توحید عملی | قسمت 5 - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-61.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-10-12 09:31:382024-07-17 13:07:07توحید عملی | قسمت 5شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام به استاد عزیزم وسلام به مریم بانوی مهربان
وسلام به تک تک دوستانم
روز هفتادم، روز شمار تحول زندگی من!
من نمیدونم بقیه چطور خداشون رو پیدا کردند، چطور شناختنش، درکش کردن باورش کردن وبهش ایمان واعتماد پیدا کردن!!!
اما من وقتی پیداش کردم و شناختمش و بهش ایمان واعتماد پیدا کردم، که تمام درها به روم بسته شده بود، زمانیکه تمام کسائیکه عزیزم بودن، همخون هم بودیم، شریک شادیهام بودن، همه چیزمهای خوب رو با اونا وکنار اونا میخواستم که تجربه کنم، منو تنها رها کردن تو اوج ناامیدی ها وغمها و رنجها…
درست زمانیکه دیدم اصلا انگار بود ونبود منو و زندگی وسرنوشت من برای کسی مهم نیست!
انگار دنیا وزندگیم خالیه خالی شده بود، مثل کویری خشک وبی آب وعلف، دارایی که به چشم نمی اومد، سلامتی که مهم نبود، وروزها وشبهایی که پشت سرهم میوندومیرفت و من توهم زده، مات ومبهوت بودم، که مگه میشه؟ بابا من که همش وفا کردم، منکه همش دلسوز بودم، منکه باهمه مهربون بودم، منکه توشادیهام همرو سهیم میکردم، منکه تاحالا دستمو جلوکسی دراز نکردم وهمیشه دستگیر بودم، منکه هرکاری از دستم بر میومد برا همه انجام دادم..
پس الان کجان؟ الان که حس میکنم بی پناه تنها رها شدم؟ چرا هیچکس سراغی ازم نمیگیره…
دقیقا تو برزخ بودن رو تو اون تایم تجربه کردم، نه هیچ چیز خوشحالم میکرد، نه چیزی برام مهم بود، فقط فکر میکردم شبانه روز، با خودم میگفتم چرا؟ چرا اینجوری شد؟ منکه هنوز زنده ام، وجود دارم ولی انگار برای هیچکس وجود خارجی نداشتم!!
گفتم این شرایط این تضاد این مسئله هرچی که هست برای من درسی داره، باید بفهممش،فقط می نوشتم و می نوشتم وقرآن میخوندم ومراقبه میکردم و نماز میخوندم و از صبح تاشب، شب تا صبح فایلهای شما استاد نازنیم تو خونه پخش میشد…
یه چند روز گذشت احساس کردم قلبم داره باز میشه، حس کردم مغزم سبک شده ذهنم خالی شده، حس میکردم تا انموقعه خواب بودم، تمام عمرم رو، حالا دارم بیدار میشم، دیدید که چند ثانیه حتی چند دقیقه بعداز اینکه از خواب بیدارمیشیم هنوز انگار گیجیم، انطوری بودم…
مدام میگفتم خدایا این بنده ات، سیدحسین عباسمنش چی میگه؟
اگه حرفهایی که میزنه راست باشه، اینطوری که من تمام عمرم رو مفت باختم، منکه سرمایه وجودی عمرم رو برباد دادم، منکه یه مشرک به تمام معنا هستم!! این چه نمازی بود میخوندم تمام این سالها …
گذشت وگذشت گفتگوی منو خدا به درازا کشید، خدا از زبان سیدحسین عباسمنش دلیل و مدرک ومنطق میاورد، من حرفی برای گفتن نداشتم و نمی تونستم دفاعی از خودم بکنم، اما خداوند انقدر بامن مهربان بود که گفت: من بخشیدمت تو خودت رو میبخشی بابت اینهمه ظلمی که در حق خودت کردی؟
گفتم چه ظلمی، ظلم رو که دیگران در حقم کردند!!
خدا گفت: به کی دلخوش بودی؟ از کی توقع داشتی؟ به کرم کی چشم امید داشتی؟
به پدرو مادر و خواهر وبرادر و همسر و بچه ودوست…؟؟؟!!!
شریک وهمکارو رئیس و کارفرما و …..
از کی می ترسیدی؟
از همه جز من!!
که تنهات نذارند، بهت وفا کنند، دوستت داشته باشند، هواتو داشته باشند توسختیها وگرفتاریها وبیماریها ونداریهات یار و مددکارت باشند!!
اما حالا چی شد؟ الان اونها کجان؟ ( بتهایی که می پرستیدی) از جلوی چشمات نیست وناپدید شدند…
اما من اینجام، همیشه بودم، ولی چون تو اونهارو پررنگتر میدی واهمییت بیشتری بهشون میدادی وتوجه بیشتری بهشون داشتی، من توی زندگیت کمرنگ شده بودم طوریکه اکثر اوقات انگار اصلا وجود نداشتم توی زندگیت، چون تواینطور خواسته بودی…
اما حالا من اینجا هستم نزدیکتر از رگ گردن به تو، در پناه من محفوظی،هرچی میخوای از من بخواه، من بهت عطاء میکنم، من جاری وساری میشم در جهانت در ادمهای اطرافت در روح وروان وجسم وجانت، در مال وداراییها ودرآمدت، در هرچی که تو بخوای، فقط بهم ایمان داشته باش….
هنوز گفتگوی خدا بامن تمام نشده بود که ارامش زیادی وجودم رو فراگرفت، احساس کردم جایی امن قرار گرفتم، تمام اون ترسها وناامیدیها و رنجها ودردها به یکباره ناپدید شد،
این ایمان واعتماد کم کم شکل گرفت واین گفتگوهای عاشقانه ی دونفره منو خدا هر روز زیباتر و عاشقانه تر میشم..
جوریکه وجودش برام کافی شده…
توجه میخواستم عشق میخواستم وفا میخواستم مونس میخواستم سلامتی وارامش میخواستم پول و دارایی میخواستم، همرو بهم عطاء کرده، هر روز از نگاهی، از صدایی، از دستی، از لبخندی واز مهر ومحبتی، جاری وساری میشه واز طریق ادمها، حیوانات، گیاهان، حتی اشیاء، در تک تک هر انچه که می بینم ومی شنوم وحس میکنم،متجلی میشه ونور رحمت ومهربانیش رو بر قلب من می تابونه…
الهی هزاران بار شکر که در همین دنیا بهم فرصت دوری از شرک و قدرت شناختش و تکیه وتوکل بر خودش رو عطاء کرده…
خدارو صدهزار مرتبه شکر استاد جانم که شما خساست نکردی ونخواستی این خدایی رو که درکش کردی برای خودت نگهش داری و این خدارو باعشق صبورانه به ما شناسوندی ومیشناسونی، وکمکمون میکنی از طریق فایلهایی که با ما به اشتراک میذارید هر روز دید بهتر وتازه تری نسبت به خداوند داشته باشیم.
انشالله خیردنیا وآخرت نسیبتون باشه همیشه
سلام مینا جان
واقعا تحسین ت میکنم به خاطر این دلنوشته ی عالیت
واقعا تاثیرگذار و تامل برانگیزه برام
خوشحالم که آنقدر قشنگ خدا رو شناختی، امیدوارم منم بهتر و بهتر درکش کنم و اتصالم بهش قویتر و صمیمی تر باشه
خواندن کامنتت احساس عالی یگانگی با خداوند ،این تنها منبع قدرت جهان و کیهان، رو بهم داد از تو که دست خداوندم شدی و نوشتی سپاسگزارم
سلام استاد عزیز و دوستان مهربونم
ساعتی پیش برام اتفاقی افتاد که دوسداشتم به شکرانه اینکه از این اتفاق سربلند اومدم باهاتون در میون بذارم
من با اینکه خیلی خوب دارم رو باورهای توحیدیم کار میکنم و از خودم راضیم و شاهد پیشرفت خودم در روابطم هستم مخصوصا از وقتی که استاد فایل توحیدی۵ رو برامون تو سایت گذاشت من گوشش کردم و چقدر تو روحیم تاثیر مثبت گذاشت
امروزم مثل همیشه تو راه دانشگاه داشتم رو باورای توحیدی کار میکردم و بعدش اومدم سرکلاس ولی داخل کلاس اتفاق خیلی بدی افتاد و بخاطر اینکه من یه صحبت کوچولو کردم با بغل دستیم استاد منو از کلاس بیرون کرد و گفت دیگه چشمم تو چشمت نیوفته خیلی الکی الکی به من توهین کرد واز کلاس انداختم بیرون و من اون لحظه هنگ بودم و فقط میگفتم یعنی چی آخه!!!
بعدش اومدم تو کتابخونه نشستم از شدت عصبانیت بدنم میلرزید و بغض کرده بودم که چرا با من اینجوری حرف میزد و باید جوابش رو میدادم و تو ذهنم اینا میگذشت( که باید بهش میگفتم تو خودت جونت به نفسی بنده ، کی هستی که به من میگی چشمم تو چشمت نیوفته یا بهش میگفتم برای من مهم نیست کی هستی فوقش میخوای منو بندازی ولی حقی نداری با من اینجوری صحبت کنی و باید ازم معذزت خواهی بکنی جلو بچه ها) همینطور این نجواها تو ذهنم میگذشت که یه صدایی هم بهم میگفت (هر اتفاقی که بیوفته به نفع تو هستش و اون کسی نیست که بتونه تو رو ناراحت کنه و این شرکه که به دیگران قدرت میدهی ناراحتت بکنه از دست اون کاری برنمیاد) و من سعی کردم خودمو آروم کنم و جلو نجواهارو بگیرم و تصمیم گرفتم که آخر کلاس خیلی آروم و مودب برم با استاد صحبت کنم و دلیل کارش رو ازش بخوام البته برام مهم نبود که اون چه دلیلی داره من فقط بخاطر این خواستم برم باهاش صحبت کنم که ایمانم رو به خودم اثبات کنم که من از کسی ترسی ندارم و غمگین نمیشوم و با خودم گفتم که از بازم باهام درست صحبت نکرد میرم پیش مدیرگروهمون اگه اونجا هم نتیجه نگرفتم میرم پیش ریس دانشکده اگه بازم نتیجه نگرفتم میسپارمش به خدا
خلاصه من آخر کلاس رفتم و با لبخند ازش درخواست کردم که یه لحظه میشه باهاتون صحبت کنم و ایشون هم البته با خنده جواب دادن که باز چیکارم داری ولم کنم من گفتم زیاد وقتتون رو نمیگیرم و بهش گفتم که من بهتون بی احترامی نکردم شما چرا به من بی احترامی کزدید و با اون لحن گفتید که برو بیرون و دیگه چشمم به چشمت نیوفته باز خندید و گفت من که حرفی نزدم گفتم چشمم به چشمت نیوفته منم خندیدم و گفتم منم نازاحت نشدم ولی حرفتون قشنگ نبود خلاصه باهام درد و دل کرد و از اذییت هایی که بچه ها سرکلاس میکنن گفتش منم گفتم ولی من کاری نکردم که اینجوری باهام برخورد بشه و از کلاس رفتن بیرون برام مهم نیست ولی اجازه نمیدم کسی بهم بی احترامی بکنه استاد سعی کرد که از دلم در بیاره و در آخر گفت جلسه بعد بیا سرکلاس و یه دست هم زد به شونم که این خودش یه نوع معذرت خواهیه
حرفم از این داستان این بود که شاید این اتفاق یجور آزمایش الهی بوده ببرای سنجش ایمان من ولی خلاصه من از خودم راضیم که تونستم کنترل اوضاع رو بگیرم دست خودم و خداروشکر میکنم
و به همه دوستان عزیزم میخوام که از هیچکس نترسن و خیال نکنن که چون در یه مواردی از تو بهترن میتونن بهت زور بگن تو با خدا باش چنان ترسی میندازه به همه کسایی که فکر میکردی از تو بهترن که تو خشنود شوی
سلام برادر عزیزم محمد موسی زاده
کامنت شما رو خواندم و بسیار تحسینتون میکنم به خاطر این حد از توکل و ایمانتون و اینکه قدرت رو فقط به خداوند دادین و رفتین با استادتون صحبت کردین و ارزش خودتون رو میدونید
امروز برای منم این چنین اتفاقی افتاد و یکی که بهمون بدهی داره ، تهدیدمون کرد و من اون لحظه فقط از این شرایطی ناخوشایندی که توش بودم لرزیدم که احساس خوبی بهم نمیداد حرفاشون ، نجواهای شیطانی هم شروع کردن که حالا چی میشه؟ چیکار میکنی؟ اگه فلان بشه فلان کنن و این حرفهای شیطانی
منم اون موقع همش با خودم تکرار میکردم که الخیر ما فی وقع
خداوندم نیرومندترین قدرته تمام جهانیانه و هیچ کس هیچ قدرتی نداره جز رب قدرتمندم
و شروع به نوشتن سپاسگزاری هام و قدرت دادن به ربم و توکل کردن بهش کردم و قلبم آرام شد
خداوند رو هزاران بار سپاسگزارم به خاطر وجودش که همیشه هست در هر زمان و مکان یادش آرامشبخش قلبم است
خداوند برای من همه چیز را آسان میکند
خداوند تنها منبع قدرت جهان است
توکل من فقط به خداوند است
من فقط روی خدا حساب میکنم
هر خیری به من میرسد، تنها از جانب خداوند است.
همه چی و همه کس برای من دستان پر مهر خداوند است.
همه داشته های من از آن خداست و به او بر میگردد.
من به عنوان ذره ای از وجود خدا، خالق زندگی ام هستم.
خدایا عاشقتم.
خدایا سپاسگزارتم….
بینهایت سپاسگزارم استاد عزیزم…
خیلی خوشحالم که دارم خدای خودم رو به یاد میارم و عظمت او را درک میکنم……خدایا شکرت واقعا……چقدر این فایل ارامش بخش بود…..هر زمان خدا با من به هر طریقی حرف میزنه ارامش رو توی تک تک سلولهام حس میکنم…..
مجید!
شیطان، حرفش استرس ایجاد میکنه، دیدگاهش، ایده اش، نظرش ، احساس بد ایجاد میکنه، احساس ترس ایجاد میکنه،نگرانی ایجاد میکنه….
اما وقتی خدا باهات حرف میزنه و هواتو داره،به تو امید میده،به تو احساس خوب میده،توی همون دفعه اول، احساس ارامش میده، احساس یقین میده، احساس اطمینان میده…احساس رهایی میده….
خدایا شکرت که اگه به تو وصل باشم ، به همه چیز وصلم….
من انسان مذهبی نیستم و دینم یکتا پرستی است.خیلی مواقع با گوش دادن حرفهای استاد، خودم رو میذارم جای افراد مذهبی که سالها جور دیگر خدا رو شناختند و با خودم میگم خیلی برام جالبه که استاد این حرفها رو علنا میزنند و هیچ اتفاقی برای سایتشون نمیفته و بعد سریع جوابش رو یکی توی ذهنم میگه که ، پسر جان ! خدا همه جوره هوای عباسمنش رو داره….و اونه که قدرتش بالای همه ی قدرتهاست و عباسمنش رو به قدرت نگه میداره ، تا افراد بیشتری به یکتا پرستی گرایش پیدا کنند و بدونند خداوند قدرت مطلق است و بهش ایمان پیدا کنند و راهشون رو دریابند و جهان را خدای گونه گسترش دهند…..خدایا سپاسگزارم که از طریق این دست فوق العادت این استاد عزیز، منو هدایت میکنی…..
خدایا کمکم کن بیشتر تو را بشناسم با بند بند وجودم….
خدایا کمکم کن بیشتر در راه تو گام بردارم…با ایمان مستحکمترم….
خدایا کمکم کن که با وجود تو بر نجواهای ذهنم فائق آیم….و نجواها را به صفر برسانم…..
خدایا کمکم کن در راه راست و راه نعمت های تو قدم بردارم….
خدایا کمکم کن دنیا رو به همراه دیگر یکتا پرستان جای نیکویی برای زندگی کنم…..
خدایا کمکم کن که ارزش و قدرت های خودم را بیشتر درک کنم و بیشتر سپاسگزار تو باشم….
خدایا سپاسگزارم که مرا در قالب بعد جسمانی به این جهان فرستادی که به عنوان ذره ای از وجود تو، تو را و عظمت و قدرت تو را تجربه کنم….و به یاد آورم قرت و عظمتی ،که قبل از این بوده ام و بعد از این خواهم بود…..
خدایا کمکم کن که در همه حال و هر لحظه فقط به یاد تو باشم و دنیا رو از دید تو ببینم…..
خدایا بابت سلامتی روز افزونم بخاطر همه اعضای بدنم بخاطر خانواده سالمم بخاطر شغلم بخاطر سرپناهم بخاطر عشقی که در وجودمه بخاطر آرامشی که دارم، بخاطر توجه به درونم نه بیرونم … از تو سپاسگزارم….
مرا به راهی هدایت کن که تو را بیشتر بشناسم…..
خدای من و فرمانروای من ، چه کسی برای من غیر از تو؟ واقعا چه کسی؟!
سلام استاد
یه چیز خیلی جالب و مهم رو میخوام اینجا بنویسم
یکسری تجربه های جالب در مورد باورسازی
استاد من بارها شده که مثلا به یک ایراد و یکسری ترمز توی ذهنم پی بردم و فهمیدم که این موضوع یک اشکال بزرگه و بعدش رفتارهایی که اشتباه بودن و من داشتم رو هم متوجه میشدم و میفهمیدم که این رفتارهام از باورهای اشتباه میاد
من میومدم این باورهای نامناسبم رو توی کامنت های شرح میدادم و مینوشتم و رفتارهایی که از اون باورها نشات میگرفت رو هم مینوشتم و میگفتم این رفتارم اشتباه بود و…
استاد یه چیز خیلی خیلی عجیب اینه که من وقتی اینکارو میکردم، یعنی به ایرادام واقف میشدم خیلی خوب، بعد از مثلا یکی دوماه یهویی متوجه میشدم که خدای من اون باوری که من ایراد داشتم توش و در موردش نوشته بودم تو کامنتا، به طرز عجیبی رفع شده توی ذهنم و رفتارهای درستی هم جایگزین شده!!
یعنی میتونم بگم 70درصد عملکردم به طرز عجیب و به صورت خود به خود درست میشد ، بعد از اینکه میفهمیدم این رفتار و باور اشتباهه و من دارمش و نمود هاشم ایناست…
این اتفاق چندین باور برام افتاده و خیلی بهم کمک کرده….میگم بعد از مدت مثلا دوماه میبینیم که خدای من، چقدر بهتر شدم توی اون مورد و چقدر خود به خود رفتارم درست شده…
یعنی همینکه ما بنویسیم، تاکید میکنم، بنویسیم، نه اینکه تو ذهنمون باشه، که من فلان باور اشتباه رو دارم، رفتارهای اشتباهی که از روی اون باورها نشات گرفته هم این موارده…وقتی اینکار انجام میشه….کم کم ذهن تلاش میکنه برای رفعش…
این اتفاق وقتی میفته که بپذیریم و منطقی باور کنیم که آقا من واقعا تو این مورد ایراد دارم و این نمودهاش!
و استاد واقعا این کامنت نوشتن ها در بازه زمانی 1 ماه تا 3 ماه به طرز عجیبی تغییر میده آدمو
استاد باورتون نمیشه من یکسری رفتارهای بشدت اشتباهم رو خودمم نفهمیدم کی کنار گذاشتم…بعد از مدتی به خودم میام میبینیم خدای من، من توی این شرایط همیشه فلان واکنش نامناسب رو نشون میدادم…اما الان اصلا اینجوری نیست و دارم رفتار درست رو انجام میدم!!!!!
استاد این کامنت نوشتن و اینکه خودمون رو بررسی کنیم و بنویسیم ایرادهامون رو و بنویسیم رفتاهای نامناسبمون رو و بعدش باور و رفتار درست رو به خودمون یاد بدیم، این معجزه میکنه…آدم متوجهش نمیشه…ولی واقعا برای من اینکار جواب داده…بعد از مدتی اصلا بدون اینکه زور بزنم اون ترمز و رفتار اشتباهم درست شده خودش….
استاد واقعا خیلی عجیبه این نوشتن….چه قدرت عجیبی داره…
مهمتر اینکه همون موضوعی که شما توی قدم اول جلسه اول گفتید داره اتفاق میفته
اینکه تمااااااام پیشرفت ها و تمام بهبود ها، از این نقطه شروع میشه که من بپذیرم این ایراد رو دارم و این رفتارهام اشتباه بوده….بپذیرم که من اشتباه کردم…من راه نادرست رو رفتم…من خطا کردم….
اصلا این پذیرش خیلییییییی مهمه و خیلی تاثیرگذاره….کاملا هم داره ناخوداگاه اتفاق میفته….یعنی اینکه من بپذیرم رفتارم اشتباه بوده، به طرز عجیبی و خود به خودی باعث میشه دیگه اون رفتار رو انجام ندم یا حداقل خیلی کمتر انجام بدم….
و استاد چقدر برای من این کامنت نوشتن ها تاثیر داشته و من وقتی فهمیدم تاثیرش رو که خود الانم رو با 2 ماه گذشته مقایسه میکنم و من واااااااقعا توی یکسری موضوعاتی که خیلی خیلی زیاد ایراد داشتم خیلی بهتر شدم و 70-80 درصد بهبود داشتم….
واقعا خداروشکر میکنم بخاطر این نعمت نوشتن…
قبلا میگفتم بابا من هرچی بخوام بنویسم رو توی ذهنم مرور میکنم و این کفایت میکنه! مگه چه فرقی داره!!
ولی وقتی آدم شروع میکنه به نوشتن، اصلا همه چیز عوض میشه، خیلی اتفاقا میفته….اصلا آدم بیاد ترس هاش رو بنویسه، ایرادهاش رو بفهمه، ضعف های شخصیتیش رو بنویسه و بعد به خودش بگه رفتار درست اینه….معجزه رخ میده…
نمیدونم شاید بقیه بگن که اگه اشتباهاتمون رو بنویسیم داریم توجه میکنیم بهشون، اما من با این نگاه که اشتباه کردم و باید درستش کنم مینوشتم و بعدش واقعا نتیجه گرفتم….
برای من خیلی عالی داره جواب میده…
یک نمونه استاد، در مورد احساس قربانی شدن توی دوره عزت نفس، من همین 3-4 هفته پیش در موردش نوشتم و گفتم که من فلان موقع و فلان موقع و در فلان شرایط احساس قربانی بودن میکنم….استاد الان من در مون شرایط دیگه احساس قربانی بودن بهم دست نمیده!!! باورتون میشه؟ اصلا انگار تو اون شرایط قرار نمیگیرم و دلم نمیخواد اصلا احساس قربانی بودن کنم….خیلی بهتر شدم..هیچ زوری هم نزدم که جلوی خودم رو بگیرم… فکر میکنم اهرم رنج و لذت تو ذهنم داره درست میشه با اینکار….نمیدونم…ولی خیلی برام جواب داده در عمل…
و من رسیدم به این قدرت….
و به دوستان پیشنهاد میکنم کامنت بنویسین…اصلا نیازی نیست کامنت شما بهترین باشه یا فقط در مورد پیشرفت ها باشه….بیاین خودتون رو بریزین وسط، ببینین تو ذهنتون چی داره میگذره…خودتون رو خالی کنید….ایرادهای شخصیتیتون رو بنویسید و بعد بنویسید چجوری میشه درستش کرد…یا با خودتون صحبت کنید…باور کنید خیلی نتیجه میده
و الانم میخوام توی این فایل توحید عملی 5 در مورد یکسری باورهای بشددددددددت اشتباهم بنویسم و اینکه چقدر مهمه
به نظر من اگه دلیل شکست روابط عاطفی کلا 3 تا باشه، یکیش اینه که ما بشدت بقیه رو مهم میکنیم….بقیه رو بزرگ میکنیم….
خود من خیلی موقع ها بوده “برای اینکه بقیه خوششون بیاد” رفتارهایی رو داشتم….یا طرف رو خیلی مهم میکردم….در یک کلام برام مهم بود و خیلی تحویلش میگرفتم…
یعنی برام مهم بود که همونجوری که من میخوام با من رفتار کنه…برام مهم بود که بمن توجه کنه…برام مهم بود که بهم توضیح بده!!!
و وقتی این رفتارهارو داریم، به طرز عجیبی در نظر اون آدم کوچیک میشیم، و بی ازرش میشیم… و کار به جایی میرسه که به خودمون میگیم خاک بر سرم که این آدم رو انقدر برای خودم بزرگ و مهم کردم…
در صورتی که اول رابطه، من بودم که خودم رو خیلی ارزشمند میدونستم و یجورایی طرف مقابل رو در حد خودم نمیدیدم…ولی رفته رفته انقدر رفتارهای شرک آمیز انجام دادم که بی ارزش شدم…
اصلا نباید برای اینکه بقیه خوششون بیاد کاری کنیم…رفتاری کنیم….حرفی بزنیم….این خیلی مهمه….این جمله رو باید نوشت و زد روی دیوار اتاق….
نباید رفتاری کنیم، برای اینکه بقیه از ما خوششون بیاد یا حال کنن
این مورد خیلییییییی مهمه….
نباید طرف مقابل برامون خیلی مهم باشه، جوری که رفتارهاش برامون مهم بشه، کجا میره با کی میره برامون مهم بشه، کی میخوابه چکار میکنه برامون مهم بشه…نباید اینچیزا برامون به اندازه ی سر سوزنی مهم بشه… که اگر بشه از همون آدم بدترین ضربه هارو میخوریم….
به این معنی نیست تحقیر کنیم بقیه رو…به این معنیه که اصلا مهم نباشه برامون…عادی رفتار کنیم….تحقیر کردن . اعتراض کردن و داد و بیداد کردن هم دقیقاااااا نمونه ی بارز اینه که برامون خیلی مهمه اون آدم…
سعی کنیم افراد برامون مهم نشن….یجورایی باید به جایی برسیم که تمام افراد جهان نتونن احساس و رفتار مارو تغییر بدن…این خیلی مهمه….
کسی اگه به ما فحش داد اصلا اهمیتی ندیم و اگر که بهش اهمیت بدیم و ناراحت بشیم، بشدت اون آدم قوی میشه جلوی ما و بشدت ما بی ارزش میشیم جلوی اون….
سعی کنیم در برابر رفتار دیگران واکنشی عمل نکنیم….برای اینکه طرف لذت ببره کاری نکنیم….اتفاقا برای اینکه خودمون لذت ببریم کاری کنیم….
برای اینکه کسی از من خوشش بیاد حرفی نزنم، رفتاری نکنم، از خودم نَکَنَم، اذیت نکنم خودم رو….
آقا برای اینکه کسی از تو خوشش بیاد، هیچ کاری نکن…خود واقعیت باش…
برای رضای دلت و برای رضای خدا رفتار کن….
این مورد خیلی مهمه و یجورایی پیچیده هم هست…چون خیلی موقع ها ما رفتارهایی رو داریم که فکر میکنیم دلیلش توحیده، اما دقیقا دلیلش شرکه!!!
و خیلی از افرادی رو میبینیم که اصلا اهل نماز و این چیزا نیستن و اصلا حرفی در مورد خدا نمیزنن، اما بشدت توحیدی “عمل” میکنن…
خیلی مهمه ببینیم، “دلیل” رفتارهامون چیه…. نه اینکه رفتارم چیه…
اون دلیل مهمه….
و اگه دلیل رفتارهامون اینه که بقیه حال کنن و بقیه لذت ببرن و بقیه از من خوششون بیاد و یا بقیه ناراحت نشن و یا حتی بقیه ناراحت بشن…اگه دلیل رفتارهام، بقیه هستن، نباااااااید انجامش بدم…
استاد کسی که اینجوریه و برای خوشایند بقیه کاری انجام میده، واقعا خیلی تحقیر میشه…من بشددددددددت توی این مورد ضعف دارم….خیلی ضعف دارم….اصلا خانوادتا این مورد رو ضعف داریم….اینکه همیشه کاری میکنیم که بقیه خوششون بیاد از ما… و یا کلا کاری کنیم که بقیه لذت ببرن و من اذیت بشم….
هرکسی اینجوریه، بشدت آدم حقیری میشه، هیچکس برای ارزشی قائل نیست و خیلی ضربه میخوره و اتفاقا بی ارزش ترین آدما بهش ضربه میزنن که قشنگ دردش هزار برابر بشه….!!!
یعنی طرف میگه من چقدر خودمو کوچیک کردم که این آدم داره با من این رفتار رو میکنه!!! این آدمی که اول آشناییمون التماس من رو میکرد!!!
واقعا شرک ورزیدن عذاب سختی داره….خیلی درد داره واقعا…لِه میکنه آدمو…
پس هیچکس برامون اصلا مهم نباشه…از کسی انقدر تعریف و تمجید نکنیم و فکر نکنیم کیه….تو خلوت خودمون همیشه نکات مثبت آدمارو بگیم، اما اینکه جلوش بگیم و دلیلش این باشه که خیلی برامون بزرگه، این اشتباهه….
کسی برامون انقدر مهم نشه که بتونه مارو ناراحت کنه، بتونه رفتار مارو عوض کنه…بتونه موجب واکنش از سمت ما بشه….نباید این اتفاق بیفته…
اینکه طرف با کی هست، با کی بوده، با کی نبوده، چکار میکنه، با کی صحبت میکنه، با کی رفته بیرون، با کی رابطه داره، شغلش چیه، چقدر درامد داره، کی میخواد ازدواج کنه و…اینا تماما داره میگه اون فرد و رفتارش و کارهاش برای من خیلی مهمه…!!
استاد من ضربه خوردم از این موضوع و به قول شما خدا بارها خوابونده توی گوشم بخاطر این رفتارها….اینکه بقیه رو مهم کردم و بزرگ کردمشون…
به قول قران، الحمد لله….این لام، لام تخصیصه….یعنی سپاس و ستایش، مخصوص خداست، نه هیچکس دیگه ای….
پس کسی برامون انقدر بزرگ نشه….انقدر مهم نشه…بدونیم بزرگی و سپاسگزاری و تعریف و تمجید خاص خداست….
خیلی خوبه جلوی کسی از ویژگی های مثبتش بگیم، امااااااا باید ببینیم دلیل اینکارمون اینه که طرف خوشش بیاد از ما یا اینکه میخوایم حال خودمون خوب بشه؟
شرک خیلی ریزه….
برای خوشایند هیچکس، هیچکاری نکنیم….
سلام آقا امیر حسین
نمیدونم چطور احساسم رو نسبت به کامنتتون ابراز کنم که حق مطلب ادا بشه.
هرچی که نوشتی انگار حرف دل من بود کلمه به کلمه اش مال من بود.
قربون خدا برم که همه چیزش نظم داره.
به کامنتی هدایتم کرد که یادآور بشه اگر الان حالت بده که الان همسرت در نبود تو کجاها میره با کیا رابطه داره وخیلی چیزای دیگه که نشون میده من بهش اهمیت میدم و این شرکه.
کامنتتون رو توی دفترم نوشتم وکلی دورش خط کشیدم تا هرموقع دوباره دچار این موارد شدم بیام ودوباره بخونم وبهم یادآوری بشه که نباید بیش از حد کسی رو بزرگ نکنم. همسر من با هرکسی میخواد باشه هرجا باشه هرکاری میکنه با هرکسی حرف میزنه نباید برام مهم باشه چون این افکار نه تنها دردی از من دوا نمیکنه بلکه هرروز خودمو کوچیک تر میکنه.
از خدا جونم ممنونم که شما رو وسیله کرد تا بمن یادآور بشه
از شما ممنونم آقا امیر حسین.
در پناه خدا شاد وسالم باشی
سلام دوست عزیز
الحمد الله رب العالمین
سپاس و ستایش مخصوص الاهی هستش که فرمانروا ،حاکم و صاحب اختیار تمام جهانیان چه در آسمان و چه زمینه
قدرت تنها دست خودشه و لاغیر
لذت بردم که یاداوری کردین که ال، اول الله برای اختصاص دادن حمد و سپاس مخصوص اون خدایی هستش که همون میدونیم همه چیز رو خلق کرده نه یه الاه های دیگه
و اینکه نوشتین وقتی داریم از کسی تعریف و تمجید میکنید، یعنی داریم روی نکات مثبتش تمرکز میکنیم حواسمون باشه برای چاپلوسی کردنه یا برای حال خوب خودمون؟
چاپلوسی شرکه، احساس خوب مساوی اتفاقات خوب
سلام امیرحسین جان، چقدر خوب نوشتی و خوب گفتی، خیلی خوب وارد جزئیات شدی، منم توی احساس لیاقت مشکل دارم و پاشنه آشیلمه، دارم روش کار میکنم، اونجایی که میگی مهم نباشه طرف با کی میره با کی میاد، مهم نباشه بهم توجه کنه، یا حتی مهم نباشه بهم توضیح بده، واقعا همینه، درسته انجامش سخته و باید انقدر این باور احساس لیاقت در ما تقویت بشه و درونی بشه که زور نزنیم که این شکلی رفتار کنیم و زور نزنیم که برامون مهم نباشه، بلکه کاملا درونی باشه و شخصیتمون به صورت بنیادین عوض شده باشه، کامنتتون مال ماه ها پیشه، امیدوارم حسابی روی خودتون کار کرده باشین و توی این مدت نتایج عالی گرفته باشین
سلام
سلام یه مثال به ذهنم رسید دوست داشتم بگم اینجا هم.
با خودم گفتم زندگی مثل درست کردن قورمه سبزی یا هر غذایی برای بارهای اول میمونه.وقتی مثلا تو مادر خونه هستی و فرزندت ازت میپرسه مامان غذا چی داریم؟ تو نمیگی هرچی خدا بخواد یا هر چی قسمته.میگی من فردا میخوام قورمه سبزی درست کنم.خب فرض میکنیم که بار اوله.میری دستورش رو پیدا میکنی و مواد رو تهیه میکنیو میریزی تو دیگ و خدا هم بهت ایده میده هی که اگر مثلا لوبیا قرمز فلان موقع اضافه بشه بهتره مثلا از اول و … و هربار که خلق میکنی قورمه سبزی رو از دفعه قبل بهتر میشه و غذای با کیفیت تری داری.
زندگی هم همینه.خدا که نمیاد بگه بنده من باید اینو بخوای.نه.باید به جهان اعلام کنیم که چی میخوایم با جزئیات و خب قدم اول رو برداریم(دستور پخت-مواد اولیه و …) و بعد قدم به قدم خدا هدایت مون میکنه و خواسته خلق میشه و هربار توی خلق کردن خواسته هامون هم مهارت مون بیشتر میشه و اعتماد بنفس بیشتری داریم و با کیفیت تر میشه نتیجه مون و ایمانمون خالص تر.یعنی ما موقع پخت قورمه سبزی نمیدونیم از چه مسیری باید بریم ولی به مرور هدایت میشیم و راه روشن میشه فقط به خاطر اینکه اون دستور غذا رو خوندیم که اگه اینا اینجوری باهم مخلوط بشن میشه این(قورمه سبزی) و ایمان داریم که خدا راههای بهترش رو هم بهمون میگه.
توی زندگی هم همینه وقتی باور داریم که قانونی هست و اگر فلان فرکانس رو بفرستی فلان اتفاقات و شرایط رخ میده و خدا هم هدایتت میکنه برای اصلاح خودت و رسیدن به خواستت،خب دیگه شک نداری به موفقیت و ثروت و با ایمان قدم اول رو برمیداری توی زندگیت و بقیه هم که با خدا.به قول استاد اگر به خدا قدرت بدیو روش حساب کنی،لازم نیست کاری کنی.چون اون برات همه کار میکنه.
هرجا مخاطب رو شما قرار دادم منظورم شما نیستید خودم هستم.چون اینو برای خودم نوشتم.
به قول استاد که میگه اگه میخوای پیشرفت کنی بگو و بزار بره.نگه ندار یه چیزی رو وگرنه میگنده نابود میشه از بین میره.نه خود خورم نه سگ دهم،سنده کنم به سگ دهم میشه.حالا میخواد عشق باشه آگاهی باشه هرچی.
واقعا چقدر توی مسیر نوشتن احساس کردم خدا داره مینویسه.چون یه جاهایی فقط انگشتم میرفت و نوشته میشد.دست خودم نبود.یه چیزی درونم میگفت بنویس و مقاومت نکن.حالا میفهمم بعضی دوستان چی میگفتن که خدا داره مینویسه یا استاد میگفت کتاب رویاهایی که رویا نیستند رو خدا بهشون گفت.
خیلی حس خوبی داره با خدا بودن.رها بودن در خدا و روی قدرتش حساب کردن.بالاترین قدرته واقعا.
خدا شکرت
ممنون استاد که این رسالت رو انتخاب کردید و دارید گسترشش میدید و کمک میکنید تا مشرک نباشم.
سلام به دوست عزیزم
ممنون بابت کامنت زیبات و تشکر میکنم که اینقدر خداگونه نوشتید و خیلی اگاهی بهم دادین و منم وقتی نگاه میکنم وقتی روی فرد خاصی حساب کردم ازش اسیب دیدم ولی وقتی رها بودم و توکل کردم به خدا ، خدا خودش برام کارهارو انجام داده،سپاسگزارم.
سلام آقای اکبری عزیز
وقتی باور داشته باشی یه قانونی هست که اگه فلان فرکانس رو بفرستین فلان نتیجه رو میگیری ، دونستن همین مطب هم به آدم آرامش میده.و خداوند هدایتت میکنه به همون مسیری که خودت میخوایی کافیه قدم اول رو برداریم ، الهامات همیشه هست نشانه ها رو خداوند همیشه در حال فرستادنه کافیه در پی اش باشیم تا بدستش بیاریم
هر چه در جستن آنی ، آنی
سپاسگزارم از مثال دستور قرمه سبزی
و ربطش به قانونمندی جهان
درود بر تو درود بر تو . زنده باد! صمیمانه از اعماق وجودم برایت آرزوی سلامتی و طول عمر دارم. استاد عزیزم صداقت در کلامت موج می زند. همان چیزی هستی که می گویی و این به خوبی احساس می شود. سالیان دراز مثنوی خواندم و حافظ ؛ به دنبال کشف حقیقت و معرفت مرصادالعباد خواندم و مقالات شمس. بعد سراغ فلسفه های بودایی و هندی و… رفتم. هر آنچه می خواندم ، می فهمیدم اما نمی توانستم در وجود خودم پیاده کنم، با کلام تو به آسانی دریافتم . خدا شاهد است که اغراق نمی کنم. بعد از آشنایی با تو نه تنها معنای اشعار مولانا را بهتر و عمیق تر درک کردم و با آن یکی شدم که در نمازم حس و حال دیگری دارم. قرآن را نفس می کشم، نماز را می نوشم. همه جا حضور خدا را در ذره ذره سلول های بدنم احساس می کنم و خود به خود در مدار خواندن و آشنایی با کتاب های توحیدی قرار گرفتم. سال ها در کلاس هایم از توکل حرف زدم و از داستان های مختلف مثال آوردم اما تو مثال دیگری هستی، یک مثال زنده و حاضر …. و من ! من الان یک مثال دیگری هستم از درک توحید. حال خوشم بی نظیر است. هر لحظه شاکر خدا و در عین حال سپاسگزار تمام بنده ها و آفریده های او هستم. رابطه ام با همه ی اطرافیان بسیار بسیار عالی تر شده است. بسیار محبوب تر شده ام و همیشه مورد ابراز علاقه و محبت دوستان و اقوام هستم. همه از خداست. قدرتی تازه و توانی عالی یافتم(آن هم در میان سالی! ) نیرویی بیشتر از نیروی جوانان؛ به خاطر توکل! و درک واقعی این نیرو را بعد از سال ها خواندن قرآن و نماز و مثنوی و حافظ و… از کلام صادقانه ی تو گرفتم. خدا را شکر خدا را شکر که هستی. خداوند بر جان تو و نَفَس گرم تو یفزاید.
ازنظرتون واقعا لذت بردم،جقدصادقانه و با احساس نوشتی،امیدوارم درکمون از الله یکتا بیشتر و بیشتر بشه
سپاسگزارم
استاد جانم نمیدونم چی بگم نمیدونم چطور تشکر کنم از تو و خدای تو
خدایا شکرت بخاطر این دست هدایتگر و روشنگرت
خدا هر کس را بخواهد هدایت می کند و هر کس را بخواهد گمراه می کند
واقعا مرز بین کفر وشرک چقدر بهم نزدیکه
نمیدونم از لابلای فرکانسهای شرک آلودم چه فرکانسی فرستادم که خدا منو هدایت کرد به این مسیر سبز
میدونم تمام اتفاقات زندگیم بخاطر فرکانسهای خودمه ولی
واقعا احساس میکنم خدا یه لطف ویژه ای بهم داشته که از تاریکی به روشنایی هدایت شدم هم به من و هم به همه کسانی که در این مسیر هدایت شدن
همینکه با شنیدن این حرف ها اشکام جاری شد و به فکر فرو رفتم خدارو شکر می کنم چون خیلیا اصلا نه میشنوند و نه فکر می کنند و من نمی خوام جزو اکثرهم لا یعقلون باشم
درسته که گفته هر گناهی رو می بخشه الا شرک ولی من صفت غفور و رحیمش رو باور کردم و حس میکنم حتی شرک منو بخشیده اگه نبخشیده بود پس الان اینجا چه می کردم؟
باید بکوبم از نو بسازم باید پایه و اساس رو توحید قرار بدم
خدایا خودت کمک کن
توکل میکنم بر تو که هر وقت بهت توکل کردم هر چی خواستم بهم دادی با عزت و شرف و هر وقت به بنده هات توکل کردم با خفت خوردم زمین امیدوارم یادم نره چون آدمیزاد خیلی فراموشکاره
هزاران بار باید این فایلهای توحیدی تورو گوش کنم استاد جان و آیه های توکل رو بارها بخونم شاید رستگار شم
من میخوام لایق بهشت بشم پس باید بهاشو بپردازم
یا رب العالمین ای قدرت مطلق جهان خودت کمکم کن که بدون تو نمیتونم قدم از قدم بردارم
سلام به دوستان هم مدار
خدا رو شکر که تو این مسیر هستیم واقعا مسیر سعادت و خوشبختیه.
من در این زمینه الگوهایی همچون استاد عباسمنش دارم ولی یکی از مهمترین الگوهای توحیدی من ” حضرت ابراهیم ” واقعا عاشق این شخصیتم ، یکی از تفاوت هایی که بین ابراهیم و بقیه پیامبران بود ، این بود که ابراهیم خود ساخته بود نه خدا ساخته ، نه پدرش پیامبر بود نه هیچکس دیگه ، جالب اینجاست که پدر و پسر بت تراش بودن و چطور کسی که بت تراش بود شد خلیل الله ، واقعا وقتی ادم غرق داستان ابراهیم میشه اصلا مفهوم توحید رو درک میکنه ، ابراهیمی که نه از پدرش ترسید و نه از پادشاهان چون تو دلش به یک نیروی برتر و قادر باور و اطمینان داشت ، انقدر به خدا ایمان داشت که رفت خدایان سنگی اون شهر رو نابود کرد و رو به پادشاهان اصلا ادای ترس نکرد ، ببین چقدر ایمان داشت که وقتی گفتن باید سوزانده شود مقاومت نکرد در مرحله اخرم تسلیم نشد وقتی داشتند با منجنیق پرتش میکردن باز ایمان داشت و فقط رو خدا حساب کرد و از او کمک خواست که آتش به فرمان ربش سرد و سلامت شد …
این ایات قرانی خیلی پیام داره برا ما ، ابراهیم که از اول پیامبر نبود که خدا بگه این پیامبره با بقیه فرق داره این نوع تفکر خودش جهله ، اگر اتش بر ابراهیم سرد شد پس من هم میتونم به خدا انقدر باور داشته باشم هم بتونه اتشو سرد کنه هم آن خنجر تیز رو کند کنه.
ما که در جامعه ای زندگی میکنیم و ادعا داریم الگویمان پیامبران هستند پس چرا مثل اونا نباشیم ، جامعه ما بیشترین شرک رو داره ، یکی از شرک هایی که قبلا خود من هم مبتلا بود ، چشم زخمه ، خدا رو شکر میکنم که استاد رو به من نشون داد و من فهمیدم که دروغه .
من از افراد زیادی می پرسم که ایا به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه ، هر چقدر افراد فقیرتر باشند طوری میگن باور دارن که انگار پایه جهان بر چشم زخمه و منم اصلا مقاومت نمیکنم بهشون میگم اره راست میگی ، طوری که میگن نمیدونم چشم زخم ادم زنده رو چیکار میکنه و…
یبارم از یکی شنیدم که می گفت پدرزنم چیزیش نبود که سالم سالم بود اون چشم زدن مرده و من تو اون مراسم عزا با این حرفا نمیتونستم جلو خندمو بگیرم، واقعا تا این چه حد شرک .
یه کسی رو میشناختم که خیلی ادم خداشناسی بود و.. گفتم ازش بپرسم بهش گفتم که این موضوع دروغه، دیدم خشمگین شد و به من گفت که تو اصلا قران میخونی و علمشو داری … تو دل خودم میگفتم تو که میدونی این موضوع به ضررته پس چرا از ذهنت دور نمیکنی و به جاش قدرت خدا رو نمیاری
بعضیا هستن که نمیخوان باور کنن که خودشون خالق زندگیشونن ، اینا باید تو این جهان باشن جهان نمیتونه یک رنگ باشه ، باید تضادها باشند.
هر چه سطح آگاهی انسان بیشتر میشه رسم و رسوم جامعه به نظرش خیلی چرت و پرت میاد.
ما یبار زندگی میکنیم ، زوری زندگی کنیم که خودمون فقط لذت ببریم نه مثل بقیه که وقتی به یه جا میره هزارتا عکس میزاره پیجش ، غافل از اینکه خودش از اون مکان لذت نمیبره.
بی شک خداوند بهترین است و برای بندگانش کافیست.
داداش عالی بود(مخصوصا داستان حضرت ابراهیم) خیلی حالم خوب شد من هم باهر کسی راجبه این مسائل صحبت کردم باوراش مشکل داشت بخاطر همین دیگه باکسی راجبه این مسائل صحبت نمیکنم کسی که بخواد بشنوه نیازی نیست ماچیزی بهش بگیم خدا خودش دستاشو میفرسته
بهترینارو در دنیاو آخرت برات آرزو میکنم
بنام خدای خوبم
سلام به استاد عزیزم و دوستای نازنینم؛
استاد واقعا نمیدونم در مورد این فایل و کلا صحبتهایی که در مورد توحید میکنی چی بگم ؟! توی این چندین ساله که با شما آشنا شدم نمیدونم بگم چقد با این صحبتای شما ایمانم قوی و قوی و قوی تر شده ؛ واقعا خدای من از خدای دیگران جداست و فرق داره ؛ قبول دارم خیلی تو این مسیر تنبلی میکنم ولی بازم هزار پله از دیگران جلوترم ؛ ارامشم خیلی خیلیییی بیشتر شده ؛ چقد در طی روز اتفاقایی میفته که دیگران بشدت میترسن و نگران میشن ولی برای من اینقد اسونه اون موضوع که خیلی خوشحال و خندان بهش نگاه میکنم و پیش خودم میگم من کسیو بهش توکل دارم که خودش خوب کارشو بلده ؛ چقد دیدگاهم نسبت به مرگ قشنگ شده ؛ که حتی نزدیکان و عزیزانم رو از دست دادم ولی واقعا تو ذهنم خیلی راحت و قشنگ باش کنار اومدم ؛ سید جان واقعا قلب منو تکون دادی و میدی وقتی در مورد توحید حرف میزنی ؛ همیشه شاکر خداوندی هستم که منو تو این مسیر قرار داد ؛ اگه هیچ چیز مادی هم نداشته باشم بخدا این مسیری که خدا منو واردش کرد بزرگترین هدیه ی خدا بمن بوده ؛ اینجوری خیلی وقته خدا بهم ثابت کرده که چجوری دیوونه وار دوسم داره ؛ وای بر منی که اینقد خدارو نادیده گرفتم و گاهی پام میلغزه ؛ همیشه به این فکر میکنم که تموم اجسام از میز و در و ماشین و … دارن کارشون رو درست انجام میدن ولی چرا منه بنده که کارم فقط باید بندگی باشه رو فراموش میکنم و به حاشیه میرم ؛ چقد این خدا میتونه بزرگ باشه اخه ؟! بقول یه عزیزی میگفت شماها اگه بدونید خدا چجوری دوستون داره محاله بدنتون دووم بیاره و اگه واقعا عشق خدارو درک کنید قلبتون و سینتون منهدم میشه و از هم میپاشه ؛ استاد خوبم واقعا ازت ممنونم که من دیگه اون ادم داغون و ضعیف سابق نیستم ؛ از ته دل از خدای خوبم ممنونم بابت این جو قشنگ و این استاد نازنین ؛ استاد عاشقتم و یه حتما میام از نزدیک اون لپاتو میکشم ??
سلام
استاد
و
سلام همه ی اونایی که دراین گروه دورهم جنع شدید
تنها حسی که الان دارم اینه که دوستان چه باورکنیم وچه باورنکنیم این اتفاق افتاده . برای هممون .. آره این یه واقعیته شاید باورش سخت باشه ولی
..” خدا داره باماحرف میزنه”
شمارا به خدا به حالتون توجه کنید.من نمیدونم کی هستید وکجای این دنیا؟
ولی چیزایی که استاد امروز گفتند خطاب به شما نبود؟
اشکتون را درنیاورد؟
آاااخ که چی بگم ازاین حس وازاینهمه لطف بی کران پروردگارم.
خدایا به ماکمک کن به تک تکمون که این همه بزرگواریت را قدر بدونیم وناسپاس نباشیم.
خدایا دستمون رابگیر وتواین جاده به سمت خودت هدایتمون کن.
واین بنده ی نازنینت استاد عباس منش را درپناه خودت حفظش کن وروزبه روز سربلندترش بفرما و خدایا ازتو میخوام تا پدر ومادر بزرگوارشون راهم که واسطه ای برای به دنیااومدنش بودند مورد رحمت خاصه خودت قرار بدی
الهی آمممین