اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد عزیزم امیدوارم در پناه یکتا قدرت هستی پاینده باشین
داستان یکتاپرستی همیشه برام جذاب بوده از همون وقتی که با داستان های حضرت ابراهیم آشنا شدم و خداوند رو هزاران بار شکر میکنم که یک استاد یکتاپرست دارم که بهم یاد میده چطور قدم به قدم توحید عملی رو تجربه کنم و روز به روز حال بهتر و زندگی زیباتری رو تجربه کنم.
ازتون ممنونم که یکتاپرستی رو یکی از مهمترین اصول زندگیتون قرار دادین
قبل از اینکه به توحید عملی در زندگیم هدایت بشم ایمانی داشتم که فقط در ذهنم جای داشت و به خدایی که گویی صدایم را نمیشنود و یا اصلا قدرتی ندارد!
انگار قدرت ناملایمات زندگی از خدایی که میشناختم بیشتر بود و داشت شانه های من رو در زیر سنگینی این ناملایمات و تضاد ها میشکست تا اینکه ابتدا ایمان دروغین من رو به خدای دروغین شکست.
و خدا رو شکر، آغاز تولد خود واقعی ام و ایمانی واقعیتر به خدایی شد که روز به روز در زندگیم عینی تر میشود.
استاد عزیزم در این سالها که قدم به قدم دارم یک به یک قدرت رو از عوامل بیرونی میگیرم و به یکتا قدرت هستیم میدهم، به خدایی که من رو خالق زندگیم آفریده، لحظه به لحظه دارم تغییر میکنم و حال بهتری رو تجریه میکنم.
حال بهتر یعنی شادتر، مشتاق تر، آرام ومطمئن تر، عاشق تر…
گاهی اوقات حس عقابی رو دارم که تمام آسمان رو در زیر بال و پر پروازش داره.
مدتهاست که از دویدن های مضطربانه به سمت سراب ها و جنگیدن برای تغییر عوامل بیرونی آرام گرفته ام و با لذت و اشتیاق در مسیر آنچه عاشقش هستم قدم بر میدارم و تنها وقتی که قدرت رو تنها و تنها به خالق هستیمان میدهیم میتوانیم با عشق و آرامش و شادی قدم برداریم.
شادی از اینکه من قدم خودم را در جهت هدایتهای پروردگارم برای رسیدن به خواسته هایم برمیدارم و قدرت خداوند بالای دست همست
و اصلا جز او غیری وجود ندارد و قدرتی در زندگیم ندارند.
من همه قدرت را به خداوند میدهم پس بر روی شانه های خداوند نشسته ام و به هر جایی که دوست دارم سفر میکنم.
استاد عزیزم از بچگی دوست داشتم طوری زندگی کنم که وقتی برمیگردم و به گذشته ام نگاه میکنم از خودم راضی باشم و دقیقا چند روز پیش بود که احساس کردم تمام بندهایی که در درونم داشتم گشوده شده و در مسیری درست و رضایتبخش هستم،
همه چیز در جای درست خودش میباشد و جای درست من بر روی شانه های خداست.
استاد عزیزم دارم وعده های خداوند رو باصدای بلند و بلند تری میشنوم و خداوند تنها کسیست که وقتی وعده میدهد، پس میشود.
وعده ی پاداشهایی که خداوند بادست خودش میدهد
وعده ی عشقی بی نهایت
وعده ی ثروت و برکتی بیحساب که قابل شمارش نباشد
وعده ی سلامتی همیشگی
وعده ی شکوفایی و رضایتمندی در همه ی جنبه های وجودی…
خداوند را هزاران هزار بار شکر میکنم و برای شما و مریم عزیز و همه دوستانم بهترین ها رو خواستارم
اتفاقا دیشب یه بحثی بین منو همسرم ایجاد شد که اگ رویای قبل بودم کلی بحث میکردم کلی دنبال دلیل میگشتم تا چند روز تو قیافه بودم زندگی برای خودم و خانواده زهرمار میکردم البته بحث جدی هم هست که یه جوری تکرار میشه هر چند وقت یکبار.
ولی دیشب رفتم تو حیاط رو به آسمون کلی با خدا حرف زدم گفتم اگ این الگو داره تکرار میشه برای باور اشتباه خودم .من خودم مسئول تموم اتفاق ها میدونم و این باور های اشتباه میزارم کنار .به خدا گفتم من دربرابر تو ضعیفم ،میدونم این بحث ها یه درسی داره که باید یاد بگیرم خلاصه کلی حرف زدم تا نزدیک صبح بیدار بودم .و اینم بگم که از خدا خواستم منو اروم کنه در صورتی که قبلا از خدا میخواستم همسرم یا شرایط تغییر کنه ولی دیشب با کار کردن تو دوره ها و باورخوبی که ایجاد کردم که اگ شرایط هر طوری باش من اروم باشم به زیبایی توجه کنم بابت تنها چیزی که هر لحظه سپاسگزاری میکنم اینکه خدا همیشه با منه عاشق منه دوست داره من پیشرفت کنم حتما همه چیز عالی پیش میره وقتی صبح بیدار شدم یه جور خاصی قلبم اروم بود انگار هیچ ناراحتی از همسرم تو دلم نبود خیلی راحت برخورد کردم دیدم همسرم برگشت بهم میگ تو منو سوپرایز کردی تو چقد تغییر کردی من عاشقتم .به همین خوبی عالی پیش رفت .و بعد اینکه رفت سرکار چقد سپاسگزاری کردم و به خودم افتخار کردم چقد عاشق تر شدم نسبت به خدا.
انقد تو این مدت خدا سوپرایز کرده حتی تو اوج حال بد اینم ته ذهنم یا اینطور بگم دلیل منطقی برای ذهن دارم که همه چیز به نفع من پیش میره و خدا کمکم میکنه.
الان شاید بگم 90 درصد اینکه روی کسی حساب باز کنم اون فقط خداست …
اگرچه انسانیم و گاهی وقتا در برابر این همه خوبی خدا ناشکری میکنم ولی خیلی زود برمیگردم شاید در عرض چند دقیقه .
استاد حتی بودن شما برای من حکم یه پیامبر داره من از بچگی همش از خدا میخواستم که یکی باش مثل پیامبر و امامان اون دوره کمکمون کنه با دلیل و منطق توضیح بده و این باور داشتم که باید بهش برسم تا اینکه شما رو پیدا کردم خیلی ازتون ممنونم
من عاشق خدا شدم خدا تو این مسیر برام پدر مادر همسر خواهر برادر رفیق عشق ….شد .
با سلام خدمت استاد عزیز و خانواده گرامی عباسمنشی ام، در پاسخ به سوال مطرح شده یه نمونه از تجربیات جالب خودمو مطرح میکنم امید آنکه چراغ هدایت بشه برای کسانی که با چنین چالش هایی مواجه میشن و ببینند که نگاه توحیدی تا چه حد میتونه نتایج رو تغییر بده و نگاه شرک آلود چقدر انسان رو درمانده میکنه. . بنده مدام شغلمو تغییر میدادم و هربار با افرادی روبرو میشدم که ویژگی های تکراری و آزاردهنده ای داشتن و به لحاظ مالی هم مدام با تغییر شغل وضع مالی بدتر میشد که بهتر نمی شد و هر بار شغلمو ترک میکردم و به همین ترتیب مسائل و مشکلات همراه من بودن و فقط شکل عوض میکردن. تا اینکه وقتی با مباحث توحیدی استاد آشنا شدم شروع کردم به تغییر باورهام و گوش دادن فایل هایی در این حوزه. حدودا سال 97 بود که شرایط مالی من به شدت بد بود و شرایط شغلیم از اون هم بدتر. شغلی که با تکیه به تدبیر خودم و بررسی این که این تغییر شغل به افزایش درآمد و کیفیت زندگیم منجر میشه و شرک خفی داشتم به دست اومده بود و این مدل شرک رو در تمام تغییر شغل های قبلی تکرار کرده بودم و واقعا به مرحله تسلیم رسیدم که به قول حضرت موسی ع رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر. تا اینکه با وجود مستاجر بودن و داشتن فرزند و خرجی و مسائل مالی گفتم خدایا این بار به تو توکل میکنم و یاد داستاد کوهنوردی افتادم که سقوط میکنه و از طنابش آویزان میمونه و همه جا رو مه گرفته و به خدا میگه خدایا کمکم کن تا باورت کنم. اینجا دیگه هیچکس نمیتونه به دادم برسه خودتو بهم نشون بده. و ندا میاد که طنابت رو ببر و اون تعجب میکنه و میگه اگه ببرم سقوط میکنم و انجامش نمیده. و فرداش کوهنورد یخزده ای رو پیدا میکنن که یک متر با سخره زیر پاش فاصله داشته و روی هوا معلق مونده… خلاصه من بدون این که حتی با مافوق خودم هماهنگ کنم با اون شرایط زدم بیرون… بخیال قضاوت دیگران یا مسائل مالی و … بال پول قرضی سه ماه اموراتمو گذروندم و در اون مدت خانمم که از من خیلی موحد تر بود به من میگفت دنبال کار نرو فقط روی خودت کار کن تا مسئله برای همیشه حل شه و من فایل های آفرینش استاد رو که روی سایت نبود گوش میدادم (که بعدا که دوره روی سایت قرار گرفت حذفشون کردم). حتی یادمه فامیل به من فرمهایی دادن که پر کنم که یه مقام ارشد دولتی پارتیم بشه و من به اصرار اونها انجامش دادم اما ذره ای بهش فکر نکردم و فقط برای اینکه دست از سرم بردارن انجامش دادم و اون شخص با وجود قدرت و نفوذ نتونست هیچ کاری واسم انجام بده و من هم همین انتظار رو داشتم. تا اینکه بعد از سه ماه کسی از جایی که گمان نمیکردیم با من آشنا شد و بهم پیشنهاد کار داد… و حاالا جایی کار میکنم که به حمد الله مشکل مالی خاصی ندارم و با تمام افراد محل کار مثل خواهر و برادر هستیم. رئیسم یه خانمه که خیلی وقتها آبجی صداش میکنم و بین ما فقط مهر و عطوفت و دوستیه. مثل رویا میمونه و خداوند مرا در این سه ماه آسان کرد برای آسانی ها و این اتفاق حجتی شد که من و همسرم تا امروز داریم روی خودمون کار میکنیم و به لطف الله مهربان هر روز آرامش و عشقمون روز افزون بوده. و به لطف خودش من و همسرم هر روز روابطمون از روز اول بهتر و عاشقانه تر شده و برکاتمون روز افزون بوده. وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
در این خصوص سعی دارم به چند تجربه خودم اشاره کنم امید است مورد توجه و استفاده دیگران قرار گیرد.
-موضوع ارتقا و موفقیت سازمانی:
قبل از اینکه با قوانین آشنا شوم، همراه فکر می کردم، آنهایی که با سیاسیون ، نماینده، امام جمعه، مدیر عامل و … ارتباطی دارن و برایشان کاری انجام دادن، میتونن در سازمان ارتقا بگیرن و موفق باشند و از طرفی با توجه به صحبتهای استاد:
“هر چیز را برای خودت باور کنی در زندگیت تجربه خواهی کرد”
از آنجاییکه من ذاتا حس خوبی به این کارها نداشتم و ارتباطاتی هم با این افراد نداشتم ، از طرف دیگر چون باور داشتم که این افراد کاره هستن در نتیجه برایم کاری انجام نمی دادن و در ظاهر موفقیتی نداشتم ( اصطلاحا به نور چشمی هایشان کاری انجام می دادن!!)
و از طرف دیگه همیشه تو دهنم این را مرور می کردم( باوری که شاید آگاهانه بهش توجه نمی کردم !!)که من:
دنبال کاری هستم که، راحت، ساده بهمراه احساس خوب باشه و بیشتر وقت کنار خانواده و در گیری کاری نداشته باشم و به عبارتی در مدت زمان سرکار خودم آقای خودم باشم، کارهایم بنحوه احسنت انجام بشه، …و خلاصه حسم خوب باشه 🫠
جالب وقتی با مفهوم باور بیشتر آشنا شدم و درکش کردم دیدم، این باور دوم (داشتن کار راحت و… هر چند نا آگاهانه) چون قویتر از باور اول (سیاسیون ..) بوده ، داشته برایم اتفاق می افتاده و من ازش خبر نداشتم، بگونه ایکه ارتقا هایی که دیگران حتی بدون خبر من داشتن برایم پیگیری می کردن و با نفوذ سیاسیون برایم اتفاق نیافتاده( دستان خدا که هر چند به ظاهر داشتن برای طرفداران خودشان کار میکردن و…در باطن داشتن به نفع من کار میکردن..) به صلاح من نبوده چون الان که دارم افراد دیگر در آن سمتها ها را میبینم ، متوجه میشم، کاری است که من اصلا دوستش ندارم و چقدر مشغله فکری داره و…و در واقع چیز دیگه ای ( خدا، سیستم..) داشته به فرکانسهای من پاسخ می داده و نتایجی را برایم رقم زده و تجربه هایی را در کارم خلق کرده که هر چند از دیدگاه و قضاوت افراد بیرونی و حتی خود من در ابتدای امر ، ناخوشایند بوده ولی چقدر برایم خوشایند است و…..
– موضوع سلامتی خودم:
10 سال بود از بیماری پا و کمر اذیت میشدم، و تمامی راههای درمان(پزشکی، سنتی، طب اسلامی، سوزنی و…) را پیش بهترین دکترا که پیشنهاد میشد، رفتم و…
وجود باورم بر این بود که از ما سنی گذشته ، اینها دیگه طبیعیه، باید ساخت و سعی کنیم با همین شرایط باهاش بسازیم کهکمتر اذیت بشویم …
از آنجاییکه که در سایت عضو و با استاد و قوانین آشنا شده بودم، و همواره دوست داشتم یک روز مشکلم رفع بشه و بتونم کارهایم را براحتی انجام دهم( ورزش، پیاده روی، رانندگی…) ، هدایت شدن به دوره قانون سلامتی استاد و بعد از کمتر از 6 ماه، در بهترین شرایط و کمترین اذیت وزنم کنترل و تمام پارامترهایی تحت کنترل(قند، چربی و..) خدا را شکر با همت خودم، قدرتی که خداوند در وجودم گذاشته بود و ارشاد و راهنمایی های استاد گرانقدر که جا داره همینجا مجددا تشکر و قدردانی ویژه بکنم، الان بهبود کامل پیدا کردم و…..
چه فایل فوق العاده ایی بود استاد جانم ازتون بسیار سپاسگذارم
دیروز با مهرک داشتیم فایل های زبان جدیدی که میخوایم یاد بگیریم رو دانلود میکردیم و با هم میگفتیم این زبان هم یاد بگیریم تو رزومه کاریمون دیگه 3 تا زبان مینویسم بخوایم به کشور جدید مهاجرت کنیم دیگه زبانمون فول شده و تاثیر میزاره که کارمون انجام بشه
اگر هربار از خودم میپرسیدم چند درصد به عوامل بیرونی اعتقاد داری یه جوری محکم میگفتم معلومه که صفر درصد خودمم باورم میشد صفر درصده
ولی تو مکالمه هام از این حرف ها هزاران بار استفاده کردم فارغ از اینکه بدونم دارم قدرت رو به چی میدم
روزی که ما دوستای ثروتمند وارد زندگیمون شدن بارها این جمله رو گفتیم خوبه ما دوستای اینجوری داریم اگر فلان جور بودن اینجوری میشد اونجوری میشد
روزی که مهاجرت کردیم گفتیم وای خداروشکر اگر تو اون کشور بودیم اینجوری بود الان شرایطمون پس خوبه که اینجاییم
روزی که وارد مسیر شغلی خودمون شدیم و خواستیم طراحی رو شروع کنیم گفتیم خداروشکر ما یه حرفه بلدیم وگرنه چجوری میخواستیم ثروت بسازیم
چیی داره میگذره تو این ذهن؟؟؟؟چقدر راحت گول میخوریم
پیش خودمون مثلا داشتیم شکرگزاری هم میکردیم
مگه استاد هزار بار نگفته ثروتمند شدن شما به شغلتون هیچ ربطی نداره هرکس توهرکاری که هست میتونه ثروت بسازه مگه تو اینو قبول نکرده بودی؟
جهان همگ گفت خب دوست من تو همه ی این هایی که به دست آوردی به خاطر روزی بود که روی تمام باورهات کار کردی به خاطر روزی بود که تاثیر عوامل بیرونی صفر بود واست و حالا که فکر میکنی این ها تاثیر میزارن توی زندگیت
بزار ببرمت هموون جاها تا اونها تاثیرشون رو بزارن
اینجوری اینقدر راحت گول ذهنی که تو اولین سختی به سرعت نور مقصر رو پیدا میکنه رو خوردم
ذهنی که اون ته ته ها با صدای آروم برای من میگه ولی اگر فلانی فلان روز اونکارو باهات نمیکرد اون چیزها رو تجریه نمیکردی
چی میگی ذهن من ؟؟
من دارم صد در صد اتفاقات زندگیم رو خودم خلق میکنم صد درررررررررر صد
اون چیزی که تو زندگی من تاثیر گذاره نه کشوری که توش دارم زندگی میکنم نه تخصصی که بلدم نه زبان جدید
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
همین تموم شد رفت
چقدر با این فایل به خودم اومدم
استاد عزیزم ازتون بسیار سپاسگذارم و خداروشکر میکنم که کنار شما تو این مسیر هستم
ممنون از همه دوستان که از خوندن کامنتاشون لذت میبرم
من حدود 7سال پیش با یکی دو فایل رایگان با شما آشنا شدم
و تغییرات عظیمی ( در سن 45 سالگی ازدواج خوبی ) در زندگیم رقم خورد
البته موقعیت اجتماعی و اقتصادی الانم از نظر اطرافیان معجزه س( البته از اون مسیر سخت و سنگلاخی به دست اومده و خیلی مشکلات رو به تنهایی تحمل کردم)
چون خانواده از نظری مالی و فکری واقعا فقیر بوده
باورعمیقی از کودکی داشتم که من خیلی کارها میتونم انجام بدم بر خلاف شرایط خانواده و اینطور هم شده
البته در حد خودم و همون مقدار ذهن مثبت و امیدواری به آینده که داشتم.
ولی با آشنایی با شما و صحبتهای عمیق شما فهمیدم این نیرو خیلی خیلی قوی تر بوده و من باورهای خالص نداشتم و اگر خالصتر بود
توفیقات خیلی بیشتر بود
و بعضی اوقات حسرت میخورم ایکاش 20 یا 30 سالگی با این آگاهیها آشنا میشدم
البته یه شادی بی دلیل درونی از کودکی داشتم و انرژی بخش و امید آفرین بوده که حالا میفهمم این حضور خداوند بوده که شرایط خیلی نامناسب رو نادیده بگیرم و پیش برم
خلاصه با شما ارتباطم با خدا بهتر و صمیمانه تر و راحتتر شده
با اینکه مذهبی بودم و هستم ولی با این آگاهی ها هر روز و هر لحظه بیشتر با خدا ارتباط دارم
البته هنوز ذهنم نکات منفی آدمها و نظرات و قضاوتها و کنایه های آنها رو به یادم میاره
و کار رو برام سخت میکنه که مثبت باشم و به خوبیها و زیباییها توجه کنم
اگر پیشنهاد و نظر خاص یا دوره خاصی رو باید تهیه کنم
که زودتر باور سازی بشه و مثبت اندیش باشم لطفا کمک کنید
همش دارم فکر میکنم، خاطراتمو کنکاش میکنم تا پیدا کنم تجربیاتی که هم به خودم انگیزه بده و هم به دوستان گلم
الان سرکارم ولی آنقدر ذوق دارم برای نوشتن که نمیتونم صبر کنم که برم خونه و کامنت بذارم، تست هامو ران کردم و تو این تایم چند دقیقه ای که خالیه فرصت و غنیمت دونستم که بیام و بنویسم
یادمه گواهینامه رانندگی که میخواستم بگیرم اونجا یه آقای سرهنگی بودن که شناخت دورادوری باهامون داشتن، اتفاقی منو دیدن و بهم گفتن که روز آزمون بهشون اطلاع بدم که با کدوم افسر امتحان دارم و ایشون سفارش منو بکنن که قبول بشم.
روز آزمون اسم افسرو پرسیدم و بهشون پیام دادم و گفتم.دیگه خیالم راحت بود که قبولم
اصلا استرس امتحان و نداشتم، اصلا هم مهم نبود برام که قراره چجوری رانندگی کنم مهم نتیجه بود که سفارشمو کرده بودن.
نوبتم رسید و با یه اعتماد بنفسی رفتم نشستم
آقا من یه پارک دوبل وحشتناکی زدم، ماشینو چسبونده بودم به ماشین بغلی با فاصله میلیمتری، افسره با یه خودکار قرمز برام نوشت که رد شدم
چشام چهار تا شد بهشون گفتم من فلانی ام
گفت خب باش پارک دوبلتو ببین خودت!!!!!!!
پیاده شدم و با یه عصبانیتی به اون سرهنگه زنگ زدم که من چرا رد شدم مگه نگفتین سفارش میکنم و این حرفا
ایشونم گفتن من بهشون پیام دادم حالا چرا اینجوری شده رو نمیدونم، حالا زنگ میزنم ببینم داستان چیه
بعد چند دقیقه بهم زنگ زدن گفتن که گوشی پیششون نبوده و اصلا پیام و ندیدن و کلی ازم معذرت خواهی کردن
هفته بعد که آزمون داشتم افسره عوض شده بود، بازم قرار بر این بود که سفارشمو بکنن
تعجب که نمیکنید بگم بازم رد شدم!!!!!!!
انگار همه چی دست به دست هم داده بود که من قبول نشم.
دیگه اون سرهنگ آشناهه بهم گفت دیگه امتحان نده تا شیفت خودم برسه و با خودم آزمون بدی.
ولی من دیگه نمیخواستم به کسی تکیه کنم و به امید کسی برم.به سرهنگه هم نگفتم که میخوام برم امتحان بدم.
هفته بعد که قرار بود برم آموزشگاه، شب قبلش کلی با خدا حرف زدم
گفتم خدا تا الان من رو بنده ت حساب کرده بودم و دیدی چی شد، تورو فراموش کرده بودم، یادم نبود تو باشی دیگه به کسی نیازی ندارم که بخواد پارتیم بشه سفارش بکنه، گفتم خدا خودت کنارم و باش و دستامو بگیر
فقط به خودت تکیه کردم و فردا با خودت میرم امتحان بدم.
چنان قوت قلبی گرفته بودم که نگم براتون
خوابیدنی هم چند دقیقه ای تجسم کردم که فردا رفتم امتحان دادم و اومدم خونه دارم با ذوق به مامانم میگم که قبول شدم و مامان چقدر خوشحال میشه
اون صحنه رو با تمام وجودم حس کردم و اشکم در اومد.
فرداش که داشتم میرفتم با خودم گفتم شد شد نشد هم نشد، طوری نمیشه که ، نهایتش اینه بازم میرم امتحان میدم
یعنی بعد توکل و تجسم دیگه نتیجه رو کاملا رها کردم و بش وابسته نبودم، ایمان داشتم هر چی پیش بیاد برام خیره چون دیگه سپردم بخدا.
افسر همه چیو ازم امتحان گرفت همه چیو
یه پارک دوبلی اون روز امتحان زدم که آنقدر خوب و عالی بود که الان با وجود اینکه مدت ها از اون روز گذشته من نتونستم یه پارک دوبلی به اون قشنگی بزنم.انقدر با اعتمادبهنفس امتحان دادم و عالی بود که افسره بعد امتحان کلی بام حرف زد و پرسید که مربیت کی بود و این حرفا
سری های پیش من آنقدر رو اون آقاهه حساب باز کرده بودم که حتی توانایی های خودمم نادیده گرفته بودم.
وقتی بهشون زنگ زدم گفتم قبول شدم کلی تعجب کرده بود.
اینم یه تجربه قشنگی بود برام که هر موقع یادش میفتم دلم کلی آروم میشه که چطور وقتی از غیرخدا دل میبری ، خدا چقدر قشنگ و حساب شده دستاتو میگیره
سلام استاد عزیز سلام دوستان یه بخش کوچیکی رو خلاصه وار مینویسم که هم باورهای خودم قوی تر بشه هم شما بدونید هیچ شرایطی نمیتونه محدودیت ایجاد کنه
و میشه از محدودیت ها فرصت ساخت
من یه خانم بیست و سه ساله هستم توی یه شهر غریب زندگی میکنم..از بیکاری و روزمره بودن خسته بودم.
همسرم کمی سخت بهم پول میداد نمیتونستم لباس های دلخواه و مرتب و در شان خودم بپوشم واسه هر کاری باید ماه ها بهش اصرار و التماس میکردم آخرش هم بی نتیجه نمیدونستم باید چیکار کنم چون نه تحصیلات داشتم نه موقعیت..دو تا بچه هم دارم که مسئولیت صددرصدی اون ها هم با منه کسی نیست حتی برا چند دقیقه پیشش بزارم بچه هامو..من اینجا هیچکسی رو نمیشناختم ولی با خودم میگفتم من از یه جایی باید شروع کنم کم کم مسیر برام هموار و روشن میشه.. و اینکه دوست داشتم برا خودم کار کنم..رفتم با یه مبلغ جزئی شال و روسری خرید کردم برای فروش.اطرافیان بهم میگفتن با چه عقلی این کارو کردی تو نه دوست و همسایه و آشنا داری که روشون حساب کنی نه موقعیت مکانی خوبی داری چون خونه مون ته یه کوچه بن بسته که هر کس بخواد بیاد اینجا رو پیدا کنه باید نیم ساعت تلفنی آدرس بهش بدیم که گم نشه…
خلاصه میگفتن حالا که خریدی برا اینکه جنسات رو دستت نمونه برو یه جا بساط کن..من میگفتم نه
من کاری رو میخوام که کنار بچه هام باشم حواسم به خونه و زندگی و همسرم باشه..علاف نشم وقتم هدر نره هزینه رفت و آمد ندم هر موقع مشتری بود منم باشم نبود به زندگی و استراحتم برسم
با اینکه اون سال کرونا هم بود و حتی مدارس هم حضوری نبود پسرم خونه درس میخوند
اگه مدرسه ها باز بود حداقل چند نفر رو میدیدم که تبلیغ کارم رو بهشون بکنم
من ناامید نشدم روزی یه مشتری گاهی اصلا
میرفتم بالا پشت بوم از اونجا به محله و شهر نگاه میکردم میگفتم چقدر اینجا بزرگه هنوز کلی آدم هست که از من خرید نکردن هر کدوم این آدم ها کلی آشنای دیگه دارن که اون ها هم میان از من خرید میکنن
تو خیابون چهره هارو میدیدم میگفتم چقدر آدم جدید هست تو این شهر که هنوز از من خرید نکردن پس من منتظرشون هستم خدا از بهترین راه ها اون ها رو با من آشنا میکنه…
و همین طور هم میشد و من هر بار باورم قوی تر میشد..وقتی مشتری داشتم با جان و دل کمکش میکردم بهترین انتخاب و داشته باشه حتی اگه منفعتی برا من نداشت..همیشه میگفتم اولویت من اینه مشتری به حال خوبی برسه..دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم که به خانم ها هر کدوم به طریقی کمک کنم خودشون رو دوست داشته باشن و حس خوبی بهشون دست بده..چون منطقه از نظر مالی هم ضعیفه و بیشتر خانوم ها دیگه خودشون رو فراموش کرده بودن..طوری که همسایه مون میگه کیمیا از وقتی تو اومدی همه خانوم های محله مون شیک پوش و مرتب شدن
کم کم رونق دادم به کارم..بدون هیچ کمک مالی از هیچ جایی.فقط برای خودم هدف تعیین میکردم که فلان مقدار پول لازم دارم که فلان جنس رو هم بیارم و جور میشد و من خرید میکردم و هر بار باورم رو قوی تر میکردم..الان دیگه همه چی رو دارم تو مغازه ام یه خانم وارد بشه سر تا پا نو میشه و میره هم خونگی هم بیرونی و من دوباره غرق لذت میشمالان دیگه تو بازار پیش کاسب های بزرگ و قدیمی کلی اعتبار دارم با سن کمی که دارم هر جا بخوام راحت خرید میکنم حساب دفتری دارم پیششون و چک به تاریخ دلخواه میدم
بچه هام کنارم هستن موقع کار..مهمون داشته باشم بهشون میرسم لازم نیست قید خونه و استراحتم رو بخاطر کار بزنم
دیگه بیشتر خانوم ها منو میشناسن و نه فقط خرید بخاطر شخصیتم منو دوست دارن و بهم احترام میزارن
محدودیت هایی که داشتم برا من شد برگ برنده..
گاهی بعضی ها از روی حسادت پیش بقیه زیرآب منو میزدن که اون غریبه ست همشهری ما نیست ازش خرید نکنید و….
ولی من تمرکزم رو آدم هایی بود که حس خوبی بهم میدادن دوست داشتنی و با احترام بودن تعدادشون بیشتر و بیشتر شد
من تمام قدرت رو دادم دست خدا(نه به آشنا تکیه کردم نه دوست نه فامیل حتی من تا حالا به کسی نگفتم برام مشتری بیار خودجوش خودش راضی بوده رفته کل فامیلش رو آورده حتی از شهر های دیگه) و اون برام قشنگ چید همون اندازه که تو باور من می گنجید..قطعا اگر بیشتر از این ها میخواستم خدا کمکم میکرد و راه رو نشونم میداد..هربار که صحبت های استاد رو میشنوم یاد گذشته میوفتم و با مرورش باور هام قوی تر میشه..خدایا سپاسگزارتم..خدایا بابت وجود استاد و این فضای عالی بسیار زیاد ممنونتم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام استاد عزیزم امیدوارم در پناه یکتا قدرت هستی پاینده باشین
داستان یکتاپرستی همیشه برام جذاب بوده از همون وقتی که با داستان های حضرت ابراهیم آشنا شدم و خداوند رو هزاران بار شکر میکنم که یک استاد یکتاپرست دارم که بهم یاد میده چطور قدم به قدم توحید عملی رو تجربه کنم و روز به روز حال بهتر و زندگی زیباتری رو تجربه کنم.
ازتون ممنونم که یکتاپرستی رو یکی از مهمترین اصول زندگیتون قرار دادین
قبل از اینکه به توحید عملی در زندگیم هدایت بشم ایمانی داشتم که فقط در ذهنم جای داشت و به خدایی که گویی صدایم را نمیشنود و یا اصلا قدرتی ندارد!
انگار قدرت ناملایمات زندگی از خدایی که میشناختم بیشتر بود و داشت شانه های من رو در زیر سنگینی این ناملایمات و تضاد ها میشکست تا اینکه ابتدا ایمان دروغین من رو به خدای دروغین شکست.
و خدا رو شکر، آغاز تولد خود واقعی ام و ایمانی واقعیتر به خدایی شد که روز به روز در زندگیم عینی تر میشود.
استاد عزیزم در این سالها که قدم به قدم دارم یک به یک قدرت رو از عوامل بیرونی میگیرم و به یکتا قدرت هستیم میدهم، به خدایی که من رو خالق زندگیم آفریده، لحظه به لحظه دارم تغییر میکنم و حال بهتری رو تجریه میکنم.
حال بهتر یعنی شادتر، مشتاق تر، آرام ومطمئن تر، عاشق تر…
گاهی اوقات حس عقابی رو دارم که تمام آسمان رو در زیر بال و پر پروازش داره.
مدتهاست که از دویدن های مضطربانه به سمت سراب ها و جنگیدن برای تغییر عوامل بیرونی آرام گرفته ام و با لذت و اشتیاق در مسیر آنچه عاشقش هستم قدم بر میدارم و تنها وقتی که قدرت رو تنها و تنها به خالق هستیمان میدهیم میتوانیم با عشق و آرامش و شادی قدم برداریم.
شادی از اینکه من قدم خودم را در جهت هدایتهای پروردگارم برای رسیدن به خواسته هایم برمیدارم و قدرت خداوند بالای دست همست
و اصلا جز او غیری وجود ندارد و قدرتی در زندگیم ندارند.
من همه قدرت را به خداوند میدهم پس بر روی شانه های خداوند نشسته ام و به هر جایی که دوست دارم سفر میکنم.
استاد عزیزم از بچگی دوست داشتم طوری زندگی کنم که وقتی برمیگردم و به گذشته ام نگاه میکنم از خودم راضی باشم و دقیقا چند روز پیش بود که احساس کردم تمام بندهایی که در درونم داشتم گشوده شده و در مسیری درست و رضایتبخش هستم،
همه چیز در جای درست خودش میباشد و جای درست من بر روی شانه های خداست.
استاد عزیزم دارم وعده های خداوند رو باصدای بلند و بلند تری میشنوم و خداوند تنها کسیست که وقتی وعده میدهد، پس میشود.
وعده ی پاداشهایی که خداوند بادست خودش میدهد
وعده ی عشقی بی نهایت
وعده ی ثروت و برکتی بیحساب که قابل شمارش نباشد
وعده ی سلامتی همیشگی
وعده ی شکوفایی و رضایتمندی در همه ی جنبه های وجودی…
خداوند را هزاران هزار بار شکر میکنم و برای شما و مریم عزیز و همه دوستانم بهترین ها رو خواستارم
به نام خالق زیبایی ها
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین
و همچنین دوستان هم فرکانسی
استاد من تازه این فایل گوش دادم و چقد به موقع .
اتفاقا دیشب یه بحثی بین منو همسرم ایجاد شد که اگ رویای قبل بودم کلی بحث میکردم کلی دنبال دلیل میگشتم تا چند روز تو قیافه بودم زندگی برای خودم و خانواده زهرمار میکردم البته بحث جدی هم هست که یه جوری تکرار میشه هر چند وقت یکبار.
ولی دیشب رفتم تو حیاط رو به آسمون کلی با خدا حرف زدم گفتم اگ این الگو داره تکرار میشه برای باور اشتباه خودم .من خودم مسئول تموم اتفاق ها میدونم و این باور های اشتباه میزارم کنار .به خدا گفتم من دربرابر تو ضعیفم ،میدونم این بحث ها یه درسی داره که باید یاد بگیرم خلاصه کلی حرف زدم تا نزدیک صبح بیدار بودم .و اینم بگم که از خدا خواستم منو اروم کنه در صورتی که قبلا از خدا میخواستم همسرم یا شرایط تغییر کنه ولی دیشب با کار کردن تو دوره ها و باورخوبی که ایجاد کردم که اگ شرایط هر طوری باش من اروم باشم به زیبایی توجه کنم بابت تنها چیزی که هر لحظه سپاسگزاری میکنم اینکه خدا همیشه با منه عاشق منه دوست داره من پیشرفت کنم حتما همه چیز عالی پیش میره وقتی صبح بیدار شدم یه جور خاصی قلبم اروم بود انگار هیچ ناراحتی از همسرم تو دلم نبود خیلی راحت برخورد کردم دیدم همسرم برگشت بهم میگ تو منو سوپرایز کردی تو چقد تغییر کردی من عاشقتم .به همین خوبی عالی پیش رفت .و بعد اینکه رفت سرکار چقد سپاسگزاری کردم و به خودم افتخار کردم چقد عاشق تر شدم نسبت به خدا.
انقد تو این مدت خدا سوپرایز کرده حتی تو اوج حال بد اینم ته ذهنم یا اینطور بگم دلیل منطقی برای ذهن دارم که همه چیز به نفع من پیش میره و خدا کمکم میکنه.
الان شاید بگم 90 درصد اینکه روی کسی حساب باز کنم اون فقط خداست …
اگرچه انسانیم و گاهی وقتا در برابر این همه خوبی خدا ناشکری میکنم ولی خیلی زود برمیگردم شاید در عرض چند دقیقه .
استاد حتی بودن شما برای من حکم یه پیامبر داره من از بچگی همش از خدا میخواستم که یکی باش مثل پیامبر و امامان اون دوره کمکمون کنه با دلیل و منطق توضیح بده و این باور داشتم که باید بهش برسم تا اینکه شما رو پیدا کردم خیلی ازتون ممنونم
من عاشق خدا شدم خدا تو این مسیر برام پدر مادر همسر خواهر برادر رفیق عشق ….شد .
با سلام خدمت استاد عزیز و خانواده گرامی عباسمنشی ام، در پاسخ به سوال مطرح شده یه نمونه از تجربیات جالب خودمو مطرح میکنم امید آنکه چراغ هدایت بشه برای کسانی که با چنین چالش هایی مواجه میشن و ببینند که نگاه توحیدی تا چه حد میتونه نتایج رو تغییر بده و نگاه شرک آلود چقدر انسان رو درمانده میکنه. . بنده مدام شغلمو تغییر میدادم و هربار با افرادی روبرو میشدم که ویژگی های تکراری و آزاردهنده ای داشتن و به لحاظ مالی هم مدام با تغییر شغل وضع مالی بدتر میشد که بهتر نمی شد و هر بار شغلمو ترک میکردم و به همین ترتیب مسائل و مشکلات همراه من بودن و فقط شکل عوض میکردن. تا اینکه وقتی با مباحث توحیدی استاد آشنا شدم شروع کردم به تغییر باورهام و گوش دادن فایل هایی در این حوزه. حدودا سال 97 بود که شرایط مالی من به شدت بد بود و شرایط شغلیم از اون هم بدتر. شغلی که با تکیه به تدبیر خودم و بررسی این که این تغییر شغل به افزایش درآمد و کیفیت زندگیم منجر میشه و شرک خفی داشتم به دست اومده بود و این مدل شرک رو در تمام تغییر شغل های قبلی تکرار کرده بودم و واقعا به مرحله تسلیم رسیدم که به قول حضرت موسی ع رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر. تا اینکه با وجود مستاجر بودن و داشتن فرزند و خرجی و مسائل مالی گفتم خدایا این بار به تو توکل میکنم و یاد داستاد کوهنوردی افتادم که سقوط میکنه و از طنابش آویزان میمونه و همه جا رو مه گرفته و به خدا میگه خدایا کمکم کن تا باورت کنم. اینجا دیگه هیچکس نمیتونه به دادم برسه خودتو بهم نشون بده. و ندا میاد که طنابت رو ببر و اون تعجب میکنه و میگه اگه ببرم سقوط میکنم و انجامش نمیده. و فرداش کوهنورد یخزده ای رو پیدا میکنن که یک متر با سخره زیر پاش فاصله داشته و روی هوا معلق مونده… خلاصه من بدون این که حتی با مافوق خودم هماهنگ کنم با اون شرایط زدم بیرون… بخیال قضاوت دیگران یا مسائل مالی و … بال پول قرضی سه ماه اموراتمو گذروندم و در اون مدت خانمم که از من خیلی موحد تر بود به من میگفت دنبال کار نرو فقط روی خودت کار کن تا مسئله برای همیشه حل شه و من فایل های آفرینش استاد رو که روی سایت نبود گوش میدادم (که بعدا که دوره روی سایت قرار گرفت حذفشون کردم). حتی یادمه فامیل به من فرمهایی دادن که پر کنم که یه مقام ارشد دولتی پارتیم بشه و من به اصرار اونها انجامش دادم اما ذره ای بهش فکر نکردم و فقط برای اینکه دست از سرم بردارن انجامش دادم و اون شخص با وجود قدرت و نفوذ نتونست هیچ کاری واسم انجام بده و من هم همین انتظار رو داشتم. تا اینکه بعد از سه ماه کسی از جایی که گمان نمیکردیم با من آشنا شد و بهم پیشنهاد کار داد… و حاالا جایی کار میکنم که به حمد الله مشکل مالی خاصی ندارم و با تمام افراد محل کار مثل خواهر و برادر هستیم. رئیسم یه خانمه که خیلی وقتها آبجی صداش میکنم و بین ما فقط مهر و عطوفت و دوستیه. مثل رویا میمونه و خداوند مرا در این سه ماه آسان کرد برای آسانی ها و این اتفاق حجتی شد که من و همسرم تا امروز داریم روی خودمون کار میکنیم و به لطف الله مهربان هر روز آرامش و عشقمون روز افزون بوده. و به لطف خودش من و همسرم هر روز روابطمون از روز اول بهتر و عاشقانه تر شده و برکاتمون روز افزون بوده. وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
درود بر شما خوبان ،خانواده صمیمی عباسمنش
استاد گرانقدر و سرکار خانم شایسته گرامی
به محض اینکه اوضاع کمی سخت شده، چطور این نوع باورهای شرک آلود مثل (تاثیر ژنتیک، قیمت دلار، اوضاع اقتصادی و… ) شما را به احساس ” ناتوانی از تغییر آن شرایط سخت ” رسانده است؟
و چطور به خاطر آن باورهای شرک آلود، قدرت خلق شرایط زندگی را از خودتان گرفته اید و به آن عوامل محدود کننده بیرونی داده اید؟
در این خصوص سعی دارم به چند تجربه خودم اشاره کنم امید است مورد توجه و استفاده دیگران قرار گیرد.
-موضوع ارتقا و موفقیت سازمانی:
قبل از اینکه با قوانین آشنا شوم، همراه فکر می کردم، آنهایی که با سیاسیون ، نماینده، امام جمعه، مدیر عامل و … ارتباطی دارن و برایشان کاری انجام دادن، میتونن در سازمان ارتقا بگیرن و موفق باشند و از طرفی با توجه به صحبتهای استاد:
“هر چیز را برای خودت باور کنی در زندگیت تجربه خواهی کرد”
از آنجاییکه من ذاتا حس خوبی به این کارها نداشتم و ارتباطاتی هم با این افراد نداشتم ، از طرف دیگر چون باور داشتم که این افراد کاره هستن در نتیجه برایم کاری انجام نمی دادن و در ظاهر موفقیتی نداشتم ( اصطلاحا به نور چشمی هایشان کاری انجام می دادن!!)
و از طرف دیگه همیشه تو دهنم این را مرور می کردم( باوری که شاید آگاهانه بهش توجه نمی کردم !!)که من:
دنبال کاری هستم که، راحت، ساده بهمراه احساس خوب باشه و بیشتر وقت کنار خانواده و در گیری کاری نداشته باشم و به عبارتی در مدت زمان سرکار خودم آقای خودم باشم، کارهایم بنحوه احسنت انجام بشه، …و خلاصه حسم خوب باشه 🫠
جالب وقتی با مفهوم باور بیشتر آشنا شدم و درکش کردم دیدم، این باور دوم (داشتن کار راحت و… هر چند نا آگاهانه) چون قویتر از باور اول (سیاسیون ..) بوده ، داشته برایم اتفاق می افتاده و من ازش خبر نداشتم، بگونه ایکه ارتقا هایی که دیگران حتی بدون خبر من داشتن برایم پیگیری می کردن و با نفوذ سیاسیون برایم اتفاق نیافتاده( دستان خدا که هر چند به ظاهر داشتن برای طرفداران خودشان کار میکردن و…در باطن داشتن به نفع من کار میکردن..) به صلاح من نبوده چون الان که دارم افراد دیگر در آن سمتها ها را میبینم ، متوجه میشم، کاری است که من اصلا دوستش ندارم و چقدر مشغله فکری داره و…و در واقع چیز دیگه ای ( خدا، سیستم..) داشته به فرکانسهای من پاسخ می داده و نتایجی را برایم رقم زده و تجربه هایی را در کارم خلق کرده که هر چند از دیدگاه و قضاوت افراد بیرونی و حتی خود من در ابتدای امر ، ناخوشایند بوده ولی چقدر برایم خوشایند است و…..
– موضوع سلامتی خودم:
10 سال بود از بیماری پا و کمر اذیت میشدم، و تمامی راههای درمان(پزشکی، سنتی، طب اسلامی، سوزنی و…) را پیش بهترین دکترا که پیشنهاد میشد، رفتم و…
وجود باورم بر این بود که از ما سنی گذشته ، اینها دیگه طبیعیه، باید ساخت و سعی کنیم با همین شرایط باهاش بسازیم کهکمتر اذیت بشویم …
از آنجاییکه که در سایت عضو و با استاد و قوانین آشنا شده بودم، و همواره دوست داشتم یک روز مشکلم رفع بشه و بتونم کارهایم را براحتی انجام دهم( ورزش، پیاده روی، رانندگی…) ، هدایت شدن به دوره قانون سلامتی استاد و بعد از کمتر از 6 ماه، در بهترین شرایط و کمترین اذیت وزنم کنترل و تمام پارامترهایی تحت کنترل(قند، چربی و..) خدا را شکر با همت خودم، قدرتی که خداوند در وجودم گذاشته بود و ارشاد و راهنمایی های استاد گرانقدر که جا داره همینجا مجددا تشکر و قدردانی ویژه بکنم، الان بهبود کامل پیدا کردم و…..
سپاس فراوان
به نام خداوند هدایتگر
سلام به دوستان و استاد عزیزم
چه فایل فوق العاده ایی بود استاد جانم ازتون بسیار سپاسگذارم
دیروز با مهرک داشتیم فایل های زبان جدیدی که میخوایم یاد بگیریم رو دانلود میکردیم و با هم میگفتیم این زبان هم یاد بگیریم تو رزومه کاریمون دیگه 3 تا زبان مینویسم بخوایم به کشور جدید مهاجرت کنیم دیگه زبانمون فول شده و تاثیر میزاره که کارمون انجام بشه
چیییی؟؟؟ تاثیر میزاره؟؟عوامل بیرونی تاثیر میزاره؟؟
اگر هربار از خودم میپرسیدم چند درصد به عوامل بیرونی اعتقاد داری یه جوری محکم میگفتم معلومه که صفر درصد خودمم باورم میشد صفر درصده
ولی تو مکالمه هام از این حرف ها هزاران بار استفاده کردم فارغ از اینکه بدونم دارم قدرت رو به چی میدم
روزی که ما دوستای ثروتمند وارد زندگیمون شدن بارها این جمله رو گفتیم خوبه ما دوستای اینجوری داریم اگر فلان جور بودن اینجوری میشد اونجوری میشد
روزی که مهاجرت کردیم گفتیم وای خداروشکر اگر تو اون کشور بودیم اینجوری بود الان شرایطمون پس خوبه که اینجاییم
روزی که وارد مسیر شغلی خودمون شدیم و خواستیم طراحی رو شروع کنیم گفتیم خداروشکر ما یه حرفه بلدیم وگرنه چجوری میخواستیم ثروت بسازیم
چیی داره میگذره تو این ذهن؟؟؟؟چقدر راحت گول میخوریم
پیش خودمون مثلا داشتیم شکرگزاری هم میکردیم
مگه استاد هزار بار نگفته ثروتمند شدن شما به شغلتون هیچ ربطی نداره هرکس توهرکاری که هست میتونه ثروت بسازه مگه تو اینو قبول نکرده بودی؟
جهان همگ گفت خب دوست من تو همه ی این هایی که به دست آوردی به خاطر روزی بود که روی تمام باورهات کار کردی به خاطر روزی بود که تاثیر عوامل بیرونی صفر بود واست و حالا که فکر میکنی این ها تاثیر میزارن توی زندگیت
بزار ببرمت هموون جاها تا اونها تاثیرشون رو بزارن
اینجوری اینقدر راحت گول ذهنی که تو اولین سختی به سرعت نور مقصر رو پیدا میکنه رو خوردم
ذهنی که اون ته ته ها با صدای آروم برای من میگه ولی اگر فلانی فلان روز اونکارو باهات نمیکرد اون چیزها رو تجریه نمیکردی
چی میگی ذهن من ؟؟
من دارم صد در صد اتفاقات زندگیم رو خودم خلق میکنم صد درررررررررر صد
اون چیزی که تو زندگی من تاثیر گذاره نه کشوری که توش دارم زندگی میکنم نه تخصصی که بلدم نه زبان جدید
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
فقط افکار من باورهای من تو زندگی من تاثیر گذاره
همین تموم شد رفت
چقدر با این فایل به خودم اومدم
استاد عزیزم ازتون بسیار سپاسگذارم و خداروشکر میکنم که کنار شما تو این مسیر هستم
ممنون از همه دوستان که از خوندن کامنتاشون لذت میبرم
عاشقتونم
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز
سارا هستم
من حدود 7سال پیش با یکی دو فایل رایگان با شما آشنا شدم
و تغییرات عظیمی ( در سن 45 سالگی ازدواج خوبی ) در زندگیم رقم خورد
البته موقعیت اجتماعی و اقتصادی الانم از نظر اطرافیان معجزه س( البته از اون مسیر سخت و سنگلاخی به دست اومده و خیلی مشکلات رو به تنهایی تحمل کردم)
چون خانواده از نظری مالی و فکری واقعا فقیر بوده
باورعمیقی از کودکی داشتم که من خیلی کارها میتونم انجام بدم بر خلاف شرایط خانواده و اینطور هم شده
البته در حد خودم و همون مقدار ذهن مثبت و امیدواری به آینده که داشتم.
ولی با آشنایی با شما و صحبتهای عمیق شما فهمیدم این نیرو خیلی خیلی قوی تر بوده و من باورهای خالص نداشتم و اگر خالصتر بود
توفیقات خیلی بیشتر بود
و بعضی اوقات حسرت میخورم ایکاش 20 یا 30 سالگی با این آگاهیها آشنا میشدم
البته یه شادی بی دلیل درونی از کودکی داشتم و انرژی بخش و امید آفرین بوده که حالا میفهمم این حضور خداوند بوده که شرایط خیلی نامناسب رو نادیده بگیرم و پیش برم
خلاصه با شما ارتباطم با خدا بهتر و صمیمانه تر و راحتتر شده
با اینکه مذهبی بودم و هستم ولی با این آگاهی ها هر روز و هر لحظه بیشتر با خدا ارتباط دارم
البته هنوز ذهنم نکات منفی آدمها و نظرات و قضاوتها و کنایه های آنها رو به یادم میاره
و کار رو برام سخت میکنه که مثبت باشم و به خوبیها و زیباییها توجه کنم
اگر پیشنهاد و نظر خاص یا دوره خاصی رو باید تهیه کنم
که زودتر باور سازی بشه و مثبت اندیش باشم لطفا کمک کنید
سلامی دوباره به این جمع انرژی مثبتی خودم
این دومین کامنت منه تو این فایل
همش دارم فکر میکنم، خاطراتمو کنکاش میکنم تا پیدا کنم تجربیاتی که هم به خودم انگیزه بده و هم به دوستان گلم
الان سرکارم ولی آنقدر ذوق دارم برای نوشتن که نمیتونم صبر کنم که برم خونه و کامنت بذارم، تست هامو ران کردم و تو این تایم چند دقیقه ای که خالیه فرصت و غنیمت دونستم که بیام و بنویسم
یادمه گواهینامه رانندگی که میخواستم بگیرم اونجا یه آقای سرهنگی بودن که شناخت دورادوری باهامون داشتن، اتفاقی منو دیدن و بهم گفتن که روز آزمون بهشون اطلاع بدم که با کدوم افسر امتحان دارم و ایشون سفارش منو بکنن که قبول بشم.
روز آزمون اسم افسرو پرسیدم و بهشون پیام دادم و گفتم.دیگه خیالم راحت بود که قبولم
اصلا استرس امتحان و نداشتم، اصلا هم مهم نبود برام که قراره چجوری رانندگی کنم مهم نتیجه بود که سفارشمو کرده بودن.
نوبتم رسید و با یه اعتماد بنفسی رفتم نشستم
آقا من یه پارک دوبل وحشتناکی زدم، ماشینو چسبونده بودم به ماشین بغلی با فاصله میلیمتری، افسره با یه خودکار قرمز برام نوشت که رد شدم
چشام چهار تا شد بهشون گفتم من فلانی ام
گفت خب باش پارک دوبلتو ببین خودت!!!!!!!
پیاده شدم و با یه عصبانیتی به اون سرهنگه زنگ زدم که من چرا رد شدم مگه نگفتین سفارش میکنم و این حرفا
ایشونم گفتن من بهشون پیام دادم حالا چرا اینجوری شده رو نمیدونم، حالا زنگ میزنم ببینم داستان چیه
بعد چند دقیقه بهم زنگ زدن گفتن که گوشی پیششون نبوده و اصلا پیام و ندیدن و کلی ازم معذرت خواهی کردن
هفته بعد که آزمون داشتم افسره عوض شده بود، بازم قرار بر این بود که سفارشمو بکنن
تعجب که نمیکنید بگم بازم رد شدم!!!!!!!
انگار همه چی دست به دست هم داده بود که من قبول نشم.
دیگه اون سرهنگ آشناهه بهم گفت دیگه امتحان نده تا شیفت خودم برسه و با خودم آزمون بدی.
ولی من دیگه نمیخواستم به کسی تکیه کنم و به امید کسی برم.به سرهنگه هم نگفتم که میخوام برم امتحان بدم.
هفته بعد که قرار بود برم آموزشگاه، شب قبلش کلی با خدا حرف زدم
گفتم خدا تا الان من رو بنده ت حساب کرده بودم و دیدی چی شد، تورو فراموش کرده بودم، یادم نبود تو باشی دیگه به کسی نیازی ندارم که بخواد پارتیم بشه سفارش بکنه، گفتم خدا خودت کنارم و باش و دستامو بگیر
فقط به خودت تکیه کردم و فردا با خودت میرم امتحان بدم.
چنان قوت قلبی گرفته بودم که نگم براتون
خوابیدنی هم چند دقیقه ای تجسم کردم که فردا رفتم امتحان دادم و اومدم خونه دارم با ذوق به مامانم میگم که قبول شدم و مامان چقدر خوشحال میشه
اون صحنه رو با تمام وجودم حس کردم و اشکم در اومد.
فرداش که داشتم میرفتم با خودم گفتم شد شد نشد هم نشد، طوری نمیشه که ، نهایتش اینه بازم میرم امتحان میدم
یعنی بعد توکل و تجسم دیگه نتیجه رو کاملا رها کردم و بش وابسته نبودم، ایمان داشتم هر چی پیش بیاد برام خیره چون دیگه سپردم بخدا.
افسر همه چیو ازم امتحان گرفت همه چیو
یه پارک دوبلی اون روز امتحان زدم که آنقدر خوب و عالی بود که الان با وجود اینکه مدت ها از اون روز گذشته من نتونستم یه پارک دوبلی به اون قشنگی بزنم.انقدر با اعتمادبهنفس امتحان دادم و عالی بود که افسره بعد امتحان کلی بام حرف زد و پرسید که مربیت کی بود و این حرفا
سری های پیش من آنقدر رو اون آقاهه حساب باز کرده بودم که حتی توانایی های خودمم نادیده گرفته بودم.
وقتی بهشون زنگ زدم گفتم قبول شدم کلی تعجب کرده بود.
اینم یه تجربه قشنگی بود برام که هر موقع یادش میفتم دلم کلی آروم میشه که چطور وقتی از غیرخدا دل میبری ، خدا چقدر قشنگ و حساب شده دستاتو میگیره
من خدا رو روز امتحان حس کردم با تمام وجودم.
عاشقتووووووووونم……….
درود به بهترین استاد دنیا
درود به مریم نازنین
درود به دوستان عزیزم در بهترین سایت دنیا
من از یه تجربه خیلی ساده ام میگم براتون
من هر وقت سرما میخوردم تقریبا تا یکماه درگیر بودم و خیلی دیر خوب میشدم
و انواع و اقسام داروهای شیمیایی و گیاهی رو میخوردم تا خوب بشم
در سال هم چند بار این سرما خوردگی رو تجربه میکردم (حالا دیگه خودتون تصور کنید که از 12 ماه من تقریبا 4 الی 5 ماهش درگیر بودم )
همه بهم میگفتن بدنت ضعیفه، ژنتیکت اینجوریه که زود مریض میشی و …. تا
چند سال پیش تو کلاسهای خام گیاهخواری شرکت میکردم و استادی که 22 سال بود خام گیاهخوار بودن از تجربیاتشون صحبت میکردن
در مورد بیماریها صحبت میکردن و هیچ اعتقادی به داروهای گیاهی و شیمیایی نداشتن
و میگفتن وقتی بیمار میشید تا سه روز فقط آب بخورید تا بدنتون پاک سازی بشه و بعدش خوب میشید …میگفتن بدن خودش هوشمنده خودش خودش رو درمان میکنه ،
من اینو باورررررررررررررررررررکردم .دوست داشتم باور کنم .چون خسته شده بودم از این پروسه های یکماهه…….
خدا شاهده نتیجه گرفتم با این روش …کی باورش میشه با آب خوردن معمولی آدم خوب بشه
باور میکردم که این آبی که میخورم داره بدنم رو پاکسازی میکنه تمام ویروس ها و میکروبها رو از بدن من میشوره و میبره ….
هر چی سرفه و آبریزش و خلط داشتم و همه میگفتن اینا عفونته باید بری دکتر باید چرک خشک کن مصرف کنی ، محل نمیذاشتم
کار خودمو میکردم و خیلی راحت نتیجه میگرفتم …. الان میفهمم استاد چی میگید در مورد باور
همه چیز باوره ….واقعا درسته
اصلا همین الان این موضوع باور برام روشن تر شد ،.پس اگر باور برای همچین چیزی جواب میده برای چیزای دیگه هم جواب میده …
الان بهتر فهمیدمش ….
چقدر خوشحالم کنارتون هستم استاد
من شب و روز با شما زندگی میکنم
من به جای اینکه وقتم رو تلف کنم و تو اینستا بچرخم فایل های شما رو گوش میدم و لذت میبرم …
خیلی دوستتون دارم
همیشه دعا گوتون هستم استاد عزیزم و همچنین مریم عزیزم
شما بهترینید
شاد و پیروز باشید.
عااااااااااااااااااااااااشقتونم ….
بنام الله یکتا
سلام بر تمام شما عاشقان خدا
توحید رمز موفقیت
و من که زمان های زیادی ندانسته مشرک شدم و متوجه نبودم
تا حالا از زبون شما تا این حد عمق فاجعه ی زندگی مجردی تو خونه پدرتون رو نشنیده بودم
همیشه فکر میکردم فضای خونه پدری شما مثل خونه ما بوده،اما تازه فهمیدم شرایط خیلی بحرانی تر بوده
و این باعث شد تلنگر بخورم که،فرشته وقتی استاد تونست از اونجا به اینجا رسیده تو هم میتونی
مهم نیست جنسیتم چیه،کجا هستم،و چه شرایطی دارم….مهم اینه که من میخوام و میشه
البته که از این جمله شما وحشت کردم که فرمودید خداوند شرک به خودش رو نمیبخشه…حالا چیکار کنم؟زمان هایی که ندانسته شرک ورزیدم و توبه کردم رو چه کنم؟
استاد عزیزم چطور احساس گناه رو از خودم دور کنم وقتی شما فرمودید خداوند نمیبخشه
من هنوز اول راهم و بعضی وقتها طبق عادت گذشته ندانسته قدرت رو دست شوهرم،مسئولان و بقیه میبینم
خدایا منو ببخش و هدایتم کن به صراط مستقیم
من بلند میشم و ادامه میدم،من میسازم هرآنچه را که میخوام
استاد جانم به روز از نزدیک میبینمتون شک ندارم
سلام استاد عزیز سلام دوستان یه بخش کوچیکی رو خلاصه وار مینویسم که هم باورهای خودم قوی تر بشه هم شما بدونید هیچ شرایطی نمیتونه محدودیت ایجاد کنه
و میشه از محدودیت ها فرصت ساخت
من یه خانم بیست و سه ساله هستم توی یه شهر غریب زندگی میکنم..از بیکاری و روزمره بودن خسته بودم.
همسرم کمی سخت بهم پول میداد نمیتونستم لباس های دلخواه و مرتب و در شان خودم بپوشم واسه هر کاری باید ماه ها بهش اصرار و التماس میکردم آخرش هم بی نتیجه نمیدونستم باید چیکار کنم چون نه تحصیلات داشتم نه موقعیت..دو تا بچه هم دارم که مسئولیت صددرصدی اون ها هم با منه کسی نیست حتی برا چند دقیقه پیشش بزارم بچه هامو..من اینجا هیچکسی رو نمیشناختم ولی با خودم میگفتم من از یه جایی باید شروع کنم کم کم مسیر برام هموار و روشن میشه.. و اینکه دوست داشتم برا خودم کار کنم..رفتم با یه مبلغ جزئی شال و روسری خرید کردم برای فروش.اطرافیان بهم میگفتن با چه عقلی این کارو کردی تو نه دوست و همسایه و آشنا داری که روشون حساب کنی نه موقعیت مکانی خوبی داری چون خونه مون ته یه کوچه بن بسته که هر کس بخواد بیاد اینجا رو پیدا کنه باید نیم ساعت تلفنی آدرس بهش بدیم که گم نشه…
خلاصه میگفتن حالا که خریدی برا اینکه جنسات رو دستت نمونه برو یه جا بساط کن..من میگفتم نه
من کاری رو میخوام که کنار بچه هام باشم حواسم به خونه و زندگی و همسرم باشه..علاف نشم وقتم هدر نره هزینه رفت و آمد ندم هر موقع مشتری بود منم باشم نبود به زندگی و استراحتم برسم
با اینکه اون سال کرونا هم بود و حتی مدارس هم حضوری نبود پسرم خونه درس میخوند
اگه مدرسه ها باز بود حداقل چند نفر رو میدیدم که تبلیغ کارم رو بهشون بکنم
من ناامید نشدم روزی یه مشتری گاهی اصلا
میرفتم بالا پشت بوم از اونجا به محله و شهر نگاه میکردم میگفتم چقدر اینجا بزرگه هنوز کلی آدم هست که از من خرید نکردن هر کدوم این آدم ها کلی آشنای دیگه دارن که اون ها هم میان از من خرید میکنن
تو خیابون چهره هارو میدیدم میگفتم چقدر آدم جدید هست تو این شهر که هنوز از من خرید نکردن پس من منتظرشون هستم خدا از بهترین راه ها اون ها رو با من آشنا میکنه…
و همین طور هم میشد و من هر بار باورم قوی تر میشد..وقتی مشتری داشتم با جان و دل کمکش میکردم بهترین انتخاب و داشته باشه حتی اگه منفعتی برا من نداشت..همیشه میگفتم اولویت من اینه مشتری به حال خوبی برسه..دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم که به خانم ها هر کدوم به طریقی کمک کنم خودشون رو دوست داشته باشن و حس خوبی بهشون دست بده..چون منطقه از نظر مالی هم ضعیفه و بیشتر خانوم ها دیگه خودشون رو فراموش کرده بودن..طوری که همسایه مون میگه کیمیا از وقتی تو اومدی همه خانوم های محله مون شیک پوش و مرتب شدن
کم کم رونق دادم به کارم..بدون هیچ کمک مالی از هیچ جایی.فقط برای خودم هدف تعیین میکردم که فلان مقدار پول لازم دارم که فلان جنس رو هم بیارم و جور میشد و من خرید میکردم و هر بار باورم رو قوی تر میکردم..الان دیگه همه چی رو دارم تو مغازه ام یه خانم وارد بشه سر تا پا نو میشه و میره هم خونگی هم بیرونی و من دوباره غرق لذت میشمالان دیگه تو بازار پیش کاسب های بزرگ و قدیمی کلی اعتبار دارم با سن کمی که دارم هر جا بخوام راحت خرید میکنم حساب دفتری دارم پیششون و چک به تاریخ دلخواه میدم
بچه هام کنارم هستن موقع کار..مهمون داشته باشم بهشون میرسم لازم نیست قید خونه و استراحتم رو بخاطر کار بزنم
دیگه بیشتر خانوم ها منو میشناسن و نه فقط خرید بخاطر شخصیتم منو دوست دارن و بهم احترام میزارن
محدودیت هایی که داشتم برا من شد برگ برنده..
گاهی بعضی ها از روی حسادت پیش بقیه زیرآب منو میزدن که اون غریبه ست همشهری ما نیست ازش خرید نکنید و….
ولی من تمرکزم رو آدم هایی بود که حس خوبی بهم میدادن دوست داشتنی و با احترام بودن تعدادشون بیشتر و بیشتر شد
من تمام قدرت رو دادم دست خدا(نه به آشنا تکیه کردم نه دوست نه فامیل حتی من تا حالا به کسی نگفتم برام مشتری بیار خودجوش خودش راضی بوده رفته کل فامیلش رو آورده حتی از شهر های دیگه) و اون برام قشنگ چید همون اندازه که تو باور من می گنجید..قطعا اگر بیشتر از این ها میخواستم خدا کمکم میکرد و راه رو نشونم میداد..هربار که صحبت های استاد رو میشنوم یاد گذشته میوفتم و با مرورش باور هام قوی تر میشه..خدایا سپاسگزارتم..خدایا بابت وجود استاد و این فضای عالی بسیار زیاد ممنونتم
سلام کیمیای عزیزم
لذت بردم از کامنت زیبات
چقدر قشنگ روی خدا حساب کردی و چقدر قشنگ خدا همراهیت کرد.
اونجا که گفتی محدودیت هایی که داشتی شد برگ برنده ت…
چقدر خوبه همیشه و تو همه لحظات و شرایط زندگیمون اجازه ندیم عوامل بیرونی و یا محدودیت ها قدرت پیدا کنند.
همینجور خداگونه وار ادامه بده دوستم……..