توحید عملی | قسمت 10 - صفحه 68

1163 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلا توسلی گفته:
    مدت عضویت: 779 روز

    به نام خداکه هم خالقمه،هم عاشقمه،سلام به استادعزیزم سیدحسین عباسمنش(باباابراهیم)ومریم جون ،وسلام و خداقوت وقبولی طاعات وعباداتون دربیت الله اقیانوسی استادگلم، خدایاصاحب این اقیانوس تویی ،مدیرتویی، معلم وشاگردهم تویی، خدایابرای خودم وداداش هاوخواهرجونای سایت وباباومامان سایت آرزوی احساس عالی دارم، آبجی گلم سعیده ی عزیزکامنت توحیدی الان راخواندم وکامنت22بهمن1402راهم خواندم وکل کامنتهای اون صفحه راخواندم تمام وجودم کیف شد.وشفای بچه های خواهرای دیگه کامنت گذاشته بودن روبهشون تبریک میگم،ونزدیک گلدنتایم که به نام نفس صبح خدانامیده است، توی تنهایی درغارحرایی که شمانامیده ای وبه قول من توی اقیانوس بی کران سوارکشتی بودم وباناخدای کشتی باباخداآنقدرحال کردم واشک ریختم واین احساس توحیدی راباتلاوت قرآن وخواندن نمازصبح وطلوع زیبای خورشید وصل کردم، خدایا خودت شاهدی که مکان،افراد،موقعیت‌ها، شرایط، وحتی خواهرانم به خصوص خواهر قبل از خودم که بی نهایت به هم وابسته ونزدیک بودیم به سلامتی اوهم اززندگیم حذف شد!حالالیلا مونده باخداکه همه کسمه، زندگیمه ،نفسمه وبااقیانوس بی کران،علم وآگاهی توحیدی استادگلم، زندگی میکنم ،باقلبی آرام وسرشارازانرژی مثبت هستم.چندروزپیش برای مراسم فاتحه همسایه ی چندسال پیش رفتم .ازرفتاروبه قول استاد ازعمل کردم یکی ازهمسایه هاکه آمادگی دریافت داشت.. از توی صحبتهام کلمه مقدس استادروشنید. پرسیدکلاس یادوره میری؟لبخندملیحی زدم ،گفتم :نه!سریع سرته حرفاروجمع کردم !.روزبعدبرای ناهاراون مرحوم رفتیم توی مسیر دوستم گفت:دیشب که شمارفتی به فاطمه خانم(صاحب خانه که میزبان بود)گفتم:صحبتهای لیلاخانم دلنشین بود. اینگاریک استاددانشگاه صحبت میکرد.

    وباخودم خیلی فکرکردم که بایدازلیلاخانم بپرسم منم به هرجلسه ای که میری معرفی کن ،فردادرمسیررستوران که نزدیک محله ی قدیمی من بود.پیاده میرفتیم برای صرف ناهارشروع کردبه صحبت کردن ویک دوست دیگمون کنارمون بود. من پرسیدم واقعادوست دااااارررییییی. گفت:آره جدی دارم حرف میزنم، اول،شماره ندادم ببینم چند چنده، گفتم؛شماره موازفاطمه خانم میتونی بگیری، بعدازچندروزپیام داد من خانم (x)هستم میتونم تماس بگیرم؟وبلاخره تماس گرفتن وگفتم یکجای خلوت باش کسی متوجه حرفهامون نشه!بله ازاینجاشروع کردم که 4ساله خدادست منوگرفته ویک شاه کلید که قبلا همراهم کرده بود گم کردم والان بهم برگردونده وتوی مصیربرگشت به خدادارم حال میکنم، اگه میخوای شوهرت بچه هاو….خوب باشن اولین قدم توی این مصیربرداشتن انگشت اتهام ازروی دیکران است، واین قدم رابرای خودم مثال زدم که منم هنوززیرخط صفرم ،…وحالا بااین ارزش گزاری کردن مصیرتوحیدی ،معرفی استادگلم وسایت روگفتمراجع به این موضوع برای دلسوزی به عزیزترین کست نگو، حتی به فاطمه خانم که عصرانه میزبان مابود.چونکه شمابرای اولین باراین حرفهاروشنیدی!ولی فاطمه خانم که دوست صمیمی منوتواست، هم رودرو،وهم تلفنی باهم تماس داشتیم.نه برای دوره هابرای احوالپرسی که همیشه گله وشکایت اززمین وزمان داشته پس لطفاسکوت کن فقطازدخترخانم تون مهلاجان کمک بگیرواردسایت شو ثبت نام والی آخر……حدود3روزبعدپیام دادم که اگرسوالی دراین رابطه داری مدیونی نپرسی من حاضرم برای دوستانی که درمصیربرگشت به اصل وجودالهی هست خدمت کنم. بنده خداگفت:گوشی ندارم شروع کنم براش آرزوی موفقیت وخریدن گوش کردم وتشویق کردم که تولیاقت گوشی خوب روداری چون دوباره متولدشدی و……پیام داداون شورونشاطی که توی صورت ونگاه، وجودشمادیدم منم میخوام این راه رابیام. انشاالله وبعدازماه محرم عروسی پسرشونه امیدوارم بتونه گوشی وهندزفری خوب تهیه کند ارزششوداره ،اینم خاطره من توی ماه تیر برای کل خانواده ی بی نظیرم که ازسرتاسردنیاتشکیل شده آرزوی موفقیت ،آرامش ،شادی،سلامتی وثروتمندی دارم برم که اذان مغرب شدخدانگهدارهمه ی شمادرآغوش خدا،توی اقیانوس بی کران وغارحرای سایت ارام باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1460 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلَا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا ۚ فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ(اعراف 190)

    پس چون به آن پدر و مادر فرزندی صالح (و تندرست) عطا کرد مشرک شدند و برای خدا در آنچه به آنها عطا کرد شریک قرار دادند (یعنی فرزندان خود را به نام بتها نامیدند مثل عبد اللات و عبد العزی)، و خدای تعالی برتر است از آنچه شریک او سازند.

    سلام سلام سلام به استاد عباس منش عزیزم… سلام به عزیز دلش مریم جانم…. سلام به رفقای هم سفر…

    سلام به منبع نور و هدایت… به رفیق همیشگی من… رب العالمین…

    امروز این پیام قرآنی نشانه ام بود… این دومین باری بود که این ایه برام تکرار میشد … بهش گفتم خدایا نفهمیدم منظورت چیه… خدا از در و دیوار بهم نشونه داد منظورش رو

    این فایل که دیگه حجت رو بر من تموم کرد…

    خدایی که دل کارفرماهای همسرم رو نرم کرد تا با سازش و بدون شکایت ما به حقمون برسیم… خدایی که دل وکیل رو نرم کرد که خودش بیاد دم در خونه و مدارک رو از من بگیره… وکیلی که هنوز هیچ مبلغی رو از من نگرفته … خدایی که دل یه بنده خدایی رو نرم می کنه که یه دست لباس ورزشی و کوله پشتی برای پسرم بیاره و خودش بیاد دنبالش ببره بازی فوتبال … خدایی که دل دکتری بسیار شریف رو نرم می کنه که با هزینه بسیار کم بیاد خونمون و کارهای پانسمان همسرم رو انجام بده و کارهای اداری استعلاجی و فاکتورها و پرونده پزشکی رو انجام بده… چرا که من به خدا درخواست داده بودم: دوست دارم تایم اضافی داشته باشم روی قران و خودم کار کنم… خدایی که دل اطرافیان رو برام نرم می کنه تا رایگان منو ببرن بیمارستان و بیارن… خدایی که دل نگهبانای بیمارستان رو نرم می کنه که من راحت برم عیادت همسرم… خدایی که ایده ای بهم الهام می کنه که دیگه بدون منت کشیدن برم عیادت همسرم… خدایی که وقتی فرد غیر هم فرکانس در اتاق همسرم بود، اجازه نمیداد من برم تو چون حالم بد میشد… خدایی که باعث میشد اگه نگهبان راه نمی اومد باهام، چرتش بگیره و من برم تو… خدایی که اگه بازم همون نگهبان بود، زمانی منو می برد تو که نگهبان چند لحظه غایب بود و وقتی من رد میشدم می اومد و بقیه دیگه نمی تونستن بیان تو… که حتی اطرافیام بهم گفتن: تو چقدر خوش شانسی… خدایی که همه جوره هوامو داره… وقتی دنبال وکیل بودم… یه وکیل خوب بهم معرفی شد اما ذهنم مقاومت داشت… و از طریق یک فیلم و تکرار اسم اون وکیل بهم واضح گفت تسلیم جریان هدایت باشم‌… خدایی که دل مادر همسرم رو نرم می کنه که برای ترخیص از بیمارستانش گوسفند بگیره و قربونی کنه…

    و ذهن من نمی تونست این همه راحتی رو بپذیره… جزئیاتش رو در پاسخ به کامنت سعیده شهریای عزیز در فایل «چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد» نوشتم.

    اره خدای مهربونم… همه این کارا رو تو انجام دادی… هر نعمتی که تو زندگیم دارم از فضل توعه و تو بهم دادی… خدایا کمکم کن همیشه این یادم بمونه…

    احقاف:15

    رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِـحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

    پروردگارا، مرا به شکر نعمتی که بر من و پدر و مادرم ارزانی کردی مراقب و موفق بدار تا عمل شایسته‌ای که تو از آن خشنود باشی انجام دهم، و در میان فرزندانم شایستگی‌ام ده(الگو بشم براشون)…که به راستی به درگاه تو بازگشته‌ام و به راستی از تسلیم شدگانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1288 روز

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنْ کَانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقَامِی وَتَذْکِیرِی بِآیَاتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَشُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّهً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَلَا تُنْظِرُونِ ﴿٧١﴾

    و سرگذشت نوح را برای آنان بگو، آن گاه که به قوم خود گفت: ای قوم من! اگر اقامت طولانی من میان شما و پند واندرزم به وسیله آیات خدا، بر شما گران و دشوار است،من بر خدا توکل کردم، پس شما عزم و تصمیم خود و قدرت معبودانتان را روی هم بگذارید تا تلاشتان بر شما مبهم و پوشیده نباشد، آن گاه به زندگی من خاتمه دهید و مرا مهلت ندهید.

    فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ ۖ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ ۖ وَأُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ﴿٧٢﴾

    اگر [از پذیرش دعوتم] روی بگردانید من از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من فقط بر عهده خداست و مأمورم که از تسلیم شدگان [در برابر فرمان های حق] باشم.

    فَکَذَّبُوهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَمَنْ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلَائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا ۖ فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ ﴿٧٣﴾

    پس او را تکذیب کردند؛ ما هم او و کسانی را که در کشتی همراه او بودند نجات دادیم، و آنان را جانشینان نمودیم، و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، غرق کردیم؛ پس [با تأمل] بنگر که سرانجام کسانی که بیم داده شدند، چگونه بود؟!

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،پرچم دار آئین ابراهیم خلیل الله …

    سلام به استاد شایسته جانم،و تموم رفیق های نازنین غار حرا

    درود فراوان بر الله مهربان و هدایتگرم،که همیشه آنلاین و آن تایم به کمک بنده ی ضعیف و محتاجش رسید.

    امروز یک نقطه‌ی آبی پربرکت من رو هدایت کرد به این فایل و این کامنتی که ٢٢ بهمن نوشتم.

    abasmanesh.com

    این کامنت من دقیقا برای زمانی که هدایت های الله رسیده بود که وقت انصراف از کارمندیه و با قدرت بیا بیرون، من بودم و ترس ها و‌نجواهای ذهن و شیطان و انسان های غیر هم مدار …

    دقیقا زمانی که من تصمیم قطعی گرفتم و برای ریاست دانشگاه علوم پزشکی نامه زدم،و انصراف خودم رو از اسفند ماه اعلام کردم،فردا صبح این فایل روی بنر سایت آپلود شد…

    و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…

    امروز که به این فایل دوباره گوش دادم ،آرامشی به قلبم وارد شد از جنس خنکای آب گوارای چشمه وسط بیابان بی آب و علف…

    و همون انرژی به من دستور نوشتن داد..بنویس…بنویس سعیده… بنویس از کجا به اینجا رسیدی تا برای ادامه مسیر روی عقل و توانایی های خودت حساب نکنی!

    و ما رمیت اذ رمیت…ولکن الله رمی…

    مینویسم برای خودم و خدای خودم تا همیشه شگفتی هاش یادم بمونه و تا این خشوع در برابر رب،اجازه ی دریافت الهامات رو صادر کنه…

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ﴿١﴾

    سوگند به خورشید و گسترش روشنی اش

    وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا ﴿٢﴾

    و به ماه هنگامی که از پی آن برآید

    وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا ﴿٣﴾

    و به روزچون خورشید را به خوبی آشکار کند

    وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَاهَا ﴿4﴾

    و به شب هنگامی که خورشید را فرو پوشد

    وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا ﴿5﴾

    و به آسمان و آنکه آن را بنا کرد

    وَالْأَرْضِ وَمَا طَحَاهَا ﴿6﴾

    و به زمین و آنکه آن را گستراند

    وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ﴿٧﴾

    و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،

    فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ﴿٨﴾

    و به او شر و خیر او را الهام کرد.

    =====================================

    زمستان سال ٩٩ در بدترین وضعیت روحی و مالی و عاطفی و زندگی,پر از افکار خودکشی،غرق در افسردگی عمیق با یک شخصیت قربانی شده در تموم مراحل زندگی،بعد از سگ دو زدن های زیاد،تقلا های بی نتیجه،خسته از فشار کتک های جهان،چمدونام رو جمع کردم تا از خونه بزنم بیرون بدون هدف…بدون هیچ جا و مکان …

    شبی که واقعا زانوهام خم شده بود،دیگه حتی هیچ امیدی به تقلاهای خودمم نداشتم،حتی توان خودکشی کردن…

    فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ

    پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم.

    کمکِ دختران شعیب برای موسی ، همکاری بود در بخش ccu برای سعیده …

    نمی‌دونم از کجا سر صحبت شروع شد،اما در اوج تاریکی و ظلمت،باریکه هایی از نور میومد،این شمع رو توی خونه روشن کن! این نمک دریا رو حل کن بزار توی خونه،برو توی لگن پاهاتو بزار توی آبی که نمک دریا توشه …اینا انرژی های منفی رو میگیره!

    انرژی منفی ؟انرژی منفی چی هست اصلا؟هیچی نمیدونستم،شبیه کسی که یک سرطان پیش رفته گرفته و مرگش رو حتمی و قطعی اعلام کردند و اون هیچ مقاومتی برای هیچ درمانی نداره …

    من که مرگم حتمیه…بزار اینم امتحان کنم …

    کم کم صدای استاد عرشیانفر اومد توی صفحه ی اینستا…خدا منو ببخشه! ذهنم می‌گفت این کیه دلش خوشه نیشش همه ش بازه؟فیلم هاشو رد میکردم بره …

    یکم گذشت…

    ذهنم آرومتر شده بود،حالا اینم گوش کن ببین چی میگه ،تو که داری میمیری،اینم امتحان کن!

    بهارشد…تابستون اومد …

    کبودی های روح کم و کمتر شد و نور اومد …

    من شدم سراپا گوش…صدا فقط صدای استاد عرشیانفر …

    هرچی استاد بگه همون …

    کتاب معجزه ی شکرگزاری و چهار اثر فلورانس شد مثل قرآن توی دستام،شب کنار بالشت خودم میزاشتمشون…

    دفترها پر کردم از تمرین ها…بنویس …بنویس…بنویس تا اتفاق بیافتد…

    پاییز اومد …

    فصل رنگارنگ خدا …

    صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ

    این رنگ خداست و رنگ چه کسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستیم.

    همه چیز یک رنگ دیگه گرفته بود …

    من آروم تر،سلامت تر ،عاشق تر ،شادتر شده بودم و پر از امید ،پر از آرزو …

    ترس ها رفت و ایمان اومد…

    ناامیدی رفت و توکل اومد …

    دعوا ها کم شد و صلح اومد …

    سختی ها کم شد و آسونی اومد…

    جام توی بیمارستانم عوض شد!

    از ccu فرستادنم بخش icu،بهترین سرپرستار …بهترین همکارا…

    من بودم یک دنیا عشق…یک دنیا ایمان …یک دنیا امید…

    زمستون بود! شبی که عروسی بهترین همکارم دعوت بودم،همه چیز دست به دست هم داد تا من به اون عروسی نرسم،عجیب آروم بودم،گله و شکایتی نداشتم…

    یک صدای منو فرامیخوند…برو مصاحبه ی استاد عرشیانفر با اون استاد رو ببین،برو ببین …

    ول کن بابا،چی رو ببینم؟

    برو ببین! برو ببین!

    بابا من خودم استاد دارم ،هنوز تمرین های استاد عرشیانفر رو کامل انجام ندادم …چی میگی؟

    برو ببین!برو ببین …

    و من یکبار دیگه تسلیم شدم…

    و اون شب جهان من یکبار دیگه کن فیکون شد!

    استادی که این همه مدت من براش سراپا گوش شده بودم و اون بی وقفه با من حرف میزد،در مقابل این استاد جدید که من نمی‌شناختمش چرا سکوت کرده؟چرا حرف نمیزنه؟چرا اون میگه و استاد عرشیانفر میشنوه؟؟؟

    استاد عباسمنش؟کی هست؟چرا انقدر خوبه؟چرا انقدر حرفاش منطقیه؟چرا هرچی میگه به جان من میشینه؟چرا تو همین یکی دوساعت تموم پازل های ذهن من رو کامل کرد؟

    بزارم برم توی سایتش ببینم چه خبره…

    و از فردا …من افتادم در یک جاده‌ی جنگلی بهشتیِ بدون برگشت …

    و به قول قرآن شدم لعلک ترضی…

    هرماه، دو تا قدم از دوره ی دوازده قدم رو تموم میکردم،شبیه یک تشنه ای که به سرچشمه رسیده…

    اوضاع بهتر و بهتر و بهترشد…

    همه چیز به طرز فوق العاده ای در حال تغییر بود.

    پاییز ١4٠١ رسید.

    من طبق تمرین کتاب رویاها،١٠ تا از آرزوهام رو توی سررسید نوشتم!

    و بعد ازون هدایت ها پشت سر هم اومد!

    خدا: بچه ها تو بفرست گرگان!

    من: انتقالی ندارم،کجا بفرستمشون؟

    خدا: تو بفرست ،بقیه ش با من!

    چِشم بسته چَشم گفتم و آذر ماه پرونده ی پیش دبستانی رو از مدرسه شون گرفتم و بعد از خدا به مادر و پدرم سپردمشون و برگشتم.

    یکی دو هفته ی بعد،یک بنر روی نگهبانی بیمارستان زده شد.

    یک کمک پرستار از گرگان،طالب جا به جایی با یک نیرو از فریدونکنار!

    وما رمیت اذ رمیت،ولکن الله رمی!

    در کمال حیرت و ناباوری بقیه،اعضای کمیته‌ی بیمارستان جا به جایی یک نیروی پرستار با استخدام رسمی،با یک نیروی کمک پرستار با استخدام قراردادی موافقت کردند و نامه به دانشگاه ارسال شد!

    زمستون از راه رسید و دوره شیوه ی حل مسئله لانچ شد.

    استاد فریاد میزد: کویرت رو رها کن! و من هرچقدر دنبال کویر توی زندگیم میگشتم پیداش نمیکردم،یا بهتره بگم نمی‌خواستم بپذیرم…

    انتقالی من،به دلیل هم تراز نبودن دوطرف جا به جایی از طرف دانشگاه علوم پزشکی مازندران رد شد!

    من هدایت رو دریافت نکرده بودم،اما خدا بیخیال من نشد…

    من بچه هارو از گرگان برگردوندم پیش خودم …

    بهار از راه رسید و زندگی با تموم خوبی هاش،الگوهای تکرار شونده داشت…

    من همچنان مصرانه و بی وقفه روی خودم کار میکردم،کلام استاد برام وحی منزل بود و دنبال عیب و ایراد در باورهای خودم میگشتم تا اوضاع رو بهبود بدم.

    دوباره هدایت ها،از دوره ی تضاد و فایل های آگاهی دهنده‌ی دوره ی کشف قوانین رسید.

    خدا می‌گفت :الگو های تکرار شونده!کویرت رو رها کن!

    بچه هارو بفرست برند!

    من میگفتم :خدایا من برای کلاس اول اینجا ثبت نامشون کردم!

    اون می‌گفت بفرست برند!بفرست برند!

    یک بار دیگه یا الله گفتم و پرونده رو جمع کردم و بردمشون برای ثبت نام گرگان…

    تلاش کردم از نظر ذهنی خودم رو از کویر جدا کنم و اجازه بدم خدا کارهارو انجام بده …

    اوایل تابستون بود…خدا یکبار دیگه قدرتش رو به رخم کشید!

    از دفتر ریاست دانشگاه مستقیم زنگ زدند،خانوم شهریاری با انتقالی شما موافقت شده بدون جایگزین!پیگیر کارهای اداری باش …

    ومارمیت اذرمیت،ولکن الله رمی!

    تابستون و سریال سفر به دور آمریکا و من که دیگه فراغ بال فقط روی سایت تمرکز گذاشتم و کامنت خوندن و نوشتن …

    یکبار دیگه پاییز از راه رسید و دوره احساس لیاقت لانچ شد!

    حالا فهمیده بودم چرا انقدر پام روی گاز بود اما ماشین حرکت نمیکرد،من هنوز به صورت پیش فرض هیچ احساس ارزشمندی نداشتم.

    دوره ی احساس لیاقت اون پای بیماری که محکم روی ترمز بی ارزشی فشار میداد رو تیمار کرد …آروم آروم …

    قرار بود برم گرگان ،تو بخش icu کار کنم،دستان خداوند هم از هر طرف پیغام میدادن تو فقط بیا ما میبریمت بخش اداری …

    دوره‌ی احساس لیاقت یکبار دیگه بازی رو عوض کرد!

    دانشگاه گلستان اعلام کرد شما باید بری اورژانس کودکان!

    همون موقع قرآن هم بهم گفت:

    یَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ بُشْرَاکُمُ الْیَوْمَ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ

    روزى که مردان مؤمن و زنان مؤمن را ببینى که نورشان پیشاپیش و در سمت راستشان مى‌رود. در آن روز بشارتتان به بهشتهایى است که در آن نهرها روان است و در آن جاوید خواهید ماند، و این کامیابى بزرگى است.

    تعلل جایز نبود! دوباره چِشم بسته،چشم گفتم!

    فقط سه ماه! فقط سه ماه تجربه ی اورژانس کودکان طول کشید و خداوند می‌دونه چه عزت نفس سرسختی از من ساخت و چقدر من رو از خودم بزرگتر کرد.

    حالا رسیدم به همون کامنتی که ٢٢ بهمن ماه نوشتم!

    من به هدایت الله باز هم چِشم بسته چشم گفتم و بدون اینکه قدم بعدی رو بدونم ،انصراف دادم!

    هدایت خدا بود که از قرآن بهم میگفت:

    وَلَقَدْ أَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقًا فِی الْبَحْرِ یَبَسًا لَا تَخَافُ دَرَکًا وَلَا تَخْشَىٰ

    ومن تموم تلاشم رو کردم که نترسم و ادامه بدم و اجازه بدم خدا همه ی کار هارو پیش ببره !

    بهم گفت تموم تمرکزت رو بزار روی روانشناسی ثروت،گفتم چشم!

    اسفند و فروردین به تمرکز لیزری روی دوره های استاد گذشت…

    آخرای فروردین بود که الهامات از راه رسید.

    یک چیزی توی قلب من به صورت ممتد فریاد میزد : برو کیش،برو کیش،برو کیش …

    بهش لبیک گفتم …اومدم…

    هیچ خبری نبود …نه کاری ،نه الهامی،نه خبری …

    سه روز گذشت…

    روز سوم من شده بودم همون موسی و همون عجز و ناله و فریاد های از ته دل …خدایا کجایی؟

    خودت گفتی بیا ،من اومدم ،پس کجایی؟چرا صدات نمیاد؟چرا کمکم نمیکنی؟چرا منو نمیبینی؟چرا صدامو نمیشنوی؟

    خدایا من بی توشه و بی آشنا و تنها اومدم…

    خودت به فریاد من برس…

    هیچ ایده ای نداشتم،هیچ کاری پیدا نکردم،هیچی نمیدونستم،جز اینکه بلیط برگشتم رو بگیرم و برگردم…

    ساعت ١٢ شب بلیط رو برای فردا گرفتم و خوابیدم …

    صبح با این sms از خواب بیدار شدم …

    فاطمه جان ساعت ٣ صبح بهم sms داده بود درحالیکه روحش خبر نداشت من کجام:

    سلاااااااااااااام رفیق

    نیمه شب ت قشنگ وشیک

    یادته گفتم مادربزرگم حالش ناخوبه

    دیروز رفتم عیادتش اونم به درخواست خودش

    سعیده دستام داره می لرزه موقع تایپ کردن الانم

    گفت تو خواب بهش یه عالمه باغ نشون دادن و گفتن این مال دوست فاطمه است که خونه ش کنار آبه

    یه قران سبز رنگ هم کنارشه

    بچه هاش هم با توپ زرد بازی میکردن یه پوشه هم دادن به آقا محمود که کارش را درست کنه

    خدای مثل همیشه دیر نکرد آنلاین و آن تایم کمکش رسید!

    یک چیزی توی قلبم گفت برو به دخترخاله ت که میدونه اومدی دنبال کار این موضوع رو بگو!

    بهش گفتم و پرسیدم شما دوستی به اسم محمود دارید؟

    گفت نه…همچین رفیقی نداریم.

    یک الخیر فی ما وقع گفتم و با قلب روشن برگشتم …

    یک هفته هم نگذشت که نشانه های وعده‌ی خداوند اومد …

    محمود نسبی که فقط شنیده بود دخترخاله ی دوستشون چند روزی اومده بوده جزیره دنبال کار …وقت نماز صبح بهش الهام میشه که تو مسئول کار پیدا کردن برای این دختری!

    کسی که نه من رو میشناخت…نه من رو دیده بود …

    وما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی

    دهم اردیبهشت ١4٠٣، من با این هدایت قرآن راهی جلسه ی کاری شدم:

    قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا ۖ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ

    گفتیم: همه از بهشت فرو شوید؛ پس اگر از جانب من راهنمایى برایتان آمد، بر آنها که از راهنمایى من پیروى کنند بیمى نخواهد بود و خود اندوهناک نمى‌شوند.

    جلسه ی بی نظیری بود …تو کافه ی زیبا و منحصر به فرد… کنار ساحل دریای بینظیر جنوب ،با مدیر عاملی سر میز نشسته بودم که از هر نظر من رو یاد استاد عباسمنش مینداخت …انگار روح استاد در ایشون حلول کرده بود …

    ایشون حرف میزد و من گوش میدادم …

    تو اون جلسه ٢ ساعته،من ده دقیقه هم حرف نزدم اما فردا صبح با من تماس گرفتند که از نظر من شما از همین امروز توی این شرکت مشغول به کاری و از ١١ اردیبهشت یک ماه آموزش شما شروع میشه با دریافت حقوق …

    ازون روز تا به الان …کمتر از ٣ ماه گذشته …

    وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا یُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ

    خدا این وعده را داده است؛ و خدا از وعده اش تخلف نمی کند، ولی بیشتر مردم معرفت و شناخت [نسبت به وفای قطعی خدا در مورد وعده اش] ندارند.

    و من می‌خوام مثل زمستون ٩٩ دوباره گیوآپ کنم!

    خدایا تو منو تا اینجا آوردی !

    من با عقل خودم نیومدم!

    من با تقلا نیومدم!

    من با تلاش بیرونی اینجا نیستم!

    خدایا بهم بگو!

    قدم هارو برام روشن کن!

    من نمی‌دونم و تو میدونی !

    من بلد نیستم و تو بلدی !

    خدایا هر آنچه دارم از آن توست …

    بنده ی تو هیچی از خودش نداره…

    خدایا اگر تو هدایتی نمی‌کردی و تو دستمو نمیگرفتی،من الان اینجا نبودم.

    خدایا دست تسلیم و زانو های خم شده ی من رو ببین…

    ببین که جز تو پناهی دارم…

    خدایا اگر تو کمکم نکنی ،اگر تو هدایت هات رو نفرستی،اگر تو امداد هات رو نرسونی ،سعیده هیچی از خودش نداره…هیچی و هیچی و هیچی ….

    سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَهِ وَ الرُّوحِ

    خدایا من،به هر خیری که از سمت تو به من برسه،سخت فقیرم.محتاجم،نیازمندم.

    خدایا من توانایی حل مسائل زندگیم رو ندارم،شما حلشون کن…

    تو سمیعی…تو بصیری …تو عالمی …تو وهابی …

    اگر تا اینجارو خودت مدیریتش کردی..بقیه ش هم به راحتی میتونی،من ازت طلب هدایت و کمک و نور میکنم خدا!

    یکی اینجا کد٩٩ اعلام کرده !

    لطفا خودت بیا وسط و این پیک رو هم ردش کن!

    قَالَ کَذَٰلِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا

    گفت: چنین است پروردگارت فرمود: این [کار] بر من آسان است، و همانا تو را پیش از این در حالی که چیزی نبودی آفریدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 132 رای:
    • -
      ژینا صالحی گفته:
      مدت عضویت: 732 روز

      «به نام الله مهربان و هدایتگر»

      سلام به سعیده نورانی

      بنده خوب و توحیدی خدا

      عزیزدلم تمام عشق و محبت خالصم رو با کل وجودم از کیلومتر ها دورتر واست میفرستم الهی که فرکانسش به قلب نورانیت برسه

      ممنونم ازت بخاطر کامنت زیبات مثل همیشه…

      مدتیه که هر شب قبل از خواب‌ کامنتای تو و‌ یه سری دوستان دیگه شده صلاتم

      صلات قبل خواب که خیلیم لذت بخشه:)

      مدت ها بود که واست کامنت نذاشته بودم

      دورادور داشتم میخوندم و لذت میبردم ولی انگار یه چیزی جلومو میگرفت و نمیذاشت واست بنویسم

      انگار بند اتصال قطع شده بود انگار فرمان نمیداد

      دور شده بودم از این فضا و این فرکانس

      و طبیعتا اجازه نوشتن صادر نمیشد

      تا اینکه بعد از مدت زیادی خوندن کامنت ها و برگشتن به سایت و آروم آروم بالا اومدن مدارم ، امروز اجازه نوشتن صادر شد

      به لطف الله:))

      خواستم بدونی که عاشقتم و خالصانه دوستت دارم و فرکانس پاکت رو دریافت میکنم

      مطمئنم مثل همیشه از این پیک هم رد میشی و برگی به برگای درخت توحیدت اضافه میشه:))

      دوستدار تو ژینا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      حسین عبادی گفته:
      مدت عضویت: 1841 روز

      بنام خداونده بخشنده و مهربانم….

      سلام به اجی سعیده بزرگ قلب و نورانی….

      داشتم ایمل هامو نگاه میکردم عکس بچه ها که میومد .

      قربون صد قتون میرفتم…

      اومدم به این کامنتت رسیدم سعیده رو دوش خدا نشستن گوارای وجودت باشه الهی که همیشه حال دلت قشنگ باشه و در پناه رب تویه این مسیر موفقیت حل بخوری به سمت جلو و بیای همیشه برای ما از قشنگی های زندگیت تعریف کنی…

      عجب الله ای داریم ما…

      عجب فرمانروایی داریم ما…

      عجب عشقی داریم مااااا….

      خدایا صد هزار بار شکرررررررررررررررررررت بینهایت شکرتتتتت برای همچیزززززز برای تمام نعمتهایی که بهم دادی و این سعیده قشنگ و این سایت بزرگ و عالی و توحیدی و بچه های توحیدی این سایت که هر بار مبینمشون قربون صد قشون میرم و لذت میبرم از این هم نشینی و هم صحبتی….

      به روال سنت همیشه این ایه هم هدیه به خودم و توووووو

      در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی

      با عشققق حسین عبادی بنده خوب خدا

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

      به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

      وَالضُّحَىٰ ﴿١﴾

      سوگند به ابتدای روز [وقتی که خورشید پرتو افشانی می کند] (1)

      وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَىٰ ﴿٢﴾

      و سوگند به شب آن گاه که آرام گیرد، (2)

      مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ﴿٣﴾

      که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد خشم و کینه قرار نداده است. (3)

      وَلَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لَکَ مِنَ الْأُولَىٰ ﴿4﴾

      و بی تردید آخرت برای تو از دنیا بهتر است، (4)

      وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَىٰ ﴿5﴾

      و به زودی پروردگارت بخششی به تو خواهد کرد تا خشنود شوی. (5)

      أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَىٰ ﴿6﴾

      آیا تو را یتیم نیافت، پس پناه داد؟ (6)

      وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَىٰ ﴿٧﴾

      و تو را بدون شریعت نیافت، پس به شریعت هدایت کرد؟ (7)

      وَوَجَدَکَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ ﴿٨﴾

      و تو را تهیدست نیافت، پس بی نیاز ساخت؟ (8)

      فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ ﴿٩﴾

      و اما [به شکرانه این همه نعمت] یتیم را خوار و رانده مکن (9)

      وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ ﴿١٠﴾

      و تهیدست حاجت خواه را [به بانگ زدن] از خود مران (10)

      وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ ﴿١١﴾

      و نعمت های پروردگارت را بازگو کن. (11)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        راحله گفته:
        مدت عضویت: 2865 روز

        سلام بر استاد عزیزدلم و عزیز دل همه ما دانشجو های مکتب توحیدی

        سلام به اقای عبادی

        کامنت شما در پاسخ به خانم شهریاری من و ترغیب کرد با اینکه کمتر می‌نویسم و چراغ خاموش فقط دنبال میکنم

        بیام و بنویسم

        سوره لیل بسیار قلب و محکم میکنه و دل ادم و قرص میکنه که هست که میبینه که وعده داده و چه کسی وفادار تر از او به وعده خویش است .

        ممنونم و سیم اتصالمون وصل باشه و لحظه ای جدا نیفتیم که جدایی یعنی تاریکی محض .خدا قلب هممنونو به نور ایمان و باورش پر نور کنه .

        در پناه خدا باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          حسین عبادی گفته:
          مدت عضویت: 1841 روز

          بنام خداونده بخشنده و مهربانم…

          وَإِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ(انعام 17)

          و اگر خدا به تو زیانى برساند، کسى جز او برطرف کننده آن نیست، و اگر خیرى به تو برساند پس او بر هر چیزى تواناست.

          سلام به راحله عزیز و مهربان و بزرگ قلب…

          به به چه سعادتی من دارم که کامنت شما برای من اومد و بینهایت خوشحالمممم از صمیم قلبم خیلی خوشحالم…

          دم شما گرم برای این همه مهربانی ولطفی که به من داشتی و برای من کانت گذاشتی و چراغ قشنگ صفحه من رو روشن کردی….

          بیشتر کامنت بزار و همیشه باشه راحله عزیزم

          الهی که در پناه رب باشی

          در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشی

          با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا……

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            راحله گفته:
            مدت عضویت: 2865 روز

            تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ

            ﺷﺐ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ﻭ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ، ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻱ ; ﻭ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻲ ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻰ ﺩﻫﻲ .(٢٧ آل عمران)

            سلام و درود و رحمت الله مهربانم به شما دوست توحیدی عزیزم که با مهر پاسخ دادید

            از لطفتون بی نهایت سپاسگزارم

            دیشب نیمه شب بیدار شدم گفتم خدایا چیزی میخوای بهم بگی ؟ حسم گفت برو سوره آل عمران آیه 27و بخون

            اینم از اون هدایت ها که قلب و آروم میکنه

            ایده ای برای نوشتن ندارم فقط قلبم بهم میگه بنویس و من میگم چشم می نویسم

            همون قلبی که فروردین امسال بهم گفت از کارت انصراف بده و بیا بیرون گفتم چشم

            حتی نگفتم بعدش چی فقط انجام دادم از نظر دیگران من آدم آینده نگری نیستم و از کاری که بهترین حالت کارمندی بود و بدون ایده ای برای انجام و بدون دلیل موجه اومدم بیرون و البته نمیتونم بهشون بگم اون گفت منم گفتم چشم

            بقول استاد برای شروع دوره آفرینش که گفت کلی ایده داشتم و میشد کلی ازشون پول بسازم ولی بهم گفت رو این دوره کار کن همه چی بهت میدم …. و نمیدونم کی میخواد به وعده ش عمل کنه

            منم انجام دادم هنوز بیرون من خبری نیست البته هدایت ها هست و من مطمئنم خدای استاد خدای موسی خدای زکریا خدای یوسف خدای منم هست حالا بستگی به ایمان من داره که چقدر خیالم راحته و چقدر ایمانم شبیه ایمان موسی هست وقتی قوم و برداشت و رسید به نیل و دید بن بسته و گفت ان معی ربی سیهدین

            منم میگم ایمان دارم بهت . من مسیولیتی مثل موسی ندارم کار من راحت تره و تلاش میکنم بگم ان معی ربی سیهدین.

            خلاصه چی شد رسیدم به اینجا آهان جریان هدایت

            که عاشقشم هیچی مثل این برام لذت بخش نیست که بعد کلی گفتن ب خدا بهش میگم خوب من گفتم حالا تو بگو من بشنوم ذهنم و آروم کن تا صداتو رسا بشنوم و وقتی اون میگه خیلی خوبه .

            بازم از شما سپاسگزارم که باعث شدید یه کامنت دیگه به یادگار از من توی این فضای توحیدی بیاد.

            در پناه خدا باشید

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              حسین عبادی گفته:
              مدت عضویت: 1841 روز

              بنام خداونده بخشنده و مهربانم

              سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ ۚ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ(حدید 21)

              براى رسیدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتى که پهناى آن همسان پهناى آسمانها و زمین است، بر یکدیگر پیشى گیرید. این بهشت براى کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده‌اند، مهیا شده است. این بخشایشى است از جانب خدا که به هر که مى‌خواهد ارزانیش مى‌دارد، که خدا صاحب بخشایشى بزرگ است.

              سلام به راحله جان

              الهی صد هزار بار شکر برای این پیام الهیت الهی شکررررررر دور و صد درود….

              راحله عزیز دمت گرم چقدر کامنتت قشنگ و پرا از توحید بود ممنونم که برام نوشتی بینهایت لذت بردم از این همه ایمان و این همه رو دوش خدا نشستن نوش جانت باشه نووووش جانت…

              چقدر قشنگ که نشانه هارو تویه زندگیت مبینی و بهشون عمل میکنی ایول به تو این شیر بانوووو…

              این همه توحید نوششش روحت باشه

              همین رو برووووونش به سمت جلو که خودش داره حلت میده

              الهی که همیشه در پناه جان جانان باشی

              بنهایت ممنونم ازت برای این کامنت پر از توحید و پر از نورر الله…

              در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی

              با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            راحله گفته:
            مدت عضویت: 2865 روز

            الشورى

            وَهُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَیَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِیُّ الْحَمِیدُ

            ﻭ ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ ﻣﺮﺩم ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻧﺶ ]ﻧﻮﻣﻴﺪ ﺷﺪﻧﺪ ، ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﺴﺘﺮﺍﻧﺪ ، ﻭ ﺍﻭ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﻳﺎﺭ [ ﻭﺍﻗﻌﻲ ]ﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .(٢٨)

            سلام به اقای عبادی دوست جهان توحیدی شیرینم

            روی کامنت دوم شما لینک پاسخم فعال نبود .اینجا می نویسم.

            بی نهایت سپاسگزار شما هستم … این یکی دو روز در مدار پاسخ دادن نبودم .

            فکر میکردم که ایا واقعا من همه نشانه هام و میبینم و شاخکام تیز هستن ایا واقعا قلبم باز هست تا صدای هدایت رو بشنوم ایا واقعا عمل میکنم؟ کامنت شما من و به فکر مجدد فرو برد . فایل جدید استاد هم نشانه ای بود که بیشتر حواسم به نشانه ها باشه امیدوارم که قلبم باز باشه و هدایت ها رو دریافت کنم …

            حال عجیبی دارم صدای ربنا اننا سمعنا منادی الینادی للایمان میاد

            خدایا خدایا هدایتمون کن در مدار دریافت هدایتت باشیم. قلبمون و باز کن گوشهامون و شنوا و چشمانمون و بینا کن . که اگر هدایتم نکنی از جاهلان خواهم بود

            حسین عبادی عزیز امیدوارم این کامنت ها که پاسخ به دوستانم هست شروع مدار بهتر و توحیدی بشه برام که باز بیام و کامنت بنویسم .

            از شما ممنونم برای پاسخ هاتون برای مدارتون برای قلب سلیم و بزرگتون

            امید که سیممون وصل باشه و هوشمندانه از هدایت خدا پیروی کنیم و آسون بشیم برای آسونی ها

            به امید دریافت ی چراغ ابی پر نور دیگه از شما

            قلب پر مهر فراوان

            در پناه خدا باشید.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              حسین عبادی گفته:
              مدت عضویت: 1841 روز

              بنام خداونده بخشنده ومهربانم…

              هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

              اوست خدایى که آفریدگار است، موجد و صورت‌بخش است، اسمهاى نیکو از آن اوست. هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوى او هستند و او پیروزمند و حکیم است.

              و اوست که باران را پس از اینکه نا امید شدی میباره….

              سلام به راحله بزرگ قلب خدارو شکر امروز از خدا خواستم که یه چراغ ابی که برای من پر از نشانست روشن کن…

              چقدر قشنگ وقتی پیرو هدایت باشی چقدر قشنگ وقتی سیمت وصل باشه چقدر عالیه

              و وقتی شاخکات تیز باشه وقتی نشانه هارو ببینی اونجاست که اسون میشی برای اسونیااا اونجاست که حلت میده به سمت جلو میگه بیا روی دوشم بشینی کارت به هیچی نباشه الهی صد هزار بار شکرش بینهایت شکرش…

              راحله وقتی میام اینجا حس عجیبی دارم وقتی با خودم درگیر میشم یاد استاد میوفتم یاد کامنت بچه ها میوفتم میگم اره حسین تو داری مسیر رو کج میری…

              خدا بهم لطف کرده میدونی برای چی؟؟؟

              همیشه دوست داشتم کامنت بنویسم و بچه ها بهم جواب بدن…

              خوشحال میشدم ….

              چند باری نوشتم (قبلاا) ومیدیدم کسی بهم جواب نمیده بینهایت نارحت میشدم میدونی چرا؟؟؟

              چون خودم رو دوست نداشتم چون نمیدونستم که بنویسم ایمان خودم قوی میشه ولو اینکه جواب بده کسی بهت یا نده…

              و بعدش تصمیم گرفتم که هرچیزی که از سمت رب میاد برام. بنویسم ولو جوابی داشت باشم یا نداشت باشم روی ایمانم کار کنم روی باورهام کار کنم بنویسم وبنویسم و مرور کنم و یادم باشه که حسین این مسیر توستتت اینه

              تو باید با دلت بنویسی نه با مغزت تو باید با خودت در صلح باشی که بتونی بنویسی و حال دل خودت رو قشنگ کنی با نوشتن سپاسگزاری با نوشتن اسم الله

              از هیچیز نترس از هیچیز نترس

              بنویس روی دیوار این بهشت و قدم بردار برای ایمانت برای توحید برای عشقی که میخوای بهش برسسیییییییییییی…

              خدایا صد هزار بار شکرت برای این همه قشنگی و زیبایی دنیاتتتت…

              خدایا شکرت که الان اینجام و منویسم و مینویسم تا بگم خدایا منم میخوام وصل باشم من میخوام هدایت بشم و از هدایت شوندگان باشم…

              در پناه جان جانان رب العالمین شاد سلامت و ثروتمند باشی…

              با عشق حسین عبادی بنده خوب خدا

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
          • -
            راحله گفته:
            مدت عضویت: 2865 روز

            سلام و رحمت الله مهربانم به حسین عبادی عزیز برادر خوبم

            خدا رو خیلی شاکرم برای این نقطه ابی پر از امید و انرژی

            از نمیدونم چه فاصله ای اما این و میدونم بعد مکان مهم نیست وقتی خدا جاری باشه زمان و مکان اهمیتی ندارن.

            با شما موافقم که فارغ از پاسخ بنویسیم برای خودمون برای حفظ اتصالمون به خدا و دریافت اگاهی و هدایتش بنویسیم برای بودن و موندن تو مسیر درست تو راه راست

            میدونی دریافتم از راه راست چیه ؟ وقتی خدا میگه اهدنا الصراط المستقیم

            انگار می‌خواسته بگه من دارم یه راه کوتاه نشونتون میدم

            اومدم دو تا نقطه رو کاغذ کشیدم و دیدم بله کوتاه ترین راه ، راه راسته راهی که اگر بمونیم و درک کنیم شامل جمله بعدش میشیم اسون میشیم بخدا برای نعمتاش

            اینارو برا خودم میگما من هیچ ادعایی ندارم

            به خودم میگم که فقیر الی الله هستم

            ما همه شاگرد مکتب توحیدیم بعضیامون شاگرد اول هستن و بعضیا بسته به مدار مختلف پشت نیمکتامون تشنه توحید و درکشیم

            الهی که به جانمون رسوخ کنه و بره تو حافظه سلولامون جوری که از اول بودیم .

            توحید که باشه صلحم هست عشقم هست نعمتم هست همه چی هست توحید که باشه همه ماها از هر جا که هستیم فرکانس محبت را ارسال می کنیم و یک خانواده میشیم خانواده ای به وسعت عشق

            به وسعت ظرفمون از چشمه توحید. خدایا ظرف وجودمون رو برای دریافت و درک توحید وسیع کن خدایا تو گفتی که آیا خدا برای بندش کافی نیست؟ چرا ب خدا هست تو باشی همه چیز هست

            جایی که تو نباشی (که اونم برای قلب ماست)فقط تاریکی و سختیه.

            خدایا دست تسلیمم بالاس سر خضوعم به زیر جز تو یاور و مددرسانی نمیخوام جاری باش و کافی باش برام

            بساز که اگر تو نسازی از اول ویرانه اس

            خدایا پناه میبرم به خودت از افت دوری از تو . خدایا من بلد نیستم تو عالمی تو جاری شو فرمون دست تو هر طرف که بری بهترینه

            ممنونم ازت حسین جان عبادی

            خدارو هزاران بار شکر که هدایتم کرد برای این کامنت

            در پناه خدا متنعم و پر برکت باشید.

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مینو برنی گفته:
      مدت عضویت: 1277 روز

      سلام بر سعیده عزیز

      اشک‌هایم را پاک می‌کنم تا برایت بنویسم اما باز هم اشک امانم نمی‌دهد که بنویسم.

      امروز نتایج انتقالی آمد و با انتقالی من موافقت نشد.

      چند ساعتی توی شوک بودم.که حالا چه کنم؟!؟

      مسوولین اداره شهرم ، موافقت نکردند .

      امابعد گفتم: الخیر فی ماوقع

      الان که ساعت 9 شب است و کامنت شما را خواندم، من هم با خدا حرف زدم.

      خدایا خودت گفتی مهاجرت کن، من هم گفتم چشم

      خدایا خودت شهر تهران را برایم انتخاب کردی، من هم گفتم چشم

      از روی یکی از فایل‌های زندگی در بهشت ، 3 تا از مناطق تهران را برایم انتخاب کردی. من هم گفتم چشم

      حتا ترتیب نوشتن اولویت ها. را خودت گفتی. من هم گفتم چشم

      من حتی در فکر مهاجرت هم نبودم!!

      اما تو با یکی از فایل‌های سایت( نشانه روزانه ام) به من گفتی مهاجرت کن, من هم گفتم چشم

      موافقت نشد، الان هم می‌گویم چشم

      یدالله فوق ایدیهم

      خدایا دستانم را در دستان تو می‌گذارم و به هر خیری که از جانب تو برسد محتاجم.

      چهارشنبه 6مرداد 1403

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      الهه سجاد گفته:
      مدت عضویت: 3549 روز

      سلام سعیده جان

      متن تو خوندم

      و به آخرش رسیدم و از خداوند برات طلب یاری و حمایت خواستم.

      آگاهی جالبی دقیقا دو روز پیش پیدا کردم اینجا برات مینویسم امیدوارم بهت کمک کنه

      بزرگترین عاملی که باعث میشه آدم به عقب برگرده ، پاشنه آشیله

      یعنی شیطان وقتی از همه جا ناامید میشه میره سراغ تنها راهی که برای نفوذ در ما براش باقی مونده و اون پاشنه آشیل ماست

      یعنی قشنگ شرایط بیرون رو طوری میچینه که ما رو مجبور به عقب گرد کنه

      حالا نمیدونم شیطان چجوری دسترسی و تسلط بر اوضاع بیرونی ما داره

      شایدم این لطف خدا و کمک جهان هستیه که حقایقی رو بر ما روشن و ما رو ترغیب به بهبود کنه اونهم یک بهبود اساسی

      و این شرایط خیلی سخت

      شاید بهترین فرصته که تو پاشنه آشیلت رو پیدا کنی و به هر شکلی هست اصلاحش کنی

      که اونوقت دو تا گیفت بزرگ بدست میاری

      هم مسیرتو ادامه میدی

      هم پاشنه آشیلت رو از سر راه موفقیتها و خوشبختیهات کتنار زدی

      برات آرزوی پیروزی در این نبرد رو دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      اشرف پورعینی گفته:
      مدت عضویت: 798 روز

      به نام خدای هدایت گرو مهربان

      سلام بر استاد وخانم بی نظیرش

      سلام سعیده ی انتخاب شده ی الله

      ماشاالله به قلم پر قدرتت که اونقدر از قرانش قوت گرفتی شدی قلم خودش

      سعیده ی توحیدی جانم خیلی عاشقتم اکثر موقعهاباسرازیر شدن اشکام کامنت هاتو میخونم خواهرم خواهر کوچیکتر خودم چون دوست دارم میخوام بااین کلمه ی خواهر بهت نزدیک بشم ت. خیلی زحمتکش هستی تو خیلی ماهی

      انتظار نمیکشی کار تو انجام میدی

      آفرین بر شما خداقوت میده به شمایی که

      منتظر کسی نیستی فقط کار میکنی و انجام میدی تحسین میکنم شمارو تحسین تحسین این کلمه تحسین

      فقط مالکساییهستش که مثل شما رفتار میکنن درمقابل دستور و وحی و هدایت خودش شما لایق هستید ماشاالله به وجود شما خانم سعیده جان روزی کتابهای شما در سرتاسر جهان به فروش میرسه مثل استاد مان که جهانی هستند واین اتفاق بارها افتاده مثل مولانا شاعر ایرانی که همیشه در دانشگاهها ی جهان دارن درسش رو میخونن و کتابش رو تدریس می کنند و مثل اینکه او زنده است و سعیده نازنینم من عاشق تو هستم باجون دل کامنتهات رو میخونم

      ولی میگم کاش من هم بتونم مثل شما درس بخونم خیلی درس خوندن رو دوست دارم ولی مدارم پایینه سه تا دوره پسرم برام خریده ولی نمیدونم چرا نمیتونم پیش برم تو دوره کشف قوانین موندم حی دارم کامنت میخونم کم میتونم درسم رو بخونم هدفم رو پیدا کردم خدارو شکر ولی چیزایی هست که آدم نمیتونه بگه سعیده نازنینم ببخشید زیا دحرف زدم راهنماییم کن لطفا بوس از روی ماهت عزیز خداوند خداحافظ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمد جواد آقااحمدی گفته:
      مدت عضویت: 249 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ 92

      یوسف گفت: امروز هیچ سرزنشى بر شما نیست. خداوند شما را مى‌بخشد؛ زیرا که او مهربان‌ترین مهربانان است

      ———————————————————————

      به نام خداوند بخشنده بزرگ

      سلام آبجی سعیده

      امروز از خداوند درخواست کردم که من رو هدایت کنه به کامنت ها و فایل هایی که متوجه باگ های درون خودم بشم

      و خداوند من رو هدایت کرد به این فایلب محشر و این کامنت زیبات

      وقتی خوندمش بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد

      واقعا چقدر خداوند همیشه هوای مارو داشته و ما حتی ندیدیمش

      چقدر بزرگه که بارها کارهایی کردیم که لایق از دست رفتن ابرومون بودیم و خدا پوشونده اشتباهمون رو

      چند بار به خودمون ظلم کردیم و باز خدا دستمون رو گرفته

      من به خودم ظلم کردم

      اما حالا مثل موسی که گفت خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو ببخش ، من هم امروز به خدا گفتم خدایا من به خودم ظلم کردم دستم رو بگیر و من رو هدایت کن که اگه تو دستم رو نگیری کسی دستگیر من نیست و من کسی رو جز تو ندارم

      سعیده جان چند شب پیش خواب عجیبی دیدم

      خواب دیدم در جایی نشستم با یه کاپشن مشکی و دارم یه کاری که نمیدونم چیه رو انجام میدم ( تصویر تار بود ) همون لحظه صدای خدا رو شنیدم که بهم گفت تو اگه این کارو نکنی به همه چیز میرسی. از خواب بیدار شدم و خیلی فکر کردم که چیه اون کار اما هیچ چیزی به ذهنم نرسید

      اما تو دلم خوشحال بودم که خدا بهم هدایتی رو داده که میتونم باهاش زندگیم رو تغییر بدم

      میدونم خودش یه جوری هدایتم میکنه که اون کار چیه.

      انقدر تو این مدت از راه های مختلف بهم پول و خیرو برکت رسونده که نمیتونم بشمارم

      و این تازه اول کاره. بابا منم تازه یه قدم برداشتم و خدا برام هزار قدم برداشته

      دیگه چی میخوام از خدا

      به قول تو بوس به کله خداجونم

      واقعا ممنونم بابت کامنت هایی که مینویسی

      نمیدونم باهام چیکار میکنه.

      خدارو هزاران بار شکر که تو و تمام این خانواده رو بهم عطا کرد تا جایگیزینی بشه برای همه اون هایی که نیستن

      وقتی از همسرم دور شدم خیلی دلم گرفته بود، خیلی غصه میخوردم، اما حالا میفهمم من مدارم داشت تغییر میکرد و جهان به اسانی ایشون رو از زندگی من دور کرد

      اما براش بهترین ها رو از خداوند میخوام، واقعا تا وقتی با هم بودیم من بهترین روزهای زندگیم رو تا به حال تجربه کردم. واقعا بی نظیر بود.

      بازم ازت ممنونم آبجی، انشاالله هر جا که هستی شاد و پیروز و موفق و جات رو شونه خدا باشه.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    Smaeil rostami گفته:
    مدت عضویت: 561 روز

    سلام بر دوستان و همراهان عزیز؛ زندگی من در این ده سال اخیر خود به تنهایی یک دانشگاه کامل بوده از ورشکستگی کامل به واسطه اعمال و باورهای اشتباه خودم با همه افت و خیزهاش یک جهان حرف و گفتنی ها دارد،

    من دستان خدا رو بارها و با وضوح در زندگیم دیدم از کنسل شدن مصادره مابقی اموالم دقیقا یک ساعت قبل از امضای نهایی و جوانه زدن درخت بریده شده زندگیم و در یک‌ جمله سلسله و زنحیره ای منظم از معنادار از اتفاقات ریز و درشت در زندگیم رو که معنی خیلی هاشون رو مدتها و حتی سالها بعد درک کردم و من خدا رو و دستان خدا رو با وضوح تمام در زندگیم دیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    حاتم خُرم گفته:
    مدت عضویت: 646 روز

    بنام خدای رزاق .

    سلام ب استاد عزیزم و مریم خانم مهربوون و خوش خنده که شما داداش و زن. داداش من حساب میشید من قلبا دوستون دارم و از عمل ب اموزه های شما ب این آگاهی ها و پیشزفت ها رسیدم و خدارو بابت وجودتون در زندگی ام سپاس گذارم .

    واقعا خداوند ی روزی که توی خونه. نشسته بودم و داشتم فایل گوش میدادم و حالم عالی بود بهم الهام کرد ک مهاحرت کن ب شمال کشور . و من اگر تمام زندگیم رو میزاشتم ب فکر کردن و تصمیم گرفتن نمیتونستم این تصمیم ب این بزرگی و بگیرم چدن برام بی نهایت سخت بود البته مقاومت ذهن اجازه نمیداد.بعد رفتم توی حیاط و ب پدرم گفتم که بریم شمال خونه اجاره کنیم زندگب کنیم گفت اره گفتم باشه .

    بعد زمان برد کاراو انجام دادیم و من دیگه این موضوع و رها کردم و ی روز بازم توی خونه نشسته بودم بهم گفت تغیر شغل بده و برو ارایشگری منم این کارو کردم ب استادم ب مسئله خوردیم بعد من درومدم بعد از اونجایی ک ب دنبال ارایشگری بودم گفتم برم توی شهری که هزاران استاد برای اموزش من باشه کجا برم شمال بازم شمال و رفتم مدزکم و بگیرم از فنی حرفه ای که برای شمال ب دردم بخوره . بعد دیدم آزمون دادم قبول شدم دو روز بعد رفتم برای آزمون عملی مرده بهم گفت جتد ساله ارایشگری همینطوری خداوند گفت 3 ساله اونم گفت بیا از 100 نمره نمره 92 برای تو منم ی زنگی ب صدا درومد چرا 92 چرا بالاتر یا پایین تر نداد تا ب دامادم که بچه ساری هست تماس گرفتم و دیدم که پلاک 92 هم برای ساریه و اشکشوق ریختم و ازش تشور کردم که داشت مرتب هدایتم میکرد و اومدم مازندران مهاحرت کردیم و دیدم دیگه ارایشگری ب کار من نمیاد و بهم گفت در بیا ذهنم مقاومت کرد که شغل پر دراندیه این شغلیه که میتونی ازش پول دربیاری و بادیدن فایل های شما و روی خودم کار کردن متوجه شدم از همه شغل ب یک اندازه ثروت هست .

    بعد تصمیم گرفتم برم دنبال کاری که عاشقشم و استقلا مالی و مکانی و زمانی داشته باشم و عاشق باشم ودرش ارامش داسته لاشم و اینو نوشتم و درحال حاظز دارم اسنپ کار میکنم و خداوند خودش هدایت میکنه منو ب سمت اون شغل و اون شغل من الان امادست درسته من نمیبینمش ولی امادس مثل زمانی که خداونود ب مادر موسی گفت او در منزل است رسیده .

    و همه چی هدایتیه خدایا بی نهایت بار شکرت .

    استاو دوباره ازت سپاس گذارم و عاشقتم .

    در پناه الله یکتا شادو سالم و ثروتنمد و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید خدایارو نگهدار شما باشه و در آخر این فایل از. خدا میخوام که منو ب سمت شغلی که خصوصیلتشو نوشتم که شغلی میخوام با این خصکصیاتو بهم بده چه شغلیه نمیدونم هدایتم میکنه که متوحه بشم و برسم سر اون شغلی که میخوام .

    عاشفتونم .

    1403.04.25

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    حاتم خُرم گفته:
    مدت عضویت: 646 روز

    بنام خدای رزاق .

    سلام ب استاد قشنگ و مهربونم و مریم خانم پر انرژی .

    و سلام ب خانواده ی صمیمی و هدایتی خودم .

    خدارو صد هزار مرتبه شکر که الان دارم درک میکنم معنی هدایت و که مثلا همین الان هم که داشتم این فایل و نگاه میکنم هدایت یوده و همینکه دارم این کامنت و میزارم قبلش ب خداوند گفتم نمیدونم چی بنویسم و اونه که داره هدایتن میکنه جی بنویسم .

    واقعا ما هیچی از خودمون نداریم و هر چکه داریم از خداست . سلامتیمون . جسم سالممون. خونمون . ماشینمون . پدر مادرمون . کارمون . درامدمون.

    خندیدنمون . همه چیز خدا ب ما داده .

    خدایا بی نهایت بار شکرت بابت اینکه هدایتم کردی ب سمت این فایل زیبا و از تو سپاس گذارم بابت این فایل زیبا و تاثیر گذار که منو هدایت کردی ب سمتش .

    استاد ازت سپاس گذارم که این فایل فوقالعاده و روی سایت گذاشتی که خدا هدایتم کنه ب سمت این فایل.و من ببینم این فایل و بعد انرژیم بالا بره آگاهیم بالا بره .

    خدایا شکرت واقعا ب ادم میگه که کجا برو چه کاری بکن مه حرفی بزن و چه کاری.و انجام بده بار ها شده من پشت فرمون یهو بهم گفته بپیج بعد.ک پیجیدم دیدم حلو خلوت تره و یا اتفاق بسیار زیبایی افتاده و من بای. این اتفاق و ببینم

    مثلا چند وقت پیش حاده چالوس بودم به سمت مرزن اباد داشتم میرفتم که بهم گفت گوشه جاده و ببین ذهنم مقاومت کرد ولی این کارو خیلی سریع کمتر از یکدقیقه مدیریت کردم بعد که نگاه کردم و به الهامات گوش دادم دیدم بغل جاده ی پول پنج هزار تومنی افتاده. خدایا شکرت.

    هر اتفاقی توی این جهان میفته برامون خیره و ب نفعمون هم تموم میشع خدایا صد هزار مرتبه شکرت .

    استاد و خانم شایسته از شما هم سپاس گذارم بابت این سایت زیبا و عالی که دارین و ذهن و دل و روح و قلب مارو باز کردین ب سمت خوبی ها. و زیبایی ها .

    دوستون دارم استادو خانم شایسته و خانواده ی من

    عاشقتونم

    1403.04.25

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    خالد مبارکی گفته:
    مدت عضویت: 1074 روز

    سلام استاد عزیز  قلب مهربان آهنگ‌ کلامتون آرامش بخش قلبهاست چون از خدا و توحید صحبت می کنید …

    بیشتر از 6 ماقبل که  اولین بار این فایل توحید عملی 10 رو روی سایت گذاشتید واقعا در تمام زمان گوش دادن من اشک تو چشام جمع شده بود ….

    و هر زمان که احساس می کنم به یه چیزی نیازم دارم باید چکار کنم میام و این فایل توحید عملی 10 و 11 رو گوش میدم …. قبل از خرید محصولات 12 قدم و عزت نفس و عشق و مودت و جهان بینی توحیدی و قانون سلامتی و راه حل مسائل من جهان بینی توحیدی ها رو گوش میدادم …

    و من از این فایل مخصوصا  این جملات خیلی بهم آرامش میده و خیالم راحت میشه که مومن واقعی نه ترسی داره و نه غمی که ما با توحید به همه جا می رسیم

    استاد عزیز میگه مهمترین دلیل خوشبختی انسان توحیده

    بهترین مدیتیشن  اینه که متواضع باشی در مقابل خداوند و بدونیم کارها رو خداوند انجام میده و دیگه قدرت به این نمیدی (ذهن) جفتک بندازه و بخواد منم منم کنه بگه من دارم کارها رو انجام میدم نه تو هیچی نیستی تو فقط باید ساکت باشی و اجازه بدی قلب الهامات رو دریافت کنه و تو دنبال کنی الهاماتی که بهت گفته میشه …

    به اندازه ای که سرمون جلو خدا خم می باشد و تواضع داریم و شکرگزار نعمت هاش،هستیم

    به همون اندازه سرمون جلو غیر خدا بالاست.

    این جمله طلاییه

    وقتی کارها راحت انجام میشه یعنی خدا داره انجام میده … انیشتین

    ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی .. تو انجام ندادی خدا انجام داد

    وقتی تو مسیر درست باشی خدا کارها رو انجام میدهد

    استاد عزیز خیلی سپاسگزارم ازتون بابت زحماتی که می کشید و به کمک خداوند این آرامش رو به ما هدیه کردی

    الا بذکرالله تطمن القلوب

    الا ان اولیا الله ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    مهدی قربان گفته:
    مدت عضویت: 586 روز

    سلام خداوندا هزاران بارشکرت که همین فایل های توحیدی هم به من کمک می‌کنند که خودم وخدای خودم رو رو بیشتر بشناسم این که مدت ها بود این نکته مثبت خودم رو فراموش کرده بوده وبه شکلی دیگه توی زندگیم اومده بود واینکه هر گز آدمی نبودم کخ بخوام با مال ومنال وجایگاه که خداوند بهم داده بخوام کس رو برنجونم دوست داشتم مورد تشویق قراربگیرم ولی هرگز توی زندگی خودم رو میشناسم که هرگز آدمی نبودم که بخوام با داشته های که خداوند بهم داده فخر بفروشم وازاین بابت از خداوند سپاس گزارم واینکه مدت ها بود این فخر فروشی وارد زندگی من شده بود که تعجب کردن هی میگفتم خدایا من کخ اینطور نبودم خدایا شکرت باهوش دادن به اول همین فایل این حس از طرف خداونددر وجود من شکل گرفت خیر خداوند بهم رسید که قدر خودم رو دونسته باشم. بابت این وج مثبت واینکه هیچ وقت من آدم مغرری نبودم از این بابت ولی اینکه کجا غرور گرفتت تغریبا وقتی به گذشته بر می گردم حتی تو بد ترین شرایط من بیشتر یادم میاد کخ خداوند چطور صداش،زدم که اصلن به طور معجزه آسای اون مشگل برام حل کرده این واقعن یادمه ومیگم خدایا شکرت و وقتی که شروع به رشد وپیشرفت کروم این که چه عاملی باعث شد خیلی زود نتیجه بر گرده اون عجله وتقلا برای به دست آوردن خواست ها وه وقتی نتونستم به اون خواسته برسم خیلی زود غرور گرفتم اون هم به خاطر عدم آگاهی بوده وکلن آدم مغروی نبودم وتمام تلاشم رک میکنم که یک آدم مغروری نیستم واگر خیری بهم برسه میگم از طرف پرودگار بوده ولی قبل از آشنای با این قانون واداشتن آگاهی واینکه هر کس با توجه با کانون توجه اش،اون چیزی رو جذب میکنه یعنی نتیجه باورها خوده انسان. است قبلن به خاطر مریضی بچه ام وخانواده خیلی از خداوند گلایه شکایت می کردم الان که فهمیدم دیگه از این بابت از خداوندگلایه نمیکنم خدایا به خیری که به من برسه برای نزدیک شدن به تومن فقیرم ومتواضع خودت کمک کن خودت هدایت کن به انسان های که بهشون نعمت ثروت وسعادت دنیا وآخرت بخشیدی چون هدایت خودم مهمتر از فرزند وخانواده ه است چون هر کس از ما جدا ازهم از این دنیا به سمت پرودگار می رویم خدایا شکرت با بت ای درک وآگاهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    Asmakarimi گفته:
    مدت عضویت: 1378 روز

    سلام به استاد مهربان و خوش قلب و دوستان هم فرکانسیم

    اول ازهمچی سپاسگزارم از خداوند بخاطر وجود یک انسان مهربون ک سرراه من و همه ی دوستان قرارداده. ک توحید رو اینطور راحت به مااموزش بده

    و سپاسگزاراستاد عزیزم ک با دل و جون توحید رو به ما اموزش میدهد و یاداور میشود

    و چقدر ک مانیاز به تکرار و تکرار این اگاهی ها داریم چون ذهن فراموش کارهست وممکنه ازمسیر خارج بشه

    مثل خود من ک بعد ازرسیدن به خواسته ای انچنان درگیرش شدم ک فراموش شدک روی خودم کارکنم

    واون خواسته باز ازمن دور شد

    ک این خیلی منو شوکه کرد و شاید اونجا من فکر کردم این من بودم ک تونستم به اون خواسته برسم

    اره درسته

    یادم اومد که هی میگفتم من چقدر تلاش کردم

    من چقدر خوندم برا کنکور و زمان گذاشتم تو لحظات سخت زندگیم باز کم نیوردم و براش تلاش کردم اون روزا بود ک فقط داشتم به خودم افتخارمیکردم

    بجای اینک باید بیشتر اعتبارشو میدادم به خدا

    روی خودم حساب بازکردم و نتیجش شد برعکس

    امابازهم دلم رو سپردم به خدا که حتما خیرتی در این کار بوده و هست

    که بازهم خدای مهربون درهارو به روی من باز کرد ادمهای مهربونی رو اورد تو زندگیم

    مسیرم بالاپایین داشت اما اتفاقات خوب هم برام افتاد دستانی برام فرستاد که من چقدر راحت تونستم ارایشگری ثبت نام کنم وسایلش رو بخرم و حتی ازپولی ک پس انداز کرده بودم خودم وسیله بخرم چقدر سفر رفتم و طبیعت و شهرهای زیبارو دیدم و تجربه کردم و چقدر بهم خوش گذشت و چقدر بادیدن نعمتها و فراوانی ها و طبیعت زیبا به یاد بزرگی پروردگارافتادم و چقدر شکرش رو بجا اوردم

    زمانی ک من دست خدارو بازگذاشتم و رها کردم و گذشتم از ادمهای ک توی زندگی من…نمیدونم یا هم فکانس نبودیم یااینکه خدامنو امتحان کرد هرچیزی ک بود من گذشتم و امید بازتودلم جوونه زد

    گفتم باخودم ک من نباید کم بیارم من باید امیدم بخدا باشه

    و دل سپردم بهش بااینکه خیلی سخت بود برام

    اما ازاون روزهابه بعد چقدر همچی واسه من خوب پیش رفت

    ادمهای منفی ازم دور شدن

    دستای زیادی توزندگیم اومد ک بهم ازهرطریقی کمک کردند

    اگر توی اداره ای میرفتم

    اگر ب مشکل بی پولی میخوردم خدا برام همچی رو اوکی میکردازش ممنونم

    حتی زمانی ک گفتم خدایامن ازبنده ی تو چیزی نمیخوام ازتومیخوام کمکم کنی

    یجوری برام همچیو درست کرد در زمان و مکان مناسب زمانی ک اصلا فکرشو نمیکردم اتفاقات خوب برام افتادو بقول قران که میگه ازجایی بهتون میده که حتی فکرشو نمیکنید

    باورکنید خداازجایی روزی منو دادازجایی واسه رسوند ک فکرشو نمیکردم

    اما هی بخودم میگفتم ببین اگ ایمانت به خداباشه خداچجوری جور میکنه

    بدون منت بدون هیچگونه حرفی

    چقدر دلم اروم شد چقدر ارومم وقتی به این فکر میکنم خدایی هست قدرتمند ترازهرکسی در این دنیا

    زمانی ک من یه عالمه ترس داشتم نگرانی داشتم هیچکسو نداشتم

    گفتم خدایا تو نشانه ااتو به من نشون بده تو بهم بگو من چکارکنم چ تصمیمی بگیرم

    بااینک میترسیدم و هزاران هزار فکر تو سرم بود دل زدم ب دریا گفتم اگر حتی یک نفر هم نباشه پشتم ولی خداهست

    اون روزا ک من تصمیم بزرگی گرفتم همه پشت منو خالی کردن همه ی ادمهای ک ادعا میکردن بزرگ هستن و هوامو دارن

    و من خیلی عذاب کشیدم اما گریه میکردم میگفتم خدایا بذارمن دردبکشم تا بفهمم من رو ادما حساب بازکرده بودم

    تااون روز بعدازیکسال نمیدونم شایدم بیشتر مفهوم شرک رو درست درک نمیکردم

    اون روز فهمیدم ک من شرک داشتم به خدا ک به بنده اش حساب باز کرده بودم و درد کشیدم و چک و لگد روزگاررو خوردم ک فهمیدم اشتباه ازمن بوده ک رو ادما حساب کردم

    و ازاون روز ک امید سپردم به خدا تو بدترین شرایطم ک به پول نیاز داشتم ی صبح گوشیم زنگ خورد ک خانم کریم ابادی شما میتونی وام 15تومنی بگیری فقط ضامن نیازه بامدارک ک من اون روز خیلی خوشحال شدم .و حتی واسه ضامن جور کردم توی شهری که هیچ دوست و اشنایی نداشتم به دوسه نفر هم ک گفتم قول دادن اما نیومدن گفتم خدا درست میکنه و ازیه شهر دیگه که فاصلش 3.4ساعت بود یه شخص دیگ اومد ضامن من شد بازهم خداکارمو درست کرد،

    خیلی مسائل هست ک میتونم بیارم کجاهاخداهوامو داشته و یجاهافهمیدم و یجاها نه

    و فکر کردم خودم بودم ک اینکارارو کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    نیاز گفته:
    مدت عضویت: 2323 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    فایلهای توحیدی رو من همیشه با اشک گوش میدم. با اشکهام زنگار قلبم شسته میشه و قلبمو صیقل میدن. تمام وجودم به لرزه در میاد از این آگاهی های ناب. یه حس اوج گرفتن بهم دست میده که فکر میکنم الان میتونم پرواز کنم. اونقدر انرژیم بالا میره که فکر میکنم تمام دنیا رو میتونم تسخیر کنم. به نظرم اگه این حس چند دقیقه بیشتر طول بکشه جسمم دووم نیاره از اینهمه قدرت روحی م. دَمتون طلا استاد

    من تجارب زیادی دارم از اینکه خدا همیشه دستمو گرفته و تا خود آرزوم برده.

    یک نمونش مهاجرتم هست. یکسالی میشد که قصد مهاجرت به شهری که برادرهام ساکنش هستن رو داشتم. پدرم به من قول داده بود که حتما خودش منود میاره اینجایی که الان هستم.اینم بگم تو خانواده ما دختر حق نداره تنها به شهر دیگه ای سفر کنه. روزها گذشت و دو هفته موندن به تاریخ سفر پدرم منصرف شد. و من موندم با هزار امید که اگه خدا دستم رو نمیگرفت به یاس تبدیل میشدن. اصلا نمیدونستم چیکار کنم که دل پدرم نرم بشه که باهام بیاد یا حداقل بگذاره خودم بیام. به خدا سپردم و نگذاشتم نجواهای ذهنم قوی بشن. یک حس شکرگزاری و حس نزدیکی به خداوند، حس اطمینان ، حسی که خدا کنارمه مواظبمه ، همراهمه، حسی لذت بخش از اینکه خدا پشتمو خالی نمیکنه حتی اگه پدرم پشتمو خالی کنه رو داشتم و مطمئن بودم خدا منو میرسونه به خواستم. چند روزی به همین منوال گذشت تا فهمیدم شوهر خواهرم به همراه مادرشون که خیلی خانم نیکنام و خوبی هست قصد سفر به همان شهر را دارند. اونقدر خوبن که پدرم اصلا نتونست مخالفت کنه که منم‌باهاشون بیام اینجا . وضع مالی شوهر خواهرم خیلی خوبه و این سفر آنقدر راحت و زیبا بود که بی اغراق اگه با پدرم میومدم مجبور بودم شرایط رو تحمل کنم. ولی با فرستادن این دو دست الله مهربانم در کمال آسایش و راحتی خواستم انجام شد.و بماند که الان چقدر وقت دارم برای حال خوب خودم. و توی این شهر چقدر امکانات زیادی رو برای راحتی و آسایش و پیشرفت من فراهم کرده الله من

    خدایا شکرت.

    یه مورد دیگم پایان نامم بود که کسی که خیلی ازش توقع داشتم توی راهنمایی و سرچ موضوعات ولی اون به قولش عمل نکرد من از اون ناامید شدم ولی امیدم به خدا بود. از الله کمک خواستم و جوابمو داد. طی دو روز با کمک دوست عزیزم با یک فرد متخصص برخوردم. یک نفری که دست خدا بود و بدون هیچ چشمداشتی بامن همکاری کرد و دفاع پایان نامم به بهترین شکلش انجام شد.

    زمانهایی هم بوده که روی خودم حساب کردم و منم منم کردم، و ضرب ش رو هم دیدم.

    یادمه سال اول بعد از تموم شدن درسم، یه کاری پیدا کردم که حقوقش تقریبا 10 میلیون بود نسبت به اون زمان و شرایط مالی خانوادم‌ پول خوبی بود. مصاحبه کردم و قرار شد فردا برم سر کار. موقعیتش مناسب، رئیسش انسانی شریف و یک عالمه خوووبی دیگه.اون ب این نجواها ی ذهنم خواب رو از چشمام گرفته بودن . نجواها میگفتن، عجب آدم خوبیم من. به سختی درس خوندم، فارغ التحصیل شدم. الان کار میکنم. برای درمان خواهرم، برای کمک خرج خونه، برای خرید وسایل خونه برای مادرم. خانوادم باید به من افتخار کنن و از این به بعد باید بیشتر به من احترام بگذارن. ووووو

    تا اینکه فردا بهم زنگ زدن و در کمال ناباوری گفتن که با اینکه همه شرایط اکی بوده ولی یه مشکلی پیش اومده که نمیتونن با من قرار دادببندن و گوشی رو قطع کردن و تمام

    میخام صدها بار این فایلو گوش کنم و صد ها مورد از این داستانهای زندگیمو برای خودم به یاد بیارم تا اینطوری اون هشداری که همش به استاد داده میشه در اینموردبرای من هم باشه. چون هزاران بار ضربه خوردم از منم منم. ولی باز یادم میره. خوش به سعادتتون استاد که خداوند اینقدر واضح بهتون هشدار میده، هرچند خودتون هم مواظبین. و این به خاطر هماهنگی تون هست. ممنونم که این فایلهای ارزشمند رو رایگان در اختیار مون میگذارین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: