اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 6
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-6.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-21 07:42:342024-05-10 05:52:37اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوتشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عباسمنش عزیز
من عاشق کارم هستم ولی همسرم موافق کارکردنم نبود
با کلی تلاش تونستم کار کنم ولی بعد از یکسال محکم جلوم ایستادگفت یا کار یا زندگیت
من زندگیم رو انتخاب کردم ودیگه کار نکردم
ولی عقب هم ننشستم ورو باورام کار کردم وحدودا 6ماه طول کشید طی این شیش ماه همسرم برام گوشی ایفون گرفت به عنوان هدیه
رفتارش باهام تغییر کرد موقع کار کردن هیچی برام نمیخرید
خلاصه بعد شیش ماه رضایت داد برم کار کنم ایندفعه با رضایت خودش رفتم
الان دارم کار مورد علاقم رو انجام میدم گوشی ایفونی که برای کارم به شدت نیاز داشتم رو دارم همسرم هم دیگه کارکردنم رو قبول کرده.
وفکر میکنم نوع نگاه و نگرش من دلیل این موفقیتم شد
همه ی این اگاهی ها رو با فایلاهای رایگان شما
یاد گرفتم
تصمیم گرفتم فایل روابط رو خریداری کنم
چون فکر می کنم یه ترمزی هست که اجازه نمیده تو کارم پیشرفت کنم
ممنونم
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز باید اعتراف کنم استاد من از شاگرد تنبل های شما برای کامنت گذاشتن هستم این وظیفه منه که توی سایتی که استادش زندگی من و شخصیت منو تغییر داده و شبانه روز حتی گاهی وقتا توی خواب صدای شما توی گوش منه باید کامنت بزارم حداقل ازتون تشکر کنم ولی خب امروز دیگه تصمیم گرفتم قشنگ برای استادم حرف بزنم و بگم اونقدرا هم شاگرد گوش نکنی نیستم توی کامنت قبلی براتون گفتم که من در سال 99و 1400یه آدمی بودم که استعفا دادم و توی بورس حسابی پول در میآوردیم ما قدیمی های بورس بودیم نه تازه وارد ولی خدا میخواست از من بقول شما ورژن بهتری به این دنیا ارایه بده بالای دو میلیارد پورتفوی بورسی من بود که همه رفت اونم توی سن 44سالگی یه خانم مجرد ،مستاجر که کاری هم نداشتم توی کار قبلیم من خودم همه کار رو دستم گرفته بودم و خیلی کنترل کامل داشتم ولی خب دیدم چیزی برای یاد گیری نیست و خسته کننده شده استعفا دادم وبعد هم بخور و بخواب برای یکسال من شدم یه آدم چاق که هیچ هدفی نداشت…خلاصه پوله رفت و من موندم و اجاره و بیکاری البته برادرم هم سبک زندگی منو داره و ما اصفهان زندگی میکنیم و خانواده استان دیگه ولی نه هر دو ،دو تا خونه مستقل داشتیم وپولمون رفت واقعا کسی حرفی منو میفهمه که درک کرده باشه و بقول شما استاد بزرگوار چک و لقد ها رو خورده باشه قبل از اینکه به این مشکل بخورم شروع کرده بودم روی یه فرمول و محصول آرایشی کار میکردم و منتظر تایید مشتری بودم که سالن دارها امتحان کنند و جواب تست رو بدن که اونقدر طولش دادند که پول من رفت و من هیچ پولی نداشتم اونقدر که چند ماه رو خانواده ام اجاره منو پرداخت کردند بعد از اون مشتری من به من یه محصول آرایشی رو پیشنهاد داد گفت که خانم پیروز این محصول تازگیا خیلی توی بورسه میتونی تولیدش کنی من اصلا حتی اسمش هم نشنیده بودم چه برسه به اینکه فرمول بدونم و تولید کنم گفتم بله مشکلی نداره تولید میکنم و شروع کردم توی یو تیوب و سایت های مختلف سرچ کردن و توی خونه یه کاسه کوچک گذاشتم جلوم و درست میکردم هر جا میرفتم اینا رو با خودم میبردم و تست میزاشتم که ببینم جواب میده یا نه همه با دلسوزی نگاه میکردند و دلشون میسوخت ،برادرم دوو هم خودش داشت خیلی تلاش میکرد و توی همون بورس شروع کرده بود به آموزش و شبانه روز روی تکنیکال کار میکرد و هم روی تخصص خودش مشاوره فروش بود کار میکرد والان بعد از دو سال یکی از بهترین تریدر های بورس ایرانه و منو مسخره میکرد که جمع کن چیه این کاسه رو گرفتی دستت و خودتو مسخره کردی من کارمو انجام میدادم در همون حین فقط فایل های دانلودی شما رو گوش میکردم روزی بالای 7/8ساعت گاهی گوش میکردم و میرفتم توی جنگل جلوی خونم و پیاده روی میکردم و گریه میکردم میگفتم خدایا آبروی من در خطره خودت کمکم کن با درختا و کلاغا و …حرف میزدم جالب اینجاس که فایل هایی به طور اتفاقی گوش میکردم که همش انگار استاد شما داری با من حرف میزنی به جایی گفتید ناپلئون وقتی میخواست بره جنگ کشتیها رو آتیش میزدند که جای برگشت نباشه براشون و واقعا من هیچ راهی نداشتم جز اینکه ادامه بدم گاهی فرمول درست در نیومد و من ساعت 4صبح پا میشدم میگفتم باید درست بشه و چقدر همه به دیده ترحم بمن نگاه میکردند خلاصه از یه طریقی یه فرمول به قیمت 200هزار تومن که الان فکرشو میکنم مگه ممکنه همچین قیمتی از یه جایی بدستم رسید و استاد من تولید رو شروع کردم محصول من باید قالب میخورد و پرس و جک پنوماتیک میخواست من نداشتم واقعا نداشتم با یه سری قالب ژله پلاستیکی که 12هزار تومن بود خریدم و شروع کردم و اولش منگنه کردم چون پول نداشتم دستگاه دوخت بخرم البته یکماه بعد برادرم خرید دوخت رو من دو تا مشتری پیدا کردم و همون ماه 10تومن تولید کردم و تونستم بعد از چند ماه اجازه خونمو بدم ماه بعد فروردین 1401بود به دلیل ترس هام و باورهای محدود کننده فقط با یک نفر کار میکردم اونم در حدی که کرایه خونه رو بدم و بس چند ماه در جا زدم ولی از طریق یکی از دستان خداوند یه همکاری پیدا کردم که گفت باید بلند شی کوچه پس کوچه های اصفهان رو ویزیت کنی و مشتری بگیری نمیدونم چرا اینقدر ذهن من مقاومت داشت ولی رفتم خیلی دنبال مشتری رفتم و تا شب عید همه اصفهان رو گرفتم تا جاییکه بامهمکاریکردن، تهران هم گرفتم یه آدم خیلی خوب که کلی انگیزه بهم میده الان استاد همه هزینه هامو دارم خودم میدم خیلی ترس داشتم ولی باید حرکت میکردم و تا جاییکه تونستم جلو رفتم دستگاه گرفتم و قالب دارم نیرو گرفتم یه کسب و کار کوچکیه اونقدر توانگر نشدم که ادعایی داشته باشم ولی میتونم به استاد عزیزم بگم استاد من بهترین خودمو توی این محصول ارایه دادم هر روز دارم روی کیفیت کار میکنم حتی تعطیلات عید اومدم روش کارکردم و قیمت تمام شده پایین تر اومد با آب و رنگ بهتر که وقتی رفتم تهران دیدم واقعا رنگ و سلیقه من حتی توی تهران که دریایی برای خودشه میتونم بگم خیلی بهتر از اونایی بود که دیدم استاد شبانه روز روی خودم دارم با فایل های شما کار میکنم یه چیزی رو یادم رفت بگم به خود شما چقدر بعد از دوره قانون سلامتی چقدر شما تغییر کردید چقدرررر اندام و هیکل و ظاهر که عالی ولی خود شما یه آدم دیگه شدید وقتی حرف میزنید و فایل جدید میزارید ناخودآگاه من خودمو جمع میکنم به خودم نهیب میزنم که بلند شو. حرکت کن زمان و ازدست نده ببین استادت چقدر تغییر کرده ببین چه ارادهای داره ببین چه سطح بالای زنذگی داره ببین هر روز داره یه پیشرفتی رو علنی میکنه صدای شما توی خونه منه شبانه روز و من افتخار میکنم به وجود شما در زندگی خودم به حال خوبم به اینکه خیلی از مشتریام میگن به خاطر اخلاق خوبت و به خاطر انرژی مثبتت دوست داریم باهات کار کنیم و اینو من از شما دارم اونا که نمیدونند ولی من خودم میدونم یکی از بهترین بنده های خوب خدا توی زندگی منه و من به خاطر وجود نازنین شما هر لحظه خدا رو شاکرم که شما منو با خالقم آشتی دادید حتی در بدترین شرایط زندگی که همه برای من گربه میکردم که توی این سن همه داراییش. رفت ولی این داره ادامه میده چه ایمانی داره چطوری میتونه کارکنه نمیدونم با چه زبانی از شما تشکر کنم از خانم شایسته عزیز و کدبانو که دیگه واقعا چقدر قابل تحسین هستند که چه مداری دارن که با شما زندگی میکنند استاد دوست داشتم توی کلاب هوس باتون صحبت کنم که امکانش نیست ولی ما هممون vpnداریم فکر میکنم بشه باز برگزار کنید الان توی ذهنم اینه که کارم رو به سمتی ببرم که آزادی مکانی بیشتری داشته باشم و میدونم خدا منو به این مسیر هدایت میکنه دوستتون دارم خدا شما رو به همه ما ببخشه واقعا عاشقانه به وجود شما افتخار میکنم هر کسی لایق دریافت این آگاهی ها نیست مخصوصا با همچین استادی خدایا شکرت به خاطر استادم وقت شما رو نمیگیرم
به نام خدای توانا
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و دوستان سایت
یه نمونه مثال خاطرم اومد از صحبتای استاد که باهاتون به اشتراک میزارم .
من حدودا دو یا سه سال برای پیج فروش اینستاگرامی به صورت شریکی با یکی از دوستانم تلاش کردم و حتی با وجود بارداری و یا حتی به محض به دنیا اومدن بچه همچنان تا یک سال توی پیج فعالیت میکردم . دخترم حدودا یکساله بود که فعالیت های من در سایت استاد بیشتر شده بود . در همون زمان شرایط زندگی من به خاطر بزرگ کردن بچه و دست تنها بودنم در بچه داری سخت شد . تا چند ماهی کشان کشان ادامه دادم تو ذهنم میگفتم خدایا آخه من که دارم روی خودم کار میکنم پس چرا شرایطم بدتر میشه . تا بالاخره دیدم چاره ای نیست و به دوستم اطلاع دادم دیگه نمیتونم کار کنم و در واقعیت پیج رو به دوستم واگذار کردم و تمام … هم خودم نفس راحت کشیدم چون بالاخره کنده شدم و هم دوستم بنده خدا از به هم ریخته کار کردن های من اذیت میشد ، اسماً در پیج بودم ولی رسماً بیشتر کارها به گردن دوستم می افتاد . من بعدش چند روزی به هم ریخته و ناراحت بودم ، حس شکست خوردن و از دست دادن ثمره ی چند ساله ام رو داشتم اما کم کم پیش خودم گفتم مگه تو از خدا طلب کمک نکردی ؟ شاید این راه برای تو آینده ی خیری داره و تو خبر نداری تو باید خودت رو به خدا بسپری ، تسلیم کامل باشی نه نیم بند!
بعدش همچنان توی سایت بودم و روی دوره عزت نفس کار میکردم که کم کم به فکر افتادم من اگر بخام دوباره شروع به کار کنم به چه کاری طبق صحبتای استاد علاقه ی زیاد دارم چه کاری انجام دادنش منو خسته نمیکنه . به این نتیجه رسیدم به معماری که رشته خودمه علاقه مندم و توی دلم از خدا درخواست کمک میکردم . تا فایل آقای عطا روشن رو دیدم و شبیه جرقه بود برام که اگر میخای بهش برسی باید از هر کاری که دستت میرسه با همین شرایط شروع کنی . من از خوندن کتاب های معماری مربوط به مباحث نظام مهندسی تو خونه با وجود دختر یک سال و نیمه شروع کردم و خدا یکی یکی درها رو برام باز کرد و کمک ام کرد توی آزمون نظام مهندسی هم شرکت کردم و الان شکر خدا دو تا مهرم رو گرفتم . اعتماد به نفسم به شدت بالا رفت و تصمیم گرفتم برم سرکار معماری و با همون فرمونِ خدا پیش رفتم و الان سرکار در کنار یه مهندس فوق العاده حرفه ای و با شخصیت و صبور مشغولم … خدا بهم گفته صبر کنم و درس هام رو یاد بگیرم خودش بهم درآمد میده ثروت هم میده و فعلا منم گفتم : چشم من تسلیمم . (این تیکه ی آخر رو پیش هیچ کس نمیتونم با این لحن تعریف کنم چون نگاه خل و چلانه بهم میندازن ولی خیلی خوشحالم که اینجا میتونم بنویسم و کسانی که میخونن براشون کاملا قابل درکه ) خدایا بسیار شکرت
به نام الله یکتا
سلام دوستان خوبم
سلام استاد نازنینم
اول اینکه چقدر دلم تنگ شده بود برای پرادایس
خیلی وقت بود براونی رو ندیده بودم و دیدن اون بزغاله برام کلی حرف داشت
به محض شروع شدن ویدیو و دیدن اون نرده که جلوی در ورودی خونه گذاشته بودین گفتم لابد بزغاله گرفتن و دارن و دیدم در ادامه که بله
چقدر سرسبز شده پرادایس خدایا شکرت
چقدر تر تمیزه این محیط عالی
خدایا شکرت
چقدر استاد این عضلات شکمتون نمود کار کردن روی قانون سلامتی
خیلی دوست دارم حرف بزنم
خیلی دوست دارم در مورد اتفاقات مختلف و تعبیری که ما از اون اتفاق داریم و تجربیاتی که داشتم در این مورد حرف بزنم و نمیدونم از کجا صحبت کنم
شاید استناد به همین پندمیک بهترین کاری باشه که میتونم بحث رو باز و نتایجی که این نگرش داشته رو برای خودم دوباره تکرار ورد پایی باشه برای عزیزی که مسیر زندگیش رو متحول کنه
پندمیک شروع شد
ابتدا اخبار حاکی از این بود که کشور چین به دلیل خوردن خفاش این بیماری ایجاد شده و این شایعه که آزمایشگاه میکروبی این ویروس رو پخش کرده هم بود
خیلی از مردم دعا میکردم و بر این باور بودند که ما چون مسلمانیم این ویروس سراغ ما نمیاد
بلاخره ویروس از شهر مذهبی قم چیزی که رسانه ها گفتن وارد کشور شد
خوب خیلی شرایط حاکم ترسناک بود ترس از ویروسی شدن ترس از نبود مواد غذایی ترس از بیمار شدن اعضای خانواده و…
(یه جک ساخته بودن که میگفتن موقع کرونا کسی که بیشترین رفت و آمد رو به بیرون داشت و همه سرزنشش میکردن که بلاخره تو مریض میشی مارم مریض میکنی همه مریض شدن الا اون خخخخ)
بگذریم کاسبی رو به اجبار تعطیل کرده بودن
من هم کاسب و اصلا نمیتونستم توی خونه بمونم و گفتم بهترین موقعیته برای خواندن کتاب های که داشتم و نخوندم
یعنی هدایت شدم
من که از خودم چیزی ندارم
همه به دنبال گذر از این پندمیک و حفظ جان خودشون بودن طرف بود یک ماه خودشو حبس کرده بود توی خونه (یاد داستانی از قرآن افتادم که میگه فکر میکنن که توی خونه بمونن جانشون در امانه یه همچین چیزی اگه اشتباه نکنم)
ولی الله مهربان به من میگفت یاری رسان باش
توی این موقع کمک کن نمیدونم چرا ولی اونقدر جرات توی دل من انداخت که اصلا قبول نداشتم بیماری رو اگه ماسکی تهیه میکردم برای خانواده بود اگه اعضای خانواده درگیر میشدن کنارشون بودم
و صد درصد خداوند از طریق دستانی که باهاشون در ارتباط بودم یاری رسوند و رحم کرد که مادر و پدرم در دنیا باقی بمونن و این لطف رو داشت که از این نعمت باز بتونم استفاده کنم
با سایت آشنا شدم و خیلی تحول عظیمی ایجاد شد میرفتم تفریح میرفتم روستامون و لذت میبردم میگفتم خدایا شکرت چقدر اینجا خوبه چقدر سرسبزه چقدر خوردن دوغ و ماست طبیعی عالیه
خلاصه شروع پندمیک که سراسر نعمت بود برای من چون روی باور های فراوانیم خیلی کار کردم گفتم خدایا شکرت قراره علم پزشکی کلی پیشرفت کنه
چقدر پرستار استخدام شد و چقدر از طریق این فراگیری نیرو رفت سر کار
خیلی خوب بود خیلی خوب بود
خودم و خدای خودم رو شناختم
قدرتی که اون داره رو باور کردم
وقتی عذابی نازل بشه نه خونه میتونه کمک کنه نه ماسک میتونه نه چیزهایی دیگه بلکه تعبیر اون بیماری به نعمت تعبیر اون بیماری به وقت خدمت رساندن و تعبیر اون بیماری به این که بهترین موقع برای خود سازی برای تغییر
مغازه که بسته بود میومدم تغییر میدادم دکور مغازه اینو بزار اونجا اونو بزار اینجا و کلی تغییر
ی مثال دیگه که دارم اینه که همین چند وقت پیش پدرم ی زمینی داره که همسایه برادرش هست
خلاصه یسری بحث ها پیش اومده بود که ظاهرش این بود که اون عموی من داره از این زمینه به نفع خودش استفاده میکنه قسمت بین زمین پدر من و ایشون به گفته اون همون کوچست و به گفته پدر من کوچه نیست و البته طبق سند کوچست خلاصه اینکه پدر من کلی ناراحت بود بعد من فکر کردم گفتم بابا اگه کوچه باشه که این زمینی که پدر من داره دونبش میشه
همون استعاره عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد
یا همین الخیر فی ما وقع
و اتفاقاتی که به خودی خود مفهومش رو ما تعیین میکنیم
توی بیزینسم ی نفری بود بنده خدا آدم خیلی درستکار و کاربلد و واقعا انسان خوب و توانمند و واقعا درستکار و واقعا آدم پاک و سالم
خوب من هم مثل استاد که گفت به دلیل باور های نادرست و فکر کردن به اینکه نامردیه ی مقدار. باهاش شراکت کردم
بعد ی مدت دیدم این آدم کلا عوض شده و یا من زیادی روش حساب کردم
حالا نمیدونم میخواست چکار کنه ذهنیتش چی بود اما همون موقع که من این شراکت رو آغاز کردم بهم الهام شد که بهش بگو ی زمانی تو دشمن من میشی و من گفتم خدایا من به خاطر تو دارم این کار رو میکنم و دیگه منتی نیست و از این حرفا
یروز اومد گفت که با یه حالتی که من مقصرم
مغازه گرفتم و میخوام برم گفتم یا علی
امانش ندادم بلافاصله گفتم خدانگهدارت و رفت و جنساشو بهش دادیم
از اون روز به بعد من اونقدر اتفاق خوب برام افتاده اونقدر سودم بیشتر و برای خودم شده اونقدر پیشرفت کردم که گفتم خدایا شکرت کاش زودتر این میرفت
البته باز هم شرک یکی دومرتبه پیش اومد که خداوند گفت باید این بره باز به دلیل حرف مردم و به دلیل باور نداشتن به توانایی های خودم گفتم نه درصورتی که واضح خداوند بهم میگفت باید بره ولی دلسوزی بیجا به این حد رسوند ولی خدایا شکرت
الان کل سود مال خودمه اونجوری که دوست دارم بیزینس میکنم
و هزاران مثال دیگه
بنام خداوند بخشنده و توانا
سلام به استاد عزیزم
استاد بهتون تبریک میگم خیلی خیلی خوش اندام و خوشتیپ تر شدین و من واقعا لذت بردم
سلام به دوستان عزیزم امیدوارم حالتون عالی باشه
چقدر دوباره این روزا احساسم خوبه خداروشکر
و چقدر به لطف الله و به واسطه ی فرکانس های خوب خودم همزمانی های خوبی رو تجربه میکنم نمونه اش برخورد به این فایل زیبا که عالی بودش
چقدر پرادایس خوش رنگ و زیبا و مطبوع و تر و تمیزه الله اکبر
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی
واقعا در کل قدم زدن استاد من هوای اونجا رو حس کردم و از لحاظ فرکانسی بشدت اونجا بودم این خیلی برام مهمه بدون تلاش کردن و زور زدن که برم توی اون فضا، جدیدا من براحتی با زیبایی ها و گوش دادن به زیبایی ها و حرف زدن به زیبایی ها رو ناخودآگاه ترجیح میدم به خیلی از حاشیه هایی که بشدت بصورت تکاملی در زندگیم داره کم و کم و کم میشه
اینم خداروشکر داره دیگه
روی هم رفته این چنین فایل هایی که از استاد روی سایت قرار میگیره و من هم با هر حرف استاد در ذهنم یسری از کج فهمی ها به صدا در میاد و بصورت اصل بهبود گرایی میپذیرم که اصل چیه و فرع چیه بیشتر مجاب میشم که نه نه من باید بهتر و بهتر بشم
نتیجه میخوام؟
میخوام زندگی سراسر عشق رو تجربه کنم؟
میخوام از زندگیم لذت ببرم؟
خب پس باید با تک تک سلول های وجودم قبول کنم که خودمم که زندگیم رو با باورهای خودم رقم میزنم
من تمام آنچه که دارم در زندگیم تجربه میکنم بخاطر افکار خودمه
یجاهایی اوضاع خوبه و منم حالم خوبه و دارم فرکانس خوب ارسال میکنم که عالیه
اما یجاهایی هست که من باید خودم رو نشون بدم با چی نشون بدم، نه با تغییر قیافم و نه با تغییرات ظاهری من باید بصورت بنیادی و بصورت اساسی نگاهم رو به اون جاهایی عوض کنم که قطعا خیلی ها رو از پا در میاره
ممکن ورق رو برای خیلی ها تغییر بده
اما برای من و هرکسی که به قوانین الله یقین داشته باشه نمیاد توی شرایط بظاهر نازیبا به اون اتفاق واکنش نشون بده
کسی که بقول استاد قانون رو درک کرده باشه که واکنش نشون نمیده اون خلق میکنه با چی خلق میکنه با افکارش خلق میکنه
در هر لحظه جوری به شرایط نگاه میکنه که به احساس خوب برسه
جوری بار معنایی مثبت به اتفاق میده که ورق رو براش برمیگردونه
من خودم خیلی بهتر شدم در این زمینه واقعا بهتر شدم
و واقعا به همون نسبت زندگیم عالی شده
در تمام جنبه ها عالی شده و داره میشه
خب این اتفاقی نیست که، این داره روندی درست رو با درک بهتر از قوانین طی میشه چجوری طی میشه با همین تغییر زاویه نگاهم به هر اتفاقی
اینم بگم توی روند و تکامل فهمیدم
شاید شاید قبلا یجور گروکشی بود برام مثلا نگاهم رو عوض میکردم و حتی منتظر بودم که شرایط سریع عوض بشه و اون اتفاق خوبه رخ بده و سریع نتایج بیاد و من بگم دیددی این نگاه داره جواب میده
اما من تمرکزم روی ناخواسته بودش در اصل ولی ظاهرش این بود که دارم نگاهم رو عوض میکنم
تغییر نگاه باید حالم رو هم عوض کنه
تغییر نگاه باید رهایی رو برام هم بیاره
خب قابل احترامه چون اول راه بودم
خب بازم از واکنش نشون دادن به اون اتفاق بده بهتر بودش
اما فهمیدم که من هرچقدر تغییر کنم و رو به جلو برم این نگاه گروکشی نباید باشه
چون همون منتظره بودن برای تغییر شرایط واون اتفاق بیشتر داره بار معنایی منفی اصلا به درک جهان میده برام
من نگاهم رو مثلا به اون اتفاق عوض میکردم که حالم بهتر بشه این اتفاق میفتاد برام اما نمیدونستم که در ناخودآگاهم دنبال چگونگی بودم که بعدا با طی تکامل فهمیدم که چگونگی سمت من نیست
و قانون میگه تو احساست عوض بشه و نگاه متفاوتی داشته باش به اون اتفاق خود بخود معنای اون اتفاق در ذهنت تغییر میکنه و به الله که الان بعد چندین سال دارم بدون اینکه زور بزنم هر اتفاقی بیفته خیلی سریع و خیلی راحت و خیلی متفاوت دارم خلق میکنم
واکنش نشون نمیدم
من گروکشی نمیکنم
من مطمئنم حالا اگه متفاوت به هر اتفاقی فکر کنم شرایط تغییر میکنه
بیام اصلا مثالی بزنم از خودم که زندگی من رو متحول کرد
بقول استاد وقتی روی خودت کار میکنی اتفاق هایی این چنینی خیلی کم میشه، الان برای منم همینطور شده یجورایی، ولی باید برم ب قبل خودم و بتونم حداقل یه مثالی بزنم چون بگردم پیدا میشع
قطع همکاری با دوستم در یه کاری که یهویی اتفاق افتاد و برای من یه اتفاق بظاهر ناجالب بود که با تغییر نگاهم و تغییر باورهای خودم و عدم واکنش نشون دادن من به این اتفاق و با تقویت باورهای توحیدی خودم نه تنها اتفاق خیلی زود به نفع من و شاید هم به نفع ایشون تغییر کرد که فقط میتونم الان بگم خدایا شکرت
چون من میتونستم واکنش نشون بدم و بجای اینکه سعی کنم به احساس خوب برسم بیام باهاش بحث کنم و دنبال مقصر بگردم و توضیح الکی بدم و
با یک نگاه درست و با درک درست قوانین خداوند تونستم الخیر فی ما وقع رو بصورت عملی اجرا کنم طوری که این تغییر و جدایی منجر به تغییرات در روابط من و تغییرات در بهبود اوضاع مالی ام و حتی درست شدن خیلی از جنبه های زندگیم شد
منجر شد تا من تنهایی همون کار رو بکنم و چه موفقیت هایی رو بدست بیارم خود این موفقیت ها چندین صفحه میشه
خب اینا بخاطر اینه که من نگاهم رو به اون اتفاق براحتی عوض کردم
چجوری عوض کردم با تغییر باورهایی که داشت بمن احساس بدی میداد و با جایگزین کردن یسری از باورهایی که حداقل بتونه منو به احساس خوب بیشتر برسونه و اینجا برای هرکسی متفاوت هست و یاد گرفتم اون کلمه ای که میگم کارارو نمیکنه احساس من و باور من هنگام ادای اون کلمه هست که برنده بودن یا بازنده بودن رو برام مشخص میکنه
ذهن ما هنگام اتفاق ناجالب هجومش خیلی زیادتر میشه
نجواها بیشتر میشه
اما در مقابل یک ذهن قدرت مند و خلق کننده که افسار ذهن دستش هست هیچ قدرتی ندارد
میاد گاهی صداش و پچ پچ میکنه اما دیگه تحویل گرفته نمیشود
ولی ما کمال نداریم که بگیم تموم شد بسه دیگه
نه این طور نیست
هر لحظه باید سم پاشی بشه و کود مناسب بدیم و خروجی خوب بگیریم
همه ی اینا رو گفتم بخاطر اینکه من امروز در این تاریخ به حدی به این موضوع خالق بودن خودمون و ایجاد و خلق کردن شرایط خودمون ایمان دارم که جای هیچ شک و شبه ای نیست
در طول روز یسری اتفاق های ریز هم رخ میده که نیاز به تغییر نگاه داره نیاز داره تا جوری دیگه نگاه کنیم و جوری دیگه مقام خودمون رو بیاد بیارم
قشنگی زندگی به همینه دیگه
یسری از دوستان عالی هستن در این زمینه مثل استاد مثل خیلی از بچه های خوب سایت
یا مثل همین آقای ایلان ماسک و اون معنایی که به اون پرتاپ استارشیب دادن که قطعا این نگاه قشنگ بعدا منجر به خلق بهترین چیزها و خلق ثروت میشه
خدایا شکرت بابت همه چی
از استاد عزیز و خانم شایسته عزیز هم سپاسگزارم بخاطر این فایل عالی در این فضای رویایی که واقعا شگفت انگیزه از دوستانم تشکر میکنم که واقعا عالی هستن
نصر من الله و فتح قریب
به نام خدای مهربان
من تمام اتفاقات زندگیم باافکاروباوهام خلق میکنم
سلام خدمت تنهااستادی که چشمان من رابازکردوباسلام خدمت بانوی مهربان بهشت سپاسگزارخداونی هستم که اجازه دادیه باره دیگه چشمم به زیباییهای جهان اطرافم بازبشه سپاسگزاراستادی هستم که بهم یاددادکه من درهرلحظه درهرلحظه درهرلحظه درحال عمل به الهاماتم هستم یادرحال گوش کردن به حرفهای ذهنم خداروشکر میکنم که بازم هدایتم کردبه این سایت الهی واین فایل بیظیرکه واقعادرزمانی که من به اون احتیاج داشتم استادجان میخوام برگردم به 751روزپیش که چطورارام آرام شروع کردم به کنترول ذهنم ونتایجی که ازاین موضع گرفتم چندماهی بودکه به صورت واقعان هدایتی بافایلهای رایگان شمادرتلگرام ازپیجهای گوناگون آشنا شدم بیشتراوقات روزم باهاشون سپری کردم وحال احساس جدیدی روتجربه میکردم کجاتویه مغازه دریک بازارروز روندکسب کارم هرروزداشت کم وکمتر میشد هزینه هاافزایش پیدامیکردوازجنسهای مغازه هی کمتروکمترمیشدومن سعی میکردم باگوش دادن به فایلهای شماحالم وخوب نگه دارم واقعاسخت بودتااینکه دوران پندمیک شروع شدوچون یک مقداری ازقانون اصلی توجه آگاه شده بودم ازهمکارانی که دراطراف مغازه گردهم جمع میشدن واز اوضاع گلگی میکردن که من هم سردستشون بودم فاصله گرفتم داخل مغازه خودم بسته بودم به فایلهای شمالازم همینجا بگم که اصلاشغل اصلی من کاسبی موادغذای نبودشغل اصلی من قالبسازی بودکه باافتخارمیگم که واقعاعاشق شغلم بودم حرفی برای گفتن داشتم برای دوخودروسازمعروف کشورقالبهای زیادی ساخته بودم بخاطر باورهای خرابم که کشورچین باعث شده اوضاع کارماخراب بشه ازکاراودم بیرون واین مغازه بازکردم درطول روزهرقطعه پلاستیکی یافلزی دراطراف داخل مغازه میدیدم به روش ساخت قالبش فکرمیکردم .
(استادوقتی شمابه تکرارمیگیدروندروبه شدانقدربه نرمی اتفاق میوفته که مافراموش میکنم مسیرواین فایل بینظیرامروزباعث شدمن دوباره برگردم ومسیرتوذهنم مرورکنم ومنجربه هدایتم برای نوشتن این کامنت بشه)
اون زمان نه ازتجسم آگاهی داشتم نه ازعمل کرددقیق جهان به افکار،
خداروشاهدمیگیرم زیریک ماه نبودکه من این کارانجام میدادم که یک روزبعدازظهربرادرخانم عزیزم که خیلی انسان خوبی هست بهم زنگ زدگفت فلانی باهات کاردار.
(این شخص ومن حدود25سال پیش دیده بودم)
شوکه شدم گفتم چه کاردارگفت قالب میخواد لوکیشن بفرست به این شماره تابیادپیشت .
دوست عزیزاومدن دیدم چندسایزلامپ LEDروصندلی عقب ماشین بودوگفت میخوام تولیدکنم وقالب میخوام گفتم حاجی من دوسالی هست دیگه تواین کارنیستم ایشون به اسرارکه من کاری ندارم من شمارومیشناسم وبایدانجام بدی پیش خودم گفتم خوب میبرم میدم همکارام زیرنظرخودم میسازن رفتم پیش یکی عزیزان که خیلی تواین کارموفق بودگفت ابوالفضل من تایمم تاچهارماه آینده پرهمیجورکه داشتیم باهم صحبت میکردیم ایشون گفتن چراخودت نمیسازی گفتم عزیزمن که دیگه تواین کارنیستم تجهیزات ندارم تازه مغازه چی خلاصه من ازپیش ایشون رفتم امایه چیزی تووجودم داشت من حول میدادبه سمت ساخت قالب فکرم درگیرشددرگیرشددرگیرشدتااینکه چندروزبعدرفتم پیش یکی دیگه ازدوستان ایشون گفت نگران نباش بیایه گوشه کارگاه من دراختیارشماواینجابسازتجهزاتم دراختیارت خلاصه من تصمیم گرفتم مغازه روجمع کنم دیگه هیچی برام مهم نبودفقط میخواستم این کاروانجام بدم الان متوجه حرفهای استادمیشم که میگن بروسراغ عشق والاقت همه چی خودیه خودجورمیشه اشتیاق اشتیاق باعث شده بودحرف اطرافیانم تاثیری تواین تصمیمی که گرفته بودم نظاره باباسنت زیاده بعدازپنجاه سال سن تازه میخوای شروع کنی به کارگاه زدن دوتابچه بزرگ داری اگه بعدش دیگه کارنیاد و……
امامن آنقدر به شغل اصلیم علاقه داشتم اصلا به هیچ چیزی غیرازساخت قالب فکرنمیکردم مغازه روکسی پیدانشدبهش تحویل بدم به پیش نهادیکی ازدوستان مغازه روتحویل پسرم دادم وبدون اینکه یک ریال ازمغازه بردارم رفتم توکارگاه اون دوستمون خیلی سپاسگزارشم که واقعادستی ازدستان خداوندشدبرام ازسودهمونچنددست اول که ساختم یک دریل بزرگ خریدم دوباره همون مشتری سفارش جدیددادیه دستگاه دیگه خریدم حین ساخت قالب یه مبلغی ازجای دیگه بدستم رسیدومن چون علاقه شدیدی به ساخت وتولیددارم بااون پول یه پرس خریدم ودقیقادوماه بعدازخریدپرس همون مشتری سفارش یکی قطعاتشون به من دادن ومن هم براشون قالب میساختم هم قطعه تولیدمیکردم یک روزبهم پیش نهادادن که آقا تجهیزاتتوبیارتوکارگاه ما ماجا وبرق دراختیارت میزاریم همزمان که قالب میسازی برامون قطعه ام برامون تولیدمیکنی الباقی تولیداتماروهم زیرنظربگیر.
چون بااموزهای دورهای شمااستادعزیزباقانون تمرکزاشناشده بودم کلامغازه ای دست پسرم بودروبه پسرم گفتم حراج کن بدیهای مغازه بده الباقیشم مال خودت چون روزی چندبارخودش وطلبکارا زنگ میزدن واحساسم بالا پایین میشداینکارانجام شدومن چسبیدم بکارهرچقدمن بادورهای که خریدم صبح تاشب ساعت دونیم شب گوش دادمو گوش دادم یعنی ایجوری بگم همیشه بایدصدای دلنشن خداوند ازگلووزبان استادنازنینم توگوشم باشه یه گوش من مال خودبودیه گوش من مال اطرافم کارفیزیکی من کمترتولیدمن بشترشددستان خداوندبصورت همکارواردکارمن شدکه نمیدونم به خداچی بایدبگم به راحتی تولیدم بیشتر کیفت تولیدبهترباکمترین حزینه یه نمونه بگم پرسی که خریدم وقطعه ای تولیدمیکردم اوایل روز 1700ضرب یاقطعه خروجی داشت وچون من همش دنبال افزایش تولید بودم هدایت میشدم بایه کارواقعاساده شایدبگم درحدیکی دوساعت روی قالب تولیدبیشتروبیشترمیشدباهمون یک پرس وهمون تایم روند افزایش به این صورت بودکه 1700قطعه شددوبرابر سه برابر چهاربرابر پنج برابر شش برابر……تایک ماه مانده به پایان سال1401 که خداروشکر قسمت فروش باتولیدمافروششان بالامیرفت خداشاهدنیروهای من بدون اینکه من فشاری بهشون بیارم فقط درخواست هم کاری کردم خودشون تاساع 12شب کارمیکردن تنهااون پرس من تولیدهرروزش به ده برابرفقط باچهارساعت بیشتر کارکردن رسیدکه به همکارانی که پرس دارندوتولیدانجام میدن امارومگیم باورشون نمیشه میگن این اماری که تومیگی سه تاپرسم نمیرسونه خداشکر خداروشکر استاداجان بخدانمیدونم چظوری باید ازشمابادورهای نابتون ازخانم شایسته عزیزدل اول ازبه تصویرکشیدن زیبایهای امریکا بعد بخاطرمقاله های نابشون که واقعاخیلی واضع کامل نوشته میشن من اکثردورهاروازاشاره ای که خانم شایسته عزیزتواون مقاله موردنظرمکنن هدایت میشم وخریدمیکنم واقعاازتون سپاسگزارم .
وحالامیرسم به تمام برادر خواهرای نازنینم تواین خانواده بزرگ والهی که دقیقانمادی ازجهان هستی هست که درهرلحظه داره رشدمیکنه اول ازدوستانی که باکامنتهای نابشون باعث شدن من درک خیلی بهتری ازاموزهای استادداشته باشم هرموقع توهرفایل دورها موضوعی درکش برام واضع نبودمیومدسراغ کامتهای فوق العاده شماعزیزان درکش برام واضع میشدواقعاازتون سپاسگزارم
وحالا میخوام به اون دوستانی که طبق خواسته خودشون ولطف الله مهربان که هرلحظه هممونوطبق افکاروباورهامون هدایت میکنه تازه وارداین مسیرشدن بگم اعتمادکنیدبه این استاد که واقعاگلوی خداوندبرای من اینومنی دارم میکم که با52سال سن به آرامشی رسیدم که تاحالا تجربه نکرده بودم ازلحاظ سلامتی به لطف خدابعدقانون سلامتی درسلامتی کامل پرازانژژی هستم ازنظرروایط چی بگم منی که هیچ ارتباط خوبی باهمسر ودختر وپسرم نداشتم الان چهارتا رفیق هستیم توشادی وعاشقانه وازلحاظ مالی که هممون فکرمیکنم بخاطراین مسله به این سایت هدایت شدیم بگم روندروشدم سعی کردم بالا واضع بنویسم که بادست خالی شروع به کارموردعلاقم که بالا سی سال تجربه شروع کردم گردش مالی من سال 1401که نه ماه شوخوب کارکردیم بالا یک میلیاردبود که بلای پنجاه درصدش سودبوداین عددونوشتم که اولا یه ردپای برای خودم باشه وشایدبه کسی که هم سن وسال من باشه.
وبازم ازخداسپاسگزارم که من هدایتم کردبه این سایت ،استاد ،دانشجویان مدرسه عشق واقعی
درپنهاه الله شاد وثروتمندوتاثیرگزاردراطرافتون باشید
به نام خدا
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و دوست داشتنی و همه بچه های سایت
این فایل منو برد به خیلی سالها پیش زمانیکه با همسرم به مشکل برخورده بودیم و تصمیم گرفتیم جدا بشیم البته تصمیمی بود که همسرم گرفته بود و بدلیل وابستگی خیلی زیادی که بهش داشتم واسم خیلی سخت بود خیلی تحقیر شدم چقدر تلاش کردم که منصرفش کنم ولی فایده ای نداشت تصمیم گرفتم تمرکزم رو بذارم روی آزمون وکالتم که اون موقع داشتم و کمتر بهش توجه کنم و با خودم گفتم من دیگه کاری از دستم برنمیاد میسپرمش به خدا ان شالله که نتیجه واسم خوبه. وقتی بر میگردم به اون موقع میبینم اون اتفاق باعث شد؛ چقدر من بزرگتر بشم ؛ قویتر بشم؛
چقد باعث شد وابستگیم از بین بره و مستقل بشم وچقدرررر رشد کردم
استاد میگه وقتی حالتو خوب کنی نه تنها اون اتفاق نمی افته نتیجه حتی بهتر هم میشه و نتیجه واسه من این شد نه تنها همسرم خودش از جدایی منصرف شد اتفاقا بعد از اون روابطمون خیلی بهتر شد و چندین ساله که از اون اتفاق میگذره و الان هم رابطه خیلی خوبی با هم داریم.
خدا رو شکر میکنم کمکم کرد بتونم ذهنم رو کنترل کنم و وقتی بهش فکر میکنم واقعا اگه هدایت خدا نبود الان نتیجه ی چیز دیگه بود چون من اون موقع اصلا نه استاد رو میشناختم و از قانون چیزی بلد بودم ولی خدا دستمو گرفت و راهنمای من شد و فقط با اینکه تمرکزم رو سعی کردم تا حدودی از روی مشکل بردارم اون نتایج رو واسم بوجود آورد.
خدایا ازت ممنونم که همیشه مثل خیلی زمانهای دیگه هوامو داشتی و داری
خدایا ازت ممنونم ، خدایا ازت ممنونم ، خدایا ازت ممنونم
سلام به همه عزیزان
من مثالی رو از خودم میخوام بنویسم که دقیقا زمان پاندمی رخ داد. هروقت تو زندگی به تضادی بر میحوردم بعد گذشت 3-4 سال، راجع بهش مینویسم و حرف میزنم و اشک میریزم و میگم اعتماد کن…
من مسافرتی به اروپا داشتم و اونجا عاشق شدم… آرامش در نگاه اول تمام وجودمو گرفت. طی مدت سفر هر چی برای کار و جورشدن اقامت قدم برداشتم به در بسته خورد… اما اون ور قضیه رابطه ای بود که من همیشه تو رویاهام، حس شو تجربه میکردم. من تازه زبان یاد گرفته بودم و ایشون با چنان صبری کلمات و شمرده شمرده بیان میکرد و وقتی من دلسرد میشدم با عکس و پامتومیم باهام حرف میزد تا بخندم و حسم خوب شه.
مصاحبه کاری پشت مصاحبه، از شرکت آمازون تا … و همهههه بدون نتیجه. در اوج ناباوری ویزام تمدید نشد و من برگشتم ایران. با چشم گریون گفتم خدایا من بهت اعتماد دارم. سخت بود این حس آرامش و رها کنم.
اضافه کنم که توی قرار دوم ایشون به من گفت من حسی و با تو تجربه کردم که همیشه منتظرش بودم، با من ازدواج کن. با وجودیکه تماما میدونستم کار درستی هست و من میحوام زندگیمو با این آدم سپری کنم، (علیرغم اینکه 2 هفته از رابطه گذشته بود،) گفتم ویزامو تمدید میکنم و دوباره برمیگردم، بذار باهم چندسال آشنا بشیم بعد ازدواج کنیم…
فکرمیکردم ازدواج ما نوعی تمدید ویزا محسوب میشه!! میگفتم نه… ازدواج یعنی عشق. و من این پلن خداوندو نمیدیدم. این حجم آرامش که ذهنم خاموش میشد، نوغی مدیتیشن بود رابطه مون!
من برگشتم ایران و تمدید ویزای من یکسالی طول میکشید و با وجود پاندمی شایدم بیشتر چون سفارت ها بسته شد. ما در ارتباط تنکاتنگ روزانه موندیم، تلفن های طولانی و برای همه این رابطه بسیار عحیب بود و برای من بسیاررررررررررررررر بدیهی!
ما ازدواج کردیم…
در اوج پاندمی که سفارت ها بسته بود اما من بعد 4 ماه ویزا گرفتم و برگشتم.
ایمان، ایمان همه چیزه…
من همیشه عاشق هنر بودم ولی به علت مشعله کاری نمیتونستم کلاس هارو شرکت کنم. به لطف پاندمی، کلاس های آنلاین اوج گرفت و من چیزی و که عاشقش بودم شروع کردم به عنوان سرگرمی؛ روزی 7-8 ساعت تمرین میکردم و غرقش بودم. تا اینکه تونستم در رابطه باهاش یه کار پاره وقت پیدا کنم…. و بدونم میشه از هنر، بدون تحصیلات تو اروپا به راحتی پول ساخت.
خداوند تو این 4 سال اخیر، با این اتفاقاتی که ظاهرش شاید خوب نبود، اول به من عشق و رابطه داد و دوم هم به من رسالت زندگیمو نشون داد و ایده ای برای کسب و کار… آیا سخاوتمند و مهربون نیست این خداوند؟ به شرطی که من رها باشم و اعتماد کنم.
این اتفاقات و همیشه برای دوستانم و برای خودم تعریف میکنم و هربار صورتم خیس میشه و میگم بمون تو راه… به خودم میگم: با عشق ادامه بده، رها ادامه بده.
سلام وقت بخیر استاد عزیز و خانوم شایسته عاشقتونم
.
عجب فایلی به به کیف کردم خدایی عشق کردم و با لذت و احساس سپاس گذاری درک کردم همه ی آگاهی هایی رو که آماده بودم برایه شنیدنشون .
.
خب قبلا همیشه بعدِ منفی رو میدیدم ولی الان نه
.
من فوتبالیستم و در سطح حرفه ای بازی میکنم
در حال آماده سازی هستم برای رفتن به اولین تیم رسمی و خیلی برام اهمیت داره که خوب تمرین کنم و زندگی حرفه ای داشته باشم .
چند روز پیش با دوستان بازی میکردیم و من زمان شوت زدن زانویه راستم یه کوچولو آسیب دید و مصدوم شدم
اولش ناراحت بودم اومدم خونه و فک کردم ،قبل از این که این فایل روببینم ،فک کردم چرا این اتفاق افتادنشونش چیه خدا چی میخواد بهم بگه؟؟
.
اولین درسی که گرفتم :
آنالیز کنم ،من کیم ،چی میخوام ،چه باروی نسبط بهش دارم
چطور میتونم بهتر عمل کنم ،چه کارایی باید انجام بدم و…
آنالیز کنم رفتارم رو ،حرف هایی که میزنم ،فکر هایی که دارم در طول روز مثبت هستن یا نه،
آنالیز کنم انگیزه و تعهدی که به کار و زندگی ام دارم
در کل یه آنالیز خوب داشته باشم برایه: لذت بردن بیشتر
راحت انجام دادن کار ها،نتیجه بهتر،و آرامش و خوشبختی بیشتر
.
دومین درس:
من کلی پرونده ی باز داشتم که وقت نمیکردم به همه ی آن ها رسیدگی کنم مثله:
افزایش تمرکز ، دوره ی عزت نفس استاد، تمرین فوتبال،کتاب هایه فوتبالی ،بدنسازی ،و آنالیز قران ک درک کنم قوانین خدا رو .
خب باعث شد به خوبی الویت بندی کنم و یه برنامه راحت و پر از نتیجه طراحی کنم و به کارام رسیدگی کنم.
.
سومین درس :
آنالیز نقات قوت و ضعف فوتبالی ام ،این که بشینم طراحی کنم و بهتر و سریع تر رشد کنم
آنالیز بدنسازی که بدن آماده و قوی تری داشته باشم
.
چهارمین درس :
خب من وقتی مصدوم شدم اتشباه شوت زدم به جایه درست توپ ضربه نزدم ،یاد گرفتم تو فشار چطور شوت بهتری بزنم، چطور تعادل بهتری داشته باشمو…
.
پنجمین درس:
خب مدتی بود بی وقفه تلاش میکردم و در لحضه زندگی کردن رو فراموش کرده بودم چون همش تلاش تلاش وتلاش میکردم بدون استراحت .
خدا با این نشونه بهم گفت که در لحضه زندگی کنم ،[درست مثل استرهیکس ک مگه دستت رو از رو پا رو ها بردار اجازه بده جریان تورو به اقانوس برسونه].
.
واقعا این که چه نگاهی به مسائل چالش ها داشته باشیم ،چه باوری راجب خدا داشته باشیم که با نشانه ها با ما حرف میزنه و مسیر میگه خیلیییی اهمیت داره ،چون باعث میشه جا بزنی یا حرکت کنی .
خدایا شکرت بابت این قدرت انتخابی که به ما دادی قدرت اختیاری که دادی سپاس گذارم.
استاد کیف کردم با بدنی که ساختی به به واقعا افتخار میکنم بهت که این بدن عالی رو ساختی
جلو بازو و پشت بازو فوق العاده
عضلات شکم و سینه فوق العاده
عضلات کول عالی
عضلات چهار سر ران عالی
تحسین میکنم این موفقیت عالی رو
و ممنون از این فایل عالی
.
تحسین میکنم عشق و تعهدی که خانوم شایته محترم به کارهایه سایت داره و با که کیفیت عالی از استاد فیلم میگیره
سپاس از شما
.
تحسین میکنم موفقیت آقایه ایلان ماسک رو که اینقدر موفق شده و به رشد جهان کمک کرده و چه درس هایی که میشه ازش گرفت در حالی که خیلی ها میگن نمیشه کار کرد و هیچ امیدی ندارن
.
از خدا ممنونم سپاس گذارم که هر روز و هر ثانیه در هایه نعمت و برکت الهی رو به زندگی ام باز میکنه و منو هدایت میکنه به سمت خوشبختی عشق آرامش و ثروت بیشتر خدا جونم عاشقتم
.
هر جا هستین در پناه الله یکتی شاد،خوشبخت ثروتمند و سعادت مند در دنیا و آخرت باشید
بهترین ها رو براتون میخوام برایه همه همه ی آدم هایی که رویه این کره ی خاکی زندگی میکنن 🫵
سلام استاد عزیز
واقعا لذت بخشه این اتفاقات عظیمی که انسان خلق میکنه برای رشد و گسترش جهان اطرافش و میتونه با این قدرت تیم قدرتمندی درست کنه و جهان را مبهوت خودش بکنه …
این شرکت بزرگ که تکامل خودش را طی کرده الان میگه فقط این راکت از زمین بلند بشه ما موفق شدیم اما دیدیم تا فاصله تقریبا 40کیلومتر از سطح زمین بالا رفت و بعدش بومب ترکید چون نتونست جدا بشه از الان به بعدش آدما دو دسته میشن
دسته اول :موفقیت را دیدن و تحسین کردند چون چیزی فراتر از تصورشون بوده و دنبال بهبود میرن با حال عالی
دسته دوم:یادشون میره قرار بوده چه اتفاقی بیفته و زوم میکنن روی انفجار بدی که راکت جدا نشد و اعصابشون بهم میریزه
اما اتفاق من…
از 96 تا انتهای 98 کبابی داشتم و مصادف شد با پندمیک ومن عاشق الکترونیک بودم و همیشه تصورم در این حوزه بوده فرصت را غنیمت شمردم و رفتم دوره تعمیرات موبایل ودوره عالی را گذروندم تا الان دارم پیشرفت میکنم بعد از اون 2سال مغازه داری کردم
.. و تقریبا یک سالی هست رفتم سربازی و چون تایم اداری هستم دوره قدرتمند دیگه ای شروع کردم و ننشستم و بگم سربازم یا پندمیک اومده خدارا شاهد میگیریم زمانی که پندمیک اومد من گفتم این اتفاق خیلی به نفع من میشه و سربازی را هم که شروع کردم گفتم میرم رشد میکنم و همین شده فقط رشد و رشده از زبان انگلیسی تا کارم تا درآمد تا دوستان عالی و مسافرتهای عالی
دوست خوبی هم دارم که باهم کبابی را داشتیم اون بعد از یکسال مغازه را جمع کرد و الان بیرون بر عالی با کلی امکانات زده و ایشون هم رشد فوق العاده ای کرده و چندین نفر دارن باهاش و براش کار میکنن
استاد عزیزم بینهایت ممنونم از این آموزه های عالیتون
خیلی خوش استایل هم شدین تبریک میگم به شما و مریم جون خوش اندام
خدایا شکرت بابت این زمانی که تونستم افکارم را کنترل کنم و بنویسم و انشاالله بتونم از عمل کنندگان به این درکیات و آگاهی ها باشم