تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 1

831 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 27
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 1 شهریور رو با عشق پینویسم

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    من دیشب که بیدار موندم تا نقاشی کار کنم ، که تا جمعه جای مامانم برم برای فروش نقاشیام ،خودش دوهفته میره خونه خواهرم مهمون و من باید به جاش برم

    مادرم وقتی گفت خودت برو دو هفته ، به خودم گفتم، آخه من به خدا گفتم دیگه هیچ وقت دست فروشی نمیرم

    ولی بعد فکر کردم دیدم نه، من هنوز از مداری که هستم بالا نرفتم و انگار کم کاری خودمو انداختم گردن خدا

    و تقریبا یه ماهه که توقع دارم سفارش نقاشی دیواری بگیرم

    و مادرم داره هر هفته میره و نقاشیامو تو جمعه بازار میفروشه

    درسته ازم میخره نقاشیامو ولی هرچی میفروشه به خودم برمیگردونه و میگه دوباره نقاشی بکشم براش

    الان که نوشتم متوجه این اشتباهم شدم که من سعی داشتم با این کارم کم کاری خودمو گردن خدا بندازم و بگم خدا من دیگه نمیرم دستفروشی برای نقاشیام

    سریع برام مشتری نقاشی دیواری بشو

    میدونم که استاد گفته از خدا طلبکارانه بخواه

    ولی درصورتی میتونم طلبکارانه بخوام که قدم محکم و سریل بردارم ، و تکاملم رو طی بکنم

    یادمه من این حرفو وقتی تو نمایشگاه شهر آفتاب بودیم گفتم و گفتم دیگه دست فروشی نمیام ولی یادم نبود که باید نتایجم رو چند وقت تثبیت میکردم بعد در کنارش میرفتم سراغ تبلیغ کار نقاشی دیواری

    الانم واقعا تعجب کردم با فهمیدن این اشتباهم که میخواستم کم کاری کنم ، درسته جاهای دیگه هم میرفتم و تبلیغ کترمو میکردم ولی خودم نمیرفتم برای فروش نقاشیم

    از خدا ممنونم که بهم گفت باید خودت بری و تلاش کنی نه اینکه مادرت بره و تو بشینی خونه فقط نقاشی کار کنی

    خودت برو و روزی که میری برای فروش نقاشیاتم ببر تا وقتی نشستی اونجا نقاشی و طراحی کنی

    بی نهایت ازش سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه

    من باید تلاش کنم ،درسته که باید با فروش نقاشیم تو بازار و جلو در مدرسه که میرم، باید انجام بدم و در کنارش تبلیغ نقاشی دیواری و باقی تبلیغاتی که نوشتم رو انجام بدم

    من فردا میرم و میدونم که خدا کلی کمکم میکنه و سعی خودمو میکنم تا در وسط هفته هم برای یکی از بازارای سمت تجریش برم

    البته نه ،من تعیین تکلیف نکنم ،خدا هر جا بگه من اونجا برم .

    چند روز پیش خدا یه کافه رستوران رو هم بهم نشونه داد که باید قدممو بردارم و نقاشیامو ببرم اونجا

    و اگر خدا بخواد من شنبه بعد کلاس رنگ روغنم میرم اونجا و نقاشیامم با خودم میبرم یا اگر خدا بخواد فردا زودتر میرم تا اول اونجا نقاشیامو نشون بدم بعد برم جمعه بازار

    هر چی خدا خودش برام صلاح میدونه همون بشه

    بعد که کارم تموم شد اومدم اینستاگرامو باز کردم تا فایلایی استاد رو ببینم که از اکسپلور انقدر دیدم که فقط فایلای تیکه ای استاد عباس منش رو با آیات قرآن و طراحی برام میاره

    بعد یه نرده بون و یه آدم توجهمو جلب کرد باز کردم نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    که بالاتر قبل شروع نوشتمش

    این فایل رو به یه طراحی دیگه ، قبلا دیده بودم ولی یه بارم خدا الان نشونم داد که بهم بگه ببین پله پله

    قدم به قدم

    این حکمت رو که نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    و اون فرد که داشت از پله های نرده بان بالا میرفت و دستشو بالا میبرد دو تا دست هی یه چوب بالا میذاشت تا اون آدم پله های نرده بان رو بگیره

    به خودم گفتم ببین طیبه مثل حرف استاد عباس منش کا میگفت تو قدم اولو بردار خدا قدم بعدیو بهت میگه

    تو هنوز باید کار کنی روی این موضوع و سعی کنی بیشتر قدم برداری

    و وقتی متوجه شدم که با اشتباهی که داشتم و نمیخواستم خودم برم نقاشیامو بفروشم ، تصمیم گرفتم از این به بعد زمان بذارم و وسط هفته خودم برم برای فروش نقاشیام

    و مطمئنم که قدم بعدی بهم گفته میشه

    بعد یه حسی بهم گفت پاشو نهج البلاغه رو بردار

    وقتی باز کردم چند تا حکمت رو خوندم

    یه حکمت توجهمو جلب کرد

    حکمت 34

    بهترین بی نیازی ،ترک آرزوهاست

    نتونستم درکش کنم

    گفتم یعنی از خدا هیچی نخوایم؟؟ مگه میشه چیزی نخوایم از خدا

    بعد گفتم نه استاد عباس منش میگفت که تنها راه رسیدن به خدا رسیدن به خواسته ثروت و عشق و چیزای دیگه هست

    وقتی من میتونم به این حکمت عمل کنم که به همه اون چیزایی که خواستم رسیدا باشم و بعد به بی نیازی برسم که اونموقع هست که دیگه هیچی نمیخوام

    یادمه استاد عباس منش میگفت انقدر به همه چی الان رسیدم کا دیگه همه چی دارم و نیازی ندارم به خواستن چیزی ،به هرچی که خواستم رسیدم

    اگه درست درک کرده باشم حرف استاد رو ،یعنی انقدر الان داره که دیگه ترک آرزو کرده و هرچی بخواد به راحتی بدست میاره ،اینجوریه

    من امروز از صبح یه نقاشی آینه دستی رو هم کشیدم و بعد پرسیدم خدا چیکار کنم تو بگو

    اصلا قصد کار کردن روی تمرین کلاس رنگ روغنمو نداشتم یهویی بهم گفت برو تمرینتو بردار و کار کن

    برخلاف میلم گفتم چشم ،چون رنگ روغن سخته و یکم سختمه ولی چشم گفتم چون میدونم هر بار خداست که کارارو انجام میده و نقاشیمو تکمیل میکنه

    من داشتم چین و چروک گردن یه مجسمه رو که تمرین کلاسیمون بود کار میکردم خیلی سخت بود وقتی درخواست کردم گفتم خدا تو رنگش کن ، اصلا متوجه نشدم چجوری زمان گذشت یهویی دیدم خیلی خوب در اومده و قشنگ شده

    شب وقتی رفتیم تا مادرمو برسونیم ایستگاه راه آهن که با خواهر زاده ام برن خیلی خوشحال بود دائم میگفت طیبه این کارو بکن ،طیبه اون کارو بکن ، میگفتم مامان خیالت راحت تو برو من دیگه طیبه قبل نیستم کارارو خودم انجام میدم

    تو همین فایل استاد گفتن که باید قدم برداری تا قدمای بعدی بهت گفته بشه

    من این حرفشونو از وقتی وارد سایت شدم هزاران بار تو فایلای مختلف شنیدم ولی هر بار یه جور دیگه درکش کردم و یه جور دیگه سعی کردم طبق درکی که داشتم عمل کنم و قدم بردارم

    باز هم تمام تلاشمو هر روز به کمک خدا میکنم تا تغییر بدم شخصیتم رو نسبت به روز قبل و عمل کنم به آگاهی هایی که درک میکنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه

    شاید اگر مادرم نمیرفت خونه خواهرم ،من متوجه این اشتباهی که داشتم نمیشدم و خوشحالم از اینکه خدا کاری کرد که بفهمم که خودم باید برای هزینه کلاس رنگ روغنم و درآمدم برم بفروشم نه مادرم

    حتی بارها مادرم میگفت طیبه تو هم بیا با هم بریم بشین یه گوشه و نقاشی کن ،خیلیا میپرسن دخترت خودش نیست درمورد کارات سوال میپرسیدن

    و من باز هم سعیمو میکنم تا قدم بردارم و از فردا اگر خدا بخواد تمام تلاشمو دوباره از نو شروع کنم و حرکت کنم

    الان نشستم درمورد همون خواسته ای که باعث تغییرم بود و شروع به تغییر کردم با خدا حرف میزنم و مینویسم و چرا هاشو مینویسم و از خدا کمک میخوام

    که رها باشم و تسلیم

    چند روزه که همه اش دارم این فایل رو گوش میدم و انگار هر بار یه چیز جدید متوجه میشم

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و عشق و ثروت و زیبایی و آرامش از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای 31 مرداد رو باعشق مینویسم

    وقتی خدا زلیخا رو جوان کرد چرا نتونه استخوان قسمتی از بدن رو صاف کنه

    یا هر چی که در نظر داشته باشی ، همه رو میتونه و میشه

    خودش خلقش کرده پس خودشم میتونه درستش کنه یا تغییرش بده

    رد پای روز 30 مردادم رو که در فایل تسلیم بودن در برابر خداوند نوشتم ، بعد داشتم به حرفایی که نوشتم فکر میکردم

    یاد زلیخا افتادم ،که پیر بود و جوان شده

    و بعد یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت پیامبرا و اماما که دعا میکردن این دعاشون نبوده که کار انجام میداده این باوری بوده که به قدرت خدا داشتن و میدونستن که دعایی که گفتن یا درخواستی که کردن خدا انقدر بی نهایت بزرگه که عطا میکنه

    بگه موجود باش موجود میشه

    چرا که نه

    عین یه چراغ سبز شد برای من که وقتی زلیخا جوان شده چرا مثلا نشه که استخوان قسمتی از بدن کاملا صاف بشه و مثل روز اولش بشه بدون اینکه ورزشی بکنی

    پس وقتی به قول حرف استاد عباس منش که میگفت ،حتی اگر یک الگو پیدا کردید و برای اون شده ،پس برای شما هم میشه

    دیروز که نوشتم تو رد پام که به طرز عجیبی کتفم خوب و صاف شده ، درد گردنم خوب شده ، درد مچ دستم و …خوب شدن ، از اون روزی که تصمیم گرفتم و وقتی با خدا شروع کردم صحبت کردم و نقاشی کشیدم ،کمرم کاملا صاف صاف شده حتی استخوان کتفم کاملا سرجاش رفته که صاف صاف شده و دیگه گردن درد و کتف درد ندارم

    همه اینها کار قدرتمند ترین نیروی عالم هست

    یه جورایی داره با نشونه دادن این الگوها پر روم میکنه که طلبکارانه یه سری چیزارو ازش بخوام

    داشتم فکر میکردم ، واقعا وقتی آدم فکر میکنه تازه درک‌ میکنه چی به چیه

    چی عوض شده ؟؟؟

    طیبه دقت کن

    چی واقعا عوض شد؟؟.؟؟

    من که تو این یکسال درست و اصولی ورزش نکردم !!!!!

    حتی قبل شروع به آگاهیم داشتم ورزش میکردم و سه دوره ورزش از یه پیج اینستاگرامی تهیه کردم که درد مچ دست و کتف و گردنم خوب بشه

    اونموقع فکر میکردم از بس زیاد نقاشی کشیدم یا چشمم به گوشی تلفن بود اینجوری درد داره

    ولی الان که نگاه میکنم از نظر فیزیکی هیچی عوض نشده که هیچ ،حتی من کمترم ورزش کردم

    حتی من هر روز بیشتر و بیشتر گوشی دستمه تا فایلای استاد عباس منش رو گوش بدم و میام تو سایت تا هر روز بنویسم رد پام رو و تقریبا هر روز نوشته های من 1 ساعت و نیم طول میکشه اگر طولانی باشه و اتفاقات روزم بی نهایت زیبا تر و زیبا تر میشن با گذاشتن رد پام و هر روز من درکم بیشتر از قبل میشه و پیشرفتمو احساس میکنم

    فقط یه چیز بزرگ و اساسی و اصل تغییر کرد که قبل آگاهیم درست درکش نکرده بودم

    و اون صحبت کردن با خدا و اینکه سعی کنم هر لحظه حواسمو بدم به خدایی که هر لحظه همراه من هست تا من باهاش صحبت کنم

    و اون قدرت دادن و تنها قدرت جهان دونستن خدا بود

    و اون خدایی بود که از وقتی در درونم باهاش صحبت کردم و الگویی که از استاد عباس منش گرفتم و گفتم چرا که نه

    وقتی برای استاد شده برای من هم میشه

    وقتی استاد میگه من با خدا صحبت میکنم ،منم میتونم صحبت کنم و یادمه اول بکم برام سخت بود باور اینکه استاد عباس منش میگفت با خدا حرف میزنم و اون بهم میگه که چیکار کنم

    و صداشو میشنوم

    با اینکه باورش سخت بود گفتم نه میشه

    چون قبل آگاهیم بارها با خدا صحبت میکردم سر نماز و ازش پول میخواستم و میگفتم آخر هفته جورش کن لازم دارم و میدونستم که جورش میکنه چون بارها این برام رخ داده بود و باور شده بود که هر وقت پول بخوام خدا بهم عطا میکنه

    و البته سعی و تلاشمم میکردم تا کار کنم ولی خدا به شکل های شگفت انگیزی جور میکرد

    من اون روز که تصمیم گرفتم گفتم خب من از چیزای کوچیک شروع میکنم

    مثلا میگفتم خدا از کدوم‌مسیر برم ؟؟؟

    اوایل هیچ صدایی نمیشنیدم یا صدایی شبیه به صدای خودم و خیلی برام سخت بود میگفتم چرا نمیشنوم ولی ادامه دادم و سعی کردم آروم باشم

    میدونستم‌ که اگر ادامه بدم میشه

    تا اینکه از اسفند ماه وقتی شدید مریض شدم ،از خدا کمک خواستم که قشنگ با نشونه بهم گفت چی بخورم و چه دمنوش و غذایی برام خوبه

    و از اون روزا تا الان خداروشکر میکنم خیلی بیشتر وقتا که حرفشو گوش میدم صداشو واضح میشنوم انگار عین صدای خودمه

    و تشویقم میکنه و راه رو نشونم میده

    و من با این آرامشی که خدا بهم هدیه داد تونستم صداشو بشنوم و متوجه شدم درد هایی که ربطش داده بودم به نقاشی و کار زیاد ، همه و همه از نبود اصل در وجودم بود

    البته قبل آگاهیم بود ولی درست نبود

    خدا درست در وجودم نبود

    و حالا بی نهایت سپاسگزارشم

    الان که من هر روز از صبح تا شب و شبا تا اذان صبح بیدارم و سعی میکنم بیشتر برای مهارتم زمان بذارم تا هر روز نسبت به روز قبل پیشرفت کنم ،حتی تو نقاشی کشیدن ریز ترین کارهارو هم انجام میدم

    دستم به شدت قوی و قوی و قوی تر شده

    مچ دستام ،انگشتام ،چشمام گردنم و کتفم همه و همه درست و سلامت دارن با عشق با تک تک اعضای بدم هماهنگ میشن تا عشق رو هر روز به تک تک سلول های بدنم ارسال کنن

    من امروز رفتم برای چاپگرمون جوهر خریدم و برای خواهرم که پرچم ایران و ترکیه رو گرفته بود و گفت برم از جایی که سفارش داده بگیرم ،رفتم و 4 برگشتم خونه

    و بعد شروع به نقاشی کشیدن کردم

    و به داداشم گفتم تا از کامپیوتر محل کارش نقاشی من رو به سایت زیبا سازی شهری بارگزاری کنه

    دو روز تمدیدش کردن و من تونستم طرحم رو ارسال کنم

    و بی نهایت از خدا سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه

    من لایق و ارزشمندم تا دریافت کنم ثروت بی نهایت خدا رو

    وقتی لایق دریافت الهام طرح برای مسابقه بودم ،صد در صد لایق دریافت ثروت هم هستم که از این مسابقه برای من داده میشه

    من نمیدونم چجوری ،من میخوامش و خدا باید بهم عطا کنه چون بی نهایت ثروت داره و هرچقدر به من عطا کنه باز هم بی نهایت تر داره

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 30 مرداد رو با عشق مینویسم

    خودت با باور هات زندگیت رو رقم میزنی

    من دیروز واقعا نمیدونستم چی بگم ،بگم معجزه ،بگم همزمانی ولی چرا میشه گفت

    عدالت و قانون ثابت خدا

    وقتی تو رد پام نوشتم که رفتم تا تو بانک شهر حساب باز کنم، یادم رفت این موضوع رو بنویسم ،امروز بهم یادآوری شد تا بنویسمش ، وقتی داشتم فرم پر میکردم ، گفتم عدد کارتم حتما 74 داره

    یه جورایی مطمئن بودم که داره

    چون عدد 74 عددیه که بین من و خداست و انقدر برام به شکلای مختلف تکرار میشه و نشونه میده بهم که هر وقت ازش درخواستی دارم بیشتر وقتا با عدد 74 نشونه رو تایید میکنه

    وقتی دیدم پیامک بانک اومده شماره سپرده ام 74 داشت خندیدم گفتم آره این منم که با افکار و باور هام زندگیمو رقم میزنم

    بعد گفتم وقتی کارتمو دادن دستم صد در صد 74 داره

    وقتی یک ساعت بعدش رفتم تا کارتمو از شهر نت بگیرم ، سریع نگاه کردم به شماره کارتم دیدم 74 نداره گفتم نه امکان نداره من اطمینان داشتم که داره

    و یهویی چشمم به شماره شبا افتاد 74 داشت و یه اطلاعات دیگه اش هم ..74 داشت

    من تو خیابون مثل دیوونه ها داشتم میخندیدم

    میگفتم ببین طیبه وقتی این تکرار عدد که باور داری به تکرارش ، هر روز هم خدا به شیوه های مختلف نشونت میده ، پس اگر سعیتو بکنی و باور های دیگه ات رو هم هر روز ادامه دار و مستمر تکرار کنی ،صد در صد رخ میدن

    و مثل این عدد که حتی تو شماره شناسنامه ام هم هست و فقط تکرار میشه

    و حتی تو گواهینامه رانندگیم هم هست و تکرار شده

    پس این برای تو یه نشونه هست که باور داشته باشی که اگر با یه جهاد اکبر هر روز رو سعی کنی تا رفتارهایی رو داشته باشی که لایق باشی برای عشق

    لایق باشی برای ثروت

    لایق باشی برای سلامتی و آرامش و شادی و ….

    باید از این به بعد، سعی کنی کارایی انجام بدی که لیاقتتو نشون بدی که لایق دریافتشون هستی

    این روزا من وقتی ظرف میشورم و آشپزخونه مونو مرتب میکنم یا اتاق پر از رنگ و نقاشیمو تمیز میکنم بارها و بارها میگم ،من لایق ثروتم و این لیاقت رو با انجام دادن عملی کارهایی که در راستای خواسته ام هست رو ،نشون میدم

    امروز صبح بیدار شدم و چند تا ظرف، مامانم گذاشته بود رو ظرف شویی وقتی دیدمش گفتم من لایق ثروت هستم یه لحظه گفتم بذار برم بعد میام میشورم

    انگار خدا قشنگ داشت باهام صحبت میکرد میگفت وقتی میگی لایق ثروتم پس باید تا دیدی حتی یه لیوان تو ظرف شوییه سریع بشوری و بری اتاقت و کارای نقاشیتو ادامه بدی

    برای لایق بودن باید نشون بدی که لایقی

    و من سریع چند تا ظرفو شستم و رفتم سر کارنقاشیم

    بعد که کارت بانک رو گرفتم خیلی خوشحال بودم که کارت بانکیم همون عددی رو بین عدداش داشت که من میخواستم

    حتی یادمه فکر کنم سال 1400 بود

    داداشم گفت طیبه ،گواهینامه رانندگیت رو بیار و میخوام ماشین ثبتنام کنم آخه تو خوش شانسی و هرچی ثبتنام میکنی سریع به اسمت در میاد

    من از بچگی طبق گفته دیگران همه اش فکر میکردم خوش شانسم که هر جا مسابقه شرکت میکنم برنده میشم

    ولی وقتی آگاه شدم دیدم نه ، باوری بود که قدرتمند بود و من انقدر باورم عمیق بود که میگفتم من خوش شانسم و هر جا ثبتنام کنم اسمم در میاد

    یا دوبار تو فاصله کم بین روز پدر و مادر از جاهای مختلف اسمم برای سفر مشهد تو بهترین هتل رر اومد و خانوادگی رفتیم

    اون روز داداشم گفت ثبتنام میکنم ،اسمت در میاد من میدونم تو خوش شانسی

    حتی اطرافیانمم به این باور رسیده بودن که من خوش شانسم

    نگو اصلا به شانس ربطی نداشت

    به باور عمیق و فرکانسی که ارسال میکردن مربوط بود

    بعد داداشم اسممو برای قرعه کشی ماشین ایران خودرو نوشت اسم خودشم نوشت

    بعد چند روز دید اولین نفر ماشین به اسم من در اومده بین 3500 نفری که اسم نوشتن به اسم من در اومده که بین چند نفر محدود بود اسم من و به اسم خودش دوباره در نیومده

    من اونموقع خیلی خوشحال بودم و از نا آگاهی میگفتم خوش شانسم و کیف میکردم

    ولی الان که آگاهم دارم درک میکنم که به هرچی باور عمیق داشته باشی ،بگی موجود باش موجود میشه

    یادمه یه مسابقه اینستاگرامی بود و نقاشی ارسال کرده بودم و تعداد لایک بیشتر برای هر پست 3 میلیون میدادن

    من اون روزا خیلی به پیجای مختلف نقاشیمو فرستادم تا لایک کنن ، و انقدر برای دریافت پول مسابقه تلاش میکردم و مطمئن بودم ، که هر روز هم میگفتم من لیاقت این پولو دارم و با پول مسابقه که دریافت میکنم یه گوشی میخرم

    یهویی یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت برای خواسته تون صد در صد اطمینان داشته باشید که بهش میرسید

    الان که فکر میکنم خواسته هایی که صد در صد اطمینان داشتم به راحتی بهشون رسیدم

    که الان همون گوشی دستمه و دارم باهاش رد پامو میذارم

    یادمه اون سال فکر کنم سال 1400 بود شهریور ماه ،من مطمئن بودم که اون مبلغ مسابقه رو دریافت میکنم

    و 3 تا اثر فرستادم و دو تا اثر نقاشیم لایک بالایی داشت و 6 میلیون واریز کردن به حسابم و من رفتم گوشی خریدم

    الان که دارم فکر میکنم من برای خرید گوشی و برنده شدن تو اون مسابقه تمام تلاشمو کردم و مطمئن بودم صد در صد که دارمش

    یاد حرف استاد عباس منش میفتم که میگفت برای هدفت تلاش کن هرچی که لازمه انجام بدی قدم بردار مطمئن باش که بهت داده میشه

    وقتی مرور میکنم وقتایی رو که من به این شکل با تلاش و با باور قوی به خواسته هام رسیدم ،به خودم میگم طیبه تو میتونی برای خواسته های دیگه ات هم همین کارارو انجام بدی

    مثلا

    در خواست تو فروش نقاشیاته ،فروش تابلوهایی که خدا بهت الهام کرد ، یا خریدن مداد رنگی فابر کاستل 60 رنگ و خریدن رنگ روغن و بوم و قلمو و دفتر بوم و خودکار رنگی برای دوره خودکار رنگی و رفتن به کلاس رنگ‌روغن طبیعت و عشق و شادی و سلامتی و آرامش و خیلی چیزای دیگه

    پس باید تلاش کنی تا باوراتو قدرتمند کنی و هر روز برای خودت بگی و الگوهارو به یادت بیاری و مهم تر اینکه کارهایی انجام بدی که لایقش بشی

    لایق دریافتش

    مثل اون سالا که ، با اینکه از قانون هیچ اطلاعی نداشتی ولی تلاش کردی و هی تو چند روز به پیجای مختلف پیام میدادی و درخواست میکردی تا نقاشیتو لایک کنن و این تلاش تو باعث شد برنده بشی و 6 میلیون بهت واریز کنن

    استاد عباس منش که میگفت عین قانون جاذبه هست

    یه چیزی رو بندازی زمین باید بیفته زمین

    و وقتی روی باورهات کار میکنی باید نتیجه رو ببینی

    پس من با عشق این مسیر رو ادامه میدم

    پس برای بقیه خواسته هاتم باید تلاش کنی طیبه

    تمرکز داشته باشی و برای مهارت نقاشیت زمان بذاری و پیشرفت کنی تا به خواسته هات برسی

    چقدر من خوشحالم از اینکه خدا هر لحظه کمکم میکنه

    امروز 30 مرداد ماه رد پای من با کلی عشق هست

    امروز از صبح تا غروب نشستم پای تمرین رنگ روغنم

    جالبتر اینکه من از وقتی وارد این سایت پر از آگاهی شدم دیگه هیچی مثل قبل نیست

    چرا ؟؟؟

    چون من هر وقت میشینم پای نقاشی و ساعت ها میگذره بر خلاف قبل ، الان وقتی کارم تموم میشه بدنم بسیار آرام و سبک هست و انگار ورزش کردم خیلی خیلی آرام واقعا نمیشه توصیفش کنم

    یه معجزه اش هم این بوده که بدنم خود به خود خودشو ترمیم کرده

    استخوان کتفم همیشه درد داشت و حتی قسمت پشت گردنم که انقدر گردنمو خم کرده بودم درد میکرد و یه برآمدگی از ستون فقراتم دیده میشد و یه وقتایی شدید درد میکرد و چون زیاد نقاشی کشیده بودم درد میکرد و بهم گفته بودن باید ورزش کنی تا بیفته جای خودش ،استخوان کتف چپت

    نا گفته نماند که مچ دستم هم همیشه درد داشت وقتی داشتم نقاشی کارای ریز انجام میدادم و مانع از ادامه دادن در مسیر نقاشی شد و من 7 سال متوقف شدم به خاطر درد دستم

    که الان که فکر میکنم دستم درد نمیکرد

    این افکارم بود که انقدر قدرت گرفته بود که به صورت درد در مچ دستم ،کتفم و استخوان پشت گردنم شده بود و باور غلط و مخربی که داشتم و از همه شنیده بودم که اگر زیاد کار کنی و نقاشی بکشی بدنت درد میکنه استخوان هات تغییر شکل میدن و کلی باورهای غلط دیگه

    من تو این یکسال که شروع کردم از سایت پر از آگاهی عباس منش ، رفته رفته که تصمیم گرفتم مثل استاد عباس منش با خدا حرف زدم

    موقع نقاشی هی میشنیدم که صاف بشین من انجام میدم نقاشیتو ،تو کمرتو صاف کن و باقی کارارو به من بسپر

    بارها شده بود خم میشدم و میشنیدم یه صدایی میگفت صاف بشین من برات انجام میدم نقاشیتو

    و من هی به این صدا چشم میگفتم و سعی میکردم صاف بشینم

    تا این که این چند ماه رو متوجه شدم نشستن من موقع نقاشی کشیدن کاملا متفاوت تر از قبل شده و من صاف میشینم و با خدا صحبت میکنم و به فایلای استاد یا به صدای ضبط شده خودم گوش میدم و خدا نقاشیامو رنگ میکنه

    این یعنی چی ؟؟؟ این یعنی معجزه عمل کردن به قوانین خاص و ناب خدا

    و استخوان کتف من به طرز عجیبی صاف شده

    همه اش کار خداست

    من دو سه روزه که با اون فایلی که خدا هدایتم کرد و دیدم و یه دکتر خارجی میگفت که بدن ما قدرت اینو داره که ترمیم کنه خودش رو ،

    هر روز سعی میکنم به خودم تکرار کنم

    حتی میگفت بدن اینجوریه که حتی بدون دخالت ما خودش خودش رو ترمیم میکنه

    این خبر بسیار خوبی برای من بود و این بود که انگار یه راز خیلی بزرگ رو متوجه شدم و الان که دارم مینویسم میبینم که آره درسته

    بدن من بدون ورزش کردن ترمیم کرده خودشو ، استخوان کتف و مچ دستم و ستون فقرات پشت گردنم دیگه خوب خوب شدن

    حتی یادمه تا نقاشی میکشیدم چشمم درد میکرد و انگار میخواست از جاش کنده بشه

    الان هیچ اثری از اینا نیست و کاملا سلامتم و بی نهایت خدا رو سپاسگزارم

    و حدیدا برای قدرتمند کردن این باور محدودم که هر بار به طور تکرار شونده به یه قسمت از اعضای بدنم فکر میکردم و وقتی دردی حس میکردم سریع میترسیدم و هزاران فکر میومد سراغم

    تا اینکه خدا در 5 روز متوالی یه فایل الگوهای تکرار شونده قسمت 5 رو بهم نشون داد و هی گفت گوش بده و بعد متوجه این باور شدم و الان چند روره که دارم به صدایی که ضبط کردم از خودم و باور قدرتمند کننده اش رو نوشتم

    دارم با عشق گوش میدم هر روز

    من قبلا به دیوار تکیه میدادم استخوان کتفم میخورد به دیوار و عین میخ انگار میزدن به بدنم و درد میکرد

    چند روز پیش وایساده بودم و تکیه داده بودم به دیوار متوجه شدم که کمر من و کتفم کاملا چسبیده به دیوار و دیگه مثل قبل نیست و راحت میتونم تکیه بدم

    و وقتی دقت کردم دیدم که صاف شده

    واقعا برای کسی که قوانین رو ندونه بخوای بگی باورش نمیشه که حتی من تو این یکسال درست و حسابی ورزش نکردم که هیچ ،حتی دو سه برابر هم بیشتر از قبل دارم کار میکنم

    بیشتر از قبل برای افزایش مهارتم در نقاشی دارم تلاش میکنم و براش زمان میذارم و تمرین میکنم

    حتی پیاده رویم بیشتر از قبل شده و چیزای سنگینی که قبلا بلند میکردم و سریع مچ دستم درد میکرد ،الان دیگه قوی شده و خیلی راحت میتونم وسیله سنگین بردارم

    تو این 10 ماهی که تو این سایت پر از عشق هستم ، تنها کاری که کردم موقع کار با خدا صحبت کردم و سعی کردم تمرکزمو به خدا و یاد خدا بدم تا کارامو انجام بده

    خیلی خوشحالم ،البته این حس رو هم دارم و خدا بهم فهمونده این روزا ، که برای اینکه لایق سلامتی باشم باید در عمل نشون بدم به خدا که ورزش کنم روزانه حداقل 5 دقیقه و اگر بتونم بیشترش کنم

    و یا اینکه تغذیه ام رو اصلاح کنم که خداروشکر میکنم چند ماه شد فکر کنم از سال جدید من دیگه کیک و پفک و چیپس وآبمیوه و خوراکی های کارخانه ای نمیخورم

    حتی اگر کسی کنارم چیپس یا پفک و یا بیسگوییت کاکائویی بخوره دلم نمیخواد و دهنم آب نمیفته

    دیگه میلم به غذاهای مضر از بین رفته

    و همه این ها تغییراتی هست که امروز متوجهش شدم که خودش یه دستاورد خیلی بزرگه برای 10 ماهی که از آموزه های استاد دارم استفاده میکنم و از فایلای رایگان گوش میدم

    حتی خدا بهم فهموند که برای اینکه لایق عشق باشم باید چیز هایی که در راستای خواسته ام هست رو عملا انجام بدم

    تا بهم داده بشن

    چقدر خوشحالم که هر بار درکم از موضوعات بیشتر و بیشتر میشه

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بینهایت عشق برای شما

    رد پای روز 29 مرداد رو باعشق مینویسم

    فکرمیکنی تسلیمی ولی تسلیم کامل نیستی و دوست داشتی خودت کاراتو انجام بدی

    امروز صبح من بیدار شدم و زنگ زدم به سازمان زیبا سازی شهری و گفتن باید برای ارسال طرحم تو بانک شهر حتما حساب باز کنم

    من وقتی حاضر شدم برم ،از در خونه اومدم بیرون خدا بهم گفت ،قشنگ مثل برق هایی که همیشه یهویی میزنه و تو دلت میفهمی بود

    گفت شناسنامه تو بردار

    ولی من اصلا اون لحظه حواسم جمع نبود ،یا نمیدونم چرا گفتم شناسنامه فک نکنم بخوان چون همه چی با کارت ملی شده

    الان میگم ای کاش به حرف خدا گوش میدادم

    چون تا آخر شب هیچ کدوم از کارام درست پیش نرفت پیچیده و پیچ در پیچ شد

    مثل حرفای استاد که میگفت انگار تو یه جنگلی و خدا میخواد راهو نشونت بده

    درسته من صبح بارها گفتم خدا تو بگو چیکار کنم و از خونه رفتم بیرون ولی نمیدونم چرا امروز حواسم جمع نبود

    که به قول حرف استاد شاخکام تیز نبود که دریافت کنم یا اینکه خودم میخواستم به سرعت کارام پیش بره

    نمیدونم ولی اینو میدونم که امروز بعد اینکه فهمیدم تسلیم خدا نبودم کلی ازش معذرت خواهی کردم

    وقتی من رسیدم بانک دیدم نوشته برای افتتاح حساب لازمه که شناسنامه باشه

    اونجا بود که گفتم وای من چرا به حرف خدا گوش ندادم بهم گفتیا خدا ، توجه نکردم

    نوبت گرفتم و برگشتم خونه و دوباره با عجله برگشتم وقتی رسیدم خیلی شلوغ لود و ساعت 1 که شد و نوبتم رسید گفت سیستم قطعه

    من اصلا ناراحت یا نگران مشدم گفتم هرچی خیره همون بشه و بهم گفتن که میتونی بری از شهر نت ،اونجا اقدام کنی خیلی سریع هم بهت کارت میدن

    وقتی این حرفو کارمند بانک گفت

    دوباره گفتم وای خدای من

    دیشب با نشونه ای که هدایتم کردی که برم و از شهرنت اقدام کنم برای افتتاح حساب ،امروز به حرف کارمند زیبا سازی شهر تهران که زنگ زدم سوال بپرسم ،گفت نه باید برین بانک و من رفتم بانک

    و اینجوری شد

    اگر همون اول صبح که 9 رفتم ،میرفتم شهر نت کارام تا 12 تموم میشد و اینجوری طول نمیکشید

    خلاصه گفتم خدایا ببخش و رفتم ،کارمند بانک گفت برو نزدیک بانک یه منطقه بود اسمشو گفت ولی دوست نداشتم برم اونجا گفتم بذار ببینم نزدیکترین شهر نت کجا هست ، رفتم به سمت جایی که تو اینترنت پیدا کردم یه حسی بهم میگفتا نرو اونجا ولی باز گوش ندادم و رفتم دیدم جمع کردن

    وقتی دیدم گفتم خدایا تو بگو کجا برم نزدیکترین جا رو بگو من اینجا برم؟؟ که باز هم میشنیدم نه اونجا نرو

    هی من خواستم با مترو برم اونجا هی شنیدم باز داری کار خودتو میکنیا اینجوری نمیشه آخرش به مشکل میخوری

    من که متوجه شدم نشستم و گفتم خب خودت بگو چیکار کنم

    همینجوری نشسته بودم و تو آدرسا نگاه میکردم کجا شهر نت داره که شنیدم پاشو برو همون جا که میخواستی بری

    گفتم خب مگه نگفتی اونجا نرو منم گفتم چشم

    گفت نه برو الان میتونی بری چون تسلیم شدی و وایسادی تا من بگم

    من رفتم و وقتی رسیدم سریع کارام انجام شد و کارمند شهر نت گفت که احتمالا تا 24 ساعت کارتت بیاد

    منم نگران بودم گفتم آخه قراره من تو مسابقه شرکت کنم ،باید طرحمو ارسال کنم

    وقتی برگشتم گفتم خدا کاری کن پیامک تاییدش بیاد و برم کارت بانکمو بگیرم

    وسطای راه بودم پیام اومد که میتونید به نزدیک ترین شهرنت برید و کارتتونو دریافت کنید

    همین که اومد از وسط راه دوباره برگشتم رفتم اونجا و کارتمو گرفتم و برگشتم خونه

    تو راه فکر میکردم که من امروز این همه مسیرم رو پیچوندم چرا اینجوری شد ؟

    که متوجه شدم کامل تسلیم نبودم

    حتی صبح وقتی میرفتم بانک یکی از دوستان تو رد پای روز 21 مرداد برام پاسخی گذاشته بود که اون هم در مورد فایل تسلیم بودن دربرابر خداوند بود

    امروز خدا با این پاسخ هم اینو بهم گفت که درمورد یه خواستا ام باید بیشتر فکر کنم و چرا چرا بیشتر به خودم بگم تا کامل تکلیفم روشن بشه که قصد پشت خواسته ام‌چیه؟

    وقتی برگشتم خونه ساعت 5 بعد از ظهر بود

    به خودم گفتم ببین طیبه اگه همون اول صبح به حرف خدا گوش میدادی و شناسنامه تو برمیداشتی کارت به این دیری تموم نمیشد

    وقتی رسیدم نهار خوردم و خوابم برد اذان بیدار شدم و بعد که شروع کردم بارگذاری کنم طرحای دیوارنگاری مدارس رو در سایت زیبا سازی شهری

    اصلا کار نمیکرد هی خطا میداد و وقتی میخواستم اطلاعتی که خواستن رو بارگیری کنم هر مرحله اش خطا میداد

    تا اینکه به مرحله ارسال طرحم رسیدم دیدم نوشته که فایل توجیهی

    من تاحالا نشنیده بودم طرح توجیهی یعنی چی ؟

    تو گوگل نوشتم و درموردش خوندم و برای طرحم توضیحات تکمیلی نوشتم

    وقتی خواستم بارگیری کنم ساعت 12 شده بود و روز 30 ام مرداد

    دیدم کلا اون فراخوان رو از قسمت بارگذاری طرح برداشتن

    هیچی نگفتم فقط اینو گفتم که هرچی خیره همون بشه

    و برداشتم تو دفتر تمرینم به خدا نوشتم که نمیدونم خدا سهل انگاری از من بود یا حکمتی داشت که امروز کارام پیش نرفت

    اگر سهل انگاری که البته کوتاهی کردم و به حرفت گوش ندادم از من هست و خودم مسئولشم ، ببخش منو و اگر در کنار کوتاهی من دلیلی داشته که نشد من بارگذاری کنم طرحم رو و در مسابقه شرکت کنم که 20 میلیون بود ،به کسی که طرحش انتخاب بشه ، حکمت و دلیلشو بهم بگو

    بعد براش نوشتم که خودت داری میبینی که من هر روز دارم تلاش میکنم تازه خسته هم نمیشم و میدونم که باید ادامه بدم و باورهامو قوی کنم و ادامه بدم

    میدونم که تو میبینی تلاش هامو و نتایج وقتی میان که من تلاشمو برای کنترل ذهن و حفظ آرامشم تمام سعیمو بکنم

    و من سعیمو میکنم تا به قوانینت عمل بکنم

    الان که دارم مینویسم ساعت 1:28 روز 30 مرداد هست و داشتم به این فکر میکردم موقع نوشتن تو دفترم

    به خدا گفتم نمیدونم چرا نشد بارگذاری کنم طرحی که بهم داده بودی رو

    ولی اینو خوب میدونم که یه نتیجه فوق العاده ای داشت این روند برای نقاشی دیواری و اون این بود که من باهات بیشتر حرف زدم و بیشتر ازت کمک خواستم و وقتی تو کمکم کردی من بیشتر باورم به اینکه تو هر لحظه هدایت میکنی قوی و قوی تر شد

    چون قدم به قدمش رو دقیق و تکاملی بهم طرح دادی و من بی نهایت ازت سپاسگزارم

    امروز هم خیلی خوب بود هر جا میرفتم سریع بی آر تی و قطار مترو میومد وقتی داشتم از شهر نت بانک شهر برمیگشتم همین که اومدم یه بی آر تی اومد ،دیدم یه خانم خندید و اومد سمتم

    بهم گفت چه پا قدم خوبی دارین ،همین که شما اومدین بی آرتی سریع اومد ،ما نیم ساعته وایسادیم نمیومد شما که اومدین سریع اومد

    خندیدم و تو دلم گفتم من کی باشم که پاقدمم خوب باشه

    این خداست که داره کارای منو انجام میده و البته در کنارش به قول حرفای استاد عباس منش که میگفت وقتی باوراتون درمورد چیزی درست باشه سریع اتفاق میفته

    مثلا همین که من هرجا میرم سریع برام ماشین میاد یا اتوبوس یا قطار مترو انگار خیلی وقته به این باور رسیدم چون قبل آگاهیم هم خیلی پیش میومد

    و چون بیشتر قبولش دارم برای همین سریع تر برام رخ میده

    و باید انقدر برای باورای دیگه ام هم دنبال الگو و تکرار باور ها باشم و ادامه بدم تا مثل این رخ بدن

    من شب که بیدار شدم به دفتر نوشتن باورهام هم نگاه کردم دیدم یه چند صفحه باور جدید نوشتم و شروع کردم با صدای خودم ضبط کردم نزدیک یک ساعت شد

    تا حالا 8 تا فایل باورهای توحیدی با صدای خودم ضبط کردم و تقریبا سعی میکنم هر روز گوش بدم در کنار گوش دادن به فایلای استاد

    و سعی میکنم موقع گوش دادن به فایلا احساسمو هماهنگ کنم و حس خوبی داشته باشم

    امروز به خدا گفتم و میگم که سعی میکنم از همین الان هرچی گفت سعی کنم که شاخکام تیز باشه تا دریافتش کنم و عمل کنم به حرفاش

    باز نمیدونم چرا امروز به حرف خدا گوش ندادم و شناسنامه مو برنداشتم ولی خب هرچی بوده خیر باشه و خیر هست و من همچنان با کلی امید ادامه میدم این مسیر رو

    اشکالی نداره فقط که این یه راه نیست کلی راه برای ثروتمند شدن وجود داره ،کلی ایده و فرصت هست برای من و اینکه نقاشیامو به فروش برسونم

    مطمئنم که به وقتش که صد در صد تغییر باورهای من هست ، اونموقع رخ میده که استاد گفته غیر ممکنه باورت تغییر بکنه و نتیجه رخ نده یا غیر ممکنه باورت تغییر نکنه و نتیجه ببینی

    من سعی و تلاشمو میکنم تا بیشتر مراقب رفتار و افکار و فرکانس ها و کنترل ورودی ذهنم باشم

    و از خدا کمک میخوام کا بیشتر و بیشتر کمکم کنه

    من بعد اینکه دیدم نشد طرحمو بارگذاری کنم به پیج سایت زیبا سازی پیام دادم و اگر خدا بخواد فردا تماس میگیرم ببینم امکانش هست من طرحمو بارگذاری کنم

    و نوشتم که اصلا توضیح ندادین باید کارت بانکی یه بانک به خصوص و فایل توجیهی باشه

    چون جوری بود که هر مرحله رو که انجام میدادی از محتویات مرحله بعد خبر نداشتی و نمیدونستی چه چیزی در انتظارته

    من اولش فکر میکردم که فقط طرح نقاشیمو بارگذاری میکنم و تموم میشه ولی اینجوری نبود

    از مرحله اول تا مرحله دوم کل قدم بود که هرکدومو که انجام دادم با یه تضادی مواجه شدم که هیچ کدومو بلد نبودم

    مثلا بخوام بگم از اول

    من وقتی خواستم تو فراخوان شرکت کنم نمیدونستم چه طرحی باید بکشم که خدا بهم گفت و میدونستم که حتما طرح خاصی بهم میگه

    بعد که طرحم تموم شد فتوشاپ بلد نبودم که طرحامو حالت وکتور درست بکنم و رفتم گفتن میتونی اسکن کنی کارتو

    بعد که اسکن کردم خواستم آپلود کنم دیدم باید برم بانک شهر افتتاح حساب کنم

    بعد اون فهمیدم باید طرح توجیهی رو بنویسم که هیچی در موردش نمیدونستم

    همه این مراحلی بودن که با بوجود اومد تضاد برای من سبب شدن که برم و حلشون کنم

    به قول حرفای استاد عباس منش که میگفت اصلا نمیدونی قدم بعدی چیه حتی اگه نمیدونی باید قدمت رو برداری تا قدمای بعدی بهت گفته بشه

    باید انجام بدی تا ببینی چی هست پیش روی تو

    در نهایت هرچی خیر هست به خیرش محتاجم

    بی نهایت سپاسگزارم از خدا امروز حالم فوق العاده بود و حس بی نظیری داشتم

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و عشق از خدا میخوام

    و سعادت در دنیا و آخرت باشه برای همه مون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 21 مرداد رو باعشق مینویسم

    دوست دارم قبل شروع بازم بگم

    به نام نامی الله

    الله یکتای من

    ماچ ماچی من

    تمام من

    عشق دل من

    بینظیر من

    دوست داشتنی من

    هر آنچه خوبی و زیبایی هست که از اوست و …

    هرچی از ماچ ماچی بودنش بنویسم کمه و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    چشمام پر اشک شد نوشتم ، تا حالا انقدر حس عمیقی از عشق نداشتم ، از مهر ماه پارسال که این حس عشق هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه و همه اش کار خداست که داره هدایتم میکنه و بیشتر عاشقم میکنه

    قربانت بشم من خدای قشنگم

    الان نمیدونستم چی بنویسم ،گفتم خدا یادم نیست ،نصف شب قبل اذان صبح درمورد چی باهات صحبت کردم میشه یادم بیاری

    دو سه لحظه دیگه قشنگ اون صحبتا و حرفامونو مثل یه فیلم به یادم آورد چقدر این خدا باحال وعظیمه

    یادمه استاد عباس منش میگفت که خدا میتونه یه چیزی رو به یادت بیاره یا از یادت ببره که هرچقدرم فکرشو بکنی نتونی پیدا کنی که میخواستی چیکار کنی یا چی بگی

    همه کارارو خودش انجام میده

    صبح قبل اذان من اومدم تا باخدا حرف بزنم

    بهش گفتم خدا چی بگم ؟

    بازم حس کردم باید درمورد چراهایی که باید درمورد یه خواسته ام که دلیل اصلی تغییرم و شروع این مسیر بود رو بازم سوال کنم و چرا بگم و هی چراشو بپرسم

    گفتم خدا دلم میخواد ازش بگذرم ،دلم میخواد رها بشم حتی اگر ذره ای باز هم دروجودم شرک یا وابستگی هست

    بازم سر رسیدمو که توش تمریناتو انجام میدم باز کردم و نوشتم نوشتم و گریه کردم نوشتم و کمک خواستم نوشتم و از اینکه بعد از گذشت یکسال رهاتر شدم نسبت به خواسته ام سپاسگزاری کردم

    نوشتم و از اینکه خدا خواسته مو ،کاری کرد تا تبدیل بشه به یه عشق الهی که هر روز داره بیشتر و بیشتر میشه این عشق

    عشقی که هر لحظه حس میکنی همه جا داریش ،هرجا میری با یه لبخند رضایت به لبت میشینه

    که نشونه اینه که طیبه رب تو همراهته ، که باهام صحبت میکنه راه رو نشونم میده و کلی زیبایی ها و نعمت ها و ثروت دیگه

    که هرچقدر سپاسگزارش باشم بازم کمه

    این حس خوبم با خدارو بزرگترین دستاورد این یکسالم میدونم که هر لحظه بیشتر دارمش

    من با خدا صحبت کردم و نوشتم و اعلام میکنم و کردم که عاجزم ،کمکم کنه

    هیچی نمیدونم ،خودش هست که میدونه و آگاهه و میدونه تو چی ضعف دارم که قویم کنه

    وقتی نمازمو خوندم و خوابیدم 4 صبح بود

    خدا بدون اینکه من چیزی بگم قشنگ منو ساعت 8 بیدار کرد و امروز قرار بود برم تجریش سر ورکشاپ رایگانی که برای هنرمندا گذاشته بودن تو پاساژ

    یه تجربه جدید بود برام اصلا فکرشم نمیکردم امروز رو که من تجربه اش کردم در اصل خواسته خود خودم بوده که به حقیقت پیوسته

    تا وقتی که من داشتم تو اون مکان با استادای دیگه طراحی میکردم یهویی یاد خواسته ام افتادم

    چند روز پیش و دو هفته پیش بود که استاد رنگ روغنم رفته بود روسیه و از دانشجوهای اونجا که گروهی داشتن از مدل زنده طراحی و رنگ روغن کار میکردن عکس گذاشته بود تو استوریاش و من نگاه میکردم

    پیش خودم گفتم چه خوب کاش منم میتونستم تو همچین مکانی حضور داشته باشم و یه طرح و مدل زنده بذارن و منم تو جمع اونا باشم و منم کار کنم

    حتی بعدش من رفتم پینترست رو گشتم تا عکسایی که درمورد طراحی و کار هنرمندا به صورت دسته جمعی بود دانلود کردم و میخواستم به گروه کلاس رنگ روغنمون بفرستم ولی هی فراموش میکردم و نفرستادم

    نمیدونم دلیل فراموش کردنم چی بوده که نفرستادم ولی به یه دوستم فرستادم و بهش گفتم آدم دلش میخواد مثل اینا کار کنه

    اونموقع وقتی این درخواستو کردم اصلا به فکر رخ دادنش نبودم

    حتی فکرشم نمیکردم که یه هفته بعدش رخ بده

    تا اینکه شنبه یعنی دیروز تو کلاس استادم گفت ورکشاپ رایگانه از طراحی مدل زنده

    و من باز هم متوجه نشدم که خواسته ام بوده که رخ داده

    امروز که حاضر شدم تا برم تجریش

    یه حسی بهم گفت برگه توقف بی جا مانع کسب هست رو بردار و ببر بده به مدیر ساختمونتون که ازت خواسته بود به داداشت بگی با خوشنویسی بنویسه

    پیش خودم گفتم این وقت صبح مدیر ساختمون یه وقت میخوابه

    نزدیک 9 بود وقتی با آسانسور رفتم پایین دیدم مدیر ساختمونمونه بهش گفتم برگه رو برم بیارم گفت نه شب برگشتی میاری

    به خودم گفتم ببین خدا بهت گفتا بردار ،ولی تو با ذهن منطقیت گفتی این وقت صبح خوابه

    در صورتی که مدیر ساختمونمون همیشه سحر خیزه

    بعد که رفتم سر کلاسم انقدر سریع قطار مترو میومد تا پامو میذاشتم به ایستکاه سریع قطار میومد وقتی رسیدم تجریش ،تاحالا صبح اون ساعت نرفته بودم خیلی جالب بود و دیدنی و آب و هواش متفاوت بود

    همیشه حدود ساعت 1 ظهر میرسیدم تجریش اینبار صبح رفتم خیلی خوب بود

    وقتی رسیدم پاساژ دیدم همکلاسیم با استاد طراحی کلاس ،داره میره سمت غذا خوری دوییدم و باهم رفتیم داخل غذا خوری ،انتهای سالنش یه در چوبی بود که بشکه های چوبی خیلی بزرگ و زیبا کنارش بود که وقتی رفتیم تو یه سالن خیلی خیلی بزرگ که وسطش یه میز بود که طرح مدل زنده رو چیده بودن

    یه فرش قرمز قدیمی خوشگل و دیگ مسی و گوچه و پیاز و سیب زمینی و یه علاالدین چراغ نفتی والور سبز رنگ گذاشته بودن و خیلی خیلی زیبا چیده مانش رو انجام داده بودن

    وقتی ما رفتیم نهایت 5 نفری بودن که دیدم میگن استادن و فقط ما هنرجو بودیم ، اولش فکر کردیم فقط برای استادا گذاشتن این ورکشاپو ولی گفتن میتونید بشینید و کار کنید

    وقتی نشستیم کم کم استادا اومدن و سریع شروع به کار کردن

    خیلی حس خوبی داشتم از اینکه تونستم در چنین مکانی حضور داشته باشم و یاد بگیرم

    من داشتم طراحی میکردم دیدم همه دارن رنگ میکنن کاراشونو، اولش ذهنم خواست عجولم کنه که سریع رنگ رو شروع کنم ولی کنترلش کردم به کمک خدا

    گفتم ببین هر کس میدونه کی زمان شروع به کاره تو با هیچ کس رقابتی نداری و با خودت باید هر لحظه مقایسه کنی خودت رو

    آروم نشستم و کار کردم و طراحیشو درست انجام دادم ولی آخرش والور جا نشد

    خندیدم گفتم اشکالی نداره یه بارم میکشم یه طرح دیگه اینبار از نزدیک

    چون قرارشون بر این بود که هر کس با زاویه دید خودش میتونه کار کنه مثلا فقط یه تیکه فرش با والور یا دیگ مسی و والور و بکشه سلیقه ها متفاوته

    وقتی که توجهم رو از روی استادای دیگه برداشتم و روی خودم متمرکز شدم گفتم ببین درسته همه استادن ولی تو هم لیاقت دریافت جایزه سکه تمام طلا رو داری و تو هم میتونی یه روزی مثل این استادا استاد بشی که البته هرچقدر آدم کار کنه بازم جا برای یادگیری هست

    و البته همه نقاشیا و کارایی که میکنم خدا داره انجام میده نه من و بی ناایت ازش سپاسگزارم که یادم میاره که من هیچی نیستم و منی وجود نداره و همه خداست

    به خودم گفتم تو هم میتونی با تمرین تو این 54 هفته پیشرفت کنی پس خیلی راحت باش و تمرکز کن روی یادگیری

    و خیلی آروم شدم با این نگاه و تغییر نگاهی که حس خوب بهم داد و فقط روی کار خودم تمرکز داشتم و البته کارای استادای دیگه رو میدیدم و تحسینشون میکردم

    که تلاش کردن و به اینجا رسیدن

    اواسط کار با همکلاسیم صحبت میکردیم یهویی خواسته ام مثل فیلم اومد جلو چشمم بهش گفتم وای ببین من دقیقا دو هفته پیش وقتی استوریای استاد رو که از روسیه گذاشته بود دیدم گفتم کاش منم بتونم اینجوری کار کنم

    و الان دارم کار میکنم چقدر خوب گفتم و شد

    همکلاسیمم گفت چقدر خوب گفتی و الان داری کار میکنی تو همچین مکانی

    اونجا بود که متوجه شدم از وقتی شروع کردم باورای احساس لیاقت و ارزشمندی رو تکرار میکنم جدیدا در مکان های جدید با افراد جدید تر ارتباط برقرار میکنم

    اینکه تو اون لحظه بودم و داشتم تجربه اش میکردم خدارو بی نهایت سپاسگزاری میکنم

    الان که دارم مینویسم رد پامو 2:58 نصف شب روز 22 مرداده که با عشق رد پای 21 مرداد رو مینویسم

    خیلی حس امروز فوق العاده بود خیلی زیبا بود همه چیز

    وقتی فهمیدم خواسته ام به طبیعی ترین شکل ممکن و ساده و واقعا خیلی خیلی ساده ،خیلی ساده چجوری بگم اصلا فکرشم نمیکردم تو همچین مکانی باشم که با استادا و هنرجوها بشینم و نقاشی بکشم و یاد بگیرم

    یعنی واژه ای برای ساده تر از ساده خیلی بینهایت ساده نمیتونم پیدا کنم

    این لحظه که داشتم مینوشتم بهم گفته شد چرا ساده تر از ساده

    این آیه هست طیبه

    آیه 86 سوره یس

    و خیلی از آیات دیگه که ساده تر از ساده اش این جمله هست

    إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَیۡـًٔا أَن یَقُولَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ

    فرمان نافذ او چون ارادۀ خلقت چیزى کند به محض اینکه گوید: «موجود باش» بلا فاصله موجود خواهد شد

    موجود باش بلافاصله موجود میشود

    چقدر من این آیه رو دوست دارم

    الان خدا بهم این آیه رو یادآور کرد که ساده تر از ساده که نمیدونی چجوری توصیفش کنی همینه

    بگی موجود باش موجود میشه

    اوایل ورودم به سایت بارها این آیه برای من نشونه میومد برای چند تا خواسته ام

    الان بعد 10 ماه تازه یکم درک میکنم این آیه رو

    امروز قشنگ درکش کردم

    بگی موجود باش بلافاصله موجود میشه

    اما شرط موجود شدنش باوریه که به خدا داری نه دعا یا خواسته ای که داری یا زبانی میگی

    اصل باورت هست و بس که بدونی هرچی بخوای خدا بهم بی چون و چرا عطا میکنه

    من وقتی خواسته مو گفتم رهای رها بودم ، وقتی هم میگفتم یعنی میشه منم تو همچین جمعی باشم و به خودم میگفتم چرا نشه تو لیاقتشو داری تو ارزشمندی

    و تکرار این حس های ناب قوی ، و رخ دادنش نشونه هست برام که از وقتی شروع کردم به تکرار باورهای قوی و ساختنشون و کنترل آگاهانه ذهنم

    این نشون میده که داره جواب میده پس بیشتر تلاش کنم برای تکرار این باورهای ناب خدا

    باورهای احساس لیاقت و ارزشمندی و سایر باورهایی که باید قوی بشن به کمک خدا

    قبلا وقتی میگفتم من لیاقتشو دارم و یا ارزشمندم یا لیاقت عشق رو دارم یه نجوایی میگفت تو لیاقت نداری و مقاومت میکرد ولی الان هر روز که دارم با احساس خوب تکرار میکنم جملاتی که با صدای خودم با لبخند و حس خوب ضبط کردم

    انگار خلع سلاح شده و دیگه داره خاموش میشه و هر بار که میگم من لیاقت چیزی رو دارم ، یه تاییدی میشنوم از درونم که تو لایقشی تو ارزشمندی

    و خداست که داره کمکم میکنه هرلحظه

    از ساعت 10:30 تا 6:30 بعد از ظهر کلا 8 ساعت من نشستم و تا جایی که شد کار کردم روی نقاشی رنگ روغن مدل زنده ام

    استاد طراحی و رنگ روغنی که قبلا هنرجوی استادم بود و الان استاد شده و کنار استادم داره تدریس میکنه ،ازم پرسید

    طیبه تاحالا مدل زنده کار کرده بودی؟؟

    گفتم نه اولین بار بود با رنگ روغن

    گفت برای بار اولت خوبه

    استادمم خیلی خوشحال بود میگفت بعد 54 هفته که یک سال و دوماه بعد میشه خیلی پیشرفت میکنید

    گفت برای کار اولت خیلی خوب شده و ازم پرسید طیبه هفته بعدم میای

    انقدر ذوق داشتم که گفتم حتما میام ،البته اگر خدا بخواد میام

    وقتی داشتیم کار میکردیم استادم چند باری اومد و گفت که نمیدونید بچه ها چقدر خوشحالم کردید تو این ورکشاپ‌شرکت کردید از کلاسمون که 20 نفر بودیم سه نفرمون رفته بودیم

    هی داشت سپاسگزاری میکرد که داریم تلاش میکنیم تا یاد بگیریم گفت وقتی میبینم تلاش میکنید خوشحال میشم

    امروز استادم تاکید کرد که تو خونه هم یه مدل زنده کار کنیم و جدا از ورکشاپ تمرین جدا داشته باشیم ،گفت تمریناته که باعث پیشرفتتون میشه

    عین تمرینات عمل به قوانین خدا ،که استاد عباس منش میگفت تا عمل نکنید قدم بعدی بهتون گفته نمیشه

    یادمه اوایل ورودم به سایت چون یکسال هم بود که من با کتابای مختلف و مدرسایی که تمرین میدادن برای رفع خجالت و ارتباط برقرار کردن تمریناتشونو انجام میدادم خیلی سختم بود

    یه تمرین این بود ،تو خیابون راه برو و مثل بچه ها کیف کن و یا درخت رو بغل کن و بگو دوستت دارم

    یا با آدما سر صحبت رو باز کن

    وای چقدر انجام اینا برای من سخت بود

    الان خداروشکر خیلی خیلی محدودیتام رفته

    اگر تمریناتو انجام نمیدادم خدا قدم بعدی رو بهم نمیگفت

    تا تمرینات شکرگزاری و حس خوب و توجه به نکات مثبت همه و خوب بودن و حرف زدن با خدا و … رو انجام ندم تغییر حس نمیکنم

    من امروز متوجه شدم داره مدارم تغییر میکنه

    و باید پر قدرت تر از قبل ادامه بدم

    امروز صبح خدا هدایتم کرد به شیوه تنفس مرد یخی ویم هوف قبلا دیده بودم شیوه تنفسش رو و اوایل شروعم به آگاهی از قفسه سینه نفس میکشیدم و شکمی نفس نمیکشیدم و سعی داشتم‌یاد بگیرم ،رفته رفته خدا کمکم کرد و شکمی نفس کشیدنو یاد گرفتم

    بعد ها متوجه شدم من الان دارم شکمی تنفس میکنم

    امروز دوباره این رو بهم یادآور کرد که هر روز این تمرینش رو 10 دقیقه انجام بدم

    امروز خدا بازم یهویی بهم گفت بغلم کن ،اینبار تو مترو

    تو مترو نشسته بودم که شنیدم بغلم کن ،خندم گرفت گفتم اینجا خودمو بغل کنم ،یعنی در اصل تو رو باید بغل کنم خدا

    و دستامو کمی نزدیک هم کردم ، خیلی هم حالت بغل رو نگرفتم تو مترو ولی میدونم که باید بدون توجه از جمع قشنگ و محکم خودمو بغل میکردم ،چون خدا بهم گفت بغلم کن و خیلی حس خوبی داشتم این دومین باری بود که میشنیدم بغلم کن

    حس میکنم هیچ فاصله ای بینمون نیست من خدام ،خدا منه

    هر دومون یکی هستیم

    قبلا درسته اینو فهمیده بودم ولی هیچ وقت، نه درکش میکردم و نه احساسش میکردم ولی این روزا قشنگ احساسش میکنم که هر دومون یدونه ایم

    الان که دارم مینویسم اذان صبح گفت 3:50

    اینجا که مولانا میگه

    در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری

    تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری

    اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند

    ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری

    عشقه خدا عشقه

    براتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  6. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    وقتی بعد از ظهر روز 19 مرداد ، من رد پامو تو این قسمت از فایل جدید گذاشتم و بعد مشغول تمیز کردن خونه شدم که نزدیک غروب مادرم از جمعه بازار اومد

    بهم گفت طیبه ببین چقدر فروختم ،خیلی خوشحال بود

    455 فروش داشت

    هم از نقاشیای من خریده بودن و هم از کش مو و جاکلیدیای خودش

    ازش پرسیدم عروسکات چی کسی قیمت گرفت؟؟

    گفت نه فقط نگاه میکردن و میگفتن چه با نمکه و میخندیدن گفت دیگه نمیبرم هم سنگین میشه بارم هم میخندن از عروسکای من کسی نمیخره

    به مامانم گفتم اینجوری نگو عروسکای تو فوق العادن و تک

    گفت یه خانم قیمتشو پرسید گفتم 500 گفت چه خبره

    بهش گفتم بذار بگن گفت نه نمیبرم خواستی خودت بردار بفروش پولشم بردار برای خودت

    یاد باورای محدود خودم افتادم که میگفتم نقاشیامو غیر از مدرسه جاهای دیگه نمیخرن

    ولی بعد که شروع کردم به ساختن باورای قدرتمند کننده ،انگار خود به خود نگاهم مثبت شده و سریع به مادرم گفتم عروسکای تو خیلی بیشتر از 500 هم ارزش دارن چون هیچ جا ندیدم کسی عروسکی شبیه نوزاد یا بچه بسازه خودشم با لباسای بچگونه چندماهه

    هر عروسک مادرم هر کدوم یه جور خاصن و هر بچه ای تا حالا دیده خیلی خوشش اومده

    وقتی شب اومدم تا ادامه نقاشی دیواری مسابقه زیبا سازی شهر تهران رو بکشم ، اونروز یادم اومد که هرکاری کردم نمیتونستم طرحی بکشم و نمیشد که از خدا الهام بگیرم

    گفتم خدایا فردا میخوام برم اگر تو بخوای ،سازمان زیبا سازی

    بقیه طرحاشم بهم بگو که من بکشم و فردا برم شرایط رنگ کردن و ارسالش از سایت رو بپرسم

    هیچی نگفتم ورقا رو گذاشتم جلو روم و گفتم من هیچی نمیدونم تو به من بگو خدا ، دیدی که اونروز به زور میخواستم ازت الهام و ایده بخوام ولی نمیشد و انگار تسلیمت نبودم

    الان تسلیمم خودت بهم بگو

    نشستم و به طرح نیمه کاره ام نگاه کردم همینجور داشتم نگاه میکردم یهویی گفته شد درخت بکش وسطش

    نمیدونستم چجوری ولی جوری خدا هدایتم کرد به عکسای مختلف که واقعا آخر کار فوق العاده شد

    بعد طرح سومم کشیدم و داشتم به همین فایل گوش میدادم

    که گفتم خدا من الان این نقاشیارو برای مسابقه میکشم ، من لایق طرحایی که بهم الهام کردی هستم و لیاقت نقاشیشو دارم و لایق پولی که قراره طرحش رو بپسندن ، در ازای خریدش بهم بدن

    میشه مثل همیشه رندم انتخاب کنم و بهم بگی چی باید بگی بهم که من بفهمم

    همینجور داشتم میگفتم و میخواستم از گالری گوشیم فایلی انتخاب کنم از دلم گذشت دوباره گفتم من ارزشمندم

