگرنه کل پروسه یک‌روز طول کشید و من اونجا فرق حساب کردن روی آدم ها و توقع داشتن از اون ها و حساب کردن روی خدا و توقع داشتن از خدا رو با گوشت و پوست و استخوانم درک‌ کردم

    روی آدم ها حساب کردم و دوسال کارم طول کشید و بعدش هم منت و آزار و اذیت بود

    روی خدا حساب کردم و یک‌روزه کارم درست شد بی منت و با کلی راحتی و‌پول بیشتر ساختن.

    و از اون روز تا الان که چهار سال میگذره زندگی من هر روز داره بهتر و راحت تر و لذت بخش تر میشه.

    خدایا شکرت.

    ممنونم از استاد شایسته عزیز بابت این دوره زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  3. -
    شاهرخ گفته:
    مدت عضویت: 2418 روز

    سلام عرض ادب،

    امروز پنجشنبه 31 / 06 /1403 ساعت 00:03 شب.

    آموزهایی که از این فایل ویدویی دریافت کردم :

    – – توحید یعنی نگرانی بیرونی نداشتن / یعنی اینکه بدونی شرایط به سمتی میره که تو میخوای / یعنی احساس خوبی که وسط یک شرایط تلخ عجیب و غریبی که به نظر راه فراری ازش نیست و مثل یک اختاپوس قدرتمند پاهاشو دور تمام راههای تنفست گذاشته و محکم فشار میده ، ولی از درون تکیه کردی به خداوند و حالت خوبه .

    //این فایل که بارها دیده بودمش و سیو دارمش تو کامپیوترم ولی اینبار چون با تمرکز بیشتر وتعهد بیشتری روش کار کردم چیزایی درونش داشت که فکرشو نمیکردم( امیدوارم این ذهنیت از ذهنم دور بشه که فکر نکنم هر چی رایگانه اهمیتش کمه)//

    – – اولین و مهمترین ویژگی که تمام افراد موفق در هر زمین ای در خودش کاشتن و رشد دادن اینکه خودشون مسئول تمام و کمال زندگیشون هستن و توقعی از کسی ندارن

    – – امیدوارم بتونم این ذهنیتو در ذهنم بکارم که با تغییر دولت و یا تغییر حکومت یا تغییر ریس جمهور یا رسیدن ارث یا داشتن پدر ثروتمند شرایط من تغییر نمیکنه این خودم هستم کهبا داشتن فکر درست و باور درست و استمرار در رسیدن به خواستم شرایط دلخواهمو ایجاد میکنم.

    – – من اسیر شرایط جامعه خانوادم پدرم دولت و حکومت نیستم ومیتونم از درون خودم شرایطمو انتخاب کنم و شرایطی که میخوام را ایجاد کنم بعدش ببینم ایا همین بود که میخواستمه بعد دوباره این قدرت در من وجود داره که با تغییر نگاهم تغییر افکار غالبم دوباره شرایطی که میخوام ایجاد کنم و به سمتش برم و الی اخر

    توقع داشتن از دیگران یعنی در مسیر اشتباهی هستم، توقع داشتن از دولت یعنی در مسیر اشتباهی هستم، تنها و تنها تمرکز و توجه باید رو خواسته ام باشه // من خالق شرایطم هستم و اگر در شرایطی که هست که نمیخوامش و اصلا خوب نیست مشکل از نوع نگاهمو امیدوارم بتونم این جملاتو انقدر تکرار کنم که بره تو لایه های زیرین ذهنم بره تو خونم

    برای همه دوستانم آرزوی سلامتی و موفقیت دارم/ شاهرخ 33 ساله از پاکدشت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  4. -
    زهـره گفته:
    مدت عضویت: 1103 روز

    بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم

    بِه نامِ خُداوَندِ بَخشَنده مِهرَبان

    سلام و عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته نازنین

    سپاسگزاری میکنم از مریم جان عزیز برای اجرای این پروژه الهامی و هدایت الهی

    همین دیروز با خدا صحبت میکردم و گفتم خدایا چیکار کنم دیگه نترسم؟چیکار کنم ذهنم را از خیلی از عواامل بیرونی پاک کنم ؟گفتم خدا واقعا من میخام تغییر کنم ،گفتم خدا بخودت قسم خسته شدم از ترسیدنم ، میخام راحت و رها زندگی کنم ، گفتم خدا وجودم را از ترس پاک کن.

    5 صبح نمازم را خوندم اومدم سایت ، واقعیت بنر سایتو دیدم تعجب کردم ، اینقدر دقیق ؟ خدایا چجوری الهام کردی به مریم جان؟چجوری من به درجه ای رسیدم که چنین درخواستی داشته باشم ؟ و چجوری این همزمانی بوجود اومد؟

    اونقدر برای من هدایتش واضح و شفاف بود و بقول مریم جان پاسخی بود از درخواستی که اینروزها از خداوند داشتم .سریع دست به کار شدم ، دفتر جدید برداشتم و تعهد جدی و قلبی دادم و نوشتم و گفتم بله نوبت منه خداوند را اجابت کنم،

    بله نوبت منه به پاسخ خداوند لبیک بگم و اولین گام را برداشتم.

    چون حقیقت این است که هر کدام ما در هر لحظه در حال همکاری با یک مسیر هستیم. آن مسیر یا ترس ها و محدودیت های ذهن است یا امیدها و امکان پذیری های قلب

    چهارشنبه باوجود هزاران ترسی که بر من غلبه کرده بود و نجواهای ترسناک شیطان اقدام کردم برای الهامی که از طرف خداوند شده بود ،برای من بیان این جمله به همسرم که میخام برم ارشد ثبت نام کنم و بخونم سخت تر از پریدن از ارتفاع 2000 متری بود ،شاید باورتون نشه قلبم به تپش افتاد خدا را صدا میزدم و بیان کردم.شاید همین همین بیان کردن نشانه ی جسارت و ایمان من بود چون عصر همونروز بصورت جادویی کارم در دانشگاه پیش رفت ،

    فردای اونروز بطور شگفت انگیزی من سوپرایز شدم از طرف کی ؟ از طرف کسی که میگفت اگر بری دانشگاه یه قرون کمکت نمیکنم و دوست ندارم بری دانشگاه ، معجزه بود خدا شاهده اولین بارم بود اینجوری سوپرایز شدم .ـ

    چند روزی بود دفترم مینوشتم خدایا ایرپاد میخام ، فردای اونروزی که من قدم برداشتم همسرم یهو یا ایرپاد اومد سمتم و من وقتی دیدم دهنم بااااز موند به معنای واقعی سوپرایز شدم اصلا انتظارش را نداشتم اصلا . چرا باید در همچین روزی همسرم ایرپاد بخره بیاره ؟

    اینجا بود یاد حرف استاد افتادم

    جهان از من حمایت میکنه وقتی که من حرکت میکنم با ایمان، وقتی جسارت مو نشون میدم وقتی ایمانمو نشون میدم،جهان درها را باز میکنه مهم نیست که الان درها بسته است. من اگر با ایمان حرکت کنم جهان درها را باز میکنه.

    این اولین سوپرایز من بود، این اولین دری بود که باز شد بعد از اینکه جسارتمو نشون دادم ، و ایمانم تقویت شد.و ایمان دارم برای سوپرایزهایی برای درهایی که به همین زودی در انتظارمه و باز خواهد شد.

    اعتمادم به خداوند بیشتر شد برای اینکه قدم های بعدی را محکم تر بردارم و با ایمان بیشتر ،وقتی احساسم را خوب کردم و رها کردم، ایده ای بمن الهام شد برای اینکه این مسیر را راحت تر طی کنم و با این ایده احساسم خوبتر و آرامشم بیشتر شد.

    خــــدایاااا شـــــــکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    سحر جهان تیغ گفته:
    مدت عضویت: 505 روز

    به نام قدرت عظیمی که هر لحضه در زندگیم جاریست

    ممنون از استاد بابت آگاهی های این فایل واقعا وقتی این فایلارو گوش میدیم و فکر میکنیم به باورا و عملکردهایه خودمون که کجاها واقعا با توقع داشتن از بقیه یا یک فرد خاص خودمون دستای زندگیو بستیم تا نعمتها از هزار روش و طریق و راه حل دیگه وارد زندگیمون نشه منم واقعا سال های اول ازدواج مون همیشه در رنجش بودم از خانواده همسرم یا خانواده خودم ک عروسیمون کجاها کمو زیاد گذاشتن یا تو جهازمون چیش خوب و بد بود یا انتظار فلان سرویس طلا رو داشتم اما بعد که با قوانین آشنا شدم گفتم خدای من تو چقدر بزرگ بودی که همسرم رو‌ تو حمایت کردی که به تنهایی بتونه مجلس بگیره خونه رهن کنه لوازمشو بگیره حالا خانوادش مثل مهمون هم اگه اومدنو رفتن من شکرگزار باید باشم که اونا بودن که بیان تو مهمونی ما شرکت داشته باشن وقتی دیدم و توقعم فقط از خدا شد دیگه از کس خاصی توقع دریافت چیزی نداشتم از خدایی داشتم که همه قلبارو مهربون میکنه و دستاشو واسم میفرسته تا هرچی من بخام به آسونی و راحتی داشته باشم و تجربه کنم واقعا چقدر وقتی انتظارم از خدا شد منی که سال ها رنجش داشتم که کی چی نداده الان دوس دارم خودم به همه ببخشم بدون انتظار ولی بازم این آگاهی ها وقتی تکرار نمیشن مثل علف هرز به قول استاد در میان و به شکلایه دیگه مارو اصلمون دور میکنن و با اینکه من این مساله رو تو وجودم حل کرده بودم چند وقت پیش از مادرم رنجش توقع و انتظار داشتم که چرا تو نگهداری بچه هام که پشت هم با فاصله سنی کم بودن کمکم نمیکنه وقتی حال و احساسم بد بود و فایلا رو گوش میدادم دوباره این موضوع رو پیدا کردم که من باور دارم که چون پدر و مادرمون‌ مارو به دنیا آوردن باید همیشه منو ساپورت کنن حالا به هر شکلی با اینکه من یک بار این مسئله رو تو ذهنم فک میکردم حل کردم اما دیدم نه باز به شکل دیگه ای با توقع داشتن دارم از مسیر اصل خودم دور میشم دوباره رفتم دنبال حل مساله گفتم من باور دارم خدایی که دوتا پسر پشت هم با فاصله سنی یک سال به من داده اون قدرت عشق و توانایی رو به من داده که بتونم با عشق بهشون خدمت کنم و لذت ببرم فقط باید باورامو تغییر بدم فک میکنم جسمم ضعیفه پاشدم رفتم بدنسازی و ورزش کردن در کنارشم رو باورام با عبارت تاکیدی کار کردن که هر روز کارها برام آسان‌تر میشه ،فرزندانم دلیل شادی آرامش و حال خوب من هستن ،زندگی هر روز پر از طراوت و تازگی ست من اینقدر حال و انرژیم تو کمتر از 3ماه تغییر کرد که اصلا قابل گفتن نیس و سپاس گزار شدم از مادرم بابت زحمتایی که در توانش برای من کشیده و توبه کردم بابت این باور شرک آلود ک با توقع و انتظارای بی جا منو از اون قدرت عظیم که من هرچی بخام بهم میده دور کرده بود و همیشه هر روز باید رو ذهنمون کار کنیم چون فکر میکنیم باورا دکمس که با یه بار زدن عوض شن نه ما باید مدام باید رو خودمون کار کنیم تا متوجه شیم کجاهای باورامون ایراد داره و هر روز به قول مریم جون ذهنمون رو مثل خونمون تمیز کنیم تا بیشتر نعمت هامون رو ببینیم بازم شکر بابت این سایت و هدایتم به این آگاهی ها ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  6. -
    آزاده عادلی گفته:
    مدت عضویت: 394 روز

    بنام خداوند مهربان

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته جان

    زمانی که شما این فایلو ضبط کردین من دقیقا اونجایی بودم که سیل شد و اون موقعه شما رو نمیشناختم… ذهنم الان رفت تو گذشته و یادم اومد که چند سال قبل سیل سال 86 بود زمانی که ما 4 تا دختر بچه بودیم خواهر کوچیکم فقط یکسالش بود با مادرم اومدیم کرج تا کار کنیم و زندگیمونو بسازیم زندگی تو شهرغریب برای مایی که پدر و برادر هم نداشتیم خیلی سخت بود مادرم میرفت خونه های مردم نظافت و پرستاری میکرد و ما رو هم همراه خودش میبرد دیگه اصلا فک نمیکرد که چقدر ما از نظر روحیه لطمه بخوریم و احساس کمبود داشته باشیم میگفت مجبوریم بعد چند سال با هزار زحمت و وام کمیته تونستیم یه خونه تو مسکن مهر ماهدشت بخریدیم ولی زلزله اومد ترگ خورد دولت گفت باید تخلیه بشن بازسازی که شد میتونین دوباره به خونتون برگردین ما رفتیم یه خونه اجاره کردیم تا اینکه خونمون رو بازسازی کنن اما مادرم بدون اینکه بما چیزی بگه خونه رو فروخته بود با پولش یه مغازه یجای افتضاح اجاره کرده بود تمام وسیله هاشم نقد خریده بود بعد یمدت دزد مغازه رو زد بقیه پول خونه رو هم یه ماشین خریده بود داده بود دست ینفر باهاش کار کنه طرفم تصادف کرد خودش هیچیش نشد خدا رو شکر اما ماشین کلا سوخت وقتی این اتافقا افتاده بود مادرم با گریه زاری بما جریان رو گفت و تا اون موقعه همچی رو پنهون کرده بود اینجوری شد که همه پول خونه بفنا رفت … هر چقدر ما تلاش میکردیم همیشه مادرم خیلی سرخود و مغرورانه عمل میکرد و بدون آگاهی یکارای میکرد که آخرش فقط دردسر و خرابی به بار میاوارد بعد براشم درس عبرت نمیشد بازم تکرار میکرد هر چی بدست میاواردیم بفنا میداد زمانی که من دیپلم کامپیوترمو گرفتم بعد کنکور دادم و مهندسی کامپیوتر دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه بلکه شاید کار مناسبی پیدا بشه و من مجبور نباشم نظافت و پرستاری و فروشندگی کنم دانشگاهم شهرستان بود و برای مخارج دانشگاهم لوازم آرایشی و شال و روسری تو خوابگاه میفروختم و نیمه وقت خدمات کامپیوتری کار میکردم و چند وقت یبار میومدم به خانوادم سر میزدم یه روز که اومدم خونه مردی رو دیدم که مادرم گفت باهاش صیغه کردم من جا خوردم آخه چرا مثل همه کاراش بازم نگفت اون مرد اصلا مناسبش نبود اون زن داشت و حتی اوضاع مالی خوبی هم نداشت راننده تاکسی بود نمیدونم چطور مادرم اونو قبول کرده بود گفت هر هفته میاد خونه ما و فقط یه مبلغ ناچیزی بمادرم میده منم مخالفت کردم داغون شدم خیلی بهم برخورد مادرم فک میکرد که هیچ مردی حاضر نیست باهاش ازدواج رسمی کنه چون اون 4 تا دختر داشت و چون اوضاع خوبی نداره یه مرد پولدار سمتش نمیاد ولی من اصلا اینجوری فک نمیکردم باهاش بحثم شد اما مادرم گفت دوست نداری میتونی خونه نیایی و همون دانشگاهت تو خوابگاه بمونی منم قهر کردمو اصلااا نمیتونستم اون شرایط رو قبول کنم رفتم شهرستان دانشگاهم و دیگه هم برنگشتم

    یسری زمین کشاورزی داشتیم تو روستا کنار رودخونه رفتم به یکی از اقوام سر بزنم که دیدم که اونجا خیلی آباد شده مردم درآمد عالی دارن منم با کمک یکی از اقوام درختها رو انجیر و انار زدم و چون درختا کوچیک بودن هنوز درآمدنداشتن مجبور شدم رو زمینها صیفی جات بکارم خیار،بادمجون،کدو و… تابتونم مخارج باغ وکارگرا و دانشگاه خودم رو دربیارم صبح ها ساعت 5 بیدار میشدم تا آخر شب مدام کار میکردم هم دانشگاه میرفتم… زندگی تو روستا و یه اتاق 12 متری بدون گاز کشی برای منی که تو عمرم نه روستابودم و کشاورزی نکرده بودم خیلی سخت بود اما تنها چیزی که باعث میشد ادامه بدم امید بود امید داشتن به اینکه روزای خوب میاد شرایط تغییر میکنه اوضاع همینجوری نمیمونه… منم میتونستم که زمانی از خونه قهر کردم برم به فساد و اعتیاد کشیده بشم اما گفتم اوکی مامان من راهه خودمو میرم و رفتم سعی کردم اوضاع رو درست کنم یا حتی موقعه ای که از 13 سالگی شروع کردم به کار کردن تو کرج و تهران میتونستم هزار کار خلاف بکنم اما انجام ندادم چون میدونستم خوشبخت نمیشم

    بعد رفتنم از خونه خواهرام هم دیگه بخاطر مادرم باهام ارتباط نداشتن و دو تا از خواهرام رو مادرم به دو برادر شوهر داد و بمنم هیچی نگفتن و عروسیشون نبودم زمانی که شنیدم ناراحت شدم اما کاری نمیتونستم انجام بدم از خدا براشون خوشبختی خواستم

    بعد از 3 سال زمانی که مادربزرگم فوت کرد تو خاکسپاری خانوادمو بغل کردمو آشتی کردیم من عاشق مادربزرگ بودم… بعد از اونم تابستون و پاییز درگیر انجیر و انار چیدن بودم و زمستون و بهار هم انجیر خشکای خودم و مردم روستا رو میخریدم میبردم کرج و تهران میفروختم 8 سال از رفتن من به روستا گذشته بود زندگیم خلاصه شده بود فقط زحمت کشیدن بدون هیچ دوست و تفریحی میگذشت تا باغها بزرگ شدن میوه دادن اوضاع داشت خوب میشد تا اینکه عید روز دوم سال نو بود که رودخانه کرخه طغیان کرد و سیل وحشتناکی اومد تمام پل های بزرگ و خونه ها و ماشینا و درختها رو از ریشه کند و نابود کرد تمام زحمات منم بفنا رفت… من خیلی ناراحت و عصبی بودم از اینکه به چیزاهایی امیدوار بودم که با یه زلزله و سیل نابود میشدن اون موقعه مردم خیلی منتظر این بودن که دولت بهشون کمک کنه تو اون روستا که من بودم چون جاده ها و پل ها خراب شده بود دولت با هواپیما براشون خوراک و پوشاک میاوارد اما اونایی که منتظر نموندن پیاده از کوه ها از روستا خارج شدن بیشتر منتظر موندن تا همه کشور بهشون کمک کنن…. من اصلا دنبال هیچ کمک و پولی از دولت و کسی نبودم با اینکه تماما هر آنچه که براش زحمت کشیدم خراب شد بعدشم که فلج شدم تو بیمارستان بستری بودم و تمام فکرم این بود که سرپاشم و مرخص شم بعد از اینکه حالم خوب شدمیدونستم خداوند بهم کمک کرده خواستم که خدا منو هدایت کنه که چطوری زندگیمو بسازم میدونستم اگه بخدا توکل کنم و اجازه بدم خداوند منو هدایت کنه دیگه از زلزله و سیل در امان هستم شروع کردم قرآن خودندن مدتها کتاب های موفقیت رو مطالعه کردم تا از طریق خواهرم با استاد عباس منش آشنا شدم و از دوره هاشون استفاده میکنم هر روز از خدا میخوام هدایتم کنه به مسیر بهتر و سعی میکنم باورهامو عوض کنم بلکه زندگی بهتری داشته باشم

    چقدر نوشتممم وقتی استاد از سیل و زلزله گفت و از اینکه یکسال از خونشون قهر کرده منم نا خودآگاه گذشته برام مرور شد چون تجربشو داشتم زلزله اومد بعدش با مادرم بحثم شد از خونه 3 سال قهر کردم و عید اون سال که سیل اومد…..

    هر چی تو ذهنم اومد رو نوشتم…. امیدوارم که مفید باشه صحبتام

    هر جا ک هستین درپناه خداوند مهربان و بخشنده شاد و سلامت باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  7. -
    یوسف امین گفته:
    مدت عضویت: 3788 روز

    سلام استاد عزیز سال نو مبارک

    میخواستم بگم که استاد من چند سالی بود که ثروت رو تهیه کرده بودم اما دنبال نمیکردم امسال گفتم که باید براش وقت بذارم و از تعطیلات عید استفاده کردم و بارها هم تصویری و هم صوتیش رو گوش دادم و دارم نتایج رو میبینم و با خودم میگم ببین چند روزه داری روی خودت کار میکنی ببین اینم نتیجش دیروز که داشتم با ذوق تمام لایو شما رو میدیدم گشتی که توی خونه میزدید و وارد حیاط منزلتون شدید و خیابون کلی تحسینتون کردم با خودم گفتم البته به نقل از شما ببین این تونسته این تونسته با وضعیت خیلی بدتر از تو تونسته پس تو هم میتونی تو هم تلاش کن باورهات رو بسازشون و بشو عباسمنش وقتی در مورد موتور اونطور از گذشتون صحبت میکردین و که چرا الان توی خونتون موتور رو قرار دادید یه لحظه احساساتی شدم و چشمام از فرط خوشحالی تر شده بود این لایو بی نظیر بود و از هزار تا کتاب بهتر همه چیز توش بود برای من که اینطور بود استاد ممنونم که هستید و یکی از هزاران دستهای خدا بر روی زمین ٫

    شاد باشید و لبتون همیشه خندون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  8. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 2343 روز

    سلام براستاد عزیزم وبر مریم بانوی شایسته

    خدا راسپاسگزار وجودتون هستم .چقدر ما شاگردان این مکتب معتاد شده ایم به حضور همیشگی شما وخودمان در سایت.چقدر معتاد شده ایم به انرژیه حضور شما استاد عزیز ومریم جان.

    تمام تلاشم را کردم که هر روز در سایت باشم ودوره هایی را که دارم مرور کنم وفایلهای دانلودی را ببینم اما اعتراف میکنم که انرژیه حضور شما چیز دیگه ایه.این دوره که روی سایت آمد تا گام 4 رفتم وگفتم خب لایوهای استاده دیگه ومن بارها گوش دادم……اما به قدم 4که رسیدم دیدم نه……این یه چیز دیگس.مریم جان چقدر زیبا وتمرکزی اصل موضوع هر لایو رو بیرون کشیدید وذهن ما رو لیزری میبرید روی اصل….عالیه مریم جان یعنی دست مریزاد،خوش به حال استاد که چنین شاگرد فهیم ودوست وهمراهی در زندگی دارند…..

    حالاکه به اهمیت این دوره پی بردم برگشتم واز گام یک تمرکزی شروع کردم ویه تصمیم دیگه هم گرفتم.دیدن لایوها منو برد به سال 98 ودوره 12 قدم چه روزهایی بود ومن امروز هییییچ شباهتی به لیلای سال98 ندارم یعنی هیچ شباهتی،یک ورژن جدید ویک زندگیه جدید .به خودم گفتم شرایط ووضعیت الان تو از سال98خییییلی بهتره وهمش به خاطر دوره ی 12 قدمه پس چرا نیام دوباره این دوره رو به صورت تمرکزی برای یکساله دیگه کار کنم ،فکرشو بکن به چه دستاوردهایی خواهی رسید….هر چند که یکبار دیگه هم دوره ی 12 قدم رو کار کردم اما شاید به عنوان یه دوره ی تکراری شنیدم اما شنیدن مجدد لایوها منو برد به حال وهوایی که چقدر تشنه ی شنیدن این آگاهی ها بودم .میخوام این دوره رو جوری شروع کنم که انگار تازه خریدم واولین باره میشنوم.مطمیئنم نتایج شگفت انگیزی خواهد داشت.

    مریم جان برای این کار فوق العاده ودوره ی بی نظیر ازتون سپاسگزارم .شما دستی از دستان خدا هستید در کنار استاد که در فهم دقیق تر قوانین به ما کمک می کنید.

    موفق وشاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  9. -
    مریم غدیری گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    سلام و صد سلام، استاد دیروز که در تلگرام اعلام کردید برای برنامه ی لایو اینستا، ذوق زده بودم ، در حالیکه هیچ اپلیکیشنی روی گوشیم نیست، گفتم خدا خودش درست میکنه و این برنامه را خواهم دید. امروز اومدم در قسمت دانلودها که نظر بخونم دیدم برنامه ی لایو را گذاشته اید. یک عالمه خوشحال شدم.مثل همیشه حاوی نکات ارزنده ی فراوان بودش.برای من دوسال طول کشید تا مسیر تکاملم را طی کنم و به اون آرامشی که میخوام برسم، همون آرامشی که نگرانی برای فردا وجود نداره، برام مثل حسرت شده بود، میگفتم میشه روزی این احساس را داشته باشم، اما حالا واقعا وجود داره،عمیق عمیق.خدا را شاکرم برای این نعمتش. از اینکه خدای متفاوتی را شناختم خوشحالم. ممنون که این خدا رو بهمون نشون دادید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    Ehsan Moqadam گفته:
    مدت عضویت: 1952 روز

    به نام خالق عشق و زیبایی

    درود و خداقوت خدمت استاد عباس منش عزیز، خانم شایسته نازنین و کوشا و همه دوستان خوبم در این مسیر زیبای زندگی

    کلامم رو با این شعر زیبا از مولانا و آیات ابتدایی سوره مومنون شروع میکنم

    از خدا غیر از خدا را خواستن

    ظن افزونی است و کلی کاستن

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    به نام خداوند رحمتگر مهربان

    قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾به راستى که مؤمنان رستگار شدند (1)

    الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾همانان که در نمازشان فروتنند (2)

    وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾و آنان که از بیهوده رویگردانند (3)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاهِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾و آنان که زکات مى ‏پردازند (4)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾و کسانى که پاکدامنند (5)

    إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آورده‏ اند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست (6)

    فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگانند (7)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8﴾و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند (8)

    وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مى ‏نمایند (9)

    أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾آنانند که خود وارثانند (10)

    خداقوت خانم شایسته عزیز که این دوره جدید رو ایجاد کردید، ان شالله که این دوره 28 روزه ما رو آماده کنه برای آگاهی های بیشتر و بیشتر لذت بردن از زندگی

    چقدر به جا و درست انتظار میرفت که اولین موضوع این سری لایوها بحث توحید باشه

    هنوز اون احساس فوق العاده ای که برای اولین بار با مفهوم توحید از زبان استاد عزیزم آشنا شدم برام تداعی میشه وقتی از توحید صحبت میشه

    اون موقع ها فقط در حد احساس خوب کار میکردم اما حالا انقدر نتیجه ایجاد کرده این موضوع که برای من حتی بیش از نتیجه گرفتن زیباست. ما نتیجه ها رو می خوایم که به احساس خوب برسیم پس اگه حسمون خوب میشه با شنیدن این آگاهی ها و یادآوری و قرارگیری در مسیر توحید یعنی ما به همه چیز رسیدیم. چقدر نیاز داشتم به این فایل، چقدر به جا بود این هدایت.

    قبلا هم گفتم وقتی یه همچین همزمانی هایی ایجاد میشه بیشتر درک میکنم که بابا ما هرلحظه در حال هدایت هستیم اما خب ذهن هم کار خودش رو انجام میده و ان شالله که در این دوره بتونیم کنترل و هماهنگی بیشتری بین ذهن و قلبمون ایجاد کنیم، همه کسانی که در این دوره میان.

    با وجود شلوغی امروزم وقتی صحبت از توحید و خدا شد انگار شارژ شدم و خودش بهم گفت که بیام و ردپای خودم رو بگذارم.

    چه حرفایی زدین استاد

    سوالی که من این روزها تقریبا هر روز از خودم و خدا میپرسم اینکه من چقدر باورت کردم؟

    چقدر حست میکنم؟

    چقدر از تو درک کردم؟

    میدونم که هنوز خیلی کار دارم

    اما خداروشکر که خودش هدایتم کرد و ان شالله بتونم در این دوره یک به روزرسانی توحیدی داشته باشم

    واقعا همه ما لازم داریم

    ما فکر میکنیم به روزرسانی برای دستگاه ها و چیزهای بی جانه

    در حالی که خود ما هر روز و هر لحظه نیاز به به روزرسانی داریم

    توحید هم نیاز به به روزرسانی و تکامل داره

    وقتی استاد از توحید صحبت میکنند با خود میگم آیا کسانی که تدریس موفقیت میکنند و توحید رو نفهمیدند آیا واقعا فکر میکنند موفق هستند؟

    به خودم میگم احسان سهم تو از درک رب چقدره؟

    روی این موضوع کار کن که این ارزشمندترین داراییه تو

    از خدا می خوام به همه کسانی که در این دوره شرکت کردند کمک کنه تا یک به روزرسانی توحیدی عالی داشته باشند

    مطمین هستم که اتفاق های بی نظیری در راهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: