توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 37

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حمید امیری Maverick گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُم بِإِیمَانِهِمْ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻳﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. ﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﻫﺎﻱ ﭘﺮﻧﻌﻤﺖ ﻛﻪ ﻧﻬﺮﻫﺎ ﺍﺯ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺸﺎﻥ ﺟﺎﺭﻱ ﺍﺳﺖ، ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ(٩)

    «دَعْوَاهُمْ فِیهَا سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ وَتَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَامٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» (ﺩﻋﺎ ﻭ ﻧﻴﺎﻳﺶ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ، ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺧﺪﺍﻳﺎ! ﺗﻮ ﭘﺎﮎ ﻭ ﻣﻨﺰّﻫﻲ!» ﻭ ﺩﺭﻭﺩﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ، ﺳﻠﺎم ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻧﻴﺎﻳﺶ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ: «ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ.»(١٠) سوره یونس.

    ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

    سلام خدای من ، با تواضع و ابراز بندگی به درگاه با عظمتت دست یاری و تسلیم به سوی تو دراز میکنم و میگویم خدایا من به هر خیری که از جانب تو بهم برسه سخت محتاج و نیازمند و مشتاقم، ای خدای من هر آنچه دارم از آن توست و من ناتوان مطلق هستم، ای رب من، ای یگانه فرمانروای قدرتمندی که همه هستی فقط ذره ای از قدرت توست، این بنده حقیر و ناچیزت را چه به غرور که از عهده برآوردن نیازهای طبیعی خودش هم ناتوان است؟!

    خدایا من بر خودم ظلم کردم و هر چه از اتفاقات نازیبا بود رو خودم کسب کردم و هر آنچه از زیبایی ها و نعمتها بود رو تو عطا کردی. «وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

    ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

    سلام و درود به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان نازنینم در این سایت و در این خانواده توحیدی.

    بارها و بارها با اینکه توی پاسخ به کامنت های پر از محبت دوستانم مینوشتم اعتبار این کلماتی که نوشته میشه با من نیست و خداوند بر قلب من الهام می‌کنه و خداست که انرژیش بر قلبم جاری میشه ولی بازم ذهنم یه وقتایی گول نجوای شیطان رو میخوره و فکر می‌کنه که اعتبار کامنت ها با خودشه و نه از خداست و نتیجه اش میشه ده ها تب مرورگر که توی گوشی هنوز باز هستن و کامنت های نیمه تمامی که هیچوقت به پایان نرسیدن.

    چند روز پیش یه ایده ای به ذهنم رسید، یه کار برقکاری خیلی ساده. وقتی رفتم وسایل مورد نیازش رو بخرم مغازه دار که خودش قاعدتاً برقکشی رو بلده بهم گفت همچین چیزی غیر ممکنه، قطعاً اتصالی برق میده و همه چیو خراب می‌کنی. ولی من میدونستم این موضوع قابل انجامه. وسایل رو گرفتن و وقتی از مغازه اومدم بیرون گفتم تو نمیدونی من شاگرد استاد عباس منش هستم، پس نباید میگفتی تو نمیتونی ، و این ایده امکان پذیر نیست. چون من هر جور شده انجامش میدم. ایده رو اول با باتری و چراغ 12 ولت تست کردم و دیدم ایده کار می‌کنه ولی وقتی سیمها رو به کلید لحیم کردم دیدم کلید خراب شده، چون حرارت دستگاه هویه به داخل کلید منتقل شده و کلید رو از اعماقش از کار انداخته … بعد از کلی زمان گذاشتن دست تسلیمم رو آوردم بالا گفتم خدایا من فکر میکردم با عقل خودم میتونم انجامش بدم… ولی من اشتباه کردم. یه ایده دیگه بهم داد که دیگه سیمها رو به کلید لحیم نکن، بجاش به سوکت برق لحیم کن سوکت رو به کلید وصل کن. و انجام شد، با برق شهری تست کردم و جواب داد.

    باور کنید بالا بردن دست تسلیم همیشه جواب میده، ولی فقط و فقط به درگاه خداوند .

    حتی ایده نوشتن همین کامنت هم چند روزه توی ذهنمه، و قرار بود برای فایل ذهنیت قدرتمند کننده بنویسمش ولی تا خداوند اجازه بهمون نده تا قلبمون بهش وصل نباشه اجازه نوشتن نداریم.

    ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

    همین چند دقیقه پیش بود که داشتم فصل دوم کتاب رویاها رو می‌نوشتم و به یک سری سوالات جواب میدادم. چند روز پیش که قرار بود از عسلویه بگردم مرخصی یه حسی بهم گفت یه چیزیو جا گذاشتی … رفتم سراغ کمد محل کار چک کردم دیدم نه چیزی رو جا نذاشتم ولی همون حس گفت حالا داری میری جزوه کتاب رویاها رو هم با خودت ببر. گفتن اکی … بعد از حدود 4 ساعت مسیر که رسیدم به بوشهر طرفای ظهر بود گفتم راستی نشانه امروزم رو چک نکردم. زدم روی نشانه روزانه و کتاب رویاها بود. چه کنم که ایموجی کار نمیکنه توی متن ولی خدا وکیلی شبیه همون ایموجی تعجب شدم. آخه چطور ممکنه. کیه که اینجوری هدایت می‌کنه. کی بود که گفت جزوه رو بردار. خدایی که سر موضوعات اینقدر ساده هدایت می‌کنه مگه میشه سر موضوعات بیگ شات زندگی انسان رو رها کنه؟

    ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

    چند روز پیش به آیه 83 انبیاء هدایت شدم که سرگذشت ایوب پیامبر بود و می‌گفت «وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» گفتم چرا آیه داره میگه «اذ نادیٰ ربَّهُ» رب خودش رو صدا نزد. در حالیکه رب یک مفهوم مطلق هست و رب ایوب و موسی و من و دیگری همه یکیه… و خداوند این رو به قلبم داد که ایوب به اندازه باور خودش، رب رو صدا زد پس میشه «ربه». هر کسی به اندازه ایمان و باور خودش رب خودش رو صدا میزنه در حالیکه رب فقط و فقط یکیست و مطلق و ازلی و ابدی.

    وقتی داشتم کامنتم رو می‌نوشتم دفتر شکرگزاری رو برداشتم و این جمله رو توش نوشتم، دلم نیومد براتون ننویسمش …

    (خدایا سلام، ازت به خاطر این احساس خوب و به خاطر این روز زیبا بی‌نهایت شاکر و سپاسگزارم، الهی شکر،‌الهی شکر، الهی شکر، خدایا کماکان دست تسلیم و درخواستم بالاست و سر تعظیم و تواضعم پایین، ازت به خاطر خودت شاکرم)

    «سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ؛ که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست»

    «وَأَنَّهُ هُوَ أَغْنَىٰ وَأَقْنَىٰ» (و اینکه اوست که بی‌نیاز کرد و سرمایه باقی بخشید)

    از استاد عباس منش و استاد شایسته بزرگوار و همه دوستان نازنینم بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم. از صمیم قلبم دوستتون دارم.

    الهی صد هزار مرتبه شکر.

    در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 95 رای:
    • -
      جواد یوسفی گفته:
      مدت عضویت: 2786 روز

      سلام بر حمید حنیف عزیز

      کجایی شما آقا

      سایت رو دریاب، کم میای اینورا،راستشو بگو کجا صلات میکنی که ما بلد نیستیم

      ما کلی ساب اسکرایبر شما آماده گریبان چاک دادن در اثر قرائت کامنتهای آمیخته با آیات و اشعار و طنز و شرح حال و روزمرگی ها و حالات شما ییم

      اما بعد

      چرا آخه

      چرا؟

      من هم یک هفته بیشتره قرآنم گیر کرده رو همون آیه ایوب

      بعد با خانومم صحبت می‌کردیم ایشون گفت من امشب یه صفحه قران روتصادفی باز کردم همین صفحه رو می‌گفت من گفتم اتفاقا من چند شب پشت سر هم این آیات اومده

      بعد راجع بهش صحبت میکردیم خودمم نمیدونم چجوری این حرفها به ذهنم اومد ولکن الله رمی

      گفتم بعد ایوب خدا پیامبرای دیگه ای رو هم میگه که اونام همینجوری دعا کردن و خدا کارشون رو اوکی کرده مثل ذالنون یا همون یونس خودمون و بعد این موارد میگه نقل به مضمون

      دین از اول همین یکی بوده بعد مردم اومدن قسمت قسمتش کردن اصل خدا که یکی بقیش همه اش فرعه

      و من استنباط می کنم که این کلمه رب در دعا خیلی قدرتمند عمل میکنه

      میتونه کن فیکون کنه

      مثلا در سوره فکر کنم ص سلیمان میگه رب اغفر لی و…

      بعد خدا میگه ما چی و چی و چی دادیم بهش

      کامنتی میخوندم از یکی از دوستان که بدهی 1 میلیاردی داشته و تماس می‌گیرند با خانم فرهادی

      ایشون میگن مگه پیامبرا چجوری درخواست میکردند

      حالا یه چیز بگم هنگ کنی

      خانمم داشتند همین الان قسمت 26 سفر به دور آمریکا رو با پسرم نگاه میکردند اون آخرش که استاد با حیوونا صحبت میکنه و خانم شایسته میگن مثل سلیمان نبی شدین

      اما

      من چند روزیه افتادم تو سیکل قدم سوم

      قصه مفصل داره

      و کتاب کیمیاگر رو که میدونم خوندی و من پریشب تمومش کردم و پیشنهاد میکنم شمام بخون من بار سوم یا چهارم بود خوندم اما در توضیح زندگینامه پائولو کوئیلو میگه نامبره رو 3 بار در بیمارستان روانی بستری کردند و بعد دیگه نا امید شدند ازش

      همینجوری اومد این حرف

      ببینیمت حنیف سایت

      بقول خودت

      والله خیر حافظا…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      سینا سبزواری گفته:
      مدت عضویت: 1300 روز

      به نام خدای هادی

      سلام حمید اقای عزیز

      امیدوارم حالتون عالی باشه

      من این کامنت شمارو وقتی که خوندم همون موقع توی مورد علاقه هام ذخیره اش کردم چون یاداور این موضوع هست برام که دستت رو ببر بالا و اعلام کن تسلیم هستی در برابر خداوند چون اولین بار هم که این کامنت رو خوندم اون صحنه که شما گفتی: من دست تسلیم بردم بالا و فکر کردم با عقل خودم میتونم ولی اشتباه کردم.

      منم همینکار رو کردم و گفتم خدایا من به بی عقلی خودم در برابر علم بی کران تو اعتراف میکنم و از تو در تک تک جنبه های زندگیم هدایت میخوام و یک جورایی چون این توی ذهنم تنظیم شد با این کامنت هرموقع یاد این کامنت میفتم یادم میاد از این موضوع

      مثل یک تمرینِ برام،، که هر چند وقت یکبار در طول روز اینکار رو انجام بدم.

      وقتی که تسلیم میشیم کارها راحت و اسان و خیلی سریع تر از حد انتظار ما رخ میده چرا؟ چون اون لحظه هماهنگ میشیم با جهان و خداوند و آسانی نشان از هماهنگی است و سختی نشان از عدم هماهنگی

      به قول استاد توی دوره کشف قوانین جهان کارهارو داره راحت انجام میده همه چیز در اسکیل بزرگ داره خیلی راحت و سریع اتفاق میفته.

      طبیعیش اینه که همه چیز راحت و ساده اتفاق بیفته. اگر چیزی داره با رنج و سختی بدست میاد یک جای کار ایراد داره.

      اینارو گفتم چون توی ذهن من تسلیم شدن یعنی هماهنگ شدن با جریان هدایت و این هماهنگی هرچقدر بیشتر زندگی لذتبخش تر و راحتتر و آسان تر…

      دوست داشتم این کامنت رو بنویسم تا دوباره این موضوع رو به خودم یادآوری کنم

      هرکجا هستید شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    زیبا قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 645 روز

    به نام خداوندی که هر چه دارم از اوست

    سلام به بهترین استاد دنیا و خانم شایسته گرامی و دوستان عزیزم

    استاد من دو روز بود که ذهنم درگیر بود و دنبال یه ارامش خاص یا اینکه یه ایمان قویتر بودم

    این طور بگم که خیلی مستاصل بودم کلی نجواهای شیطانی می اومد سراغم من باهاشون مقابله میکردم و حالم خوب میکردم ولی دوباره به اون حسی که همیشه داشتم یعنی ارامش محض نمیرسیدم

    البته همیشه یعنی منظورم از زمانی که با شما اشنا شدم و قوانین و درک کردم

    خیلی برام جالب بود که وقتی کامنت ها رو خوندم انگار خیلی از بچه های سایت مثل من بودن و شما دوباره چراغ پر نوری و برای راه ما روشن کردین

    چقدر به موقع و عالی به شما الهام میشه که راجع به چه چیزی صحبت کنین و من بی نهایت تحسینتون میکنم برای این قدر توحیدی بودنتون و دریافت الهامات بی نظیر

    وقتی دیدم فایل جدید اومده، وقتی دیدم فایل توحیدیه،اشکم در اومد و من بدون گوش دادن به فایل جوابم و از خدا گرفتم

    وقتی فایل و گوش دادم دیدم اره درسته من باید صبر کنم تا زمان درستش برسه

    اخه یه سری خواسته هایی از خدا داشتم و ذهن منطقیم قبول نمیکرد همش ذهنم بهم میگفت تو تمام قوانین و بلدی ولی کو تا بتونی بهشون عمل کنی

    از یه طرف من ذهنم و کنترل میکردم که قدرت دست خداست من باید از اون بخوام و مینوشتم ولی باز ذهن منطقیم قبول نمیکرد

    صحبت های شما تو این فایل اونقدر قشنگ به دلم نشست که انگار خدا داشت بامن حرف میزد از زبون شما

    استاد من یه ادمی بودم که تمام قدرت زندگیم و داده بودم به همسرم

    به حدی که انگار نفس کشیدنم هم دست اون بود و وابستگی شدید ، ترس شدید ، باج های فراوان که قبلا تو کامنت های دیگه بهش اشاره کردم

    و از وقتی قدرت و از ان خدا دونستم و کمی تو زندگیم اجرا کردم و عمل کردم

    درهایی برام باز شد که نمی دونم کدومو بگم

    من دیگه ترسی از همسرم ندارم دیگه باج نمیدم و خدا کاری کرد تا بتونم یه درامد کوچیک داشته باشم

    بچه های من امسال بدون هیچ اذیتی شاگرد اول شدن

    سالها به خاطر مشکل رحمم تو نگرانی بودم کاملا برطرف شد

    مهمترینش رابطه ام با همسرم خیلی بهتر شد

    رابطه ای که تو هفت روز هفته پنج روزش و با دعوا و کتک کاری سپری میشد

    و بارها و بارها من قصد داشتم طلاق بگیرم

    در صورتی که خدا بهم نشون داد از طریق شما که مشکل از شخصیت خودمه .

    استاد من قبلا تو اینستاگرام خیلی فعال بودم یعنی پنج سال پیش شروع کردم و اهسته اهسته تو عکاسی مهارت پیدا کردم از هیچی یعنی حتی یه گوشی درست و حسابی هم نداشتم ولی ادامه دادم و بهترین عکسها رو یاد گرفتم بگیرم و ادیت کنم اونم بدون هیچ کلاسی

    خلاصه تا پارسال این موقع که الان از فایل شما درک کردم که من قدرت و از خدا گرفتم و به توانایی های خودم مغرور شدم حتی از دیگران توقع داشتم عکسهای منو لایک کنن و منو حمایت کنن قدرت و از خدا گرفتم

    قدرت و به خلق خدا و دوباره به همسرم دادم

    خدا کاری کرد از طریق همون کسی که قدرت و بهش دادم اینستا رو از من گرفت شوهرم مجبورم کرد اینستا رو پاک کنم و من شدم یه ادم افسرده

    با شما اشنا شدم رو خودم کار کردم کلی نتیجه گرفتم که حتی یک ذره با پارسال نمیشه شخصیتم و مقایسه کرد.

    ولی استاد هنوز که هنوز خیلی وقتا دوباره اون حس بر میگرده چون هنوز همسرم بعد از یکسال باز هم مقاومت داره برای اینستا و کلا عکاسی من ، میدونم باید خیلی رو خودم کار کنم رو ایمانم ،

    همسرم اجازه نمیده با خانوادم رفت و امد کنم

    من این دو روز درگیر همین موضوع بودم که منی که مدام به خودم تاکید میکنم قدرت دست خداست تو خیلی مواقع نتیجه گرفتم حتی هر روز مینویسم خواسته هامو چرا توی این دو موضوع نتیجه نمیگیرم

    و امروز قشنگ خدا بهم گفت زمان درستش نیومده

    و من باید ایمانمو قویتر کنم هنوز کمی تو باورام قدرت دست شوهرمه و باید به طور کامل همه چیو از خدا بخوام

    واقعا خدا رو شکر که شما رو دارم

    خدا رو شکر که با سایت شما اشنا شدم

    وگرنه خدا میدونه الان تو چه شرایطی بودم

    تنها ارزوم اینه روزی برسه که ذهنم به طور کامل قبول کنه که همسرم هیچ کارس و قدرت فقط دست خداست البته اینم میدونم که تا الانم خیلی باورام عالی تغییر کرده

    و امان از این نجواهای شیطانی

    خدایا تویی که تو زندگی من همه کاره ای و من هر چی دارم از تو دارم خودت کمکم کن کنترل ذهن داشته باشم خودت کمکم کن فقط به تو وابسته بشم و قدرت و از ان فقط و فقط تو بدونم خدایا تو میدونی و من هیچ نمی دونم

    خدایا راه درستی و نشونم دادی

    کمکم کنم تو این راه بهترین خودم باشم و روز به روز بیشتر تو رو بشناسم و ایمانم و قوی تر کن

    چون من هر باری که قدرت و دادم به تو معجزاتی دیدم که هیچ وقت تو عمرم ندیده بودم

    خدایا معذرت میخوام برای تمام شرک هایی که داشتم

    خدایا معذرت میخوام که خواسته هامو از خلق تو خواستم

    خدایا معذرت میخوام که به خلقت وابسته شدم

    خدایا سپاسگزارم برای تمام الهامات و هدایتت

    خدایا شکرت برای شنیدن این فایل ارزشمند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    فاطمه رستگار گفته:
    مدت عضویت: 1104 روز

    سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و دوستان همفرکانسیم

    خدای من باورم نمیشه که چقدر به موقع من به شنیدن این فایل هدایت شدم.چقدر این روزها به خودم افتخار می کردم که یه سری کارهای سخت و نشدنی رو که حتی آقایون به راحتی نمیتونن از پسش بر بیان من که مادر خانواده ام و حمایت همسرم رو هم ندارم به تنهایی انجامش دادم.و به قول استاد اعتبارش رو به خودم می دادم. و بدم نمی یومد که جلو این و اون بازگو کنم و تحسین اونارو برای خودم بخرم.من طی دو سال پیش خونه م رو کامل بازسازی کردم.پسر بزرگم رو داماد کردم و همین اخیرا برا پسر دومییم ماشین خریدم و پس انداز نسبتا خوبی هم دارم همه اینا رو که مرور می کردم سرتا پا غرور میشدم و فکر میکردم از توانمندی خودمه خدا روشکر که این تلنگر به موقع به من خورد و متوجه شدم که اگر خدا نمیخواست و کمکم نمی کرد هیچکدوم ازین اتفاقها نمی افتاد.متشکرم خدای مهربانم بابت این آگاهی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    علی شایان گفته:
    مدت عضویت: 628 روز

    سلام استاد

    این فایلو تو بهترین زمان ممکن گذاشتین برای من.

    واقعا نیاز داشتم به این حرفا و این باورا توی این بازه زمانی

    خدایا توی بیزنس جدیدم از هیچکس نمیخام که معرفی و تبلیغم کنه چون تنها قدرت جهان توی بهترین زمان و به بهترین نحو ممکن این کارو برام انجام میده

    هر چی که دارم از لطف توعه ای وهاب و رزاق و رحمان و رحیم

    بهم بهترینا رو بده

    بهترین ادمارو هدایت کن به پیجم

    بیشترین تعدادو بیار توپیجم

    تو بهترین وقت میاریشون چون تو میتونی و تو بهم لطف داری و خودت گفتی که استجابت میکنی درخواست منو و حتما برام انجام میدی

    من به هر خیری که از تو بهم برسه فقیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    حسین دانش خواه گفته:
    مدت عضویت: 798 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام به همه دوستان توحیدی عزیزم

    سوال:جاهایی که خداوند به دلیل تواضعی که داشتم من رو هدایت کرده یا بهتر بگم گره از مشکلاتم باز کرده :

    به خاطر میارم که 16ساله بودم و یه جورایی عاشق شده بودم خوب خونه ما جهرم بود استان فارس ‌و من عاشق دختری شده بودم که ایشون یزد بود نمیدونم چه فکری اون موقع ها میکردم ایشون هم 16سالش بود و یه روز تصمیم گرفتم وسایلم رو برداشتم گفتم برم یزد یه کیف برداشتم با مدارکهام و به هیچکس هم چیزی نگفتم و رفتم هیچی پول نداشتم فقط اون دختر خانم یه آدرس به من داده بود من آدرس رو حفظ بودم خب یه گوشی خیلی خوب هم داشتم که عاشقش بودم به نام s3 سامسونگ پرچم دار بود و هیولایی بود خلاصه گفتم ببرم بفروشمش خب من اصلا نرفتم موبایل فروشی من یه مغازه دیدم رفتم داخل تزییناتی ماشین بود رفت گفتم گوشی میخری گفت اره خلاصه 50تومن از من خرید گوشی رو و من با 50تومن و یه آدرس رفتم یزد خلاصه ما رفتیم و اون بنده خدا رو ملاقات کردیم توی منزلشان یعنی منزل پدریشان همون لحظه زنگ خورد درب خونه و مامور پلیس بود پلیس امد و منو گرفت منم بچه بودم یه چک به من زد پلیس هم همسایه بغلیشون اطلاع داده بود

    خلاصه مارو سوار موتور کردن و بردن کلانتری 14 مطهری صفاییه یزد بعد اونجا زنگ زدن خانواده اون دختر خانم بیان بعد خانواده ایشان آمدن و پدرش میگفت اگه این مأمور ها تورو ول کنن من خودمو دار میزنم خلاصه منم از بچگی انگار یه رفاقتی با خدا داشتم منم هیچی نمی گفتم منم کسی رو هم نداشتم به من میگفتن زنگ بزن خانوادت بیان خلاصه مارو کردن بازداشتگاه بعد از یه مدت کوچولو در بازداشتگاه رو باز کردن و منو آوردن بیرون و همون مأموری که به من چک زد گفت که من راضیت برات گرفتم و فردا برو خونتون گفتم باشه برمیگردم جهرم بعد شبم همون جا توی کلانتری خابیدم خلاصه غذا هم به ما دادن و فردا صبحشم از درب کلانتری آمدم بیرون همین کیوسک

    درب کلانتری زنگ زدم به پدر اون دختر خانم و گفتم که من عاشق هستمو من میخام با شما حرف بزنموو و از این صحبت ها …

    بگذریم

    خاستم بگم خداوند میلیارد ها بار به اندازه نخ نخ موهای رو سرم هم آبروی منو خریده هم هوامو داشته اصلا انگار یه رفاقت خاصی وجود داشته

    من آمده بودم تهران پولی نداشتم جایی نداشتم یه جایی زندگی میکردم که آدم هایی بودن شیشه ایی دخترها و پسر هایی شیشه ایی سمت خیابان مختاری میدان راه آهن تهران کسانی که رفتن میدونن اونجا چه اوضاعی داره سمت دروازه غار

    ولی خدا واقعاااااا هوای منو داشت و من آلوده به هیچ چیزی نشدم اینم بخاطر تواضعم بود همیشه ادم ساکت و آرومی بودم یه جوری خدا ترس بودم همیشه الان دارم میفهممم لطف خداوند رو که چطور منو نجات داده توی خیلی از شرایط

    یادم میاد رفته بودم بودم پیست اسکی رفتم بالای تپه از اونجا الان دقیق یادم نیست پیست اسکی 5ساعت با شهر ما جهرم فاصله داشت من سوار اگه اشتباه نکنم یه وسیله پلاستیکی شدم و از تپه آمدم پایین و دیگه هیچی نفهمیدم زمانی که به هوش آمدم نزدیک شهرمون توی اتوبوس بودم اصلا من هیچی یادم نمیاد چه ضربه ایی خوردم اصلا یادم نمیاد که چی شد و خدا هوامو داشت و معلوم نبود الان من باید ضربه مغزی چیزی میشدم و خدا شاهده هیچ مشکلی به هوش امدم نداشتم با وجودی که فکر کنم 8ساعت یا10 کامل من بیهوش بودم و خدا خیلی بخدا تا صبح میتونم براتون بنویسم مثال بزنم از مهاجرت هاممم از همه چی این همه این و اونور رفتن و همیشه خدا هوامو داشت و خدا منو هدایت کرد

    یادم میاد با بابام و زن بابام بحثم شد دوتا شون رو زدم خیلی آدم عصبی بودم و اونا ازم شکایت کردن و من رفتم دادگاه و اونجا هم من تواضع خودم رو نشان دادم و گفتم خدا شاهده با وجودی که دورغ هم میگفت زن بابام اما من گفتم حق با اوناست و دادگاه یه امضا از من گرفت و گفت برو و رفتم خداوند کارهارو انجام داد چون من تواضع داشتم اون لحظه

    و میلیاردها بار دیگه که خداوند هوامو داشته خداوند لطفش رو شامل حالم کرده وگرنه من الان زنده نبودم اگه زندم و نفس میکشم لطف خداوند هست و من رو هدایت کرد همیشه هوامو داشته

    و سپاس گذارم از استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم

    و سپاس گذارم از تمام بچه های گل سایت

    و سپاس گذار پروردگارم هستم خدایی که قدرت خلق زندگیم رو به دستان خودم سپرده و حق انتخاب بهم داده و امروز صبح داشتم هروز به خودم یادآوری میکنم روزی چند بار که قراره بمیری حسین یه روز قراره سفر کنی اون روز باید راضی باشه قلبت اون روز باید شاد باشی و اون دنیا سرت بالا باشه بگی خدایا من طبق قرآن عمل کردم من از آیین ابراهیم پیروی کردم من تسلیم بودم تلاشمو کردم

    من الان داره میشه 25سالم مث یه چشم به هم زدن گذشت این 25سال بقیشم مث باد میگذره و باید از همین لحظه شروع کرد و مثل ابراهیم زندگی کرد و تسلیم شد در مقابل این انرژی قدرتمند

    عاشقتونممممممم

    فعلا خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    زهرا بهنام گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به استاد عزیزم،امیدوارم که حال دلتون عالی باشه

    چقدر این فایل بی نظیر بود

    چقدر من به این فایل احتیاج داشتم

    استاد عزیزم خیلی جاها منیت گرفتم و مغرور شدم و چوبش روهم خوردم

    خیلی جاها قدرت رو از خدا گرفتم و دادم به آدمها رو سیلی های محکمی خوردم

    بعضی جاها هم ایمانم رو حفظ کردم و تسلیم بودم

    .

    .

    دقیقا همین چند وقت پیش وقتی پدرم جلو چشماشو خون گرفته بود و میگفت فلان میکنم بیسار میکنم

    اگر ایمانم و باور به خدا نبود ترس تمام وجودمو در بر میگرفت و تسلیم نجوا های شیطان میشدم

    اما من همش خدا رو صدا میزدم و ازش میخاستم بهت قدرت بده تا حرفمو بزنم خواسته م رو بگم از حقم دفاع کنم

    درسته پدرم از دستم ناراحت شد

    اما من ایمانم رو حفظ کردم و محکم پای حرفم ایستادم

    استاد خدا خیلی جاها بجای اینکه مچم رو بگیره و آبروم بره،دستم رو گرفت و نجاتم داد

    وقتی تو سن 14 سالگی با همسرم مهاجرت کردم به یه شهر بزرگ همه چیز برام جدید بود

    من دختر روستایی بودم که تو خونه پدرم چشم و گوش بسته بودم

    و آرزوی بچگی من به واقعیت تبدیل شده بود ومن اومده بودم به شهر

    خدا خیلی هوامو داشت،از خیلی خطرها منو در امان داشت

    ولی منه فراموشکار و ناشکر زود فراموش میکنم

    یادم میره همین زندگی که الان دارم و ناشکری میکنم

    روزی آرزوم بود

    یادم میره وقتی پسرم دنیا اومد 1کیلو 900 گرم بود

    شبایی که رو مبل بچه رو دستم بود و من خوابم میبرد

    خدا بود که مواظبش بود

    ومن یادم میره

    چه روزهایی که خدا از دستان همسرم بهم رزق و روزی میرسوند،من همسرم رو بت میکردم و اون رو روزی رسان خودم میدونستم و میترسیدم ازش

    من همه رو برا خودم خدا کرده بودم الا خدا

    .

    .

    خدای من،من هرآنچه که دارم از توعه

    خدایا من به هر خیری که برام بفرسی سخت نیازمندم

    خدایا کمکم کن تا تسلیم باشم در برابرت

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم برای این فایل سراسر توحید و آگاهی

    درپناه الله مهربان باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  7. -
    حمیده اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 2124 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان…

    یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

    ﺍﻱ ﻣﺮﺩم ! ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ [ ﺍﺯ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﻴﻮﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻲ ﻫﺎ ] ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺣﻠﺎﻝ ﻭ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﺎم ﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻧﻜﻨﻴﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺍﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺷﻤﻨﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺍﺳﺖ .(١۶٨البقره)

    سلام به عزیزانم…

    من دیروز از خداوند خواستم پول کرایه اسنپ رو برام برسونه اون امروز 1000 برابرشو وارد کارتم کرد، از راهی که من اصلا بهش فکر نمی‌کردم…اینه معامله با خدا…درسی که گرفتم این بود که وقتی روی خدا حساب میکنم نگران نباشم، رها کنم و احساسم رو خوب نگه دارم، عجله نکنم…دست و پا نزنم…آروم باشم…زندگیمو کنم و بسپارم بهش…چقدر دیروز و امروز از این فایل بصورت عملی تو زندگیم درس گرفتم…

    خدایا شکرت…

    سپاسگزارم از اینکه اینقدر واضح و آسون منو هدایت کردی…

    سپاسگزارم که مراقبت هستی، در هر لحظه…

    کمکم کن در این مسیر عمل به هدایت هات بمونم….

    خیلی عاشقتممممم….

    مراقب زیبایی های درونمون باشیم….

    عاشقتووووونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    فهیمه زارع گفته:
    مدت عضویت: 3023 روز

    بنام تنها قدرت جهان هستی

    سلام خدمت استاد گرانقدرم ومریم عزیزم ودوستان ارزشمندم

    خداراسپاسگزارم که در مدار درک آگاهی‌های این فایل قرار گرفتم

    خداراسپاسگزارم که بعد از دوروز به من فرصت نوشتن داد الخیر فی ماوقع

    خداوندا هر آنچه دارم از آن توست ومن بی تو

    هیچم

    خدایا من به هر خیری از تو به من برسد محتاجم

    استاد وقتی درابتدای فایل فرمودید بیایید متواضع تر باشیم در برابر خدا منقلب شدم

    این ذکری هسن که هرشب بخدا میگم که بی تو هیچم هر آنچه دارم از لطف وکرم تو دارم

    وقتی من انسان حتی توان خم کردن انگشتم بدون اراده وخواست اورا ندارم چرا باید مغرور باشم در برابر خالقم

    درسته من انسان ام وفراموشکار وهر ازگاهی نیاز به تلنگر دارم‌تا دیگه فراموش نکنم که قدرتم از اوست

    تو یکسال گذشته لحظه لحظه زندگی ،با اراده وقدرت او زندگی کردم استاد شما چند دفعه تو فایلها اشاره کردید که من حتی برا غذا خوردن از خدا هدایت میخوام میدونم که باورتون میشه من دیروز میخواستم‌برم سرویس پام مدام پیچ‌می‌خورد وتعادلم را از دست می‌دادم اینجور مواقع هر موقعه همسرم هست پاش رو میزار رو پام تا پیچ نخوره ،دیروز گفتم خدایا امروز توپات رو بزار رو پام تا اینجا تو آوردیم بقیه اش هم با خودت اگر تو نخوای من قدم از قدم نمی تونم بردارم شرایط من پارسال این موقعه جوری بود که سمت چپ بدنم از لحاظ حسی وحرکتی کلا دچار مشکل بود تو آن شرایط درک کردم بدون قدرت خدا منی که تا الان فکر میکردم از عهده هر کاری بر میام هیچ هیچم

    منی که سرتاسر وجودم غرور بود از انجام دادن کارهام به نحو احسنت الان برا کوتاه کردن ناخنم محتاج کسی بودم چه قدرتی بدون خواست واراده خداوند میتونم داشته باشم وهرروز که متواضع تر شدم بهبودی ام بیشتر شد هرروز صبح از خواب که بیدار میشدم میگفتم خدایا مرا آسان کن برا آسانی ها کنارم باش تا با کمک تو بتونم قدم بردارم میدونید استاد اگر من بنده بندگی رو بلد باشم خدا خداییش رو بلده وقتی بعد از 6 ماه من سردی کاشی وموزاییک را با کف پام حس کردم درک کردم چقدر غافل بودم از نعمتهایی که داشتم خیلی‌ها نعمت را تو پول وثروت وخانه وماشین می دانند ولی بدن ما یک مجموعه شگفت انگیز از خلقت پروردگار است که اگر درک کنیم متحیر این ثروت عظیم میشیم

    مورد دوم :موقعی بود که همسرم سابقم وقتی از ایشون جدا شدند می‌خواستند سه دونگ خانه ای که بنامم زده بودند از من پس بگیرند وهزار دلیل ومدرک برا دادگاه آوردند که من با کلک وحیله سه دونگ را از ایشون گرفتم ولی یادشون رفته بود سال قبل از آن این درخواست را مبنی بر اینکه من خیانت در امانت کردم به دادگاه ارائه داده بودند وقتی من در جلسه دادگاه حاضر شدم دیدم ایشون دو وکیل گرفتند از تهران به همسرم گفتم من چی میتونم بگم ،وکیل از تهران گرفتند گفت تو حق خودت را میخوای که درسته پس نگران نباش وتوکل کن بخدا من وقتی خواستم از دراتاق قاضی وارد بشم گفتم خدایا امروز تو به جای من حرف بزن من قدرتی ندارم استاد بخدا قسم تو جلسه یکی از آن وکلا که ساکت شد یعنی حتی یه کلمه حرف هم نزد آن یکی وکیل هم که کلا موند در جواب اظهارات من وقاضی چی بگه وجلسه تمام شد وبعد از یک هفته رای به نفع من صادر شد وقتی شما تو فایل اشاره کردید که خداوند میگه محمد تو تیر ننداختی ما انداختیم درک کردم آنروز خدا به جای من سخن گفت ،آنروز خدا یکی از آن وکلا را ساکت کرد وکاری که خدا انجام بده استاد بدون هیچ حرف وسخنی برنده است چون بعد از رای دادگاه همسر سابقم درخواست اعتراض داد به دیوان عالی کشور ولی آنجا هم رائ که صادر شده بود را تایید کرد

    مورد بعدی موقعی بود که وقتی تمام راه‌ها را رفته بودم ، با کله خودم با حساب کردن روی کمک دیگران هر کاری کردم تا زندگی ام را نجات بدم ولی نشد وهرروز بدتر از قبل شد وقتی به درگاه خدا الان عجز وناتوانی کردم خداوند به صورت خیلی ساده وبدیهی راه را برام باز کرد ودلها را نرم کرد تا من به آسانی از همسر سابقم جدا بشم

    مورد بعدی آشنا شدن باهمسرم آن هم بطور کاملا اتفاقی من برم یه شهرستان فقط برا انجام کار داداشم ایشون من را ببینه واز من شماره بگیره تا کار داداشم که انجام داد به من اطلاع دهد وبعد از چند ماه به من ابراز علاقه کرد من شرایطم را به ایشون گفتم ،گفت من مشکلی ندارم گفتم خانواده ات گفت اصل من هستم بخدا قسم استاد وقتی این اتفاق افتاد گفتم خدایا من عاجزم ولی تو قادر وتوانایی من نمیدونم ولی تو آگاهی خودت دلها را برام نرم کن تا الان که 6 سال از زندگی مشترکمون گذشته بهترین لحظات را کنار هم تجربه کردیم واحترام که من از خانواده ایشون میبینم از خانواده ونزدیکان خودم نمیبینم

    تمام این نعمت‌ها در زندگی ام موقعی بوجود آمد که من تسلیم قدرت خدا شدم وکردیت واعتبار هر چیزی را بخدا دادم

    در این مسیر به تضادهای زیادی برخوردم که هرکدام از آنها شدند سکوی صعود من وسبب رشد وبزرگ شدن من شدند

    استاد عزیزم صمیمانه از شما سپاسگزارم

    از دوستان ارزشمندم سپاسگزارم که کامنتهاشون برام پراز درس آگاهی است

    هر دفعه فراموش میکنم که کامنت را طبق فرمت داده شده انجام بدم‌ وقتی مطالب میاد فقط شروع میکنم به نوشتن عذر خواهی می کنم استاد

    در پناه حق شاد ،ثروتمند، سعادتمند باشید در دنیا وآخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  9. -
    elahe گفته:
    مدت عضویت: 1649 روز

    سلام استادم سلام کلام خدا

    دارم دیوونه میشم استاد

    از این 54 دقیقه صحبت ها از این همه دُر و گوهر یه دقیقه اش تکونم داد

    نمی‌دونم شاید از نظر همه معمولیه اما تکونمممم داد

    خیالمو راحت کرد

    برد منو تو یه دنیای فانتزی

    همون لحظه هم جواب گرفتم

    تو یکی از فایل ها در جواب به کامنت یکی از دوستان من تعهد دادم که دیگه پول قرض نگیرم و بهشم فکر نکنم و اونقدر توحیدی عمل کنم که مطمئن باشم میاد

    یه هفته اونقدر درگیر کار شدم که نتونستم رو خودم کار کنم

    دیشب تو مسیر رانندگیم یهو خورد به ذهنم که بذار از فلان دوستم قرض کنم اخر هفته برگردونم بهش،

    گوشی رو که گرفتم دستم و اومدم زنگ بزنم یهو گاااارپ

    زدم به ماشین جلویی

    ماشینش آخ نگفت خدارو شکر و منم جلوی ماشینم یکم خراب شد و گفتم آفرین الهه دیگه قرض نگیریاا ؛)

    اینم یه هشدار

    اومدم خونه و به این فکر کردم که جهان داره هشدار می‌فرسته

    الهه جمع کن خودتو

    و شد امروز صبح

    تو ستاره قطبی نوشتم خدا جونی از ته قلبم معجزه می‌خوام

    نشستم پای کار

    از قبل این فایل رو در نظر داشتم که در اسرع وقت گوش بدم

    و گوش دادم

    و اونجایی که استاد گفتید خدارو یه آدم عظیم جثه تصور کن

    که نشستی رو دوشش و داری میری

    گرسنته، برات شکار می‌کنه

    رسیدی به دریا با یه قدم عبور می‌کنه

    دلت هرچی خواست رو برات محیا می‌کنه

    دیگه نیاز نیست بگی خدا وایسا من برم پایین غذا پیدا کنم بخورم اونم در جواب بهت میگه خب من دارم انجام میدم دیگه غذا با من تو فقط بخور چیکار به این چیزاش داری؟

    تو فقط فرمون بده

    تازه اون بالا نشستی و داری از بالا بالا جهان رو میبینی و کیفم می‌کنی

    خلاصه که عین یه انیمیشن خودمو تو این صحنه تصور کردم و گفتم خداجونی امروز سوار دوشتم پایینم نمیام

    فلان کار و فلان کارو بریم انجام بدیم خودت می دونی دیگه

    و بعد شروع کردم به انجام کارم(هنرمندم و کار هنری انجام میدم)

    و بعد گوشیم زنگ خورد

    و تادااااا

    معجزه اتفاق افتاد :) ⁦

    الهی صدهزارمرتبه شکرت

    خندیدن و ذوق کردن قلبم رو دیدم

    خدایا شکرت

    استاد ممنونم ازت

    استاد خدا برامون حفظت کنه

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    نیما کریمی گفته:
    مدت عضویت: 2442 روز

    به نام خدا

    اخیرا یه اتفاق معجزه آسا برام افتاد که تنها دلیلش رها بودن و خوب نگه داشتن احساسم بود. من چند ماه پیش تو شرکتی که کار میکردم یهو یه روز تصمیم به عدم همکاری کردن و گفتن از فردا دیگه نیا. یه لحظه انگار منو برق گرفته خشکم زده بود و کاملا شوکه بودم. بدون هیچ مقاومتی گفتم اوکی حتما خدا پلن بهتری داره.

    وقتی رسیدم خونه کنترل ذهن برام خیلی سخت بود چون همش میگفت دیگه درآمدی نداری، اجاره خونه رو چکار میکنی؟ چی میخوای بخوری؟ و از این دست افکار که جز نگرانی چیزی نداره. خلاصه اون روز رو کلا استراحت کردم و یه فیلم پر هیجان هم پیدا کردم و دیدم که کلا حواسم پرت شه چون واقعا کنترل ذهن سخت بود برام. شب زود خوابیدم و گفتم فردا صبح بیدار میشم و رزومه ام رو آپدیت میکنم و میگردم دنبال کار بهتر. یهو حسم گفت تو دنبال درآمد بیشتر بودی شاید اینجا پتانسیل درآمد بیشتر رو نداشته و خدا میخواد ببرت جای بهتر که با مدار جدید تو همخونی داشته باشه.

    وقتی با این فکر خوابیدم فردا صبح بدون آلارم ساعت 7 پر انرژی و غبراق بیدار شدم و شروع کردم دنبال کار گشتن. خلاصه که نمیذاشتم ذهنم قدرت رو دستش بگیره و حسم بد شه. هر روز هی رهاتر میشدم و فایل هایی از استاد گوش میدادم که تضاد کمک کننده ست و رها باش و بذار خدا هدایتت کنه، نچسب به یه جای خاص. از طرفی هم من به عنوان فریلنس هم کار میکردم دیدم 3 4 تا مشتری هست که پیشنهاد کار دادن و چند روز بعد یکیشون همون اول کل پول پروژه رو برام واریز کرد.

    من واقعا مبهوت بودم

    چطور تا من بیکار شدم این همه مشتری اومده

    و چقدر عجیب یه نفر بدون اینکه منو بشناسه یا قراردادی بنویسیم پول رو داده؟

    غیر از اینه که خدا دستاش رو فرستاده؟

    غیر از اینه که اینا نشونه های رهایی منه؟

    چرا قبلا که من در به در دنبال کار بودم این اتفاق نمیوفتاد؟

    خلاصه که من خودم رو سرگرم اون پروژه ها کردم و کاملا حسم خوب بود که خیلی زود یه پیشنهاد کاری تو یه شهر دیگه بهم شد و اونا یکم داشتن اصرار میکردن که تو بیا اینجا خوشت میاد از محیط کاری اینجا.

    اینجا بود که ذهن منطقی من شک کرده بود که چرا یه کارفرما داره اصرار میکنه به من؟ نکنه کاسه ای زیر نیم کاسه ست؟ من ازشون درخواست کردم که فکر کنم چون مهاجرت به یه شهر بزرگ و هزینه های بیشتر یکم غافلگیرم کرده بود.

    تو مصاحبه داشتم میگفتم خدایا چکار کنم ایا این هدایت توست که من از این شهر برم؟ خودت بهم بگو من چی بگم بهشون؟ از طرفی یه پیشنهاد کاری هم داشتم خیلی نزدیک به خونه که درآمدش زیاد هم نبود.

    یهو اونا گفتن بیا یه کاری کنیم، تو یه ماه به عنوان فریلنس بیا تو شرکت ما و اینجا ما خونه هم داریم خیالت از مسکن راحت باشه. من یهو گل از گلم شکفت چون قیمتی که گفته بودن تو یه ماه 3 برابر درآمد قبلیم بود چون هزینه ی استخدام فریلنسر خیلی بیشتر از نوشتن قرارداد و کارمندیه. اما خوشحالی زیادم رو کنترل کردم و مسلط به احساساتم گفتم من بهتون تا چند روز دیگه ایمیل میزنم و خبر میدم.

    وقتی تماس تموم شد من بالا پایین میپریدم و خدا رو شکر میکردم که عجب پلنی ریختی خداجونم. من اگه میدونستم قراره اینجوری هدایتم کنی اصلا خودم از کار قبلی استعفا میدادم.

    من یه ماه اومدم تو این شرکت و حسابی از محیط جدید و همکارای جدید خوشم اومد و قشنگ میدیدم که چقدر این شرکت با فشار کاری خیلی کمتر، ثروتمندتره و اصلا باور کارها باید آسون باشه در من هزاران برابر تقویت شد.

    خلاصه که بعد از یه ماه هم با من قرارداد رسمی بستن من شدم مدیر تیم برنامه نویس های این شرکت و حقوق قرار داد 1 و نیم برابر جای قبلیه. البته که خیلی از هزینه هام هم کمتر شده. یعنی من اجاره و قبض اصلا نمیدم و یه خونه ی دوخوابه نزدیک شرکت در اختیار منه.

    همه این اتفاقات رو خدا رقم زد چون من اجازه دادم وگرنه چقدر من میتونستم زرنگ باشم که همچین فرصتی رو بقاپم به قول معروف؟ اونم به این سادگی.

    تازه من جای قبلی که بودم باید قرارداد خونه مینوشتم با صاحب خونه و بعدا فهمیدم که صاحب خونه موقع اتمام قرارداد کل پیش خونه رو پس نمیده و خیلی اذیت میکنه. یعنی خدا نه تنها منو از گزند اتفاقات بد حفظ کرد، نه تنها هزینه های من رو کمتر کرد، نه تنها مقام و شغل من رو بهتر و لذت بخش تر کرد، بلکه من دارم با کار ساده تر درآمد بیشتر کسب میکنم.

    هر دفعه این داستان رو مرور میکنم مو به تنم سیخ میشه و به کوچیکی خودم و بزرگی خدا بیشتر پی میبرم. خدا میدونه که چه اتفاقات بهتری در انتظارمه چون من رهایی و توحید رو بهتر درک کردم بعد از این اتفاق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: