اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 12 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استادجان ودوستان عزیزم
سپاسگذارم بابت این فایل بسیار عالی
تجربه من:
زمان وقوع اون پندمی من خیلی رشد کردم نمیگم اصلا نترسیدمو نگران نشدم چون اطرافیان گاها اخبار نامناسب رو بهم میرسوندن اما چون تو فضای کارکردن روی خودم واین سایت بودم خیلی توجهی نمیکردم،رشد من آگاهانه نبود راستش ولی وقتی پندمی شد وگروه های آموزشی که توش بودم آنلاین شد دیدم هیچی از فضای نت بلد نیستم وشروع کردم به یادگیری تا جایی که برای بقیه بچه های گروه یه سری کارهای اینترنتیشون رو میکردم
وخیلی خیلی مهارت پیدا کردم
من درحدی بودم که حتی برای جابه جایی پول کلی راه میرفتم تا با دستگاه های عمومی تو خیابون پول کرت بکارت کنم
اماوقتی این اتفاق افتاد نشستم کلی ازاین برنامه ها که زندگی رو راحت میکنن رو نصب کردم ودونه دونه یادشون گرفتم وچقد تو زمان وانرژیم صرفه جویی شد
وشروع کسب وکارم هم دقیقا تو همین زمان بود که محصولاتم رو بصورت اینترنتی میفروختم وباعث شدم خیلیا تو فامیل توانمندیهاشونو بشناسن وبیزینس آنلاین خودشونو شروع کنن تو همون زمانی که همه مینالیدن
اتفاق بعدی مربوطه به قبل آشنایی من با شما
کیفم تو خیابون قاپیده شد درحالی که تمام مدارک وموبایلم توش بود
خواهرمو دوستمم باهام بودن وجالبه بعد بیست دقیقه از حادثه این من بودم که داشتم اونارو آروم میکردم وانقدر آروم بودم میگفتم آقا حتما یه خیری داره برام
وخیرش تا حدی که من درک کردم این بود که موبایل قبلیم کفرمو درآورده بود وپول خریدشو نداشتم ولی دوروز بعد اون اتفاق همسرم یه گوشی ده برابر باکیفیت تر وآکبند وعالی برام خرید
مدارکمم که خیلی زود درست شد وسرهمین ماجرا یه هزینه هنگفتی که قرار بود خرج کنم برای یه کاری رفت تو جیبم
موضوع بعدی مربوط به زمانیه که همسرم ماشین خرید وخیلی بد رانندگی میکرد وقتی کنارش میشستم همه بدنم میلرزید و مدام با مردم دعواش میشد وبوق و…
تااینکه یه روز سرهمین عجول بودن واینا گیریه خلاف کارافتادو ودستشو پاره کرده بودن وکلی بیکاری کشید ودردو هزینه کردو…درسته بیکارشد وکلی هزینه کردیم اما باورتون میشه من حالم عااالی بود مدام خداروشکرمیکر م وته قلبم میگفتم خدایا شکرت میدونم این تضاد چقد بهش کمک میکنه ومن به وضوح دیدم چقد آرام ومتین شد همسرم چقد تغییر کرد والان کنارش میشینم آرومم وخیالم راحته ،باورتون میشه یه جاهایی که مقصر هم نیست وطرف مقابل خطا میکنه ایشون عذرخواهی میکنه ورد میشه وحتی یه ریال هم دیه واین چیزا نگرفت وشکایتشو پس گرفت میدونید چرا؟گفت:من مقصر اصلی اون داستان بودم واگر من گذشت میکردم اون ماجرا ادامه دارنمیشد
بگذریم که همین دولتی که همه مینالن ازش چقدرقشنگ حال طرف مقابل رو جا آورد درحالی که رضایت داده بودیم
استاد خداروشکر میکنم که تو مسیر درک قوانین هستم چون توی این دوسال زندگیم انقدر آروم شده رابطم با همسرم انقدر عالی شده ووضع مالیمونم هرروزبهتر داره میشه وانقد سفررفتم ولذت بردمو وشادی دیدم که انصافا تضاد آنچنانی نبوده واگرم بوده بخاطر این بوده که من متوقف شدم وبواسژه اون تضاد جهان منو حل داده وگرنه اگه همواره حرکت میکردم همونم نمیومد
دوستون دارم استاد خوبم وممنونم که انقدر فایلای خوب وتامل برانگیزی برامون آماده میکنید
سلام خدمت استاد عزیز و خانم مریم شایسته
سلام خدمت عوامل محترم سایت
و سلام به دوستای عزیزم در دوره ها و سایت
قبل از پاسخ به سوالات و پرداختن به موضوع چند چیز برام جالب بود که اینجا می نویسم
یک: جهان، علم، صنعت، ثروت و همه چی،همیشه ( تا زمانی که انسان ها ظلم نکنن و مشرک نباشن) در حال پیشرفته و بیست سال دیگه چقد می تونه جهان پیشرفت کنه.
دو: این دولت روسیه و آمریکا نیست که داره موشک و ماهواره و راکت طراحی و آزمایش می کنه، این آقای ایلان ماسکه، شخصی که می شه برای الگوی بدون داشتن سرمایه اولیه مثالش رو زد. و چقدر انسان می تونه پیشرفت کنه، چقدر انسان نا محدوده…
سه؛ زیبایی اندام استاد واقعا قابل تحسینه، خیلی خیلی خیلی زیاد، از کل پارادایس بیشتر خودنمایی می کرد.
موارد اساسی و نکات کلیدیِ این فایل چیست؟
1. شرایط و مسائل زندگی و کلا عوامل بیرونی، هیچ تاثیری در زندگی و آینده افراد ندارد.
2. مهم ترین عامل برخورد ما با یک مساله است، که تعیین می کنه که اون مساله قراره چه تاثیری در زندگی ما بگذاره.
3. برخورد ما با مسائل و مشکلات ریشه در باورهایی داره که ما در خودمون ایجادش کردیم.
4. یک اتفاق مشترک می تونه برای هزاران نفر، هزاران نتیجه متفاوت با بار بیاره که البته در دو دسته بندی، نتیجه خوب و نتیجه بد قرار می گیره.
کدامیک از این موارد به شما بیشتر کمک کرده است؟
اینکه عامل بیرونیه “مساله و مشکل” عامل مهمی در بدبخت یا خوشبخت شدن ما نداره.
عامل درونی و باورهای ما هستن که مشخص می کنن اون عامل و تضاد چه تاثیری در زندگی ما بگذاره.
چه تجربیات آموزنده ای در این باره دارید؟
دوتا از بدترین اتفاقات زندگیم رو می نویسم
مرگ مادرم: 14 سال پیش مادرم از دنیا رفت. به خودم گفتم که خدا رو شکر که به سن پیری رسید و از دنیا رفت و خدا خودش کارش رو بلده، خدا رو شکر که ازم راضی بود و بارها اعلام کرد. بعد گفتم من چه کاری می تونم برای مادرم بکنم؟
من به مادرم قول دادم که هرگز سراغ مسیرهای بد و مواد مخدر نرم و به یک انسان موفق تبدیل بشم که بهم افتخار کنه، و حالا دارم در این مسیر حرکت می کنم.
شکست بعد از مهاجرت: یک سال و هفت ماه قبل من در حالی از تهران برگشتم که تمام زندگیم کف یه وانت جا می شد(که البته تا سه ماه کرایه نداشتم بیارمشونگذاشته بودمشون خونه یه نفر) و دختر سه و نیم سالم پاش توی گچ بود. یه نفر از قبل بهمون یه سوییت ویلایی داده بود که در کنارشم یک باغ بود، که وقتی میایم شهرستان سر می زنیم اون چند روز بریم اونجا. شرایط بسیار بدی بود و واقعا اذیت شدم اما من هی اینا رو به خودم می گفتم؛ ببین من توهم داشتم و باید این بلا سرم می اومد تا از خواب بیدار شم، من نسبت به گذشته خیلی زندگی بهتری دارم و به یاد تغییراتی که در تمام زندگیم (بخصوص شخصیتم) اتفاق افتاده بود می افتادم. و به یاد زمانهایی می افتادم که این مسیر رو پیدا نکرده بودم.
می گفتم خدارو شکر که همین جا هم بود و من الان دارم توی یه فضایی زندگی می کنم که قبلا بهش توجه کرده بودم، باغ و طبیعت و لحظه لحظه دیدن تغییرات طبیعت از زمستون به بهار و شکفتن درختان و… و این یک فرصته تا خستگی روح من در بره.
خدا رو شکر اتفاقات خوب زیادی هم در سال گذشته برام افتاد
1. به لطف خدا تمام وسایل زندگیم و بیشتر و بهتر از قبل رو خریدم.
2. توی یه سریال بازی کرده بودم که وقتی پخش شد با استقبال زیادی روبرو شدم و اون صحنه ای که من توش بودم جاهایی تا پنج میلیون هم بازدید داشت و یه رزومه عالی شد برام و پشت بندش من»
3. با یه دیپلم برا دانشگاه ملی شهرمون بازیگری تدریس کردم.
4. موتور خریدم.
5. از شراکت توی کار فیزیکی که سالهاست انجامش می دم جدا شدم و درآمدم با همون زمان سه چهار برابر شد و کار بسیار راحتتر شد برام.
و خیلی اتفاقات خوب دیگه که مهم ترینش تغییر در شخصیت و باورهام بود و جدی تر گرفتن آموزش ها.
نکته» خدا وکیل همیشه گفتم که؛ من ایراد دارم، من مشکل دارم که این اتفاقات برام افتاده.
برنامهی شخصیِ شما برای اجرای «آن مورد اساسی در عمل» چیست؟
رو خودم کار کنم، رو باورهام کنم و همیشه به خودم یادآور بشم که عوامل بیرونی هیچ نقشی در زندگی من ندارن، نه ارث، نه سرمایه، نه اتفاق بد و نه هیچ کس و هیچ چیز دیگه…
گفت آســــان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع
سخت میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
وان گَهَم دَر داد جـــامی کز فـروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بَرْبَط زنان میگفت نوش
با دلِ خونین لبِ خــندان بیاور همچو جــام
نی گَرَت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
درود بر شمــــا
سلام سید سجاد
خدا رو شکر که این همه نعمت داری و خدا رو شکر که از شکرگزارانی،خدا رو شکر که زیباییها رو دیدی و گوشزد کردی تا من هم فکر کنم و متوجه نعمتهای خدا باشم،چقدر عالی از عوامل سایت سپاسگزاری کردی که من اصلا یادم نبود و بدینسان من هم تشکر میکنم از ابراهیم عزیز و خانم فرهادی بزرگوار
سپاسگزارتم که توحیدی دیدی
تحسینت میکنم به نگاه قشنگی که به درون و بیرون داری و اینو در عمل به اثبات رسوندی
بله همه چیز یک چیزه،فقط باید اونو باور کنیم و عمل کنیم
خدا روح مادرت رو شاد کنه
برات آرزوی موفقیت زیاد لعلکم ترضی میکنم
سلام آقـا ابـراهیم عـزیز
خیلی محبت داری، خـــداوند روح رفتگان شما رو هم بیامرزه.
ممنونم از توجهتون
و ممنونم از این جمله قشنگت واقعا خــــــیلی امـــــید گرفتم
“برات آرزوی موفقیت زیاد لعلکم ترضی میکنم”
سپاس
منم برای شما بهترین ها رو می خوام
به نام خدای توانا
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان سایت
یه نمونه مثال خاطرم اومد از صحبتای استاد که باهاتون به اشتراک میزارم .
من حدودا دو یا سه سال برای پیج فروش اینستاگرامی به صورت شریکی با یکی از دوستانم تلاش کردم و حتی با وجود بارداری و یا حتی به محض به دنیا اومدن بچه همچنان تا یک سال توی پیج فعالیت میکردم . دخترم حدودا یکساله بود که فعالیت های من در سایت استاد بیشتر شده بود . در همون زمان شرایط زندگی من به خاطر بزرگ کردن بچه و دست تنها بودنم در بچه داری سخت شد . تا چند ماهی کشان کشان ادامه دادم تو ذهنم میگفتم خدایا آخه من که دارم روی خودم کار میکنم پس چرا شرایطم بدتر میشه . تا بالاخره دیدم چاره ای نیست و به دوستم اطلاع دادم دیگه نمیتونم کار کنم و در واقعیت پیج رو به دوستم واگذار کردم و تمام … هم خودم نفس راحت کشیدم چون بالاخره کنده شدم و هم دوستم بنده خدا از به هم ریخته کار کردن های من اذیت میشد ، اسماً در پیج بودم ولی رسماً بیشتر کارها به گردن دوستم می افتاد . من بعدش چند روزی به هم ریخته و ناراحت بودم ، حس شکست خوردن و از دست دادن ثمره ی چند ساله ام رو داشتم اما کم کم پیش خودم گفتم مگه تو از خدا طلب کمک نکردی ؟ شاید این راه برای تو آینده ی خیری داره و تو خبر نداری تو باید خودت رو به خدا بسپری ، تسلیم کامل باشی نه نیم بند!
بعدش همچنان توی سایت بودم و روی دوره عزت نفس کار میکردم که کم کم به فکر افتادم من اگر بخام دوباره شروع به کار کنم به چه کاری طبق صحبتای استاد علاقه ی زیاد دارم چه کاری انجام دادنش منو خسته نمیکنه . به این نتیجه رسیدم به معماری که رشته خودمه علاقه مندم و توی دلم از خدا درخواست کمک میکردم . تا فایل آقای عطا روشن رو دیدم و شبیه جرقه بود برام که اگر میخای بهش برسی باید از هر کاری که دستت میرسه با همین شرایط شروع کنی . من از خوندن کتاب های معماری مربوط به مباحث نظام مهندسی تو خونه با وجود دختر یک سال و نیمه شروع کردم و خدا یکی یکی درها رو برام باز کرد و کمک ام کرد توی آزمون نظام مهندسی هم شرکت کردم و الان شکر خدا دو تا مهرم رو گرفتم . اعتماد به نفسم به شدت بالا رفت و تصمیم گرفتم برم سرکار معماری و با همون فرمونِ خدا پیش رفتم و الان سرکار در کنار یه مهندس فوق العاده حرفه ای و با شخصیت و صبور مشغولم … خدا بهم گفته صبر کنم و درس هام رو یاد بگیرم خودش بهم درآمد میده ثروت هم میده و فعلا منم گفتم : چشم من تسلیمم . (این تیکه ی آخر رو پیش هیچ کس نمیتونم با این لحن تعریف کنم چون نگاه خل و چلانه بهم میندازن ولی خیلی خوشحالم که اینجا میتونم بنویسم و کسانی که میخونن براشون کاملا قابل درکه ) خدایا بسیار شکرت
به نام خداوندِ مهربان و هدایتگرم.
سلام استاد عزیزم و مریم جانم و همه ی عزیزانِ سایت.
اولین روز اردیبهشت زیبا و پر از گل های رنگی رنگی و طبیعت سبزِ درخشان، نوشِ جانِ همه ی کسانی که با قلبشون زیبایی ها رو حس میکنن و لذت میبرن.
خوشحال شدم صبح فایل جدید رو روی بَنِرِ سایت دیدم.
دیدن پردایس زیبا، دیدن و شنیدنِ صحبت های شما هم انرژی امروز رو مضاعف کرد استاد جان.
من هر بار شما و اندام خوش فرم تون رو تحسین میکنم و خواهم کرد، خودمم تو مسیر دوره قانون سلامتی هستم و لذت میبرم از نتایج خودم و سپاس گزار خدا هستم.
وظیفه ی خودم میدونم هم تحسینتون کنم هم سپاس گزاری کم ازتون.
خدایا شکرت برای جذابیت زیاد طبیعتِ پردایس که من عاشق سرسبزی و نشاط اش هستم.
صبح رفتم سراغ فایل جذابِ فقط روی خدا حساب کن، الان هم اومدم سراغ دیدن این فایلِ جدید با تمرین جدید.
برام خیلی جالب بود صحبت تون در مورد تغییر زاویه ی دید ما که خروجی رو برای ما تغییر میده.
یعنی وقتی اتفاقاتی ناخوشایند میوفته سبکِ فکریِ من میتونه گوهرهای اون اتفاق رو برام بیرون بیاره به جای یاس و ناامیدی.
دو مورد دارم که میخوام بنویسم در موردشون:
زمانی که بیماری پندمیک اومد، دقیقا از 18 فروردین 99 زندگی من عوض شد و تبدیل شد به بهترین حالتی که میتونست بشه تا الان…
چطور؟
دقیقا از 18 فروردین تصمیم قاطع گرفتم فایلهای سایت شما رو گوش بدم در جهت رشدم و زندگی مون پر از ثروت و برکت شد دقیقا از همون موقع به بعد تا الان و مطمئنم که ادامه خواهد داشت.
چون خدا رو پیدا کردم.
با باورهای معیوب آشنا شدم.
از اون موقع تا الان چندین دوره از سایت خریدیم و کار کردیم روشون.
سیستم فکری و زندگیم به عبارتی شخم زده شد و من دیگه سمانه ی قبل از 18 فروردین نبودم و نیستم.
فراز و نشیب داشتم ولی تو مسیر موندم و هستم.
