https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2021/07/abasmanesh-21.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2021-07-29 11:47:012021-08-16 10:15:11ساختنِ عزت نفس در عمل
352نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
بهونه ها را بزارید کنار،از هر جایی که هستید و با هر شرایطی که دارید کار را شروع کنید قطعا موفق میشید
مهم شروع کردن و دل به دریا زدن هست البته با همون شرایط و نخواستن اینکه یک شبه ثروتمند شد و باید گام های تکاملی را طی کرد.
حرف مردم را بزارید در همون حد حرف مردم بمونه،به قول استاد نه تعریف ها نباید مهم باشه و نه تمسخر ها نباید براتون مهم باشه،مشغول کار خودتون باشید و صد در صد انرژی و تمرکزتون را بزارید روی موفق شدن خودتون
جهان وقتی تعهد و تمرکز شما را ببینه اون حد از اشتیاق را در شما ببینه ،خدواند درها و راه ها را باز میکنه
سلام خدمت استادی عزیزم ومریم جون نازنین دوستان همسفرم در سفرنامه
خداراسپاسگذارم که ردپای روز 77ام را در سفرنامه مینوسیم
وخداراسپاسگذارم که هر روز منو با این فایل های سفرنامه شگفت زده میکنه هر روز یک فایل جدید که کاملآ مطابقت داره با شیوی برخوردی آن روزم
من خداراشکر دوره عزت نفس را تازه خریدم ودارم روی خودم کار میکنم و دارم به لطف خدای مهربانم آن تمرینات دوره را تا حدی که تکاملی دارم انجام میدم وخدامیدونه تا این دوره تمام بیشه من چقدر تغیرات را دروجودم حس کنم وچقدر زندگی برام عالی شوه که مطمینآ این اتفاق میافته
و درموردی تمرینات این فایل باید بگم که منم به اندازه خود هم قبل یک سری تمرینات و اقدام های انجام دادم که پاشنه اشیلم بوده یا اینکه نگران حرف مردم نشدم
من موقع که افغانستان بودم رفته بودم توی یک کاری که آنجا بیشتر همکارم مرد بود بیشتر جلسات را من تنها یک خانم شرکت میکردم بیشتر جلسات با بزرگان منطقه یا شهری مون بود از ان جای که من بیشتر موقع تو جلسات تنها خانم بودم به نمایندگی از خانم ها در جلسات که حدود 50یا 100نفر از بزرگان با دانش آموزن بودن سخنرانی میکردم یادم است روزای اول کمی سختم بود ولی هرچی روزی بیشتری مگذاشت احساسی راحتی میکردم
و یک روزی در بین شهری مون از طرف دفتری مون با همکاری سرپرست شهر که ما(والی ولایت میگم) محفل برگذارشد و ریس دفتری مون ازم خواست که من باید یک مقاله یا سخنرانی به نماینده گی از دفتر انجام بیدم و منم که اولای کارم تو آن دفتر بود قبلا همچون تجربه را هم نداشتم ولی قبول کردم ولی تهی دلم میگفتم شاید نتونم این کاره انجام بیدم والبته محفل دویا سه روز بعد برگذار میشد منم با دو دلی مطلب سخنرانی را انتخاب کردم و رفتم راجع به آن مطلب تحقیقات کردم و بعضی ها کمک گرفتم ولی در آخر من تمام متن وحتا شعری در ان مورد تهیه کردم که همیش ایده و مفکوره خودم بود بعد روزی محفل شروع شد ازمن خواسته شد که بریم سخنرانی کنم و من اولش چقد ترس واسترس داشتم ولی( خداراشکر که الان فکر میکنم من از ان موقع با خدایم رفیق بودم) من موقع بلند شدم بیرم جلوی آن همه افراد که همه بزرگان شهر بودن سخنرانی کنم با خدایم گفتم خدایا من خودم را با تمام وجود به تو میسپارم تو کمکم کن که بیتوانم سخنرانی ام را بهترین شکل انجام بیدم بعد تا چند قدم که من به جایگاه رسیدم قشنگ یادم است من سوره حمد و توحید را خواندم ویک نفس عمیق کشیدم و سخنرانی ام را شروع کردم من که متن سخنرانی ام را نوشته بودم دو صفحه شده بود آن را چقدر با آرامش با جرعت وشجاعت خواندم و احساس خوبی داشتم وحتا آن موقع خودم تعجب کرده بودم دوست داشتم که متنم طلانی تر میبود تا دیرتر سخنرانی میکردم واین برای خودم خیلی تعجب آور بود وچقدر من از طرف ریس و همکاریم تشویش شدم وبعد آن کم کم دیگه هر روز بهتر وبهتر میشدم میرفتم در کلاس ها در جاهای که مردم بزرگان منطقه جمع بود سخنرانی میکردم
و راجع به رفتن به دل ترس ها هم من تا حدی خوب عمل میکنم ولی بازم کلی کار دارم باید انجام بیدم
وراجع به نگران نبودن حرف مردم هم نسبت به بقیه دوستان وفامیلم من بهتر هستم و این نگران بودن درموردی حرف مردم من چند سال پیش در زندگی شخصی خود به چالش برخوردم که من به خواستی خانواده ام برای اینکه پدرمادرم نگران حرف مردم بود خیلی تصمیم بزرگ گرفتم که از لحاظی عاطفی برایم ضربه زد البته که آن تصمیم برایم یک روند پیشرفت بود ولی از ان روز بعد من نسبت به حرف مردم خیلی حساس شدم که هرموضوع که راجع به حرف مردم باشه من بیشتر تمایل دارم انجامش بیدم اگر از خانواده یا کسی بیشنوم که مردم چی میگه یا مردم بد میگه خیلی واکنش شدید نشان میدم که البته این واکنشه هم تا جای خوب نیست و یک حسی برام میگه من باید برای اینکه ضد حرف مردم هم شده آن کاره انجام بیدم که البته چندین بار من این کاره کردم و میکنم و حرف مردم برایم یک تضاد شده که منو مجبور به انجام ان میکنه که نگران کارم را بدون در نظر داشت حرف مردم انجام بیدم
ولی راجع به شروع کردن از امکانات کم چندین بار تصمیم گرفتم تعهد دادم ولی عمل نکردم که این بزرگترین پاشنه اشیلم است ایشالله روی اینم کار میکنم در این موضوع هم بهتر میشم به امیدی خدا
درنهایت سپاسگذاری خدایم هستم که بمن توفق نوشتن این کمنت را داد
وسپاسگذاری استادم هستم که دستی از دستان خدا برای شناخت خودم خدایم شده به وسطه ایشان ما داریم به خودشناسی وخداشناسی میرسیم
وسپاسگذاری دوستان عزیزم هستم که این کمنت را با حوصله مندی خواندن
در پناه الله یکتا سالم سعادتمند در دنیا واخرت باشین
من چقدر لذت بردم از هیجانی که داشتید در اون سخنرانی و در گفتن حرف مردم.
خیلی استفاده کردم که عمل کردید به الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد»
مصداق عینی برای مقابله با ترس و حرف مردم و شروع از همان جای که هستم.
خداراشکر بخاطر اینکه در بهشتش زندگی میکنم.
خدا را شکر گزارم برای زندگی عالی و حس زیبایی که در خانه دارم به خاطر همسرم که او میداند از خداوند چی میخواهد.
من عاشق کودکان لجباز هستم که واقعاً و با تمام وجود میدانند که چی میخواهند و برآن خواسته پافشاری میکنند.
خدارا شکرگزارم برای تکیه کردن به فرمانروای دریاها و صحراها و کوها و آسمانها و آنچه هم بین آن است.
خداراشکر به خاطر خداوندی صاحب و مالک و اختیار دار ثروتها و نعمتهای است که من نیازدارم.
خدارا شکرگزارم برای زیباهای اطرافم
خدارا شکر گزارم برای نعمت های فراوانی که در جهان وجود دارد.
خدارا شکر گزارم برایمالی که دارم.
متشکرم
این هم صحبتهای بود هدایتی که خداوند گفت، و در وجودم جاری شد و خودم هم لذت بردم.
خیلی خیلی سپاسگذارم بابت خواندن وپاسخ دادن به کمنتم واقعآ که چقدر حس مثبت بمن ایجاد کردین با این پاسخ زیبا تون
دقیقآ همنطور است وقتی قلب منو به یادی خدا باشه آرامش داره
من این حالت را خیلی تجربه کردم ومیکنم
چقدر عالیست این جهان هممدار بودن
چقدر زیباست این روند که ما داریم روی خودی مون کار میکنم
چقدر فوقالعاده هست که ما دوستان همدیگره نمیشناسیم ولی چقدر حس مثبت به همدیگر داریم چقدر این احساس هممدار بودن بالا است
شما را نمیدونم ولی من احساس میکنم وقتی داخل این سایت زیبا میشم عضایی این سایت برام حتا جایگاه بالاتر از عضایی خانوداه خودم را میده چقدر این دنیا و این زندگی زیباست که اگر ما سیستم ش را راعایت کنیم
سلام استاد عزیزم امروز طبق روال روزهای پیش صبح که ازخواب بیدار شدم اومدم توی سایت اما دیدم فایل جدید نزاشتین راستشو بخواین یک کم دلگیر شدم آخه امروز هم تولدم بود هم عید سیدا بود احساس میکردم باید ازشما عیدی بگیرم تااینکه بعداظهر این فایل دیدم که دقیقا نقطه ضعفمن هست شک ندارم این فایل هدیه خداست که ازطریق شما بدستم رسید خدایا هزاران بار شکرت عشق میکنم باتو ارباب
استاد من یک لحظه خودم را تصور کردم که دارم مثل شما بین مردم جلو دوربین با خودم تنهایی صحبت میکنم حتی تصورش هم برای من سخت بود
واقعا وقتی این عزت نفس شما رو میبینم
به خودم میگم حسن تو هنوز خیلی کار داری
البته این تمرین آگهی بازرگانی را من تا به حال انجام دادم
کلی برام لذت بخش بود
چند بار در جمع همکارانم صحبت کردم واز خودم تعریف کردم از خصوصیات خودم گفتم اونها هم بعد از چند نوبت که من از خودم تبلیغ میکردم دیگه همکارانم تا من میخواستم از خودم بگم اونها خودشون جلو جلو میگفتن بله شما خیلی پسر خوبی هستی خیلی خوشتیپ هستی وکلی من اونجا بیشتر عزت نفسم بالاتر میرفت
البته چند بار برای بعضی از مشتری هام هم از خودم تبلیغ کردم اونها حیران من رو نگاه میکردند ودر نهایت تایید میکردند حرف های من رو ومن باز عزت نفسم بالا می رفت
من یک بار برای یک راننده اسنپ از خودم تبلیغ کردم البته با همکارانم بودم در اسنپ بعد به راننده اسنپ داشتم میگفتم آقای راننده من یک انسان عالی هستم من یک فرد فنی هستم من یک انسان خوشتیپ هستم من اینقدر انرژی دارم که این همکاران من کیف میکنند در کنار من خلاصه کلی از خودم براشون گفتند واون آقای راننده تعجب کرده بود ازاین که من اینقدر راحت دارم تعریف میکنم ولی من اونجا کلی انرژی ام بالا رفته بود وکلی احساس خوب بهم دست داده بود
من این تمرین های استاد رو خیلی با ایمان کامل دارم انجام میدهم و کلی نتیجه گرفتم از تمرین های استاد
کلی اعتماد به نفس گرفتم
کلی راحت میتونم تصمیم بگیرم
کلی راحت دارم خرج میکنم پولم را نه این که خرج الکی خرج های روز مره ای که لازم است
واین که وقتی پولی خرج میکنم حالم بهتر میشه
وکلی تشکر دارم از خدا که این همه من میتونم به اقتصاد جهان کمک کنم واین که من هر چقدر ثروتمند تر میشوم به خدا نزدیکتر میشوم
واین که استاد از تایید مردم صحبت کرد
درسته منم قبلا اینجوری بودم وکلی تایید دیگران برام مهم بود خیلی جاها نمیرفتم چون میگفتم مردم چی میگن والی الان میگم اگه لازمه که من برم اون مکان یا اونجایی که لازم هست بروم باید بروم وحرف دیگران برام مهم نیست
من معمول با لباس کار میروم سر کار واین که دیدگاه دیگران برام مهم نیست چون کارم اینجوری هست که باید با لباس کار باشم
واین که مردم میخواهند چیزی بگن اصلا برام مهم نیست ولی این و بگم وقتی من ارزش قائل شدم برای خودم دیگران هم خیلی با احترام با من صحبت میکنند
من قبلا قانون را بلد نبودم وقتی یک ثروتمند را میدیدم حتی با زیر شلواری
با خودم میگفتم ببین پولدارها با زیر شلواری مامان دوز هم مشخص هست که پول دارند
ولی الان فهمیدم که اون ها برای خودشان ارزش قائل میشدند ودیگران هم براشون ارزش قائل هستند
والان درست من در خیابان همین حس را دارم رفتار مردم با من کلی تغییر کرده چون من ارزش مند هستم برای خودم وحرف مردم در مورد خودم مهم نمیدونم واین میشه اصلا افرادی با من برخورد میکنند که کلی صمیمی با من برخورد میکنند حتی گاهی خانوم هایی سر راه من رسیدن که من با آنها برخورد داشتم اونها هم کلی با احترام وحی خوب با من صحبت کردند یا کاری انجام دادم تشکر کردن وکلی من را احترام گذاشتند واصلا از این که من با لباس کار بودم توجه نکردند واین که خیلی من را متشخص هم در نظر داشتند من این را احساس میکنم از رفتارهای مردم
واین که مردم را در ذهنم بزرگ نکردم
وهمه برای من یک دیدگاه دارند
این فایل استاد باعث شد که تصمیم بگیرم دوباره باز هم دوره عزت نفسم را از نوع شروع کنم آن هم جدیتر که بهتر بشه نتیجه های من
کسی که اعتمادبه نفس وعزت ونفس نداشته باشه ینی هیچی نداره .
این ازکجامیاد؟ازجایی که خودت برای خودت ارزش واحترام قائل باشی .
چطورمیتونی اینکاروبکنی ؟باکارکردن روزانه روی خودت .
اولین قدم اینه که تونیازعزت گذاشتن واحترام گذاشتن وهمه ی توقعاتت را ازرودیگران رابرداری هم توذهنت هم توعمل .آخه کسانی که اعتمادبه نفس ندارن این موضوع که حتمن موردتاییدوتعریف دیگران قراربگیرن ، خیلی مهمه واین یکی ازضعفهای اوناس .اینکه کاری انجام بدن وموردتحسین قرارنگیرن ،باعث آزارشون میشه .هرکاری میکنن ،پشتش یه توقعی هس .
اینکارومیتونیدآروم آروم باانجام هرکاری برای خودتون یادیگران ،سعی کنیدکناربزارید.
همین راهکاری که استادگفتن راانجام بدید.ینی خودتون پیش کسی یاکسانی ازتواناییهاومثبتهاتون تعریف کنید.من اینکاروکردم ونتیجه ی خوبی گرفتم واقعن توباوراطرافیانم نسبت به من تاثیرگذاشته .وباعث شده باخلقیات من آشنابشن.حس اونهابه من خیلی بهترازقبل شده .تازه من این پیشنهادرابه اونهاهم دادم وازاونهاهم خاستم نکات واخلاقیات مثبتشونوبگن .
کم کم که خجالتم رفت کنار،شروع کردم به بازگوکردن خواسته هاونیازهام ازدیگران .ینی خیلی راحت می گفتم من این اخلاقیات رادارم .درواقع توقع خودم راازدیگران جاهایی که لازم بودبیان میکردم .تامنوبهتربشناسن .مثلامی گفتم من خوش قول هستم وبدقولی خیلی آزارم میده .من خوش حسابم وقتی پولی به کسی قرض میدم ،دوست دارم اونم سرموعدش پس بده .من دوست دارم هرکسی خاست بیاد،خونم ،حتمن قبلش بهم خبربده .وازاین جورمسائل ….
باگفتن این احساسها،اولاکه اونهاراباخلقیات خودم آشنامیکردم ودرثانی حدومرززندگی خودم رامشخص میکردم .که دیگران متوجه بشن من توزندگیم چه قوانینی دارم وطبق اونهاازمن درخاست کنن یارفت وآمدکنن .شایدبه ظاهریابهتربگم ،اولش جالب نباشه ،اماچون خودمم به حقوق دیگران احترام میزارم ،اونهاهم دیگه بادل وجون به من احترام میزارن .درواقع هرچه برای خودم می پسندم برای دیگران هم میپسندم .تابه این درک نرسم وقضیه یه طرفه باشه ،فایده نداره ومن به نتایج دلخواه نمی رسم .
الان اعتمادبه نفسم به نظرم خوبه .طوری که اگه کسی انتقادی هم کنه یاضعفی ازمن بگه ،دیگه مثل گذشته بهم نمی ریزم سعی میکنم درموردش فکرکنم واگه متوجه شدم طرف راست میگه ،حتمن سعی دررفع نقصم میکنم .
به قول استادزمانیکه اعتمادبه نفستون بالابره ،نه ازتعریف کسی ،بال درمیاریدوذوق زده میشید،ونه انتقادکسی ،شمارادرهم میشکنه .
این خودمن هستم که باارزش دادن به خودم ،باعث میشم نه تنهااطرافیانم بلکه جهان هم برای من ارزش قائل بشه وبهترینهارابه من بده .
راسش همه ی این مطالب راازاستادعزیزم تودوره ی عزت نفسش ،یادگرفتم .وقتی صحبتهای استادرابارهاوبارهاگوش کردم ،انگاریه نفرپشتم باشه همانطورباعث شددل وجراتم برای انجام روشهاش ،بیشتربشه .
باپوشیدن لباسای شیک برای خودم ،باخوردن وخریدکردن هرچیزی که خودم دوست دارم بخورم ویابپوشم ،بااستفاده کردن ازظرفهای قشنگ خونم ،باوقت گذاشتن برای تفریح وورزش وشنای خودم ،حتی باوقت گذاشتن برای گوش کردن ونوشتن فایلهای استادچون این هم ازالویتهای زندگیم شده ،حتی من تایمی رااعلام میکنم که میخام موزیک گوش بدم.،اینکه وقتی تنهاهستم بهترین لذت راازاتنهایی خودم ببرم وواقعن هم همین طوره اصلن نیازی به نفردومی ندارم که حال منوخوب کنه ،همانطورکه ازشلوغی ومهمونی هالذت میبرم به همون اندازه هم ازتنهایی وخلوت خودم لذت میبرم .
وابسته به کسی حتی فرزندانم هم نیستم .عاشقانه دوسشون دارم ولی منتظرنیستم اوناحال منوخوب کنن .
همیشه وهرشب برای خودم برنامه میچینم هم به خانواده رسیدگی میکنم هم به خودم میپردازم .
چون تندوتیزم همیشه به همه ی کارام میرسم .
منظورازبه خودپرداختن ،خودخواهی نیس که دست ازموضوعات اصلی زندگیت برداری وفقط بچسبی به خودت .بلکه درکناراونهاوحتی دیگران تومیتونی احساس خوب وحال خوب برای خودت داشته باشی
برای شروع یه کم سخت به نظرمیرسه وشایدموردقضاوت قراربگیری ولی بعدازمدتی که شناخت روقواعدوقانون جهان پیداکردی ،متوجه میشی همه چی سرجای خودشه وچقدربهترازقبل شده توهم یادمیگیری توجه وتمرکزت بیشترروی خودت باشه ودست ازکنترل دیگران برمیداری چون اونهاهم آزادهستن هرطورکه خودشون میخان ،رفتارکنن .
وخواهی دیدکه جهان انسانهای هم فرکانس خودت راکنارت قرارمیده .حتی رفتارهای بدیاناجالب کسی باعث آزارت نمیشه وتوسریع ازش می گذری یااصلن نمیبینی .خیلی جالبه وقتی دوربینمون روی خودمون روشنه ،فقط نکات اخلاقی خودمون رامی بینیم .به نظرم اینم یه احترام گذاشتن به دیگرانه ،اونهاهم میتونن اینوحس کنن پس متقابلااونهاهم ازتوحس خوب می گیرن ودرکنارتوحتمن آرامش خواهندداشت.
من عاشق خودم هستم ،باهمه ی خوبیهاونواقصم خودم راخیلی دوست دارم .جالبه بدونیدهروقت کارایی راکه بایدانجام بدم رامیدم ،فریادمیزنم میگم ناااااهیدعاشقتم قربونت شم که انقدزرنگی انقدباسلیقه ای انقدقشنگی انقدمنظمی انقددقیقی وحواست به همه چیزهس .همسرمووبچه هام همیشه میخندن 😊
عباس منش عاشقتم خیلی دوستت دارم که هرچی دارم ازوجودتودارم .
سلام من برای اولین بار هست که دارم کامنت میزارم اول اینکه خیلی خوشحالم که در جمع خانواده عباس منش هستم
و این جلسه استاد برای من این درس رو داشت
که از کامنت گذاشتن شروع کن و از هیچ نترس و در واقع در دل ترس برو
چون من تقریبا 110روز هست که عضو سایت شدم و هر روز و هر روز کلی ویدیو ها و کامنت دوستان را مطالعه می کنم اما
گویا پاشنه اشیل من هم کامنت گذاشتن بود .و الان از خودم راضی م که بر این موضوع غلبه کردم .
اما موضوعی که دوست داشتم اینجا بگم ، این هست که من همیشه کمرو و در واقع اعتماد به نفس پائینی داشتم تا اینکه ازدواج کردم
و همسر من از من کمرو تر و اعتماد به نفس پائین تری داشت
بعد از یکی و دو سال دیدم باید تغییر کنم چون باید در جامعه باشیم باید بتونیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم بیرون
و از اون موقع تا حالا دارم روی اعتماد به نفس ، عزت نفس خودم کار می کنم
پیچ اینستا زدم و جلوی دوربین رفتم
در اداره زمانی که قرار بود در مورد موضوعی با افراد رده بالا صحبت بشه من پیش قدم می شدم و میشدم نماینده بانوان
و در مورد موضوعات پیش امده و مشکلات در جلسات صحیت می کردم
و الان خودم رو که با ده سال پیش مقایسه می کنم می بینم خیلییییییی عالی شدم
و اما اگر می خواستم شکایت کنم باید هی به همسرم غر می زدم که این کارو بکن این کارو نکن این طور برخورد کن
اما من به جای غر زدن فقط روی خودم کار کردم تا پیشرفت کنم و افسانه جدید رو ساختم
و گاهی فکر می کنم اگر در این شرایط قرار نمی گرفتم شاید هیج وقت روی خودم کار نمی کردم (اگر همسرم اعتماد به نفس بالائی داشت ) و همچنان افسانه ضعیف و زود رنج می بودم
ممنونم از استاد عزیز و مریم عزیزم که الگوی من هستند امیدوارم هر کجا هستین در ارامش و در ثروت باشید و خوش بدرخشید
این روزها شده در یک روز چند کامنت بزارم و چند بار بهتون سلام کنم و لذت ببرم
این روزها عجیب پربرکت شده زندگیم
استاد جان
این فایل نشانه امروز من
درحالی که رفتم تو دل ترسم و کلاسی که میخواستم و ثبت نام کردم تا مهارتی و یاد بگیرم برای شروع کسب و کاری که بهم ایدش الهام شده بود نه یک بار چندبار
من محصول بینظیر عزت نفس رو پارسال خریدم
درحالی که اگر دستگاهی بود عزت نفس من رو اندازه میگرفت به صفر که هیچ زیر صفر بود
اوایل تمرین ها برام سخت بود و خجالت اورو ترسناک اما بعد اینکه انجام دادم انگار درون من یک زینب دیگه وجود داشت
این درحالی که داشتم تکامل و طی میکردم
و درکم اون موقع از قانون از عزت نفس کمی بیشتر شده بود و به نظر زینب امروز سطحی تر نگاهشون میکردم اون موقع
و اما امروز وقتی به پشت سرم نگاه میکنم تکاملی که طی شده زینب رو ظرف وجودیشو بزرگتر کرده برای دریافت و فهم قوانین و اصل از فرع
الان بهتر درک میکنم عمل کردن به قوانین و عزت نفس در عمل یعنی چی
الان درک میکنم اینکه بگم من محصول و خریدم گوش کردم نوشتم تمرین انجام دادم دیگه تموم شد نیست
اینکه بگم من دیگه تغییر کردم نیست
جهان همیشه درحال حرکت
من هم باید مدام و هرلحظه بهتر بشم
و این هر لحظه بهتر شدنه مدارمو بالا میبره و عزت نفسمو هر لحظه بیشتر و عمیق تر میکنه
من اول یادگرفتم اصلا خودمو ببینم
که من چقدر مهارت و استعداد و زیبایی دارم و چقدر اخلاق خوب دارم
الان یادگرفتم که من ذره ذره وجودم ارزشمند
من افریده خدام
اشرف مخلوقات و درک کردم و ارزش وجودیم لایق بودنم فقط به چندتا ویژگی سطحی نیست که البته خیلیییی جای کار دارم
بله خداوند مارو آزمایش میکنه
مگه میشه بگی تغییر کردم و باز بهم بریزی
حداقل اگر قبلا نمره صفر گرفتی الان بلید بشی 8 و همینجور نشون بدی که تو داری بهتر میشی
هرلحظه و در هر جا جهان کائنات ،این انرژی عالم ،خداوند عملکرد مارو میبینه
عزت نفس در من چه کرد؟
در من بذر شد
در من ریشه کرد
در لایه های وجودی و اعماق من رشد کرد و به تضاد خورد به تضادهایی که یک روز صدای منو دراورد و گفتم من تغییر میخوام
دونه ترک خورد جوانه شد
و شجاعت بهم داد که بپذیرم اشتباه از من
بپذیرم تا الان هرآنچه ساختم با دست خودم بوده
و حالا با شجاعت میپذیرم
عزت نفس با من چه کرد؟
به من یاد داد قبل هرکاری چشم هامو ببندم بهش فکر کنم که شده که من تونستم که هر فکر منفی بهم حمله کرد بگم چی میگی من فلان کارو فلان کارو تونستمممم اینم میتونم
بگم من میرم تو دلش مگه قرار چی بشه؟
عزت نفس به من یاد داد خدا عادل و بین منو هیچ ادمی فرق نزاشته
به من یاد داد با همون وسایلی که دارم برم تو دل کار
با هرچی دارم لذت ببرم
با هرچی که دارم شروع کنم چون یک سرمایه مهمممی که دارم عزت نفس
عزت نفس به من زیبایی درونی داد
به من ارامش درونی داد
به من خدای منو داد
خدایی که هربار وعده کردم باهاش و تعهد دادم تو روزای اول تعهدم به عهدش با من وفا کرده
سپاسگزارم خدایا
سپاسگزارم استاد من
تو روزی که برای اولین بار تقریبا نیت کردم برای شروع یادگیری مهارتی ک کسب و کارمو راه بندازم
یاداور شد برام باید بازهم برگردم روی دوره گرانبهاتون
و بارش عشق و ثروت و حال خوب و با این دوره به زندگیم بیارم
به نام آنکه مرا آفرین برای زیستن و عشق و شهود داد برای بهتر زیستن
سلام بر استاد و مریم جان و تمام هم فرکانسی های عزیزم
من هدایتی کامنت میذارم و نمیدونم چطور وجودم منو هدایت کرد برای تایپ و کامنت خدا داند
دقیقا من در تمرین عزت نفس هستم و اون فایل زمانی در اینستا قرار گرفت که اصلا من برای شروع و کار خودم هستم و شروع کردم و دوره ۱۲ قدم رو خریدم و بدون اینکه بدونم که ۲۰ میلیون زیر صفرم و آخرش چی میشه حرکت کردم و واقعا استاد تعهد دادم که با چیز هایی که الان در اختیار دارم حرکت کنم
و بنازم هدایت الله رو که منو با دوست و همکارم که اون هم هدایتی قدم اول رو خریده و دقیقا هدایتی منو برای اجرای کاری بزرگ به عنوان همکار دیده و این دست خداست و این بهای هدف ها و خواسته هاست و (قانون جواب میدهد کافیست عجله نکنم)
جایی که ما شروع کردیم اول دیدارمون باز هدایتی توی هتل بود و بعد پارک علم و فناوری بخش زیر زمینش و الان طبقه اول دفتر مرکزی به بزرگی یک پنت هوس داریم با بقیه ی تیم های شرکت های نو پا فعالیت میکنیم و تفاوت ما با بقیه تیم ها اینه مه ما قدرت رو خدا میدونیم و به حمایت هیچ ارگان ، تبلیغات و هر چیزی خارج از قانون توحید نیازمند نیستیم و راهنما و مشاور ما نشانه ها و هدایت و چنان داره کار ها به پیش میره که انگار دنیا داره برای ما کار و هماهنگی میکنه و در کنار تمام نشانه ها و معجزاتی که عر روز برای هم از دید قانون میگیم و میبینیم در یک دورهمی بزرگ پریشب چیزی شبیه به آگهی تبلیغاتی فرصتی خدا بهم داد که با قدرت بیان و با قاطعیت صحبت کنم و چنان انرژی گرفتم که فهمیدم این تازه اول راهه و باز باید تکرار بشه و چقدر شیرینه پا روی ترس ها گذاشتن و بفهمیم تحول یعنی له کردن ترس های درونی و رفتن تو دل ترس ها
استاد این کلیپ و این فایل شما یک محصول واقعیه واقعا میشه ادامه جلسات عزت نفس باشه و واقعا برای من نوعی بینهایت با ارزش هستشبی نهایت
و دوباره تلنگری که بهم زد این بود که بهانه نیارم توی ساخت سایتم! و کارم و برای خودم پیچیدش نکنم کارمو شروع کنم با هر امکاناتی که دارم ادامه بدم و مابقی خود به خود رشد میکنه در مسیر هستش و چیزی از ابتدا بی نظیر نیست بلکه در مسیر باید تکامل طیبشه و هر کسی یا کسب و کاری که رشد کرده و بهترین خودش شده فقط شروع کرده و هی بهبود و هی رشد و پله به پله تکامل رو رشد کرده خدایا شکرت
و بزرگترین درسی که گرفتم اینه که با خودم رو راست باشم و تعهداتم رو محکم تر بچسبم و اگر کاری رو میخوام انجام بدم با قدرت انجام بدم و برای خودم نه توهم سازی کنم و نقش بلکه به جهان هستی ثابت کنم که ایمانی هست
من بی نهایت استاد ممنونم که این نشانه ها و این هدایت های الله رو از زبان و توصیه های با ارزش شما میشنوم و باید کامنت فایل قبلی رو بخورم و باز بخورم و اجرا کنم و دیگه حرفی ندارم چون تعهد دادم به ندای قلبم گوش بدم من عاشقتم مریم جان و استاد عزیزم امید وارم کامنتم فقط برای یک نفر تاثیر گذار باشه ، خدایا سپاس
سلام به استاد عزیز و دوستانی که کامنت منو میخونند.
برای بار سوم سلام
(باورتون میشه این کامنتی که مینویسم دوبار پاک شد. ئیکبار عصر با گوشیم نوشته بودم و تقریبا آخرهای کامنتم بود که رفتم سراغ کارهای خونه و آشپزی و بعد که اومدم تکمیل کنم و بفرستم دیدم نیست دیدم پاک شده. و دوباره با لپ تاپ گفتم مینویسم و وسط های متنم بودم که دوباره هم یهو جلوی چشم های خودم نمیدونم چطوری پاک شد.واقعا من متوجه نمیشم چرا دفعه اول بدون اینکه اصلا گوشیمو دست زده باشم وقتی دیدم که کامنتم نیست. گفتم بیخیال میام تو لپ تاپ راحت تر مینویسم من که قرار نیست بخاطر اینکه نمیدونم چطور شد و حتی نمیتونم دلیل پاک شدن رو درک کنم تسلیم بشم. بیخیال.
پس من برای چیزی که حتی نمیتونم درکش کنم دســت از نوشتن کامنتی که از عصر دوست داشتم بفرستم، نمیکشــم.
اینو اما خوب میدونم تک تک اتفاق های زندگی من بخاطر باورهای منه،حالا چه باوری حاصل این اتفاق شده من نمیدونم اما قرار نیست چون نمیدونم بیخیال کار درست بشم)
رو شمار تحول زندگی من
میریم به امید الله یکتا برای نوشتن کامنتی که کلی تغییر کرده تا الان و متوجه شدم من کوتاه بیا نیستم…
داشتم میگفتم چی میگفتم حالا.
آها اینکه اینجا استاد از حرف مردم گفتن من همیشه میگفتم و میگم که حرف مردم برام مهم نیست و انصافا تا الان خیلی از کارهایی رو کردم و انتخاب هایی داشتم که اصلا برام حرف یا نگاه آدما اهمیت نداشته. اما وقتی متجه شدم این موضوع به ریشه های از اعتماد بنفش مرتبط هست بیشتر فکر کردم و برام جالبه موشکافانه تر نگاه کنم آیا واقعا تمام رفتارم با حرفی که میزنم یکی هست. شاید این نگاه و نظر مردم تو جنبه های مختلف دیگه ایی هست که من شاید توی اون قسمت ها ضعیف هستم نمیدونم، اما اگر چیزی باشه من پیدا میکنم…
خب یک مورد دیگه که برام جالب بود اینکه استاد از تمرین “آگهی تبلیغاتی” گفتن. تمرینی که در دوره ایی که موفق شدم بخرم هم گفته بودن و یکی دوبار انجام دادم. با خودم گفتم دوباره میام لین تمرین رو مینویسم و میرم بیرون و انجام میدم. تا اینکه امروز صبح (دوشنبه) خواستم بنویسم اما متوجه شدم که نمیتونم بنویسم اصلا گیج بودم باید چی بنویسم، من اصلا چه توانایی دارم. انگار یادم رفته انگار از پارسال که این تمرین رو انجام داده بودم تاالان اعتماد بنفسم افت کرده و اصلا برام سخت بود حتی فکر انجام دادنش یک دلهره در وجودم ایجاد کرد تو ذهنم میگفتم میخوای چی بگی، بگی که چی بشه. اصلا چیزی نداری که بگی. آخه چی داری بگی…خلاصه یک تقلب کوچولو کردم و رفتم یادداشت تمرین قبلی ام رو نگاه کردم تا ببینم چی نوشتم و یا اینکه چطور نوشتم. به هر حال نصفه نیمه و کمتر از قبل و با ادبیاتی ضعیف تر نوشتم. حاضر شدم تا برم بیرون دقیقا مقصد خاصی نداشتم اما هدف داشتم. سوار مترو خط یک شدم و تو راه بین چندتا مقصد احتمالی یکی رو مصمم تر شدم در نهایت باید تجریش یعنی ایستگاه آخر پیاده میشدم و از اونجایی که مسیر طولانی بود و دوست نداشتم بیکار باشم و از اونجایی هم که امکان هندزفری گذاشتن نداشتم کتابم رو از کوله پشتی ام درآوردم و شروع کردم به خوندن. (در همین حین هم به فکر انجام دادن و موقعیت مناسب برای انجام تمرین “آگهی تبلیغاتی” بودم. که گفتم وقتی پیاده میشم و یک جای مناسب از کسی درخواست میکنم تا وقتش رو به من بده و حرف های منو بشنوه و تمرین رو انجام بدم.) همینطور مسافرها میومدن ومیرفتن و فروشنده های داخل مترو هم مشغول بودن…یهو چشمم به یک جوراب طرح چریکی یا ارتشی از همون طرح های کمو (بقول استاد) که ایشون خیلی دوست دارند و توی تی شرت،هودی،شلوار و … از استاد زیاد دیدم. من قبلا تو ذهنم بود اگر جوراب این طرحی اومد بگیرم و وقتی یک فروشنده از کنارم رد شد از گوشه چشمم اون طرح رو لابلای کلی طرح دیدم و مشتاق شدم بخرم. تا اومدم کارتم رو از کیفم دربیارم متوجه شدم نه کارت بانکی و نه هیچ پول نقدی همراهم ندارم. خونه جا گذاشته بودم. خلاصه از اون مرد فروشنده عذرخواهی کردم و بعد باخودم فکر کردم حالا که من پولی ندارم بهتره برگردم
دقیق هم نمیدونستم که کارت بلیط متروم چقدر داره فقط میدونم خیلی نداشت و میخواستم وقتی پیاده میشم شارژ کنم. خلاصه حسم و حالم رو خراب نکردم و فقط به این فکر کردم این اتفاق برای من چه درسی داره و چرا باید این همه راه بیام و اینطوری بشه. با خودم میخندیدم و میگفتم عجب عاشقانه اومدم بیرون خالیه خالی…بدون هیچ پولی.خدایا قضیه چی درس امروز رو به من یاد بده. از خدا تشکرمیکردم و اینکه خوب شد من خواستم یک چیزی بخرم تا متوجه بشم و دوباره با همون مترو برگردم. خلاصه که رفتم تا برگردم و اینبار با خیال راحت و لبخند بر لب از این اتفاق نشستم و با خودم گفتم در عوض کتابم رو میتونم تموم کنم. جون تقریبا قسمت بیشتری از کتاب رو خونده بودم. گفتم نهایت مترو برام میشه فقط کتابخونه و محل کتاب خوندن و تمرین تمرکز کردن و کنترل ذهن از این اتفاق…خلاصه ایستگاه ها گذشت و افراد میومدن و می رفتن تا اینکه یکهو یک خانمی با عروسک های بافتنی اش تجه ام رو جلب کرد و عروسک های بافتنی به مناسبت شب یلدا داشت که خیلی تمیز و زیبا و با خلاقیت خودش درست کرده بود. از اون خانم پرسیدم معمولا شما کدوم خط هستین که اگر دوباره اومدم بیام از کارهای زیباتون بخرم و کلی تحسین و تشویق اش کردم برای کارهاش. و گفتم اگر پول داشتم الان ازتون میخریدم اما متاسفانه متوجه شدم کارتم رو جا گذاشتم و هیچ پولی هم ندارم. خانم تعارف کرد بردار بعدا برام بده و منم گفتم دوست ندارم اینجوری حرید کنم. خلاصه فقط شماره شون رو سیو کردم که اگر بعدا اگر شد ازش خرید کنم.
اون خانم رفت و من مشغول کتاب خوندنم بودم و قبلش این قسمت کتاب بودم که نوشته بود:
“سلحشور نور شراره ای از نور پروردگار در خود دارد.
تقدیر، چنین مقرر کرده است که او با دیگر سلحشوران باشد.
اما هرازگاهی ناگزیر است به تنهایی هنر شمشیر زنی را به عرصه ینمایش گذارد.
و نیز، زمانی که به دور از همراهان خویش است، همانند یک ستاره می شود. او بخشی از جهان را که از آن او است روشن می کند و کهکشان ها ودنیا را به تمامی کسانی که سر به سوی آسمان دارند نشان می دهد.
به زودی چنین سلحشوری، پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت، و رفته رفته دیگر سلحشوران به او نزدیک می شوند، و همانند اقمار آسمانی، با نمادها و رازهای خوویش گرداگرد او جمع می آیند.”
این صفحه ایی بود که زیاد متوجه نشدم و چون همزمان با دیدن کارهای اون خانم بود متوجه نشدم و خواستم دوباره همین صفحه رو بخونم.که خانمی که کنار من نشست بود به من گفت شما کارتت ر جا گذاشتی و پول نداری چطور میخوای برگردی. گفتم فلان ایستگاه پیاده میشم اگر کارت بلیطم داشته باشه با اتوبوس میرم وگرنه تا خونمون از اونجا یکساعت پیاده روی میکنم. دیدم اون خانم دست توی کیفش کرد و به من ده هزار تومن پول نقد داد گفت اینو بگیر سخته میدونم. اگر کارتت نداشت بتونی بری.(من تو دلم از خدا تشکر میکرد و با خودم میگفتم سخت نیست و هوا هم خوبه برای پیاده روی. من ماصلا ناراحت نبودم که بقیه راه رو چطور قراره برم تا برسم به خونه) اما اون خانم به من گفت حالا بگیر کارت گیر نباشه برای منم اتفاق افتاده، پیش میاد و چقدر هم بده من برای دو سه تومن تو کیفم رو زیر و رو میکردم تا برسم یکجایی. خلاصه دست با سخاوت این خانم رو کوتاه نکردم و گفتم این شاید رزق بی حساب امروز منه بذار بگیرم. ازشون کلی تشکر کردم و حتی ازشون شماره کارت خواستم بعد براشون انتقال بدم قبول نکرد. خلاصه فقط ازشون تشکر کردم و درونم فقطمیگفتم خدایا با من چه میکنی، عجب روز شگفت انگیزی شد.
خلاصه پول رو گذاشتم لای کتابم و دوباره به خوندن ادامه دادم تا اینکه رسیدم به صفحه ی بعد و ذر همون حین هم حواسم به ایستگاه مترو و پیاده شدن و اینکه تمرین رو انجام ندادم. ذهنم میگفت هنوز راه زیاد مونده کتاب رو تموم کن نهایت پیاده شدی. نهایت فردا. حالا دیر نمیشه که…نجواهای ذهن میگفتن و منم از یکطرف میدونستم اینا شاید بهونه هایی باشه برای اینکه اعتماد بنفس له شده ام خودشو توجیه کنه. چون متوجه بودم یک ترسی دارم با اینکه مایل بودم امروز انجام بدم و اصلا بیشتر برای همین زدم بیرون…خلاصه که این افکار بود و یکم تمرکز کردن برای کتاب خوندن و متوجه شدن سخت بود اون صفحه قبل رو که دوباره خوندم و این قسمت برام خیلی جالب بود که می گفت:
به زودی چنین سلحشوری،پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت،
خدایا تو داری با من حرف میزنی یا کتاب یا خودم با خودم. من پاداش گرفته بودم. خدایا شکرت…باورتون میشه اینقدر هماهنگی رو…واقعا روز شگفت انگیزی شد.
رفتم صفحه ی بعد مصمم شدم کتاب رو تا یکجایی بخونم و بعد ببینم چی میشه وتمرین رو چه میکنم. زدم صفحه ی بعد و اینا رو نوشته بود:
“سلحشور نور به دو ستون دو سوی دری که مدعی گشودن آن است می نگرد.
یکی از ستون ها، ترس نامیده می شود و دیگری تمایل.
سلحشور به ستون ترس نگاه می کند، روی آن نگاشته شده:
تو وارد دنیایی ناشناخته و خطرناک می شوی که درآن جا، هر آنچه تا کنون آموخته ای به هیچ کاری نیاید.
سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
.
.
………..”
من دیگه بقیه جملات رو تموم نکرده کتاب رو بستم گذاشتم تو کیفم و دفترچه یادداشتم رو از توی کیفم درآوردم. و یک جوری دوباره سرحرف رو باز کردم و متوجه شدم اون خانم کنار من در ایستگاهی که من میخوام پیاده بشم قراره پیاده بشه.پس ایشون فرصت داره هنوز تا با ایشون تمرینم رو انجام بدم. پس ازشون خواستم اگر امکان داره چند دقیقه ایی به من وقت شون رو بدن و من تمرینی رو باید انجام بدم براشون بخونم. اصلا تا اینا رو گفتم یکم گیج شدم اسم تمرین هم بعد متوجه شدم اشتباهی پیام بازرگانی یا آگهی بازرگانی گفتم بجای آگهی تبلیغاتی …خلاصه اینا علایم دست و پا گم کردن و دیدن این همه نشونه بود.
(آخه میدونید تو تمرین ستاره قطبی ام صبح ها چیزهایی نوشته بودم که انگار خدا داشت عملا امروز با من بصورت واضح با زبان نشانه ها حرف میزد)
حیلی دوست داشتم اینا رو بنویسم. بنویسم که موفق شدم هر چند کم ولی انجام بدم و باز هم با کیفیت تر انجام خواهم داد تا در عمل اعتماد بنفس خودمو بسازم. خوشحالم هر ترمز و مانعی که باعث شد من ننویسم موفق نشد و دید که چقدر من مشتاق نوشتن هستم و کوتاه نمیام چون باور دارم این نوشتن ها به من و هزاران نفر قراره کمک کنه. چون قرار پایه های اعتماد بنفسم رو بسازم و اینا ردپاهایی هست که برای ساختن هرچند کوچک دارم برمیدارم.
استاد خواستم ازتون بیش از اندازه تشکر کنم و بگم استاد شجاع داشتن یعنی شاگرد ها هم باید برن تو دل ترس هاشون و شجاعانه عمل کنن. من میخوام از همون شاگردا باشم. شاگردی جسور و شجاع و عمل کننده به حرف ها و قوانین. عمل کننده به هدایت ها و نشونه ها. خدایا شکرت برای امروزم که اینقدر در تمام مسیر با من بودی و اینقدر حست کردم. خدایا ممنونم که اینجا هستم و با اشتیاق باز هم ادامه میدم بااینکه صفرم اما اینقدر حس قدرت دارم که صفر بودن دستام چیزی نیست در برابر پر بودن قلبم که فقط تو رو میبینه و داره. تویی که همیشه همراه و حامی منی وقتی تو قادر مطلق هستی من چه غم و چه نگرانی دارم. سرخوش و عاشقانه فقط پیش میرم تو بگو کجا من بدون ترس پیش میرم و کنترل ذهن و اون واگویه ها بامن تو فقط منو هدایت کن به راه حل های درست و آدم ها مکان های درست ذهن و جسمم با من…خدایا شکرت برای قدرت اعتماد بنفس که ساختنی است و من دوباره میسازم یک شالوده محکم چون قراره اسمان خراشی به ارتفاع آسمان های نردیک به ایستگاه فضایی بین المللی بسازم. اینقدر ساختمان بزرگ شالوده قوی میخواد من آماده ساختنم. من میسازم در عمل…خدایا شکرت برای همه ی احساس خوب امروز و اکنون که موفق شدم بنویسم
اینم ادامه قسمت اون صفحه:
” سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
تو دنیای آشنایی را ترک میکنی، در آن چیزهایی نگهداری می شوند که تو همواره دوستشان داشتی و به خاطرشان آن همه جنگیدی.
سلحشور لبخند می زند، زیرا نه چیزی یافت می شود که سبب هراس وی شود و نه چیزی که او را از رفتن باز دارد.
پـــس با اطمینان کسی که می داند چه می خواهد در را می گشاید.
قبل از اینکه مطلبتون رو تا آخر بخونم تا یادم نرفته برای این مشکل پاک شدن مطالب چند روش پیشنهاد می کنم(برای خودم چند بار پیش آمده )
1- نوشتن مطالب در یک برنامه مثل word و سپس کپی کردن متن با select all و paste کردن در سایت
2- در حین نوشتن در سایت میتونید با کلیک سمت راست و انتخاب select all و سپس انتخاب کپی ،مطالب رو در حافظه کامپیوتر نگه دارین و در صورتی که پاک شود با paste کردن دوباره بازیابی کنید . البته نکته این کار این است که اگر حواستون نباشد و در حین نوشتن یک حرف یا کلمه ای را کپی کنید دیگر کل متن درون حافظه با کلمه جدید پر می شود و دیگه شما متن قبلی رو ندارید و همچنین باید حواستون باشد که برای بروز کردن حافظه هر از چند خط که تایپ می کنید دوباره این کار رو تکرار کنید
3- چون متن بعد از تایید تا یکساعت قابل ادیت هست میتونید وسطهای نوشتن متنتون تا یک جا که تا حدی مطلب تموم شده باشد ، تایید و ارسال کنید و سپس به قسمت ادیت بروید و بقیه متن رو تایپ کنید
واقعا حیلی خیلی سپاس گزارم از اینکه برام نوشتین سپاسگزارم برای این همه ایده، برای همه پیشنهادها و یادآوریهایی که باعث میشه تا این مسئله برای همیشه حل بشه.
واقعا سورپرایزم کردین و کلی خوشحال…
و امروز از دوست عزیزدیگه ایی هم پیشنهاد و راه حل جالب دیگه داشتم که لینک دیدگاه ایشون رو میذارم شاید برای شما هم جالب باشه.
abasmanesh.com
درسی که امرز گرفتم از این اتفاق ها و همزمانی ها اینـــه:
چقدر خداوند پاداش دهنده است و چقدر خوب آدم ها و ایده ها رو در قالب راه حل مسئله به من نشون میده.
ما در مسیر درست باشیم ایده ها به ما گفته می شود حتی اگر به دنبال آنها نباشیم.
چقدر خوب شد نوشتم و جا نزدم از نوشتن و شــایـــد الهامی که برای نوشتن و ادمه دادن به من شد رو گوش دادم، تا این درس ها و این احساس رو تجربه کنم که چقدر خدا حواسش هر لحظه به ما هست. این منم که گاهی اجازه نمیدم تا اون منو هدایت کنه.
هر مسئله ایی اومده تـا من رشد کنم و قوی تر بشم.
با هر بار حل یک مسئله عزت نفس و اعتماد بنفسم افزایش پیدا میکنه.
شاید بعضی راه حل ها رو میدونستم اما نیازه گاهی برامون توسط دستانش یادآوری بشه و به یاد بیاریم که کارهای ساده اصلا ساده نیستند. گاهی کارهای ساده و مهم بزرگتر از کارهای پیچیده و و غیر مهم هستند.
امروز یادگرفتم ساده تر باشم و رها تر و خودمو به خدا بسپارم تا با من حرف بزنه و صداشو بشنوم.
واقعا از شما دوست عباسمنشی ام بسیار بسیار ممنونم برای این کامنت ساده اما بزرگ تون.
نمیدونم چی شد برام این همه نوشتید اما میدونم درست ترین کامنت بی ربط به محتوای سایت رو نوشتین.
نمیدونید چه باورهایی رو برای من تقویت کردین و قلبم سرشار از شوقه. فقط میتونم بگم خیلی ممنونم و از صمیم قلبم براتون بهترین ها رو از خداوند یکتا خواهانم.
ما هدایت می شویم به آدم های درست، به مسیرهای درست، به راه حل های درست
ما میدانیم و ما مطمئن هستیم که خداوند ما را در بهترین زمان و بهترین مکان ممکن قرار می دهد.
اولا من لینک رو نتونستم باز کنم البته اگر جواب دوستمون آقای وثوق باشه اون راه حل رو خوندم
دوما خیلی بنده پر انرژی و سپاسگزاری هستین (توی تمرینتون اضافه کنید) و من هم خوشحال شدم برای اولین بار یک نفر از راه کارم اینقدر زیاد خوشحال شد و بسیار سپاسگزارم که شوق نوشتنم رو بیشتر کردید.
سوما آگهی تبلیغاتیتون رو هم خوندم , باعث شد که منم تصمیم بگیرم آگهی خودم را تو سایت بنویسم تا یخم باز بشه
چهارما مورد سومی که در راه کار پاک نشدن براتون نوشتم , دیدم در همه جای سایت کار برد نداره و نوشته شما بعد از ارسال قابلیت ادیت نداره و فقط منتظر تایید می ماند. البته اینجا این قابلیت فعال است
در ضمن داستان خواندن کتاب در مترو هم و سرگذشتتون در اون روز جالب بود و قلم خوبی برای نوشتن دارید و خواننده رو جذب می کنید که ببیند آخر داستان به کجا می رسه
در انتها بازم سپاسگزارم بخاطر انرژی و شوق نوشتنتون
به نام خدا
سلام
بهونه ها را بزارید کنار،از هر جایی که هستید و با هر شرایطی که دارید کار را شروع کنید قطعا موفق میشید
مهم شروع کردن و دل به دریا زدن هست البته با همون شرایط و نخواستن اینکه یک شبه ثروتمند شد و باید گام های تکاملی را طی کرد.
حرف مردم را بزارید در همون حد حرف مردم بمونه،به قول استاد نه تعریف ها نباید مهم باشه و نه تمسخر ها نباید براتون مهم باشه،مشغول کار خودتون باشید و صد در صد انرژی و تمرکزتون را بزارید روی موفق شدن خودتون
جهان وقتی تعهد و تمرکز شما را ببینه اون حد از اشتیاق را در شما ببینه ،خدواند درها و راه ها را باز میکنه
به نام خداوند دانا وتوانا
سلام خدمت استادی عزیزم ومریم جون نازنین دوستان همسفرم در سفرنامه
خداراسپاسگذارم که ردپای روز 77ام را در سفرنامه مینوسیم
وخداراسپاسگذارم که هر روز منو با این فایل های سفرنامه شگفت زده میکنه هر روز یک فایل جدید که کاملآ مطابقت داره با شیوی برخوردی آن روزم
من خداراشکر دوره عزت نفس را تازه خریدم ودارم روی خودم کار میکنم و دارم به لطف خدای مهربانم آن تمرینات دوره را تا حدی که تکاملی دارم انجام میدم وخدامیدونه تا این دوره تمام بیشه من چقدر تغیرات را دروجودم حس کنم وچقدر زندگی برام عالی شوه که مطمینآ این اتفاق میافته
و درموردی تمرینات این فایل باید بگم که منم به اندازه خود هم قبل یک سری تمرینات و اقدام های انجام دادم که پاشنه اشیلم بوده یا اینکه نگران حرف مردم نشدم
من موقع که افغانستان بودم رفته بودم توی یک کاری که آنجا بیشتر همکارم مرد بود بیشتر جلسات را من تنها یک خانم شرکت میکردم بیشتر جلسات با بزرگان منطقه یا شهری مون بود از ان جای که من بیشتر موقع تو جلسات تنها خانم بودم به نمایندگی از خانم ها در جلسات که حدود 50یا 100نفر از بزرگان با دانش آموزن بودن سخنرانی میکردم یادم است روزای اول کمی سختم بود ولی هرچی روزی بیشتری مگذاشت احساسی راحتی میکردم
و یک روزی در بین شهری مون از طرف دفتری مون با همکاری سرپرست شهر که ما(والی ولایت میگم) محفل برگذارشد و ریس دفتری مون ازم خواست که من باید یک مقاله یا سخنرانی به نماینده گی از دفتر انجام بیدم و منم که اولای کارم تو آن دفتر بود قبلا همچون تجربه را هم نداشتم ولی قبول کردم ولی تهی دلم میگفتم شاید نتونم این کاره انجام بیدم والبته محفل دویا سه روز بعد برگذار میشد منم با دو دلی مطلب سخنرانی را انتخاب کردم و رفتم راجع به آن مطلب تحقیقات کردم و بعضی ها کمک گرفتم ولی در آخر من تمام متن وحتا شعری در ان مورد تهیه کردم که همیش ایده و مفکوره خودم بود بعد روزی محفل شروع شد ازمن خواسته شد که بریم سخنرانی کنم و من اولش چقد ترس واسترس داشتم ولی( خداراشکر که الان فکر میکنم من از ان موقع با خدایم رفیق بودم) من موقع بلند شدم بیرم جلوی آن همه افراد که همه بزرگان شهر بودن سخنرانی کنم با خدایم گفتم خدایا من خودم را با تمام وجود به تو میسپارم تو کمکم کن که بیتوانم سخنرانی ام را بهترین شکل انجام بیدم بعد تا چند قدم که من به جایگاه رسیدم قشنگ یادم است من سوره حمد و توحید را خواندم ویک نفس عمیق کشیدم و سخنرانی ام را شروع کردم من که متن سخنرانی ام را نوشته بودم دو صفحه شده بود آن را چقدر با آرامش با جرعت وشجاعت خواندم و احساس خوبی داشتم وحتا آن موقع خودم تعجب کرده بودم دوست داشتم که متنم طلانی تر میبود تا دیرتر سخنرانی میکردم واین برای خودم خیلی تعجب آور بود وچقدر من از طرف ریس و همکاریم تشویش شدم وبعد آن کم کم دیگه هر روز بهتر وبهتر میشدم میرفتم در کلاس ها در جاهای که مردم بزرگان منطقه جمع بود سخنرانی میکردم
و راجع به رفتن به دل ترس ها هم من تا حدی خوب عمل میکنم ولی بازم کلی کار دارم باید انجام بیدم
وراجع به نگران نبودن حرف مردم هم نسبت به بقیه دوستان وفامیلم من بهتر هستم و این نگران بودن درموردی حرف مردم من چند سال پیش در زندگی شخصی خود به چالش برخوردم که من به خواستی خانواده ام برای اینکه پدرمادرم نگران حرف مردم بود خیلی تصمیم بزرگ گرفتم که از لحاظی عاطفی برایم ضربه زد البته که آن تصمیم برایم یک روند پیشرفت بود ولی از ان روز بعد من نسبت به حرف مردم خیلی حساس شدم که هرموضوع که راجع به حرف مردم باشه من بیشتر تمایل دارم انجامش بیدم اگر از خانواده یا کسی بیشنوم که مردم چی میگه یا مردم بد میگه خیلی واکنش شدید نشان میدم که البته این واکنشه هم تا جای خوب نیست و یک حسی برام میگه من باید برای اینکه ضد حرف مردم هم شده آن کاره انجام بیدم که البته چندین بار من این کاره کردم و میکنم و حرف مردم برایم یک تضاد شده که منو مجبور به انجام ان میکنه که نگران کارم را بدون در نظر داشت حرف مردم انجام بیدم
ولی راجع به شروع کردن از امکانات کم چندین بار تصمیم گرفتم تعهد دادم ولی عمل نکردم که این بزرگترین پاشنه اشیلم است ایشالله روی اینم کار میکنم در این موضوع هم بهتر میشم به امیدی خدا
درنهایت سپاسگذاری خدایم هستم که بمن توفق نوشتن این کمنت را داد
وسپاسگذاری استادم هستم که دستی از دستان خدا برای شناخت خودم خدایم شده به وسطه ایشان ما داریم به خودشناسی وخداشناسی میرسیم
وسپاسگذاری دوستان عزیزم هستم که این کمنت را با حوصله مندی خواندن
در پناه الله یکتا سالم سعادتمند در دنیا واخرت باشین
خدایارو مددگاری همه وما شما باشه
سلام
دوست خوبم
من چقدر لذت بردم از هیجانی که داشتید در اون سخنرانی و در گفتن حرف مردم.
خیلی استفاده کردم که عمل کردید به الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد»
مصداق عینی برای مقابله با ترس و حرف مردم و شروع از همان جای که هستم.
خداراشکر بخاطر اینکه در بهشتش زندگی میکنم.
خدا را شکر گزارم برای زندگی عالی و حس زیبایی که در خانه دارم به خاطر همسرم که او میداند از خداوند چی میخواهد.
من عاشق کودکان لجباز هستم که واقعاً و با تمام وجود میدانند که چی میخواهند و برآن خواسته پافشاری میکنند.
خدارا شکرگزارم برای تکیه کردن به فرمانروای دریاها و صحراها و کوها و آسمانها و آنچه هم بین آن است.
خداراشکر به خاطر خداوندی صاحب و مالک و اختیار دار ثروتها و نعمتهای است که من نیازدارم.
خدارا شکرگزارم برای زیباهای اطرافم
خدارا شکر گزارم برای نعمت های فراوانی که در جهان وجود دارد.
خدارا شکر گزارم برایمالی که دارم.
متشکرم
این هم صحبتهای بود هدایتی که خداوند گفت، و در وجودم جاری شد و خودم هم لذت بردم.
این رد پای من در 77مین روز تحول زندگیام است.
سلام آقای حسینی محترم
خیلی خیلی سپاسگذارم بابت خواندن وپاسخ دادن به کمنتم واقعآ که چقدر حس مثبت بمن ایجاد کردین با این پاسخ زیبا تون
دقیقآ همنطور است وقتی قلب منو به یادی خدا باشه آرامش داره
من این حالت را خیلی تجربه کردم ومیکنم
چقدر عالیست این جهان هممدار بودن
چقدر زیباست این روند که ما داریم روی خودی مون کار میکنم
چقدر فوقالعاده هست که ما دوستان همدیگره نمیشناسیم ولی چقدر حس مثبت به همدیگر داریم چقدر این احساس هممدار بودن بالا است
شما را نمیدونم ولی من احساس میکنم وقتی داخل این سایت زیبا میشم عضایی این سایت برام حتا جایگاه بالاتر از عضایی خانوداه خودم را میده چقدر این دنیا و این زندگی زیباست که اگر ما سیستم ش را راعایت کنیم
خدایاشکرت بابت داشتن دوستان عزیز ونازنین
خدایاشکرت بابت این حس وحال عالی ام
خیلی دوستان دارم به الله پاکو بی نیاز میسپارمتان
سلام استاد عزیزم امروز طبق روال روزهای پیش صبح که ازخواب بیدار شدم اومدم توی سایت اما دیدم فایل جدید نزاشتین راستشو بخواین یک کم دلگیر شدم آخه امروز هم تولدم بود هم عید سیدا بود احساس میکردم باید ازشما عیدی بگیرم تااینکه بعداظهر این فایل دیدم که دقیقا نقطه ضعفمن هست شک ندارم این فایل هدیه خداست که ازطریق شما بدستم رسید خدایا هزاران بار شکرت عشق میکنم باتو ارباب
سلام
چه عالی صحبت میکردین بین مردم در دبی
استاد من یک لحظه خودم را تصور کردم که دارم مثل شما بین مردم جلو دوربین با خودم تنهایی صحبت میکنم حتی تصورش هم برای من سخت بود
واقعا وقتی این عزت نفس شما رو میبینم
به خودم میگم حسن تو هنوز خیلی کار داری
البته این تمرین آگهی بازرگانی را من تا به حال انجام دادم
کلی برام لذت بخش بود
چند بار در جمع همکارانم صحبت کردم واز خودم تعریف کردم از خصوصیات خودم گفتم اونها هم بعد از چند نوبت که من از خودم تبلیغ میکردم دیگه همکارانم تا من میخواستم از خودم بگم اونها خودشون جلو جلو میگفتن بله شما خیلی پسر خوبی هستی خیلی خوشتیپ هستی وکلی من اونجا بیشتر عزت نفسم بالاتر میرفت
البته چند بار برای بعضی از مشتری هام هم از خودم تبلیغ کردم اونها حیران من رو نگاه میکردند ودر نهایت تایید میکردند حرف های من رو ومن باز عزت نفسم بالا می رفت
من یک بار برای یک راننده اسنپ از خودم تبلیغ کردم البته با همکارانم بودم در اسنپ بعد به راننده اسنپ داشتم میگفتم آقای راننده من یک انسان عالی هستم من یک فرد فنی هستم من یک انسان خوشتیپ هستم من اینقدر انرژی دارم که این همکاران من کیف میکنند در کنار من خلاصه کلی از خودم براشون گفتند واون آقای راننده تعجب کرده بود ازاین که من اینقدر راحت دارم تعریف میکنم ولی من اونجا کلی انرژی ام بالا رفته بود وکلی احساس خوب بهم دست داده بود
من این تمرین های استاد رو خیلی با ایمان کامل دارم انجام میدهم و کلی نتیجه گرفتم از تمرین های استاد
کلی اعتماد به نفس گرفتم
کلی راحت میتونم تصمیم بگیرم
کلی راحت دارم خرج میکنم پولم را نه این که خرج الکی خرج های روز مره ای که لازم است
واین که وقتی پولی خرج میکنم حالم بهتر میشه
وکلی تشکر دارم از خدا که این همه من میتونم به اقتصاد جهان کمک کنم واین که من هر چقدر ثروتمند تر میشوم به خدا نزدیکتر میشوم
واین که استاد از تایید مردم صحبت کرد
درسته منم قبلا اینجوری بودم وکلی تایید دیگران برام مهم بود خیلی جاها نمیرفتم چون میگفتم مردم چی میگن والی الان میگم اگه لازمه که من برم اون مکان یا اونجایی که لازم هست بروم باید بروم وحرف دیگران برام مهم نیست
من معمول با لباس کار میروم سر کار واین که دیدگاه دیگران برام مهم نیست چون کارم اینجوری هست که باید با لباس کار باشم
واین که مردم میخواهند چیزی بگن اصلا برام مهم نیست ولی این و بگم وقتی من ارزش قائل شدم برای خودم دیگران هم خیلی با احترام با من صحبت میکنند
من قبلا قانون را بلد نبودم وقتی یک ثروتمند را میدیدم حتی با زیر شلواری
با خودم میگفتم ببین پولدارها با زیر شلواری مامان دوز هم مشخص هست که پول دارند
ولی الان فهمیدم که اون ها برای خودشان ارزش قائل میشدند ودیگران هم براشون ارزش قائل هستند
والان درست من در خیابان همین حس را دارم رفتار مردم با من کلی تغییر کرده چون من ارزش مند هستم برای خودم وحرف مردم در مورد خودم مهم نمیدونم واین میشه اصلا افرادی با من برخورد میکنند که کلی صمیمی با من برخورد میکنند حتی گاهی خانوم هایی سر راه من رسیدن که من با آنها برخورد داشتم اونها هم کلی با احترام وحی خوب با من صحبت کردند یا کاری انجام دادم تشکر کردن وکلی من را احترام گذاشتند واصلا از این که من با لباس کار بودم توجه نکردند واین که خیلی من را متشخص هم در نظر داشتند من این را احساس میکنم از رفتارهای مردم
واین که مردم را در ذهنم بزرگ نکردم
وهمه برای من یک دیدگاه دارند
این فایل استاد باعث شد که تصمیم بگیرم دوباره باز هم دوره عزت نفسم را از نوع شروع کنم آن هم جدیتر که بهتر بشه نتیجه های من
استاد سپاس
باسلام خدمت استاد و خانم شایسته ی زیبا
روز 77ام و تعهد من!
«حرف مردم»
بخاطر حرف مردم داشتم کاری انجام میدادم بالاتر از شرایط فعلیم
میخواستم باشگاهی اجاره کنم دهن پر کن!
چون زشته واسه ندا،بگن رفته فلان منطقه،فلانملکو با فلانتجهیزات راه بندازه!
مسخرم میکنن
…
نه این طور نیست!
حالا با شرایط الان ،خیلییی راحت باشگاه راه افتاد وسایلا در حد توان
منطقه ای پایین تر از محل کارم
(باور دارم هرجا باشم ادمهای خوبو ثروتمندو جذب میکنم)
بخاطر حرف مردم ،قرار بود چه استرس ها ک نداشته باشم
چه نگرانی ها که نداشته باشم
حرف مردم داشت کاری میکرد من ک شبا با استرس اجاره،بدهیی ها و …بخوابم
وقتی حرف مردمو حل کردم با خودم،با شجاعت و اتوماتیک کارها پیش رفت و تونستم ی جای کوچیک اما با ارامششششش بینهایت ،اکی کنم
یادمه پارسال اینموقع،حیاط خونرو تجهیز کردم برای خودم ک ورزش کنم،حدودا 600 هزارتومن شد
امسال ی جای بزرگتر اجاره کردم در حدی ک کلاسامو برگزار کنم و دیگ جایی برای کسی کار نکنم و تجهیزات زیاد…
بله استاد حق با شماست ظرفم بزرگتر شد
و ایمانم قوی تر ک بله نتیجه میده! سال بعد قطعا لول اپ بزرگتره
به اندازه ی باورام یسال طول کشبد!ممکنه لول بعدی خیلیییی زودتر اتفاق بیفته
همین الان ک دارم تایپ میکنم،مدرک مربیگریه بین المللیم ایمیلش اومده
چقدررررر احساسم عالیه الان
به قطعیتمیتونم راجبه تیک خوردن اهدافم برای سال های بعدیه زندگی،حرف بزنم
ترس های زیادی توی کالبد های مختلف،اومدن به سمتم
از نبوده شاگرد تاااااا مجوزو هزارتا ریزو درشته دیگ
ولی شروع کردم
با اشتباق
با تعهد…
شکر
ای منبع مطلق ازت ممنونم برای فرستادن شاگردایی که هنوز باشگاه راه نیفتاده اما هروز پیام میدن برای رزرو
با ترسام روبرو شدم و حالا همه چی خودش داره اتفاق میفته
ای منبع مطلق ازت ممنونم که انقدر سیستمت راحتو اسونه و در لحظه پاسخ میدی
سلام به استادقشنگم.
کسی که اعتمادبه نفس وعزت ونفس نداشته باشه ینی هیچی نداره .
این ازکجامیاد؟ازجایی که خودت برای خودت ارزش واحترام قائل باشی .
چطورمیتونی اینکاروبکنی ؟باکارکردن روزانه روی خودت .
اولین قدم اینه که تونیازعزت گذاشتن واحترام گذاشتن وهمه ی توقعاتت را ازرودیگران رابرداری هم توذهنت هم توعمل .آخه کسانی که اعتمادبه نفس ندارن این موضوع که حتمن موردتاییدوتعریف دیگران قراربگیرن ، خیلی مهمه واین یکی ازضعفهای اوناس .اینکه کاری انجام بدن وموردتحسین قرارنگیرن ،باعث آزارشون میشه .هرکاری میکنن ،پشتش یه توقعی هس .
اینکارومیتونیدآروم آروم باانجام هرکاری برای خودتون یادیگران ،سعی کنیدکناربزارید.
همین راهکاری که استادگفتن راانجام بدید.ینی خودتون پیش کسی یاکسانی ازتواناییهاومثبتهاتون تعریف کنید.من اینکاروکردم ونتیجه ی خوبی گرفتم واقعن توباوراطرافیانم نسبت به من تاثیرگذاشته .وباعث شده باخلقیات من آشنابشن.حس اونهابه من خیلی بهترازقبل شده .تازه من این پیشنهادرابه اونهاهم دادم وازاونهاهم خاستم نکات واخلاقیات مثبتشونوبگن .
کم کم که خجالتم رفت کنار،شروع کردم به بازگوکردن خواسته هاونیازهام ازدیگران .ینی خیلی راحت می گفتم من این اخلاقیات رادارم .درواقع توقع خودم راازدیگران جاهایی که لازم بودبیان میکردم .تامنوبهتربشناسن .مثلامی گفتم من خوش قول هستم وبدقولی خیلی آزارم میده .من خوش حسابم وقتی پولی به کسی قرض میدم ،دوست دارم اونم سرموعدش پس بده .من دوست دارم هرکسی خاست بیاد،خونم ،حتمن قبلش بهم خبربده .وازاین جورمسائل ….
باگفتن این احساسها،اولاکه اونهاراباخلقیات خودم آشنامیکردم ودرثانی حدومرززندگی خودم رامشخص میکردم .که دیگران متوجه بشن من توزندگیم چه قوانینی دارم وطبق اونهاازمن درخاست کنن یارفت وآمدکنن .شایدبه ظاهریابهتربگم ،اولش جالب نباشه ،اماچون خودمم به حقوق دیگران احترام میزارم ،اونهاهم دیگه بادل وجون به من احترام میزارن .درواقع هرچه برای خودم می پسندم برای دیگران هم میپسندم .تابه این درک نرسم وقضیه یه طرفه باشه ،فایده نداره ومن به نتایج دلخواه نمی رسم .
الان اعتمادبه نفسم به نظرم خوبه .طوری که اگه کسی انتقادی هم کنه یاضعفی ازمن بگه ،دیگه مثل گذشته بهم نمی ریزم سعی میکنم درموردش فکرکنم واگه متوجه شدم طرف راست میگه ،حتمن سعی دررفع نقصم میکنم .
به قول استادزمانیکه اعتمادبه نفستون بالابره ،نه ازتعریف کسی ،بال درمیاریدوذوق زده میشید،ونه انتقادکسی ،شمارادرهم میشکنه .
این خودمن هستم که باارزش دادن به خودم ،باعث میشم نه تنهااطرافیانم بلکه جهان هم برای من ارزش قائل بشه وبهترینهارابه من بده .
راسش همه ی این مطالب راازاستادعزیزم تودوره ی عزت نفسش ،یادگرفتم .وقتی صحبتهای استادرابارهاوبارهاگوش کردم ،انگاریه نفرپشتم باشه همانطورباعث شددل وجراتم برای انجام روشهاش ،بیشتربشه .
باپوشیدن لباسای شیک برای خودم ،باخوردن وخریدکردن هرچیزی که خودم دوست دارم بخورم ویابپوشم ،بااستفاده کردن ازظرفهای قشنگ خونم ،باوقت گذاشتن برای تفریح وورزش وشنای خودم ،حتی باوقت گذاشتن برای گوش کردن ونوشتن فایلهای استادچون این هم ازالویتهای زندگیم شده ،حتی من تایمی رااعلام میکنم که میخام موزیک گوش بدم.،اینکه وقتی تنهاهستم بهترین لذت راازاتنهایی خودم ببرم وواقعن هم همین طوره اصلن نیازی به نفردومی ندارم که حال منوخوب کنه ،همانطورکه ازشلوغی ومهمونی هالذت میبرم به همون اندازه هم ازتنهایی وخلوت خودم لذت میبرم .
وابسته به کسی حتی فرزندانم هم نیستم .عاشقانه دوسشون دارم ولی منتظرنیستم اوناحال منوخوب کنن .
همیشه وهرشب برای خودم برنامه میچینم هم به خانواده رسیدگی میکنم هم به خودم میپردازم .
چون تندوتیزم همیشه به همه ی کارام میرسم .
منظورازبه خودپرداختن ،خودخواهی نیس که دست ازموضوعات اصلی زندگیت برداری وفقط بچسبی به خودت .بلکه درکناراونهاوحتی دیگران تومیتونی احساس خوب وحال خوب برای خودت داشته باشی
برای شروع یه کم سخت به نظرمیرسه وشایدموردقضاوت قراربگیری ولی بعدازمدتی که شناخت روقواعدوقانون جهان پیداکردی ،متوجه میشی همه چی سرجای خودشه وچقدربهترازقبل شده توهم یادمیگیری توجه وتمرکزت بیشترروی خودت باشه ودست ازکنترل دیگران برمیداری چون اونهاهم آزادهستن هرطورکه خودشون میخان ،رفتارکنن .
وخواهی دیدکه جهان انسانهای هم فرکانس خودت راکنارت قرارمیده .حتی رفتارهای بدیاناجالب کسی باعث آزارت نمیشه وتوسریع ازش می گذری یااصلن نمیبینی .خیلی جالبه وقتی دوربینمون روی خودمون روشنه ،فقط نکات اخلاقی خودمون رامی بینیم .به نظرم اینم یه احترام گذاشتن به دیگرانه ،اونهاهم میتونن اینوحس کنن پس متقابلااونهاهم ازتوحس خوب می گیرن ودرکنارتوحتمن آرامش خواهندداشت.
من عاشق خودم هستم ،باهمه ی خوبیهاونواقصم خودم راخیلی دوست دارم .جالبه بدونیدهروقت کارایی راکه بایدانجام بدم رامیدم ،فریادمیزنم میگم ناااااهیدعاشقتم قربونت شم که انقدزرنگی انقدباسلیقه ای انقدقشنگی انقدمنظمی انقددقیقی وحواست به همه چیزهس .همسرمووبچه هام همیشه میخندن 😊
عباس منش عاشقتم خیلی دوستت دارم که هرچی دارم ازوجودتودارم .
مرسی که هستی عزیزم.😘
سلام به ناهید عزیز دوست همفرکانسی گلم عاشقتم خیلی لذت بردم از کامنتتون و همچنین
این انرژی که توی خواندن کامنتتون بدست آوردم من دوره عزت نفس رو تهیه کردم.
شما توی این کامنت کل دوره رو خلاصه گفتید.
آفرین به شما در پناه رب العالمین موفق باشید و ثروتمند
سلام من برای اولین بار هست که دارم کامنت میزارم اول اینکه خیلی خوشحالم که در جمع خانواده عباس منش هستم
و این جلسه استاد برای من این درس رو داشت
که از کامنت گذاشتن شروع کن و از هیچ نترس و در واقع در دل ترس برو
چون من تقریبا 110روز هست که عضو سایت شدم و هر روز و هر روز کلی ویدیو ها و کامنت دوستان را مطالعه می کنم اما
گویا پاشنه اشیل من هم کامنت گذاشتن بود .و الان از خودم راضی م که بر این موضوع غلبه کردم .
اما موضوعی که دوست داشتم اینجا بگم ، این هست که من همیشه کمرو و در واقع اعتماد به نفس پائینی داشتم تا اینکه ازدواج کردم
و همسر من از من کمرو تر و اعتماد به نفس پائین تری داشت
بعد از یکی و دو سال دیدم باید تغییر کنم چون باید در جامعه باشیم باید بتونیم گلیم خودمون رو از آب بکشیم بیرون
و از اون موقع تا حالا دارم روی اعتماد به نفس ، عزت نفس خودم کار می کنم
پیچ اینستا زدم و جلوی دوربین رفتم
در اداره زمانی که قرار بود در مورد موضوعی با افراد رده بالا صحبت بشه من پیش قدم می شدم و میشدم نماینده بانوان
و در مورد موضوعات پیش امده و مشکلات در جلسات صحیت می کردم
و الان خودم رو که با ده سال پیش مقایسه می کنم می بینم خیلییییییی عالی شدم
و اما اگر می خواستم شکایت کنم باید هی به همسرم غر می زدم که این کارو بکن این کارو نکن این طور برخورد کن
اما من به جای غر زدن فقط روی خودم کار کردم تا پیشرفت کنم و افسانه جدید رو ساختم
و گاهی فکر می کنم اگر در این شرایط قرار نمی گرفتم شاید هیج وقت روی خودم کار نمی کردم (اگر همسرم اعتماد به نفس بالائی داشت ) و همچنان افسانه ضعیف و زود رنج می بودم
ممنونم از استاد عزیز و مریم عزیزم که الگوی من هستند امیدوارم هر کجا هستین در ارامش و در ثروت باشید و خوش بدرخشید
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدایی که من را هدایت کرد به این فایل
و تا این لحظه از من محافظت کرده و هدایتم کرده
سلام استاد عزیزم
این روزها شده در یک روز چند کامنت بزارم و چند بار بهتون سلام کنم و لذت ببرم
این روزها عجیب پربرکت شده زندگیم
استاد جان
این فایل نشانه امروز من
درحالی که رفتم تو دل ترسم و کلاسی که میخواستم و ثبت نام کردم تا مهارتی و یاد بگیرم برای شروع کسب و کاری که بهم ایدش الهام شده بود نه یک بار چندبار
من محصول بینظیر عزت نفس رو پارسال خریدم
درحالی که اگر دستگاهی بود عزت نفس من رو اندازه میگرفت به صفر که هیچ زیر صفر بود
اوایل تمرین ها برام سخت بود و خجالت اورو ترسناک اما بعد اینکه انجام دادم انگار درون من یک زینب دیگه وجود داشت
این درحالی که داشتم تکامل و طی میکردم
و درکم اون موقع از قانون از عزت نفس کمی بیشتر شده بود و به نظر زینب امروز سطحی تر نگاهشون میکردم اون موقع
و اما امروز وقتی به پشت سرم نگاه میکنم تکاملی که طی شده زینب رو ظرف وجودیشو بزرگتر کرده برای دریافت و فهم قوانین و اصل از فرع
الان بهتر درک میکنم عمل کردن به قوانین و عزت نفس در عمل یعنی چی
الان درک میکنم اینکه بگم من محصول و خریدم گوش کردم نوشتم تمرین انجام دادم دیگه تموم شد نیست
اینکه بگم من دیگه تغییر کردم نیست
جهان همیشه درحال حرکت
من هم باید مدام و هرلحظه بهتر بشم
و این هر لحظه بهتر شدنه مدارمو بالا میبره و عزت نفسمو هر لحظه بیشتر و عمیق تر میکنه
من اول یادگرفتم اصلا خودمو ببینم
که من چقدر مهارت و استعداد و زیبایی دارم و چقدر اخلاق خوب دارم
الان یادگرفتم که من ذره ذره وجودم ارزشمند
من افریده خدام
اشرف مخلوقات و درک کردم و ارزش وجودیم لایق بودنم فقط به چندتا ویژگی سطحی نیست که البته خیلیییی جای کار دارم
بله خداوند مارو آزمایش میکنه
مگه میشه بگی تغییر کردم و باز بهم بریزی
حداقل اگر قبلا نمره صفر گرفتی الان بلید بشی 8 و همینجور نشون بدی که تو داری بهتر میشی
هرلحظه و در هر جا جهان کائنات ،این انرژی عالم ،خداوند عملکرد مارو میبینه
عزت نفس در من چه کرد؟
در من بذر شد
در من ریشه کرد
در لایه های وجودی و اعماق من رشد کرد و به تضاد خورد به تضادهایی که یک روز صدای منو دراورد و گفتم من تغییر میخوام
دونه ترک خورد جوانه شد
و شجاعت بهم داد که بپذیرم اشتباه از من
بپذیرم تا الان هرآنچه ساختم با دست خودم بوده
و حالا با شجاعت میپذیرم
عزت نفس با من چه کرد؟
به من یاد داد قبل هرکاری چشم هامو ببندم بهش فکر کنم که شده که من تونستم که هر فکر منفی بهم حمله کرد بگم چی میگی من فلان کارو فلان کارو تونستمممم اینم میتونم
بگم من میرم تو دلش مگه قرار چی بشه؟
عزت نفس به من یاد داد خدا عادل و بین منو هیچ ادمی فرق نزاشته
به من یاد داد با همون وسایلی که دارم برم تو دل کار
با هرچی دارم لذت ببرم
با هرچی که دارم شروع کنم چون یک سرمایه مهمممی که دارم عزت نفس
عزت نفس به من زیبایی درونی داد
به من ارامش درونی داد
به من خدای منو داد
خدایی که هربار وعده کردم باهاش و تعهد دادم تو روزای اول تعهدم به عهدش با من وفا کرده
سپاسگزارم خدایا
سپاسگزارم استاد من
تو روزی که برای اولین بار تقریبا نیت کردم برای شروع یادگیری مهارتی ک کسب و کارمو راه بندازم
یاداور شد برام باید بازهم برگردم روی دوره گرانبهاتون
و بارش عشق و ثروت و حال خوب و با این دوره به زندگیم بیارم
و به مدار بالاتری قدم بردارم
به نام آنکه مرا آفرین برای زیستن و عشق و شهود داد برای بهتر زیستن
سلام بر استاد و مریم جان و تمام هم فرکانسی های عزیزم
من هدایتی کامنت میذارم و نمیدونم چطور وجودم منو هدایت کرد برای تایپ و کامنت خدا داند
دقیقا من در تمرین عزت نفس هستم و اون فایل زمانی در اینستا قرار گرفت که اصلا من برای شروع و کار خودم هستم و شروع کردم و دوره ۱۲ قدم رو خریدم و بدون اینکه بدونم که ۲۰ میلیون زیر صفرم و آخرش چی میشه حرکت کردم و واقعا استاد تعهد دادم که با چیز هایی که الان در اختیار دارم حرکت کنم
و بنازم هدایت الله رو که منو با دوست و همکارم که اون هم هدایتی قدم اول رو خریده و دقیقا هدایتی منو برای اجرای کاری بزرگ به عنوان همکار دیده و این دست خداست و این بهای هدف ها و خواسته هاست و (قانون جواب میدهد کافیست عجله نکنم)
جایی که ما شروع کردیم اول دیدارمون باز هدایتی توی هتل بود و بعد پارک علم و فناوری بخش زیر زمینش و الان طبقه اول دفتر مرکزی به بزرگی یک پنت هوس داریم با بقیه ی تیم های شرکت های نو پا فعالیت میکنیم و تفاوت ما با بقیه تیم ها اینه مه ما قدرت رو خدا میدونیم و به حمایت هیچ ارگان ، تبلیغات و هر چیزی خارج از قانون توحید نیازمند نیستیم و راهنما و مشاور ما نشانه ها و هدایت و چنان داره کار ها به پیش میره که انگار دنیا داره برای ما کار و هماهنگی میکنه و در کنار تمام نشانه ها و معجزاتی که عر روز برای هم از دید قانون میگیم و میبینیم در یک دورهمی بزرگ پریشب چیزی شبیه به آگهی تبلیغاتی فرصتی خدا بهم داد که با قدرت بیان و با قاطعیت صحبت کنم و چنان انرژی گرفتم که فهمیدم این تازه اول راهه و باز باید تکرار بشه و چقدر شیرینه پا روی ترس ها گذاشتن و بفهمیم تحول یعنی له کردن ترس های درونی و رفتن تو دل ترس ها
استاد این کلیپ و این فایل شما یک محصول واقعیه واقعا میشه ادامه جلسات عزت نفس باشه و واقعا برای من نوعی بینهایت با ارزش هستشبی نهایت
و دوباره تلنگری که بهم زد این بود که بهانه نیارم توی ساخت سایتم! و کارم و برای خودم پیچیدش نکنم کارمو شروع کنم با هر امکاناتی که دارم ادامه بدم و مابقی خود به خود رشد میکنه در مسیر هستش و چیزی از ابتدا بی نظیر نیست بلکه در مسیر باید تکامل طیبشه و هر کسی یا کسب و کاری که رشد کرده و بهترین خودش شده فقط شروع کرده و هی بهبود و هی رشد و پله به پله تکامل رو رشد کرده خدایا شکرت
و بزرگترین درسی که گرفتم اینه که با خودم رو راست باشم و تعهداتم رو محکم تر بچسبم و اگر کاری رو میخوام انجام بدم با قدرت انجام بدم و برای خودم نه توهم سازی کنم و نقش بلکه به جهان هستی ثابت کنم که ایمانی هست
من بی نهایت استاد ممنونم که این نشانه ها و این هدایت های الله رو از زبان و توصیه های با ارزش شما میشنوم و باید کامنت فایل قبلی رو بخورم و باز بخورم و اجرا کنم و دیگه حرفی ندارم چون تعهد دادم به ندای قلبم گوش بدم من عاشقتم مریم جان و استاد عزیزم امید وارم کامنتم فقط برای یک نفر تاثیر گذار باشه ، خدایا سپاس
عاشقتونم ❤️👑
به نام فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیز و دوستانی که کامنت منو میخونند.
برای بار سوم سلام
(باورتون میشه این کامنتی که مینویسم دوبار پاک شد. ئیکبار عصر با گوشیم نوشته بودم و تقریبا آخرهای کامنتم بود که رفتم سراغ کارهای خونه و آشپزی و بعد که اومدم تکمیل کنم و بفرستم دیدم نیست دیدم پاک شده. و دوباره با لپ تاپ گفتم مینویسم و وسط های متنم بودم که دوباره هم یهو جلوی چشم های خودم نمیدونم چطوری پاک شد.واقعا من متوجه نمیشم چرا دفعه اول بدون اینکه اصلا گوشیمو دست زده باشم وقتی دیدم که کامنتم نیست. گفتم بیخیال میام تو لپ تاپ راحت تر مینویسم من که قرار نیست بخاطر اینکه نمیدونم چطور شد و حتی نمیتونم دلیل پاک شدن رو درک کنم تسلیم بشم. بیخیال.
پس من برای چیزی که حتی نمیتونم درکش کنم دســت از نوشتن کامنتی که از عصر دوست داشتم بفرستم، نمیکشــم.
اینو اما خوب میدونم تک تک اتفاق های زندگی من بخاطر باورهای منه،حالا چه باوری حاصل این اتفاق شده من نمیدونم اما قرار نیست چون نمیدونم بیخیال کار درست بشم)
رو شمار تحول زندگی من
میریم به امید الله یکتا برای نوشتن کامنتی که کلی تغییر کرده تا الان و متوجه شدم من کوتاه بیا نیستم…
داشتم میگفتم چی میگفتم حالا.
آها اینکه اینجا استاد از حرف مردم گفتن من همیشه میگفتم و میگم که حرف مردم برام مهم نیست و انصافا تا الان خیلی از کارهایی رو کردم و انتخاب هایی داشتم که اصلا برام حرف یا نگاه آدما اهمیت نداشته. اما وقتی متجه شدم این موضوع به ریشه های از اعتماد بنفش مرتبط هست بیشتر فکر کردم و برام جالبه موشکافانه تر نگاه کنم آیا واقعا تمام رفتارم با حرفی که میزنم یکی هست. شاید این نگاه و نظر مردم تو جنبه های مختلف دیگه ایی هست که من شاید توی اون قسمت ها ضعیف هستم نمیدونم، اما اگر چیزی باشه من پیدا میکنم…
خب یک مورد دیگه که برام جالب بود اینکه استاد از تمرین “آگهی تبلیغاتی” گفتن. تمرینی که در دوره ایی که موفق شدم بخرم هم گفته بودن و یکی دوبار انجام دادم. با خودم گفتم دوباره میام لین تمرین رو مینویسم و میرم بیرون و انجام میدم. تا اینکه امروز صبح (دوشنبه) خواستم بنویسم اما متوجه شدم که نمیتونم بنویسم اصلا گیج بودم باید چی بنویسم، من اصلا چه توانایی دارم. انگار یادم رفته انگار از پارسال که این تمرین رو انجام داده بودم تاالان اعتماد بنفسم افت کرده و اصلا برام سخت بود حتی فکر انجام دادنش یک دلهره در وجودم ایجاد کرد تو ذهنم میگفتم میخوای چی بگی، بگی که چی بشه. اصلا چیزی نداری که بگی. آخه چی داری بگی…خلاصه یک تقلب کوچولو کردم و رفتم یادداشت تمرین قبلی ام رو نگاه کردم تا ببینم چی نوشتم و یا اینکه چطور نوشتم. به هر حال نصفه نیمه و کمتر از قبل و با ادبیاتی ضعیف تر نوشتم. حاضر شدم تا برم بیرون دقیقا مقصد خاصی نداشتم اما هدف داشتم. سوار مترو خط یک شدم و تو راه بین چندتا مقصد احتمالی یکی رو مصمم تر شدم در نهایت باید تجریش یعنی ایستگاه آخر پیاده میشدم و از اونجایی که مسیر طولانی بود و دوست نداشتم بیکار باشم و از اونجایی هم که امکان هندزفری گذاشتن نداشتم کتابم رو از کوله پشتی ام درآوردم و شروع کردم به خوندن. (در همین حین هم به فکر انجام دادن و موقعیت مناسب برای انجام تمرین “آگهی تبلیغاتی” بودم. که گفتم وقتی پیاده میشم و یک جای مناسب از کسی درخواست میکنم تا وقتش رو به من بده و حرف های منو بشنوه و تمرین رو انجام بدم.) همینطور مسافرها میومدن ومیرفتن و فروشنده های داخل مترو هم مشغول بودن…یهو چشمم به یک جوراب طرح چریکی یا ارتشی از همون طرح های کمو (بقول استاد) که ایشون خیلی دوست دارند و توی تی شرت،هودی،شلوار و … از استاد زیاد دیدم. من قبلا تو ذهنم بود اگر جوراب این طرحی اومد بگیرم و وقتی یک فروشنده از کنارم رد شد از گوشه چشمم اون طرح رو لابلای کلی طرح دیدم و مشتاق شدم بخرم. تا اومدم کارتم رو از کیفم دربیارم متوجه شدم نه کارت بانکی و نه هیچ پول نقدی همراهم ندارم. خونه جا گذاشته بودم. خلاصه از اون مرد فروشنده عذرخواهی کردم و بعد باخودم فکر کردم حالا که من پولی ندارم بهتره برگردم
دقیق هم نمیدونستم که کارت بلیط متروم چقدر داره فقط میدونم خیلی نداشت و میخواستم وقتی پیاده میشم شارژ کنم. خلاصه حسم و حالم رو خراب نکردم و فقط به این فکر کردم این اتفاق برای من چه درسی داره و چرا باید این همه راه بیام و اینطوری بشه. با خودم میخندیدم و میگفتم عجب عاشقانه اومدم بیرون خالیه خالی…بدون هیچ پولی.خدایا قضیه چی درس امروز رو به من یاد بده. از خدا تشکرمیکردم و اینکه خوب شد من خواستم یک چیزی بخرم تا متوجه بشم و دوباره با همون مترو برگردم. خلاصه که رفتم تا برگردم و اینبار با خیال راحت و لبخند بر لب از این اتفاق نشستم و با خودم گفتم در عوض کتابم رو میتونم تموم کنم. جون تقریبا قسمت بیشتری از کتاب رو خونده بودم. گفتم نهایت مترو برام میشه فقط کتابخونه و محل کتاب خوندن و تمرین تمرکز کردن و کنترل ذهن از این اتفاق…خلاصه ایستگاه ها گذشت و افراد میومدن و می رفتن تا اینکه یکهو یک خانمی با عروسک های بافتنی اش تجه ام رو جلب کرد و عروسک های بافتنی به مناسبت شب یلدا داشت که خیلی تمیز و زیبا و با خلاقیت خودش درست کرده بود. از اون خانم پرسیدم معمولا شما کدوم خط هستین که اگر دوباره اومدم بیام از کارهای زیباتون بخرم و کلی تحسین و تشویق اش کردم برای کارهاش. و گفتم اگر پول داشتم الان ازتون میخریدم اما متاسفانه متوجه شدم کارتم رو جا گذاشتم و هیچ پولی هم ندارم. خانم تعارف کرد بردار بعدا برام بده و منم گفتم دوست ندارم اینجوری حرید کنم. خلاصه فقط شماره شون رو سیو کردم که اگر بعدا اگر شد ازش خرید کنم.
اون خانم رفت و من مشغول کتاب خوندنم بودم و قبلش این قسمت کتاب بودم که نوشته بود:
“سلحشور نور شراره ای از نور پروردگار در خود دارد.
تقدیر، چنین مقرر کرده است که او با دیگر سلحشوران باشد.
اما هرازگاهی ناگزیر است به تنهایی هنر شمشیر زنی را به عرصه ینمایش گذارد.
و نیز، زمانی که به دور از همراهان خویش است، همانند یک ستاره می شود. او بخشی از جهان را که از آن او است روشن می کند و کهکشان ها ودنیا را به تمامی کسانی که سر به سوی آسمان دارند نشان می دهد.
به زودی چنین سلحشوری، پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت، و رفته رفته دیگر سلحشوران به او نزدیک می شوند، و همانند اقمار آسمانی، با نمادها و رازهای خوویش گرداگرد او جمع می آیند.”
این صفحه ایی بود که زیاد متوجه نشدم و چون همزمان با دیدن کارهای اون خانم بود متوجه نشدم و خواستم دوباره همین صفحه رو بخونم.که خانمی که کنار من نشست بود به من گفت شما کارتت ر جا گذاشتی و پول نداری چطور میخوای برگردی. گفتم فلان ایستگاه پیاده میشم اگر کارت بلیطم داشته باشه با اتوبوس میرم وگرنه تا خونمون از اونجا یکساعت پیاده روی میکنم. دیدم اون خانم دست توی کیفش کرد و به من ده هزار تومن پول نقد داد گفت اینو بگیر سخته میدونم. اگر کارتت نداشت بتونی بری.(من تو دلم از خدا تشکر میکرد و با خودم میگفتم سخت نیست و هوا هم خوبه برای پیاده روی. من ماصلا ناراحت نبودم که بقیه راه رو چطور قراره برم تا برسم به خونه) اما اون خانم به من گفت حالا بگیر کارت گیر نباشه برای منم اتفاق افتاده، پیش میاد و چقدر هم بده من برای دو سه تومن تو کیفم رو زیر و رو میکردم تا برسم یکجایی. خلاصه دست با سخاوت این خانم رو کوتاه نکردم و گفتم این شاید رزق بی حساب امروز منه بذار بگیرم. ازشون کلی تشکر کردم و حتی ازشون شماره کارت خواستم بعد براشون انتقال بدم قبول نکرد. خلاصه فقط ازشون تشکر کردم و درونم فقطمیگفتم خدایا با من چه میکنی، عجب روز شگفت انگیزی شد.
خلاصه پول رو گذاشتم لای کتابم و دوباره به خوندن ادامه دادم تا اینکه رسیدم به صفحه ی بعد و ذر همون حین هم حواسم به ایستگاه مترو و پیاده شدن و اینکه تمرین رو انجام ندادم. ذهنم میگفت هنوز راه زیاد مونده کتاب رو تموم کن نهایت پیاده شدی. نهایت فردا. حالا دیر نمیشه که…نجواهای ذهن میگفتن و منم از یکطرف میدونستم اینا شاید بهونه هایی باشه برای اینکه اعتماد بنفس له شده ام خودشو توجیه کنه. چون متوجه بودم یک ترسی دارم با اینکه مایل بودم امروز انجام بدم و اصلا بیشتر برای همین زدم بیرون…خلاصه که این افکار بود و یکم تمرکز کردن برای کتاب خوندن و متوجه شدن سخت بود اون صفحه قبل رو که دوباره خوندم و این قسمت برام خیلی جالب بود که می گفت:
به زودی چنین سلحشوری،پاداش پشتکار خود را خواهد گرفت،
خدایا تو داری با من حرف میزنی یا کتاب یا خودم با خودم. من پاداش گرفته بودم. خدایا شکرت…باورتون میشه اینقدر هماهنگی رو…واقعا روز شگفت انگیزی شد.
رفتم صفحه ی بعد مصمم شدم کتاب رو تا یکجایی بخونم و بعد ببینم چی میشه وتمرین رو چه میکنم. زدم صفحه ی بعد و اینا رو نوشته بود:
“سلحشور نور به دو ستون دو سوی دری که مدعی گشودن آن است می نگرد.
یکی از ستون ها، ترس نامیده می شود و دیگری تمایل.
سلحشور به ستون ترس نگاه می کند، روی آن نگاشته شده:
تو وارد دنیایی ناشناخته و خطرناک می شوی که درآن جا، هر آنچه تا کنون آموخته ای به هیچ کاری نیاید.
سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
.
.
………..”
من دیگه بقیه جملات رو تموم نکرده کتاب رو بستم گذاشتم تو کیفم و دفترچه یادداشتم رو از توی کیفم درآوردم. و یک جوری دوباره سرحرف رو باز کردم و متوجه شدم اون خانم کنار من در ایستگاهی که من میخوام پیاده بشم قراره پیاده بشه.پس ایشون فرصت داره هنوز تا با ایشون تمرینم رو انجام بدم. پس ازشون خواستم اگر امکان داره چند دقیقه ایی به من وقت شون رو بدن و من تمرینی رو باید انجام بدم براشون بخونم. اصلا تا اینا رو گفتم یکم گیج شدم اسم تمرین هم بعد متوجه شدم اشتباهی پیام بازرگانی یا آگهی بازرگانی گفتم بجای آگهی تبلیغاتی …خلاصه اینا علایم دست و پا گم کردن و دیدن این همه نشونه بود.
(آخه میدونید تو تمرین ستاره قطبی ام صبح ها چیزهایی نوشته بودم که انگار خدا داشت عملا امروز با من بصورت واضح با زبان نشانه ها حرف میزد)
حیلی دوست داشتم اینا رو بنویسم. بنویسم که موفق شدم هر چند کم ولی انجام بدم و باز هم با کیفیت تر انجام خواهم داد تا در عمل اعتماد بنفس خودمو بسازم. خوشحالم هر ترمز و مانعی که باعث شد من ننویسم موفق نشد و دید که چقدر من مشتاق نوشتن هستم و کوتاه نمیام چون باور دارم این نوشتن ها به من و هزاران نفر قراره کمک کنه. چون قرار پایه های اعتماد بنفسم رو بسازم و اینا ردپاهایی هست که برای ساختن هرچند کوچک دارم برمیدارم.
استاد خواستم ازتون بیش از اندازه تشکر کنم و بگم استاد شجاع داشتن یعنی شاگرد ها هم باید برن تو دل ترس هاشون و شجاعانه عمل کنن. من میخوام از همون شاگردا باشم. شاگردی جسور و شجاع و عمل کننده به حرف ها و قوانین. عمل کننده به هدایت ها و نشونه ها. خدایا شکرت برای امروزم که اینقدر در تمام مسیر با من بودی و اینقدر حست کردم. خدایا ممنونم که اینجا هستم و با اشتیاق باز هم ادامه میدم بااینکه صفرم اما اینقدر حس قدرت دارم که صفر بودن دستام چیزی نیست در برابر پر بودن قلبم که فقط تو رو میبینه و داره. تویی که همیشه همراه و حامی منی وقتی تو قادر مطلق هستی من چه غم و چه نگرانی دارم. سرخوش و عاشقانه فقط پیش میرم تو بگو کجا من بدون ترس پیش میرم و کنترل ذهن و اون واگویه ها بامن تو فقط منو هدایت کن به راه حل های درست و آدم ها مکان های درست ذهن و جسمم با من…خدایا شکرت برای قدرت اعتماد بنفس که ساختنی است و من دوباره میسازم یک شالوده محکم چون قراره اسمان خراشی به ارتفاع آسمان های نردیک به ایستگاه فضایی بین المللی بسازم. اینقدر ساختمان بزرگ شالوده قوی میخواد من آماده ساختنم. من میسازم در عمل…خدایا شکرت برای همه ی احساس خوب امروز و اکنون که موفق شدم بنویسم
اینم ادامه قسمت اون صفحه:
” سلحشور به ستون تمایل می نگرد، روی آن نوشته شده:
تو دنیای آشنایی را ترک میکنی، در آن چیزهایی نگهداری می شوند که تو همواره دوستشان داشتی و به خاطرشان آن همه جنگیدی.
سلحشور لبخند می زند، زیرا نه چیزی یافت می شود که سبب هراس وی شود و نه چیزی که او را از رفتن باز دارد.
پـــس با اطمینان کسی که می داند چه می خواهد در را می گشاید.
سلام به همه و خانم پژوهنده
قبل از اینکه مطلبتون رو تا آخر بخونم تا یادم نرفته برای این مشکل پاک شدن مطالب چند روش پیشنهاد می کنم(برای خودم چند بار پیش آمده )
1- نوشتن مطالب در یک برنامه مثل word و سپس کپی کردن متن با select all و paste کردن در سایت
2- در حین نوشتن در سایت میتونید با کلیک سمت راست و انتخاب select all و سپس انتخاب کپی ،مطالب رو در حافظه کامپیوتر نگه دارین و در صورتی که پاک شود با paste کردن دوباره بازیابی کنید . البته نکته این کار این است که اگر حواستون نباشد و در حین نوشتن یک حرف یا کلمه ای را کپی کنید دیگر کل متن درون حافظه با کلمه جدید پر می شود و دیگه شما متن قبلی رو ندارید و همچنین باید حواستون باشد که برای بروز کردن حافظه هر از چند خط که تایپ می کنید دوباره این کار رو تکرار کنید
3- چون متن بعد از تایید تا یکساعت قابل ادیت هست میتونید وسطهای نوشتن متنتون تا یک جا که تا حدی مطلب تموم شده باشد ، تایید و ارسال کنید و سپس به قسمت ادیت بروید و بقیه متن رو تایپ کنید
سلام و عرض ارادت به شما جناب رامین عزیز
واقعا حیلی خیلی سپاس گزارم از اینکه برام نوشتین سپاسگزارم برای این همه ایده، برای همه پیشنهادها و یادآوریهایی که باعث میشه تا این مسئله برای همیشه حل بشه.
واقعا سورپرایزم کردین و کلی خوشحال…
و امروز از دوست عزیزدیگه ایی هم پیشنهاد و راه حل جالب دیگه داشتم که لینک دیدگاه ایشون رو میذارم شاید برای شما هم جالب باشه.
abasmanesh.com
درسی که امرز گرفتم از این اتفاق ها و همزمانی ها اینـــه:
چقدر خداوند پاداش دهنده است و چقدر خوب آدم ها و ایده ها رو در قالب راه حل مسئله به من نشون میده.
ما در مسیر درست باشیم ایده ها به ما گفته می شود حتی اگر به دنبال آنها نباشیم.
چقدر خوب شد نوشتم و جا نزدم از نوشتن و شــایـــد الهامی که برای نوشتن و ادمه دادن به من شد رو گوش دادم، تا این درس ها و این احساس رو تجربه کنم که چقدر خدا حواسش هر لحظه به ما هست. این منم که گاهی اجازه نمیدم تا اون منو هدایت کنه.
هر مسئله ایی اومده تـا من رشد کنم و قوی تر بشم.
با هر بار حل یک مسئله عزت نفس و اعتماد بنفسم افزایش پیدا میکنه.
شاید بعضی راه حل ها رو میدونستم اما نیازه گاهی برامون توسط دستانش یادآوری بشه و به یاد بیاریم که کارهای ساده اصلا ساده نیستند. گاهی کارهای ساده و مهم بزرگتر از کارهای پیچیده و و غیر مهم هستند.
امروز یادگرفتم ساده تر باشم و رها تر و خودمو به خدا بسپارم تا با من حرف بزنه و صداشو بشنوم.
واقعا از شما دوست عباسمنشی ام بسیار بسیار ممنونم برای این کامنت ساده اما بزرگ تون.
نمیدونم چی شد برام این همه نوشتید اما میدونم درست ترین کامنت بی ربط به محتوای سایت رو نوشتین.
نمیدونید چه باورهایی رو برای من تقویت کردین و قلبم سرشار از شوقه. فقط میتونم بگم خیلی ممنونم و از صمیم قلبم براتون بهترین ها رو از خداوند یکتا خواهانم.
ما هدایت می شویم به آدم های درست، به مسیرهای درست، به راه حل های درست
ما میدانیم و ما مطمئن هستیم که خداوند ما را در بهترین زمان و بهترین مکان ممکن قرار می دهد.
ارادتمند شما فهیمه
با سلام و تشکر از فهیمه عزیز
بخاطر جواب زیباتون
اولا من لینک رو نتونستم باز کنم البته اگر جواب دوستمون آقای وثوق باشه اون راه حل رو خوندم
دوما خیلی بنده پر انرژی و سپاسگزاری هستین (توی تمرینتون اضافه کنید) و من هم خوشحال شدم برای اولین بار یک نفر از راه کارم اینقدر زیاد خوشحال شد و بسیار سپاسگزارم که شوق نوشتنم رو بیشتر کردید.
سوما آگهی تبلیغاتیتون رو هم خوندم , باعث شد که منم تصمیم بگیرم آگهی خودم را تو سایت بنویسم تا یخم باز بشه
چهارما مورد سومی که در راه کار پاک نشدن براتون نوشتم , دیدم در همه جای سایت کار برد نداره و نوشته شما بعد از ارسال قابلیت ادیت نداره و فقط منتظر تایید می ماند. البته اینجا این قابلیت فعال است
در ضمن داستان خواندن کتاب در مترو هم و سرگذشتتون در اون روز جالب بود و قلم خوبی برای نوشتن دارید و خواننده رو جذب می کنید که ببیند آخر داستان به کجا می رسه
در انتها بازم سپاسگزارم بخاطر انرژی و شوق نوشتنتون