اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 30 (به ترتیب امتیاز)

634 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آزاده زمانی جوهرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    به نام خدای زیبا، مهربون ودوست داشتنی ام. سلام به ناب ترین استاد دنیا، مریم جان ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران مرتبه شکر بابت حضور دراین سایت بهشتی وسیراب شدن با این آگاهی های ناب وارزشمند.دوست دارم از تجربیات خودم بنویسم در رابطه با اتفاقات به ظاهر نا خوشایندی که نقطه ی عطف زندگی من شد.سه سال پیش با یه تضاد تو رابطه ام روبرو شدم که به دلیل کنترل ذهن بالایی که داشتم هدایت شدم به این سایت زیبا وبعد همزمان با شیوع بیماری در جهان روزهای طلایی زندگی من شروع شد ومن هدایت های نابی در تمام جنبه های زندگی ام از خدای مهربون دریافت کردم .یادمه که روزهای اول شیوع بیماری استاد جان گفتند که جهان در حال غربال آدم‌هاست وخدا رو هزاران مرتبه سپاسگزارم که من هم در این غربال جزو هدایت یافتگان شدم .استاد عزیزم هر موقع به نتایج زیبایی که تو زندگیم گرفتم نگاه می کنم از این سه سال اخیر به بهترین ونابترین وطلایی ترین سال‌های عمرم یاد می کنم.من تونستم با کنترل ذهن وکنترل ورودی های ذهن وکار کردن متعهدانه روی باورهام به زیبایی اون زندگی بهشتی که روزی آرزوش رو داشتم برای خودم خلق کنم وآسون بشم برای آسونی ها وچقدر زیبا بهم یاد دادی که وقتی من سمت خودم رو به خوبی وبه درستی انجام بدم خداوند سمت خودش رو برام به انجام رسونده ،درحالی این کامنت رو می نویسم که در آپارتمان زیبایی که به تازگی خریدم زندگی می کنم وحدود سه ماهه مهاجرت کردم وتمام آدمهای نامناسبی که اطرافم بودند از جمله همسرم از زندگی ام به راحتی وبه زیبایی حذف شدند،هدایت های نابی در مسیر علایقم دریافت کردم که با طی کردن تکاملم وبا کمک خدای مهربون زنجیر بعدی که شغلم هست نیز حذف خواهد شد.استاد عزیزم خدای مهربون رو بابت حضور زیبات در زندگی ام بی نهایت سپاسگزارم وبه خودم می بالم که از همان دوران نوجوانی که در جستجوی خدای واقعی بودم با کنترل ذهن به صورت نا خودآگاه در تمام دوران زندگی ام در الهی ترین زمان به سمت نابترین استاد وناب ترین مسیر هدایت شدم .عاشقانه دوستتون دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مينا جان گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    سلام

    امیدوارم همگی شاد باشید

    من دو تا تجربه تو این هفته داشتم به نظزم اومد جالبن از تغیر زاویه نگاه بهشون

    1- من یه سرمایه گذاری کرده بودم جایی و بعد مدتی تصمیم گرفتم پولم را خارج کنم و دیدم برام فرمی فرستادن برای امضا و یه هزینه ای برای یه چیزی که فقط خودش می دونند نوشته بودند ومن اصلا نمی خواستم هزینه ای اضافه بهشون پرداخت کنم ولی صبر کزدم قبلش از مسیول اونجا سوال کردم که هزینه ای کسر میشه از کل پول جواب دادند نه

    . من فکر کردم این فرم که فرستادن حالت فرمالیته داره احتمالا.چند روز بعد که واریز حیابم را چک کردم دیدم کسر کردن

    و جا خوردم و با دفترشون که صحبت کردن منشی خبر داد بهشون و خلاااااصه اینکه ایشون گفتن اون هزینه این بوده و اون بوده و کلی…… من واضحاااا و قاطع گفتم من هیچ هزینه ای نمیدم

    حالا جریان اصلی با خودم چی بود:1- اگه آدم قبلی بودم می گفتم مردم این شدن یا اون شدن

    2- اگه هنوز اوایل تکاملم بود میگفتم من چه فرکانسی فرستادم که الان این اتفاق بیوفته یعنی وسواس فکری

    3- اگه به خدا ایمانم به حرف بود می گفتم حالا اشکالی نداره به این آدمه باز احتیاج داری اگه بخوای هی لجبازی کنی دیگه از دستش میدی.

    ولی این تصمیم را گرفتم : من بابت هیچ چیزی هزینه اضافه پرداخت نمی کنم و قبلش سوال کردم و گفتن قرار نیست هزینه ای کسر بشه پس باید برم تو دل ترس و تردیدم و اینجا یعنی عزت نفس عملی

    و توی دفترم هم نوشتم و شکرگذاری پیشاپیش کردم که به راحتی مبلغ بر گشته تو حسابم

    خلاصه خود مسیول اصلی زنگ زدی و کلی توضیح بابت این کسری ولی من یه کلام گفتم ولی من هیچ هرینه اضافه ای پرداخت نخواهم کرد و ایشون گفتم که باید خودشون از حساب خودشون پرداخت کنند و جواب من این شد

    بله لطفا به این حساب واریز کنید و تمااام.

    2- یه مورد دیگه باز این بود

    که دو تا معامله دلار کرده بودم و صراف در واریز مبلغ اشتباها دو تا عدد را جا به جا زده و یکی از واریزیا رو هم اصلا انجام نداده خلاصه بعد اطلاع من ایشون عذرخواهی کردن و مبلغ را واریز کردن اماااااا باز یه مقدار را کم زده بودن و مبلغ جزیی بود و مسیله این بود ایشون انگار یا خیلی عجول هستن و یا بی دقت و اعداد کنار هم را قاطی می کنن مثلا به جای 898 را 889 می دیدن و ….

    خلاصه این دفعه هم انگار مسیله قبلی بود و اختلاف عددی کوچیک بود ولی من به خودم گفتم برای پولت ارزش قایل باش که پاش توی کیفت باز بشه و رهاش نکن و در ضمن اینجا امتحان عزت نفس برو ببینم چه می کنی

    بهشون اطلاع دادم و پذیرفتن ولی تبصره گذاشتن که به مونه روی خرید بعدیتون و یا حضوری بیایید بگیرید منم نمی خواستم حضوری برم چون دور از من هستم و از طرفی نمیخواستم هم بمونه روی خرید بعدی می خواستم پرونده ای باز نمونه و باید انجامش می دادم. پس پیام دادم لطفا فردا برام واریز کنید خرید بعدیم تایمش مشخص نیست.

    ایشون همون روز واریز کرد و انگار بهش برخورد ولی برای من انجام تمرینم مهم بود که انجامش دادم

    هر دو تا توی این هفته پیش اومد و از نگاه من یه جور تمرین چیزایی بود که یاد گرفته بودم را باید عملی انجام میدادم و حس و حالم در تمام مراحلش عالی بود و اصلا واگویه نداشتم که هی بخوام آنالیز کنم

    گفتم باید انجام بدیش تماااام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    میلاد گفته:
    مدت عضویت: 3821 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته مهربان

    من از اول تااخرررر فایل فقط مبهوت این قدرت دست و نگهداری عالی خانم شایسته عزیز برای نگه داشتن دوربین به این انضباط بودم و هرچی میرفت جلو تحسین میکردم که چقد خوب دارن انجام میدن اینو که بین این همه علف و پست و بلندی بدون هیچ استرس و اذیتی کاملا عالی دارن از استاد فیلم میگیرن و من خیلیییی زیاد از خانم شایسته عزیز تشکر میکنم .

    چقد هیجان انگیز بود موقع لانچ راکت واقعااااا

    همون موقع که داشت پرتاب میشد انگار منم اونجا بودم و کاملا داشتم حسش میکردم و میگفتم خدای من یه ادم چقددددد میتونه پیشرفت کنه

    چقد رشد ایجاد کنه چقد ادمای دیگه رو به خدمت بگیره و حقوق بده

    چقد به نسل بشر میتونه یه شخص کمک کنه اونم تو زمینه های مختلف

    از ماشینای خیلی عالی بگیر تا پرتاب موشک و اینترنت و …. اصلا این ادم یه الگوی بی نظیره برای هرشخصی که میفته تو مسیر موفقیت و میگه اگه اون تونست منم میتونم و بترررکونه بره جلو

    ممنون استاد عزیز بابت این نگاه همیشه یکسان و اصل که تو هرفایلی درموردش حرف میزنین و هیچوقت هم تکراری نخواهد شد

    آرزوی موفقیت روزافزون برای شما و خانم شایسته مهربان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    سمیه اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1883 روز

    به نام خدای هدایتگرررر…

    استاد عزیزم خداروشکر که دوباره شمارو بیشتر در پارادایس میبنیم و ازاین مکان بهشتی و انرژی عالی که توصیف بهشت درش هست شمارو میبینم و عشق میکنم از مریم بانو زیبا هم سپاسگزارم با این تسلط در فیلمبرداری در هنگام راه رفتن که این هم از کار نیکو کردن از پر کردن است…

    این قسمت از فایل دقیقا درس های شیوه حل مسائل بود 4و5و6 که بهبود گرایی و عمل به شیوه درک قانون تکامل که میگه فقط حرکت کن

    ایلان ماسک هم با این اصل جلو رفته ما انجامش میدیم و در دل اتفاق درسها رو میگیریم،صبر نمیکنم پرفکت باشم رکتور عالی و بی نقص،به اتفاقات و شرایط جوری نگاه میکنه که همیشه باعث رشد میشه و در دل تضادها کلی درس و پیشرفت هست

    شرایط عالی رو ما رقم میزنیم از رفتن تو دل اتفاق و نگاه متفاوت به اونها و بعد پاداش‌ها که میاد‌…

    من خودم وقتی به چالش روابط با برادر و خواهرم و زندگیم بر خوردم تونستم کنترل ذهن کنم اونم فقط با نگاه متفاوت به شرایط تونستم آرام باشم و اون اتفاق به ظاهر بد رو رد کنم و بعد پاداش‌های آمد که اصلن فکرش هم نمی‌کردم همه چی دوباره به من برگشت ولی با شرایطی بهتر و من رها تر و دراین اتفاق ظرفم بزرگ شد و رشد کردم خدایا شکرت…

    شیوه حل مسائل که الان درش هستیم دقیقا این موضوع رو باز میکنه و مارو برای نگاه متفاوت به همه چیز رشد و پرورش میده…

    از تلاش شما استادان عزیزم سپاسگزارم و جریان هدایت که مارو هدایت میکنه خداروشکر….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سید مهدی کیا گفته:
    مدت عضویت: 1742 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم شایسته دوس داشتنی

    درباره اینکه افراد با نگاه متفاوتشون به یه اتفاق یکسان، نتایج متفاوت توی زندگیشون میگیرن رو بارها خودم تجربش کردم؛ ولی یه اتفاق مهم هست که همیشه یادم میمونه

    پاییز سال گذشته بود که من داشتم خیلی خیلی بهتر از همیشه روی خودم کار میکردم، و نتیجش هم این بود که دانشگاه و اساتیدش (حتی سختگیراش) بطرز معجزه آسایی با من راه میومدن و کلا حضورغیابی برای کلاسا انجام نمیشد. همون دانشگاهی که کلی دلیل برای نرفتن داشتم اما ترس حرف مردم (خانواده) و خدمت نمیذاشت ولش کنم. اما این راه اومدن اساتید با من، باعث شده بود خیلی بیشتر از تمام اون 3 سال بتونم دانشگاهو نادیده بگیرم (قبلا مجازی بود و خیلی اهمیت نمیدادم) و عملا حتی سرکلاس هم دیگه نمیرفتم، در حالی که توی نمرات بهم کمک میشد، توی تمرینات، و…

    تا اینکه رسیدیم به امتحان (یادم نیس میانترم یا پایانترم) یکی از دروس دانشکده، که اتتتفاقا بیشتر از بقیه درسا باهاش حال میکردم؛ اتتتفاقا استادش استاد اوکی تری بود و سخت نمیگرفت؛ اتتتفاقا برای اون درس یذره تمرین حل کرده بودم (خودجوش) و برای امتحانش هم 5 روز حدودا درس خوندم (برای اولین بار تو کل ایام دانشگاه من برای یه درسی انقد میخوندم!)… حس و حالم اینطوری بود که من که کل این چند ماه معجزات مختلف دیدم و حالمم انننقد خوب شده، پس اینم قطعا خوب میشه و بریم که این درسه رو (چون درس خیلی سختی بود) هم پاس کنیم تا واحدارو پاس کنم و..

    دقیقا یادمه که امتحان رو هم واااقعا خوب دادم! نمیگم نفرات برتر کلاس شدم، اما قطعا قطعا نمره برگم بالاتر از نصف کلاس بود (چیزی که چند ترم اخیر فقط برعکسش رو تجربه میکردم). خلاصه همه چیز داشت طبق روال اون چند هفته و چند ماه عالی پیش میرفت تا اینکه رفتم بعد از جمع شدن برگه ها، یه سوال درباره یکی از مسئله ها ی امتحان از استاد بپرسم و بقولی خیال راحت بشم و .. (حالا منی که چند ساله عملا درس نمیخونم، مدت ها بود چنین کاری نمیکردم و بعد امتحانا سریع جیم میشدم!) استاد با لبخند گفت: «این یه نکته ریز داشت که سرکلاس مشابهش رو حل کرده بودیم؛ چند جلسه سر کلاس بودی؟» چهرهش همچنان با لبخند رو به من بود تا اینکه من حقیقت رو گفتم و بعدِ شنیدن “نبودم استاد، خودم خوندم..” چهرش در هم شد و ورق برگشت..

    استاد از اینکه سر کلاسش تاحالا حاضر نشده بودم بشدت شاکی شد. با اینکه دلیلی برای عصبانیت وجود نداشت، چون من قبلا این درسو برداشته بودم و افتادم، و حالا این ترم با آرشیو درس ها از همون ترم توی سامانه دانشگاه یا با کتاب ها، میتونم خودم بخونم و بیام درس رو پاس کنم! اونم با نمره خوب و بدون تقلب و ..! استاد بدون اینکه برگم رو بررسی کنه، با یه نگاه سَرسَری و گفتن اینکه “سوال پرسیدنت معلومه هیچی بلد نیستی” و چیزای مشابه، گفت نمره که از این امتحان نمیگیری (اصصصلا اینطور نبود..)، درس نخوندی، کلاسارو هم نیومدی، برو درس رو حذف کن وگرنه خودم برات صفر رد میکنم! (تمام این حرفارو هم چند بار توی حالتی تکرار کرد که داشت به سمت دانشکده حرکت میکرد ولی طوری نگاهشو از من گرفته بود که انگار اصلا براش مهم نیستم و اینو کااااملا احساس کردم…) کلی حرف زدم و مشرک شدم و خواهش کردم که بابا! حداقل برگه منو اول نگاه کن، بعد ببین نمره میگیرم یا نه! از یجا به بعد، یادم نیس دقیقش چی بود، ولی آب پاکی رو ریخت رو دستم که فهمیدم بخاطر نبودن سر کلاس، کمر همت رو بسته تا منو بندازه و اصلا کاری به امتحان و نمره و.. نداره…

    خیــــلی خیلی حالم بد شد و بشدت عصبانی بودم؛ بخاطر اینکه از همون لحظه اولِ خواهش کردنام، سید از درون داشت فریاد میزد: “اینکارو نکن! طرف حسابت این نیست، این کارو نکن!!” ولی ادامه دادم و شرک ورزیدم.. بخاطر اون 5 روزی که با زحمت فراوون به خودم زور کردم تا بشینم درس بخونم و کاری که ازش بدم میاد رو انجام بدم، در حالی که اگه میدونستم نتیجش این میشه، خب میرفتم زندگیمو میکردم!.. بخاطر اون کینه همیشگی نسبت به دانشگاه که مدت ها بود فراموشش کرده بودم و توجهی نداشتم، اما با این اتفاق دوباره سر باز کرد و خیییلی بیشتر از قبل، از دانشگاه و بودن تو اون فضا متنفر و منزجر شدم..

    چند ساعت اول نتونستم ذهنمو کنترل کنم و درگیرِ حرص خوردن شدم؛ برای همکلاسی ها درمیون گذاشتم و چن نفری به استاد ناسزا میگفتیم، غر میزدیم، از در و دیوار مینالیدیم تا اینکه متوجه یه چیزی شدم.. اینکه منم دارم “حرفای مشابه مردم” رو میزنم، و اونا هم دارن از “تجربیات مشابهشون” برام میگن و مهر تاییدی میزنن به اینکه حسمو درک میکنن و دانشگاه همینه دیگه، استادا لج میکنن دیگه، باید بسوزیم و بسازیم دیگه…. برق از سرم پرید! دیدم من دارم مثل همون آدمایی رفتار میکنم که طی چند ماه گذشته، اونا درگیر اغتشاش و بگیر ببند و گریه و زاری و افسردگی بودن، در حالی که همـــون تایم من نگاه و رفتار متفاوتی داشتم که منو به اوووجِ لذت بردن از زندگیم رسوند و داشتم معجزه پشت معجزه توی شغل و فوتبال و رابطم تجربه میکردم!!

    فضا رو ترک کردم، به خودم اومدم و نشستم به فکر کردن، به اینکه چرا چنین اتفاقی افتاد؟؟؟ از اونجایی که تمرکزی روی خودم کار میکردم، ذهنم خیلی آماده تر بود برای تغییر باورهام، رفتارهام و.. به فاصله 2، 3 ساعت بعد اون اتفاق، یاد “الخیر فی ما وقع” استاد توی 12 قدم افتادم. «وقتی مطمئنی که تایم خوب و نسبتا طولانی ای داری “روی خودت کار میکنی” و همینطور “احساس خوبی داری”، هـــر اتفاقی بیفته قطعا خیره و قراره تو رو به خواسته هات نزدیکتر کنه.. هـــــر اتفاقی!». تونستم با به یاد آوردن این آگاهی و همینطور شنیدن صدای قلبم که بهم آرامش میداد، ذهنمو دوباره دستم بگیرم و ریز ریز به احساس بهتر برسم. دیدگاهم این شده بود که آقا! وقتی اووونهمه معجزه و اتفاق خوب برام افتاد و داشت بیشتر میشد، یعنی مسیرم درسته و قطعا خیر بوده! وقتی تمام اساتیدی که همه میگفتن راه اومدنش غیرممکنه ولی با من راه اومدن، اونوقت اَد این استاده که معمولی بود اما گیر سه پیچ داد، این یه اتفاق “به ظاهر بد” وسط اون سیل اتفاقات شیرین، قطططعا دلیل و درس داره! پس قطعا خیره.. درسشو خواهم گرفت…

    اینارو با خودم مرور میکردم و آروم شدم و فردای اونروز متوجه شدم داستان از کجا آب میخوره! در اصل، به این فکر میکردم که این اتفاق وسط اونهمه حال خوب، بـــاید یه دلیلی داشته باشه.. و چه دلیلی بهتر از این که جواب خواسته و سوال همیشگیم توی این اتفاق بود: «خدایا کی میرسه روزی که من دیگه دانشگاه نداشته باشم و از این خستگی آزاد بشم؟؟؟».. جواب سوالِ 3 ساله من اون لحظه بهم رسید: «امروز..!» =))) هرروزی که از دانشگاه میگذشت و متوجه این ضعیف بودن خودم میشدم که فقط بخاطر ترس “خدمتو میخوای چیکار کنی؟!” دانشگاهو نگه داشتم، بیشتر اذیت میشدم و اعتمادبنفسم میومد پایین. همیشه ازش شاکی بودم، اما هیچوقت زور “انگیزه” و “ایمانم” برای غلبه بر ترسم کافی نبود. ولی ایندفعه فرق داشت!

    هدایت جهان به درخواست همیشگی من فـوق الـعـاده دقیق بود و طی چند هفته هر دو عنصر لازم رو برام ساخت! روندی که از چند هفته قبل با اعراض از ناخواسته ها در پیش گرفته بودم و منتهی شد به کلی معجزه ریز و درشت، و صحیح و سالم و شاد بودن من وسط لوکیشن درگیری ها، بهم نشون داد که واااقعا میشه “دنیاهامون متفاوت باشه” و برام این “ایمان” رو ساخت که “اگر من کار خودمو درست و کامل انجام بدم، سید کار خودشو بلده و بی نقص انجامش میده!”. از طرفی، تمـــام اون همت کردن و با سختی درس خوندنم، حل تمرینم، سوال پرسیدنم برای مطمئن شدن از جواب، بعدشم برگشتن ورقِ بازی از یه نمره خوب به صفر اونم از استادی که فــکــرشم نمیکردم، خواهش التماس کردنم از استاد و.. که در نهایت بجای حال خوب، حال خیــلی بدی بهم داد، به اندازه یه کـــــوه برام انگیزه شد؛ انقدی که دلم میخواست سر از تن استاده جدا کنم….

    اون اتفاق بد و ضدحالی که ظاهرا بچه های دیگه چندین بار هم تجربش کردن، ولی بهش “عادت” کرده بودن و فقط ازش ناراضی بودن و غر میزدن، برای من یه هدیه الهی بود! اغراق نمیکنم، واقعا همین حسو نسبت بهش دارم! هنوزم که چندین ماه ازش گذشته، با افـــتخار از اون حرکت خودم و تصمیمم برای رها کردن دانشگاه برای نزدیکانم حرف میزنم. رها شدن من از دانشگاه که بواسطه این اتفاق رقم خورد، توی همین چند ماه اننننقدر برام خیر و برکت داشته و آزادی عمل بهم داده که خداشاهده حتی بعضی روزا تو ذهنم از اون استاده (که روز اول توی دلم فقط بهش بد و بیراه میگفتم XD) تشکر میکنم بخاطر اون رفتار زشتش! که قطعا اگر بی احترامیِ ایشون موقع صحبت یا ترسوندن من از صفر نبود، من الان این موهبت هارو نداشتم و از زندگیم ده ها برابر لذت نمیبردم!!

    هرجا هستید در پناه الله یکتا، شاد و شنگول و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سعید نظری گفته:
    مدت عضویت: 1069 روز

    با سلام و خدا قوت خدمت استاد عزیز و خانم شایسته بزرگوار موفق باشید

    زیاد وقتتون نگیرم خلاصه تجربه خودم بگم

    در زمان کرونا من تو شغلی بودم که کرونا باعث شد روز به روز حقوقم کم بشه چون روزهای تعطیل کرونا درامد نداشتم ولی سال 1400 من همش میگفتم خیری تو این کار هست همش میگفتم خدایا شکرت کرونا نگرفتم از زندگی لذت میبردم با درامد کم تا اینکه از یک شرکت دیگه به من زنگ زدن و پیشنهاد کار دادن شرکتی که اون روز من حتی اسم شرکت نشنیده بودم و یک شبه حقوق من دقیقاً 4 برار افزایش پیدا کرد

    شکرگزار خداوند هستم که منو در مدار گروه تحقیقاتی عباس منش قرار داد

    دست حق نگهدارتان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مرضیه رحیم زاده گفته:
    مدت عضویت: 417 روز

    سلام خدمت استاد عزیز

    من از سن سی سالگی مت جه شدم چشم هام وا ه ضعیف میشه و دیدم رو دارم از دست میدم لول تو شب دیدم کم میشد و کم کم یه روز هم کشیده شده هرچی سنم بالاتر میره دید من تر میشه دکتر هم رفتم گفتن ارثیه و فعلا هیچ درمانی ن ا ه ولی من هیچ وقت نا امید نشدم همیشه گفتم من خوب میم این ی مرحله برای منه خدا میخواد ی چیزی به من بگه

    همه دکترا گفتن ارثیه و رمان نداره بعد با فایل هایی آشنا شدم که میگفتن چیز ارثی وجود نداره همه چیز حاصل دهنه از جمله بیماری و همه بیماری‌ها قابل درمان هستن و شفا درون خود بدن هست

    من برای آرامش و امید بیتر می فتم سراغ اینجور فایلها بخصوص فایلهای شما و کم کم خیلی دهنم رشد کرد و آگاهیم بهتر و زندگیم در مسیر بهتری قرار گرفت الان چند ساله فایلتون گوش میدم تازگی ار سایتتون شدم و با دنیایی از قایلهایی که من عاشقشان هستم روبرو شدم روزی یک یا دو یا سه فایل شما گ ش میدم دوره عزت نفس خریدم و دارم تمریناتش انجام میدم خیلی خودم و زندگیمو بیشتر دوست ارم بیتر به نکات مثبت ت جه میکنم بیشتر حواسم به ورودی هام هست

    آن شاءالله دوست دارم دوره روانشناسی ثروت و قانون سلامتی و بگیرم ریسه شفای کامل جسمی دهنی ممن انجام بشه و من مثل درخت بامبو رشد کنم و برم بالا

    این اتفاق به طاهر بد دید ضعیف باعث نشد من نابود بشم بلکه داره باعث رشد و آگاهی من میشه

    نازکی کلاس یوگا میرم و همین کا باعث انگیزه و روحیه خانواده و دوستانم شده

    و مطمئن هستم بزودی شفای کامل برای من حاصل میشه اگر نشه هم زیاد ناراحت نمیشم حتما نقش من در این میهمانی دنیا همین بوده ومن سعی میکنم نقشم رو خوب با ی کنم

    خدایا شکرت

    سپاس برای بودنتون استاد که مثل برادر بزرگم هستین و ثابت هاتون مثل برادر بزرگم به دلم میشینه

    ببخشید که احتمالا بعضی کلمات نادرست نوشتم چون خوب نمی بینم شاید درست تایپ نشده باشن بازم سپاس از بودنتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    فواد بنیادی گفته:
    مدت عضویت: 883 روز

    به نام تنها فرمانروایی کیهان

    سلام به استاد عزیزم مریم جان عزیز و دوستان خوبم

    روز 155

    خداوند را هزاران مرتبه شکر

    درک همه افراد از اتفاقات که می‌افتد فرق می کند و من چقدر تحسین میکنم این شکرت را با این که موشک منفجر میشه نمی گویید شکست می گویند و یک تعریف دیگر دارند و به همین خاطر است که این شرکت به این حجم از پیشرفت رسیده است خدایا شکرت

    یکی ورشکست می شود می تواند این را یک شروع جدید بداند و یکی ورشکست نی شود و همان طور سقوط می کند

    بعضی وخت که درست نتیجه نمی گیرم میقهمم مشکل فقط در باور های من است نه هیچ عامل دیگر

    فلان هم در حال طی کردن تکامل هستم که بهبود بیافم و در این نزدیکی ها خییلی خبر های خوب دارم و انشالله به زودی برای خودم و دوستانم مکتوب اش میکنم خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    علی میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 1591 روز

    سلام بر استاد عباسمنش عزیز و سایر دوستان عزیز

    چقدر این فایل زیبا بود و پر از آگاهی های ناب بود.

    دقیقا یادم می اید که تابستان سال گذشته تازه در یکی از شرکت های بزرگ استخدام شده بودم با اینکه هنوز زمان زیادی از مهاجرتم به این کشور نگذشته بود اینکه تونسته بودم در یکی از شرکت های بزرگ استخدام بشم به خودم افتخار میگردم و اما خیلی استرس بابت محیط کار جدید و اینکه زبانم هنوز به اون حد قوی نیست که در چنین محیطی بتونم کار کنم. اما همیشه سعی میکردم ذهنیتم را مثبت نگه دارم چرا که به حس خوب و اتفاقات خوب باور داشتم.

    اما بعد از حدود یک ماه که انجام بودم عذرم را خواستن و یک جورایی اخراج شدم اولش یک حس نسبتا منفی گرفتم و گمی از خودم نا امید شدم اما به قول استاد همیشه این جمله را میگفتم که حتما در این خیریتی است- بعد از چند ساعت که گذشت تونستم ذهنمو کنترول کنم و نگذارم که خیلی حال منو خراب کنه

    خیلی جالبه بعد از زمانُ فرصت های زیادی برام فراهم شد که منو توی یک مسیر شغلی دیگه گذاشت و الان در آمدم خیلی بهتر از زمانی است که در انجا کار میکردم- الان خدا را همیشه و همیشه شکر میکنم که این اتفاق افتاد و من اخراج شدم چون اگر اخراج نمیشدم احتمالا شجاعت تغییر شغلی که در راستای علایقم نبود را نمیداشتم. و همیشه بابت چنین اتفاقی در زندگی خدا را هزاران مرتبه شکر میکنم – الان در کار بهتر و با درآمد بهتر که اصلا نمیشه با کار که در اون شرکت داشتم مقایسه کرد.

    اون اخراج از اون شرکت بعنوان یکی از نقاط مهم زندگی ام همیشه بخاطر میسپارم و خدا را بابت آن هزاران مرتبه شکر میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    مهدی وجدی گفته:
    مدت عضویت: 513 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیزم و خانوم شایسته و دوستان عزیز

    من امشب یک سوال داشتم از خداوند و برای دریافت جواب هدایت شدم به این فایل

    از خداوند خواستم توحید عملی رو به من بفهمونه و بهم بگه چطور میتونم توحیدی عمل کنم و بعد به این فایل هدایت شدم

    فوق الاده بود این باور هافوق الاده بودند الان که به گذشته خودم نگاه میکنم به اتفاقات و شرایط که در گذشته برام رخ داده و جاهایی که من دیدگاهم رو نسبت به اتفاق تغیر دادم خیلی خیلی اتفاقات خوبی برای من رخ داده

    سال 99 بود که 15 روز قبل از اینکه به خدمت سربازی اعزام بشم مادرم به رحمت خدا رفت دقیقا در دوران پندمیک بود این اتفاق خیلی تغیرات بزرگی رو در من ایجاد کرد اول از همه به خودم گفتم این یک اتفاق طبیعیه و برای همه رخ میده همه یه روزی از دنیا میرن چه الان چه بعدا بالاخره هر کسی وقتی داره تونستم خیلی سریع خودمو جمعو جور کنم و دقیقا 15 روز مونده بود به اینکه برم خدمت اومدم به خودم گفتم الان وقتشه خودتو نشون بدی اگه نری خدمت سربازی میشی سرباز فراری و خیلی زندگیت بدتر میشه درسته این اتفاق رخ داده ولی دلیل نمیشه که کاری رو که شروع کردیم تموم نکنیم خلاصه رفتم خدمت و الان حدود 2 ساله که خدمتم رو تموم کردم به لطف الله

    اتفاق بعدی که دیگه به نظرم یک ضربه فنی بود از طرف جهان روی من گرفتار اعتیاد شدن من بود این اتفاق حدود 2 سال طول کشید و باعث از بین رفتن تمامی سرمایه من و سلامتی من شد بازم جا نزدم گفتم ببین تو تونستی اون اتفاق اون فوت مامان رو پشت سر بزاری و سالم ازش بیرون بیای این که چیزی نیست دقیق یادمه به جایی رسیدم گفتم خدایا من تسلیمم من دیگه نمیدونم چیکارکنم تو هدایتم کن و به خداوندی خودش قسم هدایتم کرد به سمت بهترین ها تونستم اعتیاد رو کنار بزارم ورزش بدنسازی رو از نو شروع کنم بعدش رفتم یه جایی سر کار و از نوشروع کردم هنوز که هنوزه به خودم میگم اون اتفاق من رو از ابن رو به اون رو کرد بعد از ترک مواد و سیگار یه جوری جون گرفتم یه جوری انرژی و اعتماد به نفس و قدرت گرفتم که از اون جایی که کار میکردم اومدم بیرون و رفتم سراغ کسب و کار خودم الان حدود 2 ساله که اعتیاد رو کنار گذاشتم و 1 ساله که کسب و کار خودم رو راه انداختم

    خداروشکر میکنم بابت این آگاهی های ناب

    چقد قشنگ گفتی استاد اتفاقات به تنهایی هیچ معنی خواصی ندارن و معنایی که ما بهشون میدیم و اون تعبیری که ما براشون قائل هستیم نشون میده که اون اتفاق چه نتیجه ای رو میتونه توی زندگی ما ایجاد کنه

    دقیقا همینطوره اگه من بعد اون اتفاقات میومدم و آه ناله میکردم و تو سر خودم میزدم و میگفتم واای شکست خوردم و از این حرفا قطعا الان اینجایی که هستم نبودم من تونستم ذهنمو کنترل کنم و تسلیم بشم در مقابل خداوند و از اون تظاد ها گذر کنم و ازشون به عنوان سوخت استفاده کنم

    خیلی دوستتون دارم شبتون بخیر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم رمضانی گفته:
      مدت عضویت: 734 روز

      آقا مهدی عزیز

      باریکلا به این اراده شما

      احسنت به این قدرت تصمیم گیری شما

      به خودت افتخاااااار کن

      دقیقا دوتا از مسائل بسیار بزرگی رو پشت سر گذاشتی و سر بلند بیرون اومدی که حتی یکی از این دوتا به نوبه ی خودش خیلی هارو زمین گیر کرده و از پا درآورده

      دوست دارم تشویق و تحسین کنم همه ی عزیزانی که موفق میشن بیماری اعتیاد رو بهش غلبه کنن

      من مدت ها قبل همیشه پدرم رو بابت شکست هاش توی زندگیش قضاوت میکردم و همیشه میگفتم چرا نتونست اون همه ثروتی که توی جوونیش که ما بچه بودیم ساخت رو نگه داره و همه رو به باد داد ! و همیشه قضاوتش میکردم و طوری که سیگاری بودنش برای همه مون طبیعی بود

      اصلا انگار سیگاری بودن تو کل فامیلامون طبیعی بود و هموزم هست اما من الان وااااقعا بابامو تحسین میکنم چون دقیقا ایشون هم مثل شما دوساله که لب به هیچی نزده و کاملا پاکه پاکه و خداروشکر میکنم بابت سلامتیش

      و خییییلی خییییلی خوشحالم که خودش با این سایت الهی آشنا شده و تقریبا یک ماهه که داره به استاد گوش میده هرچند چون سنشون بالاست و کوهی از تجربه هستن یکوچولو منم منم دارن و فکر میکنن بیشتر از استاد عباسمنش حتی قانون رو بلدن! که البته به قول استاد وقتی نتیجه شو میبینیم متوجه میشیم چخبره که خب ایشالا همچنان هدایت میشن و اوضاع بعد از پاکیشون داره به سمت پیشرفت توی همه ی زمینه ها پیش می‌ره

      خدایا شکرت بابت سلامتی پدرم

      سپاس دوست عزیز بابت شیر کردن تجربیاتتون

      درپناه حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: