اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به همگی بخصوص استاد عزیزم و مریم خانم نازنین.
استاد من سال 86 گواهینامه گرفتم اما پارسال، 1402 پارک دوبل کردم، چون میترسیدم، یبار که جای پارک نبود و دیرم هم بود خدا گفت همینجا پارک کن! اگه قبلا بود میرفتم جای دیگه یا دورتراز محل مورد نظر! ولی اون روز من به راحتی و عاالی پارک دوبل کردم و بعدش دیگه برام عادی شد و هر باار خوب پارک دوبل کردم و البته بدون ترس، چراا؟ چون اون موقع داشتم روی پیشرفت رانندگیم کار میکردم و مداام از خدا کمک میخواستم همش میگفتم خدایا خودت برام جای پارک پیدا کن خدایا خودت مواظبم باش تو رانندگی.
یا وقتی پایان نامه ارشدم رو انجام دادم از اول موضوع من خیلی ساده تر به نظر میومد ولی با اینکه خیلی ناراحت بودم و در طول اون دو سال یکیمون (ما سه تا دانشجو بودیم با یه استاد راهنما) تو همایش ایرانی شرکت کرد و یکیمون هم با مرکز لیزر کارهای پروژه اش رو انجام میداد که خیلی دهن پر کن بود، ولی من هییچچی! اما آخر سر مال مقاله شد، چون همش میگفتم خدایا میسپرمش به تو مال من تو دوتا همایش بین المللی قبول شد یکی ایران یکی دانمارک و تو یه ژورنال خارجی چاپ شد! یک سال و نیم از دفاعم گذشته بود ولی من امید داشتم میگفتم خدایا من دوست دارم مقاله داشته باشم ژورنال خارجی باشه خودت برام درستش کن، و با اینکه دیگه برگشته بودم شهر خودم ازدواج کرده بودم و سر کار بودم ولی باز هم تمام تلاشم رومیکردم و میگفتم خدایا خودت دیگه درستش کن و برام درستش کرد همونجوری که میخواستم!
استاد من تازه با دوره ثروت فهمیدم که کارم رو ارزشمند نمیدونم و احساس ناتوانی دارم خب خیلی خوب توضیح دادید برای منی که دارم روی خودم کار میکنم که من توانا هستم و مییتواانم، اینکه بگم من نمیدونم من هیچی نیستم دوباره من رو برمیگردونه به قبل، ولی خب باید تکرار کنم که خدایا من در مقابل توو هیچی نیستم، علم من در مقابل علم توو چیزی نییست، ولی در کنار تو من تواناترینم، من میتونم فقط تو باید در کنارم باشی.
استاد یادمه دوبار دو نفر از فامیل ازم خواستن براشون مسئله درسی حل کنم که مربوط به رشته تحصیلیم بود، تو دلم به خودم میگفتم میتونم دارم درس میدم فلان جا درس خوندم، (ولی ته دلم احساس ترس از نتونستن داشتم) و خب کاملا واضحه که نتونستم مسئله رو حل کنم نه اینکه مغرور باشم هاا نه چون ته دلم خودم رو قبول نداشتم سعی میکردم مدام به خودم گوشزد کنم که نگین تو کلی چیزای بهتر رو انجام دادی این تمرین حل کردن که چیزی نیست تو باهوشی تو میتونی، ولی اگه همون موقع از خدا کمک میخواستم و من من نمیکردم و بجای تاکید روی خودم میگفتم خدایا من علمم در مقابل علم تو کمه تو بهم بگو چطور حلش کنم مطمئنم میتونستم حل کنم و احساس ضایع شدن بهم دست نمیداد.
درود بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز و بزرگوار و دوستان هم خانواده
هدایت شدم که یه داستان کوتاه از گذشته خودم و سیلی های محکم متوالی که بابتش خوردم پیرامون این موضوع بگم که البته اولش هدایت شدم و اخرش سیلی محکم!
حدود سال 98 بود و من دانشجوی فیزیک صنعتی قم بودم، دانشجوی ضعیفی بودم و 10 ترمه شده بودم(رفوضه) و با ترم پایینی ها درسهایی داشتم و نگاهشون بهم تحقیر امیز بود. باید خیلی زور میزدم تا درسها رو بفهمم و خیلی برام سخت بود.
ترم قبل از اتفاقی که میخوام بگم، سر یه موضوعی به ناحق در یکی از کلاس آنچنان مسخره شدم که واقعا عرق سرد رو پیشونیم رو واقعا حس کردم. برام خیلی سخت شد و این باعث شد به خداوند پناه ببرم و حس کنم چقدر محتاجش هستم.
ترم بعد سخت ترین درس برای من اراءه شد ((فیزیک کوانتوم 2))!!.
اوایل ترم هم سر این کلاس یه اتفاقی افتاد که استاد کوانتوم و یه سری بچه ها مستقیم منو تحقیر کردند. من به خداوند پناه بردم و از خود خداوند کمک خواستم. صبح و شب با تمرین روی یه سری باورها و تصویر سازی و با توکل کامل به خداوند و با نماز های با حضور قلب و در قنوت های نمازم و . . . فقط از خداوند میخواستم این درس رو از اون استاد سخت گیر که الان باهام بد شده بود، نمره کامل بگیرم. (اون موقع با استاد اشنا نبودم ولی عمیقا به مفهوم کلمه (خداوند بزرگتر است)رسیده بودم)
البته تلاش هم کردم و خداوند ذهنم رو بشدت قوی کرد و دلم رو آروم. خلاصه بگم در نهایت به صورت معجزه آسا در حالی که از هیچکی کمک نگرفتم تونستم به لطف خداوند بالاترین نمره کلاس رو بگیرم رو بگیرم. نمره من نوزده و هفتادوپنج بود از اون درس سنگین در حالی که بهترین دانشجوی کلاسمون نمره اش در رتبه دوم هجده و نیم شد!
بعد صحبت با استاد فهمیدم نمره ام بیست میشد ولی از روی لجاجت کمتر داده بود.
(این نقطه عطفی برام بود)
خداوند اینچنین کمکم کرد و منو به بزرگی رسوند توی اون مقطع و ذهنم به شدت به شدت به شدت فعال شده بود. ولی ترم بعد من شدم یه آدم مغرور متکبر، (الان بهش فک میکنم میبینم چقدر بی جنبه بودم!) و درسهارو خوب میفهمیدم و جلو میرفتتم.
خیز برداشتم برای کنکور ارشد و همه چیز عالی با غرور و تکبر پیش میرفت و اصلا خدا رو فراموش کرده بودم. ایمان داشتم توی کنکو ارشد رتبه ام زیر 30 میشه و میرم صنعتی شریف.
دو ماه قبل کنکور مریض شدم طوری که 2 هفته تب و لرز داشتم و بعدشم تا 2 هفته بعدش سرگیجه! بعد یه ماه مریضی وقتی به خودم اومدم دیدم برگشتم به مجتبی قبل این قضیه ها و اصلا ذهنم پویا نیست و همه موهبت ها ازم گرفته شده(سیلی اول).
بازم نفهمیدم از کجا دارم میخورم. از جا بلند شدم و با اعتماد به نفس دوباره شروع کردم و کنکور رتبه ام شد 374.
توی صنعتی اصفهان ارشد رو گذروندم. هنوز منیت باهام بود، دهنم مثل قبل پویا نبود ولی متوسط به بالای کلاس بودم و خیلی خودمو قبول داشتم و منم منم میکردم. غرور الکی برای گذشته ای که خداوند بهم داده بود و حتی با اینکه متوسط بودم خیز برداشتم برای اپلای دکتری توی ایالات متحده و تا چند قدمیش رفتم.
سیلی دوم وقتی بود که به خودم اومدم و دیدم به دلایلی (شخصی) مجتبی که دنبال اپلای بود و خودشو خیییلی بزرگ میدید، الان بین یک سری از پیک موتوری های عزیز رستوران نشسته و با موتور خیلی حقیرانه باید زیر بارون زمستون غذا ببره!
دو سال با غروری که هنوز توی جونم بود با ارشد فیزیک از دانشگاهی عالی، پیک موتوری بودم!! دوسال نفهمیدم از کجا دارم میخورم.
بعد از دو سال دوباره یکم با خداوند بهتر شدم ولی هنوز غرور داشتم، هدایت شدم تهران برای کارآموزی فیبر نوری، کاری عالی بود،تقریبا دو ماه از سه ماه کار اموزی رو باید صبح سحر از قم راه می افتادم به سمت تهران تا هشت و نیم برسم به مقصد سر پروژه و شب راه میافتادم سمت قم و هر روز همین بود!
برای کار من حتی اونقدر خدا رو فراموش کردم که اوستای من شده بود خدام و همش برام مهم بود دلش رو شاد کنم و حواشو بگیرم که سریع پیشرفت کنم، هنوز منیت هم داشتم. کارم اونقدر سخت و فشرده بود که من سه ماه نهار نمیخوردم(ناهار توی کیفم بود!)،نماز ظهرم رو نمیخوندم که یوقت اوستا نگه مجتبی تنبلی میکنه!!
یعنی طوری شده بود من که خیلی به نمازم پایبند بودم نماز ظهرم موقت ترک شد و با ته مونده غروری که داشتم اوستا رو میپرستیدم!!!
اینجا بود که نوبت سیییییلی سوم بود
اینقدر سختی تحمل کردم و صبح تا شب دلر کاری تور خیابون و … رو تحمل کردم برای رسیدن به حقوق 50 تومن ولی فهمیدم کسی که بهش توکل کرده بودم (همون اوستا و البته صاحب شرکت) دروغگو بودن و سرم کلاه گشادی رفت!!!!
سیلی سوم بشدت محکم بود، بشدت
نه آبرو برام موند، نه دیگه توان پا شدن. نه غرور نه تکبر .
ماجرا تموم نشده
اومدم قم با دل شکسته و با آرزوی مرگ و فکر خودکشی، بازم نفهمیدم از کجا میخورم! رفتم پیش یکی که نگهبان بود بهش توکل کردم و گفتم برام یه کار نگه بانی جور کن فعلا از فشار در بیام!
اون منو به نماینده ولی فقیه لینک کرد و قرار شد برام کار دولتی جور کنه. دوباره خدام شد اون نماینده ولی فقیه!
خلاصه یه ماه و نیم من رو معطل کرد و آخرش کاری نکرد. (سیلی آخر)
هدایت شدم به یه کانال تلگرام که دوره های استاد رو ارزون میفروخت، کنارش فایلای رایگان استادو صوتی توی کانالش گذاشته بود. یکی از فایلا رو گوش کردم، خلاصه ای از توحید استاد بود!
با اکراه فایلو گوش دادم، مثل بمب توی مغزم صدایی پیچید. تازه فهمیدم از کجا دارم میخورم!!!!!!!!!!
فهمیدم چه مشرک و چه کافر و چه قدر نشناس کثیفی بودم.
توبه کردم. توی قنوتم با گریه به خدا گفتم خدایا خودتو عشقه ک…. خار بنده هات.
بعدش یه فایل رایگان دیگه از استاد گوش کردم راجع به عزت نفس و نصف روز گذشت که نه از طرف آشنا و بلکه از طرف غریبه ای که انتطار نمیرفت(در اصل از طرف خداوند) یه کار نگهبانی که واقعا بخور و بخواب بود برام جور شد. توی اون کار داشتم فایلای رایگان بیشتری از تلگرام گوش میدادم که یهو یکی از کارمندا که همزمانی خداوند اوردش اونجا شنید و استاد رو بهم معرفی کرد و تشویقم کرد برم عضو سایت بشم. و بعد نفهمیدم چی شد که هدایت شدم به فایل توحید در عمل سایت (فکر کنم تو بخش نشانه امروز دیدمش)
با عشق بارها بارها توحید در عمل 1 تا 11 رو گوش دادم، بقیه فایلهای توحیدی رو گوش دادم. بعدش هدایت شدم به 12قدم و الان تاره قدم اول رو کامل کردم و در حال باز گوش دادنش هستم و داره راه هایی برام باز میشه.
خداوندا ای رب ای تنها پادشاه ای تنها قدرت خییییلی سپاسگذارم که من رو سیلی زدی، الان میفهمم اون سیلی ها چقدر خوب بودن و بابتشون خییییلی شادم.
امروز بعد شنیدن 4 بار این فایل از خداوند هدایت خواستم برای تعمیر موتورم که فکر میکردم خیلی طول میکشه ولی هدایتم کرد به بخشی و مشکل زیر 15 دقیقه حل شد. خدایا شکرت.
استاد عباسمنش و خانم شایسته، بشدت از شما سپاسگذارم. امیدوارم خداوند به خوبی های تان برکت بده.
سلام به استاد عزیز که هر دفعه کولاک میکنند.اول که خدا رو بسیار بسیار شاکرم خوشحالم که لطف خداوند هست در مداری قرار دارم در فضایی قرار دارم که لایق شنیدن این کلمات ارزشمند این کلمات روشن و نورانی را از زبان کسی دارم که به معنای کلمه استاد هستند و لطف خداوند بر اوست و از کسانی که (انعمت علیهم) هستند.
سپاسگزارم و خوشحالم از مدار افسردگی غم اندوه ترس به مدار شادی هدایت امید توکل و انشالله خشوع رسیده و این مطلب جز با کمک الله که با هدایت بر قلبها امید و روشنی میده ،هدایت شدم به خواندن قرآن و یاری گرفتن در مسئله بزرگی که داشتم بود.
خوشحال و سرمست باید باشیم که خداوند ما رو با چنین کلمات روشن و ساده هدایت میکنه جز تلاش ما و عمل ما چیز دیگری نمیتونه سپاسگزاری قدردانی باشه.
سالی پیش بود که من فایلهای استاد میشنیدم و گوش میدادم در مدار عمل کردن نبودم و با مشکلات زندگی متعددی برخورد کردم مشکلات خانوادگی مدرسه نگاه جامعه ضعف در تحصیل کردم و در تمام این دوران بود که من فکر میکردم ،خودم میتوانم از پس مشکلاتم بربیام و فکرم این بود با اینکه میدونم و میشنوم که خدا بزرگه بخشنده است گناهان و میبخشه بخشنده نعمت خواسته ها هست .احساس گناه بی لیاقتی احساس دوری احساس بنده بد و ناشنوا و ناسپاس و بندگی که حرف رو میشنوه ولی باز نمیتونه عمل بکنه فکرها بود که حتی نمیگذاشت احساس لیاقتی کنم که درخواست کنم خدایا کمکم کن منم بندهات هستم و فلان درخواستهای منو به اجابت برسون .یک روزمشکلات خانوادگی سختی دچار شدم شب که رسیدم خونه اونقدر حالم بد بود ای هزار بار طلب بخشش و توبه کردم هزار بار طلب یاری کردم طلب عفو کردم نتونستم برم خونه تا صبح دیر وقت بیرون بودم و خدا هدایتم کرد به رستوران یکی از دوستان اون زمان تیم ایران با پرتغال جام جهانی داشت وارد غذاخوری شدم دوستم یک غذا برام آورد خیلی وقتی ندیدمت خوش بش. خوردیم سرحال اومدیم وبرعکس همیشه واقعا جو اونجا خیلی مثبت بود حرف این بود که ایران میتونه بچههای بچههای ایرانی میتونه و بچههای ایرانی هیچی از پرتغالیها کم ندارند و این حرفا حسهای مثبتی در من ایجاد میکرد با خودم عهد کردم کار جدیدی پیدا کنم سر پای خودم بایستم طوری که استاد گفتند آدمی زمانی با دل کمک میخواهد هدایت خداوند درهای هدایت و نعمت خداوند به رویش باز میشه .
همین بود که از خداوند طلب عزت کردم طلب روزی کردم گفتم من به هیچکس رو نمیاندازم من دیگر روی هیچکس جز خودت حساب باز نمیکنم هیچکس بزرگ نمیکنم به خودت مشکلم را حل کن و حالم را خوب کن با خودم میگفتم قدم اول خدا میگه رو بردار بعدی گفته میشه .علی با اینکه قدرت نداری میترسی احساس ضعف در درونت میکنی باز هم با قدرت به ترسهات حمله کن مثل سوار اسب هستی با سرعت حمله میکنی به دشمن .الهام بهم میداد و قوی هم میکرد .با فردی برخورد کردم با همون نجوا نمیشه و ازکجا که داشتم با فردی برخورد کردم فردی شریف پاکدل پاکدامن و فردی قوی و متوکل زمانی که رفتم برای ایشون کار کنم گفتم من حاضرم و هرچی شما بگید با تمام وجود یاد میگیرم من میخواهم کار بکنم اینجا. فکرم این بود من نمیخواهم برگردم به شرایط قبلی من نمیخواهم قربانی باشم من عذر و بهانهای برای هیچی وهیچ کسی بذارم که با تمام وجود هر مشکلی را میپذیرم و شروع کردم کار چالشهای کار با اعتماد به نفس ضعیفی که داشتم خیلی سخت بود ولی متعهد بودم و چاره دیگهای برای خودم نذاشتم از خدا هر لحظه طلب آمرزش و کمک میکردم من محتاج بودم به هر چیزی که برسد .خدا کمکم کرد . صاحب کارم حرفهای قوی میزد منو میخندون و میگفت بخند و با مشتریها گرم برخورد داشته انرژی مثبت بده تا انرژی مثبت به تو بازگردد ایشون خیلی خیلی برخورد خوبی با من داشت و خیلی عادتهای مثبت یاد گرفتم لطف خدا بود که نه تنها کار میکردم بلکه با یک فرد عالی و مثبت بودم ازش یاد میگرفتم.ولی با خودم میگفتم:
خدایا من تورو دارم حتی ایشون هم ازطرف تو بود،یاد حرفهای استاد بودم استاد میگفت: هرکی هر خوبی کرد بدون از خداست هر خوبی میدیدم با خودم تکرار میکردم، از تو ای خدای من نه اون.تو اصل هستی .شبها با خودم میگفتم خدایا کمکم کن عزتم رو برگردون کمکم کن عقب نرم ایمانم رو نگه دارم خدا همشو بهم تمام مردمی که میومدن اونجا تو یه چیز دیگه ای ،آدم عجیبی هستی اکثر افرادی که اونجا میومدن در مغازه بخاطر دیدن من میومدن یعنی این انرژِی مثبت هست که دل آدم ها رو نرم میکنه بقول استاد جذابیت شما چیز دیگه ای میشه.
گوشهام تیز بود چشمهام تیز میکردم قلبم آروم بود چون میخاستم دریافت کنم پیام ها رو خاص بودن یک سری حسها که بهم وارد میشد رو میفهمیدم .کلمات از زبان مردم میفهمیدم خاص بودن بعضی کلمات میشینه بر وجودم. به قول استادلامپ توی ذهنم روشن میشه .روزی از همین روزها بود حال دلم خیلی ناراحت بود.یکسری سوالات و مشکلات که اذیتم میکرد داشتم. سوالم این بود خدایا این آدمها رو با این همه گناه این همه بدی این همه گوش نگرفتن به حرفت این همه تکذیب و دروغ همه بدی کردنا دوست داره خودم این مشکلات این بدیها رو داشتم .حال خیلی بدی داشت حموم کردن زیر دوش آب گرم برام حس خوبی داشت. من به عجز رسیده بودم.
رفتم توی حموم زیر دوش آب گرم زدم .زیر گریه آب مثل بارون میریخت روی سرم همش این سوال رو میپرسیدم و اشک میریختم آیا منو دوست داری آیا منو دوست داری ؟؟بهم الهام شد شنیدم دریافت کردم بر قلبم نشست نشست بهم گفت :بله من همه رو دوست دارم وقتی که گفته شد تمام وجودم یک دفعه آروم شد مثل همون آیهای که میگه کن فیکون وجودم یکباره با اون کلام قدرتمند آروم شدم. و آب دوش رو بستم و اومدم بیرون اون الهامی که شده بود رو به دوستم گفتم . گفتم که بهم گفت من همه آدمها رو دوست دارم ،همه رو پذیرفتم.(بنده ها م رو با تمام گناه ها پذیرفته ام )
الان که فکر میکنم منطقی هست واقعی هست که درسته خدا جزا میکنه ولی همه خلقت شن
همه ما نبودیم از عدم بودیم و خلق شدیم زنده شدیم و انسان شدیم ، این حاصل از جز عشق و رحمت و مثبت بودن نیست.
هر زمان فکر میکنم اگر من عدم بودم و خلق شدم وجودم میلرزه و میترسم و
وقتی فکر میکنم ممکن بود هیچ زمان وجود نداشته باشم ، حس غریبی میکنم.
بزار از تجربیات بگم شاید نشونه باشه برای من نشونه ای باشه برای تو دوست عزیز که به کامنت که خدا الهام میکنه در این صفحه بخونی
ببین من چند مدت بعد دوره استاد رفتم روی مغز خودم ولی خدا شاهده هیچ وقت نگفتم من بلدم بلدم ولی ارام ارام داشتم غرق این میشدم که روی هدایت ذهن حساب کنم روی ذهن منطقی خب نتیجه خوبی حاصل نمیشد باور میکنید که امشب اومدم اینجا بنویسم عهد میکنم که فقط مسیر زندگی من بیاد روی توحید روی کلمه نمیدونم همیشه فکر میکردم فلان تکنیک جواب میده فلان چیز جواب میده نتیجه نگرفتم من دیگه بسمه هی مسیر عوض کنم من یک راه پیدا کردم اونم مسیر توحید مثالش برای هر خواسته واقعا هدایت میشیم توی دوره زمانه ای که واقعا هر کسی استاد شده هرکسی یه چیز میگه باید کنترل ذهن داشته باشیم و به ندای قلبی گوش کنیم تنها راه رسیدن به همه خواسته ها راه توحید هست صحبت کردن با خدا راجب خواسته ها
یادمه یه آشپز خیلی مغرور بود میگفتن آشپزهای دیگه ببخشید اشغالن من بلدم من تمیز کارم ولی واقعا جاهایی دیدم که نقض داشت به مشکل خورد خیلی چیزها
یه آدم دیگه دیدم که راه انداز رستوران بود خیلی مغرور عجیب بود میگفتن من بلدم من کارم خوبه رستوران های دیگه اشغال هستن باورتون نمیشه پیش بینی کردم که این رفتار چه نتایجی داره چند مدت پیش زنگ زدم گفت از درون داغونم بدهی بالا آورده از این داستان
خیلی راحت مثلا رانندگی بلدیم میگیم دیگه من ؟؟؟؟اوکیم
مغرور بودن در مقابل خدا ویران میکنه همه چیز رو
به خدا تصمیم جدی گرفته بودم که بگم نمیدونم
مثالش مثلا میخوام ازدواج کنم یا شما میخوایید ازدواج کنید
مثال با این همه تجسم با این همه ویژگی نوشتن
آخرش خداوند آدم مناسب میاره
ببین خدا کل دخترهای ایران یا پسرهای ایران یا خارج رو مثل کف دست میشناسه
مثال مثلا میگه علی اصغر اگه با این دختر ازدواج کنه خیلی ازدواجشون موفق میشه
وقتی هم از هدایت خارج بشیم میگیم نه من حتما باید با دختر خالم یا پسر خالم ازدواج کنم در صورتی که وقتی آدم روی خودش کار میکنه مثلا یه خانوم ممکنه پسری هدایت بشه از جایی که فکرشو نمیکنه مثلا خانوم هست از ته روستاهای سیستان بلوچستان از خدا درخواست یه همسر خوب میکنه بعدش خداوند فردی میاره مثلا از شیراز ولی ذهن منطقی میگه برو بمیر تو که ته روستا هستی کدوم پسر شیرازی میاد با تو ازدواج میکنه
ولی باید باور بسازی همه آدمها خود خدا هستن روح خدا در همه آدمها هست
پس برای ازدواج یا هرچیزی نباید نگران باشی
ممکنه ازدواج من یا تو مثلا ممکنه بندرعباسی خانوم باشی ممکنه ازدواج تو با یه فرد مال زاهدان باشه یا مشهد باشه یا یکی از روستاهای شیراز یا ترکیه یا استرالیا باشه یا حتی مثلا پسری ممکنه از خدا درخواست ازدواج موفق کنه ممکنه خانوم این اقا پسر خانومی باشه که استرالیا درس بخونه و مثلا میبینی به طرز عجیبی میخواد بیاد ایران بعدش اتفاقای میوفته که آشنا باشن به چگونگی کاری نداریم هدایت کار خودش انجام میده
ببین الهامات خداوند داره مثل سیل میاد
واقعا هدایت خداوند این جوره اصلا چشم خودمون رو ببین چه جوری با کیفیت HDکار میکنه این خدا قربونش برم چه رگ ها چه سیستمی گذاشته که مرتب کار میکنه شب بسته میشه روز باز میشه بدون باطری بعدش همین خدا نمیتونه مثلا یه فرد بیاره برای ازدواج
من نگاه میکنم به خواسته های خودم میبینم همش ترمز بوده مثلا راجب ازدواج میگیم نه من پول ندارم این یک ترمز بعدش میگی فلان کس که بهم نمیدن دو ترمز بعدش میگی چه جوری اون دختره میاد سمتم ؟همش ترمز
من این باور دارم که واقعا خدا دوست داره منو تو ازدواج کنیم به زودی اما ترمز داریم
همه چیز در این جهان آماده هست اون دختری که میخوای ازدواج کنی همین الان آماده هست ممکنه ترکیه باشه المان باشه خارجی باشه افغانستان باشه کرمان باشه تهران باشه یه خانوم از قبل وجود داره برای هر انسان حالا فرقی نداره مثالش برای آشنایی با استاد فکرشو نمیکردیم پس واقعا یه فرد مناسب هست که به محضی ترمز برداری وارد زندگیت بشه
این مثال ازدواج بود
میدونی من خودم یه دفتری دارم اومدم نوشتم خدایا نگهبان من باشه جالبه اینجوری نوشتم گفتم خدایا نگهبان من باش قول دادی گفتم خدایا قولش رو دادی تحت هر شرایطی نگهبان من باشی
مثالش راجب کسب و کارم ازدواج به خدا چه قدر خیالم راحته تا اینکه برای ازدواج بگم فلانی برای من خوبه
ببین خدا مثل گارسونی میمونه یهو بهت پیشنهاد میده میگه بنده عزیزم مثلا خانوم فلانی تو که میخوای ازدواج کنی من پیشنهاد خوبی دارم برات ؟؟؟بعدش ذهن منطقی خانومه میگه چه جوری بعدش خدا میگه من مثلا فلان پسر رو میشناسم تو یکی از روستاهای شمال که مثل خودته توحیدی خدا پرست اموزش دیده هدفمند بعدش ذهن منطقی میگه خب چه جوری میخوایی هدایت کنی این فرد رو بعدش خدا میگه همون جوری که زنبور عسل رو وحی کردم که در کوهستان عسل ببنده اون زنبور با چشم ریزش نمیتونم اون اقا پسر که قلبش دست منه داره میتپه هدایت کنم برات ؟؟؟؟ واقعا خدا میتونه هر انتخابی هر تصمیم خدا کمک میکنه بارها شده خواستیم گوشی بخریم چیزی بخریم گفته اینو نخر خریدیم آخرش خراب بوده یا چیز دیگه
خداوند به شکل هندوانه ای هست شیرین که در دهان منو تو طعم میده
خدا به شکل نونی هست که پخته میشه
خداوند بی نهایت هست همون خدایی که هندوانه رو به شکل عجیبی رشد میده تو فکرشو کن این همه میوه چه جوری آفریده شده واقعا همین دست من که تایپ میکنم همش خدا قبلش فکر کرده پس هدایت خدا دقیقه همون خدایی که انسان رو افرید بدون نقص همون خدا میتونه برای ازدواج منو تو یه فرد مناسب هدایت کنه
تنها راه قوی شدن باورها همون نوشتن خواسته ها هست در تایم مناسب مثلا تصمیمات بزرگ ازدواج بزار شب بنویس فلان شخص رو بیار هرچی بلدیم وقتی آدم مینویسه خیالش راحته چون همه چیز رو میزاری روی دوش خدا
امیدوارم همگی به مسیر توحیدی هدایت بشیم
تنها رسیدن به خواسته
توحید ،تسلیم در برابر هدایت الهی ، خیلی جملات قشنگی هست در قران میگه مارو تسلیم از دنیا ببر پیامبران میگن چه قدر تسلیم مهمه
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
ای خدایی که جز تو خدایی نیست منو به سمت خواسته هام هدایت کن
چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم چرا من مشتری برای کاری که انجام میدم ندارم و تو همین افکار بودم
که خدا هدایتم کرد به نوشته ای که سه ماه پیش نوشته بود
سه ماه پیش نوشته بودم ، خدایا منو به کاری که علاقه دارم هدایت کن و میدونم اون موقع هم مثل الان احساس عجز و ناتوانی داشتم .
چقدر این نوشته به من انگیزه داد که میشه اگه یه بار و چندین بار شده که به خواستت برسی بازم میشه
و امروز دوباره طبق ایده ای که بهم الهام شد ،
کارهای زیبایی که با کمک و هدایت خداوند بافته بودم و بردم به چند تا مرکز خرید و نشون دادم و کارمو و معرفی کردم ،
اولش خیلی برام سخت بود و کلی نجوا اومد تو ذهنم که کسی ازت نمیخره و حتی نجواها اونقدر شدید بود که چندین بار منصرف شدم ، ولی یاد حرف های شما تو دوره عزت نفس افتادم و به خودم گفتم حتی اگه کسی نخره اعتماد به نفسم بالا میره و یه جور تمرینه برام
تمرینی مثل اگهی بازرگانی این بار به جای خودم از کارم از تواناییم از هنری که خدا بهم داده صحبت میکنم
و صد در صد روی عزت نفسم تاثیر مثبت داره ،
خلاصه با کلی نجوا رفتم و از کارم توضیح دادم از کیف هایی که بافتم و حتی اونقدر عزت نفسم بالا رفته که به مغازه دارا میگفتم کیفایی که من میبافم از اونایی که شما گذاشتین تو ویترین قشنگ تره و وقتی نشونشون میدادم خیلی خوششون می اومد و حرفم و تایید میکردن
ولی فقط تایید حرفای من بود و خبری از خرید نشد .
اینم بگم استاد قبل از حرکت و قبل از هر کاری من قدرت میدم دست خدا ، اینو خوب ازتون یا گرفتم .
وقتی اومدم خونه خیلی خسته بودم ولی اجازه ندادم کوچکترین نجوایی حالم و بد کنه
گفتم حتما خدا میخواد حسابی رو من کار کنه
حتما خدا برنامه ی بهتری برای من داره که من ازش بی خبرم
و الان که این فایل و گوش کردم برای چندمین بار
تایید محکمی به قلبم زد که اره درسته ، راهی که میرم درسته ،
من خیلی وقته در برابر خدا هیچ نمی دونم و همه کارا رو به اون میسپارم
شاید امروز کسی کار منو نخرید ولی با ادمایی روبه رو شدم که کلی منو تحسین کردن و از کارم تعریف کردن
و چقدر براشون جالب بود به این تمیزی و زیبایی بافتم
حتی یه نفر بهم پیشنهاد داد اموزشش و بزارم .
در بین این معرفیا هدایت شدم به یه لباس زیبا با قیمت عالی و خریدمش
استاد من از شما خوب یاد گرفتم همیشه شکر گزار باشم و کوچکترین چیزها رو ببینم و شکر کنم
و واقعا از خداوند سپاسگزارم که منو با شما اشنا کرد
به خدا قسم قبل از اشنایی با شما اگه بود ، منو میکشتن نمیرفتم اینجوری تک به تک مغازه ها و کارمو نشون بدم
اصلا میگفتم کسر شان برام یا اینکه کوچیک میشم اگه نخرن ،
ولی خدا شاهده من امروز کلی بزرگ شدم و اعتمادی که به تواناییم داشتم صد برابر شد
ارزش کارم تو ذهنم خیلی بالاتر رفت .
و همین برام کافیه
همه چی که پول نیست ، همه چی که مشتری نیست .
بعضی وقتا همین حرکت همین تصمیم حتی اگه درست نباشه راهی و به روم باز میکنه که بعدا کلی مات و مبهوت میشم از چیدمان خدا
دیدم که میگم
استاد بازم سپاسگزارم برای وجودتون برای فایل های بینظیرتون
خدایا شکرت که هستی ، که منو هدایت میکنی به بهترین راه ها
خدایا اگر هدایتم نکنی من هیچ هم نیستم
خدایا من نمی دانم ، داننده تویی ، قدرت جهان ، صاحب اختیار جهان تویی
به نام خداوندی که همیشه هست و هیچ وقت بنده هاشو تنها نمیزاره
سلام استاد عزیز ومریم بانو جان
سال نو رو بهتون تبریک میگم ان شاءالله سالی پراز شادی وسلامتی داشته باشین
امروز صبح وقتی اومدم تو سایت واین فایل جدید رو دیدم چقدر زیاد خوشحال شدم خیلی ازخداوند سپاسگزارم که به شما الهام کرد که این فایل رو بزارین وخیلی هم از شما سپاسگزارم که اینقدر واضح همه چی رو توضیح میدین
من بااینکه خیلی در مقابل هدایت های خداوند ضعیف هستم ولی بیشتر جاها ذهن زورش آزمون بیشتره وگول میخورم ودچار غرور میشم
خیلی جاها بوده اگه یکی ضعیف تر از خودم بوده احساس غرور اومده سراغم وبعد دیدم اون خیلی از من بهتر عمل کرده
وخیلی جاها چند لحظه بعدش پشیمون شدم که چرا چنین کردم
ولی خداوند اینقدر مهربون توانا هستن که نمی زاره حتی همون غرور هم بنده هاشو بگیره
خدا خیلی نزدیکه
من از وقتی به فایل های شما گوش میدم خیلی بهتر خودم و خدا ی مهربونم رو میشناسم
فایل های توحیدی خیلی راه گشای راه مستقیم به درک خداوند ونعمت هاش هستن
از خدا میخوام هیچ وقت نزاره دچار غرور بشم
ممنون از شما وحی وحال خوبی که در مورد هدایت های خدا به ما میدهی
خیلی خوب هستین و خداوند رو به خاطر وجود تون سپاسگزارم
توی سرایه گذاری بیت کویین،چندین سال پیش که سرمایه گذاری میکردم روی بیت کوین،اوایل با ارقام پایین شروع میکردم و کلا دست به دامان خدا بودم،همش جواب میداد و سود میبردم تا وقتی که فکر کردم دیگه کار بلدم و روی خودم حساب کردم،اون موقع بود که 2 بیت کویین ضرر کردم و با کله خوردم زمین و الان به لطف آموزش های استاد فهمیدم که داستانش چی بوده،و الان خدا رو شاکرم که اون موقع این ضرر رو کردم تا امروز مفهوم توحید رو درک کردم.
مورد بعدی توی خرید و فروش ماشین،وقتی که فکر کردم که خودم همممه چیو بلدم و روی عقل و درک خودم حساب باز کردم و منم منم کردم،یه کلاه قشنگی سرم رفت که هنوزم دارم تابانشو میدم.
مورد بعدی،توی بحث مهاجرت به خارج،همش از خدا کمک میگرفتم تا شرایطم جور شه،نزدیکای زمان سفارت که رسید،دیگه خدا یادم رفت و روی فردی که قرار بود کارا رو کنه واسم و روی برنامه ای که خودم چیدم حساب باز کردم و میگفتم پیش خودم که برنامم بی نقصه و خلاصه خدا فراموش شد توی ذهنم و کل پروسه ی مهاجرتم به خارج به طرز عجیبی نابود شد و جواب رد دادن بهمون و …
قسمت بعدی سوال
موقع هایی که توی کلاس زبانم،موقع تدریس،با وجود اینکه خودم استاد تدریس بودم،ولی میومدم میگفتم خدایا تو هدایتم کن،باور کنید اون جلسه از کلاس چنااان عالی پیش میرفت که هنرجوهام از شدت ذوق و شوق و عشق اون جلسه عالی،هزاراان بار تحسینم میکردن،حتی بارها سوالاتی رو میپرسیدن که من جوابش رو یکبار هم بلد نبودم و کاملا سوال جدید بود،ولی اون لحظه چنان جوابی سر زبونم میومد و میگفتم به سوال شاگردام،که دهن خودم بار میموند.
مورد بعدی ،یه زمین داشتم که فروش نمیرفت قدیما،قیمتش 380 میلیون بود،وقتی که عاجزانه سپردمش به خدا و هدایت خواستم،به طرز عجیبی یه نفر از یه شهر دیگه،خودش منو پیدا کرد و اون موقع 120 میلیون اضاف تر از ارزش زمین بهم پول داد(سکه بهار آزادی 10 تومن بود فکر کنم)یعنی 12 سکه بهار آزادی رایگان علاوه بر قیمت زمین بهم داد(الان میشه حدودا 1 میلیارد و خورده ای)
جواب سوال ب
تا قبل از این فایل توحیدی،واقعا هیچ ارتباطی نمیتونستم پیدا کنم که چرا داره این اتفاقا میفته و الان فهمیدم که داستان همه ی اون اتفاقا چی بوده.خدا رو شکرت
عاشقتونم استاد که حتی فهمیدن این موضوع هم باعث میشه بیشتر از قبل احتیاط کنم که فقططط روی خداوند حساب کنم و هزااران البته که باید تکاملم هم طی کنم.
کامنت های بچه ها رو که خوندم چند تا مثال برام اشکار شد از زمان هایی که سپردم به الله، ابرازِ ناتوانی کردم و تسلیم بودم:
1- این چند وقت به صورت مرتب باید روزانه کاری رو چندین بار در روز انجام بدم که گاهی درست میشه گاهی نامیزون…
ایده اومد اولش بگم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد انجامش بدم.
یعنی قلبم پذیرفته که با نام خدا، آسان میشه برام انجامش.
و جواب داد.
دقیق و باکیفیت انجام میشه هر دفعه.
و باعث انگیزه ام شده دقیقا هر بار با عشق بیشتری بگم بسم الله الرحمن الرحیم.
2- وقتی قلبا سپردم به خدا، که بهم بگو چه کنم، در چه زمانی، قشنگ در بهترین زمان هدایتم میکنه و یادم میندازه.
تو غذا وقتی بهش میسپرم زمان مناسب هدایتم کن برم سر بزنم به غذا که نسوزه یا مثلا شیر سر نره، دقیق یادم میندازه پاشو برو اشپزخونه…
مثلا گاهی ماشین داره کار میکنه تو اشپزخونه، بوقِ اتمامِ کارش که زده میشه عملا هدایتم میکنه پاشو برو اشپزخونه هم به ظرف یا لباس ها برس، در کنارش چک کردن غذا رو هم به یادم میاره.
بارها شده دقیقا سر بزنگاه قبل از سر رفتن شیر بالای سرش بودم.
3- من دایم میگم خدایا نمیدونم، میترسم یادم بره یا اصلا متوجه نشم مسایلی رو که مهم هستن…
بعد یادم میندازه، میگه پاشو برو فلان کار رو بکن، دقیق هدایتم میکنه، مثل امروز خواب بودم عصر، باد خنک و مطبوعی بهم خورد بیدار شدم، یهو پر رنگ شد برام الان وقتشه پاشو برو داخل مجتمع پیاده روی کن، هم خنکه، هم افتاب نیست، هم باید تحرک کنی، هم بهت خوش بگذره و …
آخه صبح دلم میخواست برم، هی پشت گوش افتاد، سپردم گفتم بهترین زمان بهم میگه برم، صبح خوابم میومد میان روز نرفتم و خوابیدم.
عصر هم جالبه خواب بودم، بیدار شدم، رفتم به سادگی…
هدایت مثل یه هدیه ی سورپرایزی میمونه، میاد و آدم دلش قنج میره، شیرینه، سریع نوش جانش میکنی، شهدش میره تو وجود آدم….
متوجه شدم بر حسب تکاملم، برخی هدایت ها رو سریعتر و بهتر درک میکنم، برخی رو دیرتر…
این تفاوت، از هدایت نیست ها.
از باورها و اعتماد من به خدا میاد.
یه چیزهایی رو سریعتر باور میکنم، میسپرم، هدایت میاد، خوب هم درک میکنم، سریع هم انجام میدم و کیف میکنم.
برخی رو چون هنوز سخت باورم نسبت بهشون، با تردید میسپرم یا هنوز نمیسپرم، هدایت سخت میاد، سخت درک میکنم، دیر جواب میده بهم…
بله، تکامل داره.
درک هدایت تکامل داره، به افزایش باورهای من ربط داره، وگرنه فی نفسه بی توقف هست و فعاله، پر قدرته، نامحدوده.
4- درک من میگه میخوای هدایت بگیری، باید دکمه تسلیم رو زده باشی قبلش، نمیشه ذهن و منطق آدم کار کنه، بعد بگی خدایا هدایتم کن، منتظر جواب هم باشی…
امروز تو پیاده روی یه چیزی رو برام اشکار کرد:
پرده ای کنار رفت برام…
خیلی واضح گفت سمانه خانم چون تو دوباره خواستی مثل بقیه باشی، مثل اکثریت، شرایطت چون متفاوت از بقیه و اکثریت هست در ظاهر و ذهنِ مقایسه گرت، برای همین به هم ریختی، حس کردی عقبی، ضعف داری و …
وای که چه تلنگر به جایی بود…
اصلا ذهنم به این سمت و اگاهی نرفته بود که از کجا دارم اسیب میبینم.
یعنی دریافت جواب ها هم تو چرخه ی هدایت اتفاق میوفته، هر وقت اماده شدم، هر وقت صدای ذهنم قطع شده باشه…
5- این روزها کشف کردم ادعای عقل کل بودن و فهمیدن هام از قوانین، باعث چالش هام شدن.
قشنگ وقتی یه چیزی میگم که از غرور و منیت میاد، خودم اون پشت میفهمم باد کردم…
این نشونه میاد و من همچنان ادامه میدم و البته تاوانش رو هم میدم، چون بعدش حسم بد میشه از اون گفتگو و نتایجش و …
چون گفتگویی که خدا توش حضور نداشته باشه، شیطان حضور داره که همون غرور و منیتِ انسانی میشه.
حالا چون اینو فهمیدم، چک خوردم، خدا نشونم میده باگم کجاست، تلاش به سکوت میکنم گاهی، ولی جای کار دارم زیاد.
6- رفتن یا نرفتن به جایی رو سپردم به خدا، و رهاش کردم، شرایط به گونه ای پیش رفت که ما به دلیل خیلی اشکار و ساده ای رفتنمون کنسل شد، به عبارتی مدارمون جدا شد به سادگی از اون فضا و شرایط و آدمها.
نیازی به هیچ توضیحی نبود.
7- از در که میرم بیرون اکثرا میگم الهی به امید تو، سوار ماشین میشم میگم بسم الله الرحمن الرحیم.
مگه یادم بره…
و قشنگه که در امنیت کامل و شادی، میرم و میام…
آیه ی فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ رو هم که میگم حکمِ بیمه داره برام، بیمه ی بدون توقفِ الله.
سلام و درود به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان هم مسیر
استاد صمیمانه سپاس گزارم بابت تمام آگاهی های نابی که ازتون دریافت می کنم و همچنین این فایل ارزشمند
فایلای توحید عملی یجورایی شاه کلیدن و مثه یه اصول اساسی هستن که هرچندوقت یبار به سمتشون کشیده میشم تا برام تکرار شن و خوشحال و سپاس گزارم ازین بابت
چندتا از تجربیات خودمو میگم:
1-یادمه یروز تصمیم گرفتیم بریم بیرون از خونه،یه جایی که بمون لذت بده،نهار بخوریم بشینیم،از طبیعت لذت ببریم و …
خلاصه اون روز من نظر خودمو گذاشتم کنار و گفتم میخوام هدایتی باشه،ماشینو روشن کردیم و زدیم بیرون،ذهنم گفت فلان جا،حسم میگفت نه،یه چندباری این دو گفت و گو کردن و ساکت شدند ،و من همچنان درحال رانندگی و منتظر،آخرش بطرزی عجیب به یه جایی هدایت شدم که به خدا اگر هرچی فکر میکردم چنین جایی به ذهنم نمیرسید،جایی که تمام چیزایی که باعث لذتم میشد رو درعین سادگی داشت،یعنی خدا جمعشون کرده بود تو اون لحظه اونجا،همون همزمانی
آب روون،درخت،آرامش،خلوتی،صدای پرنده،انرژی خوب،نزدیکی به مبدأ،خورده چوب برای روشن کردن ذغال ها و …
جالبه صدها بار قبلا از اونجا من رد شده بودم و گذرا دیده بودم ولی اصصصلا بنظرم نمی رسید اینجا انقدر باحال باشه و بمون لذت بده
فرمونو دست خوب کسی داده بودم آخ ک چقدر چسبید اون روز
پرانتز(خدایا من انسانم،نابلدم و فراموشکار، به هر دلیلی یادم می ره خیلی وقتا،هرموقع دستم رفت رو فرمون ، خودت یادم بنداز دستمو بردارم و بزارم تو برونی که هیچکی دست فرمونه تورو نداره)
2-در رابطه با رفتاری که با نوجوان هایی که باشون در ارتباطم ،بارها شده که ری اکشن هایی که بشون عادت داشتم یا از دیگران دیده یا شنیده بودم رو نشون دادم ولی نتیجه نگرفتم اما وقتایی شده که به ندای قلبم(ربم)گوش کردم و جواب گرفتم
3-توی رابطه عاطفیم،بارها شده ک طبق عادت ها و باورهای گذشتم عمل کردم و نتیجه نامطلوب گرفتم ، اما وقتایی که من بلدم رو گذاشتم کنار و به ندای قلبم گوش کردم ، اولا آرام تر شدم دوما نتیجه ی مطلوبی گرفتم
مثل وقتایی که خواستم دیدگاهمو بقبولونم به طرف مقابلم طبق عادتم یا صدای ذهنم یا هرچی،یا وقتایی که خواستم یکاری کنم که رابطمو مستحکم تر کنم(وقتایی که اینجور فکر کردم که حالا خدا یه لطفی کرده و این شخص دوست داشتنی رو گذاشته تو زندگیم و حالا دیگه نوبت منه که یه کارایی بکنم،نوبت منه که بهتر کنم رابطرو با فکر و ایده های خودم نه هدایت ربّم)
یاد این آیه افتادم:
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
داره وااااضح میگه اگه کسی مضطرانه بخواد،جواب میدم،نگرانیشو برطرف می کنم
مضطر یعنی ناچار
ناچار یعنی راه چاره نداره، یعنی یا همه درارو زده و دست آخر ناچار شده، یا مثه بچه ی آدم همون اول فهمیده ناچاره و اومده میگه تو چاره بده
برا خودم تکرار می کنم: حالت سوم نداره،یا این حرف خدا نیست(که هست)
سلام به همگی بخصوص استاد عزیزم و مریم خانم نازنین.
استاد من سال 86 گواهینامه گرفتم اما پارسال، 1402 پارک دوبل کردم، چون میترسیدم، یبار که جای پارک نبود و دیرم هم بود خدا گفت همینجا پارک کن! اگه قبلا بود میرفتم جای دیگه یا دورتراز محل مورد نظر! ولی اون روز من به راحتی و عاالی پارک دوبل کردم و بعدش دیگه برام عادی شد و هر باار خوب پارک دوبل کردم و البته بدون ترس، چراا؟ چون اون موقع داشتم روی پیشرفت رانندگیم کار میکردم و مداام از خدا کمک میخواستم همش میگفتم خدایا خودت برام جای پارک پیدا کن خدایا خودت مواظبم باش تو رانندگی.
یا وقتی پایان نامه ارشدم رو انجام دادم از اول موضوع من خیلی ساده تر به نظر میومد ولی با اینکه خیلی ناراحت بودم و در طول اون دو سال یکیمون (ما سه تا دانشجو بودیم با یه استاد راهنما) تو همایش ایرانی شرکت کرد و یکیمون هم با مرکز لیزر کارهای پروژه اش رو انجام میداد که خیلی دهن پر کن بود، ولی من هییچچی! اما آخر سر مال مقاله شد، چون همش میگفتم خدایا میسپرمش به تو مال من تو دوتا همایش بین المللی قبول شد یکی ایران یکی دانمارک و تو یه ژورنال خارجی چاپ شد! یک سال و نیم از دفاعم گذشته بود ولی من امید داشتم میگفتم خدایا من دوست دارم مقاله داشته باشم ژورنال خارجی باشه خودت برام درستش کن، و با اینکه دیگه برگشته بودم شهر خودم ازدواج کرده بودم و سر کار بودم ولی باز هم تمام تلاشم رومیکردم و میگفتم خدایا خودت دیگه درستش کن و برام درستش کرد همونجوری که میخواستم!
استاد من تازه با دوره ثروت فهمیدم که کارم رو ارزشمند نمیدونم و احساس ناتوانی دارم خب خیلی خوب توضیح دادید برای منی که دارم روی خودم کار میکنم که من توانا هستم و مییتواانم، اینکه بگم من نمیدونم من هیچی نیستم دوباره من رو برمیگردونه به قبل، ولی خب باید تکرار کنم که خدایا من در مقابل توو هیچی نیستم، علم من در مقابل علم توو چیزی نییست، ولی در کنار تو من تواناترینم، من میتونم فقط تو باید در کنارم باشی.
استاد یادمه دوبار دو نفر از فامیل ازم خواستن براشون مسئله درسی حل کنم که مربوط به رشته تحصیلیم بود، تو دلم به خودم میگفتم میتونم دارم درس میدم فلان جا درس خوندم، (ولی ته دلم احساس ترس از نتونستن داشتم) و خب کاملا واضحه که نتونستم مسئله رو حل کنم نه اینکه مغرور باشم هاا نه چون ته دلم خودم رو قبول نداشتم سعی میکردم مدام به خودم گوشزد کنم که نگین تو کلی چیزای بهتر رو انجام دادی این تمرین حل کردن که چیزی نیست تو باهوشی تو میتونی، ولی اگه همون موقع از خدا کمک میخواستم و من من نمیکردم و بجای تاکید روی خودم میگفتم خدایا من علمم در مقابل علم تو کمه تو بهم بگو چطور حلش کنم مطمئنم میتونستم حل کنم و احساس ضایع شدن بهم دست نمیداد.
+خداوند بزرگتر است+
درود بر استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز و بزرگوار و دوستان هم خانواده
هدایت شدم که یه داستان کوتاه از گذشته خودم و سیلی های محکم متوالی که بابتش خوردم پیرامون این موضوع بگم که البته اولش هدایت شدم و اخرش سیلی محکم!
حدود سال 98 بود و من دانشجوی فیزیک صنعتی قم بودم، دانشجوی ضعیفی بودم و 10 ترمه شده بودم(رفوضه) و با ترم پایینی ها درسهایی داشتم و نگاهشون بهم تحقیر امیز بود. باید خیلی زور میزدم تا درسها رو بفهمم و خیلی برام سخت بود.
ترم قبل از اتفاقی که میخوام بگم، سر یه موضوعی به ناحق در یکی از کلاس آنچنان مسخره شدم که واقعا عرق سرد رو پیشونیم رو واقعا حس کردم. برام خیلی سخت شد و این باعث شد به خداوند پناه ببرم و حس کنم چقدر محتاجش هستم.
ترم بعد سخت ترین درس برای من اراءه شد ((فیزیک کوانتوم 2))!!.
اوایل ترم هم سر این کلاس یه اتفاقی افتاد که استاد کوانتوم و یه سری بچه ها مستقیم منو تحقیر کردند. من به خداوند پناه بردم و از خود خداوند کمک خواستم. صبح و شب با تمرین روی یه سری باورها و تصویر سازی و با توکل کامل به خداوند و با نماز های با حضور قلب و در قنوت های نمازم و . . . فقط از خداوند میخواستم این درس رو از اون استاد سخت گیر که الان باهام بد شده بود، نمره کامل بگیرم. (اون موقع با استاد اشنا نبودم ولی عمیقا به مفهوم کلمه (خداوند بزرگتر است)رسیده بودم)
البته تلاش هم کردم و خداوند ذهنم رو بشدت قوی کرد و دلم رو آروم. خلاصه بگم در نهایت به صورت معجزه آسا در حالی که از هیچکی کمک نگرفتم تونستم به لطف خداوند بالاترین نمره کلاس رو بگیرم رو بگیرم. نمره من نوزده و هفتادوپنج بود از اون درس سنگین در حالی که بهترین دانشجوی کلاسمون نمره اش در رتبه دوم هجده و نیم شد!
بعد صحبت با استاد فهمیدم نمره ام بیست میشد ولی از روی لجاجت کمتر داده بود.
(این نقطه عطفی برام بود)
خداوند اینچنین کمکم کرد و منو به بزرگی رسوند توی اون مقطع و ذهنم به شدت به شدت به شدت فعال شده بود. ولی ترم بعد من شدم یه آدم مغرور متکبر، (الان بهش فک میکنم میبینم چقدر بی جنبه بودم!) و درسهارو خوب میفهمیدم و جلو میرفتتم.
خیز برداشتم برای کنکور ارشد و همه چیز عالی با غرور و تکبر پیش میرفت و اصلا خدا رو فراموش کرده بودم. ایمان داشتم توی کنکو ارشد رتبه ام زیر 30 میشه و میرم صنعتی شریف.
دو ماه قبل کنکور مریض شدم طوری که 2 هفته تب و لرز داشتم و بعدشم تا 2 هفته بعدش سرگیجه! بعد یه ماه مریضی وقتی به خودم اومدم دیدم برگشتم به مجتبی قبل این قضیه ها و اصلا ذهنم پویا نیست و همه موهبت ها ازم گرفته شده(سیلی اول).
بازم نفهمیدم از کجا دارم میخورم. از جا بلند شدم و با اعتماد به نفس دوباره شروع کردم و کنکور رتبه ام شد 374.
توی صنعتی اصفهان ارشد رو گذروندم. هنوز منیت باهام بود، دهنم مثل قبل پویا نبود ولی متوسط به بالای کلاس بودم و خیلی خودمو قبول داشتم و منم منم میکردم. غرور الکی برای گذشته ای که خداوند بهم داده بود و حتی با اینکه متوسط بودم خیز برداشتم برای اپلای دکتری توی ایالات متحده و تا چند قدمیش رفتم.
سیلی دوم وقتی بود که به خودم اومدم و دیدم به دلایلی (شخصی) مجتبی که دنبال اپلای بود و خودشو خیییلی بزرگ میدید، الان بین یک سری از پیک موتوری های عزیز رستوران نشسته و با موتور خیلی حقیرانه باید زیر بارون زمستون غذا ببره!
دو سال با غروری که هنوز توی جونم بود با ارشد فیزیک از دانشگاهی عالی، پیک موتوری بودم!! دوسال نفهمیدم از کجا دارم میخورم.
بعد از دو سال دوباره یکم با خداوند بهتر شدم ولی هنوز غرور داشتم، هدایت شدم تهران برای کارآموزی فیبر نوری، کاری عالی بود،تقریبا دو ماه از سه ماه کار اموزی رو باید صبح سحر از قم راه می افتادم به سمت تهران تا هشت و نیم برسم به مقصد سر پروژه و شب راه میافتادم سمت قم و هر روز همین بود!
برای کار من حتی اونقدر خدا رو فراموش کردم که اوستای من شده بود خدام و همش برام مهم بود دلش رو شاد کنم و حواشو بگیرم که سریع پیشرفت کنم، هنوز منیت هم داشتم. کارم اونقدر سخت و فشرده بود که من سه ماه نهار نمیخوردم(ناهار توی کیفم بود!)،نماز ظهرم رو نمیخوندم که یوقت اوستا نگه مجتبی تنبلی میکنه!!
یعنی طوری شده بود من که خیلی به نمازم پایبند بودم نماز ظهرم موقت ترک شد و با ته مونده غروری که داشتم اوستا رو میپرستیدم!!!
اینجا بود که نوبت سیییییلی سوم بود
اینقدر سختی تحمل کردم و صبح تا شب دلر کاری تور خیابون و … رو تحمل کردم برای رسیدن به حقوق 50 تومن ولی فهمیدم کسی که بهش توکل کرده بودم (همون اوستا و البته صاحب شرکت) دروغگو بودن و سرم کلاه گشادی رفت!!!!
سیلی سوم بشدت محکم بود، بشدت
نه آبرو برام موند، نه دیگه توان پا شدن. نه غرور نه تکبر .
ماجرا تموم نشده
اومدم قم با دل شکسته و با آرزوی مرگ و فکر خودکشی، بازم نفهمیدم از کجا میخورم! رفتم پیش یکی که نگهبان بود بهش توکل کردم و گفتم برام یه کار نگه بانی جور کن فعلا از فشار در بیام!
اون منو به نماینده ولی فقیه لینک کرد و قرار شد برام کار دولتی جور کنه. دوباره خدام شد اون نماینده ولی فقیه!
خلاصه یه ماه و نیم من رو معطل کرد و آخرش کاری نکرد. (سیلی آخر)
هدایت شدم به یه کانال تلگرام که دوره های استاد رو ارزون میفروخت، کنارش فایلای رایگان استادو صوتی توی کانالش گذاشته بود. یکی از فایلا رو گوش کردم، خلاصه ای از توحید استاد بود!
با اکراه فایلو گوش دادم، مثل بمب توی مغزم صدایی پیچید. تازه فهمیدم از کجا دارم میخورم!!!!!!!!!!
فهمیدم چه مشرک و چه کافر و چه قدر نشناس کثیفی بودم.
توبه کردم. توی قنوتم با گریه به خدا گفتم خدایا خودتو عشقه ک…. خار بنده هات.
بعدش یه فایل رایگان دیگه از استاد گوش کردم راجع به عزت نفس و نصف روز گذشت که نه از طرف آشنا و بلکه از طرف غریبه ای که انتطار نمیرفت(در اصل از طرف خداوند) یه کار نگهبانی که واقعا بخور و بخواب بود برام جور شد. توی اون کار داشتم فایلای رایگان بیشتری از تلگرام گوش میدادم که یهو یکی از کارمندا که همزمانی خداوند اوردش اونجا شنید و استاد رو بهم معرفی کرد و تشویقم کرد برم عضو سایت بشم. و بعد نفهمیدم چی شد که هدایت شدم به فایل توحید در عمل سایت (فکر کنم تو بخش نشانه امروز دیدمش)
با عشق بارها بارها توحید در عمل 1 تا 11 رو گوش دادم، بقیه فایلهای توحیدی رو گوش دادم. بعدش هدایت شدم به 12قدم و الان تاره قدم اول رو کامل کردم و در حال باز گوش دادنش هستم و داره راه هایی برام باز میشه.
خداوندا ای رب ای تنها پادشاه ای تنها قدرت خییییلی سپاسگذارم که من رو سیلی زدی، الان میفهمم اون سیلی ها چقدر خوب بودن و بابتشون خییییلی شادم.
امروز بعد شنیدن 4 بار این فایل از خداوند هدایت خواستم برای تعمیر موتورم که فکر میکردم خیلی طول میکشه ولی هدایتم کرد به بخشی و مشکل زیر 15 دقیقه حل شد. خدایا شکرت.
استاد عباسمنش و خانم شایسته، بشدت از شما سپاسگذارم. امیدوارم خداوند به خوبی های تان برکت بده.
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان
اما بقدر فهم تو کوچک می شود
و بقدر نیاز تو فرود می آید
و بقدر آرزوی تو گسترده می شود
و بقدر ایمان تو کارگشا می شود
و به قدر نخ پیر زنان دوزنده باریک می شود
و به قدر دل امیدواران گرم می شود
یتیمان را پدر می شود و مادر
بی برادران را برادر می شود
بی همسرماندگان را همسر می شود
عقیمان را فرزند می شود
ناامیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
در تاریکی ماندگان را نور می شود
رزمندگان را شمشیر می شود
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا
و مغز هایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها، نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان میکند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز میخواند
مگر از زندگی چه میخواهید
که در خدایی خدا یافت نمیشود؟
که به شیطان پناه میبرید؟
که در عشق یافت نمیشود؟
که به نفرت پناه میبرید؟
که در حقیقت یافت نمیشود؟
که به دروغ پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمیشود؟
که به خلاف پناه میبرید؟
و مگر حکمت زیستن را از یاد برده اید؟
که انسانیت را پاس نمی دارید ؟!
نمیدونم چیبگم… از کجا بنویسم … برای خدای خودم چی بنویسم؟
به وقتی باهاش حرف میزنم میبینم برام همه چیز میشه…هرچیزی که دلم میخواد میشه ، اشک هامه که فقط جاری میشه …
خدایا
خدای شیرین من
خدای عزیز من
چقد برای تو مینویسم و تو چقدر با دقت به من گوش میدی ، چقدر از عشق تو بدنم به لرزه در میاد، ایمانم کمه ولی عشق من زیاده
ایمانم رو قوی کن ، بدن سست و لرزانم رو محکم کن ، من رو حتی یک لحظه رها نکن
تو نباشی
از من هیچ باقی نخواهد ماند
چطور روز هایی وجود داشت که دیگری رو به خلوتم راه دادم وقتی خدایی مثل تو دارم!؟
چطور در قلبم رو رو به کسی جز تو باز کردم
وقتی که تو از رگ گردنم به من نزدیک بودی
«نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید»
چطور شب هایی که اشک ریختم فکر کردم که تو این اشک هارو پاک نمیکنی؟
چطور وقتی خندیدم فکر کردم تو همراه من نمیخندی ؟!
هر لحظه کنارمی
با تو که حرف میزنماشک هام جاری میشه از عشق تو، از روحی که در وجودم دمیدی و به شوق میاد …
الان که دارم این هارو مینویسن باورم نمیشه که این منم …
چقدر صبورتر شدم
از وقتی به تو توکلم محکم تر شده از صبرت به من بیشتر بخشیدی ، هرچی که میخوام تو برام فراهم میکنی …
قلبم ، از آن توس مهربان خدای من
به نام خدا
سلام به استاد عزیز که هر دفعه کولاک میکنند.اول که خدا رو بسیار بسیار شاکرم خوشحالم که لطف خداوند هست در مداری قرار دارم در فضایی قرار دارم که لایق شنیدن این کلمات ارزشمند این کلمات روشن و نورانی را از زبان کسی دارم که به معنای کلمه استاد هستند و لطف خداوند بر اوست و از کسانی که (انعمت علیهم) هستند.
سپاسگزارم و خوشحالم از مدار افسردگی غم اندوه ترس به مدار شادی هدایت امید توکل و انشالله خشوع رسیده و این مطلب جز با کمک الله که با هدایت بر قلبها امید و روشنی میده ،هدایت شدم به خواندن قرآن و یاری گرفتن در مسئله بزرگی که داشتم بود.
خوشحال و سرمست باید باشیم که خداوند ما رو با چنین کلمات روشن و ساده هدایت میکنه جز تلاش ما و عمل ما چیز دیگری نمیتونه سپاسگزاری قدردانی باشه.
سالی پیش بود که من فایلهای استاد میشنیدم و گوش میدادم در مدار عمل کردن نبودم و با مشکلات زندگی متعددی برخورد کردم مشکلات خانوادگی مدرسه نگاه جامعه ضعف در تحصیل کردم و در تمام این دوران بود که من فکر میکردم ،خودم میتوانم از پس مشکلاتم بربیام و فکرم این بود با اینکه میدونم و میشنوم که خدا بزرگه بخشنده است گناهان و میبخشه بخشنده نعمت خواسته ها هست .احساس گناه بی لیاقتی احساس دوری احساس بنده بد و ناشنوا و ناسپاس و بندگی که حرف رو میشنوه ولی باز نمیتونه عمل بکنه فکرها بود که حتی نمیگذاشت احساس لیاقتی کنم که درخواست کنم خدایا کمکم کن منم بندهات هستم و فلان درخواستهای منو به اجابت برسون .یک روزمشکلات خانوادگی سختی دچار شدم شب که رسیدم خونه اونقدر حالم بد بود ای هزار بار طلب بخشش و توبه کردم هزار بار طلب یاری کردم طلب عفو کردم نتونستم برم خونه تا صبح دیر وقت بیرون بودم و خدا هدایتم کرد به رستوران یکی از دوستان اون زمان تیم ایران با پرتغال جام جهانی داشت وارد غذاخوری شدم دوستم یک غذا برام آورد خیلی وقتی ندیدمت خوش بش. خوردیم سرحال اومدیم وبرعکس همیشه واقعا جو اونجا خیلی مثبت بود حرف این بود که ایران میتونه بچههای بچههای ایرانی میتونه و بچههای ایرانی هیچی از پرتغالیها کم ندارند و این حرفا حسهای مثبتی در من ایجاد میکرد با خودم عهد کردم کار جدیدی پیدا کنم سر پای خودم بایستم طوری که استاد گفتند آدمی زمانی با دل کمک میخواهد هدایت خداوند درهای هدایت و نعمت خداوند به رویش باز میشه .
همین بود که از خداوند طلب عزت کردم طلب روزی کردم گفتم من به هیچکس رو نمیاندازم من دیگر روی هیچکس جز خودت حساب باز نمیکنم هیچکس بزرگ نمیکنم به خودت مشکلم را حل کن و حالم را خوب کن با خودم میگفتم قدم اول خدا میگه رو بردار بعدی گفته میشه .علی با اینکه قدرت نداری میترسی احساس ضعف در درونت میکنی باز هم با قدرت به ترسهات حمله کن مثل سوار اسب هستی با سرعت حمله میکنی به دشمن .الهام بهم میداد و قوی هم میکرد .با فردی برخورد کردم با همون نجوا نمیشه و ازکجا که داشتم با فردی برخورد کردم فردی شریف پاکدل پاکدامن و فردی قوی و متوکل زمانی که رفتم برای ایشون کار کنم گفتم من حاضرم و هرچی شما بگید با تمام وجود یاد میگیرم من میخواهم کار بکنم اینجا. فکرم این بود من نمیخواهم برگردم به شرایط قبلی من نمیخواهم قربانی باشم من عذر و بهانهای برای هیچی وهیچ کسی بذارم که با تمام وجود هر مشکلی را میپذیرم و شروع کردم کار چالشهای کار با اعتماد به نفس ضعیفی که داشتم خیلی سخت بود ولی متعهد بودم و چاره دیگهای برای خودم نذاشتم از خدا هر لحظه طلب آمرزش و کمک میکردم من محتاج بودم به هر چیزی که برسد .خدا کمکم کرد . صاحب کارم حرفهای قوی میزد منو میخندون و میگفت بخند و با مشتریها گرم برخورد داشته انرژی مثبت بده تا انرژی مثبت به تو بازگردد ایشون خیلی خیلی برخورد خوبی با من داشت و خیلی عادتهای مثبت یاد گرفتم لطف خدا بود که نه تنها کار میکردم بلکه با یک فرد عالی و مثبت بودم ازش یاد میگرفتم.ولی با خودم میگفتم:
خدایا من تورو دارم حتی ایشون هم ازطرف تو بود،یاد حرفهای استاد بودم استاد میگفت: هرکی هر خوبی کرد بدون از خداست هر خوبی میدیدم با خودم تکرار میکردم، از تو ای خدای من نه اون.تو اصل هستی .شبها با خودم میگفتم خدایا کمکم کن عزتم رو برگردون کمکم کن عقب نرم ایمانم رو نگه دارم خدا همشو بهم تمام مردمی که میومدن اونجا تو یه چیز دیگه ای ،آدم عجیبی هستی اکثر افرادی که اونجا میومدن در مغازه بخاطر دیدن من میومدن یعنی این انرژِی مثبت هست که دل آدم ها رو نرم میکنه بقول استاد جذابیت شما چیز دیگه ای میشه.
گوشهام تیز بود چشمهام تیز میکردم قلبم آروم بود چون میخاستم دریافت کنم پیام ها رو خاص بودن یک سری حسها که بهم وارد میشد رو میفهمیدم .کلمات از زبان مردم میفهمیدم خاص بودن بعضی کلمات میشینه بر وجودم. به قول استادلامپ توی ذهنم روشن میشه .روزی از همین روزها بود حال دلم خیلی ناراحت بود.یکسری سوالات و مشکلات که اذیتم میکرد داشتم. سوالم این بود خدایا این آدمها رو با این همه گناه این همه بدی این همه گوش نگرفتن به حرفت این همه تکذیب و دروغ همه بدی کردنا دوست داره خودم این مشکلات این بدیها رو داشتم .حال خیلی بدی داشت حموم کردن زیر دوش آب گرم برام حس خوبی داشت. من به عجز رسیده بودم.
رفتم توی حموم زیر دوش آب گرم زدم .زیر گریه آب مثل بارون میریخت روی سرم همش این سوال رو میپرسیدم و اشک میریختم آیا منو دوست داری آیا منو دوست داری ؟؟بهم الهام شد شنیدم دریافت کردم بر قلبم نشست نشست بهم گفت :بله من همه رو دوست دارم وقتی که گفته شد تمام وجودم یک دفعه آروم شد مثل همون آیهای که میگه کن فیکون وجودم یکباره با اون کلام قدرتمند آروم شدم. و آب دوش رو بستم و اومدم بیرون اون الهامی که شده بود رو به دوستم گفتم . گفتم که بهم گفت من همه آدمها رو دوست دارم ،همه رو پذیرفتم.(بنده ها م رو با تمام گناه ها پذیرفته ام )
الان که فکر میکنم منطقی هست واقعی هست که درسته خدا جزا میکنه ولی همه خلقت شن
همه ما نبودیم از عدم بودیم و خلق شدیم زنده شدیم و انسان شدیم ، این حاصل از جز عشق و رحمت و مثبت بودن نیست.
هر زمان فکر میکنم اگر من عدم بودم و خلق شدم وجودم میلرزه و میترسم و
وقتی فکر میکنم ممکن بود هیچ زمان وجود نداشته باشم ، حس غریبی میکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته
بزار از تجربیات بگم شاید نشونه باشه برای من نشونه ای باشه برای تو دوست عزیز که به کامنت که خدا الهام میکنه در این صفحه بخونی
ببین من چند مدت بعد دوره استاد رفتم روی مغز خودم ولی خدا شاهده هیچ وقت نگفتم من بلدم بلدم ولی ارام ارام داشتم غرق این میشدم که روی هدایت ذهن حساب کنم روی ذهن منطقی خب نتیجه خوبی حاصل نمیشد باور میکنید که امشب اومدم اینجا بنویسم عهد میکنم که فقط مسیر زندگی من بیاد روی توحید روی کلمه نمیدونم همیشه فکر میکردم فلان تکنیک جواب میده فلان چیز جواب میده نتیجه نگرفتم من دیگه بسمه هی مسیر عوض کنم من یک راه پیدا کردم اونم مسیر توحید مثالش برای هر خواسته واقعا هدایت میشیم توی دوره زمانه ای که واقعا هر کسی استاد شده هرکسی یه چیز میگه باید کنترل ذهن داشته باشیم و به ندای قلبی گوش کنیم تنها راه رسیدن به همه خواسته ها راه توحید هست صحبت کردن با خدا راجب خواسته ها
یادمه یه آشپز خیلی مغرور بود میگفتن آشپزهای دیگه ببخشید اشغالن من بلدم من تمیز کارم ولی واقعا جاهایی دیدم که نقض داشت به مشکل خورد خیلی چیزها
یه آدم دیگه دیدم که راه انداز رستوران بود خیلی مغرور عجیب بود میگفتن من بلدم من کارم خوبه رستوران های دیگه اشغال هستن باورتون نمیشه پیش بینی کردم که این رفتار چه نتایجی داره چند مدت پیش زنگ زدم گفت از درون داغونم بدهی بالا آورده از این داستان
خیلی راحت مثلا رانندگی بلدیم میگیم دیگه من ؟؟؟؟اوکیم
مغرور بودن در مقابل خدا ویران میکنه همه چیز رو
به خدا تصمیم جدی گرفته بودم که بگم نمیدونم
مثالش مثلا میخوام ازدواج کنم یا شما میخوایید ازدواج کنید
مثال با این همه تجسم با این همه ویژگی نوشتن
آخرش خداوند آدم مناسب میاره
ببین خدا کل دخترهای ایران یا پسرهای ایران یا خارج رو مثل کف دست میشناسه
مثال مثلا میگه علی اصغر اگه با این دختر ازدواج کنه خیلی ازدواجشون موفق میشه
وقتی هم از هدایت خارج بشیم میگیم نه من حتما باید با دختر خالم یا پسر خالم ازدواج کنم در صورتی که وقتی آدم روی خودش کار میکنه مثلا یه خانوم ممکنه پسری هدایت بشه از جایی که فکرشو نمیکنه مثلا خانوم هست از ته روستاهای سیستان بلوچستان از خدا درخواست یه همسر خوب میکنه بعدش خداوند فردی میاره مثلا از شیراز ولی ذهن منطقی میگه برو بمیر تو که ته روستا هستی کدوم پسر شیرازی میاد با تو ازدواج میکنه
ولی باید باور بسازی همه آدمها خود خدا هستن روح خدا در همه آدمها هست
پس برای ازدواج یا هرچیزی نباید نگران باشی
ممکنه ازدواج من یا تو مثلا ممکنه بندرعباسی خانوم باشی ممکنه ازدواج تو با یه فرد مال زاهدان باشه یا مشهد باشه یا یکی از روستاهای شیراز یا ترکیه یا استرالیا باشه یا حتی مثلا پسری ممکنه از خدا درخواست ازدواج موفق کنه ممکنه خانوم این اقا پسر خانومی باشه که استرالیا درس بخونه و مثلا میبینی به طرز عجیبی میخواد بیاد ایران بعدش اتفاقای میوفته که آشنا باشن به چگونگی کاری نداریم هدایت کار خودش انجام میده
ببین الهامات خداوند داره مثل سیل میاد
واقعا هدایت خداوند این جوره اصلا چشم خودمون رو ببین چه جوری با کیفیت HDکار میکنه این خدا قربونش برم چه رگ ها چه سیستمی گذاشته که مرتب کار میکنه شب بسته میشه روز باز میشه بدون باطری بعدش همین خدا نمیتونه مثلا یه فرد بیاره برای ازدواج
من نگاه میکنم به خواسته های خودم میبینم همش ترمز بوده مثلا راجب ازدواج میگیم نه من پول ندارم این یک ترمز بعدش میگی فلان کس که بهم نمیدن دو ترمز بعدش میگی چه جوری اون دختره میاد سمتم ؟همش ترمز
من این باور دارم که واقعا خدا دوست داره منو تو ازدواج کنیم به زودی اما ترمز داریم
همه چیز در این جهان آماده هست اون دختری که میخوای ازدواج کنی همین الان آماده هست ممکنه ترکیه باشه المان باشه خارجی باشه افغانستان باشه کرمان باشه تهران باشه یه خانوم از قبل وجود داره برای هر انسان حالا فرقی نداره مثالش برای آشنایی با استاد فکرشو نمیکردیم پس واقعا یه فرد مناسب هست که به محضی ترمز برداری وارد زندگیت بشه
این مثال ازدواج بود
میدونی من خودم یه دفتری دارم اومدم نوشتم خدایا نگهبان من باشه جالبه اینجوری نوشتم گفتم خدایا نگهبان من باش قول دادی گفتم خدایا قولش رو دادی تحت هر شرایطی نگهبان من باشی
مثالش راجب کسب و کارم ازدواج به خدا چه قدر خیالم راحته تا اینکه برای ازدواج بگم فلانی برای من خوبه
ببین خدا مثل گارسونی میمونه یهو بهت پیشنهاد میده میگه بنده عزیزم مثلا خانوم فلانی تو که میخوای ازدواج کنی من پیشنهاد خوبی دارم برات ؟؟؟بعدش ذهن منطقی خانومه میگه چه جوری بعدش خدا میگه من مثلا فلان پسر رو میشناسم تو یکی از روستاهای شمال که مثل خودته توحیدی خدا پرست اموزش دیده هدفمند بعدش ذهن منطقی میگه خب چه جوری میخوایی هدایت کنی این فرد رو بعدش خدا میگه همون جوری که زنبور عسل رو وحی کردم که در کوهستان عسل ببنده اون زنبور با چشم ریزش نمیتونم اون اقا پسر که قلبش دست منه داره میتپه هدایت کنم برات ؟؟؟؟ واقعا خدا میتونه هر انتخابی هر تصمیم خدا کمک میکنه بارها شده خواستیم گوشی بخریم چیزی بخریم گفته اینو نخر خریدیم آخرش خراب بوده یا چیز دیگه
خداوند به شکل هندوانه ای هست شیرین که در دهان منو تو طعم میده
خدا به شکل نونی هست که پخته میشه
خداوند بی نهایت هست همون خدایی که هندوانه رو به شکل عجیبی رشد میده تو فکرشو کن این همه میوه چه جوری آفریده شده واقعا همین دست من که تایپ میکنم همش خدا قبلش فکر کرده پس هدایت خدا دقیقه همون خدایی که انسان رو افرید بدون نقص همون خدا میتونه برای ازدواج منو تو یه فرد مناسب هدایت کنه
تنها راه قوی شدن باورها همون نوشتن خواسته ها هست در تایم مناسب مثلا تصمیمات بزرگ ازدواج بزار شب بنویس فلان شخص رو بیار هرچی بلدیم وقتی آدم مینویسه خیالش راحته چون همه چیز رو میزاری روی دوش خدا
امیدوارم همگی به مسیر توحیدی هدایت بشیم
تنها رسیدن به خواسته
توحید ،تسلیم در برابر هدایت الهی ، خیلی جملات قشنگی هست در قران میگه مارو تسلیم از دنیا ببر پیامبران میگن چه قدر تسلیم مهمه
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده
ای خدایی که جز تو خدایی نیست منو به سمت خواسته هام هدایت کن
همگی موفق باشید
به نام خداوندی که هر چه دارم از اوست
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و دوستان خوبم
چند روز پیش داشتم با خودم میگفتم چرا من مشتری برای کاری که انجام میدم ندارم و تو همین افکار بودم
که خدا هدایتم کرد به نوشته ای که سه ماه پیش نوشته بود
سه ماه پیش نوشته بودم ، خدایا منو به کاری که علاقه دارم هدایت کن و میدونم اون موقع هم مثل الان احساس عجز و ناتوانی داشتم .
چقدر این نوشته به من انگیزه داد که میشه اگه یه بار و چندین بار شده که به خواستت برسی بازم میشه
و امروز دوباره طبق ایده ای که بهم الهام شد ،
کارهای زیبایی که با کمک و هدایت خداوند بافته بودم و بردم به چند تا مرکز خرید و نشون دادم و کارمو و معرفی کردم ،
اولش خیلی برام سخت بود و کلی نجوا اومد تو ذهنم که کسی ازت نمیخره و حتی نجواها اونقدر شدید بود که چندین بار منصرف شدم ، ولی یاد حرف های شما تو دوره عزت نفس افتادم و به خودم گفتم حتی اگه کسی نخره اعتماد به نفسم بالا میره و یه جور تمرینه برام
تمرینی مثل اگهی بازرگانی این بار به جای خودم از کارم از تواناییم از هنری که خدا بهم داده صحبت میکنم
و صد در صد روی عزت نفسم تاثیر مثبت داره ،
خلاصه با کلی نجوا رفتم و از کارم توضیح دادم از کیف هایی که بافتم و حتی اونقدر عزت نفسم بالا رفته که به مغازه دارا میگفتم کیفایی که من میبافم از اونایی که شما گذاشتین تو ویترین قشنگ تره و وقتی نشونشون میدادم خیلی خوششون می اومد و حرفم و تایید میکردن
ولی فقط تایید حرفای من بود و خبری از خرید نشد .
اینم بگم استاد قبل از حرکت و قبل از هر کاری من قدرت میدم دست خدا ، اینو خوب ازتون یا گرفتم .
وقتی اومدم خونه خیلی خسته بودم ولی اجازه ندادم کوچکترین نجوایی حالم و بد کنه
گفتم حتما خدا میخواد حسابی رو من کار کنه
حتما خدا برنامه ی بهتری برای من داره که من ازش بی خبرم
و الان که این فایل و گوش کردم برای چندمین بار
تایید محکمی به قلبم زد که اره درسته ، راهی که میرم درسته ،
من خیلی وقته در برابر خدا هیچ نمی دونم و همه کارا رو به اون میسپارم
شاید امروز کسی کار منو نخرید ولی با ادمایی روبه رو شدم که کلی منو تحسین کردن و از کارم تعریف کردن
و چقدر براشون جالب بود به این تمیزی و زیبایی بافتم
حتی یه نفر بهم پیشنهاد داد اموزشش و بزارم .
در بین این معرفیا هدایت شدم به یه لباس زیبا با قیمت عالی و خریدمش
استاد من از شما خوب یاد گرفتم همیشه شکر گزار باشم و کوچکترین چیزها رو ببینم و شکر کنم
و واقعا از خداوند سپاسگزارم که منو با شما اشنا کرد
به خدا قسم قبل از اشنایی با شما اگه بود ، منو میکشتن نمیرفتم اینجوری تک به تک مغازه ها و کارمو نشون بدم
اصلا میگفتم کسر شان برام یا اینکه کوچیک میشم اگه نخرن ،
ولی خدا شاهده من امروز کلی بزرگ شدم و اعتمادی که به تواناییم داشتم صد برابر شد
ارزش کارم تو ذهنم خیلی بالاتر رفت .
و همین برام کافیه
همه چی که پول نیست ، همه چی که مشتری نیست .
بعضی وقتا همین حرکت همین تصمیم حتی اگه درست نباشه راهی و به روم باز میکنه که بعدا کلی مات و مبهوت میشم از چیدمان خدا
دیدم که میگم
استاد بازم سپاسگزارم برای وجودتون برای فایل های بینظیرتون
خدایا شکرت که هستی ، که منو هدایت میکنی به بهترین راه ها
خدایا اگر هدایتم نکنی من هیچ هم نیستم
خدایا من نمی دانم ، داننده تویی ، قدرت جهان ، صاحب اختیار جهان تویی
هدایتم کن که به هدایتت محتاجم .
به نام خداوندی که همیشه هست و هیچ وقت بنده هاشو تنها نمیزاره
سلام استاد عزیز ومریم بانو جان
سال نو رو بهتون تبریک میگم ان شاءالله سالی پراز شادی وسلامتی داشته باشین
امروز صبح وقتی اومدم تو سایت واین فایل جدید رو دیدم چقدر زیاد خوشحال شدم خیلی ازخداوند سپاسگزارم که به شما الهام کرد که این فایل رو بزارین وخیلی هم از شما سپاسگزارم که اینقدر واضح همه چی رو توضیح میدین
من بااینکه خیلی در مقابل هدایت های خداوند ضعیف هستم ولی بیشتر جاها ذهن زورش آزمون بیشتره وگول میخورم ودچار غرور میشم
خیلی جاها بوده اگه یکی ضعیف تر از خودم بوده احساس غرور اومده سراغم وبعد دیدم اون خیلی از من بهتر عمل کرده
وخیلی جاها چند لحظه بعدش پشیمون شدم که چرا چنین کردم
ولی خداوند اینقدر مهربون توانا هستن که نمی زاره حتی همون غرور هم بنده هاشو بگیره
خدا خیلی نزدیکه
من از وقتی به فایل های شما گوش میدم خیلی بهتر خودم و خدا ی مهربونم رو میشناسم
فایل های توحیدی خیلی راه گشای راه مستقیم به درک خداوند ونعمت هاش هستن
از خدا میخوام هیچ وقت نزاره دچار غرور بشم
ممنون از شما وحی وحال خوبی که در مورد هدایت های خدا به ما میدهی
خیلی خوب هستین و خداوند رو به خاطر وجود تون سپاسگزارم
سلام و درووود بر استاد عزیزم
چقدر دلتنگتون بودم مننننن
خب بریم سراغ سوال اول:
توی سرایه گذاری بیت کویین،چندین سال پیش که سرمایه گذاری میکردم روی بیت کوین،اوایل با ارقام پایین شروع میکردم و کلا دست به دامان خدا بودم،همش جواب میداد و سود میبردم تا وقتی که فکر کردم دیگه کار بلدم و روی خودم حساب کردم،اون موقع بود که 2 بیت کویین ضرر کردم و با کله خوردم زمین و الان به لطف آموزش های استاد فهمیدم که داستانش چی بوده،و الان خدا رو شاکرم که اون موقع این ضرر رو کردم تا امروز مفهوم توحید رو درک کردم.
مورد بعدی توی خرید و فروش ماشین،وقتی که فکر کردم که خودم همممه چیو بلدم و روی عقل و درک خودم حساب باز کردم و منم منم کردم،یه کلاه قشنگی سرم رفت که هنوزم دارم تابانشو میدم.
مورد بعدی،توی بحث مهاجرت به خارج،همش از خدا کمک میگرفتم تا شرایطم جور شه،نزدیکای زمان سفارت که رسید،دیگه خدا یادم رفت و روی فردی که قرار بود کارا رو کنه واسم و روی برنامه ای که خودم چیدم حساب باز کردم و میگفتم پیش خودم که برنامم بی نقصه و خلاصه خدا فراموش شد توی ذهنم و کل پروسه ی مهاجرتم به خارج به طرز عجیبی نابود شد و جواب رد دادن بهمون و …
قسمت بعدی سوال
موقع هایی که توی کلاس زبانم،موقع تدریس،با وجود اینکه خودم استاد تدریس بودم،ولی میومدم میگفتم خدایا تو هدایتم کن،باور کنید اون جلسه از کلاس چنااان عالی پیش میرفت که هنرجوهام از شدت ذوق و شوق و عشق اون جلسه عالی،هزاراان بار تحسینم میکردن،حتی بارها سوالاتی رو میپرسیدن که من جوابش رو یکبار هم بلد نبودم و کاملا سوال جدید بود،ولی اون لحظه چنان جوابی سر زبونم میومد و میگفتم به سوال شاگردام،که دهن خودم بار میموند.
مورد بعدی ،یه زمین داشتم که فروش نمیرفت قدیما،قیمتش 380 میلیون بود،وقتی که عاجزانه سپردمش به خدا و هدایت خواستم،به طرز عجیبی یه نفر از یه شهر دیگه،خودش منو پیدا کرد و اون موقع 120 میلیون اضاف تر از ارزش زمین بهم پول داد(سکه بهار آزادی 10 تومن بود فکر کنم)یعنی 12 سکه بهار آزادی رایگان علاوه بر قیمت زمین بهم داد(الان میشه حدودا 1 میلیارد و خورده ای)
جواب سوال ب
تا قبل از این فایل توحیدی،واقعا هیچ ارتباطی نمیتونستم پیدا کنم که چرا داره این اتفاقا میفته و الان فهمیدم که داستان همه ی اون اتفاقا چی بوده.خدا رو شکرت
عاشقتونم استاد که حتی فهمیدن این موضوع هم باعث میشه بیشتر از قبل احتیاط کنم که فقططط روی خداوند حساب کنم و هزااران البته که باید تکاملم هم طی کنم.
خدایا شکرت
سلام.
کامنت های بچه ها رو که خوندم چند تا مثال برام اشکار شد از زمان هایی که سپردم به الله، ابرازِ ناتوانی کردم و تسلیم بودم:
1- این چند وقت به صورت مرتب باید روزانه کاری رو چندین بار در روز انجام بدم که گاهی درست میشه گاهی نامیزون…
ایده اومد اولش بگم بسم الله الرحمن الرحیم و بعد انجامش بدم.
یعنی قلبم پذیرفته که با نام خدا، آسان میشه برام انجامش.
و جواب داد.
دقیق و باکیفیت انجام میشه هر دفعه.
و باعث انگیزه ام شده دقیقا هر بار با عشق بیشتری بگم بسم الله الرحمن الرحیم.
2- وقتی قلبا سپردم به خدا، که بهم بگو چه کنم، در چه زمانی، قشنگ در بهترین زمان هدایتم میکنه و یادم میندازه.
تو غذا وقتی بهش میسپرم زمان مناسب هدایتم کن برم سر بزنم به غذا که نسوزه یا مثلا شیر سر نره، دقیق یادم میندازه پاشو برو اشپزخونه…
مثلا گاهی ماشین داره کار میکنه تو اشپزخونه، بوقِ اتمامِ کارش که زده میشه عملا هدایتم میکنه پاشو برو اشپزخونه هم به ظرف یا لباس ها برس، در کنارش چک کردن غذا رو هم به یادم میاره.
بارها شده دقیقا سر بزنگاه قبل از سر رفتن شیر بالای سرش بودم.
3- من دایم میگم خدایا نمیدونم، میترسم یادم بره یا اصلا متوجه نشم مسایلی رو که مهم هستن…
بعد یادم میندازه، میگه پاشو برو فلان کار رو بکن، دقیق هدایتم میکنه، مثل امروز خواب بودم عصر، باد خنک و مطبوعی بهم خورد بیدار شدم، یهو پر رنگ شد برام الان وقتشه پاشو برو داخل مجتمع پیاده روی کن، هم خنکه، هم افتاب نیست، هم باید تحرک کنی، هم بهت خوش بگذره و …
آخه صبح دلم میخواست برم، هی پشت گوش افتاد، سپردم گفتم بهترین زمان بهم میگه برم، صبح خوابم میومد میان روز نرفتم و خوابیدم.
عصر هم جالبه خواب بودم، بیدار شدم، رفتم به سادگی…
هدایت مثل یه هدیه ی سورپرایزی میمونه، میاد و آدم دلش قنج میره، شیرینه، سریع نوش جانش میکنی، شهدش میره تو وجود آدم….
متوجه شدم بر حسب تکاملم، برخی هدایت ها رو سریعتر و بهتر درک میکنم، برخی رو دیرتر…
این تفاوت، از هدایت نیست ها.
از باورها و اعتماد من به خدا میاد.
یه چیزهایی رو سریعتر باور میکنم، میسپرم، هدایت میاد، خوب هم درک میکنم، سریع هم انجام میدم و کیف میکنم.
برخی رو چون هنوز سخت باورم نسبت بهشون، با تردید میسپرم یا هنوز نمیسپرم، هدایت سخت میاد، سخت درک میکنم، دیر جواب میده بهم…
بله، تکامل داره.
درک هدایت تکامل داره، به افزایش باورهای من ربط داره، وگرنه فی نفسه بی توقف هست و فعاله، پر قدرته، نامحدوده.
4- درک من میگه میخوای هدایت بگیری، باید دکمه تسلیم رو زده باشی قبلش، نمیشه ذهن و منطق آدم کار کنه، بعد بگی خدایا هدایتم کن، منتظر جواب هم باشی…
امروز تو پیاده روی یه چیزی رو برام اشکار کرد:
پرده ای کنار رفت برام…
خیلی واضح گفت سمانه خانم چون تو دوباره خواستی مثل بقیه باشی، مثل اکثریت، شرایطت چون متفاوت از بقیه و اکثریت هست در ظاهر و ذهنِ مقایسه گرت، برای همین به هم ریختی، حس کردی عقبی، ضعف داری و …
وای که چه تلنگر به جایی بود…
اصلا ذهنم به این سمت و اگاهی نرفته بود که از کجا دارم اسیب میبینم.
یعنی دریافت جواب ها هم تو چرخه ی هدایت اتفاق میوفته، هر وقت اماده شدم، هر وقت صدای ذهنم قطع شده باشه…
5- این روزها کشف کردم ادعای عقل کل بودن و فهمیدن هام از قوانین، باعث چالش هام شدن.
قشنگ وقتی یه چیزی میگم که از غرور و منیت میاد، خودم اون پشت میفهمم باد کردم…
این نشونه میاد و من همچنان ادامه میدم و البته تاوانش رو هم میدم، چون بعدش حسم بد میشه از اون گفتگو و نتایجش و …
چون گفتگویی که خدا توش حضور نداشته باشه، شیطان حضور داره که همون غرور و منیتِ انسانی میشه.
حالا چون اینو فهمیدم، چک خوردم، خدا نشونم میده باگم کجاست، تلاش به سکوت میکنم گاهی، ولی جای کار دارم زیاد.
6- رفتن یا نرفتن به جایی رو سپردم به خدا، و رهاش کردم، شرایط به گونه ای پیش رفت که ما به دلیل خیلی اشکار و ساده ای رفتنمون کنسل شد، به عبارتی مدارمون جدا شد به سادگی از اون فضا و شرایط و آدمها.
نیازی به هیچ توضیحی نبود.
7- از در که میرم بیرون اکثرا میگم الهی به امید تو، سوار ماشین میشم میگم بسم الله الرحمن الرحیم.
مگه یادم بره…
و قشنگه که در امنیت کامل و شادی، میرم و میام…
آیه ی فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ رو هم که میگم حکمِ بیمه داره برام، بیمه ی بدون توقفِ الله.
خدایا شکرت
سلام و درود به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته عزیز و همه ی دوستان هم مسیر
استاد صمیمانه سپاس گزارم بابت تمام آگاهی های نابی که ازتون دریافت می کنم و همچنین این فایل ارزشمند
فایلای توحید عملی یجورایی شاه کلیدن و مثه یه اصول اساسی هستن که هرچندوقت یبار به سمتشون کشیده میشم تا برام تکرار شن و خوشحال و سپاس گزارم ازین بابت
چندتا از تجربیات خودمو میگم:
1-یادمه یروز تصمیم گرفتیم بریم بیرون از خونه،یه جایی که بمون لذت بده،نهار بخوریم بشینیم،از طبیعت لذت ببریم و …
خلاصه اون روز من نظر خودمو گذاشتم کنار و گفتم میخوام هدایتی باشه،ماشینو روشن کردیم و زدیم بیرون،ذهنم گفت فلان جا،حسم میگفت نه،یه چندباری این دو گفت و گو کردن و ساکت شدند ،و من همچنان درحال رانندگی و منتظر،آخرش بطرزی عجیب به یه جایی هدایت شدم که به خدا اگر هرچی فکر میکردم چنین جایی به ذهنم نمیرسید،جایی که تمام چیزایی که باعث لذتم میشد رو درعین سادگی داشت،یعنی خدا جمعشون کرده بود تو اون لحظه اونجا،همون همزمانی
آب روون،درخت،آرامش،خلوتی،صدای پرنده،انرژی خوب،نزدیکی به مبدأ،خورده چوب برای روشن کردن ذغال ها و …
جالبه صدها بار قبلا از اونجا من رد شده بودم و گذرا دیده بودم ولی اصصصلا بنظرم نمی رسید اینجا انقدر باحال باشه و بمون لذت بده
فرمونو دست خوب کسی داده بودم آخ ک چقدر چسبید اون روز
پرانتز(خدایا من انسانم،نابلدم و فراموشکار، به هر دلیلی یادم می ره خیلی وقتا،هرموقع دستم رفت رو فرمون ، خودت یادم بنداز دستمو بردارم و بزارم تو برونی که هیچکی دست فرمونه تورو نداره)
2-در رابطه با رفتاری که با نوجوان هایی که باشون در ارتباطم ،بارها شده که ری اکشن هایی که بشون عادت داشتم یا از دیگران دیده یا شنیده بودم رو نشون دادم ولی نتیجه نگرفتم اما وقتایی شده که به ندای قلبم(ربم)گوش کردم و جواب گرفتم
3-توی رابطه عاطفیم،بارها شده ک طبق عادت ها و باورهای گذشتم عمل کردم و نتیجه نامطلوب گرفتم ، اما وقتایی که من بلدم رو گذاشتم کنار و به ندای قلبم گوش کردم ، اولا آرام تر شدم دوما نتیجه ی مطلوبی گرفتم
مثل وقتایی که خواستم دیدگاهمو بقبولونم به طرف مقابلم طبق عادتم یا صدای ذهنم یا هرچی،یا وقتایی که خواستم یکاری کنم که رابطمو مستحکم تر کنم(وقتایی که اینجور فکر کردم که حالا خدا یه لطفی کرده و این شخص دوست داشتنی رو گذاشته تو زندگیم و حالا دیگه نوبت منه که یه کارایی بکنم،نوبت منه که بهتر کنم رابطرو با فکر و ایده های خودم نه هدایت ربّم)
یاد این آیه افتادم:
أمن یجیب المضطر إذا دعاه و یکشف السوء
داره وااااضح میگه اگه کسی مضطرانه بخواد،جواب میدم،نگرانیشو برطرف می کنم
مضطر یعنی ناچار
ناچار یعنی راه چاره نداره، یعنی یا همه درارو زده و دست آخر ناچار شده، یا مثه بچه ی آدم همون اول فهمیده ناچاره و اومده میگه تو چاره بده
برا خودم تکرار می کنم: حالت سوم نداره،یا این حرف خدا نیست(که هست)
یا اگه هست پس ناچار بشی چاره بت میده