داستان هدیه تولدم - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-30.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-03-08 17:56:452021-10-13 23:03:29داستان هدیه تولدمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین
روز نهم از دوره زیبای روز شمار تحول زندگی من
طبق قول و قرارم نتایجی که بعد از شروع این دوره زیبا وارد زندگیم شده رو مینویسم تا هم ردپا باشه هم قوت قلب هم توجه به نشانه ها از نظر مالی واقعا داره اتفاقات فوق العاده ای برام میفته و هرچیزی که میخوام بخرم به شکل معجزه آسایی از جایی که فکرشو نمیکنم و به رایگان وارد زندگیم میشه و به قول کتاب معجزه سپاسگزاری وقتی قراره کالایی بخری و اون کالا رو یه نفر بهت هدیه میده این یعنی ثروتت درحال افزایشه چند روز پیش میخواستم شیر و ماست بخرم که دوستم گفت من فروشگاه بودم برای خودم شیر و ماست خریدم برای تو هم خریدم و این کار رو 3 بار انجام داد یا میخواستم پسته بخرم و یه کاری برای یکی از دوستام انجام دادم و اون هم به عنوان تشکر یک کیلو پسته بهم هدیه داد و وقتی این اتفاقات برام میفته هزاران بار خداروشکر میکنم و میگم چقدر قانون داره دقیق عمل میکنه و من فارغ از نگاه جامعه و بحث های منفی که میکنن زندگیم روغنکاری شده و چرخش داره بیشتر و بهتر و روان تر می چرخه خداروشکر.
ازنظر شخصیتی هم تفاوت خودم رو با قبلم کاملا درک و احساس میکنم چند روز پیش یه اتفاق منفی برام افتاد و توی محل کار یه برگه جریمه بهم دادند اگه قبلا بود خیلی ناراحت میشدم و لب به شکایت میگشودم(هرچند نجوا اومد ولی تونستم کنترل ذهن کنم)ولی همونجا روی برگه نوشتم به خودم تعهد میدم که سه برابر مبلغ جریمه رو باید بسازم و این تضاد و نحوه ی برخوردم باهاش باعث شد کلی انرژی بگیرم و این تغییر زاویه نگاه رو مدیون آموزه های استاد هستم انشالله توی روزای دیگه از نتایج این تغییر زاویه دید براتون مینویسم…
و اما تمرین روز نهم:
یه مثال واضح از خودم دارم در رابطه با در صلح بودن با خود که اونقدر این مثال قوی هست که با اینکه یازده سال ازش میگذره اما هربار که مرورش میکنم کلی انرژی و انگیزه میگیرم:
من آدمی هستم که خوابم خیلی سنگینه(البته این نظر بقیه اس به نظر خودم من عمیق میخوابم تا از خوابم لذت ببرم😋)و در دوران بچگی بخاطر این ویژگی همیشه توسط پدر و مادرم مسخره میشدم و هربار منو ملامت میکردن و عزت نفسم رو واقعا نابود میکردن و همیشه بابام میگفت اشکال نداره حالا خونه باباتی بخواب وقتی رفتی سربازی و 4 صبح با لگد بیدارت کردن اون وقته که حساب کار دستت میاد(خدایی الان که دارم به اون روزا فکر میکنم یکی از دلایل سنگینی خوابم این بود که من خیلی عزت نفس داغونی داشتم و الان تا حدودی دارم که خیلی دارم روی خودم کار میکنم و کسی هستم که از صبح تا شب توسط پدر و مادرم تحقیر میشدم و واقعا دوست نداشتم از خواب بیدار شم و میخواستم با ادامه خوابم از اون تحقیرها فرار کنم) خلاصه هرچقدر که به سن سربازی نزدیک تر میشدم این تهدید و تشر های پدرم بیشتر میشد و توی فامیل و دوستانم هم کسایی رو میدیدم که به شدت استرس سربازی رو گرفته بودند و مدام در حال ناله و حرف زدن درباره ی سربازی و عمری که قراره توی سربازی تلف بشه صحبت میکردند اما من به طرز عجیب و معجزه آسایی خیالم راحت بود و اصلا نگرانی و استرس نداشتم و یه حس قوی درونم میگفت من سربازی نمیرم نمیدونستم چطور اما خیلی واضح احساسش میکردم و خیلی آرامش داشتم…
یادمه حدودا تا قبل از سال 1390 یه قانونی وجو داشت مبنی بر اینکه کسانی که 60 ماه در جبهه فعالیت کرده بودند میتونستن یک فرزندشون رو از سربازی معاف کنند نمیدونم دقیقا چه ماهی بود اما سال 90 شده بود و من اون سال باید آماده رفتن به سربازی میشدم اما همچنان در افکارم این بود که من خدمت نمیرم یه شب مهمون داشتیم و درحال خوردن غذا بودیم و طبق عادت داشتیم تلویزیون و اخبار میدیدیم که یک دفعه اعلام کرد قانون معافیت یک فرزند برای پدران دارای سابقه جبهه از 60 ماه به 30 ماه کاهش پیدا کرده به این معنی که حالا پدر با داشتن سابقه 30 ماه جبهه میتونه یک فرزند رو معاف کنه و پدر من هم دقیقا 30 ماه سابقه جبهه داشت وای خدای من اون شب انگار دنیا رو به من داده بودند هم اون معمای درونم حل شده بو هم از سربازی معاف میشدم اون موقع قوانین رو نمیدونستم اما الان که هزاران بار این مثال رو به خودم یادآوری میکنم میبینم که من ناخودآگاه در حال عمل به قانون بودم و با این قسمت از سفرنامه فهمیدم من با خودم در صلح بودم من به خواسته ام نچسبیده بودم من نگران نبودم من استرس نداشتم و من خودم رو دوست داشتم و توهین های دیگران رو بی اهمیت کرده بودم و یادمه پسر عموم هم چندسال قبل از من با همون قانون 60 ماه معاف شده بود و من همیشه تحسینش میکردم و همیشه بدون حسادت میگفتم خوش بحالش که سربازی نرفته و معاف شده.
خداروشکر این قسمت از سفرنامه باعث شد از زاویه ای دیگه به این اتفاق قشنگ زندگیم نگاه کنم و کلی هم درس ازش یاد گرفتم.
خدایا سپاسگزارم.
استاد و خانم شایسته سپاسگزارم
❤❤❤
سلام استاد عزیزم و مریم زیبا و توحیدیم و دوستان.
سال نوی شما مبارک. ان شالله که سالی سراسر عشق و ارامش و خداشناسی و خودشناسی و ثروت رو تجربه کنید.
استاد درمورد هماهنگی بین ذهن و روح که در کپشن بهش اشاره کردید من تجربه ای دارم که میخوام بیان کنم. میخوام بگم که حرف های شما اگر با ایمان در وجود ما رخنه کنه به حقیقت میپیونده و من تجربش کردم.
استاد من معلم هستم و خداروشکر عاشق شغلمم.
از بین دانش آموزام چند نفرشون رو خیلی دوست دارم و همیشه میخواستم بغلشون کنم و در آغوششون بگیرم. وقتی تو ذهنم تجسم میکردم که در آغوششون میگیرم خیلی حس خوبی میگرفتم. خلاصه گذشت و چند روز پیش با خانوادم رفته بودیم یه امام زاده نزدیک شهرمون و موقع نماز من رفتم که نمازمو بخونم. یهو یکی از دانش آموزم که دوسش دارم رو دیدم که یه گوشه نشسته و وقتی منو دید با ذوق بلند شد و منم رفتم سمتش و بهش دست دادمو سال نو رو تبریک گفتم. خیلی میخواستم بغلش کنم ولی ذهنم مقاومت داشت:). اینکه تو یه معلمی و همیشه بین من و اکثر معلمام یه دیوار بود که فقط میومدن درس میدادنو میرفتن و ما بهشون نزدیک نمیشدیم ولی من اینجوری نیستم اما مقاومت هام نمیذاشت که به خواسته قلبم پاسخ بدم. خلاصه من نمازمو خوندمو اومدم بیرون از امام زاده به خدا گفتم خدایا خودت جورش کن که من ببینمش دوباره. مدام تو ذهنم تجسم میکردم که وقتی میبینمش چی بهش بگم و میدونستم خدا منو هدایت میکنه. داشتم بهش میچسبیدم که گفتم نه! اگه به خواستت بچسبی ازش دور میشی لذت ببر از زمان حالت و نچسب. نجوا اومد که خب کی بهش میرسی؟ چون ما داشتیم میرفتیم دیگه ولی ی الهام اومد که همه چی سرجای خودشه و به موقع خودش اتفاق میوفته. من اروم شدم:). وقتی داشتیم میومدیم بیرون دیدمش:):):):) و رفتم پیشش و بهش گفتم چقدر دوسش دارم و بغلش کردم. وقتی این خواستم اجابت شد سر از پا نمیشناختم و چقدر ازش درس گرفتم..
1. خواسته ات رو از خدا بخواه و مطمئن باش اگه بهش ایمان داشته باشی اجابتت میکنه.
2. قدرت خدارو درهماهنگی ببین که چقدررر دقیقه و دقیقا زمانی که من داشتم از اتاق امام زاده بیرون میومدم که برم او هم نزدیک اتاق ما بود و من دیدمش. یاد حرف استاد تو دوره عشق و مودت میوفتم که میگن همون خدایی که همه چیز رو تو کیهان با این همه دقت هماهنگ کرده تا شرایط حیات تو زمین مهیا بشه تو رو هم به خواستت میرسونه و رسوند.
3. ب خواسته ات نچسب و از زمان حال لذت ببر اگه میخوای به خواسته بزرگ ترت برسی. رها باش و بسپر ب خدا. او خودش بلده چیکار کنه. استاد من دارم میفهمم لذت بردن از زمان حال نشون دهنده ی شخصیت توحیدیه ک هم طرف این دنیاش قشنگه هم اون دنیاش. تو وقتی ایمان داشته باشی ب اجابت خدا و قدرتش و اینکه کارشو خوب بلده نتیجش این هست ک میسپری بهش و لذت میبری از زندگیت و ثمرش این هست که خدا تو رو ب خواسته ات میرسونه.اون ی انرژیه اگه تو بهش ایمان داشته باشی تورو ب خواسته ات میرسونه و من تو این اتفاق دیدم که اره. من ب صلح رسیدم باهاش. من بهش ایمان داشتم و نتیجش این بود که تونستم بسپرم بهش و لذت ببرم و اوهم نتیجه ایمان منو بهم نشون داد. مدام یاد این ایه از قران میوفتم که خدا میگه همچون کسانی نباشید که خدارا از یاد بردند پس خدا نیز ان هارا از یاد خودش برد. تو اگه ب این انرژی ایمان داشته باشی و باورش کنی جوابتو میده و گرنه جوابی دریافت نمیکنی.
4. ب زمان بندی خدا اعتماد داشته باش. ب قول خانم شایسته خدا بهترین استاد برنامه ریزی هست و بینهایت قدرت داره تا کوچیک ترین چیزارو کنارهم بچینه و تورو ب خواسته ات برسونه پس نگران نباش و بهش ایمان داشته باش.
5. من برای رسیدن ب این خواستم هیچ تلاش فیزیکی خاصی نکردم. زور نزدم. اتفاقا لذت بردم و در زمان درستش هدایت شدم تا تجربش کنم…من این درس هارو نوشتم تا برام ی الگو بشه برای رسیدن ب خواسته های دیگم.
استاد یه داستان دیگه هم میخوام بگم=). حالا که دستم گرم شده و دارم تایپ میکنم..
استاد من 22 اسفند تولدمه و یادمه چند ماه پیش از خدا خواستم شب تولدم بهم بارون هدیه بده. گذشت و گذشت و من اصلا فراموش کرده بودم این خواستم رو. تا اینکه روز تولدم با دوستم رفتم عکاسی و تو ماشین بودیمو همچنان داشت بارون میومد که یهوووو یادم اومد وااااای من برای تولدم از خدا بارون خواسته بودمممممم. استاد نمیدونید چقدررر ذوق کردم و فهمیدم من اگه یادم بره خدا یادش نمیره و روز تولدم بهم بارون دادددد. حتی الانم ک فکرشو میکنم ذوق کردم استاد. نشون ب اون نشون که استاد نه 21 اسفند بارون اومد نه 23. قدرت خدارو ببین که دقیقا ما بین این دو روز بارون گرفت و من لذت بردم. تو کپشن پست تولدمم نوشتم.. خدا همه چیز میشود همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط پرهیز از معامله با ابلیس. خیلی حالم خوب شدددد
ممنونم ازتون استاد بابت اموزه هاتون. ان شالله باهمین فرمون پیش میرم و نتایج بزرگ تر رو رقم میزنم و میام درموردش میگم..
سلام ب دوست عزیزم
کامنتتونو خوندنم و تو این لحطه های دم افطار حالم معنوی تر از قبل شد خدایا شکرت هدایتم کردی ب این دوستم
اول اینکه واقعا تبریک میگم بهتون تولدتون مبارک .واینکه الانم من دارم بارونو تجربه میکنم
دوست قشنگم چقد زیبا بود جملتون تو شاید یادت بره ولی خدا یادش نمیره امروز از خدا خواسته هامو خواستم و براش لیست کردم ک تا پایان سال باید بهم بده و گفتم خدایا تورو خدا دیر نشه یا یادت ک نمیره
خدا استاد برنامه ریزیه اکه ب برنامش ایمان داشته باشم
دوستم چقد ارزو داشتم ودارم یک روزی معلم شم وسر کلاس درس حاصر شم من اموزش زبان انگلیس خوندم ولی نمیدونم باورام کجاش اشتباهه ک هنوز نشد معلم شم ولی همیشه دوست دارم حتی شده یک روز سر کلاس درس حاصر شم .خوش ب حالتون موفق باشید ب امیدروزی ک بیام بگم منم مثل شما تیچر شدم
قبل از آشنایی با استاد و رسیدن ب مدار کنونیم
همیشه در وجودم نا ارامی بود
یک حس کمبود برای دیده شدن
من از زمان تولد تا دوماه اول سال تحصیلی اول دبستانم توی خانواده پدریم بزرگ شدم
خاطرات انگشت شمار از بودن و بازی با مادرم دارم
چون اون بنده خدا و یکی از عمه هام تمام کارهای
اون خانواده پرجمعیت
از جمله شستن لباس
آشپزی
و تمیز کاری و … انجام میدادن
و یادم ک از همون بچکی همراه دوتا عمه کوچکترم که اون سالها مقطع راهنمایی یا اول دبیرستان بودن
به جشن تولد و مهمونی و دورهمی های دوستانشون میرفتم
و گل سرسبد مجلس بودم
از زیبایی
و حافظه ای قوی که هرچی عمو و عمه هام ( از ترانه های هایده و مهستی
تا شعرهای بلند کناب فارسی
و …. رو ب من یاد داده بودن با اون سن کمم تمام و کمال برای بقیه اجرا میکردم
چندماه پیش عمه ام کفت: ما هرچی رو میخواستیم بهش برسیم و باشیم و نتونستیم روی تو پیاده کردیم
ی دحتر آرووم و حرف گوش کن که همه آرزوشون
همیشه که عمه هام جمع میشدن شروع میکردن ب مقایسه چهره من و خواهرام و بچه های عمه ی بزرگم
چهره ی پدر و مادرم واقعا زیباست
پوست روشن و چشمان رنگی
که من و خواهر و برادرم ب ارث بردیم
خلاصه که این اهمیت چهره طوری بود که ناخوداگاه شده ملاک سنجش من و خواهرام
مثلا وقتی ی نفر میدیدم و بهش حسودیمون میشد میکفتیم : با اون قیافه ی مسخره اش فلان ماشین سواره
با اون قیافه زشتش چ شوهری داره
لیاقت رو در زیبایی چهره میدیم و فکر میکردیم ناحقی
چون ما زیباییم نداریم ولی اونا که چهرشون ( بنظر ما) نا زیباست شانس دارن ( یعنی حقشون نیس)
و ….
از یجایی ب بعد فهمیدم ک ارزش ادما ب چهره نیست ب ذات، ب منش
ب بزرگی دل، ب درستکاری
تا قبل از اکاهی مثلا اون زمان که مدرس زبانسرا بودم، چهره ام بسیار متفاوت از بقیه معلما بود و مشخص بود که اهل این شهر نیستم
با وجود زیبایی ظاهریم از درون خالی بودم
رنج میکشیدم
نظر دیگران در مورد.ر نگ مو و مدل لباس و .. برام مهم بود
اخساس میکردم این همه هنر و زیبایی که من دارم همسرم نمی بینه
حرص میخوردم همش نشخوار ذهنی داشتم ، داشتم ظرف میشستم یهو بخودم میومدم و میدیدم سرم داغ شده و فکم قفل
از درون خسادت میکردم
هنش خودم مقایسه میکردم
که مثلا زن دایی همسرم
ن سواد داره، ن کار میکنه، ن هنری داره جز بازار و خرید و دور همی فامیلی ولی
شوهرش رو سرش میذاره
اون وقت من پا ب پای شوهرم کار میکنم تا خرج خودمون و قسط و کرایه خونمون برسونم
کلی صرفه جویی میکنم، ب جای خرید لباس ، خودم میدوختم
ب حای سالن رفتن، خودم موهام رنگ میکردم
تا کمک زندگی مون باشم و هیچکدوم ب چشم همسرم نمیومد و
دغدغه اش اجیل عید فطر پدر و مادرش و …
حالا میفهمم که من خودم نمیدیدم
ارزشمند نمیدیدم
ارزشم توی تایید همسرم میدیدم
همکارام و دوستام بخاطر خونه داری و دستپخت و شیوه تدریسم تحسینم میکردن
ولی پر نمیشدم
میخواستم همسرم ازم تعریف کنه و تشکر
چون پشت اون کارهایی که میکردم توقع تشکر داشتم
وب این خواسته چسبیده بودم و هی ازش دورتر میشدم
و برای پر کردن این خلا
ظاهرم توی محیط کارم خاص بود
و ی چیزایی درست میکردم و میبردم محل کارم تا تعریفی ک از همسرم نمیشنیدم از همکارا و مدیرم بگیرم
الان خیلی اکاهتر و ارومترم
ارایش نمیکنم، اکر هم ارایش کنم برای توجه دیگران نیس، اونروز خودم دلم خواسته
با خودم تکرار میکنم
من ارزشمندم
من افریده ی ارزشمندم خداوندم
من خاصم
من زیبام
خوش اندامم
هنرمندم
من خلاقم
باسلیقه ام
توی تدریس بینظیرم
از جلوی اینه رد میشم و ی نگاه ب خودم میندازم میگم
قربونت برم صدی خانوم ک اینقدر ناازی
قربون دستپختت
قربون چشمات
قربون موهای قشنگم
…
سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی
امروز روز نهم هست،خیلی خوشحالم و سپاسگزارم از خداوند تا اینجا منو هدایت کرده.
راستش یه اتفاق یا همزمانی جالب برای من از نظرم رخ داده اون هم این بوده که امروز تولد16 سالگی ام هست و هدایت شدم به این فایل و دقیقا روزی این فایلو گوش کردم که تولدمه و خدارو شاکرم و فکر میکنم این یه نشونست از طرف خداوند که مسیری که دارم میرم درسته وادامه باید بدم ،راستش تا الان که ساعت10 صبحه کسی بهم تبریکی یا اینکه کسی یادش باشه نبوده ،اما خدارو شاکرم که این فایلو گوش دادم وفکر کردم که خدا بهم تبریک گفته و نشونشو فرستاده وهمین برام کافیه.
امروز خیلی چیز ها یاد گرفتم که سخت نگیرم بزارم خواسته ها خودشون اتفاق بیفتن ونگران نباشم.
یادگرفتم خیلی چیزها خودشون اتفاق میفتن اگر وابسته نباشم
یادگرفتم وابسته چیزی نباشم و فقط به خداوند تکیه کنم.
خداروشکر میکنم که توی این مسیر هستم وسپاسگزارم از خانم شایسته و استاد عزیز که این فایل رو تهیه کردن.
سلام به آقا محمد غلامی عزیز
تولدتون رو بهتون تبریک میگم گل پسر
و از اینکه تو این سن کم ،داری این آگاهی هارو دنبال میکنی هم بهت تبریک ویژه میگم
همین الان هزار پله از هم سن هات جلویی ،تو این سن از توحید حرف میزنی واقعا تحسینت میکنم آفرین بتو
در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبریست و نه هر گبری به پیری میشود پرهیزگار.…
چقدر خوشحال شدم که گفتی 16سالته آفرین بتو
پرقدرت و پرتوان ادامه بده ،خیلی زود پرمیکشی و از خیلی ها جلو میزنی چون پراز شوق و انگیزه هستی
بازهم تولدتو بهت تبریک میگم و میدونم که اگر دراین مسیر باقی بمونی به تمام خواسته هات میرسی به زیبایی و آسانی .
به نقل از استاد عباسمنش عزیزم ،برات ثروت ،سلامت ،عشق و سعادت آرزو میکنم هم در دنیا و هم دراخرت.
قربونتون برم استاد
اشک تو چشام جمع شد همین لحظه، از اینکه انقدر حرفاتون زیبا بود که من چطور توصیف کنم؟
انقدر همه چیز باهم هجوم آوردن که براتون بگم اصلا من موندمم از کجا شروع کنم
استاد اولش که حرف میزدین بی قرار و آشوب و بود قلبم. من چندوقتیه این احساس ترد شدن بین دوستام و دوست نداشتنم توسط اونا ناراحتم میکرد با اینکه بهتر شده بود. اما احساس بدی داشتم اولش اما همین که شما گفتید گفتید چنان ارامشی به قلبم رسید که نگم. گفتم من تسلیم توام خدا من به تو اعتماد دارم. فقط تو تو تو تو
من تسلیم توام این روزها خیلی میگم خدایا من تسلیم توام نمیخوام نکران و ترس داشته باشم. الانم دوباره دارم فایل رو گوش میدم.
اره من دیگه به هیچی نمیچسبم و وابسته چیزی نیستم. من خیلی اسوده خاطرم و هیچی دیگه نیست که من وابستش باشم. خوشحالم این جملات طلایی رو بهم یاداوری کردید. فوق العاده بود حرفاتون.
من به نیروی قلبی خودم به خدای بی نهایت مهربانم اعتماد دارم و تسلیمش. من رهام رهای وابستهی هیچی نمیشم خدای من غیر خودت :)
من همین که هستم با ارزش و لیاقت بهترین هارو دارم. میدونم خدای من تو بیشتر از من میخوای که من به خواسته هام برسم
خیلیییییییی دوستتت دارم خدا قلبم با تو ارام میشه، به ارامش میرسه. من تسلیم توام و هیچ چیزی نیست که من بخوام وابستش باشم من میخوام وابستهی تو بشم خدا
وابستهی تو
وابستهی تو
این فایل قلبمو لمس کرد و چیزی که خدا لمس میکنه همیشه ارامش رو میرسونه :)
همیشه حال ادم رو خوب میکنه احساس دوست داشتنی تر خودت رو دیدن
چه جمله ای گفتید استاد :
اینکه زیبایی هارو دیدن و دوست داشتن دیگران و خود و این زیبا دیدن یعنی ارتباط با خدا
صلح با همه چی و از زاویهی خداوند دید :)
از امروز همه چیز رو از زاویهی خداوند میبینم
تمام جملات این فایل طلایی
مریم شایستهی عزیزم خیلیی دوستت دارم استاد خیلیی دوستتون دارم
ممنونم بابت این فایل فوق العاده.
خدایا شکرت برای شنیدن این فایل زیبا برای امروز که همه چیز زیباست.
اولین نشانهی امروز برای در صلح بودن اینکه امروز اینچنین قلبم رو اروم کرد و من دیگه نگران هیچ چیز نیست، هیچ چیز.
امروز روز قشنگیه. بوس به همتونن
روز نهم روز شمار تحول زندگی من
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان بی نظیر و موفقم
امشب اومدم یک ردپا از خودم بزارم :)
من الان یک معلم زبان انگلیسی هستم .
در زمان هایی که 12 … 13 سالم بود و به کلاس میرفتم دوست داشتم که معلم شوم و من به این خواسته ام رسیدم اونم از طریق دستان خدا بدون اینکه من کاری کنم یا مدرکی داشته باشم .
از قبل خیلی دوست داشتم که مثل بقیه معلمایی که دیده بودم مثل بچه های همین سایت که معلم بودن…. یک معلم محبوب باشم برام کادو بخرن برام کیک بخرن و دوستم داشته باشن :)
دو ماه پیش سوم تیر تولد 20 سالگیم بود :)
حتی قبلش بچه ها ازم پرسیدن تولدتون کیه و من گفتم تاریخش رو … من اصن احساس لیاقت اینکه کاری انجام بدن نداشتم حتی توقعی هم نداشتم و روز تولدم هیچ اتفاقی نیفتاد و حتی هیچ تبریکی از هیچکس دریافت نکردم :)
قبلترش اردیبهشت ماه روز معلم بود و من یک معلم خیلی نوپا بودم تازه معلم شده بودم و هیچکس برام کاری نکرد :)
امروز 5 شهریورماه بچه های کلاسم برام تولد گرفتن و کاملا سورپرایزم کردن با وجود اینکه میدونستن تولدم نیست
برام کیک گرفتن برف شادی و یه جشن کوچولو خداروشاکرم بابتش :)
چن تا نکته دارم برای من و اومدم این ردپارو از خودم بزارم .
من یک ماهه خیلی مصمم سعی میکنم سپاسگزاری کنم هرروز
هرروز 10 نعمت نوشتم
این اواخر حتی فقط بابت اتفاقا و نکات مثبتی که توی زندگیم هست مینوشتم .
هر رروز فایل گوش دادم کم و زیاد شد ولی سعی کردم قطع نشه و این نتیجه رو گرفتم .
من به خواستم رسیدم .
خداروسپاسگزارم .
من قبلا هیچوقت جدی و بامداومت روی خودم کار نکردم اما این یک ماه بعد یک تضاد من به خودم اومدم و به مسیر برگشتم .
خدارو شکر
خداروشکر
خداروشکر
به نام رب
# ردپای من در نهمین روز از روزشمار تحول زندگی من #
ما باید به این باور برسیم که همچی توحیده
ما نباید محتاج توجه دیگران باشیم ، نباید به چیزی بچسبیم ، چیزی رو سخت بگیریم و … چون نتایج همه این ها چیزی چز احساس بد نیست و براساس قانون جذب احساس بد باعث اتفاقات بد میشه
وقتی ما با خودمون در صلح باشیم دیگه توجه دیگران برامون مهم نیست ، نکات مثبت را در هر اتفاقی و هر شرایطی شکار میکنیم ، زندگی رو سخت نمیگیریم و دائم نگران فلان چیز نیستیم و در کل رابطمون با خودمون و خدای خودمون عالیه
رابطمون با خودمون و خدای خودمون نشان دهنده روابط دیگر ماست مثل رابطمون با پول ، دوستان ، عشق و …
وقتی رابطمون با خدای خودمون عالی باشه ، خود به خود موردتوجه قرار میگیریم ، نعمت و فراوانی به زندگیمون سرازیر میشه و کلی اتفاقات خوب دیگه و اینا نشان دهنده ی رابطه ماست با خدا
وقتی به چیزی نمیچسبیم و برامون اهمیت زیادی نداره ، خود به خود اون چیز برامون اتفاق میفته
مرتب باید به خودمون یادآور بشیم که “تنها کارِ زندگیِ من رفیق شدن با خدای خودمه”
خودمون و بقیه رو دوست داشته باشیم چون تک تک ماها پاره ای از خداوندیم
وقتی به گذشتمون نگاه میکنیم و حسرت اشتباهاتمون رو نمیخوریم و هر اتفاقی را هر چند به ظاهر بد رو جزوی از مسیر تکامل خودمون میدونیم ، این یعنی با خودمون در صلحیم و با این کار میان ذهن و روحمون هماهنگی ایجاد میکنیم
وقتی مسیر درست ( کنترل ذهن ، تغییر باورها ، متعهد بودن به این مسیر ) رو انتخاب میکنی ، نه تنها سختی نمیکشی بلکه ازش لذت میبری و خود به خود به راحتی همچی برات رخ میده ، همه ی اتفاقات زمانی برای ما رخ میده که “ما از زندگیمون لذت ببریم”
این رو باید باور کنیم که ما برای موفق شدن حتما نباید زجر بکشیم ، احساس بد هنگامی به وجود میاد که ما زندگی رو خیلی جدی میگیریم
خدایا ممنونم بابت این فایل زیبا و عالی
خدایا ممنونم بابت این سفرنامه
خدایا ممنونم بابت این سیستم و قوانین دقیق و عادلانه
خدایا ممنونم بابت این آزادی ، رهایی
خدایا ممنونم دستان نامتناهیت
خدایا ممنونم بابت این خانواده دوست داشتنی
خدایا ممنونم بابت خودم که خالق زندگی خودمم
خدایا ممنونم بابت همه چیز
باآرزوی سلامتی ، ثروت ، عشق و محبت و سعادت برای همتون :)
تولد همتون هم مبارک :)
” IN GOD WE TRUST “
فایل رو استاپ کردم تا در مورد این جمله بنویسم:
«رابطهی من با دیگران، نتیجهی رابطهی من با خداونده»
و واااای از این جمله که چقدرررر درسته و من تو این مدتی که دارم روی خودم و روی رابطهم با خداوند کار میکنم، چقدر رابطهم با آدمها بهتر شده… چقدر بیشتر آدمها رو دوست دارم و بیشتر سعی میکنم درکشون کنم و اتفاق جالبی که افتاده اینه که آدمهای اطراف همه از من تعریف میکنن، حتی در نبودِ من که به گوشم میرسه که مثلاً تو فلان جمع از خوبی من تعریف شده، در صورتی که قبلاً این اتفاقها نمیافتاد! حتی آدمی که من همیشه فکر میکردم از من بدش میاد همین دیروز منو تحسین کرد، و من فهمیدم هیچکس هیچوقت از من بدش نمیاومده، آخه چرا کسی باید از من بدش بیاد؟ مگه من ارث پدر کسی رو خورده بودم؟ نه… همهی اینا به خاطر این بود که من خودم از خودم بدم میاومده… از موقعی که شروع کردم به دوست داشتن خودم، از موقعی که رابطهم با خودم بهتر شده، از موقعی که کمتر خودمو سرزنش میکنم، از موقعی که با خدای عزیزم حرف میزنم و سپاسگزارشم، از موقعی که خدا رو تو زندگیم پیدا کردم، از موقعی که فهمیدم من هم برای خدا عزیزم و قدرت مطلق جهان هیچوقت منو تنها رها نکرده بوده… به علاوهی اینکه تمرکزمو از روی دیگران برداشتم و سعی کردم روی خودم، روی باورهام، روی پیشرفتم و روی خدای عزیزم تمرکز کنم، این اتفاقات و این تعریف و تمجیدها هم نمود بیرونی پیدا کرده… منِ قبلی اگه این تعریفها رو میشنید خیلیییی خوشحال میشد، ولی منِ جدید دیگه واسم مهم نیست تعریفِ آدمها (الان در حد یه حس خوب کوتاه شاید) و الان بهنظرم اگرم کسی از خوبی من میگه واقعاً از لطف خداست، چون قبلاً نبودن این چیزها…
و واقعاً رابطهی ما با دیگران، نتیجهی رابطهی ما با خداونده…
من الان فهمیدم که من به آدمها نیاز ندارم و دارم تمام سعیم رو میکنم که وابستهی آدمها نباشم چون قبلاً به شدت وابستهی آدمها میشدم و اصلاً این وابستگی چیز خوبی نبود… اما الان این کمتر وابسته شدنها رو برای خودم پیشرفت خوبی میدونم… خدایا شکرت
الان فهمیدم که من فقط به خدا، به رب، به قدرت مطلق جهان نیاز دارم و نه به بندههاش… بندههای خدا، فقط دستی از دستان خداوند هستن؛ و من همهی آدمها رو دوست دارم (چون شاید خودشون ندونن ولی من که میدونم که خدا تو قلب تکتک آدمها هست) من همهی بندههای خدا رو دوست دارم اما دیگه بهشون نیاز ندارم و تمام سعیم رو میکنم که وابستهشون نشم…
من فقط به خدا نیاز دارم، اونه که قدرت دستشه، اونه که توانا و دانای مطلقه، اونه که نهان آسمانها و زمین در سیطرهی اوست… الان دیگه من به خدا توکل میکنم و اون خودش همهچیز رو درست میکنه… خدا برای من کافی است :)
بنام خالق زیبایی ها
درودبه استاد عزیزم وخانم شایسته گرامی
درود به خانواده بزرگ وصمیمی عباسمنش
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
استاد بسیار فایل فوق العاده ای تهیه کردید وبسیار مطالب باارزش وگنجینه ای از کمیابترین درسهای زندگی بشریت
اول من از ویوی پشت سرتون بگمکه چقدر زیبا بود خونه اای بسیار زیبا ودرختان سرسبز
چقدر آب خوش رنگی وملایم موج میزد وصدای دلنوازش همراه صدای ب آرامبخش شما خیلی باهم زیبا ادغام شده بود آسمان آبی
وچقدر نوشته زیبایی روی لباستون طراحی کرده بودید
خداوند همیشه بامن است
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
که من راهدایت کردی به چنین مسیر زیبای بهشتی وپراز فراوانی وثروت وسلامتی
ودرهمین دنیا بهشت رو بمن هدیه دادی
وآشنایم کردی ازطریق دستانت باقوانلن بدون تغییر خداوند تابتوانم زندگی هرروزم را خودم خلق کنم ولذت ببرم ازوجود خداوند درزندگی ام
خدایاشکرت،،
من زمانی متولد شدمکه پروردگارم هدایتم کرد به جهان زیبای جدید ودستمو گرفت ووارد دنیای جدیدم شدم
دنیایی پراز فراوانی ها وزیبایی ها
دنیایی بدور از تمام وابستگیها
دنیایی مملو از صلح ها صلح باخود صصلح باخدای خود
دنیایی پر از روابط عاشقانه بدون وابستگی
خدایاشکرت،،
زمانیکه خود واقعیت رابشناسی،،بدون که خدای واقعی راشناختی چونکه تو خودت تیکه ای از خداوندی
پس چرا نگرانی؟
چراغم؟
چراحال بد؟
چرا وابسته به فردی یاچیزی؟
وصدها چرایی که درونمان را فراگرفته
پراز شرک به خداوند
پراز ناآگاهی ازقوانین بدون تغییر خداوند
پس بیاو باقلبت یکی شو
دستت رابگذار روی قلبت وچشمانت راببند وازدرونت صدایش بزن
خداوند به تو نزدیک است
دستت رابلند کن وبگذار دردستان پرمهرش
وصل شو به منبع تمام خیرها وبرکتها
وصل شو به خود لاینزلاهی ات
آنوقت ببین که معجزات پشت سرهم در زندگی ات رخ میدهد
وقتی وصل به منبع هستی چشم قلبت باز میشود
تو تازه متولد میشوی
دنیارابا تمام زیبایی هایش میبینی
تو خداوند رو هرلحظه حضورش را در کنارت حس میکنی
وقتی وصلی به منبع خداند باتو درهرلحظه درحال صحبته وتوفقط لذت ببر
وقتی وصلی به منبع خداوند درهرلحظه درحال هدایتت است وتو فقط دریافتش کن
وقتی وصلی به منبع تمام عالم عاشق تو میشوند وتونیازی به وابستگی به هیچ چیز وهیچ کسی نداری
وقتی وصلی به منبع توآرامش داری
تو خودت خالقی
خدایاشکرت،، خدایاشکرت،،
قوانین بدون تغییر رادر زندگی ام دارم که بااستفاده درست ازقوانین میتوانم فقط از زندگی ام لذت ببرم ودیگر نگران هیچ چیزی در دنیا نیستم چونکه قوانین داره درست عمل میکنه واین ماهستیم که باید خودمونو با قوانین هماهنگ کنیم تا کلید بهشت رو دریافت کنیم
خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،
تولدمعنوی تون مبارک خانواده بزرگ عباسمنشی عزیز برای همتون آرزوی سربلندی ورسیدن به خواسته هاتون وازخداوند خواستارم
استاد عزیزم ومریم خانم عزیزم براتون بهترینهارو ازخداوند خواستارم وسپاسگذارم از وجودتون در زندگیم
به نام خداوند مهربان
درود به تمام عزیزان روز نهم سفرنامه
این فایل استاد منو یاد یه بخش از کتاب نیروی حال انداخت که براتون مینویسم :
در آن مرتبه ی احساس کمال در لحظه ی حال ، آیا قادر خواهیم بود هدف هایی در دنیای بیرونی تعیین کنیم و به سوی آنها گام برداریم؟؟
البته که قادر خواهی بود. اما دیگر توقع بی اساس آن را نداری که در آینده با هرچیز و هرکس برخورد میکنی تورا نجات دهد و یا موجب شادی و خوشحالی تو شود.
تا جایی که به وضعیت زندگی ات مربوط است ، چیزهایی هست که میتوانی آنها را بدست بیاوری .
ابن دستیابی ها در دنیای صورت ها اتفاق میفتد ؛ دنیای بدست آوردن ها و از دست دادن ها
اما تو در ژرفای وجودت با هستی پیوند داری ، کامل هستی .
وقتی این حقیقت را بفهمی آنگاه کارهایت سرشار میشود از بازیگوشی ، شادمانی و انرژی
با رهایی از زمان روانی ، دیگر با تردید ، تزلزل ، ترس ، عصبیت ، ناخشنودی و میل به کسی دیگر شدن ، به سوی هدف هایت نمیروی. دیگر ترس شکست خوردن مانع عمل تو نمیشود ، نفس شکست را نابودی ” خود ” میپندارد.
وقتی احساس ” خود ” را از هستی(خدا) بگیری ، وقتی از ” شدن ” رها شوی ،دیگر شادمانی هایت و احساس ” خود ” تو به نتیجه ها وابسته نخواهد بود. بدین سان از ترس رها خواهی شد
دیگر در جایی که ثبات و عدم تغییر وجود ندارند ، طالب ثبات و دوام نمیشوی : در دنیای صورت ها ، دنیای سود و زیان ، دنیای تولد و مرگ .
دیگر توقع نداری که وضعیت ها ، شرایط ، جاها و یا آدم ها مدام تورا خوشحال کنند
تو حضور همه چیز و همه کس را مغتنم میدانی اما در بند هیچ چیز و هیچ کس نمی مانی
صورت ها به دنیا می آیند و می میرند ، اما تو متوجه آن بی صورت جاودانه ای که در ذات همه ی صورت هاست
حالا میدانی آنچه که واقعیت دارد هرگز مورد تهدید قرار نمیگیرد . نه خوفی تورا در میگیرد نه حزنی
وقتی این حالت ملکه وجود تو شود چگونه ممکن است موفق نباشی؟ تو پیشاپیش موفق شده ای :)
در پناه حق
سلاااام به دوست خوبم
امیدوارم عالی باشیییی
و باز من هدایت شدم به بهترینهااااا
خدایااااا الله من…
چقدر لذت بردم از این کامنت و بخشهایی از کتاب نیروی حال
اما تو در ژرفای وجودت با هستی پیوند داری،کامل هستی
وقتی این حقیقت را بفهمی آنگاه کارهایت سرشار میشود از بازیگوشی،شادمانی و انرژی
وقتی احساس ” خود ” را از هستی(خدا) بگیری،وقتی از ” شدن ” رها شوی،دیگر شادمانی هایت و احساس ” خود ” تو به نتیجه ها وابسته نخواهد بود.بدین سان از ترس رها خواهی شد
دیگر در جایی که ثبات و عدم تغییر وجود ندارند،طالب ثبات و دوام نمیشوی:در دنیای صورت ها،دنیای سود و زیان،دنیای تولد و مرگ
دیگر توقع نداری که وضعیت ها،شرایط،جاها و یا آدم ها مدام تورا خوشحال کنند
تو حضور همه چیز و همه کس را مغتنم میدانی اما در بند هیچ چیز و هیچ کس نمی مانی
الله من …چقدر زیبااااا
صورت ها به دنیا می آیند و می میرند،اما تو متوجه آن بی صورت جاودانه ای که در ذات همه ی صورت هاست
حالا میدانی آنچه که واقعیت دارد هرگز مورد تهدید قرار نمیگیرد.نه خوفی تورا در میگیرد نه حزنی
وقتی این حالت ملکه وجود تو شود چگونه ممکن است موفق نباشی؟تو پیشاپیش موفق شده ای :)
شکر وجودتون دوست خوبم
ممنونم که این بخش از کتاب رو ب اشتراک گذاشتی
ممنونم برای اینکه انرژی قشنگه رو به جریان انداختی :)
براتون بهترینهاااا رو آرزو دارم :))
پروردگارا تو آگاهی به قلبم که من
تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم…