https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2025/05/abasmanesh-2.webp8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2025-05-13 04:40:002025-05-13 04:40:58سریال زندگی در بهشت | قسمت 263
469نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به مریم جون نازنین استاد بینظیر و دوستان فوق العاده این سایت بهشتی
وای که چقدر قند وعسله این بچه
دیروز صبح مثله همیشه میخواستم برم صفحه اصلی سایت رو چک کنم بعد ذهن عزیز گفت ول کن بابا میبینی که فایل جدیددانلودی فعلا در کار نیست
برو کامنت قدمو بنویس
البته الان نمیدونم ذهن بود یا هدایت خدا
چون دقیقا موقعی فایلو دیدم که بش نیاز داشتم واگه صبح بود انقدر به دلم نمی نشست
دیروز صبح قبل ستازه قطبی بنابر تضاد و هدایتهایی که اومد یه تعهد نوشتم که اگه خودم به استقلال وآزادی مالی برسم دوره قانون سلامتی رو میخرم
بعدازظهر بعد اینکه شیرین خانمو بردیم کادوی تولد دوستش رو خرید سرکوچه یکی دیگه از دوستاشو دید وسریع از ماشین پیاده شد و رفت باهاش بازی کنه
گفت مامان لطفا فقط 10 دیقه بازی کنم
مام رفتیم خونه و بعد یه ساعت رفتم دنبالش که بیاد
امروز امتحان علوم داشت وکلاس ویولن وباید تمرین میکرد
ولی باز اصرار واصرار که زوده
درسارو بلدم کار خاصی نداره
واز منم مقاومت که نه بیا بریم
یه آن انگار خدا منو نهیب زد که ول کن برو
گفتم من دیگه نمیام دنبالت هرموقع خواستی بیا
تو خونه سرم رو بانوشتن کامنت گرم کردم و بعد دوساعت یعنی ساعت پنج و خورده ای سده بود
دیدم خبری ازش نیست
شما فک کنید من با اینکه خیلی بهتر شدم خیلی دارم رهاتر عمل میکنم
ولی شب امتحان باشه و تو در خونسردی کامل مشغول بازی باشی
تا این حد رو هنوز نتونستم در خودم ارامششو ایجاد کنم
همونجا گفتم تو قدم 5 جلسه 5 استاد گفتن وقتی میبینین تو یه موضوعی حالت بده نگرانی آرامش نداری یعنی پای یه ترمز در میونه
الان اینم ترمز توئه
سعیده هم ترمزه هم پاشنته
هی ازخدا ارامش خواستم هدایت خواستم کمک خواستم که الان که این چالش درست شده بتونم ازش سربلند بیرون بیام میدونستم این خیری توشه
من خودمو میشناسم
میدونم با تجربیات قبلم اگه بیاد خونه
اخم و ناراحتی و بی محلی و بعد چندتا تکه بارش میکنم
ولی هی گفتم خدایا خودت آرومم کن
هی میگفتم اگه استاد بود، الان چیکار میکرد؟
گفتم معلومه حتما بی تفاوت عمل میکرد
بعد میگفتم استادم بچش پاشنه آشیلش بود
میتونست با روی خوش درو براش باز کنه؟
گفتم استاد کاش یه بچه ی دیگه داشتین مامیتونستیم ازتون در عمل درسهارو یاد بگیریم
شیرین خانم نزدیک 6 آومد
دقیقا چند دیقه قبلش من این فایلو دیدم
و چند دقیقه اولش رو داشتم گوش میدادم که راجع به سبک پرورشی متفاوت این مادره
که گفتم آی سعیده خدا داره باهات حرف میزنه
این فایل مخصوص توئه
وقتی شیرین اومد اولش سختم بود عادی برخورد کنم
اخه ده دیقه کجا و حدودا 4 ساعت کجا ؟
وسعی کردم با دیدن فایل توجهمو بزارم رو یه چیز دیگه بعد اونم اومد به نگا کردن
دیدم الان چون ذهنم درگیر اونه اصلا نمیتونم بفهمم مریم جون چی میگه خاموشش کردم
اون سر صحبت رو بازکرد و منم اولش یکم لحن حرفام سرد بود
ولی تو دلم یارب یا ربم بلند شده بود که تو کمکم کن
نمیخواستم مثله گذشته رفتار کنم
قشنگ دست گذاشته شده بود رو نقطه ضعفم
ولی خداوند ارومم کرد وبدون اینکه بفهمم چی سد
نشستم باش رک وراست صحبت کردم
بش گفتم:
میدونم تو دوست داری بری تفریح کنی و اون برات اولویته ولی من با این طرز فکر بزرگ شدم که اول کار بعد تفریح
وتو دقیقا برعکس منی
دارم سعی میکنم خودمو بهتر کنم
براش مثال اوردم که چندین سال قبل چه فاجعه ی کمالگرایی بودم
والان چقدر رهاترم چقدر ارومترم
من میخوام تو به سبک خودت رفتار کنی
نمیخوام فک کنی باید به خواسته های من تن در بدی
و از الان به بعدم خودت برا نحوه عملکردت تصمیم بگیر
فک میکنی درسا روبلدی یا انقدری نیاز نیست بخونی
باشه همونکارو بکن
ولی اینم بدون خودت مسئول کاراتی
و هر ساعتی هم که تو خواستی بیای درس بخونی ممکنه من شرایطشو نداشته باشم
پس ناراحت نشو
خودت کتابتو بخون از منم دلگیر نشو
اگه شرایطم اکی باشه حتما بات کار میکنم ولی اگه نبود تو دیگه بزرگ سدی خودت کاراتو هندل کن
اون اولش همش میخواست بگه نه
من بزرگ شدم ولی دوست دارم تو بهم بکن نکن کنی
من دوست دارم به خواسته های تو بله بگم و…..
چون اولش فکر میکرد دارم تهدیدش میکنم میخواست منو از دست نده
ولی وقتی تونستم منظورمو بهش بفهمونم که
مادر من تو مسیرت درسته
تو لذت بردن وخونسردی رو دوست داری
بعد آخر سر یکمم درس خوندنو
خیلیم خوبه
ولی یکم بامن راه بیا چون من با باورای درست برعکس تو بزرگ شدم دارم سعی میکنم بهتربشم ولی خب زمانبره
وبدین شکل اونشب عالی بدون عذاب وجدان درآرامش کامل سپری شد
وقتی خوابید بقیه فایلو دیدم
وای که این زن چه دنیایی داره
اونجاها که باهاش بازی نیکرد یاد کارای خودم میفتادم منم خیلی براشیرین وقت میزاشتم خیلی زیاد
ولی اون صلح درونیش
منکه اصلا نمیتونم مثلش باشم
وقتی بچه داشت سنگ وچوبو میزاشت دهنش
خدایا مگه داریم انقدر رهایی ؟
یا پابرهنه رو زمین راه میرفت
یا اونجایی که فهمیدم اینا همش تو سفرن
سریع ذهن کمالگرام گفت
پس درس بچه ها چی؟
وقتی گفتید خودش درس بشون میده
واقعا یه دنیای جالب و غیرقابل باوری داشتن
البته از دید من
مریم حون اونجاکه مدام از قانون سلامتی میگفتید از وزن قبلیه خودتون و وزن الانتون از بهبودهای مختلف این سبک زندگی
بعد هم از رفتارای راحت و درصلح این مادر
همش بامن بودید
از تعهد صبحم گرفته که مهر تایید زدید بهش
وچالشی که توش افتادم که مطمئنم خیرم بود وخدامیخواست ظرفمو بزرگتر کنه
وبا مثال و دیدن این مادر
گفتم سعیده خدا داره بهت میگه رهاباش رها
شاید یکم دیر فهمیدی
شاید دیگه نوزاد نیست که بخوای اون ازادیارو بش بدی
ولی میتونی به حرفهایی که بهش زدی عمل کنی
تا هم اون احساس سبکی کنه وفک نکنه باید همش به تو بله بگه
هم تو رهاتر بشی آزادتر بشی وابستگیتو کمتر کنی خداگونه تر عمل کنی
قربون خداو همزمانیهاش وهدایتهاش
تازگیا خداهدایتاش رو دسته جمعی میفرسته
مثلا
با یه کامنت دوسه تا موضوعم و حل میکنه
الانم که با یه فایل هم ایمانمو به تعهدم قوی تر کرد هم دیدن یه سبک کاملا متفاوت با افکاری که من توش بزرگ شدم برام الگوسازی کرد یه حور باورسازی که ببین اونم مادره
عشق مادری داره ولی ببین چقدر رها ودرصلحه باهمه چی
پس تو هم میتونی بهتر عمل کنی
وپاسخ به ای کاشی بود که گفتم کاش استاد یه بچه ی دیگم داشت .
سلام سلام سلاممممم به مریم جان زیبا و خوش انرژی و استاد جان عزیز
درسته که در دوره هم جهت با جریان خداوند با شما هم مسیر هستیم امااااااا فایل های زندگی در بهشت بوی عشق صمیمیت زیبایی لذت شادی لبخند وکلی احساس خوب میدن
دلم براتون ، برای صحبت هاتون ، برای قشنگی های پرودایس و برونی و دریاچه و آسمون اونجا تنگشده بود
چقدرررررر ذوق کردم دیدم فایل جدید گذاشتین و چقدر خدا رو شاکرم بابت قشنگی هایی که مهمونمون میکنید
و چقدر این نی نی کوچولو خوشکل و زیبا بود
چقدر چشم های قشنگی داشت و از خدا میخوام بهترین ها رو تجربه کنه تو زندگیش
چقدر مادر همراهی داشت و چقدر خوش اخلاق ، همش در حال خندیدن و لبخند زدن بود و چقدر حس خوبی از مادر خانواده میگرفتی که باعثشده بود تمام افراد خانواده با صمیمیت ، نظم و عشق در کنار هم باشن
و من همیشه در ذهنم به خودم میگفتم اگر روزی بچه ای داشته باشم این جوری بزرگش میکنم و با دیدن این مادر یه الگوی واقعی خدا بهم نشون داد و چقدر عالی و راحت و آسان گیر بود
و به قول استاد که بارها ازشون شنیدم (خداوند آسانمون کنه برای آسانی ها) و واقعا این خانواده آسانی رو داشتن تجربه میکردن
به امید هدایت شدن به آسانی های بیشتر ، لحظه های زیباتر ، رابطه های قشنگ تر ، صلح بیشتر با خودمون و دنیای اطرافمون و تجربه فراوانی های بیشتر و بیشتر و بیشتر
چقدر فایل زیبایی بود چه بچه زیبایی خدای من ,عجب زیبایی خلق کردی. چه خالق زیبا آفرینی داریم
یاد بارداری خودم افتادم و الگوهایی که از اطرافیانم دیده بودم یادمه تو بارداری خیلی سعی میکردم آروم باشم مدام قرآن میخوندم ، یه کمربند به نام« لای لای فرشته » خریده بودم که آهنگهای بیکلام مورتزارت و قرآن رو تو حافظه اش ریختم و تو خواب پخش میکردم با یه صدای بسیار بسیار آروم ، یه جایی خونده بودم اگه سوره والعصر رو مدام بخونی بچه آرومی خواهی داشت،دستم رو شکمم میذاشتم مدام این سوره رو میخوندم و چقدر پسر من آروم بود اطرافیانم بهم میگن اگه بچه داری، بچه داری توئه ما 9 تا بچه میآوردیم
به قدری که پسر من فهمیده و آرومه از سه سالگی خونه تنهاش گذاشتم و سر کار رفتم
از سر کار که میومدم میدیدم یه قاب عکس سه نفره داشتیم ورداشته و کنار خودش گذاشته می گفت: مامان دلم براتون تنگ شده بود اینو و داشتم نگاه کردم تا بیایی
اطرافیانمم خیلی منو شماتت میکردند که چطور دلت میاد اگه بلایی سر خودش بیاره چی ،اگه به گاز دست بزنه چی و ..
من همه این آموزشها رو به بچهام دادم البته در کنار اینکه یدونستم بچه محتاط و آرومی دارم
الان پسرم 11 سالشه و چند وقته که درگیر این هستم که بچه دیگهای داشته باشم خیلی در موردش فکر کردم چند ساله دارم فکر میکنم و واقعاً از فکر کردن خسته شدم ،دیشب رفتم تو باغچه و تو تاریکی نشستم کلی با خدا حرف زدم که: لطفاً نشانههاتو کاملاً واضح برای من بفرست, برابر درک و فهم من, خواهشاً نشانهها و الهامات و هدایتهات رو در لفافه نپیچ که درک من هنوز خیلی پایینه وسایتو باز کردم و این فایل بسیار زیبا با این بک گراند فوق العاده رو دیدم
دقیقاً درسته من یادم رفته بود که بچه اول من چطور بزرگ شد ،چرا برای بچه دوم این همه فکر میکنم محدود خواهم شد، دیگه باشگاه نخواهم رفت، کارمو چیکار کنم ، اندامم به هم میریزه ،وای جواب همه این سوالاتمو دادی خانم شایسته عزیز
و خیلی چیزها برای من یادآوری شد که از خاطرم رفته بود انگار باز یادم رفته خدا کپنی کار نمیکنه و کپن سوال پرسیدم تموم نمیشه ،که فقط در مورد کارم در مورد پول در مورد روابط به من الهام نمیکنه در مورد تربیت فرزند هم به من الهام خواهد کرد، راههای ساده رو به من میگه، اصلاً چرا من رو پسرم حساب نمیکنم برای نگهداری از برادر یا خواهرش،چرا فکر میکنم اصلاً نمیتونه کمکم کنه ، بچه ای که از سه سالگی تنها خودش مراقب خودشه. آشپزی میکنه ، از تنهایی ، تاریکی ، رعد و برق که هنوز خودم از صداش وحشت دارم و..اصلا خاطرم نمیاد بگه از فلان چیز ترسیدم ، چرا رو این شخصیت حساب نمیکنم ، چون تو باور من پسره ، دختر که نیست ، پسرا مسئولیت پذیر نیستند
همین دیروز ظهر موقع چای خوردن از شوهرم پرسیدم میشه اگه باردار باشی باشگاهم بری و گفت نه خیلی خطرناکه ،گفتم تو اینترنت خوندم که اصلاً تا سه ماه اول هیچ مشکلی نداره ،گفت اینترنتو ولش کن، مگه میشه تو بارداری روتین زندگی با غیر بارداری یکی باشه ..
چقدر این طرز فکر اصلاً تمام طرز فکرای منفی در ذهن ما خونه کرده، چرا جاش فکرای مثبت نداریم ؟
چ طور این خانم میتونه اینجوری فکر کنه؟ اینجوری زندگی کنه ؟به همه چیز برسه حتی به خودش به ورزشش به مراقبه اش
به این چیزا که فکر میکنم حساس میکنم هیچی از این قوانین نمیدونم تازه اول اول راهم با این همه مدت که عضوم این همه فایلی که گوش میکنم ,وای خدای من احساس درماندگی میکنم کمکم کن .
خلاصه که دم خدا گرم که به صورت خیلی واضح به تمام سوالهای ذهنی من که چندین ماه در موردشون فکر میکنم پاسخ داد
و اما زندگی در سفر یکی از رویاهایی که چند ساله در من شکل گرفته , خب چون نمیتونم فعلاً بهش دسترسی داشته باشم خودم رو سپردم به کوهنوردی و پیادهروی در طبیعت
اینستاگرام من پر شده از پیج هایی که در سفر زندگی میکنند ،کمپهای کوهنوردی ،پیجهای فروش وسایل کوهنوردی که چقدر از دیدنشون لذت میبرم .
امیدوارم واقعاً انقدری عمر کنم که بتونم به این خواسته جامعه عمل بپوشونم
خانم شایسته عزیز بسیار سپاسگزارم بابت به اشتراک گذاشتن این زیباییها و صحبتهای فوقالعادهتون که روی این فایل گذاشتید، نمیدونید که چقدر من این روزها به شنیدن این صحبتها احتیاج داشتم واضح دقیق و کامل همون چیزی که لازمه من بود.
کامنت تعدادی از بچه ها رو خوندم و دلم خواست منم بنویسم
به گذشته خودم و نحوه بدنیا اومدن و بزرگ کردن دخترم فکر کردم
چقدر من از لحاظ روانی و بدنی اذیت شدم
چون کلی باور غلط داشتم
این در حالیه که باورای سلامتیم از بقیه باورام همیشه بهتر بوده
اما انقدر شنیده بودم که بچه داری سخته و زایمان سخته که نگووو
ولی با همون شنیده ها یادمه چند تا کلیپ دیده بودم که خارجیا زایمان طبیعی رو بهتر میدونن چون برای سلامتی بهتره و…
و منم میخواستم زایمان طبیعی رو تجربه کنم با اینکه خیلی میترسیدم و خیلی منو میترسوندن
ولی میگفتم میتونم
اخه من قبل از بارداریم لاغر بودم و خانواده همسر سابقم خیلی منو میترسوندن که تو ضعیفی و نمیتونی
حالا اون ترس ها و باورهای خراب باعث شد قبل از زایمان کلی اذیت بشم اما خب زایمان طبیعی انجام دادم و اون قدر هم که میگفتن ترسناک نبود
ولی همیشه باور داشتم بچه ام ساکت و اروم میشه
و همینجوری هم شد
دقیقا همون مفهوم گاز و ترمز که توی کشف قوانین گفتین
یه جاهایی باورام خوب بود
یه جاهایی نه
و ترکیبی از هر دوتاشو داشتم
داشتم فکر میکردم با همون باورای داغون من کلی نتیجه های خوب هم گرفته بودما
با اینکه اصلا نمیدونستم باور چیه
تمرکز بر نکات مثبت یعنی چی
توحید و ایمان چی هست
و الان که اروم اروم این چیزا رو متوجه میشم و از اون موقع خیلی باورام بهتر شدن پس قطعا خیلی اتفاقات عالی تری تو راهه
(البته که کلی اتفاقات عالی هم تجربه کردم) و چقدر ایمانم قوی تر شد که همیشه و همیشه فقط تو این مسیر بمونم که این مسیر درست ترینه
یه چیزی هم اومد تو ذهنم
من خودم وقتی فایل های شما رو گوش میدادم همیشه نگاهم رو بقیه بود
مثلا شما میگفتید اگر به دیگری با توقع خوبی میکنی و اتفاق خوبی برات نمیافته من به خودم میگفتم اره فلانی و فلانی هم بخاطر همینه این همه کمک میکنن و نتیجه همیشه بده براشون و همیشه شاکی ان
تا یه روز به خودم گفتم تو داری فایل گوش میکنی خودتو تغییر بدی اونوقت از دیگران داری مثال میزنی
بابا ببین خودت کجاها خراب کردی
الان بیشتر یاد گرفتم هر چی که میگید همونو توی خودم پیدا کنم
چرا اینو گفتم
چون یکی از بچه ها وقتی یه فایلی رو دیده بود اومد بهم گفت من یاد تو افتادم که فلان کارو کردی و با خنده هم بهم گفت
من که جوابی ندادم و گفتم منم مثل این بنده خدا قبلا مثالها رو برای دیگران میدونستم نه خودم
و بازم برام یاداوری شد که بیشتر حواسم باشه بببینم خودم چه ایرادی دارم و از حرف دیگران هم ناراحت نشم
البته اگه قبلا بود ناراحت میشدما
اما انقدر الان تغییر کردم که گفتم منم قبلا اینجوری بودم و اونم به وقتش خودش متوجه میشه
با دیدن این قسمت به خودم قول میدم
درسته تو بچگی های دخترم باورام خوب نبودن و خودمو اذیت کردم ولی از این به بعد رو اشتباه نمیکنم و اجازه میدم اونم مسیری که خودش میخواد بره البته بازم از قبل بهتر شدما
اما خب این دفعه خیلی خیلی حواسمو جمع میکنم
وقتی یه مادر میتونه بچه نه ماهه رو ازاد بذاره و انقدر توحیدی عمل کنه
خدارو هزار بار شکر که دوباره دیدمتون و نمیدونین وقتی فایل زندگی در بهشت رو دیدم چقد خوشحال شدم و روزمو ساختین دوباره . واقعا از هر لحظش لذت بردم و سپاسگذاری کردم برای حضورتون توی زندگیم که هر روز کلی درس میگیرم ازتون. شاید باورتون نشه ولی من هنوز قسمتای قدیمی زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو میبینم و نمیدونین چقد لذت میبرم و هربار یه درس جدید میگیرم و یه سری جمله ها و تیکه کلامای خانم شایسته عزیزم رو ناخوداگاه تو زندگی روزانم میگم بعد یدفعه یاد اون قسمت از فایل شما میوفتم کلی ذوق میکنم. من با دیدن سفر به دور امریکا و اون قسمت که شما تو دل طبیعت بودین و خاطره ای از شنیدن صدای پرنده رو تعریف کردین و تا اخر شب توی مهمونی دخترونتون هم صدای اواز خوندن پرنده رو میشنیدین رو چند بار دیده بودم و هربار محو صحبتای شما و منظره بی نظیر پشتتون بودم و هرلحظه سپاسگذاری میکردم. باورتون نمیشه چندهفته پیش ما سفری رفتیم به اولسبلانگاه تو گیلان و یه کلبه چوبی اجاره کردیم که چند روزی تو دل طبیعت و سکوت باشیم .وقتی تو راه بودیم درختای بلند کنار جاده که سبز و بلند و زیبا دقیقا مثل همون چیزی که شما تو فایل سفر به دور امریکا بهمون از عظمت و بزرگی خدا نشون داده بودین رو میدیدم و باور نمیشد داره اتفاق میوفته , وقتی رسیدم اونجا چیزی که میدیدمو باور نمیکردم خیلی شبیه به صحنه هایی بود که تو فایلای شما دیده بودم. واقعا ازتون سپاسگذارم شما نمیدونین چقد تاثیرگذار هستین تو زندگی ما.من هرلحظه از فایلایی که از شما میبینم رو به معنای واقعی زندگی میکنم و لذت میبرم. خاهش میکنم بازم برامون از زندگی بی نظیر و عاشقانتون و آگاهنتون که همش درس داره برامون فایل بذارین ما واقعا بهش نیاز داریم و خدا میدونه که چقد کمکمون میکنه. من نمیدونستم چطوری میتونم براتون عکس و فیلم بفرستم برای دوستانی که شاید راحت باور نکن و بگم که واقعا اتفاق میوفته فقط باید با تمام وجودت قدرت ذهنت رو باور کنی. سپاسگذارم
استاد جانم، شما به من یاد دادید زندگی میتواند در از معجزه باشد و خبر خوب اینکه زندگی ام معجزهوار شده و به قول معروف گفتنی «من به معجزات خداوند عادت کردم.»
نمونه اش همین که دلم قسمت جدید سریال میخواست و از no where ظاهر شد.
خدایا از تو سپاسگزارم که همیشه مرا مورد لطف و رحمت خودت قرار دادی.
اگر در این سایت هستم، اگر سریال زندگی در بهشت میبینم و اگر میتوانم بنویسم.
سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم
استاد جان درآمدم شصت هزار لیر ماهانه شد.
استاد جان حیاط خانهمان تر و تمیز شد و سبزیکاری شد، بدون اینکه من دست بزنم.
استاد جان، نقشه های دیگران برایم نقش بر آب شد و من در راحتی و استراحت پول ساختم.
چقدر این قسمت را دوست داشتم. چقدر این خانم در صلح با خودش و جهان هستی بود.
حامله باشی و تا روزهای آخر این چنین سرحال باشی.
اینقدر شجاع و متوکل که در استخر آب و با قابله وضع حمل کنی.
یک ماه فقط در جایی ساکن باشی و بعد دوباره بری سراغ ماجراجویی
دو فرزند بزرگترت را این چنین مستقل، دانا و فهمیده و مسولیت پذیر بار بیاری
اینها فقط توحید میخواهد.
حدی از توحید که دهان مرا باز نگه میدارد.
چقدر تحسین برانگیز هست این خانم و این خانواده.
چقدر مریم جان و استادم تحسین برانگیز هستید. مدارتان حد بالایی از توحید را نشان میدهد.
چقدر قشنگ دنیا کبوتر با کبوتر باز با باز را خوب رعایت میکند.
مریم جانم، سپاسگزارم که لطف کردی و از میان هزاران ویدیویی که در گوشی تان داشتید اینها را تدوین کردید.
چقدررررررر دلم برای پرادایس تنگ شده بود انگار که دنیا رو به من دادند من فایل رو یک دقیقه اولش رو نگاه کردم
و گفتم بیام کامنت بذارم
واینکه هیچ چیزی خانم شایسته عزیز برای من نمیتونست ت وی این لحظه من رو به ادامه ی مومنتوم مثبت هدایت کنه
واقعا من محو زیبایی چشم نواز پرادایس شدم
سبز شدن زمین در کنار دریاچه زیبا و صدای ارامبخش و دلنشین شما با همراه نم باران که هر لچند لحظه یکبار قطره باران رو روی صورتت حس میکنی و پر از احساس شکر گزاری میشی
و در اون سمت براونی و مرمری در حال چریدن هستند و یک پرنده زیبا از بالای سرشون رد شد که فوق العاده صحنه زیبایی خلق شد و خدارو واقعا شکر گزارم برای دوره ی هم جهت با جریان خداوند و حضور شما دوعزیز واقعاازشما سپاسگزارم
و درخواست میکنم که اگر براتون امکانش هست دوباره برای رشد مومنتوم مثبت فایل های سریال زندگی در بهشت رو دوباره شروع کنید
وقتی عکس فایل و عنوان کلید رو دیدم «آسان گرفتن زندگی» حدس زدم موضوع باید الگویی از مادر بودن باشه
ک وقتی فایل رو باز کردم دیدم خودشه و چقدر خوشحال شدم
این اتفاق بارها برای خیلی از ما افتاده ک یه موضوعی ذهنمون رو درگیر کرده و خدا ب دل شما انداخته فایلی با اون موضوع رو آماده کنید و انتشار بدین تا جواب سوال من یا خیلی از بچه ها باشه
و بازهم درخواستی ک ناخودآگاه ارسال کردم و خدا طبق زمانبندی دقیقش ب دل شما انداخته ک جواب سوالام رو با این فایل فوق العاده بگیرم
نمونه ی واضح این هدایتهای خدا برای من مجموعه فایلهای گفتگو با دوستان بود
یادمه زمانی ک با سایت شما آشنا شدم ک از طریق همسر عزیزم بود
خیلی اعتمادنداشتم وبهتره بگم اعتماد من به سایت؛ بخاطر اعتمادی ک به همسرم داشتم شکل گرفت
ینی تو ذهنم این بود ک این آدم بی دلیل اینقدر هزینه نکرده برای خرید دوره ها و حتما بررسی کرده در مورد این سایت و…. ک درست هم فکر میکردم
اوایل آشنایی من با سایت بود ک ب همسرم میگفتم کاش این کامنتا صوتی بود و آدم میتونست بیشتر اعتماد کنه ک این کامنتا داره توسط افراد مختلف نوشته میشه و حتی میشه بجای خوندن ؛گوش داد ک راحت تر هم باشه
و پاسخی ک خدا به درخواست من داد…!!
ک کمتر از یکماه بعد فایلای گفتگو با دوستان اومد روی سایت…..
من همیشه از این مجموعه فایلا بعنوان جواب خدا ب درخواست خودم یاد میکنم…
واقعا هماهنگی و نظم و دقتی ک خدا داره رو تو خواب هم نمیتونیم خودمون بچینیم….
و اما باز هم فایل جدید و دوباره پاسخ به درخواستی از طرف من ک تو دلم بود و به زبون نیاورده بودم….
یادمه تو کامنت یکی از دوستان خونده بودم ک همچین محتوایی داشت ک ب خانم شایسته گفته بودن کاش شما هم تجربه ی مادر شدن رو داشتید و ما از این الگو هم استفاده میکردیم و….
وقتی خوندمش از ذهن من هم گذشت ک آره کاش اینجوری میشد و الگوی متفاوت از اطرافیانم میدیدم
ک میشه مادر شد و از زندگیت نیافتی
ک میشه مادر باشی و به همه کارات برسی
ک میشه مادر باشی و علاوه بر اینکه حواست ب تک تک خانواده ت باشه به خودت هم برسی و برای خودت هم وقت بذاری
ک میشه مادر باشی و سفر کنی
ک میشه مادر باشی و آرامشت بهم نریزه
ک میشه مادر بشی و تفریحات خودت رو هم داشته باشی
و کلی ویژگی عالی از مادر بودن ک تو این فایل دیدم…
چقدر مادر بودن با این شرایط لذت بخش میشه…
من متاهلم اما مادر نشدم
راستش هر وقت ب مادر شدن فکر کردم بخاطر نمونه هایی ک از اطرافیان دیدم انقدر باورهای نا مناسبی داشتم از اینکه بچه میادو روتین زندگیت رو انقد زیرو رو میکنه ک این فکر در نطفه خفه میشد
چون نمونه هایی ک اطرافم دیدم ایده آل من نبود و کلی باورهای نامناسب من رو تایید میکرد
همیشه از دردسرها و شلوغی بچه از اطرافیان دیدم و شنیدم ک در ادامه میگفتن بچه فلانه و فلانه و کلی از مشکلاتش میگفتن اما در آخر یه کلمه میگفتن با همه این مسائل ارزشش رو داره
چون یه لبخندش همه سختی هاش رو برات شیرین میکنه
و یه دنیا برات میارزه
البته ک ویژگی های مثبتشون هم کم نیست اگر بخام بنویسم اما توجه من روی موارد محدود کننده بود
چند روز ی بود درگیر احساس بدی بودم ک میدونستم از کجاست
از اینکه داشتم یکی از اطرافیانم رو قضاوت میکردم بخاطر نحوه تربیت بچه ش
این فایل تو درست ترین زمان ممکن اومد روی سایت
ک بجای اینکه حواسم ب اطرافیانم باشه و تو ذهن خودم تجزیه تحلیلشون کنم؛ میشه توجه کنم ب همچین الگوهایی ک میشه نقش مادر بودن رو متفاوت تجربه کرد…
اتفاقا چند هفته پیش من هم تجربه ی یه گفتگو، برای الگو گرفتن از یه مادر رو داشتم
براتون مینویسم شاید مفید باشه
یه خانمی از دوستای غرفه ی کناریه محل کارم میدیدم چند باری اومده بود و بچش رو میذاشت پیش خانمی ک صاحب غرفه ی کنار من بود
این اتفاق توی چند هفته تکرار شد و توجه من به این بچه ی شیرین و آروم و بانمک جلب شد
دیدم بشدت خوشرو هست
واز غرفه های همسایه و حتی خود من خیلی دوست داشتیم سمتش بریم و حتی شده برای چند دقیقه بغلش کنیم یا باهاش بازی کنیم
و اون بچه هم با همه ماهایی ک براش غریبه بودیم اوکی بود و راحت میومد بغلمون …
و این آرامش و خندون بودن بچه منو به ترغیب کرد ک با مادرش صحبت کنم( البته اینم بگم ک خیلی آدمی نیستم ک بتونم با افراد جدید ارتباط بگیرم و…)
اما دوست داشتم بدونم مادرش چجوری فکر میکنه ک میتونه بچه روچند ساعت بذاره پیش دوستش و بره دنبال خریداش
بدون نگرانی و…
ازش پرسیدم چیکار کرده ک انقد بچه ش آرومه و در نبودش گریه نمیکنه
یا خودش نگران نیس که در نبودش ؛بچه اذیت بشه و…
بخشی از صحبتاش رو مینویسم ک هم نمونه ای باشه برای خودم و هم بچه ها ک استفاده کنن
میگفت : من تو بارداریم ارتباطم رو با آدمها و محیطهایی ک احساس بدی داشتم بهشون رو قطع کردم
گفت برای اینکه بچه ی آرومی داشته باشی باید خودت آرامش داشته باشی
گفت من خیلی قرآن و نماز میخوندم مخصوصا تو بارداری ( ک اینجا هم برای من درس بزرگی داشت ک آدمها رو از روی ظاهر قضاوت نکنم.چون طبق معیارهای جامعه اصلا بهش نمیومد اهل نماز و بقول دوستان خدا باور باشه)
گفت خیلی زیاد سوره یوسف رو میخوندم
گفتم برای زیبایی بچه؟ گفت نه من شنیده بودم سوره یوسف بچه رو آروم میکنه
(و چیزی ک من شنیده بود این بود ک خوندن سوره یوسف ب زیبایی بچه کمک میکنه،ک باز درس دیگه ای ک اینجا یاد گرفتم این بودک مهم نیس چیزی ک شنیدی چه منطق دقیقی پشتش باشه اینکه با چه نیتی داره اون کارو ادامه میدی مهمه.اون خانم اینجوری شنیده بود و چون داشت هر روز اون سوره رو میخوند بخاطر اینکه درخواستش از خدا آروم بودن بچه بود؛ و استمرارش برای درخواستی ک داشت باعث شده بود جواب همون درخواستش رو عالی بگیره.
چون اینو از خواهر همسرمم شنیده بودم ک تو دوران بارداریش هر روز سوره محمد رو میخوند برای اینکه بچه ش اجتماعی باشه و اون هم نتیجه استمرارش رو بخوبی دیده بود)
برگردیم ب ادامه صحبت های اون خانم:
میگفت من و همسرم عاشق سفر هستیم ومن تو دوران بارداریم خیلی مسافرت رفتم حتی مسیرهای دور
با اینکه دکتر بهش گفته بود نباید زیاد مسافرت بره مخصوصا مسافرتهای راه دور
گفت من شیراز و کیشو…. رفتم
و اصلا بحرف دکترم تو این زمینه گوش ندادم چون مسافرت خیلی حال منو خوب میکرد
اونم نه مسافرتی ک تو هتل باشه با امکانات رفاهی و….
میگفت خیلی اهل هتل و اینا نیستیم
با ماشین خودمون میرفتیم و کمپ میزدیم
این سبک مسافرت رو بیشتر دوست دارم
و توی مسافرت آخرش به شمال ( تو بارداری) چون همسرش شرایط کارش جوری بوده ک نتونسته بود همراهش باشه خودش تنهایی رفته بود
میگفت من حتی مستقیم روی زمین سفت میخوابیدم( منظورم بدون حتی زیرانداز) با اینکه برا بارداری میگن باید رو تخت بخوابی و زیرت نرم باشه و….
در مورد اینکه راحت بچه رو بغل دیگران میداد و نگران نبود ازش پرسیدم البته ک اینجا
گفت من ب چشم زخم اعتقاد زیادی دارم چون تو قرآن اومده
اما اونقدر حساس نیستم ک تا بچه رو بدم ب دیگران نگران این باشم ک الان بچه مریض میشه
نه من اعنقادم اینه ک سیستم بدن بچه از پس خودش برمیاد
اون خانم آنلاین کار میکرد و روانشناس بود
و وقتی یکی از بزرگترین پاشنه آشیلهای خودم در مورد بچه رو ازش پرسیدم ک چطور کارش رو مدیریت میکنه
(البته ک نمونه ای ک تو این فایل دیدم خیلی بهتر و کاملتر بود و چقدر لذت بردم از جوابی ک بهتون داده بود : ک علاوه بر اینکه سخت نشده و چیزی تغییر نکرده تازه فان تر هم شده)
اما این خانم گفت ببین اینجوری نیس تو با همون شیوه ی قبلیت بخای کار کنی و هیچ چیزی با حضور بچه عوض نشه اما اگه واقعا بخای؛ خودت راهشو پیدا میکنی و میتونی کار کنی …حالا با عوض کردن تایم کارت یا روشهای دیگه میتونی مدیریتش کنی
اما اینطور نیس ک مجبور بشی کارت رو ببوسی و بذاری کنار
میگفت ما ب بچه فکر میکردیم اما من ماه اول بارداریم اطلاعی نداشتم و تو سفر بودیم و جالب بود ک تو اون سفر همش با همسرشون در مورد بچه صحبت میکردن ک وقتی بچه دار شدیم میبریمش جنگل .دریا .میذاریم با خاک بازی کنه و….
بنظرم بخاطر همین تجسماتشون باعث شده بود ک تو 16 روزگی بچه برند مسافرت و براشون سخت و اذیت کننده نباشه
چون باز چیزی ک خودم شنیده بود این بود ک بچه رو تا 40 روز بعد از بدنیا اومدنش نباید ببری بیرون
و چیز دیگه ای ک باز برام جالب بود
این بود ک بدون اینکه از قانون بدونه به چیزی توجه کرده بود ک میخواست
چون میگفت من دوستای زیادی نداشتم اما تو دوران بارداریم بین دوستام فقط با یکی از دوستام( ک صاحب غرفه بغل دستی من بود) ارتباط داشتم اونم بخاطر اینکه بشدت دختر آرومی بود
صحبتامون زیاد بود اما من تا جایی ک بذهنم رسید براتون نوشتم
و خانم شایسته عزیز صمیمانه ازتون تشکر میکنم بخاطر این فایل عالی
و یه درخواستی ک داشتم این بود ک
اگه میشه از این نمونه ها بیشتر برامون فایل بذارید
توضیحاتی ک دادید عالی بود
اما چیزی ک برای خودم سوال شد در مورد شغل همسرشون بود
ک شغلشون چیه ک میتونن همیشه تو مسافرت باشن و بدون هیچ مشکلی این رو بعنوان سبک زندگی شون انتخاب کنن….
امیدوارم تو فایلای بعدی ک با این موضوع اگه آماده شد توضیحات بیشتری در مورد موضوعات مالی این سبک زندگی هم بذارید
سلام مریم جانِ عزیزم ، چقدر دلم میخواست یک قسمت جدید از این سریال بی نظیر روی سایت بیاد و چقدر خداوند مثل همیشه زود پاسخ میده
الهی صدهزارمرتبه شکر
دلمون برای چهره زیبات ، برای صدای نازنین و پر از آرامشت یک دنیا تنگ شده بود هم خودم و هم پسر دخترم،
دیروز صبح بارها و بارها با بزرگمهر این قسمت دیدیم و لذت بردیم ،
و زود دانلود کردم که وقتی کیانا هم از مدرسه اومد ببینه چون می دونستم چقدر از دیدن قسمت جدید خوشحال میشه ،
خلاصه به قول سعیده جان قلبِ فرااااوااااانِ فراواااااان برای شما و استاد جان قشنگم دوستتون دارم با عشق _
این فایل لحظه به لحظه اش پر از عشق و لبخند خداوند بود، پر از صلح درونی و آرامش، پر از سادگی و خداوند وار زندگی کردن
این خانواده مهمان پرادایس بودند چون هم فرکانسشون مثبت بود و هم شما با این خانواده خداگونه هماهنگ بودید
این خانواده هم فرکانس بودند برای دیدن این بهشت برین و لذتِ بردن
چقدر میتونه آدم رها باشه ، با خود و جهانش در صلح باشه که چندین سال سفر کنه و زیبائی های اطرافش رو ببینه لذت ببره و بزرگ بشه …
چقدر میتونه رها باشه ، در صلح باشه چقدر خودش رو به جریان خداوند بسپاره که بهانه نیاره بچه هام درس دارند و باید مدرسه برن !!
خداییش این دیدگاه هم جهت شدن با جریان خداوند نیست ؟
خودت رو رها و آزاد به دستان خداوند سپردن نیست؟
بنظرم وقتی مطمئن باشی که ناخدای کشتی زندگیت خداست اونوقت مثل این خانواده آسان میشی برای آسانی ها
آسان برای سفر و همیشه لذت بردن
آسان برای بچه دار شدن و راحت زایمان کردن
آسان برای بچه داری و ساده گرفتن _
چقدر لذت بردم از این سبک عالی و درستِ زندگی
از این هماهنگی بین ذهن و روح…
دو بچه نوجوان که یاد گرفتند از زندگی لذت ببرند ، با ماهیگیری، ورزش، دوچرخه سواری و کشف جهان اطراف ،
بچه هایی مسئولیت پذیر و شاد
و برادری که داره تو چند ماهگی دنیای اطرافش رو نا محدود کشف میکنه ، چهار دست و پا میره و مانعی سر راه خودش نمی بینه ، کسی نمیتونه اون رو از هدفش دور کنه یا متوقفش کنه
این به من یاد میده که منم باید در مسیرم اینگونه باشم ، رها و آزاد و در صلح درونی پیش برم و باور کنم که حدودیتی وجود نداره ،
باور کنم که میشود از مانع ها به راحتی ، بدون دلهره عبور کرد و متوجه شد که توهمی بیش نبودند ،
این خانواده به من یاد میدن که زندگی رو سخت نگیرم تا آسان شوم برای آسانی ها …
تا هر روز زیبائی ها و نعمت های بیشتری وارد زندگی کنم و بیشتر از زندگی لذت ببرم
چشمان زیبای این بچه خودِ خود خداوند بود
هر خنده او قلبم رو به تپش بیشتری در می آورد
و چقدر این بچه برای من درس زندگی داشت
این مادر عالی و آگاه خودش رو با بچه داری محدود نکرده برای خودش ارزش قایل هست و هر روز ورزش میکنه و این یعنی دوست داشتن خود ، احساس لیاقت
روزی چند ساعت پسر و دختر نوجوانش مسئولیت سرگرمی و کارهای برادرشان رو با عهده می گیرند و این علاوه بر مسئولیت پذیری بچه ها و لذت بردن
خبر از ارزش قایل بودن مادر برای خودش هست که بتونه استراحت کنه ، به کارهای شخصیش برسه و
از زندگی لذت بیشتری ببره ، واقعا تحسین برانگیز هست
وقت گذاشتن و بازی کردن ، سرگرم کردن این خانواده برای عضو جدید خانواده جای تحسین داره
چقدر این فایل درس زندگی و شخصیتی داشت
درس بهبود دادن خود و رها زندگی کردن
و اما پرادایس زیبامون در بهار زیبا
چقدر همه جا سر سبز و زیبا شده ، بوی عطر سبزه ها و هوا رو حس کردم ،
درخت های سر سبز و سر به فلک کشیده
دریاچه پر آب و چشم نواز و نم بارونی که روحم جلا داد ،
زمین مخملی سبز و صدای زیبای مریم جانم ..
براوونی خوش رنگ و زیبا و یک دنیا زیبائی چشم نواز
و اما تجربه خودم از مادر شدن و بچه داری
جاهایی که تونستم خوب عمل کنم:
همیشه اجازه دادم وقتی در طبیعت هستیم بچه هام رها و آزاد بازی کنند ، تجربه کنند و لذت ببرند ( بدون ترس و دلهره و حس بد دادن به بچه ها )
دخترم عاشق آتیش روشن کردنِ و از سه سالگی دوست داشت روشن کردن آتش رو تجربه کنه ، بجای اینکه
محدودش کنم و بگم خطر داره در طبیعت کنارش می موندم و کمکش میکردم تا تجربه اش کنه
روزهای جمعه وقتی نمی تونم ببرمشون بیرون شهر ، بجای اینکه با تی وی و موبایل سرگرم شون کنم بهشون اجازه میدم برن دم باغچه با بیلچه هاشون خاک بازی کنند و لذت ببرند
از وقتی با قوانین و این سایت عالی آشنا شدم اجازه میدم هر طور که دوست دارند بازی و تجربه کنند و لذت ببرند ، یاد گرفتم بچه هام محدود نکنم بهشون استرس خطر داره کثیفه و مریض میشی ندم
و خیلی جاها هم ناآگاهانه درست عمل نکردم که به لطف الله و درس های عالی که از این سریال و آگاهی ها یاد گرفتم سعی میکنم درست عمل کنم ، که هم خودم از زندگی بیشتر لذت ببرم هم خانواده ام .
بنام خدای خالق زیبایی ها
سلام به مریم جون نازنین استاد بینظیر و دوستان فوق العاده این سایت بهشتی
وای که چقدر قند وعسله این بچه
دیروز صبح مثله همیشه میخواستم برم صفحه اصلی سایت رو چک کنم بعد ذهن عزیز گفت ول کن بابا میبینی که فایل جدیددانلودی فعلا در کار نیست
برو کامنت قدمو بنویس
البته الان نمیدونم ذهن بود یا هدایت خدا
چون دقیقا موقعی فایلو دیدم که بش نیاز داشتم واگه صبح بود انقدر به دلم نمی نشست
دیروز صبح قبل ستازه قطبی بنابر تضاد و هدایتهایی که اومد یه تعهد نوشتم که اگه خودم به استقلال وآزادی مالی برسم دوره قانون سلامتی رو میخرم
بعدازظهر بعد اینکه شیرین خانمو بردیم کادوی تولد دوستش رو خرید سرکوچه یکی دیگه از دوستاشو دید وسریع از ماشین پیاده شد و رفت باهاش بازی کنه
گفت مامان لطفا فقط 10 دیقه بازی کنم
مام رفتیم خونه و بعد یه ساعت رفتم دنبالش که بیاد
امروز امتحان علوم داشت وکلاس ویولن وباید تمرین میکرد
ولی باز اصرار واصرار که زوده
درسارو بلدم کار خاصی نداره
واز منم مقاومت که نه بیا بریم
یه آن انگار خدا منو نهیب زد که ول کن برو
گفتم من دیگه نمیام دنبالت هرموقع خواستی بیا
تو خونه سرم رو بانوشتن کامنت گرم کردم و بعد دوساعت یعنی ساعت پنج و خورده ای سده بود
دیدم خبری ازش نیست
شما فک کنید من با اینکه خیلی بهتر شدم خیلی دارم رهاتر عمل میکنم
ولی شب امتحان باشه و تو در خونسردی کامل مشغول بازی باشی
تا این حد رو هنوز نتونستم در خودم ارامششو ایجاد کنم
همونجا گفتم تو قدم 5 جلسه 5 استاد گفتن وقتی میبینین تو یه موضوعی حالت بده نگرانی آرامش نداری یعنی پای یه ترمز در میونه
الان اینم ترمز توئه
سعیده هم ترمزه هم پاشنته
هی ازخدا ارامش خواستم هدایت خواستم کمک خواستم که الان که این چالش درست شده بتونم ازش سربلند بیرون بیام میدونستم این خیری توشه
من خودمو میشناسم
میدونم با تجربیات قبلم اگه بیاد خونه
اخم و ناراحتی و بی محلی و بعد چندتا تکه بارش میکنم
ولی هی گفتم خدایا خودت آرومم کن
هی میگفتم اگه استاد بود، الان چیکار میکرد؟
گفتم معلومه حتما بی تفاوت عمل میکرد
بعد میگفتم استادم بچش پاشنه آشیلش بود
میتونست با روی خوش درو براش باز کنه؟
گفتم استاد کاش یه بچه ی دیگه داشتین مامیتونستیم ازتون در عمل درسهارو یاد بگیریم
شیرین خانم نزدیک 6 آومد
دقیقا چند دیقه قبلش من این فایلو دیدم
و چند دقیقه اولش رو داشتم گوش میدادم که راجع به سبک پرورشی متفاوت این مادره
که گفتم آی سعیده خدا داره باهات حرف میزنه
این فایل مخصوص توئه
وقتی شیرین اومد اولش سختم بود عادی برخورد کنم
اخه ده دیقه کجا و حدودا 4 ساعت کجا ؟
وسعی کردم با دیدن فایل توجهمو بزارم رو یه چیز دیگه بعد اونم اومد به نگا کردن
دیدم الان چون ذهنم درگیر اونه اصلا نمیتونم بفهمم مریم جون چی میگه خاموشش کردم
اون سر صحبت رو بازکرد و منم اولش یکم لحن حرفام سرد بود
ولی تو دلم یارب یا ربم بلند شده بود که تو کمکم کن
نمیخواستم مثله گذشته رفتار کنم
قشنگ دست گذاشته شده بود رو نقطه ضعفم
ولی خداوند ارومم کرد وبدون اینکه بفهمم چی سد
نشستم باش رک وراست صحبت کردم
بش گفتم:
میدونم تو دوست داری بری تفریح کنی و اون برات اولویته ولی من با این طرز فکر بزرگ شدم که اول کار بعد تفریح
وتو دقیقا برعکس منی
دارم سعی میکنم خودمو بهتر کنم
براش مثال اوردم که چندین سال قبل چه فاجعه ی کمالگرایی بودم
والان چقدر رهاترم چقدر ارومترم
من میخوام تو به سبک خودت رفتار کنی
نمیخوام فک کنی باید به خواسته های من تن در بدی
و از الان به بعدم خودت برا نحوه عملکردت تصمیم بگیر
فک میکنی درسا روبلدی یا انقدری نیاز نیست بخونی
باشه همونکارو بکن
ولی اینم بدون خودت مسئول کاراتی
و هر ساعتی هم که تو خواستی بیای درس بخونی ممکنه من شرایطشو نداشته باشم
پس ناراحت نشو
خودت کتابتو بخون از منم دلگیر نشو
اگه شرایطم اکی باشه حتما بات کار میکنم ولی اگه نبود تو دیگه بزرگ سدی خودت کاراتو هندل کن
اون اولش همش میخواست بگه نه
من بزرگ شدم ولی دوست دارم تو بهم بکن نکن کنی
من دوست دارم به خواسته های تو بله بگم و…..
چون اولش فکر میکرد دارم تهدیدش میکنم میخواست منو از دست نده
ولی وقتی تونستم منظورمو بهش بفهمونم که
مادر من تو مسیرت درسته
تو لذت بردن وخونسردی رو دوست داری
بعد آخر سر یکمم درس خوندنو
خیلیم خوبه
ولی یکم بامن راه بیا چون من با باورای درست برعکس تو بزرگ شدم دارم سعی میکنم بهتربشم ولی خب زمانبره
وبدین شکل اونشب عالی بدون عذاب وجدان درآرامش کامل سپری شد
وقتی خوابید بقیه فایلو دیدم
وای که این زن چه دنیایی داره
اونجاها که باهاش بازی نیکرد یاد کارای خودم میفتادم منم خیلی براشیرین وقت میزاشتم خیلی زیاد
ولی اون صلح درونیش
منکه اصلا نمیتونم مثلش باشم
وقتی بچه داشت سنگ وچوبو میزاشت دهنش
خدایا مگه داریم انقدر رهایی ؟
یا پابرهنه رو زمین راه میرفت
یا اونجایی که فهمیدم اینا همش تو سفرن
سریع ذهن کمالگرام گفت
پس درس بچه ها چی؟
وقتی گفتید خودش درس بشون میده
واقعا یه دنیای جالب و غیرقابل باوری داشتن
البته از دید من
مریم حون اونجاکه مدام از قانون سلامتی میگفتید از وزن قبلیه خودتون و وزن الانتون از بهبودهای مختلف این سبک زندگی
بعد هم از رفتارای راحت و درصلح این مادر
همش بامن بودید
از تعهد صبحم گرفته که مهر تایید زدید بهش
وچالشی که توش افتادم که مطمئنم خیرم بود وخدامیخواست ظرفمو بزرگتر کنه
وبا مثال و دیدن این مادر
گفتم سعیده خدا داره بهت میگه رهاباش رها
شاید یکم دیر فهمیدی
شاید دیگه نوزاد نیست که بخوای اون ازادیارو بش بدی
ولی میتونی به حرفهایی که بهش زدی عمل کنی
تا هم اون احساس سبکی کنه وفک نکنه باید همش به تو بله بگه
هم تو رهاتر بشی آزادتر بشی وابستگیتو کمتر کنی خداگونه تر عمل کنی
قربون خداو همزمانیهاش وهدایتهاش
تازگیا خداهدایتاش رو دسته جمعی میفرسته
مثلا
با یه کامنت دوسه تا موضوعم و حل میکنه
الانم که با یه فایل هم ایمانمو به تعهدم قوی تر کرد هم دیدن یه سبک کاملا متفاوت با افکاری که من توش بزرگ شدم برام الگوسازی کرد یه حور باورسازی که ببین اونم مادره
عشق مادری داره ولی ببین چقدر رها ودرصلحه باهمه چی
پس تو هم میتونی بهتر عمل کنی
وپاسخ به ای کاشی بود که گفتم کاش استاد یه بچه ی دیگم داشت .
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام سلام سلاممممم به مریم جان زیبا و خوش انرژی و استاد جان عزیز
درسته که در دوره هم جهت با جریان خداوند با شما هم مسیر هستیم امااااااا فایل های زندگی در بهشت بوی عشق صمیمیت زیبایی لذت شادی لبخند وکلی احساس خوب میدن
دلم براتون ، برای صحبت هاتون ، برای قشنگی های پرودایس و برونی و دریاچه و آسمون اونجا تنگشده بود
چقدرررررر ذوق کردم دیدم فایل جدید گذاشتین و چقدر خدا رو شاکرم بابت قشنگی هایی که مهمونمون میکنید
و چقدر این نی نی کوچولو خوشکل و زیبا بود
چقدر چشم های قشنگی داشت و از خدا میخوام بهترین ها رو تجربه کنه تو زندگیش
چقدر مادر همراهی داشت و چقدر خوش اخلاق ، همش در حال خندیدن و لبخند زدن بود و چقدر حس خوبی از مادر خانواده میگرفتی که باعثشده بود تمام افراد خانواده با صمیمیت ، نظم و عشق در کنار هم باشن
و من همیشه در ذهنم به خودم میگفتم اگر روزی بچه ای داشته باشم این جوری بزرگش میکنم و با دیدن این مادر یه الگوی واقعی خدا بهم نشون داد و چقدر عالی و راحت و آسان گیر بود
و به قول استاد که بارها ازشون شنیدم (خداوند آسانمون کنه برای آسانی ها) و واقعا این خانواده آسانی رو داشتن تجربه میکردن
به امید هدایت شدن به آسانی های بیشتر ، لحظه های زیباتر ، رابطه های قشنگ تر ، صلح بیشتر با خودمون و دنیای اطرافمون و تجربه فراوانی های بیشتر و بیشتر و بیشتر
در پناه خداوند وهابم باشین
ماچ به کله شما مریم جان عزیزم و کلی بغل با عشق
سلام
گفت آسان گیر بر خود کارها مز روی طبع
سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش«سخت گیر »
چقدر فایل زیبایی بود چه بچه زیبایی خدای من ,عجب زیبایی خلق کردی. چه خالق زیبا آفرینی داریم
یاد بارداری خودم افتادم و الگوهایی که از اطرافیانم دیده بودم یادمه تو بارداری خیلی سعی میکردم آروم باشم مدام قرآن میخوندم ، یه کمربند به نام« لای لای فرشته » خریده بودم که آهنگهای بیکلام مورتزارت و قرآن رو تو حافظه اش ریختم و تو خواب پخش میکردم با یه صدای بسیار بسیار آروم ، یه جایی خونده بودم اگه سوره والعصر رو مدام بخونی بچه آرومی خواهی داشت،دستم رو شکمم میذاشتم مدام این سوره رو میخوندم و چقدر پسر من آروم بود اطرافیانم بهم میگن اگه بچه داری، بچه داری توئه ما 9 تا بچه میآوردیم
به قدری که پسر من فهمیده و آرومه از سه سالگی خونه تنهاش گذاشتم و سر کار رفتم
از سر کار که میومدم میدیدم یه قاب عکس سه نفره داشتیم ورداشته و کنار خودش گذاشته می گفت: مامان دلم براتون تنگ شده بود اینو و داشتم نگاه کردم تا بیایی
اطرافیانمم خیلی منو شماتت میکردند که چطور دلت میاد اگه بلایی سر خودش بیاره چی ،اگه به گاز دست بزنه چی و ..
من همه این آموزشها رو به بچهام دادم البته در کنار اینکه یدونستم بچه محتاط و آرومی دارم
الان پسرم 11 سالشه و چند وقته که درگیر این هستم که بچه دیگهای داشته باشم خیلی در موردش فکر کردم چند ساله دارم فکر میکنم و واقعاً از فکر کردن خسته شدم ،دیشب رفتم تو باغچه و تو تاریکی نشستم کلی با خدا حرف زدم که: لطفاً نشانههاتو کاملاً واضح برای من بفرست, برابر درک و فهم من, خواهشاً نشانهها و الهامات و هدایتهات رو در لفافه نپیچ که درک من هنوز خیلی پایینه وسایتو باز کردم و این فایل بسیار زیبا با این بک گراند فوق العاده رو دیدم
دقیقاً درسته من یادم رفته بود که بچه اول من چطور بزرگ شد ،چرا برای بچه دوم این همه فکر میکنم محدود خواهم شد، دیگه باشگاه نخواهم رفت، کارمو چیکار کنم ، اندامم به هم میریزه ،وای جواب همه این سوالاتمو دادی خانم شایسته عزیز
و خیلی چیزها برای من یادآوری شد که از خاطرم رفته بود انگار باز یادم رفته خدا کپنی کار نمیکنه و کپن سوال پرسیدم تموم نمیشه ،که فقط در مورد کارم در مورد پول در مورد روابط به من الهام نمیکنه در مورد تربیت فرزند هم به من الهام خواهد کرد، راههای ساده رو به من میگه، اصلاً چرا من رو پسرم حساب نمیکنم برای نگهداری از برادر یا خواهرش،چرا فکر میکنم اصلاً نمیتونه کمکم کنه ، بچه ای که از سه سالگی تنها خودش مراقب خودشه. آشپزی میکنه ، از تنهایی ، تاریکی ، رعد و برق که هنوز خودم از صداش وحشت دارم و..اصلا خاطرم نمیاد بگه از فلان چیز ترسیدم ، چرا رو این شخصیت حساب نمیکنم ، چون تو باور من پسره ، دختر که نیست ، پسرا مسئولیت پذیر نیستند
همین دیروز ظهر موقع چای خوردن از شوهرم پرسیدم میشه اگه باردار باشی باشگاهم بری و گفت نه خیلی خطرناکه ،گفتم تو اینترنت خوندم که اصلاً تا سه ماه اول هیچ مشکلی نداره ،گفت اینترنتو ولش کن، مگه میشه تو بارداری روتین زندگی با غیر بارداری یکی باشه ..
چقدر این طرز فکر اصلاً تمام طرز فکرای منفی در ذهن ما خونه کرده، چرا جاش فکرای مثبت نداریم ؟
چ طور این خانم میتونه اینجوری فکر کنه؟ اینجوری زندگی کنه ؟به همه چیز برسه حتی به خودش به ورزشش به مراقبه اش
به این چیزا که فکر میکنم حساس میکنم هیچی از این قوانین نمیدونم تازه اول اول راهم با این همه مدت که عضوم این همه فایلی که گوش میکنم ,وای خدای من احساس درماندگی میکنم کمکم کن .
خلاصه که دم خدا گرم که به صورت خیلی واضح به تمام سوالهای ذهنی من که چندین ماه در موردشون فکر میکنم پاسخ داد
و اما زندگی در سفر یکی از رویاهایی که چند ساله در من شکل گرفته , خب چون نمیتونم فعلاً بهش دسترسی داشته باشم خودم رو سپردم به کوهنوردی و پیادهروی در طبیعت
اینستاگرام من پر شده از پیج هایی که در سفر زندگی میکنند ،کمپهای کوهنوردی ،پیجهای فروش وسایل کوهنوردی که چقدر از دیدنشون لذت میبرم .
امیدوارم واقعاً انقدری عمر کنم که بتونم به این خواسته جامعه عمل بپوشونم
خانم شایسته عزیز بسیار سپاسگزارم بابت به اشتراک گذاشتن این زیباییها و صحبتهای فوقالعادهتون که روی این فایل گذاشتید، نمیدونید که چقدر من این روزها به شنیدن این صحبتها احتیاج داشتم واضح دقیق و کامل همون چیزی که لازمه من بود.
بسیار سپاسگزارم
بنام رب
سلام استاد شایسته جان و استاد عباسمنش عزیز
چه حرفای جالبی داخل فایل گفتید
کامنت تعدادی از بچه ها رو خوندم و دلم خواست منم بنویسم
به گذشته خودم و نحوه بدنیا اومدن و بزرگ کردن دخترم فکر کردم
چقدر من از لحاظ روانی و بدنی اذیت شدم
چون کلی باور غلط داشتم
این در حالیه که باورای سلامتیم از بقیه باورام همیشه بهتر بوده
اما انقدر شنیده بودم که بچه داری سخته و زایمان سخته که نگووو
ولی با همون شنیده ها یادمه چند تا کلیپ دیده بودم که خارجیا زایمان طبیعی رو بهتر میدونن چون برای سلامتی بهتره و…
و منم میخواستم زایمان طبیعی رو تجربه کنم با اینکه خیلی میترسیدم و خیلی منو میترسوندن
ولی میگفتم میتونم
اخه من قبل از بارداریم لاغر بودم و خانواده همسر سابقم خیلی منو میترسوندن که تو ضعیفی و نمیتونی
حالا اون ترس ها و باورهای خراب باعث شد قبل از زایمان کلی اذیت بشم اما خب زایمان طبیعی انجام دادم و اون قدر هم که میگفتن ترسناک نبود
ولی همیشه باور داشتم بچه ام ساکت و اروم میشه
و همینجوری هم شد
دقیقا همون مفهوم گاز و ترمز که توی کشف قوانین گفتین
یه جاهایی باورام خوب بود
یه جاهایی نه
و ترکیبی از هر دوتاشو داشتم
داشتم فکر میکردم با همون باورای داغون من کلی نتیجه های خوب هم گرفته بودما
با اینکه اصلا نمیدونستم باور چیه
تمرکز بر نکات مثبت یعنی چی
توحید و ایمان چی هست
و الان که اروم اروم این چیزا رو متوجه میشم و از اون موقع خیلی باورام بهتر شدن پس قطعا خیلی اتفاقات عالی تری تو راهه
(البته که کلی اتفاقات عالی هم تجربه کردم) و چقدر ایمانم قوی تر شد که همیشه و همیشه فقط تو این مسیر بمونم که این مسیر درست ترینه
یه چیزی هم اومد تو ذهنم
من خودم وقتی فایل های شما رو گوش میدادم همیشه نگاهم رو بقیه بود
مثلا شما میگفتید اگر به دیگری با توقع خوبی میکنی و اتفاق خوبی برات نمیافته من به خودم میگفتم اره فلانی و فلانی هم بخاطر همینه این همه کمک میکنن و نتیجه همیشه بده براشون و همیشه شاکی ان
تا یه روز به خودم گفتم تو داری فایل گوش میکنی خودتو تغییر بدی اونوقت از دیگران داری مثال میزنی
بابا ببین خودت کجاها خراب کردی
الان بیشتر یاد گرفتم هر چی که میگید همونو توی خودم پیدا کنم
چرا اینو گفتم
چون یکی از بچه ها وقتی یه فایلی رو دیده بود اومد بهم گفت من یاد تو افتادم که فلان کارو کردی و با خنده هم بهم گفت
من که جوابی ندادم و گفتم منم مثل این بنده خدا قبلا مثالها رو برای دیگران میدونستم نه خودم
و بازم برام یاداوری شد که بیشتر حواسم باشه بببینم خودم چه ایرادی دارم و از حرف دیگران هم ناراحت نشم
البته اگه قبلا بود ناراحت میشدما
اما انقدر الان تغییر کردم که گفتم منم قبلا اینجوری بودم و اونم به وقتش خودش متوجه میشه
با دیدن این قسمت به خودم قول میدم
درسته تو بچگی های دخترم باورام خوب نبودن و خودمو اذیت کردم ولی از این به بعد رو اشتباه نمیکنم و اجازه میدم اونم مسیری که خودش میخواد بره البته بازم از قبل بهتر شدما
اما خب این دفعه خیلی خیلی حواسمو جمع میکنم
وقتی یه مادر میتونه بچه نه ماهه رو ازاد بذاره و انقدر توحیدی عمل کنه
من که صد در صد میتونم
ممنونم ازتون بابت تهیه این قسمت
مثل همیشه بینظیر بود
دوستتون دارم
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیزم
خدارو هزار بار شکر که دوباره دیدمتون و نمیدونین وقتی فایل زندگی در بهشت رو دیدم چقد خوشحال شدم و روزمو ساختین دوباره . واقعا از هر لحظش لذت بردم و سپاسگذاری کردم برای حضورتون توی زندگیم که هر روز کلی درس میگیرم ازتون. شاید باورتون نشه ولی من هنوز قسمتای قدیمی زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا رو میبینم و نمیدونین چقد لذت میبرم و هربار یه درس جدید میگیرم و یه سری جمله ها و تیکه کلامای خانم شایسته عزیزم رو ناخوداگاه تو زندگی روزانم میگم بعد یدفعه یاد اون قسمت از فایل شما میوفتم کلی ذوق میکنم. من با دیدن سفر به دور امریکا و اون قسمت که شما تو دل طبیعت بودین و خاطره ای از شنیدن صدای پرنده رو تعریف کردین و تا اخر شب توی مهمونی دخترونتون هم صدای اواز خوندن پرنده رو میشنیدین رو چند بار دیده بودم و هربار محو صحبتای شما و منظره بی نظیر پشتتون بودم و هرلحظه سپاسگذاری میکردم. باورتون نمیشه چندهفته پیش ما سفری رفتیم به اولسبلانگاه تو گیلان و یه کلبه چوبی اجاره کردیم که چند روزی تو دل طبیعت و سکوت باشیم .وقتی تو راه بودیم درختای بلند کنار جاده که سبز و بلند و زیبا دقیقا مثل همون چیزی که شما تو فایل سفر به دور امریکا بهمون از عظمت و بزرگی خدا نشون داده بودین رو میدیدم و باور نمیشد داره اتفاق میوفته , وقتی رسیدم اونجا چیزی که میدیدمو باور نمیکردم خیلی شبیه به صحنه هایی بود که تو فایلای شما دیده بودم. واقعا ازتون سپاسگذارم شما نمیدونین چقد تاثیرگذار هستین تو زندگی ما.من هرلحظه از فایلایی که از شما میبینم رو به معنای واقعی زندگی میکنم و لذت میبرم. خاهش میکنم بازم برامون از زندگی بی نظیر و عاشقانتون و آگاهنتون که همش درس داره برامون فایل بذارین ما واقعا بهش نیاز داریم و خدا میدونه که چقد کمکمون میکنه. من نمیدونستم چطوری میتونم براتون عکس و فیلم بفرستم برای دوستانی که شاید راحت باور نکن و بگم که واقعا اتفاق میوفته فقط باید با تمام وجودت قدرت ذهنت رو باور کنی. سپاسگذارم
به نام نقاش هستی
خدای بخشنده و مهربان
خدای اجابت گر.
استاد جانم سلام، مریم جان بهشتی سلام
چشمم روشن شد با سریال زندگی در بهشت.
استاد جانم، شما به من یاد دادید زندگی میتواند در از معجزه باشد و خبر خوب اینکه زندگی ام معجزهوار شده و به قول معروف گفتنی «من به معجزات خداوند عادت کردم.»
نمونه اش همین که دلم قسمت جدید سریال میخواست و از no where ظاهر شد.
خدایا از تو سپاسگزارم که همیشه مرا مورد لطف و رحمت خودت قرار دادی.
اگر در این سایت هستم، اگر سریال زندگی در بهشت میبینم و اگر میتوانم بنویسم.
سپاسگزارم ، سپاسگزارم ، سپاسگزارم
استاد جان درآمدم شصت هزار لیر ماهانه شد.
استاد جان حیاط خانهمان تر و تمیز شد و سبزیکاری شد، بدون اینکه من دست بزنم.
استاد جان، نقشه های دیگران برایم نقش بر آب شد و من در راحتی و استراحت پول ساختم.
چقدر این قسمت را دوست داشتم. چقدر این خانم در صلح با خودش و جهان هستی بود.
حامله باشی و تا روزهای آخر این چنین سرحال باشی.
اینقدر شجاع و متوکل که در استخر آب و با قابله وضع حمل کنی.
یک ماه فقط در جایی ساکن باشی و بعد دوباره بری سراغ ماجراجویی
دو فرزند بزرگترت را این چنین مستقل، دانا و فهمیده و مسولیت پذیر بار بیاری
اینها فقط توحید میخواهد.
حدی از توحید که دهان مرا باز نگه میدارد.
چقدر تحسین برانگیز هست این خانم و این خانواده.
چقدر مریم جان و استادم تحسین برانگیز هستید. مدارتان حد بالایی از توحید را نشان میدهد.
چقدر قشنگ دنیا کبوتر با کبوتر باز با باز را خوب رعایت میکند.
مریم جانم، سپاسگزارم که لطف کردی و از میان هزاران ویدیویی که در گوشی تان داشتید اینها را تدوین کردید.
الان تازه درک میکنم وقتی استاد میگفت که شما عاشق ویدیو گرفتن هستید.
خدایا از تو برای برکت بی نظیری که به زندگی ام دادی ممنونم.
همین که الان اینجام و مینویسم یعنی من همه چیز دارم.
سلام استاد عزیز و خانم شایسته مهربان
چقدررررررر دلم برای پرادایس تنگ شده بود انگار که دنیا رو به من دادند من فایل رو یک دقیقه اولش رو نگاه کردم
و گفتم بیام کامنت بذارم
واینکه هیچ چیزی خانم شایسته عزیز برای من نمیتونست ت وی این لحظه من رو به ادامه ی مومنتوم مثبت هدایت کنه
واقعا من محو زیبایی چشم نواز پرادایس شدم
سبز شدن زمین در کنار دریاچه زیبا و صدای ارامبخش و دلنشین شما با همراه نم باران که هر لچند لحظه یکبار قطره باران رو روی صورتت حس میکنی و پر از احساس شکر گزاری میشی
و در اون سمت براونی و مرمری در حال چریدن هستند و یک پرنده زیبا از بالای سرشون رد شد که فوق العاده صحنه زیبایی خلق شد و خدارو واقعا شکر گزارم برای دوره ی هم جهت با جریان خداوند و حضور شما دوعزیز واقعاازشما سپاسگزارم
و درخواست میکنم که اگر براتون امکانش هست دوباره برای رشد مومنتوم مثبت فایل های سریال زندگی در بهشت رو دوباره شروع کنید
بازهم ممنونم
به نام خدای مهربان
سلام و درووود خدمت استاد عباسمنش عزیزم ث مریم بانو
79.
بسیار بسیار از مریم بانو سپاسگزارم برای این قسمت عالی از سریال زندگی در بهشت
چه قدر درس های عالی ای داره این قسمت از سریال
چه قدر جالب که بچه ها مدرسه نمی رن
واقعا این خانواده کلی از چیزهایی که اکثریت جامعه قبول کردن رو به روش خودشون بهشون معنا می دن
واقعا این مادر جاب تحسین داره رفتارهاشون و مدل زندگی شون
چه قدراین پسر کوچولو خشگل هست واقعا خداروشکر
بسیار تر شکا سپاسگزارم مریم بانو خیلی عالی و عبرت انگیز بود
تنور دلتون گرم
Santa Rosa New Mexico
سلام ب همگی
وقتی عکس فایل و عنوان کلید رو دیدم «آسان گرفتن زندگی» حدس زدم موضوع باید الگویی از مادر بودن باشه
ک وقتی فایل رو باز کردم دیدم خودشه و چقدر خوشحال شدم
این اتفاق بارها برای خیلی از ما افتاده ک یه موضوعی ذهنمون رو درگیر کرده و خدا ب دل شما انداخته فایلی با اون موضوع رو آماده کنید و انتشار بدین تا جواب سوال من یا خیلی از بچه ها باشه
و بازهم درخواستی ک ناخودآگاه ارسال کردم و خدا طبق زمانبندی دقیقش ب دل شما انداخته ک جواب سوالام رو با این فایل فوق العاده بگیرم
نمونه ی واضح این هدایتهای خدا برای من مجموعه فایلهای گفتگو با دوستان بود
یادمه زمانی ک با سایت شما آشنا شدم ک از طریق همسر عزیزم بود
خیلی اعتمادنداشتم وبهتره بگم اعتماد من به سایت؛ بخاطر اعتمادی ک به همسرم داشتم شکل گرفت
ینی تو ذهنم این بود ک این آدم بی دلیل اینقدر هزینه نکرده برای خرید دوره ها و حتما بررسی کرده در مورد این سایت و…. ک درست هم فکر میکردم
اوایل آشنایی من با سایت بود ک ب همسرم میگفتم کاش این کامنتا صوتی بود و آدم میتونست بیشتر اعتماد کنه ک این کامنتا داره توسط افراد مختلف نوشته میشه و حتی میشه بجای خوندن ؛گوش داد ک راحت تر هم باشه
و پاسخی ک خدا به درخواست من داد…!!
ک کمتر از یکماه بعد فایلای گفتگو با دوستان اومد روی سایت…..
من همیشه از این مجموعه فایلا بعنوان جواب خدا ب درخواست خودم یاد میکنم…
واقعا هماهنگی و نظم و دقتی ک خدا داره رو تو خواب هم نمیتونیم خودمون بچینیم….
و اما باز هم فایل جدید و دوباره پاسخ به درخواستی از طرف من ک تو دلم بود و به زبون نیاورده بودم….
یادمه تو کامنت یکی از دوستان خونده بودم ک همچین محتوایی داشت ک ب خانم شایسته گفته بودن کاش شما هم تجربه ی مادر شدن رو داشتید و ما از این الگو هم استفاده میکردیم و….
وقتی خوندمش از ذهن من هم گذشت ک آره کاش اینجوری میشد و الگوی متفاوت از اطرافیانم میدیدم
ک میشه مادر شد و از زندگیت نیافتی
ک میشه مادر باشی و به همه کارات برسی
ک میشه مادر باشی و علاوه بر اینکه حواست ب تک تک خانواده ت باشه به خودت هم برسی و برای خودت هم وقت بذاری
ک میشه مادر باشی و سفر کنی
ک میشه مادر باشی و آرامشت بهم نریزه
ک میشه مادر بشی و تفریحات خودت رو هم داشته باشی
و کلی ویژگی عالی از مادر بودن ک تو این فایل دیدم…
چقدر مادر بودن با این شرایط لذت بخش میشه…
من متاهلم اما مادر نشدم
راستش هر وقت ب مادر شدن فکر کردم بخاطر نمونه هایی ک از اطرافیان دیدم انقدر باورهای نا مناسبی داشتم از اینکه بچه میادو روتین زندگیت رو انقد زیرو رو میکنه ک این فکر در نطفه خفه میشد
چون نمونه هایی ک اطرافم دیدم ایده آل من نبود و کلی باورهای نامناسب من رو تایید میکرد
همیشه از دردسرها و شلوغی بچه از اطرافیان دیدم و شنیدم ک در ادامه میگفتن بچه فلانه و فلانه و کلی از مشکلاتش میگفتن اما در آخر یه کلمه میگفتن با همه این مسائل ارزشش رو داره
چون یه لبخندش همه سختی هاش رو برات شیرین میکنه
و یه دنیا برات میارزه
البته ک ویژگی های مثبتشون هم کم نیست اگر بخام بنویسم اما توجه من روی موارد محدود کننده بود
چند روز ی بود درگیر احساس بدی بودم ک میدونستم از کجاست
از اینکه داشتم یکی از اطرافیانم رو قضاوت میکردم بخاطر نحوه تربیت بچه ش
این فایل تو درست ترین زمان ممکن اومد روی سایت
ک بجای اینکه حواسم ب اطرافیانم باشه و تو ذهن خودم تجزیه تحلیلشون کنم؛ میشه توجه کنم ب همچین الگوهایی ک میشه نقش مادر بودن رو متفاوت تجربه کرد…
اتفاقا چند هفته پیش من هم تجربه ی یه گفتگو، برای الگو گرفتن از یه مادر رو داشتم
براتون مینویسم شاید مفید باشه
یه خانمی از دوستای غرفه ی کناریه محل کارم میدیدم چند باری اومده بود و بچش رو میذاشت پیش خانمی ک صاحب غرفه ی کنار من بود
این اتفاق توی چند هفته تکرار شد و توجه من به این بچه ی شیرین و آروم و بانمک جلب شد
دیدم بشدت خوشرو هست
واز غرفه های همسایه و حتی خود من خیلی دوست داشتیم سمتش بریم و حتی شده برای چند دقیقه بغلش کنیم یا باهاش بازی کنیم
و اون بچه هم با همه ماهایی ک براش غریبه بودیم اوکی بود و راحت میومد بغلمون …
و این آرامش و خندون بودن بچه منو به ترغیب کرد ک با مادرش صحبت کنم( البته اینم بگم ک خیلی آدمی نیستم ک بتونم با افراد جدید ارتباط بگیرم و…)
اما دوست داشتم بدونم مادرش چجوری فکر میکنه ک میتونه بچه روچند ساعت بذاره پیش دوستش و بره دنبال خریداش
بدون نگرانی و…
ازش پرسیدم چیکار کرده ک انقد بچه ش آرومه و در نبودش گریه نمیکنه
یا خودش نگران نیس که در نبودش ؛بچه اذیت بشه و…
بخشی از صحبتاش رو مینویسم ک هم نمونه ای باشه برای خودم و هم بچه ها ک استفاده کنن
میگفت : من تو بارداریم ارتباطم رو با آدمها و محیطهایی ک احساس بدی داشتم بهشون رو قطع کردم
گفت برای اینکه بچه ی آرومی داشته باشی باید خودت آرامش داشته باشی
گفت من خیلی قرآن و نماز میخوندم مخصوصا تو بارداری ( ک اینجا هم برای من درس بزرگی داشت ک آدمها رو از روی ظاهر قضاوت نکنم.چون طبق معیارهای جامعه اصلا بهش نمیومد اهل نماز و بقول دوستان خدا باور باشه)
گفت خیلی زیاد سوره یوسف رو میخوندم
گفتم برای زیبایی بچه؟ گفت نه من شنیده بودم سوره یوسف بچه رو آروم میکنه
(و چیزی ک من شنیده بود این بود ک خوندن سوره یوسف ب زیبایی بچه کمک میکنه،ک باز درس دیگه ای ک اینجا یاد گرفتم این بودک مهم نیس چیزی ک شنیدی چه منطق دقیقی پشتش باشه اینکه با چه نیتی داره اون کارو ادامه میدی مهمه.اون خانم اینجوری شنیده بود و چون داشت هر روز اون سوره رو میخوند بخاطر اینکه درخواستش از خدا آروم بودن بچه بود؛ و استمرارش برای درخواستی ک داشت باعث شده بود جواب همون درخواستش رو عالی بگیره.
چون اینو از خواهر همسرمم شنیده بودم ک تو دوران بارداریش هر روز سوره محمد رو میخوند برای اینکه بچه ش اجتماعی باشه و اون هم نتیجه استمرارش رو بخوبی دیده بود)
برگردیم ب ادامه صحبت های اون خانم:
میگفت من و همسرم عاشق سفر هستیم ومن تو دوران بارداریم خیلی مسافرت رفتم حتی مسیرهای دور
با اینکه دکتر بهش گفته بود نباید زیاد مسافرت بره مخصوصا مسافرتهای راه دور
گفت من شیراز و کیشو…. رفتم
و اصلا بحرف دکترم تو این زمینه گوش ندادم چون مسافرت خیلی حال منو خوب میکرد
اونم نه مسافرتی ک تو هتل باشه با امکانات رفاهی و….
میگفت خیلی اهل هتل و اینا نیستیم
با ماشین خودمون میرفتیم و کمپ میزدیم
این سبک مسافرت رو بیشتر دوست دارم
و توی مسافرت آخرش به شمال ( تو بارداری) چون همسرش شرایط کارش جوری بوده ک نتونسته بود همراهش باشه خودش تنهایی رفته بود
میگفت من حتی مستقیم روی زمین سفت میخوابیدم( منظورم بدون حتی زیرانداز) با اینکه برا بارداری میگن باید رو تخت بخوابی و زیرت نرم باشه و….
در مورد اینکه راحت بچه رو بغل دیگران میداد و نگران نبود ازش پرسیدم البته ک اینجا
گفت من ب چشم زخم اعتقاد زیادی دارم چون تو قرآن اومده
اما اونقدر حساس نیستم ک تا بچه رو بدم ب دیگران نگران این باشم ک الان بچه مریض میشه
نه من اعنقادم اینه ک سیستم بدن بچه از پس خودش برمیاد
اون خانم آنلاین کار میکرد و روانشناس بود
و وقتی یکی از بزرگترین پاشنه آشیلهای خودم در مورد بچه رو ازش پرسیدم ک چطور کارش رو مدیریت میکنه
(البته ک نمونه ای ک تو این فایل دیدم خیلی بهتر و کاملتر بود و چقدر لذت بردم از جوابی ک بهتون داده بود : ک علاوه بر اینکه سخت نشده و چیزی تغییر نکرده تازه فان تر هم شده)
اما این خانم گفت ببین اینجوری نیس تو با همون شیوه ی قبلیت بخای کار کنی و هیچ چیزی با حضور بچه عوض نشه اما اگه واقعا بخای؛ خودت راهشو پیدا میکنی و میتونی کار کنی …حالا با عوض کردن تایم کارت یا روشهای دیگه میتونی مدیریتش کنی
اما اینطور نیس ک مجبور بشی کارت رو ببوسی و بذاری کنار
میگفت ما ب بچه فکر میکردیم اما من ماه اول بارداریم اطلاعی نداشتم و تو سفر بودیم و جالب بود ک تو اون سفر همش با همسرشون در مورد بچه صحبت میکردن ک وقتی بچه دار شدیم میبریمش جنگل .دریا .میذاریم با خاک بازی کنه و….
بنظرم بخاطر همین تجسماتشون باعث شده بود ک تو 16 روزگی بچه برند مسافرت و براشون سخت و اذیت کننده نباشه
چون باز چیزی ک خودم شنیده بود این بود ک بچه رو تا 40 روز بعد از بدنیا اومدنش نباید ببری بیرون
و چیز دیگه ای ک باز برام جالب بود
این بود ک بدون اینکه از قانون بدونه به چیزی توجه کرده بود ک میخواست
چون میگفت من دوستای زیادی نداشتم اما تو دوران بارداریم بین دوستام فقط با یکی از دوستام( ک صاحب غرفه بغل دستی من بود) ارتباط داشتم اونم بخاطر اینکه بشدت دختر آرومی بود
صحبتامون زیاد بود اما من تا جایی ک بذهنم رسید براتون نوشتم
و خانم شایسته عزیز صمیمانه ازتون تشکر میکنم بخاطر این فایل عالی
و یه درخواستی ک داشتم این بود ک
اگه میشه از این نمونه ها بیشتر برامون فایل بذارید
توضیحاتی ک دادید عالی بود
اما چیزی ک برای خودم سوال شد در مورد شغل همسرشون بود
ک شغلشون چیه ک میتونن همیشه تو مسافرت باشن و بدون هیچ مشکلی این رو بعنوان سبک زندگی شون انتخاب کنن….
امیدوارم تو فایلای بعدی ک با این موضوع اگه آماده شد توضیحات بیشتری در مورد موضوعات مالی این سبک زندگی هم بذارید
بی نهایت سپاسگذارم ازتون
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام مریم جانِ عزیزم ، چقدر دلم میخواست یک قسمت جدید از این سریال بی نظیر روی سایت بیاد و چقدر خداوند مثل همیشه زود پاسخ میده
الهی صدهزارمرتبه شکر
دلمون برای چهره زیبات ، برای صدای نازنین و پر از آرامشت یک دنیا تنگ شده بود هم خودم و هم پسر دخترم،
دیروز صبح بارها و بارها با بزرگمهر این قسمت دیدیم و لذت بردیم ،
و زود دانلود کردم که وقتی کیانا هم از مدرسه اومد ببینه چون می دونستم چقدر از دیدن قسمت جدید خوشحال میشه ،
خلاصه به قول سعیده جان قلبِ فرااااوااااانِ فراواااااان برای شما و استاد جان قشنگم دوستتون دارم با عشق _
این فایل لحظه به لحظه اش پر از عشق و لبخند خداوند بود، پر از صلح درونی و آرامش، پر از سادگی و خداوند وار زندگی کردن
این خانواده مهمان پرادایس بودند چون هم فرکانسشون مثبت بود و هم شما با این خانواده خداگونه هماهنگ بودید
این خانواده هم فرکانس بودند برای دیدن این بهشت برین و لذتِ بردن
چقدر میتونه آدم رها باشه ، با خود و جهانش در صلح باشه که چندین سال سفر کنه و زیبائی های اطرافش رو ببینه لذت ببره و بزرگ بشه …
چقدر میتونه رها باشه ، در صلح باشه چقدر خودش رو به جریان خداوند بسپاره که بهانه نیاره بچه هام درس دارند و باید مدرسه برن !!
خداییش این دیدگاه هم جهت شدن با جریان خداوند نیست ؟
خودت رو رها و آزاد به دستان خداوند سپردن نیست؟
بنظرم وقتی مطمئن باشی که ناخدای کشتی زندگیت خداست اونوقت مثل این خانواده آسان میشی برای آسانی ها
آسان برای سفر و همیشه لذت بردن
آسان برای بچه دار شدن و راحت زایمان کردن
آسان برای بچه داری و ساده گرفتن _
چقدر لذت بردم از این سبک عالی و درستِ زندگی
از این هماهنگی بین ذهن و روح…
دو بچه نوجوان که یاد گرفتند از زندگی لذت ببرند ، با ماهیگیری، ورزش، دوچرخه سواری و کشف جهان اطراف ،
بچه هایی مسئولیت پذیر و شاد
و برادری که داره تو چند ماهگی دنیای اطرافش رو نا محدود کشف میکنه ، چهار دست و پا میره و مانعی سر راه خودش نمی بینه ، کسی نمیتونه اون رو از هدفش دور کنه یا متوقفش کنه
این به من یاد میده که منم باید در مسیرم اینگونه باشم ، رها و آزاد و در صلح درونی پیش برم و باور کنم که حدودیتی وجود نداره ،
باور کنم که میشود از مانع ها به راحتی ، بدون دلهره عبور کرد و متوجه شد که توهمی بیش نبودند ،
این خانواده به من یاد میدن که زندگی رو سخت نگیرم تا آسان شوم برای آسانی ها …
تا هر روز زیبائی ها و نعمت های بیشتری وارد زندگی کنم و بیشتر از زندگی لذت ببرم
چشمان زیبای این بچه خودِ خود خداوند بود
هر خنده او قلبم رو به تپش بیشتری در می آورد
و چقدر این بچه برای من درس زندگی داشت
این مادر عالی و آگاه خودش رو با بچه داری محدود نکرده برای خودش ارزش قایل هست و هر روز ورزش میکنه و این یعنی دوست داشتن خود ، احساس لیاقت
روزی چند ساعت پسر و دختر نوجوانش مسئولیت سرگرمی و کارهای برادرشان رو با عهده می گیرند و این علاوه بر مسئولیت پذیری بچه ها و لذت بردن
خبر از ارزش قایل بودن مادر برای خودش هست که بتونه استراحت کنه ، به کارهای شخصیش برسه و
از زندگی لذت بیشتری ببره ، واقعا تحسین برانگیز هست
وقت گذاشتن و بازی کردن ، سرگرم کردن این خانواده برای عضو جدید خانواده جای تحسین داره
چقدر این فایل درس زندگی و شخصیتی داشت
درس بهبود دادن خود و رها زندگی کردن
و اما پرادایس زیبامون در بهار زیبا
چقدر همه جا سر سبز و زیبا شده ، بوی عطر سبزه ها و هوا رو حس کردم ،
درخت های سر سبز و سر به فلک کشیده
دریاچه پر آب و چشم نواز و نم بارونی که روحم جلا داد ،
زمین مخملی سبز و صدای زیبای مریم جانم ..
براوونی خوش رنگ و زیبا و یک دنیا زیبائی چشم نواز
و اما تجربه خودم از مادر شدن و بچه داری
جاهایی که تونستم خوب عمل کنم:
همیشه اجازه دادم وقتی در طبیعت هستیم بچه هام رها و آزاد بازی کنند ، تجربه کنند و لذت ببرند ( بدون ترس و دلهره و حس بد دادن به بچه ها )
دخترم عاشق آتیش روشن کردنِ و از سه سالگی دوست داشت روشن کردن آتش رو تجربه کنه ، بجای اینکه
محدودش کنم و بگم خطر داره در طبیعت کنارش می موندم و کمکش میکردم تا تجربه اش کنه
روزهای جمعه وقتی نمی تونم ببرمشون بیرون شهر ، بجای اینکه با تی وی و موبایل سرگرم شون کنم بهشون اجازه میدم برن دم باغچه با بیلچه هاشون خاک بازی کنند و لذت ببرند
از وقتی با قوانین و این سایت عالی آشنا شدم اجازه میدم هر طور که دوست دارند بازی و تجربه کنند و لذت ببرند ، یاد گرفتم بچه هام محدود نکنم بهشون استرس خطر داره کثیفه و مریض میشی ندم
و خیلی جاها هم ناآگاهانه درست عمل نکردم که به لطف الله و درس های عالی که از این سریال و آگاهی ها یاد گرفتم سعی میکنم درست عمل کنم ، که هم خودم از زندگی بیشتر لذت ببرم هم خانواده ام .
خدایا شکرت
خدایا صد هزار مرتبه شکرت
ممنون بابت این فایل عالی
دوستتون داریم با عشق
از طرف من ، کیانا و بزرگمهر