نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 3 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/08/abasmanesh-17.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-09-02 05:34:032024-09-24 19:36:47نتایج دوستان از آموزه های استاد عباس منش | قسمت 3شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خدای مهربان
💜سلــــــــــــــــــــام 💜
«خدایا ما را به راه راست هدایت فرما ،به راه کسانی که به آنها نعمت دادی ،و نه راه کسانی که به آنها غضب کردی و نه گمراهان »✨💜
استاد جان بخش نتایج دوستان از آموزه های شما از اون بخش هاییه که من به معنای واقعی کلمه عـــــــــــــــاشقشم و بی نهایت سپاسگذارم …
واقعا تحسین میکنم شما رو استاد جان که خالق زندگیتون شدید و خالق بودن رو به بقیه هم آموختید دمتون گرم 👏👏و همچنین لذت میبرم از نتایجی که دوستانم خلق کردن تو زندگیشون و این باور رو در خودم میسازم و رشد میدم که میشود از هرجایی شروع کرد و به هرجایی که میخواهی برسی ، و مهمتر از همه اینکه میبینم که دوستانم از عمل به قانون الهی به قله های سعادت و موفقیت رسیدن و باور میکنم که عه پس میشود من هم میتونم اگر ایمان داشته باشم و عمل کنم ✌
با این فایل قسمتی از زندگیم رو به خاطر آوردم که دلم خواست بنویسم تا یادم بمونه از کجا به کجا ها رسیدم و میرسم و ازتون تشکر کنم که به قول خودتون : «خوب زندگی کردید و کمک کردید جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه » ✨💜💜
سالیان سال بود که از خدا شبانه روزی و نه در وقت های نماز بلکه هر لحظه از خداوند میخواستم که زندگیم تغییر کنه ،من هم مثل دوستانم از ته دل بخندم ، همیشه دلم میخواست منم بتونم از خوشی هایی که واقعا با خانوادم تجربه کردم در جمع های دوستانه مون صحبت کنم به جای اینکه سکوت کنم و حسرت بخورم ،همیشه دلم معجزه میخواست ،یادمه همیشه به خدا میگفتم خدایا زندگی من به معجزه نیاز داره معجزه کن ….
تو دقایق ۳۱:۴۱ دقیقه ی این گنج گرانبها بود که شما استاد جان در پی صحبت های دوست عزیزمون توضیح دادید تسلیم شدن در مقابل رب العالمین ، همین طور که داشتم به توضیحاتتون گوش میکردم یاد چهارسال پیشم افتادم و اشک ریختم نه از ناراحتی بلکه حرفاتون رو میفهمیدم چون به یاد آوردم شبی رو که منم تسلیم شدم و ورق برگشت ، در حال حاضر ۲۴ سالمه و اگر بخوام کلی بگم تقریبا ۲۰ ســــــــــال چک ولگد خوردم یکی از دلایل اش هم که امروز متوجه اش شدم این بود که همه چی رو بیرون از خودم میدونستم و منتظر بودم یکی بیاد ، خدا بیاد و از بیرون دست منو بگیره و زندگیم یه شبه از جهنم به بهشت برین تبدیل بشه ، نمیدونم افسردگی داشتم یا نه چون هیچ وقت به پزشک مراجعه نکردم اما امروز که حالم خوبه و سیمم وصله (😊)میفهمم که اون روزا یه چیزی فراتر از افسرده بودم ، دختری با گذشته ی ….(نمیدونم اسمشو چی بذارم ،اون روزا بد بود اما امروز میفهمم اگر اون روزا نبود امروزی هم نبود …)،از نظر مالی وابسته ،کسی بودم که انگار خوشم میومد گذشتمو هم بزنم و بشینم گریه کنم و احساس قربانی شدن رو دوست داشتم انگاری با اینکه تو ظاهر بدم میومد کسی بهم ترحم کنه اما انگار ناخودآگاهم دوست داشت که یه بلایی سرم بیاد تا توجه دیگران رو جلب کنم و…تمرکزم همش روی قسمت بد زندگیم بود ، منم دلیل حال بدم رو زمین و زمان و خدا وهرچیز و هرکسی میدونستم جز دلیل اصلی که خودم بودم و فرکانسم ، نمیخوام زیاد به یاد بیارمشو بهش توجه کنم هر چه قدر هم که بد بود باعث رشدم شد ،باعث شد اینجا باشم ، باعث شد رویاهای بزرگ تری داشته باشم هرچی که بود برای گذشته بود و من به لطف الله از پسشون براومدم و الان اینجام 😊✨✌
اینجای قضیه برام خیلی جالب بود طوری که وقتی با حرفای شما به یاد آوردمش اشکم از قدرت و بزرگی خدا سرازیر شد یادمه توی سن ۲۲ سالگیم که تا اون شب ،شبی نبود که من گریه نکنم حالا به دلایل مختلف اونقـــــــــــــــــــدر از شرایطم خسته شده بودم که خستگی رو تو تک تک سلولهام احساس میکردم یادمه شب بود و باز هم همون شرایطی که (با توجه ام ،با فرکانسم) میفرستادم بهم برگشت ،ناراحت شدم و رفتم تو اتاق و در رو بستم چراغا هم خاموش بود ، اتاقم یه پنجره کوچیک داشت که یکم آسمون رو میشد ببینی(من عاشق تماشای آسمونو ستاره هاش بودم و هستم ✨)، نشستمو زانوهامو بغل کردم و شروع کردم طبق عادت به قعر آسمون نگاه کردن و با خدا صحبت کردن اما این بار صحبت هام فرق داشت همیشه پیش خدا گله و شکایت میکردم اما اینبار فرق داشت هنوزم اون صحنه و اون حس عجیب رو کامل یادمه ، احساس ناتوانی و به تهش رسیدن احساس اینکه دیگه بسه ، یادمه اون شب فقط از خدا یه چیز خواستم گفتم «بسه خدایا دیگه بسه » …
استاد راست میگید تغییر که زوری نیست من سالها دعا میکردم که خدایا زندگیم رو ببین فلانی باهام اینکارو کرد ،اینجور شد و فلان و….اما تسلیم نبودم هنوزم منم داشتم، هنوزم فکر میکردم من میتونم اما زمانی که همه دست و پاهامو زدم و خـــــــــوب چک و لگدامو خوردم گفتم دیگه بسه من نمیتونم خدایا دیگه باتو، احساس اون روزو یادمه که چه قدر آروم شده بودم و نمیدونم چه قدر زمان برد و طول کشید امـــــــا من با قانون الهی جهان رو برو شدم و کم کم به یاد می آوردم
آنچه را که از قبل از حتی تولد میدونستیم ، وقتی بیدار شدم به یاد میاوردم که در گذشته بارها و بارها توسط افراد مختلف ،یکی از دوستانم وجود قانونی الهی که به اسم معمول قانون جذب میشناسیم رو شنیده بودم حتی یه کتابی رو به هدیه گرفته بودم که اگر اون روزها می خوندمش قانون الهی رو زودتر میفهمیدم وکمتر چک و لگد میخوردم (هرچند که امروز میگم هر آنچه رخ داده ، رخ خواهد داد ، دیگه گذشته و حتما خیری درش برای من بوده حتما حتما و این رو از شما یاد گرفتم استاد عزیزم 😊🌸) ، همون سال ها شرایط طوری پیش رفت که بیدار شدم و با قانون آشنا شدم و هدایت شدم به خریدن یه دوره در همین زمینه چون دیگه میخواستم تغییر کنم و وقتی به قولی سرنخ رو گرفتم که چی به چیه خواستم ادامه اش بدم ، البته که شرایط خریدن اون دوره رو به راحتی نداشتم اما یه چیزی توی دلم به شدت اشتیاق داشت و میگفت که حتما باید این دوره رو بخرم ، دوره رو خریدم قانون الهی رو که درون همه ی ما بوده و هست رو به یاد آوردم فهمیدم کی هستم و کجام انگار بیدار شدم تمرین کردم روزهای خوب پشت سر هم ،آرامش و شادی و… دوسال تمام من با همون یه دوره روی ذهنم کار کردم این اواخر بودکه شک کردم به خدایی که به ما شناسوندن همونی که توقعر آسمونه و خیلی هم مهربونه ها فقط اگر اشتباهی کنی تو جهنم پوستتو میکنه😉 انگار وقتی به آرامش نسبی رسیدم خواستم خدای حقیقی رو بشناسم ، به همه چیز شک کردم خدا و مذهب و هر چیزی که از زمانی که دنیا اومدم بهم برچسبشو زدن و خودم پیداشون نکرده بودم انگار که دنبال خود حقیقی ام بودم ، دنبال منبعم ، دنبال خدای حقیقی ،توحید و نه شرک ، باور و قبول داشتن قلبی و نه باوری که چون هست ،چون میگن پس درسته و خداوند من رو هدایت کرد به مداری که با شما و مسیر الهی آشنا بشم 😊✨💙 شما و این مسیر همون معجزه ای هستین که من از خدا خواستم🌺🌺🌺 ، فقط چند ماهه که با شما در این مسیر اللهی هم مسیرم و فقط خدا میدونه که من چـــــــــــــــــــــه قدر تغییر کردم ،منی که با شما و آموزه هاتون آشنا شده صد پله با منی که دو سال پیش با قانون آشنا شد و هزاران هزار هزار هـــــــــــــــــــزار پله با گذشته ام فرق داره ، تو همین چند ماهه من انسان توحیدی تری شدم ،اونقدر که وقتی از خوبی ها و لطف هایی که تا این لحظه از زندگیم خداوند بهم عطاکرده حرف میزنم و اشک میریزم اونقدر که دوست دارم ساعت ها بشینم تو تنهایی و خلوت کنم با الله و قربون صدقه اش برم💙 من اینجا حقیقت رو پیدا کردم ، من انسان بهتر تری شدم نسبت به گذشته ی خودم ،شما دقیقا همون بهترین راهنمایی هستید که خداوند میتونست من رو در مدارآشنایی باهاتون قرار بده تا ضعف هامو پیدا کنم و التیام بدمشون تا انسان قوی تر ،توحیدی تر ،عمل گرا تر، مستقل تر ،جسور تر و هر چی بهتر تر تو دنیا وجود داره بشم 😊💙🌺✌ و این تموم نشده بلکه هنوز اول راهه تازه من یه اپسیلون راهو طی کردم هنوز خیلی بهترین ها منتظر من و تمام افرادی هست که میخواهیم تغییر بدیم خودمون رو وبسازیم زندگیمون رو اونطور که دوست داریم ✨🌺،
امروز میفهمم که من اون شب، تسلیم شدم وبه خدا اجازه دادم که معجزاتش رو وارد زندگیم کنه طوری که این روزها فقط میخندم و خوشی ها رو تجربه میکنم چه در شرایط دلخواه چه در شرایط نادلخواه ( در حدی که تا الان روی ذهنم کارکردم و باید بهتر و بهتر بشم ) ، خداوند به همه ی ما گنجی عطا کرده که شما استاد تو یه فرمول زیبا و شیرین جمعش کردیدو به ما آوختید اون هم اینه که ✨احساس خوب=اتفاقات خوب ✨ و به نظرم این جمله حجت و تموم میکنه .
این رو امروز میفهمم که تنهاراه نجات و تغییر تسلیم بودنه وقتی تسلیم بشیم و اجازه بدیم خدا هدایتمون کنه معجزه میشه همونطور که برای من شد ، امروز وقتی برمیگردم و به گذشته نگاه میکنم میبینم اوووووووووووووو چه قدر تغییر کردم ،چه قدر زندگیم تغییر کرده اما اونقدر آروم و تکاملی پیش رفته که من متوجه اش نشدم….
خدارو سپاسگذارم که این فایل باعث شد من به یاد بیارم چه قدر تغیییر کردم و از کجا تغییر کردم و دلیل تغییرم کدوم مسیر بوده وخدارو شکر که در این مدار و این مسیر الهی هستم 🌺
خدارو شاکرم که به چشم و گوش موفقیت های بزرگ و تحسین برانگیز دوستانم رو میبینم و میشنوم تا در ابتدا لذت ببرم و تحسین کنم و به یاد داشته باشم مسیر رسیدن به سعادت و موفقیت کدومه ….
و سپاسگذارم از شما استاد عزیزم که بهترین رهنما شدید برای ما به سمت حقیقت ،توحید ، سعادت و موفقیت .💙💐..
امیدوارم نتایج بزرگی رو به لطف الله خلق کنم تا به قول شما خوب زندگی کرده باشم و کمک کنم جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه ….💙🌺
🌺بهترین بهترین هارو برای همـــــــــــــه آرزومندم 🌺
سلام به استاد عزیز و مریم خانم گل
استاد عزیز دقیقا با این فایل فهمیدم علت درست پیش نرفتن کارهام . حقیقتا من میخوام با بچههام مهاجرت بکنم به شهر تهران ولی انتقالی همسرم اوکی نیست همین باعث نگرانی از طرف خانوادهام شد که همسرت باهات نیست و توی شهر غریب با دو تا نوجوان میخوای چکار کنی که بیشتر بدیها و گرفتاریهای شرایط برام تعریف میکنن ولی من گفتم کوتاه نمیام و حتما این کار انجام میدم من میتونم خلق کنم زندگی جدیدم . اما تضاد بعدی نداشتن حتی یه یک ریالی پول برای رهن و کرایه خونه . همهاش با خودم تکرار میکنم که خدا هست کمکم میکنه . نگران مدارس بچههام . نگران پیدا کردن خونه تو محیطی سالم و خوب و مثبت . نگران هزینههای رفت و آمد خرج و مخارج . اینا رو وقتی شیطان ذهن بهم میگه . سعی دارم خودم آروم کنم ولی چیزی که فهمیدم اینه که درسته من با خدا حرف میزنم و میگم هست ولی واقعا از صمیم قلبم تسلیمش نبودم هنوز خودم دارم دنبال راهحل تک تک تضادهای میگردم . درسته میگم خودم خالق زندگی خودم هستم ولی خالق بودن من در مقابل تسلیم بودن صد در صدی در مقابل رب هستش . وقتی تسلیم باشم اون خدایی که تمام جوابها رو میدونه من هدایت میکنه به بهترین مدارس برای بچههام هدایت میکنه به بهترین خونه در بهترین منطقه تهران و اینکه پول همه خونه هزینهی خرج و مخرج برام میفرسته از طریق بینهایت راهی که خودش میدونه تصمیم گرفتم از این لحظه فقط تسلیم خدای بزرگم باشه بگم من واقعا ناتوان در مقابل این همه تضاد هستم خودت هدایتم کن به بهترین جوابها و راه حلها. همانطوری که خودت باعث شدی پسرم بتونه توی تیم والیبال ملوان تهران منتخب بشه و پلهایی باشه برای جهش و مهاجرتمون. آخه یه مدتی من از خدا میخواستم من به جایی هدایت کن تا بتونم دور بشم از تمام افراد منفی که اطرافم هست. و فکر میکنم خداوند از این راه جوابم داده پس از این لحظهام تسلیم میشم در مقابل تمام خیری که میخواد بهم برسونه . به امید اینکه به زودی زود بیام خبرهای خوش بهتون بدم و بگه تسلیم بودن در برابر رب یعنی همه چی داشتن . خداوند همه چی میشود همه کس را . به امید خبرهای خوش
استاااد عزیزم دروود بر شما وااای که نمیدونید چه حالی دارم از درون داررررررررم منفجر میشم استاد عزیزم از خوشحالی از این معجزه ای که همین الان واسمون اتفاق افتااااد
ما تقریبا یه ماهه دنبال خونه میگردیم و هر جا میریم میگن رهن و اجاره ها زیاد شده با این قیمت به شما خونه نمیدن یا نیست اما ما نا امید نشدیم مثل هر روز دیگه امروز عصر با مادرم رفتیم دنبال خونه یه جایی بهمون خونه نشون دادن یه محیط سطح پایین و یه خونه کثیف و … استاد من ناراحت شدم مادرم وقتی دید خیلی ناراحتم گفت بریم خونه برای امروز کافیه یه حسی بهم گفت نرو خونه رفتیم پارک نزدیک خونمون و من نشستم
استاد دلم شکست خیلی دلم شکست دلم میخواست های های گریه کنم نه بخاطر اینکه خونه مدنظرمون پیدا نمیشه و با پول ما خونه نمیدن به قول املاکی ها ، دلم شکست چون گفتم خدایا من از تو نه از بنده هات نه از خودم ناراحتم منی که دارم روی باور هام کار میکنم روی قوی کردن ایمانم چرا الان خودمو باختم
چرا به تو ایمانم ضعیف شده و حرف مردم ناراحتم میکنه من از خودم ناراحتم که میدونم باید ایمان و توکلم رو توی شرایط سخت نشون بدم اما دارم میبازم خودمو گفتم خدایا کمکم کن یه راهی یه نشونه ای یه چیزی که بفهمم چطور میخوای کمکم کنی که باید چیکار کنم راه رو نشونم بده ایمانم رو قوی کن بعد دلم اروم گرفت دوباره رفتم توی سایت دیوار یه خونه بود تو یه منطقه ای که اصلا با این قیمت و یه همچنین خونه ای که امکان نداره یه خونه بود زنگ زدم وقرار شد بریم خونه رو ببینیم استاد همه چی عالی انگار خدا این خونه رو برای ما نگه داشته بود و ففط منتظر بود من دوباره با قدرت و پر امید بهش رو کنم و با جان دل صداش کنم و اونم بگه جان دلم 🥲🥺
واااای استاد فقط من باید از عمق وجودم صداش میکردم نیازی نبود داد و هوار بکشم تا صدام رو بشنوه فقط باید در سکوت با قلبم صداش میکردم 😭 نمیدونید چقدر احساس قشنگی دارم با اینکه ایمانم بهش کم شده اما باز هم تا دستم رو به سمتش دراز کردم دستم رو نه منو در آغوشش گرفت درسته من در ضاهر انسان نا امید دیده میشدم اما از درون با یه جرقه دوباره اتش قلبم روشن شد
تازه استاد عزیزم یههههه معجزه دیگه هم اتفاااق افتاد 😍😍😍😍 تو راه برگشت اسنپ گرفتم وقتی اسنپ اومد و سوار شدیم اومدم هزینشو انلاین پرداخت کنم دیدم پرداخت شدهههه استاد خودش پرداااااخت شده میگیم خداوند انسان ها رو دستی از دستانش قرار میده درست اما این هزینه یه سیستمه 😲 به طور سیستمی بدون اینکه من رمز دوم بزنم شماره کارت وارد کنم بدون همه چیز حتی تخفیف هم نداشتم خود به خود پرداخت شده بود تااااازه یه مبلغی هم من برای سفر بعدیم طلبکار شدم از اسنپ اخهههه چطوووور میشه واااای الهی قربونت برم خدا استاد مهم نیس که اون مبلغی که بطور معجزه برای من پرداخت شده ۱۲ هزار تومنه یا ۱۲ میلیون یا … مهم اینه که معجزه وجود داره تا بهت نشون بده خدا در تمام لحضاتی که فکر میکنی تنها موندی کنارت هست و با نشونه های اینطوری بهت میگه من هستم تو فقط ایمان داشته باش
از خدا برای همتون همچنین معجزاتی رو در شرایط به ظاهر سخت زندگیتون ارزومندم تا لذت چشیدن حضور خدا رو احساس کنید
کوچکی و بزرگی معجزات فرقی با هم ندارن مهم دیدن و توجه کردن شما به اون هاست که ایمانتون رو قوی میکنه
سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی
چقدر اینجور فایل ها به ادم باور میده قدرت میده که دوستان میان روند زندگیشون را بازگو میکنن و استاد میاد درباره اون نکات توضیح میده و تکمیلش میکنه
میخواستم اینا بخودم بگم که علی برای اینکه پیشرفت کنی نیازی نیست که چک و لگد بخوری نیازی نیست که بری ته چاه و بعد خودتا بخوای بکشی بالا نیازی نیست که دربدر و بدبخت باشی تا بعد بتونی پیشرفت کنی چون در حین اینکه هادی عزیز داشت شرایطش را میگفت یک لحظه ناخوداگاه در ذهنم اومد که برای موفق شدن باید اینجوری ضربه بخوری اینجوری چک ولگد بخوری بعد خودتا بکشی بالا ولی نه من ظرفیت کتک خوردن از جهان را ندارم حالا که خدا این فرصت را به من داده که شرایطم خوبه باید هرروز خودما بکشم بالا هرروز پیشرفت کنم هرروز کارکنم و در اینصورت نیازی به چک و لگد خوردن ندارم و من باید واقعا بخوام که تغییر کنم که به اهدافم برسم چون تا ادم نخواد تا به احساس عجز و ناتوانی نرسه تا دست خدا نسپاره تا تسلیم نشه هیچ اتفاقی براش نمیفته به هیچ هدفی نمیرسه هیچ پیشرفتی نمیکنه .
خداجونم ازت ممنونم استاد عزیزم ازت ممنونم
به نام خدای هدایت گر
سلام خدمت استاد عزیز ودوست گرامی هادی جان خیلی سپاسگزارم که سعادت دیدن این فایل زیبا ونکات آموزنده استاد پیدا کردم .
ممنون از شما واستاد عزیز وخانم شایسته وسلام دوباره به دوستان هم فرکانسی خودم😘😘😘
با دیدن این فایل من به یاد نزدیک ترین فرد زندگی خودم افتادم وتصمیم گرفتم این کامنت بنویسم که مهر تایید باشه بر سخنان استاد وهادی عزیز وهر کس درسش بگیر .
یکی از نزدیک ترین افراد زندگی من وقتی که فرزندانش در سنین کودکی بودند شاید ۴یا۵ ساله فرد بسیار ثروتمندی بود درسال حدود ۶۴ یا ۶۵ وبنگاه معاملات ماشین داشت وحتی دستگیر افراد ضعیف هم بود که پول خرید نداشتند واقساط کار می کرد با هاشون چون خودش تمکن مالی داشت می تونست این ریسک بکنه که حالا پولش کمی بخوابه .
یادم هست در اون زمان که به این صورت کارت عابر بانک نبود وپول که با خانه می آورد گاهی از خرید وفروش به صورت ساک های بزرگ مسافرتی بود .
این گذشت تا اینکه به واسطه امضای آتش بس جنگ ایران وعراق ورکود بازار کار وافت شدید قیمت ها وحالا دقیق یادم نیست بخاطر یک سری قراردادها وروابط تجاری ایران با کشورهای دیگر ،یک ورشکستگی شدید در زندگیش ایجاد شد که مجبور شد تمام ماشین های بنگاهش زیر قیمت بفروشه وفقط طلبش بده .
بعد از این ماجرا بخاطر این تضاد دچار اعتیاد شد درحالی که فردی بودکه توی ماشین شخصی خودش یک برگه نوشته بود وزده بود لطفا با سیگار وارد نشوید وفوقلاده از سیگار بدش می آمد 😟😟
براتون نگم که این اعتیاد شد آغاز فصل بیچارگی در زندگیش که عاملی شد که رفته رفته کل سرمایه اش را از دست داد ومجبور شد در منزل دامادشون با سه تا بچه برای نداشتن اجاره واینکه همسرش که قهر کرده بود برگردونه بشینه به شرط اینکه ۲سال اونجا باشه وکار کنه ودوباره زندگیش بسازه که البته کمی کار کرد ولی آنقدر کار نمی کرد که به پس انداز آنچنانی برسه چون هنر بنایی هم داشت ولی گاهی می رفت وگاهی بخاطر همون مشکل اعتیاد می خوابید وسرکار نمی رفت .
خلاصه ۲سال مهلت هم تمام شد واز خونه دامادشون هم مجبور شد بیرون بره وبدون پول راهی براش نموند جز خانه ۶۰متری مادرش ودست زن وبچه اش را گرفت وعلارغم مخالفت خواهر وبرادرهایش وبا تحقیر شدن زن وفرزندانش به خانه مادرش رفت ،چون پدر هم در آن زمان مرده بود.
کمی گذشت وبخاطر فشار خرج خونه یک ماشین قسطی خرید ومسافرکشی کرد وحتی مدتی یکی از پسرخاله هایش بردنش کمپ تا ترک کنه چند وقت پاکی داشت ولی دوباره شروع کرد واستفاده از قرص خواب و با مواد مخدر ونرفتن سرکار باعث شد که ماشین قسطی رو هم از دست بده .
این هم تضاد بس نبود براش وهمسرش هم در این اثنا چندین بار دادخواست تلاق داد واین بجه های بیچاره که در راهروهای دادگاه ها مثل گوشت قربانی بودن ودائما بهشون تزریق می شود که اگر شما نبودید مادرتان این همه سختی نمی کشید بهرحال این جریان ادامه داشت تا اینکه مادر خانواده چون بچه هاش کوچک بودن ودید لطمه می بینند برگشت وخودش رفت سرکار وزندگی را جمع وجور کرد ولی مرد خانواده که هنوز درگیر اعتیاد بود گفت من ارث خودم از خونه مادرم می خوام ومادرش مجبور کرد خونه رو بفروشه وپول بهش بده وزن وفرزندان هم ازش جدا شدند وهمسرش طلاق گرفت ورفت خونه پدرش ویک زیر زمین از برادرش گرفت وزندگی شروع کرد حالا این داستان دوروی سکه داره که انشالله در فرصتی بعد داستان زندگی ساختن، مادرخانواده رو هم تعریف می کنم فعلا بریم سر ماجرای که تا حالا باهاش جلو آمدیم اعتیاد مرد خانه …
این خانه فروش رفت ومادر مستاجر شود ومردی که اعتیاد داشت تمام پول مواد کشید وتمام شد به جایی رسید که جایی برای خوابیدن نداشت ومجبور شد که توی مغازه پسرش که اجاره ای بود بخوابه وزندگی کنه پسری که اون زمان توی سن ۱۳ سالگی دستش گرفته بود به زانوهاش وبلند شده بود تا زندگیش بسازه .
وگاهی هم برای حمام واستراحت وکارهای روزمره دیگه خونه دامادش می رفت که خودش مستاجر بود
وخونه ی مادری می رفت که مستاجرش کرده بود . بعد از چند سال مادر مرد وبیشتر از پیش آواره شد .
توی کوچه وخیابان خوابیدن تجربه کرد ،گرم خانه ها را تجربه کرد درحالی که جسم هم هرروز فرسوده تر شد ،دندونهاش از دست داد وگوارشش خراب شد ،حالت های افسردگی واسترس پیدا کرد فقط تنها اتفاق خوبی که براش افتاد این بود که فرزندش از لحاظ مالی وضعش خوب شد ویک خانه براش اجاره کرد وتوش زندگی می کرد که اون هم به نوعی تحقیر داره وقتی دستت توی جیب خودت نباشه .
جالب که تمام این پتک های سیمانی وتضادها تغییرش نداد به حرف هیچ کس توجه نداشت وحاضر نبود از مواد دست برداره .
گذشته اش دوست داشت ودائما یاد آوری می کرد که بنگاه داشته خونه می خریده و….ولی حاضر نشد دوباره بلند بشه واز اونجایی که حال تغییر خودش نداشت با این عبارت اشتباه ثروت وتغییر پس می زد
مرگ توانگر باعث جنگ وارث است
خوشا به حال آنکه مرد یک کفن نداشت
واین شعر دقیقا پیاده شد وچند سال پیش در خونه ای که پسرش براش گرفته بود زمانی که خواب بود به علت ایست قلبی مرد 😭😭😭
این هارا ننوشتم که ناراحتتون بکنم نوشتم که اگر نخواهیم تغییر کنیم چه فجایعی می تونه اتفاق بیفته
پس باید هرجا باهر شرایط داغونی که هستی بلند شی وتسلیم خدا بشی وشروع کنی هیج وقت برای تغییر دیر نیست زمانی دیر است که زیر خاک باشی پس تا نفس داری باید بکوشی وخداوند بنده اش را رها نمی کند اما اگر خواستی راه خود را بروی اونوقت چرخ دنده های روزگار ……
خیلی دوستتون دارم ممنونم که کامنت خواندید اینجا قرار حال همه خوب بشه معذرت می خواهم اگر ناراحتتون کردم
ولی بهتون قول می دم که در فایلی دیگر انشالله فایل تغییرا ت روبه بهبود هادی جان داستا ن مادر خودساخته خانواده بنویسم تا روحیه بگیرید
😍😍😍😍😍😍😍😍😍
الهی شکرت
فعلا خدانگهدار
سلام و درود بر استاد عشق و خوبی ها
خواستم ازتون تشکر ویژه داشته باشم مبنی بر اینکه فایل اصلی آقا هادی رو گذاشتین و این حرکت بنظرم تأثیرگذارترین شیوه آموزش شماست که بچه های سایت میان و از ابتدا روند حرکتی و پیشرفت خودشون رو قدم به قدم بازگو میکنن و اینکه میان میگن که کدوم فایل و کدوم محصول بیشرین و بهترین عامل تکامل و انگیزه ی حرکتی شون بوده و همچنین از برادر خوبم آقا هادی متشکرم که اینقدر شفاف و با نکته سنجی روند صعودی شون رو برامون تعریف میکنن که فقط خدا میدونه چراغ راه چند انسان دیگه تو مسیر میشن ، انشاءالله درهای سعادت و خوشبختی و سلامتی و عاقبت بخیری یکی پس از دیگری براشون باز شه
استاد نازنین سپاسگزارم، زنده باشین ❤❤❤🙏
بنام خدایی که بشدت کافیست
سلام به روی ماه همه
چقدر اشتیاق داشتم قسمت سوم روی سایت قرار بگیره و بقیه داستان تکاملی هادی عزیز رو نوش جان کنم
دوست ارزشمندم هادی عزیز بـــــــی نهایت شما رو تحسین میکنم برای این نتایج فوق العاده ای که کن فیکون کرده تو رو که همه اش تو سه سال اتفاق افتاد و یک آدم دیگه ای که ازت ساخته و الان هم که این فایل رو ضبط کردی تا سال بعد و سالهای بعد با دیدن این رد پا ببینی که این مسیر رو چطوری گذروندی و هر روز قوی تر و قوی تر بشی و نعمت های بیشتری رو نوش جان کنی چون این مسیر هیچ توقفی در اون نیست
خدا رو شکر میکنم یکی از چیزایی که همیشه از حتی قبل آشنایی و اومدنم تو این سایت بهش متعهد بودم درمورد شغل هست هیچ وقت بیکار نبودم و همیشه شغل داشتم، درحالی که تو دانشگاه این چیز عجیب بود واسه هم کلاسی های دختر و پسرمون ولی من کاری به کسی نداشتم و سعی کردم همیشه منبع درآمد داشته باشم هر چند کم که البته اینم بخاطر باورهای کوچیکم بود که بعد اینکه شروع کردم روی خودم کار کردن، تکاملم رو طی کردم و از نظر قدرت خرید، ورودی مالی و موقعیت اجتماعی ام و توانمندی هام کلی رشد کردم البته که به اندازه ای که روی خودم کار کردم این رشد و بزرگتر شدنه اتفاق افتاده ولی تو این سه سالی که روی خودم کار کردم و مخصوصا از وقتی بطور تمرکزی با خرید چند تا از محصولات (از فروردین ۹۹) شروع کردم نعمت ها و زیبایی هایی رو نوش جون کردم که تمام سالهای زندگی ام حتی فکر کردن بهشون هم واسم سخت بود چه برسه داشتنشون
چقدر این تسلیم بودن کن فیکون میکنه ما رو خـــــــدای من. خداجونم من به هر خیر و برکتی که از طرف تو بهم برسه تــــــــــماما فقیرم
چقیر مهمه این توانایی تسلیم بودن درحالی که واقعا هیچ جایی تو اطرافیان من که دم از اسلام میزنن وجود نداره. چند روز پیش خواهرم تعریف میکرد خاله ام که اومده خونمون که چقدر بلده خوب صحبت کنه درمورد خداوند ولــــــی وقتی میرسه به عمل و نعمت هایی که داره میگه آره خب خدا خــــــــیلی بزرگه ولی دیگه آدم چیزی دستش نیست دست بالای دست زیاده 😐 و اینجاست که می فهمیم وقتی استاد میپه ایمانی که عمل نیاورد حرف مــــــــــــفت هست یعنی چی. ادمایی که غرق در بدبختیوان ولی همچنان با شور و اشتیاق خاصی اخبار رو دنبال میکنند و …
هادی عزیز خــــــــیلی واست خوشحالم و باز هم بی نهایت تحسینت میکنم
هر لحظه مون توحیدی تر و ثروتمندتر در پناه رب العالمین
(به نام خداوند یکتای هدایتگر)
سلام به استاد گلم ، مریم جون و همه دوستای عزیزم
الهی شکر بخاطر یه فایل جدید ، یه روز جدید ، یه فرصت جدید ، یه آگاهی جدید و یه قانون ثابت
خدایا ازت سپاسگزارم که امروزم تو مسیر توحید هستم …
تو مسیر قوانین و بهبود خودم
نکاتی که تو این فایل فوق العاده داشت رو همراه با تجربه زندگی خودم تا جایی که خدا هدایت کنه مینویسم
در مورد احساس عجز و ناتوانی و اون احساسی که خدایا من دیگه نمیکشم ، دیگه نمیتونم ادامه بدم ، تنهایی از پسش برنمیام
آره واسه منم اتفاق افتاده
همین چند ماه پیش تو زندگیم به تضاد های بزرگی تو زمینه کمبود عزت نفس و شرک برخوردم
همش چک و لگد های جهان
همش کتک میخوردم
تماما فکر و ذکرم این بود که چیکار کنم دیگران از من راضی بشن
چی بپوشم که امروز زیباتر و جذاب تر به نظر بیام
چه مدلی آرایش کنم که چهار تا به به و چه چه بیشتر بشنوم
و تلاش های بیهوده ای که تمومی نداشت
بعد از تمام این تقلا ها و زجر ها ، وقتی به جایی رسیدم که دیگه هررررر کاری میکردم و هیچ توجهی از سمت دیگران نمیگرفتم ، گفتم خدایا من دیگه ناتوانم ، دیگه نمیکشم ، خودت هدایتم کن به راه درست ، به مسیر درست
و از اونجا بود که خدا دستمو گرفت و منو آورد تو مسیر توحید
توحید چیزی بود که تا الان به شیرینی اون رو تجربه نکرده بودم
لذتش تمومی نداشت
قشنگترین اتفاق زندگیم بود و هست و خواهد بود
میدونین نکته ی جالبش کجاست؟
اینکه من 2 سال تمامه با استاد آشنا شدم و تو این مسیر هستم
ولی اصلا نمیدونستم توحید چیه ، اصلا درکش نمیکردم ، حتی سمتشم نمیرفتم
فقط حس میکردم باید با خدا رفیق بشم و از قوانین ثابتش استفاده کنم ، به اندازه ی مدارمم نتیجه گرفتم ولی
2 ساااااال گذشت تا من آماده ی درک توحید به اندازه ی سر سوزنی بشم
اونم با برخورد به یه تضاد تو زندگیم
اینجاست که میگیم از دل تضاد ها ، خواسته ها واضح میشه
من یکی دو ماه پیش با برخورد به اون تضاد ، تونستم درکی از توحید پیدا کنم
هر چند هنوز درک کوچیکی ازش دارم ولی این واسم خیلی ارزشمنده که حداقل باهاش آشنا شدم ، حداقل فهمیدم چیه ، حداقل در عمل تا جایی که تونستم اجراش کردم و نتیجه شم گرفتم
هنوزم خیلی جا ها اون تضاد ها هست ، اون خارج شدن از مسیر ها هست
ولی ژینایی که این مدت افتاد تو مسیر توحید ، به خدا با ژینای قبل از شناخت توحید قابل مقایسه نیست
همه چیز مداره ، همه چیز تکامله
2 سال لازم بود تا من چک و لگد بخورم ، به تضاد های شرک و عزت نفس برخورد کنم ، برم ، برگردم ، ببینم اون بیرون هیچ خبری نیست ، هیچکی قرار نیست بهم توجه کنه و خلا هام رو پر کنه ، برسم به عجز و ناتوانی و گریه و تسلیم شدن
و مدارم آماده ی درک توحید بشه
البته که در حد مدارم
و فقط و فقط از خدا میخوام منو بیشتر با توحید آشنا کنه
چیزی که به تنهایی برای کل زندگی دنیا و آخرتم کفایت میکنه
اومدم از نقش کنترل ورودی ها بنویسم ، رسیدم به توحید
به قول سعیده جون اون میگه و من مینویسم
من ننوشتم ، اون نوشت و رسوند به توحید:)))
شکرررر
سلام بر استاد عزیزم و خانم شایسته 🙏🌹❤️
وقتی صحبت های هادی عزیز رو گوش میکردم یاد خاطرات گذشته خودم افتادم
تمام عزیزانی که در این سایت از برنامه های شما دارن استفاده میکنن و داستان هدایت شون با برنامه های شما و اتفاقات تلخی که در گذشته تجربه کردن و به موفقیت هایی که رسیدن
انگار یه وجه مشترک بین همه ما وجود داره
زمانی که از تمام زندگی و شرایط خسته شدی و سر تسلیم فرود میاری و احساس ناتوانی میکنی دقیقا در همون لحظه احساس میکنی فقط یک نفر میتونه تو رو از منجلابی که خودمان برای خودمان درست کرده ایم بیرون بیاره
انگار در همان لحظه نیروی ما را به سمت خودش میکشاند و در قلب ما دریچهای از عشق و امید باز میشود
کلمات قادر نیستند تا این احساس را بیان کنند
فقط ارتباطی بین تو و خدای تو شکل میگیرد
نقطه مرگ و زندگی برای ما میشود نقطه عطف زندگی و شروع موفقیت ها
هر روز که میگذرد بیشتر درک میکنم تمام صحبت های شما رو استاد عزیزم
روزی که شما یک چراغ بیشتر نداشتید برای این که زندگی خودتان را با اصول درست و توحید تغییر دهید ، اما امروز دست خدا شدید و هدایتگر انسان های زیادی که زندگیشان توسط آموزش های شما و درک درست خداوند و تسلیم شدن در برابر نیروی که این جهان را با این عظمت و شکوه خلق کرده
یک روزی یک پیرمردی به علت بیماری در بیمارستان بستری میشه و به خاطر چند روز در بیمارستان و دستگاه تنفس مصنوعی باید مبلغ زیادی رو بپردازه
وقتی متوجه مبلغ میشه شروع میکنه به سپاسگزاری کردن و شکر گذاری از خداوند
دکتر ها ازش میپرسن به خاطر اینکه باید پول پرداخت کنی شکر گذاری میکنی
در جواب میگه نه
به خاطر اینکه سال های زیادی رو رایگان و بدون پرداخت هیچ هزینه ای نفس کشیدم شکر گذاری میکنم
خدایا سپاسگزارم که نفس میکشم بدون هیچ دردی
خدایا سپاسگزارم که در سلامتی کامل هستم
استاد عزیزم ازتون سپاسگزارم که این فایلها ی رایگان رو برای ما آماده میکنید
عاشقتم ❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹
بنام الله یکتا که هرآنچه دارم از اوست
خدایا بی نهایت سپاسگزارتم برای بودن در این جمع الهی و توحیدی
استاد عزیزم بی نهایت ازتون سپاسگزارم برای بودنتون در این برهه از زندگانی من
سلام آقا هادی عزیز ،من محمد کرمی در حالی دارم این کامنت برات مینویسم که 1000 کیلومتر از محمد گذشته خودم فاصله گرفتم ،روزهای که به این سایت هدایت شدم پر از ترس و دلهره و شرک بودم و مثل شما درگیر انواع بیماریها و استرسهای که تا خود صب نمیزاشتن بخوابم و پناه آورده بودم به قرص ترامادول تا آرومم کنه ،هر روز بدهکارتر میشدم و هر شب نشخوارهای فکری بقول شما مثل کرم توی سرم میپیچید و اجازه خوابیدن بهم نمیداد ،فکر میکردم دنیا همینه دیگه و باید تا آخر عمر در بدبختی به سر ببرم
ولی یه مثل شما تسلیم شدم یعنی دیگه چاره ای جز تسلیم شدن نداشتم چون اینقدر ضربه خورده بودم که دیگه جای چک و لغت از این دنیا رو نداشتم
همه رو مقصر میدونستم الا خودم چون انصافا تمام تلاش خودمو کرده بودم ولی تلاشی که خدا درش نبود و فقط شرک بود و شرک
یه شب مثل همیشه که میخواستم قرص بخورم تصمیم گرفتم اینکارو نکنم و ترجیح من این بود که اجازه بدم یکبار کار متفاوتی از 35 سال زندگی گذشته خودم انجام بدم ،اون شب تا خود صب خماری کشیدم و فرداش هم همینطور ولی دیگه حتی دلم نمیخواست تن به قرص بدم و میگفتم خر چی میخواد بزار بشه ،خماری من سه شب طول کشید ولی بلاخره تمام شد و یه شب با لذت تمام خوابم برد و زندگی من بعد از اون روز تغییر کرد ،صب که بلند شدم دنیا انگار پر رنگتر شده بود برام ،درختان سرسبز تر ،آسمون آبی پر شده بود و ابرها سفید سفید ،این حس الان سه سال با منه و هر روز این زندگیم قشنگتر میشه ،بقول آقا رضا عطار سه سال من بدهکارتر نشدم بلکه فقط از بدهی هام کمتر شد ،سه سال زندگیم پر از عشق به انسانها شد
روند تکاملیم آروم آروم سپری کردم هر چند اولش سخت بود ولی بلاخره افتادم توی جاده سرسبزه ،چرخ زندگیم رونتر شد ،ترسام کمتر شد و دیگه تا میام چک بخورم این حرف استاد توی گوشم میپیچه که من به هر خیری از جانب تو باشه فقیرم و تسلیم بودن قشنگترین حس دنیاست ،اونجا که فرمون میدی دست رب و بهش میگی من نمیدونم تو میدانی ،و دیگه خیالت راحت که همه چی قرار عالی پیش بره
آقا هادی الان حرفای قشنگتو بهتر میفهمم ،دیگه بهت حسادت نمیکنم دوست عزیزم دیگه تعجب نمیکنم از حرفای که میزنی از درآمدت که بیشتر شده بلکه با عشق برات بی نهایت ثروت نعمت و سلامتی آرزومندم
استاد عزیزم سپاسگزارتم سپاسگزارتم تا عبد