اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
امیدوارم شما و خانوم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در پناه یگانه معمار عاشقی حالتون عالی باشه
نمیدونم چی بگم ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ، هدایت شدم به قسمت دیدگاه ها و وقتی پیام های دوستانو خوندم دوباره اون احساس درپناهِ خدا بودن در وجودم زنده شد ، دوباره دلم خواست با تایپ کردن راجب خدا یکم معنوی تر بشم ، دلم خدا و آغوششو خواست
من یه کامنتی در فایل هدف گذاری سال جدید نوشتم ، احساس خالصی رو داشتم که فقط و فقط خدا میدونه چقدر ذوق داشتم ، چقدر عاشقش شده بودم.
تو اون کامنتم بهتون گفتم چه اگه شما خودتو جای خدا بذاری چی میشه
وای که چقدر حالم خوب بود ، با ذوق و شوق از کارم استعفا دادم ، بدون یک درصد شک از چیزی که هیچی از بعدش نمیدونستم ، فقط مطمئن بودم این هدایت خداست ، ولی استاد ، این انسان خیلی فراموشکاره ، روزمرگی دور میکنه آدمو از اصل خودش از هدف خودش ، در اصل عدم تمرکز انسانو گمراه میکنه ،من دقیقا دو سه روز بعد از اون کامنت و استعفا از شغل نادلخواهم به مسیر مورد علاقم هدایت شدم ، تاریخ و جغرافیای قدیم ، از خدا خواسته بودم معامله کرده بودم که خدایا من بی هیچ فکری دست به استعفا زدم ، کاریو کردم که هدایتم کردی ، الان وقتشه بهم بگی و یادم بیاری چی هست که من عاشق انجام دادنشم، به ولله قسم منی که چند سال بود این مسئله سرطان ذهنیم شده بود(یعنی دیگه وقتی به این موضوع که علاقم چیه فکر میکردم خودمو میباختم و افکار منفی شروع میشد) به اسم نیکش قسم تصویری جلوی چشمام آورد که دیگه اصلا نفهمیدم چی شد!
دیدم من تو دوران تحصیلم از ابتدا تا جایی که درس تاریخ رو داشتیم عاشقانه مطالبو میخوندم و اصلا عاشق درس تاریخ بودم و عاشق این بودم شاهان قدیم رو بشناسم و….
یجوری این تصویر واضح بود برام که اصلا شکی در دنبال کردنش نداشتم ، مطمئن شدم همینه ، این چیزیه که من بشدت عاشقشم ، و با خودم میگفتم این ابتدای مسیره و امکان داره به چیزهای مورد علاقه بیشتری هدایت بشم که الان هیچ ایده ای دربارهش ندارم، خلاصه این انسان فراموشکار خودشو گم کرد
استاد من وقتی مسیر مورد علاقمو شناختم خودمو گم کردم ، انگار مدال افتخار بهم دادن و غرور مخفی منو از ادامه دادن مسیر گمراه کرد ، اصلا فکر کردم دیگه تمومه! من که قانون خلق رو بلدم قانون تحقق خواسته ها رو بلدم ، مسیر مورد علاقمم بلدم ، پس هرموقع بخوام اوکی میشه دیگه ، هرموقع بخوام میتونم به چیزایی که دوست دارم برسم ، ولی این باور مخفی منو از ادامه دادن منصرف کرد و دیگع درگیر روزمرگی شدم
آنقدر این غرور مخفیو بعد دیدن فایل جدید شما درک کردم که الان فهمیدم چقدر مشرک شدم به خدا
یعنی تا توی هرزمینه ای دوهزاریم میفته یه باوری میاد جلو و میگه تمومه دیگه تو یاد گرفتی و الان دیگه بلدیو و…
این درک و این فهمیدن رو برای خودم اصل داستان میدونستم و عمل کردن بهشون و اعتماد و توکل به انرژیای که خالق این درکِ جدید منه رو یادم میرفت
چون روزای اولی که استعفا دادم یه مقدار ناچیز پول داشتم تا امورات حداقل دو هفته زندگیمو بگذرونم ، یکمی آرامش داشتم و توانایی کنترل ذهنم خوب بود و رو خودم کار میکردم ، اما
اما تا پولم تموم شد بقول خودت استاد تق دوباره شدم همون آدم قبلی ، دوباره بی توجه به خواسته هام و علایقم و متمرکز بر نداشته ها و ناخواسته هام
همون جمله ای که میگی آدمی که ادعا میکنه تغییر کردهرو اگه یکم تو مشکلات ببینی و یکم مثل لباس خیس بچلونیش ، همونی درمیاد که قبلا بوده و عملا هیچ تغییری نکرده
دوباره این خدای خوبمو از یاد بردم ، درگیر شدم چجوری الان پوشک بچمو تهیه کنم ، چجوری پول قهوهمو دربیارم ، نیازمند این و اون شدم ، دوباره قرض گرفتم ، دوباره شرکی رو مرتکب شدم که قبلا که ناآگاه بودم مرتکب میشدم، یه حس خیییلی بد و منزجر کننده بهم دست داد که بابا تو که با اون احساس خوب با اون لطافتِ دل که تجربه کردی و از کار اومدی بیرون چیشد که دوباره برگشتی به فرمت قبلیه خودت؟ داری چیکار میکنی با خودت؟
با خودم میگفتم اشتباه کردم از کار اومدم بیرون ، اشتباه کردم که بدهیامو نداده از کار زدم بیرون و هیچ اعتمادی به خدایی نداشتم که خودش هدایتم کرد بزنم بیرون ، خب بطور قطع به یقین خدا رو حساب کتاب هدایتم کرد ، باهاش معامله کرده بودم ولی اعتمادی بهش نداشتم و سمت خودمو خوب انجام ندادم و رها کردم و انتظار اجابت خواسته هامو ، انتظار عمل به قرارداد از سمت کسیو داشتم که خودم سمت معامله خودمو انجام نداده بودم
بعد کلی درگیری با همسر و بی پولی و حسرت خوردن ، دوباره خدای بخشنده دستمو گرفت ، با یه تضاد
با یه تضاد راه زندگیمو میخواست صاف کنه ، یه سلسله دعوای مرتبی با همسرم داشتم که دیگه از ادامه زندگی ناامید شده بودم و میخواستم قطع رابطه کنم ، دیگه دعواها جوری صدای خدارو درآورده بود که خودش علنا بهم گفت که بابا فکر کن چرا اینطور شدی؟چرا حاضری زندگیتو به باد بدی وقتی خودت نمیدونی مشکل کجاست ، بهم گفت پاشنه آشیلِ اصلی تو ، همین روابطع
استاد خیلی قشنگ خدا هدایتم کرد. از خشم و حسرت زندگی نادلخواه ، آروم شدم به سمت بهبود شرایط بد زندگیم
با این که دوره روانشناسی ثروت رو کار میکردم (اونم به زعم خودم) نمیدونستم مشکل پولی زندگیم از کجا نشأت میگیره ، اما دیگه خدا علتشو با تضاد دعوا با همسرم بهم نشون داد که تو باید اول بیای این تضادو بشناسی و از دل این تضاد خواسته خودتو بفهمی و بیای هدفگذاری کنی و باورسازی کنی و در بهبود این پاشنه آشیل قدم برداری
اولین ایده ای که به ذهنم عطا کرد سوال از دوستان در عقل کل بود ، خدای من ، استاد نمیدونی دوستان چه پاسخ های زیبایی به سوال من دادن
همه وقت گذاشتن و مو به مو هدایت ها و کلام خدا رو بهم گفتن
از وقتی پاسخهارو خوندم از همون لحظه رابطم رو به بهبودی پیش رفت
فقط با خوندن اون پاسخ ها که یه دنیا از دوستان عزیزم بابت این محبتشون ممنونم
خلاصه استاد دوباره گذشت و این انسان دوباره نسیان کرد
دوباره یادم رفت چیشد خوب شد رابطمون
دوباره خدای وهاب یه تضاد دیگع برام ایجاد کرد ، جوابشم دوستان برام در پاسخهای سوالم در عقل کل بهم داده بودن کافی بود دوباره برم و تجربه دوستانمو بخونم. همین بود که دوباره با کمک خدا برگشتم به مسیر اما مسئله پولی هنوز بهبود نیافته
به رفتارهام دقت کردم. من نیازمند خیر از خدا نبودم. من به تعهدات خودم در قرار داد با خدا عمل نکرده بودم و ورژن قبلی خودمو دوباره داشتم میدیدم ، دوباره معتاد شدم و دوباره برگشتم سرکاری که هشت سال مصرف میکردم و هشت سال نابود شده بودم از اعتیاد و باورهای مخرب
چشمم به دست صاحب مغازه بود که پول بهم بده منم چند روز کمکش کنم و بعدش خودمو تو دلش جا کنم که شاید منو دائمی نگهداره ، و فکر میکردم اگه اوکی بشه بخاطر بیکاری هایی که سرکار داشتم وقت دارم روی دوره ها کار کنم
استاد خیلی ضعیف شده بودم ، اصلا خودمو با قانون گول میزدم و اسم خدا حتی یکبارم به ذهنم نمیومد و دچار سوء برداشت از قوانین شده بودم و فکر میکردم اینبار دیگه قوانینو بلدم همه چیو درک کردم کافیه که این مغازه دار بهم اوکی بده
(اینم بگم نحوه خلق سلامتی و باورهای مرتبط با اون رو هم فکر میکردم خودم یاد گرفتم و این معتادی عیبی نداره و دوباره برمیگیردم به سلامتی قبلم)
استاد ، 607مین روز زندگیم در سایت بود که جیمیلمو باز کردم به امید اینکه بچها کامنتی گذاشتن یا نه. که دیگه گیج شدم ، دیدم یه ایمیل برام اومده که نوشته پیام ویژه برای امیرحسین بابایی از طرف tasvirkhani.com
دیدم استادم برام پیام فرستاده و دعوتم کرده به راه حق ، به راهی که راه خداست ، دعوتم کردید دوباره بیام دوره دوازده قدم رو کار کنم ، دوره ای که با ذوق و شوق فراوان هنگام خریدنش چند رنگ خودکار برداشتم و دونه به دونه نکته هارو مینوشتم
توی ایمیل گفتید که
استاد: ما از مطالعه و بررسی صدها هزار نظر از تجربیات دانشجویان سایت، به این نتیجه رسیدهایم که گاهی اوقات دانشجو با تعهد و اشتیاق مسیر بهبود زندگیاش را شروع می کند. به همین دلیل چرخ زندگیاش روان میشود و شرایط شروع به بهبود میکند. اما از جایی به بعد، دانشجو مسیر را ادامه نمیدهد و نتایج نیز آرام آرام کمرنگ میشود.
به همین دلیل مهم است دانشجو بداند که دلیل آن پیشرفتها، احاطه کردن ذهنش با آگاهیهای خالصی بوده که کانون توجه او را در مسیر خواستههایش جهتدهی میکرده و اجازه نمیداده که فرد در هیاهوی نجواهای ذهنش گم شود.
طبق ساز و کاری که خداوند بر این جهان مقرر کرده، اگر بخواهیم عوامل تجربه خوشبختی در تمام جنبهها را در یک اصل ساده خلاصه کنیم، آن اصل، «توانایی کنترل ذهن» و «مراقبت دائمی از کانون توجهمان» است.
می توانی به یاد بیاوری زمانی که ذهن خود را با آگاهیهای دوره 12 قدم احاطه کرده بودی، چرخ زندگیات در تمام ابعاد، به صورت واضح روانتر شده بود
استاد دوباره توسط خدا هدایت شدم ، پیام شما پیام خدا بود بهم ، نمیتونم هضم کنم این پیام رو خودتون فرستادید چون قلبم میگه کار کار خداست
یعنی یک درصد مونده بود که کلا از مسیر خارج شم اما خدا دستمو گرفت ، با اینکه من صدبار بهش پشت کردم ، با اینکه ازش نخواسته بودم هدایتم کنه هدایتم کرد ، پس حتما من انسان ارزشمندیم
دوباره اومدم روی دوره کار میکنم و الان میفهمم بزرگترین دشمن انسان ادعا کردن در درک کردن و فهمیدن قوانینه
چون همین قسمت اول قدم اول رو که گوش کردم دیدم هیچی نمیدونستم و چی گوش داده بودم و الان چی دارم درک میکنم ، با اینکه هنوز کامل نفهمیدم داستانو، پلی اینو فهمیدم و مطمئنم که دیگه نباید چیزیو تو ذهن خودم دونسته بدونم و همیشه باید عاجز باشم به خدا که بهم درک بیشتری از قوانینش بده ، عزت دست خداست و اونه که عالم به علم جهانه ، سررشته علم از سمت خداست ، نویسنده قوانین جهان خداست و من محتاج به درک این قوانین از سمت خودشم
بعد دیدن ایمیل شما دوباره حالم خوب شده و دوباره دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم
الان تازه میفهمم کامنتی که روی فایل قبلی گذاشتم قدم اول بوده. اون اقدامم قدم اوله من بوده ، اونموقع گفته بودم من بازی این دنیارو فهمیدم ، اینو ادعا کردم ولی خدا تق زد پس کلهام و گفت ادعا نکن تو هنوز هیچی نمیدونی
این واژه که من بازیو بلد شدم خیلی فریبندهست
باعث میشه دیگه روی خدا حساب نکنی. درحالی که تو فقط و فقط قدم اول رو فهمیدی و باید محتاج خدا باشی باید سرت به سجده درگاه خدا باشه باید سپاسگزار باشی تا قدم بعدیتو بهت بگه و همینطور تا اخر
الان اومدم استاد بیرون از اون کار ، و دیگه توی سایت ها دنبال کار نیستم ، دیگه به جایی رزومه نمیفرستم ، دیگه محتاج و نیازمند کار نیستم ، خدا با درگوشی ها بهم فهمونده باید روی پاشنه آشیل هام(سلامتی و بهبود روابط) کار کنم ، من الان فقط اینو میدونم قدم اولم اینه ، پول خودش میاد اگه من به تعهداتم در برابر خدا عمل کنم ، خدا دیگه با ایمیل شما علنا حکمت رو به روم باز کرده و خیلی واضح گفته دوره دوازده قدم رو کار کن ،
خدایا ، من با تمام ادعایم در دانسته های خودم ، خودم رو در برابر علم و دانش تو هیچ میدونم، خودم رو یک الکترون بسیار هیچ در برابر قدرت کیهانی تو میدونم ، من میدونم تو خیر منو میخوای و من محتاجم به این ، قدم اولو بهم گفتی ، تمام سعی خودمو میکنم به اولین بند قراردادمون عمل کنم، سعی خودمو میکنم تو این مسیر دوباره زندگی کنم و بندگی تورو کنم، اما من بدون کمک تو هیچی نیستم ، تو آفریننده قوانین، تو نویسنده علم جهان، تو باید کمکم کنی ، کمک کن از وجودت لحظه ای غافل نشم ، کمکم کن ناچیز بودن خودم در برابر تو را فراموش نکنم. تو دستمو بگیر ، من بدون تو هیچی نیستم ، بدون تو حتی از الکترون هم کوچکترم ، من خواهان بندگی تو هستم ، در این مسیر هدایتگر تویی ، دستگیر من تویی، رهبر و راهنمای من تویی ، کمکم کن در دام روزمرگی های زندگی نیوفتم، کمکم کن در هر زمان و هر لحظه ای تسلیم تو باشم ، خدایا من بدون تو، توانایی قدم برداشتن رو ندارم. بدون تو حتی از نفسی که به وجودم تزریق میشود هم ناتوانم ، نبض ضربان قلبم دست توست ، نبض ضربان زندگیم را دست بگیر و مرا ببر هرجا که برایم بهتراست
استاد
میدونی یه شرک مخفی هم پیدا کردم چندروزه
خیلی دلم میخواست اونو بیان کنم اما فرصت پیش نمیومد و چه فرصتی از این توحید عملی بهتر
میدونی استاد ، من در برخورد با مشکلات همیشه کارم اینه به سایت سر میزنم و هرروز سر ساعت نشانه روزانه ام رو نگاه میکنم. این یک ماهی که فایلی نذاشته بودید هم منو دیوانه کرده بود ، هرروز میومدم به ذوق و شوق دیدن فایل جدید اما هرروز میدیدم خبری نیستت، حتی روزی ده بار برای دیدن فایل جدید میومدم سایت اما خبری نبود ، نشونه های خدا رو هم وصل کرده بودم به گزینه نشانه من در سایت
انگار هدایت خدا فقط از سمت سایت و شماست ، انگار شما اگه نباشی و فایل نذاری من نمیتونم روی خودم کار کنم ، تمرکز داشتن رو وصل کرده بودم به دیدن فایلهای جدید از شما، اصلا وقتی فایلی نذاشته بودید حتی حالم بد شده بود ، تمام هدایت هایی که از خدا میخواستمو در گزینه نشانه روزانه دنبالش بودم ، یعنی تا وقتی شما فایل جدید نذاری و نشانه روزانه هم نباشه انگار هدایت خدا قطع میشه و من ناتوان میشم در کار کردن روی خودم چون فایل و مطلب جدیدی نیست که روش کار کنم(به کل دوره هارو گذاشته بودم کنار و این یکماه کلا تو در و دیوار بودم)
بعد خدا یه هدایتی یه الهامی بهم کرد و گفت این شرکه. یعنی خدا از جای دیگه نمیتونه هدایتت کنه؟مگه استاد نمیگه هدایت خدا همیشه هست و در هر لحظه ما داریم هدایت میشیم، پس چرا تا به مسئله ای برمیخوری فکر میکنی تو سایت هدایت میشی؟چرا قفلی میزنی روی اینکه چرا استادفایل جدید نذاشته یا قفلی میزنی نشانه جدیدتو ببینی؟مگه عمل کردی به اونچه تاحالا دیدی؟ مگه فایل های استادو تاحالا نشستی کار کنی؟ کتاب رویاهارو چند بار خوندی؟دوره دوازده قدم و روانشناسی ثروت رو مگه کار میکنی؟ چیزی که الان داریو نمیبینی بازم چیز جدید میخوای؟مگه نشانه های خدا فقط از سمت سایت بهت داده میشه؟ آخه اینهمه فایل جدید استاد سال گذشته گذاشت کدومشو دوباره رفتی ببینی و وجدانن به کدومش یکبار عمل کردی
منم دیدم بابا چقدر این طرز نگاهم به هدایت و نشانه های خدا اشتباه بوده ، کلا شرک داشتم که فقط سایت عباسمنش.کام بهت هدایت و راه حل میده
از اون وقتی که این الهامو از خدا دریافت کردم دیگه بصورت ذهنی هدایت و نشانه مطلق رو از سمت سایت و شما ندیدم و باز جمله معروف به ذهنم اومد که من به هر خیری از تو برسه فقیرم. خدا بینهایت دست داره برای هدایت من ، بی نهایت روش برای هدایت هست، بهترین روشش قرآنه ، و بهترین روش اعتماد به خودشه که بهت نشونه میده و هدایتت میکنه ، من باید زندگیم و مسائلشو به خدا بسپارم و خدا از هرطریقی که به نفع و خیر منه منو هدایت میکنه و نشونه بهم میده ، حالا یبار سایته یبار جای دیگه چیز دیگه ، از هررررطریقی و هر روشی که برای تو قابل فهم تره هدایت میشی وقتی به خودش بسپاری و توکل کنی به خدای خودت
از وقتی به این باور رسیدم هدایت شدم به یک سایت خیلی جذاب برای هدایت، شما توی گوگل سرچ میکنی آیه تصادفی ، بعدش یه آیه بعنوان نشانه بهت نشون داده میشه ، که میتونی با مطالعه قبل و بعد آیه بفهمی خدا چی داره بهت میگه
مثلا من توی عقل کل راجب بهبود روابطم سؤال کرده بودم و 90درصد پاسخها مهاجرت و جابه جایی من از خونه پدریم به خونه دیگه بود ، بعد چند روز وقتی این سایتو پیدا کردم و یه آیه برام اومد دیگه ایمانمو قویتر کرد، اومد گفت موسی ، شبانه خانواده خودتو بگیر و از اینجا ببر
بدنم مور مور شد وقتی الانم گفتم دوباره
یعنی یک آیه بهم داد و اون آیه همین بود که ای موسی شبانگاه دست خانوادتو بگیر و از اینجا برو ، دقیقا حل مسئله من بهم گفته شد، گفته شده بود ولی خدا واضحش کرد
من دیگه هیچ وابستگی به سایت ندارم و قویّاً سعی میکنم به قدم اولی که بهم گفته شده عمل کنم
استاد من در کامنت قبلیم بصورت الهامی و قلبی متنی نوشتم که مثلا اگه خودتو جای خدا بذاری چی میبینی، میخوام اونو کپی کنم اینجا چون احساس میکنم جای اون تیکه از کامنت اینجاست، چون حس میکنم اون حرفا حرفای خداست که داره خودشو از دید یه انسان میبینه ، اون حرفای من نیست
امیدوارم دوباره در این مسیر دوباره دچار گمراهی نشم
خدایا ازت میخوام کمک کنی دچار سوء برداشت از قوانین نشم و نخوام قوانین رو به نفع خودم توجیح کنم و دور بزنم
من بدون خدا و هدایتهای او هیچی نیستم و همواره محتاجم به هرخیری از سمت او
دیگه باید خدا رو یک راه حل ببینم ، خدا رو مطلق ببینم و کوتاهی نکنم از عمل به اونچه که تا الان بهم گفته شده
خدایا توکل به خودت
.
فکر کن تو جای خدا هستی ، عاشق و دیووانه چیزی هستی که خلق کردی ، با اینکه خیلی چیزا خلق کردی ولی این یکیو خیلی بهش بهادادی ، کل مخلوقاتت رو به حمد این مخلوقت فراخوندی
تا اینجا اوکی ؟
بعد این مخلوق تو ، خودش خواسته بره توی زمین و احساسی که توی خدا داریو تجربع کنه ، خودش خواسته بره و آزاد و خود مختار چیزی که میخوادو خلق کنه
بعد تو که خالقش هستی این اجازرو بهش دادی ، فرستادیش زمین ، اما انقدر عاشقش بودی نتونسی تنهاش بذاری ، یه بخشی از وجودت رو باخودش برد زمین
وقتی این مخلوق تو ، بدنیا میاد پاکه ، ولی از اونجایی که خواسته ازاد باشه و خودش باشه ، شروع میکنه به خلق کردن چیزایی که ناخواستشه
اون بخشی از وجودت که باهاش به زمین فرستادی از این زندگی مخلوقت راضی نیست ، اون بخش زیبای وجودت دلش میخواد این مخلوق تو در زمین هم همه چی داشته باشه ، توهم که عاشقشی ، خب چیکار کردی؟ دوباره روی زمین همه چیزو در اختیارش گذاشتی ، همه کار و همه فداکاریی برای این مخلوقت کردی ، ولی این مخلوق تورو یادش رفت ، گمراه شد ، متکبر شد ، فکر کرد چقدر توانمنده ، چقدر خود ستا شد ، این مخلوق اومد به هم نوعان خودش قدرت داد و فکر کرد اونا میتونن بهش نعمت بدن ثروت بدن کار بدن پارتی کنن براش ، یعنی به کل یادش رفت اومده زمین که خلق کنه ، که تجربه کنه مثل تو بودن رو
ولی باز ، باز دلت نیومد این بندتو ول کنی ، بخش وجودیت که باهاش به زمین فرستادیو گذاشتی راهنماش ، انقدر تضاد تو زندگیش ایجاد کردی که این مخلوق هدایت شد به اصل خودش
تورو دوباره یادش اومد ، ولی خودش نخواست که ، تو یادش انداختی ، یعنی عشقی که تو به این مخلوق داری باعث شد دوباره یه چیزایی یادش بیاد ، میبینی چقدر بخشنده ای؟
با خودت گفتی حالا که این مخلوق سر به زیر شده ، حالا که خواسته هاش مشخص شده حالا که تنها قدرت رو در وجود من میبینه ، حالا وقتشه اون یکاری کنه
تویی که خالقشی اومدی قانونی بهش یاد دادی ، قانون عاشقی ، با اینکه این مخلوق اینهمه بدی بهت کرد ، تورو یادش رفت ، اومدی دستشو گرفتی
بازم ازش چیزی نخواستی ، با اینکه اینقدر عاشقشی
با اینکه اینقدر بهش بها دادی و کل مخلوقاتت رو به سجدش نشوندی بازم ازش انتظاری نداشتی ، بازم نخواستی برای تو یکاری بکنه ، بهش گفتی برو و کارهایی رو انجام بده که لذت میبری ، بهش گفتی ای مخلوق ، به چی علاقه مندی ؟ برو اونکارو بکن ، منم هواتو دارم
تمام نعمت های دنیا رو فدای سرش کردی ، بخاطر چی اخه ؟ یعنی انقدر تو خاکی هستی انقدر تو خوبی که نیومدی بهش بگی خودتو فدای من کن ، بهش گفتی عشق و حال کن ، من پاداش میدم بهت
میبینی چقدر سخاوتمندی تو ؟
تو که خالق همه چیز و هیچ چیز هستی با این همه دبدبه و کبکبه ، خودتو در اختیار بندهت قرار دادی!
نعمتهایی رو بهش دادی که هیچ سودی برات نداشت ، ولی انقدر عاشقشی که از لذت بردن مخلوقت بیشتر لذت میبری ، دنیارو جوری ساختی که همه چیز حول محور لذت بردن این مخلوقت باشع ، و پاداش خودت چی؟پاداش اینهمه فداکاری که برای بندت کردی چی ؟ هیچی!
خودتو جوری شرطی کردی که فقط وقتی این مخلوقم لذت برد و حالش و احساسش خوب بود ، اونموقعست که اونم برات جبران کرده ، یعنی این بنده های تو ، اگه تو زندگی زمینیشون هرچقدر بیشتر لذت ببرن و بیشتر عشق و حال کنن تو هم بیشتر لذت میبری ، سپاسگذاریو گذاشتی در لذت بردن مخلوقاتت از نعماتی که بهش دادی
میبینی چقدر خدای عاشقی هستی تو ؟
همه کاری براش کردی فقط ازش انتظار داشتی لذت ببره از چیزایی که داره ، لذت ببره از انجام دادن کارایی که عاشقشه ، این عشق واقعیه ، عشقی بدون چشم داشت ، عشقی که حاصلش لذت بردن مخلوقاتته ، و لذت بردن مخلوقاتت میشه لذت بردن تو
واقعا این استاد این بچه ها تنها کسایی هستند که من دوستشون دارم.
دیشب موقع خواب این فایل و دانلود کردم تا نصف گوش دادم خوابم برد اما اون تلنگری که لازم بود امشب بهم زده شد .وقتی نشستم تو ماشین که یرم خواهرمو از بیمارستان بیارم یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی داره تازه رانندگی می کنی دقتت خیلی بیشتر دقتم و بیشتر شد دیگه با سرعت رانندگی نکردم.
یه موضوعی که حال دلمو بد کرده بود این بود دفعه قبل هم که خواهرم همین عمل داشت بابام بود اما انگار نبود من تنهایی تمام کارای خواهرم و انجام دادمو بعدش یکی از دستان خدا اومد ما و تا خونه رسوند داشتم فکر می کردم چه بود و چه نبود ما بی تکیه گاه بودیم الان که دارم اینو می نویسم می فهمم ما هم نسبت به باورای خودمون نمی تونستیم محبت
از پدرم دریافت کنیم.
خلاصه داشتم به این فکر می کردم که چه قدر این مدته تنها شدم البته یه تنهایی خود ساخته است چون دارم روی خودم کار می کنم و روی هدفم متمرکزم دیگه نمی تونم با ادم های قبلیم ارتباط برقرار کنم همه دوستام و کم رنگ کردم و رابطه عاطفی هم ندارم.
یه مدت این تنهایی داشت روی مغزم می رفت اما خیل نه چون من از تنهاییم هم لذت می برم اما گاهی دوست دارم با کسی حرف بزنم و یه رابطه اجتماعی مناسبی داشته باشم.
همین جور که تو راه داشتم با خودم حرف میزدم گفتم مریم تو خذا داری که عاشقته یه خدای قدرتمند عاشقته تو میری دنبال مردی قدرتمند که بهت حس خوب بده خدا قدرتش از تمام ادم ها و ملت ها بیشتر
خالقت عاشقته یه عاشقی که همیشه حواسش به معشوق اش هست . ته دلم قرص شد احساس کردم دیگه تنها نیستم .
چرا اخه من فراموش می کنم که خدا از خودش در ما دمیده؟!
چرا من دیشب هیچ ارتباطی نمی گرفتم با فایل اما امشب یادم اومد که می تونم به خدا تکیه کنم و از استرس هام کم کنم ، از هدایتش استفاده کنم ، تمام نگرانیم بابت اینکه اینده چی میشه از بین میره وقتی بدونم خدا که عاشق منه دقیقه به دقیقه هدایت میکنه به سمت بهترین ها پس این همه حس بد ، نگرانی ، تنهایی ،بی کسی چیه من دارم میگم.
خدا موقعی که رسیدم یه پسری و سر راهم قرار داد که برام ماشین و پارک کرد توی یک جای سخت و منی که همیشه حالم بد میشد که من نمی تونم ولی پسرا می تونن خوب ماشین پارک کنن ماشین دادم که برام پارک کنن و خیلی حس خوبی از اون ادم گرفتم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و هم خانواده ای هایی که در قلبم جا دارن
آره خوده شما که این کامنت رو رو میخونی.
من نیم ساعت کامنت نوشتم اما کامنتم پاک شد،یک مقدار ناراحت شدم اما الان چیزی بهم الهام شد که دلیل پاک شدن کامنتم رو فهمیدم.
الان که دارم این کامنت رو مینویسم ساعت 1:35 دقیقه ی بامداد،روز 28 فروردین هست.
روز تولدم و وارد شدن به سن 32 سالگی.
یک لحظه بدونه اینکه در گیرو دار سنم و تولدم باشم یک چیزی لپبهم الهام شد که فهمیدم باید بیام و اینجا در موردش بنویسم.
یک لحظه قلبم ازم سوال کرد که در این 31 سال عمر که خدا بهت داده چی داری که بگی.
چندتا مورد اومد تو ذهنم که دوست دارم اینجا بنویسم.
یکی اینکه روی هیچکس تو این دنیا حساب نکن
به هیچکس امیدوار نباش
تو این دنیا خودتی و خودت و خدای خودت
دوم اینکه این دنیا همش حاشیه است
همش لغو و بیهوده است
همه ی عجله کردنا برا رسیدن سرکار، همه ی حرص خوردنا برای رفتارای دیگران
همه ی قضاوت ها و نگرانی از نوع نگاه دیگران به خودت
همه ی ترس از قضاوت ها از عملکردت و نگران نظر بقیه بودن
همه و همه حاشیه هستن
ما تو این دنیا تنهاییم و تنها حامی ما خداست.
من دیشب یک لیستی از کارهام نوشتم که اونارو انجام بدم به به خیال اینکه انجام دادنشون هیچ کاری نداره با خیال راحت فکر میکردم میتونم همه رو انجام بدم اما ساده ترین اون کارها که تو لیستم نوشته بودم ،گرفتن ناخن هام بود اما بقدری بدنم بی حال و بی جون هست که حتی توان اینو ندارم که با ناخن گیر ناخن هامو بگیرم اینقد. انگشتام بیجونن
حالا همین من میخوام با ذهنم و آگاهی هام تلاش کنم که یک زندگی بسازم که لذت باشه و لذت باشه و لذت.
تنها راه ساختن و رسیدن به همچین جایگاهی تسلیم بودن محض هست در برابر خدایی که به نحو احسن به عاقل ،آگاه، خیر خواه و مدبر بودنش ایمان داریم
توکل به خدایی که گفته ازآنچه که در سینه دارید آگاهم
توکل به خدایی که گفته من خلف وعده نمیکنم
توکل به خدایی که گفته آیا من برای شما کافی نیستم!
توحید یعنی سکوت کردن در برابر هر آنچه که در ظاهر میبینیم به ضررمونه
توحید یعتی نقشه نکشیدن برای بهتر کردنه زندگیمون
توحید یعنی آرامش داشتن و نشستن سرجامون و اجاره دادن به خدایی که وجو ش کافیه
توحید یعنی احساس ضعف از شدت تصور قدرت خداوند در برابر قدرت ما
توحید یعنی انتظار نداشتن از هیچکس و هیچکس و هیچ چیز.
آدما ضعیف ترین و بیمصرف ترین موجود برای خوشبختی و یا بدبختی تو هستن.
فکر نکن اگر یک شخصی که باهاش وارد رابطه هستی با عملکردش و یا رفتارش میتونه تو رو خوشبخت کنه و یا با رفتاراش و کارهاش تو رو بدبخت کنه.
دنیا بسیار بی ارزش تر از اونچیزیه که ما درگیریم.
یه عمو دارم که بقدری هیکلی و تنومند و بود که بابام میگه هر اسبی که رام نمیشد و سواری نمیداد و وحشی بود،میدادن دسته عموم و مثله یه موشی رامش میکرد اما همون عموم الان تو سن 60 سالگی میترسه شبا تنها باشه حتما باید یکی پیشش باشه.
محمد رضا شاه و رضا شاه دیگه یه کشور ماله خودشون بود آخر سر محمد رضا شاه رو تو تیمارستان نگه داری کردن رضا شاه هم تو جزیره موریس زندگی کرد!
به قول شاعر:
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر بنیه ی دور مکن درویش
همه و همه کشکن بخدا
تنها چیزیکه میمونه ذات خداست.
من به این نتیجه رسیدم روی هر چیزی و هرکسی که حساب کردی یا انجام نمیشه یا هم اگه انجام بشه به ضررته
یعنی یه جورایی خدا میخواد بگه من طرفتم چی میخوای بگی!؟
هر چیزی که تو دنیا هست با منم منم خرابش نکن
بشین سرجات من بهت میدم بهترشم بهت میدم.
یادمه زمانی که خواستم آزمون استخدامی بدم یه سوالی اومد که نوشته بود
کدام کلمه با دیگری متفاوت هست!؟
1/برده
2/نرده
3/زرده
4/پرده
گفتم خدایا جواب درست چیه!؟
گفت برو سوالات رو جواب بده آخر سرس بهت میگم
گفتم یادت نره ها! خندید و گفت نه یادم نمیره
بعد از اینکه جواب س ال آخر رو دادم قلبم گفت حالا بروو سراغ اون سواله
بهم گفت جواب درست گزینه ی 3 هست گفتم چرا!؟فت چون تنها کلمه ایه که همه ی حروفش از همدیگه جدا جدا نوشته شده!
خندیدم گفتم آره راست میگی.
اینو بری به کی بگی که مراقب جلسه کلللا جلسه رو ول میکنه بهت میگه یه لحظه وایسا برم تو اتاق بازرسی ببینم کارتو انجام دادن یا نه بعد با خوشحالی بگه آره خداروشکرکارتو اوکی کردن!!!
کی قلب هارو رام میکنه
من که اون رو نمیشناختم خوو
ای رب العالمین تو بزرگتر از آنی که من بهمنش
من 2 ماهه روی پاداش عید فطر حساب کردم حدودا مبلغ 4 میلیون اما تو این 7 سال اولین باره پاداش ندادن و بجا پاداش500 هزارتومن شیرینی دادن بهمون!!!
در صورتی که 2 ماه پیش روی پاداش حساب نکردم به خداوندی خدا مبلغ 14/600هرار تمن پاداش دادن بهمون!!!
پس بنظر من ابراهیم قبل از اسماعیل، خودش رو قربونی کرد و سر برید بعد تونست از اسماعیل دست بکشه و قربونیش کنه
إن شاء الله ک 120 سال عمر با عزت از خداوند بگیرید و اینجا کامنتهای قشنگ قشنگ مثل همیشه بزارید ، کامنتهایی ک یه عالمه تفکر و هدایت پشتش هست و ما هم لذت ببریم .
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم ما را به راه راست هدایت فرما .
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه راه گمراهان و یا مورد غضب قرار گرفتگان
سلام استاد عزیزم اول ازتون تشکر میکنم بخاطر تلاش برای درک قوانین،کامل و با مثال و منسجم توضیح دادن و چقددددد زیبا و گیرا واقعا..خیلی ممنونم.
استاد نمیدونم چند نفر یا اصلا میشه کسی حین دیدن این ویدیو گریه کنه؟؟؟من یه قسمتهایی از فایل رو زار میزدم.میدونید چرا؟من 6سال برای این گیر دادن به یه چیز و اینکه نذاشتم هدایتم کنه، به خودمو و عزیزترینام سختی دادم،بخاطر اینکه گیر دادم به یک هدف و یک راه و یک روش برای رسیدن به اون هدف،اینکه فقط برای داروساز شدن باید کل روزم رو بدون وقفه و تنفس درس بخونم و بااااار ها و بارها خواست هدایتم کنه،باااار ها،و هرسال با اینکه همه عزیزانم سعی کردن شرایطی که خودم تعریف کردم برای رسیدن به هدفم رو برام فراهم کنن، انقد اشتباهی بود همه چیز برام،که بیشتر از سه ماه درس نمیخوندم و بعد که وقفه میفتاد میگفتم خب دیگه نمیشه،و من 6سال عمرم هدر رفت پای یک خواسته،چه سختی هایی منو خانوادم برای همین خواسته ساده کشیدیم که توضیحش منو به گریه میندازه.
و امسال گفتم دیگه بسه هرچی که بشه تمومش میکنم کنکور دادن رو.و باز هفت ماه به همه چی متوسل شدم جز خودش!درس میخوندم ولی انگار درجا میزدم. با اینکه دعا میکردم که خدایا تو میتونی خدایا کمکم کن بشه ولی تو ذهنم گفتم فلان مشاور کارش خیلی خوبه،باید با یکی که قبول شده صحبت کنم و بفهمم راهشو،باید از صحبتهای فلان کانال استفاده کنم و…و دیشب درمونده شدم ازین حجم دور بودن،ازین همه نرسیدن،ازین همه خستگی و بیخودی گیر کردن روی یک چیز.و گفتم خدایا یه کاری بکن.من نمیدونم نمیتونم،تو میتونی.
و بهم گفت فلان دفترچه رو باز کن بخون،توی دفترچه دوسال پیش نوشته بودم: من سال 402 دانشجوی داروسازی ام.و بهم برخورد انگار، بهم گفت دوباره خواسته هاتو بنویس،همشو دوباره نوشتم،و امروز هدایت شدم به یه کامنت توی سایت که راجبه کنکور نوشته بود که باید لذت ببری از مسیرت،که اگه تو از درس خوندن لذت نبری چجوری میخای توی فلان رشته درس بخونی؟و امروز چندین ساعت مداوم با ذوق و بدون خستگی درس خوندم،میگفتم خدایا اینا همون کتابهای دیروزن؟چرا پس انقد کیف میکنم میخونمشون؟و در نهایت این فایل که انگار خدا کارها و افکار شرک آمیزمو داشت میزد تو صورتم و من شرمنده و ناتوان در برابر خدایی که هر لحظه داره هدایتمون میکنه.
فقط میدونم هرروز باید توحید عملی رو گوش کنم بارها و بارها..
و در آخر اینکه بهم گفت هرروز بیام به کمک خودش اگر رشد یا هر حسی داشتم توی مسیرم بنویسم تا روز نتایج،اگه رسیدم به این هدف،هرکی میخاد این مسیر رو بره جا پام بذاره حتی دوماه مونده به کنکور:)
واقعا باید از مسیر درس خوندن لذت ببری سال گذشته دختر من در جایگاه شما بود ودقیقا همین حالتها روداشت ومن هم خیلی باهاش صحبت میکردم که از مسیر لدت ببره تا باهاش صحبت میکردم حالش خوب میشد وادامه میداد ودوباره درجا میزد دخترم رشته ریاصی بود وبا استاد وسایت اشنا بود اما خودش زیاد تلاش برای کامنت یا فایل انجام نمیداد وهمش از من میخاست کهباهاش حرف بزنم چون میدونست که من با فایلهای استادروزانه بی وقفه در ارتباطم وبا همین تلاشی که میکرد وگاهی حال بدیهاش توانست با رتبه 1600 در رشته فیزیک دانشگاه تهران تهران قبول بشه البته در رشته مواد دانشگاه شریف هم میتونست قبول بشه اما فیزیک رو بیشتر دوست داشت والان رشته رو دوست داره ودانشگاه رو اما عشقشش عکاسی بود که متاسفانه نتونست روی حرف مردم کنار بیاد با خودش ورفت فیزیک برای انتخاب رشته ولی هر وقت از جلو دانشگاه گرافیک رد میشه اه میکشه لطفا شما خیلی دقت کن که این حس رو تجربه نکنی
تقریبا6ماه پیش بود که دوباره دقیق تر معنی تواضع وعاجز بودن ومحتاج بودن به قدرتش رادرک کردم.
وقتی که تضادی پیش آمد همسرم گفت که به تهران نمیریم وهمین جا در شهرستان میمانیم وزندگی میکنیم.( ما دردوران عقد بودیم) ومنی که به هزار دلیل نمیخواستم در شهرمان بمانم سالها در این شهر زندگی کردم اما میخواستم به تهران بروم تجربه ی زندگی در شهری بزرگ را میخواستم اینکه در شهر خودمان بمانیم برایم یک تصویر ترسناک بود اما همسرم سالها در تهران بوده ومیگف خسته شده ودیگر به انجا برنمیگردم به اندازه کافی پیشرفت کرده ام وخدایی که انجا روزی میداد در این شهر هم میدهد اما من مشکلات در شهر خودمان ماندن را در ماه های قبل دیده بودم همسرم گفته بود در شهرمان که بمانیم به طبقه پایین خانه پدرشوهرم میرویم واجاره نمیدهیم واین برای من کابوس شد به این دلیل که انجا رفت وامد زیاد است خانواده همسرم پرجمعیت هستند وما در طبقه همکف در معرض تمام رفت وامدها حرف وحدیث ها دلخوری ها قرار میگیریم مستقل نیستیم بلکه وابسته به پدرشوهرم میشویم وعلاوه براین روی رابطه من وهمسرم تاثیر میگزارد رابطه ای عاشقانه (که ان هم
به لطف خدا بعد از آشنایی با سایت واستاد عزیزوکارکردن روی خودم ایجاد شد). ودیگر تمرکز وکنترل ذهن برایم سخت میشد.
خلاصه یک کلام شده بود ومیگف الا وبلا راهی ندارد تلاش های من حرف خانواده هایمان حرف های همکارانش که از تهران زنگ میزدند ومیخواستند نظرش را عوض کنند .. اما انگار فایده نداشت ومن دیگر تلاشی نکردم چون هم قانون رافهمیده بودم که این تلاشها فایده ندارد من باید روی خودم کارکنم تا فرکانسهای جدیدم اوضاع وشرایطم را تغییر دهد نه همسرم وهم به یک دلیل شخصی. دیگر تلاشی نکردم.
.من خودم میتوانم من از عهده اش برمی آیم من من هایم شروع شده بود ومن دچاز غرور شده بودم . او یه دو هفته ای به تهران رفت تا وسایل ودستگاهایش رابیاورد ومن در تمام این مدت روی خودم کار میکردم ودیگر به اوکاری نداشتم روزهای اخر امید داشتم که نظرش عوض شده باشد اما نه به استیصال رسیده بودم یک شب با خدا حرف زدم باگریه وگفتم من نتوانستم تومیتوانی من نمیدانم چطور اما تومیدانی حتی اگر خیر ما دراین است که همین جا بمانیم من دیگر مقاومتی نمیکنم توبهتر میدانی من عاجزم بع خودت توکل میکنم خودت درست کن تومیتونی توقادری میسپرم به خودت همشو میسپرم به خودت وچه احساس سبکی کردم. صبح روزی که قرار بود همسرم راه بیفته بیاد زنگ زد گفت همچی و آماده کردم وشب راه میفتم ومن گفتم باشه عزیزم هرچی خیره بیا چون سپرده بودم به خودش مقاومت نکردم اصرار نکردم
اما همون شب یکی دوساعت به اومدنش زنگ زد وگفت
من نظرم عوض شده به فلان دلیل وفلان دلیل. میام دنبالت که بریم دنبال خونه تو تهران.
ومنی که پشت تلفن گریم گرفته بود خدا کارشو کرده بود. خداحافظی کردم باهاش گفتم خدایا شکرت دقیقه نودی قشنگ درست کردی بهت بدهکار شدم. تو درست کردی برام کی میتونست بهغیر ازتو کی میتونست خدایا شکرت. خیلیخوشحال بودم بیشتر به خاطر اینکه خدا به توکلم جواب داد به خاطر اینکه ایمانم چند برابر شده بود. به خاطر اینکه فهمیده بودم نباید رو خودم حساب کنم بعضی وقتا باید تسلیمش بشم نباید بگم خودم درستش میکنم. الان که فکر میکنم جاهای که روذهن وتوانایی وعقل خودم حساب کردم خودم وبه درو دیوار زدم همه راه هارو امتحان کردم اما نشده که نشده مثل همین قضیه.یکی از موهبت های که خدا بهم کرد وقتی اومدیم اینجا بعد اینکه جابجاشدیم.من پارو یکی از ترسهام گذاشتم ترسی که تا مدت ها باخودم کلنجار میرفتم
اماانجامش دادم وبه لطف خدا از کار مورد علاقم 5میلیون پول ساختم (بادستیاری شروع کردم) قبلش من درامدی نداشتم علاوه براینکه یه عالمه تجربه کسب کردم با ادمای متفا.ت وغریبه آشنا شدم مهارتم تو کارم بالا رفت.خدایا شکرت
پرودگارم من همیشه محتاجتم هرچی دارم ازتوبه من رسیده. هوامو داشته باش.
میدونم چند صباح دیگه انقدر موضوعات دیگه میاد سر راهم که اینو فراموش میکنم، ترس هامو…
میخندم به خودم و میگم وقتی سپردی به خدا لحظه ای شک و تردید نکن…
کامنتت رو که میخوندم بهم تلنگر خورد سمانه چرا انقدر تسلیم بودن رو سختش میکنی.
به جای بعد، همین لحظه و هر لحظه بگو خدا من تسلیمم، هر چی تو بگی، تو داناتری، تو قدرتمندترینی، تو محافظ ترینی…
سمانه جان، لطفا پاتو از پلنِ خدا بکش بیرون.
فکر میکنی اگه دخالت و کنترل نکنی شرایط رو، نظم و درستیِ مسایل به هم میریزه و کارها درست انجام نمیشه؟
انجام میشه، اتفاقا ساده تر و بی سر و صداتر هم انجام میشه، شیرین تر هم انجام میشه…
نمیدونم چه داستانیه، ولی اولش درک نمیکنم راهکارم تسلیم شدنه، بعدش متوجه میشم، تازه اونم باز خودِ خدا یادم میندازه …
مثل امروز صبح…
دوباره کد تسلیم رو زدم.
طبق شناختم از سمانه جون:
یه ذهن و فکر و شخصیتِ نظم مند و خط کشی داری دارم.
این نظم گاهی از اعتدال خارج میشه، تبدیل میشه به وسواسِ فکری…
به قفلی زدن، به سخت گیری…
در ادامه اش ذهنم گاهی کمال گراست، گاهی کنترل گر هست و میخواد همه چیز رو بدونه و تحت کنترلش باشه، چون اینطوری احساس امنیت میکنه.
در غیر اینصورت میترسه که کنترل از دستش خارج بشه و نتونه مدیریت کنه شرایط و پیرامونش رو.
چون در کنار کنترل گری اش، از خطا و نقص هم میترسه و فراریه.
تازه متوجه شدم راه درمانم تو این قضیه تسلیم شدنه.
بسپرم به خدا که هدایتم کنه.
گاهی صبر دارم، گاهی هم نه.
من بلد نیستم، خدایا تو یادم بده باید ذره ذره بشینه تو ذهنم تا درمان شم.
یه شبه نمیشه، کم کم میشه.
قشنگ حس میکنم چون دارم تمرین میکنم بهبود رو، دقیقا تو ازمایش قرار میگیرم.
که خودم به خودم نشون داده بشم.
که ببینم فقط تمرینِ کلامی دارم یا تو عمل هم توانا هستم؟
یه وقتایی حس میکنم با دنیایی از اگاهی و درس احاطه شدم و گیج میزنم بینشون.
که الان کدوم اگاهی متناسب با تکامل منه؟
کدومو باید انجام بدم، واسه کدوم اماده ام یا باید واردش بشم؟
برای کدوم هنوز تکاملم رو طی نکردم و نباید شتابزده واردش بشم؟
یه جاهایی به تضاد میخورم با همین آگاهی ها و تشخیصشون سخت میشه برام…
استاد حرف خوبی زدن:
گفتن ببینین روی حرف و علمِ کی دارین حساب میکنین؟
روی خودتون؟ رییس؟ استاد؟ و …
تلنگر خوردم…
چون من خیلی روی حرف دیگران حساب میکنم گاهی.
یعنی فکر میکنم وقتی کسی حرفی میزنه، درسته، و من باید انجامش بدم…
گاهی موجب اضطرابم میشه.
چون ذهنم به قلبم برتری داره و نمیذاره تحلیلِ قلبی کنم ماجرا رو و سریع میپذیره حرف هارو.
باگ من اینه:
گاهی دچار شرک میشم و حرف دکتر رو بالاتر از خدا قرار میدم، اگاهانه نیست، اصلا یادم میره که این شرکه، فکر میکنم دکتر گفته دیگه، پس درسته.
گاهی دچار شرک میشم و حرف خانواده رو خیلی جدی میگیرم، بالاتر از علم خدا، فکر میکنم چون خانواده ام هست پس درست میگن دیگه.
گاهی دچار شرک میشم و حرف و قضاوت و نظر خانواده و دیگران برام مهم میشه زیاد و عمیق میشینه تو ذهنم و حالمو بد میکنه این ترس از قضاوت ها، ترس از سرزنش، ترس از احساس گناه و عذاب وجدان از ضعف هام پیش چشم دیگران و …
خب این لحظه ها که تو شرکم، کاملا نابینا میشم و متوجهِ مسیر اشتباهم نمیشم، تا اینکه خود خدا لطف میکنه بهم میفهمونه زدم تو جاده خاکی…
الان دقیق نمیدونم تو پله ی چند هستم تو مدارِ توحید، ولی متوجهم که نسبت به گذشته ام تفاوت های آشکاری پیدا کردم.
درسته من زیاده خواهم و دوست دارم مدت زمان بیشتری تو شرایط پایدار توحیدی باشم و بمونم، و بله که لازمه اش تمرین کردن در این مداره.
وگرنه آرزو داشتنش که منو بهبود نمیده، باید عمل کنم.
صد بارم اشتباه کردم دوباره برگردم اصلاحش کنم.
فرزانه جان کامنتت باعث شد دوباره داخل ذهن و قلبم خونه تکونی کنم.
ممنونتم و بهترین زندگی و لحظات رو برات ارزو میکنم هر کجا که هستی در کنار عزیزانت.
از خدا ممنونم که کد تسلیم رو داره زود به زود به یادم میاره تا کمتر خودمو اذیت کنم.
خدایا تو بهترین چیدمان کننده و هدایتگری، مرسی که تو زندگیمی.
خوشحالم که کامنتم تونسته ذره ای بهت کمک کنه. سمانه عزیزم همه ماوقتی میسپریم به خدا نجواها وشک وتردید ها واگه نشدها میاد سراغمون اما یه سری جاها دلمون قرصه خیالمون راحته ومن به شخصه این جورمواقع نتیجه دلخواهمو گرفتم. همین اللان یه داستان واقعی یادم اومدازحدودا 8سال پیش که من تازه اونجا فهمیدم ایمان وتوکل واقعی چیه وچه معجزه ها که به دنبال خودش نداره.
حدودا 8سال پیش برای مادرم کع تواورژانس بستری بود به عنوان همراه رفتم.همراه تخت بغلی یه خانوم حدودا40ساله بود که ایشونم برای مادرش اومده بود. روز دومی که اونجا بودم ما باهم رفتیم به حیاط بیمارستان از بوفه چیزی بخریم روی نیمکت ونشستیم نمیدونم اززچی حرف شد که اون داستان خواهرشو برام گفت گفت یه خواهرکوچیکتر داره که بعداز اینکه نامزد کرده یه بیماری به گفته دکترا غیرقابل درمان گرفته بود. اسمشو نمیارم.
وگفتن که تاچند ماه دیگه بیشتر زنده نیست.
میگف ما، همسرش، خانواده همسرش هممون عزا گرفتیم. وقطع امید کرده بودیم اما خواهرم یه ایمان قطعی داشت ومیگفته من زنده میمونم من امیددارم به خدا من ایمان دارم که زنده میمونم. میگفت بعد اذ چند ماه نه تنها زنده مونده بلکه درمان هم شده ورفته خونه خودش.
بعدش دکترا گفتن اینکه زنده مونده یه معجزس خداروشکر کنید.
اما نمیتونه بچه دار بشه ونباید اقدام کنه. اماخواهرمن همچنان ایمانشو حفظ کرده بود ومیگف خداهمون جور که بهم زندگی بخشید بچه هم میبخشه درکمال ناباوری بعد چند سال اولین بچش به دنیا میاد وبعد دکترا میگن که این بچه معجزس اما دومی ممکنه به خاطر زمینع بیماری که داشتی بچع ناسالم وناقص باشه پس اصلا بهش فکر نکنید اما بعد چند سال دومین بچشم کاملا سالم بع دنیا اومد وماهمه حیرت زده بودیم از ایمان وتوکلی که خواهرم داشت انگار خود خدا اومده بود بهش امضا داده بود که ایمان داشته باش همچی درست میشه.
من اون زمان دبیرستانی بودم تا مدت ها من بع این داستان فک میکردم وباخودم میگفتم یعنی ایمان همچین قدرتی داره. یعنی خداتااین حد پاسخ میده به ایمان.
اون خانوم ومادرش روز بعد به یه بخش رفتن وماهم به بخش دیگ ومن دیگ ندیدمش. انگار اون خانوم مامور بود که این درس توحیدی رو به من بده وبره جالبه که این داستان و فقط برای من تعریف کرد نه هیچ کدوم از تخت ها وهمراه بیمارای دیگ. من برای اولین بار معنی ایمان وتوکل ودرک کردم. وطی سالهای بعد برای خودمم اتفاق افتاد.
سمانه جان این داستان و گفتم تا شاید شماهم مثل من باورت قویتر بشه. وخداهم به هممون کمک کنه تا بتونیم از ته قلبمون بهش توکل کنیم.
برات بهترینارو ایمان وتوکل وشادی وآرامش آرزو میکنم عزیزم
استاد این فایل توحید عملی دقیقا زمانی که من احتیاج داشتم به یک تلنگر در زندگی شخصی ام روی سایت قرارگرفت
دقیقا همون تایمی که من فکر میکردم همه چیز گل وبلبله و من خودم توانایی حل چالشهای زندگی ام رو دارم دقیقا زمانی که من فکر میکردم چه از نظر مالی و روحی و روانی اوکی اوکی ام و از نظر شغلی هم همینطور و خیلی به خودم مغرور شده بودم
ولی دقیقا زمانی که که روی ابرها داشتم واسه خودم موج سواری میکردم یهو یه چالشی واسم به وجود اومد که واقعا منو به چالش کشید و با تمام وجودم ناتوان بودن خودم رو از حل این چالش حس کردم و وقتی صحبت های شما رو تو فایل گوش کردم فهمیدم که من بدون وجود خداوند متعال هیچی نیستم و تا اون لحظه تمام چالش های زندگی ام که فکر میکردم خودم راهکار حل کردنشون رو پیدا کردم فقط و فقط الله یکتا راهکارهاشو سر راه من قرار داده و من میخوام در این کامنت اعتراف کنم که من بدون خداوند هیچی نیستم و خود خداونده که منو راهنمایی کرده و در همین لحظه از خداوند بخشنده و مهربونم هزاران بار سپاسگزارم و متشکرم که در همه شرایط هوای من و تمامی بندگانش رو داره و با اینکه گاه گاهی راه رو اشتباه میرم سریع و به یک چشم به هم زدنی منو به راه راست و درست هدایت میکنه و میفهمونه که آهای هادی آقا کجا ….
من از بعد از شنیدن این فایل واقعا معنوی و توحیدی به خودم قول دادم که موقع حل کردن چالش های زندگی ام خیلی با آرامش بزنم کنار و منتظر راهکاری که خدا جونم میخواد به من بگه بمونم و هیچ گونه عجله ای واسه حل کردنش نداشته باشم و بزارم تا خودش دست منو بگیره و به راه درست راهنماییم کنه
در آخرم میخوام از صمیم قلبم واسه شما استاد عزیز و همچنین خانم شایسته دوست داشتنی تشکر کنم که به بهترین شکل ممکن شاگردانتون رو راهنمایی میکنید تا ما قشنگ در انتخاب راه درست قدم برداریم و مثل همیشه نتایج عالی رو ببینیم
دوستتون دارم و از الله یکتا سلامتی و سعادت و خوشبختی و موفقیت رو واستون خواستارم
چقدر این فایل رو به موقع اول خداوند وبعداستاد عزیزم برای من آماده کردند
من در تعطیلات نوروز روی احساس لیاقت کار کردم ویه پیشنهاد کاری عالی به همسرم داده شد وباهمون شرایطی که خودش دوست داشت ودرامدمون هم پنج برابر قبلا میشد بعد به خودم افتخار کردم که من دیگه همه قوانین رو میدونم به هر چی بخوام میرسم و خلاصه دیگه تبر هم گردن منو نمیزنه چند روز بعد زنگ زدن گفتن که کار به هم خورده ومن دوباره به همون فرد قبلی تبدیل شدم بعد اومدم توی سایت دیدم که این فایل زیبا آماده شده و اولین کاری که کردم احساسم رو جم وجور کردم زدم بر طبیعت وبا خدای خودم خلوت کردم و استغفار کردم وهر حرفی که میزدم قبلش میگفتم به لطف خدا …تا فراموش نکنم که همه ی کارهارو اون داره انجام میده وسعی کردم به زیبایی ها توجه کنم وخودم روسرگرم کردم و توی باغچه ریحون کاشتم ودیگه توی لحظه زندگی کردم وکلی با بچه ها بازی کردم وبعد از یک روز دوباره زنگ زدن که کارتون جور شد ومن لنگ این فایل بودم که دوباره به لطف خودش به وسیله استاد این درس بزرگ که اصله رو به من آموخت .خدایا شکرت…
همین چند روز پیش بود که من به خودم گفتم که دیگه مریض نمیشم چون من میدونم باید چیکار کنم من که ماه ها بود مریض نشده بودم فرداش مریض شدم و رفتم توی عقل کل وجوابمو پیدا نکردم و بعد از گوش کردن این موضوع فهمیدم که جریان چیه
چون مسائل این چنینی خیلی برام پیش میومد
مثلا غذاکه درست میکردم و خوشمزه میشد یا سریع غذا درست میکردم خیلی به خودم افتخار میکردم توی قلبم وبعد غذا می سوخت
ویا وقتی کاری رو مدریت میکردم وسریع پیش میرفت و مغرور میشدم ویادم میرفت که خدا این کار رو کرده همه چی خراب میشد
ویاد گرفتم که از هر چی خواستم تعریف کنم یا لذت ببرم اولش بگم یه لطف خدا… تا یادم نره که اونه که همه چیزه تازه این کامنت هم خودش نوشته
استاد جان جانانم خوشا بسعادتت چی تو خدا دیدی که آنقدر خالصانه بندگیش را میکنی
خود من ب یک صدم چیزهایی ک شما رسیدی اگه رسیده بودم هزاران بار خدا را فراموش میکردم. اما نه، خدا اونقدر منو دوسم داشت که دستمو گرفت و نشوندم توی کلاس استاد عباس منش
میدونی چی قشنگه استاد. با خودم عهد بسته بودم که حتی روزهایی ک نمیشینم شکرگذاریامو بنویسم و یا تمرین ستاره قطبی را انجام بدم، اما حتما صبح قبل بیرون رفتن از خونه و شب قبل از خواب سوره حمد را بعنوان ی تمرین کامل بنویسم. از خدا هدایت بخوام ازش بخوام به راه درستی و آسونی و پر از نعمتش منو ببره من از بنده های شاکرش باشم ….
وای که وقتی ی قدم برمیداری خدا صد قدم میاد سمتت. از جهالت های بیشماری که خدا را فراموش میکردم و به هزاران راهکار برای بهبود زندگیم فکر میکردم و عمل میکردم و آخر سر راه به جایی نمیبردم حرفی نمیزنم که از این قصه ها بیشماره.
بی نظیری استاد چقدر کلیپی که آخر فایل گذاشتید روح نواز بود. چقدر معنای یکتا پرستی و شریک قرار ندادن به خدا رو تو این کلیپ بهتر دیدم و چشیدم و درک کردم.
سپاسگزارم استاد عزیزم شما و مریم جون را ب خدای بزرگ میسپارم.
استاد جان ماشاالله چقدر جذاب شدید، چهره نورانی، تیشرت و کلاه ست و خوشگل، بدن خوش استایل️
لذت داره دیدن شما با این همه زیبایی
این فایل سراسر نور هست، بارها و بارها باید گوشش داد، با این بیان شیوا و قشنگ استاد، ندای توحیدی که استاد عباسمنش سر میده و آدم لذت میبره از این همه حس خدایی، از این همه ربوبیت
کاش میشد به همه انسان های دنیا یاد داد، که بابا به والله همه چیز خداست، مبدا خداست، مقصد خداست، اول خداست، آخر خداست، هر چیزی که فکرش رو بکنی خداست
خداست که به تو نفس میده هر لحظه، خداست که هرثانیه داره ضربان قلبت میشه، خداست که بهت موجودیت داده، خداست که بهت اسم داده، هویت داده، شخصیت داده
توی زندگیم هرباری که به خدا اعتماد کردم برنده بودم، اتفاق های خوب برام افتاد، هر وقت که تسلیم بودم در برابر خداوند، خدا هر سری بهم گفت برو، منم رفتم دیدم عه چه خوب شد رفتم، هر سری گفت نرو و نرفتم بعدش گفتم حتما میرفتم بد میشد، نباید میرفتم
اما ای دل غافل، که گاهی اوقات میشنویم چی میگه اما گوش نمیدیم، نمیدونم چرا، شاید بخاطر نفس سرکشی که داریم، شاید بخاطر بقیه، شاید بخاطر هزاران فکری که توی ذهنمون هست و اجازه نمیدیم خدا برامون تصمیم بگیره
شب قدر پارسال بود، دوشب با خانوم رفتیم مسجد جمکران، خیلی هم عالی بود، شب سوم که شد یک ندایی درونم میگفت امشب خسته ای، نرو، بگو خانوم بشین خونه پای تلوزیون من خستم نمیتونم بیام
ولی گفتم نه بخاطر خانومم میرم، حرف خدارو گوش ندادم، اون شب رفتیم و چنان جر و بحثی کردیم که خاطره تلخش هنوز یادم میفته یک جوریم میشه، با خودم میگم خدایا تو گفتی نرو، چرا من گوش ندادم؟
اما وقتایی که خدا میگه پاشو فلان کارو بکن، اگر بلند بشی و انجامش بدی، نپرسی چرا؟ چطوری؟ فقط انجامش بدی
میبینی آخ جوووووون، چقدر حاااااال میده️️
دو هفته پیش یک شب نشسته بودم خونه، بهم گفت بزن بیرون، همش مِن و مِن کردم، باز گفت ابوالفضل پاشو بزن بیرون، آخر سر خودم رو از جا کندم و زدم بیرون، رفتم با ماشین افتادم توی خیابون رودخونه، یعنی جاتون خالی، هوای خنک، لذت بخش، آهنگ پلی کرده بودم میخوندم و لذت میبردم، فریاد میزدم خدایاااااا شکرت️️️️
چه حالی دادی به من خدا جونم
آقا من قسم میخورم به اسم قشنگش، به الله زیبا، به رب العالمین مهربونم، به خدایی که داره این سطر هارو مینویسه
فقط بگو چشم، چشم خدا جونم، چشم عشق مهربونم، تو منو هدایت کن، منو ببر اون بالاها بالاها، هرکاری تو بگی من میکنم، تو خدای منی، بابای منی، آقای منی، عشق منی خداجونم
توی کسب و کارم مدیریت رو سپردم دست خدا، مشتری برام میاره عالی️️
بهترین مشتری های دنیارو من دارم، هرجا میرم کار میکنم خیلی گرم و صمیمی باهام برخورد میشه، تا کار هم تموم میشه اجرت کار رو تمام و کمال پرداخت میکنند، منم میگم خدایا شکرت️
چقدر شده توی کار منو راهنمایی کرده، من برق کش ساختمونم، یک با رفتم یک جا آیفون خونه خراب بود زنگ نمیخورد، رفتم پنل دم در رو باز کردم، برای اینکه ترتیب سیم ها یادم نره فیلم گرفتم ازش، پنل رو بردم تعمیرگاه گفت سالمه مشکل نداره، رفتم نشستم خونه یک گوشه فکر میکردم چطوری مشکل رو بفهمم؟ اتفاقی رفتم توی گالری فیلمی که از سیم کشی گرفته بودم دیدم، یهو انداخت توی دلم سیم زرد رنگ رو جایگزین سیم قبلی کن
فرداش رفتم سرکار، هر کاری که میشد و احتمالش میرفت درست بشه رو انجام دادم، آخرش گفتم خدایا چه کنم؟ یاد سیم زرد رنگ افتادم که دیشب به دلم انداخت، سیم زرد رنگ و بستم و درست شد!!!
خب ابوالفضل جون قربونت برم من چرا همون اول سیم زرد رنگ رو تست نکردی؟ چرا انقدر خودت رو اذیت کردی؟
ببین رفیق من رنگ سیم رو بهت میگه، روش نصب رو بهت میگه، از کجا به کجا سیم بکشی رو بهت میگه، بهت میگه کدوم سیم فازه کدوم نول، بهت میگه کجا کار کنی کجا کار نکنی، بهت میگه کجا بری چه فایلی ببینی که کار رو یاد بگیری، مشتری برات میشه، برات تبلیغ میکنه
دیگه چه کاری هست که دوست داری بکنی و کمکت نکنه؟
من یک دفتری دارم باور هام در مورد ثروت و کسب و کار و عزت نفس رو نوشتم، تمامش رو خدا بهم گفته، خدا به دلم انداخته که اینجوری جمله بندی کن، روی این موضوع کار کن، باور جدید بهم میده، منو رشد میده، هرچقدر توی زندگیم دارم پیشرفت میکنم فقط بخاطر خداست️️️
من هم طبق خود شناسی که کسب کردم زمانهایی فکر میکنم که خیلی حالیم هست و زمانی که به این حد میرسم واقعا چوبش رو میخورم و باعث میشه که حواسم رو توی اون موضوع جمع نکنم. خیلی ممنونم بابت توضیحات کاملی که دادید و در همه ویدیوهاتون میدید.
مثلا برای کسب و کارم دقیقا همین اتفاق افتاد و نزدیک بود کاری که چندین سال زحمتش رو کشیده بودم از دست بدم. خدارو شکر میکنم با آموزشهایی که دیدم از شما تونستم اینبار ذهنم رو کنترل کنم و احتیاط کنم و کارم رو نگه دارم.
البته که بارهای قبل هم چندین بار این اتفاق افتاده بود و به من خیلی آسیب وارد شد.
برای رانندگی هم مادر خودم دقیقا مثل خواهر شما بود دقیقا میتونستم حس شون رو درک کنم.
استاد این آهنگ و ویدیویی که در آخر ویدیوتون قرار دارید خیلی برام جالب بود چون اخیرا نشانههایی میبینم که واقعا باعث شده ایمانم به خدا بیشتر و بیشتر بشه.
مثلا من که اخیرا به زیارت حرم امام رضا رفتم و وارد اون فضای معنوی شدم. یکی از دوستان داستان معجزه ای که توی اون محل اتفاق افتاده بود باعث شد ایمانم به خدا و معجزه خدا خیلی خیلی بیشتر بشه.
همچنین زمانی که داشتم از معماری های زیبای حرم امام رضا تماشا میکردم و همزمان تصور سازی خودم میکردم و خاسته هام رو مرور میکردم در زمان خستگی کنار فردی نشستم و او خواست ازم که باهم دیگه سوره یاسین رو بخونیم (من اصلا قصد خواند سوره رو نداشتم و چون اون فرد با خیلی شوخ طبعی به من گفت میخوای سوره یاسین رو به صورت پاپ بخونم من خوشم اومد و همراهش شروع به خواندن کردم) بعد از تمام شدن سوره یاسین و کلی گپ زدن متوجه شدم که کار اون فرد برنامه نویسی هست و این فرد به بلژیک مهاجرت کرده و برای زیارت به مشهد آمده بود. او که خواستار این بود که سایتی که به تازگی بالا آمده بود را سئو کنم و من هم متخصص سئو هستم راهنماییش کنم و نشونهای بشه برای یه پروژه کاری جدید.
خدا رو شاکرم بابت همه نعمتهایی که به من داده و خدارو شاکرم که خداوند چشمانم را بیناتر کرده نسبت به قبلم در مقابل نعمتها و معجزاتی که برایم صورت میگیرد و این مسیر قطعا ادامه دارد.
سلام استاد
امیدوارم شما و خانوم شایسته و تمامی دوستان عزیزم در پناه یگانه معمار عاشقی حالتون عالی باشه
نمیدونم چی بگم ، هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ، هدایت شدم به قسمت دیدگاه ها و وقتی پیام های دوستانو خوندم دوباره اون احساس درپناهِ خدا بودن در وجودم زنده شد ، دوباره دلم خواست با تایپ کردن راجب خدا یکم معنوی تر بشم ، دلم خدا و آغوششو خواست
من یه کامنتی در فایل هدف گذاری سال جدید نوشتم ، احساس خالصی رو داشتم که فقط و فقط خدا میدونه چقدر ذوق داشتم ، چقدر عاشقش شده بودم.
تو اون کامنتم بهتون گفتم چه اگه شما خودتو جای خدا بذاری چی میشه
وای که چقدر حالم خوب بود ، با ذوق و شوق از کارم استعفا دادم ، بدون یک درصد شک از چیزی که هیچی از بعدش نمیدونستم ، فقط مطمئن بودم این هدایت خداست ، ولی استاد ، این انسان خیلی فراموشکاره ، روزمرگی دور میکنه آدمو از اصل خودش از هدف خودش ، در اصل عدم تمرکز انسانو گمراه میکنه ،من دقیقا دو سه روز بعد از اون کامنت و استعفا از شغل نادلخواهم به مسیر مورد علاقم هدایت شدم ، تاریخ و جغرافیای قدیم ، از خدا خواسته بودم معامله کرده بودم که خدایا من بی هیچ فکری دست به استعفا زدم ، کاریو کردم که هدایتم کردی ، الان وقتشه بهم بگی و یادم بیاری چی هست که من عاشق انجام دادنشم، به ولله قسم منی که چند سال بود این مسئله سرطان ذهنیم شده بود(یعنی دیگه وقتی به این موضوع که علاقم چیه فکر میکردم خودمو میباختم و افکار منفی شروع میشد) به اسم نیکش قسم تصویری جلوی چشمام آورد که دیگه اصلا نفهمیدم چی شد!
دیدم من تو دوران تحصیلم از ابتدا تا جایی که درس تاریخ رو داشتیم عاشقانه مطالبو میخوندم و اصلا عاشق درس تاریخ بودم و عاشق این بودم شاهان قدیم رو بشناسم و….
یجوری این تصویر واضح بود برام که اصلا شکی در دنبال کردنش نداشتم ، مطمئن شدم همینه ، این چیزیه که من بشدت عاشقشم ، و با خودم میگفتم این ابتدای مسیره و امکان داره به چیزهای مورد علاقه بیشتری هدایت بشم که الان هیچ ایده ای دربارهش ندارم، خلاصه این انسان فراموشکار خودشو گم کرد
استاد من وقتی مسیر مورد علاقمو شناختم خودمو گم کردم ، انگار مدال افتخار بهم دادن و غرور مخفی منو از ادامه دادن مسیر گمراه کرد ، اصلا فکر کردم دیگه تمومه! من که قانون خلق رو بلدم قانون تحقق خواسته ها رو بلدم ، مسیر مورد علاقمم بلدم ، پس هرموقع بخوام اوکی میشه دیگه ، هرموقع بخوام میتونم به چیزایی که دوست دارم برسم ، ولی این باور مخفی منو از ادامه دادن منصرف کرد و دیگع درگیر روزمرگی شدم
آنقدر این غرور مخفیو بعد دیدن فایل جدید شما درک کردم که الان فهمیدم چقدر مشرک شدم به خدا
یعنی تا توی هرزمینه ای دوهزاریم میفته یه باوری میاد جلو و میگه تمومه دیگه تو یاد گرفتی و الان دیگه بلدیو و…
این درک و این فهمیدن رو برای خودم اصل داستان میدونستم و عمل کردن بهشون و اعتماد و توکل به انرژیای که خالق این درکِ جدید منه رو یادم میرفت
چون روزای اولی که استعفا دادم یه مقدار ناچیز پول داشتم تا امورات حداقل دو هفته زندگیمو بگذرونم ، یکمی آرامش داشتم و توانایی کنترل ذهنم خوب بود و رو خودم کار میکردم ، اما
اما تا پولم تموم شد بقول خودت استاد تق دوباره شدم همون آدم قبلی ، دوباره بی توجه به خواسته هام و علایقم و متمرکز بر نداشته ها و ناخواسته هام
همون جمله ای که میگی آدمی که ادعا میکنه تغییر کردهرو اگه یکم تو مشکلات ببینی و یکم مثل لباس خیس بچلونیش ، همونی درمیاد که قبلا بوده و عملا هیچ تغییری نکرده
دوباره این خدای خوبمو از یاد بردم ، درگیر شدم چجوری الان پوشک بچمو تهیه کنم ، چجوری پول قهوهمو دربیارم ، نیازمند این و اون شدم ، دوباره قرض گرفتم ، دوباره شرکی رو مرتکب شدم که قبلا که ناآگاه بودم مرتکب میشدم، یه حس خیییلی بد و منزجر کننده بهم دست داد که بابا تو که با اون احساس خوب با اون لطافتِ دل که تجربه کردی و از کار اومدی بیرون چیشد که دوباره برگشتی به فرمت قبلیه خودت؟ داری چیکار میکنی با خودت؟
با خودم میگفتم اشتباه کردم از کار اومدم بیرون ، اشتباه کردم که بدهیامو نداده از کار زدم بیرون و هیچ اعتمادی به خدایی نداشتم که خودش هدایتم کرد بزنم بیرون ، خب بطور قطع به یقین خدا رو حساب کتاب هدایتم کرد ، باهاش معامله کرده بودم ولی اعتمادی بهش نداشتم و سمت خودمو خوب انجام ندادم و رها کردم و انتظار اجابت خواسته هامو ، انتظار عمل به قرارداد از سمت کسیو داشتم که خودم سمت معامله خودمو انجام نداده بودم
بعد کلی درگیری با همسر و بی پولی و حسرت خوردن ، دوباره خدای بخشنده دستمو گرفت ، با یه تضاد
با یه تضاد راه زندگیمو میخواست صاف کنه ، یه سلسله دعوای مرتبی با همسرم داشتم که دیگه از ادامه زندگی ناامید شده بودم و میخواستم قطع رابطه کنم ، دیگه دعواها جوری صدای خدارو درآورده بود که خودش علنا بهم گفت که بابا فکر کن چرا اینطور شدی؟چرا حاضری زندگیتو به باد بدی وقتی خودت نمیدونی مشکل کجاست ، بهم گفت پاشنه آشیلِ اصلی تو ، همین روابطع
استاد خیلی قشنگ خدا هدایتم کرد. از خشم و حسرت زندگی نادلخواه ، آروم شدم به سمت بهبود شرایط بد زندگیم
با این که دوره روانشناسی ثروت رو کار میکردم (اونم به زعم خودم) نمیدونستم مشکل پولی زندگیم از کجا نشأت میگیره ، اما دیگه خدا علتشو با تضاد دعوا با همسرم بهم نشون داد که تو باید اول بیای این تضادو بشناسی و از دل این تضاد خواسته خودتو بفهمی و بیای هدفگذاری کنی و باورسازی کنی و در بهبود این پاشنه آشیل قدم برداری
اولین ایده ای که به ذهنم عطا کرد سوال از دوستان در عقل کل بود ، خدای من ، استاد نمیدونی دوستان چه پاسخ های زیبایی به سوال من دادن
همه وقت گذاشتن و مو به مو هدایت ها و کلام خدا رو بهم گفتن
از وقتی پاسخهارو خوندم از همون لحظه رابطم رو به بهبودی پیش رفت
فقط با خوندن اون پاسخ ها که یه دنیا از دوستان عزیزم بابت این محبتشون ممنونم
خلاصه استاد دوباره گذشت و این انسان دوباره نسیان کرد
دوباره یادم رفت چیشد خوب شد رابطمون
دوباره خدای وهاب یه تضاد دیگع برام ایجاد کرد ، جوابشم دوستان برام در پاسخهای سوالم در عقل کل بهم داده بودن کافی بود دوباره برم و تجربه دوستانمو بخونم. همین بود که دوباره با کمک خدا برگشتم به مسیر اما مسئله پولی هنوز بهبود نیافته
به رفتارهام دقت کردم. من نیازمند خیر از خدا نبودم. من به تعهدات خودم در قرار داد با خدا عمل نکرده بودم و ورژن قبلی خودمو دوباره داشتم میدیدم ، دوباره معتاد شدم و دوباره برگشتم سرکاری که هشت سال مصرف میکردم و هشت سال نابود شده بودم از اعتیاد و باورهای مخرب
چشمم به دست صاحب مغازه بود که پول بهم بده منم چند روز کمکش کنم و بعدش خودمو تو دلش جا کنم که شاید منو دائمی نگهداره ، و فکر میکردم اگه اوکی بشه بخاطر بیکاری هایی که سرکار داشتم وقت دارم روی دوره ها کار کنم
استاد خیلی ضعیف شده بودم ، اصلا خودمو با قانون گول میزدم و اسم خدا حتی یکبارم به ذهنم نمیومد و دچار سوء برداشت از قوانین شده بودم و فکر میکردم اینبار دیگه قوانینو بلدم همه چیو درک کردم کافیه که این مغازه دار بهم اوکی بده
(اینم بگم نحوه خلق سلامتی و باورهای مرتبط با اون رو هم فکر میکردم خودم یاد گرفتم و این معتادی عیبی نداره و دوباره برمیگیردم به سلامتی قبلم)
استاد ، 607مین روز زندگیم در سایت بود که جیمیلمو باز کردم به امید اینکه بچها کامنتی گذاشتن یا نه. که دیگه گیج شدم ، دیدم یه ایمیل برام اومده که نوشته پیام ویژه برای امیرحسین بابایی از طرف tasvirkhani.com
دیدم استادم برام پیام فرستاده و دعوتم کرده به راه حق ، به راهی که راه خداست ، دعوتم کردید دوباره بیام دوره دوازده قدم رو کار کنم ، دوره ای که با ذوق و شوق فراوان هنگام خریدنش چند رنگ خودکار برداشتم و دونه به دونه نکته هارو مینوشتم
توی ایمیل گفتید که
استاد: ما از مطالعه و بررسی صدها هزار نظر از تجربیات دانشجویان سایت، به این نتیجه رسیدهایم که گاهی اوقات دانشجو با تعهد و اشتیاق مسیر بهبود زندگیاش را شروع می کند. به همین دلیل چرخ زندگیاش روان میشود و شرایط شروع به بهبود میکند. اما از جایی به بعد، دانشجو مسیر را ادامه نمیدهد و نتایج نیز آرام آرام کمرنگ میشود.
به همین دلیل مهم است دانشجو بداند که دلیل آن پیشرفتها، احاطه کردن ذهنش با آگاهیهای خالصی بوده که کانون توجه او را در مسیر خواستههایش جهتدهی میکرده و اجازه نمیداده که فرد در هیاهوی نجواهای ذهنش گم شود.
طبق ساز و کاری که خداوند بر این جهان مقرر کرده، اگر بخواهیم عوامل تجربه خوشبختی در تمام جنبهها را در یک اصل ساده خلاصه کنیم، آن اصل، «توانایی کنترل ذهن» و «مراقبت دائمی از کانون توجهمان» است.
می توانی به یاد بیاوری زمانی که ذهن خود را با آگاهیهای دوره 12 قدم احاطه کرده بودی، چرخ زندگیات در تمام ابعاد، به صورت واضح روانتر شده بود
استاد دوباره توسط خدا هدایت شدم ، پیام شما پیام خدا بود بهم ، نمیتونم هضم کنم این پیام رو خودتون فرستادید چون قلبم میگه کار کار خداست
یعنی یک درصد مونده بود که کلا از مسیر خارج شم اما خدا دستمو گرفت ، با اینکه من صدبار بهش پشت کردم ، با اینکه ازش نخواسته بودم هدایتم کنه هدایتم کرد ، پس حتما من انسان ارزشمندیم
دوباره اومدم روی دوره کار میکنم و الان میفهمم بزرگترین دشمن انسان ادعا کردن در درک کردن و فهمیدن قوانینه
چون همین قسمت اول قدم اول رو که گوش کردم دیدم هیچی نمیدونستم و چی گوش داده بودم و الان چی دارم درک میکنم ، با اینکه هنوز کامل نفهمیدم داستانو، پلی اینو فهمیدم و مطمئنم که دیگه نباید چیزیو تو ذهن خودم دونسته بدونم و همیشه باید عاجز باشم به خدا که بهم درک بیشتری از قوانینش بده ، عزت دست خداست و اونه که عالم به علم جهانه ، سررشته علم از سمت خداست ، نویسنده قوانین جهان خداست و من محتاج به درک این قوانین از سمت خودشم
بعد دیدن ایمیل شما دوباره حالم خوب شده و دوباره دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم
الان تازه میفهمم کامنتی که روی فایل قبلی گذاشتم قدم اول بوده. اون اقدامم قدم اوله من بوده ، اونموقع گفته بودم من بازی این دنیارو فهمیدم ، اینو ادعا کردم ولی خدا تق زد پس کلهام و گفت ادعا نکن تو هنوز هیچی نمیدونی
این واژه که من بازیو بلد شدم خیلی فریبندهست
باعث میشه دیگه روی خدا حساب نکنی. درحالی که تو فقط و فقط قدم اول رو فهمیدی و باید محتاج خدا باشی باید سرت به سجده درگاه خدا باشه باید سپاسگزار باشی تا قدم بعدیتو بهت بگه و همینطور تا اخر
الان اومدم استاد بیرون از اون کار ، و دیگه توی سایت ها دنبال کار نیستم ، دیگه به جایی رزومه نمیفرستم ، دیگه محتاج و نیازمند کار نیستم ، خدا با درگوشی ها بهم فهمونده باید روی پاشنه آشیل هام(سلامتی و بهبود روابط) کار کنم ، من الان فقط اینو میدونم قدم اولم اینه ، پول خودش میاد اگه من به تعهداتم در برابر خدا عمل کنم ، خدا دیگه با ایمیل شما علنا حکمت رو به روم باز کرده و خیلی واضح گفته دوره دوازده قدم رو کار کن ،
خدایا ، من با تمام ادعایم در دانسته های خودم ، خودم رو در برابر علم و دانش تو هیچ میدونم، خودم رو یک الکترون بسیار هیچ در برابر قدرت کیهانی تو میدونم ، من میدونم تو خیر منو میخوای و من محتاجم به این ، قدم اولو بهم گفتی ، تمام سعی خودمو میکنم به اولین بند قراردادمون عمل کنم، سعی خودمو میکنم تو این مسیر دوباره زندگی کنم و بندگی تورو کنم، اما من بدون کمک تو هیچی نیستم ، تو آفریننده قوانین، تو نویسنده علم جهان، تو باید کمکم کنی ، کمک کن از وجودت لحظه ای غافل نشم ، کمکم کن ناچیز بودن خودم در برابر تو را فراموش نکنم. تو دستمو بگیر ، من بدون تو هیچی نیستم ، بدون تو حتی از الکترون هم کوچکترم ، من خواهان بندگی تو هستم ، در این مسیر هدایتگر تویی ، دستگیر من تویی، رهبر و راهنمای من تویی ، کمکم کن در دام روزمرگی های زندگی نیوفتم، کمکم کن در هر زمان و هر لحظه ای تسلیم تو باشم ، خدایا من بدون تو، توانایی قدم برداشتن رو ندارم. بدون تو حتی از نفسی که به وجودم تزریق میشود هم ناتوانم ، نبض ضربان قلبم دست توست ، نبض ضربان زندگیم را دست بگیر و مرا ببر هرجا که برایم بهتراست
استاد
میدونی یه شرک مخفی هم پیدا کردم چندروزه
خیلی دلم میخواست اونو بیان کنم اما فرصت پیش نمیومد و چه فرصتی از این توحید عملی بهتر
میدونی استاد ، من در برخورد با مشکلات همیشه کارم اینه به سایت سر میزنم و هرروز سر ساعت نشانه روزانه ام رو نگاه میکنم. این یک ماهی که فایلی نذاشته بودید هم منو دیوانه کرده بود ، هرروز میومدم به ذوق و شوق دیدن فایل جدید اما هرروز میدیدم خبری نیستت، حتی روزی ده بار برای دیدن فایل جدید میومدم سایت اما خبری نبود ، نشونه های خدا رو هم وصل کرده بودم به گزینه نشانه من در سایت
انگار هدایت خدا فقط از سمت سایت و شماست ، انگار شما اگه نباشی و فایل نذاری من نمیتونم روی خودم کار کنم ، تمرکز داشتن رو وصل کرده بودم به دیدن فایلهای جدید از شما، اصلا وقتی فایلی نذاشته بودید حتی حالم بد شده بود ، تمام هدایت هایی که از خدا میخواستمو در گزینه نشانه روزانه دنبالش بودم ، یعنی تا وقتی شما فایل جدید نذاری و نشانه روزانه هم نباشه انگار هدایت خدا قطع میشه و من ناتوان میشم در کار کردن روی خودم چون فایل و مطلب جدیدی نیست که روش کار کنم(به کل دوره هارو گذاشته بودم کنار و این یکماه کلا تو در و دیوار بودم)
بعد خدا یه هدایتی یه الهامی بهم کرد و گفت این شرکه. یعنی خدا از جای دیگه نمیتونه هدایتت کنه؟مگه استاد نمیگه هدایت خدا همیشه هست و در هر لحظه ما داریم هدایت میشیم، پس چرا تا به مسئله ای برمیخوری فکر میکنی تو سایت هدایت میشی؟چرا قفلی میزنی روی اینکه چرا استادفایل جدید نذاشته یا قفلی میزنی نشانه جدیدتو ببینی؟مگه عمل کردی به اونچه تاحالا دیدی؟ مگه فایل های استادو تاحالا نشستی کار کنی؟ کتاب رویاهارو چند بار خوندی؟دوره دوازده قدم و روانشناسی ثروت رو مگه کار میکنی؟ چیزی که الان داریو نمیبینی بازم چیز جدید میخوای؟مگه نشانه های خدا فقط از سمت سایت بهت داده میشه؟ آخه اینهمه فایل جدید استاد سال گذشته گذاشت کدومشو دوباره رفتی ببینی و وجدانن به کدومش یکبار عمل کردی
منم دیدم بابا چقدر این طرز نگاهم به هدایت و نشانه های خدا اشتباه بوده ، کلا شرک داشتم که فقط سایت عباسمنش.کام بهت هدایت و راه حل میده
از اون وقتی که این الهامو از خدا دریافت کردم دیگه بصورت ذهنی هدایت و نشانه مطلق رو از سمت سایت و شما ندیدم و باز جمله معروف به ذهنم اومد که من به هر خیری از تو برسه فقیرم. خدا بینهایت دست داره برای هدایت من ، بی نهایت روش برای هدایت هست، بهترین روشش قرآنه ، و بهترین روش اعتماد به خودشه که بهت نشونه میده و هدایتت میکنه ، من باید زندگیم و مسائلشو به خدا بسپارم و خدا از هرطریقی که به نفع و خیر منه منو هدایت میکنه و نشونه بهم میده ، حالا یبار سایته یبار جای دیگه چیز دیگه ، از هررررطریقی و هر روشی که برای تو قابل فهم تره هدایت میشی وقتی به خودش بسپاری و توکل کنی به خدای خودت
از وقتی به این باور رسیدم هدایت شدم به یک سایت خیلی جذاب برای هدایت، شما توی گوگل سرچ میکنی آیه تصادفی ، بعدش یه آیه بعنوان نشانه بهت نشون داده میشه ، که میتونی با مطالعه قبل و بعد آیه بفهمی خدا چی داره بهت میگه
مثلا من توی عقل کل راجب بهبود روابطم سؤال کرده بودم و 90درصد پاسخها مهاجرت و جابه جایی من از خونه پدریم به خونه دیگه بود ، بعد چند روز وقتی این سایتو پیدا کردم و یه آیه برام اومد دیگه ایمانمو قویتر کرد، اومد گفت موسی ، شبانه خانواده خودتو بگیر و از اینجا ببر
بدنم مور مور شد وقتی الانم گفتم دوباره
یعنی یک آیه بهم داد و اون آیه همین بود که ای موسی شبانگاه دست خانوادتو بگیر و از اینجا برو ، دقیقا حل مسئله من بهم گفته شد، گفته شده بود ولی خدا واضحش کرد
من دیگه هیچ وابستگی به سایت ندارم و قویّاً سعی میکنم به قدم اولی که بهم گفته شده عمل کنم
استاد من در کامنت قبلیم بصورت الهامی و قلبی متنی نوشتم که مثلا اگه خودتو جای خدا بذاری چی میبینی، میخوام اونو کپی کنم اینجا چون احساس میکنم جای اون تیکه از کامنت اینجاست، چون حس میکنم اون حرفا حرفای خداست که داره خودشو از دید یه انسان میبینه ، اون حرفای من نیست
امیدوارم دوباره در این مسیر دوباره دچار گمراهی نشم
خدایا ازت میخوام کمک کنی دچار سوء برداشت از قوانین نشم و نخوام قوانین رو به نفع خودم توجیح کنم و دور بزنم
من بدون خدا و هدایتهای او هیچی نیستم و همواره محتاجم به هرخیری از سمت او
دیگه باید خدا رو یک راه حل ببینم ، خدا رو مطلق ببینم و کوتاهی نکنم از عمل به اونچه که تا الان بهم گفته شده
خدایا توکل به خودت
.
فکر کن تو جای خدا هستی ، عاشق و دیووانه چیزی هستی که خلق کردی ، با اینکه خیلی چیزا خلق کردی ولی این یکیو خیلی بهش بهادادی ، کل مخلوقاتت رو به حمد این مخلوقت فراخوندی
تا اینجا اوکی ؟
بعد این مخلوق تو ، خودش خواسته بره توی زمین و احساسی که توی خدا داریو تجربع کنه ، خودش خواسته بره و آزاد و خود مختار چیزی که میخوادو خلق کنه
بعد تو که خالقش هستی این اجازرو بهش دادی ، فرستادیش زمین ، اما انقدر عاشقش بودی نتونسی تنهاش بذاری ، یه بخشی از وجودت رو باخودش برد زمین
وقتی این مخلوق تو ، بدنیا میاد پاکه ، ولی از اونجایی که خواسته ازاد باشه و خودش باشه ، شروع میکنه به خلق کردن چیزایی که ناخواستشه
اون بخشی از وجودت که باهاش به زمین فرستادی از این زندگی مخلوقت راضی نیست ، اون بخش زیبای وجودت دلش میخواد این مخلوق تو در زمین هم همه چی داشته باشه ، توهم که عاشقشی ، خب چیکار کردی؟ دوباره روی زمین همه چیزو در اختیارش گذاشتی ، همه کار و همه فداکاریی برای این مخلوقت کردی ، ولی این مخلوق تورو یادش رفت ، گمراه شد ، متکبر شد ، فکر کرد چقدر توانمنده ، چقدر خود ستا شد ، این مخلوق اومد به هم نوعان خودش قدرت داد و فکر کرد اونا میتونن بهش نعمت بدن ثروت بدن کار بدن پارتی کنن براش ، یعنی به کل یادش رفت اومده زمین که خلق کنه ، که تجربه کنه مثل تو بودن رو
ولی باز ، باز دلت نیومد این بندتو ول کنی ، بخش وجودیت که باهاش به زمین فرستادیو گذاشتی راهنماش ، انقدر تضاد تو زندگیش ایجاد کردی که این مخلوق هدایت شد به اصل خودش
تورو دوباره یادش اومد ، ولی خودش نخواست که ، تو یادش انداختی ، یعنی عشقی که تو به این مخلوق داری باعث شد دوباره یه چیزایی یادش بیاد ، میبینی چقدر بخشنده ای؟
با خودت گفتی حالا که این مخلوق سر به زیر شده ، حالا که خواسته هاش مشخص شده حالا که تنها قدرت رو در وجود من میبینه ، حالا وقتشه اون یکاری کنه
تویی که خالقشی اومدی قانونی بهش یاد دادی ، قانون عاشقی ، با اینکه این مخلوق اینهمه بدی بهت کرد ، تورو یادش رفت ، اومدی دستشو گرفتی
بازم ازش چیزی نخواستی ، با اینکه اینقدر عاشقشی
با اینکه اینقدر بهش بها دادی و کل مخلوقاتت رو به سجدش نشوندی بازم ازش انتظاری نداشتی ، بازم نخواستی برای تو یکاری بکنه ، بهش گفتی برو و کارهایی رو انجام بده که لذت میبری ، بهش گفتی ای مخلوق ، به چی علاقه مندی ؟ برو اونکارو بکن ، منم هواتو دارم
تمام نعمت های دنیا رو فدای سرش کردی ، بخاطر چی اخه ؟ یعنی انقدر تو خاکی هستی انقدر تو خوبی که نیومدی بهش بگی خودتو فدای من کن ، بهش گفتی عشق و حال کن ، من پاداش میدم بهت
میبینی چقدر سخاوتمندی تو ؟
تو که خالق همه چیز و هیچ چیز هستی با این همه دبدبه و کبکبه ، خودتو در اختیار بندهت قرار دادی!
نعمتهایی رو بهش دادی که هیچ سودی برات نداشت ، ولی انقدر عاشقشی که از لذت بردن مخلوقت بیشتر لذت میبری ، دنیارو جوری ساختی که همه چیز حول محور لذت بردن این مخلوقت باشع ، و پاداش خودت چی؟پاداش اینهمه فداکاری که برای بندت کردی چی ؟ هیچی!
خودتو جوری شرطی کردی که فقط وقتی این مخلوقم لذت برد و حالش و احساسش خوب بود ، اونموقعست که اونم برات جبران کرده ، یعنی این بنده های تو ، اگه تو زندگی زمینیشون هرچقدر بیشتر لذت ببرن و بیشتر عشق و حال کنن تو هم بیشتر لذت میبری ، سپاسگذاریو گذاشتی در لذت بردن مخلوقاتت از نعماتی که بهش دادی
میبینی چقدر خدای عاشقی هستی تو ؟
همه کاری براش کردی فقط ازش انتظار داشتی لذت ببره از چیزایی که داره ، لذت ببره از انجام دادن کارایی که عاشقشه ، این عشق واقعیه ، عشقی بدون چشم داشت ، عشقی که حاصلش لذت بردن مخلوقاتته ، و لذت بردن مخلوقاتت میشه لذت بردن تو
سلام تنها عزیزای من
واقعا این استاد این بچه ها تنها کسایی هستند که من دوستشون دارم.
دیشب موقع خواب این فایل و دانلود کردم تا نصف گوش دادم خوابم برد اما اون تلنگری که لازم بود امشب بهم زده شد .وقتی نشستم تو ماشین که یرم خواهرمو از بیمارستان بیارم یاد حرف استاد افتادم که میگفت وقتی داره تازه رانندگی می کنی دقتت خیلی بیشتر دقتم و بیشتر شد دیگه با سرعت رانندگی نکردم.
یه موضوعی که حال دلمو بد کرده بود این بود دفعه قبل هم که خواهرم همین عمل داشت بابام بود اما انگار نبود من تنهایی تمام کارای خواهرم و انجام دادمو بعدش یکی از دستان خدا اومد ما و تا خونه رسوند داشتم فکر می کردم چه بود و چه نبود ما بی تکیه گاه بودیم الان که دارم اینو می نویسم می فهمم ما هم نسبت به باورای خودمون نمی تونستیم محبت
از پدرم دریافت کنیم.
خلاصه داشتم به این فکر می کردم که چه قدر این مدته تنها شدم البته یه تنهایی خود ساخته است چون دارم روی خودم کار می کنم و روی هدفم متمرکزم دیگه نمی تونم با ادم های قبلیم ارتباط برقرار کنم همه دوستام و کم رنگ کردم و رابطه عاطفی هم ندارم.
یه مدت این تنهایی داشت روی مغزم می رفت اما خیل نه چون من از تنهاییم هم لذت می برم اما گاهی دوست دارم با کسی حرف بزنم و یه رابطه اجتماعی مناسبی داشته باشم.
همین جور که تو راه داشتم با خودم حرف میزدم گفتم مریم تو خذا داری که عاشقته یه خدای قدرتمند عاشقته تو میری دنبال مردی قدرتمند که بهت حس خوب بده خدا قدرتش از تمام ادم ها و ملت ها بیشتر
خالقت عاشقته یه عاشقی که همیشه حواسش به معشوق اش هست . ته دلم قرص شد احساس کردم دیگه تنها نیستم .
چرا اخه من فراموش می کنم که خدا از خودش در ما دمیده؟!
چرا من دیشب هیچ ارتباطی نمی گرفتم با فایل اما امشب یادم اومد که می تونم به خدا تکیه کنم و از استرس هام کم کنم ، از هدایتش استفاده کنم ، تمام نگرانیم بابت اینکه اینده چی میشه از بین میره وقتی بدونم خدا که عاشق منه دقیقه به دقیقه هدایت میکنه به سمت بهترین ها پس این همه حس بد ، نگرانی ، تنهایی ،بی کسی چیه من دارم میگم.
خدا موقعی که رسیدم یه پسری و سر راهم قرار داد که برام ماشین و پارک کرد توی یک جای سخت و منی که همیشه حالم بد میشد که من نمی تونم ولی پسرا می تونن خوب ماشین پارک کنن ماشین دادم که برام پارک کنن و خیلی حس خوبی از اون ادم گرفتم
در کل میخواستم بگم به وقتش اثر فایل به ادم بر
می گرده.
دوستتون دارم
سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته و هم خانواده ای هایی که در قلبم جا دارن
آره خوده شما که این کامنت رو رو میخونی.
من نیم ساعت کامنت نوشتم اما کامنتم پاک شد،یک مقدار ناراحت شدم اما الان چیزی بهم الهام شد که دلیل پاک شدن کامنتم رو فهمیدم.
الان که دارم این کامنت رو مینویسم ساعت 1:35 دقیقه ی بامداد،روز 28 فروردین هست.
روز تولدم و وارد شدن به سن 32 سالگی.
یک لحظه بدونه اینکه در گیرو دار سنم و تولدم باشم یک چیزی لپبهم الهام شد که فهمیدم باید بیام و اینجا در موردش بنویسم.
یک لحظه قلبم ازم سوال کرد که در این 31 سال عمر که خدا بهت داده چی داری که بگی.
چندتا مورد اومد تو ذهنم که دوست دارم اینجا بنویسم.
یکی اینکه روی هیچکس تو این دنیا حساب نکن
به هیچکس امیدوار نباش
تو این دنیا خودتی و خودت و خدای خودت
دوم اینکه این دنیا همش حاشیه است
همش لغو و بیهوده است
همه ی عجله کردنا برا رسیدن سرکار، همه ی حرص خوردنا برای رفتارای دیگران
همه ی قضاوت ها و نگرانی از نوع نگاه دیگران به خودت
همه ی ترس از قضاوت ها از عملکردت و نگران نظر بقیه بودن
همه و همه حاشیه هستن
ما تو این دنیا تنهاییم و تنها حامی ما خداست.
من دیشب یک لیستی از کارهام نوشتم که اونارو انجام بدم به به خیال اینکه انجام دادنشون هیچ کاری نداره با خیال راحت فکر میکردم میتونم همه رو انجام بدم اما ساده ترین اون کارها که تو لیستم نوشته بودم ،گرفتن ناخن هام بود اما بقدری بدنم بی حال و بی جون هست که حتی توان اینو ندارم که با ناخن گیر ناخن هامو بگیرم اینقد. انگشتام بیجونن
حالا همین من میخوام با ذهنم و آگاهی هام تلاش کنم که یک زندگی بسازم که لذت باشه و لذت باشه و لذت.
تنها راه ساختن و رسیدن به همچین جایگاهی تسلیم بودن محض هست در برابر خدایی که به نحو احسن به عاقل ،آگاه، خیر خواه و مدبر بودنش ایمان داریم
توکل به خدایی که گفته ازآنچه که در سینه دارید آگاهم
توکل به خدایی که گفته من خلف وعده نمیکنم
توکل به خدایی که گفته آیا من برای شما کافی نیستم!
توحید یعنی سکوت کردن در برابر هر آنچه که در ظاهر میبینیم به ضررمونه
توحید یعتی نقشه نکشیدن برای بهتر کردنه زندگیمون
توحید یعنی آرامش داشتن و نشستن سرجامون و اجاره دادن به خدایی که وجو ش کافیه
توحید یعنی احساس ضعف از شدت تصور قدرت خداوند در برابر قدرت ما
توحید یعنی انتظار نداشتن از هیچکس و هیچکس و هیچ چیز.
آدما ضعیف ترین و بیمصرف ترین موجود برای خوشبختی و یا بدبختی تو هستن.
فکر نکن اگر یک شخصی که باهاش وارد رابطه هستی با عملکردش و یا رفتارش میتونه تو رو خوشبخت کنه و یا با رفتاراش و کارهاش تو رو بدبخت کنه.
دنیا بسیار بی ارزش تر از اونچیزیه که ما درگیریم.
یه عمو دارم که بقدری هیکلی و تنومند و بود که بابام میگه هر اسبی که رام نمیشد و سواری نمیداد و وحشی بود،میدادن دسته عموم و مثله یه موشی رامش میکرد اما همون عموم الان تو سن 60 سالگی میترسه شبا تنها باشه حتما باید یکی پیشش باشه.
محمد رضا شاه و رضا شاه دیگه یه کشور ماله خودشون بود آخر سر محمد رضا شاه رو تو تیمارستان نگه داری کردن رضا شاه هم تو جزیره موریس زندگی کرد!
به قول شاعر:
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
نزاع بر سر بنیه ی دور مکن درویش
همه و همه کشکن بخدا
تنها چیزیکه میمونه ذات خداست.
من به این نتیجه رسیدم روی هر چیزی و هرکسی که حساب کردی یا انجام نمیشه یا هم اگه انجام بشه به ضررته
یعنی یه جورایی خدا میخواد بگه من طرفتم چی میخوای بگی!؟
هر چیزی که تو دنیا هست با منم منم خرابش نکن
بشین سرجات من بهت میدم بهترشم بهت میدم.
یادمه زمانی که خواستم آزمون استخدامی بدم یه سوالی اومد که نوشته بود
کدام کلمه با دیگری متفاوت هست!؟
1/برده
2/نرده
3/زرده
4/پرده
گفتم خدایا جواب درست چیه!؟
گفت برو سوالات رو جواب بده آخر سرس بهت میگم
گفتم یادت نره ها! خندید و گفت نه یادم نمیره
بعد از اینکه جواب س ال آخر رو دادم قلبم گفت حالا بروو سراغ اون سواله
بهم گفت جواب درست گزینه ی 3 هست گفتم چرا!؟فت چون تنها کلمه ایه که همه ی حروفش از همدیگه جدا جدا نوشته شده!
خندیدم گفتم آره راست میگی.
اینو بری به کی بگی که مراقب جلسه کلللا جلسه رو ول میکنه بهت میگه یه لحظه وایسا برم تو اتاق بازرسی ببینم کارتو انجام دادن یا نه بعد با خوشحالی بگه آره خداروشکرکارتو اوکی کردن!!!
کی قلب هارو رام میکنه
من که اون رو نمیشناختم خوو
ای رب العالمین تو بزرگتر از آنی که من بهمنش
من 2 ماهه روی پاداش عید فطر حساب کردم حدودا مبلغ 4 میلیون اما تو این 7 سال اولین باره پاداش ندادن و بجا پاداش500 هزارتومن شیرینی دادن بهمون!!!
در صورتی که 2 ماه پیش روی پاداش حساب نکردم به خداوندی خدا مبلغ 14/600هرار تمن پاداش دادن بهمون!!!
پس بنظر من ابراهیم قبل از اسماعیل، خودش رو قربونی کرد و سر برید بعد تونست از اسماعیل دست بکشه و قربونیش کنه
خدایا دستم به دامنت اتو هدایتم کن
سلام ابراهیم جان
دوست عزیزم
تولدِت را بهت تبریک میگم از طرف خودم و فاطمه جان
خوش اومدی به این دنیای به شدت زیبا
وای ابراهیم جان من و همسرم داشتیم با هم کامنتت را میخوندیم
از خنده به خدا از روی مبل افتادم زمین.
وقتی گفتی به جای عیدی شیرینی دادن .
ابراهیم جان جدا از شوخی واقعا منم همین تجربه را پارسال داشتم و اینقدر روی پاداش و عیدیها حساب کردم که آخر سال کلا جیبم خالی از خالی بود
ولی واقعا امسال توکلم به خودِ خودش بود و در ذهنم همش میگفتم رزق و روزی و پشت پناه من تویی و گوشم را بسته بودم به امیدهای واهی به رئیس و اداره و مدیر
و فقط نگاهم به نگاه خودِش بود
اصلا باور نکردنی بود
اینقدر واریزی امسال تو حسابم اومد و معجزاتی که واقعا هنگ بودم
و هدایت شدم که به طور کلی همه ی بدهی هام را پرداخت کردم و الان هیچ گونه بدهی و قرض و وام ندارم خدارا شکر.
این جهان و کائنات و دنیا یه جهان کاملا سَیاله و فقط و فقط به فرکانسهای خودِمون پاسخ میده.
الان شاید در این آگاهی، بهتر میتونم این مطلب را درک کنم که هر کدوم از ما در یک کهکشان مجزا زندگی میکنیم.
به قول یکی از دوستان فکر کنم آقای خوشدل عزیزبود
خدایا شکرت به خاطر همه نعمتهایی که داری به زندگیم وارد میکنی به واسطه کنترل ذهنم
که اون کنترل ذهن هم خودت انجام میدی
و من فقط از تو درخواست میکنم
و همه کارها را خودِت انجام میدی.
ابراهیم جان همیشه شاد و ثروتمند باشی .
سلام به همه خانواده بزرگ عباس منش و
سلام به آقا ابراهیم توحیدی ما
تولدتون مبارک مبارک
إن شاء الله ک 120 سال عمر با عزت از خداوند بگیرید و اینجا کامنتهای قشنگ قشنگ مثل همیشه بزارید ، کامنتهایی ک یه عالمه تفکر و هدایت پشتش هست و ما هم لذت ببریم .
خدایا تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم ما را به راه راست هدایت فرما .
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه راه گمراهان و یا مورد غضب قرار گرفتگان
سلام آقاابراهیم دوست توحیدی ام
هروقت کامنت سراسرتوحیدی شمارومیخونم غرق توحیدوعشق الهی میشم یعنی به تعبیردیگری توحیدویکتاپرستی وحمدوستایش الهی من بیشترمیشه من ازشمایادگرفتم تاترجمه آیات الهی روبرای خودم باورسازی کنم ووردزبانم کنم وعجیب نتیجه گرفتم وغرق شگفتی وسپاسگزاری ازخداوندعزیزومقتدروتوانمندوثروتمندومهربانترینم شدم
چندروزپیش به روستای کیاده (ازتوابع مازندران) رفتم اززیبایی دوطرف جاده غرق درشگفتی ازخلقت زیبای الهی شدمانقدددرزیبابودکه مجبورشدم باهدایت خالق زیباآفرینم ماشینویه جانگه داشتم وازکوهی بالارفتم واون بالابه جایی رسیدم که نه تنهاروستای بسیارسرسبزوزیبازیرپامون بودبااون ویلاهای زیباولاکچری بلکه آنگارآسمان وزمین سرسبزوزیباپرازدرختهای جنگلی وگلهای صحرایی زیبا بهم دوخته شده بودند ومنواطرافیانم هم جزیی ازاینهمه زیبایی وشگفتی الهی شده بودیم چراکه باهدایت زیبای خداوندلیاقت دیدن این حدازخلقت زیبای الهی شده بودیم من بیاداین آیه زبباافتادم
فلله الحمدرب السماوات ورب الارض رب العالمین (36جاثیه)
ومرتب تکرارمی کردم :حمدوستایش مخصوص خداست پروردگارآسمانهاوپروردگارزمین پروردگارجهانیان .
انقدددرغرق این شراب ناب الهی شدم که تصمیم گرفتم تااین زیبایی وسرسبزی هست هفته ای یکباربرم اونجاوغرق عشق وسپاسگزاری الهی شوم .
واکنون باخوندن این دیدگاه سراسرعشق الهی وتوحیدی شمایادگرفتم که :ابراهیم قبل ازاسماعیل ، خودش روقربانی کردسربرید بعدتونست ازاسماعیل دست بکشه وقربانیش کنه .
کاملادرسته چون اگرابراهیم خودش ونفس اش روقربانی نمیکردنمی تونست ازپسرعزیزش اسماعیل بخوادکه خودش رودراختیارپدربذاره تاقربانی بشه .
وچقددددرسخته این جهاداکبرومبارزه بانفس اماره وپیروزشدن برنجواهای شیطان وغرق شدن درالهامات پروردگاریکتاوبی همتا.
باتوجه به این آیه : ومن یتق الله یجعل له من امره یسرا (آیه 4طلاق) هرکس تقوای الهی پیشه کندخداکارش رابراوآسان میکند
ودرآیه دیگری میفرماید:ونیسرک للیسری :ماتوراآسان می کنیم برآسانی ها .
منهم یادگرفتم تاهرلحظه شاکروسپاسگزارخداوندباشم وهرلحطه مداومت درکنترل ذهن داشته باشم باذکراسماءالحسنی که استادفرمودندتکرارکنیدوبگید :
خدایاتوعظیمی ،توحکیمی ، تورحیمی ، توغفوری ،توفتاحی ،تووکیلی ،تورزاقی ، تووهابی ،توکریمی تومنانی تاارتباطت تون باخداوندحفظ بشه ویادتون باشه که دربرابرخدابایدمتواضع باشیدبایدتسلیم باشیدبایدآرام باشیدبایدخاشع باشید
پروردگاراهمواره مراآسان کن برآسانی ها .
و
ابراهیم عزیزهمیشه آسان باشی برآسانی ها.
سلام استاد عزیزم اول ازتون تشکر میکنم بخاطر تلاش برای درک قوانین،کامل و با مثال و منسجم توضیح دادن و چقددددد زیبا و گیرا واقعا..خیلی ممنونم.
استاد نمیدونم چند نفر یا اصلا میشه کسی حین دیدن این ویدیو گریه کنه؟؟؟من یه قسمتهایی از فایل رو زار میزدم.میدونید چرا؟من 6سال برای این گیر دادن به یه چیز و اینکه نذاشتم هدایتم کنه، به خودمو و عزیزترینام سختی دادم،بخاطر اینکه گیر دادم به یک هدف و یک راه و یک روش برای رسیدن به اون هدف،اینکه فقط برای داروساز شدن باید کل روزم رو بدون وقفه و تنفس درس بخونم و بااااار ها و بارها خواست هدایتم کنه،باااار ها،و هرسال با اینکه همه عزیزانم سعی کردن شرایطی که خودم تعریف کردم برای رسیدن به هدفم رو برام فراهم کنن، انقد اشتباهی بود همه چیز برام،که بیشتر از سه ماه درس نمیخوندم و بعد که وقفه میفتاد میگفتم خب دیگه نمیشه،و من 6سال عمرم هدر رفت پای یک خواسته،چه سختی هایی منو خانوادم برای همین خواسته ساده کشیدیم که توضیحش منو به گریه میندازه.
و امسال گفتم دیگه بسه هرچی که بشه تمومش میکنم کنکور دادن رو.و باز هفت ماه به همه چی متوسل شدم جز خودش!درس میخوندم ولی انگار درجا میزدم. با اینکه دعا میکردم که خدایا تو میتونی خدایا کمکم کن بشه ولی تو ذهنم گفتم فلان مشاور کارش خیلی خوبه،باید با یکی که قبول شده صحبت کنم و بفهمم راهشو،باید از صحبتهای فلان کانال استفاده کنم و…و دیشب درمونده شدم ازین حجم دور بودن،ازین همه نرسیدن،ازین همه خستگی و بیخودی گیر کردن روی یک چیز.و گفتم خدایا یه کاری بکن.من نمیدونم نمیتونم،تو میتونی.
و بهم گفت فلان دفترچه رو باز کن بخون،توی دفترچه دوسال پیش نوشته بودم: من سال 402 دانشجوی داروسازی ام.و بهم برخورد انگار، بهم گفت دوباره خواسته هاتو بنویس،همشو دوباره نوشتم،و امروز هدایت شدم به یه کامنت توی سایت که راجبه کنکور نوشته بود که باید لذت ببری از مسیرت،که اگه تو از درس خوندن لذت نبری چجوری میخای توی فلان رشته درس بخونی؟و امروز چندین ساعت مداوم با ذوق و بدون خستگی درس خوندم،میگفتم خدایا اینا همون کتابهای دیروزن؟چرا پس انقد کیف میکنم میخونمشون؟و در نهایت این فایل که انگار خدا کارها و افکار شرک آمیزمو داشت میزد تو صورتم و من شرمنده و ناتوان در برابر خدایی که هر لحظه داره هدایتمون میکنه.
فقط میدونم هرروز باید توحید عملی رو گوش کنم بارها و بارها..
و در آخر اینکه بهم گفت هرروز بیام به کمک خودش اگر رشد یا هر حسی داشتم توی مسیرم بنویسم تا روز نتایج،اگه رسیدم به این هدف،هرکی میخاد این مسیر رو بره جا پام بذاره حتی دوماه مونده به کنکور:)
سلامدوست عزیز
واقعا باید از مسیر درس خوندن لذت ببری سال گذشته دختر من در جایگاه شما بود ودقیقا همین حالتها روداشت ومن هم خیلی باهاش صحبت میکردم که از مسیر لدت ببره تا باهاش صحبت میکردم حالش خوب میشد وادامه میداد ودوباره درجا میزد دخترم رشته ریاصی بود وبا استاد وسایت اشنا بود اما خودش زیاد تلاش برای کامنت یا فایل انجام نمیداد وهمش از من میخاست کهباهاش حرف بزنم چون میدونست که من با فایلهای استادروزانه بی وقفه در ارتباطم وبا همین تلاشی که میکرد وگاهی حال بدیهاش توانست با رتبه 1600 در رشته فیزیک دانشگاه تهران تهران قبول بشه البته در رشته مواد دانشگاه شریف هم میتونست قبول بشه اما فیزیک رو بیشتر دوست داشت والان رشته رو دوست داره ودانشگاه رو اما عشقشش عکاسی بود که متاسفانه نتونست روی حرف مردم کنار بیاد با خودش ورفت فیزیک برای انتخاب رشته ولی هر وقت از جلو دانشگاه گرافیک رد میشه اه میکشه لطفا شما خیلی دقت کن که این حس رو تجربه نکنی
موفق باشی
سلام
تقریبا6ماه پیش بود که دوباره دقیق تر معنی تواضع وعاجز بودن ومحتاج بودن به قدرتش رادرک کردم.
وقتی که تضادی پیش آمد همسرم گفت که به تهران نمیریم وهمین جا در شهرستان میمانیم وزندگی میکنیم.( ما دردوران عقد بودیم) ومنی که به هزار دلیل نمیخواستم در شهرمان بمانم سالها در این شهر زندگی کردم اما میخواستم به تهران بروم تجربه ی زندگی در شهری بزرگ را میخواستم اینکه در شهر خودمان بمانیم برایم یک تصویر ترسناک بود اما همسرم سالها در تهران بوده ومیگف خسته شده ودیگر به انجا برنمیگردم به اندازه کافی پیشرفت کرده ام وخدایی که انجا روزی میداد در این شهر هم میدهد اما من مشکلات در شهر خودمان ماندن را در ماه های قبل دیده بودم همسرم گفته بود در شهرمان که بمانیم به طبقه پایین خانه پدرشوهرم میرویم واجاره نمیدهیم واین برای من کابوس شد به این دلیل که انجا رفت وامد زیاد است خانواده همسرم پرجمعیت هستند وما در طبقه همکف در معرض تمام رفت وامدها حرف وحدیث ها دلخوری ها قرار میگیریم مستقل نیستیم بلکه وابسته به پدرشوهرم میشویم وعلاوه براین روی رابطه من وهمسرم تاثیر میگزارد رابطه ای عاشقانه (که ان هم
به لطف خدا بعد از آشنایی با سایت واستاد عزیزوکارکردن روی خودم ایجاد شد). ودیگر تمرکز وکنترل ذهن برایم سخت میشد.
خلاصه یک کلام شده بود ومیگف الا وبلا راهی ندارد تلاش های من حرف خانواده هایمان حرف های همکارانش که از تهران زنگ میزدند ومیخواستند نظرش را عوض کنند .. اما انگار فایده نداشت ومن دیگر تلاشی نکردم چون هم قانون رافهمیده بودم که این تلاشها فایده ندارد من باید روی خودم کارکنم تا فرکانسهای جدیدم اوضاع وشرایطم را تغییر دهد نه همسرم وهم به یک دلیل شخصی. دیگر تلاشی نکردم.
.من خودم میتوانم من از عهده اش برمی آیم من من هایم شروع شده بود ومن دچاز غرور شده بودم . او یه دو هفته ای به تهران رفت تا وسایل ودستگاهایش رابیاورد ومن در تمام این مدت روی خودم کار میکردم ودیگر به اوکاری نداشتم روزهای اخر امید داشتم که نظرش عوض شده باشد اما نه به استیصال رسیده بودم یک شب با خدا حرف زدم باگریه وگفتم من نتوانستم تومیتوانی من نمیدانم چطور اما تومیدانی حتی اگر خیر ما دراین است که همین جا بمانیم من دیگر مقاومتی نمیکنم توبهتر میدانی من عاجزم بع خودت توکل میکنم خودت درست کن تومیتونی توقادری میسپرم به خودت همشو میسپرم به خودت وچه احساس سبکی کردم. صبح روزی که قرار بود همسرم راه بیفته بیاد زنگ زد گفت همچی و آماده کردم وشب راه میفتم ومن گفتم باشه عزیزم هرچی خیره بیا چون سپرده بودم به خودش مقاومت نکردم اصرار نکردم
اما همون شب یکی دوساعت به اومدنش زنگ زد وگفت
من نظرم عوض شده به فلان دلیل وفلان دلیل. میام دنبالت که بریم دنبال خونه تو تهران.
ومنی که پشت تلفن گریم گرفته بود خدا کارشو کرده بود. خداحافظی کردم باهاش گفتم خدایا شکرت دقیقه نودی قشنگ درست کردی بهت بدهکار شدم. تو درست کردی برام کی میتونست بهغیر ازتو کی میتونست خدایا شکرت. خیلیخوشحال بودم بیشتر به خاطر اینکه خدا به توکلم جواب داد به خاطر اینکه ایمانم چند برابر شده بود. به خاطر اینکه فهمیده بودم نباید رو خودم حساب کنم بعضی وقتا باید تسلیمش بشم نباید بگم خودم درستش میکنم. الان که فکر میکنم جاهای که روذهن وتوانایی وعقل خودم حساب کردم خودم وبه درو دیوار زدم همه راه هارو امتحان کردم اما نشده که نشده مثل همین قضیه.یکی از موهبت های که خدا بهم کرد وقتی اومدیم اینجا بعد اینکه جابجاشدیم.من پارو یکی از ترسهام گذاشتم ترسی که تا مدت ها باخودم کلنجار میرفتم
اماانجامش دادم وبه لطف خدا از کار مورد علاقم 5میلیون پول ساختم (بادستیاری شروع کردم) قبلش من درامدی نداشتم علاوه براینکه یه عالمه تجربه کسب کردم با ادمای متفا.ت وغریبه آشنا شدم مهارتم تو کارم بالا رفت.خدایا شکرت
پرودگارم من همیشه محتاجتم هرچی دارم ازتوبه من رسیده. هوامو داشته باش.
ممنون ازت استاد عزیز
سلام به فرزانه جانِ نازنین.
داشتم کامنتت رو میخوندم و مثالی تو زندگی خودم،دقیقا چیزی که داخلشم به یادم اومد…
اینکه یه قدم میام جلو، میسپرم به خدا.
بعد یه چیزی میشه، میترسم و شک میکنم که چی میشه، چطور میشه، نکنه من حواسم نباشه و خراب شه…
بعد خدا دوباره هدایتم میکنه، باهام صحبت میکنه، نشونه میفرسته، آرومم میکنه…
خب موضوع بزرگیه، ولی خدا که بزرگترینه…
میدونم چند صباح دیگه انقدر موضوعات دیگه میاد سر راهم که اینو فراموش میکنم، ترس هامو…
میخندم به خودم و میگم وقتی سپردی به خدا لحظه ای شک و تردید نکن…
کامنتت رو که میخوندم بهم تلنگر خورد سمانه چرا انقدر تسلیم بودن رو سختش میکنی.
به جای بعد، همین لحظه و هر لحظه بگو خدا من تسلیمم، هر چی تو بگی، تو داناتری، تو قدرتمندترینی، تو محافظ ترینی…
سمانه جان، لطفا پاتو از پلنِ خدا بکش بیرون.
فکر میکنی اگه دخالت و کنترل نکنی شرایط رو، نظم و درستیِ مسایل به هم میریزه و کارها درست انجام نمیشه؟
انجام میشه، اتفاقا ساده تر و بی سر و صداتر هم انجام میشه، شیرین تر هم انجام میشه…
نمیدونم چه داستانیه، ولی اولش درک نمیکنم راهکارم تسلیم شدنه، بعدش متوجه میشم، تازه اونم باز خودِ خدا یادم میندازه …
مثل امروز صبح…
دوباره کد تسلیم رو زدم.
طبق شناختم از سمانه جون:
یه ذهن و فکر و شخصیتِ نظم مند و خط کشی داری دارم.
این نظم گاهی از اعتدال خارج میشه، تبدیل میشه به وسواسِ فکری…
به قفلی زدن، به سخت گیری…
در ادامه اش ذهنم گاهی کمال گراست، گاهی کنترل گر هست و میخواد همه چیز رو بدونه و تحت کنترلش باشه، چون اینطوری احساس امنیت میکنه.
در غیر اینصورت میترسه که کنترل از دستش خارج بشه و نتونه مدیریت کنه شرایط و پیرامونش رو.
چون در کنار کنترل گری اش، از خطا و نقص هم میترسه و فراریه.
تازه متوجه شدم راه درمانم تو این قضیه تسلیم شدنه.
بسپرم به خدا که هدایتم کنه.
گاهی صبر دارم، گاهی هم نه.
من بلد نیستم، خدایا تو یادم بده باید ذره ذره بشینه تو ذهنم تا درمان شم.
یه شبه نمیشه، کم کم میشه.
قشنگ حس میکنم چون دارم تمرین میکنم بهبود رو، دقیقا تو ازمایش قرار میگیرم.
که خودم به خودم نشون داده بشم.
که ببینم فقط تمرینِ کلامی دارم یا تو عمل هم توانا هستم؟
یه وقتایی حس میکنم با دنیایی از اگاهی و درس احاطه شدم و گیج میزنم بینشون.
که الان کدوم اگاهی متناسب با تکامل منه؟
کدومو باید انجام بدم، واسه کدوم اماده ام یا باید واردش بشم؟
برای کدوم هنوز تکاملم رو طی نکردم و نباید شتابزده واردش بشم؟
یه جاهایی به تضاد میخورم با همین آگاهی ها و تشخیصشون سخت میشه برام…
استاد حرف خوبی زدن:
گفتن ببینین روی حرف و علمِ کی دارین حساب میکنین؟
روی خودتون؟ رییس؟ استاد؟ و …
تلنگر خوردم…
چون من خیلی روی حرف دیگران حساب میکنم گاهی.
یعنی فکر میکنم وقتی کسی حرفی میزنه، درسته، و من باید انجامش بدم…
گاهی موجب اضطرابم میشه.
چون ذهنم به قلبم برتری داره و نمیذاره تحلیلِ قلبی کنم ماجرا رو و سریع میپذیره حرف هارو.
باگ من اینه:
گاهی دچار شرک میشم و حرف دکتر رو بالاتر از خدا قرار میدم، اگاهانه نیست، اصلا یادم میره که این شرکه، فکر میکنم دکتر گفته دیگه، پس درسته.
گاهی دچار شرک میشم و حرف خانواده رو خیلی جدی میگیرم، بالاتر از علم خدا، فکر میکنم چون خانواده ام هست پس درست میگن دیگه.
گاهی دچار شرک میشم و حرف و قضاوت و نظر خانواده و دیگران برام مهم میشه زیاد و عمیق میشینه تو ذهنم و حالمو بد میکنه این ترس از قضاوت ها، ترس از سرزنش، ترس از احساس گناه و عذاب وجدان از ضعف هام پیش چشم دیگران و …
خب این لحظه ها که تو شرکم، کاملا نابینا میشم و متوجهِ مسیر اشتباهم نمیشم، تا اینکه خود خدا لطف میکنه بهم میفهمونه زدم تو جاده خاکی…
الان دقیق نمیدونم تو پله ی چند هستم تو مدارِ توحید، ولی متوجهم که نسبت به گذشته ام تفاوت های آشکاری پیدا کردم.
درسته من زیاده خواهم و دوست دارم مدت زمان بیشتری تو شرایط پایدار توحیدی باشم و بمونم، و بله که لازمه اش تمرین کردن در این مداره.
وگرنه آرزو داشتنش که منو بهبود نمیده، باید عمل کنم.
صد بارم اشتباه کردم دوباره برگردم اصلاحش کنم.
فرزانه جان کامنتت باعث شد دوباره داخل ذهن و قلبم خونه تکونی کنم.
ممنونتم و بهترین زندگی و لحظات رو برات ارزو میکنم هر کجا که هستی در کنار عزیزانت.
از خدا ممنونم که کد تسلیم رو داره زود به زود به یادم میاره تا کمتر خودمو اذیت کنم.
خدایا تو بهترین چیدمان کننده و هدایتگری، مرسی که تو زندگیمی.
سلام سمانه جان عزیز
خوشحالم که کامنتم تونسته ذره ای بهت کمک کنه. سمانه عزیزم همه ماوقتی میسپریم به خدا نجواها وشک وتردید ها واگه نشدها میاد سراغمون اما یه سری جاها دلمون قرصه خیالمون راحته ومن به شخصه این جورمواقع نتیجه دلخواهمو گرفتم. همین اللان یه داستان واقعی یادم اومدازحدودا 8سال پیش که من تازه اونجا فهمیدم ایمان وتوکل واقعی چیه وچه معجزه ها که به دنبال خودش نداره.
حدودا 8سال پیش برای مادرم کع تواورژانس بستری بود به عنوان همراه رفتم.همراه تخت بغلی یه خانوم حدودا40ساله بود که ایشونم برای مادرش اومده بود. روز دومی که اونجا بودم ما باهم رفتیم به حیاط بیمارستان از بوفه چیزی بخریم روی نیمکت ونشستیم نمیدونم اززچی حرف شد که اون داستان خواهرشو برام گفت گفت یه خواهرکوچیکتر داره که بعداز اینکه نامزد کرده یه بیماری به گفته دکترا غیرقابل درمان گرفته بود. اسمشو نمیارم.
وگفتن که تاچند ماه دیگه بیشتر زنده نیست.
میگف ما، همسرش، خانواده همسرش هممون عزا گرفتیم. وقطع امید کرده بودیم اما خواهرم یه ایمان قطعی داشت ومیگفته من زنده میمونم من امیددارم به خدا من ایمان دارم که زنده میمونم. میگفت بعد اذ چند ماه نه تنها زنده مونده بلکه درمان هم شده ورفته خونه خودش.
بعدش دکترا گفتن اینکه زنده مونده یه معجزس خداروشکر کنید.
اما نمیتونه بچه دار بشه ونباید اقدام کنه. اماخواهرمن همچنان ایمانشو حفظ کرده بود ومیگف خداهمون جور که بهم زندگی بخشید بچه هم میبخشه درکمال ناباوری بعد چند سال اولین بچش به دنیا میاد وبعد دکترا میگن که این بچه معجزس اما دومی ممکنه به خاطر زمینع بیماری که داشتی بچع ناسالم وناقص باشه پس اصلا بهش فکر نکنید اما بعد چند سال دومین بچشم کاملا سالم بع دنیا اومد وماهمه حیرت زده بودیم از ایمان وتوکلی که خواهرم داشت انگار خود خدا اومده بود بهش امضا داده بود که ایمان داشته باش همچی درست میشه.
من اون زمان دبیرستانی بودم تا مدت ها من بع این داستان فک میکردم وباخودم میگفتم یعنی ایمان همچین قدرتی داره. یعنی خداتااین حد پاسخ میده به ایمان.
اون خانوم ومادرش روز بعد به یه بخش رفتن وماهم به بخش دیگ ومن دیگ ندیدمش. انگار اون خانوم مامور بود که این درس توحیدی رو به من بده وبره جالبه که این داستان و فقط برای من تعریف کرد نه هیچ کدوم از تخت ها وهمراه بیمارای دیگ. من برای اولین بار معنی ایمان وتوکل ودرک کردم. وطی سالهای بعد برای خودمم اتفاق افتاد.
سمانه جان این داستان و گفتم تا شاید شماهم مثل من باورت قویتر بشه. وخداهم به هممون کمک کنه تا بتونیم از ته قلبمون بهش توکل کنیم.
برات بهترینارو ایمان وتوکل وشادی وآرامش آرزو میکنم عزیزم
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی ️️️
استاد این فایل توحید عملی دقیقا زمانی که من احتیاج داشتم به یک تلنگر در زندگی شخصی ام روی سایت قرارگرفت
دقیقا همون تایمی که من فکر میکردم همه چیز گل وبلبله و من خودم توانایی حل چالشهای زندگی ام رو دارم دقیقا زمانی که من فکر میکردم چه از نظر مالی و روحی و روانی اوکی اوکی ام و از نظر شغلی هم همینطور و خیلی به خودم مغرور شده بودم
ولی دقیقا زمانی که که روی ابرها داشتم واسه خودم موج سواری میکردم یهو یه چالشی واسم به وجود اومد که واقعا منو به چالش کشید و با تمام وجودم ناتوان بودن خودم رو از حل این چالش حس کردم و وقتی صحبت های شما رو تو فایل گوش کردم فهمیدم که من بدون وجود خداوند متعال هیچی نیستم و تا اون لحظه تمام چالش های زندگی ام که فکر میکردم خودم راهکار حل کردنشون رو پیدا کردم فقط و فقط الله یکتا راهکارهاشو سر راه من قرار داده و من میخوام در این کامنت اعتراف کنم که من بدون خداوند هیچی نیستم و خود خداونده که منو راهنمایی کرده و در همین لحظه از خداوند بخشنده و مهربونم هزاران بار سپاسگزارم و متشکرم که در همه شرایط هوای من و تمامی بندگانش رو داره و با اینکه گاه گاهی راه رو اشتباه میرم سریع و به یک چشم به هم زدنی منو به راه راست و درست هدایت میکنه و میفهمونه که آهای هادی آقا کجا ….
من از بعد از شنیدن این فایل واقعا معنوی و توحیدی به خودم قول دادم که موقع حل کردن چالش های زندگی ام خیلی با آرامش بزنم کنار و منتظر راهکاری که خدا جونم میخواد به من بگه بمونم و هیچ گونه عجله ای واسه حل کردنش نداشته باشم و بزارم تا خودش دست منو بگیره و به راه درست راهنماییم کنه
در آخرم میخوام از صمیم قلبم واسه شما استاد عزیز و همچنین خانم شایسته دوست داشتنی تشکر کنم که به بهترین شکل ممکن شاگردانتون رو راهنمایی میکنید تا ما قشنگ در انتخاب راه درست قدم برداریم و مثل همیشه نتایج عالی رو ببینیم
دوستتون دارم و از الله یکتا سلامتی و سعادت و خوشبختی و موفقیت رو واستون خواستارم
ومن الله توفیق
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم ومریم دوست داشتنی
چقدر این فایل رو به موقع اول خداوند وبعداستاد عزیزم برای من آماده کردند
من در تعطیلات نوروز روی احساس لیاقت کار کردم ویه پیشنهاد کاری عالی به همسرم داده شد وباهمون شرایطی که خودش دوست داشت ودرامدمون هم پنج برابر قبلا میشد بعد به خودم افتخار کردم که من دیگه همه قوانین رو میدونم به هر چی بخوام میرسم و خلاصه دیگه تبر هم گردن منو نمیزنه چند روز بعد زنگ زدن گفتن که کار به هم خورده ومن دوباره به همون فرد قبلی تبدیل شدم بعد اومدم توی سایت دیدم که این فایل زیبا آماده شده و اولین کاری که کردم احساسم رو جم وجور کردم زدم بر طبیعت وبا خدای خودم خلوت کردم و استغفار کردم وهر حرفی که میزدم قبلش میگفتم به لطف خدا …تا فراموش نکنم که همه ی کارهارو اون داره انجام میده وسعی کردم به زیبایی ها توجه کنم وخودم روسرگرم کردم و توی باغچه ریحون کاشتم ودیگه توی لحظه زندگی کردم وکلی با بچه ها بازی کردم وبعد از یک روز دوباره زنگ زدن که کارتون جور شد ومن لنگ این فایل بودم که دوباره به لطف خودش به وسیله استاد این درس بزرگ که اصله رو به من آموخت .خدایا شکرت…
همین چند روز پیش بود که من به خودم گفتم که دیگه مریض نمیشم چون من میدونم باید چیکار کنم من که ماه ها بود مریض نشده بودم فرداش مریض شدم و رفتم توی عقل کل وجوابمو پیدا نکردم و بعد از گوش کردن این موضوع فهمیدم که جریان چیه
چون مسائل این چنینی خیلی برام پیش میومد
مثلا غذاکه درست میکردم و خوشمزه میشد یا سریع غذا درست میکردم خیلی به خودم افتخار میکردم توی قلبم وبعد غذا می سوخت
ویا وقتی کاری رو مدریت میکردم وسریع پیش میرفت و مغرور میشدم ویادم میرفت که خدا این کار رو کرده همه چی خراب میشد
ویاد گرفتم که از هر چی خواستم تعریف کنم یا لذت ببرم اولش بگم یه لطف خدا… تا یادم نره که اونه که همه چیزه تازه این کامنت هم خودش نوشته
دوستتون دارم
استاد جان جانانم خوشا بسعادتت چی تو خدا دیدی که آنقدر خالصانه بندگیش را میکنی
خود من ب یک صدم چیزهایی ک شما رسیدی اگه رسیده بودم هزاران بار خدا را فراموش میکردم. اما نه، خدا اونقدر منو دوسم داشت که دستمو گرفت و نشوندم توی کلاس استاد عباس منش
میدونی چی قشنگه استاد. با خودم عهد بسته بودم که حتی روزهایی ک نمیشینم شکرگذاریامو بنویسم و یا تمرین ستاره قطبی را انجام بدم، اما حتما صبح قبل بیرون رفتن از خونه و شب قبل از خواب سوره حمد را بعنوان ی تمرین کامل بنویسم. از خدا هدایت بخوام ازش بخوام به راه درستی و آسونی و پر از نعمتش منو ببره من از بنده های شاکرش باشم ….
وای که وقتی ی قدم برمیداری خدا صد قدم میاد سمتت. از جهالت های بیشماری که خدا را فراموش میکردم و به هزاران راهکار برای بهبود زندگیم فکر میکردم و عمل میکردم و آخر سر راه به جایی نمیبردم حرفی نمیزنم که از این قصه ها بیشماره.
بی نظیری استاد چقدر کلیپی که آخر فایل گذاشتید روح نواز بود. چقدر معنای یکتا پرستی و شریک قرار ندادن به خدا رو تو این کلیپ بهتر دیدم و چشیدم و درک کردم.
سپاسگزارم استاد عزیزم شما و مریم جون را ب خدای بزرگ میسپارم.
لبیک لا شریک لک لبیک
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام به استاد قشنگ و جذابم
استاد جان ماشاالله چقدر جذاب شدید، چهره نورانی، تیشرت و کلاه ست و خوشگل، بدن خوش استایل️
لذت داره دیدن شما با این همه زیبایی
این فایل سراسر نور هست، بارها و بارها باید گوشش داد، با این بیان شیوا و قشنگ استاد، ندای توحیدی که استاد عباسمنش سر میده و آدم لذت میبره از این همه حس خدایی، از این همه ربوبیت
کاش میشد به همه انسان های دنیا یاد داد، که بابا به والله همه چیز خداست، مبدا خداست، مقصد خداست، اول خداست، آخر خداست، هر چیزی که فکرش رو بکنی خداست
خداست که به تو نفس میده هر لحظه، خداست که هرثانیه داره ضربان قلبت میشه، خداست که بهت موجودیت داده، خداست که بهت اسم داده، هویت داده، شخصیت داده
توی زندگیم هرباری که به خدا اعتماد کردم برنده بودم، اتفاق های خوب برام افتاد، هر وقت که تسلیم بودم در برابر خداوند، خدا هر سری بهم گفت برو، منم رفتم دیدم عه چه خوب شد رفتم، هر سری گفت نرو و نرفتم بعدش گفتم حتما میرفتم بد میشد، نباید میرفتم
اما ای دل غافل، که گاهی اوقات میشنویم چی میگه اما گوش نمیدیم، نمیدونم چرا، شاید بخاطر نفس سرکشی که داریم، شاید بخاطر بقیه، شاید بخاطر هزاران فکری که توی ذهنمون هست و اجازه نمیدیم خدا برامون تصمیم بگیره
شب قدر پارسال بود، دوشب با خانوم رفتیم مسجد جمکران، خیلی هم عالی بود، شب سوم که شد یک ندایی درونم میگفت امشب خسته ای، نرو، بگو خانوم بشین خونه پای تلوزیون من خستم نمیتونم بیام
ولی گفتم نه بخاطر خانومم میرم، حرف خدارو گوش ندادم، اون شب رفتیم و چنان جر و بحثی کردیم که خاطره تلخش هنوز یادم میفته یک جوریم میشه، با خودم میگم خدایا تو گفتی نرو، چرا من گوش ندادم؟
اما وقتایی که خدا میگه پاشو فلان کارو بکن، اگر بلند بشی و انجامش بدی، نپرسی چرا؟ چطوری؟ فقط انجامش بدی
میبینی آخ جوووووون، چقدر حاااااال میده️️
دو هفته پیش یک شب نشسته بودم خونه، بهم گفت بزن بیرون، همش مِن و مِن کردم، باز گفت ابوالفضل پاشو بزن بیرون، آخر سر خودم رو از جا کندم و زدم بیرون، رفتم با ماشین افتادم توی خیابون رودخونه، یعنی جاتون خالی، هوای خنک، لذت بخش، آهنگ پلی کرده بودم میخوندم و لذت میبردم، فریاد میزدم خدایاااااا شکرت️️️️
چه حالی دادی به من خدا جونم
آقا من قسم میخورم به اسم قشنگش، به الله زیبا، به رب العالمین مهربونم، به خدایی که داره این سطر هارو مینویسه
تو به حرفش گوش کن، پشیمون نمیشی
فقط گوش کن، نگو خب چرا، نگو میترسم، نگو زشته، نگو بقیه خوششون نمیاد، نگو نمیشه نگو…
فقط بگو چشم، چشم خدا جونم، چشم عشق مهربونم، تو منو هدایت کن، منو ببر اون بالاها بالاها، هرکاری تو بگی من میکنم، تو خدای منی، بابای منی، آقای منی، عشق منی خداجونم
توی کسب و کارم مدیریت رو سپردم دست خدا، مشتری برام میاره عالی️️
بهترین مشتری های دنیارو من دارم، هرجا میرم کار میکنم خیلی گرم و صمیمی باهام برخورد میشه، تا کار هم تموم میشه اجرت کار رو تمام و کمال پرداخت میکنند، منم میگم خدایا شکرت️
چقدر شده توی کار منو راهنمایی کرده، من برق کش ساختمونم، یک با رفتم یک جا آیفون خونه خراب بود زنگ نمیخورد، رفتم پنل دم در رو باز کردم، برای اینکه ترتیب سیم ها یادم نره فیلم گرفتم ازش، پنل رو بردم تعمیرگاه گفت سالمه مشکل نداره، رفتم نشستم خونه یک گوشه فکر میکردم چطوری مشکل رو بفهمم؟ اتفاقی رفتم توی گالری فیلمی که از سیم کشی گرفته بودم دیدم، یهو انداخت توی دلم سیم زرد رنگ رو جایگزین سیم قبلی کن
فرداش رفتم سرکار، هر کاری که میشد و احتمالش میرفت درست بشه رو انجام دادم، آخرش گفتم خدایا چه کنم؟ یاد سیم زرد رنگ افتادم که دیشب به دلم انداخت، سیم زرد رنگ و بستم و درست شد!!!
خب ابوالفضل جون قربونت برم من چرا همون اول سیم زرد رنگ رو تست نکردی؟ چرا انقدر خودت رو اذیت کردی؟
ببین رفیق من رنگ سیم رو بهت میگه، روش نصب رو بهت میگه، از کجا به کجا سیم بکشی رو بهت میگه، بهت میگه کدوم سیم فازه کدوم نول، بهت میگه کجا کار کنی کجا کار نکنی، بهت میگه کجا بری چه فایلی ببینی که کار رو یاد بگیری، مشتری برات میشه، برات تبلیغ میکنه
دیگه چه کاری هست که دوست داری بکنی و کمکت نکنه؟
من یک دفتری دارم باور هام در مورد ثروت و کسب و کار و عزت نفس رو نوشتم، تمامش رو خدا بهم گفته، خدا به دلم انداخته که اینجوری جمله بندی کن، روی این موضوع کار کن، باور جدید بهم میده، منو رشد میده، هرچقدر توی زندگیم دارم پیشرفت میکنم فقط بخاطر خداست️️️
ای قربون اون اسمت برم خدا، چقدر اسمت قشنگه، چقدر تو منو دوست داری، هرچیزی ازت میخوام میگی باشه ابوالفضل، اوکیش میکنم برات
دستت رو بزار توی دست خدا و برو جلو، اون آفریده تورو، خلقت کرده، اون تورو بهتر از خودت میشناسه، بزار هدایتت کنه
میخوای ازدواج کنی؟ بهت میگه با کی
میخوای رابطه ات بهتر بشه؟ بهت میگه چجوری
میخوای کسب و کار خودت رو داشته باشی و پیشرفت کنی؟ قدم به قدم بهت میگه
میخوای عشق و حال کنی؟ بهت میگه چجوری عشق و حال کن که از شادی فریاد بکشی
تمام وجودت رو لبریز کن از خودش، اول صبح بلند میشی بگو خدایا بریم که یک روز قشنگ دیگه رو بسازیم، مثل همیشه منو هدایت کن
ببین این اصل الاصول هست، مبنا این دنیاست، پایه تمام باورهایی که داری توحیده
توحید توحید توحید توحید توحید توحید
هرچی میخوای از خدا بخواه
همه کاره هست
همه چیز رو میدونه
قدرتش بی نهایته
بهش وصل شو و لذت ببر
باباجون لذت ببر
عشق کن رفیق من
زندگی با خدا عشقه عشق️
خدا میبردت اونجایی که غم نیست
فقط شادی هست
فقط عشق هست
فقط سلامتی و خنده هست
فقط پول و ثروت و نعمت هست
خداجونم مرسی که نوشتی و من لذت بردم
عاشقتم️️
سلام خدمت استاد عزیزم
من هم طبق خود شناسی که کسب کردم زمانهایی فکر میکنم که خیلی حالیم هست و زمانی که به این حد میرسم واقعا چوبش رو میخورم و باعث میشه که حواسم رو توی اون موضوع جمع نکنم. خیلی ممنونم بابت توضیحات کاملی که دادید و در همه ویدیوهاتون میدید.
مثلا برای کسب و کارم دقیقا همین اتفاق افتاد و نزدیک بود کاری که چندین سال زحمتش رو کشیده بودم از دست بدم. خدارو شکر میکنم با آموزشهایی که دیدم از شما تونستم اینبار ذهنم رو کنترل کنم و احتیاط کنم و کارم رو نگه دارم.
البته که بارهای قبل هم چندین بار این اتفاق افتاده بود و به من خیلی آسیب وارد شد.
برای رانندگی هم مادر خودم دقیقا مثل خواهر شما بود دقیقا میتونستم حس شون رو درک کنم.
استاد این آهنگ و ویدیویی که در آخر ویدیوتون قرار دارید خیلی برام جالب بود چون اخیرا نشانههایی میبینم که واقعا باعث شده ایمانم به خدا بیشتر و بیشتر بشه.
مثلا من که اخیرا به زیارت حرم امام رضا رفتم و وارد اون فضای معنوی شدم. یکی از دوستان داستان معجزه ای که توی اون محل اتفاق افتاده بود باعث شد ایمانم به خدا و معجزه خدا خیلی خیلی بیشتر بشه.
همچنین زمانی که داشتم از معماری های زیبای حرم امام رضا تماشا میکردم و همزمان تصور سازی خودم میکردم و خاسته هام رو مرور میکردم در زمان خستگی کنار فردی نشستم و او خواست ازم که باهم دیگه سوره یاسین رو بخونیم (من اصلا قصد خواند سوره رو نداشتم و چون اون فرد با خیلی شوخ طبعی به من گفت میخوای سوره یاسین رو به صورت پاپ بخونم من خوشم اومد و همراهش شروع به خواندن کردم) بعد از تمام شدن سوره یاسین و کلی گپ زدن متوجه شدم که کار اون فرد برنامه نویسی هست و این فرد به بلژیک مهاجرت کرده و برای زیارت به مشهد آمده بود. او که خواستار این بود که سایتی که به تازگی بالا آمده بود را سئو کنم و من هم متخصص سئو هستم راهنماییش کنم و نشونهای بشه برای یه پروژه کاری جدید.
خدا رو شاکرم بابت همه نعمتهایی که به من داده و خدارو شاکرم که خداوند چشمانم را بیناتر کرده نسبت به قبلم در مقابل نعمتها و معجزاتی که برایم صورت میگیرد و این مسیر قطعا ادامه دارد.
خدایا شکرت