ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 44 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم و به همه دوستان
استاد از امروز تصمیم گرفتم هر فایلی که بادقت گوش میدم، هرچی گفتین بهش عمل کنم و زیر اون فایل نظرمو کامنت کنم و از خودم رد پا بذارم.
در مورد توجه به بیماری یه مورد خواهر همسرم هست که خ خ به پوست دستاش حساس هست و تا کوچکترین خراشی دستاش برداره، به عالم و آدم دستشو نشون میده، الان جوری شده که دستاش دائم حساس شده و رفته دکتر پوست و کلی پناد و کرم استفاده میکنه و سه تا دستکش میپوشه توی خونش تا بتونه کارهای خونشو انجام بده وگرنه پوست دستاش زخم میشه.
یه مورد هم مادره خودم هست که در مورد بیماریها زیاد مطالعه میکنه و اطلاعات زیادی جمع میکنه، زنگ میزنه برا منم تعریف کنه که من حرفو عوض میکنم و معمولا هرچندوقت یکبار بیمار میشه و بهش توجه میکنه
یک مورد هم مادرشوهرم هست که دچار کیست تخمدان شد و اصلا اهمیت نداد و برا خودش ارزش قائل نشد نرفت دکتر بخاطر بیحوصلگی، تا اینکه سونوگرافی داد و گفتن کیستت 4 کیلوگرم شده و باید هرچه زودتر جراحی کنی، بماند که کلی هزینه کرد برا دادن سونوگرافی، سی تی اسکن و آزمایشهای مختلف، بعده دو ماه که نوبت بستریش شد هم پذیرش بیمارستان گفت که تخت خالی نداریم و کلی اذیت شد تا موافقت کردن بستریش کنن، وفتی هم جراحی شد، اونقدر جلب توجه کرد که دیگران براش دلسوزی کنن، بعده بیست روز نه تنها بخیه های شکمش جوش نخورد بلکه از وسط پاره شدن و مجبورش کردن چهار شب دیگه بستری بشه و شکمش رو بدون بیهوشی دوباره بخیه کردن، تازه تا سه ماه هم همچنان جلب توج میکرد پیش فامیل و درباره مراحل جراحیش توضیح میداد که چقدر سختی کشیده… و تا یک ماه دخترهاش ازش پرستاری کردن… الان بعده حدوده یکسال از این ماجرا همچنان از سرویس فرنگی استفاده میکنه و میگه شکمم درد داره، یا وقتاییکه سرما میخوره جوری توی جاش دراز میکشه و صداش رو غمگین میکنه، که آدم میگه یعنی چه بیماری سختی داره… خخخ، جالبه سوپ هم بپزم براش ببرم نمیخوره و من هم کاری به کارش ندارم تا خوب بشه🫢
سلام دوست عزیز
ببیننن منم ابن مشکل پوستی و حساسیت به مایع و شوینده رو انقد بولد کرده بودم برا خودم که اصلا دستام همش زخم بود چند روزیه توجه نمیکنم
و فقط وقتی نرم و قشنگه بهش توجه میکنم و سپاسگزاری میکنم
به طرز جادویی ایی دستام عالیهه حالش
پوستم دیگه مثل حدود یه هفته پیش با وجود شستشوی زیاد خشک نشده و عالیه
اصلا دیوانه وار این تلقین جواابه حتی وقتی دردی مثل روز اول پریود داشتم
تا میومدم راجع بهش خرف میزدم بد میشد حالم وقتی رو حال خوبن تمرکز میکردم چنان خوب میشدم که یادم میرفت چم بود.
وقتی یکی هی حالتو میپرسه ینی وقتی میدونه
همش بهت یادآور میشه که حالت بد بود الان چطوره
اگه تو بیای و زنجیره توجه بد رو بشکونی بگی عالیمم چنان معجزه ای رخ میده که در حیرت میمونی اینا کار جهانه کار قوانین ثابت خداوند
اخرش که گفتین کسی توجه نکرد و ارزش قائل نشد
من تا همون لحظه اینجوری بودم که اوکی این علائم رو نادیده میگیرم نمیرم دکتر
بعد اون مثل پتک زد تو فکرم که این الگوی تکرار شونده است باید برای حلش راه حل بیابی نه بی توجهی کنی
خدایا بی نهایت شکرت عاشقتم بیانتها
ممنونم بابت کامنت کامل و زیباتون پر هدایت رب بود برام
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته ای گل
استاد خیلی خوشحال و سپاسگزارم که هر روز بهتر به قانون عمل میکنید و نتایج بهتر میگیرید چون شما الگوی من هستید توی هر زمینه و الان که یه اندامه به این زیبایی و قوی ساختید بازم در یه موضوع جدید الگوی من شدید 😍
استاد من با اینکه سنم کمه ولی حدودا سه سال پیش مشکل معده پیدا کردم زخم معده داشتم اما اولاش یه دل درد کوچیک بود
دو سه بار به خانواده گفتم و وقتی دیدم که چقدر نگران شدن چقدر مهربون شدن با من راستش خوشم اومد و هی بزرگ و بزرگترش کردم موضوع معدمو
هرجا میرفتم با هرکس آشنا میشدم میگفتم که آره من زخم معده دارم نباید عصبی بشم نباید ناراحت بشم چون بدتر میشه و با این کار بهم توجه میشد و خوشم میومد اما جالب بود که با خودم فکر میکردم اگر اینو بگم من توی دلشون عزیز میشم و با من خوب برخورد میکنن
ولی جالبیش اینجاست که به هرکسی که میگفتم اون طرف بیشتر منو عصبی میکرد.
تا اینکه من واقعا زخم معده گرفتم جوری که صبح از درد معده بیدار میشدم و خودم نمیدونستم که خودم باعثش شدم تا اینکه با شما آشنا شدم و این یک سال که باشما همراه هستم معده درد من خوب شد
با توجه نکردن بهش با شکرگزاری که اگر معده درد دارم ولی قلبم راحت میتپه چشمام میبینه دستم پام سالمه
تا اینکه امروز این فایلو گوش دادم و فهمیدم داستان چیه چرا من از یه دل درد کوچیک به زخم معده رسیدم و چرا دوست داشتم بهم توجه بشه
و به خودم تعهد دادم که از امروز دیگه جلب توجه نکنم و اگر میخوام جلبه توجه کنم با چیزی باشه که قدرت بهم بده نه اینکه ضعیف نشونم بده
استاد سپاسگزارم ازت به خاطره اموزهاتون هر روز یه درس جدید ازتون یاد میگیرم و سپاسگزاره خدا هستم به خاطره اینکه منو هدایت کرد به این مسیر 🙏🏻😍
سلام به استاد عزیزم و خانواده خوب ثروتمندم
خداروهزاراان بار شکررررر که هواسش بهمون هست و دستاشو برامون میفرسته تا تلنگری بشه حرفی ، نکته ای رو که میخاییم برداریم
استاد جان من از بچگی عادت کردم به حس ترحم ، به اینکه بقیه دلشون برام بسوزه این رفتار از بچگی من نشات میگیره مادرم و پدرم و اطرافیانم همه و همه به هر نحوی دنبال این حس ترحم بودن . وااای الان میفهمم دلیل یسری از رفتارامو دلیل اینکه برای اینکه بخوام حس ترحم بقیه رو داشته باشم چقددر به خودم آسبیب میزدم چقدر این داستان برام تکرار شده چقدددررر واییی من رفتم به 20 سال قبل رفتم به اون ریشه رسیدم و الان میفهمم دلیل یسری از فتارامو
استااد من تو خونواده پرجمعیتی هستم از بچگی اونی که مریض بود مطمعنا محبت و توجه بیشتری جلب میکرد و یا حتی اون کسی که نماز میخوند یا روزه میگرفت تو خونه ما پادشاهی میکرد …
این حس ترحم بخاطر غروری که دارم هی روز به روز کمتر شد ولی هنووزززم وجود داره .مثلا این چند وقت که از شرکتی که حقوق و بیمه و همه چیش به ظاهر اوکی بود اومدم بیرون خواهرم هی زنگ میزد بهم ببینه تا چند روز خوشحالم
روح من تو اون شرکت تو اون جو عذاب میکشید و اون پولم واقعا نمیدونم چطور خرج میشد تصمصیم گرفتم به ندای قلبم گوش بدم و وارد ترسم بشم بیام بیرون
الان دوماهه تقریبا از این تصمیم میگذره و من این چند روز داشتم به بیراهه میرفتم منی که با قدرت و اعتماد بنفس اومده بودم بیرون و داشتم رو مهارت جدید کار میکردم رفته رفته این انرژی کم شد و تضادها هی بیشتر میشد و توجه منم بیشتر
منی که یک ساله سعی کردم آگاهانه حس ترحم رو جلب نکنم و رو پای خودم باشم الان متوجه شدم دارم وارد اون چرخه معیوب ناخواسته ها میشم و دوس دارم ترحم و دلسوزی دیگران رو جلب کنم
که خدای قشنگم امشب بهم یادآوری کرد دخترم قانون رو فراموش نکن
اگه به من توکل کردی پس ناامیدی معنایی نداره
اگه فکر میکنی من روزی رسونم پس منتظر رییس شرکتت نباش و نمیخاد دل بقیه رو نرم کنی
“از آینده الانم هیج خبری ندارم ولی مطمئنم دنیای از خیر و برکت و عشق در ادامه مسیر هست و من تسلیم یکتای منانم.”
این جمله یکی از بچه های شاگرد اوله سایته استاد
خیلی برام لذت بخش بود
الانم واقعا نمیدونم قراره چی بشه ولی ولی امشب به خودم یه قولی دادم
قول داددم : در مورد بی پولی و بدبختی و بیکاری و مریضی و هررر اتفاق بدی نه با خودم نه با خدای خودم و نهههه با عزیزترین کسم و نههه دوستاااام هیچ حرفی نزنم و آگاهانه دهن مبارکموووو ببندم
واااای که چه خوب هدایت میکنی
وای که چقدر بجا بودددد
تازه داشتم سفره دلمو باز میکردم و یکی یکی ضعف و درد هارو میرختم وسط
درصورتی که اتفاق خاصیم نیفتاده
من یه تصمیم گرفتم پای خوب و بدشم هستمممم
این قدرت رو هم از استادم یاد گرفتممم که میگه اقااا من تصمیم میگیرم پای نتیجشم هستمممم
اخ که چه استادی داریم ما استاد استاااد ها استاد عمل کردن ها
استااد اگه بدونین چقدر برامون الگو هستین مریم جان اگر بدونی چه تغییراتی دارین تو زندگیمون ایجاد میکنین
اگر بدونین چقدر تاثیر گذارین
دلمم واقعا این طلوع زیبارو خواست
به امید خدا فررردا صبح میرم پارک ملتتت و کلی ورزش میکنم و طلوع خورشید رو میبینم .
دوستون دارم استاااد قدرتتتون قابل تحسینه
سلام متشکرم! مرسی! چه عالی بود!
خدا رو سپاس که بعد از ماهها به من گفت بیام و قسمت نشانه امروز من برای…. رو بزنم و نیت کنم و پاسخ سوالم رو پیدا کنم
آنچه از دل شما و از هدایت الهی برآید… لاجرم بر دل ما نیز نشیند
این روزها قدم یک و 2 از 12قدم رو خریدم و دارم باهاشون زندگی میکنم/ حرف برای گفتن و نوشتن زیاد هست/ منتهی مراقبم که در جای درست و به مقدار کافی و حساب شده تر یادداشت کنم…. پس فعلا به بخشی از اونچه در ذهن دارم میپردازم و بازگو میکنمشون
در حال حاضر بیشتر از 5ماهه که مهاجرت کردم و باید حتما بگم که یک جهش بزرگ و یک اتفاق بزرگ بود و هست، بعد از اونروزهایی که شبانه روز خودمو بسته بودم به شنیدن و دیدن و خوندن فایلهای رایگان… و نوشتن و خواستن و تمرین کردن… بعدش یه هو عین یک طوفان و بهمن، یک عالم اتفاق و معجزه و خیر و نعمت افتاد وسط زندگیم… که باید و باید یه موقع وقت بذارم ریز ریز براتون تعریفشون کنم و بگم تا قوت قلبی باشه برای همه و بدونید که قانون کار میکنه! چه جووورم کار میکنه!… رشد تصاعدی حقیقت داره! و… تایید میکنم همه آموزههای استاد عباسمنش رو
.
و قدردانم
.
در رابطه با پرسشی که در ذهنم بود و کلافه م کرده بود و ارتباط پیچیده و عجیبش با این با این فایل میخوام بگم!
احساس قربانی شدن!… این هم به گمونم میتونه یک باور بنیادین باشه که وقتی ریشه کن بشه روی همه ابعاد تاثیر میذاره.
زمانی هم که از بین نره، فقط شکلش عوض میشه… عین قانون انرژی که از بین نمیره فقط از شیئی به شیء دیگه انتقال پیدا میکنه….
بذارید یک مثال بزنم بعد قضیه خودمو بگم
یه دکتر روان درمانگر دارم که ماههاست دارم دورههای طرحواره درمانی رو پیشش میگذرونم.
یه جا به بچه های کلاس گفت میخوام یک تست بزنید ببینید چقدر دارای وسواس هستید! قبلش هم ازمون خواست حدس بزنیم که آدم وسواسی ای هستیم یا نه.
قسمت جالبش اونجا بود که چندنفر گفتن ما اصلا وسواس نداریم ولی قبلا وسواس تمیزی داشتیم و بر طرف شده…. همون افراد بعد از انجام تست و توضیحات استاد متوجه شدند که ای دل غافل!… وسواسشون بصورت ریشهای حل نشده بلکه فقط در بُعد تمیزی حل شده چون کنترل و تمرین کردند این موضوع خاص رو. و در حال حاضر اون وسواس تبدیل شده به وسواس فکری… یا وسواسهای پنهان دیگه، مثل نظم و ترتیب، کنترلگری و زمانداری ووووو
… اینجا هم درمورد حس قربانی شدن و قربانی بودن… من و دوستم مدتهاست داریم مراقبت ذهنی و رفتاری میکنیم تا از بین ببریمش.
من فکر میکردم خیلی موفق بودم درش!
اما گویا فقط به چند نمودش که واضح و آشکار و راحت بوده پی برده بودم و برطرفش کردم. ولی در لایه های پیچیده تر هنوز بصورت بنیادی و عظیم از بین نرفته!
مثلا درمورد بیماری… بله… همین طور که میفرمایید برای منم گاهی بوده و کنترلش کردم و خوب شد (بنظرم).
یا درباره اینکه یک دوره هی میرفتم یه جا کار کنم و پولمو نمیدادن… و بقیه برام دلسوزی میکردن_ اینم درستش کردم… و الان از حس ترحم جویی (بنظر خودم) فاصله گرفتم.
امااااااا
الان مثلا درمورد اقامتم و مسائل مهاجرتیم چالشهایی دارم که بنظرم همش ناعادلانه میاد و حالمو گرفته میکنه و درواقع همشششش دنبال هدایت الهی میگردم و میگشتم براش تا این فایل رو گوش دادم و دیدم!
آخ آخ آخ! باورتون میشه که به وضوح دیدم بخشی از دلیلش بر میگرده به همین حس قربانی بودن؟
درواقع قربانی بزرگترها بودن! قربانی سیاسیت و دولت بودن! قربانی قوانین بودن! تسلیم بودن دربرابر حکم هایی که بالاسری ها میدن!
(که احتمالا برمیگرده به طرحواره اطاعت و تسلیم و طرحواره اطاعت و شخصیت گرفتار که در متد طرحواره درمانی به کنترل و تعدیلش میپردازیم_ آگاهیها و مقاله هاش هست تو فضای نت و قابل سرچه)
… منی که اصلا برای فرار ازین حس به وقایع اخیر ایران سعی کردم واکنش نشون ندم (گرچه گاهی از دستم در میرفت) و چقدر آنفالو شدم بخاطرش یا توبیخ شدم که ساکتم و هیچی نمیگم. چون در همین وضعیت کار هم میکردم و روحیه مو خوب نگه داشتم و چقدر آدمای زندگیم ترکم کردن و گفتن منفعلی…/
آخه بهشون مدام میگفتم نرین تو نقش قربانی!
هی گفتم من دوست ندارم به عنوان یک زن یا دختر از موقعیت های پیش اومده سوءاستفاده کنم برای جلب توجه و فک کنم زنهای ایرانی یا ایرانیا بیچاره و بدبختن و اینا
گفتم دوست ندارم کل دنیا دلشون واسه زنای ایران و ایرانیا بسوزه و برامون دل بسوزونن و از روی این حس برامون پُست بذارن و…
هی خواستم ادای اونایی رو در نیارم که حس میکنن قربانی تصمیمات حکومتی و مذهبی شدن و حتی تو بحث حجاب و مسائل مشابه به خیال خودم جاده رو درست میرفتم.
منتهی امروز فهمیدم که اون حس و باور رو همراه خودم در لایههای ناخوداگاه و پنهون ذهنم ورداشتم آوردم به یک کشور دیگه! و باز اینجا دارم تجربه ش میکنم (اگه جلوشو نگیرم و باورمو تغییر ندم البته) و فقط آدمای حکومتی و آقابالاسرمون تغییر کرده. وگرنه نقشها و قصه و تجربه ها داره تکرار میشه.
….
و مرسی برای این یادآوری
.
… دیروز یه ایمیل برام اومد از سایتتون که اولین بار بود تجربه ش میکردم. خبرم کرد که بلندشو بیا ببین فلان کامنتی که 7ماه قبل گذاشتی کلی جواب و لایک گرفته.
رفتم بعد این همه مدت خوندمش! باحال بود و بموقع.
دیدم یه جاش نوشتم:
خدا بزرگتر است
از دولتمردها و تصمیماتشون
از ترسهای ما
از نگرانیهای ما
خدا بزرگتر است
از هر اونچه که فکرشو بکنیم….
(الی آخر…)
توی همین قدم دو هم شما از قصه تصادف ماشینتون گفتین که یه خش افتاده بود روش و تونستید با حس و حال خوبتون و خراب نکردن لحظاتتون، پوچ کنید حادثه رو
یا تو قدم اول که از قصه مهاجرتتون گفتین…
برام دلگرمی بود چون داستان مشابه داریم گاهی
(آخه به خدا من میدونم راه هست… و میشه… و غیر ممکن غیر ممکنه… اینا همش الکی میگن نمیشه…)
آقا دمتون گرم خلاصه!… همیشه وقتی از خودتون مثال میزنید و میفهمم عه! تنها نیستم و استاد هم منو درک میکنه! دلم قرص میشه
نمیخوام اینجا پرگویی بشه وگرنه از ریز معجزات درحال وقوع و نتیجه هایی که فقط از فایلهای رایگان گرفتم براتون مینوشتم /
… اینجا فقط خواستم بگم ببینید که احساس قربانی بودن چقدر میتونه شکل عوض کنه و ما رو گول بزنه/ اگه بگردیم ابعاد دیگه ای هم ازش پیدا خواهیم کرد
راستی یه چیزی!
من با این موضوع که میفرمایید با خدا هم درباره مشکلاتتون حرف نزنید داستان و چالش دارم!
چون گاهی لازمه که احساس تنهایی نکنیم و حرف بزنیم باهاش راحت… یا مثلا در جهت توکل کردن و سپردن موضوع بهش بخوایم درباره موضوعی ناخوش حرف بزنیم!
اونکه اشکالی نداره دیگه درسته؟
به نظرم منظورتون اینه که غرغر و گله و شکایت نکنیم و نریم تو فاز قربانی شدن حتی پیش خدا. بله؟
چون من متوجه شدم این باور و این قانون برام احساس گناه ایجاد میکنه ( اینکه نباید با خدا هم درباره مشکلات حرف زد) بخصوص وقتی که مجبورم براش شرح بدم چرا حالم اوکی نیست و ازش کمک بخوام و کلا درباره یک چالش و قصه ناراحت کننده باهاش حرف بزنم…
سلام ب استاد عزیزم و مریم جان
منم هم توی این سطح فرکانس جلب توجه بودم و خدا رو شکر با راهنمایی شما بهتر شدم ولی هنوز بعضی موقع تو کارهام انجامش میدم و الان متوجه شدم که ترمز من شده توی کار که از امروز بر طرفش میکنم خدا رو شکر راهنمایی و هدایت شدم
من چند سال پیش که خواهرم مشکل قلبی داشت همیشه میگفت تو نفس کم میاری یا نفس نفس میزنی وحتی زمانی که میرفتیم تو استخر ب شوخی من میبرد تو سونا و درب سونا را میبست و میخندید و میگفت تو مشکل قلبی داری چون تو عوارضش داری من سالمم من این را باور کردم و با خودم تکرار کردم تا دو الی سه سال بعد متوجه مشکل قلبی شدم و من خودم با افکارم مریضی برای خودم ساختم و تجربه کردم زمانی که بیمار بودم چون با شما همراه شدم ی بار هم درباره مشکلم صحبت نکردم حتی تو بدترین حالتم سکوت میکردم تا خدا را صد هزار مرتبه شد هدایت شدم ب سلامتی حتی ی قرص هم نمیخورم و در تمام روز سالم سالممم خدایا شکرت الان تو قضیه کاری متوجه این جلب توجه شدم که امروز متوجه نتیجه کار شدم و قرار ترمز اصلی بر دارم خدایا سپاس گزارم
استاد عاشقتونم
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد قشنگم ازتون سپاسگزارم که این فایل زیبا و دوست داشتنی رو ضبط کردید و من امشب قبل خواب همینجوری حسم گفت که یه فایلی رو از سایت قبلا دانلود کره بودی،بیا قبل خواب بشین و اون فایل و ببین و چقدر این فایل زیبا بود! و چقدر برای من درس داشت
قبل ازینکه بخوام از تجربه خودم در رابطه با موضوع این فایل بگم دوست دارم یه نکته خیلی بامزه رو بگم!
حدودا یه یک ساعت پیش داشتم با خواهرم درباره ی قوانین و اینجور چیزا صحبت میکردیم و به شکوفه گفتم ( شکوفه میدونی چیه؟ ، استاد تو فایلاش نه تنها یاد میده چطور زندگیمون تغییر بدیم بلکه زندگی کردن رو بهمون یاد میده! بهش گفتم برای مثال یادت میاد فایل ” عواقب تصمیمات احساسی” رو؟
استاد حتی توی اون فایل یاد داد که اگر توی یه شرایطی قرار گرفتید مثلا توی یک رابطه بودید حواستون باشه که تصمیم احساسی نگیرید و هم به خودتون و هم به طرف مقابل چندروز وقت بدید تا آروم بشید و بعد تصمیم بگیرید)
خلاصه داشتم با خواهرم دراینباره صحبت میکردم و دیدم استاد تو این فایل توضیح دادند که من با پسرم جوری رفتار نمیکنم که وقتی مریض شد بهش توجه کنم و اون بخواد ناخودآگاه کاری کنه تا خودش مریض کنه تا بخواد توجه من و یا دیگران رو جلب کنه!
استاد ازین گونه رفتار ها و نوع رفتارشون با پسرشون رو خیلی توضیح دادند
و خدا شاهده شاید باورتون نشه من همش میشینم به این فکر میکنم که از این رفتار های استاد الگو برداری کنم و در آینده من هم با فرزندانم به طرز صحیحی رفتار کنم، اصلا فرزندم نه، در محیط کارم با همکارانم، با خانوادم، با خواهر و برادرم، با دوستانم، با همسر آیندم و ….
خداشاهده من لذت میبرم که تو این سایت حتی ریز ترین چیزارو برای زندگیم یاد میگریم و عاشق اینجور نکته ها هستم و کلی لذت میبرم!
بریم سراغ اینکه کجاها به نکات نامناسب توجه کردیم و مدام بازگوش کردیم و چه عواقب نامناسبی برای ما داشت:
فکر کنم هممون ازین کارا تو بچگی زیاد انجام دادیم که استاد هم مثال زدند و گفتند که خودمون و به مریضی میزدیم تا مدرسه نریم و خب منم ازین تجربه ها دارم اما خب انقدر دوره که درست یادم نمیاد و اتفاقا فکر کنم بخاطر اینکه خودم و به مریضی زدم حالم واقعا بد شد! (خخخخخ) و فقط یه سالی رو یادم میاد که باز دقیقا یادم نیست چه سالی بود اما یادمه خیلی بد تو اون سال اونم بصورت چندبار مریض شدم! و خب این یک نتیجه خوب برای یک زندگی خوب و درست نبود، نیست و نخواهد بود!
چیزی که در این باره درباره من جدید باشه رو درست یادم نمیاد شاید چون خداروشکر تو این سالها ازین تجربه ها نداشتم اما یک مثال درباره خواهرم دارم!
اپل آیدی خواهرم نزدیک به یه 4 ماهی هست که خراب شده و خلاصه یبار برد و هزینه کرد و درستش کردند اما باز اپل آیدی به مشکل خورد! خلاصه خواهرم به هرکی رسید این مشکل و گفت و خب قاعدتا از جنس هرچی که توجه کنیم بیشتر وارد زندگیمون میشه! و با اینکه یبار هزینه کرده بود اما بازم اپل آیدیش خراب شد!
تا اینکه هفته پیش با دوستامون رفته بودیم بیرون و دوباره این موضوع رو باز کرد و دوستم گفت وای آره اپل آیدی دوسپسر منم اینجوری شده و فلان اینا! که وقتی ما برگشتیم خونه خواهرم خودش به این نتیجه رسیده بود و به من گفت که نباید درباره اینطور مسائل دوباره صحبت کنه تا هم خودش در آرامش باشه و هم از جنس اون مشکل براش پیش نیاد؛ و انقدر بعد از این تصمیمش متعهد بود که خداروشکر خواهر قشنگم تو این یک هفته درباره اپل آیدیش نه چیزی گفته و نه غُری زده
در رابطه با اینکه کجاها مشکلی برام پیش اومده اما آگاهانه زیپ دهنم و بستم و حتی به خدا هم نگفتم:
واقعیتش من یه دو یا سه باری که از خواب بیدار شدم توی این پاییز متوجه شدم که گلوم چرک کرده اما خدا شاهده دربارش به هیچ کس هیچ چیز نگفتم و توجهی هم بهش نکردم و خداشاهده شاید در عرض 1 یا 2 ساعت و یا حتی کمتر از 1 ساعت چرک گلوم خوب شد و همش معجزه بود!
چون من تمرکزم روش نبود و تمرکز رو زیبایی ها نعمت ها بود از جنس اون زیبایی ها و نعمت ها وارد زندگیم شد!
واقعا قانون جهانِ خدا نقص نداره و مثل یه معجزه عمل میکنه!!
خداروصدهزار بارشکر که چشمام و گوشام سالم هستند تا بتونم این فایل پر از آگاهی رو ببینم! و خداروشکر که دستام و انگشتام و تک تک عضلات بدنم سالم هستند تا بتونم برای این فایل زیبا هم یک رد پا ثبت کنم تا هم به خودم و هم به دوستان نازنینم کمک کنم
خدا رو صدهزار بار شکر بابت فراوانی کلمات که من بتونم کنار هم بچینمشون و این کامنت و بنویسم
خدایا شکرت!
استاد من یه الگوی تکرار شونده توی زندگیم هست که دست از سرم برنمیداره و هر چقدرم روی خودم روی باورهام کار میکنم بازم دارم میبینم
که اون تضاد برام تکرار میشه
البته فاصله تکرارش بیشتر شده
مقدارش و شدتش کمتر شده
تاثیرش روی من کمتر شده
احساس قربانی بودنم کمتر شده
خیلی تغییر کرده
و میخواستم بگم که من این تضاد رو خودم ایجاد کردم
به قویترین شکل ممکن تلاش کردم که این تضاد توی زندگیم بمونه
یادمه برخوردی که با این اتفاق کردم یاعث شد که تا سالهای سال اثراتش روی من باقی موند
و تاثیرات خیلی گستردهای روی جهان اطرافم گذاشت
و من فکر میکنم که به خاطر همینه که این تضاد از زندگیم حذف نشده
چون خیلی اون احساس قربانی که من در خودم ایجاد کردم
خیلی شدید بود
شدت احساسم خیلی قوی بود و با تاثیر گزاشتن شدید روی خودم جهان اطرافم این زنجیر رو کلفت تر کردم
ولی بعدش خیلی قویتر شدم و فهمیدم که من نباید که خودم رو قربانی این تضاد بدونم
و سعی کنم که ازش قویتر باشم فرار نکنم ازش و سعی کنم
که باورهامو به صورت بنیادین تغییر بدم
نمیتونم که ازش فرار کنم
اگر فرار کنم در یک مکان دیگر منتظرم هستش برای همین خداوند واستاد عزیزم که فقط به اصل اشاره میکنه
بهم گفت که برای اینکه بتونی
از این تضاد بگذری و الگوی تکرار شونده دیگه برات به وجود نیاد تو باید احساس قربانی بودنتو کنار بذاری
و قدمها رو گفت گفت که قدمها این قدمهایی که باید توی زندگی برای قربانی نبودنت برداری خیلی ساده است
چندین بار قبل هم بهم گفته بود اما من متوجه نبودم اینکه باید به کارهای روزمره خودم رسیدگی کنم
حرکت کنم بعد از به وجود اومدن این تضاد حالا نمیگم
شاید یه چند ساعتی حالم بد بشه با توجه به تکاملم مثلاً شاید دفعه قبل اگر این تضاد برای من به وجود میومد من خیلی خیلی به هم میریختم یک هفته طول دو هفته طول میکشید که من حالم خوب بشه و بتونم که حرکت کنم به شدت افسرده میشدم ولی حالا زمانش خیلی کمتر شده بعد الان خیلی آرومم بعد از افتادن این تضاد درسته ناراحتم خیلی خوشحال نیستم ولی باز هم اینکه همه چیزو به هم نمیریزم پیادهروی میکنم کار خودم انجام میدم غذا میخورم اینا برای من یه قدم خیلی خیلی بزرگ ولی خداوند بهم میگه که باز هم باز هم از اینم قویتر باش کار خونتو انجام بده شغلت رو ادامه بده توی کاری که دوست داری فعالیت کردنتو ادامه بده فایلها رو بنویس تو اگه این کارا رو انجام بدی بهت قول میدم که این تضاد از زندگیت حذف بشه
و اتفاقات عالی بازم میوفته برات
سلام و عرض ادب به استاد عزیزم و مریم بانو
وقتی این فایل رو گوش کردم متوجه نشدم ایراد کارم چی چون من کلا آدم کم حرفی هستم و راجب زندگیم با کسی صحبت نمیکنم تا اینک کامنت دوستان رو خوندم قبلش اینم بگم وقتی استاد می گفتن کامنت بچه هارو بخونید خودش یه دورس نمیدونم چرا خیلی مقاومت میکردم می گفتم ول کن بابا خود فایل رو گوش کردم دیگه ولی الان فهمیدم اشتباه میکردم از کامنت یکی از دوستان فهمیدم که ایراد کارم چی.
من هر صبح که از خواب بیدار میشدم با اینکه شکرگزاری میکردم ولی بطور ناخودآگاه تمرکزم میرفت به سمت نبود مشتری و این امر باعث میشد که هی مشتریم کمتر بشه همین الان به خودم قول دادم هر صبح که بیدار شدم فقط و فقط روی فراوانی ثروت سلامتی و آرامشم توجه کنم
خداروشکر که باگم رو پیدا کردم خداروشکر
ممنونم از شما استاد بزرگوارم و دوستان گرامی
به نام الله یکتا و با سلام به همه دوستان عزیز و استاد و پیام آور خدا جناب عباس منش عزیز
بعد از شنیدن این فایل و کمی فکر کردن به گذشته خودم متوجه موقعیت های شدم منم میخواستم با مظلوم نشان دادن خودم نظر بقیه رو جلب کنم و میخواستم واسم دلسوزی کنن،
اما از زمانی که قانون رو فهمیدم و درک کردم سعی کردم تا جایی که امکان داره این کار رو نکنم و در اکثر مواقع هم موفق شدم و از اینکه تونستم اعتماد به نفس خودم رو قوی تر کنم احساس فوقالعاده خوبی دارم.
بعد از نوشتن این مطلب از همه افرادی که این کامنت رو مطالعه کردند میخوام قدرت درونی خودشون رو باور کنن و به دنبال جلب توجه دیگران نباشید،اگر هم گاهی مشکلی واستون پیش میاد سعی کنید با ایمان و توکل از پسش بربیاید، چون که جهان برای افراد ضعیف دلسوزی نمیکنه.
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و پیروز باشید،
زندگیتون درگیر نگاه پر مهر خدا
سلام به استادعزیزی که صداش نیروبخش والهام بخش دلهاس.
به به چ فایل خوبی .مثل همیشه چقدازتجربیات استادلذت بردم .وچ خوبه که بافایلهای جدیدموضوعات ومطالبهای قبلی رابه مایادآورمیشن .
توهرفایلی که استادازقوانین صحبت کنن ،من کلی انرژی می گیرم.هزاربارم اگه تکرارکنن بازلذت میبرم چون رفتارهاوباورهای مابقدری پیچیده هستن که باهرتوجیهی ،ممکنه مارابه سمت دیگه ای ببرن وازمسیرخارجمون کنن .
مثلابابت این قانونی که استادمیگن باهیچ کس حتی خداهم لزومی نداره ازبدبختی هاومشکلاتمون صحبت کنیم .خاستم بگم که :
ماتابه حالاباورهای دیگه ای داشتیم .
تابوده به ماگفتن برای خالی شدن افکارخراب ذهنت ،حتمن باکسی صحبت کن .
یاحتمن باخدادردودل بکن تاخدابهت توجه داشته باشه درواقع خودت بادردودل کردنات متوجش کن که بهش نیازداری تاآروم بگیری.
یااینکه توخلوت خودت اینارابنویس وبعدپاره کن تاکسی نبینه .
تازه گریه کردن واشک ریختن راموقعه مشکلات ودردها،یه جورسبکی دل یاذهن بهمون گفتن .
خودمن تاوقتی باقوانین استادآشنانبودم ،یکی ازایرادای بزرگم همین دردودل کردنام بود.واقعاهمین طورکه استادمیگن ،به هیچ وجه حل نمی شدکه هیچ ،حتی خودم دامن هم میزدم بهش چون احساس بدی داشتم ،احساسات واتفاقات بددیگه ای رابوجودمیووردم .ازطرفی کاری میکردم دیگران خیلی راحت درموردمسائل ومشکلات من،پشت سرم حرف بزنن وقضاوتم کنن.
خداروشکرتواین جورمواقع ؛فقطم شنونده نیستن که .
راهکارهای قشنگم بهمون میدن .
حتی باخداخلوتوکردنام ،بیشتربرای گله وشکایت بودواینکه چرامتوجه نیس بامن وبرای من چکارابکنه .
وااااای الان که فکرشومیکنم ،میبینم چ افکارمسخره ای داشتم وچطورهیچ وقت به این طرف قضیه که هیچ اتفاق مثبتی برام نمیفته ،فکرنمیکردم .وبازهمون رفتارهاوباورهای اشتباه راادامه میدادم .
خداخیرت بده عباس منش جونم،که باآگاهی هات وتجربه هات ،درسهای جدیدی بهمون دادی وباعث شدی کلاافکاروباورهامون راتغییربدیم .
بله دقیقاهرکاری که استادمیگن راانجام میدم .
مثلاتامیام حرفی بزنم جلوی خودمومی گیرم وبه خودم استوپ میزنم .
حتی باخداهم دیگه دردودل نمیکنم .چون میدونم اونی که بایدهرموضوعی راحل کنه ،خودمنم نه کس دیگه .وخداکسی نیس که بادرگیرشدن احساسات من ،کار خاصی برام انجام بده .
فقط خواسته هاموبهش گفتم ورهاکردم .
نتیجه :واقعاآرامشم بیشترشده .به نظرم باشخصیت ترشدم .ظاهراشایدمرموزترشده باشم چون دیگه اجازه نمیدم کسی ازمشکلات ودقدقه هام باخبربشه.ومردم ماهم که ماشالله همه کنجکاو،به خاطرهمین لجشونم می گیره که چیزی نگی .
هرجاهم که متوجه نشم واشتباه کنم طبق عادتهای قبلیم وشروع به حرف زدن بکنم ،بعدازاتمام حرفام سریع متوجه میشم که اشتباه کردم وسعی میکنم توجهم وتمرکزم رابسوی دیگه ببرم .اجازه نمیدم تواون حال بدبمونم دیگه نمیتونم تحملش کنم .به خودم میگم بسه دیگه خنگ بازی .آخه به عقب که نگاه میکنم میبینم تنهادلیلش فقط بی عقلی مابوده ،واگرنه آدم عاقل هرچیزی رامی سنجه وباتوجه به نتایجش اون مورد،رویاادامه میده یاازاون مسیرخارج میشه .آخه چراانقدبی توجهی کردیم .
امسال خداروشکرخیلی خوب عمل کردم واشتباهاتم رازودمیفهمم وادامه نمیدم .
ولی وااااای دارم دورو،ورخودم می بینم افرادچقدجاهلانه مثل قبل خودم ،عمل میکنن .
تازه دوست دارن زودبه هم برسن تاخودشونوخالی کنن .وتودورهمی هاشون ،همش ازبیماری ومشکلات وبدبختیهاومزخرف بودن این دنیاوبه دردنخوردن این دنیاحرف میزنن.
فعلازیادحرفی نمیزنم فقط سعی میکنم سکوت کنم تاوقتی که خودم بتونم حرفه ای بشم تواین مورد.
وباچشمان خودم می بینم که هرروزاتفاقات بدتری رابرای خودشون خلق میکنن وجالبه که ازخداهم به خاطرندیدن وتوجه نکردنش ،گله هم دارن ومیگن خداکجاس؟عدالت خداکجاس؟
تواین ۶ماه گذشته ،به وضوح می بینم که چقدباآدمهای اطرافم ،فرق دارم وخداروشکرهیچکدوم ازاین احساسات منفی اونهاراندارم .
همین تغییرات من روافرادخانوادم ینی همسرودوفرزندم هم تاثیرمثبتی داشته .من همیشه سعی میکنم به هرآگاهی جدیدی رسیدم ،بااعضای خانوادم به اشتراک بزارم ودرموردش صحبت هم می کنیم تاقشنگ بره تومغزمون .
البته هرکاری هم بکنی بایدوظیفه ی خودت بدونی گوش کردن مکرر؛فایلهای استادرو.تاهیچ وقت به عقب برنگردی .
قبول دارم خیلی جای کاردارم تابهترعمل کنم ولی توهمین مدت کوتاه هم ازتغییراتم احساس رضایت دارم .من وقتی کاری روشروع کنم تاآخرش ادامه میدم .به همین دلیل هست که ازگوش کردن صحبتهای استاد،سیرنمیشم .وهیچ وقت برام تکراری نمیشن .وهردفه بالذت بیشتری گوش میدم چون هرچی می گذره تازه ،می فهمم که چکارایی بایدبکنم .
انگارخوضع بلات گذشتم آروم آروم پاک میشن وجایگزینشون افکاروباورهای درستی میان ،به حس خوب وآرامش میرسم .وهمین بهم بی نهایت انگیزه میده.تاادامه بدم .وهرروزهیجانم بالاوبالاترمیره .ومیخام باادامه دادنم نتایجهای بزرگم راببینم .پس امیدوارانه ،کم نمیارم وبراگوش کردن ودیدن فایلهای استاد،وقت میزارم به هرطریقی که شده .
واین یکی ازالویتهای ،برنامه ی روزانم شده .هیچ وقتم فکرنکردم که وقتم داره به بطالت میگذره بلکه همیشه حس میکنم حالادرست ازوقتم؛دارم استفاده میکنم.
وقتی انرژی خوب وحس خوب می گیرم چنان قدرتی دروجودخودم می بینم که هراتفاق ناجالبی هم که میفته ،بدون حال بدی ،حلش میکنم اگه جزعه سهم نقش من باشه واگه که نباشه ،می سپارمش به خداوازخداکمک می گیرم که به بهترین شکل ممکن ،رفعش کنه .حتی بازم اگه حل نشه ازخداوازهیچ کسی ناراحت نمیشم .بلکه می پذیرم اون اتفاق راوتمرکزم راازش برمیدارم تاخودش محوبشه .
به قول استادقانون خوب عمل میکنه وهیچ جوره نمی تونی فریبش بدی .
استاددرموردفرزندانم هم بگم که منم ازاول مثل مادرایی نبودم که بچه هامو،لوس کنم یالی لی به لالاشون بزارم .حتی موقعه بیماری هم توجهم باروزای دیگه فرقی نکرده .فقط کاری ازدستم براومده انجام دادم وگفتم بهشون که این خودشون هستن که بیماری را،کش میدن یامیتونن بیماری روازخودشون دورکنن .
اتفاقادخترم همیشه گله میکنه ومیگه مامان چراوقتی مریض میشم توسختگیرترمیشی .ومن درجواب همونی راکه بالاگفتم ،میگم .
خداروشکرهم خودم یه خانم قوی وسرسختی هستم وبه هیچ وجه اهل دارووقرص نیستم ،هم دوبچه هام .اوناهم به ندرت پیش میادمریض بشن .
ولی متاسفانه همسرم سالهاس معده درد؛داره وبرعکس من خیلی اهل قرص وداروهس .کلن خیلی درگیرشه .وقتی چیزی میخوره یه جورمی ناله ،نخوره یه جور.درکل همیشه درحال نالیدن سیستم بدنشه .
خیلی وقتهاخاستم ازاین لحاظ تغییرش بدم ولی نمیخاد.
تازه ازقوانین استادهم زیادبهش گفتم ،باورغلطی داره ومیگه شماهادردمنونداشتیدکه بفهمیدمن چی میگم .
حداقل کاری که کرده اونم به خاطرمن ،که پیش من دیگه توخونه ازدردهاش ناله نکنه ،هرچی هس توخودش بریزه .چون باناله کردنش که دردش ؛دوانمیشه .فقط حال منم بدمیکنه ودقیقا توجه ازمن میخاد.
منم آب پاکی راریختم وبهش گفتم من هیچ احساسی دربرابراین بیماریت وناله هات ندارم .
هرچی میگم همه ی اینهاازباورای غلطتته ولی به خرجش نمیره .هنوزچیزی نخورده ،میگه الان بخورم اینجورمیشم ودقیقا همون جوری که میگه میشه ومن ازاین احساس بدی که توخونه داشت ،خسته شدم وگفتم چون خودم مثل تونیستم وهیچ وقت تاحالانه قبل ونه بعدازخوردن چیزی ،فکرنکردم که الان چ اتفاقی برام میفته ،پس نمیتونم درکت کنم وشماهم دیگه پیش من چیزی نگولطفا.
بارهاگفتم درموردبیماریت حرفی نزن ولی نمیتونه .به منم نگه جای دیگه میگه چون عادت کرده .
وبه خاطرهمین باورهاش همیشه هم دردداره .گاهی که میگه دیگه ازجسمم خسته شدم انگاربلدنیس چکارکنه ،دکتررفتن هم براش فایده ای نداشته .حتی دوره سلامتی استادرابهش پیشنهاددادم ولی قبول نکرد.من میبینم همه چیزازذهنش سرچشمه می گیره ولی میگه دست خودم نیس ،نمی تونم کنترلش کنم .
منم دیگه ازتجربه دادن وآگاهی دادن خسته شدم ورهاش کردم به حال خودش .
ولی حواسم به رفتارهای خودم هس که بچه هام ازاین نظربه پدرشون نکشن .وباورهاشون قوی ودرست باشه نسبت به سلامتی.
استادجونم مرسی که هستی .
خداحفظت کنه ممنون وسپاسگزارم ازتون به خاطرگذاشتن فایلهای رایگان .
دمتون گرم خیلی بزرگوارید.