درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1 - صفحه 13

352 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    عاطفه خواجه گفته:
    مدت عضویت: 1779 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به استاد عزیز و بی نظیرم که صداش یادآور خداونده

    من اینجام که فقط تشکر کنم، استاد ذهنم، روحم، جسمم و تمام وجودم بعد از این فایل احساس ارامش عظیمی داره، بارها و بارها درباره شرک از شما شنیده بودم، اما تا الان ازین زاویه بهش نگاه نکرده بودم که من خالق زندگی خودمم و اگر غیر از این فکر کنم، مشرکم، شاید هم شما قبلا دقیقا همین جملات رو گفته باشین ولی چون من توی مدارش نبودم نشنیدم، اصلا یه حال عجیبی ام، من الان دقیقا جایگاه قبلی شمام که خونه 60 متری و یه ماشین سالم ارزومه، و دقیقا حتی به شرایط خیلی خیلی خیلی بالاتر ازجایگاه الانم نمیتونم فکر کنم

    خدا رو هزاران بار شکر میکنم بخاطر وجود شما بخاطر آشنایی با شما و خدا رو هزاران بار شکر میکنم بخاطر قرآن و بخاطر اینکه شما رو دستی قرار داد که از طریق شما قرآن رو و خدا رو و قوانین رو بهتر درک کنم

    چقدرررر خوشحالم که با شما اشنا شدم، یعنی من فقط اومدم کامنت بذارم و فقط تشکر کنم، تشکر کنم و تشکر کنم

    استاد میخوام بگم که اون انرژی که اون سر دنیا شما با ضبط این فایل به جهان فرستادید در این سر دنیا به من و به تمام شاگرداتون رسید

    بازم بی نهایت ازتون ممنونم.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  2. -
    نگین گفته:
    مدت عضویت: 1247 روز

    سلام

    دو سه روزه دارم تقریبا نان استاپ فایل های 3 برابر کردن درآمد رو به توصیه یکی از دوستان گوش میدم و هدایت‌هایی تو این فاصله دریافت کردم که هر بار مقاومت نشون دادم برای نوشتنش

    ولی

    دیگه الان نمیتونم جلوش و بگیرم و باید بنویسم

    اول از همه در مورد داستان حضرت موسی باید بگم من چند سال پیش یه قسمت هایی از برنامه سمت خدا رو دنبال میکردم که اون حرفهای کلیشه ای و تکراری پوچ توش نباشه و از همه جذاب‌ ترش روزهای شنبه بود که حاج آقای عابدینی داستان پیامبران رو یکی یکی به شیرینی هر چه تمامتر و با جزئیات و نکات کلیدی میگفتن

    نمیخواستم اینجا بگم ولی الان که استاد گفتن قرآن رو بدون پیشداوری مثبت و منفی خوندن ، میگم که حالا کلاً هم دیگه گارد نداشته باشیم به یه سری افراد مذهبی که تا حالا تمام اطلاعات دینی مون رو ازشون گرفتیم و بگیم خب دیگه اینا که همه شون از دم چرت و پرت میگن و اشتباه تفسیر میکنن و…

    میشه با منطقی که استاد بهمون یاد دادن حرفهاشون رو رد یا قبول کنیم

    مثلا

    توی داستان حضرت موسی ( حالا من حافظه بلند مدت قوی ای ندارم و همه شو یادم نیست، ولی در مورد این تیکه از داستان که منجر به قتل شد یادم اومد )

    استاد اشاره کردن به اینکه حضرت موسی به طرفداری از یکی از افراد قوم خودش، یک نفر رو که از سربازان فرعون بود کشت و فرار کرد اونم چه فراری ( خب باید دنبال دلیلش بگردیم که چرا موسی که فرزند خوانده ی فرعون پادشاه مصر بود ، باید بخاطر کشتن یک سرباز اونطور فرار کنه و اونطور فرعون کل سپاهیانش رو بسیج کنه دنبال موسی بگردن که موسی مجبور بشه پدر و مادر و خانواده و کاخ فرعون و همه چیز و رها کنه و دست خالی و گرسنه و تشنه آواره ی بیابون ها بشه و حتی از ترس ریسک نکنه که یه آب و غذایی برای توشه راهش برداره ، چی باعث می‌شد موسی (که مشخصه اون زمان دیگه پیامبر شده بود که به خدا میگه خدایا من به هر خیری از تو برسه فقیرم ) با اون ترس بلافاصله پا به فرار بزاره

    آقای عابدینی اینطور گفتن داستان رو:

    موسی دیگه به پیامبری رسیده بود و چند نفر از قوم خودش ، یعنی بنی اسرائیل که همون نوادگان اسرائیل ( یعقوب نبی ) بودن از پیامبری موسی خبر داشتن ولی مخفیانه

    و هنوز اجازه ای از سوی خدا برای علنی کردن بعثت موسی صادر نشده بود

    در سال‌های قبل ، همه میدونیم که فرعون 6هزار نوزاد پسر از بنی اسرائیل رو کشته بود از ترس اینکه پیشگویی مُعبّران مصری درست از آب در بیاد

    و موسی بعنوان پسر خوانده ی فرعون در کاخ خودش زندگی می‌کرد و حتی یکبار هم که همین پیشگویان کاخ فرعون بخاطر هوش و ذکاوت موسای خردسال ، به موسی شک کرده بودن که نکنه این همون پسری هست که سلطنت فرعون رو نابود میکنه در سنین حدود 3 چهار سالگی موسی به فرعون پیشنهاد دادن که موسی رو آزمایش کنه ببینن آیا پیامبر وعده داده شده این پسر هست یا نه

    اومدن دو تا تشت آوردن جلوی موسی که کودک خردسالی بود گذاشتن و گفتن یکی از اینها رو انتخاب کن

    حالا

    چی توی اون تشت ها بود ؟؟

    تو یکی از اون تشت ها یک ذغال گداخته ی سرخ رنگ

    و توی اون یکی یک قطعه الماس یا جواهر بسیار گران قیمت سرخ رنگ بود

    پیشگویان به فرعون گفتن این بچه اگر پیامبر باشه حتی تو همین سن کودکی میتونه سنگ قیمتی رو از ذغال تشخیص بده و اون و برمیداره، اگر این کار و کرد که مشخصه پیامبره، وگرنه معلوم میشه که این یه پسر بچه ی معمولی هست

    و موسی بلافاصله دستش رو برد سمت ذغال گداخته و اون و برداشت و مشخصه که دستش سوخت و طبق ری اکشن طبیعی بدن اونم برای یک کودک 3 چهار ساله انگشتان سوخته ش که ظاهرا تکه کوچکی از ذغال داغ بهش چسبیده بود رو توی دهانش میزاره که با آب دهان سوزش اون سوختگی رو کمتر کنه و همونجا زبون موسی هم کمی میسوزه و لکنت زبان میگیره که تو آیه هایی که خدا به موسی امر میکنه برو سراغ فرعون و… موسی میگه من زبان الکنی دارم ، نمیتونم درست صحبت کنم ، برای من مشاور و دستیاری قرار بده و مشخصا از برادرش هارون یاد میکنه که فصیح سخن میگفته

    حالا این قسمتهاش مربوط به مبحثی که میخوام مطرح کنم نیست ولی گفتم

    اون قسمت مهمش این بود که

    خب موسی عزیز کرده ی فرعون و همسرش بود که بچه دار نمیشدن و یه جورایی باید اینطور استنباط کنیم که احتمال قوی جانشین فرعون هم محسوب می‌شده

    پس برای فرعون خیلی عزیز بوده ، عزیز تر از یکی از سربازانش

    پس اگر فقط ترس از قتل یک سرباز موجب چنان فراری شده باشه ، منطقی نیست

    به هر حال فرعونی که خودش دستور قتل 6 هزار نوزاد بی گناه رو داده ، حالا فرزند خوانده ش یه سربازی رو هم که ممکنه توی جنگ یا هر حادثه دیگه هم کشته بشه ، بکشه

    مگه چیه ؟؟؟

    مسلّمه که فرعون از فرزند خوانده ش دفاع میکنه و نهایت نهایتش دیه ی اون سرباز رو به خانواده ش میده

    کی میتونه رو حرف فرعون که میگه اَنَا ربُّکُمُ الاَعلی حرف بزنه ؟؟

    هیچکس

    پس موسی از ترس قتل اونطور فرار نکرد

    پس داستان چی بود ؟؟؟

    گفتیم که مدتی بود موسی مخفیانه به برخی از افراد قومش موضوع پیامبری خودش رو گفته بود و مخفیانه جلساتی هم داشتن

    توی اون دعوا ، طرفین دعوا یکی از طرفداران یا سربازان فرعون بود ، و اون طرف مقابل که موسی ازش طرفداری کرد یکی از افراد بنی اسرائیل بود که اتفاقا جزء همون معتمدین بنی اسرائیل بود که از جریان پیامبری موسی خبر داشت و توی جلسات محرمانه شون شرکت می‌کرد

    و

    این دعوا دو بار تکرار شد

    بار اول موسی اومد از اون شخص طرفداری کرد و قصد داشت اون سرباز فرعون رو با قدرت بدنی خودش فقط بترسونه که دیگه دعوا نکنن ولی قدرت بدنی موسی بقدری زیاد بود که بقول معروف یه کف گرگی زد طرف جان به جان آفرین تسلیم کرد.

    ولی موسی اون روز فرار نکرد

    چرا؟؟؟

    بخاطر همون که خب لابد فکر میکرد اولا کسی غیر از دوست خودش ندیده که اون مرتکب چنین کاری شده و خب لابد اون شخص هم انقدر مورد اعتماد بوده که حتی پیامبری موسی رو تا حالا مخفی نگه داشته

    دوما خب با فرزند خوانده ی پادشاه که کسی کاری نداره

    خلاصه خیالش راحت بود که فرار نکرد

    فردای همون روز موسی دوباره دید که همون شخص ظاهراً معتمد، دوباره با یکی از فرعونیان درگیر شده و ازش دوباره تقاضای کمک میکنه

    موسی این بار فهمید که این فامیل یا قومش ، دنبال دردسر میگرده و هر روز میخواد انگار به پشتوانه ی طرفداری موسی یه درگیری درست کنه و اصلا ممکنه تو درگیری دیروز هم خود همین شخص مقصر باشه

    و اصلا مقصر هم نباشه باز با اون قدرت بدنی بزنه یکی دیگه رو، خب اینم سَقَط میشه که

    در جواب تقاضای کمک اون شخص، موسی گفت من دیگه از تو هیچ حمایتی نمیکنم

    و…

    حالا اون شخص دیگه نتونست طاقت بیاره

    و

    به موسی گفت اگه کمکم نکنی من همه چیز و لو میدم

    و شروع کرد به داد زدن که

    ایهاالناس این موسی همون پیامبری هست که فرعون دنبالشه و قتل دیروز هم کار همین آدم بوده و….

    این شد که موسی با اون ترس از مصر فرار کرد

    نه فقط بخاطر قتل

    بخاطر اینکه حالا دیگه همه میفهمیدن که اونی که بخاطرش 6 هزار نوزاد و کشته بودن همین شخص بوده و نابودی سلطنت فرعون به دست همین شخصه

    بنابراین این استدلال منطقی تری ه ، نسبت به اون که ما میدونستیم که آقا

    موسی ققط از ترس قتلی که انجام داده بود فرار کرد

    اونم

    در سرزمینی که فقط یک فقره از جنایات حاکمش ، قتل 6 هزار نوزاد بی گناه بوده

    و حالا فرزند خوانده ش زده یک شخص که بی گناه بی گناه هم نبوده کشته

    این که فرار کردن نداره ، اونم با اون هول و ولا و با اون رعب و وحشت

    و

    حالا فرار کرده که کرده

    دلیلی نداره اونهمه سرباز دنبالش بفرستن

    جز اینکه این آدم همون کسی هست که خواب رو از چشمان فرعون ربوده و فرعون سال‌های سال اون و زیر پر و بال خودش بزرگ کرده

    در واقع

    مار تو آستین پرورش داده

    و الان طبیعیه که اینطور دنبالش بگرده تا از وسط دو شقه ش کنه

    امیدوارم این مطلب مفید باشه و حکمت های بیشتری رو بر قلب و زبان استاد گرانقدرمون که اهل تدبر و تفکر هستن جاری کنه

    آهاان یکی دو نکته ی توحیدی دیگه که از فایل سه برابر کردن درآمد و همین فایل بینظیر بهم الهام شد بگم تا باز یادم نرفته:

    اینکه ما اکثراً همیشه فکر می‌کردیم قانون جهان بر اینه که اتفاقات منفی میخواد رخ بده بخاطر خطاها. و گناههای بشر و تو باید با اعمال صالح مثلا روزه و نماز و … مدام جلوی اتفاقات بد. رو بگیری

    یه جورایی انگار خدا مثل یه میرغضب بیرحم اون بالا وایساده نگاه میکنه بمحض اینکه دست از پا خطا کردی شَل و پَل ت کنه

    حتی اگه خطایی هم نکردی ، طبق اون شعر مزخرف معروف:

    هرکه در این بزم مقرب تر است ، جام بلا بیشترش می‌دهند

    پس قانون حاکم بر جهان اتفاقات منفی و زجر هست و تو تنها کاری که میتونی کنی اینه که تا میتونی نماز شب و روزه و گریه و زاری و شرکت در انواع و اقسام مجالس گریه و توسل و… مگر اینکه یکم از غضب این خدا کم کنی بس که ماها بنده های بدی هستیم

    و حتی خشک و تر با هم میسوزن

    مثلا یه جا که سیل یا مخصوصا زلزله میومد می‌گفتیم خب اون بچه های بیگناه هم به پای گناه آدم بزرگ ها سوختن

    پس ما چه خوب باشیم چه بد اصلا اومدیم اینجا که زجر بکشیم تا به خدا ثابت کنیم هر بلایی سرمون بیاره دوسش داریم و آدم خوبی میمونیم،

    و بقول معروف دنیا یک رنج بی پایان است

    اما الان از تفکر قبلی خودم شرمنده ام

    خدایی که اونهمه از همون اولین سوره ی قرآنش بارها و بارها گفته من رحمان و رحیم‌ م ، چطور دلش میاد بی دلیل بنده هاش و زجرکش کنه که مثلا از امتحانش سربلند بیرون بیان

    خدا رو یک جلاد بیرحم میدیدیم که تا یکم بلند بلند میخندیدیم میگفتن انقدر نخند ، پشت هر خنده‌ای گریه ای هست

    انگار که خدای جلاد بیرحم تا می بینه یه بنده ش زیادی از کوپن ش میخنده به فرشته هاش میگه :

    یالّا سریع برید چهار تا غم و غصه تو کاسه ی این بنده ی پر روی من بزارید ببینم ، بی شعور هی میخنده (( استیکر غضب قرمز ))

    حالا که فکر میکنم میگم آخه بابا جان

    دنیا رو با اینهمه عظمت و شکوه توی 6 روز آفرید حتی قبل از اینکه من و تو بدنیا بیایم

    و هنوزم دست از کار نکشیده و هر ثانیه داره هزاران هزار کهکشان به جهان اضافه میکنه ، آخه مگه من و تو و همه ی 8 میلیارد جمعیت زمین از چقدر این کهکشان ها میتونیم استفاده کنیم ؟؟

    اصلا

    من و همه ی مردم روی زمین از همین الان بهمون بگن کار و زندگی تون و رها کنید و رایگان برید سفر به تمام نقاط دنیا هیچ محدودیتی هم نیست ، نه پول میخواد ، نه ویزا میخواد، وسیله ی ایاب ذهاب هم بقول معروف دم در مهیّاست (( خخخخ)) از اتوبوس گرفته تا سفینه فضایی و…

    چقدر از این دنیا رو میتونیم ببینیم و استفاده کنیم آخه ؟؟؟

    بعد چنین خدایی اینا رو آخه برای چی؟ برای کی آفریده جز اشرف مخلوقاتش؟؟؟؟؟؟!!!!!

    مگه حیوانات و پرندگان و… میتونن به فضا سفر کنن ، یا از جایی که هستن یه ذره پیشرفت کنن ؟؟

    فقط وفقط ما هستیم که لایق سجده ی اجنه و فرشتگان بودیم و هستیم

    بعضی هامون میگیم فلان نعمت مال از ما بهترونه،

    و از ما بهترون رو گاهی به اجنه میگیم

    بابااااا خداوند تو قرآن جن رو فقط جن خطاب کرده

    و

    حتی یک برهه از زمان به تسخیر انسان (سلیمان ) درآورده، یعنی در واقع برده ی انسان کرده

    ولی به من و تو گفته : خلیفه الله

    گفته: اشرف مخلوقاتم

    گفته : همه تون بهش سجده کنید

    به خودش گفته : باریک الله، چه چیزی خلق کردی ، مثل خودت زیبا، مهربان ، خالق و….

    تبارک الله احسن الخالقین

    اینهمه کهکشان خلق کرده… اینهمه گنج ها و معادن گرانبها و شگفت انگیز خلق کرده …اینهمه فرشته…

    نگفته به خودش باریکلا، بعد ما رو که خلق کرده گفته ببین چه چیزی خلق کردم ؟؟؟

    اون انسانی که ماها تا قبل از این تصورش و میکردیم که فقط هنر کنه 70 هشتاد سال ( معذرت میخوام ) مثل یه گوسفند زندگی کنه و فقط شکم خودش و اطرافیانش و سیر کنه و بخوره و بخوابه و بمیره که خب با اون آقا گوسفنده چه فرقی داره ؟؟؟

    تازه گوسفنده گناه هم نمیکنه ، غیبت نمیکنه ، دروغ نمیگه ، دزدی نمیکنه ، فحشا نمیکنه

    آخه اون زندگی بخور و بخواب اگه هدف خلقت انسان بود ، چه باریکلایی نیاز داشت ؟؟؟

    من همه سال‌های قبل از ورودم به این بهشت پر از آگاهی دنبال جواب این سوالات بودم و میگفتم خدایا من و برای زندگی گوسفندی خلق نکردی

    خودت بهم نشون بده حکمت همه ی کارهات رو

    و از همه مهمتر دلیل خلقتمو

    و

    طرح الهی و وظیفه ای که برای من در نظر گرفته بودی

    دم همه تون گرم که تا اینجا همراه بودید

    و دم استاد عزیزم از همه گرم تر که چنین محفلی رو ایجاد کردن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2362 روز

    بنام خدا

    سلام استاد جان

    فقط میشه با دیدن تصویرزیبای شما وبکراندتتون

    صفحه ها نوشت

    چه برسه با شنیدن این همه جملات ناب والهی

    خدایا شکرت شکرت الان که دارم کامنت مینوسم

    صدای زیبای بارون وصدای زیبای شما رو میشنوم

    وازطرفی تویه ذهنم خانوم شایسته عزیز رو هم که به بهترین شکل ممکن کارهاشو انجام میده وعاشقانه در کنار شما به درک وانجام این قانون زیبا میپردازه رو تحسن میکنم

    چقدر جالب بود برام شنیدن دوباره داستان کاپیتان شرین که دین خاصی نداشت ولی خودش خاص بود

    قرآن قرآن خدایا تو همه چیز رو گفتی واستاد بهش ایمان آورد واین شد نتیجه اش

    تو همه جنبه ها روابط،سلامتی وثروت

    منم میگم خیلی کتاب خاصی هست اما هرچه باورهام وایمانهام در یک مسیرباشن میتونم به تمام این چیزهایی که استاد رسیده برسم

    ولی خبر خوش داستان اینه کسی که بخواد عضو سایت باشه وفایلها رو دنبال کنه

    اگه 5دقیقه صحبت هرفردی رو گوش بده متوجه باورهای بد وخوبش میشه

    وتقریبا میشه گفت کسی که فایلهای استاد رو گوش بده دیگه نمیتونه چیز دیگه ای رو گوش بده

    چون به معنای واقعی اصلا این جملات وانرژی این جملات ناب رو هیچ جا نمیشه شنید

    مفهوم قلب که به معنای واقعی این رو درک کردم وصدای ندای قلب رو کاملا میشه واضح شنید

    خداوند با توجه به شرایط تو به تو الهام خواهد کرد

    ای جانم چقدر این روزا این رو بیشتر میبنم وزندگیش میکنم

    شرایط تغییرکرده الهامات هم تغییرکرده

    الله اکبر

    سورا مبارکه شعرا و سوره مبارکه طه

    سوره لقمان

    به خداوند شرک نورز که شرک ظلم عظیمی است

    هربار سرکسی حساب باز کنیم واز روی نیاز نگاه کنیم داریم شرک میورزیم

    ای خدا چقدر به این شکل زندگی کردیم و دلیل اینکه چرا الهامات ناب نرسیده رو نفهمیدیم

    یک داستان ثابت از دو زاویه

    تنها گناهی که بخشیده نمیشه شرک است

    الله اکبر

    خالق بودن

    زمین وآسمان رو به تسخیر شما در آوردیم

    آویزان دستان خداوند نشو

    الله اکبر چقدر احساسم نابه

    عجایب هفت گانه فقط اهرام مصرمونده

    ببین چه فرمانروای بوده که برای بعداز مرگشون چنین چیزی ساختن

    خدا به موسی میگه برو به سمت قوم فرعون

    آقا یعنی چی ؟

    یعنی چطور؟

    مگه میشه؟

    چیزهایی که به ظاهر نشدنی هست یقینا شدنی میشه

    فقط وفقط برمیگرده به باور وایمان وتجسم درست وروزانه مون

    خب آقا انجامش بدیم دیگه ازکی؟

    ازهمین الان

    یه موسیقی بی کلام وتجسم واحساس رویاها

    لمس کردن ماشین رویاها لمس کردن خونه رویا

    وتمامی چیزهایی که میخواییم

    ای جانم منتظر ادامه فایل هستیم

    خیلی خیلی ممنووونم استاد عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سیما گفته:
    مدت عضویت: 1652 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم دوست داشتنی

    استاد این فایل دیروز تو مترو در حالیکه داشتم به سمت محل کارم میرفتم اشک منو درآورد واقعا ممنونم برای این فایل و همه فایلهای توحیدی که منتشر میکنید

    استاد من حدود 3 ساله با شما و نگرشهاتون آشنا شدم و برام این صحبتها حکایت آب و یک ادم تشنه است.

    اولیندفایلی که اتفاقی از شما دیدم مشخصا درباره توحید بود و من به محض شنیدنش (در یوتیوب که داشتم رندوم فایل گوش میکردم) در حالیکه داشتم توی خونه راه میرفتم یهو میخکوب شدم و ازاون به بعد دیگه تقریبا هر روز به سایت سر میزنم

    استاد من حدود 2 ماه پیش که شدیدا بیپول و بیکار بودم بهم الهام شد که دو تا نمونه کار بدوز(من خیاطی لباس عروس و مجلسی میکنم) و نمونه داشته باش و ببر نشون بده ب ای کار

    و از طرف دیگه هر روز درحالیکه تو پارک نزدیک خونه میاده روی میکردم دو سه تا فایلی که باورهامو تغییر میداد رو گوش میکردم و برای اولین بار متوجه شدم که هر روزی که دارم اون فایلها رو گوش میدم و عبارات تاکیدی رو د وجودم تایی و تصدیق میکنم و مصداق براش پیدا میکنم، میدیدم که همون روز یه دریافتی برام میومد حالا یا پول یا خبر توش یا تماس مناسب مربوط به پیدا کردن کار خوب و…

    خلاصه دیگه این شد کار من تا یک ماه که بطور معجزه آسا (منی که باور نداشتم کار با درآمد بالای 15 تومن دزماه بهم بدن چون تو بازار جمهوری همینو میدن اونم با بدبختی) یک کار پیدا کردم که اتفاقاتی افتاد که ناخودآگاه کارم شد 3 یا نهایتا 4 روز در هفته نه 6 روز، و با حقوق 25 ملیون در ماه و استاد تازه فهمیدم واقعا تغییر باور باعث میشه بصورت خودبخودی یه اتفاقاتی رو رقم بزنه و همینطور یه مسیر های خوبی رو ذهنم خارج از کنترل من بگرده و پیدا کنه که منو ببره به سمت خواسته ام البته اینم بگم اون حرف شما که همیشه میگید عمل به ایده های الهامی رو هم داشتم ولی فرقش این بود که من قبلا هم کار میکردم اما اینبار انگار آدم مناسب و شرایط متاسب و فرصت مناسب هم گنار اونها سر یزنگاه فراهم شد و باعث شد من به خواسته ام برسم

    اما این فایل امروز شما حالا بهم فضای باورهای بزرگتر میده دیروز وقتی گفتید شرک یعنی خدارو قبول داری اما چیزهای دیگه رو هم قدرتمند و تاثیر گزار میدونی دیدم که آره منم همینم و انگار یه مسیر و فضای امکانی جدید برام باز شده از دیروز 3 بار فایلو گوش کردم الانم باید حاضر شم و برم ولی پنجشنبه و جمعه و شنبه و یکشنبه روزهای تعطیلیمه و بیتر روی این فایل کار میکنم و خیلی خیلی خوشحالم که این فایل و منتشر کردید اصلا دیروز صبح وقتی سایت رو باز کردم و عنوان فایل رو دیدم ذوق گردم و اشکم همینطور درمیکمد وقتی داشتم حرفاتون رو میشنیدم

    استاد اولیت حقوقم رو هم 2 روز پیش گرفتم و از خداوند سپاسگزارم که منو با این مسیر توحید و درک قوانین و خارج شدت از نا آگاهی آشنا کرد و عاشقتونم و بیصبرانه منتظر ادامه فایل هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    با اجازه از خدایی که در این ساعت بیدارم کرد و گفت بنویس، می نویسم.

    سلام استاد خوشقلب من، سلام مریم بانوی زیباسیرت و سلام همه دوستان قشنگم.

    افتخار می کنم که در جمع فرهیخته و خداشناس شماها هستم.

    اینو از ته قلبم دارم میگم.

    چون وقتی تفاوت افکار و رفتار و احساساتم رو با 90 درصد اطرافیانم و عموم جامعه می بینم تازه متوجه میشم میراثی که استاد عباسمنش از خودشون به جا گذاشتن و فقط عده قلیلی از جامعه خواستن که به این سمت هدایت بشن، چه تاثیر عمیق و بزرگی در جهانشون گذاشته که میتونه نسلها و نسلها ادامه پیدا کنه. اگر دستخوش غرض ورزی و تحریف نشه.

    که البته خدا خودش وعده داده که کلام الله رو رفیع قرار داده و خودش ازش محافظت میکنه.

    اونهایی که در مدار درستش باشن درست هم درکش می کنن و درست حفظش می کنن.

    حرف حق راه خودش رو پیدا میکنه و خواه ناخواه جاری میشه.

    مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَمَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ

    هر که طالب عزت است (بداند که همانا در ملک وجود) تمام عزت خاص خدا (و خداپرستان) است. کلمه نیکو (ی توحید و روح پاک آسمانی) به سوی خدا بالا رود و عمل نیک خالص آن را بالا برد. و بر آنان که به مکر و تزویر اعمال بد کنند عذاب سخت خواهد بود و فکر و مکرشان به کلی نابود خواهد شد.

    “””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””

    این تفاوت دیدگاه که خیلی بهم کمک کرده روز گذشته یک بار دیگه برام خودنمایی کرد و ایمانم رو به مسیرم محکمتر.

    من کرج زندگی می کنم و خانواده ام اهوازن.

    نزدیک زایمانم هست و این روزهای آخر هر روز منتظرم که دختر نازنینم رو در آغوش بگیرم.

    مادرم که خودش شاغل هست قرار بود که بیاد پیشم و بخصوص بعد از زایمان چند روزی بهم کمک کنه.

    من بهش گفته بودم که می دونم شرایطش خیلی مساعد اومدن نیست و من به دستان یاریگر خدا اعتقاد دارم و می دونم که به موقعش برام کمک میرسونه، و اینکه به ایشون میگم بیا فقط بخاطر دل خودشه.

    چون می دونم حس مادرانه اش باعث میشه عذاب وجدان بگیره اگر نتونه بیاد کمکم.

    پس گفتم بخاطر دل خودت بیا نه بخاطر اینکه من بهت احتیاج دارم. خدای من بزرگتر از این حرفهاست.

    استاد من رنگ و بوی توحید رو در کلامی که از قلبم جاری میشد حس کردم.

    توحید توحید توحید….

    چه مفهوم دلنشینی. چه کلمه آرامش بخشی!

    مادرم حدود یک ساله که توی امر مغازه داریش به مشکلات مالی برخورده.

    با یک استاد انگیزشی کار کرده و با اینکه از لحاظ تمرینات تئوری شاگرد اول دوره خودش شده و جایزه هم برده ولی از لحاط عملی پسرفت کرده و حتی در خرید اجناس مغازه اش هم دستش تنگ شده.

    بقول خودش قبلا نقد خرید می کرد ولی الان همش با قرض و قوله.

    فروشش جالب نیست. روحش بیمار شده. افسرده شده. جسمش هم به تبعش دچار چندتا عارضه شده.

    همین هفته پیش پشت تلفن گریه می کرد که اگر اومدم پیشت شرمنده ام که نمی تونم واسه خودت و بچه ات کادو تهیه کنم.

    منم از احساس ارزشمندی ذاتیش صحبت کردم و گفتم من حضور ارزشمند خودت رو می خوام نه کادویی که بخوای دستت بگیری.

    حس مادرانه تو بزرگترین هدیه است که با تمام ثروت دنیا قابل قیاس نیست.

    اون گریه می کرد و من فقط آرامش می دادم.

    در نظر بگیرید مادری که من هیچوقت گریه عجزش رو ندیدم.

    مادری که همیشه چه خیاطی کرده چه مغازه داری و همیشه دستش پر بوده و هدیه داده، کمک کرده و پشتیبان بوده، حالا به جایی رسیده که میگه حتی نمی تونم از عطاری واست چند قلم تقویتی بخرم.

    احساس عجز و شکست بهش غالب شده و داره دست و پا میزنه که کودک درونش رو احیا کنه.

    میگه: من تمام این سالها قرآن خوندم، تدریس و تفسیر قرآن کردم در جلسات قرآن، بعد از اون دوره ها اینهمه کتاب خوندم و دوره دیدم اما چرا نمی تونم با خدا بصورت عملی ارتباط برقرار کنم؟

    مادرم از روح خشک خودش خسته شده.

    مادرم مثل بارون اشک میریزه و میگه من خیلی روی عقل خودم زیادی حساب باز کردم و خدا رو دخیل نکردم که به این روز افتادم.

    استاد من این حرفها رو میزنم حتما متوجهید که نمی خوام تمرکزم روی ناخواسته باشه، فقط دارم تفاوت دیدگاه توحیدی و توحید عملی رو که شما به ما یاد دادید با یک سری کلیشه های مذهبی و به ظاهر انگیزشی که بقیه لقلقه زبانشون شده بگم.

    تفاوت از زمین تا آسمانه.

    دیروز بعدازظهر خواهرم تماس گرفت و گفت سعیده واقعیتش می خوام بهت بگم خیلی منتظر مامان نباش که بیاد پیشت چون توی بیمارستان بستریه. ما یک هفته است به تو نگفتیم حالش بده که نگران نشی ولی حالا که بستری شده بهتر دونستم بهت بگم که بعدها نگی چرا نگفتی.

    چرا بستریه؟

    وقتی حال روح خوب نباشه از در و دیوار چیزای عجیب و غریب واست میباره.

    دیگه توضیح نمیدم که چه اتفاق عجیبی افتاده که مادرم کارش به عمل کشیده.

    همین شب گذشته بستری شده و صبح باید عمل بشه.

    حالا من حالم چطوریه؟

    در نهایت آرامش….

    غذامو خوردم. با همسر و دخترم حاضر شدیم و طبق برنامه رفتیم بازار و واسه تخت جدید ترانه رختخواب خریدیم. یک سرویس کامل شیرآلات برای خونه خریدیم.

    در حالیکه جویای احوال مادرم بودم ولی با تمرکز و حال خوب خریدهامو انجام دادم و فقط این روی زبونم بود:

    خدای مادرم بزرگه، خدای من هم بزرگه.

    این تضاد اومده تا به مادرم و همه ما درسی بده و بره. و من ایمان دارم که مادرم عالی از پسش برمیاد. الخیر فی ماوقع. هر اتفاقی بیفته خیره و من به پلن خدا اعتماد دارم

    من ایمان دارم که دستان خدا به موقع به یاری من میان و کمک حالم میشن.

    برای مادرم هم دعای خیر می کنم که عملش به راحتی و موفقیت کامل انجام بشه و به زودی سرحال و سرپا بشه و این تضاد بهش کمک کنه که راه درست توکل و توحید عملی رو پیدا کنه.

    بارها بهش گفته بودم استاد عباسمنش با همه اساتیدی که شناختی فرق داره و جنس آموزه هاش بر مبنای توحیده.

    توحید اون چیزیه که هم کسب و کارت رو رونق میده هم حال دلت رو عالی میکنه، حتی جسمت رو شفا میده، ولی ایشون در مدارش نبود و منم اصرار نکردم.

    از الان به بعد هم همینه.

    با اینکه مادرمه و از جون بیشتر دوستش دارم ولی نمی تونم تغییری ایجاد کنم اگر خودش در مدارش نباشه.

    سالها تفسیر قرآن کرده ولی باور نداره که خدای موسی خدای ایشونم هم هست.

    من ادعایی ندارم که خدا رو به خدایی خودش شناختم، ولی در حدی هستم که در چنین موقعیتی بتونم کنترل ذهن کنم و استرس نگیرم.

    زندگیم و احساساتم تکون نخوره و حتی پشت تلفن باهاش شوخی کنم و بخندونمش.

    ناخودآگاه روی زبونم جاری میشد: وقتی من در چنین شرایطی هستم که نمی تونم کنار مادرم حضور داشته باشم و هیچ کاری از دستم برنمیاد، ناراحتی و استرس به چه دردم میخوره؟ چه مشکلی رو حل میکنه؟

    نه برای خودم، نه برای نوای نازنینم که داره از حس و انرژی من تغذیه میکنه، نه برای ترانه 5 ساله ی عزیزم که کوچکترین احساسات منو درک میکنه و نه برای همسرم که نگران منه مناسب نیست که من حالم بد بشه.

    مادرم الان به دعای خیر من و انرژی مثبت من نیاز داره، نه غم و غصه خوردنم.

    پس با حال خوب خوابیدم و کامنت نوشتن رو موکول کردم به زمانیکه دلم می گفت وقتشه.

    دقیقا وقت مقدس طلوع خورشید.

    استاد می خوام یک بار دیگه تمام قد جلوی قلب توحیدخواه و توحیدجوی شما تعظیم کنم.

    با چشمهایی که از شدت شوق و سپاسگزاری پر از اشکه و نمی گذاره راحت بنویسم.

    من این نعمت و ثروت ایمان رو از شما دارم.

    اینهمه آرامش و خاطرجمعی رو بخاطر حس قوی شما و ثبات قدمتون در مسیر توحید دارم.

    شما تا آخر دنیا به گردن من حق دارید.

    کی یا چی می تونست یه خانمی در شرایط من رو که چنین اتفاقی پیرامونش افتاده آروم نگه داره و حتی مایه آرامش دیگران قرارش بده.

    کسی جز خدا و دست نیرومندش که شما باشید؟ با کلام نافذش که از زبان شما جاری شده.

    چرا بایستی توی این روز این فایل بیاد روی سایت؟

    توحید برای کسی که تشنه و محتاج توحیده!

    آب روی آتیش بود و بسیااااار بسیار به روح و جانم چسبید.

    استاد خدا شما رو برای این جهان حفظ کنه. من عاشقتونم تا ابد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      مریم مهدوی فر گفته:
      مدت عضویت: 907 روز

      به خدا اعتماد کن، اگر چیزی برای تو باشه

      خدا همه معادلات رو تغییر میده!

      ارحم_الراحمین

      سلام به خواهر معنوی وعزیزم سعیده جان ای جووونم امیدوارم که هر نفس حالت عالی باشد ولبریز از آرامش واحساس عالی

      کامنت زیبا وپرمحتوایت را با عشق خواندم واشک ریختم و برای مادر عزیزتان دعای خیر وسلامتی کردم .

      آفرین به درک توحید وتوحیدی بودنت واقعا استاد با وجود وزندگیمان چه کار کرد و خداوندی که به واسطه ایشان نور ایمانش را هرلحظه در وجودمان روشن وروشن تر نمود تا با هر مسئله ای با ایمانی واقعی عمل کنیم و وجودمان لبریز شود از حس بودنش که این حس همان منبع آرامشی است که آرام آرام در وجودمان نهادینه می شود با هر لحظه وصل بودن به این مسیر زیبا وجادویی دست در دستان پرقدرت خداوند واستادمان ولذت بردن از لحظه های نابی که خداوند هرروز به ودیعه در اختیارمان قرار داده تا در واقع درجه توحید مان سنجیده شود.

      عزیزجانم سعیده مهربانم، ،برایت زایمانی راحت در آغوش خداوند خواستارم و صدای اولین گریه نوا جان که نوید عشق هست وسلامتی وخبرهای عالی ازت دریافت کنم ،عاشقتم.

      خریدهایتان مبارک وبه دل خوش …

      در پناه خداوند مهربانم هر نفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، ترانه جانم رو از طرف من

      ببوس وسلام به همسر گرامی تان برسان،خوشبخت وسعادتمند باشین جانم.

      خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

      متشکرم متشکرم متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        سلام به روی ماه و مهربونت مریم جانم

        الهی شکر که شما هستید و احساسات پاکتون رو با این جملات زیبا بیان می کنید تا هم قانون برای من تکرار بشه و هم قوت قلب بگیرم.

        بی اندازه ممنونم که برای من و مادرم اینهمه انرژی قوی خیر فرستادید. دریافتش کردم و به عمق دلم نشست.

        خدای ما بزرگتر از اونیه که ذهنمون بتونه در لحظه بشناسه و به اندازه شأن خداییش بهش توکل کنه.

        اون لحظه که در گردباد حادثه قرار می گیری اگر نتونی سریع ریسمان الهی رو پیدا کنی یا از قبل بهش وصل نباشی حتما در دور باطل میفتی ولی خدا بر سر ما منت گذاشته و با استاد و آموزه هاش جوری خو گرفتیم که حبل المتین هر لحظه در دسترسمونه.

        گاهی پرت میشیم ولی در نهایت می دونیم که باید کجا جستجوش کنیم.

        الهی شکر برای این نعمت.

        حس و حال خواهرانه و مهربانانه شما کاملا برام قابل درک بود و بابتش از صمیم قلب از شما سپاسگزارم.

        امیدوارم در پناه الله تک تک لحظاتتون در کنار آقا مصطفی و یا در خلوت خودتون سرشار از نور و آرامش الهی باشه.

        خدا حفظتون کنه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سعیده جانم

      سلام

      خدای مهربان بهترین چیدمان ها رو میکنه.

      این از این.

      حتما برات پلن جذابی چیده، الهی شکر پیشاپیش.

      واقعا از صمیم قلبم تحسینت میکنم.

      اینکه نزدیک زایمان باشی و در اوجِ تمرینِ توحید عملی، واقعا تحسین برانگیزه.

      حتما که خداوند بهترین دست هاشو برای کمک برات میفرسته.

      این برای تو که باورت به خدا محکمه، اتفاق میوفته.

      هر چی رو باور کنی، همون میشه.

      یا کمک میفرسته برات.

      یا شرایط به گونه ای جلو میره که آرامش برقرار میشه برای همه تون.

      یا هر شیوه ی دیگه ای که خدا خودش اگاهه برای تو بهترینه.

      یه کاغذ یا دفتری داشتم زمان بارداری و نوشتم هر بار چی میخوام، از زایمان و سلامتی بچه بگیر، تا یه عالمه درخواست ریز و درشت دیگه که بیشترش تیک خورد.

      الان خیلی دوست دارم پیداش کنم دوباره مرورشون کنم…

      بذار جهت یاداوری برای خودمم که شده بگم چه کارهایی برام کرد خداوند زمان زایمان:

      – برای من که نمیدونستم از دو ماما همراهی که میشناختم تو بیمارستان، کدوم رو انتخاب کنم که برام بهتر باشه. و در نهایت تسلیم شدم سپردم به خودش…

      ماما همراهی برای من انتخاب شد توسط سرپرست ماماها، که بسیار مهربان بود و خوش اخلاق، با موبایلش برام اهنگ هایی گذاشت که لذت بردم و به روح خودم نزدیک بود.

      برام توپِ مورد نظر رو آورد که روش بشینم و ریلکس بشم.

      بعد که مسیر زایمانم از طبیعی به سزارین تغییر کرد همچنان همراهم موند تو اتاق عمل.

      دیدم که حافظ رو تمیز میکرد.

      اوردش بغلِ صورتم تا ببینم بچه مو.

      و موبایلشو داد همکار بیهوشی تا از من و حافظ فیلم بگیره.

      و همون روز برام فرستاد.

      قبلش ازش خواسته بودم ولی اونجا یادم رفته بود دیگه.

      من اگه میخواستم خودم برنامه ریزی کنم برای فیلمبرداری از بچه، انقدر که الان عاشق این فیلم بسیار کوتاهم، نمیشد…

      دروغ نمیگم، مطمینم.

      چون این فیلم رو خدا برام گرفت، چون میدونست من چقدر دوست دارم از حافظ به محض تولد فیلم یادگاری داشته باشم و اجابتم کرد توسط دستهای بی نظیرش.

      سعیده جانم از الان تجسم کن:

      زایمانی آسان، شیرین، خاطره انگیز.

      پرستارهای بسیار مهربان که به شدت دور و ور خودت و نوای قشنگم در رفت و امدن و مراقبتون هستن.

      خدا کافیه برای تو و نوا…

      یه چیزی بگم الان یادم افتاد که به خودم خیلی احساس خوبی داد.

      دوست نازنینم در سایت، زهرا نظام الدینی جانِ دل، نوشته بود شب اول با دخترش تنها بود تو اتاق، چون همراه نداشت اون شب و همراهش فردا میرسید بهشون …

      و به دخترش گفت اشکال نداره، من و تو و خدا هستیم

      یا خدا…

      همین جمله منو به لرزه میندازه همین الانم…

      من و حافظ و خدا…

      بارها و بارها منم امتحانش کردم و جواب عالی بود.

      چند وقت پیش که حافظ بستری شده بود و من باهاش تو اتاق بیمارستان تنها شدم…

      چیزی که میترسیدم حتی بهش فکر کنم چه برسه به اینکه پیش بیاد…

      دقیقا بعد ملاقات ساعت 4 که همه رفتن، گفتم خب همینه، کنار بیا و زندگی کن، وگرنه میخوای چیکار کنی، راه دیگه ای نیست…

      و چی شد؟

      با هم راه رفتیم تو اتاق، مشغول بودیم، شیر خورد، خوابید…

      عالی خوابید، فقط یه بار شب برای شیر بیدار شد‌…

      خب کار کی بود؟

      تو شرایط روحی و احساساتی که من داشتم، هم خودمو شجاع کرد، هم ارومم کرد، هم بچه مو در ارامش خوابوند.

      بله، به خدا گفتم من شیرش میدم تو بخوابونش ، و یاد این جمله افتادم الان:

      وعده ی خدا حقه

      سعیده جان، همراه داشتن، یکی از دست های خداست، پرستار خوب هم دست خداست، و مورد جالب بعدی:

      خدا فرشته هاشو میفرسته از نوا مراقبت کنن تا تو بخوابی و استراحت کنی…

      اینم میشه دست خدا.

      حالا ببین چقدر دست های متفاوت دیگه ای واسه تو و نوا و ترانه و همسرت تو راهه که حتی نمیدونی و فکرشو نمیکنی…

      دقیقا خدا یه کارهایی میکنه که ادم سریع متوجه میشه کار اونه.

      چون کس دیگه ای خبر نداره از دل ما و فقط اون میدونه ما چی میخوایم…

      تو بیمارستان زیاد دیدم پرستارهای مهربون و دلسوز که به خودم و حافظ رسیدگی میکردن با مهر.

      من همه چیز رو سپرده بودم به خدا.

      حتی روشِ زایمان رو.

      من گاردی نداشتم به هیچی.

      من دکتر زنان خودمم سپرده بودم به خدا که با بهترین فرد برای من و حافظ، زایمان کنم.

      این شد که از عوض شدن پزشکم یه هفته به زایمان نه تنها ناراحت نشدم، بلکه اول لبخند زدم و خندیدم و گفتم خیره…

      چون سپردم به خودت پس مطمینا باید اینطوری میشده.

      الحق که پزشک جایگزین عالی بود، همونقدر که سپاس گزار پزشک خودم بودم و هستم برای تمام مراقبت هاش تا یه هفته به زایمان.

      تا جایی که یادم بیاد مینویسم تا برای خودم یاداوری شه.

      وگرنه تو هزار ماشاالله خودت متوکل هستی، توحید عملی داری تو وجود قشنگِ دو نفره تون با نوا جان.

      درسته تجربه ی دومت هست و حرف های من شاید تکراری باشه برات، ولی لازمه این الطاف خداوندی نسبت بهمون رو دایم مرور کنیم تا یادمون نره خدایی که بلده یه سلول رو تبدیل به جنین کامل کنه، بلده خودش مراقب به دنیا اومدن و بعدش هم باشه.

      ذهن منطقیِ منه که میگه حالا چیکار کنم؟

      بعدا چیکار کنم؟

      دختر خوب مگه تو واسه قبلش، یا الان کار خاصی میکنی که برای بعدش نگرانی؟

      نوا جانِ آبانیِ قشنگم

      تو در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین پزشک، بهترین پرسنل، بهترین لحظه، چشم به جهان میگشایی چون خداوند سرپرست تو هست و همه جوره حافظت هست قشنگم.

      حافظِ خودت و مامانت و خانواده ی قشنگت.

      سعیده جانم

      احسنت داری برای کنترل ذهنت.

      تو هورمونهاتو هم عقب کشوندی.

      من بهت افتخار میکنم که به لطف خدا کنترل ذهنت رو دستِ خودت گرفتی و با ارامش رفتی خرید.

      حس و حال خوب= اتفاقات خوب.

      اهان الان یادم اومد:

      اون شب دختر قشنگ زهرا جان بدون گریه و در ارامش استراحت کرد، خودشم استراحت کرد.

      قشنگ تو بغل خدا بودن جفتشون.

      یه سری چیزها نیازهاییه که ما برای خودمون ساختیم وگرنه در اصل نیازی وجود نداره اگه من با خودم در صلح باشم…

      وقتی باور کنم خدا همه چیز و هم کس میشود برای من…

      با خودمم…

      اینکه سمانه حس میکنه نیاز داره به مادرش و وابستگی داره بهش گاهی، از باورهای ضعیف و اشتباه خودم میاد.

      وگرنه من مامانِ حافظم که خداوند منو قوی میکنه برای نگهداری از بچه ام.

      اعتراف میکنم گاهی میرم تو جلد ضعف و سخت بیرون میام.

      چون فکر میکنم من از پس بچه داری به تنهایی بر نمیام.

      اما میدونم این درست نیست…

      درست میشه سمانه، اشکالی نداره عزیزم.

      تو اولین باره مامان شدی، داری یاد میگیری با خودتم بیشتر به صلح برسی…

      اون دو شبی که بیمارستان تنها بودم با حافظ خیلی باورهامو شکست…

      که دیدی میتونی.

      دیدی چیزی نیست که انقدر بخوای بترسی…

      اهان از الطاف دیگه خداوندی بگم:

      هر بار رفتم سونو یا ازمایشگاه، مسیولینش خوش اخلاق بودن و کارم عالی جلو رفت، چون تو ستاره قطبی از خدا میخواستم عالی پیش بره.

      حالا یه چیز باحال تر بگم:

      ما هزینه بیمارستان و زایمان رو خودمون فراهم کرده بودیم از فضلِ خدا.

      یعنی ذهن منظمِ من دوست داره با برنامه و شسته رفته جلو بره و در ارامش…

      چی بشه خوبه؟

      خب موقع بستری شدن صبح روز زایمان متوجه شدم حدود 4 میلیون شامل بیمه شده و مابقی رو پدرشوهر مهربانم پرداخت کرد، بدون اینکه من و همسرم هیچ درخواستی داشته باشیم…

      شاید بقیه بگن از عدد کل 4 تومن بیمه چیزی نیست و حتی فحش هم بدن به بیمه، ولی من کاملا خوشحال بودم و سپاس گزار از این روزی غیر حساب.

      من و همسرم بسیار سورپرایز شدیم، و البته سپاس گزار خداوند و دست مهربانش یعنی آقا جونِ حافظ.

      انتخاب اون بیمارستان (نورِ شهریار) هم جزوِ الطاف خدا بود.

      چون هم نزدیک خونه مامانمه، هم بسیار خوب و دوست داشتنیه چون خواهرمم اونجا جراحی کرده بود و من از نزدیک شاهد خدماتشون بودم، هم پزشکهای خوبی داره، هم تمیزه و …

      من تمامِ آزمایشهام و برخی سونوگرافی هامو هم همونجا انجام دادم و با شوق با نی نی میرفتیم اونجا، انگار که برم پیک نیک:)

      و اینکه یه روز یهو به خودم اومدم دیدم اسمش نور هست، یهو خشکم زد چون اون زمان ها عاشق الله نور السماوات والارض بودم…

      و گفتم خودشه، همینه.

      سعیده جانم

      برات بهترین ها رو از همه لحاظ ارزو میکنم.

      و به قولِ نفیسه جانم که میگفت منتظره تا عکس من و حافظ رو تو پروفایل ببینه، منم شوق دارم ان شاالله عکس تو و نوا جانم رو ببینم.

      در پناه الله باشین همگی.

      صدای بال زدنِ فرشته های خدا میاد که بسیج شدن برای کمک و همراهیِ تو و خانواده ی عزیزت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        به نام زیبای پروردگارم

        سلام سمانه جاااان دلم عزیزدل خواهرررر

        چقدر دلت رو نزدیک به دلم حس می کنم!

        اینکه می دونم همینجا در چند کیلومتری من نفس می کشی برام ارزشمنده. اما به خدا می سپارم لحظه هم مدارتر شدن و تلاقی حضور فیزیکیمون در یک زمان و یک مکان رو.

        همون خدایی که توی ترکیه سمیه جان زمانی و آقا محمد فتحی رو با هم روبرو کرد، یا من و فاطمه جان و آقارسول رو در اکومال باهم مواجه کرد حتما این کار رو اینبار اگر در مدار درستی باشیم برای من و تو انجام میده.

        اگر هم نشه مهم نیست چون مهم حس و انرژیه.

        مهم قانونه که داره با همین حضور در سایت و کامنت نوشتنها و فایل گوش دادنها تقویت میشه.

        اصل رو فراموش نمی کنیم و به صحبت استاد ارزش و اهمیت قائل میشیم که همیشه دنبال اصل هستند.

        گفتی بیمارستان نور شهریار….

        هروقت از اون مسیر رد میشم به اسم قشنگش نگاه می کنم و میگم دم اون مؤسسین گرم که این اسم قشنگ رو واسه بیمارستانشون انتخاب کردن: نور

        منم قراره ان شاالله برم بیمارستان مریم گلشهر. وقتی به اسمش فکر می کنم و یادم میفته حضرت مریم تنها به یه گوشه پناه برد و زیر یک درخت نخل حضرت عیسی متولد شد مو به تنم سیخ میشه. اونجا که از شدت درد و ناراحتی و تنهایی گفت: «فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَهِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا؛ گفت: «درد زایمان او را به کنار تنه درخت خرمایى کشاند؛ (آنقدر ناراحت شد که) گفت: «اى کاش پیش از این مرده بودم، و به‌کلى فراموش مى‌شدم!»

        جالب اینجاست که در تفسیر نوشته کلمه جذع النخله یعنی بدنه ای از درخت نخل باقی مونده بوده و در واقع جذع یعنی درخت خشکیده و بی بار.

        اما خدا بهش الهام میکنه کمی درخت رو تکون بده، اونم نخل به اون محکمی و سنگینی و خشکی رو، و براش خرمای تازه میریزه که بخوره و قوت بگیره.

        این همون خداییه که داریم ازش حرف می زنیم. پس من اگر از الان بخوام نگران کوچکترین جزییاتی باشم واقعا عقلم پاره سنگ برداشته.

        تک تک تجربیات قشنگت برام درس داشت و باهاشون اشک ریختم.

        خیلی خوشحالم که خدا صبح های زود وقت طلوع خورشید بیدارم میکنه و اکثرا توی این ساعت یه گفتگوی هرچند کوتاه باهاش دارم و حالم عالی میشه.

        یه روز به واسطه غلت زدن که خودت میدونی تو این موقعیت حتما نیاز به بیدار شدن داره.

        یه روز همینجوری الکی.

        امروز به واسطه یه دندون درد خفیف.

        اما به محض درک حس قشنگت و تصور کمکهای به موقع خدای قشنگمون، چشمامو که برای اولین بار بستم و لبخند زدم دندونام انگار که مسکن نوش جان کرده باشن یهو خوب شدن.

        طوری بود که می خواستم پاشم قرص استامینوفن ساده بخورماااا ولی تا خوندم که: خدا فرشته هاشو میفرسته از نوا مراقبت کنن تا تو بخوابی و استراحت کنی…

        یهو دردم خوب شد.

        دوباره تمام نوشته هاتو مرور کردم و حظ بردم.

        به موقعش دستان خدا به کمکم میان. همه چیز آسان و شیرین و لذتبخش پیش میره و خاطره خوشش به یادگار میمونه. حتی اگر کسی نیاد بهترین دکتر و پرستارها و پرسنل دور و برم عین پروانه می چرخن.

        حتی اگر اونا هم نباشن من و نوا و خدا سه تایی باهمیم و همه چیز به عالیترین شکل ممکن رخ میده.

        آخه چه قدرتی از این بالاتر برای حفظ آرامش؟

        ازت تمام قد ممنونم برای تک تک جملاتت که از قلبت براومده بود و سخاوتمندانه نوشتی.

        الهی شکر که دوستان درجه یکی مثل شماها دارم که مثل تکه های نور در حوالی روز و روزگارم می درخشن و زندگیم رو نورانی تر می کنن.

        خدای من تو چقدر بزرگی!

        عمل جراحی مادرم دیروز با اتفاق به ظاهر ناخوشایندی که واسش رخ داد به تعویق افتاد ولی چون من می دونستم الخیر فی ماوقع هست به هم نریختم و همه مون باز هم صبر کردیم.

        نتیجه این شد که تا عصر توسط دوتا دکتر دیگه و باز هم دستان مهربان خداوند روی زمین عکس بهتری از شرایطش گرفته شد و تشخیص داده شد که به اون عمل نیاز نداره و با یک عمل ساده تر مسئله ان شاالله حل میشه.

        صبح امروز به یاری خدا انجام میشه و حتما به بهترین نحو ازش مراقبت میشه. من مطمئنم.

        اینم از این….

        سمانه جونم، ای مهربونم

        می خوام به عنوان تمرین آگهی بازرگانی از خودم این تعریف و تمجید رو بکنم که با قدرت و تسلط نسبتاً خوبی روی قانون، نه تنها آرامش خودم رو کاملا حفظ کردم، و ذره ای خللی در احساسات خودم و نوا جان و ترانه جان و ابراهیم جانم ایجاد نشد،

        بلکه یک کلام راجع به این موضوع با خانواده پراسترس همسرم و هیچ دوست و همسایه و هیچکسی حرفی نزدم و جز حدود یک میلیون نفری که توی سایت استاد عباسمنش از قضیه خبر دارن!!!! کسی از اطرافیانم از این قضیه مادرم مطلع نشده،

        و این یعنی من تمرکزم بر روی خواسته هامه.

        به خودم تبریک میگم و دارم از نتیجه خوبش لذت می برم.

        ازت بی نهایت متشکر و سپاسگزارم که برام اصل و قانون رو یک بار دیگه با زبان شیوا و مهربونت تکرار کردی و دلمو به الطاف خدای بزرگمون قرصتر کردی.

        خدا خودت و حافظ جان قشنگ کپلی و خانواده عزیزت رو در پناه لطف خودش حفظ کنه.

        می بوسمت عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1907 روز

          سعیده سعیده سعیده

          چی بگم که قلبمو متصل کردی به خودت تو این لحظات بامداد جمعه.

          میدونی چیو تجسم کردم؟

          بذار بنویسم برات…

          نوا جانم صحیح و سلامت به دنیا اومد، الهی شکرت.

          گذاشتنش بغلت، اولین شیر رو بهش دادی…

          الهی شکرت.

          اولین اتصالِ سعیده و نوا برقرار شد.

          الهی شکرت.

          آخ جون.

          خدایا شکرت برای سلامتیِ مادر و فرزند.

          خدایا شکرت صدای گریه ی نوا اومد که نشان از ورودش به این دنیای زیبا میده.

          این دنیا زیباست، چون خالقش خداست.

          مابقی عینکی هست که من باهاش دارم دنیا رو میبنم.

          وگرنه دنیای خدا با تمامِ ابعادش قشنگه.

          اگه من قشنگ نمیبینم، باید برم عینک روی چشممو تمیز کنم، افکارمو تمیز کنم.

          سکانسِ بعدی:

          همسرت و ترانه جانم با لبخندی به پهنای صورت میان پیشِ تو کنارِ تختت تا تو و نوا رو ببینن و روی زبونشون فقط اینه:

          خدایا شکرت برای سلامتیِ سعیده جان و نوا جان.

          گل نمیذارن بیاد تو بخش به خاطر نی نی ها، ولی جعبه ی شیرینی باز شده و کام ها شیرین میشه…

          نوا جانم اومده، خوش اومده.

          عسلی جانم خوش اومدی…

          من دارم میبینم ها…

          خیلی کیف میده تولدِ نوا جانم به سلامتی و دل خوش.

          خداوند روزی شو فراوان براش اماده کرده، الهی شکرت.

          نوا تو نویدبخشِ زندگی هستی.

          نوا تو نورِ خداوندی، با نگاه کردن به صورتت میشه پُر شد از حسِ خوب، از پاکی، از خلوص.

          نوا خدا تو رو هدیه داده به مامان بابا و ابجی.

          خوش اومدی قشنگم.

          مبارک باشه سعیده جانم…

          نوایِ جانِ دلم خوش اومدی.

          ذوق دارم عکستو توی پروفایل مامان سعیده ببینم.

          نوا جانم، قربونِ اون دستهای کوچولوت پاهای کوچولوت، تمامِ هیکلِ کوچولوت برم من.

          نوا جان قربونِ اون بند انگشت های کوچولوت برم من.

          خدایا چقدر قشنگ و هنرمندانه خلق میکنی انسان رو.

          ماچ به جفتتون.

          بوس و بغلِ فراوان.

          با قلبم میخوام بیام جفتتونو ببینم از نزدیک.

          چه بهانه ای شیرینتر از تولد نوا جانم.

          یعنی ملاقاتمون هم زمان شه با تولدِ جانِ دل…

          الهی شکرت برای سلامتیِ جفتتون، برایِ زایمانِ اسان و شیرین، برای قلبِ پر از آرامشت سعیده جانم.

          نوا جان، حافظ جون هم ورودت رو به دنیای زیبای خدا تبریک میگه عزیز دلم …

          خدایا شکرت که از طریقِ استادِ نازنینم یادم دادی تجسمِ قشنگ چقدر خوبه و قلبِ آدمو باز میکنه و بهترین هارو هم رقم میزنه.

          خدایا شکرت یادم میدی وظیفه ی من نسبت به خودم اینه که توجه کنم به زیبایی ها، به نکات مثبت، به داشته هام…

          خدایا شکرت بهم دوستانِ ناب هدیه دادی تو این سایت.

          خدایا شکرت این سایت و استاد و کامنت ها رو بهم هدیه دادی.

          مامانِ ترانه و نوا، ماچ بهت.

          خدا بهت توانِ فراوان، قلبی وسیع، لبخندی دائم، نشاطی مستمر، انرژیِ عالی بده.

          آهان راستی نوا جانم، میتونیم تولدمون رو با هم تبریک بگیم به هم.

          37 سال پیش، خدا منو تو پاییزِ زیبا، آبانِ زیبا، پنجشنبه ای زیبا، ساعت 10 شب به مامان بابام هدیه داد.

          هدیه ی خداوند، قندِ عسلم، در بهترین زمان و شرایط میبینمت از نزدیک به لطفِ الله.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 982 روز

    به نام خدای بهبودهای کوچک خدای تشویق های ساده وتموم ناشدنی

    خیلی خوشحالم

    حدایی شکرت برای این لحظه واین شرایطم که بهشته

    چون هدایتو دارم

    چون این سایتو دارم

    چون پشتکارو داشتم تا الان تو سایت موندم دوره کتاب خریدم ودارم ادامه میدم

    چون سالمم

    چون رابط با خدام وارامش ارزشمندیه درونیم بیشترو بیشتر میشه

    یه چیزی تو کامنتا خوندم برام چشمک زد اومدم بنویسم توی قلبم چراغی روشن کرد

    توی این هفته یه شب احساس کردم باید برم دهات ساکو اینا ببند رفتم و شبو اونجا بودم تنها تو خونه توفضایی خاست واتفاقات خاص

    مامانم مشهد بود دیگه میخاستم برم دهات نمیشد

    از در دیوار عجیب برام مهمون میومد و بعد حالا یه روزش اقایی گفت مگه نمیخای بری گفتم چرا باهاش رفتم و دوباره فرداش جوری برنامه چیده شد خلاصه هی تو رفتو امد بودیم عجیب حالا میگه کارای هدایته یهو میگه بکن نکن هر چی مام میگیم چشم

    محمد

    اون خداس که با محمد بهمون عشق میده باهم خوش میگزرونی دسته خداس اگه اورد پیش که باهم هستیم اگه رفت برا کاری چیزی خدا با یه دسته دیگه یا خودش پیشته

    مامانمم ه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    سیده اسوه صادقی گفته:
    مدت عضویت: 896 روز

    سلام به استاد نازنینم استاد عباسمنش و مریم بانوی زیبا و تمام عزیزان سایت عباسمنش.

    امروز تصمیم گرفتم بنویسم و هر چی بهم گفته شد رو نوشتم بدون پس و پیش کردن و فکر کردن انقدر بنویسم و ادامه بدم که خالی بشم، که پیدا کنم باگهای ذهنیم رو در اخر نتیجه شد تمام این نوشتها و هیچ قصدی برای کامنت گذاشتن رو نداشتم چون هنوزم کامنت گذاشتن برام سخته، بعد اینکه نوشتم یه حسی گفت همینو زیر همین فایلی که امروز استاد گذاشتن بذار، بعد گفتم ولم کن بابا چی رو بذارم من اینا رو برای خودم نوشتم بعد دوباره گفت میگم بذار این خودش یه تمرینه دوباره مقاومت کردم تا باز نشونه اومد و اینبار من گفتم چشم تسلیمم نتیجه ی حرفهای من با خودم و خدا.

    خدایا هدایتم کن هر انچه بهم کمک میکنه رو تایپ کنم و بنویسم و یه آغاز دوباره برای خانه تکانی ذهنم شروع کنم کمک کن، هدایتها و الهامات پاکت رو به سویم روانه کن که باورهام رو دوباره رشد بدم، بهبود ببخشم، ریشه ای و درونی پیداشون کنم، در مسیر قوی ترشون کنم به سمت خیر و خوبی و برکت و نعمت و حال خوب. یا ربی هدایتم کن قلبم رو باز کن، با نور خودت روشن کن، ایمانم رو قوی کن، کلامم باش هر لحظه ایده های من باش، باورهای من باش، نگاه من باش، حرکتهای من باش همه چیز من باش که من هر چه دارم از آن توست.

    پاشنه آشیل من اسوه صادقی پول و ثروت است

    من با اینکه به این آگاهی رسیدم که جهان پر از فراوانیه به اندازه همه ادمها ثروت بی انتها هست و خداوند صاحب همه چیزه اما هنوز قلبی و دلی اینو نتونستم بپذیرم که آقا من به خودی خود ارزشمند هستم و لایق دریافت نعمتهای خداوندم.

    درکش میکنم اما قلبی نتونستم بپذیرم، چرا اینو میگم چون یه چیزی اعماق دلم و ذهنم میگه چرا اسوه چرا باید بدون اینکه هیچ کاری کنی همه چی داشته باشی؟ تو که انقدر زحمت نکشیدی تو که انقدر تلاش نکردی چطوری انتظار نتیجه ی دلخواهت رو داری تو باید اقداماتی انجام بدی که لایقش باشی، مثلا با اینکه میگم خدایا تو دارنده ای، تو صاحب همه چیزی قدرت دست توعه و ازش انتظار دارم که مثلا یه خونه ی عالی با تمام امکانات بهم بده دوباره یه چیزی میگه خب برای چی باید به تو بده ؟ تو چیکار کردی مگه؟ حتی وقتایی که حسم عالیه و اون لحظه تمام احساساتم میگه اره چرا که نه خدا وظیفه اش، قول داده، میتونه به راحتی، همه چی برای اونه اینجور وقتا حس میکنم اره الان دارمش خدا به زودی بهم میده اما میگذره و نتیجه ای که میخوام نمیاد.

    من در تناقض باورهام گیر کردم باورهایی که یه جاهایی عالی عمل میکنه و یه جاهایی منو جوری به زمین میزنه که احساس میکنم بلند شدن خیلی سخته و من هیچ تغییری نداشتم و دو ساله که الکی و بی هوده دارم تلاش میکنم.

    میگم من لایقم اما باز یه جاهایی مبلغ بالا برام اینطوریه که یعنی میشه؟ چطوری اخه؟ چرا اخه؟ مثلا برای دستمزد بازیگری اینطوریه که خودم و بقیه میگن اسوه باید منطقی باشی تو که انقدر رزومه نداری چرا باید به تو انقدر دستمزد بدن هر چیزی یه عرفی داره خب یه بخشی از من مقاومت داره و میگه چرا نشه الگوهای زیادی هستن که شده براشون که اقاا قرار نیست یه چیزی که عرف هستش یه چیزی رو که همه میگن درست باشه، اسوه تو چی رو باور کردی ؟ خب من میام آگاهی هایی که به دست آوردم رو بریزم تو باورهام و چون این کار کامل انجام نمیشه، نه چیزی به دست میارم نه میتونم به سمتی سوق پیدا کنم که با افکار عموم جامعه فاصله داشته باشم، خب من تجربه های غیر مالی زیادی داشتم که انجام شده و به راحتی هم انجام شده چون قضیه پول نبوده برای همین در لحظه برای من شده، اما باورهایی که مربوط به پول و ثروت میشه برای من سخت میشه پذیرفتنش، چون از بچگی دیدم بابام چقدر زحمت میکشید اما در اخر پول کمی در می‌آورد چون مامان اینا همیشه میگفتن الان نیست گرونه و من همیشه با عذاب وجدان خرید میکردم پول خرج میکردم و وقتی از مامان یا بابام پول میگرفتم و چیزی می‌خریدم به جای اینکه خوشحال باشم ناراحت میشدم که پولهاشون رو تموم کردم

    ( مامان و بابام و خواهرام و داداشم هیچوقت نگاهشون مثل من نبود من ناراحت میشدم و حرص میخوردم اونا میگفتن اشکال نداره پدر و مادرم به راحتی هر چی داشتن خرج میکردن بدون نگرانی با اینکه پول به دست اوردن رو سخت میدیدن اما هیچوقت برای ما کم نذاشتن مخصوصا برای خرید هر نوع غذا و خوراکی برای همین منم تو خرید خوراکی به راحتی خرج میکنم اما وقتی بحث خرید یه جوراب میشه بارها فکر میکنم که البته خدا رو شکر انقدر تو این مسئله کار کردم که خیلی خیلی بهتر شدم و رشدم رو میبینم از چه جایی به چه جایی رسیدم که خیلی راحت تر برای خودم خرید میکنم )

    با خودم میگم خب که چی این همه خریدی تهش میخوای بمیری این همه به دنیا وابسته بودن خوبه اصلا؟ از خدا دور میشی وقتی میری خرید و خوشحالی و چسبیدی به مال دنیا خدا رو از خودت دور کردی و برای همین باور، همیشه دنبال چیزهای ارزون بودم همیشه دنبال تخفیف بودم همیشه دنبال این بودم چیزی بخرم که به خانواده فشار نیاره تازه بعدش که میخریدم و زود خراب میشد باز یه جور دیگه ناراحت میشدم بیا الکی خرج کردی آخرم زود خراب شد خب یکی نبود بگه چون دنبال چیز ارزون و بد بودی اخه، باور کمبود باور اینکه الان اینو نخرم بعدا گرون میشه الان فرصت بود فلان چیز رو بخرم دیگه از این موقعیت ها پیش نمیاد، در صورتی که همیشه فرصت بود و من نمیدیدم،

    من همیشه در حال حساب و کتابم که مثلا انقدر پول بگیرم انقدرش رو اینطوری کنم اونطوری کنم بعد دوباره با خودم میگم اگه نشه چی اگه ندن چی؟ شرک شرک و باور به غیر خدا و باور به کمبود و نبودن و عدم احساس لیاقت، ترس داشتم همیشه چون ایمان نداشتم ترس اینکه اگه نشه چی؟ اگه قبول نکن انقدر دستمزد بدن چی؟ اگه زیاد بگم بعد قبول نکنن چی؟ اگه بعد مثلا فلانی و فلانی بیان بگن اسوه تو باید یه قیمت منطقی بگی اینطوری که نمیشه، تو هنوز انقدر به جایی نرسیدی، خب اقا اوکی بقیه اشتباه میکنن چرا مثلا باید به تو دستمزد اینجوری بدن اسوه مگه تو چی داری که بقیه ندارن؟ خب اگه میخواستن یه دستمزد اینجوری بدن یه ادم چهره تر میوردن، خب من به خودم میگم من واقعا توانمند و باهوشم و کار با من راحته عالی پیش میره من به کار ارزش اضافه میکنم، خب بقیه چی اینا رو ندارن؟ خب داشته باشن من ارزشمندم. خب مگه بقیه ارزشمند نیستن؟ (من اینو فهمیدم و یادگرفتم و میدونم که واقعا هم همینه پس باید فرق داشته باشم با کسی که اینا رو نمیدونه و قبول نداره ) چرا همه لایق هستیم من لایقش هستم لایق هر چی که دوست دارم هر چی که زندگیم رو عالی میکنه بی قید و شرط چون لایقم تو این دنیا هستم فارغ از این که چه شرایطی دارم خانواده م کین چه شکلی هستم و… لایق دریافت نعمت و ثروت هستم اقا همه این نعمتها رو خدا برای من گذاشته که استفاده کنم،

    اوکی همه اینا رو میدونم و به خودم میگم، اما آیا واقعا از ته دلم ایمان دارم بهش؟ جوابم نه نه‌ی مطلقه و نه بله‌ی مطلق بین آگاهی و باور عمیق گیر کردم چون ذهنم همه ش دنبال دلیلهای منطقی که از بچگی به خوردم رفته میگرده و هی میگه خب یعنی چی چرا تو باید لایق باشی؟ میگم خب هستم خدا خودش گفته.

    باز دوباره بحث چیزهایی که از ذهنم بزرگتر هست میشه نجواها میاد که این خیلی برای من چیز بزرگیه این اتفاق واقعا عجیبه برای من، هیجان زده میشم کلی با مبلغ خیالی ذهنم درگیر میشم چیز میخرم باهاش و هی نشخوار میکنم بعد میگم یعنی میشه؟ فلانی قبول میکنه شرک شرک شرک آخهه اسوه فلانی کیه وقتی تو میگی خدایا تو همه کاره ی منی همه چیز برای توعه تو چرا دستت به ادمهاس تو چرا منتظری ادمها این کارو برات بکنن، خب وقتی تو میدونی تمام و کمال به خدا بسپری اون خودش درجا برات همه کار میکنه چرا باز از تصمیم و حرف ادمها میترسی؟

    چرا فکر میکنی آدمها باید تو رو انتخاب کنن برای یه نقش خوب چرا باید فکر کنی آدمها هستن که به تو دستمزد و پول و روزی میدن؟ چرا فکر میکنی این ادمها هستن وقتی میری تست باید تو رو قبول کنن؟ چرا فکر میکنی کمی؟ وقتی میدونی چقدر توانایی و خدا چقدر به تو توانایی و هوش و استعداد داده و تو چقدر راحت از پسش برمیای تو بارها برات پیش اومده و به راحتی از پسش براومدی تو تجربه کردی دیدی که شده تو حرکت کردی رفتی جلو و دیدی که شده تو همه ی اینا رو تجربه کردی چرا باز فکر میکنی کمی؟

    به نظرت یه نقش کوتاه چند روزه با یه نقش بلند چند ماهه فرقی داره؟ فرقش فقط تعداد روزهایی که میری سر کار اسوه. تو از پسش به راحتی بر میای تو امتحان کردی تو جواب پس دادی تو تونستی از نقشهای چالش انگیز هر چند تعداد کم بر بیای پس یعنی اسوه تو میتونی از پسش بر میای به راحتی حتی حتی اسوه تو پروژه های بلند راحت تری چرا؟ چون تو با گذر زمان راحت تر میشی با آدمها راحت تر ارتباط بر قرار میکنی راحت تر متوجه میشی، پخته تر میشی با تجربه تر میشی و خیلی خیلی با پروژه های دیگه فرق خواهد داشت چون تو پر از توانایی هستی که واقعا الان نمیتونی انکارش کنی میتونی؟ نه واقعا نمیتونم چون شکر خدا دیگه اینو فهمیدم که من توانمندم ، و نیروی درونم که منو هدایت میکنه و بهم توانایی داده رو دیدم لمس کردم زندگی کردم تجربه کردم، پس فکر نکن این ادمها هستن که تو رو انتخاب میکنن. فکر تو انتخاب میکنه و خداوند تو رو هدایت میکنه به راحتی اسوه،

    بابا اسوه تو تجربه کردی زمانی که رفتی سر یه پروژه و کاری رو انجام دادی بدون اینکه چشمت به کسی باشه خدا خودش قشنگ برات چیده بارها و بارها برات انجام داده اما تو فراموش میکنی، یاداور نمیشی برای خودت نمیبینی نعمتهای زندگیت رو که چقدر زیادن اسوه باید ببینی و هر روز یاداور بشی و شکر گزار باشی اسوه تو واقعا ارزشمند و لایق هستی

    اسوه تو هر بار اینو عمیقا باور داشتی برات اتفاقات عالی رخ داده، تو وقتی رفتی سر (پروژه‌ی ….) حتی برای همون نقشها هم اعتماد به نفس نداشتی و میترسیدی از دست بدی تو حتی اونجا خودت رو لایق ندونستی، ولی همونجا چطوری رفتی؟ باور داشتی به خودت به اینکه خدا برات چیده خدا فرکانست رو دریافت کرد و جواب داد اما بعدش ترسیدی خودت رو کم دیدی بارها حال خودت رو بد کردی چون دوباره رو ادمها حساب کردی نظر ادمها برات مهم شد و ترسیدی به خودت و توانایی هات شک کردی و هی نقشت کم و کم شد ملاک شد رضایت اونا و از خودت و درونت دور شدی،

    تو باز برای برنامه‌ی بعدی و برای پارتنر شدن با فلانی ترسیدی ای وای من چرا باید باشم؟ خب تو چرا نباید باشی؟؟ تو وقتی این چیزها رو از خودت دور میبینی یه نقش کم اینطوری رو چطوری منتظری برای نقش اصلی یه سریال عالی انتخاب بشی؟؟ ضعفهای تو اینجا خودش رو نشون میده و معلوم میشه تو هنوز باورهای غلط زیاد داری و در برابر چیزهایی که خودت فکر میکنی بزرگه و برای خودت بزرگش میکنی مقاومت داری معلومه که نمیشه معلومه تا وقتی که برات بزرگه و بدیهی نشده ازت دور میشه مسیرت اشتباهی میشه،

    اسوه تو باید از ریشه بسازی تو باید یه جهاد اکبر داشته باشی درسته تو دو سال تو مسیر آگاهی هستی و به خودت گاهی میگی چرا چیزی نشده اون چیزی که میخوام خب اولا بپذیر تکامل ربطی به زمان نداره، دوما تو اونقدر لیزری کار نکردی، سوما تو خیلی ترمز و باورهای غلط پول داشتی تو اعتماد به نفس و احساس لیاقتت زیر صفر بوده، تو خودت رو لایق یه زندگی عالی در رفاه کامل نمیدونستی، در کلام اره در اعماق قلبت نه، اسوه حتی الانم خودت رو لایق نمیدونی، اگه میدونستی داشتن یه خونه، یه درامد عالی، الان برای ذهن تو بزرگ نبود، اسوه تو توی این دو سال دستاوردهای عالی داشتی به میزانی که تغییر کردی و روی خودت کار کردی و به میزانی که باورهات رو قوی کردی و نقطه ضعف تو نبوده رشد کردی، حس و حالت خیلی بهتر شده، خدا رو واقعی تر و بهتر شناختی، فهمیدی احساس گناه و عذاب وجدان ساخته ی ذهن ماها بوده و به ما هیچ کمکی نمیکنه،اسوه تو همین که آگاه شدی و در مسیر قوانین خداوندی بردی اسوه، اینکه بدون اگاهی از دنیا نرفتی یعنی تو سعادتمندی،خوشبختی، در پی دانستنی در پی رشدی ،

    اسوه تو مهاجرت کردی تویی که همه فکر میکردن دست و پا چلفتی هستی و از پس خودت بر نمیای تو جهاد کردی با مهاجرتت، تو کارایی کردی که برات سخت بود خجالت کشیدی اما انجام دادی خودت رو تو عمل گذاشتی رفتی جلو و هر بار رفتی نتیجه اومده، تو احساس لیاقتت اومد بالای صفر، تو هر بار در کارت احساس لیاقت کردی رشد کردی و رفتی سر کار پول دراوردی کیف کردی، خیلی راحت هم برات انجام شد، اما هر بار از خودت دور دیدی هر بار احساس کردی چطوری اخه؟ چرا اخه؟ تو هی دورتر شدی، هر بار که نجواها اومد و گفت نمیشه اخه چطوری باید بشه؟ چرا باید بشه؟ تو چیکار کردی که برات بشه؟ بقیه خونشون از تو رنگین تره.

    تو به خودت میگی زیبا ولی هنوز انقدر خودت رو دوست نداری، خودت رو یه دختر نمیبینی حس میکنی مثل بقیه دخترها لطافت نداری ظرافت نداری با اینکه میبینی همه ی اینا رو و بارها هم خودت رو و هم خالق خودت رو تحسین میکنی از این همه زیبایی بازم یه گوشه ی ذهنت میگه نه نیستی

    اسوه، به خودت میگی آدمها چرا باید تو رو انتخاب کنن وقتی این همه دختر خوشگل هست، توانا هست تو هنوز گوشه ی ذهنت اینا هست حتی الانی که داری می‌نویسی هم حسش میکنی که هنوز درونت هست، ولی آیا میبینی که تو الان جایی نشستی در رفاه کامل در تنهایی و ارامش هر انچه بخوای هست که بخوری و استفاده کنی از میوه و غذا و انواع خوراکی گرفته تا اینترنت ،پتوی گرم و بالشت گرم و عالی، اینا رو میبینی ؟ درسته اینا برای تو نیست و موقته اما الان که درش هستی و تجربه‌اش میکنی، سپاسگذار هستی برای اینکه سالمی میتونی راه بری، ببینی، بشنوی، بخوری، حرکت کنی، اشپزی کنی، اینکه یه روز دیگه اومده و تو هنوز زنده ای و کارهایی برای انجام داری، اینکه همیشه پول داشتی همیشه غذا داشتی لباس داشتی کفش داشتی همیشه خیلی جاها دعوت شدی مهمون شدی هدیه گرفتی، ادمهای عالی و دستان بی نظیر تو زندگیت بودن و هستن، توانایی پیاده روی کردن داری ورزش کردن داری اقدام کردی برای تمرین کردن برای رشد کاریت، اینا رو میبینی؟ سپاسگذار هستی؟ که تو خانواده ای داری سالم سر حال در قید حیات موفق دوست داشتنی همراه با درک و شعور،

    چهره ای به تو داده زیبا و مهربان و دلنشین، قلبی به تو داده مهربان و وسیع و پاک، توانایی هایی به تو داده از جنس توانایی های خودش خالق بودن رو. اسوه تو یاد گرفتی و دیدی که توانمندی خیلی زیاد، تو هر کاری که انجام میدی و حتی کارایی که ترس انجامشون داری و بعد انجام میدی میبینی به راحتی تونستی چون خیلی باهوشی چون در لحظه میفهمی، چون انجام دادن کارها اصلا کار سختی نیست وقتی که شروع میکنی به انجامش، اسوه تو بارها ثابت کردی به خودت که بازیگر کاملا درجه یکی هستی، خلاقی، بداهه پردازی در لحظه ای، تکنیکی و احساسی با اخلاق و حرفه ای هستی ، بازیگری هستی که آدمها میتونن به راحتی هر نقش و چالشی رو به تو بسپارن و تو ارزش و سود به اون پروژه اضافه کنی اسوه تو بارها دیدی و تجربه کردی ، لمس کردی، پس ایمان داشته باش به خودت به مسیرت به علاقه ت به کارت به توانایی هات به قدرتی که خدا بهت داده تا هر چی دوست داری رو به دست بیاری،

    اسوه جهان و قوانین کیهان فقط برای رسیدن تو به خواسته هات دارن عمل میکنن همه مشغول کارند تا تو رشد کنی و تجربه کنی زندگی با کیفیت در رفاه و ارامش و شادی رو، اسوه خدا عاشق اینه تو عالی زندگی کنی اسوه خداوند تنها کسیه که از خودت هم بیشتر و عالی تر برای تو میخواد اون تنها خالقِ اون تنها قدرتمنده، اسوه همیشه یادت باشه قدرت فقط دست خداست،

    چشمت رو از روی ادمها بردار و تمام قدرت رو بده به خدا، چون واقعا هم اونه که صاحب همه چیزه و همه چی در اختیار اونه تنها خداست که میتونه تو رو به عرش برسونه اسوه تنها خداست و لاغیر، اسوه ترس و نگرانی از بی ایمانیت میاد، از دستت به ادمها بودن میاد، از شیطان و نجواهاش میاد اسوه، اسوه تو واقعا و کامل بسپر به خدا ببین چطوری برات خدای سلیمان میشه خدای ابراهیم و موسی میشه چون این خدا همون خداست اسوه، اسوه تو هر بار سپردی واقعی و کامل مگه راحت و اسان نشده برات؟ چرا شده واقعا شده.

    خب پس برای همه چیز بسپار برای همه چیز به خودش توکل کن و از خودش بخواه اسوه، اسوه تو گنجی داری که هر کسی ازش خبر نداره، تو گنجی داری بی انتها که در درون توعه اسوه تو میتونی راحت و مستقیم از خود خدا بخوای از خالقی که تو رو خلق کرده و از تو بیشتر مشتاقه که پولدار بشی در شادی و سلامتی زندگی کنی به هر چی دوست داری برسی اسوه خدا خیلی بیشتر از خودت عاشق اینه که تو عالی زندگی کنی، اسوه تو باورش کن همونطور که باور داری میتونی دو ساعت دیگه یه غذای عالی اماده کنی و بخوری همون‌طور برای هر چیزی خودت رو اماده کن و باور کن که اسوه شدنیه به خدا قسم اسوه هر چیزی شدنیه،

    شدنیه که تو توی خونه ی خودت با وسایل عالی با نور گیر و امکانات عالی باشی مثل خوردن یه غذای عالیه به همین راحتیه اسوه باور کن باور کن باور کن خدا رو باور کن قدرتش رو باور کن اسوه، ذهنت رو پاک کن از هر چه نشدنه از هر چه که یادگرفتی و بهت گفتن پاک کن اسوه مثل یه بچه فکر کن اونجایی که خیلی مقاومت داری بشکن خودت رو،باورهای گذشته ت رو اونجا بیشتر بشکن اونجا ها بیشتر ایمان داشته باش که قلبت درست تر میگه تا ذهنت، اسوه نشدنها فقط تو ذهن توعه چون هر چیزی در این دنیا شدنیه،

    سلیمان رو به خاطر بیار آیا برای تو مثل یه فیلم فانتزی-تخیلی نیست؟ چرا هست، اما واقعیته اسوه تو میدونی که واقعیته چون کلام خدا رو باور داری چون خداوند فرموده، اسوه خدا به تو قولهایی داده که هیچگاه خلف وعده نمیکنه قولهای محکم قاطع، خداوند گفته من به تو روزی بی حسابی میدم از جاهایی که تو حتی فکرشم نمیکنی، اسوه تو وقتی مامانت بهت یه قولی میده خیالت راحت میشه و میدونی که میشه اما وقتی خدای تو خالق تو بهت یه قولی میده که بی برو برگرد همونه که گفته چرا میترسی ؟ چرا باز هی یاداوری میکنی چرا میگی خدایا فلانی یادش نره میگی خدایا من دارم به تو میگم فلانی یادش نره!! اینم شرک شرک، خدا مگه یادش میره ؟ خدا مگه آدمه که یادش بره؟

    اسوه به درونت برگرد به خودت نگاه کن خدا تویی درون توعه اون از تو جدا نیست اسوه خدا از قدرت خودش به تو داده تا هر چی دوست داری خلق کنی اسوه هیچ محدودیتی وجود نداره هر چی هست تو ذهن توعه فقط فقط چهار چوب ذهنی تو که محدودیت داره، ذهن محدود توعه که عدد براش مهمه زمان براش مهم، مبلغ بالا و پایین براش مهمه، برای خدا هیچی سخت نیست هیچی زیاد نیست، اسوه خدایی که به تو میتونه به راحتی 200 هزار تومن بده به راحتی هم میتونه 200 میلیارد 200 تیلیارد هم بده و حتی بیشتر از ایناها، این مبلغها برای ذهن تو زیاد و نشدنیه وگرنه برای خدا خیلی هم راحت و شدنیه حتی الان که می‌نویسی و داری به خودت یاداوری میکنی بازم انگار برات سخت که بپذیری، ولی اره یکیه، چه باور کنی چه نکنی همینه اسوه برای خدا فرقی نداره،خداوند یه سیستم و قانونه، انسان نیست که برای تو حساب و کتاب کنه بگه خب اسوه انقدر پول گرفتی دیگه بسته بقیه ش برای یکی دیگه اس، نه اصلا اینطوری نیست برای همه ادمها هست تا قیام قیامت هم هست تمام هم نمیشه،

    خدا بیشتر از باورت بهت نمیده اسوه، ظرفت رو بزرگتر کن باورهات رو قوی تر کن، اسوه داشتن یه زندگی در رفاه کامل با هدف مورد علاقه با حال خوب و ارامش و در خوشبختی کامل در کنار عزیزانت با آزادی مالی زیاد به قول استاد یه چیز کاملا طبیعیه اسوه، طبیعیش اینه که تو اینجوری زندگی کنی ، طبیعیش اینه سلامت باشی خوشحال باشی تو مسیر علاقه ت باشی، به راحتی پول در بیاری ازش لذت ببری سفر بری با ادمهایی که دوست داری رفت و آمد کنی خدا اینطوری بیشتر دوست داره اسوه تو هر چی پولدارتر باشی به خدا نزدیک تری حالت بهتره شکرگزار تری دست و دلباز تر میشی ادم بهتری میشی اروم با نشاط با احساس بی نظیر و عالی، به رشد خودت و دنیا و ادمها دیگه کمک میکنی، هر چه پولدارتر نزد خدا محبوب تر، هر چه پولدارتر به نوع زندگی که خدا برای ما خواسته نزدیکتر میشیم.

    خدایا شکر گزار تمام لحظات ناب زندگیم هستم، شکر گزار همین لحظه م همین هدایت ها و الهاماتت که گفتی و من نوشتم که کمکم میکنی به مسیر تو برگردم که به تو و قوانینت پایبند تر باشم، سپاسگذار باشم،شکرت که برای تک تک لحظاتم همراهم هستی منو به حال خودم نمیذاری رهام نمیکنی،

    شکرت که دستم رو میگیری و می‌بری به سمتهایی که باید برم چیزهایی که باید ببینم و بشنوم ادمهایی که باید ببینم و هر چیزی که منو به خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت نزدیک میکنه،

    خدایا من تنها تو رو میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم پناهم باش، خودم رو تسلیم تو میکنم، منو هدایت کن به راه راست به راه کسانی که بهشون نعمت دادی ، هدایتم کن به مسیر صحیح و سالم پر از برکت و ثروت و پول و درامد عالی و روابط عالی و عشق و محبت و احترام و عزت و سربلندی و خوشبختی و سلامتی و حال خوب و رفاه و امکانات عالی و خونه ی عالی و پروژه های بی نظیر بازیگری و هر انچه خیر و نیکی هست.

    تسلیم توام سکان زندگیم در دستان توست منو بذار رو شونه‌هات و ببر بذار اونجایی که باید باشم، خدایا قدرتم رو زیاد کن در برابر هر انچه که منو رشد میده، تواناییم رو زیاد کن در برابر هر انچه منو رشد میده.

    آسانم کن برای تمام اسانی ها، خدایا من اماده ی دریافت نعمتهای تو هستم ، من اماده دریافت الهامات پاک تو هستم، من لایق دریافت الهامات و ایده های ناب ثروت افرین تو هستم، من لایق ثروت بیش از نیازم هستم، من لایق یه زندگی شاد و در رفاه کامل و ازادی هستم، من بنده ی با لیاقتت هستم هر انچه از غیب و خزانه ت داری به سمتم سرازیر کن نعمت و ثروت رو، خدایا من نمیدونم، نمی‌بینم، و ناتوانم اما تو میبینی و میدونی و توانمندی. زندگیم را سامان بده، عزت بده، ثروت بده، سلامتی و عشق و ارامش و رفاه بده تنها تو قادر مطلقی و تنها از پس تو بر میاد و لاغیر.

    عاشقتم سپاسگذارم برای هر چیز، که هر چه دارم از آن توست، سپاس برای همه چیزهای قشنگ زندگیم برای تمام داشته ها و نداشته هام شکر رب من، خدایا من به تو، عدالت تو، زمان بندی و چیدمان بی نقصت ایمان دارم و یقین دارم انچه متعلق به من است نمی‌تواند از من گرفته‌ شود پس ارام و آسوده هستم.

    استاد عزیزم سپاسگذارم ازتون

    مریم بانو جان سپاسگذارم ازتون

    عاشقتونم، شکر برای وجودتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  8. -
    عارفه محمودی گفته:
    مدت عضویت: 1440 روز

    ■گفت وگو با خدا

    پروردگار مهربان من، چقدر شاکرم برای حضورت برای درک بودنت, برای عشقی که در هر نفس بر قلبم جاری میکنی, چقدر خوب است با تو بودن, تو برایم همه چیز را آفریده‌ای تو آنقدر بزرگ و مهربان و بخشنده‌ای که هر لحظه ام تا پایان عمرم تو را ستایش کنم کافی نیست, مرا آفریدی و خواستی خودم را بشناسم, خواستی نور تو را در وجودم بیابم, خواستی بهشت را تجربه کنم, آنقدر بودنت شگفت انگیز و زیباست که واژه‌هایم به رقص در می‌آیند،سپاسگزارم که اجازه دادی این شگفتی را درک کنم, سپاسگزارم که اجازه دادی باشم و تجربه کنم, سپاسگزارم که نشانم دادی ارزشمندی ام را و نورت را که در تمام خلقت جاریست, خدایا سیاسگزارم

    ─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━

    ■ سلام درود الله یکتا به شما استاد توحیدیم. و خانم شایسته مهربانم سلاااامم.

    ─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━

    ■ :(یادداشت های شخصی)

    ■ گفت وگو با استاد توحیدیم.و همراه همسفر زندگیش خانم شایسته عزیزم.

    استاد باورتون میشه این مدت که شما لطف کردید از روی سخاوت تون دارید برامون فایل می زارید لطف خدا به من بوده

    این مدت اینقدری برای یه موضوع درگیرم ذهنی دارم که خداوند شما دو فرشته آسمانی که روی زمین در قطعه ای بهشت فرسخ ها فاصله فیزیکی هست رو وادار می کند که فایل بزارید اونم از نوع فایل های توحیدی و یه انگیزه ای در خانم شایسته عزیز بوجود می آره که سلسله ای از فایل هایی که به تازگی روشون کار کرده بود رو یه پروژه به اسم پروژه خانه تکانی ذهن رو راه بی اندازد که به عارفه بگوید

    دخترم عارفه من، روی زمین من ،نیاز به شنیدن این آگاهی هاااا داره نیاز داره این بنده ناز خوشگل من باور کنه و ایمان داشته باشه ما کنارش هستیم و هدایتش می کنیم…. استاد جان خانم شایسته عزیز چقدر به موقع بود آمدن این سلسه فایل ها و این آگاهی ها رو سایت .

    استاد من یه روزی تصمیم گرفتم ارشد دانشگاه دولتی رشته ای می خوام قبول بشم و شدم دقیقااا زمان آشنایت من با شما بود.

    بعد تصمیم گرفتم آزمون نظام مهندسی بدم پروانه اشتغال به کارم بگیرم به لطف یاری خدا گرفتم.

    چون دختری بودم توی جمع حرف زدن الخصوص در مقابل آقایون صحبت کردن مشکل اعتماد به نفس داشتم

    تصمیم گرفتم دبیر بشم و شدم.

    و امسال هم تصمیم گرفتم دبیر شدن رو بزارم کنار چون تمرکزم از علاقه ام و عشقم که رشته خودم مهندسی بود گرفته بود این تصمیمم رو از آگاهی هایی که از فایل های شما کسب کردم گرفتم. همش این جمله شما صدای شما توی گوشم مرور میشد که بچه ها برید دنبال عشق تون پول ثروت دنبالتون می آد….

    با مخالفت خانواده ام من تصمیم گرفتم کاملااا دبیربودنم رو بزارم کنار و بچسبم به علاقه خودم،خدا رو شکر ،اما چیزی که مانع پیشرفت من دیکسری از مسائل شد همان باورهای محدود کنده همان شرک های مخفی،همان حرف های اشخاصی چون خودشون توی سن پایین نتونستن ،و به قول گفتنی سخت وارد شدند و این باور رو به من دادند.

    ●افکار شرک آلود مثل حساب کردن روی آدم ها

    ●از تهدید آدم ها ترسیدن فکر کنم این آدم که می تونه جلو گرفتن ارجاع پروژه به من رو بگیره.

    ●تاثیرگذاری غیر خداوند در زندگی من میشه همان شرک

    استاد جان باور عدم لیاقت یه طرف این شرک یه طرف

    منی که از زمانی که شما نوید دوره ارزشمند احساس لیاقت رو دادید و با چشم انتظاری مشتاق آمدن دوره روی سایت بودم تهیه کردم.

    به این نتیجه رسیدم باورهای توحیدم درست باشه نصف بیشتر اون احساس لیاقت درونیم اون احساس ارزشمندی کردنم درست میشه.

    مثل واحدهای دانشگاهی پیش نیاز داشتن تا اون واحد پاس نکنیم واحد بعدیشو نمی تونیم برداریم دقیقااااااا توی این سایت و با توجه به آگاهیی که از نشستن پای آموزه های شما به این نتیجه رسیدم

    تا باورهای توحیدیم تا باورهای شرک آلودمون تا به حد مناسبی درست نشده باشه نمی توانیم باورهای درستی از احساس ارزشمندی رو در خودمون بیدار کنم.

    یکی از باورهای دوره احساس لیاقت این بود که همین که من به این دنیا مادی آمدم ارزشمندم

    چقدرررر دوستان و دانشجویان این دوره حتی شاگرد ممتاز دوره آقای عطار روشن عزیز هم مشکل داشت

    باور اینکه همین که به این دنیا مادی آمده ام ارزشمندم فارغ از هر دستاوردی،

    ● استاد جان چه نکته ای فرمودی هزار الله اکبر ….

    داستان توحید، وداستان شرک وداستان خلق زندگی خودم که خداوند قدرت خلق زندگیم رو به خودم داده همه شون بهم وصلند.

    وقتی ایمان داشته باشم خداوند از روح خودش در من دمیده و قدرت خلق زندگی خودم رو به خودم داده.

    وقتی من اینو باور کنم خود به خود احساس ارزشمندی درونی می کنم انوقت که شرک نمی ورزم انوقت که موحد هستم ،انوقت با یه قدرت با یه اعتماد به نفس واقعی نه کاذب که وصل باشه به هزار یک عوامل بیرونی که اگه اون عوامل بیرونی از بین بره احساس ارزشمندی درونی هم نابود میشه همراهش.

    وقتی من باور کنم که خودم خالق زندگی خودم هستم وقتی باور کنم و ایمان داشته باشم وتکرارر کنم شرک از وجودم می ره بیرون ،(ای لعنت به این شرک که هر رنجی که من دچارش میشم از همین شرک )

    اگه شرک از وجودم بره بیرون خداوند و نعمت هاش وارد زندگی من میشه اون احساس ارزشمندی هم در وجود من بیدار میشه چرا که باور دارم خداوندحمایتگر منه چی میشه من باور می کنم خداوند حامی و هدایتگر زمانی که با تمام وجودم خدا رو باور می کنم و تمام قدرت ها رو می دم دست خدا نه عوامل بیرون که همان شرک به اصطلاح، انوقت احساس قدرت می کنم احساس ارزشمندی می کنم. و بولدوزی می رم جلو ترس از هیچ چیزی و هیچ کس به دلم راه نمی دم چرا که خداوند داره در وجودم فرمانروایی می کند خداوند قدرتش رو به من داده.

    هزار الله اکبر چه بیداد می کند این که قدرت بدی به خداوند به الله یکتا انوقت خداوند هرآنچه که درآسمان هان و زمین هست رو به تسخیر من عارفه در می آورد‌. چه مثالی زدید استاد قدرتی که در وجودم هست مثل گلی که باهاش بازی کنم و مجسمه اش کنم،

    خدایااااااااا عظمتتت شکر این همه عزت احترامی که به ما دادی رو هزاران هزار بار شکر

    چه عزتی بالاتر از اینکه خداوند در بحث تسخیر من انسان رو همتراز با خودش می کنه مگه داریم خدایی بهتر بالاتر از این الله که بنده اش رو منو عارفه رو همتراز خودش بالا ببره الله اکبر….

    ویه جاهایی از آیات کریم الله می گوید بنده من ، عارفه من، من تورا خلیفه خودم بر روی زمین قرار دادم.بنده من عارفه جان من تو رو اشراف مخلوقات قراررر دادم.

    کرمت دادم

    خدایاااااااااااااا این آیات توحیدی چه احساس ارزشمندی درونی به من می ده چه قدرتی به من می ده

    چه احساس خوب توحیدی و موحد بودن داره به من می ده چقدر داره رگ های شرک رو در وجودم پاک می کنخ …. خدایا شرمنده ام با ناآگاهی هام شرک وزریدم خدایاااااا منو ببخش .

    منم که دارم زندگی مو خلق می کنم. اصلااا نیاز نیست کسی هوای منو داشته باشه….

    استادجان چندوقتی که یه حس غریبی در وجودم بیدار شده اینکه متوجه شدم چند وقتی متوجه شدم دارم به تنهایی زندگی می کنم با اینکه توی خونه پدرم هستم.اما دیگه مثل سابق از خواهرام از برادرام توقع عشق محبت ندارم. فایل های شما کاری بامن داره می کنه منو به یه سفر درونی برده که اصلااا متوجه نشدم کی راهی این سفر شدم.توی سفر همراهی جز خدا ندارم که باهم داره صحبت می کنه دیگه اون احساس تنهایی رو نمی کنم.استاد شما فرمودید 3 ماه دارید به تنهایی زندگی می کنید،این ظاهر قضیه اس اما شما دارید با خدا زندگی می کنید اینجاس که شاعر میگه

    اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

    اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

    دقیقااا منم دارم چنین تجربه ای می کنم….

    نیاز نیست به کسی باج بدم. نیاز نیست از کسی بترسم.نیاز نیست به کسی غیر از خداوند التماس کنم.

    من دارم اتفاقات خودم رقم می زنم اگه انجوری که داده اتفاق می افته. اگه زندگی من مورد دلخواه من نیست .منم که ایراد دارم.نه اینکه شرک بورزم و کسی رو بیارم مشکل منو حل کنه.منم که ایراد دارم و ببینم ایرادم چیه.

    زمانی که من به خالق بودنم فکر می کنم زمانی که دارم توحیدی فکر می کنم.زمانی که شرک از وجودم بره بیرون.

    ● هرنگاهی که قدرتی بده به غیر از خداوند میشه شرک حتی توی روابط عاطفی اگه این نباشه من می میرم یعنی شرک.

    شرک ظلم بزرگی به خودم هست من باشرک ها به خودم ظلم کردم

    کسی که باور داره خودش خالق زندگی خودشه اصلاااا نگران نیست.اصلاااا نگران نیست کی ریس جمهور کی رئیس جمهورنیست اصلااا مهم نیست.

    کسی که باور داره خالق زندگی خودشه.اصلااا نگران نیست توی کارش کسی بیاد کمکش یا نیاد کمکش.

    مثلاااا اگر کمک به من نکنند من نمی تونم کارم رو انجام بدم.می دونه هدایت می شود می دونه آدم های مناسب به دست خداوند می آیند برای کمکش.چون منم که دارم زندگیمو خلق می کنم.

    من می توانم زندگی خودم خلق کنم،هرآنچه رو که می خواهم می توانم در زندگیم خلق کنم.واگر فکر می کنی یه عامل بیرونی باشه تو داری شرک می ورزی.

    وقتی که خداوند رو باور کنی وقتی که یکتا پرستی رو باور کنی.همه چیز رو خدا برای ما انجام می ده.شما درخواست می کنی خداوند اجابت می کند آدم ها رو می آره، آدم باید بیاد کسی باید بیاد یکسری کارا رو برات انجام بده برات می آره و آنها دستان خداوند،اگر اون نیاد یک کس دیگری رو می آره.تو آویزان دستان خداوند نشو.تو بدون که کی آنها رو آورده اگر که اونها یک موقعی خواستن برن و تهدید کردند و خواستن ازت سواستفاده کنند خیلی راحت با خدا صحبت می کنی و کاری به اونها نداری و میگی خدایا تو این دست برام آوردی تو این کار برام آوردی تو دلم مردم رو به قول قرآن نرم کردی بازم می تونی این کار برام انجام بدی. نگران نیستی یه احساسی از آرامش چه دیدگاهی می تونی این حجم از احساس آرامش احساس ارزشمندی در من ایجاد کنه من هستم خالق زندگی خودمم.چه چیزی در جهان می تواتد این حد از احساس آرامش رو در وجود من بیدار کند وقتی که این باور هست اصلااا نگران نیستی می گویی منم که دارم خلقش می کنم.الان حواسم نبود افسار زندگیم رها کردم. حواسم جمع می کنم همه چیز رو درست می کنم.منم که دارم شرایط رو رقم می زنم.

    شرک در تمام جنبه ها زندگی مارو خراب می کنه.

    و توحید در همه جنبه ها زندگی مارو درست می کند یه احساس ارزشمندی و قدرتی رو در من ایجاد می کند که باور می کنم منم که دارم زندگیم خلق می کنم.

    استاد شما نکاتی رو در دوره احساس لیاقت بهش توجه کردید و به ما آموختید وبه این نتیجه رسیدم که دوره احساس لیاقت یه دوره خودشناسی بود که به توحید منتهی میشد چرا که با شناساندن خودمان به ما ، قدرت خدای درونم مان رو به ما شناسانید. این همان توحیده

    استاد شما گفته بودید رسالت تون گسترش توحید در این جهان . چقدر استادانه و ماهرانه فایل هاتون در محور توحید و در انتها به توحید ختم می کنید. شما فرمودید اگه کل قران بخواهیم خلاصه کنیم در یه کلمه اون توحید

    حالا شما به من بگید شما که بنیان گذار این سایت هستید شما بگید اگه ما بخواهیم این سایت رو در یه کلمه خلاصه کنیم

    اون کلمه چی می تونه باشه غیر از توحید.

    تبریک می گم به شما استاد توحیدم که در مسیر رسیدن به رسالت تون عالی بودید.

    استاد من هرربار پای آگاهای فایل های شما میشینم.

    به خصوص شروع به نوشتن کامنت می کنم می فهمم که هیچ نمی دونم از توحیدی فکر کردن و توحیدی عمل کردن و توحیدی به اتفاقات و قضایای زندگی نگاه کردن تا برسم به اون احساس آرمشی که منبع اش توحیده و من چقدر راه دارم برای رسیدن به توحیدی عمل کردن رفتار کردن فکر کردن و یه انسان موحد باشم.

    خدایا یاری ام که به صورت مستمر دراین مسیر توحیدی حرکت کنم گام بردارم.

    ─━━━━━─━━━━━─━━━━━─━━━━━──━━━━━─━━━━

    ■ سپاسگزاری:

    ● خدارو شاکر سپاسگزارم به من فرصت داد تا بار دیگر پای آموزه های شما استاد توحیدیم‌بنشینم.

    ● از شما استاد عزیز و خانم شایسته مهربان بابت این آگاهی هایی که به ما آموزش می دهید ممنون و سپاسگزارم

    ꧁꧂در پناه الله مهربان شاد ،سلامت، ثروتمند خوشبخت وسعادتمند در دنیا وآخرت باشید. ꧁꧂

    خدایا تنها تورا می پرستم و تنها از تو یاری می جویم تو بال پروازم باش در مدار خود ارزشمندی بیشتر ودر مدار ثروت و موفقیت و آگاهی بیشتر قرار بگیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 859 روز

    سلام مجدد

    ممنون که این فایل رو رایگان در اختیار ما گذاشتید

    من دیدم چقد شرک دارم

    مثلا میگم همسرم کمک نمیکنه بخاطر کارش و پدر من درمیاد با بچه داری

    هم شرکه هم باور غلط

    یا بچه های جاریم نمیان دیگه بچم اذیت میشه خنگ میشه (به گفته پدرشوهرم) و پدر منم درمیاد

    اصلا فکر نمیکنم جهان داره اینکارو میکنه چون من دارم دوباره رو خودم کار میکنم و با اینکه همسایه دیوار به دیواریم جهان جوری از هم دورمون کرده که همدیگر رو خیلی دیر به دیر میبینیم!

    در صورتی که چند ماه پیش صبح و بعد ظهر ما همه با هم بودیم هم بچه ها هم مادره چون منم خیلی غیبت میکردم و…

    یا چون خانوادم تو بچه داری کمک نکردن پدرم دراومد

    در مورد بچه داری تمام ضعفام مشخص شده و من باید مقدس بدونم اینو و باورامو پیدا کنم و عوض کنم و بدونم خدا یه موقعی در غالب بچه های جاریم اومد و اگر لازم باشه در غالب چیز دیگه میاد یبار کارتون یبار اسباب بازی یبار شاید شرایط پیش بیاد بره مهد و بدونم حتتتتیییییی اون آجر بازیشم اون لحظه خدا هستش که داره کنارش باهاش بازی میکنه

    خدایا شکرت که ذهنیتم عوض شد نسبت به این مسئله

    باور جدید: تنها حامی من تنها یاور و پشتیبان من الله یکتاست که در هر لحظه در شکل های مختلف ظاهر میشه و کنارمه تا هم من آروم باشم هم دخترم و دخترم در بهترین شرایطی که خدا میخواد رشد کنه تا عاقبت بخیر و موفق بشه

    نزدیک شدن کسی یا دور شدنش تاثیری توی هیچ چیز ما نداره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    مریم جوان گفته:
    مدت عضویت: 1329 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد عزیز

    سلام به خانم شایسته مهربان

    و سلام بر تمام اعضاء این سایت الهی

    روزی که پا به این سرزمین الهی گذاشتم و در بدو ورود به 12 قدم هدایت شدم و شروع کردم به رشد من در جای دیگه ای بودم در وادی سرگردانی و دست و پا زدن های الکی بودم ، درگیر دیگرانی بودم که کارهای منو آسون کنن، درگیر آشنا و پارتی بودم

    در اون زمان خدای من در اوج آسمانها و در آسمان هفتم سکنی داشت ، خدایی که برای شنیدن صدای من نیاز به هزاران وکیل و وصی داشت

    خدایی که سرشار از غضب و خشم بود و هر آن آماده ویرانی من بود ، خدایی که نیاز به عجز و لابه من داشت ، خدایی که هیچ فرصتی برای شنیدن ناله های من نداشت و فقط شفیعانی قرار داده بود تا در صورت صلاحدید واسطه من باشند وگره از کارم باز کنن

    این خدا کتابی داشت که از ترس آتش و آب جوش و آویزان شدن از مو و هزاران عذاب دیگه جرات باز کردن و نگاه کردن بهش رو نداشتم گویی با باز شدن کتاب همه عذابها یهو بسرم آوار میشدن کتابی که فقط از روی پیروی از گذشته ها در خانه بود کتابی که در زمان ازدواج به نیت خوش یمنی خریداری میشد کتابی که فقط در هنگام ورود به خانه جدید همراه برده میشد یا شاید بوسه مسافری در هنگام عزیمت به اون زده میشد

    مثل کسیکه مرده و وارد ی دنیای دیگه شده دنیایی که در اون نور موج میزنه من پا به این سرزمین گذاشتم اومدم که ثروتمند بشم سرریز از پول و پول بشم و غره بشم به جهان امــــــا ویران شدم و ساخته شدم دوباره از نو ، جوانه زدم آرام آرام ، جهانم عوض شد ، فکرم عوض شد روح جدیدی گرفتم و شدم موسی بعد از قتل دیدم هیچ نبودم و دارم هست میشم ، دیدم داشتم تو مرداب دست و پا میزدم و حالا دستی، شاخه ای برای نجاتم اومده و حالا من همه چی دارم الان آرامش دارم ، الان لذت میبرم از زندگی ، الان 90 درصد اوقات احساس خوبی دارم الان جایی هست که میتونم برای فرار از جامعه و تفکرات منفی جامعه به اونجا پناه ببرم و بقول سعیده عزیز اینجا غار حراء من هست

    اومدم دیدم خدای من همین جاست در وجود من هست خدایی که اجازه خلق داده ، خدایی که عاشقانه دوستم داره و بی هیچ پرده ای و بدون نیاز از اغیار گوشش به من هست که من چی میخوام ، خدایی که بخشنده و مهربان هست ، خدایی که خیر مطلق هست و با یک قدم به سمت اون رفتن هزاران قذم میاد ، خدایی که من هرچی از اون دور میشم باز دستش رو دراز میکنه آغوشش رو باز میکنه و میگه بیا

    در جلسه اولی قرآنی در قدم اول زمانی که شما سوره توحید رو توضیح دادید چقدر حالم خوب شد ، یهو آرامش اومد تو جونم نه نه اومد تو تک تک سلولهای بدنم

    هیچ زمان هیچ زمان ذره ای این سوره رو درک نکرده بودم هنوز هنوزه اون جلسه رو گوش میکنم انگار همه چی رو خدا یجا گفته انگار اول و آخر دنیا گفته شده انگار کلام خدا از زبان شما جاری شده اونجا فهمیدم منظور از اهدنا صراط المستقیم چیه اونجا فهمیدم چرا باید هدایت بخوام و هدایت به کجا به راه مستقیم به راه نعمت استاد اون جلسه غوغاست هر زمان که با خودم اون سوره رو میخوام بخونم با تک تک آیه هاش توضیحات شما برام مرور میشه و اگه بدون تمرکز ازش رد بشم و بخونم بجونم نمیشینه و دوباره میخونم و سخنان شما رو مرور میکنم ، جرات کردم قرآن رو باز کنم جدا از هر چیزی با نگاه عاشقانه شما سعی کردم بخونم انگار دیگه عذاب نبود ، انگار هیج دشمنی بین من و خدا نبود اندازه عقل خودم میفهمیدم ولی چقدر شیرین ، بدون ترس ، همون کتاب الان برای من پر از نقطه امید شده بود ، پر از عشق شده بود

    دیدم که خدای من هیچ کار سختی از من نمیخواد از من یکتا پرستی میخواد اونم پرستش کسیکه که قدرتمند و تواناست ، دیدم خدای من از من سپاسگزاری میخواد تا اینجوری با من عشق بازی کنه ، دیدم خدای من بهترین ها رو برام میخواد ، دیدم در پیشگاه خدای من تر و خشک با هم نمیسوزن مگه نوح رو جدا نکرد و عذاب فرستاد ، مگه لوط و خارج نکرد و بعد عذاب فرستاد ، مگه محمد رو از بستر خارج نکرد و علی رو گذاشت ، مگه موسی و رو از دریا خارج نکرد و بعد دریا به حالت اول برگردوند پس فرق میکنه اگه قراره جنگل آتیش بگیره جدا میشه بله تر از خشک جدا میشه

    و این راه جدایی آدمها همون باورها و فرکانس هاشون هست که در یک جامعه یکسان با شرایط یکسان نتایج متفاوتی میبینیم

    خدای من خدای من تو چقدر نزدیکی بمن ، تو چقدر مهربانی و من چقدر سعادتمند که هدایت شدم هدایت شدم به شناخت تو در حد عقل و آگاهیم

    استاد عزیز شما دستی از دستان خدا هستید ، شما پلی شدید که من پا به این سرزمین مقدس بزارم و من عاشقانه شما ، مریم عزیز و همه دوستانی که در این سایت هستند رو دوست دارم

    در پناه خدایی که جز مهربانی و بخشندگی و رحمانیت در ذاتش نیست باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: