توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 32

1225 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زلیخا جهانگیری⁦ گفته:
    مدت عضویت: 2304 روز

    سلام

    یعنی این فایل دیروز چنان منو فرو ریخت که امروز که اومدم دوباره کار کنم، دست و دلم نمی رفت با ترس و لرز بازش کردم (شکلک خنده)

    متعهد شدم حداقل 100 بار گوشش کنم و کار کنم، چون دقیقاً پاشنه ی آشیل منه.

    فایل زندگی در بهشت قسمت 191 مرتبط به این فایل نیست، بلکه پیش نیاز این فایل هستش، مثل دروس پایه، کاش اون فایل رو در قسمت متن قرار بدید و بنویسید که پیش نیاز این دوره (این فایل).

    چون به دلیل اینکه من به شخصه همیشه خودم دست به کار می شدم و تلاش می کردم به خواسته هام برسم، برای چی بود؟ برای اینکه خدا رو موافق خواسته های خودم نمی دیدم!!! توی جامعه این نگرشه: اگه یکی بچه نداره، خدا نخواسته، اگه فقیره خدا نخواسته، اگه آزادی نداره، خدا نخواسته!!! خب وقتی از بچگی و مداوم و پیوسته این نگرش جاری بود، منم اگه به خواسته هام نرسیده بودم، نتیجه -> خدا نخواسته برام! خب تضاد ها هم هستن، پس خودم تمام تلاشمو می کنم به خواسته هام میرسم.

    اون فایل زندگی در بهشت 191 و البته تکرار چندین باره و تفکر و دلیل و مثال آوردن، که در کامنت قبلیم نوشتم، قدم اول اینو به من فهم کرد که: در راستای گسترش جهان، خداوند بیشتر از خودم می خواد که من به خواسته هام برسم. تمام! پس خدا با منه و در تیم منه و (در یارکشی ها) یار منه که من به تمام خواسته هام برسم.

    بعد که چند روزی، روی پیش نیاز این دوره کار کردم، حالا آماده شدم براش. که حالا که هدف و مسیر من و خدا یکیه، حالا که خدا مشتاقانه میخواد منو راهبری کنه تا به هدف برسم، حالا که اون قدرت و توانایی خیلی خیلی خیلی بی نهایتی داره، اجازه بده اون انجام بده.

    سه تا مثال خیلی خیلی آشکاره برام، که من بخاطر اینکه واقعاً در توانم نبود، از بیخ و بن سپرده بودم به خدا، یکیش خرید خونه مون: که با میزان پولی که ما داشتیم، وقتی می رفتیم خونه رو ببینیم، نزدیک 20 نفر می گفتن پشیمون شدیم! باورتون میشه؟ مگه میشه؟ جور نمیشد بخریم! بعد که دروناً از ناتوانی رها کردیم، خداوند یه خونه ی بسیار بسیار بهتر و پربرکت تر برامون جور کرد، و با فضل عظیمش، فراتر از انتظار ما رقم زد.

    و مثال دوم زندگیم، خواسته ی ازدواجم بود، طبق شخصیتی که داشتم، اصلاً و ابداً در توانم نمی دیدم که من بخوام همسر مناسب و ارزشمند پیدا کنم، و سپرده بودم به خدا و بازم از نتیجه ی این کار خیلی راضی هستم. اصلاً قابل ذکر نیست که خدا چطور فراتر از انتظار من رقم زد و چه خیر و برکتی وارد زندگیم کرد.

    یکی دیگه اش کارم بود، اون موقع که تازه مدرک فوق دیپلمم گرفته بودم، بدون سابقه کاری خاص، و بدون هیچ گونه پارتی، من عملاً می دونستم که باید خدا انجام بده، نمی دونم شاید چون پارتی و سابقه کاری نداشتم اینطور بود، بعد خیلی جالب از نتیجه ی اینم راضی بودم، یک کارخانه نیمه دولتی، با تمام مزایا، با حقوق قانون کار و مناسب اون موقع ام، در واحد شبکه و مرتبط با رشته ام، محیط سالم و ظاهر تمیز و شیک اداری و… و کلی خیر دیگه…

    و مثال هایی که خودم گفتم من میدونم، من میتونم، من بلدم، خودم میدونم:

    1- قبل از ازدواج چندتا کتاب خونده بودم واقعاً فکر می کردم دیگه بلدم چطور زندگی مشترک رو پیش ببرم، و تضادهایی رو این نگرش برام به همراه داشت.

    2- وقتی با قانون جذب، با این سایت و این محتوا و نگرش ها، آشنا شدم، بازم فکر کردم که راه رو پیدا کردم، آهان! الان میشینم تجسم می کنم، به نکات مثبت توجه می کنم، یا هر تمرینی که هست، خودم، من انجام میدم، این من هستم که راهشو پیدا کردم، بلد نبودم، الان فهمیدم. درواقع خداوند از دایره تقریبا بیرون بود، فقط خدا بهم این راهو نشون داده بود، نه اینکه هر لحظه خدا انجام بده، و همه چی اون باشه، نه اون فقط منو با این مباحث آشنا کرده و این من هستم که دارم پیش می برم. البته با استمرارم در این مسیر نتایجی هم داشتم، ولی بعضی هاش به سختی بود، بعضی هاش اجابت نشده، بعضی هاشم کم اجابت شده. و اونایی هم که اجابت شده، بیشتر در درونم این نگرش بود که چون من از قانون استفاده کردم، چون من طبق قانون پیش رفتم، نتیجه گرفتم، بازم دلیل اجابت رو عمل خودم میدیدم نه حضور و لطف خدا. (البته به خودم سخت نمی گیرم، و اشکالی نداره، چون من مرز و تفاوت بین این دو نگرش که من خالق زندگیم هستم و این نگرش که من هیچی نیستم و خدا همه چیو داره انجام میده رو درک نکرده بودم، الانم خیلی واضح درک نکردم)

    3- در مورد مثالی که در مورد کدنویسی مدیر فنی سایت گفتید، یه دور قمری میزنن بعد به جواب هدایت میشن، دقیقاً مثال من هستش، من حرکت کردم، سایت زدم، محتوا تولید کردم، و خب کارمند که نداشتم تنهایی همه چیو انجام میدادم، ولی برای هر مساله جزئی گاهی روزها درگیرش میشدم. اینقدر که پای کار می نشستم ولی کار نه تنها اون طور که باید پیش نمی رفت، بلکه کلافه ام می کرد، و دست از اون شاخه (سایت داری در وردپرس) برداشتم. یه مثال جالبی که در این باره دارم، اول که تمپلت سایت رو بالا آوردم، منو (menu) چپ چین بود و من میخواستم بیاد راست، کلی گزینه و روش و هرآنچه بلد بودم، یا سرچ کردن توی stackoverflow تست کردم، نمی شد، بعد که همه ی راه هایی که بلد بودم رو انجام داده بودم و نشده بود، تسلیم شدم، هدایتی گزینه ی تنظیم منو، روی left زدم و منو اومد راست! (شکلک تعجب) درحالیکه left چپ نیست مگه؟؟!!! برعکس بود. یاد اون صحبت تون با مدیر فنی افتادم که گفتن یک کد کامنت شده در روند سایت تون اختلال ایجاد می کرد، درحالیکه کد کامنت شده هیچ وقت کامپایل نمیشه. یعنی واقعاً خداوند تمام علم هارو داره، و کامپایلرهای نوشته شده توسط انسان ها، به دلیل اینکه کامل و بی عیب و نقص نیست، ممکنه مثل این دو مورد خطا داشته باشه و خداوند بهش آگاهه.

    ————————————————-

    یه حالت شخصیتی که تکیه بر خود داشتن، در من ایجاد کرده بود، چون فکر می کردم تمام این نتایجم در طی این 5 سال رو من رقم زدم، من عالم هستم، من خیلی بلد هستم، من می دونم و بقیه نمی دونن شده بود، و تقریباً با نزدیکانم، مثلاً خواهرم، از این زاویه، با این غرور، با این حالت فرکانسی صحبت می کردم. نه اینکه ظاهرم و لحن گفتارم قلدری باشه ها (شکلک خنده)، نه، اون موضوعاتی که مثلا شروع می کردم به راهنماییش کردن، اون فرکانس غرور بود. اینکه میگم دیروز من فرو ریختم، یعنی فرو ریختم هاااااا (شکلک خنده).

    ———————————————–

    در مورد اون قسمتی که گفتید وقتی همون اول یه غروری میاد خدا میزنه پس کله، اون قسمت اینقدر برام جالب بود و برای من چیزی روشن شد، کلی خندم گرفته بود، آخه برای منم بارها این اتفاق افتاده بود، ولی نمی دونستم چرا اینطوره. مثلا دستاوردهای عاطفی یا ثروت پیش می اومد برام، به دوستم یا به خواهرم می گفتم، و فردای اون روز همه چی دوباره خراب می شد، یعنی به این الگو رسیده بودم که در موردش حرف میزنم، دستاورده پوچ میشه، (شکلک خنده) ولی دلیلشو نمی دونستم، ولی فهمیده بودم که یه فرکانسی پشت این گزارش دستاوردهام هست که من درکش نکردم هنوز. با خودم فکر می کردم، یعنی واقعاً چشم زخم وجود داره؟؟؟؟ یعنی وقتی تعریف می کنم چشم میزنن؟؟؟ (اصلا فکر می کنم نگرش اعتقاد به چشم زدن اینطوری شکل گرفته) ولی بیشتر احتمال میدادم من به این دلیل دارم به نزدیکانم تعریف می کنم که اونام جدی تر روی خودشون کار کنن، (تمرکز روی دیگران) راستش فکر می کردم دلیل خراب شدن دستاوردهام تمرکز روی دیگرانه، ولی الان متوجه شدم، شاید یه مقداری اونم باشه ولی بیشتر همینی که توضیح دادید هستش، چون من فکر می کردم خودم ایجادش کردم دستاوردمو، فرکانس غرور و منم منم ها، ارسال میشد (حالا با هر لحن متواضعانه ای که بود یا در زبان می گفتم خدا برام فلان کار کرد، ولی دروناً این بود که من خودم این دستاورد رو خلق کردم)

    —————————————–

    ولی بازم استمرار در این مسیری که خداوند خلق و هدایتمون کرده، بازم بخاطر اینکه خداوند منبع خیر هستش و میخواد مارو به راه راست هدایت کنه، هربار چه با زبان خوش، چه با تضاد، هدایتمون می کنه که درس هامون رو یاد بگیریم. یعنی اینهمه برای کارم تقلا کردن و هنوز درآمد آنطور که باید نداشتن، اصلا منو بی رمق کرده بود، که سوال درونی در من شکل بگیره آخه چرا؟! با اینکه قدم های عمل برداشتم، و برمیدارم، با اینکه تمرینات قانون جذب مثل تمرکز بر موفقیت ها، تمرکز بر نکات مثبت، تمرکز بر توانایی های خودم، و خیلی تمرینات این زمینه، چرا نتیجه اونطور که باید نشده؟! و بخاطر همین که دیروز به این فایل هدایت شدم، فروختن غرور رو دردناک تجربه کردم.

    خداوند خیر دنیا و آخرت به همه مون عطا کنه. بسیار سپاسگزارم برای این آگاهی های مقدس و الهی و ارزشمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  2. -
    طاهره مقدسی ریسه گفته:
    مدت عضویت: 1358 روز

    به نام خداوند هدایتگر

    با سلام خدمت استاد بزرگوار و دوستان خوبم

    این فایل برای من بسیار لذت بخش و یادآور لحظات شیرین تجربه کردن و تکیه دادن به خدا می باشد ولی از آنجا که انسان فراموشکار است در روزمره گی زندگی توجه نکردن و غرور ما انسانها باعث می شود که از الطاف خداوند کم بهره بمانیم .

    تجربه من در زمینه کاری خودم بود برای جابجایی باید به کارگزینی مراجعه می کردم بسیار نگران بودم که چه اتفاقی می افتد زمانی که خواستم حضوری مراجعه کنم به خودم گفتم صبر کن تو چته چرا اینقدر نگران هستی بسپار به دست خدا ، خودش درست کنه همان لحظه آرامشی سراسر وجودم را گرفت و پس از مراجعه نزد مسئول کارگزینی، پیشنهاد عالی بهم شد که اصلا فکرش را نمی کردم و قدرت خدا را با تمام وجود حس کردم و خدا را شکر کردم و این یکی از خاطرات مهم و زیبای من از توکل به خدا بود . البته نشان دیگر این موضوع شب قبل خواب دیدم که در یک فضای سبز و زیبا بودم که من به سمت رودخانه ای هدایت شدم و من کنار رودخانه بزرگ نشستم و آن را روزی من قرار دادند . خدا را شکر به خاطر وجود شما نازنین ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1954 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام.

    این دو روزی که این فایل اومده، خودمو آماده ندیدم که بنویسم تا الان.

    نه که الان هم ذهنم بگه بیا و بنویس، با قلبم اومدم بنویسم از توحید عملی…

    این فایل به صورت سورپرایز اومد برام، لحظه ای که تصویر فایل جدید رو دیدم ذوق کردم، بیش از حد معمول، چون دیدم توحید عملی هست، همونی که عاشقشم، همونی که پیوند من با سایت رو برقرار کرد از ابتدا…

    من فکر نمیکردم وقتی میگم خودم بلدم و نقش خدا رو نااگاهانه کمرنگ میکنم، یعنی غرور منو میگیره و احساس بی نیازی میکنم به قدرت برتر و میگم بلدم بلدم…

    تا استاد گفتن حتی وقتی بلدین هم باز از خدا بخواین، هدایت بخواین، اظهارِ خشوع در برابر خدا رو درک نمیکردم…

    خب مدتهاست روی تمرینِ هدایت خواستن از خدا هستم، از همون شروع، فروردین 99 به بعد انقدر علاقه مند شدم به هدایت که شروعش کردم و کم کم توش بهتر شدم.

    مخصوصا این اواخر که تمرکزی برنامه ی هر روزم در آغاز روز، گرفتنِ هدایت به سمت بهترین ها از خداست و اینکه هر چی برام پیش میاد خیره.

    و بعد به صورت جزییات هم درخواستهامو میفرستم تو شاخه ی هدایت.

    یعنی خدایا تو هدایتم کن چه کنم.

    من بلد نیستم خودت چیدمان کن بگو چه کنم.

    خودت دلها رو نرم کن برام.

    خودت یادم بده، یاداوریم کن.

    خودت بگو چه تغییری باید ایجاد شه.

    بعد شاهدم کارهایی انجام میدم که خودم شاید متوجه نباشم ولی بعدش میفهمم واسم خوب بوده، به نفعم بوده، مسیرمو روغن کاری کرده جلو رفتم …

    از این طرف گاهی روی دیگری دارم:

    دارم با منطق و تحلیل خودم جلو میرم و سخت میشه واسم…

    پیش چشمم هم خیلی طبیعی به نظر میرسه، انقدر که اصلا متوجه نمیشم از هدایت خارج شدم و ذهنمه که داره حکمفرمایی میکنه.

    تو نمیدونی و این ندونستنه که داره اذیتت میکنه و ناراحتت میکنه، حست رو بد میکنه.

    بیا و هوشیار باش و زودتر اعتراف کن به ندونسته هات.

    الان دقیقا کشف کردم گیرم تو روابط از اینجا داره میاد که فکر میکنم بلد شدم دیگه، من که رو خودم کار میکنم، تو سایتم، میشنوم، میخونم، مینویسم، اسم خدا هم که نمیوفته از زبون و قلبم…

    حالا چی شده دارم روی روابط میخورم تو در و دیوار…

    ظاهر سخت و پیچیده ای نداره ها، ولی اذیتم میکنه، فکرمو درگیر کرده اصولا چرا باید اینطوری باشه اصلا؟

    چون یادم رفته و نمیدونم حتی اگه بلد شدم راه چیزی رو، باید روی قسمتِ خشوع در محضر خداوند کار کنم.

    چیزی که درکی نداشتم نسبت بهش، تشکر میکنم از خداوند زیاد، ولی خضوع و خشوع در محضر خدا برام ناشناخته است و درکم نسبت بهش ناکامله.

    غرور یعنی یادم میره در محضر خداوند هیچ بلدم بلدمی وجود نداره.

    همواره دانشجویی هستم در حال یادگیری…

    چیزهایی رو تو کلاس هدایت، یاد میگیرم و بهتر و بهتر میشم ولی توقفی وجود نداره تو کلاس های خداوند، فقط میشه جلو رفت و بهتر و سرشارتر شد.

    فایلهای توحید عملی همیشه منو به وجد میارن، اما اینبار جنسِ دیگه ای رو تجربه کردم…

    یه اگاهی که درد داشت برام، چون یه پرده کنار رفت از غرورم پیشِ چشمم…

    که متوجه نشدم این بلدم بلدم چه آسیبی داره بهم میزنه…

    متکلم وحده بودن ها، بالای منبر رفتن ها، عقل کل بودن ها، دفاع کردن ها، توجیه کردن ها، شاخ و شونه کشیدن ها و هر چیزی که بوی غرور و ادعا میده…

    اگه بلد شدی از خداونده و اگه از خداونده که پس غروری وجود نداره، چون از خودت نیست اعتبارش پس این منم منم های ذهنی چی میگه؟

    خدایا خودت فقط میدونی در شرایط کنونی چقدر به سکوت و تامل نیاز دارم.

    تو تمرینش هستم.

    و از خودت میخوام بیشتر تمرینش کنم، خودت یادم بده، یادم بندازی، سمانه یه کودک نوپاست در مسیر بهبود، خودت بهش صبرِ سازنده بده، آسانش کن بر آسانی ها…

    تو این لحظاتِ مقدسی که داخلشم، از خداوند برای خودم و همه ی عزیزانم دعای خیر دارم، هر خیری که برای هر کس میتونه جاری بشه تو لحظات و کل زندگیش.

    موقع نوشتن دارم تلاوت های محبوبم با قاری های متفاوت رو گوش میدم از برنامه ی محفل، یکی شون کودکی هست به نام امیرعلی خیری که ایه 17 و 18 از سوره طه رو به تقلید از استاد یوسف کامل میخونه، بعدشم همون قرایت از استاد یوسف کامل، پخش میشه…

    قلبم رو از جا میکنه این تلاوت …

    من درکی ندارم که چرا ولی میدونم اومده تا منو خوشحال کنه…

    چی میشه تو هر چیزی، اول از خدا سوال کنم کدوم؟ چی؟ کجا؟ چطور؟ کی؟ چطوری؟

    و خودم جواب ندم با منطق و ذهنم…

    الهی شکرت برای همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    آرش یکتا گفته:
    مدت عضویت: 550 روز

    به نام خداوند هستی بخش

    سلام بر استاد عباسمنش عزیز،همسر بزرگوارشون و دوستان گرامی

    در خصوص این فایل، یک همزمانی جالب امروز اتفاق افتاد. بصورت اتفاقی همین امروز قبل از دیدن کلیپ توحید عملی 11 چشمم به یک خبر خورد که اگر سرچ کنید حتما پیدا می کنید در یک برنامه تلویزیونی شبکه 5 صدا و سیما رئیس پلیس راهور فراجا این آمار رو ارائه می کنه و موثق هست. متن خبر:

    “رئیس پلیس راهور فراجا گفت که بر خلاف باور رایج غلط در نوروز 1403 سهم کسانی که کمتر از یک سال از گواهینامه آن‌ها می‌گذرد در وقوع تصادفات صفر درصد بوده است. همچنین تنها چهار درصد از تصادفات به خاطر رانندگانی است که بین یک تا دو سال از گواهینامه آن‌ها می‌گذرد و این یعنی 96 درصد از تصادفات توسط کسانی بوده که بیش از 2 سال از دریافت گواهینامه رانندگیشان گذشته است.

    پس –> گواهینامه های زیر یکسال 0 درصد، زیر 2 سال 4 درصد، گواهینامه های قدیمی 96 درصد!”

    و وقتی فایل رو باز کردم و صحبتهای استاد رو شنیدم که در مورد رانندگی گفتن برام خیلی جالب بود. گفتم با شما به اشتراک بذارم.

    چقدر این فایل غنی هست

    برخی از صحبتهای استاد گیومه و ویرایش خودم رو اضافه می کنم و امیدوارم که مورد استفاده دوستان قرار بگیره

    “اول باور داشته باشیم که خدایی هست که پیامهایی رو میفرسته و مرا هدایت می کنه و ما لایق دریافتش هستیم

    دوم متواضع باشیم و بپذیریم که خودمون نمی دونیم و در مقابل آگاهی خداوند علمی نداریم هرچقدر هم که کتاب خوندیم.” می خوام بگم کل علم ما مگر چقدر هست؟ یکی ریاضی بلده، یکی شیمی، یکی نجوم، یکی بیزینس و… همه علوم در برابر عالمی که خالق تمام علوم هست واقعاً قابل مقایسه هست.

    جای دیگه می گن “قارون میگه ثروتی که دارم بخاطر علم خودم هست” بدون علم خداوند هیچی نیستم. تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم.

    “همواره پیام ها از سمت خداوند در حال ارسال هست به کل کیهان هر لحضه در مورد هر موضوعی(آشپزی، بیزینس، رانندگی و…) ولی زمانی دریافت می کنیم که در فرکانس مناسب آن موضوع باشیم.” به قول قرآن و ان تطیعهو تهتدو

    “هرچقدر که در مقابل خداوند بگم نمی دونم، بیشتر از الهامات خداوند دریافت می کنم، قلبم باز تر می شه و خداوند هدایتها رو دقیقتر می فرسته و در واقع تواضع باعث دریافت هدایت می شه”

    “وقتی هدایتهای خداوند را دریافت می کنی احساس گیر کردن نمی کنی، احساس بدبختی و آب از سر گذشتن نمی کنی و احساس اطمینان می کنی که در زمان مناسب دریافت می کنم چون من خودم را آماده دریافت کرده ام با تواضع”

    “وقتی که فکر می کنی می دونی از خدا کمک نمی خوای، پس این ویژگی رو در خودمون ایجاد کنیم که –>هر روزمان را با این دعا شروع کنیم که به خدا بگیم تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم. ما را به راه راست هدایت کن.<–"

    "حتی ابزارهای جدید مثل چت جی پی تی و غیره هم باعث می شه که یادمون بره از خدا بالاتر و با استفاده از اونها هم در نهایت جایی گیر می کنیم ولی راهنمایی خداوند اینطور نیست و راحت و روان است."

    "راحتی و سختی زندگی به میزان ایمان ما بستگی دارد یعنی باید اجازه بدهم چون خداوند می فرمایند که دعای بنده ام را اجابت می کنم به شرطی که او هم مرا اجابت کند." تواضع هم نوعی اجابت از طرف ماست."

    "خداوند هر فردی را بصورت شخصی متفاوت هدایت می کند. اگر ویژگی متواضع بودن و تکیه کردن فقط به خداوند را در خود پرورش دهیم متوجه هدایت می شویم."

    "همیشه راه دیگری هست، باور های غلط را رها کنیم که نابرده رنج گنج میسر نمی شود و …."

    موزیک ویدیوی پایانی هم بی نظیر بود ممنون

    سلامت، شاد و ثروتمند باشید انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  5. -
    زینب جعفریان گفته:
    مدت عضویت: 1768 روز

    سلام به بهترین استاد و مریم شایسته عزیز

    چقدر از این دیدگاه و این جنس از تفکرتون خوشم میاد که باور و فکر کسی نمیتونه از چیزی که بهش باور دارین ویا باورهاشو ساختین شما رو منصرف کنه یا چیزی از باور هاتونو تغییر بده.

    خدارو شکر میکنم که با شما آشنا شدم و همون اندازه ای که روی باورهام کار کردم نتیجه گرفتم اما هنوز خییلی خییلی جای کار دارم و نتایجی بزرگ تر از قبل میخوام که همراه با آسونی تجربشون کنم .

    این جمله شما رو خیلی دوست دارم که میگین باید آسون بشیم برای آسونی ها . نه این باوری که توی ذهن خیلی ها هست که باید زجر بکشی تا چیزی رو به دست بیاری باید له بشی تا بهت داده بشه . اما من میخوام سوت بزنمو راه برم توی جاده ی آسفالت جنگل که توی دوازده قدم میگفتین.

    میخوام متعهدانه روی خودم کار کنم که آسون بشم برای اینکه خیلی آسون و با لذت آرزوهامو تجربه کنم.

    میخوام به خودم قول بدم که پیوسته روی خودم و باورهام کار کنم میخوام استمرار داشته باشم و تمرکزمو بزارم روی خودم روی باور های محدود کننده ای که از بچگی وارد ذهنم شدن و ترمزایی هستن که محکم دارم با پام فشار میدم .

    میخوام تمرکزمو بزارم روی خودم روی خود ارزشی خودم که بابا من جانشین خدا روی زمینم من لیاقت اینو دارم که هر آنچه که دوست دارمو تجربه کنم،به زیبایی های بیشتر هدایت بشم،با آدم هایی که با خودشون در صلح هستن معاشرت کنم و ذهن هایی دارن از فراوانی که با هم صحبتی با اونا لذت ببرم.

    میخوام اینجا توی این کامنت بنویسم که زینب بدون تمرکز و استمرار و تعهدنمیشه رسید.

    راستش من خییلی دلسوزی میکردم از بچگی برای همه و هرکاری از دستم برمیومد برای اطرافیانم انجام میدادم انگاری من دلسوز تر از خدام و خدا حواسش نیس و من بیشتر حواستم هست یطوری که حتی بیشتر وقتا از خودم میزدم برای بقیه اینم به این خاطر بود که دیده بشم و ازم تعریف بشه و بگن به به چه دختر خوبی!!

    اینم به خاطر محیطی بود که توش بزرگ شدم و خیلی باورهای از این قبیل که دخترها فلانن و پسرها فلان و من از این بابت بود که هررر کاری برای همه انجام میدادم حتی در شرایطی که کارهای خودم میموند یا از لحاظ جسمی یا روحی واقعا خسته میشدم. خییلی نشونه ها میومد که برای خودت ارزش قائل باش خودتو دوست داشته باش برای خودت وقت بزار تو به خودی خود ارزشمندی و نیاز نیست که برای دیده شدن یا ثابت کردن خودت به دیگران این همه به خودت سختی بدی ، اما من هیچ کدومو نمیدیدم و انگاری نمیخواستم متوجه اش بشم .

    تا اینکه این دنیا یه پس گردنیی بهم زد که چشمام باز بشه که دیگه بسه زینب ، دیگه تمرکزتو بزار روی خودت و وقتی خودت تغییر کنی جهان تورو هدایت میکنه به مکان بهتر به آدم های بهتر به تجربه های قشنگ تر .

    خیلی از دوره هاتونو دارم استاد همشونو خودم خریدم با کلی ذوق اما بدون عمل کردن و کار کردن هر روز و هر روز فایده ای نداره. من یه مدت عمل میکردم بعد دوباره میذاشتم کنار و همین چرخه هی تکرار میشد و نتایجی که دلم میخواس نمیگرفتم.

    چندوقتی میشه که به این نتیجه رسیدم که هییییچ کس جز خودم برای خودم نمیتونه کاری انجام بده و انتظارم از دیگران حتی نزدیک ترین افرادی که دارم باهاشون زندگی میکنم مثل پدر پولدارم با باورهایی که اغلب محدود کننده اس ، مثل باورهای مادرم ،بردارم بزارم روی خودم و خواسته هام، روی خودم کار کنم و باور هامو تغییر بدم که لاجرم همه چی تغییر میکنه وقتی من تغییر کنم.

    امروز 1403/01/27همینجا توی این کامنت میخوام به خودم قول بدم روی باورهام متمرکز بشم و با هدایت های خدا انجامش میدم تا زندگی رو بسازم که قلبا دوسش دارم.

    چقدر وقتی فایل هاتونو میبینم کیف میکنم. از خدا ممنونم که میتونم این فایل های بسیار بسیار آموزنده و ناب رو ببینم و از شما و از مریم جون چیز یاد بگیرم و شرک نورزم و خدامو بیشتر بشناسم . کیف میکنم و دوست دارم هزاران بار این درجه از روابط عاشقانه ای که شما و مریم جون دارین رو تحسین کنم و بگم ببین میشه همینقدر روابط عاطفی عمیق و با صداقت داشته باشی میشه همینقدر واقعی دونفر همدیگرو دوست داشته باشن .

    خییلی دوست دارم وقتی مریم شایسه شروع میکنه به توضیح دادن یه مطلبی ، از نوع توضیح دادنشون که خیلی دلنشین و قشنگه خوشم میاد و حرفاشون انگاری حک میشه تو ذهنم.

    چقدر باورام تغییر میکنه وقتی شما و مریم جون توی امریکا زندگی میکنید . کشوری که اینقدر دوست داشتنی هست و میشه آزادانه توش زندگی کنی . چقدر زیباس طبیعتش ، وقتی توی جاده میرین من کیف میکنم که همیچین درختای بلندی دو طرف جاده هست که انگاری دارن همراهیت میکنن تا برسی به مقصد و یه وقت حوصلت سر نره :)

    چقدر آزادی زمانی ، مالی،مکانی شما رو دوست دارم که محدودیتی ندارین.

    خیلی زیاد دوستون دارم استاد شما و مریم جون الگویی هستین که هیچ محدودیتی نمیتونه از رسیدن به خواسته ای که داریم که هر چقدر بزرگ و دست نیافتنی برای ذهن بیاد مانع بشه ؛ اگر با قلبت صدای خدارو بشنوی، ازش هدایت بخوای و متعهدانه روی خودت کار کنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    فاطمه تیموریان گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    ب نام خداوند بخشنده مهربان

    درود برشما استاد عزیز و بزگوارم،مریم بانوی دوست داشتنی و یاران و همراهان خوش فرکانس این سایت توحیدی

    دیشب قبل خواب هدایت شدم ک این فایل رو گوش کنم،و امروز ب محض بیداری پلی کردم و گوش دادم.

    چقدر عالی استاد سخن میگید،مثل همیشه مسائل مهمی رو بهمون یاداوری میکنید ک جزو واجبات هرلحظه از زندگیونه.

    مواقعی تو زندگیم داشتم ک فقط خدارو میدیدم و فقط و فقط ازاو یاری میطلبیدم ،جالبه ک تو لحظه کمک و هدایت خدا بهم میرسید.

    اما بعدش یادم میرفت،ب قول استاد بلدم بلدم خودم میشد راهنمای من و فراموش میکردم برای سهولت و اطمینان در درستی انجام کارهام از خدا هدایت بخوام.

    زمانهایی و یا پدرم میرفتیم سفر زمستونی و تو مناطق کوهستانی،برف گیر میشدیم،مه غلیظ برف شدید جاده های کوهستانی،اونجاها جز اراده خدا چیزی رو لمس نمیکردم،فقط هدایت خدا بود ک مارو سلامت ب مقصد میرسوند،

    اینجور مواقع تو زندگی ک خدارو از عمق جان صدا میزنیم بهتر و بیشتر حضورشو احساس میکنیم

    مواقعی ک ب ناحق متهم ب انجام کاری شدن ک واقعا انجامش ندادم و اونجا جز خدا یاری رسانی نداشتم،

    مواقعی ک مرتکب خطایی شدم،بدون اینکه بدونم نتیجه بدی داره،و گیر کردم و از عمق حانم از خدا یاری خواستم ،و چقدر قشنگ دستمو گرفته و منو از اوت گرداب نجات داده حتی قبل اینکه بهش بگم خدایا کمکم کن توبه میکنم،خدای ما بینهایت بزرگه،بخشنده و داناست.

    حتب زمانی ک کنکور شرکت کردم،هم کارشناسی هم ارشد،از خدا خواستم اگر ب صلاح من هست دانشگاه قبول بشم و نزدیکترین دانشگاه ب محل زندگیمون،کارشناسی ک همون شهر خودمون قبول شدم،و ارشد هم الکترونیک تهران مرکز قبول شدم و بسهولت پتی سیستم یا با گوشی هرجا ک بودم و با کلی لذت بردن درس خوندم و بارتبه عالی فارغ التحصیل شدم.همش بخاطر این بود ک سپردم دست خدا،نگفتم چجوری وکجا قبول شم،سپردم دست خودش و عالی ترینها برام رقم خورد.

    از وقتی با استاد عباس منش اشنا شدم عمیق تر یاد گرفتم ک کارهامو بسپارم دست خدا و خودن از زندگی و نعمتهای خالق لذت ببرم،نعمتها و زیبایی هایی ک خلق کرده برای سهولت زندگی ما و لذت بردن ما.

    مواقعی بوده ک میخواستم‌برم جایی،حتی سرکار صبح تو ستاره قطبی نوشتم خواجونم تمروز رفت و امد منو اسون کن،ی جوری وسیله رفت و امدم مهیا شده ک ذوق زده ام کرده،در مقابلش مواقعی بوده و فکر میکردم حله،راهحت میرم برمیگردم با تکیه برخودم،کلی چالش برام ب وجود اومده.

    تو مسائل کاری با غرور ب دانسته های خودم کلی پز کارمو دادم و نتیجه افتضاح گرفتم،و برعکسش مواقعی ک ب خدا تکیه کردم ک سختی های کار برام لذت بخش و اسون و نتیجه کار فوق العاده شده.

    مثال خیلی زیاده ،این مسائل رو میلیونها بار تک تک ما تو زندگیمون تجربه کردیم در جنبه های مختلف زندگی

    خدابیامرز‌پدرم همیشه همه جای زندگیش ب بزرگی خدا ایمان داشت،تو بچگی ها روزها و لحظه هایی رو دیدیم ک جز نا امیدی مطلق چیزی نبود برای ما و جمله خدا بزرگه پدرم جمله ای بود ک میشنیدیم،و ارامش و خنده رو لبهاش،ی جوری اروم بود انگار خدا زنگ زده بود بهش گفته بود دارم‌میام نگراک نباش،اینقد خاطر جمع خیال خوش بود،و در عین ناباوری کودکانه می یدیم ک چطور از غیب دستهای یاری رسان خدا میرسی و همچی عالی میشد،بارها بارها تجربش کرده بودیم همگی.

    التک ک بزرگتر شدن و اگاهوتر متوجه میشم پددم چقدر خدارو میشناخت بهش ایمان قوی داشت.

    مواقعی ک از عزیزانم بیمار میشدن،حتی خودم وقتی مریض میشم،تنها ذکر روی لبم” خدایا ” ست ،خدایا کمکم کن من نمیتونم تحمل کنم،خدایا کمکم کن من کاری از دستم بر نمیاد و…وقتی اوضاع بهتر شده دیدم و لمس کردم ک تو اون لحظات سخت فقط و فقط یاری خدا بوده و بس

    مواقعی ک بیرون میریم قبلش ب خدا میگم خداجونن فرمون امروز دست خودت باشه نارو هدایت کن ب زیبایی های بیکرانت،از جاهایی سر در میاریم ک شگفت زده میشیم،ب وجد میاییم و جز خدابا شکرت از عمق وجود کلمه ای نمیتونیم ب زبون بیاریم،واقعا هروقت اگاهانه فرمون زندگیمو دادم دست خدا تو لحظه هدایتم کرده،جوری زندگیمو چرخونده ک اب تو دلم تکون نخورده،عاااااااااشقتم خدای خوبم.

    من کوهنورد هستم،(البته ک اگر هدایت و یاری خداوندم نباشه من توانایی از خودم ندارم)لحظه هایی بسیاری داشتم ک جز قدرت مطلق خدا چیزی رو حس نکردم.قربونش برم ،کافیه صداش کنی و ازش هدایت بخوای ،ب فاصله مژه برهم زدنی کمکمت میکنه،هزاران بار پیش اومده ک از مسیرهایی ب تنهایی رفتم ک تا ب اون لحظه هیچ جنبنده ای اونجا قدم نذاشته،فقط و فقط هدایت الله ک راه نشونم میده ،هرقدم بهم نشون میده پامو کجا بذارم ک امن باشه و لیز نخورم،همین دوروز پیش،روز شنبه ظهر رفتم کوه بیجی نزدیک خونمون،خوب مسیرهای ساده و اسونی هم برای رسیدن ب قله داره،ک مثل پیاده رو کنار پارک اما با کمی شیب ،ازاونجایی ک من عاشق اینم ک تو کوه خودمو ب چالش بکشم همیشه از مسیرهایی میرم ک بسیار پرخطر و چالشیه،ناگفته نماند ک رو خدا حساب میکنم ک تون مسیرها رو انتخاب میکنم،خیلی زیییییاد لحظه هایی رو داشتم ک اگر حتی ی لحظه،حتی ی قدم خدا ازم حمایت نمیکرد،هدایتم نمیکرد ب عمق دره ها سقوط میکردم.

    3سال پیش ک برای صعود ب بام ایران(دماوند باشکوه) رفته بودیم”ب همراه خواهرم نسرین جان و برادر بزرگم”مربی ما برادرم بودند ک تجربیات ارزشمند صعود های متعددشون ب دماوند رو در اختیار ما قرار میدادند و کلی تمرین داشتیم ،روزی ک اماده شدیم بریم،اول برای صعود ب سبلان اماده شده بودیم،اون زمان یادم نیست چرا جاده ها رو میبستن،برادرم گفتند ک جاده ب سمت اردبیل بسته شده،مشخص نیست تا کی بسته باشه ،ما ک اماده هستیم بربم دماوند،اولش کمی ترس اومد سراغم ک اگر نتونیم چی؟اما اشتیاق فراوانی برای فتح دماوند داشتم،گفتیم ب امید خدا میریم،فکنم 3یا4صبح فردا حرکت کردیم،تنها کسانی ک میدونستن ما میریم دماوند خانواده برادرم،و برادر کوچکترم بودند،(ب این دلیل نگفتیم ک نگران نشوند،اون روزها شرایط جوی دماوند اصلا مساعد نبود و با علم ب این ما حرکت گردیم،و فقط روی خدا حساب کرده بودیم)کم کم و یواشکی همه وسایل رو میبردیم خونه برادرم خرید اذوقه و..اونجا کوله ها رو بستیم وصبح حرکت کردیم،ازاونجایی ک من شوق و استرس داشتم شب خوابم نبرده بود و صبح تو مسیر تا فدراسیون خوابیدم،

    با صدای صحبت برادرم با ی اقایی بیدار شدم ،متوجه شدم ک سر ی دوراهی هستیم و اون اقا مامور جاده هست و میگه جاده بسته هست و باید برگردید،منظورشون جاده شمال بود ،داداش پرسیده بود میتونیم بریم سمت اردبیل یا ن.

    رفتیم و رسیدیم فدراسیون،ماشین و پارک کردیم و لباس عوض کردیم،کفش کوه پوشیدیم و اونجا سوار پاترول شدیم ک بربم سمت گوسفند سرا،فکنم یک ساعتی تو مسیر بودیم،رسیدبم اونجا چقدر شلوغ بود،صبحانه خوردیم،حدودا ساعت 8 حرکت کردیم ب سمت پناهگاه.(از اونجایی ک باید چادر میزدیم کلی وسایل اضافی داشتیم،کیسه خواب و کلی اذوقه بطریهای اب و..)3تا کوله خیلی بزرگ و سنگین و سه تا کوله کوچیک ک مابهش میگیم کوله حمله،از تجربه برادرم تو صعودهای قبلی کوله های بزرگ رو سپردبم ب بار برها ک با قاطر کوله هارو تا پناهگاه حمل میکنند و خودمون با شوق فراوون با کوله های سبک ب سمت پناهگاه حرکت کردیم.

    مسیر راحتی بود برای ما ک سخت تمرین کرده بودیم فقط طولانی بود،چقدر لذت بخش و دیدنی بود و کلی لذت بردیم از مسیر،تو راه دوستان برادرم تماس گرفتند و وضعیت خودشون رو شرح دادند،همکاران برادرم ک چند روز قبل برای صعود رفته بودند ب دماوند و ما قصد صعود ب سبلان رو داشتیم و تعریف کردن چی شد ک مقصد تغییر کرد و دوستان برادرم در جریان تغییر مقصد ما نبودند و ماهم خبر نداشتیم ک اونها ب خاطر شرایط نامساعد جوی نتونسته بودند صعود کنند و منتظر شرایط مساعد مونده بودند،برادرم گفت ک ما برنامه مون تغییر کرده و تا چند ساعت دیگه میرسیم پناهگاه دماوند،اونها هم گفتند بیایید براتون جا نگه میداریم،و ما خوشحال از اینکه جای خواب اماده داربم و نیازی ب چادر زدن تو شرایط سخت نداریم با اون همه خستگی و تو وزش باد شدید و سرما و برف،واقعا سخته.

    2 ساعت مونده بود برسیم برف شروع ب باریدن کرد ،و ما مجبور شدیم سریع تر بریم،خلاصه ک خیس شدیم و رسیدیم ب پناهگاه ،(اولین معجزه خدای عزیزم،این بود ک 3 روز تمام دوستان برادرم تو پناهگاه مونده بودند و موفق ب صعود نشده بودند ،ک با ما همراه بشن.جز خواست و اراده خدا هبچ جوابی برای حل این مساله ندارم،ک ما رو برسونه ب این گروه،ب 2 دلیل:اولیش و الان میگم :تو اون بارش برف و کولاگ و سرما وخستگی واقعا چادر زدن بینهایت سخت بود و خواست خدا مارو هدایت کرد ب پناهگاه امن و گرم با پذیرایی گرم،لذذذت بخشترین رسیدن بود برامون ،واقعاسپاسگذار خداوندیم،و دومین دلیل :توی اون شرایط سخت واقعا ما 3 نفر شاید ب تنهایی قادر ب صعود نبودبم و مشکلات متعددی تومسیر برامون پیش میمومدو خواست خدا این بود ک لا علم و اگاهی این دوستان هنراه باشیم،در بین گروه بودند افرادی ک 35 و 40 صعود موفق داشتند،وقتی ک برگشتیم ب پناهگاه 4تا از اقایون اعتراف کردند ک صعود اولی بودند،بارها و بارها تو مسیر توان ادامه دادن رو نداشتن،فقط از خجالت اینکه،3تا دختر بچه دارن میرن ما چرا جابمونیم صعود کرده بودند. )

    کمی از جزییات کم کنم تا مطلب طولانی تر نشه

    2 ساعتی خوابیدیم ،بیدارشدیم همه جا سفید از برف شده بود،صدها چادر ک زیر برف مدفون شده بودند،وخدارو عمیق شکر کردیم ک ما رو حمایت کرده،برای هم هوایی ی 2 ساعتی رفتیم ب سمت بالا از کوه و برگشتیم پایین،ب قدری هوا مطبوع و دلچسب بود ک نگم براتون،افتابی ک کم کم داشت غروب میکرد ،کلی عکس قشنگ گرفتیم و برگشتیم پایین و پناهگاه،ی شام ساده ک سوپ اماده رود درست کردیم و نوش جان و استراحت،12 شب بیدارمون کردند و حرکت ب سمت قله.

    تا این گروه کیسه 7وابهاشونو جمع کنن و سرویس بهداشتی و حرکت حدودا ساعت 12:45دقیقه حرکت کردیم،ی اکیپ 15 نفره،شامل 3 دختر و 12 اقا.

    دکتر گروه سرقدم بودند 3 دختر گروه پشت سردکتر و ادامه گروه اقایون بودند.

    تو مسیر کلی انرژی میدادند و مسیر دلچسب بود 2 ساعت اول،اینم بگم ک برفهایی ک دیروز اونده بود شب یخ زده بود و تو مسیر دوباره برف باریدن گرفت،از یختی ها و چالش های مسیر نگم براتون،ی وقتایی ب خودم میگفتم فاطمه این وقت شب تو باید تو تختخوابت باشی،اینجا چکار میکنی واقعا؟؟؟؟ی ترس عجیبی میومد سراغم،سریع حواس خودمو پرت میکردم و نجوای شیطان و خفه میکردم.

    ب خاطر سرمای زیاد و بارش برف نمیتونستیم بیشتر از20 ثانیه متوقف بشیم،4مغز و مویز ریخته بودیم تو جیب هامون برای تغذیه و گاهی هم از انرژی زا استفاده میکردیم،ی دونه قوطی باز میکردیم و سه تایی میخوردیم سریع حین حرکت.

    قشنگ یادمه وقتی دست میکردم جیبم چیزی بردارم بخورم،کلی برف قاطی خوراکیهام بود،و یخ زده بودند‌.

    توی اون تاریکی و سکوت و برف و کوه جز خدا هبچ چیزی برام هویدا نبود،فقط با خدا حرف‌میزدم،تا ب اون سن ک اون زمان 36 سالم بود اونقدر خدارو از نزدیک لمس نکرده بودم،توصیفش خیلی سخته ،همینو میتونم بگم ک اراده ای از خودم نداشتم،حتی برای نفس کشیدن(زمانی ک داشتیم از منطقه گوگردی دماوند عبور میکردیم،هر نفس ک میکشیدم شیطان نجوا میکرد ک نفس اخرته و تو توانایی بازدم اون نفس رو نداری،و این خواست و اراده خدا بود ک دم و بازدم من رو درست و ب موقع انجام میداد)حتی برای برداشتن قدم بعدی از خودم اراده و توانی نداشتم اون ساعتهای اخر(ب نقطه ای رسیده بودم ک بدنم یخ زده بود توان نداشتم حتی ی قدم کوچک بردارم،برمیگشتم ب برادرم بگم من دارم میمیرم،شما ادامه بدید،میدیدم ک 11 تا مرد پشت سرمن دارن میان،خجالت میکشیدم حرفی بزنم،ازاینکه ابروی برادرم پیش دوستاش میره،برمیگشتم و میگفتم خدایا من نمیتونم خودت کمکم کن)

    فکنم 2 ساعت مونده بود ب قله ک یکی از اقایون حالش ب شد،ک بار چهارمش بود و دکتر رفت کمکش کنه،و ب خاطر جو هوا توقف نکردبم،برادرم اومد از تو کوله من نوشابه دربیاره بده ب دوستش ک حالش بد شده،ک دستکششو باد برد،من چندتا اسکارف زمستونی و کلاه سرم بود،اومدم یکی از اسکارفهارو دربیارم بدم برادرم بپبچه دستش ،گفت نمیخواد سرت یخ میکنه،دستمو میذارم جیبم،من دراورده بودم کلاه و اسکارفمو سرم یخ کرد،و تا پایان مسیر سردرد خیلی بدی داشتم اما چیزی نگفتم و ب یاری خدا تحمل کردم،تو اون توقف چند ثانیه ای یکی از اقایون ک همیشه جلو تر میرفت ک هم مسیر و پیدا کنه (ب خاطر برف و کولاک و مه شدید راه مشخص نبود اصلا و بعدا متوجه شدیم ک ی ساعتی رو تو کوه گم شده بودیم و لطف خدا شامل حالمون شده و راه و پیدا کردیم)و هم ازحرکت گروه فیلم میگرفت،ایشون لا 2 تا دختر جلوی گروه رفته بودند،بدون اینکه بفهمن گروه ایستاده و تنها دارن میرن،هوا هنوز تاریک بود و مه و کم کم باتری هدلایتهامون ضعیف شده بود و نور چراغ کم،شکر خدا هوا خوب شد و افتابی ک طلوع کرده بود و از پس کوهها بالا میومد ،سایه دماوند زیلا رو دیدیم روی دامنه کوه مقابل، بینهایت زیبا و باشکوه ،بعد از گذر از اون سختیها دیدن این روشنی روز و سایه زیبای دماوند اشک شوق رو از چشمام سرازیر کرد،اونجا بود ک فهمیدم کلمات چقققققققدر ناکافی هستند برای سپاسگذاری از خداوند،چ جلال و شکوهی،چقدر عظیم و تماشایی بود اون لحظه ها.

    هرچی بیشتر بالا میرفتیم راه رفتن سخت تر میشد،هم بخاطر جاذبه زمین،و هم بخاطر کمبود اکسیژن و هم از خستگی ،هرقدم ک برمیداشتم فقط ب خواست خدا بود و بس.

    ی بار ک واقعا مرگ و حس کردم،برگشتم ب برادرم بگم من الان میمیرم منو همینجا رها کن و برو ب فکر برگردوندن جناره من ب پایین نباش،تمام زحمتهایی ک براورم برای اماده سازی ما کشیده بود عین فیلم تند از تو ذهنم رد شد،پدر و مادرم ک ازما بیخبر بودند ،همه اینها باعث شد ک از خدا بازهم کمک بخوام بهم توان بده ادامه بدم،”الان ک دارم مینویسم چشام پر اشک شده از یاداوری اون لحظه ها،ک فقط قدرت مطلق خداست،اونجا با تمام وجودم لمسش کردم،هیچ چیز و هیچ کسی نیست حتی خودت وجود نداری فقط و فقط خداست.

    [حتما بین دوستان این سایت هستند کوهنوردانی ک این‌مطلب رو بخوانند،شاید تجربه صعود تو شرایط جوی سخت رو تجربه کرده باشند و درک کنن عمق صحبتهای من رو]

    ب یاری خدا رسیدم ب جایی ک دیدم خواهرم نشسته صورتش سیاه و کبود شده ب پهنای صورتش اشک ریخته و داره گریه میکنه همچنان،با ی ترس و ناراحتی گفتم‌چی شده نسرین؟؟؟؟نسرین توانایی صحبت کردن نداشت،دوست برادرم ک ب همراه دخترش و نسرین از گروه جدا شده بودند و زوتد ب قله رسیده بودند بهم گفت نگران نباش چیزی نیست،از کمبود اکسیژن صوراش کبوده و گریه شوق صعوده،صورت خودت از خواهرت بدتر شده،نگران نباش چیزس نیست،اونجا بود ک فهمیدم رسیدیم قله،بیاختیار اشک ریختم،اشگ شوق و تعظیم در برابر خدای بی همتا،خالق یکتا،خدایی ک تو دل ترس و نا امیدی و ناتوانی مطلق ب من امید و توان و حرکت بخشید تا برسم ب قله،باید اعتراف کنم ک اون لحظه فتح قله برام اون شوق و ذوقی ک قبل حرکت داشتم و نداشت دیگه،من ی چیز گرانبهاتر تو مسیر رسیدن ب قله ب دست اورده بودم،یعنی داشتم اما لمسش نکرده بودم،من خدای واقعی رو باتمممممممام وجودم دیدم و حسش کردم،ثانیه ب ثانیه مسیر و در اغوشش بودم،افتخار و شوق من رسیدن ب خدایی بود ک همیشه کنارم بود و من چشم بینا برای دیدنش رو نداشتم و تو این مسیر چشمم بینا شده بود،دیده بودم خدایم رو،خدارو بینهابت شکر گذارم برای این تولدباشکوه،منی ک تا چند لحظه قبل داشتم میمردم،چنان قوتی گرفته بودم از این تولد ک قابل وصف نیست،بعد اینکه گروه کامل رسیدن قله و عکس گرفتیم سریع برگشتیم ب سمت پایبن،چون چند روز گذشته ساعت 10 صبح صاعقه قله رو زده بود و افرادی ک اون تایم رو قله بودند دچار برق گرفتگی شده بودند،و دیروز تو مسیر رسیدن ب پناهگاه دیده بودیمشون ک موهاشون مثل باب راس نقاش معروف شده بود.

    ب لطف الله جانی دوباره گرفتیم و برگشتیم پناهگاه،بماند ک خو مسیر برگشت هم چالش های بسیاری داشتیم،وقتی رسیدیم ساعت حدودا 3 بعداز ظهر بود،شنیدیم ک از 600 کوهنوردی ک اونجا حضور داشتند فقط گروه ما و ی گروه 15 نفره دیگه ک زمان حرکت و تو قله باهم برخورد داشتیم، موفق ب صعود شده بودند،و این هم لطف خدای بزرگ بود و بس

    و هروقت ک مغرور میشم ب دانایی خودم،ب خودم یاداوری میکنم ک من بدون خدا هیچم واقعا هیچم.

    سپاس از نگاه زیبا و گرانبهای شما عزیزانم.

    امیدوارم ک تو تک تک لحظه هاتون حضور گرم خدا ر حس کنید،سربلند و دلشاد باشید همواره.

    استاد عزیزم بینهایت سپاسگذارم از شما برای بودنتون کنار ما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      مجید بختیارپور عمران گفته:
      مدت عضویت: 1013 روز

      سلام و درود بر خواهرقهرمان و فتح کننده مرتفع ترین قله جهان که قله درون هست و رفتن به آغوش خدا دروووووود بر تو خواهر گلم

      کیف کردم حض کردم لذت بردم چون خودم یکی از آرزوهام فتح قله دماوند کیف کردم اینو خوندم و دقیقا تا پایان کامنتت باهات ترس و تجربه کردم وحشت و تجربه کردم اون خفگی رو تجربه کردم اون نوری که وارد تمام سلولهای تنت شده رو هم اینجا رو میز کارم تجربه کردم از شروع تا پایان باهات بودم و چقد بوی گوگرد و سردی استخوان سوز هوا و کمبود اکسیژن و خستگی پاها ایمان و سخت میکنه ولی قویتراز همه اینا اون نوره هست که قبل حرکت در تو سوسو میزد و تا قله به حد اعلایش رسیده تونستی این دشواری و چالش بزرگ و بسلامتی بگذرونی و منم با شما اومدم بالا مزه اون آجیل ها اون سوپه هنوز تو دهنمه خخخخ حیلی کیف کردم دمتگررررررم که این داستان دلگرم کننده ووالهام بخش و گفتی و نور ایمانمو بیشتر کردی و دقیقا داستانت آرزوهایم بود بیشتررررر لذت بردم خداکنه یکروز با یک اکیپ شاد و دوست داشتنی و باایمان بتونم این مسیر و تجربه کنم برم بروی قله دیو سفید مازندران که نگهبان ماست چون خودم مازندرانی هستم اونجا فریاد بزنم بگم خدایاااااااااااا شکررررررررررت میخوام تو اون مسیر با خدا قدم بزنم و چقد کیف میده بهترین کیف دنیا قدم زدن با خدا در دل طبیعته که خدایا نصیب همه دوستداران طبیعت بکنه انشالله

      خواهرم موفق و پیروز و سربلند باشی همیشه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فاطمه تیموریان گفته:
        مدت عضویت: 1022 روز

        درود بر شما برادر عزیزم

        سپاسگذارم از وقت و توجهی ک برای مطالعه متن دلی بنده گذاشتید.

        خودم هم دوباره خوندم کامنت خودم رو و باز اشک شوق ریختم.

        ایمان دارم ک ب زودی کامنت شما رو میخونم ک با عشق و شوق فراوان برامون مینویسید ک موفق ب فتح بام ایران شدید.

        موفق و سربلند و پیروز و شاد باشید در پناه حق

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    نرگس نازپرور گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام استاد

    بازم مثل همیشه درباره موضوعی صحبت شد که خودم هم درحال فکرکردن بهش بودم. سپاس

    چند وقته منم کلمه نمیدونم رو در مقابل خدا بکار میبرم، واقعا ک خیلی آرامش بخشه. وقتی میسپارم به خودش

    و حقیقتا منم فکر میکردم شاید نمیدونم گفتن کلمه منفی باشه

    مرسی ک پاسخ بهم داده شد

    کلمه نمیدونم خیلی حس ادمو خوب میکنه اینکه بسپاری بخدا

    مثل این میمونه ک ساختن ی خونه لوکس و عالی رو سپردی ب دست یک معمار حرفه ای

    از صفر تا صدشو… و دیگه استرس هیچی نداری و مشتاقانه و بیصبرانه منتظری تا خونه مورد علاقه ات اماده شه.

    شاید نظرات و سلایقتم بهش بگی ولی در اخر میسپاری ب خودش چون اون حرفه ای هست تو کارش و ایده های بهتری داره

    من همیشه به خودم میگم تو اولین باره داری تو این دنیا زندگی میکنی

    و خداست ک میلیاردها سال هست و قدرتمنده ایده و نقشه های زیاد داره که بخواد جلو راهمون بزاره.

    «این بنده چه داند که چه می باید جست

    داننده تویی! هر آن چه دانی ان دِه»

    استاد چند بار گفتن خودتون برید قرآن و مطالعه کنید من خیلی مقاومت داشتم…

    ولی امسال برای اولین بار کل قرآن و صوتی (معنی شو) گوش دادم.

    دربرابر خیلی از آیه ها یا سوره ها مقاومت داشتم ولی در کل خیلی بهم حس ارامش و امید داد و برخی از نکات خیلی عمیق در قلبم نشست.

    خیلی خوشحالم که استاد قرآن و برامون شیرین کرده

    و مثل گذشتگانمون قرآن یک کتاب خشک و تعصب گونه نیست برام.

    خیلی خوشحالم که خودم دارم میرم دنبال خدا و کورکورانه دنبال اعتقادات والدینم نمیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    نرگس نازپرور گفته:
    مدت عضویت: 1255 روز

    سلام استاد

    سلام دوستان

    بازم مثل همیشه درباره موضوعی صحبت شد که خودم هم درحال فکرکردن بهش بودم. سپاس

    چند وقته منم کلمه نمیدونم رو در مقابل خدا بکار میبرم، واقعا ک خیلی آرامش بخشه. وقتی میسپارم به خودش

    و حقیقتا منم فکر میکردم شاید نمیدونم گفتن کلمه منفی باشه

    مرسی ک پاسخ بهم داده شد

    کلمه نمیدونم خیلی حس ادمو خوب میکنه اینکه بسپاری بخدا

    مثل این میمونه ک ساختن ی خونه لوکس و عالی رو سپردی ب دست یک معمار حرفه ای

    از صفر تا صدشو… و دیگه استرس هیچی نداری و مشتاقانه و بیصبرانه منتظری تا خونه مورد علاقه ات اماده شه.

    شاید نظرات و سلایقتم بهش بگی ولی در اخر میسپاری ب خودش چون اون حرفه ای هست تو کارش و ایده های بهتری داره

    من همیشه به خودم میگم تو اولین باره داری تو این دنیا زندگی میکنی

    و خداست ک میلیاردها سال هست و قدرتمنده ایده و نقشه های زیاد داره که بخواد جلو راهمون بزاره.

    از امروز ب خودم قول میدم تمام سعی مو بکنم تاجای ک میشه در هر کاری از خدا نظر و ایده بگیرم.

    «این بنده چه داند که چه می باید جست

    داننده تویی! هر آن چه دانی ان دِه»

    استاد چند بار گفتن خودتون برید قرآن و مطالعه کنید من خیلی مقاومت داشتم…

    ولی امسال برای اولین بار کل قرآن و صوتی (معنی شو) گوش دادم.

    دربرابر خیلی از آیه ها یا سوره ها مقاومت داشتم ولی در کل خیلی بهم حس ارامش و امید داد و برخی از نکات خیلی عمیق در قلبم نشست.

    خیلی خوشحالم که استاد قرآن و برامون شیرین کرده

    و مثل گذشتگانمون قرآن یک کتاب خشک و تعصب گونه نیست برام.

    خیلی خوشحالم که خودم دارم میرم دنبال خدا و کورکورانه دنبال اعتقادات والدینم نمیرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مهدی نامجوفر گفته:
    مدت عضویت: 1421 روز

    به نام خدا

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان توحیدی

    خداروشکر می کنم که همچنان در جمع شما راه یافتگان مسیر توحید و یکتاپرستی هستم

    خداروشکر می کنم که عضو این خانواده هستم

    خداروشکر که استادی دارم در این جهان که ندیدم درست تر و توحیدی تر از ایشان

    استاد خیلی سپاسگزار خداوند هستم که هدایتم کرده به راه راست تا با شما هم مسیر باشم و درس های بیاموزم که هر کلمه آن یک باور درست در مسیر درست هست واقعا سپاسگزار هستم

    از دوستان عزیز خودم هم تشکر می کنم که با خواندن کامنت های شما هر بار نعمت جدیدی وارد زندگیم میشه هر بار آگاهی جدیدی به من داده میشه هر بار احساسم دگرگون و در مسیر پیشرفت خوشنود میشه

    سپاسگزار همه شما عزیزان دلم هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    فاطمه کیخا گفته:
    مدت عضویت: 1032 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و‌ مریم ‌جان و همه ی بچه های سایت استاد عباسمنش.

    استاد اگه قرار باشه همه ی فایلها و محصولات روی یک‌ کفه ی ترازو‌ باشه قطعا اون طرف کفه ی ترازو فایلهای بینظیر توحید عملی هستش.

    اول از همه چقدر خوشحال شدم‌ دیدم‌ یه فایل جدید استاد روی سایت گذاشتین تازه با موضوع بینظیر توحید عملی.

    استاد عزیزم راستش من قبل از آشنایی با شما و سایت شما کسی بودم که خیلی ذهنیت شرک‌ آلود داشتم.

    اصلا خدایی که الان‌میشناسم‌ با این قدرتش اصلا قبلا اینجوری نبود.

    خدای قبلا راستش فقط یک‌سری کارها رو‌میتونست انجام‌بده، گاهی هم‌ پاش رو‌مینداخت رو پاش و اون کارهای سختتر رو خودم فقط باید تنهایی انجام میدادم.

    و راستش خدای قبلا خیلی هم ازش میترسیدم.

    صحبت و هدایت !!!! اونم با من؟ اصلا ، چنان احساس گناه زیاد بود و اینقدر تو گوشم رفته بود که آدم بد و گناهکاری هستیم که اصلا فکر نمیکردم خدا بهم نگاه هم بکنه چه برسه که با من صحبت کنه و هدایتم کنه.

    همیشه تو ذهنم هدایت و صحبت فقط مخصوص یک سری افراد خاص خداوند بود.

    تازه در مورد خیلی موضوعات (بخصوص موضوع مالی) همیشه احساس میکردم فقط یک سری افرادی که میشناسم میتونن کمکم کنن اگه اونها و اعتبار و موقعیت و پولشون نباشه منم اوضاعم خیلی جالب نیست.

    اما خدای الان خیلی زیباتر ، مهربونتر، خیلی با قدرتتر و خیلی رفیقتر.

    «یا رفیق من لا رفیق له»

    هدایت!!!!!!!

    اولین باری که این جمله رو شنیدم دقیقا همینجا تو سایت عباسمنش و از خود شما بود استاد.

    اصلا باورم نمیشد که خدا من رو هم هدایت میکنه.

    اصلا من با خدا در هر لحظه ارتباط دارم.

    هدایت خداوند فقط به نظرم مخصوص یک سری افراد خاصش بود.

    اما از وقتی به لطف خدای مهربانم وارد سایت عباسمنش شدم، و روی خودم شروع کردم به کار کردن اون موقع متوجه شدم که حالا تازه کجای این دنیا هستم.

    خدا کی! من کی هستم!

    چقدر سوره ی حمد معنیش قشنگ شده.

    حالا تازه میفهمم که سوره ی حمد چقدر زیباست، خدا داره چی میگه به من.

    تازه میفهمم «ایاک نعبد و ایاک انستعین» یعنی چی.

    خدای الان م اصلا ربطی به قبل نداره.

    منم تازه دارم یاد میگیرم، تازه دارم توی زندگیم توی بعضی موقعیت ها ، توی مسافرت به خدا میگم خدایا من رو هدایت کن.

    تازه دارم با این هدایت ارتباط برقرار میکنم.

    در واقع تازه دارم روی احساس لیاقت ، احساس ارتباط و هدایت با خداوند روی خودم کار میکنم.

    در اصل تازه دارم با فاطمه ی الان به صلح میرسم و اون باورهای غلط رو روش کار میکنم.

    خدای الانم، خیلی قشنگه.

    خیلی دوسش دارم.

    خیلی خودم بهش نزدیک میدونم.

    چقدر حضورش رو توی زندگیم متوجه میشم.

    چقدر قبلا در زندگیم حضورش پررنگ بوده اما من متوجه نبودم.

    و از وقتی که خدا رو به عنوان «رب» بیشتر قبول کردم و تازه فهمیدم رب یعنی چی! خداوند قدرتش برام ده ها هزاران برابر بیشتر شده.

    همه ی امید و نگاهم فقط به خود خداوند.

    خیلی تغییر کردم.

    بخصوص در زمینه ی توحید.

    خودم قشنگ این رو متوجه میشم.

    البته که همیشه باید روی خودم کار کنم.

    قبلا که خدا اونجوری بود همه چیز سخت جلو میرفت و از همه چیز همیشه ترس و نگرانی همراهش بود.

    اما الان با وجود خدای قدرتمندم همه چیز با آرامش و احساس خوب همراه که زندگیم به طرز عالی جلو میره.

    چرخ زندگیم روون‌تر شده.

    و یاد جمله ی استاد در مناجات ملاصدرا:

    مگر در زندگی چه میخواهی که در خدایی خدا یافت نمی‌شود؟

    خیلی ممنونم استاد عباسمنش عزیز، که پرده های شرک آلود رو از روی خدا برایمان برداشتی.

    اینکه رب بودن خداوند ، قدرت خداوند ، رو به ما نشان دادی.

    قطعا شما یکی از دستان زیبای خداوند در زندگی من هستین.

    و در آخر؛ چقدر این کلیپ آخر فایل قشنگ بود.

    اصلا یه لحظه تن آدم رو از قدرت خدا شوک میکنه.

    خیلی ممنونم ازتون استاد عزیز، در پناه رب العالمین سلامت و شاد باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: