ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن - صفحه 46 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/06/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-06-22 05:43:102022-06-30 21:17:16ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
بسیاری از مشکلات و بیماری ها را خودمان با کانون توجه خود به وجود اورده و احساس قربانی شدن باعث می شود بخواهیم ناخوداگاه برای جلب توجه، ترحم، دلسوزی و تایید دیگران و به دست آوردن محبت انها به احساس ارامش برسیم و از خداوند درخواست می کنیم که از جنس چنین بیماری هاو مسایل بیشتر به ما بدهد. باید یاد بگیریم که درباره ی مشکلات خود با هیچ کسی حتی خداوند نیز صحبت نکنیم. بسیاری از والدین زمانی که فرزاندانشان بیمار می شوند بیشتر به آنان توجه کرده و اینگونه محبت بیشتری را جلب می کنند و بسیاری از آنان نیز با جلب ترحم چنین کاری انجام می دهند. اگر درباره ی مشکلات خود با دیگران صحبت کنیم از جنس همان اتفاقات را جذب خواهیم کرد پس نخواهیم ترحم دیگران را جلب و اینگونه حس مهم بودن کنیم. اگر بخواهیم درباره بدبختی های خود صحبت کنیم همیشه بیمار خواهیم بود. آگاهانه درباره ی مشکلات و بیماری ها صحبت نکرده چون به هر چیزی توجه کنیم از جنس همان را جذب خواهیم کرد. اگر فرزند ما بیمار می شود هیچ توجه خاصی به او نکنیم و طبق قانون جهان رفتار کنیم که اگر به او توجه کنیم همیشه مریض خواهد بود و هر چقدر درد و بیماری بیشتری داشته توجه بیشتری را دریافت خواهد کرد و فرزندان نا خودآگاه بیماری را جذب کرده و لذت می برند و بعد متوجه خواهند شد خودشان این بیماری را برای خود رقم زده اند. باید با افتخار بگوییم من این بیماری را درمان کردم. چیزهایی را به دیگران بگوییم که به ما احساس قدرت بدهد.
نخواهیم که به بدبختی های دیگران گوش دهیم و به آن ها بفهمانیم که ما تنها می توانیم به خوشبختی ها و موفقیت آن ها گوش دهیم. جهان به باورها و فرکانس های ما واکنش نشان می دهد. ورودی های خود را کنترل کنیم. متفاوت از دیگران عمل کرده تا نتایج متفاوتی بگیریم. به هر چیزی توجه کنیم از همان جنس اتفاقات را جذب خواهیم کرد. اگر حال خوبی نداریم اجازه ندهیم دیگران متوجه شوند. زمانی که احساس خوبی نداریم با دیگران و خداوند صحبت نکنیم .در هر حالتی هستیم از زاویه ای به ان توجه کنیم که به احساس خوب برسیم. با توجه کردن به مشکلات دیگران کمک می کنیم که مانند آن ها بدبخت شویم.
– ما بسیار کم در مورد مشکلات خود با دیگران صحبت می کردیم اما خودمان همیشه در ذهن خود و صحبت با خودمان و خداوند احساس قربانی شدن کرده و همان رفتار مرتب تکرار می شد تا جایی که تا حدودی توانستیم ذهن خود را کنترل کرده و اتفاقات نامناسب و رفتارهای ناجالب دیگران و خاطرات بد را مرتبا در ذهن خود مرور نکنیم برای همین بسیاری
از افراد نامناسب تا حدودی از زندگی ما حذف شده و رفتار دیگران نیز با ما تغییر کرده است . یکی دیگر از دلایل داشتن احساس بد ما شنیدن مکرر و مداوم بدبختی ها و بیماری های دیگران بوده که هر روز ادامه داشت تا زمانی که به فایل های استاد گوش داده و این افراد خود به خود حذف شده اند و بسیاری از آنان را نیز خودمان حذف کرده ایم.همیشه اینگونه بود که دیگران هر بلا و مصیبتی داشتند پیش ما مطرح کرده و تمام وقت و انرژی ما را به هدر داده که البته مقصر خودمان بودیم و با هدایت خداوند و فایل های بی نظیر استاد خصوصا احساس لیاقت و عزت نفس این افراد کاملا حذف شده اند اما برخی اوقات هم آن ها را می بینیم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
به نام خداوندی ک هر آنچه دارم از اوست
سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته
دقیقا منم با مشکل یوبست و ریزش مو مدام صبحب میکردم و هروقت خونه مادرم میرفتیم و خواهر و برادرا جمع میشدیم همش ی صحبتی از اینا میشد ک اره منم دارم منم دارم،بابابزرگم داشته و ارثیه و ……،یا ما باخواهر داده همسرم باهم ازدواج کردیمو خانومشم از اقوام ماست و خلاصه همیییشه
باهم بودیم و بخاطر شرایط اقتصادی بسسسیار بسیار مراسم ازدواجو خلاصه کردیم و ن طلا خریدمو ن ….. هربار دور هم میشستیم همش حرف از این ازخودگذشتگی و اعتراض از اوضاع و …….، حالا از بهمن 1401ک وارد ازن مباحث بی نظظظظیر و قدرت کلاممونو ،قدرت ذهنو …..دیگه مراقب ورودیام هستم تاجایی ک میشه، و اینکه ی سوالم داشتم،
مادرم خیییلی از درون برام ناراحته توی 19سالی سال94 بخاطر اتفاق فوق العاده وحشت پاکی ک برای چشمم رخ داد و هممممه ی اقوام زنگ میزن گریه و زاری ک چکار کردی با چشمت و … و بخاطر روح شاد و بالای من تا حد خیلی زیادی خوب، ازون موقع مامانم ی جورایی حس ترحم بهم داره، مثلا پش خواهردیگم میگه اره ازون موقع ک چشم خورد و چشمش اینطوری و ریزش مو ،لاغر شده و …. یا مثلا نمیزاره من کاری کنم میگه ن تو بشین خودم انجام میدم یا ب خواهرکوچیکم میگه تو بلند شو براش فلان کارو کن و ….
الان من 40روزی هست تو سایت شمام، فهمیدم چشم زخم درست نیست و……
حالا بخاطر اینکه ب شدت مادرم منفی هست من سعی میکنم زیاد نرم خونشون یا باهاش تلفنی صحبت نکنم ،چون بخاطر نگرانی زیادش برا برادرام هی زنگ میزنه میگه داداشتو راهنمایی کن شب دیر میا نکنه میره چیزی مصرف میکنه نکنه …..
ی وقتایی بهش میگم تو باعث اینکاراشی با فکرت، وبهش توضیح میدم ک اینکارو نکن این فکرو نکن و….
ولی حالا من چکار کنم ک مادرم درمورد من ترحم نکنه؟؟؟؟
بهش توجه نکن گلم تو رو خودت کار کن و به بیماری چشمت توجه نکن درعوض بقیه اعضاسالمتو ببین بابتش از خدا تشکر کن مادرت هم دیگه نسبت بهت ترحم نمیکنه
تو نمیتونی اون با حرفات تغییر بدی فقط خودتو از مسیر دور میکنی پس اعراض اعراض اعراض
به نام خداوند جان و خرد
سلام استاد و مریم جان
توجه به نکات مثبت اونم سخت هست وقتی خودت را حق به جانب میدونی
من تجربه را داشتم و
اینکه در مورد مسائل اصلی این سخت تر هست
مثل رفتار فرزندان که خیلی برامون مهم هست و توجه میکنیم
بارها پیش اومده و توجه نکردم و اون بهتر شده
تعهد به خودم دادم که بر نکات مثبت توجه میکنم و میدانم بهترین میشود
خدایا شکرت بابت این آگاهی ها
من در مورد مسائل مالی و اتفاقات خودم خیلی خوب میدونم و نمی گم حتی مریضی به ندرت میگم ولی پاشنه آشیل من
ولی فرزندم نه
میگم و این ایراد از من است
امروز متعهد تر قدم بر میدارم
و نتایج را خواهم دید
در پناه خدای یکتا شاد موفق و ثروتمند باشید در دنیا و آخرت
به نام خداوند مهربان که لطفش همیشه بی پایان هست.
هرچقدر این آگاهی ها بشنویم کمه و هر دفعه شنیدنش جنسش با دفعه قبلش متفاوته.من این فایل قبلا گوش کرده بودم .و می دونستم راجع ناخواسته نباید صحبت کنم و گاه به گاه در مورد مسایل مختلف رعایت می کردم ولی در مورد کارم و مشکلاتش همیشه با همکارها صحبت می کردم و می کنم و نمی دونم چرا حریف خودم نمی شم صحبت نکنم.امروز این فایل گوش کردم با خودم گفتم دقت کردی تو این یک سال اخیر بیشتر با همکارات به بهانه استراحت و تخلیه روانی از مسایل کار و مراجعان باهمکارها می شینی گپ می زنی نه تنها شرایطت بهتر نشده!نه تنها حالت بهتر نشده بلکه شرکت و سازمان بیشتر از حق وحقوق تو و دیگران زده .این اواخر شرایط کار سخت تر شده و هر روز یک بخشنامه می آید .چقدر مراجعان بدقلق به سمت تو اومدند؟چقدر درگیری ذهنی و روانی با مراجعان پیدا کردی؟و هرچی تلاش می کنی حالت تو محل کار بهتر بشه نمی شه؟؟؟
من این دفعه که دوباره تمرین ستاره قطبی شروع کردم یکی از خواستهای روزانه ام آسون بودن شرایط کار وآرامش روانی داشتن در ارتباط با مراجعان و برخورد مناسب خوب دیدن از مراجعان بود؛ ولی درصد کمی از این خواستم اتفاق می افتاد ولی موارد دیگه ستاره قطبی بعضی شون عالی و بعضی شون خوب اتفاق می افتاد .ولی این خواسته اتفاق نمی افتاد و دلیلش رو نمی فهمیدم و الان با این فایل متوجه شدم که کجا نشتی دارم .«هم کلامی با همکارها راجع مشکلات کار بود».
می خواهم متعهد بشم که دیگه حتی با در و دیوار اتاقم راجع مشکلات کارم صحبت نکنم چه برسه به همکار .با خدا هم راجع مشکلاتم صحبت نکنم ؛هرچند تو این تمرین ستاره قطبی کمتر راجع به مشکلاتم با خدا صحبت می کردم و فقط راجع به خواسته ام و هدایت خواستن از خدا ؛برای انجام کارهام با خدا صحبت می کردم ولی نتایج زیادی نمی گرفتم الان که دارم این کامنت می نویسم می فهمم که چرا هدایت و کمک خدا دریافت نمی کردم چون صبح از خدا کمک می خواستم ولی تا به محل کارم می رسیدم مشرک می شدم با ذهنم کار می کردم و بعد غر مشکلات کار رو به همکارهام می زدم .
خدایا کمکم کن ایاک نعبد و ایاک نستعین باشم. نه عبد ذهنم و عبد حال بد خودم وعبد درددل کردن و غر زدن با همکارهام باشم.استاد وقتی می گه همه چیز توحیده واقعا درست می گه.
به نام خداوند یکتا
سلام و تشکر فراوان خدمت استاد و خانم شایسته عزیز و تمامی دوستان بی نظیرم که خوندن کامنت هاتون یک تکلیف واجبه برام.
یادم به سالهای پیش و خودم افتاد و دوست بی نظیری چون سارای مهربان که همیشه برای هر مساله ای ازش راهکار میخواستم و همیشه هم بهترین راهکارها رو بهم میداد.دختری بسیار مهربان و با هوش و قوی.وقتی تو این مسیر الهی وارد شدم و با آموزشهای استاد شروع به کار کردن رو بهبود شخصیتم کردم اولین اتفاقات خوب به شکل عدم وابستگیم به دوستان و اطرافیان و خصوصا سارا جان رخ داد.انقدر که جهان من و سارا رو از هم سالهاست دور کرده.هر زمان یادش می افتم لبخندی میزنم و با تمام وجودم بابت سال های فراوان حضور مهربانش در زندگیم ازش با تمام وجود سپاسگزاری میکنم و خدا رو با تمام وجود سپاسگزاری میکنم بابت فاصله ای که بینمون ایجاد شد چون به شدت به نفع من شد.خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم که تو این روند یاد گرفتم زهرا خودت مسائلت رو حل کن هیچکس مسئول حل مسائل تو نیست. اگر نتونستی مساله ای رو هنوز حل کنی بر میگرده به ایمانت و عملت رو همینها جدی کار کن ببین چقدر منطق داری که مساله حل کردی پس میتونی.یکی دو هفته پیش که برای درست کردن دندونی که سالهای سال سختش کرده بودم اقدام کردم تو روند کار دندونم مسائلی پیش اومد که کنترل ذهن میخواست.جناب دکتر چیزهای گفتن که اولش نجواها اومدن اما خیلی تلاش کردم که کنترل ذهن کنم خون بسیار زیادی از دندونم رفت دکتر یه پانسمان موقت گذاشتن و گفتن یک هفته دیگه اقدام کنم اگر اون مساله حل بشه مرحله دوپ رو انجام میدن.اولش نجواها اومدن اما خدا بهم گفت تو کاریت نباشه مگه من برات هزینش رو جور نکردم باقیش هم با من.برای خودم مواد غذایی خون ساز گرفتم و وقتی برگشتم به خانوادم چیزی نگفتم و اون یک هفته فقط رو باورام و ایمانم کار کردم بعد از گذشت یک هفته که خواستم برم خدا بهم گفت رنگهای شاد بپوش و لباسهای شادی که داشتم رو پوشیدم و خیلی انرژیم عالی بود به لطف خودش.دکتر کلی تعجب کرد گفت از دندونم نا امید شده بود و الان به شکل باور نکردنی اون مساله کاملا حل شده تو تمام مدت مرحله دوم کارشون حتی یک ذره خونریزی نداشت و تمام مدت اشک تو چشمام جمع شده بود و سپاسگزاری میکردم .خانوادم هنوز هم اون مساله رو نمیدونن و چقدر حل این مساله بهم کمک کرد که بدونم میتونم مسائل بزرگتر دیگه رو هم حل کنم.خدا رو بسیار سپاسگزارم بابت حضور استاد عزیز و این سایت و دوستان توحیدیم و بابت کامنت های ارزشمند و کلمات و جملاتی حقی که مینویسین سپاسگزارم چون خیلی دارن در درک بهتر قوانین و ساختن باورهام بهم کمک میکنن.
سلام بر استاد جانم
چقدر شما دوست داشتنی هستید ؟
اینقدر زیبا، هر آن که اراده میکنید، در مورد قوانین صحبت میکنید،و من و ما و ما… ،راحت و آرام میپذیریم.سالهای ساله که عادت کردیم به یک نوع زندگی قانون مند و ایمان داریم به اینکه همه چی در مدار درست خودش قرار داره و هرچیزی و هر کسی هر کجا هست سر جای درست خودش هست.
این مفهوم آخری در سطر قبلی رو هم از شما استاد عزیزم آموختم.
من به خاطر بودن در مسیر درستی که هر روز خدای مهربان داره هدایتم میکنه؛
آرامش واقعی دارم.
دخترم که 18 سال داره ازم میخواد که باهاش بشینم و صحبت کنم.
خانمم که اصلا نگو،خیلی با هم صحبت میکنیم و لذت میبریم،صحبت در باره قوانین , روابط بی نظیر و فوق العاده زیبا که با هم داریم،درباره خواسته ها و اهداف مون، زیبایی های این دنیا،مسیری که در این چند سال با کمک استاد طی کردیم،در باره ی اسانیها ،درباره آرامش و رفتار های بسیار خوبی که با خودمون و اطرافیانمون داریم،با فرزندانمون،صلح و آشتی مون با خالق یکتا و ….
موردی که دقیق اشاره کردید و یک اصل اساسی ست در زندگی من و دارم عمل میکنم ،اما باید باز هم بیشتر عمل کنم و آن اینه که از مشکلات و کاستی ها با هیچ احدی حتا با خودمون هم حرف نزنیم ،من این قانون رو عمل کردم و نتایج زیادی بدست آوردم.
یک نمونه رو براتون مینویسم:
سالهای اول بیزینس جدیدم وقتی کسی ازم میپرسید که «اوضاع کسب و کار چطوره؟»
میگفتم:«خوبه الهی شکر »
سوال مشابه رو پدرم و هر کسی از برادرانم میپرسید،فقط آه و ناله و شکایت و نق زدن و … .
من الان دارم نتایج اون سپاسگزاری قلبی سالهای پیش رو با تمام وجودم حس میکنم.
سخت بود اما چیزی درونم میگفت که :«همه چیز درست میشه تو فقط باید سپاسگزار باشی»
انگار درون قلبم خدا میگفت که باور کن همه چی خودمم.
فقط من (خدا)باید بخوام
فقط تو باید افکارت رو اصلاح کنی
تو فقط کنترل کن ذهنت رو(تقوا)
این مطالبی که الان در سطور بالا نوشتم رو هم از استاد عزیزم آموختم و البته که باور کردم و پذیرفتم که:
او داره به من راه رو نشون میده
او داره با من حرف میزنم
او داره هر آن منو هدایت میکنه
اوست که هر لحظه ای که بخواهم ،
نزدیکه
میشنوه
و پاسخم را میده
چون خودش گفته
و مگر راستگو تر از او هم سراغ داریم؟
و کیست که بهتر از او به عهدش وفا کند؟
خدایا سپاسگزارم که باور کرده ام هر روز میتوانم رشد کنم و بهتر از قبل زندگی کنم، و این تجربه ایست که بارها و بارها تکرار شده برای من.
بابت این فایل زیبا بسیار بسیار سپاسگزارم استاد جانم.
در پناه مهر خداوند ،ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
به نام خدای مهربانم
فایل روز شمار تحول زندگی من 159: ریشه جذب ناخواسته ها و راهکاری برای تغییر آن
سلام به اساتید عزیزم، سلام به دوستان خوبم
مدتی بود که متوجه یه سری از گفتگوهای درونیم شده بودم. و سعی میکردم آگاهانه جلوشون رو بگیرم…
تا اینکه چند روز پیش به خودم گفتم اینجوری نمیشه… بهتره برم توی عقل کل بنویسم و از بقیه کمک بگیرم که چجوری باید این 2 تا موضوع رو حل کنم.
ولی یکم تعلل کردم و ننوشتم، تا امروز که فایل روزشمار گوش دادم دیدم موضوعش احساس لیاقت و جلب توجه هست. تصمیم گرفتم به جای تعلل، اینبار سریع دست به کار بشم و تجربه خودم رو بنویسم.
درواقع یکی از اون 2 تا موضوعی که میخواستم راجع بهشون بنویسم، یه جورایی زیر مجموعه اون یکی به حساب میاد ولی خب به شکل دیگه ای داره خودش رو نشون میده…
موضوع اینه که:
من خیلی آدم منطقی هستم و همیشه به این منطقی بودن خودم افتخار هم میکردم…
به مرور متوجه شدم که با دلایل و منطقهایی که در مورد موضوعات مختلف برای دیگران میارم، میتونم اونا رو جوری قانع کنم که هیچ حرف دیگه ای نتونن بزنن… و این یه جورایی احساس خوبی به من میداد… احساس میکردم میتونم با کلامم خلع سلاحشون کنم….
این موضوع ادامه پیدا کرد و حتی بعد از آشنا شدن من با آگاهیهای سایت هم ادامه داشت. حتی میتونم بگم چون بعد از این آگاهی ها اعتماد به نفس من هم بالاتر رفته بود، راحتتر از این تواناییم استفاده میکردم.
حالا نکته ای که چند وقت هست متوجهش شدم اینه که من انگار با استفاده از این موضوع دارم یه وجهی از بعضی افراد رو برانگیخته میکنم که در این موقعیت قرار بگیرن که توسط من مجاب بشن که فلان کار رو اشتباه انجام دادن یا مثلا نباید فلان کار رو انجام میدادن یا مثلا در حق من کار اشتباهی بکنن، و بعد، توسط من بهشون گوشزد بشه و اون بندگان خدا هم نادم و پشیمون بشن و ازم عذرخواهی کنن…
یعنی انگار من این توانایی در قانع کردن افراد رو نمیگم همیشه، ولی گاها، دارم در شرایطی ازش استفاده میکنم که طرف رو قانع کنم که تو در برابر من اشتباه کردی و اغلب هم اینطوره که طرف میپذیره اشتباه کرده و عذرخواهی میکنه…
یعنی خودم توی ذهن خودم، اون شرایط رو میسازم که طرف دارم از من عذرخواهی میکنه و واقعا هم این اتفاق افتاده… و اون بنده خدا هم اونقدر از کار خودش ناراحت بود و اونقدر از من عذرخواهی کرد و هر دومون اونقدر از کاری که انجام داده بود، شوکه شدیم که تا چند روز رابطه مون عادی نشد… ولی حالا میفهمم که من دارم از این توانایی در جای نادرستی استفاده میکنم.
یعنی هم احساس قربانی بودن رو در خودم ایجاد میکنم، و هم به اون فرد احساس گناه میدم…
درحالیکه من قصدم ایجاد احساس گناه در اون فرد نبوده… من از این توانایی که در بیان دلایل و منطق دارم، لذت میبرم. ولی حالا مدتیه که متوجه شدم که دارم در مسیر نادرستی ازش استفاده میکنم و باید آگاهانه جلوی اون رو بگیرم.
من چرا باید صحنه قانع کردن دیگران رو توی ذهنم تجسم کنم و بعد، از اینکه قانعش کردم خوشحال بشم؟… من چرا دارم چنین شرایطی رو به زندگیم دعوت میکنم؟
حالا که من چنین توانایی رو دارم، بیام ازش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده استفاده کنم…
این یکی از اون گفتگوهای ذهنیه که روزانه در مورد موضوعات و افراد مختلف، توی ذهنم میومد و باید راه حلش رو پیدا کنم که درست حسابی حلش کنم.
موضوع دوم که زیر مجموعه همین به حساب میاد، باز یه نوع از گفتگوهای ذهنیه، که توی این گفتگوها، همش دارم دلیل یه کاری رو به یه نفر توضیح میدم…
یعنی انگار مثلا بعد از انجام یه کاری، اون مسئولی که مربوط به رسیدگی به اون موضوع هست (حالا هرکی میخواد باشه.. مامانم، دوستم، رئیسم، هر کی)، میاد میگه چرا این اینجوریه؟ و بعد من با همون منطقی که اول کامنتم گفتم، با دلیل میخوام ثابت کنم که من به این دلایل چنین تصمیمی گرفتم یا اینکه مثلا ثابت کنم که حالا موضوع مهمی هم پیش نیومده و تو داری اشتباه میکنی که به این موضوع حساسیت نشون میدی و داری گیر الکی میدی…
البته راه حل این یکی توی ذهنم هنوز آسونتر از موضوع قبل هست…
ضمن اینکه از اون موضوع اول، تجربه های واقعی هم داشتم و همونجور که استاد توضیح دادن، حتما خودم ایجادشون کرده بودم…
کلا درمورد ایجاد حس ترحم در دیگران، احساس میکردم دارم به نسبت خودم خوب عمل میکنم و سعی میکردم آگاهانه از چنین گفتگوها یا فضاهایی فاصله بگیرم… حتی گاهی اوقات که حس میکردم طرف مقابل، برای نشون دادن محبتش میخواد با چنین احساسی با من حرف بزنه، سعی میکردم سریع حرف رو عوض کنم و اصلا اجازه ندم که گفتگو به اون سمت بره…
اما این موضوعاتی رو که در موردشون نوشتم، گفتگوهای ذهنی هستن که شاید بشه گفت تازگیها بهشون واقف شدم و اشراف پیدا کردم…
خدایا شکرت
استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان، ازتون ممنونم برای فایلهای باارزش روزشمار، که ما رو به خودشناسی بیشتر، نزدیک و نزدیکتر میکنه و فرصت یک زندگی آرامتر رو برای ما به همراه میاره.
خدایا سپاسگزارم و ممنونم که در این مسیر هستم سلام بر شما عزیزان و اساتید محترم
من خیلی وقت هست که این درد دل کردن و جلب توجه کردن رو گزاشتم کنار هی همه میان به من میگن چه خبر میخان یک جوری حرفها و مسائل منو از زبونم بکشند بیرون ولی من دستشونو خواندم من اصلا لام تا کام حرف نمیزنم ولی هنوز به اون حد از عزت نفس نرسیدم که جلوی درد دل دیگران رو بگیرم امروز دختر عموم زنگ زد و ما دوساعت با هم صحبت کردیم و ایشون فقط داشت از ناخواسته هاش صحبت میکرد و من هم گوش میکردم و به طوری که احساس من هم بد شد و من تا ساعت ها گفتگوی درونیم حول اون صحبت ها بود بعد اومدم داخل سایت و این فایل رو از شما دیدم و بیشتر ناراحت شدم و من با دختر عموم از دو سالگی تا موقع ازدواج کنار هم زندگی کردیم و امروز بعد از درد دل ایشون و شنیدن این فایل پیش خودم گفتم من چکار کنم که از این فرکانس خارج بشم یکی از راه حل ها این بود که با دختر عموم قطع رابطه کنم بعد پیش خودم گفتم که نه اون گناه داره و من نباید توی این شرایط تنهاش بزارم و باز هم مچ خودم رو گرفتم گفتم من الان چون با استاد هستم خیلی حالم خوب هست دختر عموم گناه داره من باید یک مقدار از بار رنجش رو کم کنم ولی یاد اون رستوران سلف سرویس افتادم و فهمیدم که من لیاقت دریافت این احساسات رو دارم من به شدت دارم روی خودم کار میکنم و من خیلی نتیجه گرفتم از این رفتار من خیلی در موارد زیادی کنترل نفس داشتم و جلوی خودم رو گرفتم و سعی کردم به هر مشکلی از دیدگاه مثبت بهش نگاه کنم و من در یک کلام توی این رستوران دارم از مواهب ای جهان استفاده میکنم و اگر دیگران استفاده نمیکنند مقصر خودشون هستن من سعی میکنم دلم برای افراد نسوزد و خودم و حال خوب خودم و زندگی خوب خودم همیشه در اولویت باشد موفق و موید باشید
145مین تحول روز من
موضوع فایل:ریشه جذب ناخواسته ها و راهکارها برای تغییر دادن آن
سلام استاد جان و بانو و همسفران سایت استادعباسمنش
یکی از مهمترین عواملی که افراد بیماری بدبختی مشکلات مسایل و هر آنچه را که تصور کنی را جذب کنند بدلیل جلب توجه هست،که میخوان مورد توجه قرار بگیرند،خداوند حتی در قرآن نیز به پیامبر گفته که در مورد مشکلات با من صحبت نکن،نه تنها من با هیچ کسی یعنی دور اطرافیان نیز صحبت نکنید،و حس قربانی شدن به خود نگیرید،
وقتی احساس تون بده و در مورد مشکلات و مسایل با کسی حتی با خانواده صحبت می کنید،یعنی به آن توجه کنید از همان جنس وارد زندگیت میشه،قانون جهان اینه که به چیزی توجه کنی از همون بیشتر وارد زندگیت میشه،مریضی، بلا مصیبت،تصادف، حال بدی،بیشتروبیشتر وارد زندگیتون میشه
زمانی بود فرزندم تو سالیان قبل نوزادی بیماری داشت و خداروشکر توسط دستان و نگاه ویژه خداوند جراحی شد و حالش خوب خوب شد،من اون زمان سرکارم،پیش همه جار میزدم حالم بد بود طرف منو می دید میخواست گریه کنه به حالم،همه میدونستن فرزندم جراحی کرده یکماه تو بیمارستان خوابیدم،این حس ترحم که در وجودم قرار داشت و از بدبختی و مشکلات حرف میزدم ناآگاهانه بود و احساس قربانی شدن در من اوج گرفت،و باعث شد همه بفهمند من چه مشکلی دارم،اما استاد میگه وقتی عزت نفس داشته باشی حتی به خدا هم در مورد مشکلات گلایه و شکایت نمیکنی،منو همسرم اونقدر توجه کردیم به بیماری فرزندمون که وقتی کاری انجام میده و میخواد از زیر کاری یا مسولیتی فرار کنه یا ناهار یا شام نخوره میگه سرم درد میکنه یا دل درد دارم،کلا بهش توجه میکنیم و باید مقداری در توجهات خودمون نسبت به عملکردهای فرزندامون تغییر موضع بدیم و توجهات خودمون از افسوس ها نگرانی ها کمبودها و محدودیت ها دریغ کنیم و بسمت احساسات خوب و عالی و حال خوب،شادمان بودن و فراوانی گستردگی نعمتها متمرکز بشیم،
اتفاقات زیادی از این مدل برای من پیش اومده که واقعا اونقدر در مدار و فرکانس سریع برای من رقم خورده که میبینم و الان به اون باور رسیدم با وجودم در این سیستم و تا حدودی یاد گرفتن قوانین جهانی،به هر چیزی توجه کنم همون تو کسری از روز و هفته پدیدار میشه،خب چرا از حال خوب داشتن و احساسات عالی و تمرکز روی زیبایی و نعمتها فوکوس نکنم تا حال خودم بهتر و پربارتر نشه،
سپاسگزار پروردگار عالم بابت دریافت آموزههای سایت استاد عزیز و بانو شایسته،و فایل پرانگیزه و پراز دانش.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسم
خدا جونم چقد توبزرگی چقد توخوبی
هر آنچه که میخواهید بهش برسید از خدا بخواهین که به خود خدا قسم بهتون میده
من نمیدونستم باورهام توی چه زمینه ای درست نیست
هر روز از خدا خواستم که خدایا باور های درست رو نشونم بده
خدایا چقد قشنگ داری این کار انجام میدی
خدایا وقتی تو انجام میدی قشنگه دلنشینه
خدا با این فایل یکی دیگه از باور های نادرست منو نشونم داد خدایا هزاران بار شکرت
من هم احساس قربانی شدن و اینکه احساس ترحم از بقیه رو جلب کنم داشتم
از زمانی که فهمیدم خود من مسئولیت زندگیم رو دارم احساس قربانی شدن در من تمام شد و من مسئولیت زندگیم رو به عهده گرفتم
و برای تغییرش دارم تلاش میکنم و خدا رو شاکرم
که دارم قدم به قدم میرم به جلو
ولی اینکه دارم احساس ترحم بقیه رو جلب میکنم بهش دقت نکرده بودم اصلا متوجه این موضوع نبودم
پدر من این موضوع رو خیلی خوب انجام میده خیلی از درداش میگه و من حتی شکایت میکردم به مادرم که بابا چقد به درداش توجه میکنه
ولی من غافل بودم از خودم که دارم گاهی اوقات این کار رو انجام میدم
بعضی مواقع خودم رو به سختی میندازم که تایید بقیه رو بگیرم
یا اینکه از دردام بگم که سرم درد میکنه کمرم درد میکنه
خیلی غافل بودم از این موضوع که دارم در مورد ناخواسته هام صحبت میکنم
از همین امروز تعهد میدم به خودم و خدای خودم که تمام تلاشم رو بکنم که از این مسئله رو حل کنم و دیگه از مشکلاتم صحبت نکنم
هر چند از زمانی که دارم روی خودم کار میکنم این کار رو انجام نمیدادم ولی در مورد مریضی اصلا دقت نکرده بودم و اعلام میکردم به بقیه که حالم خوب نیست
خدایا شکرت که درس امروزم رو خیلی زیبا بهم دادی و یکی دیگه از باورهای که باید درست میشد رو نشونم دادی
از استاد عزیزم سپاسگزارم که این فایل زیبا آماده کردن