پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی - صفحه 46 (به ترتیب امتیاز)

853 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    اسماعیل محبی گفته:
    مدت عضویت: 1237 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام به بچه‌های سایت و استادعزیز و خانوم شایسته عزیز

    میخوام از نشانه و هدایتی که از خدا برام گذاشت بگم

    راستش من به تمام نشانه های خدا و حرف های استاد گوش میکردم و نتیجه میگرفتم از هر چیزی که میخواستم.

    بعد از یه مدتی بخاطر خودم به خاطر کم کاری هایی که کردم و همش هم تقصیر خودم هست از مسیر خواسته از خداوند بزرگ راه راست خارج شدم زدم به جاده خاکی و تقریبا الان سه ماهی میشه تا اینکه دیگه به خودم گفتم من دارم چکار میکنم؟اون مسیر زیبا و الان توی این زشتی و نازیبایی چرا؟

    دو سه روز پیش به خودم گفتم باید بگردم باید واسه برگشتن تو اون مسیر زیبا تلاش کنم و تا رسید به امشب ۱۴۰۱/۸/۲۸ بدون اینکه این فایل رو ببینم اصلا فکرم نمیکردم به سایت. فقط نشونه رو نگا.

    نشسته بودم تو اتاق سر یه اتفاق چیزایی که تو این دو سه ماه تو گوشیم بود مثل فیلم های سینمایی و برنامه اینستاگرام و تلگرام پاک کردم همه رو پاک کردم به غیر از فایل های دانلودی استاد و چند تا اهنگ و اصلا انتظار نشونه رو نداشتم راستش خونمون یه خورده شلوغ بود خیلی سر و صدا میومد یه صدایی مابین این صداها خیلی واضح و اروم به گوشم رسید: (انفال ۲) یه ذره فکر کردم بعد رفتم تو قران نگاه کردم وای بغض گلومو گرفت

    نمیدونم چرا این ایه به گوشم رسید و شاید به نظر بقیه ربطی به نشونه و هدایت نداشته ولی من مطمئنم که صدای خدا بود و این معنی رو برام داشت که ای بنده عزیزم تو اگرم به من فکر نکنی من بازم به تو کمک میکنم من مواظبتم بیا دوباره زندگی کن

    مستقیم اومدم تو سایت یه چکی بکنم که هدایت شدم به این فایل فوق العاده حس غریبی بهم دست داد این نشونه با این هدایت شدن به سمت این فایل خیلی برام فرق داشت خیلی ارزشمنده

    اصلا نمیتونم حسو احساسم رو بیان کنم و میخوام کولی بگیرم از خدا و فقط هدایت بخوام هدایت هدایت.خدایا شکرت

    ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

    نروم جز به همان ره که توام راه نومایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2390 روز

    بنام تنها فرمانروایی جهان هستی

    سلام برپیامبر زمانه

    سلام برخانوم شایسته عزیز

    چه تصاویر رویایی

    انشاالله یه روزی ما هم تجربه اش میکنیم

    وفیلم میگیرم واستون میفرستیم

    استاد جان اگر بخواهم از هدایتهای همزمانم بگویم که باید ساعتهای باعشق بنویسم

    اول از همه نشانه های همین چند وقت پیش که قبل از این اتفاقات که تو ایران رخ داده رو تعریف کنم

    من آرمین اصغری ورزش اصلی من

    موی تای(بوکس تایلند)

    دارای یک بدن کاملا آماده یعنی دوساعت به شکمم مشت بزنیدتکون نمیخورم

    با چوب به دندنهام بزن سفت محکمون

    ساق وران پاهام که دیگه نگو ونپرس محکم محکم وبسیار سرعتی وقدرتی

    وحالا قضیه ای که پیش اومد

    من هرهفته 2بار با همکارام میرفتم فوتبال تقریبا میشه گفت آخرین جلسه فوتبالم بود وقرار بود ازاین به بعد برم بدنسازی

    محل بازیمون چمن مصنوعی بود

    تایم بازیمون1ساعتونیم

    من کل 1ساعت ونیم رو باتمام قدرت بازی میکردم ولی این جلسه بعداز 20دقیقه یک لحظه زانوهام پیچ خورد

    اصلا باورم نمیشد

    سریع همون لحظه پیش خودم گفتم

    حتما یه خیری توش هست

    فردایش باهمون پا رفتم سرکار

    وهی همکارام گفتن واقعا ارزشش رو داشت

    گفتم ورزش همین دیگه

    -اول اینکه خوب ودرست حسابی

    خودم رو گرم نکردم

    دوم اینکه کفش ساده پوشیده بودم

    ویقینا خیر است

    ودقیقا دو روز بعداز این اتفاقی که برای من رخ داد این شلوغیها شروع شد

    من اینقدر تمرکزم روی روند بهبودی پاهام بود که نگو ونپرس

    وباهمین شرایط 2روز رفتیم کوه ویلا یکی از همکارانم وبعدش رفتیم کوهنوردی گفتم یا قویتر میشه یا داغونتر

    خلاصه بسلامتی از سفر برگشتیم ومن همچنان با همون شرایط کار میکردم تا اینکه با یک فرد موفق در زمینه ورزشی وآسیب شناسی ورزشی آشنا شدم ودرحال حاضر روند بسیار خوبی دارم

    وکل روزهایی رو که میرفتم پیش این مرد موفق به این شکل گذروندم

    مثلا روز اول به صورت اتفاقی در ماشینی که من میخواست برسونه یک شعرخوب شنیدم

    دوتا BMW نازدیدم

    امروز موقع تمرین با فلانی آشنا شدم

    امروز اینقدر زیبایی دیدم

    هی پیش خودم میگفتم خدایا شکرت

    واین قضیه بکلی منو با بدن وروندش بیشتر آشنا کرد

    وخیلی مشتاقم بدونم ازاینکه آیا دوره قانون سلامتی به ترمیم رباط صلیبی ومینسک کمک میکند؟

    وچقدر این اتفاق به ظاهر بد برایم خیر است واگر آرمین گذشته بودم باید درمورد این قضیه چه فکرهایی میکردم

    چه ناشکرهایی میکردم

    وچقدر آگاهانه به نجواها یک ضبدر زدم وگفتم شاید میرفتم بدنسازی ویک وزنه بد میفتاد روی پاهام شاید تو مسیر باشگاه با به مکانهایی که تجمع شدن

    برای اعتراض جلب توجه میکردم واین قضیه ادامه دار میشد ومن از مسیر دور میشدم

    خدایا ممنونم ازت ازاینکه پاهام

    پیچ خورد

    خیلی خیلی ممنونم ازتون بابت این فایل ناب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    فائزه خدابخش گفته:
    مدت عضویت: 2424 روز

    سلام سلام استاد روشن کلام خانم شایسته بردل نشسته و همگی دوستان عزیز🌹🌹🌹

    استاد اولش یه لحظه فکر کردم واقعا برفه .. بعد گفتم مگه صحرا هم برف میاد 😂 رفتم سرچ کردم در کمال تعجب دیدم بله تا حالا پیش اومده که صحرا هم برف بباره 😃 ، گویا از اتفاقات نادر طبیعت هست

    برف برف دلم واسش رفت😍، اما اینجا صحرای شن سفیده،کسی نظیرش ندیده..زیبا وفوق العاده س🤩 اما بازم برف یه شکل دیگه س ، جذاب و ویژه س😁

    چقدر قشنگ فیلم گرفتی خانوم شایسته عزیز اون لحظه که استاد با پاهاش با شن ها بازی کرد ، زوم کردی دیدم شنها برق میزنن 😍 اکلیلی طور بودن 🤩

    این فایلهایی که در مورد نشانه ها و هدایت الله صحبت میشه رو دوست دارم😍

    منم نشانه ها رو یوقتایی تشخیص میدم ،یه زمانایی نه ، یوقتایی نادیده ش میگیرم کلا میفهمم که هنوز یسری مقاومتها درونم هست …. اما به امیدخدا درست میشه با تکرار وتمرین منم قوی میشم …

    یادم میاد استاد در یک فایلی میگفت به کار کردن روی فن بیان اعتقادی نداره … خب اون لحظه خیلی اون صحبتا رو درک نمیکردم ، یا وقتی مثلا در کامنتا میدیدم یسریا نوشتن که عزت نفس که درست بشه نیازی به فن بیان نداری و کلام خودش برزبانت جاری میشه… خیلی درکش نمیکردم و فکر میکردم مثلا با مطالعه در این زمینه ها میتونم راحتتر صحبت کنم و روابطم رو بهتر کنم…

    تصمیم داشتم در این زمینه مطالعه داشته باشم اما خداروشکر بسمتش هدایت نشدم …تنها کتابی که در زمینه روابط مطالعه کردم ایین دوست یابی از دیل کارنگی بود…

    درگذشته همیشه به خودم میگفتم من نمیدونم چی باید بگم ،ذهنم خالیه.. ودرکل در جمع ها بیشتر شنونده بودم ، در حالیکه دوست داشتم من هم مشارکت داشته باشم اما نمیتونستم ،و خیلی زمانها بهم گفته میشد که تو چقدر ساکتی و چقدر ارومی من اصلا از شنیدن این جمله خوشحال نمیشدم… مخصوصا در دوران تحصیل که معلم هام این ویژگی من رو تحسین میکردن و از سایر بچه ها میخواستن که مثل من باشن ، و بچه ها هم عاشق این بودن که زیرآب من رو بزنن اگه مشکلی واسه م پیش میومد کلی خوشحال میشدن ،چون من زنگای تفریح ادم خیلی ساکت و ارومی نبودم وشیطنتای خودم رو داشتم… وبچه ها این حد از تفاوت رفتاری رو درک نمیکردن…

    و الانا متوجه شدم که ریشه ش از کجا اومده، درمورد گذشته و ریشه ش صحبت نمیکنم … اما خب متوجه شدم چه موانع و ترمزهایی از کجا در درونم ایجاد شده بود و خودم هم بزرگترشون کرده بودم و همیشه با تلقین اینکه من ذهنم خالیه ، هیچی به ذهنم نمیاد بگم و نمیدونم چطور ساکت نباشم به ماندگاری اون ویژگی دامن میزدم …

    بقول انتونی رابینز با کلامت خودت رو جادو میکنی ، مثل زمانی که یکی از اعضای خونواده بهت میگه برو از اشپزخونه نمک بیار و تومیگی من نمیدونم کجاست میگه داخل فلان کابینته …میری درب کابینت رو باز میکنی و میگی من نمیدونم کجاست ، میگه فلان قسمت از کابینته،جواب میدی من نمیدونم نمیبینم ، تاخود اون شخص میاد و نمک رو بهت نشون میده و میگه حالا دیدی مقابل چشمت بود وتو حیرت زده میشی که چطور نمیدیدمش…

    حالا تونستم درک کنم وقتی عزت نفس درست میشه کلام برزبانت جاری میشه یعنی چی … و پیشرفتم در روابطم رو میبینم که البته واقعا کار کردن روی عزت نفس انتهایی نداره ، باید محکمتر و قدرتمندتر بسازمش…

    به امید خدا که در تشخیص نشانه ها هم هرروز بهتر و بهتر بشم … تحسین برانگیز هستید استاد عزیزم و خانم شایسته جان که در تشخیص نشانه ها عملکردتون عالی هست ،و این جاری بودن و تسلیم بودنتون رو تحسین میکنم …

    خاموش کردن ذهن …خدا قدرتش رو بهم بده…

    از هدایت بگم که روزیکه در سایت از تجربه گلدون هدیه گرفتن وگل کامنت گذاشتم، فردا صبحش خواب بودم بینیم احساس قلقلک شدن داشت و عطر 😍 چشم باز کردم دیدم مامانم گلای مریم که عاشقشم رو مقابل بینیم تکون میده 😍 و گفت رفته بودم بیرون گفتم گلی که دوست داری رو واست بخرم 🤩😍 تشکر کردم و به خدای خودم گفتم عاشقتم خدایی که اینقدر دوستم داری که باعطرگل مریم از خواب بیدارم میکنی 😍😍😍😍

    یه کامنت هم گذاشتم که موهای طلایی رنگ😍 اون خانومه در کالیفرنیا رو تحسین میکردم، یکی دوشب بعدش داییم اینا اومدن خونه مون و من که همیشه وقتی مهمون میاد حتما رژ میزنم اون شب هیچ ارایشی نداشتم و داییم و زن داییم گفتن چقدر خوشگلتر شدی، چقدر موهات قشنگتر شده🥰

    معجزه صلح درون وتحسین زیباییها 🤩

    در مورد همزمانیها میدونم واسه م پیش اومده…

    با دوستم رفته بودم کوه ، یه ساعتی قرار بود بریم که غروب خورشید رو ببینیم اما دیرتر رسیدیم هوا هم ابری بود ، میگفت دیگه تموم شد خبری از تماشای غروب نیست این ابرهایی هم که من میبینم قصد کناررفتن ندارن …گفتم ولی حس من میگه ابرها کنارمیرن وغروب رو میبینیم، گفت به همین خیال باش و ده دقیقه بعدش ابرها کنار رفتن و غروب زیبا جلوه گر شد 🤩

    یا یه مورد دیگه بود بابام شب میرفت بیرون خرید بهش گفتم واسه م فلان شکلات رو بخر ،گفت بسه دیگه زیاد خوردی ، فرداش خاله م اومد خونه مون دقیقا با همون شکلاتی که میخواستم 🤩 وگفت واست این شکلاتا رو خریدم امتحان کن ببین دوست داری یا نه 😃 گفتم قبلا امتحان کردم و عاشقشم 😋

    یبار هم یادم نمیاد دنبال چی میگشتم دستم اشتباهی که نه، در واقع به جای این اشتباهی و اتفاقی وشانسی ،هدایتی رو باید جایگزین کنم…هدایتی رفت روی استوری یه نفر که تبلیغ از کافه کتاب بود ، و اون کافه کتاب نزدیک خونه دوستم بود،بهش پیام دادم که بریم اینجا ،گفت عجیبه من خیلی از این مسیر رد شدم تا حالا ندیدم..گفتم شاید تازه افتتاح شده و رفتیم روز سوم افتتاحیه بود و به همین مناسبت کتابها‌ تخفیف داشت… این تخفیف هم خیلی واسه م پیش اومده که بی قصد تخفیف برم خرید اما همزمان بشه با تخفیف …یا اجناس آف نداشت و خودم هم درخواست نکردم و فروشنده خودش تخفیف رو لحاظ میکرد

    یا اینکه در همین شرایط با دوستم کافی شاپ قرار گذاشتم وقتی برگشتم دوستم پیام داده بود کجایی ، گفتم خونه ، گفت خداروشکر …از همسایه مون شنیدم که شلوغ شده، نگرانت شدم گفتم پیام بدم ببینم کجایی… واز اونجایی که من در مدار خوبی هستم شکرخدا تاحالا به شلوغی اعتراضات برنخوردم

    از این همزمانیها هم زیاد پیش اومده که به دوستی فکر کردم همون لحظه پیام داده یا تماس گرفته

    یا مثلا استاد قبلیم هرروز فایل میذاشت بعد قرار بود برداشتمون رو از فایل بگیم ، به دوستم گفتم من نمیتونم در یک روز هم فایل گوش بدم هم در موردش فکرکنم هم برداشتم روبنویسم اگه یه روز درمیون باشه عالی میشه ، به استاد از طرف من بگو که فایلا یه روز درمیون باشه ، دوستم خودش مشتاق بود که هرروز باشه و میگفت فکرنکنم قبول کنه و بچه هاهم قبول نمیکنن گفتم حالا تو پیشنهادم رو بگو، از کجا میدونی بچه ها موافق نیستن این پیشنهاد هم بده رای گیری کنه … اون هم محبت کرد پیامم رو رسوند و درخواستم و درواقع بهتر از درخواستم اجابت شد کلا قرار شد سه روز در هفته فایل قرار بگیره … دوره که تموم شد بلافاصله قراربود دوره جدید شروع بشه و یک قسمتش هم قرار داده شد،به دوستم گفتم من هنوز نیاز دارم دوره قبلی رو مرور کنم به استاد بگو حداقل یک هفته بعد دوره ی جدید شروع بشه ، دوستم گفت نه دیگه این یکی اصلا امکان نداره و منم نمیگم چون دوست دارم دوره جدید رو شروع کنم ….فرداش استاد پیام داد که دوره جدید اماده س اما فکر کردم خوب نیست اگاهی روی هم انباشته بشه قساوت قلب میاره… یادم نیست چندهفته یا یکماه زمان داد همون دوره ی قبلی رو مرور کنیم 😃 ودوباره هم به بهتر از خواسته م رسیدم 😄

    دراین سایت هم از این همزمانیهایی که به یک موضوعی فکر میکنی بعد استاد در موردش فایل قرار میده هم زیاد تجربه کردم 😃…

    مورد دیگه یکروز که پول در حسابم نبود رفتم مجتمع تجاری بقصد خرید و پولی که واریزش به تاخیر میفتاد ، همون روز واریز شد🤩

    بریم ادامه ی زیبایی های این مکان رووووحانی و رویایی رو تحسین کنیم

    حوری بلوری یاقوتی در این فضای ملکوتی عکاسی میشه ازش با چه کمالاتی 😃

    یکنفر هم که رفت واسه سُرسُره بازی 🤩

    ارامش وسکوت فضا رو تحسین میکنم 😍

    و زیباییهایی که درون به تصویر کشید همراه آهنگ ملکوتی🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    یوسف علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش

    درود بر شما استاد عباسمنش عزیز❤️

    شما عشق منی❤️

    خدارو بسیار سپاسگزارم از اینکه تونستم این فایل پر محتوا و زیبا رو ببینم، از اینکه چقدر مریم بانو آگاهانه تصمیم گرفتن روی اتفاقات مثبت و همزمانی های مثبت تمرکز کنن واقعا درس گرفتم و آگاهی منم بیشتر شد ، واقعا منم تقریبا هر شب دارم همین کارو میکنم و روی اتفاقات مثبت که در طول روز برام اتفاق افتاده تمرکز میکنم و مینویسم،

    استاد جان این همزمانی عجب نشونه فوق العاده ایه،اینکه به این درجه از آگاهی برسم و متوجه بشم که اتفاقات زندگیم بی دلیل اتفاق نمیفتن یه طرف و اینکه با استفاده از قانون بی نقص خداوند بتونی سپاسگزار باشی و رو نکات مثبت توجه کنی و خالق زندگی خودت باشی یه طرف، یعنی با استفاده از این نشونه که اتفاق افتادن دو یا چند رویداد بواسطه یک جریان برای رسیدن به نتیجه و نشون دادن اثرات تفکرات و آگاهی ها و ارسال فرکانس هامون ، میتونه بهمون کمک کنه اگه تمرکزمون رو نکات منفی هست و مسیرمون اشتباهه عوض کنیم و به سمت درست حرکت کنیم و نتایج عالی برای خودمون رقم بزنیم؛ من یاد گرفتم که هیچ اتفاقی بیخودی و شانسی رخ نمیده و یاد گرفتم که خودم باعث بوجود اومدن اتفاقات ، شرایط و رویداد های زندگی خودم هستم نه عوامل بیرونی؛ رسیدن به این آگاهی ها هم به لطف خداوند مهربان بوده و از طریق شما به من رسیده‌که اول سپاسگزار خدای بزرگ و مهربان هستم و بعد از شما به خاطر رسالتتون و انتقال این آگاهی ها به خودم واقعا تشکر میکنم استاد قشنگم؛

    اینکه خدا داره با ما حرف میزنه و نشونه میده کاملا موافقم چون خودم بهش رسیدم و در ادامه به چند نمونه اشاره میکنم، و اینکه شما هر لحظه توجه میکنید به نشونه های خداوند واقعا بی نظیر عمل میکنید خودم هم خیلی وابسته شدم به اینکه خدای مهربان بهم بگه چه کار کنم و قدم بعدیم چی باشه واقعا همش ازش میخوام بهم بگه چه کار کنم بعد دوباره که اون قدم برداشته شد بهش میگم حالا بهم بگو چه کار کنم بعد قدم بعدی بعدی بعدی و همینطور تا به نتیجه عالی برسم؛ استاد جان اینکه قرار بود بیاید ایران و سمینار بذارید قطعا من از نفرات اولی بودم که شرکت میکردم ولی اینکه به نشونه توجه کردید سفر دیگه ای انجام دادید فوق العادست و براتون خوشحالم ، همونطور که اشاره کردید باتوجه به شرایط فعلی ایران من سعی میکنم که روی نکات مثبت توجه کنم و همرنگ جماعت نباشم ، به نعمت هایی که خداوند بهم داده توجه کنم و سپاسگزار باشم همین باعث شده کمتر این خبرها به گوشم برسه و تو جمع کسانی باشم که دارن از این موضوعات صحبت میکنن ،

    اینکه مریم بانو دونه دونه اتفاقات مثبت رو نوشتن و اشاره میکنن بهشون خیلی عالیه ، یکی از کارهایی من میکنم تو این شرایط اینه که به فایل های شما باتوجه به دسته بندی های عالی سایت توجه میکنم و دنبال میکنم که کاملا حالمو عالی میکنن و از فضای نادرست جامعه دور میشم؛

    در مورد همزمانی هم باید بگم اگه به اتفاقات خوب توجه کنیم اتفاقات خوب زنجیروار بهم وصل میشن و اتفاقات خوب دیگه ای رو رقم میزنن ، همین طور برای اتفاقات بد و منفی هم صدق میکنه؛ برای مثال من چند وقتی هست دوست دارم درآمدم بیشتر بشه و منبع درآمد دیگه ای در کنار کار فعلیم داشته باشم (البته من الان مهماندار هواپیما هستم) ولی خواستم درآمدم بیشتر باشه ، یه بار آگهی استخدام تو سایت دیدم که مستلزم این بود که گوشی اندروید داشته باشی ولی من آیفون دارم دو دل بودم که آیا بخرم یا نخرم با توجه به اینکه باید هزینه میکردم و ممکن بود تحت فشار باشم از خدا خواستم منو هدایت کنه چند روز بعد با دوستم که این مسئله رو در میون گذاشتم گفت تو که تبلت اندروید داری از اون استفاده کن منم باخودم فکر کردم آره ازش استفاده میکنم اگه تو این کار موندنی شدم و از کار خوشم اومد گوشی هم میخرم اگه هم خوشم نیومد که دیگه نمیخواد بخرم و واقعا هم همینطور شد از کار خوشم نیومد و اون طوری که فکر میکردم نبود و خدا بهم گفت که چه کارکنم از طریق دوستم،

    یه باردیگه بازم دنبال کار بودم گفتم خدایا بهم بگو چه کار کنم یه روز گفتم برم دنبال چیزی که علاقه دارم تو اینترنت داشتم دنبال کار میگشتم که چشمم خورد با تابلو های نئون و چندتا ویدیو ازش دیدم و نظرمو جلب کرد و رفتم دوره شو خریدم و شروع کردم به ساختن تابلو نئون دیدم خیلی بهش علاقه دارم و شروع کردم هنوز در آمدی ازش کسب نکردم ولی مطمئنم از چیزی که بهش علاقه دارم میتونم پول بسازم،

    یه نمونه دیگه از نشونه های خداوند این بود که شرکت ما با یک بانک تعامل داشت و اون بانک به کارکنان شرکت ما وام میداد و بعد از چند وقت من رفتم که وام بگیرم ولی گفتن تموم شده و دیگه وام پرداخت نمیشه چندتا بانک دیگه رفتم سرزدم اوناهم یا شرایطش سخت بود یا نداشتن خلاصه گفتم پس حتما من نباید وام بگیرم و گفتم خدا خودش منو هدایت میکنه این نشونه ست که وام نگیرم، بعد از چند وقت از دوستم شنیدم یکی دو بانک دیگه وام میدن و من رفتم به یکی از اون سر زدم شرایط رو پرسیدم رییس بانک گفت اینجا حساب داری گفتم نه گفت ضامن داری گفتم نه گفت گردش حساب داری گفتم نه گفت پس چطوری میخوای وام بگیری گفتم اومدم یه سر خودتونو ببینم و شرایط وام رو بپرسم یکم باهم صحبت کردیم ازم خوشش اومد و بدون ضامن بدون گردش حساب وامو بهم داد و فقط گفت باید خودت ضامن خودت بشی و مشکلی در پرداخت نیست و به راحتی خدا هدایتم کرد

    استاد جان مثال ها زیاده و الان که یکم آگاهیم بالا رفته دارم میفهمم که چقدر قوانین خداوند بدون نقصه و این قدرتو بهمون داده تا خالق زندگی خودمون باشیم و اگه بسپریم به خودش کارهارو واسمون انجام میده

    استاد عباسمنش عزیز خیلی دوستون دارم و دوست دارم بیام آمریکا از نزدیک ببینمتون ❤️

    شاد و سالم ثروتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مهناز کفاش نیا گفته:
    مدت عضویت: 981 روز

    الله نور السماوات والارض💫

    سلام استاد عزیز ومریم بانوجان 💐💐💐

    خدارو سپاسگزارم که از انرژی خوب شما که در این سایت جریان داره استفاده میکنیم،و می آموزیم.

    من ازسال 98 بصورت اتفاقی یه فایل از استاد شنیدم در مورد سطلتو بزرگ کن صحبت میکردن، خیلی ازبیان استادو اطلاعاتی که میدادن خوشم اومد, سریع در اینترنت جستجوکردم تا ببینم ایشون کی هستن،چققدر خوب حرف میزنن،انگار که تشنه ی آموزه های استاد بودم، کشیده شدم سمت فایلهای استاد. رفته رفته متوجه شدم که استاد سایت دارن ولی نمی‌دونم چرا وارد سایت نمیشدم،انگار که زمانش نرسیده بود.میومدم قسمت عقل کل رو میخوندم.

    انرژی فضای اینجا یچیز دیگست .بالاخره عضو سایت شدم.

    این فایلی که از استاد دیدم،برای من نشانه ام بود،هدایت شدم به این قسمت،که خیلی خوب استاد راهنمایی ام کرد،

    واقعا عالی بود هم اطلاعات،وهم فضای جالبش،من باور کردم برف باشه تا شن سفید!!!مارو هم تو زیبایی هاییکه می‌بینید شریک میکنید و حقا که خداوند نور آسمانها و زمین است.

    کدهایی که استاد داخل فایل اشاره میکردن،برای من واضح در مورد خواستم جواب داده شد،و واقعاکه استاد در مدار بالا قرار دارن.

    روی کنترل ذهنم شدید کارمیکنم.ورودیهاییکه قبلاً به ذهنم دادم جای کار زیاد داره.

    که استاد همینجا هم اشاره کردن به کنترل افکار.

    خیلی از فایلهایبکه استاد بصورت هدیه،وعنوان هدیه روبیشتر دوست دارم تا رایگان.، درسایت قرار دادن رومن قبلاً هم گوش کردم،ولی از وقتی وارد سایت شدم،انگار خیلیا شو تازه متوجه میشم که استاد چی میگن،واین واسه خودم شگفت انگیزه.

    استاد یچیز بگم در مورد همین سفرتون،که اشاره کردید یه کوچولوش هم واسه من اتفاق افتاد،

    توهمین شلوغیهابود، اول اشاره کنم ما خارج از شهری که توش زندگی میکنیم،یه مکانی رو در دامنه ی کوه خریدیم، فضای زیبا درست کردیم، خونه ویلایی گل درخت مرغ وخروس،🥰

    که بیشتر اونجا هستیم بدور از هیاهو واتفاقات، تصمیم گرفتیم برگردیم شهرمون به خونمون سر بزنیم سره راه یه بستنی هم بخوریم،،😅که توی راه یکی ازاشناهامون تماس گرفتن که اشاره کنم هیچوقت اینکارو نمیکردن،(وماهم واسه بستنی می‌خواستیم سمت منطقه اونابریم)که اینجا خیلی شلوغه،سمت منطقه ما همه چیز بهم ریخته…..

    خلاصه خیلی تعجب کردیم ازتماسشون،ولی واسه من یه نشونه از جانب خداوند بود،ما سمت اونا نرفتیم،رفتیم خونمون،همه جا آروم بود،ارامتر از همیشه،ومن باخودم گفتم درسته بقول استاد قانون دقیق کارمیکنه,درک کردم در مدار چیزی بودن یعنی چه؟و ما در مدار اون شلوغیها نبودیم.🌸🌸🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    امین اطمینان گفته:
    مدت عضویت: 2452 روز

    سلام

    من عاشق فایل های راجع به هدایت خداوند هستم هر فایلی که راجع به هدایت باشه را دوست دارم ببینم یا کامنت دوستان را بخونم

    آلان هم از دیدن این ویدیو و خواندن کامنت دوستان بسیار لذت بردم و احساسم بسیار خوب شد.

    این ویدیو یک کلاس آموزشی فشرده بود راجع به توحید و هدایت و راهنمایی خداوند و مصداق های ان تا ایمان بینندگان و من قوی تر بشه

    خدواند را سپاس می گم و ممنونم که در این وقت شب من را به این ویدیو هدایت کرد و از خانم و شایسته و استاد عباس منش سپاسگزارم بابت صحبت های از ته دلشون

    به این ایده رسیدم حین دیدن این ویدیو که چرا استاد اینقدر به مهاجرت گ رابطه اش با ایمان اصرار دارند و تکرار می کنند

    و فکر کردم که دلیل اون اینه که ما وقتی در شهر خودمون هستیم با پشت گرمی خانواده و فامیل به قدرت خدواند مشرکیم و فکر می کنیم وقت مشکلات دوستان و خانواده و نه خداوند هستند که مشکلات ما را حل می کند ولی در شهر غریب یا کشور بیگانه چون از این آشناها نیست ما بیشتر به خداوند متوسل میشیم و رابطه مون با اون قوی تر میشه.

    و من هم که سالها در شهرهای غریب و دور از خانواده زندگی کردم این مساله را کاملا درک می کنم.

    از خدواند هدایتش را برای ریزترین کار زندگی تا بزرگترین تصمیماتم طلب می کنم و برای دوستان سایت و استاد و خانم شایسته هم نور الهی را برای روشنایی مسیرشون مسألت دارم

    الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    فاطمه گفته:
    مدت عضویت: 2033 روز

    خدای من، نمیدونم باید چی بگم

    اولش ک تو بهت بودم

    اشک از چشمام سرازیر شد

    من هنوز هم بهت زده میشم وقتایی ک تو انقدر وااااضح باهام حرف میزنی

    اصلا انگار صورت منو میگیری رو به روت که نگات کنم و باهام حرف میزنی…

    برامون خلوت درست کرد

    همه رفتن و من تنها موندم تو خونه

    باهاش صحبت کردم،همه چیو بهش گفتم

    بلند شدم ک برم سر کارام و دفتر کوچولوم رو گذاشتم رو میز کنار بقیه، اومدم شوینده رو از تو کمد بردارم ک چشمم افتاد به برگه رویی دفتر کوچولو ک گذاشته بودم رو میز

    تو اون برگه فقط یه جمله نوشته شده بود(ماه ها پیش خودم نوشته بودم، حرف های پروردگارم رو)

    اون یه جمله این بود:

    «فقط اجازه بده. بزار که هدایتت کنم»

    نمیدونم چی باید بگم….

    من هنوز سرشار میشم از لحظاتی ک اینطور باهام حرف میزنی….

    خدای من،خدای من، خدای من…..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    زهرا علیپور گفته:
    مدت عضویت: 988 روز

    به نام فرمانروای عالم

    خدایا درمن جاری شو تا بتونم هرآنچه که لازم است رو بنویسم.

    این فایل زیبا رو من چند بار دیگه گوش دادم ولی اینبار برام یه رنگ وبوی دیگه داشت انگار تمام وجودم گوش شده بودند تا بتونم به تک تک صحبتاتون با گوش جان بشنوم وعمل کنم .

    درک جدید صحبتاتون رو توی زندگی خودم مرور کردم

    والان خیلی عالی تونستم مسئله ی همزمانی ها رو درک کردم .

    معنی اینکه خدایا مارو در مکان وزمان مناسب قراربده رو حالا خیلی بهتر درک میکنم توی سفرم وتوی کارم .

    همین سفری که به قشم داشتیم رو داشتم مرور میکردم تمام صحبتاتون رو کامل درک کردم وقتی میسپری به خداوند و ازاو هدایت میخوای خودش همه کار برات انجام میده .

    این سفر کاملا هدایتی انجام شد من از خداوند خواستم مارو درمکان وزمان مناسب قراربده و ما رو به دیدن زیباییهای بیشتر هدایت کنه و همین اتفاق هم افتاد .

    ما اصلا جایی رو رزو نکردیم و همه چی رو خداوند برامون انجام داد .فقط کاری که کردم ایمانم رو به خداوند نشون دادم از چند روز قبل حدود یک هفته جلوتر تمام غذا هایی که برای طول سفرمون لازم بود رو به صورت کنسرو آماده کردم واین درصورتی بود که هنوز سفرمون قطعی نبود و شرایط طوری بود که معلوم نبود بریم ولی من کار طرف خودم رو انجام دادم وبقیه ش رو خداوند انجام داد .

    شاید جزو بهترین سفرهام بود از لحاظ دیدن زیباییها

    واین تجربه به من یاد داد که سخت نگیرم و از سفرم لذت ببرم ،

    برای رفتن با بهترین شرایط ممکنه که زمان زیادی لازم باشه ولی من دوست ندارم لحظه هام رو برای لذت بردن از دست بدم

    واین به خاطر آموزشهای شماست که من به این نقطه رسیدم .

    توی کارم هم برام این هم زمانی رخ داده به طرز جادوییی وشگفت انگیز

    فقط یک مسئله که بعداز چند وقت فهمیدم این بود که چرا این اتفاق الان در کارم پیش نیومده و من بعداز مدتی درآمدم کاهش پیدا کرده و متوجه شدم که مهم ترین مسئله رو کم رنگ شده بود واینکه تمام این اتفاقات به خاطر پروردگارم بوده و اون تمام اون مشتریا رو برای من درزمان مناسب برام فرستاده بود ومن کمی به خودم مغرور شده بودم وحالا متوجه این موضوع شدم .

    خداوند از هرجایی برای من مشتری میفرستاد و هرکسی خودش تبلیغات من رو به عهده گرفته بود .

    خدایا من هرآنچه دارم از آن توست اعتبار آبرویم و مشتریام

    منکه دراین مکان جزتو کسی رو نمیشناسم

    خدایا مارو به راه راست به راه کسانیکه به آنها نعمت داده ای هدایت کن

    خدایا مارو هدایت کن وهرچیزی که پیش بیاد همون خیره ست

    خدایا قلبمون رو برای دریافت هدایت خودت باز کن

    من بعداز چندماه دست وپا زدن متوجه ی چندتا موضوع شدم .

    اگر الان هراتفاقی که بیوفتد یعنی همون اتفاق درسته و من میپذیرمش ونگرانش نیستم

    من ایمان خودم رو نشون میدم و بقیه ش با من نیست

    طی تضادی که این چند وقت پیش آومده من متوجه شدم که باید مسیر جدیدی رو براش برنامه ریزی کنم و به سمت خواسته یی که چندوقته روش تمرکزی ندارم باید حرکت کنم و برام شفاف شده که مسیرم رو چطور برم جلو .

    خداوند در هر لحظه دزحال هدایت ماست اینکه ما صدای خدارو بشنویم خیلی مهمه

    خدایا قلب مارو برای دریافت هدایت بازکن

    استاااااد استااااااد بینظیری بهترینی عاشقتمممم

    وقتی میگی من هیچ هوشی ندارم وهرانچه دارم به خاطر هدایت های الله ست ،قلبم روشن میشه و به خودم میبالم که اینچنین استادی دارم .

    بدون که من هم دراین مسیر میمانم ومتعهد میشوم تمام این راه زیبارو با استفاده از آموزشهای استاد بینظیرم ادامه بدهم و هراتفاقیم بیوفته مانع از ادامه ی این مسیر نشود .

    عاشقتووونم عاشقتووونم

    درپناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1302 روز

    بنام خداوند هدایتگرم

    سلام به استاد و مریم عزیز

    سلام به چشمان زیبایی که خداوند هدایتشون کرده تا این کامنت ها بخونن

    خیلی کامنت های دوستان برام لذت بخش بود از تجربیات هدایتشون توسط خدا، و همزمانی ها و اینکه کارها به خدا سپردن

    انقدر اتفاقات این چند روز برام نشانه داشت که ی حسی بهم گفت که منم باید بنویسم

    تحول من میشه به قبل و بعد از توحید عملی 10 تقسیم کرد

    چه ترمز سنگینی داشتم بنام منیت خودم و دیگران

    اینکه منم که این کارها انجام داده، یا فلانی بوده، که تو حالت دوم احساس بی ارزشی هم میکردم، دیگران خیلی برام بلد میشدن، میدونستم اونم مثل من عاجزه، ناتوانه، اما ذهنم نمیخاست بپذیره که بابا یکی دیگس ک کارها داره انجام میده

    من تو کارم تو این مدت روی هرکی حساب کردم یک قدم کارم جلو نرفت، اما جایی که به خدا توکل کردم، منتظر دیگران باقی نموندم تا کاری برام انجام بدن، از خودش هدایت خواستم و هرچی بنظرم میومد که هدایت خداونده انجام میدادم، نتیجش عالی میشد

    فقط امروزم میخام بگم که این ذهن فراموش کننده خیلی سریع میخاد این هدایت ها از ذهن ما پاک کنه و من میخام برای خودم مکتوب کنم

    امروز که آزمون زبان داشتم و دراصل برای فردا بود و ب هرعلتی به امروز موکول شد و من گفتم خیریتی داره، اول صبح بعد از اینکه کلی با خدا حرف زدم ازش خواستم همونطور که اگر انی و کمتر از آنی مرا هدایت نکنه، توان ب من نده من هیچم، من توان حرکت و نفس کشیدن هم ندارم، سپردم به خودش، گفتم میخام بهم جواب سوال ها بهم بگی

    موقع نشستن بر حسب عادت قدیمی دنبال جاهای بکر برای تقلب بودم که به خودم نهیب زدم، جا برای چی میخای، روی کی میخای حساب کنی، کی قراره جواب بهت بگه، برو جلو بنشین مگه ن اینکه سپردی به خدا

    نشستم، دوتا مدل سوال دادن، باز ذهنم نجوا کرد با کناری سوال ها عوض کن، ک اگر سخت بود از بقلی کمک بگیری، گفتم مگه از خدا نخواستی تسلیم باش،

    گفتم چشم

    مشخصاتم روی برگه پاسخنامه نوشتم، سوال اول خووندم، میدونستم جوابش اما اما اما

    دیدم دفترچه سوالاتی که من دارم کنار تمام سوالاتش، کنار گزینه صحیح ی نشونه ریزی گذاشته،

    هرچی میخوندم با علمی که اونم خودش به من داده بود میدم گزینه صحیح علامت زده دیدم تمام سوالات جواب درست مشخص شده من فقط باید تو پاسخنامه تیک بزنم،

    بازم ذهنم نجوا کرد شاید شک کنند، چرا همش درست زدی، دو سه تاشو عمدی غلط زدم

    اما هنوز باور نمیشه که انقدر کارها راحت و آسون میتونه برام انجام بده و من دارم بیراهه میرم، بقول کامنت عالی یکی از بچه ها که به ایه 4 لیل اشاره کرده بود

    اگر هدایت خدا نباشه ما فقط داریم إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ

    چقدر زندگی راحت و روان میشه که در تموم کارها از خودش بخوایم، و به خودم یادآوری کنم هرچه در زندگی دارم خدا به من داده و خدایا آنی و کمتر از آنی منو به حال خودم وا مگذار که بدون تو هیچ قدرتی ندارم، هرجا روی خودم یا بدتر از اون دیگزان حساب کردم گند زدم،

    هرجا خیری به من رسیده، چون فقط روی خودش حساب کردم

    خدایا من در برابر تو هیچم، عقل من نمیرسه

    تو که انقدر کارهامو راحت انجام میدی

    خودت که هر اتفاقی میفته خیرتی برای من داره

    تو که خودت ابزار حل مسائل بهم میده

    تو که خودت هم خریداری، هم فروشنده و هم محصول

    خدایا تو که همه چیز خودتی من درخواستم پیش کی ببرم،

    تو که همین عزت و عابرو خودت بهم دادی، جز تو از کی بخام که برام حفظش کنه

    خدایا واقعا عقل من نمیرسه، تو بهم باید بگی چیکار کنم

    تو که از همه قلب ها اگاهی، توکه از حال من خبر داری، من تسلیمم، من به هر خیری از سمت تو فقیرم

    خدایا تو مسائل دادی که من ظرفم بزرگتر بشه

    ابزار حل مسائلم خودت بهم دادی

    خریدار و مشتری هم خودتی

    خودتم باید کمکم کنی تا بتونم سمت خودمم انجام بدم

    خدایا خوب ربی هستی، همه چیز بهم میدی، نحوه انجامش باید بهم بگی، توان انجامش هم باید بهم بدی تا بتونم سهم خودم انجام بدم، بعد من شرک میورزم، باز تو نازم خریداری

    خدایی خوب ربی هستی، من بنده توام و فراموش کار

    اگر جایی فراموش کردم، شرک ورزیدم، مغرور شدم تو خودت ببخش، خودت که منو بهتر میشناسی

    انسانم و فراموش کار، انسانم و کفور، انسانم و ناتوان تو ربی، تو عظیمی، تو دانایی، تو توانایی، تو رزاقی، تو جبران کننده ای، تو رحیمی، تو رحمانی، تو بهترین مولی و سرپرستی من جز تو از کی کمک بگیرم

    خدایا آنی و کمتر از آنی منو به حال خودم وامگذار که من به هر خیری، هر خیری از سمت تو فقیرم

    خدایا ازت ممنونم که هدایتم کردی تا لایق شنیدن این هدایت هات باشم، این کامنت های زیبا بخونم و ایمانم به تو قوی بشه

    خدایا از تو آرامش ابدی در آغوشت میخام

    همتون به آغوش خدا می‌سپارم، دوستتون دارم بنده های خوب خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    رسول بنادری گفته:
    مدت عضویت: 1455 روز

    سلام ب خانواده عزیزم، خدایا هر روز مارو ب صراط مستقیم هدایت کن

    یه داستانی ب ذهنم رسید ک خالی از لطف نیست

    آموزشی سربازی، آباده شیراز بودم

    میان دوره مون 25 ام آبان 1402 روز پنج شنبه بود، چون مسافرتی نرفته بودم این خواسته در من ایجاد شد ک همین جوری ک میام خونه یجای دیدنی رو برم ببینم، چند روز قبلش از بچها میپرسیدم ک میخوام برم یجا رو ببینم مثلا تخت جمشید از کدوم طرف باید برم یکی از بچها گفت از اینجا بری تخت جمشد مسیرش سخته چون با اتوبوس میری، شیراز هم خوبه جاهای قشنگی داره منم ازش تشکر کردم

    و اومدنی ب خونه ترمینال شیراز بلیطم رو 6-7 ساعت دیر تر ب خونه گرفتم

    اصلن هیچ جای شیراز رو نمیدونستم ، ترس داشتم سرم کلاه بزارن تاکسی ها و باید پاروی ترسم میذاشتم

    رو صندلی ها توی ترمینال نشسته بودم بعد از خرید بلیط، یه آقائه جلوم بود دست رو شونش زدم و گفتم من میخوام چند جای دیدنی شیراز رو ببینم چه مکان های زیبایی ب اینجا نزدیکه اونم گفت حافظیه، ارگ کریم خان، حمام و بازار وکیل ، سعدیه

     من بین اینا اول رفتم حافظیه توی پیاده رو که به حافظیه نزدیک میشدی یه تعداد زیادی ک چادر زده بودن و با لباس محلیم بودن، وسایلی ک با پوست حیوانات مثه کیف پول، کیف دستی و… درست کرده بودن میفروختن یاحتی آش و خیلی چیزای دیگه انگار یه نمایشگاه بود، جالب اینجاست ک اینا فقط 5 شنبه ها میان همزمان با روزی ک من اونجا بودم. انگار همه ی اینا برای این بود ک من ببینم و لذت ببرم، اینم بعدا فهمیدن( ک اونا فقط پنج شنبه ها میان ) اونایی ک اهل شیراز بودن بهم گفتم خلاصه مطب بعد از تماشای این مردم با لباس محلی و محصولاتشون وارد حافظیه شدم

    خدای من چقدر زیبا بود، چقدر فضا روحانی بود

    درختان با قدی بلند خودشان را عرضه میکردن، همه جا سبزه سبزه سبز بود ، هر طرف از اون مکان بلند گویی بود ک شعر های حافظ رو آهنگین میخوند و چقدر روحم رو جلا میداد جوری ک نشسته بودم و توی دفترچه ای ک همرام بود از زیبایی ها و حسم خوبم نوشتم توی اون مکان

    چه نسیم خنکی ک میوزید چقدر لذت بخش بود، آدم ها ثروتمند، خوشتیپ و شاد بودند، من گوشی ک همراه نبود از دونفر درخواست کردم ک ازم عکس بگیرن و برام بفرستن و قبول کردن خدارو شکر(من هدایت شدم ب همون نفر اولی ک درخواست کردم قبول کرد برای اعتماد بنفس خودم از ینفر دیگم درخواست کردم)

     بعد از این رفتم ارگ کریم خان و اونجا دیگه چ جای خفنی بود خدایا شکرت و بعد از اون در مسیر رفتن ب حمام وکیل بودم، برام جدید بود دیدم توی خیابون خواننده میخوند و یکی دیگم گیتار میزد چقدر این حرکت رو دوست داشتم و مردم دورشون حلقه زده بودن خیلی دوس داشتم  بعد از اون شروع کردم ادامه مسیر ب حمام وکیل رفتم و کم کم بارون میومد رسیدم ب حمام وکیل ولی بسته بود تا ساعت 5 عصر بازه و بعدش تعطیل یه نماز خوندم و برگشتم پیش خواننده خیابونی باروم هنوز کم بود و کم کم اوج میگرفت ک خواننده خوند بارون اومد و یادم داد تو زورت…                        خیییییلی خوووووب بوددددد                                      بارون اوج گرفت و خواننده ها وسایلشون رو جمع کردن چون وسایلشون خیس میشد من هنوز محو اون روز روی صندلی هایی ک مال فست فودی بود نشسته بودم و بارون رو تماشا میکردم بارووون هم بیشتر شد تقریبا همه رفتن من عین خیالمم نبود ب خودم اومدم دیدم باید برم

    چون ن ساعت داشتم و ن گوشی ک بفهمم چند ساعت تا حرکت اتوبوسم مونده، حرکت ن میدویدم توی پیاده رو ها زیر بارون، اصلا نمیدونستم از کدوم طرف باید برم ترمینال کار اندیش فقط داشتم دو میزدم ولی حالم خیلی خوب بود،  هر کی رو میدیدم ساعت و ادرس رو میگرسیدم، دست تکون میدادن ماشین واسه منو برسونه ولی توی اون بارررررون هیچی واینمیستاد

    عین حاجر شده بودم یبار توی این خیابون میدویدم ب خودم میگفتم اشتباه اومدم میرفتم توی خیابون دیگه میدویدم و دست تکون میدادم ک ماشینی نگه داره ولی هیچ کسی توقف نمیکرد تاکید میکنم خیلی حالم خوب بود   اتوبوس خط واحد رو دیدم دست تکون دادم وایساد خدارو شکرت و منو تا نزدیکی ترمینال رسوند و هیچی هم ازم نگرفت

    وخیلی اتفاقات خوبی اون روز برام افتاد چه هدایت های قشنگی مسلما من در فرکانس خوبی بودم ک این اتفاقات برام افتاده فرکانس خوب حال خوب و شادی از اینکه ب خونه بر میگرم در آغوش خانواده، الهی دوره بگردم

    بخوام همزمانی ها رو جمع بندی کنم

    + همزمانی رسیدن من و روز 5 شنبه و اومدن افراد با لباس محلی در پیاده رو حافظیه

    + همزمانی رسیدن من و هوای خوب شیراز و اون بارون خوبی ک بارید اون روز

    + هدایت من ب افرادی ک از اونا درخواست کنم ازم عکس بگیرم وقبول کنن(دونفر باهم بودن گفتم میتونین یه عکس ازم بگیرین من گوشیم همرام نیست گفتن 4-5 تا ازت میگیرم، خدارو شکرت)

    + افرادی رو سر راهم قرار داد ک با عشق راهنماییم میکرن مسیر رو بهم میگفتن و…

    + هدایت من اون شب در شیراز و همزمان بودن با خوندن خواننده و زدن گیتاریست، یه جای دیگه دهل میزد و یکی با لباس دلقک میرقصید، یه جای دیگه دونفر سنتور جلوشون بود داشتن جمع میکردن،یه جای دیگه دونفر نی با دف میزدن، یه جای دیگه یکی آهنگ گذاشته بود و یه جور باحالی میرقصید عین ربات من همه ی این ها رو اون شب دیدم

    + خدا اتوبوس خط رو ب کمکم فرستاد

    الهی دورت بگردم ک این اتفاقات زیبا رو برام رقم زدی خیلی اتفاق خوب دیگه ک الان یادم نیست فقط اینا توی ذهنم بود و دوباره بهم یاد اوری شد، الهی شکرت، الهی شکرت

    خدا هر لحظه داره با بینهایت طریق با ما صحبت میکنه مارو هدایت میکنه کافیه ما بشنویم ما ببینیم ما باور کنیم ما جدی بگیریم هدایت رو

    مثه زمانی ک حضرت موسی تسلیم خدا شد، هدایت شد ب حضرت شعیب، زنم بهش دادن، دریا براش باز شد و خیلی اتفاقات دیگه

    مثه حضرت یوسف ک برادرانش انداختنش داخل چاه ولی خب هرکسی زندگی خودش رو خلق میکنه با فرکانس ها و باوراش و میدانیم ک چقدر زیبا هدایت شد و شد عزیز مصر

    الهی گوش منو شنوا کن ک صدای زیبایت را بشنوم وباور کنم، منو تسلیم خودت کن عین حضرت ابراهیم

    خانواده ی خوبم خدا حفظتون کنه و ب بهترین مسیر ها هدایتتون کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: