توحید عملی | قسمت ۶ - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-65.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2019-01-31 06:15:372024-07-20 18:23:58توحید عملی | قسمت ۶شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزو بزگوار و تمام دوستان و خدواند بینهایت رو سپاسگذارم که عضو این سایت پر برکت شدم .
مدتی است که حال بسیار عالی و زیبایی دارم احساس آرامش شدید سر تا پای وجود من را فرا گرفته که اصلا قابل مقایسه با قبل از این تاریخ نیست .احساس میکنم درونم با کیفیت شده و این کیفیت و حال خوب درونی به زندگی ام هم سرایت کرده و حال و احوال زندگی من را به طور معجزه آسایی داره هروز بهتر از دیروز میکنه .
استاد جان این حال خوب از شبی شروع شد که من تا ساعت ۳ صبح بیدار بودم و فایلهای توحید عملی را نگاه می کردم . ۱۴۰۰/۸/۱۸ بود . که بسیار حال و احوالم آشفته و پریشان بود . من و فرزندانم سه هفته ایی بود که درگیر کرونا بودیم. و من حال و احوال درست و حسابی نداشتم .یعنی از قبل از کرونا هم حال و وضع خودم و زندگیم داغون بود . قبل از اینکه من درگیر کرونا بشوم در سایت شما عضو شده بودم و قدم اول از دوازده قدم را خریده بودم ولی نتونستم ازش استفاده کنم به خاطر بیماری . اما اون شب تاریخی یادم افتاد به فایل آموزشی و وارد سایت شدم که دانلود کنم و نگاه کنم .که چشمم به فایل توحید عملی شما افتاد و خیل اتفاقی با خودم گفتم بذار برم یکیش رو نگاه کنم ببینم چیه
فایل اول رو که نگاه کردم یعنی مثل این بود که حرفهای شما داشت چفت می شد تو تارو پود درونم و بینهایت به حال درونم جور بود انگار که سالها دنبال این مطالب بودم ولی نه تو کتاب و نه از دهن کسی نشنیده بودم . خیلی ذوق کردم و فایل دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم رو پشت سرهم مثل گشنه ها با ولع تمام گوش دادم .
حالم عوض شد و نتونستم بشینم و مثل دیوانه ها تو اتاق قدم میزدم و باز نتونستم تو اتاق دوام بیارم لباس پوشیدم رفتم رو پشت بام و فقط نگاه آسمان پر ستاره میکردم و در حالت بهت .سکوت کرده بودم و تمام حرفهای شما رو در ذهنم مرور میکردم فکر کنم یک ساعتی رو پشت بام بودم و اومدم پایین و تا صبح بیدار بودم و فکر میکردم .
و بارها با خودم گفتم این همه سال من مشرک بودم ؟ من سالها با شرک خفی زندگی میکردم ؟ و اشک میریختم و اشک میرختم که چقدر خدا مظلوم است چقدر ما مسلمانها که این همه ادعای با خدا بودن داریم چقدر مشرکانه عمل کردیم و سرمون هم بالا میگیریم که ما جز خدا کسی رو نمیپرستیم خلاصه اونشب برای خودم و برای مظلومیت خداوند اشک ریختم .
از اون تاریخ زندگی من به دو بخش تقسیم شد .یک بخش قبل از ۱۸ آبانماه و بخش جدید بعد از ۱۸ آبانماه
از اون شب تا الان که این متن را می نویسم ۳۹ روز گذشته و در طول این روز ها حال درون من عالی تر از قبل شده و هروزم داره زیبا تر از روز قبل می گذره و احساس خوشبختی و آرامش مهمون قلبم شده به طور معجزه دو هفته ایی هست که سرخیز شدم و خودبه خود ساعت ۵ بیدار میشم و در این وقت بسیار زیبا و رویایی و پر از انرژی و حال خوب شروع میکنم به حمد و ثنای خدا و بسیار صمیمانه تر از قبل با خدا حرف میزنم و چه حالی میکنم با خدای جدیدم با خدای مهربونم .
بعد از رازو نیاز با خدا آفتاب نزده تنهایی از خونه بیرون میرم و یک ساعت پیاده روی میکنم . من که بسیار ترسو بودم و یاد ندارم که تو عمر ۴۴ سالم صبح زود هوا تاریک تنهایی برم پیاده روی واقعا از اون شبی که خدا رو شناختم خدای واقعی رو شناختم و در جان و قلب من نفوذ کرد و من به اصل رسیدم معجزه پس از معجزه داره برام اتفاق میفته .
و الان روی کارم که ماها گذاشته بودمش کنار دارم کار میکنم این هم به صورت هدایت از خداوند . باور هام به طور معجزه آسایی داره عوض میشن و قوت میگیرن و خودبخود تمرکزم رفته رو نکات مثبت و خیلی دارم به جزئیات توجه میکنم و تحسین میکنم و بسیار از رب جلیل سپاسگذاری میکنم .
خدا رو شکر فرمانروای جهان و جهانیان شکرت
استاد از شما هم متشکرم که من رو با توحید و یکتا پرستی آشنا کردین و من به اصل رسیدم به اصل دیگه هیچ نگرانی ندارم و ترسهام داره یکی پس از دیگری می روند و قدرت و عزت در وجودم داره جونه میزنه هروز احساسم داره بهتر از دیروز میشه .
استاد بهترینها رو برای شما و خانمتون آرزو میکنم .
سلام بر خواهر گلم معصومه خانم گل اسم خواهر بزرگمو داری
خیلی لذت بردم از انرژی مثبتی که تو کامنتت هست و چقد خوش بحالتونه که در مدار دوره های کلیدی استاد قرار گرفتین من هنور نتونستم البته الان سه ماهه دارم تمرکزی در سایت زندگی میکنم و میدونم فرصت برای منم بزودی ساخته میشه ولی خداروشکر برای دوستاییکه در مدار این دوره های کلیدی قرار گرفتن دعا میکنم تا همیشه آرامش روزی هرروز قلبتان باشه اون لحظه ای که گفتی بیمار و بیحال بودی و فایل اول قدم و گوش دادی نتونستی بزاری کنار و راه میرفتی و نتونستی یجا بشینی آروم قرار نداشتی وااااای چقد عاشق این حس هستم و چقد این حس وهم درک میکنم هم خیلی دوست دارم چقد خوش بحالم میشه که باید این روزها رو جذب کنم خدایا برای آن روز بسیااااااار زیبااااا سپاس
خواهرم ازتون بینهایت ممنونم بابت حس زیبایی رو که اشتراک گذاشتی با ما تا بیشتر به این حس فک کنم الهی شکرت برای موفقیت دوستان گلم
سلام و درود برادرعزیزم
ممنون از لطفتون
من هم برای بدست آوردن بهترین روزهای زندگیت دعا میکنم.
برادر عزیزم من با فایلهای توحید عملی استاد در زندگیم انقلاب رخ داد که تا الان این انقلاب ادامه داره. به قول استاد جهاد اکبر
من پیشنهاد میکنم حتما این فایلهای فوق العاده عالی رو ببینید و از خدا بخواهید که عمق مطلب رو درک کنید. حتما شما هم این حسی که آرزو کردی رو تجربه میکنید.
موفق و پیروز باشید.
سلام خواهرگلم
اره به لطف خدا با خودم عهد بستم که تا تغییرات و قشنگ با تمام وجودم لمس نکردم ازاینجا جای دیگه نرم چون بقول استاد وقتی میگه همه چی توحید کجا از اینجا زیباتر و امن تر و عالی تر مممونم از یاداوری زیباتون حتمااااا هستم و از نتیجم انشالله اینجا مینویسم و منتطر موفقیت ها و داستان های زیبای زندگی شما هم هستیم درود بر شما خواهر گلم .
موفق و پیروز باشی
سلام به همه و به استاد عزیز
واااای چقدر این فایل تمام زندگی من هستش.دقیقا پارسال به خاطر مسائل مالی مجبور شدم از همکارم جدا شم و مستقل کار کنم.
اینکه چقدر مسائل حواشی داشت بماند اینکه اون بنده خدا تو تمامی سایت های مجازی اعلام کرد که من صفرکارم علمی ندارم و هیچ سورتی ندارم که جنس تهیه کنم.اینکه به همه همکارا زنگ زده بود اگه میخواین من ازتون جنس بگیرم نباید با فلانی کار کنین اینکه همه زنگ زدن گفتن برو ازش عذر خواهی کن وگرنه خیلی راحت میتونه از بازار حذفت کنه و….. هزاران مسائل دیگه که ی روز گفتم بابا شماها مرد هستین اینقدرخاله زنک نباشین بزارین من که ی خانمم خاله زنک بازی دربیارم .
ی روز برگشتم به خدا گفتم اگه نگاه تو به زندگی من این هست که از بازار حذف شم و این کارو انجام ندم به بزرگیت قسم حرفی ندارم ولی اگه نگاهت این هستش که من موفق باشم یاعلی .بیا دست منو بگیر تا باهم شروع کنیم .
به خدایی خدا قسم دقیقا فردای همون روز که با خدا عهد بستم دقیقا ۱۲ الی ۱۴ میلیون تومان سود کردم.
وقتی این فروش اون روزتموم شد بالغ بر دو ساعت داشتم گریه میکردم همش میگفتم خدایا تو کجا بودی که من تا الان به یکی دیگه متوسل شده بودم؟؟؟؟
خدا کجا بود؟؟؟؟مگه خدا جایی میره این من بودم سر جای خودم نبودم.
از همون روز تنها ورد من شده هرچی خدا بده هرچی خدا بگه هر چی خدا بخواد…
باورتون میشه کمتر از ی سال خدا بهترین دفتر کار تو بهترین نقطه شهر برام خواست؟؟؟طوری که هرکی میاد دفترم همش میگه فلانی چقدر حیاط با صفایی داری .
باورتون میشه کمتر از ی سال خونمو به بهترین نقطه شهر جابجا کردم؟؟؟
باورتون میشه کمتر از ی سال حتی اپارتمان خریدم؟؟؟
باورتون میشه چند روزه کلا پلاسم تو نمایشگاه تا ماشین دو میلیاردی بخرم؟؟؟
باورتون میشه شبا که میخوابم دستامو دراز میکنم و میگم خدایا دستامو بگیر تا بخوابم و خدایی گاها بیدار شدم دیدم مث اینکع ی دستی تودستم هست انگشتامو قفل کردم.
واقعا خدا رو خواستن و با خدا بودن اصلا کار سختی نیس فقط کافیه بهش برسی که خدا ته همه چیزه ته قدرت ته توانایی ته تکیه گاه ته حامی بودن .واقعا خدا ته رفاقته .
من که اسمشو گذاشتم خدای معجزه هااا
و برای تک تک شماها نگاه خداوندی رو طلب میکنم که زندگیتون مث من همیشه بهاری باشه
سلام ساناز خانم گل آجی خوبم
ایوووول به جرات و شجاعتی که داشتی و خرج موفقیتت کردی تا نور بشی برای ما درود بر شرفت درود یر زنانگی زیباات بانوی خوب ایرانی باعث افتخاری دمتگرررررم که تونستی جلوی ترست اینجوری قد علم کنی درووووود و لذت بردم از وردی که ساختی
هر چی خدا بده هرچی خدا بگه و هرچی خدا بخواد منم همونو میخوام ….خدایا برایمان بخواه و مقدر کن و اعطای مان کن هرآنچه را که باعث آرامش و حال خوب و زیبایی در زندگی می باشد و میشود را آمییییین
ساناز جان خیلی خیلی لذت بردم موفق و پیروز باشی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به دوست موحد و ثروتمندم
کامنت شما اشک منو جاری کرد
خیلی بهتون افتخار کردم
و امیدوار شدم
چقدر عجیبه خودم از خدا طلب کردم این راهو
و وقتی آوردم اینجا که خودش یه معجزه هدایته
مدام توی برزخ بیم و امید غوطه ورم
و اون رب بنده نوازم با کامنت دوستان عزیزی مثل شما بهم امید و دلگرمی میده
خدایا متشکرم مهربون ترین
چقدر اینجا قشنگ گفتین
واقعا خدا رو خواستن و با خدا بودن اصلا کار سختی نیس فقط کافیه بهش برسی که خدا ته همه چیزه ته قدرت ته توانایی ته تکیه گاه ته حامی بودن .واقعا خدا ته رفاقته .
امیدوارم منم به این باورها برسم
نه زبونی
از اعماق قلبم
در پناه خدا باشید
سلام خدمت استاد عزیز ودوستان هم فرکانسی . اول ازهمه خیلی خوشحال هستم که من عضو این خانواده عباسمنشیها شدم و خیلی از الله متشکرم که هوامو داره حواسش به من هست که منو هدایت میکنه به جاهای که پر از آگاهی ها ی ناب هست . دوستان میخوام سر گذشت خودمو که مربوط به این فایل اوستاد میشه رو باز گو کنم براتون که اول یه بیوگرافی از خودم بگم. من از بچگی تو یک خانواده پنج نفری بودیم که از بچگی سریدار خونه بزرگ تو شهرمون بودیم و ما تواون خونه بزرگ فقط و فقط یه اطاق 15متری برای ما بود .وبگزیم که شرایط برای توسالها که پدرم یک اوستا کار نجار ساده بود خیلی سخت بود ولی باکلی تلاش و کوشش پدرم توانست بعداز 20سال خونه بخره . من هم از همون دوران نوجوانی کمک خرج خانواده بودم. وخیلی خیلی. رویای پولدار شدن داشتم والبته الان هم دارم خیلی بیشتر . اون زمان من هم درس وهم کار میکردم تونستم مدرک دیپلم بگریم وبعد رفتم خدمت سربازی ودوران سربازی هم شرایط من جوری شد که من نصف روز وقت آزاد داشتم و تو شهر غریب.همونجا هم سعی کردم که کار کنم و وپول دربیاورم که فشار به خانوادم نیاد . تمام شد من اومدم شهرمون .شروع بکار کردن کردم اینکه دوست داشتم درسمو ادامه بدم ولی دیگه شرایطش نبود ومن باید پول جمع میکردم ازدواج کنم وخداروشکر تونستم ازدواج کنم با دختر خالم که واقعا همسر خوب همه چیز تمامی هست . ومن کم کم از یک کارگر ساده و ر دست شدم یک اوستا کار ساختمانی دیگه دوست داشتم برا خودم کارکنم ودارمدم بیشتری داشته باشم وچون از بچگی تجربه این کارو داشتم خیلی زود من درامدخوب رسیدم یک خونه برای خودم که اونجوری دوست داشتم ساختم بزرگ خیلی زیبا. ومن بعد از مدتی کوتاه تصمیم گرفتم کسب کارمو گسترش بدم و بزرگتر کنم مغازه یا دفتر بزنم ماینجا داستان من شروع شد وبا یک وام 20میلیونی خوداشتغالزایی سال93گرفتم واستارت کارو زدم اوایل خیلی خوب پیش میرفت با اینکه من خیلی خوب کار میکردم .و اعتماد بنفس داشتم . ولی کم کم کم افتادم. تو سیکل معکوس من با کارفرمای پولدار و معامله میکردم. وجودم پر از شرک بود ومن پولدار جماعت که قدرت میدادم توذهنم همیشه جوری حرف میزدم که نکنه خدای نکرده ناراحت بشه صبحت سر مشتری مداری نیست صحبت سر اینکه من باید جوری رفتار کنم که اون به من کار وشونو بسپرون به من با قیمت خیلی کم میگرفتم انجام میدام و تور فتار م خیلی شرک داشتم به همه باج میدام تو ذهنم به همه قدرت میدادم حتی به نیروهای خودمم اینجور بود که اون هم فهمیده بودن وازمن. سو استفاده میکردن من همه جور دوست داشتم ثروتمند بشم و به رویای برسم باهر قیمتی . واز آنجا که تورفتارم معلوم بود من بنده پولم نه بندخدا ولی من اون دوران اصلا تو باغ این حرفها نبودم که شرک چیه هست چون اوستاد میگه برای مومن واقعی مثل راه رفتن مورچه تو دل تاریکی روی سنگ سیاه هست شرک برای من که خدا میدانند ومن متاسفانه باورهای غلط واشتباهم افتادم تودام فقط کار میگرفتم سرمشلوغ میکردم همش ضرر میکردم مشترهای بدحساب بداخلاق وغیره.جذب میکردم تواین دوران دوستی به من نزدیک شد .وضع مالیش خوب بود و به من گفت که من چک های مشتریها رو خورد میکنم یه مبلغی کم میکنم بهت پول نقد میدم که توهم کار ت رابیفته منم سود کنم ومنم یه چند باری این کار کردم دیدم همچین بدم نیست رونق گرفت کارم من اینجا باز شرک کردم دوستان ولی حواسم نبود اینقدر که درگیر روز مرگی شده بودم . اویل خوب بود دیگه جوری شده بودم من پرژه قبول میکردم روحساب این دوستمون میگفتم هست پول میده به من اونم به من میداد نزول منم میگرفتم میزدم تو دل کار میگفتم پیش خودم دیگه خلاص شدم ازاین بی پولی ازاین مشترهای بدحساب این روند پیش رفت تااونجای که من موندم با کلی طلبکاری و کلی بدهکاری اونم از جنس نزول که هرقت دیر میشد هی بدهی من بیشتر میشد وای که خدا تو چکار میکنی برای هوشیار.کردن ما . تواین اوضاع بد مالی وبدهی یک پرژه دیگه اومد سمتم گفتم خوب خداروسوند دوباره. جالبه که من به زبان ایمان داشتم به خدا ولی در عمل قدرتو میدادم دسته کسی دیگه شرک در وجودم بود. گفتم به دوستم که اینبار دیگه کل بدهیمو یکجا میدم این کار سود خوبی داره قیمت خوبی گرفتم دوباره نزول گرفتم برای اینکار که انجام بدم این کارو که اواخر کار بود که متوجه شدم این کارفرما از اون کلاهبرداری شهرمون هست یعنی ازاین آدم شیاد تر نداشتیم که دست بر قضا به تور من خورده بود.که کل داری منو با خودش برد و منو به خاک سیاه کشوند . حالا من بودم با کلی بدهی پول نزول و بدهی تو بازار وای چه شرایط سختی. بود برام. دیگه جهان کار خودشو کرد ضربه نهایی زد دیگه فلج ذهنی شدم کابوس شبها بدهی نزولی وکلی سرمایه که جمع کرده بودم تواین سالها همش داشت جلو.چشمام نابود میشد ومن دوچار افسردگی شدم خیلی اضطراب و نگرانی های شدیدی داشتم و بعضی وقتهانمیخوابیدم خیلی اون شرایط اسفباری بود برام حتی یاداوریشم هم منو اذیت میکنه .من تواین مدت همش اینو اون مقصر میدونستم همش با خودم کلنجار میرفتم چرا اینجوری شد چرا آخه من با تمام وجودم تلاش میکنم کار میکنم اهل هیچ خلافی نیستم نه رفیق بازم نه خانوم بازم نه متعامد نه اهل هیچی نیستم من چرا آخه مردم درباره من چی میگن تواین همه مدت کار کردی الان هیچی نداری به خانوادم چی بگم. به همسرم چی بگم وهزاران سوال دیگه که من از جوابشون بی خبر بودم. که طی این همه نگرانی موهای سرم شروع به ریختن کردن.ومن بیشتر افسرده میشدم. تااینکه بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم تو خانه که گفتم خدایا من دیگه نمی دونم چکار کنم عقلم جایی قد نمیده ناگفته نمانه که من مشروب مصرف میکردم که از این حال بد یه جواری فاصله بگریم. ولی دیگه مشروبم دیگه کاری نمیکرد منو تو همون حال شیشه مشربو گرفتم. زدم بیرون از خونه همینجور که تو ماشینم رانندگی میکردم به سمت جنگل این نجوای تو ذهنم صحبت میکرد ولی اصلا بهش توجه نمی کردم اینقدر عصبانی بودم از خودم نفرت داشتم که چرا کارم به اینجا رسیده که مشرب هم دیگه هیچ دلخوشی برام نداشت همینجور این نجواها بیشتر میشد منم عصابانیتم بیشتر میشد که یه دفعه یه ترمز شدید زدم که داخل جنگل بودم وسط هفته بود خلوت خلوت هیچ کس نبود جز من آمدم بیرون از ماشین شروع کردم به فریاد زدن که خسته شدم ازاین وضع میگفتم اگه تو وجود داری چرا منو نمیبینی چرا به فریاد نمایی چرا چرا چرا همینطور که فریاد میزدم شیشه مشروب پرت کردم زدم به درخت شکستمش گفتم بهش تو همیدیگه بی فایده هستی تو هم دیگه بدرد نمیخوری همینجور نشستم پای اون درخت ساکت شده بودم نجواهای ذهنم هم ساکت شده بودن سکوت خیلی عجیبی بود چشمم به یک تبلیغات پوستری که به درخت زده بود همایش موفقیت های فردی رایگان نوشته شده بود آدرس و شماره بود که اگه مایل بودید پیامک کنید من همون لحظه یه چیزی درون گفت پیامک.کن ضرر ندارد منم آرزوی بی میلی پیامک زدم. ودرهمون حالت ساعتها نشستم که فکر میکردم که چیشد که اینجوری کارم رسید به اینجا که من هیچ آرامشی هیچ انگیزهای دیگه ندارم کجای کارم غلط بوده . آمدم خونه فرداش صبح بامن تماس گرفتن گفتن شما پیام دادین بعدازظهر فردا همایش شروع میشه وما صندلی خالی برای یک نفر داریم . گفتمن شما اگر نمیاین. به ما اطلاع بدین به کسایی دیگه ما بدیم جای خالی را. من موافقت کردم و رفتم . واون اون روز تو اون همایش من خیلی عوض شدم آخه حرفهای از قدرت درون. قدرت ذهن قدرت باور قانون جذب اینجور چیزها حرف میزد که من تواون وقت هیچی نمی دونستم ازین حرفها واسم خیلی جذاب بود وتو همون همایش با یه دوستی آشنا شدم قبلاً رفته بود مطلع بود وبعد از همایش ازش خواستم بیشتر راجع این موضع صحبت کنیم . اونم قبول کرد . من اون شب خیلی عجیب حالم خوب بود انگار نه انگار من دیروز وضعیتم بحرانی بود فکر کردم به این قضیه که که این پوستر اتفاقی نبوده دیدنش وهدایت من به این همایش وحال خوب. درجا متوجه این ماجرا شدم وارون دوست خواستم کانالی یا راجع به این موضع مطالبی دراختیارم بزاره که گوش بدم بخونم اون دوست یه کانالی تو تلگرام برام فرستاد که کلی از فایل های متفاوت ازاوستاد های مختلف بود که صحبت میکردند ومن کارم شده بود هرشب هروز گوش میدادم و حالم بهتر میشد واینکه هنوز طبق عادت هندزفری توگوشم وپیاده رو ی میکردم اون روز اتفاقی یه فایل از اوستاد عباسمنش پلی شد که مناجات ملاصدرا بود من تااون موقع هیج شناختی به اوستاد نداشتم وقتی من اون فایل و گوش میدادم خود بخود اشک از چشمانم جاری شد که متوجه شدم صورتم خیسه خیسه به قدری این فایل در من نفوذ کرد که من متحول شدم بعداز اون فایل میشه گفت مهرداد قبل فایل ومهردادبعد از فایل. خیلی عوض شدم اینکار سبک سبک شدم. دیگه من کارم شده بود فقط فقط گوش کردن فیل های اوستاد وهرچی داشتم از هر استادیو رو پاک کردم چون حرف های اوستاد خیلی واضع و بانفوذ برای من خیلی راحت بودم وبحث های توحیدی تا اینکه متوجه شرک درونم شدم که اصلا تو کسب کارم من تمام قدرت به عوامل غیر از خدا داده بودم مثل مشتری مثل پول نزول افراد نیرو های کار کارفرما فقط خدا گفتن من زبانی بود پدر عمل هیچ بود و تصمیم گرفت تغییر کنم اول ازهمه باید ایمانم به خدا نشون میدادم تسلیم خداوند شدم گفتم خدایا من هیچ کاری از دستم بر نماید برای حل این مشکل حل این مشکلو به تو میسپارم من ناتوان هستم و فقط وفقط رو تو حساب میکنم وباور دارم تو منو هدایت میکنی مثل همون پوستر منواز پول نزول راحتم کن دیگه به هیچ کسی جز تو نیاز ندارم فقط خودت من نمدانونم چطوری از کجا من ازت میخوام وبهد تمام کارهای رو که نمی تونستم ازپسش بربیام تنهایی لیست کردم توکاغذ نوشتم زیرش تو میدونی با این همه مشکل من درام میرم پی لذت بردن از زندگیم عقل من جواب نمیده خودت برام درستش کن تمام امضا کردم .دوستان من دیگه اصلا فکر نمیکردم به این موضع. آنقدر آرام شده بودم که نگو باهیچزی این آرامشم عوض نمیکردم تازه قدر آرامش رو میدونستم دوستان خداوند اینقدر کارشو خوب انجام داد واسم که من متحیر مانده بودم که من چطور ازدست این همه بدهی ونزول خلاص شدم به قدری طبیعی کارم انجام شد که بعد از مدتها اون لیست نگاه کردم دیدم که خداوند خدایی میکند هیچ اثری از اون مشکل ها نبود تو زندگیم و از خداوند متشکرم که چقدر قدرتمنده به راحتی واز راه های که تو فکرشم نمیکنی حل میکنو برات حتی خودم متوجه نشدم که من الان سالهاست که نیازی به پول نزول ندارم بلکه هرچقدر بخوام پول دارم یا میتونم بسازم به شرطی خودشو قبول کنم به شرط پاکی دل به شرط ایمان ابراهیمی توحیدوخالی بودن از هر شرک وجودی . دوستان میدانم کامتنم خیلی طولانی شده فقط دست خداوندا تو زندگیتون ببینید بخدا معجزه میکنه از راههای طبعیی . اول از خداوند متشکرم که به من فرصت داد تا منم کامنتوم بزارم. ازشماکه وقت گذاشتید خوندین. در پناه خداوند. شاد و موفق باشید.
سلام و درود بر دوست باعشقم دوست باایمان و توحیدی ام مهرداد جان
به بههههه ببه بهبههه چیکار کردی تو با دل ما چیکار کردی داداش چقد اسمت قشنگه چقد کارت قشنگه از دل چه تاریکی نجات پیدا کردی چقد دوست داشتنی شدی با اون همه شرررررک چیکار کردی شدی نور خدا برای امسال من خیلیییییی لذت بردم ازون کامنتهایی بود که دوست نداشتم تموم بشه فقط همین و بدون که چقد کارت عالی بود چقد کامنتت عالی بود اتفافا کم بود طولانی نبود دمتگررررررم داش مهرداد گل خیلی لذت بردم وای خدایا تو دیگه کی هستی اون قسمتی که گفتی شیشه مشروب و کوبیدی به درخت و پوستر وسط جنگل آخه این یعنی چی اونم یک صندلی خالی یعنی خدا داره با بنده هاش چیکار میکنه یراه واسه آدم میزاره اینه که کلتو بکوبی به دیوار خدایااااااااااا چه کردی با مهرداد چه کردی با دل ما توچه میکنی خدایا شکرت مگه با شکر خشک و خالی میشه اینارو جبران کرد باز اینقد مهربونی اینقد وهابی که بابتش شکر میکنیم بیشترش میکنه فیتله رو گرمتر میکنی خدایاا شکرررررررررررررررت برای موفقیت داش مهرداد عزیز خدایا تحسین میکنم بنده ات را که نشانه ترو گرفت و پا پس نکشید چون دلش به قوتی گرم شد که کمبود در بساطش نیست خداجونم شکرت برای موفقیت دونه دونه دوستان عزیزم
مهرداد جان منتظر معجزه های دیگه زندگی ات هستیم موفق باشی رفیق
سلام درود به دوست عزیزم محمد جان خوشحالم از اینکه همسفر های عزیزی وباعشقی مثل شما همراه هستم و اینقدر باعشق وار ته قلب برای همه آروزی خوشبختی و سعادت میکنی .واین نشان از قلب مهربان و سخاوتمندانه شماست .من هم برای شما بهترین هارو از خداوند منان خواستارم وغرق در شادی بیکران خداوند باشید.
خدای وهاب م
خدای رزاقم
خدای غنی ام
شکرت که دارم پیدات میکنم
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
دوستانم سلام
ما که انتظار نعمت های بیشماری را داریم،باید از خودمون بپرسیم چقدر توانسته ایم نگاه توحیدی داشته باشیم؟!
و اگر این نگاه رو ساخته ایم،چرا دست از نگرانی درباره عوامل بیرونی برنداشته ایم؟
واقعا در عمل باید ببینم چقدر نگاه توحیدی دارم،وقتی کاری طبق زمان بندی من پیش نمیره
آیا واقعا این توانایی رو دارم که جلوی نجواهای رو بگیرم؟
اینجاست که میتونم بسنجم آیا در مسیر درست پیش میرم؟
مثال های زیادی میشه پیدا کنم
تو کارها
تو روابط
تو کسب سلامتی
و خیلی موارد دیگه،ایا واقعا توکل میکنم
یا نگران میشم،استرس میگیرم،نا امید میشم
این نگرانی ها همان بخش های ساخته نشده توحید در نگاه مان است،چقدر قشنگ میگن استاد
همان منافذی است که برای ورود شیطان بعنوان نماد کمبود و ترس باز گذاشته این و همان بخش های ساخته نشده باورهای قدرتمند کننده است
وقتی تامل میکنم،میبینم خیلی بهتر از گذشته هستم و جای کار زیاد دارم روی خودم
ولی این رو خوب حس میکنم یه جاهایی وقتی نگران یا ناامید میشم،فقط چند ساعتی تو وجودمه
یاد گرفتم،ابزارهایی مثل ویس ها و کامنت ها هستن که آرومم کنه
یا وقتی شروع میکنم به صحبت کردن با خدای درونم
چقدر چقدر احساس خوب آرامش میاد سراغم
این احساس خوب یعنی مسیر درسته پونه
با ایمان بیشتر برو جلو
اندکی صبر سحر نزدیک است…
سلام وسپاس از کامنت زیبایت که چقدر کوتاه پر انرژی بود
واقعا همشبرمیگرده به کنترل ذهن
وچقدر درکت از قانون عالی بود
وتلنگری بود که من باید در مورد تولید عملی کار کنم وتلاش بکنم ممنونم وسپاس گذارم که قانون رو به منه یاد آوری گردی عالی هستی
هر چی آرزوی خوبه برایت دارم
بنام یکتا خدای پرقدرت و مهربانم
هربار سراغ فایلهای توحید عملی بیام
هربار هم چیز تازه ای است برای من
چقدر روحم به شنیدن این که “فقط روی خدا حساب باز کن” ارام میگرفت
انقدر شنیدم که داره اروم اروم بخشی ازوجودم میشه
اروم اروم
اره همه چیز تکاملیه
حتی همین
و اتفاقا این مبحث بیشتر
به خاطر تمام ذهنیات غلط و نادرستی که پر این حوزه دریافت کردیم
میگفتن درسته خدا همه کاره هس ولی…
اگه خداهمه کاره هست این ولی چیه؟
اما روز و روزگارم رنگ تازه ای گرفت از وقتی خواستم باور کنم خدا همه کاره هست بدون ولی و اما
خدا همه چیز میشود بدون ولی
خدا کافیست بدون اما
چقدر زندگی برام اسان شد
چقدر باور اینکه وجود همه اسانی ها و زیبایی ها و ثروت و سلامتهااا طبیعی هستن ذهن من رو خاموش کرد
.
خدا قولش قوله
خدا حرفش حرفه
قول داده دستت رو میگیره بشرطیکه دستت رو به سمت دراز کنی
گفته صفر تا صد زندگیت بامن
از چی میترسی
از چی نگرانی
من این جهان رو برای نگرانی تو که خلق نکردم
خواستم لذت ببری
زندگی کنی
رشد کنی
دنیا را توسعه بدی
بهبود بدی
تو فقط رو من حساب کن برو جلو
.
خدایا شکرت
ممنونم که درمدار درک بالاتر این اگاهی ها هستم
« به نام خدا »
باید اقرار کنم که با اینکه از خدا سپاسگزاری میکنم بابت اینکه هیچ عامل بیرونی در زندگی من تاثیرگذار نیست، اما هنوز نتونستم این جمله رو درک کنم! و این فایل رو من دو بار گوش دادم الان، چون بار اول مثل پُتک بود و من همینجوری هاج و مبهوت موندم… دوباره گوش دادم… و بازم باید گوش بدم… بارها و بارها… تا بلکه بره تا مغز استخونم که بابا هیچ عامل بیرونی در زندگی تو تأثیرگذار نیستتتت، بهولله نیست، باور کن که هیچ عاملی، هیچکسی، هیچ شرایطی، هیچ جنبندهای توی زندگی تو نمیتونه تأثیر بزاره… باور کن نمیتونه… قدرت دست خدای توست و خدا هم فقط قدرت رو داده به خودت… اصلاً کسی تو این دنیا نیست به غیر از خودت و خدای خودت…
و من هنوز مات و مبهوتم از شنیدن این فایل… هرموقع این فایلهای توحیدی و عدم تأثیر دیگران رو گوش میدم میگم دیگه فهمیدم… و من باز مبهوت میشم و متعجب از اینکه من نفهمیدم… باز سیلی میخوره تو صورتم از اینکه من هنوز باور نکردم که نباید از هیچکس و هیچ عاملی بترسم…
خدای عزیزم کمکم کن اینو باور کنم و با تکتک سلولهام بپذیرم که هیچچچچ عامل بیرونی در زندگی من تأثیرگذار نیستتتتت…
استاد شما میگین از صحبت درمورد این موضوع سیر نمیشین… ما هم بهخدا… ما هم سیر نمیشیم از شنیدن…
خدایا چی بگم من اینجا؟ دقیقا باید امروز اینارو میشنیدم؟ چشمام خیس شدند، از صبح بیدار شدم هزارتا کار کردم حالم خوب بشه، یوگا، مدیتیشن، و… حالم خوب نبود ذهنم مشغول بود چون باورها و رفتارهای شرک الود منو بهم ریخته بود. چندماهیه ک درامدم کم شده، کلی نگران شدم خودمو بیکار نزاشتم رفتم یجایی شروع به کار کردم اما اونجا هم نشد.
کسب و کار خودم ک انلاین بود به دلایلی متوقف شد، این افکار اومد ک من الان چیکار کنم؟
بعد امروز دقیقا میرسم به این فایل ک استاد از ریشه همه چیزو زیرو رو میکنه.
من بخودم میگفتم اگ دکتر بودی درامدت بیشتر بود تا معلمی. اگ درست تبلیغات میکردم الان مشتری هام بیشتر بود و… این واگویه ها این نجواهای شیطان این باورهای محدود کننده هر وقت ک درامدم کم میشه سراغم میاد.
بعد یه لحظه امیدم به مدیرم شد ک حقوقمو ببره بالا،برام شاگرد جور کنه.
اما نشد، علی رغم تلاش های زیاد همه چیز نا امید کننده شد. امروز ک رسیدم به این فایل،گفتم ای وای، حالا میفهمم چراا!! چرا وقتی توحیدی عمل نمیکنی توحیدی فکر نمیکنی همه چیز عوض میشه
« اگر ایمان و توحید درست بشه بقیه خودش درست میشه، مسائل مالی، خوراک،پوشاک،خود بخود تو نمیخواد کاری براش کنی شما در مسیرش قرار میگیری شما هدایت میشی به افراد درست،موقعیت ها،ایده های درست، وقتی در مسیر توحید قرار میگیری مشتری پیدات میشه»
توحید یعنی امیدم به بقیه نباشه. توکل و ایمان یعنی اینکه نگران نباشم، اروم باشم تا هدایت بشم، حرکت کنم با باور درست با ایمان درست.
وقتی داشتم فکر میکردم ک من چقدر تو کسب و کار انلاینم عقب افتادم وای کسایی ک تو حوزه من پیشرفت کردن سایت و اینستا و پکیج و… شما میای میگی نه مدرک خاصی دارم نه جایزه خاصی،حتی اونا جلوتر از من بودن حالا نتایج من خیلی زیاده چون خدا داره کارهامو انجام میده چون خدا تنها قدرت تو جهانه، و قدرت خلق زندگی مو به خودم داده، چقدر این حرفها ارامش بخشه، چقدر درسته، چقدر به ادم قدرت میده ک دیگ نگران هیچی نیستی،چقدر حالت خوب میشه.
فاکتوراصلی توحیده اون خدای تو قران میگ بمن توکل کن، ما به همه کمک میکنیم، جهان و مسخر شما کردیم.
من دیگ چی کم دارم. یه خدای قدرتمند دارم ک هر لحظه داره منو هدایت میکنه. خدایا شکرت.
استاد سپاس فراوان، مرسی ک هستید.
به نام هدایتگر وهاب
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته گلم و همه دوستان
سپاسگزار خداوندی هستم که مرا به بهترین مسیر هدایت کرد مسیر کسانی که به آنها نعمت داده است.
خدا جونم سلام
چه زیبا برکلام استاد جاری شدی که بگی، من با تو هستم، نزدیکم، با من باش.
گفتی، شادی و حس خوب می خواهی، بر نکات مثبت تمرکز کن، داشته هایت را بشمار و سپاسگزاری کن، شادی و حس خوب منم، من نزدیکم. پس شادی و حس خوبت می شوم.
گفتی ثروت می خواهی، آزادی مالی می خواهی، داشتنش را تصور کن، باورهای قدرتمند کننده بساز، من انرژیم و تمام جهان تکه ای از من است. و من نزدیکم، ثروتت می شوم.
گفتی روابط عالی می خواهی، ورودیهای ذهنت را کنترل کن، بین روح و ذهنت هماهنگی ایجاد کن، به آرامش درونی برس ، ارتباطت با من را در اولویت قرار بده. روی هیچ کس غیر من حساب نکن، که تمام آدم های دنیا پاره ای از من هستن و من نزدیکم، پس بعد خداگونه آنها را در مواجه با تو بر می انگیزم.
گفتی سلامتی می خواهی، تمرکزت را بر نعمتهای بدنت بگذار، تمرکزت را از ناخواسته ها بردار، بدنت تکه ای از من است و سیستم هوشمندانه خود درمانی دارد، تحت هدایت من است و من نزدیکم پس سلامتی ات با من.
من نزدیکم، من انرژی ام ، من سیستمم و قوانین ثابت جهان را ایجاد کرده ام تو با من باش، باور داشته باش که خالق زندگی خودت هستی، پس من خودم را به شکل خواسته ات در می آورم. من نزدیکم.
امروز از صبح دارم به این فایل گوش میدم و جرعه جرعه آگاهی می نوشم، و همه چیز هم جنس این فرکانس بود و هست.
دختر نازم داشت با یک ماژیک جادویی که براش خریده بودم بازی می کرد، و هربار یک چیزی می کشید و می آورد نشونم میداد و می گفت اگه گفتی چی کشیدم؟ می گفتم نمی بینم، بعد با ذوق نور اون ماژیک رو به اون می تاباند و همه چیز معلوم می شد… با خودم گفتم همینه…
تمام جهان و قوانین و خواسته هایم مثل این خطوط است همه هستند و نور اون همان باورهای توحیدی است که همه چیز را معلوم ، آشکار و قابل درک می کند، باور های توحیدی اصل است و تا آن نباشد، همه چیز پنهان و غیر قابل درک است.
استاد با شنیدن مژده شروع دوره قرآن لبریز از عشق و احساس خوب شدم ، وقتی تصمیم به تکمیل سفرنامه ام گرفتم ، با خودم عهد کردم دوره بعدی که شروع می کنید از همان اول با شما همسفر باشم. و حالا مژده رسید که این دوره، دوره قرآن است و چقدر زیباست که اولین دوره ای که با شما آنلاین همسفر میشم، دوره قرآن است. و چه چیز بهتر و عالی تر از درک قرآن و ساخت باور های توحیدی. ذهن هی نجوا می کند و مرا درگیر چگونگی می کند، ولی من با توکل به خودت طبق الهام قلبی ام، می بینم که شما خبر قرار گرفتن اولین جلسه دوره قرآن رو در پروفایل دوستانی که اونو تهیه کردن می دین، و من میگم خداجونم سلام ،فوری میرم توی پروفایلم و اونو دانلود می کنم، و گوش می کنم و می بینم و نوش می کنم، این همه آگاهی ناب را . و چقدر خداگونه تر میشوم و چقدر توحیدی میشم….. چشم دلم باز میشه و خدا رو می بینم. و این شعر توی گوش جانم داره همنوایی می کنه با جملات توحیدی شما:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلسِتان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد
وآنچه خواهد دلت، همان بینی…
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هر چه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جُویِ زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی
وآنچه نادیده چشم، آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین، عیان بینی
که: یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
.
.
.
ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ«هاتف اصفهانی»
این اقلیم عشق توی باور من دوره قرآن، که چشم جان مرا به عشق به خدا و به همه چیز باز می کنه.
???????????
در پناه خدا، شاد، سلامت، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام دوست عزیز.
چه دیدگاه جالبی
واقعا لذت بردم
از اون جنس حرفهایی بود که وقتی میشنوم انگار اب سردی بر اتش دلم ریخته میشه
حرفایی که باعث ارامش وقرار گرفتن دلها میشه
شاد وموفق باشی
سلام زهرا جان
ممنونم از لطفت عزیزم
خدا رو شکر که چنین احساس آرامشی رو تجربه کردی، که آرامش نشانه ایمان و اطمینان قلبی به تنها نیروی حاکم بر جهانه.
آرامش و احساس خوب و ثروت همراه همیشگی همه لحظه هایت.
سلام دوستای عزیزو دوستداشتنی.یه اتفاقی برام افتاد گفتم زیر همین فایل بنویسمش که شاید به درد خیلی ها بخوره و جالب باشه…
من چند روزی بود میخواستم یه کالایی رو بخرم و بعد از تحقیق توی اینترنت تصمیم گرفتم اونو بخرم و به پاساژ شهرمون رفتم و یه مغازه ایی که آشنا بود از اون کالا داشت و رفتم و بهش گفتم من این کالا رو میخوام آورد دیدمش و بعد بهش گفتم بی زحمت بازش کن که تستش کنیم وقتی که کالا رو بهش دادم که بازش کنه یه لحظه دیدم که برچسبش از زیر قبلا باز شده و چیزی نگفتم و دقیقا دیدم که خودش از اون قسمتی که باز بود کاتر انداخت و مثلا بازش کرد!
خلاصه بعداز اینکه بازش کرد خودم خواستم روشنش کنم دیدم که روشن نمیشه خوده مغازه دارم باهاش یکمی ور رفت و زور زد به یه قسمتی و دربش کلا از جا دراومد و پیش خودم گفتم بجان خودم زد داغونش کرد و تو دلم بیخیالش شدم دیگه! بعد رفت بزنش به شارژ و دیدم روشن شد و گذاشت که شارژ بشه و بعد یهو من کارت گارانتیشو دیدم که کلا گارانتیش تموم شده بود! گفتم آقای فلانی اینکه گارانتیش تموم شده.(به انگلیسی نوشته بود) گفت نه اینا همنجورین و… خلاصه من که بیخیالش شده بودم گفتم آقای فلانی من اینوو نمیخوام اگه میشه یکی دیگه که پلمپ باشه و گارانتی داشته باشه رو میخوام با حالت عصبانی گفت نه همین یکو دارم اگه نمیخوای مشکلی نداره! منم بیخیال شدم و بعد معذرت خواهی کردم و از مغازه اومدم بیرون. پیش خودم گفتم عجب آدمی بود ها تازه منت باز شدنشم روم گذاشت! خلاصه روز بعدش به قصد خرید یک مانیتور رفتم به یک پاساژ دیگه و یه قسمتی از پاساژ که بعید میدونستم اونجا مانیتور داشته باشه(خداشاهده یه حسی بهم گفت از این راه رو برو منم به حسم گوش دادم و از اون راه رو رفتم که خیلی اتفاقی به ویترین یه مغازه که داشتم رد میشدم نگاه میکردم دیدم دقیقا همون کالایی رو که دیروز میخواستم بخرم که جریانشو تعریف کردم رو داره! یعنی بخداقسم باورم نمیشد که من چجوری این کالا که خیلی جعبه ریز و کوچیکی که داره رو توی اون ویترین به اون بزرگی با اون همه کالا رو من دیدم! بخدا همون لحظه افتادم یاد قانون شکر گذاری و این چیزا. چون من دو سه روز قبلش توی دفترم نوشته بودم خدایا شکرت که من این (همون کالا)رو دارم و بابت داشتن شکر گذاری کرده بودم.خلاصه رفتم توی مغازه دیدم که یه آقای خیلی خوش برخورد و بااخلاق بود وازش قیمت رو پرسیدم و ارزونتر از اون قبلیه بهم داد و تازه ده ماهم توی فاکتور گارانتیش برام کرد!
برام خیلی جالب بود که با افکار و احساس خوبی که خودم داشتم همه چی برام به بهترین نحو راه افتاد.الان میفهمم که قانون شکر گذاری برای چیزایی که در زندگی هنوز نداریشون ولی طوری وانمود میکنی که داریش و از داشتنش شکر گذاری میکنی چقدر سریع به دستشون میاری وارد زندگیت میشن.
واقعا خدارو شکر میکنم بخاطر این قانون دقیق و بی نقص.
این اتفاق 28 بهمن 97 روز یکشنبه برام افتاد که دو سه روز قبلش توی دفترم بابت داشتنش شکرگذاری کرده بودم…. خدارو شکر الان دارمش و ازش استفاده میکنم.
دوستون دارم…. امیدوارم همیشه شکر گذار باشیم.
توی کشوری درس خواندیم بنام کشور اسلامی از کودکی در گوش ما فرو کردند سه نیاز اصلی بشر خوراک و پوشاک ومسکن است اسم اون کتاب هم تعلیمات اجتماعی بود تمام نیاز های فرعی در این کتاب نام برده شده بود به غیر ایمان و توحید و توکل