اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا چقدر قدرت و شجاعت میده به آدم این نگاه توحیدی و شرک ها رو پس زدن.
واقعا ها هر دلیل و توجیه یا بهتر بگم چیزی که بهونه میکنیم تا به اصطلاح بیچاره یا بگم بی چاره بودن خودمونو توجیه کنبم و خودمونو تبرئه کنیم. همش از شرکه و اینکه توحیدی نیستیم و قدرت رو به غیر خدا میدیم و دقیقا ناشکری کردن از خلاق و خالق بودن ماست که البته بیشترین ظلم رو به خودمون میکنیم، جدای اینکه خدا میگه نمیبخشه شاید اونم چون دقیقا از نعمت ها محروم مبشیم. از نعمت هایی که خدا فراوان فراوان برای ما خلق کرده.
یاد یه چیزی. افتادم یوقت شنیده بودم جهنم اون دنیا اینه که از دیدن یا بهتر بگم حس خدا محروم میشیم . شببه به همین چیزی که بالا گفتم.
جواب سوالم بخام بدم واقعا شرم آوره ولی میگم
من فکر میکردم چون دوتا بچه کوچولو پشت هم آوررم دیگه نمیشه به هدف و کاری برسم. خدایا چه شرکی ……
دقیقا تو هر وضعیتیم این رو برا خودم بلند و بالا میکردم که آره دیگه با دوتا یچه نمیشه و …
برا جواب سوال دوم باید از الان رو خودم کار کنم و بعد بیام بگم
چه خوب اینکه باید رو خودم کار نکنم نه که بگم بچه هارو چیکار کنم. اینجوری احساس توانمدیم در همین لحظه تصمیمشم خیلی بالاست چون خودمم و خودم و خدا و باورها و … . قرار نیست رو بچه ها فرمول و متد و … بزنم. تین فرشته های ناز و هدیه و امانت خداوند
الله اکبر از این نشانه روزم
تا فرداشب به این طرز ،فکر میکنم و میام جواب سوال دومم میگم.
البته چند شب پیشام از نشانه هام نتیجه گرقتموکه خدا توانمند محض و فرمانروای کل موجوداته.این دوتا که آسونه براش کاری کنه اکی باشن و باید مستمر تو لایه های مغزم اینارو وارد کنم تا آرامشمون پایدار و همیشگی شه
سلام گلاره جان .انشالله که حالت عالی فوق العاده باشه .انشالله پر مسیر درست همیشه ثابت قدم و پایدار باشی عزیزم .
من یه جا خوندم فرق ادم ثذوتمت. با فقیر اینه که
ادم فقیر میگه من چون بچه دارم نمیتونم موفق بشم نمیتونم رشد کنم نمیتونم پس انداز کنم نمیتونم سرمایه گذاری کنم
ولی فرد ثروتمند میگه .من چون بچه دارم .باید موفق بشم. باید پولدار بشم .باید خیلی عالی سرمایه گذاری کنم. باید رشد کنم. باید زندگی مرفهی برای بچه هام درست کنم .
واقعا برام جالب و پراز درس بود این دو دیدگاه
انشالله خدا دو فرشته ی نازنینت رو حفظ کنه و شاهد رشد و موفقیتشون باشی عزیزم
همیشه به مامان بابام میگفتم ( البته قبل از آشنا شدن با شما) اگه یکم سخت گرفته بودید به ن، اگه اون موقع که هر غذایی رو نمیخوردم ، جاش یهغذای دیگه برام آماده نمی کردی، اگه وقتی خودم رو به مریضی می زدم که مدرسه نرم ، بزور منو میفرستادید،
اگه از همون اول مجبورم کرده بودید کار کنم ،خرج خودم رو در بیارم، شاید الان آدمِ موفق تری بودم…
خلاصه که هممون عادت کردیم همیشه کار که سخت میشه، اوضاع که خوب پیش نمیره ، شرایط که باب میلمون نیست، یک عامل بیرونی رو گیر بیاریم و بگیم تقصیرِ این بود..
مثلا همین امروز رفتم جواب آزمایشم رو به دکتر نشون دادم ، گفت الهام تو Pre diabetics هستی ، هیچی نخور ، رعایت کن…
گفتی کی تو خانوادتون قند داشت!!!!؟؟؟
گفتم مادربزرگم
دکتر گفت: همون پس ژنتیکیه ، این با هیچی درست نمیشه فقط باید مراقب باشی بدتر نشه.
من از اونجایی که قانونِ سلامتی رو دارم خداروشکر ، میدونستم مشکل کجاست …
خب من درست که رعایت نمیکنم
بعد گوش دادنِ این فایل حرف شما رو تایید کردم تو ذهنم که، رفتارِ اشتباهِ من با بدنم باعث شده که امروز قندم بالا باشه و اگر اون رفتار رو تغییر بدم همه چی درست میشه…
چطور ژنتیک تا چند ماه پیش تاثیر نداشت و قندم پایین بود.
اما حالا که به خاطر مصرف کارب و شکر قند بالا رفته ، ربطش دادن به ژنتیک!!!!
همونجا فقط گفتم بله درسته و تشکر کردم از دکتر از مطب آمدم بیرون و فهمیدم که باید راه رو عوض کنم و خدارو هزارمرتبه شکر که قانون سلامتی به لطف استاد یادمون داده که چطور اصلاح کنیم مسیر رو.
اگر من با شما آشنا نبودم و قانونِ سلامتی رو نداشتم که به قولِ شما قدرت رو می دادم به عاملِ بیرونی یعنی همون ژنتیک و میگفتم خب بابا ایشون دکترِ دیگه ، وقتی میگه ژنتیک یعنی ژنتیک ، یعنی ازکنترلِ تو خارجِ.
و دیگه دنبال هیچ راهی نبودم و حرکتی هم نمی کردم چون قدرتی برای تغییرش تو خودم نمی دیدم.
درود به استاد عشق ومهربانی سید جان عزیزم وهمینطور بانوی محترم خانوم شایسته
ازخدواند براتون در همه مراحل زندگیتون نور و عشقش رو طلب میکنم چون لایق وشایستش هستید
اززمانی که به صورت اتفاقی جهان شمارو سر راهم قرار داد تقریبا ده سال میگذره که یک فایل درمورد بخشش در فضای موسیقی گوشیم که خودمم دانلودش نکرده بودم پلی شد .وخواستم ردش کنم که انرژی کلام شما به قلبم رسوخ کرد و من مات و مبهوت که این چه پیامی برامن دارد ..ساعتها و روزهام با این پیام سپری شد که درنهایت منجرب به این شد که درسایت شما ثبت نام کردم ..وشروع کردم به گوش دادن به فایلهای رایگان سایت .و عمل کردن به اموزهایی که شما با عشق می گفتید و من تازه فهمیدم که سوالی که چندین سال ازخداوند می پرسیدم که دلیل خلقت من چیه ..
درکلام شما برای من آشکار شد ..خدارو سپاس گزار بودم و همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا یه اتفاق به ظاهر بد در زندگیم رخ داد که همه چیزرو تحت شعاع خودش قرار داد ..دراون زمان متوجه این موضوع نبودم که براساس سیر فرکانسی که درمن درحال رخ دادن بود امکان برخورد با تضادها هم وجود دارد که باید در برخورد با این تضادها بجای اینکه با اون تضاد همراه بشوم با ید دلیلش رو در خودم جستجو کنم و سعی در اصلاح اون تضاد در وجود خودم باشم وتمام تمرکزم به درون باشه و برای اصلاح امور فقط وفقط به قدرت او تکیه کنم
ولی اینگونه نشد و من با همراه شدن با اون تضاد ازاین خانواده عاشق و صمیمی جدا شدم که بعداز چندین سال دوباره به لطف خداوند و بادزک وعمل به قوانین جهان هستی به این خانواده برگشتم
وخداوند رو درهرحال بابد این خانواده بزرگ و صمیمی و یکتا پرست وتوحیدی سپاس گزارم
وبه با تمرکز بسیار بالا روی باورهام و الکوهای رفتاریم دارم کار میکنم که با اصلاح شخصیت وباورها و الکوهای رفتاری یقین دارم که قطعن درهمه مورد زندگی من دچار تغییرات بنیادین خواهد شد که این هادی با هادی گذشته هیچ ربطی در هیچ زمینه ای نداشته باشه وباور دارم همینطور که اون شخصیت گذشته رو من ساختم من هم میتوانم یک شخصیت قدرتمند با باورهای بسیار قدرتمند با تکیه به خداوند بزرگ ورحمان بسازم
و درهمه ایعاد زندکی یک تغییر صددرصدی رخ بدهد
استاد عزیزم ازخداوند سپاس گزارم بابت خلقت شما وخانوم شایسته مهربان و ازشما وبانوی محترم سپاس گزلرم با بت خلق این همه زیبایی ..شور..عشق ..واقعا نمیدونم با چه زبانی و.چه حسی ازشما تشکر کنم .فقط میتونم با تمام وجودم برای شما بانوی محترم وتیمه سایتتون ازخداوند نور وعشق وبرکت وسعدتمندی طلب کنم
این مسیر به من نشان داد که رسالتم اینکه نشر دهنده آیین ابراهیم خلیل الله باشم و تا زمانی که نفس میکشم زبانم .فکرم .نگاهم .سلول سلول بدنم برای گسترش یکتا پرستی وتوحید صرف بشه
یکی ارزوهای من اینکه در کنار شما در اون مکان زیبا در پاردایس قرار بگیرم واز دستاوردهایی که بعداز شناخت واقعی خداوند و عمل به قوانینش
صحبت کنم و سپاس گزارش باشم
واززشما میخوام احازه بگیرم که بعضی از کامنتها که بسیار متن زیبا ودلنشینی داره تبدیل به صوت بکنم
چون من نریشن صدا کارمیکنم
در نهایت براتون ازروی اتصال هرلحظه به تنها قدرت جهان هستی الله یکتا رو دارم
*این عامل بیرونی میتونه هر چیزی باشه مثلا ژنتیک باشه، وقتی تو عامل ژنتیک رو باور کردی که میتونه زندگی تو رو کنترل کنه پس چطور میتونی زندگی ات رو اونجور که میخوای بسازی
*اگر عامل پدر و مادر سخت گیر که همیشه دعوا می کنند و تو روحیه خوبی نداری رو در نظر بگیری یا حتی پدر و مادری که خوب بهت رسیدن و نذاشتن آب تو دلت تکون بخوره رو مد نظر داشته باشی و دلیلی برای عدم موفقیتت و عدم قدم برداشتن بدونی، تو شرک ورزیدی.
هر وقت به هر عامل بیرونی دیگه به غیر از خداوند قدرت بدی چطور میتونی وقتی تو شرایط سخت قرار گرفتی ایمانت رو حفظ کنی.
تمام زندگی ما به وسیله فرکانس هایی که ما می فرستیم و جواب این فرکانس ها میشه ایده ها و شرایط و اتفاقات و آدم های اطرافت.
ما آیینه تمام نمای فرکانس هایی هستیم که می فرستیم پس بشینیم و یک نگاهی به خودمون بندازیم و ببینیم چه چیزهایی رو بدون فکر قبول کردیم و قدرت رو از خدا دادیم به عامل بیرونی دیگه.
من چندین بار این فایل رو گوش دادم واقعا درس هایی که داره تموم نشدنی هست.
یادم میاد روزهایی بود که من محصولی از سایت نخریده بودم و حسرت می خوردم و چندین جا بچه ها تو کامنت ها نوشته بودن فایل های رایگان با فایل های دانلودی فرقی نداره و استاد همه حرفش یک مفهوم رو داره و اگر میخوای پیشرفت کنی از همین فایل های دانلودی شروع کن. و من گوش دادم و واقعا پیشرفت کردم و دوره هایی رو خریدم. اینو واسه کسانی نوشتم که دوره ای نخریدند بدونن این فایل های رایگان عین طلا می مونه و بارها و بارها گوش بدن بهش. همه چیز عین آب خوردن تغییر می کنه.
یه سوال دارم که داره منا می خوره ،کجای قرآن گفته خدا فقط شرک را نمی بخشه؟؟!!!
من هم کاملا قبول دارم بحث ژنتیک مهم اما خوب یا بدش هم قابل تغییره ،چیزی که از ژن مهمتره محیط هست چیزی که از محیط مهتره عقیده واین بینش ورست را از وجود استاد عباسمنش داریم.
در مورد اون بحث سختگیری یا اسونگیری والدین یا خوب یا بد بودن والدین هم خیلی مورد میشماسم؛
بعضی ها اصلا فقط ارزو دارن پدر ومادر داشته باشن
بعضی ها میگن ای کاش پدر و مادرم از بچه گی مرده بودن از بس بهشون خالصانه خدمت کرد وخیانت دید
بعضی ها میگن والدینشون با عدم دادن مسعولیت درعین حال مقصر دانستن وهمچنین تزریع عقاید خودخاهانه ی خودشون اون هارا الوده کردن
بعضی ها میگن ایکاش پدر ومادر نداشتم اونا با ستم هاشون به من اسیب زدن
بعضی ها پدر ومادر خوبی داشتن که خیلی بهشون کمک میکرد اما فرزندانشون نا موفق که بودن به دلایلی قدر پدر ومادرشونم نمیدونستن
و…
این مواردی که گفتم برای هرکدومشون مثال دارم وساخته ی ذهن خودم نیست. مورد اولی که صد ها مثال همه براش داریم.
نکته ی مهم دیگه ای که این فایل استاد داشت اینکه برای عوامل بیرونیِ نا مطلوب درصد تعیین نکن حتی کمش، چون در شرایطی ناخواسته این درصد کم از صد درصد هم بیشتر میشه؛واقعا اینا خودمم تجربه کردم. ذهن به موقع آلارم میده اگر متمرکز در درون قرار ندیم
اما اینکه من نمیتونم از الان یه ادم توحیدی کامل باشم وقدرتا به هیچی ندم سوال اینه که چه جوری تکاملی توحیدی تر شویم یعنی اروم اروم قدرتا کم کنیم از عوامل بیرونی اخه نمیشه طبق مطلب بالا اگر یه کم قدرت بدیم در شریط بحرانی همون یکم زیاد میشه؛پیدا کردن توحید با تکامل چیزی که دنبالشم.
الان بهم گفته شد که برای تکامل در مسیر توحید تو ذهنت اصلا قدرت نده وتو واکنس ،عمل وسبک زنگی اروم اروم قدرتا بردار واعمال کن تا به نقطه عیده عال برسی و حی عیده ال تر بشی،جواب سوالم اومد.
نکته بعدی که استاد فرمودن واز انتقادات من هست اینه که می فرمایند کمبود را باور نکن خب اگر ما حواسمون به منابع نباشه وزنگ خطر را احساس نکنیم وتغییر ایجاد نشه خوش خیالی به همراه میاره وتاثیرش منفی میشیه ، ما باید تغییر کنیم دیگه شاید تا هزاران سال سیاره زمین پا برجا بمونه ولی بعدش بشر باید سیاره جدیدی پیدا کنه؛در کل نمیشه منتظر فراوانی بشینم کاری که من الان مجبورم فعلا انجام بدم فقط برای اینکه حد اقل از اموزه ها وفکر فروانی دور نشم.
ومورد بعدی که دوست دارم اینا در موردش کمی توضیح بده استاد اینکه بعضی اوقات به خیال تکامل داریم عقبگرد میایم البته نه در تمام جنبه ها ولی خیال اینکه داره تکامل طی میشه عطش حرکت را کم میکنه.
یه مورد عجیب دیگه هم که تو صحبت های استاد بحث برانگیز بود اینکه استاد می فرمایند ورزش خاص نه ،هفته ای یک بار ورزش،مصرف داروی خاص نه، فلان نه!؛پس اخه ایشون با چی تغییرات را اعمال کردن
ایشون میگن تعهد وتلاششون در حد سلامتی بوده نه رسیدن به مقام قهرمانی ورزشی اما همین اندام دلخواه برای سلامی را هم با تعیین سبک جدید به وجو اوردن دیگه ایشون می گن قوانین هورمون ها خب چه جوری سبک والگوهاشون را با این قوانین تطبیق دادن و هماهنگ کردن!؟
از سه حالت مستثنی نیست دیگه:خوراک،ورزش،افکار
یک خواهشی هم از استاد خوبمون دارم لطفا دورهی قانون سلامتی طوری به روزرسانی بشه که افراد لاقر هم بتوننم راهی برای رسیدن به اندام عیده عالشون پیدا کنن
لذت بردم ازاین فایل و جدیت بحث و موضوعاتش. من سالهای سال با باور اینکه من تو یه خانواده و طایفه و شهر فقیر به دنیا اومدم و از اونجایی که همه اقوال و همسایه های ما کارگرزاده هستن به قول خودشون این سرنوشتشونه و تغییر نمیکنه. بزرگ شدم 28سال توی باتلاق این باور فرورفتم که من کارگرزاده ام و به هیچ عنوان تغییر نمیکنه این شرایط سخت مالی. و اتفاقی که میفتاد این بود که هر تلاشی منو عین کش برمیگردوند به عقب و شرایط بهتر که نمیشد هیچ بدتر هم میشد. باوری که همیشه از بچگی بمن داده بودن این بود که باید نماز بخونی و روضه بگیری و ایام محرم و .. عزادار باشی و بری یه گوشه بشینی و ناله سرکنی و توبه کنی تا حداقل تو اون دنیا شرایطت بهتر بشه وگرنه این دنیا از این بدتر نشی بهتر نمیشی. باید مومن پاک و خوبی باشی تا بلکه خدا به واسطه فلان معصوم و امام نگاهی بهت بندازه و عین یه حیوون یه تیکه استخون بندازه جلوت و بگه بیا اینم سهم تو. سالها عذاب کشیدم که چرا هرچی زور میزنم و مهاجرت میکنم و ایده میدم و کار پشت کار تجربه میکنم و هر استراتژی به خرج میدم این شرایط تغییر نمیکنه. تا اینکه فهمیدم و هدایت شدم که دست از سر خودت بردار پسر خوب. تنها راهش اینه هررررررررررچی به خوردت دادن از مذهب و ما بدبختیم و درست نمیشیم و.. رو بنداز دور و اون چیزی که فکر میکنی درسته و میتونه کمکت کنه رو انجام بده. از اونجا بود که انتخاب کردم یکتا پرست بشم و جز الله هیچ کس رو به قلبم راه ندم و انتظار کمک نداشته باشم. اونجا بود که گفتم ربطی نداره کجا بزرگ شدم و اطرافم یه مشت بدبخت و بیچاره و به قول خودشون حمال هستن که تا قیر سفید بشه همینی که هستن باقی میمونن. من نمیخوام مث اینا باشم و تصمیم گرفتم خلق کنم و انتخاب کنم مسیرم رو و اتفاقی که افتاد این بود که هدف انتخاب کردم هدفی که تو کل طایفه پدر و مادرم هرجا میشینن و مراسمی که میشه حرف ازش میزنن که محمد تنها آدمیه تو این همه مرد طایفه ما رفته و مدل شده !!! من امروز به این باور دارم دست به هر کاری میزنم سود میکنم و هر اتفاقی میفته به نفع منه وخداروشاهد میگیرم نمیدونم ولی روز نیست که پیشنهاد مالی و کاری و بیزنس نشنوم. این اتفاقات چرا تا یه سال پیش اتفاق نیفتاد؟ چرا طایفه مادرم که بشدت بشدت و بشدت آدمای مذهبی هستن و به ظاهر خدا تو زندگیشون غوطه وره همیشه مریض هستن و افسرده و شاکی چرا من تابحال چند ساله دکتر نرفتم و مریض نشدم و اصلا شاکی نیستم و در کامل پذیرش دارم زندگی میکنم؟ 28 ساله با این باور زندگی کردم که تو مملکتی هستم که دزدی زیاده و آخوندا حق همه رو خوردن و بردن و تا اینا نرن چیزی درست نمیشه . با این باور اومدم تا اینجا که اگه اون لک لک جای ایران منو میبرد کانادا الان وضعم این نبود و هزار باور شبیه این .
وقتی این باور رو تغییر دادم که تو همین مملکت و زیر آسمون همین کشور کسایی هستن که چراغ خاموش دارن بیزنس میکنن و به راحتی و مث آب خوردن دارن ثروت ها میسازن و اصلا براشون مهم نیست رهبر کیه و چی به چیه .
وقتی این باور رو از ذهنم بیرون انداختم که البته هنوزم رگه هایی ازش هست خیلی نتایج بزرگ گرفتم خیلی راحت تر دارم پول میسازم و میرم جلو. ایمانم بیشتر شده که اگه تونستم از اون محمد درب و داغون این نتایج رو کسب کنم الان کمر ببندم برا نتایج بیشتر و خداشاهده چه اتفاقات خوب و پر خیر و برکتی داره میفته. خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که امروز هدایت شدم و این فایل فوق العاده رو دیدم فایلی که ایمانم رو کامل تر کرد که هر باوری که احساس خوبی بهش ندارم و قلبم بهم میگه نمیتونه بهت کمک کنه رو لگد بزنم و اون باوری که حال و احساسم رو خوب میکنه جایگزینش کنم . ممنونم از خدا که هدایت کرد این متن رو بنویسم حالم خوبه و سپاسگزارم ازت استاد عزیزم دوست دارم
به دوستانی که از لحاظ جسمی لاغر اندام هستن و دنبال راه حل میگردن پیشنهاد میکنم این کامنت رو بخونن.
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان سایت
وقتی این فایل رو دیدم و کلمه «ژن» رو شنیدم ناخودآگاه خندم گرفت و یاد نقش پُررنگ این کلمه از زمانی که یادم میاد تا همین چند سال پیش یعنی سال 1394 افتادم.
این نوشته نزدیک به 12 صفحه شد و برای اینکه خوندنش سادهتر باشه فصلبندیش کردم.
فصل اول: «مشکل غیر قابل حل ژنتیکی»
من از بچگی بسیار لاغر اندام و ضعیف بودم و این لاغری زمانی که به سن بلوغ رسیدم و قد من به 187 سانتیمتر رسید بیشتر نمایان شد. وزن من تا سن 35 سالگی در بیشترین حالت ممکن بین 47 تا 50 کیلوگرم نوسان داشت و عموماً روی 47 کیلوگرم بودم.
ممکنه این وزن برای یه نفر با قد 160 خیلی کم نباشه ولی اگر بخواین یه فرد 187 سانتی رو با 47 کیلوگرم تجسم کنید باید بگم که فقط اسکلت، پوست و استخون میبینید یعنی دندههای کاملاً واضح و برجسته و شکم کاملاً فرو رفته، تمام استخوانها و مفاصل بدن به وضوح قابل دیدن بود جوری که در دوران کلاس ابتدایی درس علوم داشتیم و معلم از من خواست که بیام جلوی کلاس و لباسم رو بالا بزنم تا بچهها بتونن ستون فقرات و دندهها رو به صورت زنده ببینند و البته من هم در همون عالم بچگی با شوق و ذوق قبول کردم و احساس میکردم که دارم کار مهمی انجام میدم. تازه در دوران دبستان و راهنمایی قد کوتاهی داشتم حالا حساب کنید زمانی که در دبیرستان قد من به 187 سانتیمتر رسید چقدر لاغر به نظر میرسیدم.
وقتی استخر میرفتم متوجه نگاه عجیب و بعضاً دلسوزانه افراد نسبت به خودم میشدم و یه جورایی پیش خودشون فکر میکردن که یه آدمِ در حال مرگ هستم یا درگیر یه بیماری خاص مثل سرطان هستم و منم چون از این زل زدنها خوشم نمیومد، زیاد استخر نمیرفتم. یا هر وقت که سوار تاکسی عمومی میشدم به محض اینکه یه ذره خسته میبودم یا چشامو میبستم اکثرا فکر میکردن معتاد هستم و حتی چند بار به صورت غیر مستقیم بهم متلک پروندن.
فصل دوم: «تقلا کردن برای جستجوی درمان پزشکی»
خلاصه با اینکه در بچگی زیاد به همراه مادرم دکتر رفته بودم و دلیلی برای این لاغری پیدا نشده بود، بعد از 17 سالگی که دیگه حسابی لاغر اندام شده بودم و در نتیجهی این لاغری دچار ضعف انرژی و خستگی مفرط هم شده بودم، خیلی مصمم شروع به دکتر رفتن کردم تا شاید یه درمان یا حداقل یه دلیل منطقی پزشکی برای این مشکلم پیدا کنم. تا سن 35 سالگی به دهها دکتر و متخصص مراجعه کردم و بارها مقالههای مختلف طب سنتی، درمانهای گیاهی، درمانهای دارویی، مکملهای غذایی، غذاهای خاص، زیاد خوردن و خلاصه همه چیزو امتحان کرده بودم و همۀ متخصصها از قلب گرفته تا متخصص داخلی، گوارش، هورمون و غیره متفق القول به این نتیجه میرسیدن که این یه مشکل ژنتیکیه و دائم به من میگفتن که این ژنِ لاغری ممکنه از یکی از اجدادت در 7 نسل گذشته به تو انتقال داده شده باشه و تو باید با این قضیه کنار بیای و این لاغری تو هیچ درمان پزشکی نداره در واقع هیچ دلیل پزشکی نداره، جواب همهی آزمایشها نشون میده که تو کاملاً سالمی، و از این جور حرفا. با این حال من تسلیم نمیشدم و هر 5-4 سال یکبار دوباره شروع به دکتر رفتن میکردم، به این امید که علم پزشکی پیشرفت کرده باشه و یه جوابی برای لاغری من پیدا شده باشه.
فصل سوم: «پذیرفتن و تسلیم شدن»
این جستجوها ادامه داشت تا سال 1393 که با قانون جذب و سایت عباسمنش دات کام آشنا شدم و مفهوم باور و قدرت ذهن رو با تمام وجود پذیرفتم، البته بیشتر سعی میکردم در زمینه مالی ازش نتیجه بگیرم و به اینکه تغییر و اصلاح باورها میتونه به مشکل فیزیکی من هم کمک کنه اصلاً فکر نکرده بودم تا اینکه حدود یک سال بعد در سن 35 سالگی یکی از دکترهایی که من از قبل ایشونو میشناختم و خیلی بهش اعتماد داشتم به من پیشنهاد داد که پیش یکی از بهترین فوق تخصصهای هورمون در فلان بیمارستان برم تا ایشون مشکل منو بررسی کنه و من هم با کمال میل قبول کردم. زمانی که با مطب پرفسور فلانی تماس گرفتم تا مدتها کسی جواب نمیداد و زمانی هم که جواب دادن منشی ایشون گفت که دکتر خارج از کشور هستن و چند ماه دیگه برمیگردن خلاصه من خیلی مشتاق و پیگیر بودم و چند ماه دیگه زنگ زدم و این دفعه دکتر اومده بود و خیلی خوشحال ازش وقت گرفتم و روز موعود به مطب ایشون رفتم. موقعی که وارد مطب شدم و به منشی خودم رو معرفی کردم، به من گفت که شما باید یه نامهی معرفی از یه پزشک عمومی یا یه پزشک متخصص دیگه داشته باشی در غیر این صورت دکتر شما رو نمیبینه. من شروع کردم به بحث کردن و دعوا کردن با منشی که چرا این حرفو قبلا به من نگفته بودی و از این حرفا و در نهایت با اینکه وقتِ قبلی داشتم به من اجازه داده نشد که دکترو ببینم. من به قدری عصبانی و ناراحت شده بودم و احساس میکردم بهم توهین شده که سریع مطب رو ترک کردم، البته الان میفهمم که این ناراحتی از کجا ریشه گرفته بود؛ در واقع من به اندازهای روی تخصص این دکتر حساب کرده بودم که یه جورایی در ذهنم اونو تنها و آخرین امید خودم برای درمان لاغریم میدونستم و یه جورایی دچار شرک شده بودم، یعنی در واقع طبق قانونی که طی سالهای بعد به یکی از مهمترین اصول زندگیم تبدیل شد نتیجه گرفته بودم و اون قانون هم اینه: «زمانی که روی فردی به غیر از خدا حساب کنی یا به بیان دیگه مشرک بشی نتیجه همیشه ناامیدی یا تحقیر شدن خواهد بود.»
خلاصه زمانی که از مطب به خونه برگشتم عمیقاً به فکر فرو رفتم و چون اخیراً یاد گرفته بودم که هیچ اتفاقی بیدلیل در زندگی نمیافته، توی ذهنم دنبال جوابی برای اتفاق امروز میگشتم. همون شب تصمیم گرفتم تمام پروندههای پزشکی که در طول تمام این سالها جمع کرده بودم و جواب تمام عکسبرداریها، سیتی اسکنها، آزمایشها و نسخهها رو پاره کنم و توی سطل آشغال بریزم و دیگه تا مجبور نشدم پامو توی مطب هیچ دکتری نذارم. خلاصه تسلیم شدم و پذیرفتم که همینه که هست و من با این وضعیت جسمی تا آخر عمرم باید کنار بیام.
به خاطر تمام تلاشهایی که توی اون همه سال کرده بودم و در نهایت اتفاقی که اون روز افتاده بود دیگه کنار اومدن با وضعیت فیزیکیم کار سختی نبود و خیلی راحت تسلیم شدم. یعنی پذیرفتم که:درسته که من خیلی لاغر هستم ولی این لاغری اصلاً چیز بدی نیست و تا آخر عمرم باهاش کنار میام. از اون روز به بعد هر زمان که از جلوی آینه رد میشدم با دقت اندام لاغر خودمو بررسی میکردم و ظاهر خودمو تحسین میکردم و تمرکزم رو روی نکات مثبت خودم میذاشتم. البته بیشتر این اصول و قانونهایی که برای خودم تعیین کرده بودم به لطف آموزشهای استاد عباسمنش بود.
فصل چهارم: «عاملی به اسم باور لاغری»
مدت بسیار کمی بعد از این اتفاق یعنی حدود دو سه هفته بعد، همینطور که یه شب روی تخت دراز کشیده بودم و به این فکر میکردم که چه باوری در ذهن من وجود داره که برای ثروتمند شدن باید اونو اصلاح کنم، یه حسی بهم گفت: دنبال باورهایی بگرد که باعث لاغریت شده، وگرنه تو که غذای مناسب میخوری و از لحاظ پزشکی هم کاملاً سالمی، هیچ دلیلی نداره که تا این حد غیرطبیعی لاغر باشی و این وضعیت به احتمال زیاد میتونه به علت یه باور ذهنی باشه؛ با اینکه اولش قبول این احتمال برام کمی سخت بود، ولی شروع به جستجو توی ذهنم کردم و به طرز عجیبی بعد از فقط چند دقیقه در همون شب چند تا باور منفی در این مورد به ذهنم رسید که نمیخوام الان در مورد همۀ اونا صحبت کنم چون بیشتر اون باورها شخصی بودن و بعید میدونم مطرح کردنش به کسی کمک کنه ولی یه تعدادیش اونقدر پیش پا افتاده و خندهدار بود که حتی خودمم باورم نمیشد که همچین ذهنیتی در من وجود داره.
برای مثال من همیشه نقطۀ مقابل لاغری رو چاق شدن میدیدم و چون چاق شدن یک اصطلاح ناخوشایند در ذهن من بود هیچ وقت بهش علاقهای نداشتم، این قضیه به خاطر این بود که از بچگی وقتی یه فردِ به اصطلاح بزرگتر و عاقلتر از خودم میخواست در مورد لاغری من نظر بده و به اصطلاح خودش به من دلداری بده به من میگفت که چاق بودن همچین چیز خوبی هم نیست و اتفاقاً تو که لاغری از آدمایی که چاق هستن خیلی بهتر و سالم تری آدمهای چاق عموما تنبل و بیمصرفن و از این قبیل حرفها و جملههایی که من در بچگی صدها بار از اطرافیانم شنیدم که با یکم توجه متوجه میشید که اول از همه چقدر راحت این باور رو در ذهن من ساخته بود که نقطه مقابل لاغری چاقیه دوم اینکه چاق بودن اونقدر در ذهن من معنی نفرت انگیزی میداد که من ناخودآگاه ترجیح میدادم لاغر بمونم ولی از مضرات چاق شدن دور بمونم. البته این تنها باوری نبود که من در مورد چاقی یا لاغری داشتم در واقع مهمترین باور رو در آخرِ همۀ این باورها پیدا کردم و قدرت اون رو با تمام وجود احساس کردم، به محض اینکه این باور به ذهنم خطور کرد به اندازهای متحیر و مبهوت شده بودم که همون لحظه مو به تنم سیخ شد و با تمام وجود فهمیدم که این مهمترین دلیل لاغر موندن من در تمام این سالها بوده و اگر بتونم این ذهنیت رو به همراه ذهنیتهای منفی دیگه کنترل کنم به احتمال زیاد میتونم وزنمو بالا ببرم؛
همونطور که قبلاً گفتم اشارهای به جزئیات این باور آخر نمیکنم چون اول که یه قضیهی شخصیه و دوم اینکه چون معمولا افراد مختلف در مورد یک مشکلِ واحد، باورهای شخصی مختلفی دارن به هیچ عنوان فکر نمیکنم بازگو کردن باور شخصی خودم بتونه به کسی کمک کنه و شاید حتی بیشتر بقیه رو گیج کنه. پیشنهاد میکنم اگر مشکلی مشابه من دارید بگردید و باور مشکلدار خودتونو پیدا کنید و برای اینکه مطمئن بشید که اون باوی که توی ذهنتون بهش فکر میکنید همون باور اصلیه یا نه، و یا به اصطلاح استاد عباسمنش پاشنۀ آشیل شماست یا نه، به این نکته توجه کنید: زمانی که دارید به اون باور فکر میکنید(که در واقع هنوز نمیدونید این فکر میتونه یه باور باشه) به احساساتتون توجه کنید، اگر در اون لحظه این فکر حداقل یکی از احساسات منفی رو شیداً در شما تحریک میکنه و یا مثل من شدیدا متحیر میشید، احتمالاً اون فکر یا استدلال یه باور قوی هست که تونسته احساسات شما رو به طور قابل توجهی برانگیخته کنه یا حداقل اینکه اون فکر یه ارتباطی با باور اشتباهی که دنبالش میگردید داره.
خلاصه زمانی که اون شب برای اولین بار این باور برای من روشن شد با خودم گفتم که یکبار برای همیشه باید از شرّش خلاص بشم ولی اصلا نمیدونستم که باید از کجا شروع کنم و تنها کاری که یادم میاد انجام دادم این بود که به خدا توکل کردم و شروع به کمک خواستن از خدا کردم. در ادامه تصمیم گرفتم که یک جملهی تاثیرگذار و متضاد با باور غلط خودم پیدا کنم و اونو در ذهنم تکرار کنم.
در طول روزهای بعد ذهنم به طور اتوماتیک شروع کرد به معرفی یه سری مشکلات ذهنی و تغذیهای که برای افزایش وزن نیاز داشتم اونا رو بدونم. برای مثال با یه کم خودکاوی متوجه شدم که من به اندازه کافی آدم شادی نیستم و حتی تا حدودی افسردگی دارم و این افسردگی تا حدی خفیف بود که برای مدت زیادی از چشمم پنهان شده بود و با گذشت زمان، طی سالها تبدیل به نوعی افسردگی مزمن شده بود. برای حل کردن این مشکل تصمیم گرفتم هر وقت که از جلوی آینهی خونه رد میشم و مثل قبل به نکات مثبت ظاهر خودم توجه میکنم، به خودم لبخند بزنم.
در حال حاضر لبخند زدن یکی از عادتهای روتین و روزمرهی زندگی من هست ولی در اون زمان یه کار عجیب و غریب به نظرم میومد و اصلاً با انجام دادنش راحت نبودم و زمانی که در آینه به خودم لبخند میزدم یه صدای ذهنی دائما منو مسخره میکرد و به من میگفت: این مسخره بازیها دیگه چیه، از سنت خجالت بکش و … خلاصه یه مدت طول کشید تا به اون صدای ذهنی غلبه کنم و اونو نادیده بگیرم.
فصل پنجم: «افزایش وزن»
دقیقاً بعد از همهی اون تغییراتی که در فکر و رفتار خودم داده بودم، به طرز معجزه آسایی وزنم شروع به زیاد شدن کرد. در ابتدا چون خیلی به شدت لاغر بودم، حدود ده کیلوگرم افزایش وزن اولیه، داشت صرف پُر شدن چاله چولههای بین دندهها و مفاصل من میشد و به همین علت افزایش وزن من از روی لباس زیاد مشخص نبود و بیشتر خودم متوجه میشدم، چون سایز کمر شلوارهام دائماً داشت برام کوچیک میشد. در یک دورهی یک ساله تقریباً همهی لباسهای قبلیم رو دور ریخته بودم چون سایزش به قدری عجیب بود که به درد کمتر کسی میخورد. شلوارهایی با کمر بسیار تنگ و پاچههای خیلی دراز؛ در سالهای گذشته به هیچ عنوان پیش نیومده بود که من شلواری بخرم و مجبور نشم برای اندازه کردن کمرش پیش خیاط برم یا اینکه خودم با سوزن قفلی دور کمر شلوار رو از هر طرف دو سه تا چین نزده باشم.
خلاصه بعد از گذشت تقریبا دو سال که وزن من به نزدیک 70 کیلوگرم رسیده بود، افزایش وزنم در ظاهر و به خصوص در صورت من کاملا قابل تشخیص بود و خانواده و دوستان نزدیکم که بیشترین رفت و آمد رو با من داشتن حسابی متحیر شده بودن.
در همون سال تصمیم گرفته بودم که برای زندگی به تهران برم و زمانی که از شیراز به تهران مهاجرت کردم ارتباط فیزیکیم با تمام دوستان و خانواده قطع شد و فقط از طریق تلفن و شبکههای اجتماعی باهاشون در تماس بودم. یادمه بعد از یک سال دیگه وزن من به 82 کیلوگرم رسیده بود و این افزایش وزن اخیر به قدری در چهره من تاثیر داشت که ظاهرم رو به کلی تغییر داده بود تا جایی که وقتی بعد از یک سال برای تعطیلات نوروز به شیراز برگشتم دوستان صمیمی من که سالها من رو میشناختن و برای دیدن من میومدن، در ابتدا که در خونه رو براشون باز میکردم منو به سختی میشناختن، حتی بعضی وقتا برای شوخی به بعضیاشون میگفتم که شما تشریف داشته باشید آقای شادفر(یعنی خودم) طبقه پایین هستن و چند دقیقه دیگه میان خدمتتون، اونها هم با فکر اینکه من برادرم هستم با ظاهری گیج و سَردَرگُم قبول میکردن. شمارو نمیدونم ولی به نظر من که شوخی خیلی جالب و منحصر به فردی بود.
فصل ششم: «نتیجه گیری»
نکته اولی که دوست دارم در انتها به اون اشاره کنم اینه که در تمام طول زندگی گذشتهی من بالا رفتن وزن در ذهنم اونقدر غیرمحتمل بود که بعد از آشنا شدن با بحث باور و قانون جذب بارها خودمو ثروتمند و موفق در هر زمینهای تجسم کرده بودم، ولی هیچ وقت به خودم زحمت نداده بودم که خودم رو با تناسب اندام تجسم کنم چون یه امر کاملاً غیر ممکن در ذهن من بود و در واقع من توی تمام اون سالها با دکتر رفتنها و شنیدن نظرات دکترهای متخصص این باورو در خودم تقویت کرده بودم که من قرار نیست هیچ وقت افزایش وزن داشته باشم و لاغری من یه امر طبیعیه و باید با این قضیه کنار بیام.
نکته دوم اینکه عاملهای فیزیکی خیلی زیادی از بعد از اون سال به من کمک کرد که وزنمو بالا ببرم و تونستم آگاهیهای خیلی زیادی رو شناسایی کنم و اشتباهات تغذیهای و رفتاری زیادی رو به لطف خدا برطرف کردم ولی علت اینکه از این عاملهای فیزیکی به عنوان یه عامل مهم در بالا رفتن وزنم یاد نکردم اینه که اولین و اصلیترین عاملی که باعث شد من در مسیر اصلاح فیزیکی قرار بگیرم همون پیدا کردن و از بین بردن باورهایی بود که با کل این روند مغایرت داشت و اجازه هیچگونه تغییری به من نمیداد و پس از حذف شدن این مقاومت درونی، به سرعت دهها شیوه مختلف برای بهبود وضعیت فیزیکیم از طریق جهان به من پیشنهاد شد و بیشتر اونا رو از راههای سادهای مثل خوندن یه پست کوتاه تلگرامی یا اینستاگرامی و یا غیره پیدا میکردم و به سادگی انجام میدادم و خیلی سریع نتیجه میگرفتم، در صورتی که در گذشته دهها برابر بیشتر از این تلاش میکردم ولی هیچ نتیجهای نمیگرفتم.
بعد از این قضیه هزاران بار دوستان و اطرافیان من از من پرسیدن که دقیقا چه کار کردی که وزنتو بالا بردی؟ و من هم در جواب به هر کدومشون بر اساس فاز و فرکانس خودشون جوابی متفاوت دادم ولی جواب اصلی این جمله هست: «با پیدا کردن و حذف کردن باور اشتباه» پیشنهاد من برای پیدا کردن همچین باوری این تکنیکه:
زمانی که در ذهنتون تجسم میکنید به خواستۀ مورد نظرتون رسیدید، در کنار اون تجسم و و تقریبا همزمان با اون، یه فکر دیگه وجود داره که بیشترین تحریک منفی رو در احساساتتون ایجاد میکنه و بیشترین ترس یا استرس رو در شما برانگیخته میکنه. این باور میتونه یه دلیل منطقی و یا جملهی کوتاه باشه که توسط ذهن منطقی شما بیان میشه یا میتونه یه داستان یا خاطرهی بد در گذشته باشه و یا هر چیز دیگه. برای من در بیشتر اوقات به صورت یه تصویر ذهنی نمایان میشه، مثل یه سکانس فیلم که معنی و مفهوم اون کاملاً با هدف من در تضاده.
ولی نکته مهم اینه که در اون لحظهای که دارید به هدفتون فکر میکنید اگر خوب تمرکز کنید میبینید که اون باور هم دقیقاً در همون لحظه داره یه جایی توی ذهنتون مرور میشه یا در قالب یه جملهی ذهنی توسط ذهنتون برای مقاومت کردن در مقابل هدف شما بیان میشه.
با گفتن این دلیل اصلی به افرادی که در ظاهر مایل به دونستن راز من بودن، همونطور که میتونید حدس بزنید کمتر کسی میتونست اونو قبول کنه. حتی کسانی که اونو قبول میکردن باز هم به دنبال روشهای حاشیهای مثل خوردن فلان غذا یا فلان مکمل در کنار دلیل اصلی برای برطرف کردن مشکل لاغریشون بودن.
البته میدونم که پیدا کردن و تغییر باور اصلاً کار سادهای نیست چون سالها دارم در زمینه مالی به دنبال باور اشتباه میگردم ولی با وجود پیشرفت هایی که داشتم هنوز موفق به پیدا کردن اون باور یا باورهای اصلی نشدم.
با آرزوی موفقیت برای همۀ شما و سپاس از استاد عباسمنش عزیز به خاطر این فایل ارزشمند و پُرمفهوم.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم
در مورد پاسخ به سوالات : خب من قبل از آشنایی با مفهوم توحید و شرک ، خیلی از اتفاقات زندگیم و مسائل زندگیم رو تقصیر عوامل بیرونی میدونستم و در واقع شرک می ورزیدم ، هر چند که ریشه هایی از توحید هم توی وجودم بود اما خب در بعضی موارد هم شرک می ورزیدم و قدرت رو به عوامل بیرونی مثل دولت و حکومت ، کشور و مکان زندگیم ، پدر و مادرم و … میدادم که همین باعث شده بود نتونم زندگیم رو تغییر بدم و ذهنم همیشه اینا رو برام بهونه میکرد که اگه تو نمیتونی پول در بیاری به خاطر دولته ، یا اگه نمیتونی خیلی چیزها رو داشته باشی به خاطر پدر و مادرته چون اونا باید برات همه چیز رو فراهم میکردن ، یا حتی اگه نمیتونی توی درس و تحصیلت موفق بشی به خاطر مدرسهایه که در آن درس میخونی و خیلی چیزهای دیگه که چون من این باورها رو داشتم ، ذهنمم هم همیشه همین بهونه ها رو برام می آورد تا جلوی حرکت کردن منو بگیره و نذاره هیچ اقدامی کنم. خلاصه این گذشت تا با سایت عباسمنش دات کام و استاد عباسمنش عزیز و مفهوم توحید و شرک آشنا شدم. وقتی که فهمیدم که این باور که عوامل بیرونی در زندگی من تأثیرگذار هستند شرکه و چقدر باور محدودکنندهایه که کل قدرت رو از خودم و خدای خودم میگیره و عملا نمیذاره هیچ حرکتی کنم و در نتیجه هیچ نتیجهای هم نگیرم ، سعی کردم این باور رو تغییر بدم و کل قدرت رو به خدای خودم ، به فرمانروای کل جهان ها بدم و به خودم بارها و بارها بگم که عوامل بیرونی هیچ تأثیری در زندگی و اتفاقات زندگی من ندارند و فقط افکار و باورهای من هستند که دنیای پیرامون من رو میسازند و فقط و فقط یک قدرت در کل جهان وجود داره و اون خداوند یکتا هست که قدرت فقط از آن اوست.
بعد کم کم خب رفتار و اعمال من تغییر کرد ، من تونستم حرکت کنم ، به ایده هام عمل کنم ، سعی کردم دیگه از کسی نترسم و به هیچ عامل بیرونی قدرت ندم و این هنوز هم ادامه داره و هی دارم روی این مبحث توحید و باورهای توحیدی کار میکنم یعنی این کاریه که باید تا آخر عمر انجامش داد. ولی خب بعد از اینکه سعی کردم این باور رو تغییر بدم و حرکت کنم و عمل کنم ، نتایج هم در زندگی من تغییر کرد در تمام جنبه ها. در جنبه سلامتی بعد از درست کردن باورهام خدا رو شکر الان تقریبا نزدیک دو سالی هست که اصلا رنگ دکتر و کلینیک رو ندیدم و تو این دو سال شاید دو یا سه بار کلا سرما خورده باشم که خیلی زود با کنترل ذهنم و آبلیمو خوب شدم در صورتیکه قبلا هر یکی ، دو ماه یک بار سرما میخوردم. و الان هم خدا رو شکر سالم ، سالم هستند و هیچ دارو شیمیایی مصرف نمیکنم.
در موضوع ثروت منی که هیچ درآمدی نداشتم و صفر صفر بودم الان خدا رو شکر به درآمد رسیدم و این درآمد هم هر بار داره بیشتر میشه.
در بحث روابط منی که قبلا خب همیشه خیلی زود عصبانی میشدم و با خانواده خودم درگیر بودم و با افراد دیگه هم رابطه خوبی نداشتم ، الان خدا رو شکر هر روز داره روابطم بهتر میشه ، به طوری که خیلی اروم تر شدم و آرامش خاصی دارم و دیگه هیچ درگیری هم ندارم.
در بحث معنویت هم که نگم که چقدر به خدای خودم نزدیک تر شدم و چقدر با هم رابطه صمیمانه و رفاقتی تشکیل دادیم و چقدر خدای من منو در مسائل مختلف هدایتم میکنه و چقدر عشق من به خداوند بیشتر شده و چقدر خودم رو عاجزتر می بینم در برابر فرمانروای خودم و خیلی واقعا این حس توحید و یکتاپرستی با کلمات قابل وصف نیست.
خب همین فایل های توحید عملی و کلا هر جا تو هر فایلی که استاد در مورد توحید صحبت کرده خیلی خیلی به من کمک کرده تا این باورهای توحیدی رو در وجود خودم نهادینه کنم ، آیات قرآن و درک و فهم این آیات خیلی خیلی بهم کمک کرده و هنوزم میکنه. هدایت خداوند و نتایجی که خب گرفتم هم خیلی تأثیرگذار بوده.
میگم این باورهای توحیدی ، اینکه قدرت رو فقط به خداوند بدیم خیلی جسارت و شجاعت منو بیشتر کرده ، خب قبلا من جلوی افراد ثروتمند و قدرتمند یک ترسی توی وجودم بود یا کلا جلوی افرادی که خلاصه در یک چیزی از من بالاتر بودن ترس داشتم یا حساب میبردم و … اما از وقتی که قدرت رو فقط به خداوند دادم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه الان خب خیلی بهتر شدم جلوی بقیه افراد. نمیخوام بگم دیگه هیچ ترسی ندارم نه! اما میتونم بگم که این ترس خیلی کمتر شده و خب هر چقدر بیشتر روی خودم کار کنم و تکاملم بیشتر طی بشه این ترس هی کمتر و کمتر میشه دیگه.
و الان من اینقدر جسارت دارم که سعی کنم حرکت کنم و به ایده هام عمل کنم به جای اینکه بخوام بترسم و قدرت رو بدم به عوامل بیرونی و هیچ حرکتی نکنم.
اما در مورد خود این فایل من میخوام که یکم توضیح بدم.
جدا از بحث توحید و شرک که خیلی خیلی بحث مهمیه اما من میخوام به این دانشمندان متفکر بگم که شمایی که میگید شادی هر فرد به ژنتیکش ربط داره و کلا هر چیزی رو پیدا می کنید به ژنتیک ربط میدید ، چطور پس خودتون با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادید به این نتیجه رسیدید که باورهای ما حتی می تونند ژنتیک و DNA ما رو هم تغییر بدهند یعنی باورهای ما کاملا بر ژن های ما هم اثر میذارند و میتونند ژن ها رو تغییر بدهند. عجیبه !
(این رو هم میتونید توی اینترنت در موردش تحقیق کنید و ببینید که دکتر Bruce Lipton و دانشمندان دیگه با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادند به این نتیجه رسیدند که باورهای یک انسان میتونه ژن هاشو تغییر بده) هر چند که هستند که افرادی که بیماری های به اصطلاح ژنتیکی داشتند اما با تغییر باورهاشون اون بیماری رو درمان کردند و …
پس همه چیز به باورهای ما بستگی داره نه به ژنتیک و از اینجور چیزها.
هر چی رو که باور کنی دقیقا همان را تجربه خواهی کرد.
از خداجونم بی نهایت سپاسگزارم
و همچنین از استاد جانم و خانم شایسته عزیزم هم سپاسگزارم که این فایل های بی نظیر و فوق العاده رو آماده میکنند.
وقتی باشگاه بدنسازی میرفتم حتی تا همین چند ماه پیش این الگو تکرار میشد
من شنیده بودم ک برای حجم گرفتن باید ی مقدار زیادی کربوهیدرات ک شامل ( سیب زمینی آب پز – عدس-لوبیا – جو دوسر پرک – سویا اجیلی و…) بخورم
و برای عضله سازی هم باید پروتئین ک شامل ( تخم مرغ آب پز – گوشت گوساله – گوشت مرغ – بوقلمون) بخورم
و چربی ک شامل ( روغن های گیاهی زیتون و کنجد – کره بادام زمینی – سفیده تخم مرغ) نوش جان کنم
من غذاهایی مثه عدسی ک عاشقش بودم رو توی برنامم بدون روغن میخوردم دیگه الان ازش زده شدم
از بس سیب زمینی آب پز خوردم دیگه حالم ازش به هم میخوره
همین بدون ذره ای روغن غذا بخورم منو اذیت میکرد
درصورتی ک من بدنی خالی از چربی نمیخواستم من دوست داشتم حجم بگیرم و عضله هم داشته باشم ن اینکه چربی بدنم 0/5 باشه
مطلبی رو خونده بودم ک میگفت من تیپ بدنی دارم ک باید خیلی غذا بخورم تا حجم بگیرم و همین طور چون اون قدر غذا نمیتونستم بخورم و قبول کرده بودم ک نمی تونم اونقدری ک باید غذا بخورم
رو آورده بودم ب مکمل های پروتئینی و کربوهیدراتی مثه گینر
ودر تقلا بودم ک وزنم اضاف بشه و موفق شده بودم
3 کیلویی اضاف کرده بودم
ولی دوباره اومدم پایین
تفکری برعکس تفکری ک استاد شنیده بود ک آب هم بخورن چاق میشن من دیگه شندیده بودم هرچی بخورم چاق نمیشم
جالبیش اینجاست کار میکردم یه ذره میرفتم بالا رمضون میومد همه اون عضلات میریخت
شنیده بودم ک ما در طول روز یه کالری داریم : مثلا همین خواب ما کالری مصرف میشه، هرفعالیتی ، کارکرد قلب، همین پلک زدن خلاصه هر فعالیتی باعث میشه من کالری از دست بدم و ب واسطه غذا من میتونم کالری بدست بیارم
و اگه بخوام حجم بگیرم باید غذاهایی بخورم ک کالری مفید و زیادی دارن
و اگر هم بخوام لاغر شم باید کمتر از کالری روزانم دریافت کنم، یعنی غذام کم بشه ( البته فک کنم این مطلب درست باشه)
باور کرده بودم ک برای اینکه حجم بگیرم باید مثه بنز بخورم بخاطر ژنتیک و توی باشگاه هم باید مثه بنز وزنه بزنمو ب خودم فشار بیارم تا بدن خوبی داشته باشم
باور کرده بودم ک ورزش بدنسازی ورزشی پر هزینه هست و نتیجش این میشد ک من هزینه وعده هام رو هم نداشتم
باور کرده بودم ک باید 45 دیقه تا 1 ساعت سخت تمرین کنم اونم هر روز تا بدن خوبی داشته باشی و همین ک یه هفته نمیرفتی همه چی میریخت پایین
باور کرده بودم ک باید روزی 7 وعده غذا بخورم
در مورد تمرین هم میتونم بگم اشتباه من این بود ک هدفم رو مشخص نکرده بودم و برنامه تمرینی و تغذیه ای گرفته بودم و اینقدر ب خودم فشار میاورم انگار هفته بعد قراره برم آرنولد کلاسیک
حرکت هایی رو میزدم ک الان فک میکنم در راستای هدفم نبود اصلا
من بدنی مثه استاد میخواستم با شکمی تخت
ولی برنامه من برا کات بود، برا سیسپک بود و…
شب ها هوازی میزدم ( دو میزدم حدودا 1 ساعت )
ولی خیلی روم فشار بود
یادمه یبار دوشب متوالی دویدم از فرداش احساس میکردم وزنم کمتر شده در صورتی ک هدف من حجم بود
من نشده بودم 5 ماه بطور پیوسته برم باشگاه
2-3 ماه میرفتم و ول میکرم چون روم فشار بود – چون اذیت میشدم
و قبول کرده بودم ک اگه بدن خوبی میخوای باید دهنت سرویس بشه
قبول کرده بودم ک کسی ک بدنسازه رابطه ی عاطفی نداره با جنس مخالف، چون وقتشو نداره یا تو باشگاست یا آشپز خونه یا خوابه
با این باور ها و رفتار ها نتیجه مشخصه
من بدنسازی رو گذاشتم کنار چون فکر میکردم وقتم رو خیلی میگیره و بذار من روی عزت نفسم کارکنم – ب اون ثروته برسم -اون پودر پروتئینه رو داشته باشم بعد شروع کنم (کمال گرایی)
ولی استاد رو میبینم ک چه بدن بینظیری ساخته اونم با یه وعده غذایی
اونم با یک بار تمرین 20-30 دقیقه در هفته
با این باور ها و نتایج منم علاقه مند میشم ب قانون سلامتی
ولی بخاطر ورودی هایی ک داشتم خیلی سختمه بپذیرم با یه وعده غذا استاد داره عضله میسازه
با یک بار تمرین 20-30 دقیقه ای در هفته استاد داره عضلاتش رو پاره میکنه ک از اون ور پروتئین بخوره ک ترمیم بشن این مویرگا
و همیشه گوشه ی ذهنم این بود ک اقا گیرم من ب وزن دلخواهم با این همه تقلا رسیدم بعدش چی
باید همین 7 وعده غذا بخورم، باید هر روز یک ساعت برم باشگاه!؟!!؟
ولی با شیوه استاد وقت مسافرت ویا هر چیز دیگه ای داری تازه فقط یه وعدست غذات
خیلی کنجکاوم ک چطوری با یه وعده میشه خدای من
انشا الله در زمان مناسب ب این آگاهی ها درسترسی خواهم داشت
در مورد ارتباط با جنس مخالف
من باور داشتم ک من بلد نیستم رابطه برقرار کنم و یا حتی رابطه ای رو جلو ببرم و همین رو هم تجربه میکردم
باور دارم ک ارتباط با جنس مخالفم کار پیچیده و سختیه
شرک قدرت دادن به عوامل بیرونی
قدرت دادن به هرکسی شرک هست
چه پدر
چه مادر
چه پلیس
چه سپاه
چه دولت
چه وزارت اطلاعات
قدرت فقط و فقط از ان خداوند است
قدرت دادن به هر عامل بیرونی
مانند ژنتیک،قیافه،اندام،پول کلا شرک است
قدرت فقط و فقط از ان خداوند است
تنها گناهی که بخشیده نمیشود شرک است
وقتی باور داری که عاملی بیرون از تو وجود دارد که قدرت دارد در زندگی ات وقتی اوضاع سخت شود همان عامل به شدت بزرگ میشود در ذهنت
به جای این که ببینی دانشمندان چه چیزی میگویند ببین چه باوری به شما کمک میکند
ببین چه فکری به شما کمک میکند فارغ از اینکه چه کسی میگوید
مغز همیشه دنبال پیدا کردن مقصر هست در شرایط سخت
وقتی میخواهی به عامل بیرونی قدرت بدهی یادت باشد این شرک ورزیدن هست
قدرت مطلق فقط و فقط خداوند است ولاغیر
هر موقع قدرت را به عواملی بیرون از خودت میدهی این فکر در شرایط سخت به شدت در سرت جولان میدهد
باور نکن شرایطی که در گذشته داشتی باعث عدم رشد تو در اینده میشود
با تمرین کردن میتوان ارام تر بود
وقتی عوامل خارجی را به اندازه حتی دانه ارزنی در زندگی ات قدرت بدهی همان یک ذره در شرایط سخت میشود هزار درصد
بی نهایت دختر خوب برای ازدواج وجود دارد
مطلقا قدرت را به هیچ یک از عوامل بیرونی نده
سلام
خدایا چقدر قدرت و شجاعت میده به آدم این نگاه توحیدی و شرک ها رو پس زدن.
واقعا ها هر دلیل و توجیه یا بهتر بگم چیزی که بهونه میکنیم تا به اصطلاح بیچاره یا بگم بی چاره بودن خودمونو توجیه کنبم و خودمونو تبرئه کنیم. همش از شرکه و اینکه توحیدی نیستیم و قدرت رو به غیر خدا میدیم و دقیقا ناشکری کردن از خلاق و خالق بودن ماست که البته بیشترین ظلم رو به خودمون میکنیم، جدای اینکه خدا میگه نمیبخشه شاید اونم چون دقیقا از نعمت ها محروم مبشیم. از نعمت هایی که خدا فراوان فراوان برای ما خلق کرده.
یاد یه چیزی. افتادم یوقت شنیده بودم جهنم اون دنیا اینه که از دیدن یا بهتر بگم حس خدا محروم میشیم . شببه به همین چیزی که بالا گفتم.
جواب سوالم بخام بدم واقعا شرم آوره ولی میگم
من فکر میکردم چون دوتا بچه کوچولو پشت هم آوررم دیگه نمیشه به هدف و کاری برسم. خدایا چه شرکی ……
دقیقا تو هر وضعیتیم این رو برا خودم بلند و بالا میکردم که آره دیگه با دوتا یچه نمیشه و …
برا جواب سوال دوم باید از الان رو خودم کار کنم و بعد بیام بگم
چه خوب اینکه باید رو خودم کار نکنم نه که بگم بچه هارو چیکار کنم. اینجوری احساس توانمدیم در همین لحظه تصمیمشم خیلی بالاست چون خودمم و خودم و خدا و باورها و … . قرار نیست رو بچه ها فرمول و متد و … بزنم. تین فرشته های ناز و هدیه و امانت خداوند
الله اکبر از این نشانه روزم
تا فرداشب به این طرز ،فکر میکنم و میام جواب سوال دومم میگم.
البته چند شب پیشام از نشانه هام نتیجه گرقتموکه خدا توانمند محض و فرمانروای کل موجوداته.این دوتا که آسونه براش کاری کنه اکی باشن و باید مستمر تو لایه های مغزم اینارو وارد کنم تا آرامشمون پایدار و همیشگی شه
الحمدلله
الله اکبر
استاد ممنونم
سلام گلاره جان .انشالله که حالت عالی فوق العاده باشه .انشالله پر مسیر درست همیشه ثابت قدم و پایدار باشی عزیزم .
من یه جا خوندم فرق ادم ثذوتمت. با فقیر اینه که
ادم فقیر میگه من چون بچه دارم نمیتونم موفق بشم نمیتونم رشد کنم نمیتونم پس انداز کنم نمیتونم سرمایه گذاری کنم
ولی فرد ثروتمند میگه .من چون بچه دارم .باید موفق بشم. باید پولدار بشم .باید خیلی عالی سرمایه گذاری کنم. باید رشد کنم. باید زندگی مرفهی برای بچه هام درست کنم .
واقعا برام جالب و پراز درس بود این دو دیدگاه
انشالله خدا دو فرشته ی نازنینت رو حفظ کنه و شاهد رشد و موفقیتشون باشی عزیزم
در پناه خدا باشی
سلام به استاد قشنگم
به خانم شایسته ی عزیزم
و دوستانِ گل
استاد منم مثل دوستای شما
همیشه به مامان بابام میگفتم ( البته قبل از آشنا شدن با شما) اگه یکم سخت گرفته بودید به ن، اگه اون موقع که هر غذایی رو نمیخوردم ، جاش یهغذای دیگه برام آماده نمی کردی، اگه وقتی خودم رو به مریضی می زدم که مدرسه نرم ، بزور منو میفرستادید،
اگه از همون اول مجبورم کرده بودید کار کنم ،خرج خودم رو در بیارم، شاید الان آدمِ موفق تری بودم…
خلاصه که هممون عادت کردیم همیشه کار که سخت میشه، اوضاع که خوب پیش نمیره ، شرایط که باب میلمون نیست، یک عامل بیرونی رو گیر بیاریم و بگیم تقصیرِ این بود..
مثلا همین امروز رفتم جواب آزمایشم رو به دکتر نشون دادم ، گفت الهام تو Pre diabetics هستی ، هیچی نخور ، رعایت کن…
گفتی کی تو خانوادتون قند داشت!!!!؟؟؟
گفتم مادربزرگم
دکتر گفت: همون پس ژنتیکیه ، این با هیچی درست نمیشه فقط باید مراقب باشی بدتر نشه.
من از اونجایی که قانونِ سلامتی رو دارم خداروشکر ، میدونستم مشکل کجاست …
خب من درست که رعایت نمیکنم
بعد گوش دادنِ این فایل حرف شما رو تایید کردم تو ذهنم که، رفتارِ اشتباهِ من با بدنم باعث شده که امروز قندم بالا باشه و اگر اون رفتار رو تغییر بدم همه چی درست میشه…
چطور ژنتیک تا چند ماه پیش تاثیر نداشت و قندم پایین بود.
اما حالا که به خاطر مصرف کارب و شکر قند بالا رفته ، ربطش دادن به ژنتیک!!!!
همونجا فقط گفتم بله درسته و تشکر کردم از دکتر از مطب آمدم بیرون و فهمیدم که باید راه رو عوض کنم و خدارو هزارمرتبه شکر که قانون سلامتی به لطف استاد یادمون داده که چطور اصلاح کنیم مسیر رو.
اگر من با شما آشنا نبودم و قانونِ سلامتی رو نداشتم که به قولِ شما قدرت رو می دادم به عاملِ بیرونی یعنی همون ژنتیک و میگفتم خب بابا ایشون دکترِ دیگه ، وقتی میگه ژنتیک یعنی ژنتیک ، یعنی ازکنترلِ تو خارجِ.
و دیگه دنبال هیچ راهی نبودم و حرکتی هم نمی کردم چون قدرتی برای تغییرش تو خودم نمی دیدم.
درود به استاد عشق ومهربانی سید جان عزیزم وهمینطور بانوی محترم خانوم شایسته
ازخدواند براتون در همه مراحل زندگیتون نور و عشقش رو طلب میکنم چون لایق وشایستش هستید
اززمانی که به صورت اتفاقی جهان شمارو سر راهم قرار داد تقریبا ده سال میگذره که یک فایل درمورد بخشش در فضای موسیقی گوشیم که خودمم دانلودش نکرده بودم پلی شد .وخواستم ردش کنم که انرژی کلام شما به قلبم رسوخ کرد و من مات و مبهوت که این چه پیامی برامن دارد ..ساعتها و روزهام با این پیام سپری شد که درنهایت منجرب به این شد که درسایت شما ثبت نام کردم ..وشروع کردم به گوش دادن به فایلهای رایگان سایت .و عمل کردن به اموزهایی که شما با عشق می گفتید و من تازه فهمیدم که سوالی که چندین سال ازخداوند می پرسیدم که دلیل خلقت من چیه ..
درکلام شما برای من آشکار شد ..خدارو سپاس گزار بودم و همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا یه اتفاق به ظاهر بد در زندگیم رخ داد که همه چیزرو تحت شعاع خودش قرار داد ..دراون زمان متوجه این موضوع نبودم که براساس سیر فرکانسی که درمن درحال رخ دادن بود امکان برخورد با تضادها هم وجود دارد که باید در برخورد با این تضادها بجای اینکه با اون تضاد همراه بشوم با ید دلیلش رو در خودم جستجو کنم و سعی در اصلاح اون تضاد در وجود خودم باشم وتمام تمرکزم به درون باشه و برای اصلاح امور فقط وفقط به قدرت او تکیه کنم
ولی اینگونه نشد و من با همراه شدن با اون تضاد ازاین خانواده عاشق و صمیمی جدا شدم که بعداز چندین سال دوباره به لطف خداوند و بادزک وعمل به قوانین جهان هستی به این خانواده برگشتم
وخداوند رو درهرحال بابد این خانواده بزرگ و صمیمی و یکتا پرست وتوحیدی سپاس گزارم
وبه با تمرکز بسیار بالا روی باورهام و الکوهای رفتاریم دارم کار میکنم که با اصلاح شخصیت وباورها و الکوهای رفتاری یقین دارم که قطعن درهمه مورد زندگی من دچار تغییرات بنیادین خواهد شد که این هادی با هادی گذشته هیچ ربطی در هیچ زمینه ای نداشته باشه وباور دارم همینطور که اون شخصیت گذشته رو من ساختم من هم میتوانم یک شخصیت قدرتمند با باورهای بسیار قدرتمند با تکیه به خداوند بزرگ ورحمان بسازم
و درهمه ایعاد زندکی یک تغییر صددرصدی رخ بدهد
استاد عزیزم ازخداوند سپاس گزارم بابت خلقت شما وخانوم شایسته مهربان و ازشما وبانوی محترم سپاس گزلرم با بت خلق این همه زیبایی ..شور..عشق ..واقعا نمیدونم با چه زبانی و.چه حسی ازشما تشکر کنم .فقط میتونم با تمام وجودم برای شما بانوی محترم وتیمه سایتتون ازخداوند نور وعشق وبرکت وسعدتمندی طلب کنم
این مسیر به من نشان داد که رسالتم اینکه نشر دهنده آیین ابراهیم خلیل الله باشم و تا زمانی که نفس میکشم زبانم .فکرم .نگاهم .سلول سلول بدنم برای گسترش یکتا پرستی وتوحید صرف بشه
یکی ارزوهای من اینکه در کنار شما در اون مکان زیبا در پاردایس قرار بگیرم واز دستاوردهایی که بعداز شناخت واقعی خداوند و عمل به قوانینش
صحبت کنم و سپاس گزارش باشم
واززشما میخوام احازه بگیرم که بعضی از کامنتها که بسیار متن زیبا ودلنشینی داره تبدیل به صوت بکنم
چون من نریشن صدا کارمیکنم
در نهایت براتون ازروی اتصال هرلحظه به تنها قدرت جهان هستی الله یکتا رو دارم
نور وعشق درزندگیتون جاری باشه به لطف او
سلام به استاد عزیز و همه دوستان هم مسیر من
شرک یعنی چه؟ شرک یعنی قدرت دادن به عوامل بیرونی
*این عامل بیرونی میتونه هر چیزی باشه مثلا ژنتیک باشه، وقتی تو عامل ژنتیک رو باور کردی که میتونه زندگی تو رو کنترل کنه پس چطور میتونی زندگی ات رو اونجور که میخوای بسازی
*اگر عامل پدر و مادر سخت گیر که همیشه دعوا می کنند و تو روحیه خوبی نداری رو در نظر بگیری یا حتی پدر و مادری که خوب بهت رسیدن و نذاشتن آب تو دلت تکون بخوره رو مد نظر داشته باشی و دلیلی برای عدم موفقیتت و عدم قدم برداشتن بدونی، تو شرک ورزیدی.
هر وقت به هر عامل بیرونی دیگه به غیر از خداوند قدرت بدی چطور میتونی وقتی تو شرایط سخت قرار گرفتی ایمانت رو حفظ کنی.
تمام زندگی ما به وسیله فرکانس هایی که ما می فرستیم و جواب این فرکانس ها میشه ایده ها و شرایط و اتفاقات و آدم های اطرافت.
ما آیینه تمام نمای فرکانس هایی هستیم که می فرستیم پس بشینیم و یک نگاهی به خودمون بندازیم و ببینیم چه چیزهایی رو بدون فکر قبول کردیم و قدرت رو از خدا دادیم به عامل بیرونی دیگه.
من چندین بار این فایل رو گوش دادم واقعا درس هایی که داره تموم نشدنی هست.
یادم میاد روزهایی بود که من محصولی از سایت نخریده بودم و حسرت می خوردم و چندین جا بچه ها تو کامنت ها نوشته بودن فایل های رایگان با فایل های دانلودی فرقی نداره و استاد همه حرفش یک مفهوم رو داره و اگر میخوای پیشرفت کنی از همین فایل های دانلودی شروع کن. و من گوش دادم و واقعا پیشرفت کردم و دوره هایی رو خریدم. اینو واسه کسانی نوشتم که دوره ای نخریدند بدونن این فایل های رایگان عین طلا می مونه و بارها و بارها گوش بدن بهش. همه چیز عین آب خوردن تغییر می کنه.
به نام خدا
سلام
یه سوال دارم که داره منا می خوره ،کجای قرآن گفته خدا فقط شرک را نمی بخشه؟؟!!!
من هم کاملا قبول دارم بحث ژنتیک مهم اما خوب یا بدش هم قابل تغییره ،چیزی که از ژن مهمتره محیط هست چیزی که از محیط مهتره عقیده واین بینش ورست را از وجود استاد عباسمنش داریم.
در مورد اون بحث سختگیری یا اسونگیری والدین یا خوب یا بد بودن والدین هم خیلی مورد میشماسم؛
بعضی ها اصلا فقط ارزو دارن پدر ومادر داشته باشن
بعضی ها میگن ای کاش پدر و مادرم از بچه گی مرده بودن از بس بهشون خالصانه خدمت کرد وخیانت دید
بعضی ها میگن والدینشون با عدم دادن مسعولیت درعین حال مقصر دانستن وهمچنین تزریع عقاید خودخاهانه ی خودشون اون هارا الوده کردن
بعضی ها میگن ایکاش پدر ومادر نداشتم اونا با ستم هاشون به من اسیب زدن
بعضی ها پدر ومادر خوبی داشتن که خیلی بهشون کمک میکرد اما فرزندانشون نا موفق که بودن به دلایلی قدر پدر ومادرشونم نمیدونستن
و…
این مواردی که گفتم برای هرکدومشون مثال دارم وساخته ی ذهن خودم نیست. مورد اولی که صد ها مثال همه براش داریم.
نکته ی مهم دیگه ای که این فایل استاد داشت اینکه برای عوامل بیرونیِ نا مطلوب درصد تعیین نکن حتی کمش، چون در شرایطی ناخواسته این درصد کم از صد درصد هم بیشتر میشه؛واقعا اینا خودمم تجربه کردم. ذهن به موقع آلارم میده اگر متمرکز در درون قرار ندیم
اما اینکه من نمیتونم از الان یه ادم توحیدی کامل باشم وقدرتا به هیچی ندم سوال اینه که چه جوری تکاملی توحیدی تر شویم یعنی اروم اروم قدرتا کم کنیم از عوامل بیرونی اخه نمیشه طبق مطلب بالا اگر یه کم قدرت بدیم در شریط بحرانی همون یکم زیاد میشه؛پیدا کردن توحید با تکامل چیزی که دنبالشم.
الان بهم گفته شد که برای تکامل در مسیر توحید تو ذهنت اصلا قدرت نده وتو واکنس ،عمل وسبک زنگی اروم اروم قدرتا بردار واعمال کن تا به نقطه عیده عال برسی و حی عیده ال تر بشی،جواب سوالم اومد.
نکته بعدی که استاد فرمودن واز انتقادات من هست اینه که می فرمایند کمبود را باور نکن خب اگر ما حواسمون به منابع نباشه وزنگ خطر را احساس نکنیم وتغییر ایجاد نشه خوش خیالی به همراه میاره وتاثیرش منفی میشیه ، ما باید تغییر کنیم دیگه شاید تا هزاران سال سیاره زمین پا برجا بمونه ولی بعدش بشر باید سیاره جدیدی پیدا کنه؛در کل نمیشه منتظر فراوانی بشینم کاری که من الان مجبورم فعلا انجام بدم فقط برای اینکه حد اقل از اموزه ها وفکر فروانی دور نشم.
ومورد بعدی که دوست دارم اینا در موردش کمی توضیح بده استاد اینکه بعضی اوقات به خیال تکامل داریم عقبگرد میایم البته نه در تمام جنبه ها ولی خیال اینکه داره تکامل طی میشه عطش حرکت را کم میکنه.
یه مورد عجیب دیگه هم که تو صحبت های استاد بحث برانگیز بود اینکه استاد می فرمایند ورزش خاص نه ،هفته ای یک بار ورزش،مصرف داروی خاص نه، فلان نه!؛پس اخه ایشون با چی تغییرات را اعمال کردن
ایشون میگن تعهد وتلاششون در حد سلامتی بوده نه رسیدن به مقام قهرمانی ورزشی اما همین اندام دلخواه برای سلامی را هم با تعیین سبک جدید به وجو اوردن دیگه ایشون می گن قوانین هورمون ها خب چه جوری سبک والگوهاشون را با این قوانین تطبیق دادن و هماهنگ کردن!؟
از سه حالت مستثنی نیست دیگه:خوراک،ورزش،افکار
یک خواهشی هم از استاد خوبمون دارم لطفا دورهی قانون سلامتی طوری به روزرسانی بشه که افراد لاقر هم بتوننم راهی برای رسیدن به اندام عیده عالشون پیدا کنن
تشکر فراوان بابت این فایل با ارزش
سلام و ارادت به استاد عزیزم
لذت بردم ازاین فایل و جدیت بحث و موضوعاتش. من سالهای سال با باور اینکه من تو یه خانواده و طایفه و شهر فقیر به دنیا اومدم و از اونجایی که همه اقوال و همسایه های ما کارگرزاده هستن به قول خودشون این سرنوشتشونه و تغییر نمیکنه. بزرگ شدم 28سال توی باتلاق این باور فرورفتم که من کارگرزاده ام و به هیچ عنوان تغییر نمیکنه این شرایط سخت مالی. و اتفاقی که میفتاد این بود که هر تلاشی منو عین کش برمیگردوند به عقب و شرایط بهتر که نمیشد هیچ بدتر هم میشد. باوری که همیشه از بچگی بمن داده بودن این بود که باید نماز بخونی و روضه بگیری و ایام محرم و .. عزادار باشی و بری یه گوشه بشینی و ناله سرکنی و توبه کنی تا حداقل تو اون دنیا شرایطت بهتر بشه وگرنه این دنیا از این بدتر نشی بهتر نمیشی. باید مومن پاک و خوبی باشی تا بلکه خدا به واسطه فلان معصوم و امام نگاهی بهت بندازه و عین یه حیوون یه تیکه استخون بندازه جلوت و بگه بیا اینم سهم تو. سالها عذاب کشیدم که چرا هرچی زور میزنم و مهاجرت میکنم و ایده میدم و کار پشت کار تجربه میکنم و هر استراتژی به خرج میدم این شرایط تغییر نمیکنه. تا اینکه فهمیدم و هدایت شدم که دست از سر خودت بردار پسر خوب. تنها راهش اینه هررررررررررچی به خوردت دادن از مذهب و ما بدبختیم و درست نمیشیم و.. رو بنداز دور و اون چیزی که فکر میکنی درسته و میتونه کمکت کنه رو انجام بده. از اونجا بود که انتخاب کردم یکتا پرست بشم و جز الله هیچ کس رو به قلبم راه ندم و انتظار کمک نداشته باشم. اونجا بود که گفتم ربطی نداره کجا بزرگ شدم و اطرافم یه مشت بدبخت و بیچاره و به قول خودشون حمال هستن که تا قیر سفید بشه همینی که هستن باقی میمونن. من نمیخوام مث اینا باشم و تصمیم گرفتم خلق کنم و انتخاب کنم مسیرم رو و اتفاقی که افتاد این بود که هدف انتخاب کردم هدفی که تو کل طایفه پدر و مادرم هرجا میشینن و مراسمی که میشه حرف ازش میزنن که محمد تنها آدمیه تو این همه مرد طایفه ما رفته و مدل شده !!! من امروز به این باور دارم دست به هر کاری میزنم سود میکنم و هر اتفاقی میفته به نفع منه وخداروشاهد میگیرم نمیدونم ولی روز نیست که پیشنهاد مالی و کاری و بیزنس نشنوم. این اتفاقات چرا تا یه سال پیش اتفاق نیفتاد؟ چرا طایفه مادرم که بشدت بشدت و بشدت آدمای مذهبی هستن و به ظاهر خدا تو زندگیشون غوطه وره همیشه مریض هستن و افسرده و شاکی چرا من تابحال چند ساله دکتر نرفتم و مریض نشدم و اصلا شاکی نیستم و در کامل پذیرش دارم زندگی میکنم؟ 28 ساله با این باور زندگی کردم که تو مملکتی هستم که دزدی زیاده و آخوندا حق همه رو خوردن و بردن و تا اینا نرن چیزی درست نمیشه . با این باور اومدم تا اینجا که اگه اون لک لک جای ایران منو میبرد کانادا الان وضعم این نبود و هزار باور شبیه این .
وقتی این باور رو تغییر دادم که تو همین مملکت و زیر آسمون همین کشور کسایی هستن که چراغ خاموش دارن بیزنس میکنن و به راحتی و مث آب خوردن دارن ثروت ها میسازن و اصلا براشون مهم نیست رهبر کیه و چی به چیه .
وقتی این باور رو از ذهنم بیرون انداختم که البته هنوزم رگه هایی ازش هست خیلی نتایج بزرگ گرفتم خیلی راحت تر دارم پول میسازم و میرم جلو. ایمانم بیشتر شده که اگه تونستم از اون محمد درب و داغون این نتایج رو کسب کنم الان کمر ببندم برا نتایج بیشتر و خداشاهده چه اتفاقات خوب و پر خیر و برکتی داره میفته. خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که امروز هدایت شدم و این فایل فوق العاده رو دیدم فایلی که ایمانم رو کامل تر کرد که هر باوری که احساس خوبی بهش ندارم و قلبم بهم میگه نمیتونه بهت کمک کنه رو لگد بزنم و اون باوری که حال و احساسم رو خوب میکنه جایگزینش کنم . ممنونم از خدا که هدایت کرد این متن رو بنویسم حالم خوبه و سپاسگزارم ازت استاد عزیزم دوست دارم
به دوستانی که از لحاظ جسمی لاغر اندام هستن و دنبال راه حل میگردن پیشنهاد میکنم این کامنت رو بخونن.
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان سایت
وقتی این فایل رو دیدم و کلمه «ژن» رو شنیدم ناخودآگاه خندم گرفت و یاد نقش پُررنگ این کلمه از زمانی که یادم میاد تا همین چند سال پیش یعنی سال 1394 افتادم.
این نوشته نزدیک به 12 صفحه شد و برای اینکه خوندنش سادهتر باشه فصلبندیش کردم.
فصل اول: «مشکل غیر قابل حل ژنتیکی»
من از بچگی بسیار لاغر اندام و ضعیف بودم و این لاغری زمانی که به سن بلوغ رسیدم و قد من به 187 سانتیمتر رسید بیشتر نمایان شد. وزن من تا سن 35 سالگی در بیشترین حالت ممکن بین 47 تا 50 کیلوگرم نوسان داشت و عموماً روی 47 کیلوگرم بودم.
ممکنه این وزن برای یه نفر با قد 160 خیلی کم نباشه ولی اگر بخواین یه فرد 187 سانتی رو با 47 کیلوگرم تجسم کنید باید بگم که فقط اسکلت، پوست و استخون میبینید یعنی دندههای کاملاً واضح و برجسته و شکم کاملاً فرو رفته، تمام استخوانها و مفاصل بدن به وضوح قابل دیدن بود جوری که در دوران کلاس ابتدایی درس علوم داشتیم و معلم از من خواست که بیام جلوی کلاس و لباسم رو بالا بزنم تا بچهها بتونن ستون فقرات و دندهها رو به صورت زنده ببینند و البته من هم در همون عالم بچگی با شوق و ذوق قبول کردم و احساس میکردم که دارم کار مهمی انجام میدم. تازه در دوران دبستان و راهنمایی قد کوتاهی داشتم حالا حساب کنید زمانی که در دبیرستان قد من به 187 سانتیمتر رسید چقدر لاغر به نظر میرسیدم.
وقتی استخر میرفتم متوجه نگاه عجیب و بعضاً دلسوزانه افراد نسبت به خودم میشدم و یه جورایی پیش خودشون فکر میکردن که یه آدمِ در حال مرگ هستم یا درگیر یه بیماری خاص مثل سرطان هستم و منم چون از این زل زدنها خوشم نمیومد، زیاد استخر نمیرفتم. یا هر وقت که سوار تاکسی عمومی میشدم به محض اینکه یه ذره خسته میبودم یا چشامو میبستم اکثرا فکر میکردن معتاد هستم و حتی چند بار به صورت غیر مستقیم بهم متلک پروندن.
فصل دوم: «تقلا کردن برای جستجوی درمان پزشکی»
خلاصه با اینکه در بچگی زیاد به همراه مادرم دکتر رفته بودم و دلیلی برای این لاغری پیدا نشده بود، بعد از 17 سالگی که دیگه حسابی لاغر اندام شده بودم و در نتیجهی این لاغری دچار ضعف انرژی و خستگی مفرط هم شده بودم، خیلی مصمم شروع به دکتر رفتن کردم تا شاید یه درمان یا حداقل یه دلیل منطقی پزشکی برای این مشکلم پیدا کنم. تا سن 35 سالگی به دهها دکتر و متخصص مراجعه کردم و بارها مقالههای مختلف طب سنتی، درمانهای گیاهی، درمانهای دارویی، مکملهای غذایی، غذاهای خاص، زیاد خوردن و خلاصه همه چیزو امتحان کرده بودم و همۀ متخصصها از قلب گرفته تا متخصص داخلی، گوارش، هورمون و غیره متفق القول به این نتیجه میرسیدن که این یه مشکل ژنتیکیه و دائم به من میگفتن که این ژنِ لاغری ممکنه از یکی از اجدادت در 7 نسل گذشته به تو انتقال داده شده باشه و تو باید با این قضیه کنار بیای و این لاغری تو هیچ درمان پزشکی نداره در واقع هیچ دلیل پزشکی نداره، جواب همهی آزمایشها نشون میده که تو کاملاً سالمی، و از این جور حرفا. با این حال من تسلیم نمیشدم و هر 5-4 سال یکبار دوباره شروع به دکتر رفتن میکردم، به این امید که علم پزشکی پیشرفت کرده باشه و یه جوابی برای لاغری من پیدا شده باشه.
فصل سوم: «پذیرفتن و تسلیم شدن»
این جستجوها ادامه داشت تا سال 1393 که با قانون جذب و سایت عباسمنش دات کام آشنا شدم و مفهوم باور و قدرت ذهن رو با تمام وجود پذیرفتم، البته بیشتر سعی میکردم در زمینه مالی ازش نتیجه بگیرم و به اینکه تغییر و اصلاح باورها میتونه به مشکل فیزیکی من هم کمک کنه اصلاً فکر نکرده بودم تا اینکه حدود یک سال بعد در سن 35 سالگی یکی از دکترهایی که من از قبل ایشونو میشناختم و خیلی بهش اعتماد داشتم به من پیشنهاد داد که پیش یکی از بهترین فوق تخصصهای هورمون در فلان بیمارستان برم تا ایشون مشکل منو بررسی کنه و من هم با کمال میل قبول کردم. زمانی که با مطب پرفسور فلانی تماس گرفتم تا مدتها کسی جواب نمیداد و زمانی هم که جواب دادن منشی ایشون گفت که دکتر خارج از کشور هستن و چند ماه دیگه برمیگردن خلاصه من خیلی مشتاق و پیگیر بودم و چند ماه دیگه زنگ زدم و این دفعه دکتر اومده بود و خیلی خوشحال ازش وقت گرفتم و روز موعود به مطب ایشون رفتم. موقعی که وارد مطب شدم و به منشی خودم رو معرفی کردم، به من گفت که شما باید یه نامهی معرفی از یه پزشک عمومی یا یه پزشک متخصص دیگه داشته باشی در غیر این صورت دکتر شما رو نمیبینه. من شروع کردم به بحث کردن و دعوا کردن با منشی که چرا این حرفو قبلا به من نگفته بودی و از این حرفا و در نهایت با اینکه وقتِ قبلی داشتم به من اجازه داده نشد که دکترو ببینم. من به قدری عصبانی و ناراحت شده بودم و احساس میکردم بهم توهین شده که سریع مطب رو ترک کردم، البته الان میفهمم که این ناراحتی از کجا ریشه گرفته بود؛ در واقع من به اندازهای روی تخصص این دکتر حساب کرده بودم که یه جورایی در ذهنم اونو تنها و آخرین امید خودم برای درمان لاغریم میدونستم و یه جورایی دچار شرک شده بودم، یعنی در واقع طبق قانونی که طی سالهای بعد به یکی از مهمترین اصول زندگیم تبدیل شد نتیجه گرفته بودم و اون قانون هم اینه: «زمانی که روی فردی به غیر از خدا حساب کنی یا به بیان دیگه مشرک بشی نتیجه همیشه ناامیدی یا تحقیر شدن خواهد بود.»
خلاصه زمانی که از مطب به خونه برگشتم عمیقاً به فکر فرو رفتم و چون اخیراً یاد گرفته بودم که هیچ اتفاقی بیدلیل در زندگی نمیافته، توی ذهنم دنبال جوابی برای اتفاق امروز میگشتم. همون شب تصمیم گرفتم تمام پروندههای پزشکی که در طول تمام این سالها جمع کرده بودم و جواب تمام عکسبرداریها، سیتی اسکنها، آزمایشها و نسخهها رو پاره کنم و توی سطل آشغال بریزم و دیگه تا مجبور نشدم پامو توی مطب هیچ دکتری نذارم. خلاصه تسلیم شدم و پذیرفتم که همینه که هست و من با این وضعیت جسمی تا آخر عمرم باید کنار بیام.
به خاطر تمام تلاشهایی که توی اون همه سال کرده بودم و در نهایت اتفاقی که اون روز افتاده بود دیگه کنار اومدن با وضعیت فیزیکیم کار سختی نبود و خیلی راحت تسلیم شدم. یعنی پذیرفتم که:درسته که من خیلی لاغر هستم ولی این لاغری اصلاً چیز بدی نیست و تا آخر عمرم باهاش کنار میام. از اون روز به بعد هر زمان که از جلوی آینه رد میشدم با دقت اندام لاغر خودمو بررسی میکردم و ظاهر خودمو تحسین میکردم و تمرکزم رو روی نکات مثبت خودم میذاشتم. البته بیشتر این اصول و قانونهایی که برای خودم تعیین کرده بودم به لطف آموزشهای استاد عباسمنش بود.
فصل چهارم: «عاملی به اسم باور لاغری»
مدت بسیار کمی بعد از این اتفاق یعنی حدود دو سه هفته بعد، همینطور که یه شب روی تخت دراز کشیده بودم و به این فکر میکردم که چه باوری در ذهن من وجود داره که برای ثروتمند شدن باید اونو اصلاح کنم، یه حسی بهم گفت: دنبال باورهایی بگرد که باعث لاغریت شده، وگرنه تو که غذای مناسب میخوری و از لحاظ پزشکی هم کاملاً سالمی، هیچ دلیلی نداره که تا این حد غیرطبیعی لاغر باشی و این وضعیت به احتمال زیاد میتونه به علت یه باور ذهنی باشه؛ با اینکه اولش قبول این احتمال برام کمی سخت بود، ولی شروع به جستجو توی ذهنم کردم و به طرز عجیبی بعد از فقط چند دقیقه در همون شب چند تا باور منفی در این مورد به ذهنم رسید که نمیخوام الان در مورد همۀ اونا صحبت کنم چون بیشتر اون باورها شخصی بودن و بعید میدونم مطرح کردنش به کسی کمک کنه ولی یه تعدادیش اونقدر پیش پا افتاده و خندهدار بود که حتی خودمم باورم نمیشد که همچین ذهنیتی در من وجود داره.
برای مثال من همیشه نقطۀ مقابل لاغری رو چاق شدن میدیدم و چون چاق شدن یک اصطلاح ناخوشایند در ذهن من بود هیچ وقت بهش علاقهای نداشتم، این قضیه به خاطر این بود که از بچگی وقتی یه فردِ به اصطلاح بزرگتر و عاقلتر از خودم میخواست در مورد لاغری من نظر بده و به اصطلاح خودش به من دلداری بده به من میگفت که چاق بودن همچین چیز خوبی هم نیست و اتفاقاً تو که لاغری از آدمایی که چاق هستن خیلی بهتر و سالم تری آدمهای چاق عموما تنبل و بیمصرفن و از این قبیل حرفها و جملههایی که من در بچگی صدها بار از اطرافیانم شنیدم که با یکم توجه متوجه میشید که اول از همه چقدر راحت این باور رو در ذهن من ساخته بود که نقطه مقابل لاغری چاقیه دوم اینکه چاق بودن اونقدر در ذهن من معنی نفرت انگیزی میداد که من ناخودآگاه ترجیح میدادم لاغر بمونم ولی از مضرات چاق شدن دور بمونم. البته این تنها باوری نبود که من در مورد چاقی یا لاغری داشتم در واقع مهمترین باور رو در آخرِ همۀ این باورها پیدا کردم و قدرت اون رو با تمام وجود احساس کردم، به محض اینکه این باور به ذهنم خطور کرد به اندازهای متحیر و مبهوت شده بودم که همون لحظه مو به تنم سیخ شد و با تمام وجود فهمیدم که این مهمترین دلیل لاغر موندن من در تمام این سالها بوده و اگر بتونم این ذهنیت رو به همراه ذهنیتهای منفی دیگه کنترل کنم به احتمال زیاد میتونم وزنمو بالا ببرم؛
همونطور که قبلاً گفتم اشارهای به جزئیات این باور آخر نمیکنم چون اول که یه قضیهی شخصیه و دوم اینکه چون معمولا افراد مختلف در مورد یک مشکلِ واحد، باورهای شخصی مختلفی دارن به هیچ عنوان فکر نمیکنم بازگو کردن باور شخصی خودم بتونه به کسی کمک کنه و شاید حتی بیشتر بقیه رو گیج کنه. پیشنهاد میکنم اگر مشکلی مشابه من دارید بگردید و باور مشکلدار خودتونو پیدا کنید و برای اینکه مطمئن بشید که اون باوی که توی ذهنتون بهش فکر میکنید همون باور اصلیه یا نه، و یا به اصطلاح استاد عباسمنش پاشنۀ آشیل شماست یا نه، به این نکته توجه کنید: زمانی که دارید به اون باور فکر میکنید(که در واقع هنوز نمیدونید این فکر میتونه یه باور باشه) به احساساتتون توجه کنید، اگر در اون لحظه این فکر حداقل یکی از احساسات منفی رو شیداً در شما تحریک میکنه و یا مثل من شدیدا متحیر میشید، احتمالاً اون فکر یا استدلال یه باور قوی هست که تونسته احساسات شما رو به طور قابل توجهی برانگیخته کنه یا حداقل اینکه اون فکر یه ارتباطی با باور اشتباهی که دنبالش میگردید داره.
خلاصه زمانی که اون شب برای اولین بار این باور برای من روشن شد با خودم گفتم که یکبار برای همیشه باید از شرّش خلاص بشم ولی اصلا نمیدونستم که باید از کجا شروع کنم و تنها کاری که یادم میاد انجام دادم این بود که به خدا توکل کردم و شروع به کمک خواستن از خدا کردم. در ادامه تصمیم گرفتم که یک جملهی تاثیرگذار و متضاد با باور غلط خودم پیدا کنم و اونو در ذهنم تکرار کنم.
در طول روزهای بعد ذهنم به طور اتوماتیک شروع کرد به معرفی یه سری مشکلات ذهنی و تغذیهای که برای افزایش وزن نیاز داشتم اونا رو بدونم. برای مثال با یه کم خودکاوی متوجه شدم که من به اندازه کافی آدم شادی نیستم و حتی تا حدودی افسردگی دارم و این افسردگی تا حدی خفیف بود که برای مدت زیادی از چشمم پنهان شده بود و با گذشت زمان، طی سالها تبدیل به نوعی افسردگی مزمن شده بود. برای حل کردن این مشکل تصمیم گرفتم هر وقت که از جلوی آینهی خونه رد میشم و مثل قبل به نکات مثبت ظاهر خودم توجه میکنم، به خودم لبخند بزنم.
در حال حاضر لبخند زدن یکی از عادتهای روتین و روزمرهی زندگی من هست ولی در اون زمان یه کار عجیب و غریب به نظرم میومد و اصلاً با انجام دادنش راحت نبودم و زمانی که در آینه به خودم لبخند میزدم یه صدای ذهنی دائما منو مسخره میکرد و به من میگفت: این مسخره بازیها دیگه چیه، از سنت خجالت بکش و … خلاصه یه مدت طول کشید تا به اون صدای ذهنی غلبه کنم و اونو نادیده بگیرم.
فصل پنجم: «افزایش وزن»
دقیقاً بعد از همهی اون تغییراتی که در فکر و رفتار خودم داده بودم، به طرز معجزه آسایی وزنم شروع به زیاد شدن کرد. در ابتدا چون خیلی به شدت لاغر بودم، حدود ده کیلوگرم افزایش وزن اولیه، داشت صرف پُر شدن چاله چولههای بین دندهها و مفاصل من میشد و به همین علت افزایش وزن من از روی لباس زیاد مشخص نبود و بیشتر خودم متوجه میشدم، چون سایز کمر شلوارهام دائماً داشت برام کوچیک میشد. در یک دورهی یک ساله تقریباً همهی لباسهای قبلیم رو دور ریخته بودم چون سایزش به قدری عجیب بود که به درد کمتر کسی میخورد. شلوارهایی با کمر بسیار تنگ و پاچههای خیلی دراز؛ در سالهای گذشته به هیچ عنوان پیش نیومده بود که من شلواری بخرم و مجبور نشم برای اندازه کردن کمرش پیش خیاط برم یا اینکه خودم با سوزن قفلی دور کمر شلوار رو از هر طرف دو سه تا چین نزده باشم.
خلاصه بعد از گذشت تقریبا دو سال که وزن من به نزدیک 70 کیلوگرم رسیده بود، افزایش وزنم در ظاهر و به خصوص در صورت من کاملا قابل تشخیص بود و خانواده و دوستان نزدیکم که بیشترین رفت و آمد رو با من داشتن حسابی متحیر شده بودن.
در همون سال تصمیم گرفته بودم که برای زندگی به تهران برم و زمانی که از شیراز به تهران مهاجرت کردم ارتباط فیزیکیم با تمام دوستان و خانواده قطع شد و فقط از طریق تلفن و شبکههای اجتماعی باهاشون در تماس بودم. یادمه بعد از یک سال دیگه وزن من به 82 کیلوگرم رسیده بود و این افزایش وزن اخیر به قدری در چهره من تاثیر داشت که ظاهرم رو به کلی تغییر داده بود تا جایی که وقتی بعد از یک سال برای تعطیلات نوروز به شیراز برگشتم دوستان صمیمی من که سالها من رو میشناختن و برای دیدن من میومدن، در ابتدا که در خونه رو براشون باز میکردم منو به سختی میشناختن، حتی بعضی وقتا برای شوخی به بعضیاشون میگفتم که شما تشریف داشته باشید آقای شادفر(یعنی خودم) طبقه پایین هستن و چند دقیقه دیگه میان خدمتتون، اونها هم با فکر اینکه من برادرم هستم با ظاهری گیج و سَردَرگُم قبول میکردن. شمارو نمیدونم ولی به نظر من که شوخی خیلی جالب و منحصر به فردی بود.
فصل ششم: «نتیجه گیری»
نکته اولی که دوست دارم در انتها به اون اشاره کنم اینه که در تمام طول زندگی گذشتهی من بالا رفتن وزن در ذهنم اونقدر غیرمحتمل بود که بعد از آشنا شدن با بحث باور و قانون جذب بارها خودمو ثروتمند و موفق در هر زمینهای تجسم کرده بودم، ولی هیچ وقت به خودم زحمت نداده بودم که خودم رو با تناسب اندام تجسم کنم چون یه امر کاملاً غیر ممکن در ذهن من بود و در واقع من توی تمام اون سالها با دکتر رفتنها و شنیدن نظرات دکترهای متخصص این باورو در خودم تقویت کرده بودم که من قرار نیست هیچ وقت افزایش وزن داشته باشم و لاغری من یه امر طبیعیه و باید با این قضیه کنار بیام.
نکته دوم اینکه عاملهای فیزیکی خیلی زیادی از بعد از اون سال به من کمک کرد که وزنمو بالا ببرم و تونستم آگاهیهای خیلی زیادی رو شناسایی کنم و اشتباهات تغذیهای و رفتاری زیادی رو به لطف خدا برطرف کردم ولی علت اینکه از این عاملهای فیزیکی به عنوان یه عامل مهم در بالا رفتن وزنم یاد نکردم اینه که اولین و اصلیترین عاملی که باعث شد من در مسیر اصلاح فیزیکی قرار بگیرم همون پیدا کردن و از بین بردن باورهایی بود که با کل این روند مغایرت داشت و اجازه هیچگونه تغییری به من نمیداد و پس از حذف شدن این مقاومت درونی، به سرعت دهها شیوه مختلف برای بهبود وضعیت فیزیکیم از طریق جهان به من پیشنهاد شد و بیشتر اونا رو از راههای سادهای مثل خوندن یه پست کوتاه تلگرامی یا اینستاگرامی و یا غیره پیدا میکردم و به سادگی انجام میدادم و خیلی سریع نتیجه میگرفتم، در صورتی که در گذشته دهها برابر بیشتر از این تلاش میکردم ولی هیچ نتیجهای نمیگرفتم.
بعد از این قضیه هزاران بار دوستان و اطرافیان من از من پرسیدن که دقیقا چه کار کردی که وزنتو بالا بردی؟ و من هم در جواب به هر کدومشون بر اساس فاز و فرکانس خودشون جوابی متفاوت دادم ولی جواب اصلی این جمله هست: «با پیدا کردن و حذف کردن باور اشتباه» پیشنهاد من برای پیدا کردن همچین باوری این تکنیکه:
زمانی که در ذهنتون تجسم میکنید به خواستۀ مورد نظرتون رسیدید، در کنار اون تجسم و و تقریبا همزمان با اون، یه فکر دیگه وجود داره که بیشترین تحریک منفی رو در احساساتتون ایجاد میکنه و بیشترین ترس یا استرس رو در شما برانگیخته میکنه. این باور میتونه یه دلیل منطقی و یا جملهی کوتاه باشه که توسط ذهن منطقی شما بیان میشه یا میتونه یه داستان یا خاطرهی بد در گذشته باشه و یا هر چیز دیگه. برای من در بیشتر اوقات به صورت یه تصویر ذهنی نمایان میشه، مثل یه سکانس فیلم که معنی و مفهوم اون کاملاً با هدف من در تضاده.
ولی نکته مهم اینه که در اون لحظهای که دارید به هدفتون فکر میکنید اگر خوب تمرکز کنید میبینید که اون باور هم دقیقاً در همون لحظه داره یه جایی توی ذهنتون مرور میشه یا در قالب یه جملهی ذهنی توسط ذهنتون برای مقاومت کردن در مقابل هدف شما بیان میشه.
با گفتن این دلیل اصلی به افرادی که در ظاهر مایل به دونستن راز من بودن، همونطور که میتونید حدس بزنید کمتر کسی میتونست اونو قبول کنه. حتی کسانی که اونو قبول میکردن باز هم به دنبال روشهای حاشیهای مثل خوردن فلان غذا یا فلان مکمل در کنار دلیل اصلی برای برطرف کردن مشکل لاغریشون بودن.
البته میدونم که پیدا کردن و تغییر باور اصلاً کار سادهای نیست چون سالها دارم در زمینه مالی به دنبال باور اشتباه میگردم ولی با وجود پیشرفت هایی که داشتم هنوز موفق به پیدا کردن اون باور یا باورهای اصلی نشدم.
با آرزوی موفقیت برای همۀ شما و سپاس از استاد عباسمنش عزیز به خاطر این فایل ارزشمند و پُرمفهوم.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان عزیزم
در مورد پاسخ به سوالات : خب من قبل از آشنایی با مفهوم توحید و شرک ، خیلی از اتفاقات زندگیم و مسائل زندگیم رو تقصیر عوامل بیرونی میدونستم و در واقع شرک می ورزیدم ، هر چند که ریشه هایی از توحید هم توی وجودم بود اما خب در بعضی موارد هم شرک می ورزیدم و قدرت رو به عوامل بیرونی مثل دولت و حکومت ، کشور و مکان زندگیم ، پدر و مادرم و … میدادم که همین باعث شده بود نتونم زندگیم رو تغییر بدم و ذهنم همیشه اینا رو برام بهونه میکرد که اگه تو نمیتونی پول در بیاری به خاطر دولته ، یا اگه نمیتونی خیلی چیزها رو داشته باشی به خاطر پدر و مادرته چون اونا باید برات همه چیز رو فراهم میکردن ، یا حتی اگه نمیتونی توی درس و تحصیلت موفق بشی به خاطر مدرسهایه که در آن درس میخونی و خیلی چیزهای دیگه که چون من این باورها رو داشتم ، ذهنمم هم همیشه همین بهونه ها رو برام می آورد تا جلوی حرکت کردن منو بگیره و نذاره هیچ اقدامی کنم. خلاصه این گذشت تا با سایت عباسمنش دات کام و استاد عباسمنش عزیز و مفهوم توحید و شرک آشنا شدم. وقتی که فهمیدم که این باور که عوامل بیرونی در زندگی من تأثیرگذار هستند شرکه و چقدر باور محدودکنندهایه که کل قدرت رو از خودم و خدای خودم میگیره و عملا نمیذاره هیچ حرکتی کنم و در نتیجه هیچ نتیجهای هم نگیرم ، سعی کردم این باور رو تغییر بدم و کل قدرت رو به خدای خودم ، به فرمانروای کل جهان ها بدم و به خودم بارها و بارها بگم که عوامل بیرونی هیچ تأثیری در زندگی و اتفاقات زندگی من ندارند و فقط افکار و باورهای من هستند که دنیای پیرامون من رو میسازند و فقط و فقط یک قدرت در کل جهان وجود داره و اون خداوند یکتا هست که قدرت فقط از آن اوست.
بعد کم کم خب رفتار و اعمال من تغییر کرد ، من تونستم حرکت کنم ، به ایده هام عمل کنم ، سعی کردم دیگه از کسی نترسم و به هیچ عامل بیرونی قدرت ندم و این هنوز هم ادامه داره و هی دارم روی این مبحث توحید و باورهای توحیدی کار میکنم یعنی این کاریه که باید تا آخر عمر انجامش داد. ولی خب بعد از اینکه سعی کردم این باور رو تغییر بدم و حرکت کنم و عمل کنم ، نتایج هم در زندگی من تغییر کرد در تمام جنبه ها. در جنبه سلامتی بعد از درست کردن باورهام خدا رو شکر الان تقریبا نزدیک دو سالی هست که اصلا رنگ دکتر و کلینیک رو ندیدم و تو این دو سال شاید دو یا سه بار کلا سرما خورده باشم که خیلی زود با کنترل ذهنم و آبلیمو خوب شدم در صورتیکه قبلا هر یکی ، دو ماه یک بار سرما میخوردم. و الان هم خدا رو شکر سالم ، سالم هستند و هیچ دارو شیمیایی مصرف نمیکنم.
در موضوع ثروت منی که هیچ درآمدی نداشتم و صفر صفر بودم الان خدا رو شکر به درآمد رسیدم و این درآمد هم هر بار داره بیشتر میشه.
در بحث روابط منی که قبلا خب همیشه خیلی زود عصبانی میشدم و با خانواده خودم درگیر بودم و با افراد دیگه هم رابطه خوبی نداشتم ، الان خدا رو شکر هر روز داره روابطم بهتر میشه ، به طوری که خیلی اروم تر شدم و آرامش خاصی دارم و دیگه هیچ درگیری هم ندارم.
در بحث معنویت هم که نگم که چقدر به خدای خودم نزدیک تر شدم و چقدر با هم رابطه صمیمانه و رفاقتی تشکیل دادیم و چقدر خدای من منو در مسائل مختلف هدایتم میکنه و چقدر عشق من به خداوند بیشتر شده و چقدر خودم رو عاجزتر می بینم در برابر فرمانروای خودم و خیلی واقعا این حس توحید و یکتاپرستی با کلمات قابل وصف نیست.
خب همین فایل های توحید عملی و کلا هر جا تو هر فایلی که استاد در مورد توحید صحبت کرده خیلی خیلی به من کمک کرده تا این باورهای توحیدی رو در وجود خودم نهادینه کنم ، آیات قرآن و درک و فهم این آیات خیلی خیلی بهم کمک کرده و هنوزم میکنه. هدایت خداوند و نتایجی که خب گرفتم هم خیلی تأثیرگذار بوده.
میگم این باورهای توحیدی ، اینکه قدرت رو فقط به خداوند بدیم خیلی جسارت و شجاعت منو بیشتر کرده ، خب قبلا من جلوی افراد ثروتمند و قدرتمند یک ترسی توی وجودم بود یا کلا جلوی افرادی که خلاصه در یک چیزی از من بالاتر بودن ترس داشتم یا حساب میبردم و … اما از وقتی که قدرت رو فقط به خداوند دادم و نه هیچ عامل بیرونی دیگه الان خب خیلی بهتر شدم جلوی بقیه افراد. نمیخوام بگم دیگه هیچ ترسی ندارم نه! اما میتونم بگم که این ترس خیلی کمتر شده و خب هر چقدر بیشتر روی خودم کار کنم و تکاملم بیشتر طی بشه این ترس هی کمتر و کمتر میشه دیگه.
و الان من اینقدر جسارت دارم که سعی کنم حرکت کنم و به ایده هام عمل کنم به جای اینکه بخوام بترسم و قدرت رو بدم به عوامل بیرونی و هیچ حرکتی نکنم.
اما در مورد خود این فایل من میخوام که یکم توضیح بدم.
جدا از بحث توحید و شرک که خیلی خیلی بحث مهمیه اما من میخوام به این دانشمندان متفکر بگم که شمایی که میگید شادی هر فرد به ژنتیکش ربط داره و کلا هر چیزی رو پیدا می کنید به ژنتیک ربط میدید ، چطور پس خودتون با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادید به این نتیجه رسیدید که باورهای ما حتی می تونند ژنتیک و DNA ما رو هم تغییر بدهند یعنی باورهای ما کاملا بر ژن های ما هم اثر میذارند و میتونند ژن ها رو تغییر بدهند. عجیبه !
(این رو هم میتونید توی اینترنت در موردش تحقیق کنید و ببینید که دکتر Bruce Lipton و دانشمندان دیگه با آزمایشات و تحقیقاتی که انجام دادند به این نتیجه رسیدند که باورهای یک انسان میتونه ژن هاشو تغییر بده) هر چند که هستند که افرادی که بیماری های به اصطلاح ژنتیکی داشتند اما با تغییر باورهاشون اون بیماری رو درمان کردند و …
پس همه چیز به باورهای ما بستگی داره نه به ژنتیک و از اینجور چیزها.
هر چی رو که باور کنی دقیقا همان را تجربه خواهی کرد.
از خداجونم بی نهایت سپاسگزارم
و همچنین از استاد جانم و خانم شایسته عزیزم هم سپاسگزارم که این فایل های بی نظیر و فوق العاده رو آماده میکنند.
در پناه الله یکتا شاد ، سالم و ثروتمند باشید
چه باور هایی چه تاثیراتی روی زندگی شما گذاشته؟
وقتی باشگاه بدنسازی میرفتم حتی تا همین چند ماه پیش این الگو تکرار میشد
من شنیده بودم ک برای حجم گرفتن باید ی مقدار زیادی کربوهیدرات ک شامل ( سیب زمینی آب پز – عدس-لوبیا – جو دوسر پرک – سویا اجیلی و…) بخورم
و برای عضله سازی هم باید پروتئین ک شامل ( تخم مرغ آب پز – گوشت گوساله – گوشت مرغ – بوقلمون) بخورم
و چربی ک شامل ( روغن های گیاهی زیتون و کنجد – کره بادام زمینی – سفیده تخم مرغ) نوش جان کنم
من غذاهایی مثه عدسی ک عاشقش بودم رو توی برنامم بدون روغن میخوردم دیگه الان ازش زده شدم
از بس سیب زمینی آب پز خوردم دیگه حالم ازش به هم میخوره
همین بدون ذره ای روغن غذا بخورم منو اذیت میکرد
درصورتی ک من بدنی خالی از چربی نمیخواستم من دوست داشتم حجم بگیرم و عضله هم داشته باشم ن اینکه چربی بدنم 0/5 باشه
مطلبی رو خونده بودم ک میگفت من تیپ بدنی دارم ک باید خیلی غذا بخورم تا حجم بگیرم و همین طور چون اون قدر غذا نمیتونستم بخورم و قبول کرده بودم ک نمی تونم اونقدری ک باید غذا بخورم
رو آورده بودم ب مکمل های پروتئینی و کربوهیدراتی مثه گینر
ودر تقلا بودم ک وزنم اضاف بشه و موفق شده بودم
3 کیلویی اضاف کرده بودم
ولی دوباره اومدم پایین
تفکری برعکس تفکری ک استاد شنیده بود ک آب هم بخورن چاق میشن من دیگه شندیده بودم هرچی بخورم چاق نمیشم
جالبیش اینجاست کار میکردم یه ذره میرفتم بالا رمضون میومد همه اون عضلات میریخت
شنیده بودم ک ما در طول روز یه کالری داریم : مثلا همین خواب ما کالری مصرف میشه، هرفعالیتی ، کارکرد قلب، همین پلک زدن خلاصه هر فعالیتی باعث میشه من کالری از دست بدم و ب واسطه غذا من میتونم کالری بدست بیارم
و اگه بخوام حجم بگیرم باید غذاهایی بخورم ک کالری مفید و زیادی دارن
و اگر هم بخوام لاغر شم باید کمتر از کالری روزانم دریافت کنم، یعنی غذام کم بشه ( البته فک کنم این مطلب درست باشه)
باور کرده بودم ک برای اینکه حجم بگیرم باید مثه بنز بخورم بخاطر ژنتیک و توی باشگاه هم باید مثه بنز وزنه بزنمو ب خودم فشار بیارم تا بدن خوبی داشته باشم
باور کرده بودم ک ورزش بدنسازی ورزشی پر هزینه هست و نتیجش این میشد ک من هزینه وعده هام رو هم نداشتم
باور کرده بودم ک باید 45 دیقه تا 1 ساعت سخت تمرین کنم اونم هر روز تا بدن خوبی داشته باشی و همین ک یه هفته نمیرفتی همه چی میریخت پایین
باور کرده بودم ک باید روزی 7 وعده غذا بخورم
در مورد تمرین هم میتونم بگم اشتباه من این بود ک هدفم رو مشخص نکرده بودم و برنامه تمرینی و تغذیه ای گرفته بودم و اینقدر ب خودم فشار میاورم انگار هفته بعد قراره برم آرنولد کلاسیک
حرکت هایی رو میزدم ک الان فک میکنم در راستای هدفم نبود اصلا
من بدنی مثه استاد میخواستم با شکمی تخت
ولی برنامه من برا کات بود، برا سیسپک بود و…
شب ها هوازی میزدم ( دو میزدم حدودا 1 ساعت )
ولی خیلی روم فشار بود
یادمه یبار دوشب متوالی دویدم از فرداش احساس میکردم وزنم کمتر شده در صورتی ک هدف من حجم بود
من نشده بودم 5 ماه بطور پیوسته برم باشگاه
2-3 ماه میرفتم و ول میکرم چون روم فشار بود – چون اذیت میشدم
و قبول کرده بودم ک اگه بدن خوبی میخوای باید دهنت سرویس بشه
قبول کرده بودم ک کسی ک بدنسازه رابطه ی عاطفی نداره با جنس مخالف، چون وقتشو نداره یا تو باشگاست یا آشپز خونه یا خوابه
با این باور ها و رفتار ها نتیجه مشخصه
من بدنسازی رو گذاشتم کنار چون فکر میکردم وقتم رو خیلی میگیره و بذار من روی عزت نفسم کارکنم – ب اون ثروته برسم -اون پودر پروتئینه رو داشته باشم بعد شروع کنم (کمال گرایی)
ولی استاد رو میبینم ک چه بدن بینظیری ساخته اونم با یه وعده غذایی
اونم با یک بار تمرین 20-30 دقیقه در هفته
با این باور ها و نتایج منم علاقه مند میشم ب قانون سلامتی
ولی بخاطر ورودی هایی ک داشتم خیلی سختمه بپذیرم با یه وعده غذا استاد داره عضله میسازه
با یک بار تمرین 20-30 دقیقه ای در هفته استاد داره عضلاتش رو پاره میکنه ک از اون ور پروتئین بخوره ک ترمیم بشن این مویرگا
و همیشه گوشه ی ذهنم این بود ک اقا گیرم من ب وزن دلخواهم با این همه تقلا رسیدم بعدش چی
باید همین 7 وعده غذا بخورم، باید هر روز یک ساعت برم باشگاه!؟!!؟
ولی با شیوه استاد وقت مسافرت ویا هر چیز دیگه ای داری تازه فقط یه وعدست غذات
خیلی کنجکاوم ک چطوری با یه وعده میشه خدای من
انشا الله در زمان مناسب ب این آگاهی ها درسترسی خواهم داشت
در مورد ارتباط با جنس مخالف
من باور داشتم ک من بلد نیستم رابطه برقرار کنم و یا حتی رابطه ای رو جلو ببرم و همین رو هم تجربه میکردم
باور دارم ک ارتباط با جنس مخالفم کار پیچیده و سختیه
درمورد ارتباطم با خواهر برادرام ک بچگی باهاشون خیلی درگیر میشدم، دعوا میکردم
واطرافیان چرندیاتی رو برام تعریف میکردن ک فلانی از همون دوران کودکی با خواهر برادراش دعوا می کرد الانم ک بزرگ شدن باهم قهره
دیگه قبول کرده بودم ک بین همه ی خواهر برادرا این دعواها هست
و طبیعیه
در صورتی ک هر چیزی ک خوب پیش نمیره طبیعی نیست ک خوب پیش نره یه جای کار ایراد داره و باید تغییر کنه
الهی شکرت خدا
دوتا استاد بهشتی ازتون ممنونم و همین طور از دوستانم ک نظرات فوق العاده ای میزارن هم تشکر میکنم