    و دستمو گذاشتم رو یه فایل ، دستمو برداشتم دیدم نوشته صدا 26

    اول نمیخواستم باز کنم، گفتم صدای ضبط شده هست ،ولی بازش کردم

    همین که باز شد ،و صدا رو شنیدم گریه کردم ، دقیقا صدایی که ضبط کرده بودم ،صدای مسئول سازمان زیبا سازی بود که ازش سوال کرده بودم راجع به نقاشی دیواری و داشت راهنماییم میکرد

    فقط گریه کردم این صدای ضبط شده نشونه خدا به من بود که تو لیاقت گرفتن مبلیغی رو داری که طرحشو من بهت دادم و تو هیچ چیز رو خودت انجام ندادی همه رو من بهت گفتم و کشیدی

    و بعد گفتم این یعنی چی ؟؟؟؟ یعنی اینکه خدا دقیق و واضح داره هدایتت میکنه ، بهت میگه راه رو

    پرسیدم چرا از بین این همه فایل استاد عباس منش و فایلای دیگه ،چرا باید دقیقا این صدای ضبط شده میومد

    پس این دقیقا نشونه ایه که میگه تو لایقشی طیبه

    راهت رو ادامه بده

    و از خدا سپاسگزارم که بهم این همه لطف داره و همراهمه و حامی و همه کاره من هست

    بعد شروع کردم به ادامه نقاشی و طرح پنجم رو هم شک داشتم چی بکشم پرسیدم خدا تکامل دانش آموزو از اول ابتدایی تا ششم بکشم ؟ یه یهویی شنیدم نه طرح پنجم مشاغل میشه

    و آیه 39 سوره نجم وَأَن لَّیۡسَ لِلۡإِنسَٰنِ إِلَّا مَا سَعَىٰ

    انسان جز از تلاش خودش بهره نمى‌برد

    وَأَنَّ سَعۡیَهُۥ سَوۡفَ یُرَىٰ40

    و همانا کوشش او به زودی دیده میشود

    رو برام نشونه داد تا بالای طرح مشاغل بنویسم

    و 9 تا شغل رو به تصویر کشیدم و تموم شد

    وقتی طرحارو کنار هم گذاشتم خیلی خاص شده بودن و عالی ،بارها به خودم گفتم طیبه مغرور نشو تو هیچ کاری نکردی خدا بود که صفر تا صد طرحاشو بهت گفت

    از خدا میخوام که کمکم کنه همیشه متواضع باشم و به یادم بیارم که من هیچ کاری نمیکنم و این خداست که هر لحظه داره با ایده هایی که بهم میده هدایتم میکنه

    و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    چقدر تسلیم بودن خوبه

    من دقیقا وقتی اون روز تسلیم نبودم ،کم کم نگرانی و ترس اینکه تو هیچی بلد نیستی و نمیتونی نقاشی بکشی و طرحی برای دیوار مدرسه بکشی میشنیدم که همه نجوای ذهن بود و فکر میکردم خودمم که دارم طرحا رو میکشم و خدا بهم فهموند همون دقایق با احساس بدی که بهم دست داد

    که گفت حواست باشه این تو نیستی که داری طراحی میکنی ،این منم خدای تو که هر لحظه هدایتت میکنه

    و ممنونم ازش که سریع دستمو میگیره

    و امروز که تسلیم بودم و عاجز بودنمو دوباره و چند باره بهش میگفتم خیلی راحت تو دو ساعت سه تا طرح کشیدم

    این یعنی چی ؟ تو دو ساعت سه تا طرح بکشی

    این یعنی تسلیم بودن

    در صورتی که چند روز پیش بیشتر از 5 ساعت نشسته بودم پای نقاشی ولی هیچی نمیتونستم کار کنم

    هر چقدر بیشتر سعی میکنم که از خدا کمک بخوام بیشتر حس و حالم خوب میشه و بیشتر آروم تر میشم و سعی میکنم نتیجه شو هم به خدا بسپارم

    ان شاء الله صبح ،اگر خدا بخواد اول میرم سازمان زیبا سازی بعد از اونجا برم کلاس رنگ روغنم

    خدای من بی نهایت ازت سپاسگزارم خیلی خیلی دوستت دارم ماچ ماچی من

    الان ساعت 3:3 روز 20 مرداد هست و من ،بعد اینکه این رد پامو تو سایت گذاشتم میرم تا به قرارم با خدا ، ماچ ماچی جذابم برسم

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و آرامش و عشق و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت رو میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  7. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    اجازه داری ،بگو

    امشب که من داشتم به این فایل گوش میدادم و تو دفتر مینوشتم ، تا دقیقه 22 فایل رو نوشتم و بعد ساعت که 3 شد

    جمع کردم که بشینم با خدا حرف بزنم

    دوباره نمیدونستم چی بگم، یه لحظه گفتم خدا، میای درمورد یه خواسته ام باهم حرف بزنیم ؟

    استاد عباس منش میگفت که قصد پشت خواسته تونو بخواین ،نچسبید به خواسته تون

    و من دقیقا وقتی اینو فهمیدم و یکم فکر کردم، دیدم منم به خیلی از خواسته هام هنوز چسبیدم و به قصد پشتش توجه نکردم

    گفتم خدا ، میای باهم درموردش صحبت کنیم ؟ در مورد همون موضوع که باعث شد مسیر آگاهی رو بیام ؟ درمورد همون چیزی که شدید دوست داشتم داشته باشمش ؟ درمورد اون چیزی که خودت بهتر از من میدونی چیه ؟من هیچی نمیدونم ولی اگه اجازه دارم بگم و چرا هاشو تو کمکم کن تا پیدا کنم

    داشتم بهش میگفتم، که شنیدم فقط گفتن کافی نیست ،حداقل، الان کافی نیست ،باید بلند بشی و تو دفتر بنویسی

    گفتم آخه تاریکه و چراغارو خاموش کردم نور چراغ اگه روشن باشه به مادرم میرسه که خوابه ،وقتی اینو گفتم ،درک کردم که گوشیمو بردارم و چراغ قوه شو روشن کنم و بنویسم

    همینجوری که دراز کشیده بودم شروع کردم به نوشتن

    گفتم که چرا من این خواسته مو دوست دارم ؟

    هی چرا چرا گفتم و یه سری حرف پشت سر هم اومد و نوشتم

    بعد نوشتم چرا دوست دارم این کار انجام بشه و داشته باشمش؟

    باز هم نوشتم ،خدا کمکم میکرد تا پیدا کنم چراهایی که پشت خواسته ام هست

    نزدیکای اذان صبح بود ، وقتی دوتا سوال نوشتم و جواباشو نوشتم حس کردم که دیگه کافیه و باقیشو بعدا مینویسم

    وقتی به ساعت نگاه کردم 3:44 بود این دو تا عدد کنار هم و تکرارشون یه نشونه بود برای من ، خوشحال شدم و از خدا سپاسگزارم

    بعد که نمازمو خوندم و خوابیدم و صبح بیدار شدم

    با این گفته ها بیدار شدم که تو خوابی که داشتم میدیدم ، بهم تاکید میشد که نظم رو رعایت کن و از امروز سعی کن که نظم داشته باشی تو همه کارات ،نه فقط تمیز کردن اتاقت و مرتب کردن خونه ، و حتی تو خوابم به خودم میگفتم خب الان چه باوری باید بسازم و به خودم میگفتم من ارزشمندم من لایق هستم

    انگار تو خواب هم یه جورایی هوشیار و آگاه بودم به رفتارام

    جالبه قبلا نمیدونم اینجوری پیش نیومده بود که تو خوابم آگاه باشم و به این فکر کنم که چه باوری دارم

    تو بیداری سعیمو میکنم ولی تو خواب انگار خیلی راحت تر بود سریع میگفتم

    بعد تکرار میشد که باورهاتم خیلی جدی شروع کن و سعی و تلاشتو بکن تا قوی بشن و مستمر باشه هر لحظه کنترل کن ورودیای ذهنت رو

    و یکی هم اینکه باور داشته باش که بهشون میرسی و خدا همیشه کمکت میکنه

    این سه تا تو خوابم خیلی واضح بهم گفته میشد

    حتی تو خواب قشنگ حسش میکردم که اگر اینارو رعایت کنم خواسته ام محقق میشه

    وقتی بیدار شدم سریع تکرار کردم و گفتم یادت باشه که عمل کنی طیبه

    بعد که رفتم بیرون از اتاقم ، دیدم مامانم خونه نیست ،فهمیدم که رفته جمعه بازار سمت تجریش

    بهش زنگ زدم گفت تو راهم و دارم میرم ،امروز برای اولین بار عروسکای دست ساز خودشو برد تا بذاره برای فروش

    برام جالبه ، از وقتی من شروع به تغییر کردم خانواده ام هم کلی تغییر داشتن

    مثلا مامانم، الان انگیزه اش زیاد شده وقتی میبینه که جمعه ها میره وسیله میفروشه و خداروشکر فروشش خوبه مشتاق تر میشه تا بازم بره

    یه روز بهم گفت : طیبه ببین هر هفته میرم ، من از بقیه آدما که کار میکنن چی کم دارم ،چرا باید خونه بشینم و هیچ کاری نکنم ، درسته حقوق بابات که معلمه و فوت کرده بهمون میرسه ولی میخوام کار کنم

    البته هم میرم میشینم و آب و هدام عوض میشه و هم آدما رو میبینم

    مامانم چند روز پیش میگفت که شاید منم از این سن به بعد قراره که شروع کنم ، میگفت نمیدونی یه دخترا و پسرای جوون یا خانم و آقاهای پیر میان و وسیله میفروشن که وقتی اونا رو دیدم گفتم چرا جمعه ها بیکار بشینم خونه ،هم نقاشیای تو رو ازت میخرم با قیمت کمتر که خودمم سود کنم ،و هم کش مو و جاکلیدی و چیزای ریز میگیرم

    الانم که عروسک میدوزم اونارم میبرم

    وقتی مامانم اینارو تعریف میکرد یه شوق خاصی داشت ،انقدر انگیزه پیدا کرده که دیگه مثل قبل نگران بچه هاش یا نگران حرف فامیلامون نیست

    فکر و ذکرش شده عروسک بسازه و بره برای فروش

    خیلی حس خوبی دارم وقتی دیدم مامانم دیگه اون مادر قبل نیست وخیلی مشتاق تره و شادتر شده و دیگه نمیگه از فکر و خیال قلبم درد میکنه

    یه بار بهش گفتم مامان ، الهی که بتونم این محبتت رو جبران کنم ،برگشت بهم گفت چه محبتی ؟من عوض اینکه از بیرون برم وسیله بخرم از دخترم میخرم تا هم نقاشیای تو فروش برن و هم من بفروشم سود کنم

    مثل اینه که از بیرون میخرم پس فکرشو نکن

    میدونم که اینا همه اش محبتای خداست به من

    منم سعی میکنم بیشتر قدم بردارم و بیشتر سپاسگزارش باشم و عمل کنم

    وقتی ناهارمو درست کردم و برای بدن ارزشمندم غذا درست کردم تمرین رنگ روغنم رو هم انجام دادم

    نزدیک اذان ظهر بود ،خدا جوری هدایتم کرد به سمت یه فایل تو اینستا دیدم نوشته که

    معجزه ای از نماز که کمتر کسی ازش خبر داره

    وقتی باز کردم و گوش دادم گریه کردم چی میخواست خدا بهم بگه ؟؟؟؟ قشنگ و واضح مشخص بود با این فایل تیکه ای

    صبح من بهش گفتم اجازه دارم درخواستی که ازت کردمو بهت بگم کمکم کنی ؟ حتی از دلم گذروندم که اگر ذره ای نسبت به خواسته ام چسبیدن و وابستگی هست کمکم کن رها بشم

    کمکم کن شرک نورزم

    کمکم کن که بگذرم از هر آنچه که باید بگذرم و ذره ای در وجودم باقی مونده اون یه ذره رو هم بگیر

    من تا حالا تو عمر 32 ساله ام نشنیده بودمش ،رفتم تو گوگل زدم دیدم جریان آیت الله شیخ محمد صادق همدانی هست

    متن اون فایل این بود :

    خلاصه شو مینویسم چون زیاد بود

    میگفت که موقع ساخت مسجد گوهر شاد ، گوهر شاد زن شاه میاد مسجد و یه لحظه روبنده اش میره کنار و یه کارگر میبینتش و عاشقش میشه ، از عشق زیاد مریض میشه و به مادرش میگه و مادرش میگه اون زن شاه هست ، وقتی میبینه پسرش داره میمیره از شدت عشق

    تصمیم میگیره به زن شاد بگه

    وقتی میگه ،گوهر شاد میگه باشه ولی یه شرط دارم

    و بهش گفته که چهل شب و روز با حضور قلب نماز بخونی با حضور قلب ، اینم میدونسته که اگر اون با حضور قلب نماز بخونه علامت داره

    کارگره میگه باشه

    بعد تو اون فایل میگفت نماز رو ببین ،به عشق یه زن ببین چطور تمرکز گرفته ،ما به عشق خود خدا تمرکز نمیگیریم !خیلی بده !

    ما به عشق اهل بیت حضور قلب نداریم

    این قسمت از حرفش منو یاد یه صحبت استاد عباس منش که میگفت تنها راه رسیدن به خدا ثروت مند شدنه و این یادم اومد که تنها راه رسیدن به خدا عاشق شدنم هست و خیلی چیزای دیگه

    خیلی شنیدم که از عشق زمینی ،خیلیا به عشق خدا رسیدن

    در ادامه گفت که چهل روز گذشت گوهر شاد گفت چهل روز شد و کارگر گفت دیگه نمیخوامت ، گوهر شاد هم منتظر این جواب بود

    گفت دیگه نمیخوامت به چیزی که میخواستم رسیدم

    و اون فرد درس خونده بود و شده بود آیت الله محمد صادق همدانی

    گریه کردم فقط به خدا گفتم ، نمیدونم از چیزی خبر ندارم ولی خوب میدونم استاد عباس منش تو همین فایل میگفت که

    وقتی که تسلیم میشیم ، خدا به ما میگه که

    هم چه مسیری رو بریم

    هم چه تغییری رو در خودمون ایجاد کنیم

    چه باورهایی رو باید تغییر بدیم

    چه ویژگی هایی رو باید در خودمون ایجاد کنیم

    چه مسیر هایی رو باید به چه شکل بریم

    من از لحظه ای که خواسته ام سبب شد تغییر کنم از اون روز خیلی چیزا تغییر کرد مهم ترینش اون شدتی که من خواسته مو دوست داشتم و فکر میکردم اگر نداشته باشمش نمیشه و باید به هر طریقی شده بهش برسم ، الان دیگه هیچ کدوم از اینا معنایی نداره برای من

    فقط و فقط خواسته ام اینه که اگر هنوزم ذره ای نتونستم ازش بگذرم و رها باشم کمکم کن تا رها بشم و طبق وعده هایی که خدا تو این یکسال بهم داد خیلی سبب آرامشم و تسلیم تر شدنم شد

    من باید خودمو آماده دریافت هدایت از سمت تو بکنم و میدونم تو این 10 ماهی که تو سایت بودم و تلاش کردم

    خیلی باهام صحبت کردی و راه نشونم دادی

    از این به بعدم حتی بیشترم کمکم میکنی ،منم سعی میکنم بیشتر آگاهانه باشه همه رفتارا و کنترل ذهنم

    بعد وقتی استاد تو دقیقه 41 گفت که انقدر قویه اون حسه

    و اگر باور کنه که خداوند هدایت میکنه

    و باور کنی که خیلی از مسائل تو رو میدونه و خیلی از شرایط تو رو میدونه

    میدونه تو تو چه زمینه هایی نقص داری تو چه زمینه هایی کمبود داری و تو چه زمینه هایی قوی هستی

    همه اینارو میدونه

    با توجه به شرایط تو بهترین مسیر رو بهت میگه

    خواسته هاتو میدونه ،نواقصتو میدونه ،تواناییاتو میدونه ،

    و برات یه پلنی میچینه

    من چقدر این دقیقه از صحبتای استادو دوست داشتم

    دقیقا صبح من باهاش حرف زدم و امروز با توجه به حرفامون بهم راه رو نشون داد و گفت چیکار باید بکنم

    البته تو این یکسال همیشه اینجوری بوده هرچی گفتم سریع با توجه به نواقص و قوت من برنامه چیده برام تا قوی بشم و رشد کنم و سپاسگزارم از ربّ ماچ ماچی خودم

    وقتی اون فایل جریان گوهر شاد رو دیدم، پرسیدم پس چرا خدا تو چهل روز اون کارگر سریع متحول شد و زندگیش تغییر کرد ؟

    یه لحظه فراموش کردم حرفای استاد عباس منش رو که میگفت ممکنه یکی روی خودش کار کنه ولی وقتی تغییر کنه شما ببینی و بگی یهویی تغییر کرد

    بعد بلافاصله بعد این سوالم قشنگ و واضح و بلند شنیدم که

    تکامل هست نگران نباش ، نگو چرا یکی بیشتر با خدا حرف میزنه و به هرچی میخواسته رسیده مهم تکامله که باید طی کنی

    تو هم به اونجا میرسی ولی باید بیشتر کنی تلاشتو

    حس کردم خدا با این فایلا و چیزایی که دیدم در راستای درخواست امروز صبحم ، بهم گفت که تسلیم تر بشی خیلی به نفعته تلاشتو بکن تا اینجا دیدی آرومتر شدی از این به بعد بیشتر هم میشه

    زندگیت متفاوت تر میشه اگر یه سری چیزا رو کامل رها کنی

    هر چی بیشتر رهاتر و تسلیم تر و چشم بگوی خوبی باشم بیشتر به خدا نزدیکتر و بیشتر همه چیز رو دارم

    پس باز هم تلاش میکنم با عشق

    خوشحالم که این قسمت لایو که استاد گفت قصد پشت خواسته هاتونو مشخص کنید رو دریافت کردم

    اون روزی که لایو رو از نصفه دیدم میدونستم که برای من یه پیام خیلی خیلی بزرگی داره

    بی نهایت سپاسگزارم از استاد عباس منش و خانم شایسته عزیز و تمام همکارای خوبتون

    برای همه بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و سعادت در دنیا و آخرت از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    امروز 18 مرداد نصف شب هست و الان ساعت 3:38 و کم مونده اذان بگه و نقاشی کار میکردم و خط تحریری تمرین کردم ، ساعت 3 اومدم که تا اذان با خدا حرف بزنم

    گفتم که خدا من هیچی نمیدونم تو به من بگو

    چقدر قشنگه

    استاد عباس منش تو فایل توحید عملی قسمت 11 میگفت که وقتی به خدا میگی تو بگو تو علمت و آگاهیت بیشتره و من هیچی نمیدونم

    و وقتی من میگم و منتظر میمونم و دیگه به یقین رسیدم که همیشه جوابمو میده و کمکم میکنه

    قشنگ میگه و دقیقا اون چیزی رو بهم میگه که واقعا نیاز هست تا اصلاحش کنم و بعدش خیلی تغییرات رخ میده

    بعد یه لحظه گفتم میشه قرآن بخونم ؟ فکر کنم ده روزیه قرآن نخوندم و البته به صورت آیه ای خوندم ولی سوره کامل بخوام بخونم و به معانیش دقت کنم نخوندم

    قشنگ یه صدای واضح عین صدای خودم انگار قشنگ داشتیم باهم گفتگو میکردیم خیلی واضح

    گفت نه فعلا نمیتونی قرآن بخونی

    پرسیدم چرا نمیتونم مگه خودت نگفتی که تا جایی که میتونید قرآن بخونید

    حتی استاد عباس منش هم میگه

    بهم گفت که

    وقتی میگم بهم گفت، واقعا قشنگ صدایی مثل صدای خودمو می شنیدم که داشت قشنگ بهم میگفت

    که نه نمیتونی قرآن بخونی ،فعلا نمیتونی تا زمانی که به یه سری دونسته هات عمل کنی تا بعد بتونی قرآن بخونی

    حق میدادم چون من یه سری دونسته هامو هموز عمل نکرده بودم ،پرسیدم چی هست که باید عمل کنم

    شنیدم که نظم

    نظافت

    تو هنوز نظافت اتاقت که داری هر روز نقاشی میکشی و گرد و غبار از بیرون میاد روی وسیله هات میشینه رو تمیز نمیکنی و هر روز دستمال نمیکشی و مرتب نمیکنی

    یا بری تو آشپزخونه تو کارای خونه هر روز نیم ساعت کمک کنی به مادرت

    قبلا انجام میدادی ولی باید وقت بذاری

    نظافت خونه رو هر روز یک ساعت حتما زمان بذار نیم ساعت برای اتاقت و نیم ساعت برای خونه

    اگر این کاری که گفتم رو انجام بدی اجازه قرآن خوندن و آگاهی جدید بهت داده میشه

    و این نظافت یکی از مولفه هایی هست که برای رسیدن به خواسته هاته و باید انجامش بدی

    الان که مینوشتم یه لحظه زمان و وقت انجام دادنش از فکرم گذشت

    که درک کردم تو برای نظافت وقت بذار من خودم زمان رو برات نگه میدارم تا به باقی کارات هم برسی

    باید تو کارای خونه از این به بعد به مادرت کمک کنی تو تمیز کردن روزانه اتاقت و خونه

    باید سعی کنی مستمر این کارو انجام بدی

    نه اینکه یه هفته انجام بدی و دیگه انجام ندی

    تکرار میکنم مستمر و ادامه دار ،جوری که جزئی از کارهایی بشه که همیشه انجام میدی

    الان که دارم مینویسم خیلی حس خوبی دارم که خدا حتی بهتر از من خودمو میشناسه و بهم کمک میکنه هر لحظه و حامی من هست تو این مسیر تکامل و رشدم

    و بی نهایت ازش سپاسگزارم

    تو دل تاریکی شب خیلی خیلی حس خوبی دارم

    خیلی دوستش دارم خیلی

    و بعد که خوابم برد و صبح بیدار شدم رفتم دفتر خدمات قضایی

    جالب اینجاست قبلا من میرفتم بیرون تو جیبم پولی نبود نگران بودم و دلواپس که پول از کجا جور کنم

    حس میکنم چند وقته آروم شدم درسته سعی میکنم تلاش کنم ولی امروز که خواستم برم گفتم من که پول ندارم

    خندم گرفت

    مامانم شنید گفت چقدر باید هی به دفتر خدمات پول بدی تا شکایتتو بفرستن داد سرا ، گفتم این دیگه ان شاء الله آخرشه ولی پول ندارم

    مامانم اینبار هیچی نگفت که بیا بهت پول بدم

    بر عکس عصبانی هم شد

    گفت اینا هی میگن بیا پول بده تو هم خودتو مسخره کردی از خیر تابلوت بگذر و شکایتتو دنبال نکن

    راستش یکم ناراحت شدم نه از این جهت که مامانم اونجوری صحبت کرد بیشتر ناراحتیم از این بود که خودم با باورهای محدود و فرکانس هام ، باعث این اتفاق بودم و البته بعدش ناراحتیم خیلی سریع رفت

    چون آیه و لسوف یعتیک ربک فترضی رو به یادم آوردم گفتم طیبه آروم باش

    بذار هرکس هرچی میخواد بگه بگه

    وقتی خواستی شکایت کنی خدا این آیه رو بهت نشونه داد

    وسط راهم گفت که و کفی با الله وکیلا

    نشونه از این محکم تر که خدا خودش درستش میکنه؟

    بعد گفتم نمیدونم خدا تو خودت کمکم کردی تا الان از این به بعدم کمک میکنی

    تو راه فکر میکردم که به داداشم بگم بهم پول بفرسته

    یه لحظه گفتم خدایا ببخش من از تو نخواستم فکر کردم از داداشم بگیرم ، ولی بعد گفتم نه داداشمم دستی از دستای خداست اگر داد که خیلی خوب اگرم نداد که هیچ خدا یه جور دیگه برام جور میکنه

    وقتی رسیدم کارامو انجام دادن 100 هزار تمن شد که به داداشم گفتم واریز کرد و ثبت کردن و رفتم برای عروسکایی که مامانم ساخته بود تا جمعه ببره ،جمعه بازار کنار نقاشیای من بفروشه ،نایلون بخرم

    وقتی فکر کردم به رفتارام دیدم من چقدر آرومم اصلا برام مهم نیست که چی بشه هرچی خدا بگه همون خیره و خودش کمکم میکنه

    وقتی رسیدم خونه شروع کردم به طراحی ،طرح دیوار نگاری مدارس زیبا سازی تهران که مسابقه هست

    من طرحشو کشیدم یه لحظه گفتم بذار ببینم طول 5 در ارتفاع 1 چقدر میشه یهویی دیدم طرح من فقط یه قسمت یک متری دیوارو پر میکنه

    گفتم خدا بازم بهم باید طرح بدی

    5 قسمت کردم و از اول شروع کردم

    اول نقاشی که مربوط به آموزش هم باشه ،گفتم خدا چی بکشم ، یه لحظه اَ مثل الله سرآغاز اومد جلوی چشمم

    بهم طرحش گفته شد و سریع کشیدم

    چقدر حس خوبیه وقتی طرح گفته میشه

    بعد هی میخواستم به زور از خدا طرح بگیرم و نمیشد ،خودم میرفتم دنبال طرح تو گوگل یهویی دیدم داره حالم بد میشه دلشوره و نگرانی درمورد این موضوع مسابقه اومد سراغم

    هی نجوا ذهنم میگفت تو که نمیتونی و برنده نمیشی چرا میخوای ادامه بدی نکش دیگه بذار کنار

    تو که فتوشاپ بلد نیستی طرحاتو فتوشاپ کنی و ارسال کنی و کلی حرفای دیگه

    و من واقعا داشتم اذیت میشدم گفتم خدایا من این نقاشیارو جمع میکنم ،معلومه که تو وقتی که من آماده دریافت باشم بهم طرح رو میگی ،وقتی که آرومم

    و رها کردم و وسیله هامو جمع کردم

    امروز خیلی هدایتی به یکی از فایلای تیکه ای رونالدو تو اینستا هدایت شدم که درمورد نظم میگفت

    که باید برخلاف خواسته ات نظم داشته باشی تو همه چی

    حتی اگر حالشو نداشته باشی باید نظم رو در همه جنبه ها رعایت کنی

    وقتی اینو شنیدم انگار خدا داشت باهام حرف میزد و میگفت طیبه صبح که باهات حرف زدم یادته گفتم از این به بعد نظم رو در هر کار رعایت میکنی

    حتی در افزایش مهرات هات به صورت مساوی باید تقسیم کنی تمریناتو برای رنگ روغن و طراحی و سایه زنی

    امروز که من دیدم فایل جدید اومده و دقیقا اول لایو رو که چند روز پیش نشنیدم ، و امروز شنیدم قشنگ برای من بود این صحبتا که استاد گفت پشت خواسته هاتونو بگردین پیدا کنین

    و من برای تمام خواسته هام یه لحظه سوالاتی پرسیدم و انگار باید به این فایل بارها گوش بدم تا از خودم بپرسم چرا ؟

    تا به جواب برسم

    و رهاتر بشم نسبت به خواسته هام

    خوشحالم از اینکه این آگاهی های ناب رو امروز تو سایت گذاشتین و سپاسگزارم ازتون بی نهایت

    و من ادامه رد پامو در این دیدگاه نصف شب ساعت 2:5 دقیقه 19 مرداد دارم مینویسم تا تو گوگل درایو ذخیره کنم و بعد تو سایت بذارمش و با عشق ادامه بدم این مسیر پر از عشق رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  9. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    وای من چقدر دنبال این فایل و منتظرش بودم ، شنبه 13 مرداد ، شب که کاملا هدایتی خدا منو فرستاد اینستاگرام تا من بیام و ببینم که شما لایو گذاشتین و از نصفه هاش دیدم و دقیقا استاد داشت موضوع هدایتش که شب یهویی حس کرده باید بره بیرون میگفت

    و من پیامی که باید دریافت میکردم رو کردم و در رد پام در فایل گفتگو با دوستان قسمت 3 که درمورد تسلیم بودن در برابر هدایت بود نوشتمش

    اولش نمیدونستم کجا بنویسم که هدایتم کرد به گفتگو با دوستان و اونجا نوشتم

    اون شب خیلی دوست داشتم که یه بار دیگه فایل لایوی که داشتین کاملش رو گوش بدم چون میدونستم خیلی حرفا برای من هست که باید انجامش بدم

    وقتی دیدم این فایل جدید تو سایت گذاشته شده و وقتی تا نصفه گوش دادم و فهمیدم همون لایو شنبه هست خیلی خوشحال شدم

    سپاسگزارم از خدا که هر لحظه کلی هدایتم میکنه

    از اول تا اواسطش که گوش دادم متوجه یه سری کارا شدم که باید تمریناتشو انجام بدم و چند باری این فایل رو گوش بدم و حتما بنویسم تمریناتشو

    در مورد هدایت که استاد گفت شب ساعت 11:30 بهشون گفته شد که برن بیرون

    این دقیقا روز 15 مرداد دوشنبه برای من رخ داد که جریان هدایتشو فراموش کرده بودم همون روز بنویسم ولی دیروز بهم یادآوری شد و نوشتم تو روز شمار 174

    اینجا که استاد میگن

    خونه نشسته بودم و یهویی یه حسی بهم گفت از خونه بلند شو برو بیرون

    و گفتن که 11:30 شب برای چی برم ،گفت باید بری

    دقیقا روز دوشنبه برای من به یه شکل دیگه رخ داد

    نشسته بودم داشتم طراحی میکردم یهویی بهم گفته شد که برو تن ماهی بخر بیار با برنج بخور

    من به ساعت نگاه کردم 10 بود گفتم آخه الان دیره مرکز خریدم بسته ،بعدشم به مامان بگم من تن ماهی میخوام ؟؟

    بگه چرا این وقت شب ؟؟

    من میگفتم و باز حس میکردم باید برم بخرم و چون هر وقت اینجوری بهم گفته میشد حتما سعی میکردم انجام بدم گفتم باشه و رفتم به مامانم گفتم و از داداشم پول خواستم که واریز کنه

    مامانم گفت اگه از مرکز خرید رفتی بسته بود دیگه از مغازه نخر

    ولی وقتی رفتم 10:15 بود و بسته بودن تو راه برگشت ،زنگ زدم به مامانم گفتم از مغازه بخرم گفتم باشه بگیر

    درسته دلیلشو اصلا متوجه نشدم ولی با درکی که داشتم این بود که حتما بدنم به شدت نیاز به یه ویتامین یا ماده مغذی داشته که خدا انقدر بلند بهم گفت برو تن ماهی بخر

    و از خدا سپاسگزاری کردم بابت این همه توجه و حس ارزشمندی که هر لحظه بهم میده

    استاد وقتی تو فایل گفت که

    همیشه یه احساسیه که سوال درموردش پیش نمیاد

    یعنی وقتی میگه این کارو بکن یا این درسته

    یه جوری از تایید تو وجودت هست ،قلبت تاییدش میکنه ،مقاومت نمیکنه به جورایی اطمینان باهاش میاد ،اطمینان ار اینکه این درسته

    و به روند تکاملی اشاره کردن

    دقیقا دوباره یاد اون شب که گفت برو تن ماهی بخر افتادم

    درسته که گفتم این وقت شب ؟ مامانم میگه چرا الان تن ماهی خواستی ؟

    ولی بدون مقاومت رفتم و به مامانم گفتم که نمیدونم چرا یهویی دلم تن ماهی خواست ،اولش مخالفت کرد گفت برات سوپ پختم ،گفتم خب سوپم میخورم

    برم بخرم

    گفت خودت میدونی و باید خودت برنج بذاری ،گفتم باشه ورفتم خریدم

    وقتی برگشتم مامانم که بهم انگور داد تا ببرم پشت بوم پهن کنم و سوپمو بردم پشت بوم بخورم ، بهش گفتم گفت برنجم میذارم

    واقعا خداروشکر میکنم که این همه لطف و محبت داره برام

    جایی که استاد گفت میشنید که پس ایمان نداری چند باری برای من رخ داده که شنیدم و چند باری سوالم بود که واقعا این پس ایمان نداری از طرف خداست ؟!

    که الان شنیدم برای استاد هم پیش اومده

    و درمورد اون شبی که این لایو رو از همین نصف دیدم و استاد میگفت تسلیم باشید

    که من میخواستم از استادم یا نقاشای دیگه که چسبیده بودم به اینکه ،مثل اونا عکس فرشته بکشم

    تا اینکه خدا قبل دیدن این فایل با حرف زن عموم بهم فهموند که تسلیم باشم تا خودش طرح رو به وقتش بهم بگه

    شروع کردم فایل جدید رو در دفترم نوشتم و میدونم که خیلی چیزا قراره یاد بگیرم و تکاملم رو طی بکنم با عشق و لذت

    خدایا بی نهایت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  10. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 694 روز

    به نام ربّ

    سلام مریم جان

    سپاسگزارم از این همه انرژی خاص و نابی که برای من به صورت نوشته ارسال کردی

    و سپاسگزارم که به مادرم هم سلام رسوندی ،چشم حتما بزرگیتو میرسونم

    وقتی اول نوشته تو خوندم به فکر رفتم

    گفتم خدای من منظورت از این جمله چیه؟

    دقیقا داشتم به حرفای همین فایل استاد عباس منش گوش میدادم

    اون قسمتش که میگفت تسلیم باش بذار هرجایی که خدا خواست ببره تو رو حتی اینم بگو که اگر بهتر از خواسته من هم هست که برای من بهتره اونو به من عطا کن

    همینجوری داشتم گوش میدادم که یه لحظه گوشیمو گرفتم دستم و اومدم سایت تا ببینم کی پاسخ برام نوشته ،چون قبلش صبح که بیدار شدم ایمیلشو دیدم باز نکردم

    انگار زمانش الان بود که من گوش بدم و به این قسمت برسه تا بعد حرفای شمارو بخونم

    اینجا که نوشتین

    [تأکد أنّ الله سیختار الأصلح لقلبک وإن خانتک إختیاراتک!

    مطمئن باش که خدا چیزی که به صلاح

    قلبت باشه رو برات انتخاب می‌کنه، حتی اگه تصمیم و انتخاب خودت بهت خیانت کنه]

    فکر کردم گفتم خدایا چی میخوای بهم بگی

    نمیدونستم تو رد پام چی نوشتم رفتم مجدد خوندم رد پامو

    متوجه شدم که باید سعی و تلاشمو بکنم تو همه خواسته هام تا بگم حتی اگر بهتر از اینم هست به من بهترینشو عطا کن و سعی کنم که رها بشم از خواسته هام

    و نگم حتما اینو میخوام

    هرچی فکر کردم از این جمله آخرتون چیزی متوجه نشدم ولی میدونم که خدا کمکم میکنه تا درکش کنم

    چون هیچ نوشته ای یا هیچ چیزی بدون اجازه خدا انجام نمیشه

    حتما یه دلیلی داشته که بهتون گفته شده تا برای من بنویسید

    خیلی خیلی سپاسگزارم ازتون

    بی نهایت ممنونم به خاطر نوشته ها و توجهتون به رد پایی که نوشتم

    چند دقیقا وقفه افتاد که نتونستن برای دیدگاه شما پاسخی بنویسم

    بعد چند دقیقه دقیقا هم وقتی داشتم به این قسمت از فایل گوش میدادم که استاد عباس منش میگفت که

    بگم من تسلیمم و اگر قراره من این وسط کاری رو روی خودم انجام بدم که من آماده بشم برای اون شرایطم بهم بگو من چه کاری انجام بدم

    وقتی این حرفو میگفت من دقیقا به این خواسته ام فکر میکردم و حرفی که شما بهم گفتین

    دقیقا که این حرفارو شنیدم یه ماشین رد شد که عددی روی پلاکش بود که دقیقا مربوط میشد به خواسته من از خدا ،اونحا بود که متوجه شدم که باید تسلیم تر بشم

    و از خدا درخواست کنم که کمکم کنه تا رها کنم و بگذرم از خواسته ام

    نمیدونم چجوری میشه ولی تو این یکسالی که رهاترم کرده نسبت به اون خواسته ، پس صد در صد از این به بعد هم میتونه کاری کنه که اون یه ذره که نتونستم رها کنم و تسلیم خدا باشم ،به کل رها بشم

    میدونم که خدا کمکم میکنه و بی نهایت ازش سپاسگزاری میکنم

    و خوشحالم از اینکه شما پیامی برام گذاشتین تا من متوجه بشم که کامل در اون خواسته ام نشستم که فکر کنم و چراهایی رو بپرسم و به جواب برسم و سعی کنم که تمام تلاشمو بکنم تا در عمل به خدا نشون بدم که میخوام که بسپرم به خدا

    براتون بی نهایت شادی و سلامتی و عشق و ثروت و بی نهایت زیبایی از خدا براتون میخوام

    وای خدای من ، الان که نوشته هامو گذاشتم براتون و دوباره رفتم پیامتونو خوندم اولشو تازه متوجه شدم جمله ای که نوشتین رو

    مطمئن باش که خدا چیزی که به صلاح

    قلبت باشه رو برات انتخاب می‌کنه، حتی اگه تصمیم و انتخاب خودت بهت خیانت کنه]

    دقیقا من دو سه روزی بود داشتم به یه چیزی درمورد خودسته ام فکر میکردم و یه حرفایی در درونم به خودم میگفتم الان با این حرف که تازه متوجهش شدم و چند دقیقه قبلش خدا دقیقا اون عددی رو بهم نشونه داد که مربوط به خواسته ام بود ،فهمیدم که خدا میخواد بهم بگه که کافیه تسلیم باشی

    سعیتو بکن دیشب سعی کردی تا قدمی برای تسلیم بودن بیشتر برداری و از یه سری چیزا خواستی بگذری تا لایق خواسته ات بشی

    حتی من دو روزه تقریبا همه اش حواستم هست که به خودم یادآوری میکنم که طیبه یادت باشه که تا لایق خواسته ات نباشی ،خواسته ات بهت داده نمیشه

    وای خدای من خدای من تازه داره حرفای این چند روزم با خودم یادم میاد حتی صبح که دیدم ایمیل اومده پایخی برای دیدگاهم دارم داشتم درمورد همون خواسته ام به خودم میگفتم که طیبه برای اون خواسته ات باید لایقش بشی چه کارایی باید انجام بدی ؟؟؟؟

    و جوابمو دادم و گفتم مثلا شخصیتت تغییر کنه و حتی روزانه ورزش کنی و برای اهدافت تلاش کنی ،حتی برای همه شون وقت بذاری و بهاشونو پرداخت کنی

    باید سعی کنی لایقش بشی

    حتی اینو درک کردم که با این نوشته تون خدا بهم گفت که نگران نباش و گذشته رو دیگه یادآوری نکن در این لحظه باش و ببین من چیکار میکنم و بخواه که رو شونه های من بشینی

    وای یعنی سپاسگزارشم که این جمله ای که شما نوشتین رو بهم فهموند منظورش چیه

    الان بانکم و نشستم نوبتم بشه تا افتتاح حساب کنم برای مسابقه دیوار نگاری شهر تهران ، چقدر خوشحالم که همه چی داره طبق خواسته من رخ میده و به نفع من هست

    بی نهایت از خدا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: