توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 25 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-65.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-31 06:15:372024-07-20 18:23:58توحید عملی | قسمت ۶شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
درود ها
معجزه
توی جهان کی میتونه معجزه رو تعریف کنه؟
ایا اتفاق های رخ داده که همسو با خواسته ما،معجزه ست؟
آیا رد شدن یه اتفاق بد در حین رانندگی معجزه ست؟
آیا شفای یک بیمار یا به دست آوردن سلامتی دوباره معجزه ست؟؟
آیا آیا آیا آیا…….
آیا خوردن یک غذای مورد علاقه بدون درخواست پخت آن و کاملا بصورت تصادفی ،پس از خواستن آن غذا معجزه ست؟؟
یا معجزه فقط عصای موسی بود؟؟؟
یا معجزه فقط شکافتن نیل بود؟؟
آیا معجزه فقط نزول قرآن بود؟؟
آیا معجزه فقط زندگی یوسف بود؟؟
آیا معجزه کشتی نوح بود؟؟
بنظر شما معجزه باید حتما اتفاق بزرگ باشد هوش جهانیان پس از شنیدنش مدهوش شود است؟؟
به نظر من نه!!!!!!
معجزه
و
تعریف معجزه برای من و از دید و درک من
اجرای به موقع و رخ دادی خوش وقت و کارآمد برای من است حتی کوچک
مثال
من در محل کارم پس از مقداری خستگی و پیچیدگی کار،از خداوند از ته قلبم میخواهم که خداوندااااا کار را بر من آسان کن و تو راه حل شو برای من،و آنقدر باور توحیدی پشت این درخواست قرار دارد که آن نقطه از کار مثل سادگی خوردن یک لیوان آب حل میشود،
این برای من معجزه بزرگ است،زیرا اقدامات خداوند در راستای عملکرد و اهدافم برایم بزرگ جلوه داده میشود و آن نتیجه را که زاده درخواست من و باور های من است را لمس میکنم،
یا
حالا میرم توی ابعاد بزرگتر معجزات الهی در زندگیم
در محلی کار میکردم که بارون بدون وقفه شروع به بارش کرد،و باران با تمام برکاتش آن لحظه باعث استوپ شدن کارم میشد،
و
به بزرگی خدا قسم،
از عمق قلبم داد زدم که خداوندا باران را نگه دار تا من کارم را انجام دهم،و کمتر از 5 دقیقه بارون بند اومد و قطع شد و جالی اینجاست بعد از دو سه ساعت که کارم رو انجام دادم و خواستم برم خونه بارون دوباره شروع به بارش کرد
کی میتونه اینا رو توضیح بده؟؟؟؟؟کی میتونه اسم این اتفاق رو چی بزاره؟؟؟
آیا اگر در چند قرن گذشته زندگی میکردم و این اتفاق پس از خواسته من رخ میداد مردم به من سجده میکردند و میگفتند که پیامبر خداوندی؟؟
آیا زمانی که من در یک پروژه خط لوله کار میکردم در یک نقطه بیرون از شهر و در روستاها،و چون ماشینم مدلش پایین بود،از خداوند خواستم که پروردگارا در این مسیر جاده ای و خارج از محدوده شهری مراقب من باش و تا پایان رفت و آمد من در این پروژه و ترددم هیچگونه اتفاق بدی نیوفتد ماشینم بهترینه این چند سال عمرش باشد و رسالتش این است که مرا هر روز سالم ببرد و بیاورد و حتی ثانیه ای در آن بیابان توقف نکنم بخاطر مسائل اتومبیل،
و
یک روز در مسیر برگشت حس کردم ماشینم یه مقدار تعادلش رو از دست داده و پس از رسیدن به خانه بعد از چند ساعت دیدم لاستیک ماشینم انگار با چاقو از کف لاستیک پاره شده به همون شکل شکافته بود،
و لاستیک ماشین جوری دوام آورد که دقیقا در خونم دیگه مقاومتش رو از دست داد و مثل هندوانه باز شد،
چرا
چرا این اتفاق توی مسیر نیوفتاد که خدا و فقط راننده ها میدونن این ترکیدن لاستیک جلو اون هم ماشین پراید در جاده بیرون شهر چه اتفاقاتی رو در بر داره
کی میتونه اینا رو توضیح بده
اگه اینا معجزه نیست،پس معجزه چیه؟؟
اگه باورهای توحیدی من پشت این اتفاقات نیست پس چه عاملی داره اینجوری این زمانبندی های دقیق رو برای رخ دادن اتفاقات خلق و تنظیم میکنه؟
حالا
خداوندی که من درکش کردم،خداوندا که من لمسش میکنم
خداوندی که من پذیزفتمش به عنوان منبع اصلی انرژی و نعمت ها
خداوندی که من یقین بهش دارم که اوست صاحب اختیار جهان هستی،
خداوندی که همه چیز است و من در هر زمان به هر شکلی که آن روز و آن لحظه و آن برهه از زمان میتواند کمکم کند صدایش میکنم و میخوانم نامش را و او اجابت میکند مرا
خداوندی که برای من سریع الپاسخ است
تمام اتفاقاتی که من آگاهانه به آنها نگاه میکنم معجزاتی از سوی خداوندم است که با توجه به باورهای توحیدی من و باورهای مثبت و درست من رخ میدهند،
پس معجزه یعنی برآورده شدن خواسته،معجزه یعنی هم صحبت شدن با خداوند و دریافت واضح الهامات از سوی او
من نمیتوانم احساس درونم را به طور کامل راجع به خداوند بیان کنم
اما
این کار را خوب یاد گرفتم
شکرگزاری
شکر گزاری
شکر گزاری
شکرگزاری برای وجودش،شکرگزاری برای آگاهیم،شکرگزاری برای مسیر زندگیم،شکرگزاری برای شناخت خداوند،شکرگزاری برای هدایتم از سوی خدا،شکرگزاری برای قدرتی که خداوند برای خلق زندگیم به من داد،شکرگزاری برای وجود نعمت ها و ثروت های بی انتها در جهان،
شکرگزاری برای بی نهایت راه هایی که خداوند برای کسب نعمت ها و ثروت ها خلق کرده
و در آخر این متن
پروردگارا،ای مالک و صاحب همه چیز،
ای تو که همه چی هستی و قدرت همه چی در اختیار خودت است
ای بلا زمان و بلا مکان،ای تو که در آن واحد همه چیز در همه جای جهان هستی وجود داری
از تو سپاسگزارم که تک تک خواسته هایم را برآورده میکنی،از تو سپاسگزارم که خانِ نعمت و ثروت الهی رو در اختیارم گذاشتی و من دارم به بهترین شیوه و راحت ترین شکل ممکن ازشون استفاده میکنم
خداوندا شکرت که به شکل سلامتی جسمی و روحی در وجود من پررنگی،
خداوندا شکرت که در قالب و شکل خانه و اتومبیل و وسایل خانه و همسر مهربان بی نظیر و فرزند سالم،خلاق،زیبا و پر انرژی،در زندگی من حضور داری
خداوندا شکرت که نعمت هایی هستی در زندگیم که عاشقانه لمسشان میکنم و تو را بابت داشتنشان شکر میکنم
خدایا برای بودنت شکرت میکنم
I love god
سلام دوست خوب توحیدیم فرشاد جان
خیلی خیلی خیلی لذت بردم بسیااااار زیبا و دلگرم کننده بود معجزات زیبای زندگیت و که برای ما نوشتی گرم شدیم با معجزات زیبات دم خودتو اون خدای بامرامت گررررررم که چیجوری همیشه درکنارت هست تا هواتو همه جوره داشته باشه کاملاااااا معجزات تو درک میکنم ووچقد لذت بخشع وقتی بهش چیزی میگی و گوش میده و برات انجام میده خیلی لذت بخشع خیلی حال میده این کارای خداجون خلاصه نوش جونت معجزات پشت معجزات برات اتفاق افتاد انشالله همیشه غرق معجزات خدا باشی همیشه لذت بخشانه زندگی کنی دمتگرررررررم رفیق خوبم درود و صد درود بروی ماهت که باعث دلگزمی ما شدی ممنونم
مجید عزیزم
حالت چطوره دوست خوبم
ممنونم از تحسین زیبات
سپاسگزارم از وقتی که برای خوندن کامنت من گذاشتی،
دمت گرم داداش
من خدا رو خوب پیداش کردم،
فقط مونده نجواهای شیطانی رو کمرنگ تر کنم،
تا مثل جت رو به اوج بپرم،
دارم روش کار میکنم،
تک تک اتفاقات و خواسته هایی که برام تجلی پیدا میکنه رو،حتی اتفاقات کوچولو، همه رو اونقدر بزرگ میبینم و سپاسگزار خدا میشم که هی بزرگتر بشن،
ما به قدرتی داریم درونمون،که از عظمتش بی خبر بودیم،و تازه فهمیدیم داستان چیه،
امیدوارم تک تک لحظات زندگیت رو با عشق،ثروت فراوان،سلامتی بی نهایت،شادی همیشگی و آرامش الهی سپری کنی دوست خوبم
عاشقتم مجید عزیزم
دمت گرم داداش
شاد و ثروتمند باشی
به نام خدای معجزه ها
به نام خدایی منو هدایت کرد به مسیر شناخت خودش و شناخت قوانینش
سلام به همگی
سلامی پر از عشق و محبت به استاد عزیزم که بهترین الگوی توحید عملی هستین
چقدر قانون تکامل دقیقه که با هر بار گوش کردن به فایل ها، باز چیز جدیدی توش یاد میگیرم.
این فایلو من بارها دیدم ولی امروز که داشتم نگاهش میکردم، رسیدم به اینجا که گفتین:
“امکان ندارد شرک بورزیم و تجربه خوبی از زندگی داشته باشیم”
دقیقا مترادف بود با چیزی که تو جلسه 9 عزت نفس گفتین:
“شرک پدر آدم رو در میاره”
و به لطف توضیحات مفصل شما تو اون جلسه، دارم فرق نگاه توحیدی و نگاه غیر توحیدی رو بهتر درک میکنم.
واقعا سپاسگزارم که اینقدر عالی و صریح قوانین رو به ما آموزش میدین تا بتونیم در زندگی نگاه توحیدی تری داشته باشیم.
چیزی که من جدیدا تو نگاه خودم به اطرافیان (مخصوصا خانواده) متوجه شدم اینه که، من توجه نمیکردم که همین آدم هایی که الان در زندگیم هستن، اینا دستانی از دستان بینهایت خدا هستن که دارن به من کمک میکنن و یا کاری برام انجام میدن!
و اگه روزی به هر شکلی این افراد نخوان به من کمک کنن، خداوند از دستان دیگش استفاده میکنه و به من کمک میکنه و اگه من نگاهم عاری از هر گونه شرکی باشه خدا به بهترین شکل کارای منو انجام میده و هیچوقت منو لنگ نمیزاره!
به قول شما “شرک در در مومن مانند مورچه سیاه بروی سنگ سیاه، در دل تاریکی شب مخفی و پنهانه”
خیلی باید مواظب باشیم که در هر لحظه داریم رو چه چیزی یا چه کسی حساب میکنیم و اگه روی غیر خدا باشه 100 درصد نتیجه منفی میگیریم.
اینطورم نیست که خدا بخواد ما رو مجازات کنه نه!
هر کسی نتیجه اعمالی که انجام داده رو میبینه و سیستم فقط وظیفش اینه که به ما بازخورد افکار و اعمالمون رو بده. هر انتخاب و هر مسیری هم 2 تا نتیجه متفاوت داره:
مسیر توحید نتیجش خیر، خوبی، خوشبختی سلامتی ثروت و… هس
مسیر غیر توحیدی هم نتیجش نگرانی ترس بدبختی فقر و… هس
الان میفهمم وقتی گفتین هیچ وقت کسی نمیتونه بگه من موحد کاملم یعنی چی!!
فقط میتونیم رو باورهای توحیدی کار کنیم که اون فضای شرک آلود در ذهنمون کمرنگ تر بشه ولی بازم همچنان باید مراقب باشیم.
خدایا کمک کن که تنها تو را بپرستم و تنها از تو یاری بجویم، و مرا به راه راست راه کسانی که به آنها نعمت های زیبا و بی انتها داد هدایت کن
عابدی، در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری، چو اصحاب الرقیم
روی دل، از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها، میبود مشغول صیام
قرص نانی، میرسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدی، نصفی سحور
وز قناعت، داشت در دل صد سرور
بر همین منوال، حالش میگذشت
نامدی زان کوه، هرگز سوی دشت
از قضا، یک شب نیامد آن رغیف
شد ز جوع، آن پارسا زار و نحیف
کرد مغرب را ادا، وآنگه عشاء
دل پر از وسواس، در فکر عشاء
بس که بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت کرد عابد، شب، نه خواب
صبح چون شد، زان مقام دلپذیر
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
بود یک قریه، به قرب آن جبل
اهل آن قریه، همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبری ستاد
گبر او را یک دو نان جو بداد
بستد آن نان را و شکر او بگفت
وز وصول طعمهاش، خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
تا کند افطار زان خبز شعیر
در سرای گبر بد گرگین سگی
مانده از جوع، استخوانی و رگی
پیش او، گر خط پرگاری کشی
شکل نان بیند، بمیرد از خوشی
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندار، رود هوشش ز سر
کلب، در دنبال عابد بو گرفت
آمدش دنبال و رخت او گرفت
زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند
پس روان شد، تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان، وز پی آمدش
تا مگر، بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر، دادش روان
تا که از آزار او یابد امان
کلب خورد آن نان و از دنبال مرد
شد روان و روی خود واپس نکرد
همچو سایه، در پی او میدوید
عف عفی میکرد و رختش میدرید
گفت عابد چون بدید آن ماجرا:
من سگی چون تو ندیدم، بیحیا
صاحبت، غیر دو نان جو نداد
وان دونان، خود بستدی، ای کج نهاد
دیگرم، از پی دویدن بهر چیست؟
وین همه، رختم دریدن بهر چیست؟
سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال
بیحیا، من نیستم، چشمت بمال
هست، از وقتی که بودم من صغیر
مسکنم، ویرانهٔ این گبر پیر
گوسفندش را شبانی میکنم
خانهاش را پاسبانی میکنم
گاه گاهی، نیم نانم میدهد
گاه، مشتی استخوانم میدهد
گاه، غافل گردد از اطعام من
وز تغافل، تلخ گردد کام من
بگذرد بسیار، بر من صبح و شام
لا اری خبزا ولا القی الطعام
هفته هفته، بگذرد کاین ناتوان
نی ز نان یابد نشان، نی ز استخوان
گاه هم باشد، که پیر پر محن
نان نیابد بهر خود، چه جای من
چون که بر درگاه او پروردهام
رو به درگاه دگر، ناوردهام
هست کارم، بر در این پیر گبر
گاه شکر نعمت او، گاه صبر
تا قمار عشق با او باختم
جز در او، من دری نشناختم
گه به چوبم میزند، گه سنگها
از در او، من نمیگردم جدا
چون که نامد یک شبی نانت به دست
در بنای صبر تو آمد شکست
از در رزاق رو بر تافتی
بر در گبری روان بشتافتی
بهر نانی، دوست را بگذاشتی
کردهای با دشمن او آشتی
خود بده انصاف، ای مرد گزین!
بیحیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین
مرد عابد، زین سخن، مدهوش شد
دست را بر سر زد و از هوش شد
ای سگ نفس بهائی، یاد گیر!
این قناعت، از سگ آن گبر پیر
این شعر زیبا از شیخ بهایی دنیایی از معناست که نیاز به توضیح من نداره،امیدوارم استاد این کامنت رو بخونه و به زودی فایل صوتی این شعر زیبا رو بشنوم
به نام خدایی که فقط اوست و دیگر هیچ چیز نیست
سلام به استاد یکتا پرستم
سلام به مریم بانو
سلام به همه دوستای نازنینم در این سایت الهی
از بین فایل های توحید عملی من بیشترین ارتباط رو با این فایل برقرار کردم چندین روزه دارم گوشش میکنم تا شاید به جانم بشینه تا شاید بتونم حتی یک کلمه ازش رو با گوشت وپوستم واستخونم باور کنم که اگر باور کنم یعنی سعادت دنیا و آخرت نصیبم شده
این فایل رو بفهمی ودرک کنی و البته بتونی حداقل کمی در زندگیت بهش عمل کنی یعنی تمااااااام تو دنیا و آخرت رو بردی
درک کلمه به کلمه این فایل سنگینه
استاد بارها گفتن وقتی فهمیدن خودشون خالق زندگیشون هستن خوشحال شدن وگفتن خب پس تمامه و من زندگی که میخام رو میسازم که حقیقتا این کار رو هم کردن
ولی من انگار از اینکه فهمیدم خودم خالق زندگیمم خوشحال نشدم انگار ترسیدم از اینکه خدا هم خودش رو کشیده کنار وقدرت خلق زندگیم رو به خودم داده
چون از زندگی که تازه فهمیدم خودم خلق کردم راضی نیستم و نگرانم نتونم زندگی که میخام رو هم خلق کنم
اینه فرق بین استاد با امثال من
استاد از خالق بودن خودشون خوشحال شدن وبه معنی واقعی از قدرت خلقشون استفاده کردن وفراتر اون چیزی که خاستن رو خلق کردن
ولی من با وجود اینکه دارم تلاش میکنم حالا که به لطف الله در این مسیر قرار گرفتم واین آگاهی ها نصیبم شده از این مسیر از خالق بودنم استفاده کنم ولی هنوز کمی میترسم از این همه مسئولیت که خدابهم داده
ولی نه من بی دلیل در این مسیر قرار نگرفتم هیچ برگی بی اذن خدا از درخت نمیفته وهیچ اتفاقی اتفاقی اتفاق نمیفته
پس بودن منم در این مسیر اتفاقی نیست وخدا خاسته آگاهم کنه که بهم اختیار داده خدا خاسته کروکور ونادان وجاهل از دنیا نرم
پس منم تا لحظه آخر عمرم در این مسیر میمونم وتمام تلاشم رو میکنم برای ساخت یه زندگی توحیدی برای زندگی با کیفیت تر برای آنچه لایفش هستم من اشرف مخلوقاتم باید سعی کنم از الان به بعد رو بهتر زندگی کنم
خدایا کمکم کن من به هر خیری به هر هدایتی از تو محتاجم
خدایا منو تو این مسیر تنها نزار
خدایا کمکم کن آگاهی های این سایت رو با تمام وجودم ببلعم وبتونم درحدتوانم در زندگیم پیاده کنم
خدایا من به تو محتاجم ترینم
خدایا من بدون تو از سایه خودمم میترسم
خدایا بدون تو همچی ترسناکه
خدایا با تمام قدرتت من و دوستان عزیزم در این سایت رو حمایت کن که در راه راست درراه مستقیم قدم برداریم و سعادت دنیا و .آخرت نصیبمون بشه
الهی آمین
استاد توحیدی ای بنیانگذار این راه سعادت از اینجا تا اخردنیا تحسینت میکنم وازت ممنونم
دوستای گلم فعلن خدانگهدار همتون
با سلام و خسته نباشید خدمت استاد عباس منش و گروه فوق العاده اش که این قدر تلاش و استمرار دارن که ما رو با خدا یکتا بیشتر آشنا کنن من دیروز داشتم نماز مغرب و عشا میخواندم که در هنگام نماز با توجه به خرید خونه که داشتم مبلغ 20 میلیون تومان کم داشتم و در حین نماز خوندم و با خودم میگفتم از فلان نفر n تومان میگیرم از فلان نفر این مقدر میگیرم جور میشه که ناگهان یادم افتاد که من دارم نماز میخوانم و در حین نماز ولی از خدایا خودم دور هستم و از دیگران انتظار کمک دارم و بر روی دیگران حساب بازم کردم که یاد استاد عباس منش افتادم که میگفت فقط روی خدا حساب باز کنید در پایان نماز نشستم طلب استغفار کردم گریه کردم که چرا روی خدا حساب نکردم اومدم روی بنده خدا حساب کردم و باز این حدیث از پیامبر که شرک در وجود تو هم چون مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل شب است چه خوب گفته پیامبر استاد عباس منش
سلام استاد صبح بخیر فکرکنم اولین نفری باشم که فایل را دریافت کردم درود بر شما
قوی و قدرتمند باشید استاد توانا دوره قران هم که داره شروع میشه بسسسسیار
عالی خدا قوت
سلام بر استاد عزیز
بسیار عالی
لذت بردم
چیزی که متاسفانه همیشه تو ذهنم هست که وای مردم چی میگن وای مردم حالا چه فکری می کنند وای وای وای ازین مردم
امیدوارم بتونم خودمو اصلاح کنم
مرسی استاد عزیز که اینقدر قشنگ و با حوصله توضیح میدین
خدایا سپاسگزارم
خدایا سپاسگزارم
خدایا سپاسگزارم
سلام
نظر من این است که جاهایی که به حرف مردم توجه کردید و اشتباه کرده اید را بنویسید و بنویسید که توجه به حرف مردم داشته اید و چه ضررهایی نصیب شما شدرا هم بنویسید و چند بار بخونیدش که دفعه دیگر تا امدید این کار را انجام دهید یادتان باشد
در پناه خداوند العزیز
تقریبا یکسال هست که فرزندم رو ندیدم
همین چند مدت قبل بود که بشدت حالم بد شده بود و فقط گریه میکردم و درد میکشیدم که نمیتونم فرزند ۶سالم رو ببینم !
در اوج ناراحتی و غم و تنهایی یکی از جملاتی که توی فایلهای استاد شنیده بودم به ذهنم رسید
انگار بهم الهام شده بود
و این جمله استاد در مورد مادر حضرت موسی بود که فرزند تازه متولد شده ش رو به دریا انداخت و به خدا اعتماد کرد و در نهایت اون فرزند به آغوش خودش برگشت و به اذن خداوند حتی توسط دشمنش که قرار بود اون بچه رو بکشه ؛ ازش محافظت شد ….
در اوج گریه خندیدم و گفتم خدایا من هم فرزندم رو به تو سپردم و میدونم تو ازش محافظت میکنی
اصلا نیازی نیست نگران باشم چون تو خدایی
چون تو هستی
تو محافظ فرزند منی ….
و آرامشم رو دوباره بدست آوردم که خداوند تنها قدرت جهان هست
و حالا آرام و خوشحالم و نگران نیستم
چون دارم باورهایی توحیدی رو در خودم تقویت میکنم و مرتب تکرار میکنم از بنده خدا نترس هیچکسی قدرتی نداره که تو رو از چیزی که خدا قراره به تو بده دور کنه
و این باور علاوه بر اینکه آرامش در من ایجاد کرده عاشق خدا شدم من عاااااشق خدایی هستم که منو رها نمیکنه نمیذاره تنها باشم
نمیذاره بترسم
عاشق خدایی هستم که آدم های خوب رو به زندگی من میفرسته و هوامو داره
عاشق خدا بودن چقدر زیباست و آرامش بخش???
سلام به استاد عزیزم و دوستان گرامی
من از اون افرادی بودم که بر خلاف اینکه تایپ ده انگشتی بلدم و بسیار تند تایپ میکنم
علاقه ای به نظر گذاشتن در سایت نداشتم
چون احساس میکردم که اینجا اکثرا افرادی هستند که فقط ابر تو خالی هستند
یه سری افرادی که کلی محصول خریدن ولی هیچ نتیجه ای نگرفتن و فقط سر خوش میان کامنت میذارن
غافل از اینکه مهم این که بتونی نتیجه بگیری
من هیچ وقت نظر نمیذاشتم
ولی الان قصد دارم نظر بذارم
اسم و فامیل واقعی خودم رو برداشتم و از الان به بعد نظر میذارم
چرا این تحول توی من شکل گرفت؟
برای اینکه یادم افتاد زمانی که در دوره مدرسه استادی بهرامپور شرکت کردم
دلم میخاست از همه بالاتر باشم
با خودم گفتم من نفر اول این دوره میشم
دوره که تموم شد من نفر سوم دوره شدم (بماند که چ قد گریه کردم)
ولی به خودم گفتم منی که توی یه دوره با اون سطح بالا انقد تونستم موفق باشم
پس چرا نیام اینجا جزو خوبا بشم
و از الان به بعد پیگیر میشم
یه ریویو کلی از شرایط حال حاضر خودم مینویسم
من کسی هستم که عصر ها یک ساعت روی باورهام کار میکنم
این تایم کمه ولی من به خودم گفتم به جای اینکه مقدار را بالا ببرم کیفیت رو بالا میبرم
به شدت این یک ساعت کار کردن روی باورم ایده ال انجام میشه به شدتتتت
یعنی امروز که تموم شد ب خانومم گفتم انقد حسم خوبه که دلم میخاد بال در بیارم برم توی آسمون
میخام عادت صبح روزی یک ساعت یا یک ساعت خرده ای رو هم انجام بدم
تا همین چن روز پیش صبحا ۳ ساعت میرفتم ولی خیلی زود خراب شد چون تایم بالا بود و وقتی که تایم بالا باشه و شرایط حساس بشه من نمیتونم حس خوبی بگیرم
چیزی دیگه که دوس دارم ایجاد کنم اینکه
من دوست دارم اینجا مرتب کامنت بذارم و نتایج خودمو مث همون دوره استادی بکشم بالا
حال حاضر شرایط من
درآمدم چن وقتی قطع شده (هروقت خدا داد داد این همه درآمدم داشتم حالا یه چن وقت این شکلی بگذره خود خدا همیشه هست)
سلامتیم کامل فقط کمر درد دارم (من اینو قبل از تمام شدن سال درست میکنم قول میدم)
و روابط عالیه ها (از لحاظ خانوادگی به تمام ایده آلای ذهنم رسیدم)
ارتباط با خدا: چن روزی خیلی حالم خوبه با خدا اون باور رو ایجاد کردم که خدا همیشه بالا سرته میبنتت هواتو داره شرایط شاید به مو برسه ولی قطع نمیشه
یادم بچه که بودم شبا خابم نمیبرد میترسیدم که دزد بیاد
بعد مامانمو بیدار میکردم میگفتم مامان میای توی بقل هم بخابیم
مامانم منو میگرفت توی بقل خودش
وقتی که میرفتم توی بقلش خابم میبرد انگار هیچ چیز دیگه ای نمیتونه بهم آسیب برسونه
الانم حدودا همون حسو دارم میگم من توی بقل خود خدام هرطور میخاد بشه بشه خدا هست
به مو میرسه ولی قطع نمیشه
خودش کمک میکنه
من میتونم
این حال کلی من بود
خدا رو شکر به خاطر حس خوب امشبم
ممنونم
سلام دوست عزیز
من از اون دسته دوستانِ هم فرکانسیم هستم که از” بیماری”به “سلامتی” کامل رسیده
هر بیماری که فکرشو بکنی رو من تجربه کردم تا سن۲۰سالگی
اما این دوسالی که متعهد شدم به کار کردن روی خودم ، کنترل کردن ورودی هام ، خوندن کامنت عزیزام و گوش دادن به فایلای استاد به هرچیزی که خواستم رسیدم .
گفتید کمر درد دارید ، من هم همین مشکل رو داشتم و متاسفانه انگار فلج شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم ، و تو تنمرینات ورزشیم مینیسک زانومم آسیب دیده بود تنها کاری ک میتونستم انجام بدم این بود که ساعتها به فایلاهای استاد گوش کنم این شد برای من هم تمرین هم کنترل کردن ورودی های ذهنم که نه خبر بدی شنیدم نه غیبتی نه تهمتی …
هم با خودندن کامنت دوستان ذهنم رو بمباران کردم و تمام این تمرین ها و کار کردن رو خودم باعث شد که خیلی اتفاقی هم کمر دردم خوب بشه هم پام بدون استفاده از هیچ دارویی و فیزیوتراپی (که همه به من توصیه میکردن) نه آبدرمانی
تنها کاری ک میکردم کیسه آبگرم میذاشتم و قلبم و روحم و جسمم رو سپردم به الله
غیر از سلامتیم تضاد های زندگیم به صفر رسیده و هیچ نگرانی نسبت به آینده ندارم و آرامش آرامش آرامش دارم که بزرگترین ثروت برای منه .
دوست خوبم برات آروزی سلامتی ، موفقیت و ثابت قدم موندن در این مسیر رو دارم . هرجا هستی شاد و سلامت و موفق باشی
بنام خدا
سلام وقت بخیر
خیلی عالی شروع کردی بی نظیر اینجا دور هم جمع شدیم تا از اتفاقات عالی و مثبت خودمون بگیم خدارو شکر که این محیط برامون فراهم شده متشکرم
با سلام خدمت خانواده بزرگ عباسمنش
امروز هم یه اتفاق خوب دیگه برام افتاد که باورهای توحیدی منو قویتر کرد. اومدم اینجا بنویسمش تا هم برای خودم تکرار بشه و هم باورهای شما رو قویتر کنه.
من یک ماه پیش از دوستم مبلغی پول قرض گرفته بودم و قرار بود طی یکی دو ماه آینده هر وقت جور شد بهش پس بدم. از طرفی هم توی ماه اسفند همسر من درآمد زیادی نداشت و تا امروز که پنجم فروردین هست حسابش تقریبا خالی بود. من هم ازپساندازی که داشتم و عیدیهایی که گرفته بودم مبلغی جمع کرده بودم که هم قسط وامم رو پرداخت کنم و هم پول دوستم رو پس بدم. اما همسرم از من خواست پول دوستم رو فعلا ندم و اون پول رو نگه دارم اگر بهش احتیاج داشتیم خرج کنیم. من بهش گفتم نگران پولی که در آینده ممکنه بهش احتیاج پیدا کنیم نباش خدا میرسونه. این پول رو من باید بدم به دوستم. بهش گفتم اگر نگرانش باشی در آینده پول جدیدی به حسابمون نمیاد. ایشون هم قبول کردن. من پول رو به حساب دوستم واریز کردم و بسیار خدا رو سپاس گفتم که این پول رو به من داده و به من توان پرداخت بدهیم رو داده و برای پولهای دیگهای که به زودی قراره به زندگیمون بیاد پیشاپیش سپاسگزاری کردم. احساسم بسیار خوب بود. نیم ساعت بعد تلفن خونه زنگ خورد و من دو تا سفارش از یه آشنا برای یه کار هنری گرفتم. ایشون نمونه کار من رو در خونه خواهر همسرم دیده بودن و خوششون اومده بود و برای خودشون و مادرشون سفارش دادن. در حالی که من برای انجام این کار هنری ماهها بود هیچ مشتری نداشتم. بلافاصله به همسرم گفتم دیدی نباید نگران باشیم. خدا از راههایی که فکرش رو نمیکنیم به ما روزی میرسونه. به شرط ایمان.