اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود خدمت استاد بزرگوار استاد عباسمنش عزیز و درود وسلام خدمت خانم شایسته عزیز ومهربان و سلام و درود خدمت دوستان عزیز وبزرگوار سایت عباسمنش
اولین نکته که میخوام بهش اشاره کنم وبسیار شادم و لذت بردم و تحسین کردن استاد بزرگوار را و از تیپ و قیافه دلنشینتون استاد از زیبایی شما از سلامتی و شادابیتون که اول نظرم را جلب کرد خداراسپاس گزارم برای سلامتی و وجودتون
درمورد این پست شما میخواستم عرض کنم که یادم به خودم افتاد از 16 سال زندگی وقتی فکر میکردم که چالش های زندگی را خودم حل کنم یا به گفته ی اطرافیان آدم باید در زندگیش سیاست داشته باشه همش دنبال سیاست های زندگی همسر داری فرزند داری بودم مدام در حال کنترل کردن بودم وقتی کاری میکردم موفق میشدم فکر میکردم خودم هستم از خدا کمک میخواستم کمک میشدم هدایت میشدم ولی فکر میکردم سیاست هاست خودم هستم و اطرافیان منو به خاطر موفقیت هام تحسین میکردند شده بودم تبل تو خالی حتی اطافیانم را راهنمایی میکردم اونا از راهنمایی من استفاده میکردند و نتیجه میگرفتند ولی خودم نه خودم به عقب میرفتم حس همه چیز دانی داشتم ومدام درحال به در ودیوار کوبیدن بودم که ناشی از این بود که من خودم باید حل کنم من باید بلد باشم من باید بچینم نمیدونستم نا آگاه بودم نتیجه هیچی درجا زدن بود پس رفت کردن بود نتیجه خوبی نداشت اصلا گاری بود گاری زنگ زده توی سربالایی توی سرما و یخبندان همش سقوط دوباره همین مسیر من درمورد این فایل فقط به کلمه سیاست داشتن افتادم از سیاست استفاده کردن از تجربه دیگران تو زندگی استفاده کردن در حالی که زندگی هر کسی به نظر من اورجینال هست مختص خود آدمه انسانی که ایمان داشته باشه زندگیش اورجینال هست که با ایمان و توکل پیش میبره واینجوری قشنگ تره نه این که جا پای دیگران بگزاریم از اون مسیر حرکت کنیم پا در را بگزارم و هیچ مپرسیم که خدا خودش راه را نشان میده الهی شکرت و الان باصحبت هاتون و با دوره 12 قدم که بسیار عالی برای من بود حداقل متوجه شدم در چالش ها آرام باشم آرام بودن من بهترین گذینه برای حل مساعل هست بارها و بارها به عجز وناله افتادم بارها وبارها شکایت کردم از خدا و فهمیدم که بعد از جزم وناله یادم می افتاد که فقط بگم خدایا من تسلیمم من تسلیم تو ام خدایا کمکم کن راه به جایی ندارم خدایا فقط تو میتونی آرام کنی تو میتونی درست کنی فقط کلمه تسلیم آرامم کرد فهمیدم آرام باشم نیاز نیست خودم کنترل کنم یکی دیگه باید باشه یه نیرویی برتر بیاد وسط و همه چیز را بچینه بار من رو به دوش بکشه منو سبک بال کنه خدایا مچکرم از تو که فرمان را خودت به دست میگیری و چالش هام را حل میکنی مچکرم خدای خوبم و چقدر همه چیز راحت میشه فکر های خوب میاد برام که کارت درسته حل شده هست فقط آرام باش و صبور باش خدا خودش همه چیز را جور میکنه به سادگی به زیبایی عزتمندانه دربهترین زمان بهترین مکان بهترین حالت و در آسانترین روش راحت ترین روش درست میشه و شد برام وقتی به خدا میگم که خدایا من نه میتونم نه میدونم نه بلدم خدایا تو میدونی تو میتونی تو بلدی به زبان می آورم و میخواهم و میسپارم خدا خودش حل میکنه و چقدر راحت و بی استرس چقدر سبک بال اصلا خدا قبل این که من بگم خدا خودش درست کرده اصلا همه چیز را چیده چند روز پیش من به دندان پزشکی رفتم من برای یکی از دندان هام نوبت داشتم همونجا خدا برام چیده بود کارم را راحت کرده بود پولش را برام فرستاده بود وقتی دکتر دست به کار شد گفت الان که دست به کار شدم اون یکی از دندانها را همین جلسه درست میکنم که کارت بهتر انجام بشه بعد پولم خدا برام فرستاده بود راحت این یکی از چالش های دوسال من بود وبه راحتی انجام شد خیلی زیبا ومن این مورد راهدیه خدا میدونم هدفم تیک خورد وکارم به راحت ترین شکل انجام شد خدایا من خودم را به تو میسپارم فرمان را به دست تو میدهم خودت هدایتم کن من به خدا ایمان دارم من به خدا اعتقاد دارم من به خدا اعتماد دارم خدایا مچکرم که هستی کنارم
استاد جان خیلی خیلی ممنونم که دوباره برامون فایل جدید آماده کردید… خیلی فایل سنگینی بود…
حداقل برای من که خیلی سنگین بود…
اگر بخوام آگاهی ها و نکات فایل رو یک به یک بنویسم خیلی کامنت مفصل و طولانی میشه؛ ولی الان میخوام به تبعیت از چند کامنت اخیرم، همزمانیهایی که این فایل برام داشته رو اینجا بنویسم که برام ثبت بشه و یادم بمونه.
یکی از همزمانیهایش این بود که من دیروز برای فایل نشانه ام یک کامنت نوشتم، و درباره توحید نوشتم و نوشتم که حس میکنم که دلم میخواد فایل توحید عملی 9 رو دوباره گوش بدم…
صبح که سایت را باز کردم و دیدم فایل جدید توحید عملی داریم، این رو یک نشونه برای خودم دونستم که شاید باید روی فایلهای توحیدی بیشتر تمرکز کنم.
موضوع بعدی مثال رانندگی بود. چون مدتیه که خارج از ایران هستم، تصمیم گرفتم که گواهینامه اینجا رو بگیرم و با اینکه سالهاست که رانندگی میکنم و دست فرمونم هم خوبه، اما رانندگی در کشورهای دیگه و آشنا شدن به قوانین راهنمایی اون کشور، دوباره یه چالش جدیده برای من و به خودم قول دادم که از زیرش در نرم و ازش فرار نکنم. و برام جالب بود که موضوع صحبتتون رو با بحث رانندگی شروع کردین.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد، با این مثالتون، چقدر خشوع رو واضح و ملموس برامون توضیح دادین و بازش کردین. این صحبتاتون منو یاد فایل توحید عملی 10 انداخت که راجع به آیه 17 سوره انفال: وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ توضیح دادین که اتفاقا چند روز هست که مرتبا این آیه رو با خودم تکرار میکنم.
استاد، من یادمه که اون اوایل که تازه با سایت و آموزشهای شما آشنا شده بودم، وقتی راجع به بحث هدایت شنیدم و چند بار، به خصوص توی امور روتین روزانه، امتحانش کردم و نتیجه داد، توی یه مقطعی دچار این نگرانی شدم که حالا که همه چیز هدایته و همه جوابها رو اون به من میگه، اگه یه دفعه جواب رو نگفت من چیکار کنم؟!
تازه اون لحظه بود که متوجه شده بودم که اگه هدایت نباشه من از پس هیچ کاری برنمیام، ولی حالا نگران این شده بودم که اگه راهنماییم نکرد، من چیکار کنم؟!
استاد اگه ممکنه لطفا بیشتر راجع این موضوع هم صحبت کنید که: چکار کنیم که در عین حال که خشوع داشته باشیم دربرابر خداوند، اعتماد به نفسمون رو هم برای انجام کارها حفظ کنیم؟ و هر دوی این ویژگی ها رو باهم داشته باشیم؟
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
خدایا من نمیدونم، تو میدونی… تو میدونی که چه چیزی باید گفته بشه. تو میدونی…
من نمیفهمم، من نمیدونم تو به من بگو… تو برای من تصمیم بگیر… من چیکارم؟!… من ضغیف و ناتوانم، تو قدرتمندی…. تو انجام بده.
همزمانی بعدی، 2 تا جمله بالا بودن: اولی، جمله شما توی فایل امروز بود، و دومی، جمله رزا جان توی فایل نشانه دیروزم بود که من این همزمانی واضح رو تایید میکنم و سعی میکنم که به مفهوم این جملات بیشتر دقت و تفکر کنم.
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. (سوره بقره- آیه 216)
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و عدّه خود را به پایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران خویش، ازدواج کنند! اگر در میان آنان، به طرز پسندیدهای تراضی برقرار گردد. این دستوری است که تنها افرادی از شما، که ایمان به خدا و روز قیامت دارند، از آن، پند میگیرند. این، برای رشد شما مؤثرتر، و برای شستن آلودگیها مفیدتر است؛ و خدا میداند و شما نمیدانید. (سوره بقره- آیه 232)
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است؛ و خداوند میداند و شما نمیدانید. (سوره نور- آیه 19)
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
این تواضع در مقابل خداوند رو همیشه داشته باش. توی هر موضوعی…. چجوری؟
اینجوریکه توی هر کاری که میخوای انجام بدی به خودت بگو: خدایا من اگر تو هدایتم نکنی، هیچی نیستم. اگر راه رو بهم نشون ندی، من هیچکاری نمیتونم بکنم…
من هیچکاری بلد نیستم. تو هستی که بلدی، تو هستی که علیمی، تو هستی که رزاقی.
اگر رزق و نعمتی توی زندگی من هست، به خاطر حضور توئه، به خاطر رحمت توئه.
این باید نگاه همیشگی ما باشه که:
خدایا بهم بگو کی، چه کاری رو انجام بدم؟
اینکه چقدر ما هدایتهای خداوند رو دریافت کنیم، برمیگرده به اینکه:
1- چقدر باور کنیم که خداوند ما رو هدایت میکنه؟ چقدر باور کنیم که خداوند با ما صحبت میکنه؟ چقدر ما باور داشته باشیم که ما لیاقت همصحبتی با خداوند رو داریم؟ ما لیاقت دریافت پیامهای خداوند رو داریم؟
چون این، خیـــــلی باور مهمیه… خیلی باور مهمیه.
استاد از صحبتهای این قسمتتون من اینطور برداشت کردم که توی ذهن خیلی از ماها، شاید مرز بین تواضع دربرابر خداوند و بی لیاقتی، قاطی شده و جملاتی که ما استفاده میکنیم، نشون دهنده تواضع نیست؛ بلکه بیشتر نشون دهنده حس نالایق بودنه و تازه این رو یک ویژگی مثبت هم میدونیم.
و همونجور که خودتون هم گفتین، با اینکه خدا همیشه داره با ما ارتباط برقرار میکنه، با این کارمون، ما میایم اون ارتباط با خدا رو قطع میکنیم.
حتی الان که کامنت خودم رو دوباره خوندم، فکر میکنم همین موضوع، جواب سوالیه که اول کامنتم پرسیدم. یعنی اگر من احساس کنم که لایق دریافت الهامات و هدایتهای خداوند باشم، دیگه نباید نگران این بشم که خوب اگر هدایت نکرد چیکار کنم؟!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ و حتی اگر آدم توی مسیر اشتباه رفته باشه توی زندگیش، باید بیاد از خدا طلب بخشش کنه و باور کنه که خدا بخشیدتش و باور کنه که خداوند میخواهد که همه ما رو هدایت کنه و بر خودش واجب کرده هدایت بندگانش رو: (انا علینا للهدی…) و خداوند من رو هدایت میکنه. فارغ از اینکه ممکنه من چقدر مسیر رو اشتباه رفته باشم.
استاد این جملات رو داشتم گوش میکردم، یه دفعه یه چیزی که نمیدونم دقیقا چی بود، مثل یه تصویر یا نمیدونم چی، به ذهنم اومد، که انگار مربوط به زمانی بوده که در ازل یا دنیای پیش از زندگی، منه بنده، دارم با خدا درباره قول و قرارهای آخرمون صحبت میکنیم که من بیام به زندگی….
و قرار میشه که خدا یه سری کارها رو انجام بده، و من هم (منه نوعی به عنوان یک انسان) یه سری کارها رو انجام بدم…
حالا خدا تمام اون کارهایی که گفته بود رو داره انجام میده (و کیست وفادارتر از خدا به عهد خویش)، و هدایتهاش رو در هر لحظه داره میفرسته،
ولی انگار من یادم رفته که باید چیکار میکردم!
اون کار خودش رو طبق قول و قرارمون داره درست انجام میده… این مائیم که، نمیدونم به چه دلیل، یادمون رفته اون قول و قرارها و اون سمتی رو که قرار بوده انجام بدیم!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ خدایا از تو طلب مغفرت میکنم… من رو به راه راست هدایت کن.
و بعد باید بپذیریم که خدا قبول کرده این توبه رو. خدا غفور و رحیمه.
پس کسی که بعد از ستم کردنش توبه کند و اصلاح نماید، یقیناً خدا توبه اش را می پذیرد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (سوره مائده- آیه 39)
و بعد باور کنم که بنابراین: من دریافت میکنم الهامات رو. من دریافت میکنم پیامهای خداوند رو، هدایتهای خداوند رو. و من لایقم که با خداوند صحبت کنم… من لایقم که خداوند من رو هدایت کنه.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
2- موضوع دوم اینکه، بپذیره که خودش چیزی نمیدونه. بپذیره که درمقابل آگاهی که خداوند داره، که سمیع و علیمه، خداوندی که شنواست و خداوندی که داناست، بپذیریم که علم و آگاهی و نالج ما هیچی نیست.
اونوقت آماده ایم برای دریافت پیامهای خداوند. چون اینجوری ظرفمون رو داریم خالی میکنیم.
چون وقتی میگیم من بلدم و من حالیمه، یه جورایی داریم این پیام رو میدیم که: خدایا من به تو نیازی ندارمااااا، خودم بلدم!!!
در قبول دین، اکراهی نیست. راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابر این، کسی که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست. (سوره بقره- آیه 256)
در آنجا بود که زکریا، پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزهای به من عطا فرما، که تو دعا را میشنوی» (سوره آل عمران- آیه 38)
این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت! و این تو نبودی انداختی؛ بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبی کند؛ خداوند شنوا و داناست. (سوره انفال- آیه 17)
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد وقتی از تکبر صحبت کردید و مثالهای تکبر رو در قرآن گفتید و اینکه اولین مثال خدا در این موضوع از شیطان هست، واقعا ترسیدم. چون خیلی ساده و نزدیک احساسش کردم. و اینکه چقدر راحت میتونه برای هرکسی پیش بیاد و اصلا هم چیز عجیب غریب و پیچیده ای نیست و هر آن هم ممکنه دچارش شد.
مؤمنان، فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دل هایشان ترسان می شود، و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگارشان توکل می کنند.
مؤمنان واقعی و حقیقی فقط آنانند، برای ایشان نزد پروردگارشان درجاتی بالا و آمرزش و رزق نیکو و فراوانی است. (سوره انفال- آیه 2-4)
بنابراین هربار که میخوای هر کاری رو انجام بدی: رانندگی، غذا پختن، هرچی… بگو: خدایا خودت منو هدایت کن…
ایاک نعبد و ایاک نستعین…
دوست دارم اینو هم اینجا بنویسم:
یادم نیست از کی، ولی از زمانی که یادم میاد هر وقت میخواستم پشت فرمون بشینم آیت الکرسی رو میخوندم. احتمالا شروعش از همون نگرانی و پناه بردن به خدا در اوایل رانندگیم بوده اما دیگه این عادت با من موند و دیگه ناخودگاه که ماشین رو روشن میکردم، شروع میکردم توی دلم آیت الکرسی رو میخوندم.
حالا توی چند سال اخیر، خیلی پیش میومد که من با بسم الله رحمن رحیم شروع میکردم که آیت الکرسی رو بخونم، بعد از چند لحظه میدیدم که دارم سوره حمد رو میخونم. و نمیدونستم چرا اشتباه کردم!
و هر دفعه فکر میکردم که از بس ما برای این و اون فاتحه میخونیم، ذهن من اشتباه کرده و دیگه تا بسم الله رحمن رحیم رو گفتم، اشتباهی سوره حمد اومده توی ذهنم! و بعدش میرفتم از اول آیت الکرسی رو میخوندم…
این اون چیزی بود که اون موقع به ذهن من میومد.
ولی از وقتی شما توی آموزشهاتون اینقدر درباره سوره حمد گفتین و اینکه این دعاییه که خدا از زبون ما گفته و خودش داره بهمون میگه که به خدا چی بگیم و چجوری ازش درخواست کنیم، خیلی یاد این خاطره میوفتم و الان دیگه فکر نمیکنم که اونا اشتباهی و اتفاقی بوده…
دیگه الان هر وقت از خونه بیرون میرم، و حتی خیلی از روزها، صبح که از خواب بیدار میشم، همونجوری توی رختخواب، اول سوره حمد رو به فارسی میخونم، بعد پا میشم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ هرچقدر که من در برابر خداوند بگم نمیدونم، بیشتر از الهامات خداوند دریافت میکنم…. قلبم بازتره… خداوند، هدایتها رو به من دقیقتر و واضحتر میگه و به همون نسبت من زندگی راحتتر و بهتری رو دارم.
وقتی دستم رو توی خداوند میزارم وقتی روی شونه خداوند میشینم، اعتماد به نفسم میچسبه به سقف… این اعتماد به نفس از جا داره میاد؟
از خشوع و از تواضع در مقابل خداوند، که میدونی داره هدایتت میکنه. میدونی که در زمان مناسب بهت میگه که چه مسیری رو بری. و این باعث میشه که خیلی خیلی اعتماد به نفس داشته باشی در مقابل غیر خداوند و خیلی سرت بالا باشه.
+ یعنی وقتی که شما بدونی که خداوند هدایتت میکنه، احساس گیر کردن توی یه وضعیتی رو نداری…
استاد این چند وقت، هربار که حس کردم توی یه شرایط اینچنینی هستم، کاری که یاد گرفتم که انجام بدم این بوده که فوری بگم: خدایا من تسلیمم… من نمیدونم… من به هر خیری از تو محتاج و فقیرم…
و بعدش سعی کردم دیگه به اون موضوع فکر نکنم و خودم رو مشغول کار دیگه ای بکنم… کامنت خوندن، فیلم دیدن، فایل های سایت… یه کاری که ذهنم رو از اون موضوع برداره و درواقع اجازه بدم که خدا دست به کار بشه و همه چیزو رو به راه کنه.
استاد این جمله رو یادم میمونه:
خدایا اگر نباید این مسیر رو برم، بهم بگو… یه نشونه ای بهم بده. اگر هم باید برم، ایمانم رو قوی کن که برم. بعد کمی صبر کن، ببین حست چجوریه و چی میگه.
حالا چی میشه که آدم به خدا بگه: بهم بگو؟؟
موقعی که فکر نکنه که خودش میدونه. وقتی که فکر میکنی خودت میدونی، که دیگه نمیپرسی!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ من میخوام خیـــلی باهوش باشم:
من میخوام دستم بزارم توی دست خدا و بگم فرمون دست تو باشه…
خدایا من هیچی نمیدونم، تو همه چیو میدونی… تو منو هدایت کن.
خدایا من بدون تو هیچی نیستم… خدایا هرچی دارم از آنِ توست.
خدایا هر ایده ای که دارم رو تو داری بهم میدی.
خدایا خودت منو هدایت کن خدایا خودت من رو به راه راست هدایت کن.
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
آدم باهوش کسیه که بزاره کارها رو خدا انجام بده.
آدم باهوش کسیه که اجازه بده خداوند کارها رو انجام بده.
+ به میزانی که ما ایمان داریم به خداوند، به میزانی که که میپذیریم که خداوند میتونه ما رو هدایت کنه، خداوند میتونه نعمتها و برکت رو وارد زندگیمون کنه. اگر من بهش اجازه بدم.
اگر بندگان من درباره من از تو پرسیدن، بگو من نزدیکم. من اجابت میکنم درخواست هر درخواست کننده رو، به شرطی که اونم به من ایمان بیاره، اونم منو اجابت کنه…
تو کار خودت رو درست انجام بده، خدا همیشه داره کار خودش رو درست انجام میده…
استاد الان که دارم فایل دوباره گوش میدم، دیدم که شما دارید در مورد سوال من توضیح میدید.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد اون مثال امتحان هم یکی دیگه از همزمانیهای این فایل بود برای من.
چند روز پیش نمیدونم مشغول چه کاری بودم، (شاید داشتم فایل گوش میدادم یا کامنت میخوندم)، بعد ناتمام موند.
یه ذره داشت حسم به این سمت میرفت که ای بابا کاش تمومش کرده بودم و اینا. که به خودم گفتم نه، من نباید اینجوری فکر کنم. شاید اون چیزی که باید دریافت میکردم، توی همون بخشی بوده که دیدم و دیگه نیازی به بقیه اش نیست….
استاد، خدا شاهده، بعدش دقیـــقا همین مثال اومد توی ذهنم و به خودم گفتم مثل اون شاگردهایی که فقط 2 فصل کتاب رو میخوندن، بعد دقیقا چند تا سوال مهم از همون فصلایی که خونده بودن میومد… شاید الانم برای من اینجوریه.
(البته من قبلا اصلا این مدلی نبودم! من تا کل کتاب و جزوه و هرچی کپی از جزوه بقیه گرفته بودم رو نمیخوندم، آروم نمیشدم!!!)
+ ….ببین اگر توکل کنی، خدا بهت میگه دقیقا چه کاری انجام بدی…
چقدر من این آیه رو دوست دارم و چقدر برام آرامش بخشه:
و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، خدا فرمان و خواسته اش را می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است. (سوره طلاق- آیه 3)
به رحمت الهی، در برابر آنان نرم شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (سوره آل عمران- آیه 159)
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.
گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، خدایا گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمتها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم.
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمام کسانی که
به این درک عظیم از آگاهی رسیده اند که فقط خدا دانای حکیم است.
فقط او میداند و ما فکر میکنیم که میدونیم.
بارها وبارها در قران کریم گفته که تو چه میدانی
وما ادرئک…
وتو چه میدانی…
ولی این انسان نادان در حالی که آفرینش خود را فراموش کرده برای خدا مثال میزند، که این استخوان های پوسیده را چه کسی زنده میکند ؟
و خدا در جواب میگه: همان کس که اول بار آنها را خلق کرد.
دوستان من یه خاطره از بازی کردن در باشگاه بیلیارد دارم که کاملا نشون میده که غرور در لحظه میتونه بلای جان انسان بشه،
وقتی در یک بازی به شکل جام قهرمانی برگزار شد، تقریبا 6 نفر از دوستانی که همیشه اونا رو به راحتی شکست میدادم شرکت کردن و من خیلی خوشحال و مغرور ،به قول معروف رجز میخوندم،
بازی که شروع شد انگار دستهام میرزید
استرس عجیبی بهم وارد شده بود.به قول خداوند ما دردل دشمنان ترس می اندازیم
تمام ضرباتم خطا میرفت.افراد ضعیف براحتی منو شکست میدادن.با هر شکست بیشتر تحقیر میشدم
استرس واظطرابم بیشتر میشد
خلاصه به تمام افراد اون جمع بازی رو باختم.
وقتی شب به خونه برگشتم ،از خداوند تشکر کردم
که خدایا چگونه هر که را بخواهی خار و بی مقدار میکنی.
از اون روز به بعد با خودم عهد بستم که بی دلیل مغرور نشم.همیشه اون بازی رو برای خودم مثال میزنم که در شرایط مختلف مغرور نشم.
اول از همه از خداوند روزی دهنده سپاسگزارم که من و خانواده ام رو به این فایل زیبا و دوست داشتنی هدایت کرد و دوم اینکه از خداوند برای استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و تمام دوستهای دوست داشتنی خودم طلب آمرزش و دریافت نعمت های فراوان میکنم.
در رابطه با سوالی که استاد قشنگم مطرح کردند نسبت به اینکه کجا ها مغرور شدم و یا کجا ها در برابر خداوند دانا خاشع بودم؛ قصد دارم جوابم رو مطرح کنم.
اول اینکه به درستی به یاد دارم پارسال اواسط اردیبهشت ماه من به یک کلاس زبان (که البته یک موسسه بود) رفتم و خب سطح پایه نبود که بخوایم بگیم هیچی از زبان نمیدونیم و اینجور چیزها! سطحی بود که باید میتونستیم به راحتی نسبت به موضوعی که میدن صحبت کنیم.
و من قبل اون کلاس، در زمان 2 سال کرونا دو زبان رو تقویت کردم که همه ی اینها از نعمت های بزگ خداوند بود که نسیب من شد و من همیشه بابت این لطفش که من رو در اون زمان به زبان خوندن هدایت کرد بسیار سپاسگزار بودم و هستم و خواهم بود.
خلاصه بعد 2 الی 3 سال من رفتم کلاس حضوری و وقتی به کلاس رسیدم با خودم گفتم خدایا خودت بهم کمک کن خودت کاری کن که من متوجه بشم افرادی که تو کلاس نشستند و لهجه های متفاوتی دارند من متوجه حرف هاشون بشم و به کیفیت همون ها هم صحبت کنم.
یادمه وقتی کار و سپردم به خدا چه شاهکاری بهم تحویل داد.
هنوزم وقتی به اون لحظه فکر میکنم برام دوست داشتنی و غیرقابل باوره!
وقتی بچه ها یکییکی شروع کردند به حرف زدن و من متوجه حرفهاشون شدم؛ اونجا متوجه شدم که بخاطر لطف خدا دارم متوجه تک تک حرفها میشم؛ و از تعجب چند لحظه ای مات و مبهوت شدم و وقتی شروع کردم به حرف زدن، خودم باورم نمیشد که دارم انقدر خوب صحبت میکنم ( وقتی الان به این موضوع فکر میکنم به این پی میبرم که اینها همه از لطف خداوند بوده و من در اون لحظه در برابرش خاشع بودم)
نسبت به اون سوال که چه زمانی مغرور شدم:
حدود 4 الی 5 ماه بعد از اینکه به زبان رفتن ادامه دادم طبیعتا چیزهای بیشتری نسبت به ماه اول یاد گرفته بودم.
یادمه که تو باشگاه بودم و برای استادم ایمیلی از طرف جایی اومده بود که قرار بود مسابقات کراسفیت در اونجا برگزار بشه و ایمیل انگلیسی بود و استادم نتونست متوجه بشه که منظور اون ایمیل چی بود!
بعد پرسید کسی اینجا انگلیسی بلده و اینا من یه حس غرور ریزی گرفتم و با استرس گفتم که من بلدم و خلاصه داد که براش ترجمه کنم. وقتی ایمیل رو یکبار خوندم اصلا متوجه نشدم چی میگه! بعد اون لحظه گفتم خدایا خودت کمکم کن، خودت بهم راه درست و نشون بده و نزار ضایع بشم ( حتی نگران حرف مردم هم بودم!) وقتی بار دوم خوندم تونستم یه چکیده ای از اون ایمیل رو ترجمه کنم و بگم.
و وقتی این فایل رو دیدم به وضوح یادم اومد که چقدر تو زندگی برای هممون اتفاق افتاده که مغرور بشیم و در آخرش یه سیلی آبدار و خوب از خدا میخوریم که توی اون سیلی درس زندگیه!
این تجربیات من بود و امیدوارم دوستان قشنگم بخونن و لذت ببرن از این همه لطف خداوند.
استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم که این فایل زیبا رو در اختیار ما گذاشتید. خدا شاهده هر سری قیافه نازنینتون رو میبینم از تک تک اجزای صورتتون لذت میبرم. همش با خودم میگم خدا به این شاهکاری که ساخته هزار بار احسنت میگه
خدارو صدهزار بار شکر که خدا من رو هدایت کرد تا با نبی خودش و دوستانم هم مسیر باشم
من با خشوع و تواضع،با تسلیم بودنه کامل،هدایت خدارو دریافت کرده بودم و باشگاه (هوم جیم) زده بودم
در شروع کار ورودی های مالی،شاگرد،…نتیجه به جهت همون تسلیم بودنا و من بلدنیسمو تو بگوها ایجاد شده بود!
6ماه گذشت…
دو هفته ی اخیر بعد از تموم شدن تعطیلات عید،مجدد شروع به کار کردم
دیدم یکی در میون شاگردام کنثل میکنن!
البته ک من بخاطر احساس لیاقتم ،شهریمو بالاتر برده و با وجود نجواها ک الان شاگردات میرن،طردت میکنن،تو تنها میشی،اشتباه کردی ندا … و هزاران سرزنش که از بازی ذهن میومد
طی همین دو هفته،با کمک فایلای احساس لیاقت و البته که یاداوری همون انرژی،همون منبع،همون اصل،همون نور،همون الله،همون پرودگار،همون خدا که در شروع کار ،ازش درخواست میکردم که تو بهم بگو چطور،تو بهم بگو از کجا ،تو بهم بگو چگونه؟
من هیچی نمیدونم خدا
من هیچی بلد نیسم
من اولشم که شروع کردم همش کار تو بود
کلاسامو پر کردی،ادمهای خوبتو برام فرستادی
تو کردی
حالا بازم با تو…
همین دیروز ،ی پیام دریافت کردم که نداجون من نمیتونم بیام کلاس…
چشمامو بستم،گفتم خدایا من میدونم کار تو بود..
من میدونم که جا باز کردی برای بهترش..
من میدونم که داری یه جریان جدید توی این اقیانوس زندگیم راه میندازی..
من میدونم که قراره این بدن و این ندارو ببری برای تجربیات بهتر..
هنوز شاگردای خوبی دارم و شب باهاشون کلاس دارم شکر…
رسیدم خونه،شروع کردم غذا درست کردن،منی ک مدتها بود همیشه از بیرون غذا سفارش میدادم ،اما انگار این الهام بود ک بلندشو ،ذهنتو ببر ی جایی ک نخواد تورو پایین بیاره،البته ک نمیتونست،چون من خیلییییی اروم بودم ،حس کوه بودن داشتم،محکمو استوار
به ابجی لیلا (لیلا بشارتی،یکی از دستای خدا برای اشنایی با مسیر استاد) زنگ زدم
گفتم ابجی این روزها این اتفاقا داره میفته و البته ک من هیچ غمو ترسی ندارم
هرکی از بیرون ب این کاره من نگاه میکرد،میگفت این دختر دیوانست،شهریرو بیشتر کرده دونه دونه شاگرداشم کنثل میکنن،این میخنده و بهشون میگه موفق باشی
اره من دیوونم ،دیوونه ی همون عشق،دیوونه ی همونی که دلم بهش قرصه،که خودش برای من همه کسه..
بعد از صحبتمون با ابجی ،دراز کشیدمو چشامو بستمو گفتم،ای عشق تو همه چیزی،من واقعا ندای قبل ندای پارسال نیستم،چون تورو پیدا کردم
چشام گرم شدو خوابم برد
مسیج اومد..
پیام واریز…
شاگرد خصوصی،4میلیون
نگاه به سقف کردم..
گفتم جواب دادی به ارامشم به توکلم..
داغی اشکام هنوز روی گونم حس میشد..
دوبار دینگگگ پیام..
شاگرد خصوصی قدیمم..
هم تمرین خصوصی هم رژیم..8میلیون
دیگ اشکام بند نیومد…
12میلیون کمتر از نیم ساعت
4برابر همون ادمهایی ک کنسل میکردنو من لحظه ای شک نداشتم که خدا نشسته و داره با چشمای پر از عشقش،هی میگه دخترم دخترم نترسی،من هستم یوقت فکر نکنی داری تنها میشی،من اینجام
اره من صداشو توی وجودم میشنیدم..اهنگ علی زندوکیلی و هق هقای من که به پهنای صورتم و چشمایی که نمیدیدو تلاش میکردم بنویسم
از عشقش
از بزرگیش
از …
از بس که عمری خورده ام بغض گلویم را
دریا دلم حالا ببند ای عشق جویم را
بی پرده با من باش این مردُم نمیدانند
تنها حجابت فاش کرده مو به مویم را
این چند قطره اشکِ تو عشق است یا بازی
که میبرد این چند قطره آبرویم را
من صحبتم با زندگی جز عشق چیزی نیست
چون خوانده ام دستِ حریفِ روبرویم را
زیباترین رویایی، حتی در این تنهایی
من اینهمه زیبایی، هرگز ندیدم
شبیهِ کوه دردم، هر شب صدایت کردم
تا به خودم برگردم، تو را شنیدم
در سینه ات، یک راز پنهان است و میخواهم
پایان دهم، امشب عذابِ جستجویم را
در سینه ام، یک آرزو دارم نمیگویم
شاید خودت پیدا کنی آن آرزویم را
زیباترین رویایی، حتی در این تنهایی
من اینهمه زیبایی، هرگز ندیدم
شبیهِ کوه دردم، هر شب صدایت کردم
تا به خودم برگردم، تو را شنیدم
من پر از انرژی،پر از امید رفتم برای کلاسهای شبم
و دوباره لطفو برکتش از طریقای شاگردای شبم،که برام کادو خریده بودن
و اما امروز،از امروز بگم که همین توحید با من چه ها نکرد
با هدایت های همون الله ،من به خرید ماشین صفر دنا پلاس رسیدم
ماشین هاچ بک پراید مدل 91ام رو با تمام عشقبازی که کرده بودیم،فروخته بودم
توی پروسه فروشش به دلیل توقیف حجاب که من روحمم خبر نداشت،پلاک زدن به مشکل خورده بودو داستای تعطیلیه عیدو این چیزا…
همه ی اعضای خانواده من،دنبال پارتی یا رشوه به افسرو ازین داستانا بودن،من اوایل اسفند ماشینو فروختم و تقریبا یکماه ازاین پروسه پارکینگو قوانینه مردم(نه قوانین منو خدا) گذشته بود
امروز اقای خریدار زنگ زد،گفت من ماشینو سند زدم بالاخره
من بهچه خریداری هدایت شده بودم که این همه صادقو امین بوده..
میتونست یه عددی بگه..
اما ادم درستکار…
اونروزا ک همه حرفه رشوه و پارتی میزدن،من چشم دوختم به اون بالایی ،گفتم تو ،توی قضیه طلاقم،وقتی از خودت خواستم،وقتی چشمم به خودت بود نه بندت ،نه وکیل،نه قاضی…برام انجامش دادی…
اینبارم انجامش میدی،من هیچ راهی بلد نیسم تو بهم بگو..
سلام استاد عباسمنش عزیز و خانوم شایسته مهربان و تمامی دوستان توی این فضای رویایی
خشوع »»»
ی مدتی یکسری اتفاقات که ظاهرشون جالب نیست برام میوفتاد توی حوضه کاری خودم ،( البته به لطف خدا یک عالمه اتفاق خیلی خیلی خوب هم برام می افتاد ) ولی این داستان تکرار میشد و نمی دونستم کجای کارم اشکال داره ؟
نکته همینجاست»»»» چندین ماه که به این تضاد برخوردم ولی تازه چند روزِ پیش این جمله رو گفتم که(( اشکال کارِ من کجاست ؟؟؟))
و بقول استاد خداوند همواره در حال هدایت و راهنمایی ماست .
خدا گفت : باید بهتر بشی توی کارت – منم گفتم چشم ، از شنبه شروع کردم مطالب توی حوضه کاری خودم خوندن و از همون روز اول نشانه ها امد ، همیشه اول نشانه ها میاد کم کم نشانه ها به اتفاقات بزرگتر تبدیل میشه .
با این فایل استاد فهمیدم که مغرور شده بودم فهمیدم داشتم با ادعا رفتار می کردم فهمیدم نتایج خودم گذاشته بودم پای توانایی های خودم ، البته انقدر هم مشهود نبودا چون من خیلی وقت ها اعتبار اتفاقات خوبمُ میدادم به خدا و حتی جلوی آدم های دیگه به زبان میاوردم ولی انگار به زبان آوردن کافی نبود باید با دقت و درونی تر میگفتم، شاید هم ی جاهایی خوب بودم توی اعتبار دادن اتفاقات زندگی ام به خداوند، درونی بود با کیفیت بود ولی توی مسایل کاری م نبود چون استاد همیشه میگه اگه می خوای ببینی کجا باور های درستی داری باید نگاه بندازی به نتایج ت
من اوایل سال قبل شگفت انگیز همه چیز خوب اتفاق میافتاد برام، ولی چند ماه که انگار داشتم سقوط می کردم ،
چند روز پیش تسلیم شده ، سر به زیر رفتم پیش خدا و ازش کمک خواستم اونم گفت باید بهتر بشی حرفی که بارها بارها توی دوره روانشناسی ثروت استاد میگفتن ولی زمانی که از استاد اینارو میشنیدم چون غرور داشتم چون ادعا داشتم که خیلی بلدم ، چجوری بگم که درست بیان ش کنم میشنیدم ولی بی تفاوت ازش عبور می کردم میشنیدم ولی مُهر بر دلم بود آره این جمله درست ترِ مُهر بر دلم بود تا نفهمم ش. وزمانی که در مقابل خدا سر تسلیم پایین آوردم خدا اون مُهرُ از دلم برداشت و چند روز دارم عمل میکنم و امروز هم استاد با این فایل شون مطمین ترم کرد که داشتم مسیر اشتباه میرفتم و الان دو روز مسیرم درست شده . خدارو شکر خداروشکر
من چقدر این فایل رو دوست دارم با هر قسمتش منو یاد گفتگو های خودم و خدا میندازه و تمام این 6 ماهی که دارم سعی میکنم تا عمل کنم یکی یکی یادآور شد برام
امروز هم به جای گذاشتن رد پام تو قسمت روز شمار ، اومدم اینجا بنویسم چون یه حسی بهم میگفت اینجا بنویسمش
در مورد تجربیات امروزم بگم
و در مورد سوال شما استاد عزیز که پرسیدین :
کجاها بود که فکر کردید حالیتونه و سراغ ایده های خودتون یا ایده های دیگران رفتید ، و جواب نگرفتید
باید بگم که وقتی به این سوال گوش دادم دو جا بهم یادآوری شد که
یکیش ،اون اوایل بود که به فایلای سایت گوش میدادم و از استاد شنیدم که وقتی تصمیم میگیری از خدا هدایت بخوای خدا نشونه میده و هدایت میکنه
پیش خودم میگفتم پس من هرکس ایده ای بهم داد عمل میکنم ولی چون در مدارش نبودم درک نکردم حرف استاد رو
و اون موقع در بازه زمانی تقریبا نزدیک دو نفر بهم ایده دادن
یکی برادرم بود که گفت طیبه یه پیج هست که تابلو نقاشی رو تو نمایشگاه گروهی میذاره تو بالای شهر و برو شرایطشو بپرس
من اونموقع به خیال خودم گفتم حتما این از طرف خداست که از طریق داداشم بهم ایده جدید داده ، که منم دوتا تابلوی بزرگ کار کرده بودم و اولین کار بزرگ من بود
خلاصه من تقریبا دو میلیون پول داشتم و طبق این درکم گفتم ایده از طرف خداست و بازم قرض گرفتم و و ثبتنام کردم تا تو اون نمایشگاه گالری که تو الهیه بود شرکت کنم
روز نمایشگاه بهم پیام دادن که تابلوت پاره شده
و بعد تعهدی که دادن انجام ندادن و من شکایت کردم روزی که میخواستم برم شکایت کنم خدا چنان دلمو قرص کرد که دیگه این اتفاق به ظاهر بد فقط و فقط برای من درس بود و یادگیری و عمل کردن به چیزایی که ازش یاد گرفتم
به قول استاد خدا همین اول کار گوشمو پیچوند ، اول کارم که خواسته داشتم نقاشیام به بالاترین و در بهترین جاها به فروش برسن ولی اصلا به مسیر تکامل فکر نمیکردم چون اونموقع تازه اومده بودم سایت و این اتفاق سبب شد یاد بگیرم که چرا استاد میگفت باید مسیر تکاملتون طی بشه
و من خیلی خوشحالم که خدا همین اول کاری درسارو بهم یاد داد
حالا جریاناشو تو روز شمار ها نوشتم
این اتفاق سبب شد که من تو این چند ماه رشد کنم
با هر اتفاقی درس گرفتم ازش و الان در مرحله ای هستم که خدا بهم آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو نشونه داد و من خیلی خیلی امیدم بیشتر شد و از اون روز نسبت به این ماجرا آروم شدم و تنها چیزی که بهش فکر میکنم چه درسی باید ازش یاد بگیرم هست
و این دیگه شده سوال هر روزم از همه چیز
خدایا چه درسی باید یاد بگیرم و بهش عمل کنم
منم چون در مداری نبودم که اون ایده رو عملی کنم ،بعد ها فهمیدم از یه فایل دیگه استاد که گفتن اگر ایده ای از هر طریق بهتون داده میشه ،ایده ای رو عمل کنید که با توجه به شرایط اون لحظه تون باشه نه بیشتر
پاره شدن نقاشیم اونروز اتفاق به ظاهر بد بود که کلی درس ازش یاد گرفتم و اون سبب شد که من رشد کنم و آروم بشم ، درسته نتیجه ای نگرفتم ولی درس گرفتم
و الان طبق آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی
خدا همه جوره حامی من هست و خیلی ساده و راحت همه چیز به نفع من هست
دومیش این بود که :
تو همون روزا زن عموم بهم گفت تو طراحیت خوبه برو کلاس طراحی طلا و جواهرات و یاد بگیر
من بازم اونموقع 4 میلیون پول داشتم و رفتم و با همون پول ثبتنام کردم کلاس طراحی طلا و جواهرات و میگفتم ایده رو خدا بهم داده انجام بدم
ولی باز در مداری نبودم که آگاهی هاش رو بدونم و این باز برای من درس شد
طبق گفته استاد که میگفتن پول قرض نگیرید و من نصف پول کلاس رو قرض گرفتم و از وقتی اواخر پارسال قرضمو پس دادم تعهد دادم که دیگه قرض نگیرم از کسی
و در مورد قسمت دوم سوال باید بگم که :
و از اول سال از لحظه ای که شروع کردم به نوشتن اینکه خدایا من هیچی نمیدونم و ازش کمک خواستم و گفتم تو آگاهی تو راه نشونم بده ،فروش خوبی داشتم بخوام همه رو جمع کنم تو این 26 روز
1340 یک میلیون و سیصد و چهل فروش داشتم در صورتی که هیچی نداشتم
و تمام اتفاقات که از وقتی از امسال با یه فایلی که استاد میگفتن که متواضع باشین در مقابل خدا و فایل هدفگزاری سال رو گوش دادم
من از اول سال شروع کردم به نوشتن و 4 فروردین بود که اولین سفارش سالم رو گرفتم
حتی طرح تابلوی جدید باز بهم الهام شد و کشیدم
و امروزم فوق العاده بود
که دقیقا مربوط میشه به همین فایل توحید عملی قسمت 11
من امروز صبح بیدار شدم گفتم خدا چی بخورم برای صبحانه ؟ هی رفتم آشپزخونه ولی مثل قبل صدایی که گفتگوی دو نفره مون بود نمیشنیدم هی میپرسیدم خب خدا بگو دیگه من چی بخورم برای صبحانه
همینجور میگشتم برگشتم اتاقم یهویی به دلم افتاد که برو نون بگیر برو بیرون حاضر شو
گفتم ما که نون داریم ؟! ولی باشه میرم میگیرم
رفتم مثل همیشه گفتم خدا من دو تا نون میگیرم مثل همیشه هر کس که تو میدونی نون براش خوبه سر راهم قرار بده تا بهش بدم
بعد تو راه برگشت کسی تو کوچه نبود،جلو در خونمون که رسیدم یه نفر داشت پایین بلوکمون بنایی میکرد خواستم بهش بدم یکم برداشت گفت ممنون نمیتونم بخورم
بعد که رفتم خونه نون خودمونو گذاشتم و گفتم خب دوتا گرفتم خدا نگفتی به کی بدم یهویی باز نون رو برداشتم و رقتم مغازه یه پنیر کوچیک گرفتم تا بدم به کسی ، همینجور که میرفتم یه خانم از پشت سرم صدام کرد
گفت خانم برگشتم ازم پرسید لواش کجا میفروشن میخواستم بخرم ،گفتم بهش لواش فعلا بسته هست منم میخواستم بگیرم نبود ،من یه تافتون اضافه گرفتم میخواستم به یه نفر بدم این برای شما ، گفت نه من لواش میخواستم بخرم بعد که نشون دادم گفتم دوباره که اگر میخواین بردارین گفت باشه و پنیر رو هم بهش دادم
وقتی رفت فقط یه سوال بود برام وای خدا چیکار کردی تو ؟؟ من دنیال یه نفر بودم تا بهش نون بدم ،تو درست کسی رو که میخواست لواش بگیره فرستادی تا من نون رو بهش بدم
برام خیلی جالب بود هرچی پیش میره و هرچی بیشتر از خدا میخوام و میگم تو بگو بهم انگار هر لحظه داره بهم درسارو جوری یاد میده که ایمانم بهش قوی تر میشه
بعد من طبق تعهداتی که داده بودم نقاشی رنگ روغنم رو شروع کردم و ظهر رفتم یک شنبه بازار یکی از محله های نزدیک خونمون ، تو راه میگفتم خدا من قدم هام رو دیگه برمیدارم تو مرحله بعدیشو به من بگو
وقتی رفتم جا نبود دور زدم یه جا ،جا بود و وایسادم اونجا تا 2 ساعت 20 هزار تومان فروختم
خیلی میومدن نگاه میکردن نقاشیام رنگی رنگی بودن و خیلی نگاه میکردن بعد یه لحظه ذهنم خواست شروع کنه پرسیدم که آخه من که نفروختم خدا اینجا رو گفتی بیام
بعد خدا جوری هدایتم کرد که نذاشت ذهنم شروع کنه
زود یاد حرفای استاد افتادم که میگفت
اگر ایده ای از طرف خدا به شما داده شد و رفتین نتیجه نگرفتین مطمئن باشید که اون ایده برای شما یه خیری داشته یا درسی داشته
و بعد گفتم آره خدا من امروزمو قدم برداشتم اومدم اینجا نقاشیامو رو زمین پهن کردم بفروشم
حالا باید قدم بعدی رو بهم بگی خدا
منتظرتم
حتی من وقتی نشسته بودم تو گوگل درایوم با خدا حرف میزدم و مینوشتم که منتظر قدم بعدی که میگی هستم کجا باید ببرم بفروشم تو به من بگو
بعد یه خانم بود دو بار اومد نقاشیامو دید و تحسین کرد گفت خیلی قشنگن و رفت
نزدیک غروب گفتم برم نرم که یه لحظه ساکت شدم حس کردم که باید بری بلند شدم یک ربعی تا ایستگاه شهرکمون فاصله بود
و نزدیک یک شنبه بازار بی آرتی میومد یه لحظه پیش خودم گفتم من که زیاد نفروختم چرا با بی آرتی برم بعد گفتم نه چه ربطی داره با بی آر تی برم زود برسم
خواستم پامو بذارم رو پله اول پل عابر پیاده شنیدم نه با بی آر تی نه پیاده برو گفتم خب چرا؟
اون لحظه فکر کردم که چون داشتم قبلش تحلیل میکردم گفتم شاید صدای ذهنم باشه ولی چون چند بار تاکید کرد نرو با بی آر تی و
دوباره شنیدم و گفتم چشم و با اون بار سنگینی که داشتم رفتم و وسطای راه حتی میخواستم بشینم رو صندلی پاک و ساندویچی که درست کرده بودمو بخورم هی میخواستم وایسم گفتگوی درونی بین من و خدا هی میگفت نشین برو زیاد واینستا برو و میگفتم چشم و وقتی رسیدم یکم نشستم تا اتوبوسمون بیاد وقتی اومد سوار شدم پشت سرم یه خانم سوار شد
همون خانمی که اونجا تو بازار منو دید سوار اتوبوس شد ،گفت عه شما هستین ؟؟ شما هم به شهرک میاین ؟؟
گفتم بله و شروع کرد به حرف زدن گفت که چرا تو گروه شهرک نمیفروشین کاراتون فوق العاده هست و قیمت مناسب گذاشتین اگه ایتا دارین شماره تونو بدین من لینک گروهو بدم اونجا اهالی شهرک هستن خانما میتونین عکس کاراتونو اونجا بذارین برای فروش
همینجور داشت حرف میزد من گفتم وای خدای من قدم بعدی این بود ؟؟؟ من اونجا ازت خواستم و همه اینا کاملا حساب شده توسط خودته که این خانم بعد تقریبا یک ساعت جوری زمان بندی بشه که با هم سوار اتوبوس بشیم
به من بگه تو گروه شهرک بیا و اونجا بفروش
حتی بهم گفت میخواد نقاشی یاد بگیره و ازم قیمت خواست تا بهش بگم و بیاد ازم یاد بگیره ولی من قیمت نگفتم بهشون و گفتن که تو پایگاه شهرک هم برای بچه ها معلم قبلول میکنن برای آموزش
وقتی داشت حرف میزد قشنگ حرفای خودم و خدا رو داشتم مرور میکردم و وفتی خواستم پیاده بشم دیدم اون خانم هم پیاده شد و گفت که خونمون اینجاست منم گفتم خونه ما هم پشت سر همین بلوک هست
بعد که برگشتم خونه مادرم گفت برو نون بگیر رفتم نون تموم شده بود برگشتنی من خودم میخواستم از در جلویی ساختمونمون برم میخواستم تو مسیرم یه چیزیو ببینم ،بعد شنیدم از این سمت نه از مسیر در پشتی خونه برو ولی گوش نکردم چون دلم میخواست از مسیری برم که میخواستم برم
چند قدم رفتم شروع کردم یهویی اون آهنگ من و خدا رو بخونم وقتی گفتم دوست دارم خدای من
یهویی شنیدم دوستم نداری
وای یه لحظه توقف کردم گفتم چرا دوستت دارم دوست دارم دوستت دارم شنیدم گفت اگه دوستم داشتی طبق میل خودت عمل نمیکردی بری از اون مسیر که برات خوب نیست و از مسیری که من گفتم میرفتی
همه این گفتگو ها تو دو سه قدم بود که رفتم و
بلا فاصله که این حرفو شنیدم زود برگشتم عقب و گفتم باشه حالا میبینی که دوستت دارم یا نه چشم مسیر تو رو میرم که گفتی
و من برگشتم و از مسیری رفتم خونمون که خدا بهم گفت
وقتی فکر میکنم به این روزا از اول فروردین این گعتگو بیشتر شده قشنگ انگار باهم هی حرف میزنیم یه وفتایی مقاومت میکنم ولی بارها تکرار میکنه مگه به تو نگفتم انجام نده این کارو و بعد میگم چشم
ولی سعی میکنم کمتر مقاومت کنم و زود چشم بگم
این ماجرا برای من کلی درس و درک و فهم داشت که ببین خدا چجوری بلده بهت قدم بعدیتو بگه
و طبق تعهدی که داده بودم چند روز پیش که قدم هامو دیگه زود بردارم و توقف نکنم وقتی رسیدم خونه ایتا نداشتم نصب کردم و پیام دادم تا گروه رو برام بفرستن و عکس کارامو بفرستم برای فروش
از وقتی سعی کردم یاد بگیرم و از خدا درکشو خواستم و هر روز و هر لحظه میگم من نمیدونم تو برای من بخواه و بگو قشنگ منو درست جایی میبره که باید باشم ،درست و به موقع و قشنگ و به سرعت و به طبیعی ترین شکل همه چی داره درست میشه
من هر روز سعی میکنم این تعهدم رو یادآور بشم و بنویسم و بزنم به دیوار اتاقم که یادم باشه
وقتی قدم برمیدارم خدا قدم بعدی رو میگه و همه چی خودش به سمت من میاد
پس دیگه توقف بی توقف فقط باید حرکت کنم
امروز من به خانمی که چند ماه پیش دیدمش تو بازار صالح آباد و خیلی علاقه داشت به یادگیری و خوندن و نوشتن و جریانشو باز تو روز شمارای تحول زندگیم نوشتم و به دلم افتاد تا بهش سواد یاد بدم و شماره شو بهم داده بود، زنگ زدم کلی خوشحال شد و سه شنبه قراره برم بهش بگم که میخوام فارسی یاد بدم بهش
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که این درسا رو بهم جوری یاد میده تا عمل کنم و حتی عمل کردن رو هم بهم یاد میده ، قدم برداشتنامم بهم یاد میده و انجامش میده همه چیزو
میخوام ازتجربه هدایت امروزخداوندوهمینطورشرکی که در درونم بود ومن متوجهش شدم بگم..
امروزعصرکه برای پیاده روی میخواستم برم گفتم خدایا تویه فایل واسه گوش دادنم انتخاب کن چون تومیدونی من نمیدونم، بهم گفت فایل جلسه 11کشف قوانین، دیدم صوتیش توموبایلم نیست اول ذهنم گفت یه فایل دیگوش کن، گفتم نه وقتی میگه جلسه 11کشف قوانین یعنی بایداونوگوش کنی، دانلودکردم ازسایت وخلاصه گفت تا وقتی این دانلودمیشه میتونی جلسه 3احساس لیاقت روگوش کنی، منم گفتم چشم، دقیقا رسیدم مسیرپیاده روی که فایل دانلودشد و گذاشتم گوش کنم وموضوع کانون توجه واینکه چه احساسی داری ازکانون توجهت هست فایل 11…. چندمترجلوتررفتم دیدم یه عالمه ماموروایستادن ومثل اینکه دوباره موضوع حجاب دستوردادن که اجرابشه واینکه جوسنگینی بود، همونجا گفتم خدایا تومیدونسنی اینجا چ خبره واسه همین فایل جلسه 11روبهم گفتی گوش کنم، رفتم تومسیردیدم من همش توذهنم این داره میچرخه که کاش اینا نباشن، کاش حکومت عوص میشد.. یه لحظه به خودم اومدم گفتم اصلا چرامن برام مهمه که این حکومت نباشه، مگه من باورندارم که خودم زنوگیموخلق میکنم وعوامل بیرونی تاثیری نداره!؟؟
دیدم نه من درونی هیچ ایمانی ندارم، ودرونن فکرمیکنم که این حکومت نباشه اوضاع من بهترمیشه، یه لحظه تصورکردم اصلا اینا نیستن همه چیزم تغییرکرده، خب من همینی که هستم زندگیم چه تغییری کرده؟ دیدم هیچ..
اینجابودکه متوجه شدم سخت ترین کارواسه ذهنم اینه که تمرکزرو بزارم روی بهبودم، سخت ترین کاراینه که کنترل کنم ذهنم روکه باورکنم عوامل بیرونی بی تاثیرن، درعمل خیلی سخته که باورکنی خودت قدرت نغییرشرایطت روداری… همونجا گفتم خدایا من پرازشرکه وجودم ومحتاجم به نیروی خودت برای تغییر.. وفایل جلسه 11کشف قوانین انگارشما داشتین کنارمن راه میومدین ومنوراهنمایی میکردین که این باگ ذهنی توهست وبایدباکنترل ذهن حلش کنی… واگرخداوندهدایتم نکرده بودبه این فایل من متوجه این شرک درونم که مانع تغییرزندگیم شده نمیشدم واینکه اصلا متوجه نجواهای ذهنم نبودم، من فکرمیکردم باوردترم که صددرصدخودم خالق زندگیمم ولی درحقیقت باورنداشتم حداقل اگه دارمم خیلی ضعیفه وبایدروش کارکنم… خدایاشکرت که همیشه بتمنی وهدایتم میکنی..
خدارو صدهزارمرتبه شکر میکنم بخاطر وجودتون تو زندگیم
نمیدونید این فایل چقدر حال منو عوض کرد و بهم یاداوری کرد که هر لحظه بخاطر هر نعمتی توی زندگیم به یاد خدا باشم
خدایا ازت ممنونم که من رو لایق هدایتت میدونی خدایا ازت ممنونم با وجود اینکه گاهی این مسئله رو فراموش میکنم که بدون تو هیچی نیستم و ب خودم و توانایی هام مغرور میشم منو رها نمیکنی و به حال خودم نمیزاری خدایا من بی نهایت دوستت دارم
خدای غفور و رحمن من محبتت رو از من دریغ نکن ک بی اندازه محتاج توام
استاد خوبم خیلی ازتون ممنونم برای این فایل جدید و اگاهی ها و یاداوری بی نظیر شما لایق بهترین ها هستین و از خدای مهربان براتون خیر و برکت و شادی میخام و همچنین برای تمام کسانی ک توی این سایت عضو هستن و خواستار زندگی بهتر
سلام و درود خدمت استاد بزرگوار استاد عباسمنش عزیز و درود وسلام خدمت خانم شایسته عزیز ومهربان و سلام و درود خدمت دوستان عزیز وبزرگوار سایت عباسمنش
اولین نکته که میخوام بهش اشاره کنم وبسیار شادم و لذت بردم و تحسین کردن استاد بزرگوار را و از تیپ و قیافه دلنشینتون استاد از زیبایی شما از سلامتی و شادابیتون که اول نظرم را جلب کرد خداراسپاس گزارم برای سلامتی و وجودتون
درمورد این پست شما میخواستم عرض کنم که یادم به خودم افتاد از 16 سال زندگی وقتی فکر میکردم که چالش های زندگی را خودم حل کنم یا به گفته ی اطرافیان آدم باید در زندگیش سیاست داشته باشه همش دنبال سیاست های زندگی همسر داری فرزند داری بودم مدام در حال کنترل کردن بودم وقتی کاری میکردم موفق میشدم فکر میکردم خودم هستم از خدا کمک میخواستم کمک میشدم هدایت میشدم ولی فکر میکردم سیاست هاست خودم هستم و اطرافیان منو به خاطر موفقیت هام تحسین میکردند شده بودم تبل تو خالی حتی اطافیانم را راهنمایی میکردم اونا از راهنمایی من استفاده میکردند و نتیجه میگرفتند ولی خودم نه خودم به عقب میرفتم حس همه چیز دانی داشتم ومدام درحال به در ودیوار کوبیدن بودم که ناشی از این بود که من خودم باید حل کنم من باید بلد باشم من باید بچینم نمیدونستم نا آگاه بودم نتیجه هیچی درجا زدن بود پس رفت کردن بود نتیجه خوبی نداشت اصلا گاری بود گاری زنگ زده توی سربالایی توی سرما و یخبندان همش سقوط دوباره همین مسیر من درمورد این فایل فقط به کلمه سیاست داشتن افتادم از سیاست استفاده کردن از تجربه دیگران تو زندگی استفاده کردن در حالی که زندگی هر کسی به نظر من اورجینال هست مختص خود آدمه انسانی که ایمان داشته باشه زندگیش اورجینال هست که با ایمان و توکل پیش میبره واینجوری قشنگ تره نه این که جا پای دیگران بگزاریم از اون مسیر حرکت کنیم پا در را بگزارم و هیچ مپرسیم که خدا خودش راه را نشان میده الهی شکرت و الان باصحبت هاتون و با دوره 12 قدم که بسیار عالی برای من بود حداقل متوجه شدم در چالش ها آرام باشم آرام بودن من بهترین گذینه برای حل مساعل هست بارها و بارها به عجز وناله افتادم بارها وبارها شکایت کردم از خدا و فهمیدم که بعد از جزم وناله یادم می افتاد که فقط بگم خدایا من تسلیمم من تسلیم تو ام خدایا کمکم کن راه به جایی ندارم خدایا فقط تو میتونی آرام کنی تو میتونی درست کنی فقط کلمه تسلیم آرامم کرد فهمیدم آرام باشم نیاز نیست خودم کنترل کنم یکی دیگه باید باشه یه نیرویی برتر بیاد وسط و همه چیز را بچینه بار من رو به دوش بکشه منو سبک بال کنه خدایا مچکرم از تو که فرمان را خودت به دست میگیری و چالش هام را حل میکنی مچکرم خدای خوبم و چقدر همه چیز راحت میشه فکر های خوب میاد برام که کارت درسته حل شده هست فقط آرام باش و صبور باش خدا خودش همه چیز را جور میکنه به سادگی به زیبایی عزتمندانه دربهترین زمان بهترین مکان بهترین حالت و در آسانترین روش راحت ترین روش درست میشه و شد برام وقتی به خدا میگم که خدایا من نه میتونم نه میدونم نه بلدم خدایا تو میدونی تو میتونی تو بلدی به زبان می آورم و میخواهم و میسپارم خدا خودش حل میکنه و چقدر راحت و بی استرس چقدر سبک بال اصلا خدا قبل این که من بگم خدا خودش درست کرده اصلا همه چیز را چیده چند روز پیش من به دندان پزشکی رفتم من برای یکی از دندان هام نوبت داشتم همونجا خدا برام چیده بود کارم را راحت کرده بود پولش را برام فرستاده بود وقتی دکتر دست به کار شد گفت الان که دست به کار شدم اون یکی از دندانها را همین جلسه درست میکنم که کارت بهتر انجام بشه بعد پولم خدا برام فرستاده بود راحت این یکی از چالش های دوسال من بود وبه راحتی انجام شد خیلی زیبا ومن این مورد راهدیه خدا میدونم هدفم تیک خورد وکارم به راحت ترین شکل انجام شد خدایا من خودم را به تو میسپارم فرمان را به دست تو میدهم خودت هدایتم کن من به خدا ایمان دارم من به خدا اعتقاد دارم من به خدا اعتماد دارم خدایا مچکرم که هستی کنارم
سلام به اساتید عزیزم
سلام به دوستان خوبم
استاد جان خیلی خیلی ممنونم که دوباره برامون فایل جدید آماده کردید… خیلی فایل سنگینی بود…
حداقل برای من که خیلی سنگین بود…
اگر بخوام آگاهی ها و نکات فایل رو یک به یک بنویسم خیلی کامنت مفصل و طولانی میشه؛ ولی الان میخوام به تبعیت از چند کامنت اخیرم، همزمانیهایی که این فایل برام داشته رو اینجا بنویسم که برام ثبت بشه و یادم بمونه.
یکی از همزمانیهایش این بود که من دیروز برای فایل نشانه ام یک کامنت نوشتم، و درباره توحید نوشتم و نوشتم که حس میکنم که دلم میخواد فایل توحید عملی 9 رو دوباره گوش بدم…
صبح که سایت را باز کردم و دیدم فایل جدید توحید عملی داریم، این رو یک نشونه برای خودم دونستم که شاید باید روی فایلهای توحیدی بیشتر تمرکز کنم.
موضوع بعدی مثال رانندگی بود. چون مدتیه که خارج از ایران هستم، تصمیم گرفتم که گواهینامه اینجا رو بگیرم و با اینکه سالهاست که رانندگی میکنم و دست فرمونم هم خوبه، اما رانندگی در کشورهای دیگه و آشنا شدن به قوانین راهنمایی اون کشور، دوباره یه چالش جدیده برای من و به خودم قول دادم که از زیرش در نرم و ازش فرار نکنم. و برام جالب بود که موضوع صحبتتون رو با بحث رانندگی شروع کردین.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد، با این مثالتون، چقدر خشوع رو واضح و ملموس برامون توضیح دادین و بازش کردین. این صحبتاتون منو یاد فایل توحید عملی 10 انداخت که راجع به آیه 17 سوره انفال: وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ توضیح دادین که اتفاقا چند روز هست که مرتبا این آیه رو با خودم تکرار میکنم.
استاد، من یادمه که اون اوایل که تازه با سایت و آموزشهای شما آشنا شده بودم، وقتی راجع به بحث هدایت شنیدم و چند بار، به خصوص توی امور روتین روزانه، امتحانش کردم و نتیجه داد، توی یه مقطعی دچار این نگرانی شدم که حالا که همه چیز هدایته و همه جوابها رو اون به من میگه، اگه یه دفعه جواب رو نگفت من چیکار کنم؟!
تازه اون لحظه بود که متوجه شده بودم که اگه هدایت نباشه من از پس هیچ کاری برنمیام، ولی حالا نگران این شده بودم که اگه راهنماییم نکرد، من چیکار کنم؟!
استاد اگه ممکنه لطفا بیشتر راجع این موضوع هم صحبت کنید که: چکار کنیم که در عین حال که خشوع داشته باشیم دربرابر خداوند، اعتماد به نفسمون رو هم برای انجام کارها حفظ کنیم؟ و هر دوی این ویژگی ها رو باهم داشته باشیم؟
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
خدایا من نمیدونم، تو میدونی… تو میدونی که چه چیزی باید گفته بشه. تو میدونی…
من نمیفهمم، من نمیدونم تو به من بگو… تو برای من تصمیم بگیر… من چیکارم؟!… من ضغیف و ناتوانم، تو قدرتمندی…. تو انجام بده.
همزمانی بعدی، 2 تا جمله بالا بودن: اولی، جمله شما توی فایل امروز بود، و دومی، جمله رزا جان توی فایل نشانه دیروزم بود که من این همزمانی واضح رو تایید میکنم و سعی میکنم که به مفهوم این جملات بیشتر دقت و تفکر کنم.
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
جهاد در راه خدا، بر شما مقرّر شد؛ در حالی که برایتان ناخوشایند است. چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است. و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است. و خدا میداند، و شما نمیدانید. (سوره بقره- آیه 216)
فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ ۚ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
پس، برای خدا امثال قائل نشوید! خدا میداند، و شما نمیدانید. (سوره نحل- آیه 74)
وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَیْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ۗ ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کَانَ مِنْکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ ۗ ذَٰلِکُمْ أَزْکَىٰ لَکُمْ وَأَطْهَرُ ۗ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
و هنگامی که زنان را طلاق دادید و عدّه خود را به پایان رساندند، مانع آنها نشوید که با همسران خویش، ازدواج کنند! اگر در میان آنان، به طرز پسندیدهای تراضی برقرار گردد. این دستوری است که تنها افرادی از شما، که ایمان به خدا و روز قیامت دارند، از آن، پند میگیرند. این، برای رشد شما مؤثرتر، و برای شستن آلودگیها مفیدتر است؛ و خدا میداند و شما نمیدانید. (سوره بقره- آیه 232)
إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ ۚ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است؛ و خداوند میداند و شما نمیدانید. (سوره نور- آیه 19)
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
این تواضع در مقابل خداوند رو همیشه داشته باش. توی هر موضوعی…. چجوری؟
اینجوریکه توی هر کاری که میخوای انجام بدی به خودت بگو: خدایا من اگر تو هدایتم نکنی، هیچی نیستم. اگر راه رو بهم نشون ندی، من هیچکاری نمیتونم بکنم…
من هیچکاری بلد نیستم. تو هستی که بلدی، تو هستی که علیمی، تو هستی که رزاقی.
اگر رزق و نعمتی توی زندگی من هست، به خاطر حضور توئه، به خاطر رحمت توئه.
این باید نگاه همیشگی ما باشه که:
خدایا بهم بگو کی، چه کاری رو انجام بدم؟
اینکه چقدر ما هدایتهای خداوند رو دریافت کنیم، برمیگرده به اینکه:
1- چقدر باور کنیم که خداوند ما رو هدایت میکنه؟ چقدر باور کنیم که خداوند با ما صحبت میکنه؟ چقدر ما باور داشته باشیم که ما لیاقت همصحبتی با خداوند رو داریم؟ ما لیاقت دریافت پیامهای خداوند رو داریم؟
چون این، خیـــــلی باور مهمیه… خیلی باور مهمیه.
استاد از صحبتهای این قسمتتون من اینطور برداشت کردم که توی ذهن خیلی از ماها، شاید مرز بین تواضع دربرابر خداوند و بی لیاقتی، قاطی شده و جملاتی که ما استفاده میکنیم، نشون دهنده تواضع نیست؛ بلکه بیشتر نشون دهنده حس نالایق بودنه و تازه این رو یک ویژگی مثبت هم میدونیم.
و همونجور که خودتون هم گفتین، با اینکه خدا همیشه داره با ما ارتباط برقرار میکنه، با این کارمون، ما میایم اون ارتباط با خدا رو قطع میکنیم.
حتی الان که کامنت خودم رو دوباره خوندم، فکر میکنم همین موضوع، جواب سوالیه که اول کامنتم پرسیدم. یعنی اگر من احساس کنم که لایق دریافت الهامات و هدایتهای خداوند باشم، دیگه نباید نگران این بشم که خوب اگر هدایت نکرد چیکار کنم؟!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ و حتی اگر آدم توی مسیر اشتباه رفته باشه توی زندگیش، باید بیاد از خدا طلب بخشش کنه و باور کنه که خدا بخشیدتش و باور کنه که خداوند میخواهد که همه ما رو هدایت کنه و بر خودش واجب کرده هدایت بندگانش رو: (انا علینا للهدی…) و خداوند من رو هدایت میکنه. فارغ از اینکه ممکنه من چقدر مسیر رو اشتباه رفته باشم.
استاد این جملات رو داشتم گوش میکردم، یه دفعه یه چیزی که نمیدونم دقیقا چی بود، مثل یه تصویر یا نمیدونم چی، به ذهنم اومد، که انگار مربوط به زمانی بوده که در ازل یا دنیای پیش از زندگی، منه بنده، دارم با خدا درباره قول و قرارهای آخرمون صحبت میکنیم که من بیام به زندگی….
و قرار میشه که خدا یه سری کارها رو انجام بده، و من هم (منه نوعی به عنوان یک انسان) یه سری کارها رو انجام بدم…
حالا خدا تمام اون کارهایی که گفته بود رو داره انجام میده (و کیست وفادارتر از خدا به عهد خویش)، و هدایتهاش رو در هر لحظه داره میفرسته،
ولی انگار من یادم رفته که باید چیکار میکردم!
اون کار خودش رو طبق قول و قرارمون داره درست انجام میده… این مائیم که، نمیدونم به چه دلیل، یادمون رفته اون قول و قرارها و اون سمتی رو که قرار بوده انجام بدیم!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ خدایا از تو طلب مغفرت میکنم… من رو به راه راست هدایت کن.
و بعد باید بپذیریم که خدا قبول کرده این توبه رو. خدا غفور و رحیمه.
فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿39﴾
پس کسی که بعد از ستم کردنش توبه کند و اصلاح نماید، یقیناً خدا توبه اش را می پذیرد؛ زیرا خدا بسیار آمرزنده و مهربان است. (سوره مائده- آیه 39)
و بعد باور کنم که بنابراین: من دریافت میکنم الهامات رو. من دریافت میکنم پیامهای خداوند رو، هدایتهای خداوند رو. و من لایقم که با خداوند صحبت کنم… من لایقم که خداوند من رو هدایت کنه.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
2- موضوع دوم اینکه، بپذیره که خودش چیزی نمیدونه. بپذیره که درمقابل آگاهی که خداوند داره، که سمیع و علیمه، خداوندی که شنواست و خداوندی که داناست، بپذیریم که علم و آگاهی و نالج ما هیچی نیست.
اونوقت آماده ایم برای دریافت پیامهای خداوند. چون اینجوری ظرفمون رو داریم خالی میکنیم.
چون وقتی میگیم من بلدم و من حالیمه، یه جورایی داریم این پیام رو میدیم که: خدایا من به تو نیازی ندارمااااا، خودم بلدم!!!
لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ ۖ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ۚ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
در قبول دین، اکراهی نیست. راه درست از راه انحرافی، روشن شده است. بنابر این، کسی که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد، به دستگیره محکمی چنگ زده است، که گسستن برای آن نیست. و خداوند، شنوا و داناست. (سوره بقره- آیه 256)
هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ ۖ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّهً طَیِّبَهً ۖ إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ
در آنجا بود که زکریا، پروردگار خویش را خواند و عرض کرد: «خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکیزهای به من عطا فرما، که تو دعا را میشنوی» (سوره آل عمران- آیه 38)
وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ ۚ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
و هرگاه وسوسهای از شیطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ که او شنونده و داناست. (سوره اعراف- آیه 200)
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ ۚ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ ۚ وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
این شما نبودید که آنها را کشتید؛ بلکه خداوند آنها را کشت! و این تو نبودی انداختی؛ بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبی کند؛ خداوند شنوا و داناست. (سوره انفال- آیه 17)
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد وقتی از تکبر صحبت کردید و مثالهای تکبر رو در قرآن گفتید و اینکه اولین مثال خدا در این موضوع از شیطان هست، واقعا ترسیدم. چون خیلی ساده و نزدیک احساسش کردم. و اینکه چقدر راحت میتونه برای هرکسی پیش بیاد و اصلا هم چیز عجیب غریب و پیچیده ای نیست و هر آن هم ممکنه دچارش شد.
قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ ۖ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ
گفت: «ای ابلیس! چه چیز مانع تو شد که بر مخلوقی که با قدرت خود او را آفریدم سجده کنی؟! آیا تکبّر کردی یا از برترینها بودی؟! (سوره ص- آیه 75)
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ
گفت: از آن فرود آی! تو حقّ نداری در آن تکبّر کنی! بیرون رو، که تو از افراد پست و کوچکی! (سوره اعراف- آیه 13)
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم: «برای آدم سجده و خضوع کنید!» همگی سجده کردند؛ جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، از کافران شد. (سوره بقره- آیه 34)
وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحًا ۖ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ
با بیاعتنایی از مردم روی مگردان، و مغرورانه بر زمین راه مرو که خداوند هیچ متکبّر مغروری را دوست ندارد. (سوره لقمان- آیه 18)
حالا راه حلش چیه:
راهش اینه که توی هر زمینه ای ما باید بیایم اینو به خودمون گوشزد کنیم که:
من بدون هدایت خداوند هیچی نیستم. خداونده که داره منو هدایت میکنه.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ ﴿٢﴾
مؤمنان، فقط کسانی هستند که چون یاد خدا شود، دل هایشان ترسان می شود، و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگارشان توکل می کنند.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿٣﴾
هم آنان که نماز را برپا می دارند و ازآنچه به آنان روزی دادهایم، انفاق می کنند.
أُولَٰئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ۚ لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ ﴿4﴾
مؤمنان واقعی و حقیقی فقط آنانند، برای ایشان نزد پروردگارشان درجاتی بالا و آمرزش و رزق نیکو و فراوانی است. (سوره انفال- آیه 2-4)
بنابراین هربار که میخوای هر کاری رو انجام بدی: رانندگی، غذا پختن، هرچی… بگو: خدایا خودت منو هدایت کن…
ایاک نعبد و ایاک نستعین…
دوست دارم اینو هم اینجا بنویسم:
یادم نیست از کی، ولی از زمانی که یادم میاد هر وقت میخواستم پشت فرمون بشینم آیت الکرسی رو میخوندم. احتمالا شروعش از همون نگرانی و پناه بردن به خدا در اوایل رانندگیم بوده اما دیگه این عادت با من موند و دیگه ناخودگاه که ماشین رو روشن میکردم، شروع میکردم توی دلم آیت الکرسی رو میخوندم.
حالا توی چند سال اخیر، خیلی پیش میومد که من با بسم الله رحمن رحیم شروع میکردم که آیت الکرسی رو بخونم، بعد از چند لحظه میدیدم که دارم سوره حمد رو میخونم. و نمیدونستم چرا اشتباه کردم!
و هر دفعه فکر میکردم که از بس ما برای این و اون فاتحه میخونیم، ذهن من اشتباه کرده و دیگه تا بسم الله رحمن رحیم رو گفتم، اشتباهی سوره حمد اومده توی ذهنم! و بعدش میرفتم از اول آیت الکرسی رو میخوندم…
این اون چیزی بود که اون موقع به ذهن من میومد.
ولی از وقتی شما توی آموزشهاتون اینقدر درباره سوره حمد گفتین و اینکه این دعاییه که خدا از زبون ما گفته و خودش داره بهمون میگه که به خدا چی بگیم و چجوری ازش درخواست کنیم، خیلی یاد این خاطره میوفتم و الان دیگه فکر نمیکنم که اونا اشتباهی و اتفاقی بوده…
دیگه الان هر وقت از خونه بیرون میرم، و حتی خیلی از روزها، صبح که از خواب بیدار میشم، همونجوری توی رختخواب، اول سوره حمد رو به فارسی میخونم، بعد پا میشم.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ هرچقدر که من در برابر خداوند بگم نمیدونم، بیشتر از الهامات خداوند دریافت میکنم…. قلبم بازتره… خداوند، هدایتها رو به من دقیقتر و واضحتر میگه و به همون نسبت من زندگی راحتتر و بهتری رو دارم.
وقتی دستم رو توی خداوند میزارم وقتی روی شونه خداوند میشینم، اعتماد به نفسم میچسبه به سقف… این اعتماد به نفس از جا داره میاد؟
از خشوع و از تواضع در مقابل خداوند، که میدونی داره هدایتت میکنه. میدونی که در زمان مناسب بهت میگه که چه مسیری رو بری. و این باعث میشه که خیلی خیلی اعتماد به نفس داشته باشی در مقابل غیر خداوند و خیلی سرت بالا باشه.
+ یعنی وقتی که شما بدونی که خداوند هدایتت میکنه، احساس گیر کردن توی یه وضعیتی رو نداری…
استاد این چند وقت، هربار که حس کردم توی یه شرایط اینچنینی هستم، کاری که یاد گرفتم که انجام بدم این بوده که فوری بگم: خدایا من تسلیمم… من نمیدونم… من به هر خیری از تو محتاج و فقیرم…
و بعدش سعی کردم دیگه به اون موضوع فکر نکنم و خودم رو مشغول کار دیگه ای بکنم… کامنت خوندن، فیلم دیدن، فایل های سایت… یه کاری که ذهنم رو از اون موضوع برداره و درواقع اجازه بدم که خدا دست به کار بشه و همه چیزو رو به راه کنه.
استاد این جمله رو یادم میمونه:
خدایا اگر نباید این مسیر رو برم، بهم بگو… یه نشونه ای بهم بده. اگر هم باید برم، ایمانم رو قوی کن که برم. بعد کمی صبر کن، ببین حست چجوریه و چی میگه.
حالا چی میشه که آدم به خدا بگه: بهم بگو؟؟
موقعی که فکر نکنه که خودش میدونه. وقتی که فکر میکنی خودت میدونی، که دیگه نمیپرسی!
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
+ من میخوام خیـــلی باهوش باشم:
من میخوام دستم بزارم توی دست خدا و بگم فرمون دست تو باشه…
خدایا من هیچی نمیدونم، تو همه چیو میدونی… تو منو هدایت کن.
خدایا من بدون تو هیچی نیستم… خدایا هرچی دارم از آنِ توست.
خدایا هر ایده ای که دارم رو تو داری بهم میدی.
خدایا خودت منو هدایت کن خدایا خودت من رو به راه راست هدایت کن.
خدایا تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم.
آدم باهوش کسیه که بزاره کارها رو خدا انجام بده.
آدم باهوش کسیه که اجازه بده خداوند کارها رو انجام بده.
+ به میزانی که ما ایمان داریم به خداوند، به میزانی که که میپذیریم که خداوند میتونه ما رو هدایت کنه، خداوند میتونه نعمتها و برکت رو وارد زندگیمون کنه. اگر من بهش اجازه بدم.
اگر بندگان من درباره من از تو پرسیدن، بگو من نزدیکم. من اجابت میکنم درخواست هر درخواست کننده رو، به شرطی که اونم به من ایمان بیاره، اونم منو اجابت کنه…
تو کار خودت رو درست انجام بده، خدا همیشه داره کار خودش رو درست انجام میده…
استاد الان که دارم فایل دوباره گوش میدم، دیدم که شما دارید در مورد سوال من توضیح میدید.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
استاد اون مثال امتحان هم یکی دیگه از همزمانیهای این فایل بود برای من.
چند روز پیش نمیدونم مشغول چه کاری بودم، (شاید داشتم فایل گوش میدادم یا کامنت میخوندم)، بعد ناتمام موند.
یه ذره داشت حسم به این سمت میرفت که ای بابا کاش تمومش کرده بودم و اینا. که به خودم گفتم نه، من نباید اینجوری فکر کنم. شاید اون چیزی که باید دریافت میکردم، توی همون بخشی بوده که دیدم و دیگه نیازی به بقیه اش نیست….
استاد، خدا شاهده، بعدش دقیـــقا همین مثال اومد توی ذهنم و به خودم گفتم مثل اون شاگردهایی که فقط 2 فصل کتاب رو میخوندن، بعد دقیقا چند تا سوال مهم از همون فصلایی که خونده بودن میومد… شاید الانم برای من اینجوریه.
(البته من قبلا اصلا این مدلی نبودم! من تا کل کتاب و جزوه و هرچی کپی از جزوه بقیه گرفته بودم رو نمیخوندم، آروم نمیشدم!!!)
+ ….ببین اگر توکل کنی، خدا بهت میگه دقیقا چه کاری انجام بدی…
چقدر من این آیه رو دوست دارم و چقدر برام آرامش بخشه:
وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ۚ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا ﴿٣﴾
و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد، و کسی که بر خدا توکل کند، خدا برایش کافی است، خدا فرمان و خواسته اش را می رساند؛ یقیناً برای هر چیزی اندازه ای قرار داده است. (سوره طلاق- آیه 3)
وَتَوَکَّلْ عَلَى الْحَیِّ الَّذِی لَا یَمُوتُ وَسَبِّـحْ بِحَمْدِهِ ۚ وَکَفَىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِیرًا ﴿5٨﴾
و بر آن زنده ای که هرگز نمی میرد توکل کن، و او را همراه با ستایش تسبیح گوی، و کافی است که او به گناهان بندگانش آگاه باشد. (سوره فرقان- آیه 58)
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ۖ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ
به رحمت الهی، در برابر آنان نرم شدی! و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند. پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب! و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن! زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد. (سوره آل عمران- آیه 159)
لبَّیک اللّهمّ لبَّیک، لبَّیک لا شریک لک لبَّیک، إنّ الحمد و النّعمه لک و الملک، لا شریک لک لبَّیک.
گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، خدایا گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم، فقط تو هستی که سزاوار ستایش و بزرگی هستی، تمام نعمتها از جانب توست، همه چیز به تو تعلق دارد و تو بر همه چیز مسلط هستی، هیچ چیزی همتای تو نیست، گوش بهفرمانم و بهسوی تو میشتابم.
به نام خدای یکتا و هدایتگر.
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته و تمام کسانی که
به این درک عظیم از آگاهی رسیده اند که فقط خدا دانای حکیم است.
فقط او میداند و ما فکر میکنیم که میدونیم.
بارها وبارها در قران کریم گفته که تو چه میدانی
وما ادرئک…
وتو چه میدانی…
ولی این انسان نادان در حالی که آفرینش خود را فراموش کرده برای خدا مثال میزند، که این استخوان های پوسیده را چه کسی زنده میکند ؟
و خدا در جواب میگه: همان کس که اول بار آنها را خلق کرد.
دوستان من یه خاطره از بازی کردن در باشگاه بیلیارد دارم که کاملا نشون میده که غرور در لحظه میتونه بلای جان انسان بشه،
وقتی در یک بازی به شکل جام قهرمانی برگزار شد، تقریبا 6 نفر از دوستانی که همیشه اونا رو به راحتی شکست میدادم شرکت کردن و من خیلی خوشحال و مغرور ،به قول معروف رجز میخوندم،
بازی که شروع شد انگار دستهام میرزید
استرس عجیبی بهم وارد شده بود.به قول خداوند ما دردل دشمنان ترس می اندازیم
تمام ضرباتم خطا میرفت.افراد ضعیف براحتی منو شکست میدادن.با هر شکست بیشتر تحقیر میشدم
استرس واظطرابم بیشتر میشد
خلاصه به تمام افراد اون جمع بازی رو باختم.
وقتی شب به خونه برگشتم ،از خداوند تشکر کردم
که خدایا چگونه هر که را بخواهی خار و بی مقدار میکنی.
از اون روز به بعد با خودم عهد بستم که بی دلیل مغرور نشم.همیشه اون بازی رو برای خودم مثال میزنم که در شرایط مختلف مغرور نشم.
خدا در قرآن کریم میفرماید
یَا أَیُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ
ای انسان چه چیز تورا در برابر خداوند کریم مغرور ساخت؟
از موقعی که روی خودم کار میکنم که بالای یک سال
هستش، به لطف خدا چرخ زندگیم روان تر شده
اتفاقات بد اصلا توی زندگی من راهی ندارن
هر روز شادی ،شکر گزاری، افزایش عزت نفس در بیشتر موارد، احساس نزدیکی به خداوند، عزتی که گاهی خدا بهم میده که قبلا نبود،
افزایش اراده، که باعث شد بعد از سن 32 سالگی که هیچ وقت من روزه نگرفته بودم به لطف خودش
25 روز ، روزه بگیرم. هذا من فضل ربی .
استاد عزیز به لطف رب عزیز و کریم، خلاصه همه چیز روبه پیشرفته، آینده رو خیلی روشن میبینم
ایمانم هر روز تقویت میشه.
امیدوارم که دوستان این مسئله افتادگی در برابر خداوند رو خیلی جدی بگیرن که من هم خیلی ضربه خوردم و درسهاش رو یاد گرفتم.
خدا رو بی نهایت شکر که توفیق نوشتن این پیام رو به من داد.
ارادتمند شما اصغر آذرکمان
پروردگارا
بی نهایت سپاسگزارم
از بی نهایت هدایت های
بی نهایت حفاظت ها
بی نهایت حمایت های تو
سپاسگزارم استاد عزیز و لبریز از عشق
که ربّ العالمین این آگاهی های رو به شما الهام میکنه و ما هم در مسیر دریافت این هدایت ها هستیم .
سپاسگزارم که بادآوری میکنید که حواسمان باشد
سپاسگزارم از مثالهای آسان
من این رو از شما یاد گرفتم
الهی
خودم را آیان میکنم برای آسانی ها
خودم را آسان میکنم برای پول ساختن و جذب و دریافت
خودم را آسان میکنم برای شادی و خوشی ها
خودم را آسان میکنم برای سلامتی
این آسانی ها
فقط در صورتی مهیا است که هدایت های الهی رو بخواهیم
وقتی الهام های قلبی مان بر افکارمان برتری دارد و با ذهن قلبی مان پیش می رویم
لذت برد و همیشه لذت میبرم از منحصر به فرد بودن آکاهی های شما ،
تحسین میکنم این توحید شما را
پروردگارا من در حفاظت و حمایت و هدایت بی نهایت و کامل تو هستم و هر چه دارم از توست
استاد مرسی که هستید
پایدار و ابدی هستید
بسم الله الرحمن الرحیم
اول از همه از خداوند روزی دهنده سپاسگزارم که من و خانواده ام رو به این فایل زیبا و دوست داشتنی هدایت کرد و دوم اینکه از خداوند برای استاد عزیزم و خانم شایسته ی عزیز و تمام دوستهای دوست داشتنی خودم طلب آمرزش و دریافت نعمت های فراوان میکنم.
در رابطه با سوالی که استاد قشنگم مطرح کردند نسبت به اینکه کجا ها مغرور شدم و یا کجا ها در برابر خداوند دانا خاشع بودم؛ قصد دارم جوابم رو مطرح کنم.
اول اینکه به درستی به یاد دارم پارسال اواسط اردیبهشت ماه من به یک کلاس زبان (که البته یک موسسه بود) رفتم و خب سطح پایه نبود که بخوایم بگیم هیچی از زبان نمیدونیم و اینجور چیزها! سطحی بود که باید میتونستیم به راحتی نسبت به موضوعی که میدن صحبت کنیم.
و من قبل اون کلاس، در زمان 2 سال کرونا دو زبان رو تقویت کردم که همه ی اینها از نعمت های بزگ خداوند بود که نسیب من شد و من همیشه بابت این لطفش که من رو در اون زمان به زبان خوندن هدایت کرد بسیار سپاسگزار بودم و هستم و خواهم بود.
خلاصه بعد 2 الی 3 سال من رفتم کلاس حضوری و وقتی به کلاس رسیدم با خودم گفتم خدایا خودت بهم کمک کن خودت کاری کن که من متوجه بشم افرادی که تو کلاس نشستند و لهجه های متفاوتی دارند من متوجه حرف هاشون بشم و به کیفیت همون ها هم صحبت کنم.
یادمه وقتی کار و سپردم به خدا چه شاهکاری بهم تحویل داد.
هنوزم وقتی به اون لحظه فکر میکنم برام دوست داشتنی و غیرقابل باوره!
وقتی بچه ها یکییکی شروع کردند به حرف زدن و من متوجه حرفهاشون شدم؛ اونجا متوجه شدم که بخاطر لطف خدا دارم متوجه تک تک حرفها میشم؛ و از تعجب چند لحظه ای مات و مبهوت شدم و وقتی شروع کردم به حرف زدن، خودم باورم نمیشد که دارم انقدر خوب صحبت میکنم ( وقتی الان به این موضوع فکر میکنم به این پی میبرم که اینها همه از لطف خداوند بوده و من در اون لحظه در برابرش خاشع بودم)
نسبت به اون سوال که چه زمانی مغرور شدم:
حدود 4 الی 5 ماه بعد از اینکه به زبان رفتن ادامه دادم طبیعتا چیزهای بیشتری نسبت به ماه اول یاد گرفته بودم.
یادمه که تو باشگاه بودم و برای استادم ایمیلی از طرف جایی اومده بود که قرار بود مسابقات کراسفیت در اونجا برگزار بشه و ایمیل انگلیسی بود و استادم نتونست متوجه بشه که منظور اون ایمیل چی بود!
بعد پرسید کسی اینجا انگلیسی بلده و اینا من یه حس غرور ریزی گرفتم و با استرس گفتم که من بلدم و خلاصه داد که براش ترجمه کنم. وقتی ایمیل رو یکبار خوندم اصلا متوجه نشدم چی میگه! بعد اون لحظه گفتم خدایا خودت کمکم کن، خودت بهم راه درست و نشون بده و نزار ضایع بشم ( حتی نگران حرف مردم هم بودم!) وقتی بار دوم خوندم تونستم یه چکیده ای از اون ایمیل رو ترجمه کنم و بگم.
و وقتی این فایل رو دیدم به وضوح یادم اومد که چقدر تو زندگی برای هممون اتفاق افتاده که مغرور بشیم و در آخرش یه سیلی آبدار و خوب از خدا میخوریم که توی اون سیلی درس زندگیه!
این تجربیات من بود و امیدوارم دوستان قشنگم بخونن و لذت ببرن از این همه لطف خداوند.
استاد عزیزم از شما هم سپاسگزارم که این فایل زیبا رو در اختیار ما گذاشتید. خدا شاهده هر سری قیافه نازنینتون رو میبینم از تک تک اجزای صورتتون لذت میبرم. همش با خودم میگم خدا به این شاهکاری که ساخته هزار بار احسنت میگه
خدارو صدهزار بار شکر که خدا من رو هدایت کرد تا با نبی خودش و دوستانم هم مسیر باشم
خدایا خودت هممون رو عاقبت بهخیر کن
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته ی زیبا
برم سر اصل مطلب ک تجربه ی همین روزهای اخیرمه!
من با خشوع و تواضع،با تسلیم بودنه کامل،هدایت خدارو دریافت کرده بودم و باشگاه (هوم جیم) زده بودم
در شروع کار ورودی های مالی،شاگرد،…نتیجه به جهت همون تسلیم بودنا و من بلدنیسمو تو بگوها ایجاد شده بود!
6ماه گذشت…
دو هفته ی اخیر بعد از تموم شدن تعطیلات عید،مجدد شروع به کار کردم
دیدم یکی در میون شاگردام کنثل میکنن!
البته ک من بخاطر احساس لیاقتم ،شهریمو بالاتر برده و با وجود نجواها ک الان شاگردات میرن،طردت میکنن،تو تنها میشی،اشتباه کردی ندا … و هزاران سرزنش که از بازی ذهن میومد
طی همین دو هفته،با کمک فایلای احساس لیاقت و البته که یاداوری همون انرژی،همون منبع،همون اصل،همون نور،همون الله،همون پرودگار،همون خدا که در شروع کار ،ازش درخواست میکردم که تو بهم بگو چطور،تو بهم بگو از کجا ،تو بهم بگو چگونه؟
من هیچی نمیدونم خدا
من هیچی بلد نیسم
من اولشم که شروع کردم همش کار تو بود
کلاسامو پر کردی،ادمهای خوبتو برام فرستادی
تو کردی
حالا بازم با تو…
همین دیروز ،ی پیام دریافت کردم که نداجون من نمیتونم بیام کلاس…
چشمامو بستم،گفتم خدایا من میدونم کار تو بود..
من میدونم که جا باز کردی برای بهترش..
من میدونم که داری یه جریان جدید توی این اقیانوس زندگیم راه میندازی..
من میدونم که قراره این بدن و این ندارو ببری برای تجربیات بهتر..
من میدونم که قرار چیزهای جدید بهم نشون بدی..
ذهن اروم بود..
قلبم میتپید شکر..
باشگاهی دارم که خودم میتونم تمرین کنم،چی ازین بهتر..بدون محدودیت… شکر
هنوز شاگردای خوبی دارم و شب باهاشون کلاس دارم شکر…
رسیدم خونه،شروع کردم غذا درست کردن،منی ک مدتها بود همیشه از بیرون غذا سفارش میدادم ،اما انگار این الهام بود ک بلندشو ،ذهنتو ببر ی جایی ک نخواد تورو پایین بیاره،البته ک نمیتونست،چون من خیلییییی اروم بودم ،حس کوه بودن داشتم،محکمو استوار
به ابجی لیلا (لیلا بشارتی،یکی از دستای خدا برای اشنایی با مسیر استاد) زنگ زدم
گفتم ابجی این روزها این اتفاقا داره میفته و البته ک من هیچ غمو ترسی ندارم
هرکی از بیرون ب این کاره من نگاه میکرد،میگفت این دختر دیوانست،شهریرو بیشتر کرده دونه دونه شاگرداشم کنثل میکنن،این میخنده و بهشون میگه موفق باشی
اره من دیوونم ،دیوونه ی همون عشق،دیوونه ی همونی که دلم بهش قرصه،که خودش برای من همه کسه..
بعد از صحبتمون با ابجی ،دراز کشیدمو چشامو بستمو گفتم،ای عشق تو همه چیزی،من واقعا ندای قبل ندای پارسال نیستم،چون تورو پیدا کردم
چشام گرم شدو خوابم برد
مسیج اومد..
پیام واریز…
شاگرد خصوصی،4میلیون
نگاه به سقف کردم..
گفتم جواب دادی به ارامشم به توکلم..
داغی اشکام هنوز روی گونم حس میشد..
دوبار دینگگگ پیام..
شاگرد خصوصی قدیمم..
هم تمرین خصوصی هم رژیم..8میلیون
دیگ اشکام بند نیومد…
12میلیون کمتر از نیم ساعت
4برابر همون ادمهایی ک کنسل میکردنو من لحظه ای شک نداشتم که خدا نشسته و داره با چشمای پر از عشقش،هی میگه دخترم دخترم نترسی،من هستم یوقت فکر نکنی داری تنها میشی،من اینجام
اره من صداشو توی وجودم میشنیدم..اهنگ علی زندوکیلی و هق هقای من که به پهنای صورتم و چشمایی که نمیدیدو تلاش میکردم بنویسم
از عشقش
از بزرگیش
از …
از بس که عمری خورده ام بغض گلویم را
دریا دلم حالا ببند ای عشق جویم را
بی پرده با من باش این مردُم نمیدانند
تنها حجابت فاش کرده مو به مویم را
این چند قطره اشکِ تو عشق است یا بازی
که میبرد این چند قطره آبرویم را
من صحبتم با زندگی جز عشق چیزی نیست
چون خوانده ام دستِ حریفِ روبرویم را
زیباترین رویایی، حتی در این تنهایی
من اینهمه زیبایی، هرگز ندیدم
شبیهِ کوه دردم، هر شب صدایت کردم
تا به خودم برگردم، تو را شنیدم
در سینه ات، یک راز پنهان است و میخواهم
پایان دهم، امشب عذابِ جستجویم را
در سینه ام، یک آرزو دارم نمیگویم
شاید خودت پیدا کنی آن آرزویم را
زیباترین رویایی، حتی در این تنهایی
من اینهمه زیبایی، هرگز ندیدم
شبیهِ کوه دردم، هر شب صدایت کردم
تا به خودم برگردم، تو را شنیدم
من پر از انرژی،پر از امید رفتم برای کلاسهای شبم
و دوباره لطفو برکتش از طریقای شاگردای شبم،که برام کادو خریده بودن
و اما امروز،از امروز بگم که همین توحید با من چه ها نکرد
با هدایت های همون الله ،من به خرید ماشین صفر دنا پلاس رسیدم
ماشین هاچ بک پراید مدل 91ام رو با تمام عشقبازی که کرده بودیم،فروخته بودم
توی پروسه فروشش به دلیل توقیف حجاب که من روحمم خبر نداشت،پلاک زدن به مشکل خورده بودو داستای تعطیلیه عیدو این چیزا…
همه ی اعضای خانواده من،دنبال پارتی یا رشوه به افسرو ازین داستانا بودن،من اوایل اسفند ماشینو فروختم و تقریبا یکماه ازاین پروسه پارکینگو قوانینه مردم(نه قوانین منو خدا) گذشته بود
امروز اقای خریدار زنگ زد،گفت من ماشینو سند زدم بالاخره
و کاراشو انجام دادم
گفتم هزینه ی پارکینگو جرثقلیل چقد شده،پرداخت کنم..
گفت هیچی نشده…
گفت قیمته ماشین بالا رفته،راضی باشین شما…
من بهچه خریداری هدایت شده بودم که این همه صادقو امین بوده..
میتونست یه عددی بگه..
اما ادم درستکار…
اونروزا ک همه حرفه رشوه و پارتی میزدن،من چشم دوختم به اون بالایی ،گفتم تو ،توی قضیه طلاقم،وقتی از خودت خواستم،وقتی چشمم به خودت بود نه بندت ،نه وکیل،نه قاضی…برام انجامش دادی…
اینبارم انجامش میدی،من هیچ راهی بلد نیسم تو بهم بگو..
و حالا انجامش داده..
حالا انجامش داده
انجامش داده..
اره معلومه ک انجام میده
معلومه…
ندای عزیزم سلاااام
بعد از مدتها ب کامنتت هدایت شدم
پارسال وقتی برای اولین بار روز شمار روشروع کردم
توی خوندن کامنتها ب شما هدایت شدم که با ی اختلاف 4 یا 5 روزه از من جلوتر بودین
و اون زمان هنوز باشگاه نداشتین و تو کامنتها نوشته بودین دلتون میخواد داشته باشین …
خوشحال شدم نگم چقدهاااا
یعنی با ذوووق داشتم کامنت میخوندم
وقتی فهمیدم که باشگاه خودت راه انداختی
مرحبا
در مورد شهریه وکنسلی
منم بعد از سال نو
به شاگردهام پیام دادم
و اعلام کردم که شهریه کلاس در سال جدید با …. مبلغ برگزار میشه
اولین زبان اموزم
فقط وقت جلسه بعد رو رزرو کرد
زبان اموز دومم همهمینطور
فقط گفت که از فردا میخواد بیاد کلاس
ولی زبان اموز سومم
که مبلغ و سطح کلاسش از بقیه بالاتر
وقتی اعلام کردم مبلغ شهریه در سال جدید … هست
گفت اطلاع میده ک کلاس میاد یا نه
و تا الان هم هنوز خبر نداده
وقتی میخواستم مبلغ شهریه جدید رومحاسبه کنم
خود ذهنم مقاومت داشت که زیاااده
و اینا قبول نمیکنن
یا میاد دوبارهکلی چونه میزنه
( تو پرانتز بگم
من با این زبان اموزم کم وبیش رفت و امد داریم
و چ پولهایی که خرج نمیکنن
مثلا عید دنبال تابلوفرش ابریشم بود که از 42 میلیون شروع قیمتش
300 کیلومتر بکوب برو ی شهر دیگه
2 تومن بده ی لباس برا دختر 3 ساله بخر
عکاسی رزرو کن کنار دریا
و …
کلی بریز و بپاش دیگه
ولی برای پرداخت 280 تومن کلاس زبان
باید فکر کنه
خب چرا این خانم ک اینقدررر خرج میگنه
ب منکه میرسه برای پرداخت زورش میاد
چون من خودم لایق اون مبلغ نمیدونم
چون من اون فرکانس میفرستمکه خیلی میشه در دراز مدت که پسر این خانم میخواد کلاس بیاد
یعنی من بجای اونا حساب کتاب میکنم
امروز صب عجب بارونی داشت میزد
تو خونه تنها بودم
رفتم تو حیاط
دستم گرفتم زیر بارون
گفتم خدایا بارون رحمتت داره میباره
ب اسونی
باران رحمتت، سلامتی، ثروت و شادی رو هم ب زندگیم حاری کن
گفتم خدایا میدونم اگه کلاس کسرا کنسل شده
چون تو میخوای با ی مشتری بهتر برام پرش کنی
برای ذهنم مثال از مشتری های دست ب نقد و محترمی که داشتم اوردم که زودتر شهریه چندین جلسه روپرداخت میکردن
خیلی اروم شدم
دفترم اوردم و شکرگزاری نوشتم
و الان هدایت شدم ب کامنت شما
ک موضوعش مشابه تجربه من بود
برات ارزوی بهترینها رودارم
موفق باشی ندا
سلام به ندا خانوم توحیدی عزیز
کامنتتون اشک از چشمام سرا زیر کرد
خیلی به این کامنتتون نیاز داشتم
وتحسینتون میکنم ندا خانوم به خاطر ایمانتون
راستی یادمه روز شمار رو تقریبا با شما اما یه نمه عقب تر شروع کردم و یادمه تازه میخواستی باشگاه بزنین
انشالله موفق باشین
بنام الله
سلام استاد عباسمنش عزیز و خانوم شایسته مهربان و تمامی دوستان توی این فضای رویایی
خشوع »»»
ی مدتی یکسری اتفاقات که ظاهرشون جالب نیست برام میوفتاد توی حوضه کاری خودم ،( البته به لطف خدا یک عالمه اتفاق خیلی خیلی خوب هم برام می افتاد ) ولی این داستان تکرار میشد و نمی دونستم کجای کارم اشکال داره ؟
نکته همینجاست»»»» چندین ماه که به این تضاد برخوردم ولی تازه چند روزِ پیش این جمله رو گفتم که(( اشکال کارِ من کجاست ؟؟؟))
و بقول استاد خداوند همواره در حال هدایت و راهنمایی ماست .
خدا گفت : باید بهتر بشی توی کارت – منم گفتم چشم ، از شنبه شروع کردم مطالب توی حوضه کاری خودم خوندن و از همون روز اول نشانه ها امد ، همیشه اول نشانه ها میاد کم کم نشانه ها به اتفاقات بزرگتر تبدیل میشه .
با این فایل استاد فهمیدم که مغرور شده بودم فهمیدم داشتم با ادعا رفتار می کردم فهمیدم نتایج خودم گذاشته بودم پای توانایی های خودم ، البته انقدر هم مشهود نبودا چون من خیلی وقت ها اعتبار اتفاقات خوبمُ میدادم به خدا و حتی جلوی آدم های دیگه به زبان میاوردم ولی انگار به زبان آوردن کافی نبود باید با دقت و درونی تر میگفتم، شاید هم ی جاهایی خوب بودم توی اعتبار دادن اتفاقات زندگی ام به خداوند، درونی بود با کیفیت بود ولی توی مسایل کاری م نبود چون استاد همیشه میگه اگه می خوای ببینی کجا باور های درستی داری باید نگاه بندازی به نتایج ت
من اوایل سال قبل شگفت انگیز همه چیز خوب اتفاق میافتاد برام، ولی چند ماه که انگار داشتم سقوط می کردم ،
چند روز پیش تسلیم شده ، سر به زیر رفتم پیش خدا و ازش کمک خواستم اونم گفت باید بهتر بشی حرفی که بارها بارها توی دوره روانشناسی ثروت استاد میگفتن ولی زمانی که از استاد اینارو میشنیدم چون غرور داشتم چون ادعا داشتم که خیلی بلدم ، چجوری بگم که درست بیان ش کنم میشنیدم ولی بی تفاوت ازش عبور می کردم میشنیدم ولی مُهر بر دلم بود آره این جمله درست ترِ مُهر بر دلم بود تا نفهمم ش. وزمانی که در مقابل خدا سر تسلیم پایین آوردم خدا اون مُهرُ از دلم برداشت و چند روز دارم عمل میکنم و امروز هم استاد با این فایل شون مطمین ترم کرد که داشتم مسیر اشتباه میرفتم و الان دو روز مسیرم درست شده . خدارو شکر خداروشکر
درس بزرگی بود برام انشالله فراموش کار نباشم .
حال دلتون عالی .
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
من چقدر این فایل رو دوست دارم با هر قسمتش منو یاد گفتگو های خودم و خدا میندازه و تمام این 6 ماهی که دارم سعی میکنم تا عمل کنم یکی یکی یادآور شد برام
امروز هم به جای گذاشتن رد پام تو قسمت روز شمار ، اومدم اینجا بنویسم چون یه حسی بهم میگفت اینجا بنویسمش
در مورد تجربیات امروزم بگم
و در مورد سوال شما استاد عزیز که پرسیدین :
کجاها بود که فکر کردید حالیتونه و سراغ ایده های خودتون یا ایده های دیگران رفتید ، و جواب نگرفتید
باید بگم که وقتی به این سوال گوش دادم دو جا بهم یادآوری شد که
یکیش ،اون اوایل بود که به فایلای سایت گوش میدادم و از استاد شنیدم که وقتی تصمیم میگیری از خدا هدایت بخوای خدا نشونه میده و هدایت میکنه
پیش خودم میگفتم پس من هرکس ایده ای بهم داد عمل میکنم ولی چون در مدارش نبودم درک نکردم حرف استاد رو
و اون موقع در بازه زمانی تقریبا نزدیک دو نفر بهم ایده دادن
یکی برادرم بود که گفت طیبه یه پیج هست که تابلو نقاشی رو تو نمایشگاه گروهی میذاره تو بالای شهر و برو شرایطشو بپرس
من اونموقع به خیال خودم گفتم حتما این از طرف خداست که از طریق داداشم بهم ایده جدید داده ، که منم دوتا تابلوی بزرگ کار کرده بودم و اولین کار بزرگ من بود
خلاصه من تقریبا دو میلیون پول داشتم و طبق این درکم گفتم ایده از طرف خداست و بازم قرض گرفتم و و ثبتنام کردم تا تو اون نمایشگاه گالری که تو الهیه بود شرکت کنم
روز نمایشگاه بهم پیام دادن که تابلوت پاره شده
و بعد تعهدی که دادن انجام ندادن و من شکایت کردم روزی که میخواستم برم شکایت کنم خدا چنان دلمو قرص کرد که دیگه این اتفاق به ظاهر بد فقط و فقط برای من درس بود و یادگیری و عمل کردن به چیزایی که ازش یاد گرفتم
به قول استاد خدا همین اول کار گوشمو پیچوند ، اول کارم که خواسته داشتم نقاشیام به بالاترین و در بهترین جاها به فروش برسن ولی اصلا به مسیر تکامل فکر نمیکردم چون اونموقع تازه اومده بودم سایت و این اتفاق سبب شد یاد بگیرم که چرا استاد میگفت باید مسیر تکاملتون طی بشه
و من خیلی خوشحالم که خدا همین اول کاری درسارو بهم یاد داد
حالا جریاناشو تو روز شمار ها نوشتم
این اتفاق سبب شد که من تو این چند ماه رشد کنم
با هر اتفاقی درس گرفتم ازش و الان در مرحله ای هستم که خدا بهم آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو نشونه داد و من خیلی خیلی امیدم بیشتر شد و از اون روز نسبت به این ماجرا آروم شدم و تنها چیزی که بهش فکر میکنم چه درسی باید ازش یاد بگیرم هست
و این دیگه شده سوال هر روزم از همه چیز
خدایا چه درسی باید یاد بگیرم و بهش عمل کنم
منم چون در مداری نبودم که اون ایده رو عملی کنم ،بعد ها فهمیدم از یه فایل دیگه استاد که گفتن اگر ایده ای از هر طریق بهتون داده میشه ،ایده ای رو عمل کنید که با توجه به شرایط اون لحظه تون باشه نه بیشتر
پاره شدن نقاشیم اونروز اتفاق به ظاهر بد بود که کلی درس ازش یاد گرفتم و اون سبب شد که من رشد کنم و آروم بشم ، درسته نتیجه ای نگرفتم ولی درس گرفتم
و الان طبق آیه ولسوف یعتیک ربک فترضی
خدا همه جوره حامی من هست و خیلی ساده و راحت همه چیز به نفع من هست
دومیش این بود که :
تو همون روزا زن عموم بهم گفت تو طراحیت خوبه برو کلاس طراحی طلا و جواهرات و یاد بگیر
من بازم اونموقع 4 میلیون پول داشتم و رفتم و با همون پول ثبتنام کردم کلاس طراحی طلا و جواهرات و میگفتم ایده رو خدا بهم داده انجام بدم
ولی باز در مداری نبودم که آگاهی هاش رو بدونم و این باز برای من درس شد
طبق گفته استاد که میگفتن پول قرض نگیرید و من نصف پول کلاس رو قرض گرفتم و از وقتی اواخر پارسال قرضمو پس دادم تعهد دادم که دیگه قرض نگیرم از کسی
و در مورد قسمت دوم سوال باید بگم که :
و از اول سال از لحظه ای که شروع کردم به نوشتن اینکه خدایا من هیچی نمیدونم و ازش کمک خواستم و گفتم تو آگاهی تو راه نشونم بده ،فروش خوبی داشتم بخوام همه رو جمع کنم تو این 26 روز
1340 یک میلیون و سیصد و چهل فروش داشتم در صورتی که هیچی نداشتم
و تمام اتفاقات که از وقتی از امسال با یه فایلی که استاد میگفتن که متواضع باشین در مقابل خدا و فایل هدفگزاری سال رو گوش دادم
من از اول سال شروع کردم به نوشتن و 4 فروردین بود که اولین سفارش سالم رو گرفتم
حتی طرح تابلوی جدید باز بهم الهام شد و کشیدم
و امروزم فوق العاده بود
که دقیقا مربوط میشه به همین فایل توحید عملی قسمت 11
من امروز صبح بیدار شدم گفتم خدا چی بخورم برای صبحانه ؟ هی رفتم آشپزخونه ولی مثل قبل صدایی که گفتگوی دو نفره مون بود نمیشنیدم هی میپرسیدم خب خدا بگو دیگه من چی بخورم برای صبحانه
همینجور میگشتم برگشتم اتاقم یهویی به دلم افتاد که برو نون بگیر برو بیرون حاضر شو
گفتم ما که نون داریم ؟! ولی باشه میرم میگیرم
رفتم مثل همیشه گفتم خدا من دو تا نون میگیرم مثل همیشه هر کس که تو میدونی نون براش خوبه سر راهم قرار بده تا بهش بدم
بعد تو راه برگشت کسی تو کوچه نبود،جلو در خونمون که رسیدم یه نفر داشت پایین بلوکمون بنایی میکرد خواستم بهش بدم یکم برداشت گفت ممنون نمیتونم بخورم
بعد که رفتم خونه نون خودمونو گذاشتم و گفتم خب دوتا گرفتم خدا نگفتی به کی بدم یهویی باز نون رو برداشتم و رقتم مغازه یه پنیر کوچیک گرفتم تا بدم به کسی ، همینجور که میرفتم یه خانم از پشت سرم صدام کرد
گفت خانم برگشتم ازم پرسید لواش کجا میفروشن میخواستم بخرم ،گفتم بهش لواش فعلا بسته هست منم میخواستم بگیرم نبود ،من یه تافتون اضافه گرفتم میخواستم به یه نفر بدم این برای شما ، گفت نه من لواش میخواستم بخرم بعد که نشون دادم گفتم دوباره که اگر میخواین بردارین گفت باشه و پنیر رو هم بهش دادم
وقتی رفت فقط یه سوال بود برام وای خدا چیکار کردی تو ؟؟ من دنیال یه نفر بودم تا بهش نون بدم ،تو درست کسی رو که میخواست لواش بگیره فرستادی تا من نون رو بهش بدم
برام خیلی جالب بود هرچی پیش میره و هرچی بیشتر از خدا میخوام و میگم تو بگو بهم انگار هر لحظه داره بهم درسارو جوری یاد میده که ایمانم بهش قوی تر میشه
بعد من طبق تعهداتی که داده بودم نقاشی رنگ روغنم رو شروع کردم و ظهر رفتم یک شنبه بازار یکی از محله های نزدیک خونمون ، تو راه میگفتم خدا من قدم هام رو دیگه برمیدارم تو مرحله بعدیشو به من بگو
وقتی رفتم جا نبود دور زدم یه جا ،جا بود و وایسادم اونجا تا 2 ساعت 20 هزار تومان فروختم
خیلی میومدن نگاه میکردن نقاشیام رنگی رنگی بودن و خیلی نگاه میکردن بعد یه لحظه ذهنم خواست شروع کنه پرسیدم که آخه من که نفروختم خدا اینجا رو گفتی بیام
بعد خدا جوری هدایتم کرد که نذاشت ذهنم شروع کنه
زود یاد حرفای استاد افتادم که میگفت
اگر ایده ای از طرف خدا به شما داده شد و رفتین نتیجه نگرفتین مطمئن باشید که اون ایده برای شما یه خیری داشته یا درسی داشته
و بعد گفتم آره خدا من امروزمو قدم برداشتم اومدم اینجا نقاشیامو رو زمین پهن کردم بفروشم
حالا باید قدم بعدی رو بهم بگی خدا
منتظرتم
حتی من وقتی نشسته بودم تو گوگل درایوم با خدا حرف میزدم و مینوشتم که منتظر قدم بعدی که میگی هستم کجا باید ببرم بفروشم تو به من بگو
بعد یه خانم بود دو بار اومد نقاشیامو دید و تحسین کرد گفت خیلی قشنگن و رفت
نزدیک غروب گفتم برم نرم که یه لحظه ساکت شدم حس کردم که باید بری بلند شدم یک ربعی تا ایستگاه شهرکمون فاصله بود
و نزدیک یک شنبه بازار بی آرتی میومد یه لحظه پیش خودم گفتم من که زیاد نفروختم چرا با بی آرتی برم بعد گفتم نه چه ربطی داره با بی آر تی برم زود برسم
خواستم پامو بذارم رو پله اول پل عابر پیاده شنیدم نه با بی آر تی نه پیاده برو گفتم خب چرا؟
اون لحظه فکر کردم که چون داشتم قبلش تحلیل میکردم گفتم شاید صدای ذهنم باشه ولی چون چند بار تاکید کرد نرو با بی آر تی و
دوباره شنیدم و گفتم چشم و با اون بار سنگینی که داشتم رفتم و وسطای راه حتی میخواستم بشینم رو صندلی پاک و ساندویچی که درست کرده بودمو بخورم هی میخواستم وایسم گفتگوی درونی بین من و خدا هی میگفت نشین برو زیاد واینستا برو و میگفتم چشم و وقتی رسیدم یکم نشستم تا اتوبوسمون بیاد وقتی اومد سوار شدم پشت سرم یه خانم سوار شد
همون خانمی که اونجا تو بازار منو دید سوار اتوبوس شد ،گفت عه شما هستین ؟؟ شما هم به شهرک میاین ؟؟
گفتم بله و شروع کرد به حرف زدن گفت که چرا تو گروه شهرک نمیفروشین کاراتون فوق العاده هست و قیمت مناسب گذاشتین اگه ایتا دارین شماره تونو بدین من لینک گروهو بدم اونجا اهالی شهرک هستن خانما میتونین عکس کاراتونو اونجا بذارین برای فروش
همینجور داشت حرف میزد من گفتم وای خدای من قدم بعدی این بود ؟؟؟ من اونجا ازت خواستم و همه اینا کاملا حساب شده توسط خودته که این خانم بعد تقریبا یک ساعت جوری زمان بندی بشه که با هم سوار اتوبوس بشیم
به من بگه تو گروه شهرک بیا و اونجا بفروش
حتی بهم گفت میخواد نقاشی یاد بگیره و ازم قیمت خواست تا بهش بگم و بیاد ازم یاد بگیره ولی من قیمت نگفتم بهشون و گفتن که تو پایگاه شهرک هم برای بچه ها معلم قبلول میکنن برای آموزش
وقتی داشت حرف میزد قشنگ حرفای خودم و خدا رو داشتم مرور میکردم و وفتی خواستم پیاده بشم دیدم اون خانم هم پیاده شد و گفت که خونمون اینجاست منم گفتم خونه ما هم پشت سر همین بلوک هست
بعد که برگشتم خونه مادرم گفت برو نون بگیر رفتم نون تموم شده بود برگشتنی من خودم میخواستم از در جلویی ساختمونمون برم میخواستم تو مسیرم یه چیزیو ببینم ،بعد شنیدم از این سمت نه از مسیر در پشتی خونه برو ولی گوش نکردم چون دلم میخواست از مسیری برم که میخواستم برم
چند قدم رفتم شروع کردم یهویی اون آهنگ من و خدا رو بخونم وقتی گفتم دوست دارم خدای من
یهویی شنیدم دوستم نداری
وای یه لحظه توقف کردم گفتم چرا دوستت دارم دوست دارم دوستت دارم شنیدم گفت اگه دوستم داشتی طبق میل خودت عمل نمیکردی بری از اون مسیر که برات خوب نیست و از مسیری که من گفتم میرفتی
همه این گفتگو ها تو دو سه قدم بود که رفتم و
بلا فاصله که این حرفو شنیدم زود برگشتم عقب و گفتم باشه حالا میبینی که دوستت دارم یا نه چشم مسیر تو رو میرم که گفتی
و من برگشتم و از مسیری رفتم خونمون که خدا بهم گفت
وقتی فکر میکنم به این روزا از اول فروردین این گعتگو بیشتر شده قشنگ انگار باهم هی حرف میزنیم یه وفتایی مقاومت میکنم ولی بارها تکرار میکنه مگه به تو نگفتم انجام نده این کارو و بعد میگم چشم
ولی سعی میکنم کمتر مقاومت کنم و زود چشم بگم
این ماجرا برای من کلی درس و درک و فهم داشت که ببین خدا چجوری بلده بهت قدم بعدیتو بگه
و طبق تعهدی که داده بودم چند روز پیش که قدم هامو دیگه زود بردارم و توقف نکنم وقتی رسیدم خونه ایتا نداشتم نصب کردم و پیام دادم تا گروه رو برام بفرستن و عکس کارامو بفرستم برای فروش
از وقتی سعی کردم یاد بگیرم و از خدا درکشو خواستم و هر روز و هر لحظه میگم من نمیدونم تو برای من بخواه و بگو قشنگ منو درست جایی میبره که باید باشم ،درست و به موقع و قشنگ و به سرعت و به طبیعی ترین شکل همه چی داره درست میشه
من هر روز سعی میکنم این تعهدم رو یادآور بشم و بنویسم و بزنم به دیوار اتاقم که یادم باشه
وقتی قدم برمیدارم خدا قدم بعدی رو میگه و همه چی خودش به سمت من میاد
پس دیگه توقف بی توقف فقط باید حرکت کنم
امروز من به خانمی که چند ماه پیش دیدمش تو بازار صالح آباد و خیلی علاقه داشت به یادگیری و خوندن و نوشتن و جریانشو باز تو روز شمارای تحول زندگیم نوشتم و به دلم افتاد تا بهش سواد یاد بدم و شماره شو بهم داده بود، زنگ زدم کلی خوشحال شد و سه شنبه قراره برم بهش بگم که میخوام فارسی یاد بدم بهش
خدارو بی نهایت سپاسگزارم که این درسا رو بهم جوری یاد میده تا عمل کنم و حتی عمل کردن رو هم بهم یاد میده ، قدم برداشتنامم بهم یاد میده و انجامش میده همه چیزو
ینام خدای همواره حامی وهدایتگرم
سلام به دواستادعزیزوبزرگوارم
میخوام ازتجربه هدایت امروزخداوندوهمینطورشرکی که در درونم بود ومن متوجهش شدم بگم..
امروزعصرکه برای پیاده روی میخواستم برم گفتم خدایا تویه فایل واسه گوش دادنم انتخاب کن چون تومیدونی من نمیدونم، بهم گفت فایل جلسه 11کشف قوانین، دیدم صوتیش توموبایلم نیست اول ذهنم گفت یه فایل دیگوش کن، گفتم نه وقتی میگه جلسه 11کشف قوانین یعنی بایداونوگوش کنی، دانلودکردم ازسایت وخلاصه گفت تا وقتی این دانلودمیشه میتونی جلسه 3احساس لیاقت روگوش کنی، منم گفتم چشم، دقیقا رسیدم مسیرپیاده روی که فایل دانلودشد و گذاشتم گوش کنم وموضوع کانون توجه واینکه چه احساسی داری ازکانون توجهت هست فایل 11…. چندمترجلوتررفتم دیدم یه عالمه ماموروایستادن ومثل اینکه دوباره موضوع حجاب دستوردادن که اجرابشه واینکه جوسنگینی بود، همونجا گفتم خدایا تومیدونسنی اینجا چ خبره واسه همین فایل جلسه 11روبهم گفتی گوش کنم، رفتم تومسیردیدم من همش توذهنم این داره میچرخه که کاش اینا نباشن، کاش حکومت عوص میشد.. یه لحظه به خودم اومدم گفتم اصلا چرامن برام مهمه که این حکومت نباشه، مگه من باورندارم که خودم زنوگیموخلق میکنم وعوامل بیرونی تاثیری نداره!؟؟
دیدم نه من درونی هیچ ایمانی ندارم، ودرونن فکرمیکنم که این حکومت نباشه اوضاع من بهترمیشه، یه لحظه تصورکردم اصلا اینا نیستن همه چیزم تغییرکرده، خب من همینی که هستم زندگیم چه تغییری کرده؟ دیدم هیچ..
اینجابودکه متوجه شدم سخت ترین کارواسه ذهنم اینه که تمرکزرو بزارم روی بهبودم، سخت ترین کاراینه که کنترل کنم ذهنم روکه باورکنم عوامل بیرونی بی تاثیرن، درعمل خیلی سخته که باورکنی خودت قدرت نغییرشرایطت روداری… همونجا گفتم خدایا من پرازشرکه وجودم ومحتاجم به نیروی خودت برای تغییر.. وفایل جلسه 11کشف قوانین انگارشما داشتین کنارمن راه میومدین ومنوراهنمایی میکردین که این باگ ذهنی توهست وبایدباکنترل ذهن حلش کنی… واگرخداوندهدایتم نکرده بودبه این فایل من متوجه این شرک درونم که مانع تغییرزندگیم شده نمیشدم واینکه اصلا متوجه نجواهای ذهنم نبودم، من فکرمیکردم باوردترم که صددرصدخودم خالق زندگیمم ولی درحقیقت باورنداشتم حداقل اگه دارمم خیلی ضعیفه وبایدروش کارکنم… خدایاشکرت که همیشه بتمنی وهدایتم میکنی..
سلام و درود به استاد عزیزم وخانم شایسته
خدارو صدهزارمرتبه شکر میکنم بخاطر وجودتون تو زندگیم
نمیدونید این فایل چقدر حال منو عوض کرد و بهم یاداوری کرد که هر لحظه بخاطر هر نعمتی توی زندگیم به یاد خدا باشم
خدایا ازت ممنونم که من رو لایق هدایتت میدونی خدایا ازت ممنونم با وجود اینکه گاهی این مسئله رو فراموش میکنم که بدون تو هیچی نیستم و ب خودم و توانایی هام مغرور میشم منو رها نمیکنی و به حال خودم نمیزاری خدایا من بی نهایت دوستت دارم
خدای غفور و رحمن من محبتت رو از من دریغ نکن ک بی اندازه محتاج توام
استاد خوبم خیلی ازتون ممنونم برای این فایل جدید و اگاهی ها و یاداوری بی نظیر شما لایق بهترین ها هستین و از خدای مهربان براتون خیر و برکت و شادی میخام و همچنین برای تمام کسانی ک توی این سایت عضو هستن و خواستار زندگی بهتر
در پناه الله مهربان شاد و خوشبخت باشید