اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا شکرت، این فایل واقعا منو دگرگون کرد. من برای هر مثالی که شما گفتید و مریم جون توضیح دادند ، اشکهایم یکریز سرازیر شد. از خدای خودم خواستم منو ببخشه بابت کوتاهی در سپاسگزاری کردن از او بابت نعمتهایی که داشتم و انطوری که بایست سپاسگزاری نکردم.
من در این جلسه یاد گرفتم که درست سپاسگزاری کردن رو. یعنی از تمام وجودم سپاسگزاری کنم و این حس رو هم به خودم بدم وهم به کسی که برایم ماری انجام داد. نه فقط بگویم ممنون و یا مرسی و بدون هیچ حس عمیقی که از داشتن اون موقعیت که در اختیارم قرار گرفته. این میتونه در مورد خداوند و تشکر و سپاسگزار بودن از او بابت همه نعمتهایی که بدون اینکه بهش فکر کنیم در اختیار داریم و فقط میگوییم هدایا شکرت. خدایا شکرت باید آنقدر عمیق و با احساس خوب گفته بشه که جهان آن فرکانس خوبش رو دریافت کنه وگرنه هیچ نتیجه ای نخواهد داشت که بعد میگوییم من که همیشه سپاسگزار خداوند هستم پس چرا خدا بهم جواب نمیده.
این جمله که ” چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده خویش است.”
کاملا منو دگرگون کرد واقعا نمی تونستم اشکهامو نگه دارم. خدایا منو ببخش که تا الان فکر میکردم خیلی عالی دارم عمل میکنم. خدایا سپاسگزارم که امروز من به این درجه از درک رسیدم که باید چگونه سپاسگزار خدای مهربانم و همه کسانی که به هر نحوی برام کمک به من میفرستی باشم. خدای مهربانم از این که امروز به این فایل هدایت شدم و توانستم مطالب آن را تا حدودی درک کنم و به خودم بیام سپاسگزارم.
از امروز از حرافی دست خواهم کشید، البته نیاز به زمان دارم و باید نهایت سعی خودم رو بکنم. چون واقعا میخواهم طوری دیگر از این که هستم باشم. به قول شما استاد تا خودم به نتیجه نرسیدم اصلا نباید راجب هیچ مسئله ای به دیگران توضیح بدهم. اگر خودم نتیجه بگیرم دیگران هم از نتایج من ، متوجه موضوع خواهند شد و اصلا احتیاجی به بیانش نیست.
استاد در مورد شفاعت دیگران مه گفتید:
” هیچ کس شفاعت شما را نمی کند.”
منو یاد خوابی که در دوران کودکی شاید ١١-١٢ سالگی انداخت که خواب دیدم که یکجایی هستم و یک پوشه ای دستم است و به هر طرف که میروم و کمک میخوام هیچکس بهم کمک نمی کنه و حتی دقیق یادمه که از یکی از بستگانم که اونجا بود پرسیدم که کمکم کنه و او گفت اینجا کسی وقت نداره کاری برای تو انجام بده ، اینجا هر کسی مسئول پرونده خودشه.
این خواب سالهاست که با منه و من همیشه به خودم یادآوری میکنم که من مسئول کارهای خودم هستم و باید خودم به خودم کمک کنم تا آنچه را که دوست دارم داشته باشم.
امروز دوباره با گوش کردن این فایل ، این خواب رو به خاطر آوردم و مطمئن هستم که بی دلیل نبوده که به این فایل اولا که هدایت شدم و دوما به خاطر آوردن این خواب در اینجا داره به من میگه که جزء خداوند، منتظر کمک هیچ کسی نباید باشی. خودت با توحیدی عمل کردن باید به آنچه که میخواهی میتوانی برسی.
از خدای مهربانم میخواهم که در این راه کمکم کنه تا استوار و مدارم ادامه بدم.
خدایا هزاران هزار با سپاسگزارم بابت این آگاهی امروزم. حالا نوبت منه که عمل کنم.
سلام به استاد عزیزم که از ته قلبم و با تک تک سلول هام از وجود شما تو زندگیم بی نهایت از خدا سپاسگزارم. استاد عزیزم دوست دارم با تمام وجود فریاد بزنم و ازتون تشکر کنم. به خاطر تمام تحولاتم به خاطر عاشقانه دویدنم به سوی الله یکتا
به خاطر آرامشی که ناشی از حس حضور و قدرت بی انتها یگانه قدرت هستی دارم بی نهایت بی نهایت بی نهایت ازتون ممنونم
من یک دختر 18 ساله ام که به لطف استاد و البته الله به تازگی خدا رو پیدا کردم خدای واقعی رب العالمین رو. همون خدایی که بی نهایت دوستم داره بی نهایت بخشنده است. همون خدایی که فقط منتظره تا با ایمان و اعتماد ازش بخوام تا باران نعمت و ثروتش رو روی سرم ببارونه.گاهی با خودم فکر میکنم هجده سال شرک! خییییلیه ! و وقتی میبینم که خدا چطور ازم استقبال میکنه و نیومده چقدر هوامو داره و لحظه به لحظه خودش رو بهم اثبات میکنه احساس میکنم که چقدر راحت همه ی اون ترس هامو همه ی اون شرک هامو همه ی اون ظلم هایی که به خودم کردم رو بخشیده.مگه میشه این حد از مهربونی؟
گاهی اوقات دلم میکشونتم که یه کاغذ و قلم بردارم و با هدست آهنگ خدا همینجاست (که توی یکی از قسمت های سفر به دور امریکا روی یکی از فایل های درون شنیدمش) رو گوش کنم و هر آنچه که دلم میخواد رو بنویسم. این لحظات بهترین تجربه ی تمام عمرم هستن. لحظاتی که از شدت عشق تنها چاره ای که بدنم برای حضم اون آرامش پیدا میکنه گریه است.
قبلا هیچ وقت فکر نمیکردم که چنین احساس بی نظیری هم در جهان وجود داشته باشه. از شدت آرامش گریه کنی؟ واقعا احساس غیر قابل توصیفیه.دیشب بعد از پروژه ی عشق بازی با الله یه احساسی بهم گفت بیام و احساسم رو با دوستان خوبم و با استاد ارجمندم و مریم جان به اشتراک بزارم.
نیومده شدی تموم زندگیم … نیومده کل قلبمو تسخیر کردی … چون همینجایی … همیشه … هر لحظه … هیچ وقت نمیری … عاشقتم … بی نهایت دوستت دارم … نیومده معجزه هاتو شروع کردی … چقدر عشقی تو … چقدر صمیمی … چقدر عاشق … چقدر منتظرم بودی … دوستت دارم … میشه همیشه باشی لطفا … همیشه توی قلبم باش … چون دوستت دارم … چقدر دوست داشتنی … چقدر قدرتمند
چقدر عالیه که همیشه هستی … فرمانروای کل هستی … دوستت دارم … چون عاشقمی … چون دیوونمی … خیلی مهربونی … چطوری میشه ندیدت؟ … تو که اینقدر بزرگی تو که اینقدر واضح خودتو نشونم میدی … من اگه نداشتمت چی کار میکردم؟ … بدون تو مگه میشه؟ … تو نفسی عشقی خون تو رگ هامی … به خاطر تو زنده ام … بهترین رفیقم … فوق العاده ترین احساسی که تجربه کردم حس وجود توعه … اخه چقدر قدرتمندی … خدا جون قربونت برم نیاز دارم بهت … چون آرامشی … چون همه چیزمی چون دوستت دارم … همه زندگیم … دوستت دارم واسه همیشه … لطفا همیشه پیشم باش … البته تو که هستی … کمکم کن همیشه به یادت باشم … همیشه حضورتو احساس کنم … اخه از تو بهتر؟ … از تو وفادارتر؟ … از تو هدایتگر تر؟ … مگه داریم اخه؟ … شاید با چشم نبینمت ولی بیشتر از هر کس دیگه ای که جلو چشمام وایساده حست میکنم … هستی بیشتر از هر کس دیگه ای هستی … همیشه هستی … خدا جون با هیچ چی عوضت نمیکنم … تازه فهمیدم اونی که میخوام آرزوی واقعیم چیزی که واقعا دنبالشم تویی … خود خود تو … تو خود عشقی … خود خود دیوانگی … خود خود زندگی … خدایا دوستت دارم … بیشتر از تمام نفس هام … خدا جون کمکم کن میخوام از بهترین بنده هات باشم … کمکم کن تا آخر عمرم یکتا پرست بمونم … کمکم کن هر روز ایمانم بهت بیشتر بشه … خدا جون قربونت برم مرسی که راه درست رو نشونم دادی … خدایا همه کسمی … همه ی اون چیزی که المیرا احتیاج داره … همه ی زندگیه المیرا … واست جونم هم میدم … خدا جون عاشقتم که اینقدر سریع جوابمو میدی … قربونت برم که اینقدر مهربونی … قربونت برم که اینقدر به عهدت وفاداری … همین که من تو جامعه ای پر از شرک و به دور از ایمان راه درست و راه یکتا پرستی رو پیدا کردم یعنی تو بی نهایت قدرتمندی و تو اراده ی کلی … تو فرمانروای بزرگی … تو همه چی ای … تو همه کاره ای … تو عشق ابدی منی … من عشق ابدی تو ام … دنبال عشق مطلق بودم به تو رسیدم … تو تنها کسی هستی میتونم بهش اعتماد کنم … تو تنها کسی هستی که میتونم روش حساب کنم … تو تنها کسی هستی که تا ابد فکرت بهم آرامش میده … خدا جون اگه نبودی زندگی جهنم بود … اگه نبودی هرگز دوست نداشتم که باشم … خدا جون همه چیو با تو میخوام … فقط تویی که همه چی بهم میدی بی انتها … قربونت برم که اینقدر ماهی … قربونت برم که اینقدر عشقی … خدا جون … من دیوونتم … من عاشقتم … من فقط تو رو باور دارم … من از ته عشق از ته قلبم با تمام وجود به یگانگی قدرتت قسم میخورم … به ماه بودنت … به عشق بودنت … به همه کاره بودنت … خدا جون … من بهت ایمان دارم … فقط به تو … دیوونتم … پس هوا مو داری .. میدونم … بدجوری هوامو داری … بدجوری پشتمی چون من بدجوری پشتم بهت گرمه … دوستت دارم … دوستت دارم … دوستت دارم … تو رو با هیچی عوض نمیکنم … فکر کردی … تازه پیدات کردم … تازه شروع کاره … گردنم هم بزنن بیخیالت نمیشم … اخه مگه چی میتونه از تو قشنگ تر باشه؟ … کی میتونه از تو عشق تر باشه ؟ … اخه مگه من کیو میتونم مثل تو پیدا کنم ؟ … خدایا خدایی بگو چرا اینقدر خوبی ؟ … چرا اینقدر عشقی؟ … خدایا چی کار کردی که اینقدر خوبی؟ … دوستت دارم … خدا جون من اومدم طرف تو … باید هوامو داشته باشی … کمکم کن هیچ کس رو صاحب قدرتی جدا از تو نبینم … تازه یه هفته هم نشده پیدات کردم ببین چه کارا که برام نکردی … اخه مگه داریم این حجم از خوبی و خدایی ؟ … این حجم از درستی قانون … این حجم از عشق … این حد از راستی و درستی … این حد از مهربونی … قشنگ انگار سال ها منتظرم نشسته بودی تا از در وارد شدم تو باران عشقتو سرم باریدی … احساس میکنم از شدت عشق و خوشحالی دارم منفجر میشم … خدا جون هوامو داشته باش چون از ته قلبم بهت ایمان دارم … چون تو قدرتمندی … چون تو تنها قدرتی
امیدوارم تونسته باشم لاقل ذره ای از اون احساس بی نظیر رو باهاتون به اشتراک گذاشته باشم.
استاد بی نظیرم تا عمر دارم ازتون متشکرم و براتون آرزوی خوبی های بی انتها رو دارم.
ممنونم که الهاماتی که الله بهتون میکنه رو با ما به اشتراک میزارین.
خیلی از این فایل خوشم اومد خیلی به دلم نشست. باید بگم من هم مثل این دوستمون کج فهمی داشتم تا جایی که یادم باشه این حرف رو در یکی از فایلهای گفتگو با دوستان شنیدم که دوستی گفت من از شما متشکرم بع گفت از شما نه اول از خدای شما بعد از شما که دست خدا بودید چون شما هم مثل من بنده ی خدا هستید و شرک است که بگویم ..
اما با حرفهای شما کاملا موافقم که میگید باید تشکر کنیم و این رفتار رو خیلی زیاد در شما می بینم و خیلی جمله سپاسگزارم به دلم نشست زمانی که به خانم شایسته بابت آورون تخم مرغهایی که خواستید به ما نشون بدید گفتید. در کل خیلی از شخصیتتون و ثابت قدم بودن در عمل به گفته هایتان خوشم میاد. ارزو دارم یه روزی مثل شما باشم. ولی اگر جای شما بودم و این حرف را می شنیدم دروغ چرا همان لحظه یکه خوردم ایشون گفت ولی شرم مرا گرفت. هر چند گاهی من این رفتار را در خودم هم می بینم و آگاهانه در تلاش برای تغییرش هستم. ولی بعد از مدت زمان اندکی به ذهنم آمد شاید استاد باید خالص تر شود و این خداست دارد با یه همچین حرفی از طرف یکی از بندگان ایمانش را امتحان میکند و واقعا این حرفها را از طرف خدایش میداند یا فقط در حد حرف است. شاید وقتش رسیده که قلب استاد وسیعتر بشه مثل عیسی مسیح روزی که ۱۰ نفر یا بیشتر را شفا داد و حتی یک بار هم تشکر نشنید ولی ادامه داد و به راهش شک نکرد.
من موافق تشکر نکردن نیستم اما پیام این مرد شاید چیز دیگری بود و این که آیا شما برای ورود به مرحله بعد و بالاتر آماده هستید یا نه؟ و در آخر از شما با تمام وجودم متشکرم.
سلام و درود و برکات خدا بر یکا یک شما عزیزان و همچنین استاد عزیز و بزرگوار و خانم شایسته عزیز
.
خدارو هزاران بار شاکرم که در مسیر هدایت قرار گرفتم
.
سپاسگذارم از استاد عزیزم که بهم یاد داد چجوری باید فکر کنم
.
سپاسگذارم از شما عزیزان خانواده عباسمنش که خیلی جاها با نظراتون باعث شدین هدایت بشم و بیشتر الهامات واقعی رو درک کنم
.
من حدودا یک سال و نیمه که با استاد اشنا شدم و تو این مدت خیلی وقتا دور شدم ولی نهایتن برگشتم چون دنبال واقعیتم و تغییر زندگیم بودم و تا الان فقط از فایلهای رایگان استفاده کردم فایل های ارامش در پرتو اگاهی خیلی به من کمک کرد خدارو شکر میکنم
.
الان داشتم این فایل رو گوش میدادم که رسیدم به جایی که استاد عزیز از کسی توی خونواده حرف میزنه که یه دنیا حرف داره برا گفتن و یه دنیا انگیزه برا انجام ندادن و عمل نکردن من هم دقیقا همچین شرایطی داشتم از بچگی و همیشه درگیر این قضیه بودم از زمانی که رها کردم و انتظارات رو به سفر رسوندم تونستم رو خودم بیشتر کار کنم و همون ادم که درگیری های مارو کل فامیل دیده بودن بعد یک سال و نیم کار کردن رو خودم و فهمیدن قانون الان میبینم که اون ادم هم تغییر کرده ینی همون ادم میاد در خیلی از مسائل از من سوال میپرسه و این به معنای این هستش که من تغییر کردم و اون نتایج من رو داره میبینه
.
این رو از استاد عزیز یاد گرفتم که ما نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم فقط لازمه خودمونو تغییر بدیم تا تمام دنیا تغییر کنه
.
این یه الهام بود که بیام و این حرفامو با شما عزیزانم به اشتراک بزارم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم بابت وجود تک به تک ادمای توحیدی و با ایمانی که به لطف الله روز به روز دارن تعدادشون بیشتر میشه این یعنی دنیایی خیلی بهتر برای زندگی کردن
.
عاشقتونم❤❤
.
در پناه الله شاد، سلامت و سعادتنمد در دنیا و اخرت باشید
وقتی حرفهای استاد رودر مورد توحید عملی شنیدم یا این داستان زیبای زندگیم افتادم وگفتم براتون اینجا به اشتراک بذارم..
حدودا ده سال پیش وقتی همسرم به رحمت خدا رفت من 27سالم بود ویه پسر کم شنوا داشتم که نزدیک 7سالش بود وباید همون سال توی سنجش اول دبستان شرکت میکرد تابره کلاس اول..با فوت همسرم تو مردادسال 90 همه چیز در ظاهر متوقف شد..پسرم از دوسالگی دچار کم شنوایی شد ومدام میبردمش کلاس گفتار درمانی و تربیت شنیداری…اون زمانها من یه مادر 22ساله بودم وشنیدن اینکه پسرم دچار کم شنوایی هست برام خیلی دردناک بود از قوانین الهی خبری نداشتم رابطم باخدا درحد حرف ونماز ودعا وقرآن بدست گرفتن سرسری بود…فوق العاده باورهای نادرست داشتم در موردخدا و…ولی قشنگ یادم هست که چطور خودم این موقعییت رو جذب کردم ..پسر دختر عموم در شش ماهگی شنوایشو براثر تشنج از دست داد وچون منو دختر عموم هم سن بودیم خیلی به حالش دلسوزی میکردم خودمو در شرایطش تصور میکردم خیلی باهاش حرف میزدم وسعی میکردم همراه خانوادم راهی برای نجاتش پیدا کنیم از این مشکل مدام براش دکترهای عالی گوش وحلق وبینی پیدا میکردم ..تشویقش میکردم پسرشو ببره جراحی گوش وکلاس وگرفتن سمعک وحتی مجبورش کردم باخانواده هامون بریم مشهد واز امام رضا بخوایم پسرشو شفاء بده …نگم براتون کل زندگیمو یکسال حتی بیشتر وقت دختر عموم وپسرش کردم من اونموقعه مجرد بودم…شبا خواب میدیم دارم باپسرش حرف میزنم گفتاردرمانی میکنم واونم به خواست خدا میشنوه وحرف میزنه!!!!!!
گذشت وحدودا 7سال بعد پسرمن به دنیا اومدمن دیگه تو اون مدار نبود واصلاهم به دخترعموم وپسرش فکر نمی کردم فقط گاهی سالی یکبار می دیدمشون چون از نظر مکانی فاصله داشتیم…اما به طرز باورنکردنی همون داستان تو دوسالگی پسرم اتفاق افتاد!!!!
اسم اینو چی میشه گذاشت مشکل ژنتیک یا جذب ناخواسته ای که جز زندگیم شده بود مدتها؟؟؟؟
وقتی من مدتها شبانه روز خودم رو جای دخترعموم تصور میکردم که مادری هست که بچش نمی شنوه وحرف نمیزنه وجیگرم آتیش میگرفت وهمیشه در صدد راهی برای حلش مشکلش میگشتم وخدای زندگیشون شده بودم !!! اینهارو برای خودم ناخواسته جذب نکردم؟؟!!!!
وحالا بگم که هرچه بود گذشت من همون کارهایی که فکر میکردم عالیه برای مهدی خودم پسر خودم انجام دادم …بدون حمایت هیچکس…چون همسر مرحومم شرایط مالی خوبی داشت ودر ضمن بیماری اعتیاد داشت که اونم خودم جذب کردم که بعدها در مورد تجربه های تلخ و…میگم براتون …
وقتی دیگه پسرم داشت اماده میشد بره کلاس اول برخلاف چیزهایی که دکترش گفتار درمانش وآموزش وپرورش بهم گفته بودن که پسرم باید بره مدرسه ناشنوایان اما من قبول نمی کردم ومیگفتم پسرم خیلی باهوشه حتما می تونه بره مدرسه عادی وبا استفاده از سمعک ولبخونی درس بخونه توکلاس بچه های عادی…داشت رشد میکرد ریشه ها مشخص نبود اما من اونهارو می دیدم.. تکامل در حال انجام بود…
پدرش که به رحمت خدا رفت همه گفتن این بچه چون مرگ پدرشو دیده وروحیش داغون شده دیگه اون چیزهایی هم که یادگرفته بود رو فراموش میکنه اما من نگاهم وباورم چیزی دیگه بود چون به خدا وبه خودم اعتماد داشتم…
خانواده شوهرم میخواستن پسرمو ازم بگیرن وبهانشون بعد مرگ همسرم این بود که من سن وسالم کم هست ودر تهران با خونه اجاره ای ودور از خانواده نمی تونم پسرمو بزرگ کنم و…..اما من تسلیم نشدم یکبار براشون توضیح دادم که من میرم سرکار وباید پسرمو نگهدارم چون بهم احتیاج داره واگه بیاد شهرستان واونجا امکانت کمه نمی تونه پیشرفت کنه تابتونه مدرسه بره ودرس بخونه و…
اما اونا حرفمو قبول نمیکردن وحتی وکیل گرفتن تا از طریق قانون پسرمو ازم بگیرن..ممن نه پول داشتم وکیل بگیرم نه آشنایی که پادرمیونی کنه نه هیچکس وهیچ راهی جز خدا…اونموقعه ها گاهی میرفتم کلاسهای خودشناسی که توفرهنگسراها برگزار میشد یه روزی یه خانمی که باهاش اونجا آشناشدم وباهاش صحبت کردم در مورد مشکلم گفت تسلیم امر خدا باش!!!! گفتم یعنی پسرمو بدم بهشون گفت نه از خدابخواه بهترین رو برای خودت وپسرت رقم بزنه امشب بشین وبرای خدا بنویس….
من اونشب تا نزدیک اذان صبح برای خدانوشتم که خدایا تو میدونی پسرمن این مشکلو داره من برای ایندش نگرانم من کار میخوام اما ..من پول میخوام..من توانایی میخوام ..من پسرمو میخوام و…..اانقد اشک ریختم که در نهایت انقداروم شدم که ندایی در وجودم گفت از کجا میدونی فقط پیش تو این بچه پیشرفت میکنه شاید اونجا پیش خانواده پدریش براش بهتر باشه…ییه دفعه یه حسی مثل رهایی بهم دست داد دستهامو گرفتم سمت آسمون سرسجاده ام گفتم خدایا این پسر من تقدیم به تو هرچی تو بخوای هرچی تو صلاح بدونی اصلا بدش به اونا شاید اونجا بهتربزرگ بشه…
وفردای اون روز جرات کردم رفتم دادگاه حضانت اصلا نمیدونستم باید کجابرم باکی حرف بزنم لحظه به لحظه هدایت بود وامید وارامش..وارد اتاق قاضی شدم بهم اجازه صحبت داددر عرض 5دقیقه خواسته ام رو گفتم اصلا پروندم هنوز به دستشون نرسیده بودفقط میخواستم از شرایط قانونیش خبر داربشم …یک ساعت بعد معجزه اتفاق افتاد وخواست خدا جاری شد…وقاضی پرونده رو خوند ورای به نفع من صادرشد!!! وبعد من کارپیدا کردم نیمه وقت هم حقوق داشتم همه به کلاسهای پسرم رسیدگی میکردم هم توی یکسال وقفه ای که برای رفتن به مدرسه افتاد پسرم امادگی بیشتری برای رفتن به مدرسه پیدا کرد و..حالا پسرم امسال کلاس دهم هست بسیار باهوش وآقا از هرجهت…ووخانواده همسرم درطی این سالها فقط قدردان من بودن برای اینکه نوه اشون رو تحت مراقبت خداوند ولطف خداوند تا الان به درستی پرورش دادم..
خدارو شکر میکنم من همیشه تحت مراقبت وهدایت خدا بوده وهستم منتهی الان دیگه بایاد اون هدایتها و شیوه های بسیار بسیار عالی استادم در همه ی اموراتم سعی میکنم توحیدی عمل کنم سهممو توی بندگی پیداکنم انجام بدم وباقی رو به خدای بزرگم بسپارم…
خدارو هزاران بارشکر به خاطر قانون تغییر تاپذیر جهانش..که فقط کافیه در مدارش باشیم تا هدایت بشیم وبه بهترینها..
استاد نمیدونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم با این فایلهای فوق العاده زیبا و پر معناتون ، هر فایلی رو گوش میدم متحیر میشم و ساعتها فکر میکنم که هیچ کس نمیتونه مثل شما درباره ی این موضوع ،به این زیبایی صحبت کنه و توضیح بده شما سپاس گزاری رو با این مثالها عالی بهمون یاد دادید که از همه چی سپاس گزار باشیم از غذا پختن و مسافرت رفتن و کمکهای کوچک و بزرگی که بهمون میشه
منم با برداشتن دفترچه سپاس گزاری و نوشتن هر روز نعمت ها و داشته هام به نعمت هایی بیشتری رسیدم ، برام مثل یه معجزه شده که با سپاس گزاری به خواسته ام و روزی و ثروت میرسم بی نهایت ممنون استاد عزیزم
سلام به استاد عباس منش عزیز ممنونم بابت مطالب زیبا و تاثیر گذاری ک به صورت رایگان در اختیار ما قرار دادین. من به خیلی از سوالات ذهنم و حتی شرکای پنهانی ک داشتم با همین فایل های رایگانتون رسیدم خیلی سپاسگزارم از شما و بانوی زیبا و هنرمندتون
چقدر به شنیدن این فایل نیاز داشتم، و چقدر خدای سریع الاجابم دقیق منو هدایت کرد
از رزای عزیز بابت شرح زیبایی که از زندگیش گفت سپاسگزارم
استاد از اینکه از توحید میگین خیلی خیلییی سپاسگزارم
فکر کنم پاشنه آشیل همه هست و همش باید یادآروی کنیم
استاد جانم از وقتی یادم میاد از بچگی، مادر و مادربزرگم بهم میگفتن: درس خوبه کار خوبه شغل خوب داشتن خوبه ولی شوهر خوب از همه چی مهم تره! هرموقع از آرزوهام میگفتم که میخوام برم فلان جا، میخوام دنیا رو بگردم، میخوام فلان چیز بشم، حتی وقتی میگفتم میخوام پولدار بشم، بهم میگفتن ایشالا خدا یه شوهر خوب بهت بده، همه اینا باهم میاد، با اون برو کل دنیا رو بگرد. شوهر کن، بعدش هرکاری میخوای بکنی بکن. حتی وقتی میخواستن دعا کنن، میگفتن هیچ دعایی بهتر از سفید بختی نیست، ایشالا سفید بخت بشی مادر، به زودی های زود!!!
نیتشون پاک بود بندگان خدا، از روی مهربونی و خوش قلبی میگفتن، ولی حواسشون نبود چه برنامه ی مخربی دارن روی ذهن من نصب میکنن…وابستگی!
استاد من زندگی کردنمو، تفریح کردنمو، خوشی کردن، پیشرفت کردنمو، همه و همه رو باید وابسته به شریک عاطفیم میدونستم، همه ی خوشیامو متوقف میکردم تا زمانی که ازدواج کنم، و اونم شانسی بود دیگه، اگه شوهره خوب بود من خوشبخت میشدم. اگه بد بود دیگه زندگیم میسوخت…اگه اون با من خوب رفتار میکرد من خوشحال بودم، اگه یه موقعی حالش گرفته بود من دیگه باید زندگیم جهنم میشد
اون باید برای من همه کس میشد، دوست، عامل خوشی، تفریح…
چون بعد از ازدواجم دوست تعطیل، زندگی تعطیل، پیشرفت و هدف و انگیزه و رویا تعطیل میشد و زندگیت میشد طرف، اگه این خوشیارو میخواستی باید یه سوپرمن پیدا کنی!!! کسی که بیاد به قول رزا جان زندگی تورو متحول کنه، چون خودت نمیتونی تنهایی اینکارارو بکنی، یا اجازه نداری، یا جامعه بده، یا چه معنی میده یا…
در کل اختیار حالت دست یه عامل خارجی بود و این حال منو به شدتتتت بد میکرد.
بطوریکه الان که به سنی رسیدم که خانواده منو به سمت ازدواج سوق میدن، تصمیم جدی گرفتم همه ی اینارو برای خودم حل کنم
و واقعااا خیلییی فکر کردم تا تونستم این شرک خفی رو بعد از ماه ها و حتی سالها درون خودم ریشه یابی کنم، تا بتونم جلوی آبشخورشو بگیرم
شرکی که منو از لذت های زندگیم دور کرده بود، خوشی های منو پاز کرده بود تا یه روزی یه کسی بیاد برای من پلیش کنه و تااازه زندگی سلام!!!
که با توجه به قانون خیال واهی!!!
استاد من از بچگی خودمو میدیدم که مهاجرت میکنم و آزادام، سبک بالم، میتونم رها و شاد زندگی کنم، و الان خداروشکر میکنم، امسال خیلی خیلی به آزادی عمل رسیدم و انشاالله مهاجرت هم در راهه، ولی این زنجیره انگار به پای من بسته بود که باید به روش درست بازش کنم
این مدت برگشتم به دوره ی عزت نفس و خواستم با تعهد بیشتر روش کار کنم، چون نتایج سری اول فوق العاااده بود…
هرکاری کردم نتونستم از فایل دوم برم فایل بعدی، استاد شاید من صدهااااا بااار به این جلسه گوش کردم دیگه همه ی دیالوگاشو حفظم، ولی هربار آگاهی های جدید تر و پخته تری به من میده…خداروشکر میکنم.
میخوام یه مثال از توحید بگم و تاثیری که روی زندگی مادرم داشته:
همونطور که پیش زمینه دادم مادربزرگ من بخاطر شرایطی که توش بزرگ شده بودن فکر میکردن ازدواج همه چیزه و هیچی برای یک خانوم واجب تر از شوهر نیست
مادر من خانوم تحصیل کرده ایه در یکی از بهترین رشته های روز، بسیار خوش برخورد و زیبا و هنرمند…ولی به علت همین برنامه ی مخرب، موقع مجردیش هیچ استقلالی رو تجربه نکرده، هیچ خوشی، جوونی و هدفی که براش تلاش کنه برای خودش تعریف نکرده، و کلید قفل همه چیز رو در داشتن یک ازدواج موفق میدیدن
بعد از خواستگاران زیاد، بلاخره با پدرم که ایشونم در زمان خوشون همه چیز تموم بودن با بلند پروازی های خودشون ازدواج میکنن و همه چیز عالی بوده
ولی امان از قانون که استثنا نداره
مادر من مایه ی تمام خوشی های زندگیشون رو پدرم میدونستن، و وقتی پدر من نخاعشون آسیب میبینه دیگه انگار همه ی اون آرزو ها و هدف ها هم چال میشن
زندگی مادرم وقف میشه، اون همه هنر و استعداد و آرزو و انگیزه خاک میخورن،
و الان سالها میگذره، مادرم فرصت تجربه ی بسیاری از خوشی های روزگار رو از خودش صلب کرد..حتی با اینکه پدرم خیلی بهشون اصرار میکردن و تشویق میکردن ولی فایده ای نداشت، باوره که زندگی رو میسازه
باوره که تورو به جای خوب، شرایط خوب، اتفاقات خوب هدایت میکنه
اگر ذهن مشکل داشته باشه هیچ عامل بیرنی نمیتونه تورو نجات بده
و اگه ذهن سازنده باشه هیچ عامل بیرونی نمیتونه جلوی تورو بگیره
مادر من الان خودشون رو قربانی سرنوشت میدونن و حتی گاهی پدرم! همه ی خوشی ها و ناراحتی هاشوون حول محور شریک عاطفیه، و استاد شما یادم دادین این شرکه، و جواب شرک هم جز این نیست…با اینکه مادر خودمن ولی قانون قانونه و من فقط میتونم اینو همش به خودم یادآوری کنم و روی خودم کار کنم
من خیلی خوشبختم که در سن کم وقبل از اینکه توی سیکل ناماسب مادر و مادربزرگم بیفتم هدایت شدم
به اینکه خودم خالق لحظه به لحظه ی خوشی هام هستم، خودم باید بسازم برای خودم اون بهشتی که میخوام رو، چون هیچکس به اندازه ی خودم نمیدونه که چی میخوام/ف و هیچکس به اندازه ی من و خدای من نیرو نداره که منو خوشحال کنه و برام بهشت بسازه، لذت بسازه، زندگی دلخواهمو بسازه.
خوشحالم که برام واضح شده که من باید در مسیر لذت بردن از زندگیم قرار بگیرم، و آدم های مناسبی که در این مسیر هستن به من برخورد میکنن و ما در کمال توحید از هم مسیر بودن باهم لذت میبریم، لذت های مشترک داریم، شباهت داریم، هماهنگی داریم و همه ی اینا طبیعیه نیازی به هیچ تلاشی نداره
دیگه اون مثال معروف مادربزرگ که میگفتن شوهر مثل گنجشک میمونه، یه لحظه غفلت کنی میپره! اگه سفت بگیریش میمیره نیست
دیگه از اون عذاب روحی ناشی از وابستگی خبری نیست، اون ترس از اینکه اگه طرف رفت زندگیم تمومه، یا حالا چیکار کنم که رابطه رو حفظ کنم وجود نداره
چون تو چه طرف باشه چه نباشه، داری در مسیر درستی که بهت لذت میده حرکت میکنی، خودت با توکل به رب داری این مسیر رو میری به هیچی وصل نیستی که اگر ایستاد یا راهش کج شد حالت بد بشه.
خدای من شکرت
کمکم کن و همواره هدایتم کن که به بهترین وجه این آگاهی هارو عملی کنم
چون من به تنهایی ضعیفم، من قدرتی ندارم، من راه رو نمیدونم، هدایتم کن که اگه تو هدایتم نکنی از شقاوتمندانم
استاد عزیزم، از شما سپاسگزارم که توحید رو برای من واضح کردین و من چقددددر الان خوشبختم، چقدر احساس میکنم بهبود و شفا یافتم.
استاد جانم مرسییییی ازتون..خدای بزرگم شکرت که هدایتم میکنی و راهو نشونم میدی.
برای همگی آرزوی سعادت، عشق و آرامش و ثروت و شادی از ته دل دارم.
سلام به استاد عزیزم و مریم مهربون
خدایا شکرت، این فایل واقعا منو دگرگون کرد. من برای هر مثالی که شما گفتید و مریم جون توضیح دادند ، اشکهایم یکریز سرازیر شد. از خدای خودم خواستم منو ببخشه بابت کوتاهی در سپاسگزاری کردن از او بابت نعمتهایی که داشتم و انطوری که بایست سپاسگزاری نکردم.
من در این جلسه یاد گرفتم که درست سپاسگزاری کردن رو. یعنی از تمام وجودم سپاسگزاری کنم و این حس رو هم به خودم بدم وهم به کسی که برایم ماری انجام داد. نه فقط بگویم ممنون و یا مرسی و بدون هیچ حس عمیقی که از داشتن اون موقعیت که در اختیارم قرار گرفته. این میتونه در مورد خداوند و تشکر و سپاسگزار بودن از او بابت همه نعمتهایی که بدون اینکه بهش فکر کنیم در اختیار داریم و فقط میگوییم هدایا شکرت. خدایا شکرت باید آنقدر عمیق و با احساس خوب گفته بشه که جهان آن فرکانس خوبش رو دریافت کنه وگرنه هیچ نتیجه ای نخواهد داشت که بعد میگوییم من که همیشه سپاسگزار خداوند هستم پس چرا خدا بهم جواب نمیده.
این جمله که ” چه کسی وفادارتر از خداوند به وعده خویش است.”
کاملا منو دگرگون کرد واقعا نمی تونستم اشکهامو نگه دارم. خدایا منو ببخش که تا الان فکر میکردم خیلی عالی دارم عمل میکنم. خدایا سپاسگزارم که امروز من به این درجه از درک رسیدم که باید چگونه سپاسگزار خدای مهربانم و همه کسانی که به هر نحوی برام کمک به من میفرستی باشم. خدای مهربانم از این که امروز به این فایل هدایت شدم و توانستم مطالب آن را تا حدودی درک کنم و به خودم بیام سپاسگزارم.
از امروز از حرافی دست خواهم کشید، البته نیاز به زمان دارم و باید نهایت سعی خودم رو بکنم. چون واقعا میخواهم طوری دیگر از این که هستم باشم. به قول شما استاد تا خودم به نتیجه نرسیدم اصلا نباید راجب هیچ مسئله ای به دیگران توضیح بدهم. اگر خودم نتیجه بگیرم دیگران هم از نتایج من ، متوجه موضوع خواهند شد و اصلا احتیاجی به بیانش نیست.
استاد در مورد شفاعت دیگران مه گفتید:
” هیچ کس شفاعت شما را نمی کند.”
منو یاد خوابی که در دوران کودکی شاید ١١-١٢ سالگی انداخت که خواب دیدم که یکجایی هستم و یک پوشه ای دستم است و به هر طرف که میروم و کمک میخوام هیچکس بهم کمک نمی کنه و حتی دقیق یادمه که از یکی از بستگانم که اونجا بود پرسیدم که کمکم کنه و او گفت اینجا کسی وقت نداره کاری برای تو انجام بده ، اینجا هر کسی مسئول پرونده خودشه.
این خواب سالهاست که با منه و من همیشه به خودم یادآوری میکنم که من مسئول کارهای خودم هستم و باید خودم به خودم کمک کنم تا آنچه را که دوست دارم داشته باشم.
امروز دوباره با گوش کردن این فایل ، این خواب رو به خاطر آوردم و مطمئن هستم که بی دلیل نبوده که به این فایل اولا که هدایت شدم و دوما به خاطر آوردن این خواب در اینجا داره به من میگه که جزء خداوند، منتظر کمک هیچ کسی نباید باشی. خودت با توحیدی عمل کردن باید به آنچه که میخواهی میتوانی برسی.
از خدای مهربانم میخواهم که در این راه کمکم کنه تا استوار و مدارم ادامه بدم.
خدایا هزاران هزار با سپاسگزارم بابت این آگاهی امروزم. حالا نوبت منه که عمل کنم.
شاد، سلامت و در پناه الله یکتا🙏
سلام به استاد عزیزم که از ته قلبم و با تک تک سلول هام از وجود شما تو زندگیم بی نهایت از خدا سپاسگزارم. استاد عزیزم دوست دارم با تمام وجود فریاد بزنم و ازتون تشکر کنم. به خاطر تمام تحولاتم به خاطر عاشقانه دویدنم به سوی الله یکتا
به خاطر آرامشی که ناشی از حس حضور و قدرت بی انتها یگانه قدرت هستی دارم بی نهایت بی نهایت بی نهایت ازتون ممنونم
من یک دختر 18 ساله ام که به لطف استاد و البته الله به تازگی خدا رو پیدا کردم خدای واقعی رب العالمین رو. همون خدایی که بی نهایت دوستم داره بی نهایت بخشنده است. همون خدایی که فقط منتظره تا با ایمان و اعتماد ازش بخوام تا باران نعمت و ثروتش رو روی سرم ببارونه.گاهی با خودم فکر میکنم هجده سال شرک! خییییلیه ! و وقتی میبینم که خدا چطور ازم استقبال میکنه و نیومده چقدر هوامو داره و لحظه به لحظه خودش رو بهم اثبات میکنه احساس میکنم که چقدر راحت همه ی اون ترس هامو همه ی اون شرک هامو همه ی اون ظلم هایی که به خودم کردم رو بخشیده.مگه میشه این حد از مهربونی؟
گاهی اوقات دلم میکشونتم که یه کاغذ و قلم بردارم و با هدست آهنگ خدا همینجاست (که توی یکی از قسمت های سفر به دور امریکا روی یکی از فایل های درون شنیدمش) رو گوش کنم و هر آنچه که دلم میخواد رو بنویسم. این لحظات بهترین تجربه ی تمام عمرم هستن. لحظاتی که از شدت عشق تنها چاره ای که بدنم برای حضم اون آرامش پیدا میکنه گریه است.
قبلا هیچ وقت فکر نمیکردم که چنین احساس بی نظیری هم در جهان وجود داشته باشه. از شدت آرامش گریه کنی؟ واقعا احساس غیر قابل توصیفیه.دیشب بعد از پروژه ی عشق بازی با الله یه احساسی بهم گفت بیام و احساسم رو با دوستان خوبم و با استاد ارجمندم و مریم جان به اشتراک بزارم.
نیومده شدی تموم زندگیم … نیومده کل قلبمو تسخیر کردی … چون همینجایی … همیشه … هر لحظه … هیچ وقت نمیری … عاشقتم … بی نهایت دوستت دارم … نیومده معجزه هاتو شروع کردی … چقدر عشقی تو … چقدر صمیمی … چقدر عاشق … چقدر منتظرم بودی … دوستت دارم … میشه همیشه باشی لطفا … همیشه توی قلبم باش … چون دوستت دارم … چقدر دوست داشتنی … چقدر قدرتمند
چقدر عالیه که همیشه هستی … فرمانروای کل هستی … دوستت دارم … چون عاشقمی … چون دیوونمی … خیلی مهربونی … چطوری میشه ندیدت؟ … تو که اینقدر بزرگی تو که اینقدر واضح خودتو نشونم میدی … من اگه نداشتمت چی کار میکردم؟ … بدون تو مگه میشه؟ … تو نفسی عشقی خون تو رگ هامی … به خاطر تو زنده ام … بهترین رفیقم … فوق العاده ترین احساسی که تجربه کردم حس وجود توعه … اخه چقدر قدرتمندی … خدا جون قربونت برم نیاز دارم بهت … چون آرامشی … چون همه چیزمی چون دوستت دارم … همه زندگیم … دوستت دارم واسه همیشه … لطفا همیشه پیشم باش … البته تو که هستی … کمکم کن همیشه به یادت باشم … همیشه حضورتو احساس کنم … اخه از تو بهتر؟ … از تو وفادارتر؟ … از تو هدایتگر تر؟ … مگه داریم اخه؟ … شاید با چشم نبینمت ولی بیشتر از هر کس دیگه ای که جلو چشمام وایساده حست میکنم … هستی بیشتر از هر کس دیگه ای هستی … همیشه هستی … خدا جون با هیچ چی عوضت نمیکنم … تازه فهمیدم اونی که میخوام آرزوی واقعیم چیزی که واقعا دنبالشم تویی … خود خود تو … تو خود عشقی … خود خود دیوانگی … خود خود زندگی … خدایا دوستت دارم … بیشتر از تمام نفس هام … خدا جون کمکم کن میخوام از بهترین بنده هات باشم … کمکم کن تا آخر عمرم یکتا پرست بمونم … کمکم کن هر روز ایمانم بهت بیشتر بشه … خدا جون قربونت برم مرسی که راه درست رو نشونم دادی … خدایا همه کسمی … همه ی اون چیزی که المیرا احتیاج داره … همه ی زندگیه المیرا … واست جونم هم میدم … خدا جون عاشقتم که اینقدر سریع جوابمو میدی … قربونت برم که اینقدر مهربونی … قربونت برم که اینقدر به عهدت وفاداری … همین که من تو جامعه ای پر از شرک و به دور از ایمان راه درست و راه یکتا پرستی رو پیدا کردم یعنی تو بی نهایت قدرتمندی و تو اراده ی کلی … تو فرمانروای بزرگی … تو همه چی ای … تو همه کاره ای … تو عشق ابدی منی … من عشق ابدی تو ام … دنبال عشق مطلق بودم به تو رسیدم … تو تنها کسی هستی میتونم بهش اعتماد کنم … تو تنها کسی هستی که میتونم روش حساب کنم … تو تنها کسی هستی که تا ابد فکرت بهم آرامش میده … خدا جون اگه نبودی زندگی جهنم بود … اگه نبودی هرگز دوست نداشتم که باشم … خدا جون همه چیو با تو میخوام … فقط تویی که همه چی بهم میدی بی انتها … قربونت برم که اینقدر ماهی … قربونت برم که اینقدر عشقی … خدا جون … من دیوونتم … من عاشقتم … من فقط تو رو باور دارم … من از ته عشق از ته قلبم با تمام وجود به یگانگی قدرتت قسم میخورم … به ماه بودنت … به عشق بودنت … به همه کاره بودنت … خدا جون … من بهت ایمان دارم … فقط به تو … دیوونتم … پس هوا مو داری .. میدونم … بدجوری هوامو داری … بدجوری پشتمی چون من بدجوری پشتم بهت گرمه … دوستت دارم … دوستت دارم … دوستت دارم … تو رو با هیچی عوض نمیکنم … فکر کردی … تازه پیدات کردم … تازه شروع کاره … گردنم هم بزنن بیخیالت نمیشم … اخه مگه چی میتونه از تو قشنگ تر باشه؟ … کی میتونه از تو عشق تر باشه ؟ … اخه مگه من کیو میتونم مثل تو پیدا کنم ؟ … خدایا خدایی بگو چرا اینقدر خوبی ؟ … چرا اینقدر عشقی؟ … خدایا چی کار کردی که اینقدر خوبی؟ … دوستت دارم … خدا جون من اومدم طرف تو … باید هوامو داشته باشی … کمکم کن هیچ کس رو صاحب قدرتی جدا از تو نبینم … تازه یه هفته هم نشده پیدات کردم ببین چه کارا که برام نکردی … اخه مگه داریم این حجم از خوبی و خدایی ؟ … این حجم از درستی قانون … این حجم از عشق … این حد از راستی و درستی … این حد از مهربونی … قشنگ انگار سال ها منتظرم نشسته بودی تا از در وارد شدم تو باران عشقتو سرم باریدی … احساس میکنم از شدت عشق و خوشحالی دارم منفجر میشم … خدا جون هوامو داشته باش چون از ته قلبم بهت ایمان دارم … چون تو قدرتمندی … چون تو تنها قدرتی
امیدوارم تونسته باشم لاقل ذره ای از اون احساس بی نظیر رو باهاتون به اشتراک گذاشته باشم.
استاد بی نظیرم تا عمر دارم ازتون متشکرم و براتون آرزوی خوبی های بی انتها رو دارم.
ممنونم که الهاماتی که الله بهتون میکنه رو با ما به اشتراک میزارین.
با سلام خدمت استاد عزیزم
بنام خدایی که حامی منه در مسیر تغییر باورها و افکارم
خدا رو شکر که فرصتی فراهم شد تا با جریان این آگاهی ها همراه بشم و از اونها برخوردار
نکاتی که بعد از گوش دادن این فیال برای خودم نکته برداری کردم که کمک کرده به درک بهتر این فایل:
۱. استاد همیشه در مورد قوانین صحبت میکنه حالا یا با خودش یا با عزیز دلش یا با دوستانش
۲. استاد خیلی فکر میکنه که چطور عمل کنه چطور خودش رو بهبود بده
۳. یعضی از آدم ها دوست دارن اون چیزی رو که بهش باور دارن بشنون نه اون چیزی که گفته شده و به خاطر همین هم دچار کج فهمی میشن
۴. استاد هر کتابی رو که میخونده ذهنش رو خالی میکرده برای شنیدن و درک کردنش بعد ایده هاش رو تست میکرده و بعد نتیجه میگرفته
۵. اونایی که عزت نفس ندارن خودشون رو باور ندارن و دیگران رو باور دارن یعنی قدرت رو دادن به دیگران
۶. وقتی قدرت رو میدیم به عوامل بیرونی یعنی قدرت رو از خداوند گرفتیم
۷. تاثیر گزاری استاد به خاطر گفتن حقیقته حقیقتی که در اعماق وجود انسان ها هست و اون تکه ی خدایی اونها رو بیدار میکنه
۸.اونایی که عملکر خوبی دارن وقت برای نصیحت کردن دیگران ندارن
۹. توحید ادا دراوردنی نیست بالخره دستمون رو میشه
۱۰. با ادا درآوردن و حرف زدن نمیشه یر جهان رو کلاه گذاشت
۱۱. جهان با نتایج با ما صحبت میکنه
۱۲. مهم نیست ما چی میگیم مهم اینه که چه نتیجه ای داریم میگیریم
۱۳. هر وقت میخایوم از بیقه ایراد بگیریم باید ی نگاهی به نتایجمون بکنیم
۱۴. هر وقت میخوایم با استاد صحبت کنیم باید از نتایجمون صحبت کنیم
۱۵. استاد هیچ وقت برچسب نمیزنه به آدم ها
۱۶. وقتی ما در مسیر درست باشیم نایج هم بصورت پایداری درسته
۱۷.توحید رو باید در قلب روش کار کرد
۱۸.توحید و ایمان قلبیه
۱۹. باید اینقدر دنبال نتیجه گرفتن برای خودمون باشیم که دیگه وقت نکنیم از دیگران ایراد بگیریم
و اما من و این آگاهی ها :
من میپذیرم که در زمینه توحید اون اوایل دچار کج فهمی بودم و بیشتر حرف میزدم تا عمل ولی کم کم بیدار شدم و سعی کردم بیشتر عمل کنم تا حرف بزنم
الان خدا رو شکر نسبت به گذشته کمتر قضاوت میکنم هم خودم رو و هم افراد دیگه رو
کمتر برچسب میزنم
کمتر ایراد میگیرم از دیگران
کمتر وقتم رو روی مسایل مربوط به دیگران میذارم
متواضع تر شدم
رابطم با خدا بهتر شده
کمتر به عوامل بیرونی قدرت میدم
ترس هام کمتر شده
کلا دارم تلاشم رو میکنم در این موارد و بهتر شدم نسبت به قبل فعلا نمره قبولی گرفتم حالا باید ادامه بدم که نمره خوب بعدش خیلی خوب و بعدش عالی رو بگیرم
سپاسگزارم استاد
سلاااام استاااد جااااان عشق عزیزم
استادجاااااان من واقعا در مورد این موضوع واقعا کج فهمیدم
وااااااای بخصوص در مورد همسرم و چه فاجعه هایی رخ داد خداااای من🤦
و واقعا همسرم ناراحت شد
وچند بار گفت باشه برروووو همون خدات بهت بده😁
و امروز از مرضیه ی عزیزم تشکر میکنم که این فایل رو به من معرفی کرررد
واز خدا بینهایت ممنونم یهو این کج فهمی رو بیادم اورد و سؤال پرسیدم از مرضیه جان عزیزم وگفت بله این کج فهمیه و ایمان باید قلبی باشه عزیزم
وباید از طرف مقابل تشکر کرد
و من چند بار اینو در مورد خواهرم
در مورد همسرم
پسرم
وااااااای خدایا فاجعه وار عمل کردم و هی میدیدم نتیجه نمیده هاااا
دوباره انجامش میدادم
بخصوص سر پول گرفتن از همسرم😂
که ازش پول خواستم و گفتم عزیزم پول میخوام
ایشون هم دمش گرررررم کم نزاشت گفت برررو خدا بهت بده عشقم
ومن تازه بهم برخورد گفتم باشه اصلا بهت نیاز ندارم واین چرت و پرتا
وخدا میدونه چقد بد شد
تا اینکه دیدم بابا من دلم میخواد همسرم بهم پول بده
مگه اصلا بده
چه ایرادی داره عالیه
خب اون هم دلش میخواد یه تشکری بشنوه
وبه خودم گفتم خدایی آمنه یه خونه تمیز میکنی چقد دلت میخواد بگه وااای ممنونم خونه دسته ی گل شده و وقتی نمیشنوی اذیت میشی میگی اصلا یه ذره حس سپاسگزاری نداره
الحق که هر چیزی رو بخواییم بوجود بیاریم باید اول خودمون عملگرا باشیم
ودیدم بابا تا حالا شده به خودت نگاه کنی ببینی اصلا خودت از همسرت پسرت وعزیزانت تشکر میکنی؟
آیا خودت کلام عاشقانه به همسرت میگی که ازش انتظار داری؟
آیا خودت براش وقت میزاری که ازش این انتظار و داری؟
وجوابم برای همه نه بود صادقانه
وبه قول شما فقط لب و دهن بودم و حرافی میکردم
همیشه اینو شنیده بودم که
(مَنْ لَمْ یَشْکُرِ الْمَخْلوُقْ لَمْ یَشْکُرِ الْخالِق)
««هر کس از مخلوق خدا تشکر نکنه از خدا هم تشکر نمیکنه»»
و واقعا خیلی مباحث رو دچار کج فهمی شدم و از خدا میخوام کمکم کنه اونجور که گفته شده و باهمون منظور درک کنم
بی نهایت از شما و مریم جااااانم سپاسگزارم و ممنونم ازتون عزیزای دل
واقعا شما یه دونه ایی بخدا عاشقترین فردی که دیدم
سلام به استاد عزیزم
خیلی از این فایل خوشم اومد خیلی به دلم نشست. باید بگم من هم مثل این دوستمون کج فهمی داشتم تا جایی که یادم باشه این حرف رو در یکی از فایلهای گفتگو با دوستان شنیدم که دوستی گفت من از شما متشکرم بع گفت از شما نه اول از خدای شما بعد از شما که دست خدا بودید چون شما هم مثل من بنده ی خدا هستید و شرک است که بگویم ..
اما با حرفهای شما کاملا موافقم که میگید باید تشکر کنیم و این رفتار رو خیلی زیاد در شما می بینم و خیلی جمله سپاسگزارم به دلم نشست زمانی که به خانم شایسته بابت آورون تخم مرغهایی که خواستید به ما نشون بدید گفتید. در کل خیلی از شخصیتتون و ثابت قدم بودن در عمل به گفته هایتان خوشم میاد. ارزو دارم یه روزی مثل شما باشم. ولی اگر جای شما بودم و این حرف را می شنیدم دروغ چرا همان لحظه یکه خوردم ایشون گفت ولی شرم مرا گرفت. هر چند گاهی من این رفتار را در خودم هم می بینم و آگاهانه در تلاش برای تغییرش هستم. ولی بعد از مدت زمان اندکی به ذهنم آمد شاید استاد باید خالص تر شود و این خداست دارد با یه همچین حرفی از طرف یکی از بندگان ایمانش را امتحان میکند و واقعا این حرفها را از طرف خدایش میداند یا فقط در حد حرف است. شاید وقتش رسیده که قلب استاد وسیعتر بشه مثل عیسی مسیح روزی که ۱۰ نفر یا بیشتر را شفا داد و حتی یک بار هم تشکر نشنید ولی ادامه داد و به راهش شک نکرد.
من موافق تشکر نکردن نیستم اما پیام این مرد شاید چیز دیگری بود و این که آیا شما برای ورود به مرحله بعد و بالاتر آماده هستید یا نه؟ و در آخر از شما با تمام وجودم متشکرم.
سلام و درود و برکات خدا بر یکا یک شما عزیزان و همچنین استاد عزیز و بزرگوار و خانم شایسته عزیز
.
خدارو هزاران بار شاکرم که در مسیر هدایت قرار گرفتم
.
سپاسگذارم از استاد عزیزم که بهم یاد داد چجوری باید فکر کنم
.
سپاسگذارم از شما عزیزان خانواده عباسمنش که خیلی جاها با نظراتون باعث شدین هدایت بشم و بیشتر الهامات واقعی رو درک کنم
.
من حدودا یک سال و نیمه که با استاد اشنا شدم و تو این مدت خیلی وقتا دور شدم ولی نهایتن برگشتم چون دنبال واقعیتم و تغییر زندگیم بودم و تا الان فقط از فایلهای رایگان استفاده کردم فایل های ارامش در پرتو اگاهی خیلی به من کمک کرد خدارو شکر میکنم
.
الان داشتم این فایل رو گوش میدادم که رسیدم به جایی که استاد عزیز از کسی توی خونواده حرف میزنه که یه دنیا حرف داره برا گفتن و یه دنیا انگیزه برا انجام ندادن و عمل نکردن من هم دقیقا همچین شرایطی داشتم از بچگی و همیشه درگیر این قضیه بودم از زمانی که رها کردم و انتظارات رو به سفر رسوندم تونستم رو خودم بیشتر کار کنم و همون ادم که درگیری های مارو کل فامیل دیده بودن بعد یک سال و نیم کار کردن رو خودم و فهمیدن قانون الان میبینم که اون ادم هم تغییر کرده ینی همون ادم میاد در خیلی از مسائل از من سوال میپرسه و این به معنای این هستش که من تغییر کردم و اون نتایج من رو داره میبینه
.
این رو از استاد عزیز یاد گرفتم که ما نمیتونیم کسی رو تغییر بدیم فقط لازمه خودمونو تغییر بدیم تا تمام دنیا تغییر کنه
.
این یه الهام بود که بیام و این حرفامو با شما عزیزانم به اشتراک بزارم خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم بابت وجود تک به تک ادمای توحیدی و با ایمانی که به لطف الله روز به روز دارن تعدادشون بیشتر میشه این یعنی دنیایی خیلی بهتر برای زندگی کردن
.
عاشقتونم❤❤
.
در پناه الله شاد، سلامت و سعادتنمد در دنیا و اخرت باشید
سلام به استاد عزیزم ومریم بانوی مهربانم…
وقتی حرفهای استاد رودر مورد توحید عملی شنیدم یا این داستان زیبای زندگیم افتادم وگفتم براتون اینجا به اشتراک بذارم..
حدودا ده سال پیش وقتی همسرم به رحمت خدا رفت من 27سالم بود ویه پسر کم شنوا داشتم که نزدیک 7سالش بود وباید همون سال توی سنجش اول دبستان شرکت میکرد تابره کلاس اول..با فوت همسرم تو مردادسال 90 همه چیز در ظاهر متوقف شد..پسرم از دوسالگی دچار کم شنوایی شد ومدام میبردمش کلاس گفتار درمانی و تربیت شنیداری…اون زمانها من یه مادر 22ساله بودم وشنیدن اینکه پسرم دچار کم شنوایی هست برام خیلی دردناک بود از قوانین الهی خبری نداشتم رابطم باخدا درحد حرف ونماز ودعا وقرآن بدست گرفتن سرسری بود…فوق العاده باورهای نادرست داشتم در موردخدا و…ولی قشنگ یادم هست که چطور خودم این موقعییت رو جذب کردم ..پسر دختر عموم در شش ماهگی شنوایشو براثر تشنج از دست داد وچون منو دختر عموم هم سن بودیم خیلی به حالش دلسوزی میکردم خودمو در شرایطش تصور میکردم خیلی باهاش حرف میزدم وسعی میکردم همراه خانوادم راهی برای نجاتش پیدا کنیم از این مشکل مدام براش دکترهای عالی گوش وحلق وبینی پیدا میکردم ..تشویقش میکردم پسرشو ببره جراحی گوش وکلاس وگرفتن سمعک وحتی مجبورش کردم باخانواده هامون بریم مشهد واز امام رضا بخوایم پسرشو شفاء بده …نگم براتون کل زندگیمو یکسال حتی بیشتر وقت دختر عموم وپسرش کردم من اونموقعه مجرد بودم…شبا خواب میدیم دارم باپسرش حرف میزنم گفتاردرمانی میکنم واونم به خواست خدا میشنوه وحرف میزنه!!!!!!
گذشت وحدودا 7سال بعد پسرمن به دنیا اومدمن دیگه تو اون مدار نبود واصلاهم به دخترعموم وپسرش فکر نمی کردم فقط گاهی سالی یکبار می دیدمشون چون از نظر مکانی فاصله داشتیم…اما به طرز باورنکردنی همون داستان تو دوسالگی پسرم اتفاق افتاد!!!!
اسم اینو چی میشه گذاشت مشکل ژنتیک یا جذب ناخواسته ای که جز زندگیم شده بود مدتها؟؟؟؟
وقتی من مدتها شبانه روز خودم رو جای دخترعموم تصور میکردم که مادری هست که بچش نمی شنوه وحرف نمیزنه وجیگرم آتیش میگرفت وهمیشه در صدد راهی برای حلش مشکلش میگشتم وخدای زندگیشون شده بودم !!! اینهارو برای خودم ناخواسته جذب نکردم؟؟!!!!
وحالا بگم که هرچه بود گذشت من همون کارهایی که فکر میکردم عالیه برای مهدی خودم پسر خودم انجام دادم …بدون حمایت هیچکس…چون همسر مرحومم شرایط مالی خوبی داشت ودر ضمن بیماری اعتیاد داشت که اونم خودم جذب کردم که بعدها در مورد تجربه های تلخ و…میگم براتون …
وقتی دیگه پسرم داشت اماده میشد بره کلاس اول برخلاف چیزهایی که دکترش گفتار درمانش وآموزش وپرورش بهم گفته بودن که پسرم باید بره مدرسه ناشنوایان اما من قبول نمی کردم ومیگفتم پسرم خیلی باهوشه حتما می تونه بره مدرسه عادی وبا استفاده از سمعک ولبخونی درس بخونه توکلاس بچه های عادی…داشت رشد میکرد ریشه ها مشخص نبود اما من اونهارو می دیدم.. تکامل در حال انجام بود…
پدرش که به رحمت خدا رفت همه گفتن این بچه چون مرگ پدرشو دیده وروحیش داغون شده دیگه اون چیزهایی هم که یادگرفته بود رو فراموش میکنه اما من نگاهم وباورم چیزی دیگه بود چون به خدا وبه خودم اعتماد داشتم…
خانواده شوهرم میخواستن پسرمو ازم بگیرن وبهانشون بعد مرگ همسرم این بود که من سن وسالم کم هست ودر تهران با خونه اجاره ای ودور از خانواده نمی تونم پسرمو بزرگ کنم و…..اما من تسلیم نشدم یکبار براشون توضیح دادم که من میرم سرکار وباید پسرمو نگهدارم چون بهم احتیاج داره واگه بیاد شهرستان واونجا امکانت کمه نمی تونه پیشرفت کنه تابتونه مدرسه بره ودرس بخونه و…
اما اونا حرفمو قبول نمیکردن وحتی وکیل گرفتن تا از طریق قانون پسرمو ازم بگیرن..ممن نه پول داشتم وکیل بگیرم نه آشنایی که پادرمیونی کنه نه هیچکس وهیچ راهی جز خدا…اونموقعه ها گاهی میرفتم کلاسهای خودشناسی که توفرهنگسراها برگزار میشد یه روزی یه خانمی که باهاش اونجا آشناشدم وباهاش صحبت کردم در مورد مشکلم گفت تسلیم امر خدا باش!!!! گفتم یعنی پسرمو بدم بهشون گفت نه از خدابخواه بهترین رو برای خودت وپسرت رقم بزنه امشب بشین وبرای خدا بنویس….
من اونشب تا نزدیک اذان صبح برای خدانوشتم که خدایا تو میدونی پسرمن این مشکلو داره من برای ایندش نگرانم من کار میخوام اما ..من پول میخوام..من توانایی میخوام ..من پسرمو میخوام و…..اانقد اشک ریختم که در نهایت انقداروم شدم که ندایی در وجودم گفت از کجا میدونی فقط پیش تو این بچه پیشرفت میکنه شاید اونجا پیش خانواده پدریش براش بهتر باشه…ییه دفعه یه حسی مثل رهایی بهم دست داد دستهامو گرفتم سمت آسمون سرسجاده ام گفتم خدایا این پسر من تقدیم به تو هرچی تو بخوای هرچی تو صلاح بدونی اصلا بدش به اونا شاید اونجا بهتربزرگ بشه…
وفردای اون روز جرات کردم رفتم دادگاه حضانت اصلا نمیدونستم باید کجابرم باکی حرف بزنم لحظه به لحظه هدایت بود وامید وارامش..وارد اتاق قاضی شدم بهم اجازه صحبت داددر عرض 5دقیقه خواسته ام رو گفتم اصلا پروندم هنوز به دستشون نرسیده بودفقط میخواستم از شرایط قانونیش خبر داربشم …یک ساعت بعد معجزه اتفاق افتاد وخواست خدا جاری شد…وقاضی پرونده رو خوند ورای به نفع من صادرشد!!! وبعد من کارپیدا کردم نیمه وقت هم حقوق داشتم همه به کلاسهای پسرم رسیدگی میکردم هم توی یکسال وقفه ای که برای رفتن به مدرسه افتاد پسرم امادگی بیشتری برای رفتن به مدرسه پیدا کرد و..حالا پسرم امسال کلاس دهم هست بسیار باهوش وآقا از هرجهت…ووخانواده همسرم درطی این سالها فقط قدردان من بودن برای اینکه نوه اشون رو تحت مراقبت خداوند ولطف خداوند تا الان به درستی پرورش دادم..
خدارو شکر میکنم من همیشه تحت مراقبت وهدایت خدا بوده وهستم منتهی الان دیگه بایاد اون هدایتها و شیوه های بسیار بسیار عالی استادم در همه ی اموراتم سعی میکنم توحیدی عمل کنم سهممو توی بندگی پیداکنم انجام بدم وباقی رو به خدای بزرگم بسپارم…
خدارو هزاران بارشکر به خاطر قانون تغییر تاپذیر جهانش..که فقط کافیه در مدارش باشیم تا هدایت بشیم وبه بهترینها..
استاد عزیزم ومریم بانودوستتون دارم در پناه خداوند شادو سلامت وسربلند وسروتمندباشید همیشه
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
استاد نمیدونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم با این فایلهای فوق العاده زیبا و پر معناتون ، هر فایلی رو گوش میدم متحیر میشم و ساعتها فکر میکنم که هیچ کس نمیتونه مثل شما درباره ی این موضوع ،به این زیبایی صحبت کنه و توضیح بده شما سپاس گزاری رو با این مثالها عالی بهمون یاد دادید که از همه چی سپاس گزار باشیم از غذا پختن و مسافرت رفتن و کمکهای کوچک و بزرگی که بهمون میشه
منم با برداشتن دفترچه سپاس گزاری و نوشتن هر روز نعمت ها و داشته هام به نعمت هایی بیشتری رسیدم ، برام مثل یه معجزه شده که با سپاس گزاری به خواسته ام و روزی و ثروت میرسم بی نهایت ممنون استاد عزیزم
در پناه الله یکتا
سلام به استاد عباس منش عزیز ممنونم بابت مطالب زیبا و تاثیر گذاری ک به صورت رایگان در اختیار ما قرار دادین. من به خیلی از سوالات ذهنم و حتی شرکای پنهانی ک داشتم با همین فایل های رایگانتون رسیدم خیلی سپاسگزارم از شما و بانوی زیبا و هنرمندتون
سلام استاد عزیزم، مریم جانم، و همه ی دوستای قشنگم
چقدر به شنیدن این فایل نیاز داشتم، و چقدر خدای سریع الاجابم دقیق منو هدایت کرد
از رزای عزیز بابت شرح زیبایی که از زندگیش گفت سپاسگزارم
استاد از اینکه از توحید میگین خیلی خیلییی سپاسگزارم
فکر کنم پاشنه آشیل همه هست و همش باید یادآروی کنیم
استاد جانم از وقتی یادم میاد از بچگی، مادر و مادربزرگم بهم میگفتن: درس خوبه کار خوبه شغل خوب داشتن خوبه ولی شوهر خوب از همه چی مهم تره! هرموقع از آرزوهام میگفتم که میخوام برم فلان جا، میخوام دنیا رو بگردم، میخوام فلان چیز بشم، حتی وقتی میگفتم میخوام پولدار بشم، بهم میگفتن ایشالا خدا یه شوهر خوب بهت بده، همه اینا باهم میاد، با اون برو کل دنیا رو بگرد. شوهر کن، بعدش هرکاری میخوای بکنی بکن. حتی وقتی میخواستن دعا کنن، میگفتن هیچ دعایی بهتر از سفید بختی نیست، ایشالا سفید بخت بشی مادر، به زودی های زود!!!
نیتشون پاک بود بندگان خدا، از روی مهربونی و خوش قلبی میگفتن، ولی حواسشون نبود چه برنامه ی مخربی دارن روی ذهن من نصب میکنن…وابستگی!
استاد من زندگی کردنمو، تفریح کردنمو، خوشی کردن، پیشرفت کردنمو، همه و همه رو باید وابسته به شریک عاطفیم میدونستم، همه ی خوشیامو متوقف میکردم تا زمانی که ازدواج کنم، و اونم شانسی بود دیگه، اگه شوهره خوب بود من خوشبخت میشدم. اگه بد بود دیگه زندگیم میسوخت…اگه اون با من خوب رفتار میکرد من خوشحال بودم، اگه یه موقعی حالش گرفته بود من دیگه باید زندگیم جهنم میشد
اون باید برای من همه کس میشد، دوست، عامل خوشی، تفریح…
چون بعد از ازدواجم دوست تعطیل، زندگی تعطیل، پیشرفت و هدف و انگیزه و رویا تعطیل میشد و زندگیت میشد طرف، اگه این خوشیارو میخواستی باید یه سوپرمن پیدا کنی!!! کسی که بیاد به قول رزا جان زندگی تورو متحول کنه، چون خودت نمیتونی تنهایی اینکارارو بکنی، یا اجازه نداری، یا جامعه بده، یا چه معنی میده یا…
در کل اختیار حالت دست یه عامل خارجی بود و این حال منو به شدتتتت بد میکرد.
بطوریکه الان که به سنی رسیدم که خانواده منو به سمت ازدواج سوق میدن، تصمیم جدی گرفتم همه ی اینارو برای خودم حل کنم
و واقعااا خیلییی فکر کردم تا تونستم این شرک خفی رو بعد از ماه ها و حتی سالها درون خودم ریشه یابی کنم، تا بتونم جلوی آبشخورشو بگیرم
شرکی که منو از لذت های زندگیم دور کرده بود، خوشی های منو پاز کرده بود تا یه روزی یه کسی بیاد برای من پلیش کنه و تااازه زندگی سلام!!!
که با توجه به قانون خیال واهی!!!
استاد من از بچگی خودمو میدیدم که مهاجرت میکنم و آزادام، سبک بالم، میتونم رها و شاد زندگی کنم، و الان خداروشکر میکنم، امسال خیلی خیلی به آزادی عمل رسیدم و انشاالله مهاجرت هم در راهه، ولی این زنجیره انگار به پای من بسته بود که باید به روش درست بازش کنم
این مدت برگشتم به دوره ی عزت نفس و خواستم با تعهد بیشتر روش کار کنم، چون نتایج سری اول فوق العاااده بود…
هرکاری کردم نتونستم از فایل دوم برم فایل بعدی، استاد شاید من صدهااااا بااار به این جلسه گوش کردم دیگه همه ی دیالوگاشو حفظم، ولی هربار آگاهی های جدید تر و پخته تری به من میده…خداروشکر میکنم.
میخوام یه مثال از توحید بگم و تاثیری که روی زندگی مادرم داشته:
همونطور که پیش زمینه دادم مادربزرگ من بخاطر شرایطی که توش بزرگ شده بودن فکر میکردن ازدواج همه چیزه و هیچی برای یک خانوم واجب تر از شوهر نیست
مادر من خانوم تحصیل کرده ایه در یکی از بهترین رشته های روز، بسیار خوش برخورد و زیبا و هنرمند…ولی به علت همین برنامه ی مخرب، موقع مجردیش هیچ استقلالی رو تجربه نکرده، هیچ خوشی، جوونی و هدفی که براش تلاش کنه برای خودش تعریف نکرده، و کلید قفل همه چیز رو در داشتن یک ازدواج موفق میدیدن
بعد از خواستگاران زیاد، بلاخره با پدرم که ایشونم در زمان خوشون همه چیز تموم بودن با بلند پروازی های خودشون ازدواج میکنن و همه چیز عالی بوده
ولی امان از قانون که استثنا نداره
مادر من مایه ی تمام خوشی های زندگیشون رو پدرم میدونستن، و وقتی پدر من نخاعشون آسیب میبینه دیگه انگار همه ی اون آرزو ها و هدف ها هم چال میشن
زندگی مادرم وقف میشه، اون همه هنر و استعداد و آرزو و انگیزه خاک میخورن،
و الان سالها میگذره، مادرم فرصت تجربه ی بسیاری از خوشی های روزگار رو از خودش صلب کرد..حتی با اینکه پدرم خیلی بهشون اصرار میکردن و تشویق میکردن ولی فایده ای نداشت، باوره که زندگی رو میسازه
باوره که تورو به جای خوب، شرایط خوب، اتفاقات خوب هدایت میکنه
اگر ذهن مشکل داشته باشه هیچ عامل بیرنی نمیتونه تورو نجات بده
و اگه ذهن سازنده باشه هیچ عامل بیرونی نمیتونه جلوی تورو بگیره
مادر من الان خودشون رو قربانی سرنوشت میدونن و حتی گاهی پدرم! همه ی خوشی ها و ناراحتی هاشوون حول محور شریک عاطفیه، و استاد شما یادم دادین این شرکه، و جواب شرک هم جز این نیست…با اینکه مادر خودمن ولی قانون قانونه و من فقط میتونم اینو همش به خودم یادآوری کنم و روی خودم کار کنم
من خیلی خوشبختم که در سن کم وقبل از اینکه توی سیکل ناماسب مادر و مادربزرگم بیفتم هدایت شدم
به اینکه خودم خالق لحظه به لحظه ی خوشی هام هستم، خودم باید بسازم برای خودم اون بهشتی که میخوام رو، چون هیچکس به اندازه ی خودم نمیدونه که چی میخوام/ف و هیچکس به اندازه ی من و خدای من نیرو نداره که منو خوشحال کنه و برام بهشت بسازه، لذت بسازه، زندگی دلخواهمو بسازه.
خوشحالم که برام واضح شده که من باید در مسیر لذت بردن از زندگیم قرار بگیرم، و آدم های مناسبی که در این مسیر هستن به من برخورد میکنن و ما در کمال توحید از هم مسیر بودن باهم لذت میبریم، لذت های مشترک داریم، شباهت داریم، هماهنگی داریم و همه ی اینا طبیعیه نیازی به هیچ تلاشی نداره
دیگه اون مثال معروف مادربزرگ که میگفتن شوهر مثل گنجشک میمونه، یه لحظه غفلت کنی میپره! اگه سفت بگیریش میمیره نیست
دیگه از اون عذاب روحی ناشی از وابستگی خبری نیست، اون ترس از اینکه اگه طرف رفت زندگیم تمومه، یا حالا چیکار کنم که رابطه رو حفظ کنم وجود نداره
چون تو چه طرف باشه چه نباشه، داری در مسیر درستی که بهت لذت میده حرکت میکنی، خودت با توکل به رب داری این مسیر رو میری به هیچی وصل نیستی که اگر ایستاد یا راهش کج شد حالت بد بشه.
خدای من شکرت
کمکم کن و همواره هدایتم کن که به بهترین وجه این آگاهی هارو عملی کنم
چون من به تنهایی ضعیفم، من قدرتی ندارم، من راه رو نمیدونم، هدایتم کن که اگه تو هدایتم نکنی از شقاوتمندانم
استاد عزیزم، از شما سپاسگزارم که توحید رو برای من واضح کردین و من چقددددر الان خوشبختم، چقدر احساس میکنم بهبود و شفا یافتم.
استاد جانم مرسییییی ازتون..خدای بزرگم شکرت که هدایتم میکنی و راهو نشونم میدی.
برای همگی آرزوی سعادت، عشق و آرامش و ثروت و شادی از ته دل دارم.