کلی نوشتم و نوشتم و نوشتم و نوشتم و هر بار عرق لذت میشم که مینویسم: از اهداف، هدایت ها و نشانه ها، از درخواست هام، نکات دوره ها و فایلها، نکات کتاب ها و …
دقیقا هدف گزاری کرده بودم بهمن 98 که برم دوره حضوری آموزش اوریگامی و ثبت نام هم کردم، دقیقا خوردیم به پندمیک و من با خودم گفتم حضوری نمیشه اشکالی نداره غیر حضوری شرکت میکنم که خدا رو شکر موسسه مون از چند سال پیش تجربه آموزش غیر حضوری رو داشت و بسیار باکیفیت دوره ام شروع شد.
دقیقا تا همین الان متمرکز روی هدف اوریگامی ام هستم و الان یازدهمین دوره مو شروع کردم و چقدر خوشحالم که خدا هدایتم کرد تو این مسیر در این مدت و اوریگامی شد هدف و لذت زندگیم.
این 3 سال اخیر برای من، خیلی روند رشد و پیشرفت کاری و شخصیتی ام بالاتر رفت.
یعنی شاید بشه گفت سمانه قبل فروردین 99، سمانه ی بعد فروردین 99
تلاش کردم، حرکت کردم، خدا هدایت و حمایتم کرد و بسیار بسیار راضی هستم و سپاس گزار برای مسیری که طی کردم.
سال 99 مخصوصا یکی از بهترین سالهای منه با هر چی داخلش بود، همینطور ادامه پیدا کرد شیرینی های زندگیم در سال 1400 و 1401 و سال 1402 که آغازش کردم.
به عبارتی شاید بتونم بگم سالگرد سه سالگی تغییر و تحولات عالی زندگیم رو دارم سپری میکنم.
خلاصه اش میشه بعد پندمیک، من خیلی پویاتر شدم: دوره های آموزشی شرکت کردم، روی خودشناسی و خداشناسی جدی تر کار کردم، وارد محیط کاری با آدم های مورد علاقه ام شدم، عادتهای خوب جدید ساختم واسه خودم مثل کتابخوانی روزانه و کارهای شخصی مورد نیازم، کلی اتفاقای ریز و درشت عالی افتاد این مدت.
یادمه متمرکز ویدئوی آموزشی هم میدیدم و تو لایوهای اوریگامی شرکت میکردم، یعنی قشنگ افتادم تو مسیر یادگیری با حس عالی.
خدا رو شکر میکنم من جزو آدمایی بودم و هستم که زمان پندمیک، از سالهای خوب زندگیم به شمار میاد و کلی چیز یاد گرفتم و لذت بردم.
تو خود زندگیم هم کلی چیز یاد گرفتم که باعث شد درکم بزرگتر شه.
یادمه سخت مشغول اهدافم تو اوریگامی بودم و زمان و وقتی برای ناراحتی یا استرس اصلا برام به وجود نیومد، انقدر که مشغول مشق ها و پروژه های اوریگامی ام شدم. و چه برکات فراوانی داشت واسم، با کلی آدم های خوب آشنا شدم، دوست شدم، تو نمایشگاه و جشن اوریگامی شرکت کردم و فهمیدم چه موهبت بزرگی نصیبم شد این مدت با اون شرایط و کلاسهای غیر حضوری ام.
مورد دوم فوت پدرم 10 فروردین 90:
دقیقا یادمه خودمو جمع و جور کردم به سرعت و دقیقا یه تعهد و مسئولیت پذیری درونم شعله ور شد که حالا که بابا نیست واسه خانواده ی سه نفری با مامان و آبجیم باید بلند شم و تلاش کنم.
گواهینامه داشتم، اما رفتم سراغ تمرین که بتونم بشینم پای ماشین پدر و مستقل شیم و خودمون کارهامونو انجام بدیم.
کلی مهارت یاد گرفتم، مهم نبود میخوام یا نمیخوام، آماده هستم یا نیستم، خواستم که بلند شم و کمک کنم به خانواده و خدا خیلی حمایتم کرد.
تمام کارهای مربوط به ماشین رو انجام دادم و واردش شدم با همراهی مادرم (بنزین، معاینه فنی، تعمیرگاه و …)
رانندگیم بهتر و بهتر شد تا جایی که عاشق رانندگی شدم در صورتیکه قبلا از نشستن پشت فرمون خیلی میترسیدم و فرار میکردم ازش.
تمام خریدها، رفت و آمدها، مسافرت ها رو من رانندگی میکردم و لذت میبردم از اینکه وارد این مهارت شدم.
سال های بعدش وارد شغل معلمی شدم و اونجا هم کلی تجربه کسب کردم، اولش به شدت سخت بود برام و میخواستم خارج شم ازش، انقدر که فشار روانی داشتم و خودمم سختش میکردم.
اما موندم و بعد 2 ماه با عوض کردن سبکِ آموزش و رفتارم با بچه ها، شغلم برام تبدیل شد به یکی از جذابترین تجربه های زندگیم.
چقدر با بچه ها خودمم چیز یاد گرفتم، خلاقیتم بیشتر و بیشتر شد و خوشحالم که وارد این چالش و مهارتهایی که کسب کردم شدم.
الان نگاه میکنم همش رشد بود و یادگیری که الان قدردانشون هستم و سپاس گزار خدا.
همیشه تو زندگیم یادِ خدا و حضورش برام بمب انرژی بوده مخصوصا از سال 99 به بعد که جنسِ رفاقتم و عشقم با خدا به واسطه درس ها و آگاهی های شما استاد عزیزم، خیلی فرق کرد. هر لحظه نزدیکتر شدم به خدا و این رفاقت با خدا و حضورش در زندگیم رو بزرگترین نعمت زندگیم میدونم.
بی نهایت سپاس گزار خدا هستم با قلبم.
بی نهایت سپاس گزار شما و مریم جان هستم با قلبم.
بی نهایت سپاس گزار تمام دست های خدا هستم که درس های خدا رو بهم منتقل کردن به بهترین شکل ممکن در بهترین زمان ممکن.
یه نکته ای در مورد پروژه ی پرتاب موشک برام جالب بود، اینکه چقدر آدم ها با خودشون در صلح هستن.
خوشحالی و تشویق هاشون.
نام گذاری پروژه با عنوانی که میگه این یه تجربه است، ما داریم یاد میگیریم، هیچ دلیلی برای یاس وجود نداره و آدم ها امید دارن به تجربه های بعدی که بتونن به هدفشون برسن.
که اصولا همین تجربه ها پل های رسیدن به اهدافشون هست.
من از این ویدئو، حسِ شادی دریافت کردم، حسِ امید، حسِ اطمینان به خود و مسیر، حس آرامش
همین حسِ امید هست که آدمو بلند میکنه واسه تلاش مضاعف.
صبح تو پیاده روی ایده اومد این باور رو بنویسم و تکرار کنم:
هر باوری که میشنوم و بهم حس خوب و امید میده، دقیقا باید زیاد تکرارش کنم
اینو استاد بارها و بارها تو فایلهای متفاوت گفتن، اما من امروز صبح با عمقِ وجودم درکش کردم که چقدر موثر و کارساز هست تو بهبودم.
استاد حقیقتا که پیاده روی های روزانه محشره و کلی ایده و هدایت میاد تو مسیر برام.
خدا بی نهایت بار شادی، سلامتی، سعادت، ثروت، برکت، خوشبختی و هر اون چیزی که خواسته قلبی تون هست وارد زندگی تون کنه برای انتشارِ دوره ی شگفت انگیز و معجزه وارِ قانونِ سلامتی.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
بنام خدای مهربان
سلام به استاد بینظیرم و مریم بانوی اسوه و الگوی من و دوستان عزیزم
اتفاقات بتنهایی هیچ معنای خاصی ندارند
این ما هستیم که با نوع نگاهمون به اتفاقات معنا میدیم
تعریف و تفسیری که از اتفاقات تو ذهنمون میسازیم
نتیجه رو مشخص می کنه
وقتی شرایط نامطلوبی رو در زمینه روابط یا مالی یا هر زمینه دیگری تجربه کردیم آیا ازش بعنوان شکست و عدم موفقیت یاد می کنیم یا بعنوان تجربه و درسی که ازش یاد گرفتیم و سبب پیشرفت ما میشه بما کمک می کنه که در موقعیتهای بعدی از اون درسها استفاده کنیم و بهتر عمل کنیم
بجای استفاده از کلمات منفی از کلماتی استفاده کنیم که بار مثبت داره
درک درستی از روند تکامل داشته باشیم
باید مدام روی خودمون کار کنیم و این باور رو در خودمون نهادینه کنیم الخیر فیما وقع هر اتفاقی بیفته خیری در آن برای من وجود دارد
وقتی نگرشمونو در مورد یه اتفاق عوض می کنیم و از منظر بهتری به اون نگاه می کنیم، وقتی از کلمات مناسب که بار معنایی مثبت تری داره برای اتفاق یکسان استفاده می کنیم که در نهایت میرسیم به احساس بهتر، هدایت میشیم به مسیرهای بهتر و اون اتفاق بظاهر بد سبب رشد ما میشه
در مورد همه مسائل زندگی با باور و اعتقاد قلبی نگاهمون این باشه که الخیر فی ما وقع هر اتفاقی بیفته خیر من در آن هست، که باید منجر شود به احساس بهتر حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست
و اونوقته که اتفاق بشکلی تغییر پیدا می کنه که پر از برکت میشه تو زندگیمون و سالهای بعد بصورت یکی از بهترین نقاط عطف زندگیمون ازش یاد می کنیم
ما تمام اتفاقات رو بواسطه افکارمون که احساسات ما رو رقم میزنن داریم خلق می کنیم
اگر احساس بدی داریم معلومه که افکار نامناسبی داریم
افکار نامناسب یعنی اینکه داریم سیگنالی به جهان می فرستیم که از چیزایی که دوست نداریم بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون بشه
این کل بازیه
این ما هستیم که به اتفاقات معنی میدیم اگر بتونیم نگاه متفاوت داشته باشیم نتیجه به دلخواه ما رقم می خوره حتی اگر ظاهر اتفاق بد باشه
یکی از تجربه هایی که داشتم همون از دنیا رفتن پسرم در سن بیست سالگی بود که من با مدد خدای مهربانم واقعاً عالی ذهنمو کنترل کردم تقوا پیشه کردم سعی کردم بر خلاف دیگران گریه و زاری و گله و شکایت نکنم از منظر بهتری به اون اتفاق نگاه کنم با یاد خدا و وعده های صدقش دلمو آروم کنم رفتارم طوری بود که تا مدتها بعد از اون فامیل و نزدیکانم با تحسین ازش یاد می کردند
و اون اتفاق بظاهر بد چقدر سبب رشد من و وسیعتر شدن دیدم شد همونطور که استاد گفت باعث شد که من دنیا رو گذراتر ببینم و سالهای بعد چقدر بمن کمک کرد فوت پدر و بعد مادرم رو راحتتر بپذیرم و باش کنار بیام
تجربه دیگری که اخیراً داشتم آذر ماه گذشته بود که برای گرفتن ویزای امریکا وقت مصاحبه در ایروان ارمنستان داشتم و با همسرم برای 5 روز رفتیم اونجا مصاحبه ام خیلی راحت و خوب انجام شد و با درخواست ویزام در جا موافقت شد
ولی دوشب قبل از اینکه برگردیم نصفه شب با چالش و ناخواسته ای که برای همسرم اتفاق افتاد روبرو شدیم که در سینه اش احساس ناراحتی کرد، و بعد از دوسه ساعت منجر به زنگ زدن به اورژانس شد و اومدن و بعد از معاینه و نوار قلب گرفتن و تستهای دیگه گفتن باید سریعاً برای انجام اقدامات درمانی به بیمارستان منتقل شه
من اصلاً توقع چنین چیزی رو نداشتم ولی با کنترل فکرم و نگاه الخیر فی ما وقع که حتماً خیریه توش و اینکه خدا همیشه با ماست و هدایتمون می کنه سعی کردم به قضایا نگاه کنم و دنبال راه حلش باشم
ان معی ربی سیهدین
قطعاً پروردگارم با من است مرا هدایت خواهد کرد
و با آمبولانس رفتیم بیمارستان
با انواع چالشها مواجه شدم فقط سعی کردم ذهنمو کنترل کنم اجازه ندم که احساسم بد بشه به ریسمان محکم الهی چنگ زدم و بهش گفتم خدایا ما تو این شهر و کشور غریب مهمان تو هستیم ما رو سالم به خونه مون برگردون
حساب کنید تنها در یک کشور غریب که تازه اکثر مردمش هم زبان انگلیسی بلد نبودن منم که زبان ارمنی بلد نبودم
هزینه اورژانس و هزینه بالای بیمارستان، که اون هم با درام ارمنستان باید پرداخت میشد وما 300-400 دلار بیشتر برامون باقی نمونده بود، کارتهای بانکی ایران همراهمون بود پرس و جو کردم فهمیدم بانک ملت اونجا شعبه داره آدرسشو پیدا کردم و رفتم اونجا ولی متوجه شدم که کلاً با کارت ایرانی کار نمی کنن،بهر حال من حرکت کرده بودم قدم اول رو برداشته بودم،برگشتم بیمارستان و اونجا بود که پزشک معالج همسرم یادش اومد که یک خانم دکتر ایرانی تو این بیمارستان هست و به او پیام داد تا بیاد و با هم صحبت کنیم وقتی که اومد دیدم دختر جوانی است که هم زیبا رو و هم زیبا سیرت هست و انگار خدا اونو فرستاده بود تا همه کارهای مربوط به بیمارستان رو برای من انجام بده، و حتی خارج از بیمارستان هم از طریق راهنماییهای ایشون هدایت شدم به یک صرافی ایرانی که با کارت ایرانی کار میکرد نمی دونید چه فرشته ای بود چند بار برام با اپ گوشی تاکسی گرفت و همراه من از بیمارستان میامد بیرون و در تاکسی رو برای من باز می کرد تا سوار شم بقیه هم همینطور انگار همه مامور همراهی و کمک کردن به من شده بودن رفتم صرافی و اون با نرخ کمتری با من حساب کرد بدون اینکه من ازش درخواست کنم بعد هم برام تاکسی گرفت و در کمال احترام همراه من اومد و در تاکسی رو برای من باز کرد
این وسط باید اداره پست هم می رفتم تا ببینم پاسپورتم اومده یا نه خدا رو شکر ظهر رفتم و دیدم پاسم اومده و راحت گرفتم، در صورتی که خیلیها هنوز پاسشون نیومده بود و تا چند ساعت باید صبر می کردن چون در ظرف چند نوبت میاوردن پاسپورتها رو به اداره پست میاوردن
خلاصه در ظرف یک روز از صبح تا عصر اینقدر با تاکسی این ور و اونور رفتم اینقدر جاهای مختلفی رو پیاده رفتم اینقدر مسئله حل کردم که فقط خدا میدونه و بس، و همه اش هم سعی می کردم ذهنمو از مسئله همسرم منحرف کنم و توجهمو بزارم روی انجام دادن کارها که بخوبی پیش بره و همچنان از خدا کمک می خواستم و باش صحبت می کردم
از طرفی هر روز هم با بچه ها تماس تصویری داشتیم و من بخاطر اینکه سمیه باردار بود نمی خواستم موضوع رو مطرح کنم فقط به دختر بزرگم گفته بودم یه بار تو خیابون دنبال کارها بودم که تماس گرفتن منم با حالت کاملاً عادی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشون صحبت کردم و گفتیم و خندیدیم و کوچکترین بویی نبردن یه بار دیگه هم تماس گرفتن که من چون بیمارستان بودم دوربینو قطع کردم تا فضای بیمارستانو نبینن و خوشبختانه اطرافم هم سر و صدایی نبود و صوتی باشون صحبت کردم ،یعنی واقعاً خودم از این همه کنترل ذهنم در عجب بودم
شب هم می خواستم بیمارستان بمونم تا برای فردا صبح به موقع اونجا باشم و کارهای ترخیص رو انجام بدم چون قبل از ظهر باید فرودگاه می رفتیم پرستار اومد و بمن گفت نمیشه اینجا بمونی برو خونه من فقط لبخند زدم و رفت، نیمساعت بعد همون پرستار منو که روی صندلی خوابم برده بود صدا زد و راهنماییم کرد به اتاقی که سه نفر خانم اونجا بودن و یک تخت خالی داشت و من اونجا راحت تا صبح خوابیدم
فرداش هم کل کارهای ترخیص که مستلزم رفت و آمد به قسمتهای مختلف بود رو همون خانم دکتر فرشته برام انجام داد و من فقط همراهیش می کردم، علاوه بر اینها هم زحمت کشیده بود و یک گزارش انگلیسی از روند درمان و کارهایی که صورت گرفته بود برامون تهیه کرده بود و داد بمن چون گزارش بیمارستان فقط بزبان ارمنی بود و باید میدادیم ترجمه
در صورتی که هیچ کدوم از این کارها وظیفه اش نبود اصلاً تو اون بخش نبود
من دیدم که با کنترل ذهن چطور اوضاع بنفع من ورق خورد و تغییر کرد.. و خدا دستان فوق العاده اش رو چطور به کمک من فرستاد
و خدا رو شکر که دعامو استجابت کرد و ما رو بسلامت به خونه رسوند
الان که به اون اتفاق فکر می کنم می بینم من چقدر درس گرفتم چقدر ایمانم قویتر شد چقدر تواناییهامو بروز دادم چقدر به خودم امیدوار شدم چقدر اعتماد بنفسمو افزایش داد و چقدر باعث رشد من شد
خدا رو هزاران بار شکر بر هدایتهایش
خدا رو هزاران بارشکر برای نعمت وجود استاد عزیزم در زندگیم
در پناه خدا شاد سالم ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام فاطمه عزیز
واقعا چیزی نمیتونم بگم در مورد کنترل ذهنتون،خدایا شکرت در جایی هستم که کنارم انسانهای بسیار با تقوا هستند.
فقط میخواستم تحسین کنم شما رو و قدر دانی کنم از نوشتن تجربه هاتون.
خداوند یار و نگهدارتون باشه و امیدوارم به همه خواسته هاتون برسید
سلام بر آقا ابراهیم عزیز
ممنونم که برام پاسخ نوشتید
خدا رو شکر که کامنتم مفید بوده و حس خوبی از اون گرفتید
از اظهار لطفتون هم بسیار سپاسگزارم
در پناه خدای مهربان شاد و سلامت و موفق باشید و به خیلی بیشتر از خواسته هاتون برسید
بنام خدایی که کلام استاد عباسمنش عزیزم شده
با سپاس و عشق فراوان
تجربه حیرت انگیز من در موقع ای که همه کشورها تعطیل شد بخاطر بیماری من دایم میگفتم که امسال شگفت انگیز ترین سال زندگی منه با اینکه در یک کشور خارجی زندگی میکردم و باید اجاره و زندگی را تامین میکردم یکماه قبلش من کار روی خودم را جدی شروع کرده بودم و از مدیرم درخواست کرده بودم که یکساعت دیرتر برم تا بیشتر روی خودم کار کنم و آن خدایی که کارهای خارق العاده انجام میده همه جا را تعطیل کرد و با لذت تونستم روی خودم کار کنم در ارامش کامل و از راههای شگفت انگیز پول بسمت من بیشتر از قبل جاری شد و معجزه ای شد که من بدانم شغلم نبود که تامین کننده هزینه زندگی من بود بلکه خدایی بیهمتا اوست تنها روزی دهنده و یاور من و اینچنین به خواسته قلبم که همیشه ارزوش داشتن رسیدم یعنی شغل مستقل ام را با شهامت و قدرت شروع کردم علیرغم تمام مخالف های خانواده و پیروز شدم .
برای ویزای آمریکا دخترم داشتم روی خودم و باورهایم و تصاویر ذهنی بشدت کار میکردم که دخترم از سفارت آمریکا اومد بیرون و گفت دیگه هیچ راهی نیست ولی در دلم گفتم خدایا امکان نداره و ما پیروزیم و بطرزی حیرت انگیز تمام گام ها دوباره ادامه دار شد جایی که یک درصد امید شدن نبود موفق شدیم که با هیچ عقل و منطقی جور نمی آمد چون مدارک لازم را نداشتیم ولی همه را الله یکتا بطرزی خارق و بسرعت جور کرد و ما به اشتیاق سوزان یعنی آمریکا و آن هم فلوریدا عشق رسیدیم جایی که استاد عشق آنجاست خدایا عاشقتم خدایا سجده گزار درگاهت
سپاسگزارم از خدایی که امروز هم مثل همیشه نشانه و هدایتی که لازم داشتم یعنی خرید دوره حل مسئله را از طریق کامنت بچه ها دریافت کردم وای خدایا چقدر خوشحالم و سپاسگزارم خداوندم امروز روز معجزه است
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و همگی دوستان عزیز در این سایت که همکاری میکنن از مدیر فنی اقا ابراهیم و خانوم فرهادی
به به چه فضای قشنگی استاد چه قدر سرحال و تر و پر انرژی تر هستید استاد مثل همیشه
خیلی پرادایس زیبا شده خیلی سرسبز شده آسمان چه قشنگ بود دریاچه چه قشنگ صاف بود چه قدر میشه احساس کرد فرکانس مثبت اون فضا رو به به من لذت بردم
استاد واقعا حرفاتون خیلی عالی بود توی این فایل شما نرفتید این فیلم انفجار ببینید بگید شکست خورد ایلان ماسک اصلا شما رفتید ببینید واکنش افراد موفق مثل ایلان ماسک چه بوده به این موضوع
که وقتی اسپیس اکس استارشیپ بلند شد و درصورتی که بقیه خوشحال بودند که تازه اینقدر رفته تا آسمان وزمانی که منفجر شد ایلان ماسک از کلمه شکست یا منفجر استاده نکرده ایلان ماسک اومده نگاهش رو به اون موضوع تغییر داده که به دلیل جدا سازی یا همون برنامه ریزی قطعات بوده و اونا ناامید نشدند تازه میخوان ایراد ها رو بگیرن خیلی مربوط شده به شیوه حل مسایل زندگی که از تضاد ها فرار نکنیم مثل ایلان ماسک میره تو دلش که حل کنه مسایل رو ایلان ماسک با این همه ثروت و دارایی واقعا داره هنوز مسله حل میکنه و جهان پاداش میده به کسانی که به جهان خدمت میکنن این استارشیپ نشان دهنده عظمت و بزرگی خداونده اینا نشون میده هرچیزی تکامل میخواد باید درسهاشو یاد بگیری باید بشینی ببینی کجاها مشکل داری به خودشناسی برسی به درک عمیق مثل ایلان ماسک واقعا برای اینکه این مسله رو حل کنن و از الهامات کمک بگیرن باید تمرکز بالایی رو داشته باشن چون تمرکز همه چیزه و اینکه گفتید ما به اتفاقات شکل میدیم تضاد برای همه هست یه عده ازش سربلند بیرون میان یه عده شکست میخورن و میگن سرنوشت ما همینه استاد نمیدونم چه جوری بگم از بس روی این موضوع کار کردم که دیگه هر اتفاق بدی میوفته میگم به واسطه فرکانس های خودمه و باید نوع دیدگاه و باورم رو عوض کنم به تضاد
خیلی از افراد با اولین شکست در رابطه عاطفی ناامید میشن میگن سرنوشت من اینه میگن آدم خوب نیست و هزار چیز دیگه حتی با خودشون خدا دعوا میکنن اما یه دقیقه بیان ببینن که چه چیزی باعث شد در اون رابطه شکست بخوره به خاطر وابستگی ؟به خاطر خلا های درونی ؟اگه بیاد بنویسه دلیل شکست من چی بوده علت ها میاد و میری درست میکنی و اشغال هارو زیر مبل نمیزاری بمونه و خیلی ها دوباره با همون افکار و باورها وارد یک رابطه دیگه میشن باز شکست میخورن اگه خانوم باشه میگه همه ی پسرا عوضین یا اگه پسر باشه ببخشید ها میگه هر خانومی که به تور من میخوره مناسب نیست یا خرابه و همونم میشه جواب باورهاش رو میگیره طبق قانون
و گاهی وقتها میبینی روی یک دوره آموزشی کار میکنی میبینی روز اول با همسرت دعوا میشه و طلاق اتفاق میوفته یا قبل از ازدواج رابطه به هم میپاشه چون اون فرد از ته دل رابطه خوبی خواسته و اگه راهش از طلاق باشه یا هرچیز دیگه جهان کار خودش رو انجام میده
توی این تضاد افراد به سه گروه تقسیم میشن
یا ادامه میدن مثلا دوره های استاد رو
یه عده بد و بی راه میگن میگن من اومدم کار کنم روی خودم بدبخت شدم
یه عده که موفق میشن کلامشون الخیر فی ما وقع هست حتما خیره
بعضی موقع ها مثلا ما قانون رو نمیدونیم مثلا یک خانوم با یک پسر آشنا میشه ولی از اون پسر خبر نداره که چه جور آدمیه بعدش باورهای اون خانوم اینکه من آدم خوبی رو میخوام اما به دلیل خلاهای درونی با اون فرد وارد شده بعدش میبینی یک روز تضاد پیش میاد و از رابطه خارج میشن حالا در این صورت اون خانوم میتونه بگه حتما خیره خداوند برای من با استفاده از باورهای من که من میگم آدم خوب میخوام باید این فرد میرفت تا اون فرد دیگه بیاد
تضاد میاد برای رشد ما برای پیشرفت ما تضاد دشمن ما نیست تضاد راه رسیدن به خواسته ها هست
خدا انرژیه که من بهش شکل میدم تضاد میاد خود تضاد یک انرژی هست یک آزمون الهی هست برای اینکه آیا من میتونم صبر کنم و خودمو به بشرالصابرین کنم
استاد من قبلا یه فایلی از شما شنیدم که میگفتید هر اتفاقی بیوفته تو زندگیتون خیره استاد شاید توی زندگی من خیر نباشه اصلا شاید خیری وجود نداره اصلا خدا برای من بهترینا رو شاید نخواد اما اما اما اما نگاه من باور من هست که به اتفاقات شکل میکنه اگه توی تضاد بگم خیره خیر میشع اگه توی شکست عاطفی بگم بهتر از این برای من می آیید اونو خدا میاره
چون همه چیز به ما قدمت ایدیهم هست به واسطه فرکانس های خودم
من الان استاد اگه اتفاق بد میوفته نمیگم چرا ؟؟؟میگم حتما خیره
من به اتفاقات شکل میدم من زندگیمو میتونم خوب کنم یا جهنم همه چیز به من ربط داره
خدا وظیفش خلق جهان هدایت منه تضاد خودش بخشی از سنت الهیه چه بخوام چه نخوام جهان کار خودش رو انجام میده
من خودم یک تضاد وحشتناک برام رخ داد به همون خدایی که میپرستم من شدم یه علی دیگه شدم یه شخصیت دیگه جدا شدم از 99درصد جامعه شدم قلب پاک روح پاک شرک هام شناسایی کردم
الان میفهمم که چه خواسته هایی رو داشتم که با باورهای من هماهنگ نبود خدا میدونه اگه به اون خواسته اون سالم رسیده بودم چه بلاهایی به سرم میومد استاد باور کنید همیشه یاد تضاد اون موقع میوفتم میگم خدایا شکرت که به اون خواستم نرسیدم
بابا قانون جهان اینه
خیلی از ماها روابط عاشقانه خوب با کیفیت توحیدی تر میخواییم
اما گاهی وقتها میگیم نمیشه یا بعضی ها که قانون رو نمیدونن دوست دارن ازدواج کنن با شخص. دلخواه اما باورهای نامناسب دارن و ازدواج موفق براشون رخ نمیده و بعد میگن مقصرش خداست یا خانواده
نمیدونن مشکلش خودشه
من همیشه از خدا خواستم چالشهای بیشتری به من بده رشد کنم چون توی شرایط فعلی خودم اینجوری میمونم و رشد نمیکنم
شما با شیوه حل مسایل زندگی در زندگی خودتون تونستید پول بسازید هم به بقیه کمک کنید اگه شما استاد حل نمیکردید مسایل رو با خداوند این دوره ایجاد نمیشد اگه به فکر لاغر شدن خودت نبودی دوره قانون سلامتی رخ نمیداد و هزاران چیز دیگه
من خیلی ساده بگم
من از زمانی که فهمیدم تمام اتفاقات رو افکار و باورهام رقم میزنه و من مسول اتفاقات زندگیم هستم دیگه مقصر رو خدا نمیدونم حتی تو روابط تا یه کسی چیزی بهم میگه من میرم ریشه اون مسله رو حل میکنم من میگم چه فرکانسی دادم که باهام بد رفتاری شده؟
توی فامیل خودم یک نفر ازدواج کرد زن اول طلاق زن دوم بعد از بچه دار شدن فوت کرد بعد از چهلم ازدواج کرد من هنوز دارم تحسین میکنم این فامیل رو چون نگفت ول کن دیگه من زن نمیگرم
خیلیا یک محصول رو میخوان بفروشن ماه اول فروش نره میگه خریدار نداره
اگه بیاد باور بسازه هرچیزی رو میشه فروخت میشود میشود
استاد عاشقتونم ️
سلام استاد گرامی و عزیز و دوستان خوبم.
من حرف شما رو کاملا قبول دارم که تفسیر و تعبیری که ما به اتفاقات میدیم معنی اون اتفاق رو ایجاد میکنه. واقعا اتفاقات به خودی خود معنی ای نداره و شاید به ظاهر هم اتفاقی که می افته اتفاق بدی باشه اما تعبیر و تفسیری که ما برای اون اتفاق در نظر میگیرم باعث میشه که نتیجه اون اتفاق مشخص بشه. حالا ما به اتفاقات زندگیمون چه معنیهایی میدیم و چه نتیجههایی میگیریم؟ چقدر برام جالب بود این نکته ای که شما در مورد اسپیس اکس گفتی که دلیل موفقیت این شرکت همینه که به همین اتفاق به ظاهر نامناسب که موشک از بوستر جدا نشده و منفجر شده رو به عنوان شکست یاد نکرده و گفته: «عملیات جداسازی سریع و برنامه ریزی نشده قطعات» یعنی اونها به این اتفاق اینجوری نگاه کردن که اولا کی گفته ناموفق بوده و منفجر شده و دوما لحنش اینجوری بوده که «برنامه ریزیش میکنیم دفعه بعد که این اتفاق رخ نده»
در مورد خودم که چه اتفاقاتی توی زندگیم رخ داد که بعد از اینکه تونستم نگاهم رو بهش تغییر بدم و به احساس خوبی برسم باعث شد برام اون اتفاق خیر بشه در مورد حوزه سلامتی هست. من یک مدتی به شکل بسیار شدیدی به تضاد سلامتی خوردم که امکان بلع درست آب رو نداشتم و این اتفاق ناگهانی برای من رخ داد. من خیلی به این فکر میکردم که من روی باورهای سلامتی به شدت کار کردم و این چه شرایطی هست که برای من ایجاد شده نکنه قانون جواب نمیده؟ ولی ذهنم رو کنترل کردم که چرا هر دری به دیوار میخوره تو به قانون شک میکنی؟ قانون که تا حالا خطا نداشته و گفتم من مسیر قانون رو ادامه میدم و این مسئله حل میشه (به دلیل اینکه به ماهیت مسئله به صورت خیر فکر میکردم اینطوری تصمیم گرفتم) خلاصه این اتفاق حل نشد و من هم نشانه ای برای دکتر رفتن دریافت نکردم و نه اعتقادی هم نداشتم و ندارم که باید برم دکتر چون این باور رو دارم که دارو و اینجور موارد مسیر درستی نیست و من باید به صورت طبیعی بدنم خودش خودش رو درمان کنه و مشکل باید از درون حل بشه. خلاصه من تمرکزم رو گذاشتم روی آرامش بیشتر داشتن و احساس خوب و روی باورهام کار کردم و دلیلی که به این موضوع میتونستم اینجوری نگاه کنم این بود که باور داشتم که سلامتی از درون ایجاد میشه و دوما باور داشتم که این اتفاق به نفع من هست. خلاصه یک روزی من به شدت بابت این تضاد تحت فشار قرار گرفته بودم و تصمیم گرفتم باز هم روی باورهای سلامتیم کار کنم و اعتقاد داشتم که این اتفاق به نفع من هست، وقتی داشتم یکی از فایلهای آرامش درپرتو آگاهی رو گوش میدادم فکر میکنم فایل چهارم بود دیدم که یک جمله ای گفته شد توسط استاد که ببین فلان بیماری از چه زمانی و در چه شرایطی برای تو ایجاد شده؟ و خدا الهامی بهم گفت که به مسواک زدنت دقت کن. و من متوجه شدم که من در گذشته اصلا زبانم رو با زبانشور مسواک نمیشستم و این رو استفاده نمیکردم و مدتی هست که دارم از زبان شور استفاده میکنم و شاید دلیل اینکه بلع من به مشکل خورده همین کار جدید هست. بلافاصله تصمیم گرفتم این کار رو دیگه انجام ندم با اینکه خیلی هم راضی بودم از نتیجه کار زبانشور ها و واقعا دهانم همیشه خوشبو و تمیز میکرد اما من تصمیم گرفتم این کار رو انجام ندم و پس از گذشت یکی دو هفته کاملا دیدم مشکل بلغ من 90٪ کمتر شد و من به راحتی هم آب میتونم بخورم و هم غذا رو هم راحت تر میخورم و واقعا هم سلامتی از درون من ایجاد شد و واقعا هم این اتفاق خیر شد. البته من هنوز حدود 10٪ در گاهی اوقات مشکل بلع رو دارم ولی چون انقدر کم شده دیگه تمرکزی نگذاشتم که بخوام به صفر برسونمش و تمرکزم رو جاهای دیگه زندگیم که مهم و اساسی بوده گذاشتم و حتما برای بهبود 100٪ای این موضوع وقت میگذارم.
همچنین من هم همیشه اسپیس اکس رو دنبال میکردم و در جریان این راکت هم بودم که قراره ارسال بشه اما مثل گذشته به صورت ریز بهش توجه نمیکردم. ولی جالبه چیزهایی که شما تو این فایل گفتید و برداشتی که شما از این اتفاق تکنولوژیکی داشتید «هیچ ربطی به اخبار تکنولوژی ای که منتشر شده نداشت» و همه میگفتن اسپیس اکس ناموفق عمل کرده. درصورتی که این قدمی که برداشته شده چقدر موفقیت آمیز بوده، واقعا جای خالی سایت های تکنولوژی ای که به صورت مثبت به اتفاقات جهان نگاه کنند کم هست دقیقا همین نوع نگاهی که شما به این اتفاقات تکنولوژی داشتید که صدها برابر بهتر از کاری هست که دوستان در اخبار تکنولوژی انجام میدن. من هم بسیار سعی میکنم که ورودی های ذهنم رو کنترل کنم و هر سایت خبر تکنولوژی ای رو دنبال نمیکنم، ولی باز هم از شدت علاقه نتونستم خودم رو از روند پیشرفت تکنولوژی بی نصیب بگذارم و سعی میکنم هربار سایت های بهتری که در مورد این موضوعات صحبت میکنند رو پیدا کنم.
مثلا همین مدت من در مورد هوش مصنوعی و اتفاقات فوق العادهای که در این حوزه افتاده مطالعه کردم و از ابزارهایی که تولید شده استفاده کردم و دیدم که چه تحولات بسیار فوق العاده ای تو این حوزه ایجاد شده و حتما آینده کسب و کارها و زندگی مردم با این روند پیشرفت هوش مصنوعی تغییر میکنه. و برخلاف اینکه خیلیها میگن هوش مصنوعی خطرناکه و باعث نابودی شغل ها میشه به نظر من فرصتی برای میلیونها برابر ارزش بیشتر ایجاد کردن و ثروت بیشتر ایجاد کردن هست و باعث تولید بی نهایت فضای پولسازی بیشتر و رشد بیشتر در جهان میشه و چقدر هوش مصنوعی کارها رو ساده تر کرده و چقدر ابزارهایی رو تولید کرده که کارها رو به شدت ساده و سریع کرده. یعنی قبلا شما برای اینکه در مورد یک موضوع تحقیق کنی و به اطلاعات برسی باید حداقل 5 تا 10 تا سایت رو بررسی میکردی الان فقط با گفتن یک جمله که در مورد فلان چیز به من اطلاعات بده هوش مصنوعی مثلا چتجی پی تی این کار رو برای شما انجام میده. بهش میگی برام فلان برنامه رو برام بنویس و به هر زبانی که اراده کنی و بخواهی برات کد رو مینویسه و تحویلت میده و تازه توضیح میده کامنت گذاری هم میکنه که این کد داره چی کار میکنه. یک عالمه چیزهای جدید رو من در حوزه هوش مصنوعی یادگرفتم و یک عالمه ابزار رو تست کردم و این تازه اول راه این حوزه هست و مطمئنا یک عالمه پیشرفت بیشتر دیگه هم در راه هست و حتی استاد شما برای سایت خودتون و کارآمدتر کردن و سریع تر کردن بخش هایی مثل عقل کل و .. هم میتونید از تکنولوژی هوش مصنوعی استفاده کنید که سر راست جوابها رو به کاربران برسونید و خیلی کارها میشه انجام داد. واقعا تکنولوژی شگفت انگیزه. امیدوارم از این ابزارها استفاده کنید و لذتش رو ببرید.
عاشقتونم. در پناه خداوند یکتا شاد و پیروز و موفق باشین.
به نام پروردگار من و تو
سلام من قبلا یک کامنت برای همین فایل نوشتم اما به علت اینکه کامنت رو با تلفنم نوشتم و به نظر خودم خوب در نیومد گفتم که بیام و دوباره و بهتر کامنتم رو بنویسم
خب بریم سراغ اصل مطلب :
من و دایی ام به پسر دایی ام (که میشه پسر برادر دایی ام که دارم در موردش صحبت می کنم) پول دادیم و پسر دایی عزیزم که توی ارز دیجیتال بود قرار بود که به ما پول بده اما این مختصری از داستانه که نمیخوام خیلی طولش بدم خلاصه که حساب پسر دایی توی صرافی ایی که کار می کرد به علت اینکه ایرانی بود مسدود و بلوکه شده بود
و دایی ام که کل ارثیه اش رو به پسر دایی ام داده بود و من که پول خودم و رفیقم رو به پسر دایی ام داده بودم به اصطلاح به خاک سیاه نشستیم و شرایط بدی رو داشتیم اما من چیکار کردم و دایی ام چیکار کرد وقتی که من این موضوع رو فهمیدم و به رفیقم گفتم اون اومد گفت که من پولم رو میخوام و نمیدونم از تو باید پولم رو بگریم و من هم بابت ضمانت یک قرارداد و سفته به اون دادم که خیالش تخت بشه خلاصه او رفیقم برای آبروریزی اومد در خانه مان که من از عموم 10 میلیون تومان قرض کرده بودم و به اون دادم و ازش فرصت خواستم که بتونم که مبلغ الباقی رو بهش برگردونم البته بخاطر اینکه کامنت طولانی نشه با ریز جزئیات اتفاقی که برام افتاد رو تعریف نکردم اما باقی داستان تو همین حال که میخواستم که پول این بنده خدا رو جور کنم روی باور هام کار می کردم و تویه یک فایل دانلودی رایگان توی سایت استاد فرمودند که تو با باور درست به سوی خواسته ات حرکت کن جهان مقابل تو سر به سجده بر میداره و کرنش میکنه و کارت رو را میندازه که فکر کنم فایل مطالعه در مورد باور های محدو کننده بود البته برچسب فایل این عبارت بودabasmanesh-case-study-of-limiting-beliefs و خلاصه من این رو به معنی وحی منزل دیدم و خواستم برم دنبال کار بگردم که البته بگم که من اون زمان تازه سربازی ام تمام شده بود و کار نداشتم
من رفتم میدان بار دزفول و میخواستم به یکی از حاجی های میدان که به خیر خواهی معروف بود رو بزنم که به من کار بده و مشکلم اینکه بدهکارم اما یاد او فایل استاد عباس منش افتادم که فرمود که ببین که خواسته ات از کیه از شخص یا از خدای شخص و من دیدم که خواسته ام از شخص و به حرف های استاد عباس منش خودم نه ذهنم باور صد در صد دارم گفتم که بی خیال الان میرم اونجا و روم رو نمیگره و خودم رو سبک میکنم و شرک می ورزم و اتفاقات بد تری برام می افته خلاصه با خودم گفتم که ولش کن و بعد از اینکه گفتم که ولش کن بهم الهام شد که بابا تو که یه پسر دایی داری تو میدان البته پسر پسر دایی پدرم (بختیاری های فامیل دور رو هم حالو خورزا (دایی و خواهر زاده)میدونن ) برو پیشش بهش بگو شاید یکی بهش سپرده باشه و تو رو ببره سر کار بعد به خودم گفتم خدایا روم به تو هستش یه کاری باشه که فعالیت فیزیکی نداشته باشه به اونصورت و منبع در آمدش نامحدود باشه تو همون اول کار و رفتم بهش گفتم و اون گفت فعلا کاری ندارم ولی اگه اومد تو دستم حتما بهت میگم و من هم کار رو سپردم به خدا اما گفتم اگه به خدا رو زدم نباید خدا رو محدود کنم و فقط به یک نفر متکی باشم که اونم شرک میشه پس چیکار کردم هیچی خلاصه من هم وقتی رفتم خونه رفتم سر وقت برنامه دیوار و تو قسمت کاریابی دیدم که مشاور املاک زده استخدام باورم نمیشد آخه دزفول هر کسی رو استخدام مشاور املاک نمیکنن ووقتی که اینو برای باقی تعریف کردم باورشون نمیشد که بابا امکان نداره آخه کدوم آدمی تو دزفول اینکار رو میکنه خلاصه من که میدونستم خدا این کار رو کرده برام خلاصه اومدم سر کار و حدود یک ماه از این دوستم هیچ خبری نبود تا اینکه اولین معامله ام رو تو املاک جوش دادم البته اینم بگم که روی سه تا فایل سه برابر کردن در آمد تو یک سال به شدت داشتم کار میکردم و من به علت اینکه سرباز بودم و روی باور هام کار نکرده بودم مدارم به ماهی 2/5 میلیون تومن میرسید که الان حدودا ماهی 12 یا 13 میلیون میشه و من هم وقتی که دو میلیون تومن اول رو گرفتم دیدم نشانه هایی که میگفت قدم اول دوره دوازده قدم رو باید بخرم و من اولین کاری که کردم رفتم قدم اول رو تهیه کردم البته کتاب های الکترونیک رو هم گرفتم و مدتی روی مدارم کار کردم و حدود 30 میلیون تومان به حساب این دوستم ریختم که حسابم رو تسویه کنم ولی به علت نبود اهرم رنج و لذت مناسب در مغزم باعث شده بود که برای پول در آوردن کم کاری و تنبلی کنم و جهان به وسیله تضاد اینکه این دوستم آبروم رو میبره من رو وادار به کار روی باور های مالی ام کرد تا همین چند وقت پیش که گفت من خودم بده کارم ببین مصطفی اگه پنجاه تومن جور کردی که کردی اما اگه جور نکردی مجبورم که بیام در خونتون و من دیگه روی مدارم کار کرده بودم و این عزت نفس رو پیدا کرده بودم که حرف مردم البته هنوز هم بی تاثیر نیست ولی خیلی نسبت به قبل برام مهم نبود اما با این وسیله اومدم اهرمی برای سریع تر پایان دادن به این بدهی که آرامش رو ازم گرفته بود رو تولید کردم و با خودم گفتم که نه باید بدهیم رو صاف کنم خلاصه به صورت معجزه آسایی که باور نکردنی بود یه خانواده اومدن یک واحده نیمه کاره ازم خریدن و به من گفتن که فقط یک میلیارد و هفتصد میلیون تومن پول داریم ولی من اون واحد رو دو میلیارد و چهارصد فروختم و با کمال باور اینکه به پنجاه تومن میرسم به چهل تومن رسیدم و باعث شده بود که اون مقداری که پول از صاحب کارم رو میخوام رو هم روش بزارم پنجاه تومن این پسر رو بدم و حالا من هشتاد میلیون تومن بدهی ام رو تویه چهار ماه با درآمد خودم دادم و عزت نفس و قدرتی پیدا کردم که میتوانم همه کاری کنم خلاصه تو فکر هفتاد میلیون تومان باقی بودم که گواهینامه ماشین رو گرفتم و این پسر گفت که آقا من به اسم تو برای طرح ایران خودرو سایپا هست که قرعه کشیه می نویسم و اگه برنده شدیم دیگه نمیخواد اون هفتاد تومن باقی رو بدی و من هم قبول کردم که باور دارم با این همه نتیجه تو این پنج ماه که گرفته بودم این هم میشه اما بگم که من خودم اشتباه کرده بودم که روی مدارم کامل کار نکرده بودم البته ناگفته نماند که روی اهرم رنج و لذت کار نکردم و باعث شده که کم کاری کنم و نتایجم که الان خیلی فوق العاده هست رو فوق العاده تر نکنم خلاصه از دوستانی که این کامنت رو میخونند خواهش میکنم که به قول استاد اول از فایل های رایگان شروع کنین اگه نتیجه داد بعد برید سراغ محصولات آخه فایل های رایگان و محصولات یکی اند اما محصولات یک حوزه خاص رو مدنظر قرار میدن و تمرکزی روی یکی از موانع زندگی کار میکنند و به علت اینکه بهای هدف رو پرداخت کردی بیشتر خیلی بیشتر از فایل های رایگان جواب میدن خودم هم نمیدونم چرا این رو نوشتم
اما برسیم به دایی ام که اون چه اتفاقی براش افتاد
بعد از اینکه اون پولش رو که میشه گفت از دست داد افسرده شد و فشار روانی فوق العاده ای روش بود و قرص میخورد و چند باری تا مرز مرگ پیش رفت از استرس و همسرش هم این طوری شده بود و همسرش به خاطر از دادن پولشون خواست ازش طلاق بگیره دایی مهربونم که خیلی هم دوسش دارم توی شهر خودمون برقکار ساختمون بود و در آمد خوبی هم داشت و پروژهای خوبی هم کار میکرد و یک خونه ارثیه ای هم داشت و تمامی وسایل زندگی اش هم فراهم بود اما بخاطر اینکه از همسرش که زنی بسیار مهربون و خوش اخلاق و باسواد و فوق العاده ایه ولی به خاطر اینکه شخصیتش از ضربه این اتفاق بزرگ تر نبود با همدیگه به مشکل خوردن خلاصه به خاطر اینکه از هم جدا نشند دایی ام به الگودرز شهری با طبیعت عالی و هوای فوق العاده که شهر همسرش بود مهاجرت کرد ولی خب به خاطر فرکانسی که توش بود به سر کاری توی یک معدن که فقط بیمه شان رو میریخت و حقوقشون فقط حقوق روزایی که کار میکنن رو میده و داخل یک خونه اجاره ای زندگی میکنه و فقط هفته ای دو روز پنج شنبه و جمعه پیش همسرش میره و هنوز داره از درد روحی شکست مالی زجر میکشه و همیشه ناراحته و با خانوادش که برادران وخواهرانشه کاملا قهره و مادر پیرشو حدود یک سال هست که ندیده و اقساطی که ضامنش هست رو گردنش انداختن وخلاصه چه از حاظ خانوادگی و چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ اجتماعی در وضعیت نامناسبیه
این اتفاق هم برای من افتاد و هم برای دایی ام اما من راه هم رو پیدا کردم و جهان به من نشان داد که از انفعال در بیام وشرک نکنم و زمانی به این موفقیت ها که در حال حاظر برای من خیلی بزرگ است رسیدم که از تمام مردم بریدم و فقط به خدای خودم روی آوردم
من پیشنهاد میکنم کسانی که از همه جهات زندگی دچار مشکل شدن دوره دوازده قدم رو کار کنن زیرا چکاب فرکانسی اون باعث میشه که قدرتمند تر از گذشته حرکت کرد و سریع تر به خاسته ها برسیم من بار ها تو مسیر لغزش داشتم اما چکاب فرکانسی قدم اول چنان تاثیری داشت که انگار وقتی به یک مانع برخورد میکردم باعث میشد که بگم بابا تو از اینجا به اینجا رسیدی این که چیزی نیست همون طور که اینا چیزی برات نبودن
خلاصه از آقای عباس منش استاد عزیزم و خواهرم مریم جان شایسته که از قلبش داره برامونمایه میزاره تشکر میکنم و امیدوارم که خانواده ام توی این مسیر باقی بمونندو زندگی سر شار از شادی و لذت وحس فوق العاده رو هر روز تا لحظه آخر این جهان فوق العاده داشته باشند
به نام خدای بهار آفرین، بهار آفرین را صد آفرین
سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد حسین عباسمنش و همه دوستان
منم تونستم به اندازه ای که ذهنم رو کنترل کنم نتیجه متفاوت بگیرم و دو تا اتفاق رو خواستم بیان کنم که برای من رخ داد و من با کنترل کردن ذهنم تونستم شرایط رو جور دیگه برای خودم رقم بزنم
1_اتفاق اول شروع این بیماری پاندمیک بود که همه مون به نحوی باهاش درگیر شدیم و من در اون زمان در یک مشاوره املاک مشغول به کار بودم یادمه کار به جایی رسید که تمامی مغازه ها تعطیل کردند و صاحب املاک ما هم مغازه رو تعطیل کرد و کارمندان همه به مرخصی رفتند اما من و صاحب املاک مون با اینکه مغازه رو بسته بودیم در ماه فروردین اون سال بهترین و پر سودترین معامله ها رو انجام دادیم، زمانی که همه تو خونه هاشون بودند من به همراه صاحب املاک مون با ماشین و یک کیف سراغ شخصی رفتیم که داشت تو شهرمون یک مجتمع خرید بزرگ رو احداث میکرد و با تلفن با مشتری ها تماس میگرفتیم و دعوتشون میکردیم که بیان این مجتمع رو ببیند و در همون مکان جلسات رو تشکیل میدادیم و معاملات رو انجام میدادیم و گفتم در فروردین اون سال ما تونستیم معاملات پر سود زیادی رو انجام بدیم زمانی که همه از این بیماری ترسیده بودند و عقب نشینی کرده بودند
2_دومین اتفاقی که برای من رخ داد من در محل کارم به خاطر یکی از کارمندان که داشت زیر آبی میرفت بحثم شد اما رئیس مون به جایی اینکه سمت من به ایسته سمت اون کارمند خاطی ایستاد و منم گفتم من دیگه اینجا کار نمیکنم، زمانی که از کارم اومدم بیرون تمام اطرافیانم به من گفتند اشتباه کردی، تو چکار داشتی که خودت رو دخالت دادی اما برای من مهم نبود چون دقیقا یادمه لحظه ای که از محل کارم اومدم بیرون گفتم الخیر فی ما وقع، هر اتفاقی که بیفته به نفع من، حتما خیری بوده که دیگه من اونجا نباشم بعد از یک هفته تماس همکارانم در حیطه شغلی من شروع شد که ما خبر شدیم تو از پیش فلانی اومدی بیرون بیا با ما کار کن و من بین این افراد یکی رو انتخاب کردم و اتفاق خوب برای من این بود که با تجربه ای که به دست آورده بودم از کار قبلیم من تعین کردم که من میخوام چه جوری کار کنم، ساعت کاریم چه جوری باشه، حقوق انقد میخوام، درصد انقد میخوام، جمعه ها سر کار نمیام و طرف مقابل کاملا شرایط من رو پذیرفت
آره اگر اون اتفاق به ظاهر بد برای من رخ نمیداد من مجبورم بودم که با همون شرایط ادامه کار بدم اما این اتفاق باعث شد منی که از شرایط کارم ناراضی بودم با بیرون اومدم از اون محل کار به خاطر اون مسئله پیش اومده به لطف الله هدایت بشم به شرایط کاری که باب دل من بود
خدایا شکرت
طلب خیر و برکت و رزق و روزی فراوان دارم برای خودم و همه دوستان عباسمنشی