توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 17

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1670 روز

    به نام خدای به موقع و دقیق

    به نام او که هر چه دارم از اوست

    به نام نامی اش

    سلام استاد جانم

    سلام مریم جانم و سلام به تو دوست عزیزم

    دوست عزیزم برای تو می‌نویسم زیرا قصه ی من در زیر این فایل توحیدی برای توست.

    همیشه خطاب به استادم می‌نویسم ولی این بار روی سخنم با توست.

    من بهاره ام.

    به تمام بهترین ها آره میگویم.

    من برای بهشت و لایق بهشت آفریده شده ام.

    میدانی من از بهشت آمده ام و به بهشت هم باز میگردم.

    زیرا خودش گفت: انا لله و انا الیه راجعون

    من به بهشت راضی ام، آنجا که همه چیز را با هم دارد.

    قصه ام زمانی آغاز شد که برای موفقیت مالی به این سایت آمدم.

    هیچ چیز نمی دانستم. فقیر بودم ، به هر خیری از خدا فقیر بودم. بی کم و کاست تمارین استادم را انجام میدادم.

    من استانبول زندگی میکنم و این را گفتم که بدانی من تمرین آگهی بازرگانی ام را با زبان دست و پا شکسته ی ترکی در مترو این شهر انجام دادم.

    من ترس های زیادی را قربانی کردم.

    ترس از حیوانات

    ترس از حرف مردم

    ترس از قضاوت مردم

    ترس از فقر

    ترس از تنهایی

    و…

    حقیقت را بگویم من مثل ربات اینها را انجام میدادم و از توحید هیچی نمی‌دانستم.

    من منتظر بودم دوست پسرم هزینه های زندگی ام را بپردازد. یعنی جوری مسایل را برایش تعریف میکردم که بگوید بیا این پول برای تو. اینقدر از توحید دور بودم ولی قدم قدم توحید را در دلم کاشتم.

    قدم قدم خودم را باور کردم.

    وقتی استاد از هدایت می‌گفت من نمی‌فهمیدم.

    وقتی استاد از این می‌گفت که خدا دستت را میگرد و میبردت سر اصل موضوع، خود خدا شاهد است نمی‌فهمیدم.

    ولی یواش یواش یاد گرفتم.

    من مثل کنه چسبیدم به این آموزش ها.

    من لحظه ای نیست به این آموزش ها فکر نکنم. خدایم شاهد است لحظه ای نیست.

    من هر روز در حال بهبود خودم هستم. من هر روز دنبال یاد گرفتن هستم.

    و همین ویژگی ام مرا در عرض کمتر از چند ماه تبدیل کرد به یک کارآفرین.

    قصه ی کارآفرینی ام از آنجا شروع شد که، خانم خانه ای که من به عنوان خدمتکار و پرستار در آنجا مشغول به کار بودم، وقتی شنید که میخواهم استعفا بدهم، جلوی من زد زیر گریه.

    با تمام وجودم درک کردم که احساس عجز میکرد بدون من، با تمام وجودم درک کردم که ارزشی که در خانه شان ایجاد کرده بودم را از دست رفته دید.

    ولی من با دوازده قدم و عزت نفس، خودم را پیدا کرده بودم.

    همانجا قربانی کردم کارت آبی رنگ که نشان دهنده ی اجازه کاری بود که خانم خانه برایم گرفته بود. کارت آبی که خیلی ها در پی اش هستند که بعد از پنج سال تمدید آن پاسپورت ترکیه ای بگیرند. من قربانی کردم و گفتم خدایا من کارمند خودت میشوم.

    می دانستم به راحتی میتوانم ذهن کودکان را بخوانم. انگار در درونم بچه ها میروم و میفهمم الان به چه نیاز دارند. الان نیاز به آغوش گرم دارد یا بازی، شاید هم چشم غره ای کلید کار باشد.

    دستشان را می‌خوانم و همین باعث میشود عاشق و شیفته ی « بهار تیچر» شوند.

    آخر من بعد از آن خانه قربانی‌های دیگری دادم.

    یک سری ترس های بیشتری را سر بریدن و شدم معلم زبان انگلیسی در مهد کودک ها.

    چون من به شیوایی مطالب را شیر فهم میکنم و عاشق بچه ها هستم. یا بهتر است بگویم بچه ها در دستم موم هستند.

    و هنوز اینجا ها هیچ چیز نمیدانستم، از بیزنس، از رشد کسب و کار، از باور های دست و پا گیر، از احساس لیاقت، از توحید ، از توحید و از توحید

    همان رباتی بودم که استاد می‌گفت و من انجام میدادم.

    درامدم بیست برابر شد. صاحب کسب و کار و پرسنل شدم، شدم خالق بهار آکادمی.

    در استانبول سیستم آموزشی زبان انگلیسی ام را پیاده کردم.

    بچه های مهدکودک و پیش از دبستان، به چشم بهم زدنی انگلیسی صحبت میکردند.

    مدیران مهد کودک ها خیال راحت از قسمت زبان انگلیسی مهد کودکشان و خانواده ها راضی از اینکه فرزندانشان به راحتی زبان انگلیسی حرف میزنند.

    و بچه ها عاشق « بهار تیچر»

    کمی شرایط مالی ام به ثبات رسید، ورودی ها مالی ام می‌رسید و من آزادی زمانی و مکانی را تجربه میکردم. حالا وقتش بود بهبود بدهم، حالا وقتش بود قربانی جدیدی بدهم، مدار بهتری را تجربه کنم.

    این سیستم را به مهد کودک های تهران معرفی کردم.

    مدیران مهدکودک ها در ایران شیفته ی این سیستم.

    معرفی بعد معرفی، رضایت بعد از رضایت و اینجا بود که آزادی مالی ام اجازه داد به توحید فکر کنم.

    میدانی چه میگویم؟ تا وقتی گشنه بودم، حرص میزدم وقتی برای فکر کردن به توحید نداشتم. اما وقتی پول ها آمد ، پول های خوب آمد من یاد توحید افتادم.

    رفتم سراغ دسته بندی توحیدی و دانه دانه فایل ها را با گوشت و استخوانم نوش جان کردم. این که میگویم برای همین تابستان گذشته است.

    خدایم به من فرصتی طلایی داد، در اتاقی تک و تنها مثل ملکه ها که با او تنها شوم و از طریق کلام استادم با او آشنا شوم. بفهممش. دوستش شوم.

    بعد از آن دیگر صدای توحید را می‌شنیدم.

    بهار این کار را بکن

    بهار از مسیر

    بهار این تماس

    بهار این کار

    بهار آن کار

    و…

    دیدم خدایم هر لحظه و هر آن در حال هدایت من است.

    مهر را از قلبم برداشتم و شنیدم صدای او را.

    من که در ابتدا سوالم این بود که از چه راهی درآمدم را بیشتر کنم حالا در تعطیلاتی هستم( به لطف آزادی مالی و زمانی و مکانی در بهشتی در کنار دریای اژه، که بی شک خدا بهشت را از اینجا توصیف کرده ) که سوالم از خدا این است بگو حالا قدم بعدی ام چیست. حالا چگونه میتوانم ارزشی والاتر به دنیا اضافه کنم. چطور میتوانم دنیای تو را زیبا تر کنم؟

    و خدای مهربانم با نشانه ها مسیر را برایم روشن کرد و هدایتم کرد به بهبود بهار آکادمی.

    بارها گفته ام باز هم میگویم. من هیچ کاری نکردم، راه را او گفت ، راه حل را او گفت و حتی او دل مرا قرص کرد و شجاعت قربانی کردن را داد بهم.

    همین سفر را هم او به قلبم انداخت. گفت بهار وقت خلوت دو نفره است. من هم لبیک

    چه خلوتی بهتر از خلوت با او که همیشه در کنارم هست، همیشه حامی و هادی من بوده و هست و تمام آسمان و زمین و جامدات و موجودات و انسان ها را به تسخیر من و هدفم در آورده.

    از خدایم هم هست.

    و تمام اینها از جایی شروع شد که بی سوادترین شدم در این مکتب الهی و بیسواد ماندم تا به امروز.

    هدف امسالم روابط هست و احساس لیاقت

    این فایل و فایل قبلی دو درس برایم داشت.

    1-همه چیزم از اوست

    2-قبل از هر کاری با نام او شروع کنم و به او گوشزد کنم که من فقیرم به تو

    مثل دوش آب گرمی که گرفتم و از ابتدا گفتم من نمیدانم چطور خودم را بشویم تو بگو من انجام دهم و اجازه دادم قلبم به من بگوید.

    بعد از دوش گرفتن بهشتی ام، او هم مرا غافلگیر کرد،

    وقتی در خیابان بودم بهم یک جعبه پر از خوراکی نذری داد

    و وقتی از دلم گذشت که به دخترم بگویم کنترل تلویزیون را بده، او برایم کن فیکونی کرد و من بدون اینکه دهانم را باز کنم، کنترل را توسط دخترم آورد.

    بهم گفت تو به من فقیر شو ،

    رزقت با من،

    دنیا را به تسخیرت در میارم.

    آری من لایقش هستم

    هر چه راحت تر من لایق تر

    دوست عزیزم

    نمیدانم کجای این قصه ها برای تو بود ولی بدان اگر تا به اینجا آمدی ، بی شک این نوشته برای تو چراغ راه است. از الان تا هزاران سال بعد.

    الله اکبر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 189 رای:
    • -
      مینا کاشی گفته:
      مدت عضویت: 1262 روز

      سلام بهار جان .

      خیلی کامنتت به دلم نشست . خود خودت بودی .

      از اینکه پا روی ترس هات گذاشتی و یک به یک از بین بردی که اولین قدم همین ترس ها و وحشت ها است.

      بهت تبریک میگم که پر شدی از ثروت که اینم یکی از مهم ترین مراحل است که باید اینقدر پر بشی تا بتونی ازش گذر کنی. راه گذر از هر چیزی پرشدن از اون است.

      خیلی خوشحالم که یه دوست هم فرکانسی در این سایت در کشوری دیگر اینقدر موفقیت آفریده و بهت تبریک میگم.

      امیدوارم که همینجور تسلبم بودن را ادامه بدی.

      و ممنونم که راهت را اینجا گفتی و تسلیم خدابودن را گفتی که وقتی نتیجه گرفتی که تسلیم محض شدی

      مبارکت باشه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      عادل مولانی گفته:
      مدت عضویت: 1636 روز

      سلام بهار خانم عزیز

      چقدر از کامنتت لذت بردم و تک تک جملاتت که از توحید گفتی یه جورایی برام آشنا بود

      اوایل آشنایی با استاد وقتی میشنیدم میگفت توحید همه چیزه واقعا درک نمیکردم و سعی میکردم فقط عمل کنم و شایدم ادای توحیدی بودن رو درمیاوردم ولی بعد چند سال کم کم لذت توحید رو دارم میچشم و میفهمم که سپردن کارها به خدا یعنی چی

      رو دوش خدا نشستن یعنی چی

      دریافت الهامات لحظه ای یعنی چی

      احساس عجز و ناتوانی در برابر خداوند یعنی چی

      و فقیر بودن به خیر خداوند یعنی چی

      خداروشکر کم کم دارم توحید رو یاد میگیرم و لذتشو میبرم و نشانه ها از چپ و راست داره میاد و بیشتر منو دلگرم به راه مستقیم میکنه و خدا میدونه با این گاز پیش بریم و خدا کمکمون کنه تو مسیر مستقیم بمونیم چه معجزه های بزرگی و چه پیشرفت هایی در طی سالیان آینده برامون رقم میخوره

      خیلی لذت بردم از کامنتتون بهاره خانم توحیدی و دست داشتنی و با اراده

      از خداوند خیر دنیا و آخرت رو براتون خواستارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      ملیحه نصیری گفته:
      مدت عضویت: 1787 روز

      سلام ب بهار تیچر مهربون و دوسداشتنی

      چقدررر کامنتت چراع دلمو روشنتر کرد

      چقدر لدت بردم

      و هربار با هر کامنت بیشتر میفهمم خدای من چه قدرتهایی داره و چه چیزهایی میشه خاست و برات کن فیکون میکنه

      بشرط باور کردنش و شناختنش

      چقدرررر لدت بردم از رشد کردنت

      توحیدی شدنت

      از ایمانت

      از بهار تیچر شدنتون

      چقدررر تحسینتون میکنم ک زیبا و با لیاقت ازش میخای و اونم جواب میده

      و چقدررررر لدت بردم از اخر کامنتتون

      ((((دوست عزیزم

      نمیدانم کجای این قصه ها برای تو بود ولی بدان اگر تا به اینجا آمدی ، بی شک این نوشته برای تو چراغ راه است. از الان تا هزاران سال بعد.))))

      و چه زیباست ک از کامنتهای دوستانمون هم خدا حرف میزنه باهامون

      و میگه ببین تو هم میتونی اینو بخای اینجوری و منم برات انجام میدم

      کلا این سایت و کامنتها همه شون برام شدن الهامات و کلاس درس

      و از خداجون خاستم کمکم کنه شاگرد خوبی باشم و قلبمو بازتر کنه و گوشم رو شنواتر و ایمانمو بیشتر و هدایتم کنه ب قدم برداشتن و حرکت کردن و با ایمان بیشتر خاستن ازش

      براتون بهترینها رو ارزو میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
    • -
      زینب حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1391 روز

      سلام به بهار عزیز

      با کلمه به کلمه نوشته هاتون گریه نه بلکه زار زدم

      چقدر در نوشته هاتون ارامش بود خود خدا بود نمیتونم حسم رو بگم

      پاراگراف آخر دیوانم کرد ممنون بابت دل نوشتتون قطعا برای من چراغ راه است

      اول کامنتتون واقعا از خدا خواستم منم یک روز کامنتی بنویسم از قصه زندگیم و برای دیگران چراغ راه بشود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      الناز و هانیه گفته:
      مدت عضویت: 1905 روز

      سلام بهار عزیزم

      چه اسم زیبایی دارید، اسم زیبایتان هم مثل کامنت زیبایتان باعث روشنی دل و امیدواری میشه.

      من کامنت شما رو چند روز پیش خوندم و جوابی ندادم چون زیاد عادت به نوشتن در سایت ندارم ولی چند روز بود اسم شما و یکی دیگه از اعضای سایت مرتبط برایم تکرار می شود.

      چقدر نوشته هایتان برایم الهام بخش بود با وجود اینکه می دانم خودم در کدام مرحله از زندگی ام هستم ولی هر چقدر سعی می کنم نمی توانم با تمام وجودم توحید را درک کنم. نگرانی های مالی افکارم را آشفته می کند.

      این مدتی که با استاد آشنا شدم بحران های خیلی زیادی را از سر گذراندم و زندگی ام چالش های پرفراز و نشیبی را سپری کرده است همین که الان اینجا هستم . سالم تر و شاداب تر و با روحیه تر و معنوی تر و رهاتر و ثروتمندتر از سه سال قبلم خدارو بسیار شاکرم.

      ولی همیشه برای رسیدن به خواسته هایم در عجله هستم و وقتی پیام امیدبخشی مثل پیام شما را می بینم نور امیدبخش مسیر زندگیم پرنورتر می شود و مرا وادار به حرکت با ایمان بیشتری می کند.

      من می دانم که در مرحله پی ریزی هستم من در حال اماده شدن و ساخته شدن ایمانم هستم و باید ایمان داشته باشم به غیب ایمان داشته باشم به خدایی که هست به خدایی که خدای استاد و بهار و هزاران نفر دیگر است که آنها را غنی کرده است.

      خیلی خوشحال هستم که دوستان موفق و ثروتمندی مثل شما دارم و خداروشکر هستم که در جمع این خانواده بی نظیر هستم.

      برای شما بهار عزیز آرزوی موفقیت و ثروت بیشتر را دارم

      در پناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      سید محمد رضا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 651 روز

      سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات و خالق آفرین من ،،

      سلام و درود خدمت آرمی بزرگ عباس منش ،،

      واو ،،

      سلام بهار عزیز ،،

      دستم را بالا بردم و اعلام میکنم که پیام خدای مهربونم را از جانب تو عزیز دریافت کردم ،، و صمیمانه خداوند را با اشک شوق خودم شاکرم ،،

      نمیدونم بخندم شاد باشم بنویسم گیج شدم ،، الله اکبر ،، آره ،، آرههههههه ،، دقیقاً برای منه این پیامت خداجونم ،، شکرت ای یگانه رب من ای رب العالمین ،،

      تو در من جاری و ساری هستی ،، در تک تک مخلوقاتت جاری هستی ،،

      عطر فوق العاده تو در سراسر این گیتی پهناورت پیچیده ،، و ما همه مست شده از یاد تو پیاله هایمان را لبیک گویان به دنبال خود میکشیم ،،

      سلام بر عشق مطلق ،،

      سلام بر قدرت مطلق ،،

      سلام بر هدایت مطلق ،،

      استاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز دمتون گرم خداقوت ،،

      خدایا تو با این دوره مقدس احساس لیاقت چیکار داری میکنی با من با پیکره باورهای سازنده من خدایا شکرت ،، خدایا من حست میکنم خدایا میدونم اولین کسی که این متن و میخونه خودتی خدایا من سراسر تسلیم توعم خداجونم همیشه توی تک تک لحظات زندگیم لیاقت و افتادگی در برابر خودت سرور و مولایم قرار بده ،، خدایا صد هزار مرتبه شکرت که ایمان دارم به هر خیری از وجود نازنین تو محتاجم ،،

      خدایا صد هزار مرتبه شکرت ،، برای حضورت ،،

      خدایا من گرفتم دریافت کردم جواب امروزمو خدایا میدونم هر چقدر عاشقت باشم باز تو بیشتر منو دوست داری خدایا تا لحظه وصالم به وجود مقدست لحظه به لحظه زندگیم حضور گرمت و نشونم بده ،، هر روز اشک شوق بریزم از دیدنت ،، من میبینمت ،، من بو میکشم عطرت ،، من لمست میکنم ،، خدایا منو همیشه تو آغوش گرمت نگاه دار ای عزیز ترینم ،،

      آره ،، خدا با ما حرف میزنه ،،

      خدا برای ما کار انجام نمیده که بچه ها ،، خدا شاهکار میکنه که فقط دهن آدم باز میمونه ،،

      همه چی ازت میخوام خدا همه چی همه چی ،، ایمان دارم تک تک خواسته هامو دادی بهم ،،

      ایمان دارم بهت خدااااااجونم ،،

      واو ،،

      یاد صحبت های اون دوستمون افتادم که خدا خدای مهربونی ،، خدا خدای خوبی هاست ،،

      نمیدونم چی بگم ولی ی خداقوت جانانه برای تو دوست عزیزم بهار عزیز همین فرمون تخت گاززز برو تا آخر چرا که دقیقاً دست خداشدی ،، و واقعاً نمیدونم چیجوری بگم از اینکه سایت منو ورود نمیداد و من همینجوری چرخیدم و چرخیدم تو کامنت بچه ها و قشنگ عین بچه های شاگرد خودت خدا دستمو گرفت آورد گفت استااااااپ ،، همینه ،، بهار تیچر ،، الله اکبر ،، گفت بخون بابایی ،، بخون عزیزم ،، الله اکبر ،،

      یا الله ،،

      خدایا شکرت ،،

      خدایا چیا ازت بخوام ،،

      آخ جونمی جون ،،

      میدونی خندم میگیره از ذوق که میدونستم این کامنت خوندن و نوشتن استاد عزیزم گفتن معجزه ها میاره ولی واقعا این سایت دریچه ای به اون بالا بالاها ،، خدای مهربونم که منو از کریم بودنت از لحظه تودلم از آغوش خودت قبل از تولدم از روح مقدس ذات الهی ات که در من دمیدی و منرا اشرف مخلوقاتت نامیدی لایق بهترینهایت و لایق مقام والای خلیفه الله آفریدی ،، خدای مهربونم کمکم کن تا لحظه وصالم به وجود نازنینت لحظه به لحظه زندگیم پیشرفت کنم ،، لحظه به لحظه زندگیم ثروتمند تر و قدرتمند تر شوم و لحظه به لحظه زندگیم به گسترش جهان هستی ات کمک کنم آمین یا رب العالمین ،،

      دم تک تک اعضای خانواده محبوب درگاه الهی عباس منش گرم برای این محیط بی نظیر و این همه عشق و انرژی مثبت و الهی تون ،،

      خدااااااجونم عاشقم ،،

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      رحمت الله غزنی گفته:
      مدت عضویت: 1879 روز

      خدای خوبم سرورم خالقم هادی من ای همه چیزم من پیامت را دریافت کردم شنیدم و سعی میکنم هر روز صبح جز اولین کارم باشد هدایت خواستن از تو و اعلام عجز و نادانی و ناتوانی خودم را در برابر تو

      این روزها همزمانی های عجیبی برایم رخ میدهد از در و دیوار برایم به اشکال مختلف گفته میشود که تسلیم باش در همه امورت

      برای بدست آوردن سلامتی ات برای آسان شدن برای آسانی ها برای همه چه

      هر روز به لطف تو پروردگارم آن چرخ زنگ زده زندگی ام که سالهای سال با زجر و بدبختی وحشتناکی که با خودم حمل می کردم کم کم روغن کاری میشه و زندگی روی بهترش را برایم نشان میدهد

      آغاز همه اینها از تسلیم شدن در برابر رب شروع شد البته که هنوز فرسنگها فاصله برای تسلیم شدن ولی همین قدر که توانستم تسلیم نتایج فوق العاده اش را می بینم آسان شدن برای آسانی ها می بینم

      خدایا من ایمان دارم که در یک لحظه میتوانی مشکل که سالها ما نتوانستیم را در یک لحظه با یک ایده ساده در یک چشم بهم زدن حل کنی خیلی راحت چون بر هر کاری قادر هستی

      خدایا من همیشه محتاج و نیازمند تو هستم

      خدایا من همیشه به تو فقیرم

      خدایا تمام سعی ام را میکنم که ظرفم را خالی کنم برای دریافت هدایت ها

      پروردگار خوبم ازت می خواهم که به همه ما چنان درک و بینشی بده که با تمام وجود به هیچ بودن خود پی ببریم و تسلیم محض تو شویم در تمام امور زندگی

      خدایا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم

      بهار عزیز و توحیدی سپاس گزارم ات که دست خدا شدی و با کامنت الاهی ات قلب ما را به خودش نزدیکتر ساختی

      با آرزوی بهترین ها برای همه

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    غزل گفته:
    مدت عضویت: 569 روز

    به نام خالقی که هر چه دارم از اوست

    سلام به استاد عزیزم و مریم خانم مهربان

    استاد جان چقدر منتظر فایل جدیدی ازتون بودم که با این فایل غوغا کردید،چقدر هیکلتون زیباتر و وپوستتون شفاف تر شده

    امروز که تو تمرین ستاره قطبی داشتم با خدا صحبت میکردم گفتم خداجون

    من گوشمو تیز میکنم برای شنیدن الهامات

    دقیقا جمله ای که استاد گفتن… خدای من تو چقدر بزرگی تو کی هستی که با یه فایل کلی نشانه میدی به کسی که میخواد باهات حرف بزنه،تو کامنتا این مطلب رو بقیه دوستان هم نوشته بودن که متن صحبتشون با خداوند تو حرفای استاد تو این فایل بود،اینجاست که استاد میگه ما در مقابل اون مثل قطره در مقابل دریا هم نیستیم

    واقعا درسته من هر وقت اعتبار کاری رو به خودم دادم حتی وقتی عالی بودم توش خرابکاری کردم ولی وقتی اعتبارش رو به خداوندمیدی همه چیز عالی پیش می‌ره

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی وقتی کاری رو خوب انجام میدم و سریع چند بار این بخش آیه رو تکرار میکنم، قبل اینکه دچار غرور بشم

    تو رانندگی هم برام اتفاق افتاد دقیقا موقعی که با غرور رانندگی میکردم به یه موتوری زدم و برام درس عبرت شد اعتبار رانندگی کردن رو به خدا بدم

    خیلی لذت بردم از شنیدن این فایل خدا داشت باهام صحبت میکرد،وای چه خدایی جااااانم

    فقط آخر فایل من مشغول درست کردن کاردستی کعبه برای درس قرآن دخترم بودم گفتم خدایا یعنی فایل استاد تموم شده من که قبلش تو اینترنت داشتم عکس مدل های مختلف کاردستی کعبه رو میدم گفتم شاید دستم به فایل صوتی راجبش خورده وقتی چک کردم و مطمئن شدم آخر همین فایل توحید عملی گذاشتید دیگه مبهوت این همزمانی و نشانه آخر پروردگارم شدم،چه خدایی جااااانم

    دوست دارم خدای مهربونم بازم مرسی

    ممنون از استاد عزیزم به قول یکی از دوستان که میگن شاید بقیه به ثروت و امکاناتتون غبطه بخورن ولی من به ایمانتون غبطه میخورم من هم به ایمانتون،به شنیدن واضح صدای الهامات،کلا به اینکه تونستین فکر خدا رو بخونید غبطه میخورم کاری که من با خودم اینهمه مدت قرآن نتونستم بهش برسم

    سلامت باشید و شاد استاد عزیزم بمونید برامون در پناه الله یکتا و بی همتا

    1402/01/25

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  3. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 461 روز

    به نام خدا به نام من که تکیه ای از وجودش هستم

    استاد همین که دارم زاویه های دیگری از خودم میبینم و لمس میکنم واسم ماجراجویی جدیدی شروع شده، استاد عباس منش خدارو واسه حضورم توی این صفحه یقین دارم هیچ اتفاقی اتفاقی نیست ، خیلی کارها رو با شور انجام دادم و بعد گذشت یک زمان چون منتظر رخ دادن معجزه ها فقط بیرون از خودم بودم سرد میشدم ، حتی خیلی وقت ها معجزه ها پیش اومده ولی حجم اش انقدر زیاد بوده که نتونستم پذیرش داشته باشم و ناخواسته ردش کردم، خیلی اتفاق ها واسم قبلا افتاده که تمامش رو پای خوش شانسی یا بد شانسی خودم نوشتم،جاهای که خوب پیش میومده قطعا به خودم میبالیدم و جاهای که بد میشده همیشه دنبال مقصر میگشتم،روزی که پول داشتم به زرنگی خودم میبالیدم و وقتی نبوده از همه چی شاکی که مقصر بودن، روز های اول میگفتم کاش این صحبت ها رو 20 سال پیش میشنیدم ولی الان میفهمم که نه الان وقتش بوده ،

    خلاصه و مفید بگم نظرم رو : همین جور که ما داریم قوی میشیم اون نجواهای منفی هم دارن قوی میشن ، خیلی باید مراقب بود چون اگاهی که میره بالا اون نجواهای منفی هم راه های جدیدی رو پیدا میکنن واسه ورود به این محیط ارام، واسه ارامش این محیط ارام نیازی به جنگ با خود نیست فقط کافیست یک ویس از استاد رو سریع پلی کنید،حرفی که از دل براید بر دل نشیند ، این ویس ها ما رو از توی منجلابی در اورده که بی شک روی تخت پادشاهی هم اراممون میکنه که کجا بودیم و کجایم ، ( کجا بودن ما قبل از اگاهی تقدیر بوده یا اشتباه ؟ یا تقصیر بوده یا انتخاب ؟ هر چی بوده مسیر ما بوده تا به اینجا ) اینجا میتونیم تصمیم بگیریم که گذشته رو بارها تکرار کنیم و همون نتایج بگیریم، یا باور هامون عوض کنیم و ارزوهای گذشته رو دست یافتنی، مراقب خواسته هامون باشیم چون هرچی بخوایم میشه ، خوب میشه همیشه اگر توحید باشه و یقین –

    استاد عباس منش عزیز خوشحالم در جهانی و در دوره ای جسمم زمین را تجربه میکند که عطر نفس های شما و نت کلام شما در این حوالی میپیچد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    حسین یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 2553 روز

    به نام خدا.

    سلام به استاد عزیزم. استاد شاید روزی ده بار وارد صفحه اصلی سایت میشدم تا ببینم آیا فایل جدیدی اومده روی سایت یا نه.

    استاد وقتی شما در مورد یه موضوعی توضیح میدین با خودم میگفتم باب دمت گرم از کجا میفهمی این موضوع رو، و یه جورایی اعتبارش رو به شما میدادم. ولی امروز با دیدن این فایل به این درک رسیدم که اون افتادگی و بی ادعایی شما در مقابل خداونده که این آگاهی ها رو دریافت می‌کنید و خودم هم بارها این احساس رو داشتم که وقتی تسلیم میشم آگاهی ها میاد و قشنگ صدای خداوند رو احساس میکنم توی قلبم و خیلی احساس زیبایی هست.

    استاد اسم رانندگی رو بردید، من خیلی سال هست که تو رانندگی این تفکر رو دارم و همش میگم این من نیستم که دارم رانندگی میکنم ، خدایا حواست به من باشه. و خدا رو شکر به لطف الله خیلی جاها خطر رو از بیخ گوشم گذرونده و قشنگ حس کردم که اون لحظه من نبودم که کار شاخی انجام دادم و خداوند بود که حامی من بود.

    و به لطف الله رانندگی سالمی داشتم. یا مثلا تو تربیت فرزندانم. دیدگاه اطرافیانم اینه که تربیت پسرها سخته و از یه جایی به بعد مایه ی دردسر میشن. ولی همونا میگن تو چه جور پسرهایی داری که این قدر خوبن، این قدر با هم رفیق هستین.

    و من جوابی که در درون خودم به خودم میدم، همیشه اینه که از لطف خداست. و غیر از این هم نیست. و هر روز صبح جزء سپاسگذاری هام هست وجودشون و رابطه ی عالی که با هم داریم.

    استاد حرف شما درسته. من هدف امسالم رو گذاشتم تغییر شخصیتم. که تغییر شخصیت من در تمام جوانب زندگیم تاثیر مثبت خواهد گذاشت، تو روابطم، تو کسب و کارم و حتی تو معنوییتم. و دارم احساسش میکنم اون اتفاقاتی که داره برام رقم میخوره. مثلا تو کسب و کارم همین اول سالی اتفاقات خوبی افتاده که تا حالا به این سادگی نبوده، حتی به این بزرگی هم نبوده. چندتا قرارداد عالی نوشتم

    به راحتی و لذت، البته با کار کردن رو دوره ی کشف قوانین زندگی جلسه 1و2و3.

    و احساس میکنم که این بار دارم بهتر از همیشه عمل میکنم. آگاهی های نابی رو دریافت میکنم.

    ذهنم و قلبم هم مسیرتر شدن. و نشانه های خوبی هم دارم دریافت میکنم.

    و امروز با شنیدن صحبت‌های شما این چراغ تو ذهنم روشن شد. گفتم آره، همین طوره. من حالا که دارم نتیجه میگیرم و اول راهم خیلی خدا خدا میکنم. خیلی میگم خدایا خودت کمک کن. تو هدایتم کن. تو دلها رو نرم کن که قدارداد ها بسته بشن. و مطمئنم که وقتی کار کردن روی باورها رو ادامه بدم این ورودی ها این قراردادها میشه جزء بدیهیات زندگیم،

    و شما امروز بهم یاد دادین که حتی اون موقع هم هدایت بخوام.

    اون موقع هم خدا خدا کنم و ازش بخوام که باز هم آسونتر و لذت بخش تر و بزرگتر از قبل باشه اتفاقات خوب زندگیم. و این هدایت خواستن انتهایی نداره..

    استاد عزیزم ازت سپاسگذارم که دست خداوند هستی تو زندگی من.

    خدا نگهدارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  5. -
    رها هستم گفته:
    مدت عضویت: 2451 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    خدایا هرآنچه دارم از آن توست و من بنده ی ضعیف و ناتوان تو ، به هر خیری از جانب تو ، فقیر و محتاجم

    پروردگارا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    سلام میکنم خدمت استاد عزیز و گرانقدرم که تا پایان عمرم ازشون به خاطر اینکه خدای واقعی رو به من شناسوندن و چشمهام رو باز کردن و شیوه ی صحیح زندگی کردن رو بهم یاد دادن سپاسگزارم . و همینطور سلام میکنم خدمت بانوی نمونه و الگوی ارزشمندم ، خانم شایسته ی مهربان .

    استاد بسیار بسیار سپاسگزارم به خاطر این فایل فوق العاده ارزشمند توحید عملی 11 که بهمون هدیه دادید . با تمام وجودم احساس کردم که خداوند در جواب سوالات و دغدغه هایی که این مدت تو زندگیم داشتم ، این حرفها و سخنان ارزشمند رو از طریق شما به من میگه به خاطر همین به حدی ذوق زده و احساساتی شدم که تو دقیقه به دقیقه ی گوش دادن به این فایل به پهنای صورتم اشک میریختم و مدام از خداوند سپاسگزاری میکردم . انگار این حرفها احتیاج روحم بود و به طرز معجزه آسایی آرومم میکرد .

    در مورد تمرین این فایل چندتا مثال از زندگی خودم میگم :

    + یادمه با وجود اینکه چندین سال داخل شهر رانندگی کرده بودم و دست فرمون خوبی هم داشتم ، ولی تا به حال در بیرون شهر و جاده های بین شهری رانندگی نکرده بودم و میترسیدم و این ترسم هم بیشترش مربوط میشد به اطلاعات و ورودیهای نادرستی که از اطرافیانم گرفته بودم و اونها مدام انجام این کار رو سخت و خطرناک توصیف میکردند و مدام، مستقیم و غیر مستقیم بهم القا میکردن که خانمها نمیتونن تو جاده بیرون شهر رانندگی بکنن و این کار خطرناک هست و تو اطرافیانم هم الگوی خانم نداشتم که تونسته باشه تو جاده های بین شهری بدون اینکه مردی کنارش باشه رانندگی کنه . ولی من خیلی دوست داشتم خودم بتونم با ماشین شخصی تو جاده های بین شهری رانندگی کنم و به شهرهای دیگه مسافرت کنم . خلاصه بعد از سالها ترسیدن و تجربه نکردن این آرزوم و لذت نبردن ، وقتی اولین بار خواستم خودم بدون حضور هیچ مردی در کنارم دربیام جاده و تو جاده رانندگی کنم ، با خدای خودم خلوت کردم و باهاش حرف زدم و گفتم که ایمانم رو قوی کنه تا بتونم پا روی این ترس بزرگم بزارم و همه چیز رو به خودش سپردم و ازش خواستم همه جوره مراقبم باشه ، و وقتی به خودش سپردم ، قلبم آرام شد و احساس کردم که میتونم و توانش رو دارم که تو جاده رانندگی کنم و با توکّل به الله یکتا شروع کردم و اولین سفر با ماشین شخصی رو به همراه خواهر کوچکترم شروع کردم و خدا رو گواه میگیرم چنان رانندگی روان و لذتبخشی داشتم و چنان با آرامش و اطمینان قلبی رانندگی و سفر کردم که در طول هشت سال رانندگی ای که داشتم ، تجربه نکرده بودم . انگار داشتم پرواز میکردم . به خدا انگار حتی پدالهای ماشین رو هم خودش کنترل میکرد ، فرمون رو هم خودش میچرخوند ، من فقط اسمم راننده بود در حالی که همه ی کارها رو اون انجام میداد ، من مدام تو دلم با خدا حرف میزدم و با ذوق و شوق و هیجان ازش تشکر میکردم و میگفتم که اگه میدونستم قراره خودت به جای من رانندگی کنی ، اینهمه مدت خودم رو از این لذّت محروم نمیکردم . اولین رانندگی و سفرم به شهر دیگه به حدّی برام لذت بخش بود که دوست داشتم مدام برم مسافرت تا بتونم تو جاده رانندگی کنم ، انگار که رمز رو متوجّه شده باشم ، ذوق داشتم که دوباره این رمز رو امتحان کنم . از اون به بعد هم هر سفر جادّه ای که بخوام برم ، دقیقا مثل بار اولم باز با خدا حرف میزنم و همه چیز رو به اون میسپرم و خدا شاهده تا الان تو هیچکدوم از رانندگی های جاده ای که داشتم ، آب تو دلم تکون نخورده و همیشه احساس میکردم که من دارم پرواز میکنم و خدا به جای من داره رانندگی میکنه و چون از همون تجربه ی اولم همه چیز رو به خدا سپردم و خیلی بهم خوش گذشته و پروسه ی رانندگی برام جادویی و لذت بخش شده ، الان منی که تا سن 37 سالگی از رانندگی تو جاده وحشت داشتم ، عاشق رانندگی تو جاده هستم و هرچی جاده طولانی تر با شه بیشتر و بیشتر بهم خوش میگذره چون تا وقتی یادمه و از همون شروع سفر همه چیز رو به خدا میسپرم ، من پرواز میکنم و خدا به جای من رانندگی میکنه .

    + من و خواهر کوچکتر از خودم با هم شریک کاری بودیم و یه فروشگاه لباس بزرگ و ایده آل و معروف تو شهرمون داشتیم و به مدد و یاری الله یکتا ، کارمون رو از زیر صفر شروع کرده بودیم ، اون موقعی که کار رو شروع کردیم حتی تو رویاهامون هم نمی دیدیم که کارمون در این حد رشد کنه ، چون با اینکه اکثرا تو خانواده مون همه بازاری بودن ، ولی ما تقریبا هیچی از کار نمیدونستیم ، حتی نمیدونستیم چطوری باید برای مغازه مون جنس تهیه کنیم ، حتی صاحب اولین مغازه ی کوچیکمون ، مغازه ش رو به ما که خانم بودیم نمیداد و به نام بابامون اجاره نامه رو نوشته بود و کلی مانع دیگه سر راهمون بود تا ما این شغل رو نداشته باشیم ولی وقتی که ما به خاطر نیاز مالی، به کار احتیاج داشتیم و فقط از خدا کمک میخواستیم ، به طرز معجزه آسایی یه مغازه آماده ی پر از جنس نصیبمون شد که فقط باید جنسها رو میفروختیم و بعد از یه مدتی تسویه میکردیم تا مغازه مال خودمون میشد که این پروسه هم با لطف خدا به آسانی انجام شد و تا جایی رسید که مایی که کارمون رو با قرض شروع کرده بودیم تونستیم کارمون رو بزرگتر کنیم وتبدیل به یه فروشگاه معروف تو بهترین و گرونترین منطقه شهرمون بشیم .

    + یادمه یه سال دو ماه آخر سال به خاطر یه سری اتفاق که تو زندگیمون افتاده بود ما تقریبا برای هر روز چک داشتیم و به شدت زیر قرض و بدهی بودیم ، یه روز اومدم و مبلغ تمام چکهایی که داده بودیم رو با هم جمع کردم و دیدم که ما اگه تو سه ماه آینده و تا آخر فروردین ، مثل هر سال فروش داشته باشیم ، باز هم نمیتونیم این چکها رو پاس کنیم از طرفی فکر کنم زمان کرونا بود و فروش کم بود . وقتی اینو متوجه شدیم یه ترس عجیبی کل وجودمون رو گرفت . اون موقع تازه یه مدتی میشد که با مباحث استاد آشنا شده بودیم و تازه اول راه بودیم آنچنان درک درستی از مباحث نداشتیم ، تازه الان هم حق مطلب رو برای کار کردن روی خودم و درک صحیح قوانین جهان و اجرای آن تو زندگیم ، به جا نیاوردم و حالا حالا حالاها کار دارم . خلاصه بعد از وحشتی که از دیدن مبلغ چکها کردیم ، تنها کاری که تونستیم بکنیم این بود که دست به دامن خدا بشیم و ازش کمک بخوایم ، طبق معمول همه چیز رو به خدا سپردیم و به اون توکل کردیم و بدون اینکه به کسی چیزی بگیم و از کسی کمک بخوایم ، تمام تمرکزمون رو گذاشتیم روی کارمون و اتفاقی که افتاد به طرز معجزه آسایی فروش ما بالا رفت و زمانی که همه از نداشتن فروش مینالیدن ، مشتری های ما زیاد شد و نه تنها تونستیم تو دو ماه چکهامون رو پاس کنیم ، بلکه کلی هم پول تو حسابمون پس انداز شد و این در حالی بود که هم فروشگاه پر جنس بود و هم انبارمون . و ما طبق معمول از معجزه ای که خداوند تو زندگیمون و کارمون کرده بود ، ذوق مرگ بودیم و از اون به بعد ، با چیزهایی که از استاد یاد گرفته بودیم و به رسم سپاسگزاری از خداوند که مثل همیشه ما رو نجات داده بود ، دیگه به هیج عنوان تو کارمون از چک استفاده نکردیم و همه ی خریدهامون به صورت نقد بود و این باعث میشد پولمون پر برکت بشه .

    + یادمه بعد از یه مدت که روی آموزشهای استاد کار میکردیم و در حالی که کسب و کارمون تو اوج خودش بود ، و معروف شده بودیم و مشتری های وفادار خودمون رو داشتیم و همه چیز عالی بود ، هم من و هم خواهرم متوجه شدیم که از کارمون و از زندگیمون لذت نمیبریم و اون طوری که باید ، بهش علاقه نداریم ، و با وجود اینکه همه چیز اوکی بود ولی ما داشتیم در خلاف جهت آرزوهامون حرکت میکردیم و هرچی میگذشت با وجود موفقیت ظاهری تو کسب و کارمون و معروف شدن تو شهر ، ما هر روز بیشتر احساس بدبختی و غم میکردیم و این کم کم داشت روی کارمون تأثیر میگذاشت و به قولی ریز ریز پنیرهامون کم میشد و اینو فقط مایی که صاحب کسب و کار بودیم میتونستیم بفهمیم در حالی که اطرافیان و همه ی مشتریها فکر میکردن که ما درحال رشد هستیم . خیلی وقت بود به این نتیجه رسیده بودیم ولی جرأت اینکه فروشگاه رو جمع کنیم و بریم دنبال علاقه مون رو نداشتیم و به شدت از این کار میترسیدیم و کل پروسه برامون وحشتناک بود . بعد از یه مدت طولانی کلنجار رفتن با خودمون و گوش کردن به آموزه های استاد و تجسم کردن خواسته هامون و ……… جرأت کردیم و تصمیم قاطع گرفتیم که فروشگاهمون رو در اوج رشد و معروفیتش ، جمع کنیم و وقتی اینو با خانواده مطرح کردیم ، اول هیچکس باور نکرد و فکرمیکردن ما شوخی میکنیم ، چون واقعا شرایطمون اوکازیون بود . ولی وقتی جدیّت تصمیم مارو دیدن ، شروع کردن به مخالفت کردن و از راهی استفاده کردن تا تصمیم ما رو عوض کنن . حتی چون جوّ فروشگاه ما بسیار صمیمی و دوستانه بود ، همه اون رو دوست داشتن ، فروشنده ها و مشتریهامون هم مدام از ما میخواستن که فروشگاه رو تعطیل نکنیم . خلاصه با وجود تمام مخالفتها و فشارها و با وجود اینکه نمیدونستیم بعد از تعطیلی فروشگاه میخوایم چیکار کنیم ، به خاطر جرأتی که با گوش کردن به آموزشهای استاد پیدا کرده بودیم و به خاطر توکّل و اطمینانی که به خدا داشتیم تونستیم روی تصمیمون بمونیم و اجراییش کنیم . وقتی فقط به پروسه ی جمع کردن فروشگاه و تخلیه ی اون فکر میکردیم یه کار خیلی سخت و طاقت فرسا تو ذهنمون میومد که از توان ما دو نفر خارج بود چه برسه به اینکه فکر کنیم بعد از تعطیلی فروشگاه میخواییم چکار کنیم و ما هیچ کمک دیگری نداشتیم چون همه مخالف حرکت ما بودن و اگه ازشون کمک میخواستیم ، باز شروع میکردن به حرف زدن و منصرف کردن ما ، و ما اصلا اینو دوست نداشتیم . خلاصه بازم طبق معمول دست به دامن خدا شدیم و فقط از اون کمک خواستیم و فقط به اون توکل کردیم تا باز هم ما رو آسون کنه برای آسونی ها . و خدای مهربون و همیشه حاضر تو زندگی ما ، سنگ تموم گذاشت و با ایده هایی که به ما داد ، پروسه رو طوری چید که ما تونستیم تا آخرین روزی که فرصت داشتیم فروشگاه رو باز نگه داریم و تقریبا تمام جنسهامون رو بفروشیم و خیلی راحت تو یه شب تا نزدیکهای ظهر ، فروشگاه رو کامل تخلیه کنیم و تحویل صاحب جدیدش بدیم و این در حالی بود که من و خواهرم کل شب تا صبح رو تنها بودیم و به تنهایی تونستیم تمام وسایل فروشگاه رو که خیلی هم زیاد بود ، جا به جا و تخلیه کنیم و تمام این مدت تنها کسی که ثانیه به ثانیه با ما بود و بهمون ایده های عالی که کارها رو برامون آسون میکرد میداد ، خدای مهربان و همیشه حاضر در زندگی ما بود و کل اون شب رو کنار ما و مراقب ما بود و ما بدون ترس از تاریکی شب و تنهایی و خلوتی ، کارهامون رو به آسونی انجام دادیم به طوری که وقتی صبح همه فروشگاه رو خالی دیدند تعجب کردند از اینکه ما چطور تونستیم بدون کمک کسی به این سرعت و دقت فروشگاه رو تخلیه کنیم در حالی که اونها نمیدونستن که این کار از عهده ی ما برنمیومد و تماما کار خدا بود . البته من بنده ی ناسپاس با اینکه میدونستم همه کارها رو خدا انجام داده و اگه ایده ها و کمکهای اون نبود ، اگه اون مراقبمون نبود و گره به کارمون می افتاد ، به هیچ عنوان کارها به این آسانی و راحتی انجام نمیشد ، ولی باز هم قشنگ احساس میکردم وقتی دیگران از راحت انجام شدن کارها تعجب میکردند و ازمون تعریف میکردند ، من تو دلم احساس غرور میکردم و اعتبار کارها رو به خودم میدادم ، و اینجاهاست که باید مراقب افکارمون باشیم که به خودمون مغرور نشیم و اعتبار همه چیز رو به خودمون ندیم که در این صورت خیلی بد زمین میخوریم و خدا میزنه پس کلّه مون . که به قول استاد خیلی خوبه که همون اول که از مسیر منحرف میشیم و کج میریم ، بزنه پس کلّه مون ، تا سریع به راه درست برگردیم ، نه اینکه بعد از اینکه به ته مسیر اشتباه رسیدیدم و کلّی از عمرمون تلف شد ، تازه متوجه بشیم که ای دل غافل ، این همه مدت تو مسیر اشتباهی بودیم و اصلا متوجه نشدم .

    + یادمه بعد از اینکه فروشگاه رو جمع کردیم ، تصمیم گرفتیم به یه شهر دیگه مهاجرت کنیم و اولین کار بزرگ و وحشتناک از نظر همه و خودمون رو انجام بدیم ، به شدت برامون ترسناک و ناشناخته بود ، چون تو کل جدّ و آباد و خاندان ما این اصلا و به هیج عنوان اتفاق نیافتاده بود که یه دختر مجرد بخواد تک و تنها مهاجرت کنه به یه شهر دیگه که هیچ آشنا و فامیلی هم تو اون شهر نداره. چه معنی داره اصلا !!!!!…. خلاصه من و خواهرم با وجود تمام مخالفتها و گریه و زاری ها ، تصمیم گرفتیم زندگی مستقلی داشته باشیم و بر روی ترسهای ریز و درشتی که با وجود بالا رفتن سنمون تو وجودمون داشتیم ، پا بزاریم و این زندگی کوتاهی که داریم و نمیدونیم کی قراره سوت پایانش زده بشه ، رو به تمام معنا و در تمام جنبه ها تجربه کنیم . خیلی برامون پروسه سخت و پیچیده و ترسناک میومد ، اصلا نمیدونستیم به کدوم شهر مهاجرت کنیم ؟ بعد مهاجرت چه کاری انجام بدیم ؟ اصلا دقیقا به چی علاقه داریم که اینطوری زندگیمون رو ریختیم به هم ؟ و ….. هزاران سؤال دیگه که مدام تو ذهنمون میچرخید و جوابی براش نداشتیم و مدام نجواهای ذهن ما رو میترسوند و سعی داشت ما رو پشیمون کنه از کاری که انجام داده بودیم . و ما هیچ کاری از دستمون برنمیومد جز اینکه سعی میکردیم با خوشی های کوچیک و با گوش کردن به فایلهای استاد حالمون رو خوب نگه داریم . اتفاقی که افتاد با اینکه اصلا از کاری که کرده بودیم پشیمون نبودیم و عمیقا از درونمون یه حس قوی و محکمی بهمون میگفت که کار درستی کردیم و باید مسیر رو ادامه بدیم و خودمون هم با تمام وجود دوست داشتیم که این تغییرات رو تو زندگیمون بدیم ، ولی رفته رفته شرایطمون بدتر میشد و گره به کارمون میافتاد و ما به مدت شش ماه ، هر کاری کردیم نتونستیم به برنامه ای که مشخص کرده بودیم برسیم و هر کاری کردیم به بن بست خوردیم و دیگه کارها مثل کارهای دیگه ی این پروسه برامون به آسانی و راحتی انجام نمیشد .رفته رفته کار به جایی رسید که اینقدر از لحاظ روحی شرایط برامون سخت شد که باز هم نالان و گریان دست به دامان خدا شدم و ازش خواستم که به دادم برسه و اینجا بود که فهمیدم من تو این مدت که خدا کارها رو برامون به آسانی انجام داده بود ، به خودم مغرور شده بودم و اعتبار همه ی این کارها رو به خودم داده بودم و خدا هم طبق قوانین ثابت و بدون تغییرش ، من رو به خودم واگذار کرده بود و کارهام رو به عهده ی خودم گذاشته بود که انجام بدم و من بدون کمک و حضور خداوند ، تو این مدت شش ماهه گند زده بودم به زندگیم و مشکل پشت مشکل تو زندگیم رخ میداد تا جایی که شرایط روحیم افتضاح شده بود . تا اینکه از خداوند طلب آمرزش کردم و با تمام وجودم اظها ر عجز و ناتوانی در مقابلش کردم و عاجزانه ازش خواستم که کمکم کنه و من رو آسان کنه برای آسانی ها و کارهام رو برام انجام بده ، چرا که من بدون اون اصلا توانایی انجام هیچ کاری رو ندارم . و اینگونه بود که خداوند دست به کار شد و معجزه ها شروع شد و ما تونستیم به راحتی و در یک روز ، در بهترین منطقه ی یک شهر عالی و فوق العاده ، در یک محیط و محلّه ی خوبتر از خوب ، یه خونه ی نوساز و بزرگ با یه صاحبخونه ی محترم و بافرهنگ ، بگیریم و یه زندگی رویایی و پر از اتفاقها و تجربه های خوب رو شروع کنیم . اینبار هم مثل همیشه خداوند به راحتی کارها رو برامون انجام داد و ما رو آسان کرد برای آسانی ها . ولی از اونجایی که انسان فراموشکار است ، مدام در طول زندگیش به خودش مغرور میشه و فکر میکنه که کارها رو داره خودش انجام میده و وجود خدا و کمکهای همیشگی خدا تو زندگیش رو فراموش میکنه ، و اینجاست که فریب نجواهای شیطان رو میخوره و مشرک و ناسپاس میشه .

    این مدت هم من فراموشکار، باز هم فریب نجواهای شیطان رو خوردم و فراموش کردم تمام معجزاتی که خداوند آشکارا در زندگیم انجام داده و در تک تک لحظات زندگیم من رو آسان کرده برای آسانی ها . خدا رو صد هزار مرتبه شکر که با این فایل توحید عملی 11 ، که مطمئنم خداوند این حرفها رو از طریق استاد ، فقط و فقط به من گفته ، دوباره هدایتم کرد تا بتونم بازهم بهش توکل کنم و ازش کمک بخوام تا این مسئله م هم به آسانی حل بشه و من باز هم آسان بشم برای آسانی ها و دوباره ایمانم به خداوند قوی تر بشه انشاالله .

    همه این حرفها رو برای یادآوری خودم نوشتم تا هر جایی که از مسیر خارج شدم هدایت بشم به نوشته های خودم و بازهم همه چیز بهم یادآوری بشه و دوباره توبه کنم و به مسیر برگردم و با اینکه وقتی روی خودمون کار میکنیم رفته رفته ایمانمون قویتر میشه ولی تا وقتی زنده هستیم ، این روند ادامه داره و ما تا لحظه ی مرگ نباید ناامید بشیم از این پروسه ، هر چقدر هم که تکراری باشه و از دست خودمون خسته بشیم .

    سپاسگزارم از همه ی کسانی که با چشمان نازنینشون کامنت من رو خوندن .

    خدایا پناه میبرم به تو از شرّ نجواهای شیطان

    پروردگارا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    ربّ یگانه ی من ، مرا به راه راست ، به راه کسانی که به آنها نعمت عطا کرده ای هدایت کن .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 53 رای:
    • -
      سارا مرادی همت گفته:
      مدت عضویت: 1052 روز

      بنام خدایی که برای بنده اش کافیست

      سلام به روی ماهت رها جونم

      چقدر لذت بردم از کامنتت

      دختر تحسینت میکنم که برای تمام قدم هایی که سخت بود اما برداشتی

      زندگی جدیدت مبارکت باشه

      ایشالا در پناه خدای مهربان همیشه بدرخشی عزیزم

      روی ماهت و میبوسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        رها هستم گفته:
        مدت عضویت: 2451 روز

        به نام خداوند بخشنده و مهربانم

        سلام به سارای زیبا و مهربان و عزیزم

        سارا جان خیلی خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم به کامنت من پاسخ دادی بسیار ممنونم از توجه ای که کردی

        من همیشه عاشق خوندن کامنت های شما هستم و وقتی میبینم یه کامنتی با اسم قشنگ شما منتشر شده با ذوق و شوق مطالعه ش میکنم و همیشه و همیشه به خاطر تعهدی که در کار کردن روی خودت داری ، به خاطر مسیری که با موفقیت در زندگیت طی کردی ، به خاطر احساس خوبی که تو کامنت هات و زندگیت داری ، به خاطر رابطه ی خوبی که با خدای خودت ایجاد کردی ، به خاطر توحیدی بودنت و …. از ته دلم تحسینت کردم و میکنم . من همیشه از کامنتهات یاد میگیرم و آرامش و احساس خوب میگیرم . سارای عزیزم تو یکی از الگوهای خوب من تو این سایت الهی هستی و همیشه ازت یاد گرفتم . خودم خیلی سعادت کامنت نوشتن نداشتم ولی همیشه کامنتهای بچه های فوق العاده ی سایت ، مخصوصا شما رو با جون و دل میخونم و تحسینشون میکنم .

        سارا جان خوشحال میشم اگه به عنوان یکی از شاگردهای خوب مکتب توحیدی استاد و به عنوان یکی از افرادی که تو این سایت الگوی خودم قرار دادم و به عنوان یه خواهر ، یکم برام از روشهایی که برای درک بیشتر توحید عملی تو زندگیت استفاده میکنی بگی . چطوری میتونی در بیشتر تایم های زندگیت احساست رو خوب نگه داری ؟ چطوری میتونی در طی کردن مسیر تکاملیت ، ناامید نشی و شک نکنی به درست بودن مسیرت ؟ چطوری میتونی بفهمی که داری مسیر تکاملیت رو طی میکنی یا تو مسیر اشتباهی هستی ؟

        من الان تو شرایطی هستم و زندگی ای رو برای خودم به لطف الله درست کردم که تا حد خیلی زیادی ورودی هام رو کنترل کردم و هرآنچیزی که بهم ورودی و احساس بد میده از زندگیم به طور کامل حذف شده ، حتی جمع های خانوادگی و دوستانه ای که از اونها ورودی های نادرست دریافت میکردم به کل از زندگیم حذف شده . و کل روزم فقط منم و صدا و آموزشها و سایت استاد و همراهم که مثل من صد در صد در این مسیر الهی هست . و هردو با تمرکز در حال ساختن زندگی ای که دوست داریم هستیم . ولی نمیدونم چرا ، نوسان تو احساسم زیاد دارم و نجواها ی ذهنمیم وقت و بی وقت زیاد میشه و من رو ناامید میکنه از ادامه ی مسیر و بهم ترس از آینده رو القا میکنه . درسته رشدهای زیادی تا به حال داشتم و تا اینجا ناامید نشدم از ادامه ی مسیر و همچنان با قدرت ادامه میدم ولی بعضی وقتها اینقدر نجواها زیاد میشه که احساس ناتوانی میکنم و احساس میکنم این مسیر برای من جواب نمیده و احساسم بد میشه و ناامید میشم و طبق معمول پناه میبرم به خدای همیشه حاضرم . میخواستم ببینم این حالت تو مسیر ، طبیعیه ؟ همچین حالتهایی تو مسیری که داشتید ، به سراغ شما هم اومده یا مسیر و عملکرد من اشتباهه ؟ اگر شما هم همچین حالتهایی رو تو مسیرتون تا به اینجا تجربه کردید ، ممنون میشم راهنماییم کنید که چطور از این مرحله گذر کنم و چطور احساسم رو نه لحظه ای ، بلکه موندگارتر خوب کنم ؟

        در نهایت بازم میگم که خیلی خوشحال شدم از پاسخی که به کامنت من دادید و اینو هدیه ای از طرف خدا میدونم و بسیار سپاسگزار و شاکرم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
        • -
          سارا مرادی همت گفته:
          مدت عضویت: 1052 روز

          فَلَمَّا قَضَیْنَا عَلَیْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَىٰ مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّهُ الْأَرْضِ تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ ۖ فَلَمَّا خَرَّ تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ

          سلام به روی ماهت رها جونم

          ممنونم از لطفی که بهم داری عزیزم

          دیروز صبح وقتی این آیه رو خوندم بهش فکر کردم یعنی چی ؟

          چرا خدا گفته اگه جن ها از غیب خبر داشتن در عذاب نمیموندن ؟؟!!!

          خدا بهم گفت

          سارا غیب یعنی آینده ، اگه تو از آینده خبر داشته باشی آیا الان ناراحت میشی ؟ آیا نگران آینده میشی ؟

          بعد بهم گفت برو عکس های 5 سال پیش و ی نگاهی بنداز

          الله اکبر از هدایت

          تو آرشیو گوشی ام 2019 رو سرچ کردم و هزار تا عکس و فیلم اومد بالا

          یاد اون روزها افتادم و آرزوهایی که داشتم

          و الان تمام اون آرزوها جز زندگیمه

          رها جونم ، سوالی که ازم پرسیدی دقیقا سوالی بود که دیروز از خدا پرسیدم

          فکر تمام آرزوهایی که الان داری 5 سال دیگه بهت داده شده

          آیا بازم نگران آینده میشی عزیزم ؟؟؟

          البته به لطف خدای مهربان من مدت هاس به آرامش درونی پایدار رسیدم

          رها جونم من قوانین خدا که استاد در دوره های مختلف توضیح میدن از زاویه های مختلف ، همه رو وحی منزل دونستم و با تمام وجودم هر روز سعی می‌کنم بهشون عمل کنم

          رها جونم من یقین دارم که تنها راه سعادت و رستگاری عظیم که خداوند بارها در قرآن وعده شو داده ، فقط توحید و توکل به خداست

          چطوری ؟؟

          سپاسگزار بودن

          خداوند بارها بارها بارها. در قرآن گفته و بیشتر آنها ناسپاس هستن

          کی میتونه سپاسگزار باشه ؟؟

          کسی که ایمان داره برگی بدون اذن خداوند بر زمین نمی افته

          کی میتونه توکل کنه ؟

          کسی که ایمان داره همون خدایی که انسان رو از قطره آبی خلق کرده و بهش توانایی داده میتونه از هیچ ، همه چی براش خلق کنه

          توکل یعنی چی ؟

          یعنی تسلیم 100٪

          یعنی همه چی اوست

          یعنی من نمی‌دونم

          خدایا به هر خیری از تو برسه فقیرم

          اگه تمام زندگی ام هم زیر و رو بشه قطعا خیر توست

          من به خیر و صلاح تو راضی ام

          عزیزم میخوای ثروتمند باشی

          میخوای عشق تجربه کنی

          میخوای موفق باشی

          هر آنچه که میخوای در آینده داشته باشی فقط ما مهر تایید رب العالمین

          لذت بخش و جاودان ِ

          در غیر این صورت حتی اگه بهش برسی میشه آتیش و می افته به جونت

          رها جونم سعی کن قرآن زیاد بخونی

          متن عربی شو بخون و از خدا بخواه که آسونت کنه برای فهمش

          قرآن خیلی ساده اس

          خیلی راحت فهم میشه

          الابذکرالله تطمئن قلوب

          هر وقت نگران و پریشان شدی قرآن و باز کن و شروع کن به خوندن

          آرومت میکنه و راه و بهت نشون میده

          من هر وقت احساس می‌کنم داره حسم بد میشه سریع شروع می‌کنم به قرآن خوندن و اصلا معجزه در لحظه رخ میده

          رها جونم خدا خیلی ما رو دوست داره و خیلی مراقب ماست

          بهش اعتماد کامل کن و خودت رها کن تا خداوند امور زندگی تو پیش ببره

          خیلی لذت بخشه

          هر لحظه فکر کن یک نیرو خیلی خیلی خیلی قدرتمند ، خیلی خیلی خیلی توانا ، خیلی خیلی خیلی آگاه

          داره برات کارها رو انجام میده

          وقتی اینجوری باورش کنی لحظه یی نگران نمیشی

          بهار و ببین

          بعد از مرگ در زمستان دوباره همه جا زنده میشه

          اجازه بده خدا بهار و در زندگیت متجلی کنه

          برای او چشم بر هم زدنیست

          رها جونم ایمان دارم لحظه هایی رو تجربه میکنی که فقط از شوق اشک میریزی از عظمتش از مهربانیش از بخشندگیش از علمش

          روی ماهت و می بوسم عزیزم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
          • -
            رها هستم گفته:
            مدت عضویت: 2451 روز

            به خداوند بخشنده و مهربانم

            سلام دوباره به روی ماهت سارای عزیزم

            بسیار بسیار سپاسگزار و ممنونم به خاطر پاسخی که به سؤالم دادی .

            الان تو احساسی بودم که وقتی هدایت شدم به خوندن پاسخ شما ،به حدّی به دلم نشست که ناخودآگاه اشک از چشمام جاری شد ، احساس کردم مثل همیشه خدا داره اینبار از زبان سارای عزیزم باهام حرف میزنه و آرومم میکنه . عزیزم کلمات و جملاتی که از دلت برام نوشتی بسیار آرومم کرد و خیلی برام نکته داشت و راهگشا بود . ازت ممنونم به خاطر وقتی که گذاشتی و با عشق برام نوشتی .

            امیدوارم خداوند مهربان همیشه حافظ و نگهدارت باشه .

            بهترینها رو برات آرزو میکنم عزیزم .

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 1319 روز

      سلام دوست عزیزم

      امیدوارم حالت عالی باشه

      چقدر لذت بردم از کامنت زیبایی ک نوشتی و چقدر قشنگ مسیر تکامل زندگیت رو طی کردی

      خیلی با خوندن کامنت شما امیدوار شدم چون منم با دیدن این فایل متوجه این شدم ک مشرک شدم و باید بهتر و متعهد تر روی توحید کار کنم و خوندن کامنت شما بهم امید اینو داد ک اگه فراموش کردی اشکالی نداره و اگه از خدا بخوای باز هم دستت رو میگیره و بهت کمک میکنه

      ممنونم ک نوشتی خیلی لذت بردم

      موفق باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        رها هستم گفته:
        مدت عضویت: 2451 روز

        سلام الهام جان

        عزیزم خیلی خوشحالم که نوشتن بخشی از مسیر زندگیم تو این کامنت باعث شد که دوباره نور امید به رحمت خدای مهربانم ، در دل شما زنده بشه . امیدوارم خداوند به همه مون کمک کنه تا هر روز بیشتر و بیشتر توحید رو درک کنیم و توحید عملی رو در زندگیمون اجرا کنیم .

        بهترینها رو از خداوند وهّابم برات آرزومندم عزیزم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    Dariush گفته:
    مدت عضویت: 1395 روز

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیزم و خاتوم شایسته عزیز

    این فایل چقددددددد خفن بود

    چقد بی نظیررررر بود

    خیلی از این حرفا تو دوره ها گفته شده ولی انگاری امادش نیسی ک اون موقع متوجه نمیشی ولی الان مث بمب ذهنتو درگیر میکنه

    من خیلی تجربه اینجوری دارم خیلیی

    ی یکی ا تجربه هام ک این بود تازه ماشین خریده بودم گواهینامه نداشتم خب کمو بیش رو خودم کار میکردم خداهم تو ذهنم بود دیگه

    اقا ما رفتیم شمال ی بار بردیم بدون گواهینامع از تهران

    رقتنی شب رفتیم خیلییییم حال داد

    برگشتنی ا جاده هراز اومدم اصنم نفهمیدم چرا پلیسه گف بزن کنار

    اقا از من مدارک خواست منم خو گواهینامه نداشتم کامل مدارک ماشینو دادم بیمه و کارت معاینه و اینا برگشت گف گواهینامتم بده

    اون لحظه دقیقا مث روز برام روشنه استاد

    خداشاهده در حد یک ثانیه تو دلم گفتم خدایا همین

    جمله من تو قلبم فقط این بود خدایا

    چون میدونستم ماشین باریه

    گواهینامم خیلی مهم اگه تصادف بشه مقصر صد در صدی اصن معلوم نیس قوانینو رعایت کنی یا اتفاقی بیقته عمد حساب میشه

    بخدا ی 30 تا 40 ثانیه رفت اونور پلاکو نوشت

    پیش خودم گفتم خو گندش در اومد داشتم وسیله هامو جم میکردم منتظر بودم بیاد بگه اقا بیا پایین ماشین مستقیم میره پارکینگ

    انتظارم این بود

    اومد مدارکامو داد فعمیده بود ندارم دیگه

    گف برو

    همین

    اصن من ماتو مبهوت این بودم چن ساعت ک بابا من فقط در حد ی ثانیه اسمتو اوردم اگه تو همه تک تک لحظاتم ازت بخام کمکم‌کنی اون موقع چی میشه

    این یکی ا تجربه خوبام بود ک ا خدا کمک خواستم

    انصافا الان هرچی میگردم ک ی تجربه منفس باشه چیزی ب ذهنم نمیاد

    حتی اگر ی وقتاییم ب یادش نبودم اون ب یادم بوده و تو سخت ترین شرایطا ولم نکرده

    بذارید اینم بگم الان یادم افتاد

    چن‌وقتی بود خیلی رو خودم کار میکردم از لحاظ معنویت

    همیشم میگفتم ک خدایا من امادم میخام امتحانم کنی

    اخ اخ

    اقا ی اتفاقی افتاد ما شانسی رفتیم ستاد فرمانداری کاشی کاری برا اونجا

    دوماه قبل این داستان ب ی خانومی زنگ زدم ک باهاش دوس شم

    با شمام هنوز اشنا نشده بودم ولی حس میکردم امادم برا امتحان خدا

    زنگ زدیم صحبت کردم این بنده خدا گف من شوهر دارم پ بچم دارم

    منم معذرت خواهی خدافظی تا…

    ما رفتیم ستاد فرماندهی دو روز قبلش ی اقایی زنگ زد تهدید کردن ک پیدات میکنم فلانت میکنم اینا من اصن نمیدونستم بابا این کیه چی میگه

    شمارشو زدم تو‌واستاپ دیدم زده فلان یگان امداد

    فرماندهی ک کار میکردیم رئیس حفاظت خیلی می اومد سر میزد یهو ب سرم زد عکس این یگان امداد نشون بدم شاید بشناسه اقا نشون دادیم شانس منم عکسا توی پیجش همه نظامی گف اره میشناسمش چی شده توضیح دادم براش ک زنگ زده تهدید کرده و اینا

    گف دهنشو سرویس میکنم هم باید جپاب تورو بده هم جواب اینو ک چرا عکس نظامی مارو پخش کرده

    گذشت اون روز شیف بیمارستان بودش این یگان امداد

    ب فرداش می اومد ک کارمون تموم شده بود کاشی کاریمون تو ستاد

    اقا اول صب روز بعد زنگ زد اقای فلانی شما کی هستی گفتم‌والا شما زنگ زدی فوش دادی و تهدید کردی گف شرمندم داداش اشتباه شده یسر بیا اینجا درستش کنیم بره

    بخدا میدونستم بوی گندش داره میاد و ی خبری هس

    ولی میگفتم من میرم خدا بزرگه امتحان خداست میرم جلو

    ب این درجه خدایی نرسیده بودم خب الان از اون موقعم خیلی بهتر شدم ولی خب خیلیم جای کار دارم

    اقا ما رفتیم چشتون روز بد نبینه اون‌خانومه ک من باهاش چت‌کرده بودم زن این بنده خدا بود

    با هم مشکل داشتن قبلا

    زنه میخاسته اعتماد شوهره رو جلب کنه میگه این شخص بهم پیام داده و…

    در صورتی ک من بخدا فهمیدم شوهر داره معذرت خواهی کردم و خدافظی و رقتم دوماه بعدش این پیگیر شده بود

    اقا مارو بردن چک اولو ک خوردم کلا خدا یادم رفت و بعدش میدونین دیگه شرایط بدتر شد.اینو بگم با این همه داستان و ی شب بازداشتگاه و بازجویی فرداش ازاد شدم

    و فهمیدم ب ادا کردن نیس

    دقیقا جایی امتحان میشی ک نقطه ضعفته

    امتحان من ترس بود

    و امتحانو مردود شدم و باز هم خداوند یک لحظه تنهام نذاشت

    جدیدا تو کار پیک رستوران بودم 2سالی تقریبا میشد این کارمو ادامه دادم و حقیقتا خسته شده بودم دوست داشتم شغلمو عوض کنم از صندوق داری رستورانم خیلی خوشم میومد کلا ا فروشندگی.ی روز ا مرخصی داشتم برمیگشتم یکی از فایلا 12 قدم‌فک‌کنم قدک9 بودش دقیق یادم نی از تغییر صحبت میکردین استاد

    همونجا اومد ک برو بگو میخای بیای بیرون ا این‌کار

    خیلی خوشحال بودم اولش

    اقا ما رفتیم صحبت کردیم مدیریت اول قبول نمیکرد چون کارم عالی بود روابط عمومیم بالا بود و…

    دوس نداشت من برم

    من اونجا حرف خدارو گوش دادم و منطقیم بود اقا از این کارت خوشت نمیاد خب اولش باید بیای بیرون دیگه تا بری ی کاری دیگه

    من چن روز همش میگفتم اقای فلانی مدیریت عزیز من میخام برم داداش ب فکر باش

    کم کم اگهی زدن برا پیک

    خداشاهده استاد

    یکی تو ذهن میگف بدبخت شدی

    الان دیگه جا خواب نداری

    میخای چیکار کنی

    کار نداری

    دیوونه شدی و…

    از اینورم میپرسیدن هم بچه ها هم مدیره

    ک اقا میخای کجا بری خب بگو کمکت کنم حرف من این بود ک بخدا نمیدونم

    خیلی سرزنش میکردن ک دیوونه شدی فلان شدی نمیدونی حتی میخای چیکار کنی بری راه بزگشتی نیس دیگه و…

    انصافا خب سختم بود دیگه چون هیچ‌کیو تو تهران نداشتم ن جا خوابی ن پولی ن غذایی ن اشنایی سخت بود

    ی مقداری حقوقم‌میشد ک‌پیش خودم میگفتم نهایت میرم مهمانسرا

    بلاخره خدا هدایت میکنه

    خیلی نجوا می اومد خییلی

    بیشتر با فایلای معنویت فایلا شجاعت در اخذ تصمیمات اساسی و… اونارو‌گوش میکردم اروم‌میشدم

    خلاصه جدالی بود بین نجوا‌ و من

    اخرش گفتم من نمیدونم من خومو سپردم هرچی میخاد بشه بشه

    نمیدونم استاد

    نمیدونم شاید با گفتن من شما فقط باور کنید

    اگهی دادن برا پیک

    ی مدیر داخلیم داشتن ک در نبودشون دست راستشون بود دیگه

    پیک ک جا من اومد بود اومد ی پیک دیگم بودن کلا 2تا

    با من 3تا میشیدم

    اون‌قدیمیه گف تا تو هستی بذا منم برم بیام دو سه روزه دیگه برو

    قبول کردم

    تو این دو سه روز چن تا اتفاق افتاد مدیر داخلی ک‌دست راستشون بود اخراج شد و من شدم مدیر داخلی اونجا

    اصن گفتم خدایا چقد قشنگ میچینی

    من فک‌میکردم اول ک باید کلا از این رستورانه برم

    نمیدونسم ک قرار مثلا ی شغل دیگه بهم بدن تو همین محل قبلیم

    پیش خودم میگفتم خب خدا گفته برو‌بگو میخام برم نیسم‌دیگه

    منم پیش خودم میگفتم قدم بعدیم‌نمیدونمممم چیه فقط میدونم ک باید از این رستوران برم

    ک در نهایت مدیر داخلی رستوران شدم با چ عزت و‌حرمتی و…. بماند دیگه

    اره کافیه فقط اسمشو بیاری و ا ته دل باورش کنی همه کاری برات میکنه همه کار

    .ممنونم ازش ک پیامبری رو برای هدایتمون فرستاده

    ممنونم ازتون استاد جون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  7. -
    مائده سازگار گفته:
    مدت عضویت: 665 روز

    به نام خدای بخشنده ی هدایتگر

    بی نهاااایت خوشحال شدم از دیدنتون بعداز این‌مدت

    از اینهمه خوش تیپی و خوش استایلی وااقعا به وجد اومدم

    چقدر لذت میبرم از این صدا وسیما:))))))))))

    وااااقعا فدای اینهمه مهری ک توچشماتونه و اون محبت وتوجهی ک از کلمه به کلمه ی حرفاتون جاری میشه

    سپاسگزارم برای اینهمه درجه یک بودن شما

    سپاسگزارم هم از خدای خودم هم ازشما بخاطرادامه دادن دراین مسیر و همراه کردن ماباخودتون:))

    این فایل حس خییلی عجیبی داشت

    ومن مطمئنم همونطوری که برای من پر بوده از نشانه های بسیار و اگاهی های نجات دهنده وسرنوشت ساز شک ندارم برای تمام افرادی هم که این فایل رو گوش میدن همینطور هست.

    این فایل برای من مثل آباد کردن یک زمین بایر بود

    تجربه ی مشابه خواهرشما رو من ابانماه سال 1401 داشتم

    من گواهینامم رو سال 93 گرفتم و دیییییگه رانندگی نکردم تا سال 1401 .یکی دوشب باکلللی استرس تمرین کردم بعد اعتمادبه نفس کاذب همون غروور که فرمودین بم دست داد و تومشهد به اون پرجمعیتی ساعت 8شب ماشین امانت پدربزرگم اینا که بینهایت روش حساس هستن رو قایمکی برداشتم وزدم بیرون ووقتی به خودم اومدم دیدم راه رو‌گم کردم و منه ناشی وسط کلی ماشین و اتوبوس گیر افتادم واصصصلا نمیدونم باید چیکار کنم

    من دقییییقا میفهمم ک چقدددر اونجا اتصال ما باخدا پررررنگ میشه

    چقدررر باتماام قلبمون میگیم خدایا من خودم رو سپردم به تو

    فقط نجاتم بده

    باور کنید انقدر استرس داشتم وهیچی از اطرافم نمیفهمیدم فقط یادمه ضربان قلبم انقدر شدید وغیرطبیعی شده بود ک حس میکردم طبیعیه اگر یهو بعد یه ضربان خیلی محکم قلبم وایسه!!

    رسیدم به یه‌چهارراه ،چراغ قرمز شد و من هول و ترسیده بجای توقف ،رد شدم!!!!

    ویه اتوبوس باکلللی ماشین داشتن رد میشدن من مطططططمئن بودم ک باید شاخ ب شاخ میشدیم اما تاالان نمیدونم چجوری من رد شدم

    اصلا نمیفهمم

    چنتا موقعیت صددرصد تصادف وحشتناک رو رد کردم وفقط دستای خدارو فشار میدادم

    درنهایت درست جایی فک میکردم از شلوغی راحت شدم یه تصادف بشددت عجیب کردم ک منجر به اتفاقای بسییییار عجیبی شد ک مثل فیلم یاداستان نسبتا اکشن جالب و عجیب و هیجان انگیز بود

    ومن دگ اونجابود ک فهمیدیم وااااااقعا ما هیچی نیستیم و هییییچی نمیدونیم

    همش خداست

    فقط خداست

    الان بیششششششتر از هرروقتی اینو درک میکنم و دلم میخوات هرلحظه بیشتر درکش کنم

    عاااشق این سرسپردگیم

    همون موقعی ک داشتم حرفای بهشتیتونو گوش میکردم دقیقا جاییکه میگفتین باتراک کمپر از سربالایی های تند باتوکل وایمان برندای قلبیتون بالا میرفتین قلبم باز شد و خداباهام حرف زد

    یهو یه ایده ی بی نهایت جالب بهم الهام کرد و من بی معطلی اجراش کردم

    والان همینطوری دارن ایده های دیگه میان ومسیرروشن وروشنتر میشه

    چی باید گفت جز سپاسگزاری

    جز لبیک

    چقد افتخار میکنم به شما ک به این زیبایی خدا واین ارتباط رو ب مااموزش دادین و مداااام بهمون یاداوری میکنین ک حواستون باشه ها

    درسته ماقراره روخودمون و باورامون کار کنیم و‌پیشرفت کنیم و ثروتمند وموفق وزیبا بشیم

    «اما» باید حواسمون باشه اینا رو از خودمون ندونیم

    اینا فقط لطف خداست

    :« یضل من یشاء و یهدی من یشاء »

    پس اگر هدایت شدیم لطف وعنایت خدابوده

    میدونستین داریم به ایام مرحله اول کنکور نزدیک میشیم ک راجب کنکورتون بامون حرف زدین؟!

    چه قووت قلبی شدین برای کنکوریا

    منم یکی از اونام که 10 سال عمرمو تو کلاسای مختلف کنکوری و ازمون های ازمایشی مختلف تلف کردم

    انقدر کتابای کنکور خریدم ک وقتی چیدمشون به خداوندیه خدا تقریبا به ارتفاع سقف و تقریبا تاوسطای اتاق رسید

    کی باور میکنه وااقعا!!!!؟

    سااااااعتها و رووووزها وتماااام سالهای قشنگمو گذاشتم برای چیزیکه هییییییییچوقت کوچکترین نتیجه ایی نداد

    من باوجود سااالها حبس کردن خودم تو خونه و خررررج کردن پول پدرمادرم واووونهمه تست زدن وبخاطره اونهمه حسابی ک همه روم باز کرده بودن ازنظر روحی انقدر افت کردم ک همیشه سره جلسه پرت بودم و هیچوقت حتی مجاز هم نشدم

    ولی امسال نمیدونم چ اتفاقی داره برام میوفته

    خدا بم گفت ثبت نام کن ومنم فقط گفتم چشم

    و دگ هییییچی نمیدونم

    منکه همه چیو سپردم ب خدا

    و توهمه چیزدارم‌از شما الگو میگیرم

    خدا رو چ دیدی شاید همه چیز قراره همونی بشه ک من میخوام!!!

    من باااز هم همه ی تمرکزم رو نزدیک شدنم بخداست وواقعا هییییییچ فرقی برام نداره ک نتیجه چی میشه

    فقط میخوام ب ندای قلبم گوش کنم

    این روزا تمرکز صددرصددارم روی اموزش های شما!!!

    شناورم بین 12قدم و ثروت1 و عزت نفس

    و دارم باهمه ی قلبم کارکترمو از نو میسازم

    هرروزداره صدای خدابرام واضح وواضحتر میشه

    هرچه عابدتر،عاجزتر!

    خیلی چیزاهست ک دلم میخوات بگم ولی نمیخوام زیادبنویسم

    ولی میدونم ک یه حس مشترک بین همه ی ماهست که داره موج میزنه و ما سوار براین امواجیم تا در یک ساحل زیبا همدیگه رو ببینیم!

    عاشقتم استاد جانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  8. -
    نوید گفته:
    مدت عضویت: 3123 روز

    بنام الله رحمان

    این دومین کامنتی‌ه که دارم برای این فایل می‌نویسم و دلیلش هم مشارکت و کامنت‌های دوستانم هست که انقدر خوب و عالی مشارکت می‌کنند که ذهن آدم در مسیر درست حرکت می‌کنه.

    ممنونم از تمام دوستانم در این مسیر توحیدی.

    داشتم کامنت‌ها رو میخوندم و همش به موفقیت‌هایی که قبل از آشنایی با استاد به دست آورده بودم فکر میکردم.

    من قبل از استاد اصلا هیچ پیش زمینه‌ای از داستان موفقیت و روانشناسی و این چیزا نداشتم.

    فقط به خاطر تضادهای شدید مالی که در خانواده داشتم، به دنبال این بودم که شرایط مالی خودم رو بهتر کنم، و این برمیگرده به دوران دبیرستان و قبل از سربازی.

    من اون موقع نمیدونستم باید روی خدا حساب کنم

    ولی کاملا خودکار و ناخودآگاه روی غیر خدا ، اصلا حساب باز نمی‌کردم

    یعنی هیچ شرکی نداشتم

    ایمان هم نمیدونستم چی هست اصلا

    الان که به اون دوران فکر کردم و کامنت چند تا از دوستان رو خوندم انگار ی ندایی درونم گفت:

    من ایمان رو مثل غریزه در وجودت قرار دادم، ولی تا زمانی که تو روی غیر از من حساب کنی عملا ایمان و توکل می‌رن رو حالت استندبای

    یعنی من عملا اگه شرک رو شناسایی کنم و آگاهانه شرک نورزم، ایمان خودش فعال می‌شه

    خودش کار می‌کنه

    دقیقا در گذشته همین داستان بوده برام،،،

    من هیچ ترسی نداشتم

    من روی هیچ نیرویی حساب نمیکردم

    من هیچ خط فکری‌ای رو دنبال نمی‌کردم

    و اون چیپ‌ستی که خداوند درونم قرار داده بود، خودش همه کارها رو برام انجام میداد.

    درست مثل قلبم، که خودش داره کار می‌کنه

    بدون دخالت من

    بدون اینکه من دستکاریش کنم

    مادامی که من دخالت نکنم تو کار قلبم، اون قلب تا زمانی که خدا تعیین کرده برای من مثل ساعت کار می‌کنه.

    ولی اگر بخوام دخالت کنم تو کارش و مثلا ی قلبی وصل کنم که با هوش مصنوعی کار کنه، تمااااااام اندام‌های داخلیم به هم میخوره و مختل میشه.

    هوش مصنوعی!!!؟؟؟

    اسمش روشه دیگه

    مصنوعی‌ه

    مثل تمام غذای مصنوعی که ضرر داره

    کشنده است

    بیماری میاره

    و بدن ما با اونها سازگاری نداره.

    وجود ما هم با عوامل بیرونی سازگاری نداره

    با شرک سازگاری نداره

    آره،،، باید خیلی هواسم باشه به شرک

    هواسم باشه به ذهنم

    هواسم باشه ذهنم امروز به کجا وصل‌ه

    هواسم باشه هیچ نیرویی جز خدا توانایی نداره تمام جنبه‌های زندگیم رو با هم به دقت مدیریت کنه.

    باز هم ممنونم از استاد برای این فایل

    ممنونم از دوستان برای مشارکت‌های خوب‌شون.

    هیچ فایلی به اندازه فایل‌های توحیدی مخاطب نداره تو این سایت.

    شاید اولش برای ثروت و پول اومده باشم، ولی به مرور درک کردم که تشنه‌ی توحید بودم و هستم.

    تشنه توحید بودم که هیچی نداشتم .

    آرامش نداشتم

    سلامتی نداشتم

    آسایش نداشتم

    امنیت نداشتم

    ثروت و سعادت نداشتم

    رابطه خوبی با هیچ‌کس نداشتم

    توحید همه اینا رو وارد زندگیم می‌کنه.

    در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  9. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 620 روز

    .یَا مَنْ هُوَ لِمَنْ دَعاهُ مُجِی

    با نام الله مهربان شروع می‌کنم

    درود بر استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته مهربان و همه دوستان توحیدی خودم

    مبعودم را شاکرم که به درخواستم  امروز صبح برای توحید پاسخ داد

    و استاد عزیز این فایل زیبا را گذاشتن

    و این همان چیزی بود که به آن نیاز داشتم.

    خداوندم را شاکرم که امروز باران رحمتش را بر دنیای من جاری کرد و من امروز به زیر باران رفتم و خداوند مرا تطهیر کرد

    خیلی شادمانم از این روزهایم را لذت می‌برم که خداوند زندگی مرا غرق در رحمت و لذت و حس خوب  کرده است

    سال‌ها زندگیم در شرک و جهل و سختی گذشت و هر روز سخت‌تر می‌شد و در مرداب فرو می‌رفت تا جایی که دیگر فقط دستم بیرون از آب بود و خداوند متعال مرا از لجن بیرون کشید

    در زندگی قبلیم سال‌ها از اصل خویش دور مانده بودم و گمان می‌کردم خودمم می‌توانم زندگیم را جمع و جور کنم و مغرور به خودم بودم و خداوند در زندگی جایگاهی نداشت

    و هر روز در آن مرداب فرو می‌رفتم به طوری که تمام  زندگیم از تمام جهات دود شد رفت هوا و مدتی آواره شهر غریب و سرگردان و بی کس و بی یاور بودم و آن زمان ،شبی خیلی به من فشار آمد

    خدا را خواستم با چشمان گریان و هدفونم را در گوشم گذاشتم و یکی از فایل‌های توحیدیه استاد عباس منش برایم پلی شد نمی‌دانم از کجا در گوشیم بود ولی با آن در نیمه‌های شب اشک ریختم

    و در آن فال استاد گفت چرا از خدا هدایت نمیخوای؟ و من برای اولین بار خدا را صدا زدم و پس از آن کارها طریقی پیش رفت که به شهر خودم برگشتم

    در جستجوی موفقیت بودم بی آنکه بدانم همه تلاش‌ها بیهوده است راه را اشتباه می‌رفتم

    هدایت خواستم و بعد از آن در جستجوی عزت نفس بودم که با استاد عباس منش آشنا شدم و با فال‌های رایگان شروع کردم و اولین آنها توحید عملی بود

    وقتی با خداوند از طریق فایل‌های توحید عملی آشنا شدم و فهمیدم مشکل دارم شروع کردم کار کردن روی خودم و پس از آن درها به‌اندازه کارکردنم‌ به رویم گشوده شد و نفس کشیدم،

    زندگیم از سیاه به خاکستری و کمرنگ شدن به سمت سفیدی پیش رفت.

    آنچه مرا شاید این مسیر آورد این بود که خداوند به من فهماند که من دیگر تحمل این بار سنگین روی دوشم را ندارم

    دیگر نمی‌خواهم حتی خودم فکر کنم و خسته بودم .

    سعی می‌کنم کارها را به خداوند واگذار کنم و فرمان را به دست او بدهم این باعث شده که خیلی چرخ زندگیم روان‌تر شده

    احساس آرامش دارم ، از زندگیم لذت می‌برم

    دیگر برای خواستن چیزی فشار نمی‌آورم از خداوند می‌خواهم و‌ ان را رها می‌کنم

    این خیلی به من کمک کرده که وقتی کارها را به خداوند واگذار می‌کنم این آرامش قلبی را در من وجود آورده که خداوند همیشه بهترین‌ها را برای من می‌خواهد و همینطور هم شده

    و طی این چند ماه معجزات زیادی در زندگیم رخ داده شاید،بهترین آن به نظر خودم، غیر تغییر در جایگاه زندگیم این است که آرامش دارم و لذت می‌برم و سبک بال تر هستم.

    و این رو یاد گرفتم به  خدای خودم می‌گویم که من هیچی نمی‌دونم و خدای خودت کارها را درست کن

    و خیلی این روش باعث شده کارها به صورت معجزه‌وار خوب پیش برود و من هم در آرامش باشم و لذت ببرم

    و حس و حال خوب من خیلی برایم ارزشمند است .

    من هر روز از خداوند هدایت می‌خواهم و جالب اینکه به بهترین جاها لذت بخش‌ترین مکان‌ها هدایت میشم و با افرادی دوست داشتنی برخورد می‌کنم کارهایم بسیار راحت پیش می‌رود

    و هنوز هم باید کار کنم و این شروع راه لذتبخش است

    و باید تمرین و تکرار کنم

    در حالی که من قبلا شخصی بودم که برای پیش بردن یک قدم باید جون می‌کند

    به نظر من یکی از بزرگترین دستاوردهای این است که با خدا باشی و از زندگی لذت ببری یعنی همان توحید

    بار الها تنها تو را مى ‏پرستیم و تنها از تو یارى مى‏ جوییم

    ما را به راه راست هدایت فرما

    راه آنان که به انها نعمت دادی، نه راه غضب شدگان و نه راه گمراهان

    در پناه خداوند بلند مرتبه شاد و خوشبخت و در ارامش باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  10. -
    Hamide گفته:
    مدت عضویت: 762 روز

    سلام به دوستای نازنینم

    فایل مثل همیشه عالی و بی نظیرررر بود

    دوستان عزیزم من ازتون کمک میخوام

    من نزدیک 2ساله هیچ خبری رو دنبال نمیکنم

    اما این دوسه روزه بخاطرشنیدن اخبار جنگ بشدت بهم ریختم انگار هرچی روخودم کارکرده بودم هیچی شد

    همش میخوام نگاه توحیدی داشته باشم و ذهنم روکنترل کنم نمیتونم داعم اخباروچک میکنم و قشنگ قلبم داره از جاکنده میشه

    میشه کمک کنید که چیکارکنم شما تو این شرایط چیکارمیکنید؟

    چطوری ارام هستید و ذهنتونو کنترل میکنید؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مازیار منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1856 روز

      سلام دوست عزیزم

      وقتی کسی که بدونه در این جهان فقط یک قدرت در این جهان وجود داره و اونم قدرت خداست دیگه مهم نیست اخبار رو چک کنی و بدونی که نتیجه جنگ چی میشه

      چون برگی بدون اذن خدا روی زمین نمیوفته

      وقتی خدا رو قدرت مطلق این جهان بدونیم دیگه از چیزی و کسی ترسی نداریم

      چون میدونیم که خداوند از ما همیشه حفاظت و حمایت میکنه

      شما این باور رو در خودت ایجاد کن که خدا قدرت مطلق این جهانه و زندگی ما رو به بهترین شکل ممکن جلو میبره

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: