اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 16 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
مثالی که من میخوام بزنم بر میگرده به دورانی که مدارس آنلاین بود ،،یعنی آنلاین درس خوندیم ما ولی امتحانات حضوری بود
خب خیلیا میگفتن که ن فلانه ،ما بلد نیستیم و از این چیزا
معلمای ما کلاس تقویتی گذاشتند ،نمونه سوالات امتحان رو دادن گفتن اینا رو بخونید
خلاصه منم خوندم و رفتم امتحان دادم و نمره بالا 15 گرفتم
ولی با اینکه بقیه هم همون سوالات رو داشتن ولی نمره هاشون با من فرق میکرد
کاری ندارم اونا چرا نمره اشون کم شد
ولی چیزی که باعث شد نمره بالا بگیرم خودم این بود که میگفتم من از پسش بر می یام همون طوری که سال های قبل یاد گرفتم الانم یاد می گیرم
مثلا تو سوالات ریاضی اگه بلد نمیشدم چند بار تمرین میکردم تا یاد بگیرم
یعنی بنظرم استعداد اینا آنقدر مهم نبود ،بیشتر این نگاه که من می تونم ، تاثیر داشت
یا مثلا یه مورد دیگه درباره همین فیلتر شدن اینستا ،واتساپ و… ، نگاه من اینه که خوبه می تونم بیشتر درس بخونم، بیشتر تو سایت باشم و روی خودم کار کنم ،بیشتر به خودم و اهدافم فکر کنم ،
تا اینکه برم اونجا زمان بزارم
مهم نگاه ما و واکنش ما به اتفاقات هست
خدایا شکرت
سلام به استادعزیزم وسلام به دوستان نازنینم
نکات آموزنده این فایل که دریافتش کردم:
1-اتفاقات زندگی بی معناهستندواین ماانسان ها هستیم که به اتفاقات زندگیمان معنا میبخشیم واگربتوانیم به آن معنای خیردهیم درنهایت به سودما خواهدبود
2-موردبعدی که فهمیدم این بودش که مهم نیست که چه اتفاق بدی برایمان افتاده است،بلکه مهم این است که اگردراحساس بدبمانیم اتفاقات بد بیشتری برای مارخ میدهد
3-هراتفاق بااتفاق بعداز خودکامل میشود ومامیتوانیم ازاتفاقات زندگی درس بگیریم ودرادامه کارازآن ها استفاده کنیم وبه موفقیت برسیم
من دارم سعی میکنم که هربارکه اتفاق بد برام میفته بتونم بهترازقبل به اون موضوع نگاه کنم وسریع تر به احساس خوب برسم،یکی ازتجربیاتم این بودش که توسن 17سالگی یه روزکه باماشین رفتم بیرون ماشین افتادتویه جوب بزرگ وکلی خسارت به ماشین وارد شد
ومن چون باآموزه های شماتازه آشناشده بودم سعی کردم یه کوچولو احساسم خوب نگه دارم وهمون اتفاق یه تلنگربرای تغییر من شد وتصمیم گرفتم که یه کارنادرستی که قبلا انجام میدادم بزارم کنار وتوهمون
سال 1401تصمیم به لاغری گرفتم، مبلغ پرداخت دوره ارزشمند شما رونداشتم ولی توذهنم گفتم استادتونسته پس من هم میتونم وظرف 9ماه باالگوبرداری ازشما استادعزیزم والبته ورزش کردن وشکرگزاری کردن 45کیلو وزن کم کردم وچقدرتوهمون سال با استفاده ازسریال سفربه دورآمریکا چقدرنگاهم نسبت به آمریکا عوض شد منی که تاقبل ازآشنایی با شما فکر میکردم اصلا اونا خانواده ای ندارند ولی با دیدن این سریال خیلی ورودی های مناسبی به من داده شد ونگرشم ازریشه درمورد آمریکا عوض شدوفهمیدم چقدرمردم آنجا احساس خوبی نسبت به زندگی دارند
من قصددارم که هرروز بایادآوری اینکه احساس خوب مساوی است بااتفاقات خوب وتوجه برنکات مثبت وزیبایی هابااستفاده ازسپاسگزاری سعی کنم که هرروزبهترازدیروز به اتفاقات زندگیم نگاه کنم
ازخداوند سپاسگزارم که شمارو بهم معرفی کرد
وبسیارازشما سپاسگزارم بابت آگاهی هایی که به مامیدهید
استاد یه قسمت از حرف های شما من رو یاد داستان “خرگوش و شیر کلیله و دمنه” انداخت، که خرگوش فقط اومد ادبیات حرف هاش رو عوض کرد و با این کار ساده اومد مسیر زندگی خودش و بقیه ی حیوانات بعد از خودش رو تغییر داد.
یه دیدگاهی هست که میگه هر وقت یک مسئله ای در زندگی پیش آمد و یا احساس کردی مسائلی از گذشته همراه تو هستش که کمی سخت کرده شرایط رو برای تو، بیا فرض کن که همین الان وارد این جسم و این کره ی خاکی شدی و از الان به بعد چطور زندگیت رو مدیریت می کنی. بیا فرض کن همین الان با این مسائل وارد این جسم شدی تا به خودت و بقیه نشون بدی که چند مرد حلاجی. بیا فرض کن ازت خواسته شده برو و با حل این مسائل نشون بده که چه خدای قدرتمندی داری که با توان و پشتیبانی و هدایت هایش این مسائل را حل کردی.
می دونید ما بعضی وقت ها خیلی این زندگی و مسائلش رو جدی می گیریم. فقط لحظاتی که به بزرگی و عظمت این کائنات و تمام دنیا های درون آن فکر می کنیم احساس آرامشی پیدا می کنیم. در اون لحظه میگیم این مسئله ای که من فکر می کنم خیلی بزرگ هستش، در برابر عظمت این کائنات با شکوه اصلا مسئله ای نیست و دستان پر توان هدایتگرش ما رو برای حل این مسئله راهنمایی می کند.
دوست دارم یه آهنگ معرفی کنم که به این فایل شباهت زیادی دارد که میگه دنبال زیبایی ها در هر مسئله و موقعیت باش.
Look for the positive aspects از Francie Jarry
از خانم شایسته ی عزیز که وقت گذاشتند این فایل رو ضبط کردند و استاد عزیزمون که صحبت های به این زیبایی کردند بسیار سپاسگزارم.
سلام استاد عزیزم
خداروشکر که هر روزم بهتر از روزه قبلمه و با تمام توان تلاش میکنم برای حرکت به سمت خواسته هام
استاد جان چقدر این فایل مناسب حال امروزه من بود . در حال گوش دادن به قسمت 13 دوره عشق و مودت بودم که حسابی بهم ریختم ، یعنی هر موقع میرسم به این جلسه اعصابم بهم میریزه .
انگار که مقاومت دارم و چیزی رو تو صحبت هاتون از درون نفی میکنم ، شما راجع به مشکلات جامعه در حوزه روابط و اصول نادرستی که این سیستم پیش گرفته صحبت کردین و من احساس قربانی شدن کردم و وقتی صحت صحبت های شما رو در زندگی اطرافیانم درک کردم و حتی زندگی خودم احساسم بشدت بد شد .
الان فهمیدم که دلیل احساس بدم اینکه من نتونستم در این تضاد ، نکات مثبت ببینم و از این تضاد استفاده کنم برای خلق روابط بهتر .
من به دنبال این هستم که خودم رو تبرئه کنم و مقصر رو آدم های اطراف و هر چیزی بیرون خودم ببینم و شروع کنم به انتقام گرفتن از آدم ها و دلیل عصبانیتم رو توجیح کنم .
هر چه کنی به خود کنی ، گر همه نیک بد کنی .
من امروز فهمیدم که ایراد از کجاست از ذهن بیمارم از اینکه به هر چالش و مشکلی میخورم به جای اینکه رو راه حل تمرکز کنم ، دنبال مقصر میگردم و روی اون تضاد تمرکز میکنم و مدام بابتش غصه میخورم .
خودم رو ناتوان میبینم در حل اون تضاد و به دنبال یه نفر میگردم که کمکم کنه و اون بگه من چیکار کنم که تضادم رو حل کنم .
از اینکه میترسم از اشتباه کردن که تصمیمی بگیرم و شکست بخورم .
تو این فایل پرواز راکت رو دیدم ، یه پرواز با شکوه که با سرعتی به اندازه 2200 کیلومتر بر ساعت به سمت آسمان در حرکت بود و تا ارتفاع زیادی بالا رفت اما به دلیل برنامه ریزی اشتباه در قطعاتش باعث منفجر شدن اون شد که البته در مصاحبه به منفجر شدن یا شکست پروژه اشاره نمیشه .
تفاوت در طرز تفکر ، دو احساس بد و خوب رو به وجود میاره و نبود آرامش و احساس خوب منجر به پیشرفت نمیشه ، منجر به خلق نمیشه . برای اینکه کارا درست پیش بره نیازه که آرامش داشته باشی .
در تضاد ها چه موهبت هایی هست و باعث میشه چه
نتایجی رقم بخوره …
تحقیر ها و توهین های اطرافیان باعث شد که روی عزت نفسم کار کنم و آدم قوی تری بشم .
زندگی با خانوادم باعث شد وقتی که از سره کار خونه میرم غذا حاضر باشه تا درست کردن غذا از من زمان زیادی نگیره .
وجود برادر کوچیکم باعث شد که من تربیت درست و ارتباط خوب رو باهاش تمرین کنم تا در آینده بتونم فرزندان خوبی تربیت کنم .
نداشتن رابطه عاطفی باعث شد خودم رو بیشتر دوست داشته باشم و بتونم زیبایی های بیشتری در وجودم پیدا کنم .
نداشتن دوستان زیاد و رفیق بازی باعث شد رو خودم بیشتر کار کنم ، بیشتر برای پبشرفت و کارم وقت بزارم و درآمد داشته باشم و کتاب های بیشتری رو مطالعه کنم .
نداشتن یسری خواسته ها و امکانات در زندگیم باعث شد رو پای خودم وایسم و کارکنم و پول دربیارم .
تضاد شدید سلامتی باعث شد که سبک زندگی سالمی رو انتخاب کنم و بیشتر به خودم برسم ، بیشتر تلاش کنم که دیدگاه ذهنم رو به دیدگاه روحم برسونم .
ننوشتن قرارداد باعث شد که بیشتر راجع به کارم اطلاعات کسب کنم و پخته تر بشم .
تضااد بی احترامی و توهین هایی که بهم شد باعث شد من انسان مودب و محترمی باشم و برای خودم بیشتر ارزش قائل بشم .
ترس های زیادی که تو زندگی داشتم باعث شد انسان قوی تری بشم و بتونم احساساتم رو کنترل کنم .
تضاد زندگی یکنواخت و تکراری باعث شد که هر روز مسیر های جدید رو برای رفتن به محل کار و برگشتن به خونه انتخاب کنم .
تضاد تو مخی های خدمت و غذاهای نا سالمی که به ما میدن باعث شد قدر غذای سالمی که مادرم درست میکنه رو بدونم و سبک غذایی سالمی انتخاب کنم و بیشتر از حق خودم دفاع کنم .
رفتن به خدمت باعث شد قدر زمانم رو بدونم و برنامه ریزی مناسبی برای روزم داسته باشم همچنین مسئولیت پذیری رو تمرین کنم و سیاستمدار باشم.
طرد شدن از آدم های اطرافم و احساسات بدی که در وجودم تجربه کردم باعث شد که رفتارم رو درست کنم تا بتونم ارتباط بهتری با اونا برقرار کنم .
تضاد رفت و آمد با بی آرتی و شلوغی اون و طی کردن زمان زیاد برای بازدید فایل ها باعث شد که به خرید ماشین فکر کنم .
اگر بتونم دید درستی به اتفاقات و تضاد های زندگیم داشته باشم و توانایی هام رو در خلق خواسته هام باور کنم ، به هر آنچیزی که در تصورم میگنجه میتونم برسم و هیچچیزی نمیتونه منو متوقفم کنه ، ادامه میدم و رشد میکنم تا بینهایت .
خدایاشکرت
به نام خدای هدایتگرمهربان
سلام به استادعزیزم که هرروز خوشتیپ ترو
زیباترمیشه وانگیزه ای میشه برای من برای خریددوره قانون سلامتی.
سلام به مریم جانم که اینقدرخوب وعالی توضیح میده ومینویسه
وسلام به همه دوستان عزیزم دراین سایت بهشتی وسپاسگزارم ازخوندن کامنت هایی عالی
که می نویسن وبه هم دیگه کمک میکنن .
راستش من اول می خواستم سوالی بپرسم درسایت به دلیل مسئله ای که واقعامسئله مهمی هم نبوده ولی ذهن من بزرگش کرده بود.
بپرسم بعدباخودم مرورکردم دیدم خودم میدونم
جواب سوال راومیدونم که بایدکنترل ذهن کنم وتمرکزکنم روی نکات مثبت وراه همین است وهرسوالی هم بپرسم جواب همین خواهدبود
کنترل ذهن وسخت ترین کاراماشدنی .
به قول استادکسی که میتونه زندگیش راکنترل کنه میتونه زندگیش راکنترل کنه وموفقیت استادهم به این دلیل است که توی شرایط به
ظاهرسخت خوب ذهنش وکنترل کرده وپاداش
گرفته.
من درموردکنترل ذهن خیلی بایدروی خودم کارکنم وزیادمخصوصادرموردمسائل مالی .
اگربخوام درموردکنترل ذهن بگم توی دوران
پاندمیک که همه یجواریی درگیرش بودن ومیترسیدن ولی شکرخدامن ترسی نداشتم
ومیگفتم 《گرنگهدارمن آنست که من میدانم،شیشه رادربقل سنگ نگه میدارد.》
همسرم که ترس داشت خیلی شدیددرگیراین بیماری شدومن بدون ماسک به همسرم می رسیدم همه میگفتن چرااینکارروانجام میدی وتوهم درگیرمیشی ومن فقط میگفتم خدامراقبم هست واواقعاوقبلاایمان داشتم که خدامراقبمه ،بعدچندماه که تعطیلات عیدبود
پدرم ومادرم وبرادرم به درگیرش شدن که رفتم
ازسه تاشون پرستاری کردم و مادرم که بیشتر
بوددرگیریش بردیم بیمارستان بستری کردیم .
ومن کنارش بودم وپرستاریش وکردم واعتقاد
داشتم که خدامراقبمه وبودونگهدارمن بود.
یه مورددیگه رب انارپخته بودم یکی ازآشناهای مادرم ازم خریدکرده بودولی بعدش به مامانم گفته بودگرون داده جای دیگه ارزون تره من توی دلم گفتم اون کسی که مشتری می فرسته
خداست اون کسی که روزی میده خداست واحساسم وخوب نگه داشتم وهمون آدم فرداصبحش دوباره ازم رب خواست وخریدکرد
ومن گفتم خداوندقلب هارانرم میکنه.
تنهاوتنهاوتنهاراه موفقیت وخوشبختی کنترل ذهن است زمانی که شرایط به ظاهرسخت است .
اِن مع العسریسرا
(قطعادردل هرسختی آسانی است.)
اگرکه ذهنمون راکنترل کنیم پاداشهایی رادریافت
میکنیم وازمیوه های شیرین لذت میبریم .
وسوالی که می خواستم بپرسم این بودکه بیشترهزینه هام به پای خودم هست ودرآمدم کم است واصولاهمسرم خیلی بهم پول نمیده .
وجواب این بودکه اول اینکه خودم این شرایط واتفاق راجذب کردم باباورهام
دوم اینکه من نبایدوابسته به کسی باشم وباید
روی خدای خودم حساب کنم وتوانایی هام وببرم بالاوخودم پول بسازم .
سوم اینکه من ازاین تضادبایداهرمی بسازم برای ساختن ثروت ورشدکنم ضمن اینکه بدهکارهم هستم ومن نبایددرگیرتضادبشم خودم وبه رنج بندازم .
بگذاریم که هرکوه طنینی فکند
بگذاریم سه هرسوپیامی برسد
بگشاییم کمی پنجره را
بفرستیم که اندیشه هوایی بخورد
وبه مهمانی عالم برود
گاه عالم رادرخودبه ضیافت ببریم
بگذاریم به آبادی عالم قدمی
وبنوشیم زمیخانه عالم قدحی
طعم احساس جهان رابچشیم
وببخشیم به احساس جهان خاطره ای
مابه افکارجهان درس دهیم
زافکارجهان مشق کنیم
وبه میراث بشر
دین خودرابدهیم
سهم خودراببریم
خبری خوش باشیم
خروسی باشیم
که سحررابه جهان مژده دهیم
درپناه الله مهربانی ها
سلام استاد عزیزم و دوستان همفرکانسی.راستش من یه هفته ای بود داشتم به این که اهرم رنج و لذت یه تیکه از پازلش کمه و باید یه چیزی اضافه بشه ک خیلی راحت تر بشه ذهن رو کنترل کرد فک میکردم که خیلی هدایتی استاد این فایل زیبا رو برامون گذاشت.واقعا این نگاه متفاوت یا تغییر دید پازل گم شده شده من بود.به جرعت میگم اگ اینو بتونیم درست اجرا کنیم میتونیم همه تضاد هامون رو به لذت تبدیل کنیم.من خودم مثلا قبلا از سربازی خیلیییی میترسیدم ولی اومدم باورمو و دیدگاهمو راجبش عوض کردم تو عقل کل کامنت دوستان رو خوندم که گفته بودن تو سربازی کلی دوست خوب پیدا کردم کلی کار و ایده جدید پیدا کردم..به سختی هایش به عنوان یه ورزش و تمرین بدنی نگاه کردم به دوریش به عنوان یه جایی ک فقط رو خدام میتونم تکیه کنم و جز خودم و اون کسی ندارم نگاه میکنم و…کلی باور خوب ک نمیدونید اصن منو عاشقش کرد.قبلا از اینکه چند بار شغل عوض میکردم ناراحت بودم ولی الان به عنوان یه تجربه جدید نگاهش میکنم.واقعا خداروشکر میکنم برا این آگاهی ناب ک تو همه زمینه ها میشه رنج رو به لذت تبدیل کرد..اوایل که مهاجرت کرده بودم به تهران خیلی احساس سختی داشتم ولی الان به عنوان یه مرحله از رشد نگاش میکنم و از چالش های لذت میبرم.میدونید زندگی برام مث یه بازی شده ک از مرحله جدید لذت میبرم چون میدونم قرارع یه چیزی بهم یاد بده..
من اوایل ک اومده بودم تهران فقط دو سه نوع غذا بلد بودم و بدنم به شدت گرمی کرده بود از غذاهای یکسان خوردن ولی اینو با تغییر نگاه به اینکه هرروز یه غذا یاد میگیرم تبدیل کردم به یه لذت و آموزش و رشد ..واقعا فهمیدم ثروت واقعی نه پول نه امکانات بلکه فقط توانایی کنترل ذهن و احساس خوبه..البته ک تکامل میخواد و این پازل باید کم کم کنار هم گذاشته بشه.بخوام خلاصه کنم ما باید تو هر تضادی ک پیش میاد اول بیایم نکاهمون رو عوض کنیم به اون قضیه بعد بیایم خوبی های اون مسیر جدیده رو برا خودمون هی تکرار کنیم تا تو اون تغییر نگاه بمونیم و لذت ببریم.من قبلا تو بورس خیلی پول درآوردم و بعد ک همش رفت و اینا اوایل خیلی ناراحت بودم و یسال چون هی میخواستم برگردم به جای اولم نمیتونستم از الانم لذت ببرم بعد اومدم با تغییر نگاه گفتم کار بدی هم نشدااااا چقد خوبه ک فرصت دارم روش به ثروت رسیدن از مسیر های دیگ رو هم پیدا کنم..خیلی خوب شد ک اونجا با ذهن فقیر پوله رف وگرنه بعدا ک پول بزرگتر میرسیدم بیشتر ناراحت میشدم.خیلی خوب شد ک این تجربه رو پیدا کردم و رفتم دنبال مهارت و به قول استاد ثروت پایداااار..
آنقدر اینو تغییر دید دادم ک اگ برگردم هم خودم این مسیر رو انتخاب میکنم.با خودم گفتم بدم نشدااا من تو این سختیا توانایی کنترل ذهن تو بی پولی رو یاد گرفتم..خدارو پیدا کردم..خیلی در برابر مشکلات قوی تر شدم..درسته اون موقع پول بود ماشین بود ولی خب چالشی نبود ولی الان کلی بایدمسعله حل کنم..اون دفه زیر ساختش خراب بود ولی اندفه دارم قشنگ تر میسازمش و اصولی تر..
میدونید الان انقدی ک خانواده و اطرافیان برام ناراحتن خودم یه درصدم ناراحت نیستم.
شما مگ وقتی بازی میکنید میپرسید چرا این مرحله اینجوریه.زندگی هم یه بازیه مهم اینه قشنگ بازی کنیم.من باید کار خودمو درست انجام بدم و بتونم کنترل ذهن کنم به قول استاد شما اگ بدونید ک رسیدن به احساس خوب همه چیزه دیگ فرقی نمیکنه مث از دره افتادنه هرچی باشه بااااید بتونی احساستو خوب کنی.من زمانی ک پول لباس نو مثلا نداشتم میومدم به جا غصه خوردن میگفتم خب باید یاد بگیرم مث فلانی ساده لباس بپوشم تا ببینم میتونم حرف بقیه برام مهم نباشه یا ن.یه جوری این بازی رو برا خودم لذت بخش میکردم ک احساسم بد نشه..البته اینجوری هم نباشه عادت کنیم به اینکه مشکل رو حل نکنیم و فقط لذت بخشش کنیم باید مثلا به روابط بهتری برسیم به ثروت برسیم ولی تو مسیر نزاریم احساسه بد بشه و تضاد ها حالمون رو بد کنند.ممنون از استاد عزیز بابت این فایل بی نظیر
سلام به استاد عزیزم، دوستان و خانم شایسته گل
7ماه پیش بود ک رابطه ام برای چندمین بار کات شد و هر بار ک این رابطه تموم میشد من با خودم میگفتم چیشد؟ اصلا چرا یدفعه اینطوری شد؟
بار آخری بود ک ما برای چندین بار تصمیم گرفتیم ک از نو شروع کنیم و یه رابطه خوب رو بسازیم و من با خودم فکر میکردم ک اگه یه بار دیگ این رابطه تموم بشه من کارم ب تیمارستان میکشه اینقدر ک خسته شده بودم از تموم شدن رابطه ام با این شخص، به طرز عجیبی دوباره این رابطه تموم شد و کات شد خیلی ساده و راحت و البته در اوج وابستگی ما دو نفر نسبت به هم
هرچند ک هربار ک شروع میشد من سعی میکردم روی خودم کار کنم و خیلی هم اتفاقا تغییرات عالی داشتم و رفتارم و طرز نگاهم ب رابطه هر بار بهتر میشد اما باز این رابطه تموم شد
روز اولش خیلی ناراحت بودم و شکه شده بودم ک چرا دوباره اینطوری شد بعد از ی روز ب خودم اومدم و به حالت خنثی رسیده بودم ن دیگ غصه میخوردم ن چیزی، فقط ب زندگی عادی خودم ادامه میدادم تا اینکه بعد از چند ماه از خودم سوال کردم
خب حالا ک چند ماه گذشته میخوام بهم جواب بدی آیا اون طرف مقابلت و شخصی ک باهاش در ارتباط بودی مقصر این اتفاقات و این جدایی شد یا عامل دیگه ایی بود؟
من از شما یاد گرفتم ک مسئولیت اتفاقات زندگیم رو بپذیرم و قبل از آشنایی با شما هم سعی داشتم روی این موضوع کار کنم و همینجا ب خودم گفتم ک خودم ساختمش ، من مسئولیتش رو برعهده میگیرم، به هر دلیلی من بلد نبودم و هزاران باور اشتباه داشتم و البته پیش فرض های اشتباهی هم داشتم و بعد از گذشت چند ماه، بعد از اینکه پذیرفتم مسئولیت این اتفاق زندگیم رو حالا دنبال راه حل بودم از هزاران طریق میخواستم راهشو پیدا کنم و جواب سوالات توی ذهنم رو بدم
توی فکرم بود ک محصول عشق و مودت رو بخرم و هرروز صبح توی ستاره قطبی مینوشتم ک پولش برام برسه و به طرز معجزه اسایی شرایط فراهم شد و پول خرید این محصول جور شد
باخودم تعهد بستم ک هیچ اقدامی نکنم، شبکه مجازی رو ببندم و حرفای دیگران رو نادیده بگیرم، افکارمو کنترل کنم تا بتونم جواب سوالمو پیدا کنم و حسابی یاد بگیرم
من واقعا لذت میبرم از این محصول فوق العاده و البته نتایجی ک توی زندگیم رقم خورده تا حالا
این اتفاق به ظاهر بد منو به سمت خرید دوره عشق و مودت هدایت کرد به گونه ایی ک من جواب سوالمو ک سالها پیداش نمیکردم و دنبالش بودم رو پیدا کنم ک چرا یه سری افراد از روابط نتایج فوق العاده عالی میگیرن ولی یه سری افراد باشکست مواجه میشن
این دوره خیلی قشنگ تونست منو با خودم آشتی بده و رابطه منو با خودم و با خداوند بهبود ببخشه چیزی ک واقعا مهم تر از هر رابطه ی دیگه ایی هست
خداروشکر میکنم و ممنونم از شما استاد عزیز و خانم شایسته
به نام تنها فرمانروای هستی
سلام برهمه ،
می خواستم درمورد تجربیاتم در مورد پندمیک بگم ، من از بچگی نمی دانم چرا,اصلااز قرص ودارو خوشم نمی آمد و خیلی خیلی کم پیش می آمد به پزشک مراجعه کنم اصلا در این 50سال عمرم سرما
خوردگی آنچنانی نگرفتم شاید مثلا چندسال یکبار اگر هوا خیلی سرد می شد ومن هم به واسطه کارم همیشه کت وشلوار می پوشیدم
ونه کابشن می پوشیدم ونه لباس گرم ، بایک پیراهن وکت وشلوار زمستان سر کار می رفتم گاهی اوقات سینه ام می گرفت وآن هم با آب جوش
عسل و لیمو خوب می شد ،
اوایل فکر می کردم من حتما شانس مئ آورم و اصلا فکر می کردم چون باور دارم هیچ وقت مریض نمی شوم حتما مغرور شده ام
و اگر این طور فکر کنم حتما خدا قهرش می گیره و من بیماری بدی می گیرم ،
ولی بعد ها با آشنا شدن باقوانین دریافتم که اصلا شانسی در جهان وجود ندارد
وبه قول رالف والدو امرسون:
“من در تعجبم در جهانی که برای هر چیزی قوانین ثابت وجود دارد و همه چیز طبق قوانین پیش می رود چگونه انسانها واژه ای به نام شانس
را آفریده اند ”
واینکه باورهایی در ناخودآگاهم بوجود آمده و خیلی هم قوی است که من تا پایان عمر اصلا بیمار نخواهم شد
و این باورها کار خودشان را در ست انجام می دهند، بریم سر اصل مطلب
،من چند ماه قبل از پند میک تازه با استاد آَشنا شده بودمو داشتم روی محصول کشف قوانین کار می کردم
و نتایج عالی داشت خودش را نشان می داد ، اول به من الهام شد که بروم و سه شهرک صنعتی
، نزدیک شهری که من رئیس شعبه بودم بروم دفاتر آنها و شماره تلفن تمام کارخانجات را بگیرم ،
البته قبل از آن از اینترنت جستجو کردم و بعد الهام شد که بروم و از دفاتر شهرک های صنعتی شماره ها و آدرس آنها را بگیرم
،آن روز ها حالا که فکر می کنم اصلا درکی از صحبت های استاد نداشتم فقط حسی به من می گفت گوش بده و تمرینات را
انجام بده و من هم انجام می دادم ، در آن زمان شماره تلفن ها و آدرس ها را گرفتم و فایل اکسل درست کردم
و هرروز به شهرک ها می رفتم و دسته گل می گرفتم و به صورت اتفاقی به کارخانجات سر می زدم و با مدیران آنها صحبت می کردم
،یکی از تمرینات این بود که در دفترم نوشتم ما سه تا شعبه از یک بانک نزدیک هم هستیم وشاید 200متر از هم دیگر دور هستیم
ولی دو شعبه دیگر منابع بیشتری دارند همکاران می گفتند آن دو شعبه قبلا مشتری های خوب را جذب کرده اند و بعضی از آنها
نیز مشتریان مارا پیش خوشان می برند و مشتری خوب دیگر نیست (باور کمبود )،من آن زمان فایل های روانشناسی 1 را هم
گوش می دادم خلاصه دردفترم نوشتم آیا این دو شعبه جاپارک دارندگفتم نه ندارند آیا کارمندان آنها بهترند گفتم نه کارمندان ما یک سرو گردن
بهترند نوشتم آیا روسای آنها بهتر از من هستند گفتم نه من خیلی بیشتر از آنها مشتری یابی می کنم و آنها از جای خود تکان نمی خورند
،خلاصه این ها را می نوشتم بدون اینکه بدانم دارم تمرین الگو پذیری انجام می دهم ، نوشتم اگر قرار است منابع ما بیشتر شود
بهتر است بروم سراغ مشتری های جدید آن زمان یادم هست داشتم روی باور فراوانی کار می کردم و آمار ها را می دیدم و می گفتم
ببین این چند شعبه نزدیک هم هستند در یک منطقه ،ولی همه آنها رشد دارند،ومی نوشتم پس این درست نیست که اگر یک شعبه
در یک منطقه اوضاعش خوب است شعب دیگر آن باید رشدشان کمتر باشد ،واین باورهایی که استاد در روانشناسی ثروت یک آموزش
می داد ،که چین ثروت مند شده ،بدون اینکه کشورهای نزدیک آن فقیر شده باشند ، هرروز باخودم تکرار می کردم حتی ویتنام که تا
چند سال پیش درحال جنگ بود ویک کشور جنگ زده ،حالا چه اوضاع خوبی دارد یا سنگا.پور یا ژاپن یا کره ،پس این باور اشتباه است
که ثروتمندان حق فقرا را خورده اند ،خلاصه در همین روز،ها یکی از مشتری های قدیمی آمدودرخواست مبلغ ضمانت نامه ای را کرد
که حتی از حد استان ما که از نظر مالی در کشور بعداز تهران دوم استاز حد استان هم خارج بودوباید به تهران می رفت
و در حد مدیریت ارشد بانک بود ،من همان موقع قبول کردم و به انها قول همکاری دادم و گفتم خبرش را به زودی به شما میدهم ،
با مدیریت استان صحبت کردم آنها سر از پا نمی شناختند چون این مبلغ اوضاع استان را خیلی خوب می کرد و موافقت کردند
،بعد از دو ماه مقدمات ضمانت نامه انجام شد و قرار شد روز شنبه این کار راانجام دهیم ،این زمان مصادف شد با بیماری پندمیک
، من هم باوجود قدرت زیاد باورهای قبلیم در مورد سلامتی و همچنین مطلع بودن از چگونگی کارکرد قوانین با آموزش های عالی استاد
،اصلا ماسک نمی زدم ،ماسک که نمی زدم هیچ ،اصلا اسپری ضد عفونی کننده هم نمی زدم ،بااینکه هرروز کارمندان اداره بهداشت می آمدند
وگیر می دادند وتهدید می کردند اگر رعایت نکنید شعبه را می بندیم ،روز چهارشنبه بود ساعت 14،کارمند اداره بهداشت و یک سرباز از دادسرا
با حکم آمدند و شعبه را پلمب کردند ویک بنر زدند که تا اطلاع ثانوی نمی توانید در این شعبه کار کنید من خیلی بهم ریختم تا نیم ساعت
،وهرچه باآنها صحبت کردیم نشد و شعبه پلمپ شد و باید فردا پنج شنبه مقدمات کارضمانت نامه را انجام می دادیم تا برای شنبه انجام شود ،
شعبه دو درب داشت یکی به طرف خیابان اصلی ودیگری به طرف بازار ،آنها فقط درب طرف خیابان را پلمپ کردند
وقتی کارمند بهداشت و سرباز دادسرا رفتند با بچه ها صحبت کردم ،بعضی از آنها گفتند پس بااین اوصاف ما فردا نمی آییم ،گفتم همه شما فردا بیایید واز درب بازار وارد شوید وکارهای عقب افتاده که می گفتید نمی رسیم انجام دهیم را انجام دهید
وما هم مقدمات ضمانت نامه را انجام می دهیم ،روز پنج شنبه به اتفاق رئیس حوزه به
دادسرا رفتیم و حکم آزادی شعبه را از قاضی گرفتیم و قرار شد من بروم وآنرا به رئیس بهداشت بدهم تا درب شعبه را باز کنند ، پیش خودم فکر کردم کارهای ضمانت نامه خیلی سخت است و چون چنین مبلغی قبلا نداشتیم
و باید باتهران و اداره استان همزمان باهم در ارتباط می بودیم کار خیلی حساس بود و باید تمرکز روی کار می داشتیم ،
چه بهتر که شنبه هم درب شعبه بسته باشد تا ما کارمان را در سکوت و با تمرکز کامل انجام دهیم ،رفتم پیش رئیس اداره بهداشت
،ایشان با من خیلی صحبت کرد و گفت تعدادخیلی زیادی این چند روزه فوت کرده اند و بانک شما اصلا به فکر نیست و به نظر من شعبه
شما باید یک هفته بسته باشد تا درس عبرتی برای دیگران باشد ،همکاران شما دارند به جامعه و کشور خیانت می کنند ،من هم از خداخواسته
گفتم آقای دکتر شما واقعا راست می گویید ونظر من این است شما یک روز دیگر یعنی شنبه راهم بگذارید بانک بسته باشد تا درس عبرتی
برای ایشان باشد و این طور شد که شنبه هم شعبه بسته بود وما بافراغ بال و باتمرکز صددرصدی،ضمانت نامه را صادر کردیم و یک روزه ،
هم اوضاع شعبه ،هم اوضاع استان از این رو به آن رو شد و واقعا همه با اینکه شعبه تعطیل بود دور هم جمع شدیم
و یک ناهار دلچسب و لذیذ بچه ها را مهمان کردیم و خلاصه عشق،کردیم و این چنین بود که یک تضاد به ظاهر ناخواسته سکوی پرتاب ما
واستان شد ومن از این بابت از خدای بزرگ ووهاب سپاسگذارم …
هروقت یاد آن دوران می افتم به خودم هزاران بار می گویم ببین این ذهن است که همه کارها را انجام می دهد ،پس روی،خودت کار کن
،باورهای مخرب ذهن را پیدا کن وجهادی اکبر برای رفع آنها راه بینداز …راستی یادم رفت بگم به قول استاد وقتی روی خودت کار می کنی نه از طریق معجزه ،بلکه از همان راههای قبلی خداوند از فرش به عرشت می بره مثل ما که بایک مشتری قدیمی از شعبه خودمان
این اتقاق برایمان توسط خداوند رخ داد
واین تذکر راهم به خودم می دهم که زمانی که دفتری داشتم وتمام تمرینات را می نوشتم اوضاع خیلی خوب بود البته حالا بیشتر روی خودم کار می کنم ولی نوشتن کمتر شده ،از چند روز پیش به خودم قول دادم تا دوباره نوشتن را شروع کنم که خیلی خیلی تاثیر گذارتره چون خود خدا به قلم قسم خورده …
به نام خالق جهان هستی.خدایا تنها خودت را میپرستیم و از خودت خواسته هایمان را طلب میکنیم.ای ارباب مهرمان.خدایا خیلی نوکرتم الهی قربونت بشم ک همیشه با منی و بهترینها را برای من ب ارمغان می اوری من منتظر اتفاقات خوب هستم.سلام خدمت استاد عشق منش عزیز و خانوم شایسته شاگرد زرنگ و با ذوق کلاس و سلام درود خدمت تمام دوستان.سپاسگذارم از این فایل بسیار زیبا ب موقع و پربار و اگاهی و با کیفیت و استاد چقدر با ذوق درس رو شروع کرد با انالیز کردن اتفاق بسیار بزرگ و تحلیل و درس دادن جز ب جز استاد ب قدری زیبا و بسیار با ذوق درباره موشک اسپیکس صحبت میکرد ک ادم فکر میکرد ک استاد از بین مهندسان این اتفاق بود و وقتی ب لطف الله ظرفت بزرگ میشه تو هم ب اتفاقات بزرگ توجه میکنی ک استاد ب این درجه رسیده.و توضیح بسیار عالی مهندسان پروژه و بنده بسیار مشتاقم ک نظر ایلان ماسک عجوبه حال حاضر رو بدونم ک همیشه دیدگاهای بسیار عالی داره ک همین موجب شده ک ب لطف الله ثروتمند ترین فرد روی زمین بشه.خب چقدر قشنگه اگه میخوایم کاری رو انجام و توضیح بدیم اونو قسمت بندی کنیم مثلا در این مورد بگیم ک کل این پروژه 10 قسمت بود از مرحله ساخت و طراحی و شروع ب پرتاب موشک و پرتاب موفق و حرکت در مدار درست و بگیم 8 قسمت از پروژه با موفقیت کامل انجام شد یا بگیم 80 درصد پروژه با موفقیت کامل انجام شد ب لطف الله و اینجا یاد جلسات زیبای دوازده قدم میوفتم ک استاد میفرمایید خداوند جهان را مسخر ما نموده و از قدرت خودش ب ما هدیه داده برای ب انجام رسوندن هرکاری ک میتوایم تصور کنیم.الهی شکرت.خب حالا تجربه بنده.من قبل از پندمیک کلا 360 درجه برعکس این بودم و بعد از پندمیک و جریانات بزرگترین اتفاق زندگیم رقم خورد و با استاد اشنا شدم و سایت عباسمنش و قوانین جهان هستی.و مجبور شدم یک شغل اینترنتی یاد بگیرم.مجبور شدم ب سلامتیم فکر کنم و قدمهای درست انجام بدم و قلیون رو ک 18 سال بود میکشیدم هر روز رو ب صورت کاملا ترک کنم ب لطف الله.اینها همه اش برای زندگی بهتر بود و من خدا رو شناختم ک اندازه کل زندگیم می ارزد این اتفاق.الهی شکرت باهات اشنا شدم ای ارباب من خدایا دوستت دارم خیلی نوکرتم.ای عشق خالص.در پناه حق باشید تن سالم .ازاد ذهنی و جیب پر پول براتون ارزو مندم.
سلااام به استاد عزیییز امیدوارم که هم شما و هم مریم عزیز حالتون عالی باشه
استاد چقد پرادایس قشنگ شده چقدر سرسبزه و چقدر لذت بخشه وقتی توی اون فضا قدم بزنیم
خداروشکر میکنم بخاطر این همه زیبایی
استاد اتفاقا داشتم با خودم میگفتم کاش استاد یه فایل رایگان مثل همین موضوعات بذاره توی سایت خیلی مشتاق بودم بازم چیزای جدید از شما یاد بگیرم
خلاصه کهههه امروز صبح اومدم به سایت سرزدم دیدم بلهههه استاد مثل همیشه یه فایل جدید گذاشته بنامِ اتفاقات مشابه و نتایج متفاوت
اول از همه نکته ی این فایل اینکه اتفاقات زندگی به خودی خود معنایی ندارن و این ماییم که بهشون معنت میدیم
اتفاقا استاد توی فایل آخر دوره شیوه حل مسائل از یه زاویه ی دیگه هم به این موضوع نگاه کردین و خیلی قشنگ و مفصل توضیح دادین
یه اتفاق خودش معنی نداره ماااایییممممم که تفسییرش میکنیم و تفسیر ما،بردااشت ما و یا دیدگاهی که توی ذهنمون میسازیم نتیجه رو مشخص میکنه….
تجربه های خودم رو میگم تا بهتر این موضوع رو درک کنیم و این باور توی ذهنمون شکل بگیره که الخیر فی ما وقع؛
1.یادم میاد قبل ازینکه وارد این شغل فوق العاده بشم شیش الی هفت ماه دنبال کار میگشتم اونم تو شرایطی که به شدت به پول احتیاج داشتم و روی خودم کار میکردم خیلی تغییرات ایجاد شده بود ولی هنوز سرکار نرفته بودم
تقریبا شیش هفت ماه من هرروز یا چن روز در هفته دنبال کار میگشتم رزومه پر میکردم و میرفتم بعدی…
استاد هررر کجا که میرفتم بهم میگفتن بهت اطلاع میدیم ولی هیییچ کجا حتی بمن زنگم نمیزدن که بگن آره یا نه و خب واقعا سخته واسه کسیکه بیکار بود به پول احتیاج داشت و منتظر حتی یه جواب نه”بود
خلاصه تا شیش ماه همین طور گذشت و هیچ کس هیچ جوابی بمن نداد…
بعد ازین همه مدت با خودم گفتم خدا قراره یه جای خیلی خوب برام آماده کنه خدا قراره پاداش این صبرم رو بده چون من هم دارم روی خودم کار میکنم هم حسم خوبه در کل امیدوارم و دلم روشنه که قراره اتفاقات بهتری بیفته
واقعااا امیدوار بودم و مطمئن بودم موفق میشم
یه روز رفتم یه جا رزومه پر کردم همچی خوب پیشرفت تا اینکه اون خانوم که مسئول اونجا بود گفت ما باهاتون تماس میگیریم که نتیجه چیه
منم قبول کردم اینبار با خودم گفتم چه زنگ بزنه چه زنگ نزنه من مطمئنم اگر نشه جای بهتر هست و اصلا منتظر هیچ زنگی نبودم
تا بالاخره تماس گرفتن و گفتن باید با مسئول اصلی مصاحبه داشته باشی منم قبول کردم
من انقدری که از زنگ زدنه خوشحال بودم از هیچ چیزه دیگه ای ذوق نمیکردم و میگفتم خدااااایا شکرت یکی بمن زنگگگگ زد و مدام اینو برای خودم تعریف میکردم میگفتم چقدد خوووب یکی بمن زنگ زد
خیلی خوشحال بودم رفتم مصاحبه و خب بازم نه شنیدم
ولی حتی سرسوزن ناراحت نشدم که چرا بمن گفتن نه!! گفتم اوکی بازم خداروشکر زنگ زدن و این یه نشونست به نزدیک شدن خواسته ی من
به خدا میگفتم خدا جونم نمیدونم چیکار کنم خودت درستش کن هر چی خیره برام…
گذشت و من همچنان میرفتم و جاهای مختلف رزومه پر میکردم و این اشتیاق رو از فایلِ (دولت ها و ایجاد شغل؟واقعا؟) داشتم چون کلا دیدگاهم رو نسبت به بیکاری تغییر داد و واقعا بهم برخورد! و همین باعث شد حرکت کنم
یه روز توی چنل کاریابی شهرمون یه آگهی دیدم و نمیدونم چیشد که زنگ زدم اصلا نمیدونم فقط یه حسی منو میکشوند سمتش
زنگ زدم و گفتن باید حضوری بیایید و رزومه پر کنید من رفتم همه ی کاراشو انجام دادم و اونام بمن گفتن تا هفته ی آینده خبرشو بهم میدن و منم گفتم لطفا جواب چه نه بود چه آره بمن اطلاع بدید
و اونام قبول کردن
من روز پنج شنبه رفتم رزومه پر کردم و اونام قرار بود یکشنبه بمن زنگ بزنن، خلاصههه…
یکشنبه زنگ نزدن… و منم گفتم اوکی بریم بعدی…
یکم حسم بد شد چون واقعا نمیدونستم چیکار کنم دیگه… اونم بعد ازین همه مدت
ولی خب سریع حسم رو خوب کردم و اونروز کلا توی خونه موندم و دنبال هییچ کاری نرفتم
فقط با خودم میگفتم من تا یه شغل خوب پیدا نکنم ول نمیکنم من باااااید بتونم باید از پسش بربیام شده فردا باشه شده ده سال دیگه…
تااآا اینکه فردای اونروز بمن زنگ زدن تازههه آخر وقت بود ساعت هفت شب
و گفتن خوده مسئول خواسته تا شمارو حضوری ببینه
خیلیم عاالی خداروشکر زنگ زدن :)
اینارو تعریف کردم تا بعدش بگم پشت صحنه چه اتفاقاتی افتاده…
رفتم صحبت کردم و برای یکماه آزمایشی کار کردن توی کتابفروشی تایید شدم
خلاصه اونجا مشغول به کار شدم با یه همکار دیگه و گذشت….
چند ماه گذشت و من خوشحااال و راضی
تا اینکه دوباره به یه اتفاقی برخوردیم که ظاهرش جالب نبود و همییین اتفاق شروع تمام اتفاقات خوب و پیشرفتهای الان من هست
اتفاق چی بود؟
همکارم با مسئول کتابفروشی به مشکل برخورده بودن و بحث های مکرر داشتن و همچنین کتابفروشی فقط دیگه به یک همکار احتیاج داشت
اشتباهات کاری چندین برابر زیاد شده بود
چه حسابداریش چه خریدو فروشش
و همکارم مقاومت داشت ازینکه من کارای مغازه رو انجام بدم و همش خودش میخواست کارا رو پیش ببره میگفت تو نمیتونی!!!!
همرو انجام میداد ومنم داشت صبرم تموم میشد
و تک شیفت شده بودم و حقوقم کاهش پیدا کرده بود
نمیتونستم توانایی هام رو توی کار نشون بدم و استفاده کنم چون اصن اجازه نمیداد من کاری به اون صورت انجام بدم
و اینکه عزت نفسم کم بود اون موقع و نمیتونستم حقم رو بگیرم (و اینها تمام تضاد هایی بود که بهشون برخورد کردم) و اینها با اینکه اذیتم کرد اما فشاری که بهم وارد شد انگیزه بهم داد که مگه من خالق نیستم؟؟؟؟ چرا دارم تحمل میکنم؟؟؟ مثل یه بممممب انرژی و اشتیاق درونم جمع شد
و این موقع همزمان شد با فایلی که استاد توی آمریکا با بقیه شاگردا برگزار کردن و این نکته رو گفتن که آقاا شما یکماه خواسته هات رو بنویس یکماه چیه یک هفته هرروز تا معجزاتش رو ببینید
منم شروع کردم به نوشتن خواسته هام توی کار
خواسته هام چی بود؟
_افزایش حقوق n میلیون تومان
_خودم تمام مسئولیت کتابفروشی رو به عهده بگیرم
_توی کارای مغازه مهارت بدست بیارم
_از توانایی هام استفاده کنم و بتونم بهترین خودم رو ارائه بدم
_هم برم باشگاه هم سرکارم
تا دو هفته خواسته هامو نوشتم و رها کردم یک هفته بعدش معجزاتی رخ داد که خودمم هنوز موندم!
همکارم یک روزه از کارش استعفا داد و رفت
بعد از رفتنش مسئول کتابفروشی بمن گفت میدونستی همکارت با من تماس گرفت و گفت خانوم زینتیه که همش اشتباه میکنه میخواست کاری کنه شما اخراج بشی و خودش بمونه؟؟؟
خلاصه شروع کرد به تعریف کردن که ما شیش ماه پیش ی همکار برامون اومد(نکته ای که اول بهش اشاره کردم که شیش ماه دنبال کار بودم و نمیشد)
و این همکارمون کارش رو خوب انجام نمیداد و نمیدونستم چطور بگم بره ولی دیگ شما اومدی رزومه پر کردی ما شمارو تایید کردیم!
حالا بعد از رفتن همکارم چه اتفاقاتی افتاد؟
اشتباهات کاری به شدت کاهش پیدا کرد
تمام مسئولیت کتابفروشی شد با خودم
حقوقم افزایش پیدا کرد
تونستم پتانسیل مهارت هام رو توی کار پیاده کنم
تونستم باشگاهم رو شروع کنم با اینکه دو شیفت بودم اما اجازه دادن که من بعد از باشگاه بیام سرکار
و عزت نفسم رو به شدت افزایش بدم همچنین مهارتهای ارتباطیم رو چون گاهی یک هفته کاامل فقط خودم تنهایی اونجارو مدیریت میکردم و نداشتن عزت نفسم باعث بروز اشتباهات خیلی بدی میشد
و فشار زیادی بهم وارد میکرد
و همین افزایش هنر ارتباطاتم و عزت نفسم مهارت فروشم رو به شدت افزایش داد
خب نتیجه؟؟؟؟؟ برداشتی که من از اتفاقات داشتم برام کلی خیر و برکت داشت با اینکه میتونستم غر بزنم و حتی ازون کار بیام بیرون و تسلیم بشم!
تفاوت اینجا مشخص شد کههه من اعتبار بدست اوردم و همکارم بخاطر دیدگاه منفی که نسبت به همه چیز داشت اعتبار کاریش رو از دست داد دو نتیجه کاملا مخالف هم!
چون بخاطر عدم عزت نفسم همکارم یه جورایی داشت بهم زور میگفت و من خسته شده بودم ازینکه نه تنها توی کار بلکه خیلی جاها بهم زور بگن یا فک کنن کاری ازم برنمیاد
من خیلی چیزا برای ارائه داشتم و دارم و گاهی نیازه تا صدت رو بزاری تا بفهمن چیزی بلدی خودتو انقدری قبول داشته باشی که موفق بشی….
و الان هم با تضادی برخوردم که باعث شده جدی تصمیم بگیرم ازین تجربه ها استفاده کنم و کم کم کسب و کار شخصی خودم رو داشته باشم و مطمئنم میام و از نتایجش مینویسم
عاشقتونم استااااااددددد و به شدت سپاسگزار
راستی استاد دارم تمرینای جلسه آخر حل مسائلو انجام میدم به زودی از نتایج معجزه آسای اونم میگم براتوووون